منتخب: مناسک حج ابراهیمی

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
نسخهٔ تاریخ ‏۲۰ اوت ۲۰۲۴، ساعت ۰۸:۰۲ توسط Alavi (بحث | مشارکت‌ها) (Alavi صفحهٔ منتخب: مناسک حج ابراهیمی 1 را به منتخب: مناسک حج ابراهیمی منتقل کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به:ناوبری، جستجو
بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة‌ الله و برکاته

امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) کفواً أحد است. حضرت‌ زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته‌ باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.

قسمت 1[۱]

عزیز من! شما الآن می‌خواهی به مکّه بروی، سنگ که آدم را بهشتی نمی‌کند. این‌قدر حَجّاج به مکّه رفت که به او حَجّاج گفتند. شما الآن که می‌خواهی به مکّه بروی، «شرطاً و شروطها»، اوّل باید ولایت داشته‌ باشی. بعد پولت درست باشد، معامله ربوی نکرده‌ باشی، نزول نکرده‌ باشی، خون مردم را جمع نکرده‌ باشی و به مکّه بروی. خمس و سهم امامت را بدهی. بفهمی خمس و سهم امامت را به چه‌ کسی بدهی؟ امروز، زمان یک‌ جوری شده. چرا زمان این‌قدر بد شده‌ است؟ قاطی شدیم. عزیز من! اگر لباس احرامت اشکال داشته‌ باشد، با آن طواف‌ نساء کنی، کارَت مشکل می‌شود. حالا همه شرایط که درست شد، وقتی می‌خواهی به مکّه بروی، یک کسی‌که یک‌ خُرده با تو کدورت دارد، غرورت را بشکن و از او حلالیّت بطلب! یک قوم و خویش داری که یک‌ خُرده دستش تنگ است، یک تلفن به او بزن! بنده‌ خدا انتظار دارد، او مؤمن است و دعایش مستجاب است، حالا قدری تهی‌دست شده‌است.

چرا خدا حکم گذاشته و گفته باید شخص دارا به مکّه بیاید؟ فقیر را نگفته بیاید؟ الآن شما دارا شدی، ماشین داری، زندگی داری، قدری سرکش شدی، خدا می‌خواهد به تو عنایت کند، می‌گوید مکّه بیا تا من قیامت را نشانت بِدهم. چرا می‌گوید مطابق کوه ابوقبیس طلا بدهی، به ثواب حجّ نمی‌رسی، سفر اوّل را باید بروی؟ شخصی خدمت پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آمد و گفت: هفتاد شتر می‌دهم، قربانی می‌کنم؛ اما به سفر حجّ نروم. گفت: این کوه ابوقبیس را بدهی، جای حجّ را نمی‌گیرد. چرا؟ چون حاجی باید آن‌جا تجدید ولایت کند. مگر تجدید ولایت مطابق کوه ابوقبیس که طلا باشد، هست؟! مگر ممکن‌ است آن ولایتی که تجدید کردی، دور زایشگاه علی (علیه‌السلام) گشتی، با حبّ علی (علیه‌السلام) گشتی، با امر قرآن و توحید گشتی؛ مطابق کوه ابوقبیس که طلا باشد، هست؟! این کوه که چیزی نیست؛ پس مکّه‌ای که این‌جوری است، باید با امر باشد و عدالت داشته‌ باشی؛ نه این‌که از مکّه برگردی و همان باشی؛ فرق نکرده‌ باشی. باید تمام محبّتِ غیر خدا را دور بریزی و به ایران بیایی. آیا همین‌جور هستیم یا نه؟! آن‌جا باید کسب ولایت کنی. باید وقتی‌که برگشتی، به‌قول فرمایش حاج‌ شیخ‌ عباس، می‌گفت: اگر حاجی فرق نکند، اصلاً عبادتش درست نیست. چرا؟ آن‌جا باید عظمت ولایت را بفهمی.

حاج‌ آقا! تو باید پرچم امر داشته‌ باشی؛ یعنی امر آن‌ها را اطاعت کنی و آن‌جا بِروی. به زیر دستانت کمک کرده‌ باشی، یقین به حرف ائمه (علیهم‌السلام) داشته‌ باشی، مگر نمی‌گوید که یک حاجت برادر مؤمن، هفتاد حجّ و هفتاد عمره ثواب دارد؟! آخر تو حاجت یک‌ نفر را هم بر آورده نکردی! پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: در آخرالزّمان مردم از برای سیاحت یا از برای تماشا یا از برای اسم و رسم، حجّ می‌کنند. حقیقتش را ببینید که همین هست یا نه؟! حالا با تمام این توجّه، ببین چه می‌گویم؟ هیکل من که ارزش ندارد، باید امر درونش باشد، با امر بِروی، امر تو را حمل و نقل کند نه شهوتت، نه خیالت، نه هوست، نه این چیزهای باطل، تو را حمل و نقل کند. امر تو را حمل کند، امرِ وجود مبارک امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه)، امرِ وجود زهرای‌ عزیز (علیهاالسلام). این‌ها زنده‌اند، امرشان هم زنده‌ است. این‌جور نبودیم که این‌جوری شدیم. یک‌ نفر به امام‌ سجاد (علیه‌السلام) در سفر حجّ می‌گوید که حاجی خیلی آمده! امام می‌گوید: نفر خیلی آمده، امام نشانش داد که همه حاجیان حیوان‌اند. عزیز من! تو مکّه می‌روی، با آن ایده‌ات به آن‌جا می‌روی، به‌ وجود امام‌ زمان! حاج‌ شیخ‌ عباس می‌گفت: کسی هست که هفت‌ رنگ است. تو با صفاتت در آیینه امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) آن‌جا پیدا هستی. چرا؟ مراعات نکردی و با امر نرفتی.

وقتی به امید خدا در طیّاره می‌نشینید، همین‌طور که دارید در طیّاره پرواز می‌کنید، از خدا بخواهید که خدایا! ما الآن با وسیله داریم پرواز می‌کنیم و در خانه‌ات می‌آییم. خدایا! زمانی شود که روح ما در بهشت، در ماوراء پرواز کند، در آن‌جا روح ما با امر تو در «ملکوت‌ أعلی» پرواز کند. حالا که در طیّاره نشستی، این‌جور با خدا نجوا کن! از خدا بخواه: خدایا! روح ما که پرواز کرد، در جنّت بیاید، در بهشت بیاید، در فردوس بیاید، در آن‌جا که امر توست، بیاید.

حالا می‌خواهم به رفقا بگویم که میقات‌گاه یعنی‌ چه؟ آن‌جا مُحرم می‌شوی یعنی‌ چه؟ در مسجد شجره یا مسجد جُحفه می‌آیی، آن‌جا نماز می‌خوانی و می‌گویی: «الله‌أکبر»؛ یعنی دنیا را پشت سرم انداختم، آن‌جا می‌خواهی مُحرم شوی. حرف من سر این‌ است: شما باید تجدید کنی؛ یعنی از این عالم تجدید کنی؛ این لباست را که می‌کَنی، می‌گویی ای‌خدا! من تا حتّی لباسم را کَندم و این‌جا انداختم و مُحرم شدم، ای‌ خدا! آمدم که لقای تو را لبّیک بگویم. آن‌جا میعادگاه و قرارگاه است، داری بیعت می‌کنی، حضرت‌ سجّاد (علیه‌السلام) یادت داده، همین‌طور می‌خواهد لبّیک بگوید؛ اما نمی‌گوید. گفتند: آقا! دارد وقت می‌گذرد، چرا لبّیک نمی‌گویی؟! امام فرمود: می‌ترسم لبّیک بگویم و خدا بگوید لا لبّیک! دارد به تو می‌گوید که یک‌ کاری کن که بتوانی لبّیک بگویی. با جنایت که نمی‌شود لبّیک گفت! با فکر و خیال که نمی‌شود لبّیک گفت! تمام این‌ها را باید کنار بگذاری و بگویی لبّیک! من آمدم! «فَاخلع نَعلیک»[۲] باید هر محبّتی هست، دور بریزی! کجا می‌خواهی بروی؟ می‌خواهی در وادی نور بروی. تو بی‌دعوت این‌جا آمدی، باید با دعوت بِروی. دعوت چیست؟ امر داشته‌ باشی، امر را اطاعت کرده‌ باشی، خدا از تو اطاعت می‌خواهد نه هیکل تو را. حالا چه‌ کار کردی؟ گفتی دنیا را آن‌جا انداختم؛ تا حتّی لباسم را انداختم و آن‌جا مُحرم شدم. هستی‌ام را این‌جا انداختم، آخر مُحرم چیزی دیگر ندارد، نه پول دارد و نه حَربه‌ای، هیچی ندارد، حاجی! آن‌جا که می‌آیی، ادبت می‌کند! آیا فهمیدیم ادب چیست؟! حالا مُحرم شدی و می‌گویی لبّیک! لبّیک! ای‌ خدا! من دعوت تو را لبّیک گفتم، تو مرا دعوت کردی. [۳]

قسمت 2[۴]

عزیز من! بعد از میقات به مکّه می‌آیی. در خانه‌ خدا چه‌ کار می‌کنی؟ طواف می‌کنی و دور خانه می‌گردی. اوّل توجه کن که شکّ به دور نزنی، اگر شکُ به دور بزنی، باید دوباره بروی و خیلی ناجور است. یکی هم این‌که به عقیده من باید ذکرت علی (علیه‌السلام) و لعنت به دشمن علی باشد؛ یعنی ما بیزاری از دشمن علی داشته‌ باشیم. در طواف می‌گویی: علی‌جان! قربانت بروم، من دور زایشگاه تو می‌گردم، این‌قدر تو را دوست دارم! حالا باید بیایی دو رکعت نماز بخوانی، از خدا چه می‌خواهی؟ یک ماشینِ دیگر می‌خواهی؟! یک‌ خانه دیگر می‌خواهی؟! چه می‌خواهی؟! مگر می‌خواهی در دنیا بمانی؟! باید چه بخواهی؟ باید در حِجر حضرت‌ اسماعیل بروی و دو رکعت نماز بخوانی و بگویی: ای‌خدا! اوّل وحیی که در عالم نازل کردی، این‌جا شده. توبه آدم این‌جا قبول‌ شده، این‌جا جایی است که ما باید توبه کنیم و بگوییم: خدایا! از سر گناه کوچک و بزرگ ما درگذر! خدایا! آدم ابوالبشر ترک‌ اَولی کرد، چهل‌ سال گریه کرد. خدایا! ما یقین داریم، اگر بخواهی گناه ما را نیامرزی، ما دو تا گناه کنیم که هشتاد سال باید گریه کنیم، به ما ترحّم کن! خیلی گناه کردیم، ما را بیامرز! خدایا! ما گناه ولایت کردیم، پشت به ولایت کردیم، ولایت را عمل نکردیم، ما را بیامرز! خدایا! تتمه عمر ما در راه تو باشد! خدایا! به ما سوغاتی بِده! هر جوری باشد، ما را دعوت کردی.

من آن‌جا گفتم: خدایا! تو خودت می‌دانی که من، مهمان‌دوست هستم، اگر غذا داشته‌ باشم و مهمانم غذای دیگری بخواهد، فوراً برایش درست می‌کنم. خدایا! تو هم همین‌جور با ما بکن! این چند چیز را از تو می‌خواهم، اوّل چیزی که می‌خواهم: با وِلای امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) از دنیا بِروم، این‌قدر محترم است که هفت بار دورش گشتم، حالا به‌ من عنایت کن که هر کجای این عالم از دنیا رفتم، با وِلای علی (علیه‌السلام) باشم. بعد گفتم: خدایا! دل مرا پاک‌سازی کن! آن‌چه که به غیرِ محبّت توست؛ تا حتّی مِهر اولادم را از آن بیرون کن! من اولاد [غیر صالح] نمی‌خواهم، تو را می‌خواهم، امرت را می‌خواهم. بعد گفتم: خدایا! ممکن‌ است که این‌جوری باشد، تو صالحش کن! من می‌خواهم یک عمری با بچّه‌هایم بسازم، این‌ها را سالم کن! این‌ها را با ولایت کن! آن‌جا می‌روید، سلیقه داشته‌ باشید؛ خودش ایجاد می‌کند که چه بخواهی؟ گفتم: محبت دوازده‌ امام، چهارده‌ معصوم (علیهم‌السلام) و آن‌ها که دنبال این‌ها می‌آیند، را به‌من بِده! اگر اولادم هم دنبال این‌ها نمی‌آید، محبّتش را بیرون کن! عزیز من! آن‌جا کارسازی کنید! آن‌جا متوجّه باشید که چه بخواهید! البتّه من نمی‌گویم که مال دنیا نخواهید، می‌گویم: خدایا! به‌ قدر کفایت به ما بِده. خدایا! به ما بِده، آبرویمان در بین مردم نریزد. خدایا! از برای مال دنیا دست‌مان پیش نامرد دراز نباشد. خدایا! ما را در فقر و فلاکت قرار نَده که دست‌مان پیش اجنبی دراز باشد. آن‌جا خیلی جای حسّاسی است، من گفتم: اگر به یک‌ لحظه هم هست، امام‌ زمانم را این‌جا ببینم و خدمتش برسم، آقا این‌جاست، ما را یک‌ جوری بکن که سنخه‌اش بشویم و آقا را ببینیم. عزیزان من! این‌ها را بخواهید!

حالا عزیز من! طواف کردی و نماز خواندی و در حِجر حضرت‌ اسماعیل رفتی. حالا می‌خواهی چه‌ کار کنی؟ می‌خواهی سعی صفا و مروه کنی. سعی صفا و مروه یعنی‌ چه؟ از این کوه به آن کوه بروی و هفت‌ دفعه پایت را به این کوه بزنی، مستحبّ است هَروله کنی؛ یعنی یک‌ قدری تکان بخوری. این تکان‌خوردن یعنی‌ چه؟ یعنی ای‌خدا! امرت را اطاعت می‌کنم، من مضطربم! من گناه کردم! نافرمانی کردم! مگر هاجر مضطرب نبوده که این‌کار را می‌کرد! پسرش را این‌جا گذاشته، آن‌ها در باطن می‌دانستند که این بچّه باید قربانی شود، اشاراتی به آن‌ها شده‌ بود. حالا می‌خواهد چه‌ کار کند؟ حالا آن‌جا آبی نیست، چیزی نیست، مضطرب است، یک‌ دفعه دید از زیر پای اسماعیل آب بالا زد، فوری دوید و ریگ‌ها را جمع کرد، همین‌طور می‌گفت: زَم‌زَم! زَم‌زَم! یعنی ای آب! بایست! تو هم باید مضطرب باشی. چه بچّه‌ای درست کردی؟! گوینده «لا إله إلّا الله» درست کردی؟! آیا دلش را خوش کردی و هر چیزی خواست، برایش خریدی یا امر خدا را برای او خریدی؟! چه‌ کار کردی؟! هاجر چه‌ کار دارد می‌کند؟! تو چه‌ کار داری می‌کنی؟! مضطرب باش! تو که سعی صفا و مروه می‌کنی، باید از زیر پایت، ولایت بیرون بیاید، نه خباثت که حواست در بازار باشد. چه حاجی‌ای هستی؟! بی‌خود نیست که ما خوک و روباه هستیم! ما انسانیّت آن‌جا نبردیم. انسانیّت یا ببر یا قبول‌ کن! حالا باید همین‌جور که داری سعی صفا و مروه می‌کنی، از خدا بخواه که خدایا! ولایت من طعمه شیطان نشود. خدایا! ولایت را در قلب من جمعش کن! خدایا! ولایت را در قلب من نگه‌دار! همان‌جور که هاجر گفت: زَم‌زَم! و آب ایستاد، ولایت در قلبم سکونت پیدا کند.

بعد از سعی صفا و مروه می‌آیی و طواف‌ نساء می‌کنی. حاجی! بشناس نساء کیست؟ رئوفی خدا را بفهم! امیدواری به خدا پیدا کن! این نساء، همراهش پدر، بچّه‌ها و برادرش بودند، همه این‌ها در راه که به مکّه می‌آمدند، مُردند. حالا نساء دمِ خانه‌ خدا رسید، حائض شد. گفت: خدا! پس معلوم می‌شود که مرا نخواستی. همه آن‌ها را بردی، دلم به این خوش بود که تو مرا می‌خواهی، مرا تحویل می‌گیری. من هم که حائض شدم! به پیغمبر آن‌زمان امر شد: هر کسی باید یک طواف برای نساء کند. هر کسی نکند، زنش برایش مشکل به‌ وجود می‌آید و به او حرام می‌شود. حالا عُمَر طواف‌ نساء را حرام کرد! گفتند: چرا حرام می‌کنی؟ گفت: می‌خواهم حرام‌زاده زیاد شود! چقدر خدا به دلِ شکسته یک زن اهمیّت می‌دهد، آن‌جا باید دلت بشکند. چه‌ موقع دلت می‌شکند؟ وقتی‌که هوا و هوس دنیا را بیرون کنی. همین‌جور که می‌گوید هفت دور بگرد! می‌گوید یک طواف هم برای این زن بکن! [۳]

قسمت 3[۵]

عزیز من! بعد از این مناسک که انجام دادی، چه‌ کار می‌کنی؟ باید به سرزمین منا بروی، آن‌جا خیلی جای حسّاسی است؛ چون‌که حضرت می‌فرماید: وای به حال آن کسی‌که در شب‌ قدر آمرزیده نشود! آدم باید ماه‌ مبارک رمضان آمرزیده‌ شود، اگر آمرزیده نشد، می‌گوید باید زیر قبّه امام‌ حسین (علیه‌السلام) بروی، اگر آن‌جا نشد، می‌گوید به منا بروی؛ چون‌که آن‌جا خیلی از پیغمبرها از دنیا رفته‌اند، یک هوایی دارد و یک عظمتی دارد و آقا امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) هم آن‌جا تشریف دارند؛ آن‌وقت به‌ پاس احترام آقا امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) شما تقصیرت رفع می‌شود؛ یعنی گناه که کردی، آن‌جا به‌ واسطه وجود امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) محلِّ توبه است. الآن که در مِنا هستی، باید «ربّ إرجعونی [لعلی] أعمل صالحاً»[۶] بگویی: مرا برگردان که در ایران بیایم و عمل صالح کنم؛ آن‌وقت تو را بر می‌گرداند. وقتی در قیامت می‌گوید: «ربّ إرجعونی»[۶]! خدا می‌گوید: حرف نزن! بعضی‌ها که «ربّ إرجعونی»[۶] می‌گویند، یک‌ حرف بدتر هم به آن‌ها می‌زند؛ اما خدا در منا می‌گوید: من یک‌ دفعه دیگر تو را برگرداندم. عزیزم! این ربّ إرجعونیِ مکّه، لطف خداست. تو را بر می‌گرداند. برگرد و کار خیر کن! دست یک بیچاره را بگیر! با زن و بچّه‌ات بداخلاقی نکن! عزیز من! خوش‌ اخلاقی و خوش‌ رفتاری کن! تو اصحاب‌ یمین هستی.

حالا جمره یعنی‌ چه؟ جمره باید سنگ به وسوسه بزنی؛ یعنی آن‌جا شیطان حضرت‌ ابراهیم را وسوسه می‌کرده، به او می‌گفت: این خوابی که تو دیدی، شیطانی است، از این کارت دست بردار! ابراهیم هفت‌ سنگ به او زد. تو هفت‌ سنگ که می‌زنی، داری به شیطان می‌زنی. خدا نکند که ما خودمان شیطان باشیم! بدجنسی کنیم، یک زبان‌هایی داشته‌ باشیم. آن‌جا شیطان همین‌طور وسوسه‌ات می‌کند که چه‌ چیزی بخری؟ چه‌ چیزی بیاوری؟ چه‌ کار بکنی؟ پس سنگ به شیطان بزن! نه این‌که شیطان به تو سنگ بزند.

عزیز من! ببین حضرت‌ ابراهیم خلیل‌ الله چه‌ کار کرده؟ حالا می‌خواهد بچّه‌اش را فدا کند، قربانی کند و آن امر را به‌ جا بیاورد، ببین پسرش چقدر خوب است! می‌گوید: بابا! درِ چشم مرا ببند که آن جاذبه چشم من، تو را نگیرد که امر را اطاعت نکنی، حالا کارد را به گردنش می‌زند، نمی‌بُرد. به زمین می‌زند، سنگی را می‌بُرد، کارد به حرف می‌آید و می‌گوید: تو می‌گویی بکن؛ اما خالق می‌گوید نکن! تو بفهم یک برندگی چاقو هم به امر خداست، برگ‌های درخت به امر خداست، این‌ کارها که در دنیا می‌شود، به امر خداست. حاجی! متوجّه باش که کارد هم حرف می‌زند، کجا خودت را از دست دادی و این‌ طرف و آن‌ طرف رفتی؟! ای بی‌توجّه! هر چیزی در عالم کلام دارد، ابراهیم خانه‌ خدا را ساخته، این‌همه خدمت کرده، حالا آمده و می‌خواهد قربانی کند؛ اما کارد نمی‌بُرد! خدای تبارک و تعالی به ملائکه امر کرد، گوسفندی آورد. آن‌جا گوسفند خیلی نیست؛ اما این دو سه‌ روزه [در ایّام حّج]، بیابان در بیابان گوسفند می‌شود. حالا وقتی [جبرئیل] گوسفند را آورد، حضرت‌ ابراهیم آن‌ را کشت؛ اما بعد از آن گفت: خدایا! من گوسفند را به امر تو کُشتم؛ امّا اگر پسرم را می‌کُشتم، بهتر بود. خدا گفت: ای ابراهیم! قربانی مال حسین (علیه‌السلام) است. ببین این‌که گفتم یک‌ کاری که پیش می‌آید، خدا می‌داند که شما نمی‌توانی آن‌ کار را بکنی. حالا این بچّه یعنی اسماعیل پیش هاجر رفت، هاجر دید که زیر گلویش یک‌ ذرّه خراشیده شده، اگر بدانی چقدر گریه کرد و گفت: اِی قربان گلویت بروم! خب اگر این بچّه گلویش بریده می‌شد، از خدا و پیغمبر برمی‌گشت! پس قربانی مال حسین (علیه‌السلام) است، مال زینب (علیهاالسلام) است که حالا در ظاهر اسیر شده؛ اما دهان یزید را سرویس می‌کند [نابودش کرد]! ابراهیم! قربانی مال تو نیست که! تو لیاقت نداری! گفت: حسین (علیه‌السلام) کیست؟ خدا گفت: این حسین (علیه‌السلام) است که در صحرای‌ کربلا کشته می‌شود، تمام عزیزانش کشته می‌شوند. همه که کشته‌شدند، می‌گوید: «رِضاً برضائک، تسلیماً بأمرک». تو چه تسلیمیّتی داری؟! آن‌وقت ابراهیم یک لکّه‌ اشک ریخت، خدا گفت: یا ابراهیم! به عزّت و جلال خودم! این لکّه‌ اشکی که ریختی «ذبح‌ العظیم» شد.

والله! بعضی‌ها باید عقب بیفتند؛ اما جلو افتادند؟! این‌ها در ماوراء عقب هستند. می‌گویند: بُز «ذبح‌ العظیم» است! در روایت می‌فرماید: قرآن العظیم، عرش‌ العظیم، خدای‌ عظیم. کجا بُز عظیم است؟! خدا به ابراهیم گفت: به عزّت و جلالم! این لکّه‌ اشکی که ریختی، بهتر از این‌ بود که بچه‌ات را قربانی می‌کردی؛ آن لکّه‌ اشکی که ابراهیم ریخت، عظیم است. عزیز من! آن‌جا توجّه کن! ما چه توجّهی داریم؟! همان‌جا ولیّ نعمتت، خدا را بشناس! ببین چقدر حسین (علیه‌السلام) را دوست دارد! ای حاجی‌ عزیز! وقتی به منا رفتی و قربانی کردی، از آن‌جا که بالا می‌آیی، لای این حاجیان نرو! قدری آن‌ طرف‌تر برو و مصیبت امام‌ حسین (علیه‌السلام) را در نظرت بیاور و لکّه‌ اشکی بریز تا قربانی‌ات «ذبح‌ العظیم» شود. کاش این طرح را متوجّه بودند، حاجیان را جمع می‌کردند و یک روضه‌خوانِ با اخلاص یک‌ روضه می‌خواند و حاجیان گریه می‌کردند تا ذبح‌شان «ذبح‌ العظیم» می‌شد. حالا که یک همچین وسایلی نیست و چیزهای دیگری است، خودت این‌ کار را بکن!

عزیز من! چرا آن‌جا عید می‌گیرند؟ حالا که تمام کارهایت قبول‌شده، باید عید بگیری؛ یعنی عید قربان؛ خدا حاج‌ شیخ‌ عباس را رحمت کند! درود خدا به روحش! می‌گفت: یک‌ حاجی، کمتر نتیجه‌ای که حجّ برایش دارد این‌ است که خدا تمام گناهانش را به‌ غیر از «حق‌ النّاس» می‌آمرزد؛ انگار از مادر متولّد شده‌ است. تو باید در مکّه که مُحرم هستی، تا آخر عمرت از مُحرم‌ بودن خارج نشوی، باید همیشه لباس احرام را پوشیده‌ باشی، مؤمن باید همیشه مُحرم باشد. ما این‌جا، گوشه زایشگاه ایزدی آمدیم و حرف می‌زنیم که شما از آن حاجیان باشی؛ حاجی آخرالزّمان نباشی. حاجی! وقتی از مکّه آمدی، باید دائم با امام‌ زمانت نجوا کنی، با امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) نجوا کنی؛ نه این‌که با غیر علی نجوا کنی. اگر با غیر علی نجوا کنی، مُحرم نیستی. شما باید از مُحرم‌ بودنت لذّت ببری، از منایت لذّت ببری، از قربانی‌ات لذّت ببری، از سنگی که به شیطان زدی لذّت ببری، از تقصیرت لذّت ببری. ما چه می‌گوییم؟! این‌ است که می‌گوید حاجیان آخرالزّمان کارشان خراب است. عزیزان من! بیاید فکر کنید! [۳]

یا علی

ارجاعات

  1. حج ابراهیمی 78 (دقیقه 7 و 9) و تذکر حج 82 (دقیقه 39)
  2. (سوره طه، آیه ۱۲)
  3. ۳٫۰ ۳٫۱ ۳٫۲ حج ابراهیمی 78 و تذکر حج 82
  4. حج ابراهیمی 78 (دقیقه 16 و 17 و 21) و تذکر حج 82 (دقیقه 30)
  5. حج ابراهیمی 78 (دقیقه 34 و 40 و 46) و تذکر حج 82 (دقیقه 31)
  6. ۶٫۰ ۶٫۱ ۶٫۲ (سوره المؤمنون، آیه ۹۹)
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه