عبادت بیولایت، عبادت خوارج است
عبادت بیولایت، عبادت خوارج است | |
کد: | 10191 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1378-10-09 |
تاریخ قمری (مناسبت): | ایام قدر (22 رمضان) |
«أعوذ بالله من الشّیطان اللّعین الرّجیم»
«العبد المؤیّد الرّسول المکرّم أبوالقاسم محمّد»
السلام علیک یا أباعبدالله، السلام علیکم و رحمة الله و برکاته، السلام علی الحسین و علیّ بن الحسین و أولاد الحسین و رحمة الله و برکاته
شما وقتی میخواهی حرف بزنی، آن پرچمِ تفکّر که دستت است، اتّکایت به آن باشد. اگر اتّکایت به آن پرچم تفکّر باشد، آن پرچمِ تفکّر شما را هدایت میکند. اینکه میگوید «حبل المتین! حبل المتین!» آنها سلسله مراتب دارد. سلسله مراتب مهمّاش این است که حبل المتین، علی «علیه السّلام» میفرماید: «منم حبل المتین»؛ امّا آن پرچم امر، خودش ما را به حبل المتینِ یقین میرساند.
باید سوادتان را، مهندسیتان را، دکتریتان را، اینها که همه را به شما داده، اینها افاضه حقّ است؛ یعنی افاضه ولایت است، به شما داده؛ مغزت را سالم قرار داده، عزیز من! هوشیارت کرده، عزیز من! فکرت را این طرف، آن طرف نینداخته، عزیز من! صدها آمدند دکتر نشدند، صدها آمدند مهندس نشدند. این یک چیزی است که به درد دنیایت میخورد؛ آنوقت تولید این اگر که سخاوت باشد، به درد اینجایتان میخورد. تولید این، اگر دست یک بیچاره را بگیری، به دردت میخورد. تولید این، اگر روی امر باشد، به دردت میخورد؛ اگرنه به غیر «من» و «من» دکترم و «من» مهندسم و «من من»، به درد «من»ات میخورد.
رفقای عزیز! بیرودربایستی دارم صحبت میکنم؛ پس چه به درد میخورد؟ حرفی که در ماوراء باشد. ما از اوّل که داریم روبرو شدیم، حرف ماوراء را داریم میزنیم، ما شما را هدایت کنیم به ماوراء. الآن این یک قدری خلاصه برای من درست نیست؛ [اما] من میزنم. من نیامدم شما را هدایت کنم به دکتری، به مهندسی، من آمدم شما را دعوت کنم به اخلاق پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)، به اخلاق علی (علیهالسلام)، به اخلاق زهرا (علیهاالسلام)؛ یعنی اخلاق آنها امر خداست.
مگر نمیگوید «خُلُق العظیم»؟ عظیم است خُلق پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله). عظیمش یعنی ولایت! ما آمدیم شما را هدایت کنیم به آنجا، ما کاری به اینجا نداریم، نه کاری به شخص داریم و اصلاً من اگر کاری به شخص داشته باشم، خیلی من پست هستم؛ من شخصی را نمیبینم. من البتّه عنایت رفقا را میبینم، از آنجا که دارند میآیند میبینم، این چیزها را توجّه دارم؛ امّا ما دلمان میخواهد، اینجا تمرین ولایت داریم میکنیم، به کسی کار نداریم.
من الآن به شما عرض میکنم: فدایتان بشوم! قربانتان بشوم! ما چهقدر نماز خواندیم و متوجّه نشدیم! شما اوّل اقامه میگویید؛ اوّل اذان میگویید، بعد اقامه میگویید، وضو میگیری، خودت را آماده میکنی، داری با خدا میخواهی حرف بزنی.
یک نفر بود که این بنده خدا این حرف را زد، هُوویش کردند. ما میترسیم بزنیم. هُوو کردن من چیزی نیست که، من اصلاً چیزی نیستم که هُوو بشوم. من اصلاً چیزی نیست هُوو بشوم؛ امّا خب یک قدری تند است. ایشان درآمده بود گفته بود: اصول دین شش تاست، اگر بدانی چه با او کردند؟! یک عالِم نود ساله را، یک گوشهای بود؛ آنجا ما یک زمانی با هم همسایه بودیم.
من یک وقت یک چیزی از او سراغ گرفتم، گفت: من رفتم گرفتم خوابیدم، یکهو دیدم حضرت فرمود: پاشو برو جواب او را بده! جوابش این است به او بده! یعنی همچین مردی بود که یک رابطههایی داشت. آقا هُوویش کردند و آمدند، چندتایشان آنجا پیش من آمدند، گفتم: حرف درست است؛ امّا شما کشش نداشتی، واسه شما نباید بزند؛ به آن مرد هم گفتم. گفته بود که اوّل باید شما خدا را ببینی، خدا را بشناسی؛ بدانی خدایی هست و بگویی عادل است. بنده خدا این را گفته بود.
حالا شما متوجّه باشید! توجّه بفرمایید! حالا میخواهی نماز بخوانی، میگویی ««بسم الله الرّحمن الرّحیم»»[۱]: به نام تو. «الحمد لله ربّ العالمین»[۲]: حمد میکنیم تو را. «الرّحمن الرّحیم»[۳]: نه به غیر تو. «مالک یوم الدّین»[۴]. «إیّاک نعبد و إیّاک نستعین»[۵]. میگوییم «مالک یوم الدّین»[۴]: ای کسیکه مالک دین ما تویی! مالک ولایت تویی! مالک علی (علیهالسلام) تویی! مالک زهرا (علیهاالسلام) تویی! تو مالکیّت داری، هیچکس مالکیّت به ولایت ندارد! هیچکس حقّ ندارد مالکیّت در ولایت داشته باشد. تویی مالک! ای خدا! آنوقت چه میگویی؟
«إیّاک نعبد و إیّاک نستعین»[۵]: خدایا! حالا که اینجور شد، عبادت میکنیم تو را، تو از این مالکیّتت به ما بده! مالکیّتی که «إهدنا الصّراط المستقیم»[۶] است. خدایا! ما را به صراط مستقیم وادار کن! امیرالمؤمنین علی «علیه السّلام» میگوید: «أنا صراط المستقیم».
«إهدنا الصّراط المستقیم»[۶]. «صراط الّذین أنعمت علیهم»[۷]؛ نه آنها که [اینجوری شدند]؛ آنوقت میگویی: «غیر المغضوب علیهم و لا الضّالّین»[۸]: خدایا! ما را جزء ضالّین قرار نده!
این دعاست، من میگویم دعا نخوان؟! اگر من بگویم دعا نخوان، میگویم نماز نخوان! چرا متوجّه نیستید یکهو یک حرفی را میزنید؟! توجّه بفرمایید! حالا که داری این کار را میکنی، دعا، باید علی (علیهالسلام) را ببینی، باید زهرا (علیهاالسلام) را ببینی. این نهج البلاغه را بخوان! صحیفه سجّادیه را بخوان! این کتابها که امام سجّاد (علیهالسلام)؛ یا امیرالمؤمنین علی «علیه السّلام» اینها چه گفته؟ او خودش، علی (علیهالسلام) روح است، آقا امام سجّاد (علیهالسلام) روح است، این حرفی که زده، باید روح را ببینی؛ با روح اتّصال باشی. روح را قبول کنی؛ نه دعا بخوانی. همینجور که داری نماز میخوانی، مگر اینها را از خدا نمیخواهی؟! آنها را هم که میخواهی، باید از امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بخواهی، از حضرت امام سجّاد (علیهالسلام) بخواهی، از ائمه (علیهمالسلام) بخواهی، این دعاست!
حالا میخواستم این را خدمتتان عرض کنم: ما الآن چندین وقت است صحبت کردیم، الحمد لله خیلی رشد کردید، خلق را با، عرض میشود خدمت شما، آنها جدا شدید که تا حالا فهمیدیم که ائمه طاهرین (علیهمالسلام) جزء خلق نیستند. حالا باز چیز دیگر، حالا که خوب متوجّه شدیم، حالا در حرفهایمان اینها را جزء خلق حساب میکنیم. توجّه بفرمایید!
حالا که خوب به اصطلاح رشد کردیم، اینها را جزء خلق حساب میکنیم. چرا؟ میگویی امیرالمؤمنین (علیهالسلام) یک شمشیر زده افضل عبادت ثقلین؛ یا یک نَفَس کشیده افضل عبادت ثقلین، میگوییم یا نمیگوییم؟! توجّه فرمودید؟! حالا بعد از چندین وقت که ما خیلی به اصطلاح رشد کردیم، حالا هم اینها را جزء خلق حساب میکنیم. چرا؟ مگر امیرالمؤمنین (علیهالسلام) آمده اینجا؟! این مال خلق است که باید عبادت کند. توجّه بفرمایید من چه میگویم؟
اگر آنها عبادت میکنند، آنها نجوای با خدا میکنند. آنها احتیاج به این ندارد که یک شمشیر بزند افضل عبادت ثقلین، او خودش ثقلین است، من باید، این دارد هشدار به من میدهد، میگوید: باباجان من! اگر تو حمایت از دین کردی، من حمایت از شخص پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) کردم، (یک صلوات بفرستید.)
[اگر میگوید] یک نفَس من افضل عبادت ثقلین است، من این را به شما میدهم، من دارم کار واسه شما میکنم، من خودم ثقلین هستم. اگر من یک شمشیر به عمرو بن عبدود زدم؛ او تجاوزگر آمد این طرف، از خندق آمد این طرف، خب من حمایت از پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) کردم، حمایت از دین کردم، بیا تو هم حمایت از دین کن! امّا دینی که آنها میگویند، به امر آنها باشی. آیا ما جزء خلق حساب میکنیم یا نمیکنیم؟! اگر توجّه نداشته باشید، این خیلی حرف بالاست، از این بالاتر هم هست؛ حالا به شما میزنم. از این بالاتر هم هست.
عزیز من! آنها نیامدند اینجا عبادت بکنند که به جایی برسند که، آنها خودشان روح هستند، آنها خودشان مقصد خدا هستند، البتّه عبادت میکنند. به پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) عرض کرد که یا محمّد! ثلث شب باید نماز شب بکنی. خود موسی بن جعفر (علیهماالسلام) چهقدر میرود آن کنار، «أبکی أبکی» میکند؟! عبادت میکنند، ببین دوباره توجّه بفرمایید! اینها با خدا نجوا میکنند؛ نه این که بیایند اینجا به توسّط عبادت به جایی برسند، این مال خلق است! خلق باید اینجا عبادت کند، به جایی برسد؛ نه آنها! آنها آمدند ما را به جایی برسانند. توجّه فرمودید؟! این یک.
دو: ببینید ما گفتیم امیرالمؤمنین (علیهالسلام) «وجه الله» است، وجه خدا، اوّل خدا «وجه الله» است و چونکه علی «علیه السّلام»، ائمه طاهرین (علیهمالسلام)، خدای تبارک اینها [را] مقصد خودش [قرار] داده، وجه خودش را به اینها داده، اینها «وجه الله» هستند. خب از کجا میگویی؟ ببین اميرالمؤمنين (علیهالسلام) در هر کجایی که این خلقت است، علی (علیهالسلام) هست. مگر در صراط نیست؟! مگر در قبر نیست؟! اینجوری نیست؟!
خدا رحمت کند حاج شیخ عبّاس را! گفت: وقتی اینجا علی (علیهالسلام) ضربت خورد، هفت آسمان علی (علیهالسلام) بود، هفت آسمان ضربت خورد. مگر ما مغزمان در ولایت میتواند بکِشد؟! ما باید بگوییم: آقاجان! علیجان! آقاجان! امام زمان! ما نمیکشیم، ما فقط فضولی میکنیم. فضولی در مقابل ولایت صحیح نیست؛ البتّه بپرسید! میخواهیم به کمال برسیم، باید نجوا کنیم با هم، باید حرف را کم و زیاد کنیم، شما قشنگ مطلب [برایتان] جا بیفتد؛ امّا این حرفها که فضولی؛ یعنی آیا میشود یک همچین چیزی یا نه؟ این فضولی است! این به قدرت خدا شما حرف دارید؛ بعضیها آخر یک حرفهایی میزنند، میگویند این علی (علیهالسلام) چیست؟! چه جوری است؟! مگر تو سر در میکنی؟! چرا سر در نمیکنی؟ تو خلق هستی. خلق که از آنها سر در نمیکند، از ولایت سر در نمیکند، از خدا سر در نمیکند که، ما خلقایم.
ما باید «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النّبیّ یا أیّها الّذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیماً»[۹] ما، عزیزان من! ما باید تسلیم باشیم. حالا چه جور بشود که ما تسلیم بشویم؟ شما باید قلب مطمئنّه داشته باشید. مطمئن باشی به ولایت، عزیزان من! فدایتان بشوم! توجّه بفرمایید!
مگر امیرالمؤمنین (علیهالسلام) مقصد خدا نیست؟! مگر اميرالمؤمنين (علیهالسلام) وجه خدا نیست؟! مگر اميرالمؤمنين (علیهالسلام) نور خدا نیست؟! پس ابنملجم اینقدر قدرت داشت، (توجّه بفرمایید!) اینقدر قدرت داشت [که] نور خدا را خاموش کند؟ وجه خدا را خاموش کند؟ نه! مقصد خدا را خاموش کند؟ نه! چرا ما هنوز در ولایت رشد نکردیم؟!
مانند یک خورشیدی که یک ابر میآید، یک اندازهای جلویش است، ابنملجم این است. ابنملجم ضربه زد به اميرالمؤمنين (علیهالسلام)، نه علی (علیهالسلام) را کشت و علی (علیهالسلام) مُرد. (این حرفها را از مغزتان بیرون کنید! من سند دارم، با سند حرف میزنم.) مگر آقا امام زمان (عجلاللهفرجه) نمیفرماید که یا جدّاه! واسهات گریه میکنم؟ سؤال میشود: برای چه مصیبتی؟ برای چه گریه میکنی؟ حضرت میفرماید: مال توهینی که به جدّم شده، توهینی که به عمّهام شده؛ پس معلوم میشود مُردن نیست، توهین اصل است.
مگر آقا امام حسن (علیهالسلام) نمیگوید که مادرم زهرا (علیهاالسلام)، مادر ما را وقتی زدند؛ یعنی اینجوری کردند، شهیدش کردند، تمام ما شهید شدیم، تمام ما چیز شدیم؟! آیا همه آنها شهید شدند؟1 پس اصل توهینی است که به اینها شده. چه کسی میتواند علی (علیهالسلام) را از بین ببرد؟! اینها بدبختی [سعادت] خودشان را کشتند، بیچارگی خودشان را از بین بردند، خودشان به شقاوت رسیدند، شقاوتی که در دلشان بود، اینجور شد، اینها عبادت کُنها هستند، ما میگوییم اینجوری نباشید!
مگر خوارج نهروان عبادت نمیکردند؟! این مالک است، نخست وزیر علی «علیه السّلام» است، خیلی پیشرفته است، حضرت میفرماید: همینجور که من نسبت به پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) بودم، مالک درباره من اینجور بوده. حالا روانهاش کرده، یک چند وقت اینها را نصیحت کند، میگوید: علیجان! مانند کندوی زنبور، اینها شب همینجور عبادت میکنند، خدا خدا میکنند، صورتهایشان [را] به خاک میمالند، این طرز دارند عبادت میکنند. حالا چه عبادتی میکنند؟ عبادت بیعلی (علیهالسلام) میکنند. عبادت بیعلی (علیهالسلام) عزیز من! روح ندارد. اینها سلیقهایاند.
حالا میگویند: نه علی (علیهالسلام) باشد، نه معاویه باشد، نه عمروعاص باشد. خودشان دارند یک چیزی را تنظیم میکنند، به تنظیم خدا کار ندارند، به تنظیم ولایت کار ندارند. چرا متوجّه نیستید؟! (من یک وقت تند میگویم، یک وقت کند میگویم. میگویم تند بگویم، حالیمان بشود، کند بگویم، حالیمان بشود.) اینها خودشان تنظیم میکنند، به «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النّبیّ»[۹] کار ندارند، تسلیم نیستند، تسلیم ولایت نیستند؛ عبادت میکنند.
آیا این عبادت درست است؟! من میگویم عزیزان من! اینجور عبادت به درد نمیخورد. حالا به امیرالمؤمنین علی «علیه السّلام» خلیفه مسلمین است، در ظاهر هم خلیفه است، با اینها شرط و شروط کرده، یک نهری گویا بوده، شما نیامدید. مالک هر چه نصیحت کرد، [فایده نداشت.] گفت خب حالا در همین ابعادتان هستند دیگر؛ امّا هر وقت آمدید این طرف، معلوم میشود که به ما کار دارید.
حضرت یک دفعه فرمود که خوارج آمدند و مسلّحانه آمدند؛ یعنی مسلّحانه، ببین من گفتم کافر حربی این است؛ شمشیر برداشته، میخواهد به اسلام بزند؛ یعنی به ولایت؛ آنوقت حضرت در یک جنگی میخواهد برود، دید اینها این طرف هستند، اینها این طرف، برگشت؛ خلاصه اینها را به قتل رساند؛ آنوقت چند تا از اینها فرار کردند، حضرت فرمود: چند تا از اینها فرار کردند.
خوارج تا آخرالزّمان؛ یعنی در قیامت که امام زمان (عجلاللهفرجه) بیاید، اینها هستند. یکیاش ابنملجم است، یکی شمر بود. یکیش ابنملجم، خدا رحمت کند حاج شیخ عبّاس را! فرمود: یا نیست یا کم نظیر است که از اینجا تا اینجایش پینه داشته باشد، پینه داشت؛ میبرید اینجایش را، بسکه خدا خدا میکرد. بابا! خدای بیعلی (علیهالسلام) (به قول یکی از رفقای عزیز من، میگفت: خدای بیعلی (علیهالسلام)،) خدا به تو میگوید کوفت! برو علی (علیهالسلام) را بگو! من به واسطه او، تو را قبول میکنم.
من یک مثالی بزنم، (آقایان روشن هستند، روشنتر شوند.) الآن یک کارگاهی تشکیل شده، این کارگاه خیلی مهمّ است، عالَم کارگاه است، گفتم به شما که خدا صد و بیست و چهار هزار پیغمبر ریخت توی این کارگاه، حالا به شما میگوید: دیپلم [را] من قبول میکنم، هر کس دیپلم دارد، بیاید جلو! دیپلم خدا، ولایت علی بن ابوطالب (علیهماالسلام) است! (صلوات بفرستید.)
هرکس آن دیپلم را دارد، بیاید جلو! هر کس هم ندارد، برود! دیپلم میخواهد. حالا اینها چه کار کردند؟ به حضرت گفتند، گفت: آخر اینها عقل ندارند، من را با معاویه فرق نمیگذارند. گفت:
اگر گویم زبان سوزد | اگر پنهان کنم مغز استخوان سوزد |
بسوز! بسوز! حسین! بسوز! چه میگوییم ما حالا؟ عبادت کنیم؟ همان عبادت [است]. چه؟! چه میگوییم؟! مگر خوارج چه میگفتند؟! والله، بالله، از علی (علیهالسلام) غریبتر زیر این آسمان نیست. خدا رحمت کند حاج شیخ عبّاس را! گفت: همینها به امیرالمؤمنین (علیهالسلام) گفتند، اگر اینها نیامدند؛ یعنی تو به اصطلاح حالا نمیگویند دروغ، بگویی میکشیم تو را. اینقدر به آنها اطمینان دارند؛ آنوقت دیدند آمدند این طرف.
ببین این دوستها، دوستهایش است. عزیز من! به قرآن، به روح تمام انبیاء، اگر من یک روز داد، نعره بزنم حقّ دارم. مگر ولایت [را] میشود شناخت؟! مگر ولایت یک چیزی است که ما بتوانیم در قلب و وجود و خونمان پیاده کنیم؟! مگر پیاده بکنند. مگر خود امیرالمؤمنین (علیهالسلام) پیاده کند، امروز وجود مبارک امام زمان (عجلاللهفرجه) پیاده کند.
عزیز من! اینکه میگوید «أنا مدینة العلم علیٌ بابها» این حرف درست است، نگاه به مدینه نکن! یعنی خودت مدینهای، خودت مملکتی، از در علی (علیهالسلام) بیا! یعنی در علی (علیهالسلام) را باز کن! این دلت باز باشد، ولایت را بپذیر! عزیز من! چرا یک شیعه اینقدر ارزش دارد؟ مهمّ است ولایت قبول کردن. اگر میخواهی ببینی چهقدر مهمّ است؛ ولایت را فقط خانه خدا توانست قبول کند که علی (علیهالسلام) تویش به دنیا بیاید، هیچ کجای عالم نبود که علی (علیهالسلام) پا بگذارد توی عرصه دنیا. چرا متوجّه نیستید؟! در تمام ماورای این دنیا نبود، جایی از خانه خدا نیست بهتر، علی (علیهالسلام) باید آنجا پا توی دنیا بگذارد، دنیا لیاقت نداشت علی (علیهالسلام) پا بگذارد تویش. علی (علیهالسلام) یعنی این! چه کار کردیم این دو شب؟! چه کار میکنیم؟!
حالا پس بنا شد، عقیده ولایتی من این است: ابنملجم خدشه زد به ولایت؛ نه ولایت را کشت؛ نه ولایت از بین رفت، اگر این حرفها باشد، ما علی (علیهالسلام) را توی پدر، مادریمان آوردیم. این چه کشتنی است که میآید جلوی جنازهاش، خودش را میگیرد؟! این چه کشتنی است؟! اینها سعادت خودشان را کشتند. بعد از رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) هم همینجور شد. عزیز من! فدایتان بشوم! توجّه بفرمایید!
اگر بعضیها مَثل امر نوح را، امر مَثل عاد را، اینها را چیز [اطاعت] نمیکردند، حیوان میشد؛ این چیزی نبود. بعد از رسول الله (صلیاللهعلیهوآله) اینها را، خدا کافر اعلام کرد. اینها کافر شدند بعد رسول الله (صلیاللهعلیهوآله)، مرتدّ شدند، اینکه بدتر است که! مرتدّ به چه کسی شدند؟ تکرار میکنم: به ولایت؛ پس عزیزان من! فدایتان بشوم! خیلی باید توجّه بفرمایید! دعا بخوانید!
ببین من به شما گفتم: خود نماز دعاست. کسی نماز نخواند، کافر است؛ یعنی اگر کسی اینجوری دعا نکند، اینجوری با خدا حرف نزند، کافر است. چرا میگوید دو رکعت نماز عمداً نخوانی، کافری؟! دعا بخوان! داری دعا میکنی، تو اصلاً نماز که داری میخوانی، داری دعا میکنی. تو اگر ولایتت کامل باشد، خودش دعاست. مگر صاحب ولایت، امیرالمؤمنین علی «علیه السّلام» نیست؟ خودش هست که آنجا خوابیده، یک نَفَسش افضل عبادت ثقلین است، خود ولایت است.
حالا عزیز من! فدایتان بشوم! تو هم بیا ولایت را قبول کن! آن قبولی ولایت، هر نَفَست افضل عبادت ثقلین است. حالا تو برو هی دعا بخوان! دعای بیروح آخر نتیجه ندارد، میشوی خوارج! توجّه فرمودید! پس ما باید عقیدهمان اینجور باشد: (توی فطرتمان، توی خونمان، توی پوستمان پیاده کنیم،) وجه خدا را هیچکس نمیتواند از بین ببرد، مقصد خدا را هیچکس نمیتواند از بین ببرد، ولایت را هیچ قدرتی نمیتواند از بین ببرد؛ امّا خدشه میزند.
اگر روایتِ بهترش را میخواهی، مگر شیطان نمیگوید؟ دیگر از شیطان مهمّتر نداریم توی این دنیا، از آن عالِمتر هم نداریم، از آن عبادتکنتر هم نداریم، نمازهای چهار هزار ساله دارد، حالا خودش میگوید، (گفتم به شما، تکرارش عیب ندارد، مناسبت دارد.) آمده توی مسجد الحرام، گفت: پاشو بیرونش کن علیجان! این را! آن میبیند، میداند میبیند، آنها چشم حیوانی ندارند که، چشمی دارند تمام عالم را میبینند.
عزیز من! بیا تو تسلیم علی (علیهالسلام) بشو! اگر چشم ماورایی پیدا نکردی، به من لعنت بکن! ما تسلیم نیستیم، ما یک حدّی تسلیم هستیم، آن تسلیم واقعی نیستیم. مگر [اصبغ] نمیگوید که من دارم جهنّم را میبینم، بهشت را میبینم، میخواهی بگویم اینها چه جوریاند؟ دارد میبیند. ولایت روح را میبیند، دنیا جسم را میبیند، عزیزان من! بیا چشم ولیّ داشته باش! چشم ولیّ پیدا کن!
از کجا؟ از کجا پیدا کنی؟ باید به تو بدهد، باید امام زمان (عجلاللهفرجه) به تو بدهد. چه جوری بشوی؟ تسلیم بشو! بابا! تسلیم بشو! وقتی ما تسلیم شدیم، آنها هستیشان را میگذارند در مقابل ما. آیا داد دارد یا ندارد؟! وقتی تسلیم شدی، هستیاش را به تو میدهد. مگر این امام زمان (عجلاللهفرجه) از آن سلطان کمتر است؟! چرا ما توجّه نداریم؟! عزیزان من! فدایتان بشوم؟! امشب شب مهمّی است، امشب شب شام غریبان علی (علیهالسلام) است. بیایید من غربت را از تمام وجود بدن شما بیرون کنم به یاری امام زمان (عجلاللهفرجه)! بیایید من غربت را بیرون کنم از توی جانتان!
مگر آن سلاطین نیست که آمده میگوید که به چادرش پناه آورد؟! باد و غبار شد، به یک چادر پناه آورد، ببین دارم میگویم اگر مقصد نداشته باشی، خودش میآید، من که تمرین ندارم که من تمرین میکنم. حالا آمده پناه آورده به یک چادر، این بنده خدا یک دانه بُز داشت، برداشت بُز را کشت، دید که این یک آدم با شخصیّتی است. (آخر شخصیّتها پیدا هستند. تمام شما والله، کوچک و بزرگتان باشخصیّت هستید. شخصیّت، ولایت میدهد. شخصیّت چه میدهد؟ وجدان داری. شخصیّت، عاطفه داری. شخصیّت، شرافت داری. شخصیّت، فروتن هستی. شخصیّت، تکبّر نداری. شخصیّت، نخوت نداری. تمام هستیات، هستی ولایت است.)
حالا این آمده سر چادر، این بنده خدا یک بُز داشت، کشت و خلاصه تاسکبابی درست کرد و چه کرد و یک چیز انداخت زیر این و خیلی چیزش کرد، توجّه به آن کرد. صبح شد، میخواستش برود؛ گفتش که فلانی! شما باز هم گوسفند داری؟ گفت: نه آقا! ما همین یک گوسفند را داشتیم، این هم بالأخره یک شیری به ما میداد، من دیدم شما مهمان عزیزی هستید. گفت: دیگر نداری؟ گفت: نه!
این یک نامهای به او داد و گفت: اگر یک وقت کاری داشتی، خلاصه بیا توی شهر! من آنجا هستم. این بعد از چندین وقت که شد، سیل آمد. یک سیل آمد و خلاصه چادر و بساط اینها را برد و زن به این گفتش که مرد! آن شخصی که مهمانمان بود، به نظرم یک مرد بزرگواری بود، پاشو برویم توی شهر، ببینیم چه کسی است؟ چه جوری است؟ شاید یک راهی، یک جایی به ما بدهد، ما که هستیمان را سیل برد.
این پا شد رفت و نشان داد، دیدند بَه! این نامه شاه است، پایش هم امضا کرده. برداشت او را، بردش آنجا. آن چیزها، مجاهدها؛ هر چه در آن زمان بود، بردند او را و دید همان است و فوراً روانه کرد لباسهایش را عوض کرد و حمّام بردند، چه کردند و آن زنش را در حرمسرای خودش راه داد، خیلی احترام، همان احترامی که او کرد، این کرد.
بعد آمد، گفتش که خب، وزیرهای من! وُزرای من! من چه به این بدهم؟ یکی گفتش که آقا! این آنجا برود، یک چادر به او بدهیم بزند، یک صد تا گوسفند هم به او بدهی. یک گوسفند واسه شما چه کرده؟ کشته. (یک صلوات دیگر ختم کنید.)
(رفقای عزیز! حرف ولایت زدن به غیر یقین ولایت است. حرف ولایت زدن، همه میزنند. خدا لعنت کند عمر را! مبادا جسارت بشود! من این حرفی که میزنم؛ والله، بالله، به علی قسم، به شما نمیزنم، این نوار ممکن است صد سال دیگر، پنجاه سال دیگر در دسترس مردم باشد. آخرالزّمان ما ولایتمان، ولایت عُمری شده است !شما ببین عمَر هفتاد جا میگوید، عالِم در این مجلس است، دانشمند، تمامتان دانشمند هستید، تمام شما این مطلبها را میدانید؛ امّا عصارهاش را کم آدم میشود بداند. شما ببین هفتاد جا میگوید. «لَو لا علی [لَهلَکَ عُمر»]: اگر علی (علیهالسلام) نبود، من هلاک میشدم. آیا توی این مردم، یک همچین کسی هست که این حرف را بزند؟! یعنی اینقدر به اصطلاح فروتن باشد؟! چرا؟ چرا این آخر جزء طاغوت است با این حرفها زدن؟ حرف ولایت به غیر ولایت است که قبول کنی. هر کجا میدید که به نفعش است، علی میگفت!
در آخرالزّمان روایت داریم: اغلب مردم همینجور میشوند. چرا؟ امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را به «الیوم أکملت لکم دینکم»[۱۰] جانشین رسول الله (صلیاللهعلیهوآله) قبول نداشت. میگفت: علی (علیهالسلام) یک آدم پروفسور است، یک آدم دانشمند است، یک آدمی است بهتر از من میداند، یک آدم مسئلهدانی است. خدا رحمت کند حاج شیخ عبّاس را میگفت: من خلیفه هستم، این مسئلهدان است. حالا من نمیخو!هم تند بشود، ببین اغلب ما مردم همینجور هستیم یا نیستیم؟ آخر اگر امیرالمؤمنین علی علیهالسّلام را به «الیوم أکملت لکم دینکم»[۱۰] قبول بکنیم؛ آنوقت آن امر دارد. با امرش ما یک قدری خلاصه با هوای دنیای ما نمیسازد.
شما ببین مثل مَثل امشب بود، گویا حالا دارد امام حسن (علیهالسلام)، امام حسین (علیهالسلام) میآید، از چند تا خرابه میگذرد، میبیند گریه بلند است، میگوید: یک کسی بود، دو سه روز بود به ما سر نمیزند، ما را اداره میکرد، چهقدر با ما مهربان حرف میزد! ای خرابهنشینها! خیال نکنید شما خرابهنشین هستید! خدا در قیامت شما را کاخنشین میکند، من قول به شماها میدهم تمامتان در قیامت کاخنشین باشید، خدا شما را اینجوری کرده است به قول ما داراها، ثروتمندان امتحان پس بدهند. آیا کسی میآید به شما سر بزند؛ یا در عیش و عشرت خودشاناند؟! خدای تبارک و تعالی، حالا ای خرابهنشینها! بدانید هیچکسی را نمیگوید بیایید هر چه میخواهید به شما بدهم، فقط فقرای صابر! شما فقرای صابر هستید. از این حرفها به ما میزند، ما را دلالت میداد، ما را خلاصه، به خرابهنشینی افتخار میکردیم.
آیا میکنیم این کارها را؟! هم [فقط] علی (علیهالسلام) میگویید؟! مگر نیست کنار شطّ میرود، شطّ دریا اینها، مشک آنها را میآورد؟! علی «علیه السّلام»، ببین باباجان من! قدر بدانید! شکر کنید! اگر یک انفاقی میکنید، والله، بالله، باید سجده شکر کنید! خدا در دست شما انفاق ایجاد کرده، شما از شُفَعاء هستید، کار، کارِ امیرالمؤمنین (علیهالسلام) [را] میکنی، من میخواهم از شما بپرسم چرا توی فکر نمیروید؟!
فضّه علی (علیهالسلام) تمام ریگهای بیابان واسهاش طلاست. چرا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) از اینجا استفاده نمیکند؟ حالا فضّه آمده توی خانهاش، (پیش آمد دیگر.) وقتی رفت، دید ریگها را جواهر کرده. زهراجان! اینها چیست؟ یعنی گفت: فضّه! دید این علم کیمیا دارد. گفت: برگردان! نتوانست. اشاره کرد، برگشت، دستهایش را این [جور] کرد، گفت: یک آب بیاور! دید از هر انگشت علی (علیهالسلام)، یک رقم جواهر میریزد.
اینها چیزی نیست پیش امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، خیال نکنی من دارم عظمت علی (علیهالسلام) را میگویم، میخواهم من و شما متنبّه بشویم، من و شما متوجّه بشویم، این چیزی نیست! خیال نکنی من عظمت دارم میگویم، نه! عیسایش شاگرد صدها صدها کوچکِ علی (علیهالسلام) است، ریگ به دستش جواهر میشود. (میخواهم بگویم، منظورم این است:) میرود کار میکند، میدهد به مردم! حرف من این است. شماها که کار میکنید، انفاق میکنید، والله، بالله، شما پیرو امیرالمؤمنین (علیهالسلام) هستید.
من یک روایت از امام صادق (علیهالسلام) بگویم. حضرت دید که یکی یک چیزی از این درِ مغازه خلاصه برداشت دزدید، رفت؛ یک فقیری بود، به او داد. گفت: بابا! این کار چه بود کردی؟ گفت: مگر تو قرآن نخواندی؟ گفت: بگو! چرا! گفت: میگوید گناه، ثواب ده تاست، گناه یکی، من از این دزدیدم، نُه تا ثواب بردم. گفت: باباجان! مال خودت باشد؛ نه دزدی کنی.
بیشتر این انفاقها دزدی است در راه خدا میدهند مردم. این رشوه گرفتن و خیانت کردن و با ظلمه نشستن و از ظلمه استفاده کردن، اینها که انفاق نیست! انفاق باید بروی با دست مبارک خودت عرق بریزی، پیدا کنی در راه خدا بدهی! آنوقت تو پیرو امیرالمؤمنین علی «علیه السّلام» یعسوب الدّین، امام المبین، امام المتّقین، برادر رسول الله (صلیاللهعلیهوآله)، حجّت خدا هستی. خیلی باید قدردانی کنید! باباجان من! عزیز من! میگویم تفکّر داشته باشید!)
حالا منظورم این است که امام زمان (عجلاللهفرجه) را به قدر یک سلطان بشناسید! وفا و صفای امام زمان (عجلاللهفرجه) را ما خیلی آوردیم پایین، کوچک کردیم که مغز همه کس بکشد؛ اگرنه حرف از این بالاتر است، کوچک و بزرگ همه متوجّه بشویم. حالا این سلطان چه کرد؟ گفت: نه باباجان! این هستیاش را داده. تاجش را برداشت سرش گذاشت؛ گفت: تو سلطانی! تو هستیات را به من دادی، داده. باباجان من! عزیزجان من! اگر تو هم هستیات را به امام زمان (عجلاللهفرجه) بدهی، والله، هستیاش را به تو میدهد. چرا هستیتان را نمیدهید به ولیّ الله الأعظم امام زمان (عجلاللهفرجه) که هستیاش را به شما بدهد؟! چرا ما فکر و اندیشه نداریم؟!
مگر شهدای کربلا هستیشان را ندادند؟! حالا امام زمان (عجلاللهفرجه) چه میگوید؟ میگوید: پدر و مادرم به قربانتان! به قربان هدفشان میگوید. هدفتان دفاع از وجود مبارک امام بوده. از آن مقصدشان، امام زمان (عجلاللهفرجه) خودش را فدای مقصد آن شهدای کربلا میکند. رفقای عزیز! بیایید مقصد ما وجود مبارک امام زمان (عجلاللهفرجه) باشد. من گفتم، تکرار میکنم، عرق ریزهام گرفته این حرف را میزنم، بیایید امام زمان (عجلاللهفرجه) را به قدر یک سلطان با وفا، سلطان باوجدان، سلطان باعاطفه، سلطان باولایت، سلطان باعطوفت، سلطان باوجدان [قبول داشته باشید! آیا] آقا امام زمان (عجلاللهفرجه) کمتر است؟! هستیاش را داد. چهقدر این مرد حالا خوب است! گفت: من سلطانم؟ گفت: آره! گفت: آقاجان من! ای شاه عزیز! من لیاقت این کار را ندارم. دوباره برداشت گذاشت روی سرش. ما هم باید در مقابل امام زمان (عجلاللهفرجه) [بگوییم]: آقا! ما هم لیاقت نداریم. لیاقت به ما بده! ما لیاقت کامل ولایت را نداریم، تو ولایت به ما بده! ولایت ما را کامل کن! از کجا کامل شود؟ بیایید پناه امام زمان (عجلاللهفرجه). مانند همان کسی باشی که یک بز داد. (یک صلوات بفرستید.)
یک روایت داریم، این روایت این است که میفرماید: پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) یک تزلزلی داشت. خیلی علماء، فقهاء، دانشمندها، روی این خیلی حرف زدند. بعضیها گفتند: میترسد که مَثل اسلام مَثل چنین شود، چنان شود، مردم نمیدانم اینجوری بشود. حرفهایی روی این خیلی خلاصه تکیه کردند، حرفهایی زدند؛ امّا تزلزل مال خلق است. تزلزل خلق دارد که من میخواهم این کار بشود؛ نه که نشود. چهطور پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) تزلزل دارد؟! پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) تمام هدفش این است ولایت پیاده شود؛ یعنی بعد از خودش ولایت پیاده شود؛ چونکه پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) میداند.
رفقای عزیز! فدایتان شوم! یک قدری با فکر و تفکّر این حرف را تویش خُرد شوید! تزلزل مال ماست، آن کارخانه میخواهیم اینجوری بشود، مبادا نشود؛ اینجوری بشود، مبادا اینجوری بشود. تزلزل مال خلق است. مبادا من قبول نشوم دیپلم نگیرم، مبادا دکتر نشوم، مبادا آیت الله نشوم، خب هی تزلزل داریم؛ امّا پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) چه میخواهد بشود آخر؟
یک پیغمبری که آیه نازل شده: «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النّبیّ یا أیّها الّذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیماً»[۹] به کلّ تمام خلقت گفته تسلیم پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) بشوید! پیغمبر چه تزلزلی دارد؟! یک همچین سمَتی که خدا به پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) داده، چه تزلزلی دارد؟! از آن طرف هم گفته اشرف مخلوقات! آخر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) چه تزلزلی دارد؟! آیا از این بالاتر هست؟! آیا از این رتبه بالاتر هست که به پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) بدهد که بگوید تمام خلقت تسلیمش بشوید؟! پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) چه کسری دارد؟! چرا تزلزل دارد؟ چرا پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) تزلزل دارد؟! آیا توجّه فرمودید؟!
پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) تزلزلش مال بداء است. (الآن هم که رفقای عزیز! یک وقت خدمتتان عرض کردم، ما باید صدقه برای امام زمان (عجلاللهفرجه) بدهیم؛ امّا به دوستهایش بدهیم نه به دشمنش! صدقه بدهیم مبادا بداء حاصل شود! خدا بداء دارد.) پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) تمام تزلزلش مال این است: مبادا بداء حاصل شود که ولایت پیاده نشود توی خلقت. پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) تزلزلش عزیزان من! مال این است.
همه آنها گفتم در اختیار خدا هستند. (گفتم در جای دیگر:) تمام خلقت محتاج خدا هستند؛ تاحتّی پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) و امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، همه. ما باید محتاج خدا، محتاج اینها باشیم، از این در ما را قبول میکند. حالا چرا پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) تزلزل دارد؟ میگوید: مبادا بداء بشود! حالا چه گفت پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)؟ حالا چه گفت؟ حاج آقا! چه گفت؟ خدا چه گفت؟ یعنی چه؟ «و اللهُ یَعصِمُک من النّاس»[۱۱] خدا میفرماید: من دین تو را حفظ میکنم. دینِ پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) عزیزان من! علی (علیهالسلام) است!
چه دارید نمره میدهید بالاتر است یا پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)؟! پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) با تمام آن حرفهایش، دینش ولایت است! میگوید: نترس! هیچ کاریاش نمیتوانند بکنند؛ چون مقصد من علی (علیهالسلام) است، مقصد من ولایت است. پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) سکونت به هم زد، سکونت داشت، مثل این است که از خدا قول گرفت. از خدا قول گرفت؛ آنوقت پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) خوشحال شد که نه!
حالا چهطور ابنملجم میتواند این را از بین ببرد؟! چهطور میتواند مقصد خدا را از بین ببرد؟! این حرفها چیست میزنید؟! مگر امام میمیرد؟! مگر کسی میتواند امام را بکشد؟! مگر این سر آقا امام حسین (علیهالسلام) نیست دارد قرآن میخواند؟! به تمام خلقت دارد میگوید: کسی نمیتواند ما را از بین ببرد! کسی نمیتواند ما را بکُشد! امام را بشناس دعا بخوان! امام را بشناس نماز بخوان! امام را بشناس ذکر بگو! دوباره تکرار میکنم: والله، امام شناختن ذکر است. «أنا ذکر الله».
عزیزان من! فدایتان بشوم! بیایید توجّه بفرمایید! ما درباره پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) نداریم که وقتیکه ضربه خورد؛ یا آن زهری که خورد، جبرئیل وسط آسمان بگوید: «ارکان خدا شکست.» ببین از اینجا هم میتوانید استفاده کنید، ارکان شکست، نمیگوید از بین رفت؛ یعنی ولایت ارکان خداست. اصلاً در تمام خلقت ارکان وجود ندارد به غیر ولایت! حالا میگوید شکست؛ یعنی یک خدشهای این خدا لعنت کرده، زد به ولایت.
حالا ببین قشنگ امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میداند، چرا هنوز علی (علیهالسلام) را جزء خلق حساب نمیکنید [میکنید]؟! (این مرتیکه خیلی مسئلهدان بود! خدا رحمت کند حاج شیخ عبّاس را! ایشان میگفت: وقتی آمد توی کوفه، دید یک جنازهای را دارند میبرند؛ هم یهودیها هستند، هم مسلمانها. گفت اگر از یک امر مهمّی فکرش توی کَلّهام نبود که میخواهم انجام بدهم، شمشیر میکشیدم تمامتان را میریختم روی زمین، چرا باید مسلمان بیاید تشییع جنازه یهودی؟ ببین چه مسئلهدان است! از این مسئلهدانتر میخواهی بشوی؟! از این دعاخوانتر میخواهی بشوی؟! حالا چه کسی بود؟ این پدره یهودی بود، این پسره مسلمان شده بود، یهودیها مال بابایش آمده بودند، مسلمانها هم مال بچّهاش.)
حالا [ابنملجم] آمده، گرفته خوابیده، حضرت یک پا به او زد؛ گفت: بلند شو! دمرو خوابیدن مال منافق است، تو منافقی دمرو خوابیدی، میخواهی بگویم چه چیزی زیر بغلت است؟ خبرش کرد. میداند امیرالمؤمنین (علیهالسلام). {{توضیح|یکی از گویندهها منبریهای خیلی مهمّ، این حرف را زده. یک دوست عزیز من، آمد آنجا پیش من، من اینجور جواب دادم، میگوید: چرا مَثل عمروعاص کشته نشد، معاویه [هم همینطور؟ گفته است:] خون علی (علیهالسلام) لوث میشود. چه داری میگویی؟! آخر این حرف چیست تو داری میزنی؟!
اميرالمؤمنين علی «علیه السّلام» نفرین کرده به امر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)، گفت: یا رسول الله! سینهام تنگ شده؛ یعنی اینها با اجازه میخواهند بروند، ببین چه دارم به شما میگویم؟ نجوا میکنند با هم، پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: نفرین کن! [امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمود:] خدایا! من را از آنها بگیر! مثل خودشان بده! امیرالمؤمنین (علیهالسلام) که شهید شده، خدا میخواهد سعادت را از اینها بگیرد. آیا عمروعاص سعادت است؟! آیا معاویه سعادت است، میخواهد از اینها بگیرد؟! این آقا دیگر از این ولایتیتر کم است، ببین چه چیزی دارد میگوید؟! خونش لوث میشود! مگر خون امام ممکن است لوث بشود؟! اميرالمؤمنين (علیهالسلام) دعایش مستجاب شده، نفرین به این مردم کرده.
مگر الآن ما به نفرین مبتلا نیستیم؟! عزیزان من! ا«إسمه أعظم»، اسمشان [را] هم گرفتند از ما. عزیزان من! گریه بکنید! میفرماید: «گریهات نمیآید، بُکاء [تباکی] بکن»؛ یعنی خودت را به افسردگی بزن! ثواب گریه را دارد به تو میدهد. افسرده برای چه بشوی؟ برای توهینی که به امیرالمؤمنین (علیهالسلام) شده، مال توهینی که به امام حسین (علیهالسلام) شده.
عزیزان من! اگر شما معرفت در حقّ امام پیدا کردی، همه ابعادت گریه است؛ گریه صحیح است. چرا میگوید «اگر که به قدر بال مگس گریه کنی، آن اشک توی جهنّم بریزد، پودر میشود؟» مگر من نگفتم آن دوست عزیز گفتم که وقتی «بسم الله» گفت، او توی جهنّم رفت، تمام جهنّم خاموش شد؟! تو خودت وجودت جهنّم خاموش کن است؛ امّا وجود تو تسلیم امام باشد. «وجوده وجود.» مگر آنها وجودشان وجود خدا نیست؟
تو هم وجودت وجود امیرالمؤمنین علی «علیه السّلام» میشود. کجا حواست میرود؟! کجاییم ما؟! چرا فکر نمیکنید؟! اندیشه داشته باش! تفکّر داشته باش! او باید به تو بدهد. خدا میداند اگر توجّه به این حرفها داشته باشید، ماوراء را میبینید. ما کجا را داریم میبینیم؟! آن چشم حیوانی والله، بالله، تالله، از تو گرفته میشود، چشم ولایت به تو داده میشود. مگر بهشت این نیست؟! همینجا خدا بهشت واسهات میکند.
من والله، یک پارهوقتها میگویم: خدایا! همینجا برای من بهشت است. من رفیق خوب میخواستم که به من دادی، اموراتم که بگذرد، میگذرد. از خدا خواستم، گفتم: خدایا! اگر من را ببری آنجا، من بیت الأحزان آنجا به وجود میآورم؛ نه به بهشتت اعتنا دارم؛ نه به فردوست؛ نه به جنّاتت! من باید آنجا یک جایی را درست کنم بیت الأحزان. چند شبها گفتم: خدایا! به من دادی، رزقم را که میرسانی، رفقای عزیز تمام ولایتی [هستید]، هر کدامتان پیدایتان میشود تا کوچک و بزرگتان، من بعضی کوچکها را اینقدر چیز است، دستش را میبوسم؛ بسکه از خوشم میآید اینها. مگر از این بچّه، من باید تملق بگویم؟! میگویم این بچّه به هوای این حرفها آمده، آمده توی ولایت، پایش را باید بوسید! مگر نگفت خدا به شیطان گفت سجده کن؟! کانال را گفت بکن! شما هر کدامتان خودش هستید، خود ولایت هستید، اگر من دست شما را بوسیدم، کاری نکردم؛ من ولایت را بوسیدم. آن بوسیدن؛ یعنی توجّه به این بچّه است، توجّه به شماست، باید ما توجّه به ولایت داشته باشیم، عزیزان من!
توجّه یعنی چه؟ شما توجّه نداری، یکهو پایت میرود توی چاله. توجّه نداری، به یک ماشین میخوری. توجّه نداری، اینجا را بلد نمیشوی، توجّه یعنی تمام توجّهتان را باید مواظب باشید خدشه به ولایتتان نخورد! ولایت یک چیزی است گفتم آنجا، ببین میلیاردها، همه میخواهند ببرند؛ تو توجّه داشته باش! إنشاءالله امیدوارم که در پناه وجود مبارک امام زمان (عجلاللهفرجه) بروید، تمام اینها را یک نظر بکند، هیچی میشود. یک نظر بکند، عالم هیچی میشود؛ امّا توجّه داشته باشید به ولایت!
ما گفتیم ما تمرین ولایت میکنیم، کاری به کار کسی ما نداریم؛ آمدیم از ماوراء گرفتیم تا حالا اینجا. امیدوارم که باطن امیرالمؤمنین (علیهالسلام) توجّه داشته باشید، این ولایت در قلبتان رشد کند. نجوا کنید با خدا! عزیزان من! نجوای با خدا، نجوای با امام زمان (عجلاللهفرجه) است. خدا رحمت کند آقای گلپایگانی را! خدمتشان رسیده بودند، [گفته بودند:] ما راجع به امام زمان (عجلاللهفرجه) چه کار کنیم؟ گفته بود: بنشین با او حرف بزن! اگر یکی را بشناسی ببینی، خب حرف با او میزنی، بنشین با او حرف بزن! من حرف ایشان را قبول کردم، بنشین با امام زمانت حرف بزن! یکقدری آقاجان! آقاجان! بکن. خدا رحمت کند حاج شیخ عبّاس را! یکپاره وقتها داد میکشید: اربابجان! اربابجان! اربابجان! اربابجان! داد میکشید، ارباب من تویی! خب چه جور شد؟ حالا میگوید من اربابم!
یک دفعه در زمان امیرالمؤمنین علی «علیه السّلام» بود، یک غلامی گفت: من اربابم. اربابه میگفت: من هستم. آمدند نزد عُمَر و خلاصه گفتند تهدیدش کنید و یک دفعه خلاصه گفت: نه! من اربابم. او هم میگفت: من اربابم. غلامه میگفت: من اربابم، او هم میگفت: من اربابم. حضرت فرمود: فردا من قضاوت میکنم. بیایید! یک حدودی بیابانی تشکیل داد، آمد و یک دیواری را بود گویا؛ یا کشید. دیواری بود، این یک همچین داشت سر این غلام را آنجا، سر آن که میگفت من اربابم را آنجا گذاشت. گفت سرتان را از این دیوار بیاورید آن طرف! یک شمشیر هم داد دست قنبر، گفت: قنبر! تا من میگویم گردن غلام بزن، بزن! این تا گفت قنبر! گردنش را بزن! غلامه همچین کرد. گفت: این غلام است. فهمیدی؟!
ما باید امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بیاید، آن ذوالفقار را بیاورد، نگوییم ما اربابیم! ما غلامیم! چه اربابی هستیم؟! تو غلامی! تو باید تسلیم باشی! چه اربابی هستی؟! غلام! علی (علیهالسلام) باید بیاید، آن شمشیر ذوالفقار امام زمان (عجلاللهفرجه) باید بیاید، غلام و ارباب را معلوم کند! حالا که ارباب، غلامی است که! آن ارباب میگوید: منم! آن هم میگوید: منم!
یک قدری فکر کنید توی این حرفها! یک قدری اندیشه داشته باشید! والله، اگر این حرفها را فکر کنید، روحش به شما دمیده میشود. این حرف ولایت روح دارد، جان دارد،. قرآن جان دارد، قرآن روح دارد، قرآن حرف میزند، قرآن میبیند. این کلام ولایت هم میبیند، روح دارد؛ امّا یقین داشته باش! اگر یقین نداشته باشی، به غیر کاغذ و قلم چیز دیگر نمیبینی. خب کاغذ و قلم دیدیم که دست از آن برداشتیم! عزیزان من! فدایتان بشوم!
خدایا! تو را به حقّ این امیرالمؤمنین قسم، روح ولایت را به این رفقای من بچشان!
خدایا! به حقّ امیرالمؤمنین قسم، ما از فقیر، فقیرتر هستیم؛ ما را غنی کن!
خدایا! تو میدانی چه به تو میگویم؟ غنی ولایت است، در ولایت ما را غنی کن!
آقاجان! ما ضعیفیم، «یا لطیف! إرحم عبدک الضّعیف الذّلیل».
در مقابل خلق کرنش نکنید! خلقِ متکبّر، خلقی که شما را میخواهد از ولایت کنار بزند؛ اگر تواضع کنید، ولایت فروش هستید. تواضع در مقابل مؤمن باید کرد؛ یعنی در مقابل ولایت! ببین چه دارم به شما میگویم؟ ببین امام زمان (عجلاللهفرجه) میگوید: پدر و مادرم به قربانتان! به قربان هدفشان میگوید، به قربان مقصدشان میگوید، شما هم با هر کسی رفیق باشید، مقصدتان ولایتش باشد؛ آنوقت شما سجده کردی ولایت را؛ ولایت قربانتان بروم، امر خداست.
ارجاعات
- ↑ (سوره الفاتحة، آیه 1)
- ↑ (سوره الفاتحة، آیه 2)
- ↑ (سوره الفاتحة، آیه 3)
- ↑ ۴٫۰ ۴٫۱ (سوره الفاتحة، آیه 4)
- ↑ ۵٫۰ ۵٫۱ (سوره الفاتحة، آیه 5)
- ↑ ۶٫۰ ۶٫۱ (سوره الفاتحة، آیه 6)
- ↑ (سوره الفاتحة، آیه 7)
- ↑ (سوره الفاتحة، آیه ۷)
- ↑ ۹٫۰ ۹٫۱ ۹٫۲ (سوره الأحزاب، آیه ۵۶)
- ↑ ۱۰٫۰ ۱۰٫۱ (سوره المائدة، آیه ۳)
- ↑ (سوره المائدة، آیه 67)