ولایت، نجاتدهنده خلقت است
ولایت، نجاتدهنده خلقت است | |
کد: | 10235 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1381-06-14 |
تاریخ قمری (مناسبت): | 27 جمادیالثانی |
اعوذ بالله من الشیطان اللعین الرجیم، العبد المؤید، الرسولالمکرم، ابوالقاسم محمد
السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته، السلام علیالحسین و علیبنالحسین و اولادالحسین و اهلبیتالحسین و رحمةالله و برکاته
رفقایعزیز آخرالزمان است باید توجه داشتهباشید. از کار، باید کار بکنید. جوانان درس بخوانند، اگر درس نخوانند صحیح نیست. کاسبها باید کاسبی کنند، بهقدری خدا کاسب خوب را دوست دارد، میگوید حبیب من است. اگر به رسولالله میگوید حبیب، به یک کاسبی که غش در معامله نکند، اشیاء را شریک کند، مستضعفها را شریک کند، بخورد و بخوراند، بهفکر باشد، [هم میگوید حبیبالله].
قضایای مکه را به آقازاده دوست خودم، تخم چشم من، گفتم؛ هر کجا میروید توجهتان باید در عصاره آن مطلب باشد. به اینکه شما رفتید مکه خیلی خوشحال نباشید، حجاج بن یوسف اینقدر مکه رفت، گفتند حجاج، یعنی در این دنیا شهرتش حجاج شد. باید هرجایی هستید از خدا بخواهید، هرجایی یک عصاره دارد، اطاعت هم بکنید. چرا میگوید کاسب حبیبالله است، حبیب من است؟ باید قشنگ کار کنید. عزیزان من، دوباره تکرار میکنم درس بخوانید. امروز درس یک سرمایهای است. من این بنده زادهام وقتیکه طلبه شد، به او گفتم: بابا، بیا اینجا حرف به تو میزنم، حرف من را بشنو. یکوقت حرف عوامانه است؛ اما عالمانه است، یکوقت حرف عالمانه است، عوامانه است. یکوقت حرف عالمانه است، والله عوامانه است، یکوقت حرف عوامانه است عالمانه است. گفتم: پدر جان، قربانت بروم، دو تا قلک اینجا میگذارد، یکی پول میریزد تویش، یکی نمیریزد، سر سال چهجور است؟ گفت: بابا جان، آن خوب نیست که پول تویش نیست. گفتم: درس خوب است، پول بریز در قلک. تمام توجهت به اینباشد، یکموقع این افشاء میشود. عزیزان من، الان این ولایتی که ما داریم حرف میزنیم یکروز افشاء میشود. خدا میداند چه افشائی بشود؛ یعنی خدا حمایت میکند افشاء میشود.
مطلبی را آقای حاجآقا تشریف نداشتید عنوان کردم که آقا امامزمان هم وقتی میآید امیرالمؤمنین مهرزننده است، باید کمک کند، چرا؟ خدا در همهجا میخواهد علی را افشاء کند. امامزمان خودش اختیار دارد. آقا جان، یک تزلزلی در دل بعضیها ایجاد شد، خجالت کشیدند بگویند، الان به شما میگویم. گفتم که جواب شنیدند؛ اما باز هم یکخرده ته دلشان مثل مثلاً یک کاسهای که یک گوشهاش هنوز نشستهاست [میماند]؛ حالا برایتان شستهاش میکنم. مگر امامزمان، امامزمان تمام خلقت نیست؟ مگر تمام نفسهایی که دارند میکشند بهوجود امامزمان است. والله، روایت داریم شخصی خدمت امامصادق رئیسمذهب ما رسید، مروان حکم آمد زیر جنازه، جنازه که میگویم باید اینجوری بگویم، آمد زیر روح خدا، گفت مروان، تو که عمری با امامصادق بد بودی، آمدی چهکنی؟ گفت کسی هست که تمام کوههای خلقت از علمش عاجز بودند، کسی بود که تمام ملائکههای آسمان از علم و دانشش عاجز بودند، من آمدهام زیر جنازه یکچنین کسی. حالا ببین، امامصادق میگوید، والله قسم میخورد، میگوید اگر ما نباشیم، امامزمان نباشد، تمام خلقت فروزان میشود. حالا توجه کن، آن لکهای که در دل بعضیها هست، انشاءالله با این حرف پاک میشود، چونکه شما خودتان پاکید. حالا یکوقت میبینید که مثل یک مگسی هست، یکچیزی، به یکجایی یکمقدار لکه میافتد پاک میشود. قربانتان بروم، نترسید، شما از خدا اصل ولایت را بخواهید.
حالا توجه کنید من چه میگویم. میگوید تمام خلقت فروریزان [میشود]، اصلاً امامصادق میگوید اهلش را فرو میبرد. حالا باز امامزمان وقتی میآید میگوید منم دین، منم آدم، منم نوح، منم پیغمبر آخرالزمان؛ یعنی آنچه را که نبی بوده من هستم؛ یعنی تمام اینها نتوانستند؛ یعنی یکجوری بود که نشد. تا حتی خود امیرالمؤمنین، نه اینکه نتواند، مردم لیاقت نداشتند. الان یعنی تمام این دنیا [باید] بگوید: «لا اله الا الله، محمد رسولالله (صلوات) بعد بگوید علیولیالله، ولیّ خدا منم، آمدم. گفتم حالا مگر ایننیست؟ والله، روایت داریم به اجازه مادرش ظهور میکند. توجه فرمودید؟ حالا نگوئید که مثلاً میگوییم که امامزمان احتیاج ندارد، اینها اجازه، روی اجازه است، احترام، روی احترام است. توجه فرمودید؟ احترام روی احترام است، ما نمیتوانیم بگوییم که مثلاً امامزمان اینجوری است، چطور مثلاً امیرالمؤمنین یاریاش میکند، باید بکند. یک صلوات بفرستید. (صلوات)
دوستعزیز خودم یک فرمایشی فرمودند، میخواستم این مطلب را [بگویم] خواستم که مبادا یک ذرهای ما ناراحتی داشتهباشیم. عزیز من، ولایت راحتتان میکند. حالا من میخواهم دو مطلب به شما عرض کنم، انشاءالله امیدوارم که توجه کنید: یکمطلب ایناست که یزید به حضرتزینب گفت که الحمدلله خدا شما را رسوا کرد. [حضرتزینب] گفت فاسق و فاجر رسوا هستند. یزید، خدا دو چیز به ما دادهاست، یکی ما را در قلوب مؤمنین قرار داده، یعنی تو مؤمن نیستی، انداختش آنجا، گفت ضد مایی دیگر، یکی هم گفت به ما بیان دادهاست. بیان، بهغیر حرف است؛ یعنی حرف میزنی. مقدس بیان ندارد، یعنی خودش برای خودش یکچیزی را درست کردهاست، یک عناد دارد، یک خیال. حالا من منظورم ایناست که عنایتی کرد بیبی دو عالم حضرتمعصومه، والله گفتم بیبی جان ما از این حرفها چیزی نداریم، یکچیزی یاد ما بینداز ما به اینها بگوییم. بعد هم گفتم بیبی جان، کشش هم به آنها بده. توهین کردم، من را حلال کنید، ما حرفی که زدیم میزنیم، دیگر حالا خیلی از ما توقع نداشتهباشید. گفتم کشش آنرا هم بده. حالا توجه کن، مقدس، حرف میزند، این بیان دارد. اگر شما بیان داشتهباشی، اتصال به کلامی؛ یعنی بهقرآن. بیان اتصال به کلام [است]؛ یعنی ذرهای از خودت حرف نمیزنی. اصلاً در وجودت نیست که از خودت حرف بزنی، همیشه مواظب چه هستی؟ مواظب کلام، یعنی کلامالله مجید. حالا اگر مواظب کلام باشی، مواظب ولایت هم هستی، چونکه امیرالمؤمنین میگوید: «انا قرآنالناطق»، پس مواظب چه شدی؟ هم مواظب قرآن شدی، هم مواظب ولایت شدی، هم خواست خدا همیناست، بهجا آوردی. انشاءالله امیدوارم که نصیبمان شود.
حالا اگر شما اینجوری شدی حرف اینجاست. آن بیان که گفتی یک تجلی به تو میدهد، تو را نگه میدارد، آن بیان که داری. مگر حضرتزینب را نگه نداشتهاست؟ ببین، چطور با دیکتاتور یک دنیا حرف میزند، نگهش داشتهاست، تزلزل ندارد، بیان دارد، او را میکوبد. قدرت دارد یزید [را]، اصلاً قدرت نمیبیند. هر کس ولایت داشتهباشد، قدرتهای پوشالی را نمیبیند. این قدرتها همهاش پوشالی است، هیچ میشود. حالا اگر که شما انشاءالله امیدوارم که اینجوری هستید [اگر نیستید، بشوید]. پس بیان به شما تجلی میدهد، محکمت میکند، نگهت میدارد، از همه حوادث حفظت میکند. بیان داشتهباشید. بیان، حقیقت به ولایت است. بیان، حقیقت به خداست. بیان، حقیقت به توحید است؛ بیان داشتهباش. کلام چیز نداشتهباش، حرف نزن. حالا یک تجلی دارد. حالا خود قرآنمجید هم ما داریم کسیکه حقیقت به ولایت داشتهباشد، این قرآنی که داری میخوانی، حقیقت به ولایت داشتهباشی، این کتاب آسمانی است، سفارش ولایت است، این کتاب آسمانی است، قبولی دارد، قبولیاش علی است، نه قرآن بخوانی و نمیدانم اینها. حالا که اینجوری شدهاست، سنی هم آمده، خوب خوانده، نمیدانم یکمیلیون، چقدر به او دادند. آیا این به حقیقت قرآن دارد که تو به او میدهی؟ به حقیقت پول بده. آقا جان، من نروم در سیاست، حقیقت احترام دارد، نه قرآنخواندن. مگر اهلتسنن قرآن نمیخوانند، چرا لعنت شدند؟ اینقدر هم احترام میکنند، یکی [قران را] گذاشت زمین، گفت: «لعن علی ابیک»، لعنت به پدرت، چرا قرآن را زمین گذاشتی؟ من میخواستم بگویم لعنت به تو و بابایت، تو که قبول نداری اینرا. حالا من گذاشتم زمین. چهکار میکنیم؟ توجه فرمودی دارم چه میگویم؟ حالا پس چند تا تجلی داری، اگر تجلیهای اینها بشود، والله دیگر اصلاً تجلی شیطان، دیگر به تو کارگر نمیشود. مقدس، تجلی شیطان دارد. دیگر تجلی به تو کاری نمیکند. روح قرآن علی است، روح بیان علی است، روح ولایت خود ولایت است. توجه فرمودید من چه میگویم؟ یک صلوات بفرستید. (صلوات)
پس عزیزان من، کوشش کنید بیان داشتهباشید. اگر هم روایتش را میخواهی من وصلش کنم به یکجا که بیروایت حرف نزنم. مگر نمیگوید مؤمن چطور است که حرف لغو نمیزند؟ مقدس حرف لغو میزند. میگوید مؤمن حرف لغو نمیزند؛ یعنی بیان دارد. بیان که حضرتزینب میگوید ما داریم. حرف بیخود نمیزند، چرا [مقدس] حرف بیخود میزند؟ چرا میگوید من؟ حالا چرا چنین است؟ این مقدس عبادت را از ولایت بالاتر میداند. اما من چه میگویم؟ میگویم روح عبادت چیست؟ ولایت است. اگر روح نداشتهباشد، جسم است. خیلی این مقدس لطمه زدهاست؛ هم به دین، هم به اسلام، هم به ولایت. چرا؟ خودسر است، خودخواه است، نیرویش را صرف [حقیقت] نیرو نمیکند. والله، بالله، تمام گلولههای خونم ایناست، عزیز من، اگر تو علی را دوست داشتهباشی، به امر امیرالمؤمنین (علیهالسلام) یقین داشتهباشی، هم خدا گفتی، هم قرآن گفتی، هم اطاعت گفتی، هم رسولالله گفتی، هم نماز گفتی، هم روزه گفتی، تمام احکام را یکجا با علی [گفتی]. چرا؟ اینها بیعلی فایدهای ندارد. مگر به تو نمیگوید اگر عبادت ثقلین کنی [بیولایت علی]، درست نیست؟ توجه کنید من چه میگویم. عزیزان من، حالا روایتش را میخواهی؟ عبادت کنندهتر از خوارجنهروان نیامده زیر این آسمان دنیا. اینقدر عبادت میکردند، یکی از آنها ابنملجم بود. خدا رحمت کند حاجشیخعباس را، یک صلوات بفرستید (صلوات) میگفت یا نبود یا کمنظیر بود، که اینجایش همینجور پینهبسته بود تا اینجا. اینبود، بعضی وقتها اینجا را میبرید. بسکه میرفت در بیابان خدا خدا میکرد؛ اما خدای بیعلی میگفت. علی نجاتت میدهد، نه عبادت. نجاتدهنده تو ولایت است، نه عبادت. پس چرا علی را کشت؟ عزیزان من، عبادت بیعلی، احکامکُشی است، والله احکامکُشی است. چه داری میگویی؟ نادان! آرام باش. تا یکی حرف از امیرالمؤمنین میزند، [میگوید] علیاللهی است. اصلاً بعضیها که حرف میزنی لعنت میکنند. بیان داشتهباش. مگر به کسی تا میگویی چه، لعنت میشود کرد [که تو میکنی؟]، به کسیکه خدا و رسول لعنتکرده تو [لعنت] بکن، چرا اینکار را میکنی؟ یا میگوید صوفی است، یا میگوید کج شدهاست، طرف علیرفتن کجی است؟ تو عوض کج، خُلی، خُلی، خُلی، تو فهم نداری مرتیکه!
خب یکیدیگر هم بگویم، چونکه ولایت پیشروی نشد، اینکارها را مقدسها میکنند. میگویند خدا بالاتر است. بابا، اگر تو خدا را بالاتر از علی میدانی، خدا امرش علی است، مقصدش علی است. پس تو نه خدا را قبول داری، نه رسول را قبول داری. آرام باش، حرف از روی فهمت بزن. عزیز من، قربانت بروم، فدایت بشوم، توجه کنید به این حرفها، اگر ما که هستیم، خیلیها هستند، من ندیدم هنوز یکی که این حرفی که دارم میزنم بزند، این حرف القای خداست، حضرتمعصومه است، من چیزی بلد نیستم. اگر شما این شمشیری که امیرالمؤمنین زدهاست یومالخندق، نفسی که کشیدهاست [در لیلةالمبیت] افضل عبادت ثقلین بدانی [و بگویی] علی احتیاج دارد والله، ولایت را نشناختهای، والله توهین به ولایت کردهای. خدا اگر میگوید یک نفس کشیدهاست افضل عبادت ثقلین، دارد به کل خلقت میگوید؛ میگوید کجا میروید دنبال خلق؟ کجا میروید دنبال اینمردم؟ بیا این، یک نفسش افضل عبادت ثقلین است، کجا میروید دنبال مردم؟ کجا میروید دنبال خلق؟ کجا بیخودی کسی را تأیید میکنید؟ بیا علی را قبولکن، علی را تأیید کن. والله قسم، تمام گلولههای خونم ایناست، علی را دارد برای من و تو افشاء میکند. مگر علی احتیاج دارد؟ تمام خلقت احتیاج به ولایت دارد، علی چه احتیاجی دارد؟ حالا هم که گفتم یک نفسش افضل عبادت ثقلین است، خدا دارد حمایت از امرش میکند. علی دارد حمایت از امر خدا میکند. عزیز من، تمام گلولههای خونم ایناست، توجه کنید به این حرفها تا یکقدری فارغ نشوید [به این حرفها توجه ندارید].
دوباره تکرار میکنم، ای کاسب، تو حبیب خدایی، قشنگ درس بخوان، قشنگ کارخانهداری کن، اما یک ده دقیقه برو در این فکرها. نجات دنیا و آخرتت فکر است. آنوقت با فکر یقین پیدا میکنی این حرفها درستاست. [تا چیزی میگویی] فوری ردت میکند: [میگوید:] این یارو علیاللهی است، این بیسواد است. ردت میکند. رد نشو، راست باش، محکم باش، والله، ردت میکند، بهدینم ردت میکند، محکم باش، شیطان ردت میکند. [علی] چه احتیاجی دارد؟ حالا اگر امیرالمؤمنین دارد یک نفس میکشد، به امر خدا میکند. یعنی مواظب رسولالله باشد، تا امر خدا را اطاعت کند. امر خدا، علی ولیالله است، امر خدا آناست که علی را سر دست برد، گفت «الیوم اکملت لکم دینکم»، اگر علی یک نفسش افضل عبادت ثقلین است، دارد از رسولالله دفاع میکند، دارد از امر خدا دفاع میکند که رسولالله باید امر خدا را افشاء کند، نه اینکه پیغمبر را بکشند. توجه کردید من چه میگویم؟ اگر توجه کردید یک صلوات مردانه بفرستید. (صلوات) اگر غیر اینباشد، علی را خلق حساب کردهاید، میگویی اینهم احتیاج دارد. خدا میگوید اینجور دیگر، خلق حسابش میکنید، او که خلق نیست. آیا توجه دارید به این حرفها یا نه؟ مگر امیرالمؤمنین خلق است؟ خلق احتیاج دارد، اینکار را بکند اینجا ثواب ببرد، آنجا برود ثواب ببرد، آنجا ثواب ببرد. ثواب ببرد خودش را نجات بدهد! نجات تمام خلقت علی است.
یا بیشتر مردم، حالا دیگر آمد، میگویند مثلاً عمرو بن عبدود وقتی خلاصه آب دهان انداخت، علیبلند شد. یکی از خیلی نمیدانم پرفسورهای نمیدانم چه، اینرا میگفت: علیبلند شد غیضش فروکش شود. ای نادان! غیض در من است، در توست، مگر بهغیر خدا علی [چیزی درونش است؟]، [علی] خود ولایت است. غیض در ولایت نیست، غیض در نور نیست. عزیز من، اینکه دارم میگویم بیایید یکقدری در عصاره این حرفها خرد شوید تا یقین کنید به علی، یقین کنید به امیرالمؤمنین. با یقین راه بروید، با یقین کار کنید، انشاءالله، امیدوارم که بعد از صد و بیستسال با یقین از دنیا بروید. ایننیست باباجانِ من، این حرفها چیست دارید میزنید؟ چرا ولایت را خلق حساب میکنید؟ چرا مثل خودت حساب میکنی؟ مگر غیض در ایناست بهغیر خدا؟ یک مؤمن بهغیر خدا غیض تویش نیست، یک متقی [غیض] تویش نیست. خدا میگوید همه اعمال متقی را من قبول میکنم، پس معلوم میشود چیزی تویش نیست، ناجور نیست. خدا چیز ناجور را قبول نمیکند، خدا چیز ناجور را عذاب میکند. پس چرا میگوید قبول است؟ وصل است به علی، وصل است به امر. بیایید وصل بشوید. حالا چیست این؟ اینها را من به شما بگویم یکقدریکه نامی هستند، اینها آدمهای عادی نیستند. این آدمهایی که میآیند یکجایی را چیز میکنند، اینها بهغیر آدم عادیاند، یعنی در مغز اینها اگر کافر هم باشند، آن کسانیکه مثلاً شجاعت خیلی مهمی دارند، یکچیز مهمی دارند، اینها از طرف هوش به اینها یک برتری میدهد، توجه فرمودید؟ نه از طرف عقل. اگر عقل داشتهباشد که نمیآید به جنگ علی. آنوقت اینها یکچیزهایی را در عالم حس میکنند، توجه فرمودی؟ اینها یک برتری دارند. حالا مادرش به او گفت مادر، کشنده تو حیدر است، به گِرد هرکسی میخواهی در این عالم بگردی بگرد، بگِرد کسیکه حیدر است نگرد، مادرش به او گفت. حالا آمده با این روبرو شدهاست. این رجز خواند، یکمرتبه امیرالمؤمنین رجز خواند: منم حیدر. یکدفعه این پا لرزید، یاد حرف مادرش افتاد. به او گفت من با پدر تو ابوطالب رفیق بودم، خیلی ما رفیق بودیم، آمد و رفتی داشتیم. حالا این دارد به او میگوید، من بهواسطه پدرت به تو کار ندارم. [علی] گفت پس آمدهای اینجا چهکنی؟ گفت من از طرف نمیدانم چقدر اینها انتخاب شدم بیایم، من به پیغمبر کار دارم. [علی] گفت من هم میخواهم حمایت از پیغمبر کنم، من هم به امر پیغمبر هستم. این یک اینجوری کرد که چهکار کند؟ بهقول ما قاتل نشود. بعد به او گفت اگر میخواهی دو کار بکن: برگرد برو من به تو کار ندارم، یا اینکه پیاده بشو بجنگیم. نه اینکه خیلی چیز [تنومند] بود، چیزی بود دیگر. این آمد غیض کرد زد چهار دست و پای اسبش را قطع کرد، یعنی میخواهد اولتیماتوم به امیرالمؤمنین بدهد. فهمیدی؟ آره، این اولتیماتوم بود، این وقتیکه روبرو شدند این یک شمشیر انداخت برای امیرالمؤمنین خورد به فرقش. حالا بعضیها میگویند که جبرئیل جلویش را گرفت. چطور شد اگرنه این اینقدر قدرت داشت چطور میشد. از این حرفها هست، حالا من همهاش را هم قبول نمیکنم. خلاصه، حضرت زد پایش را قطع کرد. وقتی پایش را قطع کرد فلج شد، درستاست؟ حالا امیرالمؤمنین دارد میگوید که این یک نامی است، یکچیزی است، حالا میفهمد دارد میمیرد، گفت شاید متنبه بشود. پاشد از رویش، پا شد از رویش این متنبه بشود، نه اینکه امیرالمؤمنین میخواهد غیضش فروکش شود. حالا هم یک اولتیماتوم به او داد. گفت میخواهی قبولکن، گفت نه، قبول نکرد. پس امیرالمؤمنین اگر از سینه او بلند شد چهکارش کرد؟ دارد نجاتش میدهد، نه اینکه این غیضش بخواهد فروکش شود. حیف از این مرغها که تو خوردی. نه والا، حالا شنیدم مرغ رسمی هم میخورد. آره جان خودت، یکی دوتا میرود در این دهاتها مرغ رسمی میآورد. خب، شغال هم میخورد. به مرغ خوردن که آدم ولایتی نمیشود، کجایی؟ یک صلوات دیگر بفرستید. (صلوات)
پس رفقایعزیز، قربانتان بروم، فدایتان بشوم، بنا شد بیایید، نه خودتان را در مشغله بیندازید، نه مردم را هیجانی کنید. اگر کسی عصاره ولایت را نداند، فهم ولایت به او نداده باشند، حرف ولایت بزند والله در آن میماند. تو نباید عقیده خودت را راجعبه ولایت پیاده کنی. عزیز من، باید ولایت را در خودت پیاده کنی. چرا عقیده خودمان را ما در ولایت پیاده میکنیم؟ والله، بالله، من دارم یکچیزی در این دنیا میگویم، من به هیچکس نه کار دارم، نه ارتباط دارم. چرا؟ من الان نزدیک هشتاد سالم است، دیگر دارم بال میزنم، فقط به عشق شماها من زنده هستم، زندگیام به عشق شما رفقاست، یعنی حیات من بهواسطه حیات شماست. چرا؟ حیات شما ولایت است. اگر من حرفی میزنم توجه کنید. اگر حرفی بزنید بگویید ایشان به کاری، کسی، وصل است مثل هماناست که کسیکه کافر نیست، کافرش میکنید، من راضی بههیچ عنوانی نیستم. چونکه یکجا گفتم، هر چه میخواهید بگویید، این مطلب را از روی من بردارید اگر هست، اگر نیست که هیچ. من فقط بهدینم قسم، شب و روز دارم تلاش میکنم ولایت دارید، ولایتتان کامل باشد، حقیقت باشد، یقین باشد. من تمام این حرفها که میزنم میخواهم ولایت شما یقین باشد، آن یقین در تمام گلولههای خون شما کار کند. عزیز من، آن کارساز است، ولایت کارساز است. تمام توجهم ایناست، اگرنه من یک مرغی میگویم بخور و اینها، اینها چیزی نیست، اینها یکچیزهایی است که خب، آدم در گفتارش یک حرفهایی میزند. اما من میخواهم به شما بگویم تو که داری میگویی غیضش فروکش شود، مگر نور خدا غیض دارد؟ مگر ولایت غیض تویش است؟ ولایت که کسری ندارد، یک خلقت کسری دارد، ولایت که کسری ندارد. علی، ولایت است. پس چرا این حرف را میزنی؟ چرا با یک آب و تابی کتابی نوشتهاند، حرفی میزنند و خیلی هم توسعه به آن میدهند؟ آخر دوباره تکرار میکنم، عزیز من در پرتو ولایت کار نداشتهباش، مگر القاء و افشاء یا نوشیدنی باشد. اگر القاء باشد، تو وصل به آنهایی، اگر نوشیدنی هم باشد، بیا آب زندگانی را به تو میدهد تو زندهای تا آخر. اگر ولایت آب به تو بدهد بنوشی تا آخر خلقت زندهای، با روح هستی، جواببده میشوی. کسیکه با ولایت روبرو میشود، خود ولایت باید جواب بدهد نه شخص، اگر شخص باشد جواب خودش است، جواب خودش ارزش ندارد. یکچیزی است، شبحی میآید و آنهم تمام میشود. اما اگر اصل ولایت، القای ولایت [باشد درستاست]، چرا به پیغمبر گفت بلغ؟ پاشو برو صحبت کن. باید به تو هم بلغ بگوید، حالا چطور بشود الان میگویی که خب چطور بشود که آیا شما بفهمی که داری یا نداری؟ الان خوشحالت میکنم با یک صلوات. (صلوات)
اگر میخواهی بفهمی که القای ولایت داری، در مقابل ولایت باید کرنش کنی، یعنی بگویی من نمیفهمم. فهم من به کنه ولایت نمیرسد. این شما چه شدی؟ القای ولایت است. اگر اینجوری شدی، اغلب شما اینجوری هستید، یعنی در مقابل ولایت چه؟ کرنش کن. اگر کرنش کردی یعنیچه؟ چرا گفت «انالله و ملائکته یصلون علی النبی، یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما»؟ همه تسلیم شوید، تسلیم پیغمبر بشوید یعنیچه؟ تسلیم امر پیغمبر بشوید، امر پیغمبر علی بود. آیا فهمیدیم یا نه؟ اهلتسنن که نفهمیدند، ما هم فهمیدیم یا نه؟ پس ما باید چه کنیم؟ ما باید تسلیم ولایت باشیم. از ولایت که میخواهیم حرف بزنیم، خودمان را چهکار کنیم؟ در کار نیاور، خودت را مؤثر ندان. چهکسی را مؤثر بدانیم؟ خود ولایت را مؤثر بدان. حالا خوشحالتان کردم یا نه؟ پس بدانید همه شماها ولایت دارید، همه شماها القاء دارید، همه شماها اینجوری دارید، در صورتیکه عرضاندام در مقابل ولایت نکنید. تسلیم باشید، اگر شما تسلیم شدید، تسلیم به ایناست که ما هنوز توجه نداریم، یعنی خودت را کسری بدانی، نه اینکه خودت چیز باشی، مثل اینکه میگوید آره «بشر مثلکم»، هنوز آن در سرش است. بیا بیرون از این فکر.
مطلب دوم که میخواستم به شما عرض کنم، مطلب دوم ایناست: ببینید قربانتان بروم، مردم از بعد رسولالله اینجوری گول خوردند، گول مقدسها را [خوردند]، گول مقدس نخورید. یکوقت میبینی که خود امیرالمؤمنین یکی را تأیید کردهاست، خود پیغمبر تأیید کرده، عزیز من، مواظبش باش. این تأیید شده، تأیید موقت است. هر کس که تأیید شد، تأیید دائم نیست، تأیید موقت است. مگر پیغمبر بگوید «سلمان منا اهلالبیت»، جزء اهلبیت است. اگر یک تأییدی جزء اهلبیت شد، آن درستاست برو دنبالش، اگرنه تمام این تأییدها، تأیید موقت است. ما هم میرویم دنبال تأیید موقت: فلانی، بله اینجوری کرده، اینجوری کرده، اینجوریاست، بله میروی دنبالش. حالا ببین چهکاره است.
حالا از کجا شما میگویی؟ مگر شریحقاضی نبود؟ باید توجه کنید، این یک کسی است که در کوفه نامی است، اینجوریاست، اینجوری است درستاست. شما شخص را نباید ببینی، امرش را باید ببینی. شخص را نبین، امرش را باید ببینی، ببین امرش چیست؟ حرفش چیست؟ این آدم، عبادت را از ولایت بالاتر میداند. حالا برو به آن فکر کن ببین درستاست یا نه. خب، تو میروی دنبالش. چرا میروی عزیز من؟ مگر این «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولوالامر منکم» را قبول نداری؟ میگوید اطیعوا الله، من هم رسولم، اینهم اولوالامر کیست؟ علی، او هم میگوید حسن، او هم میگوید حسین، دوازدهامام، چهاردهمعصوم، الان وجود مبارک امامزمان، یک صلوات به سلامتی امامزمان بفرستید. (صلوات)
حالا مگر که این اسامه را تأیید نکرد؟ بهواسطه این، اصلاً عمر با ابابکر لعنت شدند. گفت هرکس [از لشکر اسامه] تخلف کند لعنت خدا و رسول به او، چقدر تأیید است این؟ یا بعضیها هم میگویند حضرتزهرا هم گفت علیجان، اگر عمل نمیکنی اینرا بیاور [من وصیت کنم]، چقدر تأیید است؟ [اما] آخرش، رفت طرف ابابکر. این ابن حدید چقدر اشعار نوشته، آوردند در تمام خانهخدا، برو بخوان، خب، چرا مورد لعنت است؟ چرا اهلتسنن است؟ عزیزان من، حرفزدن بهغیر واقعیت است، گول حرف مردم را نخورید. با حقیقت مردم کار کنید، نه با هیکلش، نه با سابقهاش. سابقه، پدر اسلام را درآورد، سابقه پدر ولایت را درآورد، سابقه پدر توحید را درآورد. آخر، اینچه سابقهای دارد؟ مگر اول سابقهدار عمر و ابابکر نبودند؟ آیا پدر اسلام را درآوردند یا نیاوردند؟ خب، مردم ظاهر [میبینند]: پدر زن پیغمبر کیست؟ ریشهایش هم که خب خیلی بلند است، عبایش هم که تا روی پایش است، عمامهاش هم که تا بخواهی گنده است، بسکه هم نماز شب خوانده، اینجایش هم مثل تاپاله است، خب اینرا دیگر قبولش میکنند. علی هم که جوان است، جوانی علی را میبیند، پیرمردی اینرا. اف توی سرت! حقیقت ببین.
بهدینم قسم، اگر بخواهی حقیقت ببینی خدا پرده را میبرد کنار، حقیقت را نشانت میدهد. تو حقیقت را بخواه ببین، تو میخواهی دنبال یکی بخوری، لشخوری کنی، سر شور ریاست داشتهباشی، من لشخورم! بابا، آرام بگیر، ولایت بهمن چه، من لشخورم، پی لش میگردم. مگر نبودند؟ مگر طلحه و زبیر تأیید نبود؟ امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) شمشیر زبیر را برداشت، اینجور اینجور کرد، گفت چقدر دشمنان خدا را به خاک هلاکت افکندی، حالا چه شدی؟ کشیده شدی به روی وصی رسولالله. به تمام لشکر گفت وصی رسولالله یعنی من، دارد علی افشاء میکند به آنها من وصی رسولالله هستم. حالا چهکسی شنید؟ حالا مگر نگفت در جنگ احد منم وصی رسولالله؟ آیا آنها فهمیدند؟ نه، اینکه دارم میگویم بابا جان، عزیزان من، حرف ولایت را خیلی افشاء نکنید همیناست. حقیقت ولایت یکچیزی است که باید او داشتهباشد، وصل بشود به فرمایش شما. تستش کن، فوری حرف نزن. عزیز من، فدایت بشوم، قبول که ندارد، جلوگیری هم از تو میشود.
خدا میداند وقتیکه شما یکقدری ماوراء را ببینی، حقیقت را ببینی، مگر [اینکه] خدا تو را حفط کند، اگر فولاد باشی آب میشوی. خوشا به حال ما که نمیفهمیم. خدا رحمت کند حاجشیخعباس را، من همیشه در هر نواری اسم ایشان را میآورم. ماهمبارک رمضان بود، امشب شب احیا بود، فردا من را دید، [گفت] حسین چه خواستی؟ گفتم: خدایا، عقلم را زیاد کن. گفت: خوب چیزی نخواستی حسین، همیشه باید غصه بخوری. آدمی که عقلش زیاد است، دائم باید غصه بخورد. چرا؟ ماوراء را میبیند، کرده مردم را میبیند، بدها را میبیند، میبیند. به روح تمام انبیاء، من اگر داد میزنم، اگر شما هم مثل من بودید فریاد میزدید که میبینم اینمردم دارند کجا میروند. دلم میسوزد، داد میزنم. توجه کنید من چه میگویم، من نمیخواهم خودم را معرفی کنم. والله، نمیخواهم، بهدینم نمیخواهم، من دیگر عمرم به معرفی نمیرسد. ما دیگر کاسه، کوزه را باید جمع کنیم. پس توجه کنید من دارم چه میگویم. اگر کسی تأیید شد، باید هوایش را داشتهباشید. حالا که این تأیید شد، باید مواظبش باشید. تأیید از تأیید خودش حرف نزند، از آنکه تأیید شده باید حرف بزند، حرف من ایناست. ما تأیید خدا و پیغمبر را قبول داریم، اما از تأیید خودش نباید حرف بزند، از آنجا حرف بزند.
حالا اگر روایتش را میخواهی ایناست: حالا شخصی این غدیر را [نوشت] یعنی یکدوستی من داشتم گفت هنوز هم کتابهایش هست. حالا آقایانی که در مجلس هستند شاید بدانند. پیغمبر فرمود: فلانی، جبرئیل دارد تو را تأیید میکند. جبرییل تأییدت کرد، خدا تأییدت میکند، اما در صورتیکه از ما بگویی، اگر از ما نگویی جدا شدهای. پس مقدسی که از خودش حرف بزند جدا شده؛ اما وصل به شیطان شدهاست. متدین وصل به خدا و قرآن است، مقدس وصل به شیطان است، چونکه حرف او را [میزند]، حرف از خودش میزند، مقصد خودش را دارد میگوید. حالا این مقدس تا زمانیکه با دین ساخت، آن کارش هست، وقتی هم نه نیست، راه خودش را میرود. اینجا توجه کنید، این دارد علیعلی میگوید. ببینید این اصلاً مقصدش چیست، علی در وجودش هست؟ در وجودش پیاده شدهاست؟ یا غیر حرف علی میتواند بزند یا نزند؟ جان من، قربانتان بروم، امروز باید هر روز، هر هفته آمار بگیرید. سر هفته که میشود یک تنظیم کنید کارهایتان را، بروید یکفکری بکنید، این حرفها را در خودتان پیاده کنید. فکر کنید، امروز دین مثل سرمهای که از چشمتان برود بیرون میرود. زمان قدیم سرمه بود، میگفتند چشم قدرت میگیرد، حالا چه میمالند نمیدانم دیگر، آقا فهمیدید چه میگویم؟ یک صلوات بفرستید. (صلوات)
والله، روایت داریم حضرت میفرماید مانند سرمهای که از چشم زنها میرود ولایت از شما گرفته میشود، توجه نمیکنید. بیایید عزیز من توجه کنیم ولایت از کف ما نرود. عبادتی نشوید، ولایتی باشید. دوباره تکرار میکنم، مقدس، عبادت را افضل ولایت میداند، این مقدس است، مقدس مارک ولایت زدهاست، حقیقت ولایت ندارد. مگر نبودند؟ دوباره تکرار میکنم، مگر اسامه نبود؟ مگر طلحه و زبیر نبود؟ مگر شریحقاضی نبود؟ مگر خلفای عباسی نبودند؟ خب، مردم هم چقدر پیروشان بودند. نماز جمعهای داشتند، وقفی داشتند، انفاقی داشتند، جلسه علمایی داشتند، جلسه بهحساب توحید داشتند، مگر همین مأمون نیست؟ بعضی مقدسها مقدسند، بعضیها هم مقدسند، هم منافق. این دیگر بالاتر است؛ هم مقدس است هم منافق. با منافقی خودش میخواهد کسب مردم کند، مردم دورش را بگیرند، با مقدسی خودش میخواهد کسب ثروت کند، کسب حیات خودش را بکند. اما این حیات نیست، این ممات است مقدس. اینکه تو داری، ممات است نه حیات، یک عدهای را بریزی دورت، گمراه کنی که ممات است، مردهای.
پس باید عزیزان من توجه کنید، قربانتان بروم، فدایتان بشوم. در این ماوراء ما یک خدا داریم یک ولایت، هرکس حرف او را زد و عمل به آن کرد درستاست. در کارش هم باید کار کنید، آیا این حرفی که میزند عمل هم میکند یا نمیکند؟ اگر عمل نمیکند اصلاً اعتقاد ندارد. من اگر به ولایت عمل نکنم، اعتقاد ندارم، باید عمل کنی به ولایت. چرا؟ میگوید عارف باید باشی، خدا شرط کردهاست. عارف به خدا باشی، خانهخدا هم برو زیارت کن. خود حضرتمعصومه را، حضرترضا میفرماید ثواب [زیارت] من که علیبنموسیالرضا هستم به تو میدهد، کسیکه خواهر من را در قم زیارت کند. اما میگوید عارف باشد، عارف یعنیچه؟ به یکی از نمیدانم اسمش را دیگر نمیخواهم والله بیاورم، نمیخواهم اینها کسری پیدا کنند. به یکی خیلی بوق و منتشا داشت، گفتم عارف [چیست؟]، گفت باید بشناسی. گفتم: خب، ابنسعد هم اینها را میشناخت، زد گاراژ. بابا جان من، [عارف بودن] شناخت نیست شناخت نیست، باید امرش را اطاعت کنی. خانم، اگر تو عارف باید بهحق حضرتمعصومه باشی، جورابت باید کلفت باشد. چادر نمازها اولها، لا اله الا الله، والله قسم، من خیلی مشکلم است این حرف را بزنم، آنها که با چادر نماز بیرون میآمدند، زنهای ناجور بودند. من هشتاد سالم است، همهچیز را سر میکنم، آنجا هم رفتهام. این چادرها چیست پرپری میپوشید؟ حالا بهحساب مقدس است، مقدسها هم چادر دارند. چادر نماز میگوید مال نماز است، چادر مشکی بپوش. ما مکه بودیم این آقای وزیری با ما بود. درود خدا به پدر و مادر این وزیری باشد، اصلاً والله، بالله، این زنش چادر مشکی پوشید تا آخر. یکنفر بود که با او بود، خویش هم بود. ما دیدیم این زن یکجوری خودش را درستکرده، وابسته به ایشان هم بود، این رفت شب نیامد. صبح آمد گفت کجا بودی؟ گفتم اینجوری اینجوری درست میکند خودش را خب شب نمیآید حاجآقا، آقا همه را دعوت کردند ما را دعوت نکردند، به که دعوت نکردند، مثل خودت است. زن بدش آمد، مرد هم بدش آمد. یواش گفتم، آخر آن خیلی قیمت دارد من یواش میگویم، ارزشش خیلی است. یک صلوات بفرستید. (صلوات)
ما بنا شد ساعت بخریم، این آقای وزیری یک دو سه تا پول چیز هم داد. ما بنا شد ساعت بخریم، من یکمرتبه دیدم با خانمش آمد بیرون. من یواشیواش پس زدم، این فهمید. گفت حاجحسین، گفتم بله، گفت آبروی من را نریز. حالا این دفعه بیا تو، بد است آخر ما به این بگوییم برو. از همانجا ما را شناخت، فهمیدی؟ آره، ما رفتیم یکی دو تا ساعت خریدیم، اما واقعاً به ما خدمت کرد. مثلاً دو سه چک پول داشت، چونکه هر سال میرفت و اینها، با آنها مربوط بود، با ساعتیها مربوط بود، با این کویتیها مربوط بود. گفت هرچه میخواهی پول بردار، هرچه میخواهی بخر. گفتم سایه شما روی سر من است بس است، یک قرانش را برنداشتم. اما هر کس به او میگفت، پول نمیداد به هیچکس، همانجا [کسی] به او گفت، هیچچیز به او نداد. توجه فرمودی؟
حالا حرف سر ایناست، بابا جان، قربانتان بروم، حالا عزیز من شما که عقد بسته دارید، یا میخواهید زن بگیرید، تند با خانمت حرف نزنی. [بگو] خانم، عزیز من، تو قربان من بروی، من هم قربان تو بروم، این چادر درست نیست، این جوراب درست نیست، این مال شأن ما نیست، درست نیست. یعنی یکقدری با خلاصه آن اخلاق پسندیدهات با خانم حرف بزن، نه اینکه تندی بکنی. ببین، من تند گفتم، کند شد. گفتم اولها آنها میپوشیدند، حالا هم من دیدهام، همیناست. این چیست چراغانی کردی، تو خودت را پشت ویترین گذاشتهای، چه عارفی هستی به حضرتمعصومه؟ کجا میروی جگرش را خون میکنی؟ تو باید عارف باشی عزیز من. عارف به تو جزا میدهد، عارف یعنی معرفت داشتهباشی، یقین داشتهباشی به حضرتزهرا. اینها همه برچیده شده رفته اینجا، اینها هم همه دارند میروند آنطرف. زن میرود اینطرف، جوان میرود اینطرف، مرد میرود اینطرف، چهکسی میآید طرف ولایت؟ آره، امّل شدی و نمیدانم چه شدی. همینجور که علیاللهی میچسبانند به آدم، به این خانمهایی که خیلی خوبند، پیرو ولایت هم هستند تیکه میچسبانند: تو امّل شدی، تو قدیمی شدی، بس است دیگر، اینجوریاش میکنند. اینها را مقدسها [میگویند]، چرا؟ مقدس خودش میخواهد زنش اینجوری باشد، فهمیدی؟ خودش میخواهد اینجوری باشد: نه خیر عیب ندارد و مال آنزمان بودهاست. مگر ولایت زمان دارد؟ مگر پیغمبر نگفت «حلالی حلال الی یومالقیامة، حرامی حرام الی یومالقیامة»؟ مگر پیغمبر را قبول نداری؟ مگر «انالله و ملائکته یصلون علی النبی» را قبول نداری؟ خود پیغمبر گفتهاست، پس زمان چیست؟ یکی گفت خیلی زمان را برایش گفتم، حالا پشت این نوار نمیگویم. زمان چیست؟ حقیقت خدا را که زمان تغییرش نمیتواند بدهد، حقیقت ولایت را زمان تغییرش نمیتواند بدهد. تو تغییر میکنی، تو تابع زمان میشوی. آیا زمان تابع ولایت میشود؟ چرا به داد من نمیرسید؟ آیا ولایت [تابع] میشود؟ نه. حالا آنها میگویند، هارون به امر میگوید بیا امر من را اطاعتکن، مامون به امر میگوید بیا من را اطاعتکن. گفتم آنها مقدسند، بعضیهایشان منافقند. اول منافق اینها بودند، حالا ببین مامون چهکار میکند، چطور آقا را آوردهاست: [گفت:] هر کجا میخواهد باشد، هرکجا میخواهد صحبت کند. حالا او را آورده، حالا چهکار دارد میکند؟ حالا زهرش دادهاست. حالا گِل به خودش میزند، یکهفته هم سر قبرش گریه میکند، بفرما!
اگر خیلی توجه داشتهباشید، مقدس، وقتی احکام را کشت، به احکام رفتار نکرد، امام را کشتهاست. تو خبر نداری! من اینجا هستم، امام را کشتهام، به احکام عمل نمیکنم، از خودم حرف میزنم. عزیزان من، فدایتان بشوم، بیایید توجه به این حرفها بکنید. دوباره تکرار میکنم، من از شما خواهش دارم، تمنا میکنم، یک بیتوته با ولایت داشتهباشید، یک بیتوته با ماوراء داشتهباشید، یک بیتوته با بعد از رسولالله داشتهباشید، یک بیتوته با حقیقت داشتهباشید، یک بیتوته با ولایت داشتهباشید، یک بیتوته با واجباتتان داشتهباشید، ببین چه شده؟ دوباره تکرار میکنم، مقدس، عبادت را بالاتر از ولایت میداند، میرود طرف عبادت. این خوارجنهروان اول [مقدس] بودند، چرا؟ میگفتند علی اگر نباشد جنگ طی میشود ما با خیال راحت عبادت میکنیم. مگر عبادت بیعلی عبادت است؟ یک صلوات بفرستید. (صلوات)
حقیقت ولایت جلوه دارد. ببین عمر با ولایت چهکار کرد؟ آمده عبادت میکند. مقدس خدعهگر است، با خدعهکار میکند. اول مقدس ابابکر بود، با جماعت، با نماز، با اینکه پیغمبر فرمود نماز جماعت از دهتا تجاوز کند انس و جن نمیتواند [ثوابش را بشمارد] اما پشتسر پیغمبر باشد، [مردم را گول زد]