شکرانه ولایت
شکرانه ولایت | |
کد: | 10246 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1382-01-24 |
تاریخ قمری (مناسبت): | 10 صفر |
السلام علیک یا ابا عبدالله، السلام علیکم ورحمة الله وبرکاته السلام علیالحسین و علیبنالحسین و اولاد الحسین و اهلبیتالحسین و رحمةالله و برکاته
الحمد لله، خدای متعال یک نظری کردهاست؛ همه رفقای من، مبرا هستند؛ یعنی اینها همهشان مبرا هستند. از هر لحاظی؛ از لحاظ سواد، از لحاظ کمال، از لحاظ دانش، از لحاظ فروتنی، از لحاظ تشنگی به ولایت. از راه دور و نزدیک، در هر کجا هستند، در جلسه تمرین ولایت شرکت میکنند. وقتیکه اینها حقیقتاً، در تمرین ولایت شرکت کردند، صاحب ولایت اینها را تأیید میکند، زهرایعزیز اینها را تأیید میکند. امامزمان (عجلاللهفرجه) اینها را تأیید میکند. چرا؟ اینها در جلسه تمرین ولایت حاضر میشوند. امیدوارم همینجوری که حاضر میشوند، این اشخاص پاهایشان در صراط نلغزد.
خدای تبارک و تعالی به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) گفت: یا محمد، من تو را متقی کردم، ولایت به تو نازل کردم. پس عزیزان من، بدانید ولایت وقتی نازل میشود اشخاص باید خیلی قدرت داشتهباشند؛ یعنی خدا آنها را از خواست خودش، از مقصد خودش قدرتمند میکند. اول آنها را قدرتمند میکند.
من یک مثال به شما میزنم. این مثال عوامانه است؛ اما یک عمقی دارد، یعنی یک باطنی دارد. شما الان که بخواهید یک عمارت بسازید، اول این عمارت را شفتهریزی میکنید. وقتی شفتهریزی کردی، چند وقت اینها عمق میاندازد، بعد روی اینرا میچینی. اینکه میگوید من تو را متقی میکنم، عین ایناست که تو را شفتهریزی کند که بتوانی آن بار را بکشی. وگرنه والله، بالله، به صاحب ولایت، هیچکس نمیتواند آن بار را بکشد، مگر خدا. همینطور که دارم میگویم، امیدوارم ما از آنها باشیم. امیدوارم که خدا ما را یک شفتهریزی کند که توان ولایت داشتهباشیم، ولایت به ما نازل گردد. امیدوارم که باز هم خودتان و رفقایعزیز را دعا کنید. آن ولایت یکچیز خیلی مهمی است. چرا انسان توان ندارد؟ شیطان دخالت میکند. چیزهای لهو و لعب و دنیا را دائم میآورد و جلوه میدهد. آنوقت آن ولایت اگر همانطور که میگویم شفتهریزی باشد، آن تکان نمیخورد، نگاه نمیکند؛ چونکه آن آدم به مقصد خودش رسیدهاست. وقتی آن بشر به مقصد خودش رسید، دیگر غیر مقصد [خدا]، چیز دیگری نمیخواهد.
من دلم میخواهد آقایان به این کلام توجه کنند. قربانتان بروم، شما باید مقصدتان ولایت باشد. در هر کجا هستید بخواهید روی قله ولایت پرش کنید. الان دوستعزیز خودم، اسم نمیآورم، از تهران پرش کرده به هر وسیلهای بوده روی قله ولایت آمدهاست؛ یعنی آنجا که ولایت گفتگو میشود. بیشتر از برای آن آمدهاست، از برای شخص که نیامدهاست. چقدر در تهران شخصیتها هست؟ همهشما همینطور هستید. چند وقت است دارید آمادگی پیدا میکنید. خانمتان را، آقازادهها را، دختر خانمها را، تا حتی کسیکه مادر دارد، مادرش را، همه را دارید راضی میکنید. ببین، اویسقرن هم همینجور بود. بیخود نمیگفت که اویس بوی بهشت میدهد. بیخود نبود که میگفت برادر من است. عزیزان من، دوباره تکرار میکنم: بعضیها تفکرتان راجعبه تمرین ولایت یا آنکه به شما دادهاست، یکقدری کم است. بدانید شما چقدر اینها را راضی کردید؟ یکهفته است دارید همه اینها را آماده میکنید، چرا؟ میخواهید از این بام به بام دیگر پرش کنید.
خدا میداند، من به خدا گفتم، گفتم: خدایا، این رفقای من، اول محض تو میآیند. بعداً یا علیبنموسیالرضا (علیهالسلام) محض تو میآیند. بعد هم محض من میآیند. الان یک آدمی که شعورش کم است میگوید خودش را پیش خدا گذاشت. نه، میگویم محض من میآیند، محض چه میآیند؟ محض آن القایی که تو بهمن میکنی تا من به اینها بدهم. آنقدر آدم از من خوشروتر و نمیدانم قشنگتر هست که نگو. چرا آنجا نرفتند؟ پس یا علیبنموسیالرضا (علیهالسلام)، تو بهمن بده، من به اینها بدهم. تا حتی گفتم یا علیبنموسیالرضا، من میدانم [که شما رزاق رزق هستید]؛ خدا حاجشیخعباس را رحمت کند، میگفت علیبنموسیالرضا (علیهالسلام)، رزاق رزق است. خدا سمتهایی به هر امامی دادهاست؛ همانطور که ملائکه آسمان هر کدام یک سمت دارند. امام هم هر کدام، یک سمتی؛ یعنی یک عظمائیتی دارد. وجود امام همه دوازدهامام، چهاردهمعصوم یکی است؛ اما هر کدام را خدا عظمائیتی میدهد. مثلاً امامحسین (علیهالسلام) سفینه نجات است. فرقی نمیکند، آن عظمائیتی که دارد، دارد. مثلاً علیبنموسیالرضا (علیهالسلام) عظمائیتش ایناست که رزاق رزق است؛ هر کسیکه [زیارت] علیبنموسیالرضا (علیهالسلام) بیاید، کار دنیاییاش هم درست میشود؛ چونکه ایشان رزاق رزق است. حالا گفتم آقا جان، قربانتان بروم، اینها بندههای خدا، من حقیقتاً میگویم، رودربایستی که ندارم، روزی ما را تأمین میکنند، اما تو بهمن بده، رزق اینها را من تأمین کنم. گفتم من که چیزی ندارم؛ اما بده رزق اینها را تأمین کنم. الحمدلله، شکر ربالعالمین او هم میدهد. آنوقت گفتم: این القاء و افشاء است. ما حقیقت میگوییم. حقیقت یکچیزی است که ما که چیزی نداریم. ما اصلاً صفر هستیم؛ اما جاری میشود.
انشاءالله امیدوارم که قدر خودتان را و قدر این حرفها را بدانید. قدر این حرفها دانستن شکرانه خداست. خدایا، شکر، خدایا، من فارغم. خدایا، پابند دنیا نیستم. خدایا، فرصت بهمن دادی که بیایم. خدایا، پولش را بهمن دادی که بیایم. خدایا، اگر ندار بودم ممکن بود نتوانم بیایم. خدایا، تو توی الست یک کارهایی کردی. یک فکرهایی کردی. فکر من بودی. حالا من را اینجا آوردی. خدایا شکر. تمام این نعمتها که دارید میبینید باید تشکر از خدا کنید تا خدا نعمتتان را زیاد کند. میگوید:
شکر نعمت نعمتت افزون کند | کفر نعمت از کفت بیرون کند |
اول باید شکر ولایت کنید. مبادا خدا از کف ما بیرون کند، عزیزان من.
حرف بزنید، مزاح هم بکنید؛ اما ته دلتان آن باشد. مؤمن باید خوشاخلاق باشد. الحمدلله، اسم نیاورم، همهشما خوشاخلاق هستید، همهشما مبرا هستید. اما این مبرا بودن، خوشاخلاقی، شما را از آنجا باز ندارد. همینطور که دارید خوشاخلاقی میکنید، بهقول امروزیها یک جوک میگویید، یکحرفی میزنید، یک سروری در قلب مؤمنین ایجاد میکنید، باید بگویید خدایا، چهکسی اینرا بهمن داده، خدایا، چهکسی این صدا را بهمن داده؟ خدایا چهکسی اینرا بهمن داده؟ خدایا چهکسی اینرا تولید کرده؟ دائم باید در قلبت بگویی خدا. چقدر خدا خوشش میآید. ما باید از خدا تشکر کنیم. حالا تشکر کردی. یکدفعه بگو خدایا، شکر تو بهمن ولایت دادی. خدایا، شکر تو محبت ولایت بهمن دادی. خدایا، شکر من را فارغ کردی در مجلس ولایت میتوانم حاضر شوم. بهمن وقت دادی، من را گرفتار دنیا نکردی. آیا حضرتعباسی میتوانیم همین شکر را بکنیم که خدا شما را گرفتار دنیا نکردهاست، محبت دنیا را از دلتان بیرون برده، محبت خودش و اولیایش را به شما داده. عزیزان من، بیخود نیست که میگوید همینجا بهشت است. کسیکه اینجور باشد، برایش بهشت است.
وقتیکه شما رو به ولایت حرکت کردید، باید بگویید خدایا، من اهلبیتم را به تو سپردم. آنجا حافظش میشود. تو داری در راه ولایت میروی، خدا حافظ پسرت است، حافظ دخترت است، حافظ خانمت است، حافظ مادرت است. یکی از رفقا گفت: برادرم گفته، مادر کسالت دارد. گفتم: عزیز من، تو کجا میروی؟ او به تو اجازه میدهد برو. او حافظش است، به خدا بسپارش. تو نمیتوانی حافظ شوی، تو خیلی حِدَت کنی، بتوانی یک آب بهمن بدهی. حافظ بودن منحصر به خداست.
ما بحثی در معاد داشتیم. آقایمهندس در قم که بودند یک فرمایشاتی فرمودند، از آنجا در مغز من بود، در اینجا بهقول ما در کمیسیون ولایت این نقل شد، و هر کدامشان بالاخره رأی دادند، آخر همه آنها قانع به یک وحدت شدند. نمیخواهم حالا اسم بیاورم. البته همه اینها خوبند؛ اما بعضیها یک شاخصیتی دارند. آنوقت اینها همهاش یکی شد؛ یعنی وحدت. حالا من به شما همان وحدتی که در انجمن ولایت شد، را تذکر میدهم.
ما یک انجمن اسلامی داریم، یک انجمن ولایت. انجمن اسلامی باید به انجمن ولایت وصل شود. اگرنه آن اسلام، اسلام تأییدی نیست؛ یعنی جای دیگری هم گفتم: اسلام، باید به ولایت وصل باشد و آن اسلام را ولایت تأیید کند؛ اگرنه آنها اسلام خودشان هستند. همینطور که عمر و ابابکر، اسلامی درست کردند بهنام اسلام خودشان. آن اسلام را، نه پیامبر (صلیاللهعلیهوآله)، نه خدا، نه زهرا (علیهاالسلام) تأیید نکرد. تولید آن اسلامی که درست شد، زهراکشی شد. تولید آن اسلامی که تأیید ولایت نباشد، حسینکشی است.
رفقا، چه میگویید؟ خیلی توجه کنید. چرا؟ ما بیروایت نمیگوییم. امامحسین (علیهالسلام) گفت: من کشته جلسه بنیساعدهام. در جلسه بین ساعده دور هم یک نشستند خودشان یک اسلامی را بهوجود آورند. اگر نه آن اسلامی که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) داشت، آن اسلام صحیح بود؛ اما آن اسلام، به امر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بود. خدا به همان صاحب اسلام که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) باشد، گفت: یا محمد، اگر از خودت حرف بزنی، رگ دلت را قطع میکنم. ای عمر، ای ابابکر، چرا از خودتان یک اسلامی را بهوجود آوردید؟ آن اسلام صحیح بود، آن اسلام حمایت از ولایت میکرد. این اسلام، ولایتکش بود؛ اسلامی بود که ولایتکش بود. اسلام پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) صحیح بود؛ اما یا محمد، از خودت حرف نزنی. خود پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) هم همهاش میگوید: «وحی یوحی». من همهاش به امر خدا حرف میزنم. عزیز من، اسلام در هر کجا زیر این آسمان باشد، باید به امر ولایت باشد. آن اسلام روح دارد. والله، اگر آن اسلامی که به امر ولایت نباشد، آن اسلام روح ندارد. روح اسلام علی (علیهالسلام) است، روح اسلام زهراست، روح اسلام امامزمان (عجلاللهفرجه) است. روح اسلام، دوازدهامام، چهاردهمعصوم است.
حالا بحث ما سر اینبود که ما از اینجا که از دنیا میرویم، یک قالب مثالی که میگوییم نیست، قالب مثالی را بعضیها گفتند، شما توجه کنید. آن قالب مثالی را تو خودت اینجا بهوجود میآوری. بهاصطلاح، الان که شما اینجا آمدید، این کارهای خیری که میکنید، حاجت برادر مؤمن برآورده میکنی. چیز به فقرا میدهی، نماز با ولایت میکنی، بیتوته با ولایت داری، کار خیر میکنی، الان آمدی علیبنموسیالرضا (علیهالسلام) را زیارت میکنی؛ اما امامرضا گفته «لا اله الا الله حصنی، فمن دخل حصنی امن من عذابی بشرطها و شروطها و انا من شروطها» شروط «لا اله الا الله» را مراعات میکنید. آنوقت گفتم تمام اینها یک تولیدی دارد. اگر شما بخواهید قبول کنید، میگوید من صد تا اینجا به شما میدهم، هزار تا آنجا به شما میدهم. پس شما اینکارها که میکنید، آنجا تولیدت یک صورتی بهوجود میآورد. دلم میخواهد توجه کنید. آن کارهای شما، تولیدش یک صورتی بهوجود میآورد. آن صورت همهاش دلش میخواهد به تو وابسته باشد؛ یعنی تو را نجات دهد. این نه اینکه یک قالب باشد، شما در آن بروید. اینکار حرف زدنش تفکر میخواهد. این حرف بیتفکر است. تو این دستت خیانت کرده، آن قالب مثالی چهکار کرده؟ خدا برود آن قالب مثالی را بسوزاند. [اگر خدا] اینکار [را کند، کار] لغو کرده. شما این پایت گناه کرده، این چشمت گناه کرده. نفست گناه کرده، آنکه نکرده. آن تولید شما معصوم است. یعنی عبادت معصوم است. عبادت که گناه نکردهاست. خیلی باید توجه بفرمایید، عبادت که گناه نکرده؛ من گناه میکنم.
اگر هم میخواهید اینجا توجه کنید، پیامبراکرم (صلیاللهعلیهوآله) وقتی به معراج رفت، دید که قصرهایی میسازند، بعضیها میایستند. یا اخا جبرئیل، چیست؟ گفت: اینها همه برای دوستان توست؛ مال شیعیان علیبنابیطالب (علیهالسلام) است. گفت: برای چه میایستند؟ گفت: ذکر، یعنی صلوات بر تو، «لا اله الا الله»، «محمد رسولالله»، «علیولیالله» میگویند؛ تمام اینها خشت طلا و نقره میشود، اینها میسازند، قصرهایی میشود از برای دوستان علی، از برای محبان تو. اینها وقتی میآیند اینها را در این قصرها راه میدهند. این یک!
دوم ما داریم، گویا شاید حاجشیخعباس محدث در مفاتیح الجنانش باشد، همچنین گفتهاند که یک مردهای را در وادی السلام آوردند، ایشان آنجا بود. دیدهبود اینجا یک قبری است، یکی را تازه خاکش کردند. دید این قبر شکافتهشد، یک سگی سیاه داخلش رفت. گفت: طولی نکشید آنشخص دیدهبود، ایشان نقل کرده، یک جوان زیبای خوشگل آمد داخل رفت. طولی نکشید، دید این جوان بیرون آمد خیلی همچنین پچول و ناراحت است. گفت: ای جوان، قضیه چیست؟ چهچیزی پیشت است؟ گفت: نمیدانم یک برگی، چیزی پیشش بود. گفت آنرا بهمن بده، من میگویم، گفت: باشد. او داشت آنرا میدید. آنرا که داشت، مثل اسم اعظم بود، این میدید. گفت: من اعمال خوبش بودم، او اعمال بدش. اعمال بد بهمن غلبه کرد، من بیرون آمدم. پس معلوم میشود اینکار شما آنجا یک تولید است. ما با یکی از آقایان یک صحبتی کردیم. انشاءالله، امیدوارم که ایشان هم بیاید، قبول میفرمایند. ببین، بنا شد که تولید تو یک صورتی آنجا میشود. آن صورت، آنوقت چهکار میکند؟ تا حتی روایت داریم، آن صورت، اعمال تو پاک است که بهوجود میآید. خدا یک صورتی میکند که پیش تو بیاید و همزاد تو باشد. اگر بد باشیم، ما خیلی کلاه سرمان میرود؛ همزاد بد میآید. او میخواهد پیش تو باشد. خدا آنرا به تو برگشت میدهد. خدا میگوید: من صدتا اینجا به تو میدهم، هزار تا آنجا. آنرا به تو برگشت میدهد. یک جوان خوشگل و زیبا درست شده، آن پیش تو میآید.
پس ببین، گفتم: صدقه تو را حفظ میکند، قضایای عیسی را به شما گفتم. میخواهید در این نوار هم به شما بگویم. که عیسی آمد برود، دید خانهای سر و صدای آواز است. گفت: فردا اینجا عزاست. [فردا شد، اما خبری از عزا] نبود. آمدند، گفتند: یا نبی الله چرا حرف تو دو تا شد؟ آخر، گفتم: عیسی یک مدت زمان کمی، خدا آنچیزی را که به ائمه داد، به او داد؛ اما از او گرفت. یکچیزهایی را میدید؛ اما منبعد از او گرفت. چرا از او گرفت؟ دید کسی دارد زنا میکند، گفت: خدایا به او مرگ بده، خدا داد. یکی کار دیگر میکرد، گفت: مرگ بده. گفت: من به اینها کار دارم. چرا به اینها نفرین میکنی؟ خب، این چند وقت میماند و توبه میکند. این عیسی یک مدت زمانی یکچیز جهانی داشت؛ یعنی بهصورت موقت، یک ولایت مطلقه داشت. ولایت مطلقه؛ یعنی تمام این خلقت را میبیند. حالا چرا اینجوری شد؟ عزیز من، قربانت بروم. آمد دید نشده، گفت چه کردید؟ گفت: ما صدقات دادیم. صدقات حفظش کرد. حالا آنهم که شما میدهید، آن یک صورت قشنگ میشود، تو را میخواهد حفظ کند؛ اما وقتیکه تو گناه کردی، گناه تو به او افزوده میشود. پس توجه فرمودید من چه میگویم؟ حالا میگویند آن آدم که آن صورت زیبا دارد به تو توجه دارد. مثل اینکه وقتی انسان را توی قبر میگذارند، آنها یک توجهی به آدم دارند، آدم زنده میشود و برای یک حساب و کتاب میآید. آن صورت وجیه دوباره توجه دارد، میگوید: تا هفتدفعه گناه کنی، گویا در کتاب کافی باشد که هفتدفعه گناه کنی، حرف به تو نمیزد وگرنه او به تو نفرین میکند. چرا گناه میکنی که تو را از من جدا کنند؟ آنجا آن تولید تو داد میزند. تو خیال میکنی خبری نیست. هر چیزی یک قوه لامسه در خلقت دارد. هر چیزی خدا یک توانی به این دادهاست. هر چیزی یک زبانی به این دادهاست، تو زبانش را نمیفهمی، من زبانش را نمیفهمم. داد میزند چرا؟ چرا؟ یککاری میکنی تو را از من جدا کنند؟
پس عزیزان من، توجه بفرمایید، البته شما باید برای آن صورت زیبا، کارهایی که میکنید ریا نباشد. اگر ریا باشد، آن صورت بهوجود نمیآید. چرا میگوید اعمال ریا نکن. شما صدقات میدهید، انفاق میکنید، کار خوب میکنید، نمازی که به عمود الدین اتصال باشد، آن برای تو صورت میشود. چرا میگوید عمود الدین؟ پس معلوم میشود عبادت شما یک تجلی دارد، حالا وقتیکه شما عبادت کردید، عبادتی که ریا نباشد، آن آنجا تجلی است. اگر هم میخواهید که بالاخره به این حرفها یقین کنید، مگر در جنگ صفین چند هزار جمعیت است، همه فرار کردند، عمر و عاص قسم میخورد میگوید: به خدا که تمام جان خلقت در قبضه قدرتش است، دنبال هر کدام از ما یک علی (علیهالسلام) میآید. این عبادت تو، تجلیاش یک صورت خوب میشود.
نمیخواهم بگویم آنجا من اینرا دیدم. وقتی من مردم، من را بردند، اینطوری شد و اینطوری شد و حالا نمیخواهم این نوار را خیلی طولانی کنم. آنوقت من دیدم که آنجا بهمن یک باغ دادند که چشم روزگار ندیده است. هر چه نگاه میکردم میدیدم بزرگ است، دیدم یکجوانی به آنچه که شما حسابش را بکنید [زیباست]، آخر میدانید آنها چرا اینقدر قشنگ هستند؟ آنها جسم نیستند. خدا آنها را از ولایت خلق میکند. آنوقت میتوانید بگویید ولایت چقدر قشنگ است؟ کجایی عزیز من، کجا نگاه میکنی؟ میگوید آنجا را نگاه کنی، انگار چهکار کردهای! اما عزیز من، نگاه نکن. ببین، آن آنجا برای تو خلق کردهاست. میفهمد تو چه میخواهی. خدا در کالبدت است. چرا خدا میگوید من از رگ گردن به تو نزدیکتر هستم. میداند چه میخواهی. میداند من اینجا به او نگاه نکردم، میداند چشمت را حفظ کردی، میداند نفست را حفظ کردی، میداند رنج بردی. میداند جزء آنها که خلاصه منافق و عیاش هستند، نرفتی. ولایت تو را حفظ کرده، از خدا حیا کردی. از امامزمان (عجلاللهفرجه) حیا کردی، گناه نکردی. حالا یک همچنین صورتی برای تو خلق میکند.
ما رفتیم توی فکر که ما که چیزی نداریم، برای چه به ما میدهی؟ آخر، من حسابش را میکنم. وقتی یکنفر یکچیزی به ما میدهد، میگویم برای چه دادی؟ میخواهم بفهمم این چیست که دادهاست؟ اینچه پولی است؟ برای چه دادهاست؟ هر چه که میدهند که من نمیخورم. آنجا هم آدم همینجور است. میخواهد بداند برای چه به او دادند. من اینجا یک مبلغی بهمن بدهند، میگویم برای چه میدهید؟ چرا؟ میخواهم او صرف کند وگرنه در جیب خودم میگذارم، صرف خودم میکنم. من میفهمم خیانت به این کردم. آخر، خیانت هم به اسکناس است، خیانت هم به مال دنیا است. میدانید یا نه؟ خیلی حرفهایی است که نزدیم. خیانت به اینهم نباید کرد. از کجا به این اسکناس خیانت میکنید؟ بهغیر خدا آنرا خرج میکنید. خیانت نباید کنید. هر چه دستت بیاید که مال تو نیست، مال مردم است. چرا میگوید این بیتالمال است؟ میگوید دست تو بیتالمال است، نخور. چرا میگوید اگر شما ربا بخوری، یک درهم آن، انگار هفتاد دفعه با مادر خودت زنا کردی؟ میگوید نخور. مگر باید هر چه دستت میآید بخوری؟ باید بدانی چه مبنایی دارد. آنجا گفتم برای چه بهمن میدهید؟ برای چه است؟ گفت: عطای رسولالله است. به رسولالله قسم، من به این جوان میگفتم تو حیف هستی، برو پیش پدر و مادرت. تا یکچیزی هست که نباید آنرا ضبط کرد. ببین، من این جوان را که اینقدر زیبا است را میگویم برو پیش پدر و مادرت. چرا؟ من اینجا خودم را لیاقت نمیدانم، آنجا هم نمیدانم. خدا یک عطایی کرد، گفتم: این کیست؟ گفت رسولالله است. به رسولالله، دیدم او آنجا ایستادهاست. به شما عطا میکند .
توجه کن من چه میگویم. به حضرتعباس، این حرفها از من نیست. باید توجه کنید. وقتی از من نیست، باید بفهمید من چه میگویم. من که میگویم او گفتهاست، او دادهاست. من که چیزی نیستم.
حالا ببینید من دارم چه میگویم؟ حالا شما اینجا در مسیر بودید، کار داشتی، تو مثلاً در دکان بودی، این آقا سر کارش بوده، آن آقا سر مهندسی برقش بوده، آن آقا سر کارش بوده، آنجوری که باید عبادت کنند و ایشان پاسخی به این بدهد نبودهاست؛ اما در مسیر ولایتید. والله، اگر شما قشنگیاش را ببینید، خیلی حرف قشنگ است. قشنگی این حرفها، تجلی ولایت است، باید در قلبت تجلی کند. اگر این حرفها را تجلی نکند، خیلی درک ندارید. حالا ببینید من چه میگویم؟ این آقا مثلاً رفتهاست آنجا چیز بخرد، من الان خدا میداند یکدفعه تکان خوردم. دیدم این دو تا قوه [باتری] میخواهد، رفته هشتتا قوه گرفته. خدایا، قوت اینرا زیاد کن. خدایا، من گفتم اینرا تهیدست نکن. ببین این دو تا قوه میخواسته، باید میرفته دو تا قوه میخریده است، رفته هشتتا قوه خریدهاست. از پول خودش هم خریدهاست. برای چه؟ چون میخواسته حرف ولایت زده بشود. مگر ممکناست خدا اینچیزها را فراموش کند.
حالا این باید چه کند؟ باید بگوید خدا را شکر، من پول داشتم اینرا خریدم، از او ببیند. آنوقت، آقا جان، اینکه دارم به شما میگویم، گفتم: از آسمان برای شما حرف میزنم، همه بههم وصل است، به نیت تو وصل است، به همهچیز وصل است. حالا ببین، دوباره تکرار میکنم این آقای حاجابوالفضل رفته مثلاً اینکار را میکند، این عبادت نماز مستحبی یا عبادت ذکری نداشته، این دارد برایش ذکر میگوید. این ذکر است. حالا خدا چهکارش میکند؟ حالا خدا آنجا عطا به او میکند که این رفع کسری عبادتش بشود. قدر این حرف را بدانید. پس شما در هر مسیری هستید، دوباره تکرار میکنم، تو کسری عبادت داری. من آنجا نشستم دارم ذکر میگویم؛ این سزای ذکر من را به این میدهد. این ذکر نمیگوید، اما با او چه میکند؟ به او عطا میکند. چرا؟ این رضایت ولایت است. رضایت ولایت به تو عطا میکند. کجایی؟ مرتب اینطرف و آنطرف میدوی. ببین، من دارم به تو چه میگویم. ببین علیبنموسیالرضا (علیهالسلام) چه حوالهای به شما داده. این حرفها را قدردانی کنید. اینکه به بعضیها از شما میگویم بگیر بخواب، بهخاطر همیناست. چرا به شما میگوید اگر توی فکر باشی که یک حاجت برادر مؤمن را صبح برآورده کنی، تا صبح اینهمه به تو ثواب میدهد. تو که کاری نکردی؛ اما فکرت بهفکر مردم بود. خدا فکر تو را سزا میدهد. یکوقت اعمال تو ریا است، به آن نمیدهد؛ اما فکر تو که ریا نیست، فکر تو را جزا میدهد. رفقایعزیز، بیایید یکقدری روی این حرفها فکر کنید.
تو چطور توجه نداری، آسمانی نیستی؟ الان تولید این جوانی که این حرفهایی که تولید میشود این زمین نیست، آسمان است؛ پس شما به آسمان هم نفوذ دارید. چونکه خوبی در آسمان است، بدی در زمین است. بدی است که ما گمراه میشویم. حکومت ما را گمراه میکند. من گفتم از حکومت میگویم ببین این الان یک زمینی است؛ مثلاً صد هزار متر. دویستهزار متر، هر چیزی، شما بهتر میدانید. شما یک زمینی را در نظر بگیر، هر کسی آمده، یک تکهاش را گرفتهاست. آمریکا آمده یک تکهاش را گرفته، انگلستان آمده یک تکهاش را گرفته. شوروی یک تکهاش را گرفته، ایران یک تکهاش را گرفته. فهمیدی؟ اینمردم روی زمین فساد میکنند. زمین که پاک است. آن رهبری که این قطعه زمین را اشغال کرده، آن دارد فساد میکند. از کجا این حرفها را میگویی؟ این حرفها چیست که میگویی؟ این حرفها سند دارد. خدا زمین را پاک خلق کردهاست؛ برای سکونت تو خلق کردهاست. این آقا یک فرش انداخته، ما رویش بنشینیم؛ اما تو میآیی یک گوشهاش را آتش میزنی. تو میزنی، تو اینجا میآیی فساد میکنی. اگرنه، زمین چیست؟ زمین، پاک است؛ آن حکومت فسادگر میشود، هم خودش را گمراه میکند، هم مردم را. حالا چه میکند؟ حالا همین زمین به او لعنت میکند. فردایقیامت چنان فشار به او میآورد، شیری را که از پستان مادرش خورده بیرون بزند. ما باید به این حرفها اعتقاد داشتهباشیم. الان الحمدلله عراق از وجود کثیف صدام راحت شد. حالا چه حکومتی بیاید دوباره من کاری ندارم. من به حکومتها و حرف سیاسی کار ندارم. من میخواهم شما را روشن کنم.
الان اینخانه، بیت خداست. خب، درونش لهو و لعب میزنید، چه میشود؟ از بیت بودن خارج میشود. شما اگر اینجا بیت خداست، گفتم: اینرا روی مناسبت میگویم. من یکدفعه گفتهام، اینرا روی مناسبت میگویم که حرف تایید بشود. شما این حرف را قبول بکنید. حالا این زمین پاک است، همینطور که سلاطین تکهتکه زمین را گرفتهاند، دارند کفر خدا میکنند، الان یک قطعه از زمین را هم به شما دادهاست. پس «ام القری» که میگویند از زیر زمین همه زمینها کشیده شدهاست و یک تکهاش را هم به شما دادهاند. حالا تا چهموقع این بیت خداست؟ تا وقتی آنرا بتکده نکنید. حالا این بیت خداست، داری توی آن زندگی میکنی. حالا چیست؟ خانمعزیز، اگر تو اینجا فرمان خدا را در آن ببری، مریم هستی. پسر تو هم عیسی است؛ اما اگر با لهو و لعب باشی، چیست؟ پسر تو منافق میشود، پسر تو هم غیر امر کار میکند. خانمهای عزیز، آقایانعزیز، چرا توجه ندارید؟ حالا این بیت خداست، خانم تو داری اینجا زندگی میکنی، اگر به امر زهرا (علیهاالسلام) باشی، به امر خدا باشی، به امر قرآن باشی، عزیز من، تو مریم هستی، بچهات هم عیسی میشود.
الحمدلله، رفقای من، همهشان بچههایشان عیسی هستند، نمیخواهم یکایک اسم ببرم، تمام شما بچههایتان عیسی است. قدر این بچههایتان را بدانید. به این بچهها دعا کنید. از دست این بچهها ناراحت نباشید. به تمام رفقا میگویم، اگر میخواهید شکرانه این بچهها کنید، بچههای مردم را ببین. ببین، بچه شما عیسی است یا نه. بچهات را پیش خودت نگذار. او هم بزرگ میشود مثل تو میشود. تو الان چند سالت هست که از یک بچه کمسال اینقدر توقع داری، اینها را در شکنجه قرار نده، پولشان بده. والله، من همینجور بودم. بالله، من همینجور بودم. الان بندهزاده اینجا تشریف دارد. میگفتم: بابا جان، هر چه میخواهی من به تو میدهم. اصلاً من دخلم را به روی اینها نمیبستم. چرا؟ امروزش را میدیدم. البته هوایشان را داشتهباشید، این پولی که در اختیار بچه میگذارید، یکمقدار هوایش را داشتهباش. مبادا بچهاست یکوقت بچهگی کند و در راه امر خرج نکند. اما به او بده. من اینها را یکوقت قسم میدادم، میگفتم: اگر ندارید، من به شما بدهم. من دارم چه میگویم؟ من دلم میخواهد شما خیلی شکرانه کنید که این بچهها را دارید. خدا میداند من این بچههای شما را خجالت میکشم. دست بعضیهایشان را میبوسم؛ اما میخواهم پایشان را هم ببوسم. آخر، من دارم جو این دنیا را میبینم، گناهان اینها را میبینم، خوبیهای اینها را هم میبینم. تو هم باید همینجور باشی. من بچهام اینطوری بود، اینطوری بود! نه، بابا جان!
من از روی روایت و حدیث حرف میزنم؛ اما باید تو هم روایت و حدیث را توجه کنی و بایگانی نکنی. این حرفها را بایگانی نکنید. مگر خود عیسی نیست؟ حالا به او داد، دارد میبیند. تا او گناه کرد، نفرین کرد، تا نفرین کرد از او گرفت. [خدا گفت:] به اینها کار دارم. اینها هم به جوانهای شما کار دارند. اگر یک خلاف کرد، دیگر اینرا توی بوق نکن. من خدا میداند از بچههایم نه، از بعضی از برادرهایم چه خلافهایی دیدهام، اصلاً و ابداً به روی خودم نمیآوردم، بعد نصفشب هم به اینها دعا میکردم. تو نباید [مثل] عیسی بشوی، از تو میگیرد. خب، اینرا از او گرفت. گناه این بچه را نبین، آیندهاش را ببین، او را عزت و احترام کن. ببین چه مشکلی دارد؟ مشکلش را حل کن. خدا خودش میداند، به علیبنموسیالرضا (علیهالسلام) اگر من میدانستم این حرفها را میخواهم بزنم؛ خودش دارد میآید، اتوماتیک است. ولایت، اتوماتیک است. اگر بخواهی اینجورش بکنی، وقتی بخواهی بگویی، یکجور دیگر میگویی. ولایت، اتوماتیک است. اتوماتیک، وصل به آناست. او خودش کلید میاندازد. کجایی؟ به این حرفها توجه کن.
آقا میگوید از آسمان صحبت کن. تمام خلقت بههم وصل است. نه اینکه حالا [در زنده بودنت] وصل است، بمیری هم وصل است. چرا به تو میگوید که اگر مردی و برای خیرات کردند، به تو میرسد. پس اینجا و آنجا [بههم] وصل است. چرا؟ الان این همزاد تو آنجاست، تو به آنجا وصل هستی. اصلاً ولایت همهاش بههم وصل است. چرا؟ یکی از رفقای من الان اینجا حضور دارند. من میخواهم به ایشان جواب بدهم، همه بههم وصل است. اصلاً ولایت جدا نیست. تو از ولایت جدا میشوی. تمام اشیاء بههم وصل است، آسمان بههم وصل است، عرش بههم وصل است، فرش بههم وصل است، دریا بههم وصل است. تمام اینها بههم وصل است، تو هم به اینها وصل هستی. آن روح تو، ولایت تو به تمام اشیاء وصل است. از کجا میگویی؟ تو چند روز اینجا زمین هستی، باید پرش کنی آسمان بروی. چند روزی تو را اینجا گذاشتند که پرهایت درآید. پر چیست؟ ولایت است. تو را اینجا گذاشته که پر و بالت دربیاید. پر و بالت، ولایت است؛ باید پرش کنی آنجا بروی. دائم میگوید از آسمان بگو. عزیز من، تو چرا توجه نمیکنی؟ گفتم: تو باید توی آن قله بروی؛ قله ولایت؛ اما پر و بالت باید درآید. پر و بالت؛ ولایت است. جای دیگر گفتم: سواد با ولایت دو بال است، [بیولایت] نمیتوانی بپری. امروز اینطرز به شما میگویم، مواظب باشید. هوای پرهایتان را داشتهباشید، پر به گناه نزنید، پر به خیانت نزنید، پر بهدنیا نزنید، پر بهغیر امر نزنید؛ پرت را قیچی میکند. عزیز من، بگذار پرهایت درآید، پرش کنی.
حالا از کجا این حرف را میزنی؟ خداوند تبارک و تعالی انشاء میدهد به کسیکه مقصد نداشتهباشد. مگر جبرئیل نبود؟ مگر فطرس نیست که یک گناه کرد، گناه نکرد، یکذره، یکچیزی بود باید برگرداند. نگاه کرد دید اینها در ظاهر بهاصطلاح خوبند، یکذره کندی کرد [شاید اراده خدا برگردد و اینها را عذاب نکند]، باطنش را ندید. فوراً پرهایش ریخت. سیصد سال گَل یک درخت افتاد. حالا آمده پرهایش نیست. دید جبرئیل و میکائیل دارند میآیند. گفت: چهخبر است؟ گفت: ما میآییم مبارکباد و تهنیت به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بگوییم. خدا یک پسر به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بهنام حسین (علیهالسلام) دادهاست. او شفیع تمام مردم است، تمام امت است، تمام خلقت است. گفت: من را ببرید. جبرئیل او را اینجا گذاشت. پر ندارد، او را آورد. گفت: قضیه من ایناست. گفت: برو خودت را به گهواره حسین (علیهالسلام) بمال. حالا پرهایش درآمد. تو هم همیناست، باید پرهایت دربیاید، به گهواره حسین (علیهالسلام) بمالی تا پرهایت درآید. خودتان را به گهواره حسین (علیهالسلام) بمالید، به آسمان پرش کنید. حالا به او سمت دادهاست. مگر پرش کردی، حالا تو را رها میکند؟ حالا به تو سمت میدهد. عزیز من، تو روح میشوی. حالا چهکار میکند؟ هر که سلام به امامحسین (علیهالسلام) بدهد، او سلامش را به امامحسین (علیهالسلام) میرساند. میگوید: به او سلام بدهید، فطرس فوراً میرساند. فطرس این ملکی که یک ترکاولی کردهاست، جهانی شدهاست. تو هم باید جهانی شوی. در تمام این جهان اگر کسی سلام بدهد، فطرس میرساند. فطرس، جهانی شد؛ خودش را به ولایت مالید. تو هم بیا خودت را به ولایت بمال، بیا تسلیم ولایت بشو، جهانی بشوی.
اصلاً خدا میفرماید: تو اشرفمخلوقات هستی، نگفته ملک، اشرفمخلوقات است. تو اشرفمخلوقات هستی. چرا «بل هم اضل» میشوی؟ دست از ولایت برمیداری. عزیزان من، بیایید این حرفها را گوش دهیم و بفهمیم و عمل کنیم. عزیز من، قربانت بروم، این حرفها تفکر میخواهد. این حرفها باید یک نگاهی بکنید. یک نگاهی به صحرایکربلا بکنید.
من قول به شما دادم. انشاءالله یکروضه حضرتزهرا (علیهاالسلام) میخواهم بخوانم. این زهرایعزیز، من هر وقت که بیایم به امامرضا میگویم یکروضه مادرت را برایت میخوانم. انشاءالله، امیدوارم که یکروضه بخوانم که این روضه حتیالامکان تعجبی باشد. حسابش را بکن، ببین، تمام اینها خودشان ولایت هستند؛ اما خدای تبارک و تعالی یک عظمائیتی به امیرالمؤمنین داد. چونکه میداند امیرالمؤمنین در یک موقعیتی قرار میگیرد که آنجا باید آن عظمائیت را بدهد، مردم یکقدری روشن شوند وگرنه تمام اینها عظما هستند. آنزمان عمر و ابابکر را هم خدا میدانست.، میخواست عظمائیت بدهد. وقتیکه پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) امیرالمؤمنین را بلند کرد، گفت: «الیوم اکملت لکم دینکم» دین، علی (علیهالسلام) است. حالا تمام این دوازدهامام، چهاردهمعصوم مواظب بودند. آنها، همه، خودشان تأیید هستند؛ اما یک تأیید عظمائیت به امیرالمؤمنین دادهاست. حضرتزهرا (علیهاالسلام) اینرا میدانست. حالا وقتی آن خبیثها آمدند اینکار را با عبادت کردند، عُمر گفت: یادتان است پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) گفت که هر که مسجد نیامد او را بیاورید؟ گفت: آره. گفتند: چند روز است علی (علیهالسلام) نیامدهاست، پی او بروید. مغیره، پاشو برو. رفت. گفت: ما داریم قرآن را جمعآوری میکنیم. گفت: دید، علی (علیهالسلام) نیامده، بلند شد. میخواست مقصد خودش را پیاده کند. حسابش را کرد، دید علی (علیهالسلام) را نمیتواند بکشد. زهرایعزیز میخواهد احکام را فاش کند. گفت: من باید او را از بین ببرم. حالا آمد این جنایت بزرگ را کرد. حالا ببین، زهرایعزیز چهکار میکند؟ حالا محسنش زیر دست و پا رفتهاست، حالا پهلویش هم شکستهاست، حالا سیلی هم خوردهاست، حالا بازویش هم شکستهاست؛ اما مگر دست از علی (علیهالسلام) برمیدارد. امر خدا را حمایت میکند. مقصد خدا را حمایت میکند. حالا اینها آمدند. در یکروایت داریم وقتیکه پهلوی زهرا (علیهاالسلام) شکست، زهرا (علیهاالسلام) غش کرد، چشمش را باز کرد. فضه، علی کو؟ گفت: علی را بردند. آمد با همین دست خمیده، دست به پهلو، دید دارند علی (علیهالسلام) را میکشند، طناب گردن علی (علیهالسلام) انداختند. آن بازو، بازوی ولایت بود؛ سر طناب را تکان داد، چهلنفر روی زمین ریختند. یکدفعه عمر گفت: قنفذ، دست زهرا (علیهاالسلام) را کوتاه کن. چنان به بازوی زهرا (علیهاالسلام) زد، آنرا شکست. حالا مگر زهرا (علیهاالسلام) دست برمیدارد؟ باز دست برنداشت. دارد از ولایت حمایت میکند. ایناست که به شما میگویم: عزیزان من، همه اینکار را که میکنید، توی فکر باشید زهرا (علیهاالسلام) یک لبخندی بزند، کمکش نکردند. رفقا، شما بیایید ما زهرا (علیهاالسلام) را کمک کنیم. کمک زهرا (علیهاالسلام) ایناست امر امامزمان (عجلاللهفرجه)، امر امیرالمؤمنین را اطاعت کنیم؛ نه امر خلق را.
حالا آقا جان، ببین، در مسجد آمده یک نفس کشید، ستونها از جا حرکت کرد. همین خالد بن ولید، سیفالله بود، حالا شمر الله شده؛ اما دنیا او را بردهاست، محبت دنیا او را شمر الله کردهاست. حالا شمشیر روی سر علی (علیهالسلام) گرفتهاست. زهرا (علیهاالسلام) گفت: دست از علی (علیهالسلام) بردارید وگرنه نفرین میکنم. روایت داریم: امیرالمؤمنین به سلمان گفت: یا سلمان، به زهرا (علیهاالسلام) بگو تو دختر رحمة للعالمین هستی. اگر نفرین کنی، طیور در جو آسمان هلاک میشوند؛ یعنی مردم سزایشان است که هلاک شوند؛ به توسطی که طیور آسیب نبینند، تو نفرین نکن. ببین، علی (علیهالسلام) اینها را نمیگوید. طیور های جَوِ هوا قیمت دارند؛ اینها قیمت ندارند، اینها همهشان سقط شدند هم، بشوند؛ اما به زهرایعزیز میگوید: طیور در جَوِ هوا هلاک میشوند. اینها این صحنه را دیدند، دست از علی (علیهالسلام) برداشتند. حالا توی خانه آمده؛ علی (علیهالسلام) گریه میکند، زهرا (علیهاالسلام) گریه میکند. چرا علی (علیهالسلام) گریه میکند؟ میبیند حمایت از ولایت، پهلوی زهرا (علیهاالسلام) را شکستهاست. حمایت از ولایت، بازویش را شکستهاست. حمایت از ولایت، صورتش [کبود شدهاست]، زار، زار گریه میکند. از آنجا هم پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) به او گفت: علی (علیهالسلام) جان، حرف نزن، کار نداشتهباش. ایناست که علی (علیهالسلام) میفرماید: مانند خاری که در چشمم است، استخوانی که در گلویم گیر کردهاست، غصه میخورد.
عزیزان من، به شما هم میگویم. باید نجوای درون داشتهباشید. علی (علیهالسلام) از نجوای درونش گریه میکند. حالا چرا زهرا (علیهاالسلام) گریه میکند؟ میگوید: علیجان، پدرم گفت از برای مظلوم گریه کن. آیا از تو مظلومتر هست؟ زهرا (علیهاالسلام) هم گریه میکند. آقا جان من، حالا ببین، کار به کجا رسیدهاست. امامزمان (عجلاللهفرجه) میگوید: ای مادر جان، اگر اشک چشمم تمام شود، خون گریه میکنم. هر وقت باشد، میآیم احقاق حقت را میکنم. امیدوارم یاور امامزمان (عجلاللهفرجه) باشید، احقاق حق از زهرایعزیز، از امامحسین (علیهالسلام) بکنید.
خدایا، عاقبتمان را بهخیر کن.
خدایا، ما را بیامرز.
خدایا، ما را از خواب غفلت بیدار کن.
خدایا، ما را یاور امامزمان (عجلاللهفرجه) قرار بده.
یا امامرضا، تو را بهحق مادرتزهرا (علیهاالسلام) ما را بپذیر. ما را دست خالی روانه نکن. ما را زیر بال خودت راه بده.
امامرضا، والله، رفقای من هم مثل من میمانند. عمداً گناه نمیکنند؛ اما یکوقت میبینی که خب، بالاخره یک اشتباههایی داریم. بهحق امامرضا، خدایا رفع این اشتباهها را بکن.
خدایا، ما را یاور امامزمان (عجلاللهفرجه) قرار بده.
خدایا، کار ما را به آخر برسان.
من از امامرضا خواستم همهشما را کفایت کند. از خدا بخواهید خدا دعای من را در حق شما مستجاب کند.
خدایا، بهحق امامزمان (عجلاللهفرجه) قسمت میدهم، من یک مثالی برای خودم آوردم. 58 گفتم که من الان مثلاً آنجا خانه هستم، میبینم یکدفعه آقایمهندس آمد. اول منتظر این آقایمهندس هستم، بعد یکدفعه میبینم یکیدیگر میآید، یکیدیگر میآید. گفتم: خدایا قیامت هم همینجور باشد. حالا عمر همه ما یکذره پیش و پس هست، یکایک بیایند، آنجا در خدمت امامزمان (عجلاللهفرجه)، در زیر عرش امامصادق دور هم باشیم.
خدایا، گفتم: اینجا ما را جدا نکن، آنجا هم ما را جدا نکن.
امیدوارم که دعای من را خدا مستجاب بگرداند. با صلوات بر محمد و آلمحمد.