عاشورای 92
(خب یک صلوات بفرستید.)
عاشورای 92 | |
کد: | 10364 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1392-08-23 |
تاریخ قمری (مناسبت): | ایام تاسوعا و عاشورا (10 محرم) |
«أعوذ بالله من الشّیطان اللّعین الرّجیم»
«العبد المؤیّد الرّسول المکرّم أبوالقاسم محمّد»
السلام علیک یا أباعبدالله، السلام علیکم و رحمة الله و برکاته، السلام علی الحسین و علیبنالحسین و أولاد الحسین و رحمة الله و برکاته
یک چیزهایی است ما نمیدانیم، فضولی میکنیم. میگوید: اگر امام حسین (علیهالسلام) میدانست، چرا زن و بچّهاش را برد؟ متقی جگرش خون است، به این چیزها نمیشود نگاه [کرد]، اینقدر ناراحتش هست؛ چونکه همه چیزی را میداند. از زمان رسول الله (صلیاللهعلیهوآله) میداند، همه را دیده، تمام در قلب مبارکش گذران شده؛ البتّه آنها کردهاند. در هر زمانی که فساد زیاد شد، خوبها بد شدند. چه کسی باور میکرد که [خوبها بد شوند]؟!
از من سؤال شده: ابابکر به این بدی، عمر به این بدی، چرا اینها دختر به هم دادند، دختر گرفتند؟ بابا! بد نبوده که، اینها تمامشان خوبهای زمان بودند؛ آنوقت مردم گول خوبهای زمان را میخورند. حالا مگر متقی میتواند خوبها را بگوید؟ نه! جُرم است؛ اما میداند. خب آنها آمدند اسلام آوردند و بالأخره این [عمر] خبیث چند تا دخترهایش را خاک کرده بود و حالا آمدند اسلام آوردند و خب اینها هم معامله اسلامی کردند. آقای، تو دیگر بعد از اینها، دختر به هم دادند؟ نه! آنها معامله اسلامی کردند.
در زمان یزید سگبازِ ملوط، چه سابقهای دارد؟ آخر، این مردم بدبخت بیچاره که دل متقی خون است، اینها سابقه همدیگر را مراعات نمیکنند. در زمان عمر و ابابکر سابقه اینها را مراعات نکردند، در زمان یزید سابقه اینها را مراعات نکردند. اینها شدند خوبهای زمان، مردم هم رفتند پِیاش. ۵ در تمام ممالک اسلامی این شریح قاضی نابغه بوده. حالا مراعات کن باباجان من! عزیز من! در هر زمانی خوبها بد شدند، مردم بیچاره گرفتار شدند. در زمان ما والله، به دینم، همان زمان است.
این جوانان عزیز چه کار کنند؟ گفتم: هر کدام این جوانها را من از دنیا بیشتر میخواهم، به دینم، راست میگویم، آنها را هم که نمیشناسم، نگاه به چهرههای درخشانشان میکنم. اینها همه منتظر توحیدند، همه منتظر ولایتاند؛ کسی دیگر را به اینها تزریق میکنند، خدا امروز من را نگه دارد. اینقدر گفتم، یک دور تسبیح گفتم: خدایا! نگهم دار! بتوانم اینها را یک قدری حرف بزنم برایشان. اینها از کجا آمدند؟ هر که از تهران، راههای دور [آمده]، میخواهند هدایت بشوند. به تمام آیات قرآن، در سرتاسر این مملکت، کم ما داریم جوانی که بخواهد هدایت شود؛ البتّه در این جلسه إنشاءالله هدایت میشوند. چرا میگوید «خدّامُها شِرار الخلق»؟ اینها چه کار میکنند؟ اینها به اسم امام حسین (علیهالسلام) کسی دیگر را تأیید میکنند؛ حالا خدا میگوید شِرار الخلقاند، بدترین مردماند. یکی از این مدّاحهای معروف آمد اینجا، میخواست برود مکّه؛ صحبتهایی کردم با او، گفتم: عزیز من! نوکر، اربابش را میبیند. کسیکه نوکر است، اربابش را میبیند؛ تویی نوکر امام حسین (علیهالسلام)؟ امام حسین (علیهالسلام) را دیدی؟
به تمام آیات قرآن، امام حسین (علیهالسلام) تشریف آورده اینجا، جوادالائمه (علیهالسلام) تشریف آورده اینجا. به تمام آیات قرآن، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) تشریف آورده اینجا. چرا؟ چرا آمده؟ انگلیس اینجا نیست، امریکا اینجا نیست، کانادا اینجا نیست؛ تمامتان توی خانههایتان هست. همه انگلیس توی خانهتان است، همهتان امریکا توی خانهتان است. این تلویزیون همان است، این ویدیو همان است، این ماهواره همان است؛ چه حسین (علیهالسلام) میگویید؟ میدوی توی خیابانها، میگویی مرگ بر امریکا؟ تو پول دادی، امریکا را آوردی توی خانهات، پول دادی، انگلیس را آوردی توی خانهات. کدامتان توی خانههایتان نیست؟ چرا نمیآید امام زمان (عجلاللهفرجه) توی خانههایتان؟ چرا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) نمیآید؟ کجا برود؟ از این شهر دارالمؤمنین، امام زمان (عجلاللهفرجه) میآید، خانه چه کسی برود؟ خانه کدام علمایمان برود که انگلیس و امریکا و کانادا توی خانهاش نباشد؟
این مسجدها هم اوّل جانم! چه جور بود؟ یک نفر داشت میرفت، خورد زمین، گفت: خدا لعنت کند دشمن زهرا را. ۱۰ او را گرفتند، بردند آنجا. خبر به امام صادق (علیهالسلام) دادند، [امام] گفت: پاشوید برویم مسجد به این دعا کنیم. حالا میگوید چه؟ حالا میگوید چه؟ (لا إله إلّا الله) مسجد، جانم! جای دعا بود و روایت داریم: مسجد هر کجا هست، خون امام حسین (علیهالسلام) ریخته. چرا کسی دیگر را تأیید میکنید؟ گفتم: همه زمانها که بد شد، خوبها بد شدند، شریح قاضیها بد شدند. این ابنسعد یا شمر میگفت [مثل] ملّا عبدالله طالقانی، امام جماعت بود. چه خبر شد؟
چه بگویم برایتان؟! جوانها! قربانتان بروم، عزیزان من! دوباره تکرار میکنم، شما باید [بدانید] امروز به غیر سابق است. سابق دینفروشی نبود، الآن دینفروشی شده؛ خریدارِ دین، اسلام شده. آن زمان هم همینساخت شد، هفتاد هزار نفر رفتند طرف اسلام؛ علی «علیهالسلام» را، زهرای عزیز (علیهاالسلام) را گذاشتند توی خانه. چقدر زهرا (علیهاالسلام) زحمت کشید؟ رفت درِ خانه مهاجر و انصار، [گفت:] بیایید باباجان! همه نیامدند. الآن چه کسی میآید؟ الآن چه کسی میآید؟
یک قدری ملاحظه میکنم، به دینم، راست میگویم. یک قدری ملاحظه میکنم، آن حقیقت واقعی را نمیتوانم بگویم. از دست چه کسی؟ از دست یک عدّهای که خوبهای زماناند! اما خب در هر زمانی، خدا و پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) شماها را رها نکرده، خودتان به حرفش نیستید. حضرت فرمود: آنموقع هفتاد هزار نفر رفتند دنبال آنها شدند، بدترین مردم شدند آنجا، جزء لعنت شدند. الآن چه به تو میگوید؟ الآن پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) میخواسته از دنیا برود، چرا [این حرفها را زد]؟ آنها امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را گذاشتند کنار، رفتند دنبال آن دو نفر. حالا سلمان رفت پیش پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)، [گفت:] یا رسول الله! این همه که تو [از علائم آخرالزّمان] گفتی، [میشود؟]
من اعلام کردم به خارج، همه چیزها شده، علماء اینجوری میشوند، مردم اینجوری میشوند، فقط سه چیز است مانده: یکیاش صیحه آسمانی است [که] میخورد، ثلث مردم از بین میروند. این آسمان واسه چه نعره میزند؟ از دست شماها نعره میزند، هزار و سیصد سال است نعره نزده، آخرالزّمان نعره میزند. از دست چه کسی؟ از دست ماها.
من هم رفتم زیر قبّه امام حسین (علیهالسلام)، دو تا نعره زدم. حالا نمیگویم. ثلث این مردم از بین میرود، ۱۵ یکی هم دجّال است و سیّد حسنی. إنشاءالله، امیدوارم که امام زمان (عجلاللهفرجه) تشریف بیاورد. عزیز من! گفت پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله): [انجام] واجبات، ترک محرّمات، انتظار الفرج، به خیر آن زمان شرکت نکنید، خیرش شرّ است. میفهمد این زمان خیر میشود، خیر شرّ است، کجا خیر، کجا خیر شر ّنیست؟ چه خبر است؟ مگر میشود بگویی؟ چه خبر است؟ قربانتان بروم، فدایت بشوم، یا به تو میگوید برو دنبال متقی!
اینکه میخواهم بگویم، جگرم کباب است که شما متقی را نمیفهمید. میروید دنبال آنهایی که ضدّ متقیاند، [نه] میروید دنبال متقی؛ میدانم میروید شما، خیلیهایتان میروید. الآن اشخاصی که توی مجلساند میترسم بگویم، میدانم میروید. برو کنار عزیز من! نه کسی را تأیید کنید، نه تکذیب. مخالفت هم نکنید! من میگویم اینجا. [درباره] مخالفتکردن، امام سجّاد (علیهالسلام)، امام رضا (علیهالسلام) فرمود: در آن زمان اگر تقیّه نکنی، بکشند تو را، خونت گردن خودت است. تقیّه کن عزیز من! هر حرفی را به هر کس نزن! حرف ما این است.
چه بگویم آخر واسه شما؟ چرا میگوید «خدّامُها شِرار الخلق» این مدّاحها، اغلبشان شِرار خلقاند. بدتر از آنها کیست؟ تو دعوتش میکنی، تو از او بدتری. تو باید دعوت کنی مدّاحی که تأیید زهرای کتک خورده، سیلیخورده، بازو ورمکرده [را بکند]، او را تشویق کند؛ حسین مظلوم ما را [تأييد کند]. چه کسی را تأیید میکنی؟! آقای مدّاح! حالا خدا میگوید چه؟ میگوید: شِرار الخلقاند.
گفتم: آقاجان! تو که آن هستی، امام حسین (علیهالسلام) را دیدی؟ زهرای عزیز (علیهاالسلام) را دیدی؟ تو نوکر چه کسی هستی؟ حرفم را زدم امروز، من دیگر آخر عمرم است، هر کاری [میخواهد بشود]. من دیگر میخواهم پاشوم، بس که من نمیتوانم پاشوم، با چهار دست و پا رفتم، تمام اینهای [زانوهای] من سیاه شده. من دیگر رفتنیام، اما این حرفها به دینم، باقی است. این حرفها به دینم، مثل امام زمان (عجلاللهفرجه) باقی است، قدردانی کنید از این حرفها! چه کسی [است] که نرفته؟ بگو ببینم! چه کسی نرفته؟ چه خبر است؟
عموی حضرت زهرا (علیهاالسلام)، عباس به حرف معاویه رفت، تو داری تأییدش میکنی. حضرت زهرا (علیهاالسلام) تو را دعوت کند؟ تو تأیید داری میکنی. او به حرفش رفت، ۲۰ تو تأیید داری میکنی، آقای مدّاح! تو تأييد داری میکنی. چه خبر است؟ چرا؟ پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: هر کسی در آن زمان دینش را حفظ کند، با من، در درجه من است. آن زمان هم همینساخت بوده، یک اویس بوده که گفت برادر من است، اویس توی بیابانها، نماز جماعت آمد؟ راهپیمایی رفت؟ رأی داد؟ اویس چه کار کرد؟ آنموقع هم همین حرفها بوده؛ نگاه نکن حالا شده، اینها بوده، اینها تجدید شده. همه پس چه [بودند]؟ هفتاد هزار نفر رفتند طرف او دیگر، پس بوده. زمان هارون و مأمون هم بوده؛ اینها بوده، اینها یک چیزی نیست که نبوده.
قربانتان بروم، فدایتان بشوم، عزیز من! چرا؟ چرا ما بدبخت شدیم؟ ما ثوابی شدیم، میخواهیم ثواب کنیم. حالا امام صادق (علیهالسلام) میزند روی زانویش، گریه میکند، هِی گریه میکند. میگوید: سه چارک جو گرفتند، رفتند ثواب کنند. آنها که حربه نداشتند، دامنشان را پُر سنگ کردند، زدند به امام حسین (علیهالسلام) ثواب کنند. الآن هم شما ثوابی هستید، به تمام آیات قرآن، ثوابی هستید. ثواب میخواهید بکنید، این کارها را میخواهید بکنید، نمیتوانم بگویم. چه ثواب میخواهی بکنی؟ برو کنار عزیز من! قربانت بروم، فدایت بشوم.
من این حرف را میزنم، با کسی مخالفت نکنید! برو کنار! خودشان میدانند هر کس؛ امروز مخالفتکردن درست نیست. چرا؟ جمعیّت آن طرف زیاد است، عین همان زمان شده، هفتاد هزار نفر آن طرف هستند، پنج نفر این طرف هستند. اینکه دارم میگویم مخالفت نکن! قربانت بروم حرف بشنو! آتو [دستاویز، بهانه] دست کسی نده! برو قربانت بروم، درس بخوان! بغل دَرست یک کار دیگر هم بکن! قربانتان بروم، این یکی.
یکی هم که من به این فرحزاد گفتم بگو! گفت: من یک دفعه گفتم، جلوی من را گرفتند. من میگویم: کسیکه عمل جنسی با جوانی بکند، آن آبجیاش به او حرام ابدی است. یک نفر آمده بود خانه آقای بروجردی، گریه میکرد، میگفت: من پنج تا بچّه دارم، چه کار کنم؟ بچّهها را چه کنم؟ زنم را چه کار کنم؟ ایشان فرمود که نه! زنت به تو حرام است. الآن فراوان شده، ماشاءالله، بس که ترقّی کردید، بیشترتان قوم لوط شدید. گفتم: بابا! بگو جلویش را بگیری! چه کار داری به کسی؟ گفت نگو! خب تو الآن که بگویی، إنشاءالله جلویش را میگیری؛ خب نگفتند این حرفها را.
یک معلّم آمده، میگوید من اصلاً نمیدانستم این کار بد است! خب بفرما! اُفّ بر این وعّاظی که آنکه خدا و پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) میگوید بگو! نمیگویند، یک حرفهای دیگر میزنند. اُفّ بر آن گوینده! ۲۵ آنکه خدا و پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) میگوید، بگو! میخواهد کسی بدش بیاید، میخواهد خوشش بیاید. حالا اگر شما بدتان بیاید، چه کار به من میکنید؟ خوشتان بیاید، چه کار میکنید؟ تو باید عزیز من! خوشت از این حرفها بیاید.
دوباره تکرار میکنم: [انجام] واجبات، ترک محرّمات، انتظار الفرج، به خیر و شرّ کسی شرکت نکن! اگر هم میخواهید مبتلا نشوید، چشمتان را حفظ کنید! یکی هم به سهم خودتان سخی باشید؛ که اگر سخی باشید، خدا صفاتش را به شما میدهد، صفات الله به شما میدهد. صفات الله ولایت است، خدا حفظتان میکند. حالا هم که خدا گفته صدتا اینجا میدهم، هزارتا آنجا میدهم به شما. «[إنّما] الدّنیا فناء و الآخرة بقاء»، ما آخرت را فراموش کردیم.
عزیزان من! قربانتان بروم، به تمام آیات قرآن، اینقدر من شبها به شما جوانها دعا میکنم: خدایا! نگهشان دار! خدایا! اینها را [حفظ کن]! شما عزیز من! اگر امر خدا را اطاعت کنی، ارادة الله میشوی. ارادة الله من میخواهم بشوید شما؛ نه پِی گناه بروید! مگر آصف کیست؟ خدا جانم! خدا جانم! پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) و این حرفها چیز [برایش مهمّ] نیست. مگر [آصف] ارادة الله نیست، [به] چشم هم نزدن تخت بلقیس را آورد؟ خود سلیمان نمیتواند بیاورد. چرا؟ اینها هر کدامشان انبیاء بیشترشان یک ضربه خوردند؛ کسیکه ضربه نداشته، محمّد بن عبدالله، خاتم النّبیین (صلیاللهعلیهوآله) است. (صلوات بفرستید.) چرا [سلیمان] از آصف ارادهاش پستتر شد؟ گفت: [خدایا!] یک سلطنتی به من بده! نه به کسی بدهی، نه داده باشی. بفرما! حالا آصف تخت بلقیس را میآورد، این همینجور تعجّب میکند.
تا میتوانید رفقا! این دنیا را از کلّهتان بیرون کنید! دنیا بیچارهتان میکند. آره عزیز من! قربانت بروم، فدایت بشوم، این شریح قاضی میگویم قاضی القُضات بود؛ اما در این حرفها یک قدری دنیایی بود. وقتی [ابنزیاد نزدش] آمد، گفتش که این مسلم آمده، حسین هم میخواهد بیاید؛ اگر اینها بیایند، دیگر کسی به تو رجوع نمیکند که! او [شریح] رجوع کننده میخواست؛ (اغلب این چیزها [علماء] رجوع کننده میخواهند.) [شریح] زد با قلمدان توی سرش، [گفت:] من برای امام حسین (علیهالسلام) چیز بنویسم؟ حالا [ابنزیاد] گفت: شهر شلوغ است؛ پولها را آورد اینجا، همچین کرد.
خدا رحمت کند حاج شیخ عباس را، گفت همچین میکرد، [سرش را از بالای پولها بالا میآورد و] حرف [میزد. ابنزیاد] گفت: هر چه میخواهی بردار! حالا فردا آمد، گفت: هر که به خلیفه وقت چیز [خروج] کند، [حکمش چیست؟ شریح] گفت: خونش حلال است. پول، (داد بزنم؟) [به خاطر] پول، خلیفه وقت یزید شد، حسین مُجرم شد. برو دنبال دنیا! خلیفه وقت، (یزید خلیفه) اسلام شد. پول، چه بگویم من؟ برو دنبالش! (صلوات بفرستید.)
من یک روضهای واسهتان میخوانم. إنشاءالله، امید خدا، ۳۰ از فلانی خواهش میکنیم که آنکه منزل آقای مجاهد بوده، آن را إنشاءالله پیاده کند، ما هم یک استفادهای بکنیم. امام حسین (علیهالسلام) وقتیکه میخواست [بجنگد]، هِی میگفت «لا حول و لا قوّة إلّا بالله» که این اهلبیت دلشان خوش باشد که حسین (علیهالسلام) دارند. یک وقت زینب (علیهاالسلام) دید دیگر صدای برادرش نمیآید. حالا وقتیکه میخواست امام حسین (علیهالسلام) برود، وداع کرد. به زینب گفت: خواهر! من چند تا حرف با تو دارم؛ من دیگر خیمهها را ترک کردم، میروم. یکی که تو باید، زینب (علیهاالسلام) غش کرد.
[امام حسین (علیهالسلام)] دست گذاشت توی قلب زینب (علیهاالسلام)، [فرمود:] خواهرجان! تا اینجا وعده من بوده که خدا گفت: حسینجان! میخواهم کشته ببینمت، جدّم گفت: خدا میخواهد تو را کشته ببیند. (چرا؟ خدا میخواهد یک خلقتهایی آمرزیده شوند. هر که گریه کند مالِ امام حسین (علیهالسلام)، مطابق درختها، برگ درختها، ستارههای آسمان، گناه داشته باشد میریزد؛ اما کسی را تأیید نکند؛ گریه بیتأييد، نه [اینکه] عمر و ابابکر را تأیید کند، گریه هم بکند.)
زینبجان! [در] شام این معاویه کاری کرده که دارند لعنت به پدرمان میکنند. تو باید بروی، این پرچم را بِکَنی، پرچم پدرمان را نصب کنی. حالا [زینب (علیهاالسلام)] گفت: برادر! به دیده منّت دارم. حالا رفت، حالا هِی میگوید: «لا حول و لا قوّة إلّا بالله العلیّ العظیم»، ای خدا! به من قوّه بده! این پیام تو را تا آخر برسانم. إنشاءالله، امیدوارم جوانان عزیز! رفقا! ما هم این ولایت را مثل امام حسین (علیهالسلام) تا آخر برسانیم.
یک وقت زینب (علیهاالسلام) دید صدای برادر نمیآید، چه کند زینب (علیهاالسلام)؟ رفت درِ خیمه امام سجّاد (علیهالسلام)، صدا زد: عزیز من! بچّه برادر! صدای پدرت دیگر نمیآید. گفت: عمّهجان! دامن خیمه را بالا بزن! زد. عمّهجان! پدرم را کشتند. خدا میداند این بچّهها چه به سرشان آمد! حالا مگر به کشتن اکتفا کردند؟
حالا [امام حسین (علیهالسلام)] به زینب (علیهاالسلام) گفته بود: زینب! وقتی من شهید شدم، اسب بیصاحبم میآید اینجا، آن اسب میخواهد شما را بیاورد سرِ جنازه من. بچّهها همه میریزند بیرون، جلویشان را بگیر! این بعد که آمد، صدا میزد، شیهه میزد: وای! وای [بر] کسانی که پسر پیغمبرشان را کشتند. زینب (علیهاالسلام) هِی این بچّه را میگرفت، آن را میگرفت، همه میخواستند دنبال اسب بروند. حالا با همه این حرفها، یک وقت زینب (علیهاالسلام) دید ۳۵ این بیرحمهای بیانصاف خیمهها را آتش زدند. دوید پیش امام، حضرت سجّاد (علیهالسلام)، صدا زد: یا حجّة الله! تا حالا میگفت بچّه برادر، حالا گفت: یا حجّة الله! (اینجا نمیتوانم حرفم را بزنم، به دینم، نمیتوانم حرفم را بزنم. چه کار کردیم ما؟) فوراً گفت: یا حجّة الله! خیمهها را [آتش زدند]، آیا ما باید بسوزیم؟ حضرت فرمود: علیکنّ بالفرار، فرار کنید!
خدا رحمت کند حاج شیخ عباس تهرانی را، گفت: این اهلبیت یک قدری اینها سختشان بود تا وقتی امام حسین (علیهالسلام) بود. گفت: وقتی امام حسین (علیهالسلام) شهید شد، خدا هر کدام را به قدر صدها خورشید به اینها عظمت داد، دیگر این زنها را اهل کوفه نمیتوانستند ببینند. گفت: دلیلش هم این است: وقتی میخواستند اینها را سوار کنند، آمدند پیش حضرت سجّاد. [گفتند:] آقا! ما صدای اینها را میشنویم، اینها را نمیبینیم. یزید گفته اینها را اسیر کنید که مردم سرکوب شوند، بدانند که کسی در مقابل من عرض اندام نکند؛ ما میخواهیم اینها را اسیر ببریم. [امام سجّاد (علیهالسلام)] گفت: بروید کنار! عمّهام سوار کند. بعضیها یک غلطهای [زیادی میکنند]، اشارههایی داشتهاند. خاک توی دهانتان! هر که میخواهد باشد. درود خدا در دهان حاج شیخ عباس تهرانی باشد! حالا قربانتان بروم، عزیز من! اینها را اسیر کردند، اینها را حالا دارند میبرند.
چه بگویم؟ قربانتان بروم، حالا خود با خدا، با تمام مصیبتهای اینها، شما چه میروید توی مسجدها؟ چه میگویید؟ حالا امام زمان (عجلاللهفرجه) میگوید: اشک چشمم تمام شود، خون گریه میکنم. او دارد خون گریه میکند، تو میروی پای ویدیو و آن بساطها. حالا هم خدا میگوید هر کدامتان از دنیا، (اینجا میگوید) هر که با دین رفت، ملائکه تعجّب میکنند. شما را میگوید. دوباره تکرار میکنم: درود خدا بر آقای بروجردی! من دیدم [تشییع جنازه ایشان را].
میگویم که، گفتم من یک وقت میخواستم بروم کربلا، نمیتوانستم. تا اینکه یک نامهای نوشتم به او بگویم من را روانه کند، بروم. مختصرش میکنم، نشد؛ آنوقت شب خواب دیدم که دارند هودج درست میکنند، زیاد. گفتم: واسه چه؟ گفت: بروجردی را میآورند. صدها مَلَک دارد پیشوازش میرود، چونکه انگلیس [یعنی رادیو و تلویزیون،] توی خانهاش نبود، قرآنش را حرام میدانست، آوازش را حرام میدانست، همه چیزش را حرام میدانست. چونکه انگلیس و امریکا و کانادا توی خانهاش نبود، حالا این همه [مَلَک] پیشوازش میآیند.
[تلویزیون] توی خانه چه کسی نیست؟ اگر امام زمان (عجلاللهفرجه) بیاید، اهل جلسه ما خب خیلیهایشان الحمد لله این را از توی خانهشان بیرون [کردند]، این فساد پخشکن [در خانههایشان] نیست. حالا تو را چه کسی [استقبال میکند]؟ خدا میداند بعضیها را من جایشان را دیدهام، عهد و پیمان کردم نگویم. (یک صلوات بفرستید. یک صلوات دیگر بفرستید.) ۴۰ حالیتان شد من گفتم چه؟ تو از او بدبختتری که او را دعوت میکنی. فهمیدی یا نه؟ باز هم برو مجلس بگیر اینها را دعوت کن! اُفّ بر تو!
از حرم تا قتلگاه زینب (علیهاالسلام) صدا میزد حسین!
از حرم تا قتلگاه | زینب (علیهاالسلام) صدا میزد حسین! | |
دست و پا میزد حسین (علیهالسلام) | زینب (علیهاالسلام) صدا میزد حسین! |
[زینب (علیهاالسلام)] آمده بالای تلّ زینبیه، هِی حسین (علیهالسلام) میگوید. امام حسین (علیهالسلام) دارد دست و پا میزند، چه کار کند زینب (علیهاالسلام)؟ هِی میگوید حسینجان! قربان رگهای بدنت بروم! حسینجان! قربان آن رگهایت بروم! حسینجان! چه کسی رگهای بدن تو را جدا کرد؟ چه کسی ما را، همه را یتیم کرد؟ آخ! آخ! امام زمان (عجلاللهفرجه) هم داد میزند، میگوید: عمّهجان! فراموش نمیکنم، آنموقعی که آمدی در تلّ زینبیه، هیچ چارهای نداشتی. دستهایت را روی سرت گرفتی و فریاد زدی، فریاد زدی: حسین! حسین! حسین! (بگویید!) (حسین! حسین! حسین! حسین!...) به تمام آیات قرآن، به تمام آیات قرآن، امام زمان (عجلاللهفرجه) از این حسین، حسینِ شما خوشش میآید. قدردانی کنید جانم! از این مجلس! سر اندر پای ما میگوید حسین! میگوید زینب! نمیگوید خلق! شما شکرانهتان کم است، قربانتان بروم؛ إنشاءالله، امیدوارم که اگر مطابق برگهای درخت گناه داشتید ریختید. دوباره این حرف را میزنم: در صورتیکه به غیر از حسین (علیهالسلام) و زینب (علیهاالسلام) و اینها کسی دیگر را تأیید نکنید!
بیایید قربانتان بروم، به نالههای زینب (علیهاالسلام)، بیایید جانم! بیایید کمک کنید! بیایید به امر زینب (علیهاالسلام) کمک کنید! آخر، زینب (علیهاالسلام) فریاد زد، گفت: آخر در این سرزمین یک مسلمان نیست؟ خداپرست در این صحرا نیست؟ یکی نیست که از حسینِ من دفاع کند؟ زینب (علیهاالسلام) غش کرد. کمک میخواهد، الآن هم به دینم، کمک میخواهد. بیایید زهرا (علیهاالسلام) را کمک کنید! جوانها! بیایید امام حسین (علیهاالسلام) را کمک کنید! بچّهها را کمک کنید! آنها دعا به شما میکنند، عاقبتتان به خیر بشود. ۴۵ دنیا جانم! میگذرد. دنیا جانم! قربانتان بروم، فدایتان بشوم، میگذرد.
من دلم میخواهد جوانان عزیز! از حنجره پاک شما حسین (علیهالسلام) بیرون بیاید، زهرا (علیهاالسلام) بیرون بیاید، امام زمان (عجلاللهفرجه) بیرون بیاید؛ نه این حرفها [که] دیگر خجالت میکشم بگویم، بیرون بیاید. تو با همینها میخواهم محشور باشی؛ نه با آن حرفها محشور باشی. امروز قربانتان بروم، میگوید: هر که با دین برود، ملائکه آسمان تعجّب میکنند. این دین نیست که ما میرویم دنبالش، این بیدینی است. بیایید دنبال دین! دین قربانتان بروم، امر اینهاست؛ امر اینها را اطاعت کنید! من امر اینها را به شما میگویم، همین.
چرا؟ چرا [امام زمان (عجلاللهفرجه) به شهدای کربلا میگوید پدر و مادرم به قربانتان! به شهدای جنگهای دیگر نمیگوید؟] چرا اینجوری شد؟ اینها آمده بودند، جنگ میکردند غنیمت جمع کنند. شهدای اُحد، آن شهداء توی غنیمت بودند. فهمیدی؟ شهدای کربلا آمدند جانشان را فدا کنند. به تمام آیات قرآن، من وقتی خدمت امام زمان (علیهالسلام) بودم، میخواستم جانم را فدا کنم، به دینم راست میگویم، اصلاً بقاء نمیخواستم. اینها بقاء میخواستند، ریختند جنگ [کردند]، آمدند غنیمت جمع کنند؛ پس شهدای کربلا جانشان را فدا کردند.
چرا عاشورا هست؟ الآن میپرسند چرا عاشورا هست؟ کسی آمده احقاق حقّ از امام حسین (علیهالسلام) بکند؟ خب عاشورا هست. کسی آمده؟ یا هر که آمد چیز [تبلیغ] خودش را کرده؟ چه کسی آمده احقاق حقّ کند؟ مگر رجعت؛ پس عاشورا هست.
خدایا! عاقبتتان را به خیر کن!
خدایا! ما را بیامرز!
خدایا! تو را به حقّ امام حسین، ما را عزاداران حسین (علیهالسلام) قرار بده!
خدایا! این عزا را از قلب ما بیرون نبر تا زمان رجعت.
خدایا! به حقّ امام حسین قَسمت میدهم، زهرای عزیز (علیهاالسلام) را از ما راضی و خشنود بگردان! امام حسین (علیهالسلام) را راضی بگردان! زینب و کلثوم (علیهماالسلام) را راضی بگردان! کجا از دست شما راضیاند؟ شما طرفدار خلق نشوید! چرا اهل تسنّن لعنت شدند؟ طرفدار خلق شدند.
خدایا! ما طرفدار تو باشیم.
من همیشه دارم این دعا را میکنم، میگویم: خدایا! آنها که از تو دورند، از ما دور کن! آنها که به تو نزدیکاند، به ما نزدیک کن!
خدایا! این ولایت را تا آخر برسانیم.
خدایا! تو را به حق آقا امام زمان قَسمت میدهم، ما را یاور ایشان قرار بده! (با صلوات بر محمّد) ۴۹