منتخب: حضرت‌زینب

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
نسخهٔ تاریخ ‏۳۰ ژانویهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۰۸:۳۰ توسط Mojahed (بحث | مشارکت‌ها)
پرش به:ناوبری، جستجو
بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته

امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) کفواً أحد است. حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته‌باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.

گفتار متقی [۱]

اربعین یعنی روز فتح ولایت، نه این اربعینی که ما می‌گیریم و می‌رویم لای زن‌ها و مردها، می‌گوییم و می‌خندیم! عاشورا و اربعین برای این‌است که ما آمرزیده‌شویم؛ لکّه‌اشکی برای امام‌حسین (علیه‌السلام) بریزید و آمرزیده‌شوید، آهی برای حضرت‌زینب (علیهاالسلام) بکشید و آمرزیده‌شوید. روز اربعین بیایید با امام‌حسین (علیه‌السلام) و زینب‌کبری (علیهاالسلام) عهد کنید که گناه نکنید!

اگر در حرم حضرت‌زینب (علیهاالسلام) یا حضرت‌رقیّه (علیهاالسلام) رفتید، مثل هنده باشید! تمام هوا و هوس دنیا را از دل‌تان بیرون کنید تا اتّصال شوید! بگویید زینب‌جان! آن دست ولایتی که برادرت بر قلبت گذاشت، اشاره کن تا آن دست را بر قلب ما هم بگذارد، تا تمام لذّت‌های عالم گندیده از دل‌تان بیرون رود؛ آن‌وقت بفهمید لذّت ولایت چیست؟! وقتی یک علی (علیه‌السلام) گفتید، تمام لذّت خلقت در کالبد بدن‌تان می‌آید. سوغات، اتّصال به ولایت بیاورید! سوغاتیِ من این‌است. اگر شما سرمایه ولایت از حضرت‌زینب (علیهاالسلام) و حضرت‌رقیّه (علیهاالسلام) گرفتید، در این دنیا و آن دنیا سرمایه به‌هم زدید. تو را به خدا! آن‌جا اتّصال به ولایت را بخواهید! محبّت شما پیش حضرت‌زینب (علیهاالسلام) و حضرت‌رقیٌه (علیهاالسلام) باشد، اتّصال‌تان قطع نشود.

ببین حضرت‌زینب (علیهاالسلام) چه‌کار می‌کند؟ برادرش به او گفته خواهرجان! باید در دروازه‌کوفه و شام خطبه بخوانی! پرچم یزید و معاویه را بِکَنی و پرچم پدرمان علی (علیه‌السلام) را نصب کنی! زینب (علیهاالسلام) فرمود: برادر! امرت را اطاعت می‌کنم. حضرت‌زینب (علیهاالسلام) رفت؛ اما شام را ویرانه کرد؛ پرچم شرک و نفاق را کَند، پرچم توحید را نصب کرد.

قدری که به نزدیکی کربلا رسیدند، تربت امام‌حسین (علیه‌السلام) بو دارد، سکینه خیلی باهوش بوده، بوی تربت امام‌حسین را می‌شنود. این مشام چه مشامی است؟! گفت:

بوی خوشی می‌وزد اَندر مشامعمّه! مگر این سرزمین کربلاست؟!

حالا جابربن‌عبدالله انصاری غسل کرده، قدم‌هایش را کوچک برمی‌دارد؛ چون‌که از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) شنیده: هر کسی امام‌حسین (علیه‌السلام) را زیارت کند، هر قدمش، ثواب حجّ و عمره دارد. حجّ و عمره می‌خواهد! رفقای‌عزیز! ولایت این‌قدر بالاست که همه ما اشتباه داریم! بیایید اشتباه نداشته‌باشید! به ذات خدا قسم! اگر فرسخ‌ها راه بود، هزار قدم را یک‌قدم می‌کردم و روی قبر امام‌حسین (علیه‌السلام) می‌افتادم. خدا می‌داند آن سفری که به کربلا رفتم، قبر آقا امام‌حسین (علیه‌السلام) این‌جا بود و قبر آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) آن‌جا، روی آن افتادم؛ قدری از این و قدری از آن بو می‌کردم. من حسین (علیه‌السلام) می‌خواهم نه ثواب! ثوابِ بی‌محبّت علی (علیه‌السلام)، ثواب نیست، جزاست. تازه مثل شیطان شدی که گفت مُزد عبادتم را بده! خجالت بکش! مُزد می‌خواهی چه‌کنی؟! خدا و قرآن را بخواه! امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) و زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) را بخواه! امام‌حسن (علیه‌السلام) و امام‌حسین (علیه‌السلام) را بخواه!

وقتی جابر سرِ قبر آقا امام‌حسین (علیه‌السلام) رسید، قدری فریاد کشید، حسین! حسین! کرد و گفت: آقاجان! من با شهدای تو شریک هستم. عطیّه گفت: جابر! وای بر تو! چه می‌گویی؟! این‌ها دستان‌شان جدا شده! سرهایشان جدا شده و بر روی نیزه است! بدن‌هایشان زیرِ سُم اسب رفته! تو با این‌ها شریک هستی؟! جابر قسم خورد و گفت: از دو لب پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) شنیدم: کسی‌که به عمل قومی راضی باشد، جزء آن قوم است. من به عمل این‌ها راضی هستم. یک‌وقت دیدند صدای قافله می‌آید، عطیّه گفت: جابر! بلند شو! حضرت‌زینب (علیهاالسلام) و اهل‌بیت آمده‌اند.

حالا که به کربلا رسیدند، ولایت بو دارد. حضرت‌زینب (علیهاالسلام) زمین را بو کرد و گفت: این‌جا قبر برادرم است، روی قبرش افتاد. صدا زد: برادر! همه‌جا امرت را اطاعت کردم؛ اما حسین‌جان! بچّه‌هایت را به‌من سپردی، گفتی: خواهر! همه را به خدا و بچّه‌هایم را به تو می‌سپارم، همه را آوردم! وقتی بچّه‌هایم شهید شدند، از خیمه بیرون نیامدم، گفتم شاید تو خجالت بکشی. حسین‌جان! سراغ رقیّه را از من نگیر! من نتوانستم او را بیاورم؛ او را در شام گذاشتم. برادر! وقتی همه محمل‌ها آماده حرکت بود، کوتاهی نکردم، سرِ قبر رقیّه رفتم و با او خداحافظی کردم، گفتم: عزیزم! بلند شو! می‌خواهیم برویم! عزیزم! من جواب پدرت را چه بدهم؟! شما را دست من سپرده! رقیّه‌جان! نمی‌گذارم تنها باشی! هر جور باشد پیشت خواهم آمد، این خواسته من است.

وقتی حضرت‌زینب (علیهاالسلام) به مدینه برگشت، خدا یزید را لعنت کند! گفت: مدینه را غارت می‌کنم؛ عبدالله به حضرت‌زینب (علیهاالسلام) گفت: کجا می‌خواهی بروی؟ شام یا مصر؟ حضرت‌زینب (علیهاالسلام) قدری فرسوده شده‌بود، گفت: عبدالله! من در شام اسیر بودم، نمی‌خواهم آن‌جا را ببینم؛ اما به رقیّه قول دادم که پیش او بروم. در بیابان‌های اطراف شام یک آبادی بود، حضرت‌زینب (علیهاالسلام) چندین‌سال آن‌جا کنار حضرت‌رقیّه (علیهاالسلام) زندگی کرد، تا از دنیا رفت. این‌ها دارند با هم عشق‌بازی می‌کنند. حضرت‌رقیّه (علیهاالسلام) باید در آن باراندازِ شام دفن شود، تا صدها میلیارد مردم بیایند و آمرزیده‌شوند. قبر این‌ها رحمةٌ لِلعالمین است؛ این‌ها که قبر ندارند، محلّی است، شما می‌روید زیارت می‌کنید؛ اما باید با ولایت بروید. دل وقتی ولایتی شد، ولایت به شما می‌چسبد؛ نه غیر ولایت. اگر صدها میلیارد به شما بدهند و بگویند عُمَر خوب است، می‌گویید عُمَر بد است و به دل‌تان نمی‌چسبد؛ اسم امام‌حسین (علیه‌السلام) می‌آورید و اشک می‌ریزید؛ آن‌وقت به دل‌تان می‌چسبد.

هیچ‌چیزی قدرتش مطابق گریه بر امام‌حسین (علیه‌السلام) نیست. جهنّم عذاب است، گریه امام‌حسین (علیه‌السلام) رحمت است؛ می‌چکد در جهنّم، خاموش می‌شود؛ اما گریه شما، گریه رحمت باشد، نه عقده؛ ما باید گریه کنیم که چرا توهین به امام‌حسین (علیه‌السلام) شد؟! توهین به حضرت‌زینب (علیهاالسلام) شد؟! اگر امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) برای حضرت‌زینب (علیهاالسلام) گریه می‌کند و می‌فرماید: صبح و شام گریه می‌کنم، اگر اشک چشمم تمام شود؛ خون گریه می‌کنم؛ والله! کلّ خلقت گریه می‌کند. زینب (علیهاالسلام) ارزشش این‌است!

گریه یک جنبه ولایتی دارد، ما باید بیچارگی خودمان را ببینیم و بگوییم: حسین‌جان! ما بیچاره‌ایم! عاشورا نبودیم که جان‌مان را فدایت کنیم، زینب‌جان! نبودیم که از تو حمایت کنیم؛ حالا کاری که نمی‌توانیم بکنیم، بیچاره بیچاره‌ایم! گریه می‌کنیم تا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) بیاید و احقاق حق از دشمنان مادرت زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) کند؛ این گریه، اتّصال به ولایت است. [۲]

دیگر ببینید

حضرت‌زینب 2

حضرت‌زینب 3

فهرست فرمایشات منتخب

یا علی
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه