جلوه و تجلی
جلوه و تجلی | |
کد: | 10221 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1380-06-15 |
تاریخ قمری (مناسبت): | 17 جمادیالثانی |
السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمةالله و برکاته، السلام علیالحسین و علیّبنالحسین و أولاد الحسین و أصحاب الحسین و أهلبیتالحسین و رحمةالله و برکاته
چونکه دو روز دیگر تولّد حضرتزهرا (علیهاالسلام) است، مناسبت دارد، ما که مجلسی نداریم؛ اما حالا به این مناسبت إنشاءالله یک صحبتی میکنیم که اگر بگوییم حقّ ادا میشود که ما دروغ گفتیم؛ اما حالا یک اسمی میبریم. ما که حقّ ولایت را نمیتوانیم ادا کنیم، ممکناست یک اسمی از ولایت بیاوریم. ما حقّ هیچکدام از اینها را نمیتوانیم ادا کنیم. تا حتّی بدانید [که] ما حقّ یک مؤمن را هم نمیتوانیم ادا کنیم؛ چونکه مؤمن وصل به آنها است، حرف یک مؤمن را میزنیم. واقعیّت این مطلب را باید بدانیم که ما مدیون حتّی یک مؤمن هم هستیم؛ چونکه نمیتوانیم حقّ مؤمن را ادا کنیم. دستوراتی فرمودند، تا حتّی من یکروایت شنیدم که میگوید: رختخواب یک مؤمن را بیندازید! تا این حدّ شنیدم که این حدّ، خدا مؤمن را دوست دارد. چقدر خدا مؤمن را دوست دارد! او وصل به ولایت است. شما اگر یک مؤمن را دوست داشتهباشید، وصل به ولایت هستید؛ ولایت وصل به خداست. خدا همیشه دلش میخواهد با ما هم خوب باشد. (این حرفها پیشآمد، من خدا میداند، به حضرتعباس! نمیخواستم بگویم؛ یعنی یادم هم نبود. اینها همه اقبال شما است، ما هم بالاخره یک بهرهای میبریم.)
چرا اینهمه سفارش مؤمن شدهاست؟ چون مؤمن وصل به خداست، وصل به ولایت است؛ آنوقت میخواهد شما هم وصل به او شوید. چرا امامصادق (علیهالسلام) میگوید: دل او را خوش کردی، دل مرا خوش کردی، دل من و ائمه (علیهمالسلام) و حضرتزهرا (علیهاالسلام) را خوش کردی. همه اینها برای ایناست که مؤمن وصل به خداست. امیدوارم که همهشما اینطور باشید.
یک مؤمن مردم را به کمال میرساند، به ولایت میرساند، به بهشت میرساند. حالا گذشته از اینکه به پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) و خدا و امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میرسانند؛ خود مؤمن باعث خیر است. خود مؤمن طوری میشود که باعث برکات است. چرا میگویند اگر یک مؤمن داخل یک شهر باشد، بهواسطه او آن شهر حفظ میشود؟ بابا! گذشتیم که خدا و پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) و ائمه (علیهمالسلام) را بشناسید؛ بیایید یک مؤمن را بشناسیم. ما روی یک مؤمن آوردیمش، حالا چهکنم؟ من بیچارهام. پس بیایید همدیگر را بخواهیم، همدیگر را چیز [حمایت] کنیم؛ اما چیزی در آن نباشد. اگر چیزی در آن باشد، خدا تو را به او واگذار میکند. میگوید: برو از او بگیر! یعنی تمام ابعاد تو باید روی حساب خدا باشد؛ تا حتّی من به شما گفتم: این چرخ آفرینش که دارد میگردد، بهدست مؤمن میگردد. بهدست مؤمن میگردد، روی خواست ولایت میگردد. ببینید من دارم چه میگویم؟ بهدست یک مؤمنی که خدا معلوم کردهاست، میگردد؛ اما به خواست ولایت است. اگر خواست ولایت نباشد، تمام چرخ از کار میافتد. توجّه فرمودید چه میشود؟ ببینید شما چطوری هستید. خودتان را نفروشید! اینطرف و آنطرف نروید! مواظب چشمتان باشید! مواظب شکمتان باشید! مواظب خودتان باشید!
خدا حاجشیخعباس را رحمت کند! میگفت: این حرفها [را] آدم خودش نمیزند، این حرفها خودش میآید. اما ایشان میگفت: کسی است که آنجا دستش را میجَوَد، کارش دستجویدن است. اینجا را دارد میفهمد. اینقدر میگویم نیرویتان را خرج خدا کنید! میفهمد [که] چه نیرویی داشتهاست، چه وقتی داشتهاست، چه عمْری داشتهاست، چه فرصتی داشتهاست؛ اما رفته و جایی دیگر خرج کردهاست. توجّه فرمودید؟ مثل ایناست که شما این پولهایی که دارید، برمیدارید و آنها را باطل میکنید و آنجا میریزید. چقدر میتوانید با این پول کار بکنید؟ حاجت برادر مؤمن را برآورده کنید؟ نمیدانم مؤمن را مهمان کنید. چقدر میتوانید با این پول کار کنید و نکردید. عمرتان هم همینطور است. آیا ما توجّه کردهایم؟ قربانت بگردم، فدایت شوم، عمرتان هم همینطور است. حرف را بشنوید! خیلی باید مواظب باشید! الآن بعضی از شما چه نیرویی داشتهاید؛ دیگر نیرویتان کم شدهاست. دیگر نیروی شما برنمیگردد. یکی عمْر [و] یکی نیرو برنمیگردد. متوجّه هستید؟ الآن مثلاً در این مجلس کسی هست، من پنج، ششسال پیش از این او را میدیدم. چطور بود! چه قدرتی داشت! حالا آدم فرسوده میشود؛ آنوقت باید این فرسودگی را خرج امر بکنید! آنوقت آنجا دیگر شما فرسوده نیستید. آنجا چند هزار قدرت به شما میدهد؛ اما قدرتتان را باید خرج امر بکنید! توجّه فرمودید؟
ما میخواستیم راجعبه جلوه صحبت کنیم که این جلوه شما را به کجا میرساند؟ به تجلّی میرساند و جلوه پایینتر است؛ یعنی کسرتر است؛ آنوقت این جلوه را باید با عدالت صرف کنید! اگر جلوه را با عدالت خرج کردید؛[یعنی] صرف کردید، صحیح است. شما حدیث کساء را بخوانید که من بدون روایت و حدیث حرف نزده باشم؛ (نوار مرا غیر از شما کس دیگری هم گوش میکند، باید کسانیکه عناد ندارند، طوری باشد که قبول کنند. بعضی افراد عناد ندارند؛ ولی من طوری صحبت میکنم که قبول کنند و اگر عناد داشتهباشند، آن عناد پرده روی این میکشد و اینرا قبول نمیکنند؛ یعنی وارد دلشان نمیشود. عناد، لب دلتان نشستهاست و نمیگذارد ولایت وارد دلتان شود؛ مگر اینکه آنرا دور بریزید! آن «من» خودتان را دور بیندازید! وقتی عناد را دور بریزید، راه ولایت باز میشود؛ در دلتان تجلّی میکند.) حالا در حدیث کساء خدای تبارک و تعالی میفرماید که من همه اینها را برای شما خلق کردم. آیا آیه اینطور هست یا نه؟ حالا اینها که بهواسطه پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) خلق شدهاست، بهواسطه حضرتزهرا (علیهاالسلام) خلق شدهاست، بهواسطه این پنجنور پاک و دوازدهامام (علیهمالسلام) خلق شد؛ آنها در هر چیزی یک جلوه گذاشتند. توجّه فرمودید؟ یعنی در هر چیزی یک جلوه گذاشتند؛ آن جلوه ولایت است.
قربان شما بروم! فدایتان بشوم! من دلم میخواهد از این به بعد به این نوار توجّه کنید! این گلابی را یک تجلّی [در آن] گذاشتهاست، در کشمش هم تجلّی گذاشتهاست، هر چیزی را که خدا بهواسطه اینها خلق کردهاست، در آن ولایت، یک تجلّی گذاشتهاست. متوجّه هستید؟ این در آن موضوع هست. گفتم که آن تجلّی یکحرف دیگری هست و آنوقت آن با این توأم با هم است. پس تجلّی با جلوه توأم با هم است؛ اما اگر شما اینرا با ولایت عمل کردید؛ آنوقت به تجلّی میرسید؛ پس اگر جلوه را با امر همراه کردید، به تجلّی میرسید؛ پس باید اوّل چهکار کنید؟ اوّل جلوه میآید و بعد هر چیزی از این نفوذ دارد. شما ببینید الآن این کشمش به این خوبی را، این انگور به این خوبی را برمیدارید [و] شراب میکنید، یا مثلاً یک مِلْکی هست که غصبی است و حرام است. (إنشاءالله که در اینجا پیدا نمیشود؛ اما ما میگوییم.) اینچطور شد؟ این جسارت به جلوه شد. چرا؟ به جلوه ولایت جسارت کردید. اینرا به شما داد، باید خدا را شکر کنید! باید نعمت خدا را شکر کنید! نیرو پیدا کنید! نیرویتان را خرج چهچیزی کنید؟ باید خرج امر کنید! فهمیدید؟ حالا اگر نکردید، هر چیزی در آن هست. مثلاً الآن شما باید بدانید اینکه جلوی شما هست، به جلوه بند است؛ یعنی یک جلوه در این وجود دارد. جلوه آن چیست؟ اینکه شکر خدا را بکنید! حالا اگر شکرانه کردید و خیلی درست اطاعت کردید، به تجلّی میرسید. اینرا تجلّی امضاء میکند، نه اینکه جلوه امضاء کند؛ پس شما با هر چیزی را باید با عدالت رفتار کنید! چرا به شما میگوید اسراف حرام است؟ چون به این بیعدالتی کردید. به چهچیزی بیعدالتی کردید؟ به جلوه بیعدالتی کردید. وقتی بیعدالتی کردید، چه میشود؟ حرام است. چرا؟ چون این باید نیروی خودش را تحویل بدهد. آخر، اینهم مسئول است. آیا ما به این حرفها توجّه میکنیم؟ اینهم مسئول است؛ ولی شما مسئولیت آنرا از بین بردید. چرا؟ چون در یخچال گذاشتید [و] گندیده شد. چرا؟ چون نیمهخور کردید و آنجا گذاشتید. چرا کردید؟
بهقول آقای فرحزاد که میگفت: خانوادهام میگویند: حاجحسین یکطوری صحبت میکند که ما داریم ناامید میشویم. گفتم: بابا! من شما را امیدوار میکنم. گفتم: سلام ما را برسانید و بگویید من دارم شما را امیدوار میکنم. خانمها! من دارم شما را امیدوار میکنم. اسراف نکنید! من همینکه هست میگویم، پس شما میخواهید چهکار کنید؟ چرا اسراف میکنید؟ خب، یک چادر داری، یک چادر اینجوری هم داری، یک چادر دیگر از شوهرت بگیر! بده به یکی که ندارد. تو یک طلا میخواهی عوض شود، خب آنهم عوض شود. خب بهفکر اینهم باش! شما الآن یکخانه میسازید، من بعضیها را میگویم: خدایا! خانهشان را کعبه قرار بده! بُتکده قرار نده! بارها من دارم دعا میکنم. جناب آقایمهندس را گفتم: إنشاءالله خانه شما کعبه باشد! عزیز من! فدایت شوم! خانهات کعبه باشد، نمیخواهم اسمت را بیاورم. آنوقت از اینخانه چهچیزی در بیاید؟ عیسی در بیاید. وقتی شما خانهات را بُتکده کردید، چهچیزی از آن در میآید؟ خانمها! چرا اسراف میکنید؟ خانم! شما که الآن به اینخانه رفتی، از آن طلاها که داری، به یکنفر که ندارد بده! آقا! این طلاها را به شکرانه اینکه تو به اینخانه آمدی، به یکنفر بده! شما اوّل آن خانه کوچک را یادت بیاید. خدا آقای آهنچی را رحمت کند! تا زمانیکه زنده بود، یک توبره داشت، یکجایی گذاشتهبود. میگفت: هر وقت میرفتم، میگفتم: آهنچی! تو اینرا کول میگرفتی، میرفتی و اطراف تهران تکه آهن جمع میکردی، حالا چند تا شاگرد و کارگر و کلفت و نوکر را چهکسی به تو دادهاست؟ برو از او تشکّر کن! تا آخر عمرش این توبره آنجا بود. یکروز به او گفتند: آقای آهنچی! پولهایت تمام میشود، آخر تو پل زدی، پل مسیله را زدی؛ گفت: خدا را چطور شناختی؟ گفت: خدا اینطور است و اینطور. گفت: والله! من خدا را اینطور شناختم: خدا هر دفعه یک توبره دارد، یک مقداری پول روی کول یکی میگذارد و از او بازخواست هم نمیکند. هر چقدر خرج کردی، کردی. گفت: من خدا را اینطور میشناسم. حالا کول من گذاشتهاست. والله! خداشناسی ایناست؛ نه اینکه بیایند جمع بشوند و بگویند: ذکر کجا بگو یا ورد کجا بگو و مردم را اسیر میکنند. خودش ابیر است، یک عدّه را هم اسیر میکند. شما خودت ابیر هستی و یک عدّه را هم اسیر میکنی. خداشناسی که ایننیست. خداشناسی ایناست که امر خدا را اطاعت کنید. ما مردم را اسیر کردیم.
عزیز من! حالا شکرانه کن. حاجعباس آقا یک آیه قرآن خواند که آیه میفرماید: یکنگاه به پیشینیان بکنید. چهکسی سقوط کرد؟ چهکسی اینطوری شد؟ شما تجربه بعد از رسولالله را جلوی چشمت بیاور. عزیز من! فدایت بشوم! با تجربه کار کن. این حرفها یک مقداری فکر میخواهد. گفت:
آسودهخاطرم که در دامن توام | دامن نبینم که در دامنش روم | |
دامن بهغیر دامن تو بیمحتوا بود | دامان توست که اتصال به ماوراء بود |
بیا در دامن امامزمان، لااقل در دامن تجربه بیا. چرا از حضرت راجعبه تجربه سوال میکنند، میفرماید: تجربه مطابق علم است؟ نمیگوید مطابق سواد است، میگوید: مطابق علم است؛ یعنی یک مردی که تجربه دارد، باید به حرفش گوش بدهید. چرا میگوید: زمانیکه به بزرگترها احترام نگذارید عذاب نازل میشود؟ یعنی بزرگترها را احترام نکنید. الان همینطور شدهاست. الان یک پیرمردی که مثلاً پالتویش اینطوری است احترام نمیکنید، در هر مجلسی برود او را مسخره هم میکنید. آن یارو که زلفش را اردکی کرده، اینطور کرده، آنطور کرده، با او بازی میکنند، شوخی میکنند، تحویلش میگیرند، این بیچاره بندهخدا را مسخره میکند. میگوید: عذاب نازل میشود؛ یعنی خدا اینقدر بدش میآید. میگوید: بزرگترها و پیرمردها را احترام کنید؛ اما پیرمردی که در خط ولایت باشد؛ نه پیرمردی که در خط ولایت نباشد. ببینید دارم چه میگویم. پیرمرد خودش احترام ندارد، ابنسعد هم پیرمرد بود و برای امامحسین گریه هم کرد، چرا اهلآتش است؟ چیزی که در ذات و وجود پیرمرد است، احترام دارد، باید احترام کنید. چرا احترام نمیکنید؟ گفت: عذاب خدا نازل میشود، زمانیکه پیرمردها را احترام نکردید. ببینید، من پیرمرد را جدا میکنم. بهدینم قسم، خدا میداند، میگوید: پیرمردها که خدا، خدا میکنند. روایت اینطوری میگوید؛ یعنی پیرمردی که در مسیر خداست، احترامش کنید. آن من هستم، او را احترام کنید.
الان دیگر پیشآمد که من روایت آنرا بگویم. از هیچچیز مثل قوملوط خدا بدش نمیآید. یکی نزول را میگوید جنگ با من است، یکی این عمل را. الان که انشاءالله در ایران نیست! توجه فرمودید؟ آقایان! کسانیکه نوار من را گوش میدهند، ببین، توجه بفرمایید. خدا هیچ شهری را در زمان آن قومها زیر و رو نکردهاست، عذاب داخل آن نازل کردهاست، یک قوم آب، یک قوم باد؛ اما زیر و رو کردن شهر غضب است؛ در این شهر، حیوان و گاو و گوسفند است. بسکه خدا از اینکار بدش میآید. حالا آنرا زیر و رو کرد. روایت داریم؛ بروید بخوانید. گفت: یک پیرمردی به قفا خوابیدهبود. جبرئیل عذاب را نگهداشت. آنوقت پیرمرد یکدفعه برگشت و گفت: یا صنم! خدا حاجشیخعباس را رحمت کند. گفت: اگر میگفت «یا احد» خدا میگفت: شهر را پایین بیاورید. این حرف خیلی باعظمت است. یک پیرمرد باخدا غضب خدا را خاموش میکند. چرا پیرمردها را احترام نمیکنید؟ چرا پدر و مادرتان را احترام نمیکنید؟ یکی از رفقا میگوید: از پدر و مادر بگو. پدر و مادر چه حقی دارد. خب، حق پدر و مادر همیناست. شما فکر نکنید که حالا بازویتان اینجوری شده، همچین میکنید! پیرمرد همینطور بودهاست، او هم قدرت داشتهاست، او فرمانده بودهاست. حالا من اینجا افتادم و دلم میخواهد بالش بیاید جلو. بابا، من فرمانده بودم. تو چهچیزی بودهای؟ حساب کن ببین چهچیزی بودهای؟ حالا به کجا تو را رسانده؟ حالا هم دارد تو را میرساند. ببینید امامصادق چه میگوید؟ امامصادق میفرماید: ما منتظر هستیم که دعای پدر و مادر در حق اولاد را مستجاب کنیم. حالا هم امامصادق خودش را در اختیار شما گذاشتهاست. میگوید: در حق اولاد دعا کن، ما مستجاب میکنیم. اینقدر پدر تو را میخواهد، اینقدر هم تو را میخواهد که میگوید: دعا کن، مستجاب شوی. عزیزان من، ببینید من چه به شما میگویم. فرمود: آخرالزمان وقتی عذاب نازل میشود، همین میشود. یکی به امانت خیانت میکنند، یکی احترام بزرگترها را نمیگیرند. الان این حرفها خیلی فراوان شدهاست.
ما مدیون دوازدهامام و چهاردهمعصوم هستیم، چونکه گفت: ما همه اینها را برای شما خلق کردیم. حالا آنها که بهواسطه آنها خلق شدند، حالا این نباتات خلق شدند، حالا خدای تبارک و تعالی چه کردهاست؟ یک جلوهای در این قرار دادهاست؛ اینها را باید با عدالت خرج کنید. آنوقت اگر شما با عدالت خرج کردید، به تجلی میرسید؛ اما باید اسراف نکنید و مواظب باشید. گفتم: در هر کاری یک نوری است، هرطور میخواهید حساب کنید. قربانتان بروم، فدایتان بشوم، همه اینها را رعایت کنید. وقتیکه مراعات کنید، به تجلی میرسید. وقتیکه به تجلی رسیدید، تجلی برای شما امریه صادر میکند. وقتی امریه صادر میکند، صفاتالله به شما میدهد. چرا؟ چون جلوه را خرج امر کردهاید. حالا امیرالمؤمنین میگوید: ما صفاتالله را پاسخ میدهیم. حالا صفات را به شما پاسخ میدهد. وقتی صفاتالله را به شما پاسخ میدهد، به قلب شما تجلی میدهد؛ آنوقت این هوا و هوس و دنیا و چیزها از دل شما بیرون میرود. وقتیکه از دل شما بیرون رفت، آن ولایتی که در قلب شما هست، شما با آن نجوا میکنید؛ دیگر آن هوا و خیال و محبت از دل شما بیرون میرود. وقتیکه تجلی کرد، آن یک نوری است که ظلمت را از دل بیرون میبرد. وقتی ظلمت را از بین برد، خودش جایگزین میشود، وقتی خودش جایگزین شد در اشیای شما و گوشت و پوست شما دخالت میکند و وقتی دخالت کرد دیگر از گناه لذت نمیبرید، از معصیت لذت نمیبرید.
بهوجود پیامبر، من یکموقع که این زنها را میبینم یک گاو سیاه میبینم. اصلاً نه اینکه من ذرهای تکان بخورم، اصلاً به گاو جسارت کردم، اینقدر من بیعلاقه هستم. چرا؟ چرا بشر اینجوری میشود؟ تو را اینجوری میکنند؟ تجلی باعث شده هوا و هوس را بیرون برود. به حضرتعباس، خدا میداند که چقدر راحت میشوید؛ یعنی بهغیر ائمه، بهغیر امامزمان، بهغیر قرآن چیز دیگری در وجود شما نیست که ببینید. چشمی ندارید که ببینید. اگر به این برسید میفهمید که من راست میگویم یا نه. امیدوارم اگر همهشما به این رسیدید، زیادش کند و اگر نرسیدید برسید.
یکچیزی بگویم؛ اما جوانها اینرا از من یاد نگیرید. این برای شما نیست. من گاهی اوقات میگویم مرا در خودتان پیاده نکنید. حرف مرا قبول کنید؛ اما اگر مرا در خودتان پیاده کنید، خانمها از دست من ناراحت میشوند و میترسم نفرین کنند و گرفتار شوم. به ارواح پدرم، من خیلی باقدرت بودم. هرچه قدرت باشد، شهوت هم زیاد است. من گاهی ماه به ماه طوری میکردم، چیزی میدادم که اینجا نروم. میدیدم اگر بروم، یکذره حال من عوض میشود. در جوانی مواظب آن حالم بودم؛ اما شما شبجمعه بروید، اینکار را نکنید. این مال شما نیست. زمان فرق کردهاست. آنزمان مردم رویشان را میگرفتند. مادر من، بیچاره، بندهخدا روی پای یک زن رفتهبود، آنزن توی گوشش زدهبود. گفتهبود: فلان، فلانشده، حداقل یکذره رویت را باز کن تا جلوی پایت را ببینی! گفتم: جوانها از من یاد نگیرید و بروید. (صلوات)
من میدیدم که نجوای من با خدا یکذره کم میشود. یکچیزی میگویم یکچیزی میشنوید. چنان آن نجوا در قلب آدم تجلی میکند که از حلال خودش هم جلوگیری میکند. اما من اینرا بگویم: روایت داریم اگر کسی در آنکار با هم سازش کند، به شمارههای آن مویی که آنزن و این مرد دارند، غسل بکنند، ملائکه برای آنها طلبمغفرت میکنند؛ اما وقتیکه عشق اینطوری آمد دیگر آدم ثواب آنرا هم نمیبیند. من احمق بودم؛ ولی شما احمق نباشید. میگفت: اگر یکی احتیاج داشتهباشد، (شما یادتان نمیآید. قربانتان بروم! والله من خیلی شما را میخواهم. آنموقع وقتیکه ما میرفتیم این ناودانها که یخ زدهبود، یکماه باقی بود، تمام دستهای ما زخم میشد. اینقدر برف میآمد، اینطرف و آنطرف کوچه پیدا نبود.) حالا یک حوض ماسیده و آن آدم میخواهد نماز شب بخواند. این یخ به این مهمی را بشکند و برود غسل کند. او به آن احتیاج داشتهباشد. ملائکه میگویند: «هذا احمق» برو بابا، او به تو کار دارد. بیشتر این مقدسها احمق هستند. توجه فرمودید؟
رفقایعزیز، میخواستم به شما بگویم که تمام اشیای این خلقت بههم اتصال است. قربانتان بروم، ببینید حرف ما در جلوه بود. مثلاً هر اشیایی خودش ذاتاً یک جلوهای دارد. مثلاً من یکموقع اشاره کردم: عثمان مگر قرآن نمینویسد؟ قرآن کلام خداست که دارد مینویسد. دیگر از کلام خدا بالاتر است؟ آن بالاتر است یا فقه و اصول؟ آن بالاتر است یا کتاب نوشتن شما؟ آن بالاتر است یا حرفهای شما؟ چرا در این حرفها خرد نمیشوید؟ عزیز من! در این حرفها خرد شوید. من بارها گفتهام من را نبینید، حرف را ببینید. عثمان دارد قرآن مینویسد، قرآن کلام خداست و به امر پیامبر هم مینویسد. چرا اهلجهنم است؟ پس او جلوه ندارد؛ چونکه قصد او خدا نیست. شما اگر قصدتان خدا باشد، این اشیاء به شما جلوه میدهد. چرا عثمان اهلجهنم است؟ چون جلوه ندارد و آنرا با عدالت نمینویسد و با خباثت مینویسد. درستاست که دارد قرآن مینویسد و خیلی هم محترم است؛ اما با عدالت نمینویسد و حق ولایت را غصب میکند. شما نباید حق کسی را غصب کنید. شما باید در هر چیزی عدالت داشتهباشید. اگر در هر چیزی عدالت داشتهباشید، هر چیزی سازندگی پیدا میکند. اگر عدالت داشتهباشید، آنوقت امیرالمؤمنین میگوید: من صفاتالله را پاسخ میگویم. صفاتالله را برای چه پاسخ میدهد؟ برای عدالت پاسخ میدهد؛ چونکه عدالت خواست خداست؛ پس امیرالمؤمنین به خواست خدا دارد صفاتالله میدهد. قربانتان بروم، پس امیدوارم در هر شیئی مواظب عدالت باشید. عدالت را در خودتان پیاده کنید، در خانوادهتان هم پیاده کنید، در همهجا پیاده کنید.
آدم میترسد یکحرفی بزند درست نباشد. چرا میگوید: زن نباید حاکم باشد؟ الان به زنها حاکمیت دادهاند. کار به اینها داشتند. حاکمیت را روی عناد و کار خودشان به آنها دادهاند؛ چون عدالت زنان کم است؛ اما به شما میگوید: با این خانم با عدالت رفتار کنید. اگر او عدالت ندارد، شما با او عدالتفرسا باشید. بابا جان من، آرام بگیر. بابا! شما خودسازی کنید. من جسارت کنم؛ به خودم میگویم. همسر من که دیگر از عایشه بدتر نیست؟ پیامبر به عایشه گفت: حمیرا، با من حرف بزن. دارد او را تحویل میگیرد. خانم خودتان را تحویل بگیرید. اینطوری ساخته شدهاست که شما به جهنم نروید. با هم بسازید، رفیق باشید. ما روایت داریم، من بیحیایی نمیکنم؛ شما اگر با همسرتان مطابق نباشید، این جاذبه باید بین شما باشد؛ وگرنه فرزندی که بهدنیا میآید، لت و لوث میشود. اغلب این بچهها که لت و لوث میشوند، جاذبه نبودهاست؛ یکطرف ناراضی بودهاست. عزیز من! جاذبه داشتهباشید، با هم خوب باشید و رفیق باشید. من به قربان بعضیها بروم. یکوقت میگفت: پنجاههزار تومان خرج میکنم که شبم بههم نخورد. من بیعقل توی شب بودم. گفتم: نجوای شب من بههم نخورد، نجوایی که با خدا دارم بههم نخورد. حالا تو بیچاره هم مرتب حرف میزنی که چرا این حرف را گفتی، تو اینرا نباید بگویی، نمیدانم تو چهکار کردی. بابا، ول کن. نیرویت را خرج نکن، آرام بگیر. گذشت کن. چقدر خدا از تو گذشت کردهاست؟ تو هم با خانمت گذشت کن. رفیق باشید. ببینید مشترک است؛ او هم باید همینطور باشد. خانمعزیز! اگر مرد آمد و اوقاتش تلخ است؛ حالا یا بیپول است، یا یکی او را ناراحت کردهاست، یا یک حسابی داشتهاست، الان ناراحت است؛ اگر از در خانه وارد میشود، خانم، شما او را تحویل بگیرید. یکموقع میخواستند یک کارخانه بیاورند، هر موقع که کارخانه آوردند، مردم نامردی کردند. خدا بیامرزد یک حاج مرتضی بود. گفت: همهشما بیایید. همه آمدند. گفت: بهجان زنهایتان قسم بخورید که ما خیانت نکنیم. یکنفر گفت: حاج مرتضی برای چه؟ گفت: میروم به زنت میگویم این تو را نمیخواست، آنجا قسم خورد و دارد نامردی میکند. پس عزیزان من، بالاخره کم و زیاد هست، قدردانی کنید، رفیق باشید، خوب باشید.
عزیزان من، من دلم میخواهد که شما هم ولایت را ترجیح بدهید و هم عدالت را. من این مطلب را یکطرزی میخواهم بگویم که خودم بفهمم. شما خیال کنید همه این خلق، الان اگر خارج هم بروید، همیناست، کانادا هم بروید، همیناست، انگلستان هم بروید همیناست، تمام خلق را یکطرف بگذارید، ببین، الان آستانه در کجاست؟ تمام خلق اینطرف است؛ آنچه که خلق هست، اینطرف هست؛ تا حتی صد و بیست و چهار هزار پیامبر بهغیر از پیامبر آخرالزمان اینطرف هستند، خدا و ائمه اینطرف هستند. شما با اینطرف باش، چهکار به آنها داری؟ خب، اینجا که با آنها هستید، آنوقت آنطرف هم شما را آنجا میبرد. امر اینها را که اطاعت کنید، شما را به آنجا میبرند. اصلاً خلق را باید منها کنید. اگر بشر خلق را منها نکند، صحیح نیست. حالا باید تولید خلق را احترام کنید، یعنیچه؟ یعنی باید صادرات او را احترام کنید. من به ارواح پدرم نمیخواهم بگویم: اگر یکچیزی بدهد، من که چیزی نمیخواهم. من یک وقتها، نصفشب بلند میشوم و میگویم: خدایا، روزی فقرا را بده، خدایا، مال او را به او برگردان، دست سخاوت او را تهیدست نکن، خدایا پول او به جیب بعضی افراد نرود. اینقدر دعا میکنم. من که خلقپرست نیستم، صفات او را میخواهم. شما باید صفات خلق را بخواهید، نه خلق را. آن یکی وابسته به جمالش میشود، آن یکی وابسته به داراییاش میشود، آن یکی وابسته به ریاستش میشود؛ هر کس برود یک گرفتاری برای خودش درست کند. هر کس از این خلق یک بت برمیدارد و به اینطرف میآورد. قربانتان بروم، این اشتباهاست، چرا اینکار را میکنید؟ او خودش بیچارهاست. پس نگاه شما باید به خدا و ائمه باشد، نگاه شما به معنی قرآن باشد، نگاه شما به عدالت باشد؛ آنوقت آنها شما را به ماوراء میرسانند. چرا خدا میگوید: به هر کجا امیدوار هستید، به عزت و جلالم امیدواری شما را قطع میکنم. چقدر به اینمردم امیدواری داریم؟ عزیزان من، قربانتان بروم، فدایتان بشوم، به اینطرف بیایید.
عدالت را مراعات کنید. گفتم: هر چیزی یک جلوهای دارد، دوباره تکرار میکنم. شما الان که در دکانت نشستهاید با چهکسی هستید؟ با چه جلوهای دارید زندگی میکنید؟ ببینید تا یک خیال بد کردید، کج شدید، خراب کردید؛ پس شما باید دائم در امر باشید، اگر هم میخواهید توجه کنید؛ خود امیرالمؤمنین هم همین را میگوید. میگوید: اگر تمام پردههای عالم کنار برود، به یقین من اضافه نمیشود؛ پس یقین شما هم باید با این حرفها ثابت باشد. توجه فرمودید؟
بداخلاقی نکنید، با مردم خوشاخلاقی کنید؛ مردم اخلاق از شما میخواهند. قربانتان بروم! فدایتان بشوم! توجه فرمودید؟ ببینید زندگی شما چقدر شیرین میشود. والله، بالله، من دلم میخواهد هم زندگی شما خوب باشد و هم نیروی شما خوب باشد. یکزمانی پشیمان میشوید. من الان پیرمرد شدم، یاد نیرویم میافتم. والله، بالله، من بیعقل کار نکردم. از جوانیهایم دارم میگویم، هر کاری کردم برای خدا کردم. همیشه میخواستم حرکت کنم، خدا را میدیدم و حرکت میکردم. به حول و قوه خدا حرکت میکردم، به حول و قوه خدا جایی میرفتم، به حول و قوه خدا حرف میزدم، به حول و قوه خدا امر را اطاعت میکردم؛ در هر کجا بودم. شما باید اینطور باشید. شما حساب کنید یکساعت نیمساعت جایی میروید و حرف میزنید، چه فایدهای دارد. اصلاً شما باید از حرف بیجا فرار کنید. عزیز من! چرا داخل میشوید؟ از حرف بیجا فرار کنید، چه فایدهای دارد؟ آنموقع درستاست. جاییکه به شما گفتهاست که نروید، آنجا برای شما باید زندان باشد. والله، بالله، اگر در بهشت بهغیر از حرف ولایت باشد، بهشت برای من زشت است. بهدینم، راست میگویم. اینقدر که شما میآیید و من حرف ولایت میزنم، بهقرآن، من به فردوس هم نمیدهم. چرا؟ ما باید با ولایت نجوا کنیم، ما باید زیر سایه ولایت باشیم، ما باید سایه ولایت از سرمان کم نشود. چرا زیر سایه کس دیگری میرویم؟ چرا علی (علیهالسلام) میگوید: «أنا وجهالله»؟ شما باید دائم زیر سایه وجه علی باشید، وجه ولایت باشی، نه وجه خلق. چرا زیر سایه وجه خلق میروی؟ ما [اگر] هنوز اینطوری نباشیم، از غیر خدا و غیر ولایت لذت میبریم. ما باید طوری باشیم که لذت از غیر ولایت نبریم. چطور باشیم؟ هر کجا حرف از ولایت است، حرف خوب است؛ مثلاً الان ببینید چقدر دارد شما را تشویق میکند؛ میگوید: اگر یک مؤمن را به زیارتش بروی، ثواب دوازدهامام و چهاردهمعصوم را دارد؛ چرا؟ میگوید: من را زیارت میکند. چرا میگوید: اگر یکنگاه اینطوری بکنی، چشمت را کور میکنم؟ چرا میگوید: اگر این نگاه به آن کردی (اسمش را از بسکه بدم میآید نمیگویم) گناه ابنملجم را به شما میدهند؟ چون شما از اینجا خارج شدهاید و به آنجا رفتهاید. عزیز من، خدا نمیخواهد که خارج بشوید. خدا میخواهد شما را داخل کند. خدای تبارک و تعالی دارد به تو نشان میدهد. میگوید: ای خلقت، شما بدان من بهغیر از علی هیچکس را در خانهام راه ندادهام. چهکسی را راه دادهاست؟ جسارت کنم؛ بچه کوچولو را راه دادهاست! این کوچولو نیست، این خلقت است. علی که کوچولو نیست؛ این خلقت است که راه دادهاست. میگوید: بیعقل! تو کسی را راه نداده. چهکسی را و چقدر به خانهات راه میدهی؟ تلویزیون را راه میدهد، ویدئو را راه میدهد، از اینچیزها هم درآمدهاست؛ خودش میخواهد بازی کند، میگوید: برای بچه خریدیم؛ شما خودت میخواهی بازی کنی. حالا اسمش را نمیآورم که یاد بگیرید؛ ولی بعضی از شما بلد هستید. قبلاً من یادم است به بچه میگفت: اگر این آیه را بلد باشی، من چند تومان به شما میدهم، اگر نمازت را بخوانی چند تومان به شما میدهم، اگر فلان مساله را بلد باشی، چند تومان به شما میدهم؛ همینطور دائم داشت پول داخل صندوق امامزمان میانداخت؛ حالا شما داخل صندوق شیطان میریزی، چرا میریزی؟ قبلاً داخل صندوق خدا میریختند؛ من یادم هست. والله، من یادم هست. بروید از پدرتان بپرسید که همینطور بودهاست یا نه؟ حالا زمان فرق کردهاست و اینچیزها را از ما گرفتند. این بازار مسلمین خدا میداند تا قرآن نمیخواند، مشتری را راه نمیانداخت.
حالا وقتی شما از اینجا به تجلی رسیدید. گفتیم در جنگ صفین معاویه یک نقشههایی ریخت؛ خیلی پول داد؛ یعنی بهطوری این لشکر را محاصره کرد و پول داد؛ یعنی گفت ما علی را با این جمعیت کم شکست دهیم. حالا خدعه کرد؛ وقتی خدعه کرد. امیرالمؤمنین جلو خدعه او را گرفت و او فهمید. یکوقت دید تمام لشکر فرار کردند. به عمروعاص گفت: مرتیکه! ما چند وقت است که اینکار را کردیم. گفت: قسم به خدا، رد هر کدام از ما یک علی بود. گفت: همه ما از ترس علی فرار کردیم. اینجا امیرالمؤمنین چهکار کرد؟ تجلی کرد. پس امام تجلی دارد؛ یعنی آن تجلی، خودش علی درست میکند. اگر شما هم بروید و حرف را اطاعت کنید، خدا به شما تجلی میدهد. شما چهچیزی درست میکنید؟ شما یقین درست میکنید. شما یقین به این حرفها درست میکنید، یقین بهقرآن پیدا میکنید، یقین به ولایت پیدا میکنید؛ دید ولایتی من ایناست: آن یقین، دنبال تجلی که شیطان به شما میدهد، میدود. همینسان که معاویه شیطان بود و اینکار را کرد، شیطان هم اینکارها را میکند. کسیکه تجلی داشت، دنبال اینها میدود و تمام اینها را خنثی میکند. بهدینم، راست میگویم؛ تمام آنها را خنثی میکند، تمام آنها را از جان تو دور میکند، تمام آنها را از دل تو دور میکند. بیا بابا جان، اینجا را درستکن. کجا را درست کند؟ وقتیکه یقین به ولایت داشتهباشد، خنثیکننده همه آنهاست. آن تجلی کند و از بین میبرد. معاویه را چهکار کرد؟ تجلی کرد و همه را فراری داد. تمام گناهان را فراری میدهد. خیلی قدر این حرف را بدانید. تمام اینها فرار میکنند. آن تجلی که نباشد، آن میآید و اینجا جا باز میکند. آنکه باشد که جا باز نمیکند. والله، این نور است و ظلمت را راه نمیدهد. عزیز من، یکمقدار روی این حرفها فکر کنید. آن باشد اصلاً ظلمت را راه نمیدهد. وسوسه شیطان، ظلمت است. اینکارها شیطانی است. مرتب میگوید: اینکار را بکن، اینکار را بکن. اصلاً این تجلی نمیگذارد که در وجود تو داخل شود، متوجه هستید؟ من یک وقتها خوابیدم میبینم یکچیزی یکطوری میآید. یکمرتبه میگویم: گمشو، میفهمم شیطان است. اصلاً وجود تو یک وجودی میشود که کار غیر حق را، غیر امر را، غیر خدا را، غیر امر قرآن را، غیر امر را؛ «گمشو» میگوید. حامی تو میشود. ولایت از تو دفاع میکند، ولایت از تو حمایت میکند. عزیز من، به حرف من گوش کن؛ اما تجلی اینباشد، تجلی ولایت، شیطان را دور میکند؛ من که قدرت ندارم.
تکرار میکنم در مقابل ولایت باید صغیر باشید، یتیم باشید؛ دست شما را میگیرد. روایتش ایناست: خدا از یکچیزی که خیلی بدش میآید ایناست که کسی مال بچه یتیم هدر دهد؛ خدا میگوید: دلش را مملو آتش میکنم. خدا حمایت از یتیم میکند؛ خب، شما هم یتیم باشید، قدرت را کنار بگذارید. ببینید روایت چه دارد میگوید. میگوید: دلت را مملو از آتش میکنم، هیچ دعای تو را مستجاب نمیکنم. چنان خطرناک میشود که نگو. خدا باد را در اختیار سلیمان گذاشت، آب را در اختیار او گذاشت، طیور را در اختیار او گذاشت؛ سلیمان یک قدرتی داشت؛ اما ببینید قدرت چطور کرنش کرد. حالا آفتاب بود، به طیور گفت: بالای سر من بپرید، یکدفعه دید پریدند، (آنهم باز یکحرفی دارد. میترسم بگویم یکمقدار درست نباشد وگرنه میگفتم.) حالا دارد میپرد، یکدفعه دید همان که گفت طیور روی سر من بپرید، همانجا خدا گوشش را مالید. پیامبر است و عصمت دارد، من نمیخواهم به عصمت جسارت کنم، من میخواهم «من» را از وجودتان بیرون ببرید. من نمیخواهم جسارت کنم، اینرا بفهمید، بهمن زنگ بزنید و بگویید تا جوابتان را بدهم وگرنه جسارت به سلیمان است. حالا میگردد. این خودش یکچیزی برای او شد. حالا دید هدهد نیست. گفت: اگر با یک امری مهمی نرفته باشد، عذابش میکنم. رفت و حرف بلقیس را آورد. توی قرآن است. حالا گفت: چرا رفتی؟ گفت: رفتم. اینقدر به خودت باد نکن. کسی است که همه جانش طلاست. خبر آورد. گفت: تو را عذاب شدیدی میکنم، [گفت:] تاج و تخت تو را به باد میدهم. گفت: چطور؟ گفت: به خانه بچه صغیر میروم و بالهایم را میکنم و میآورم میریزم. سلیمان کرنش کرد؛ آرام گرفت. اینقدر خدا بچه یتیم را میخواهد. شما هم یتیم باشید تا شما را بخواهد، تا دستتان را بگیرد. ببینید سلیمان چهکار کرد. آیا قرآن خواندید فهمیدید یا خواندید؟ ببینید با او چهکار کرد. قربانتان بروم، دستتان را میگیرد، یتیم باشید، فقیر باشید. عزیزان من، فدایتان بشوم. ببینید، من حمایت خدا را برای شما افشا کردم. بیایید اگر «من» دارید کنار بگذارید. عزیزان من! یتیم سخی باشید. اصلاً اینکه گفت: روی سر من بپر، به عقیده من یکچیزی بود. ببین، علی چه میگوید: «أنا عبد، أنا ضعیف، أنا محتاج»؛ پیامبر میخواست این بشود، حالا این شد. حالا ببینید خدا او را چهکار کرد. آخر قدرتت را نناز، والله، خدا گوش تو را میمالد، چهکار میکند؟ لذت را از شما میگیرد، کیف را از شما میگیرد، فکر و خیال در جان شما میریزد، تا صبح خوابتان نمیبرد، بیچارهتان میکند؛ آرام بگیرید.
عزیز من! بیایید دست یک بیچارهای را بگیرید، یک بیچارهای را نوا کنید، قدرت خودت را در مقابل قدرت خدا بشکن. کجا قدرت خودت را میشکنی؟ در مقابل پدر و مادرتان بشکن، حالا پدرت یکچیزی گفتهاست. حالا یک تندی کردهاست، شما قدرتتان را بشکن، آرام بگیر. اگر قدرت خودت را در مقابل پدر و مادر شکستی، در مقابل خدا شکستی. قربانتان بگردم، سر به پدر و مادرتان بزنید. الان منزل شما یکجای دیگر هست، امروز جمعه شدهاست. ببین، الان چهچیزی نو است: دو کیلو گلابی بخرید. وقتی پدرتان مستحق نیست، ببرید. پدرت مستحق لطف شما است، مستحق عنایت شما است، مستحق محبت شما است؛ پدر شما مستحق نیست؛ اما باید اینکار را بکنید. اما اگر مستحق بود که دیگر درجه عالی است. کجا میروید دنبال رفقایی که زلفهایشان را یکطرف کردهاند؟ شما فکر میکنید من نمیدانم؟ کجا میروید؟ کجا شب قول دادید که صبح بروید؟ به خدا قول بدهید، به پیامبر قول بدهید که من میروم به پدر و مادرم سر بزنم. من امر او را اطاعت میکنم. دارم میروم که به یک دوست فقیری سر بزنم. من به قربان بعضی افراد بروم. خدا میداند همهشما خوب هستید، همهشما عنایت دارید. امروز یک عنایتی شدهاست. یکنفر گوشت آورد و در زد و گفت: من صدقه برای پدر و مادرم دادهام. اگر من یکذره از اینرا خوردم از شراب برای من حرامتر باشد. حالا اگر اینرا نمیگفت، من میگفتم شاید نذر است و یک مقداری از آنرا برمیداشتم. من نذر را برمیدارم؛ ولی اینها را که برنمیدارم. اما خدا میداند که من چقدر خوشحال شدم.
یک صحبتی میخواهم با شما بکنم که قدری پیچیده است. ببینید: این علمی است. امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) وقتی برادرش آمد و به او [پولی] نداد و آهن را داغ کرد و اینجایش گرفت، این دستش بیتالمال بود. حق نداشت بیتالمال را به کسی بدهد، در صورتیکه تمام خلقت به امر او است، باید مساوی بدهد؛ اما اگر مال خودش بود میتوانست بدهد؛ یعنیچه؟ بیتالمال را حق ندارد بدهد؛ یعنیچه؟ اگر رفقا یکچیزی اینجا میآورند، من حساب میکنم که بیتالمال را حق ندارم تصرف کنم؛ طبق عدالت رفتار میکنم. اینها را نوید در قلب من دادهاست؛ اما شما مال خودتان را میتوانید کم و زیاد به کسی بدهید؛ یعنی شما الان میتوانید بیستتومان به یکی بدهید، پنجاهتومان به دیگری بدهید، صد تومان به یکیدیگر بدهید؛ مال خودتان را میتوانید اینکار را بکنید؛ اما حق ندارید بیتالمال را به کسی بدهید. اینها چهکار میکنند؟ فردا، خدا پدرتان را در میآورد. حالا این حرف را از کجا میگویید؟ خود امیرالمؤمنین با زحمت رفتهاست و باغ درست کردهاست؛ تا حتی به یکنفر داد. به او گفتند: آقا، این دارد و به او دادید. گفت: خدا مثل تو را زیاد نکند. فوری به او نفرین کرد. اولاً این حرف را زد به عقیده ولایت من دو عیب داشت: یکی از عیبها اینبود که امیرالمؤمنین را خلق حساب کرد و گفت نمیداند؛ یکی هم اینکه اختیار مالش را دارد، چرا شما فضولی میکنید. قشنگ است؟
حالا ببینید زهرایعزیز چهکار میکند؟ از عبادت خودش به شیعههایش میدهد. اگر سهروز، سهروز، گرسنگی میخورد، به یتیم و اسیر و مسکین میدهد، حالا از ثواب خودش هم میدهد.
سخن پایانی
- پیامبر، وقتی میخواست که از دنیا برود، سلمان پیش او رفت و گفت: آقا! اینهمه برای آخرالزمان صحبت میکنید، ما در آنوقت، آخرالزمان؛ یعنی الان چهکار کنیم؟ گفت: سلمان! انجام واجبات، ترک محرمات، انتظار الفرج، برو کنار. یا سلمان، اگر اینقدر قدرت پیدا کردی که قدرت جهانی داشتی، علی از جهان بالاتر است و به طرف علی برو.
- یکیدیگر اینکه پیامبر فرمود: آخرالزمان هر کس که دینش را حفظ کند، با من، در درجه من است. تو اگر کنار رفتی، دینت را حفظ میکنی، اگر کنار نرفتی دینت را حفظ نمیکنی. پس اصل ایناست که کنار بروی و در کارهای دنیا شرکت نکنی، برو کنار.
- یکیدیگر ایناست باید سخی باشی. اگر سخی باشی؛ امیرالمؤمنین میگوید: در عرش خدا یک بعدی است که جای سخاوتمندان است. کسیکه سخی است وقتی میمیرد به آنجا که عرش خداست او را میبرند. پس معلوم میشود که سخاوت خیلی خوب است. حالا حتیالامکان، نگو من ندارم، همان کم هم سخی باش.
- یکیدیگر اینکه اگر حاجت برادر مؤمن را برآورده کنی؛ خدا ثواب هفتاد حج و هفتاد عمره به تو میدهد. اینکه میگوید: کنار؛ نه اینکه کنار بروید و هیچکاری نکنید؛ یعنی اینکه از دنیا و هوا و هوس دنیا کنار بروید، نه اینکه کنار بروی و منزوی باشی.
- الان شما از اینکار پرهیز کنید. اینکه میگویم برو کنار؛ یعنی از اینکارها پرهیز کنید. از اینکارها کنارهگیری کنید. شما را خدا هدایت میکند، از این کارهای قوملوط کنار بروید، خدا شما را هدایت میکند.
- خیلی مشکل است، هفتاد هزار نفر به طرف عمر و ابابکر رفتند، پنجنفر نرفتند؛ سلمان، اباذر، میثم، مقداد و عمار یاسر. شما ششمین نفر باشید. برو کنار.
- به هر قیمتی است حاجت برادر مؤمن را برآورده کن. حاجتی که برآورده کنی، آن حاجت خود تو است. برو به هر قیمتی که هست حاجت یک برادر مؤمن را برآورده کن؛ اما فکر تو این نباشد که حاجت او را برآورده کنی با تو باشد، آن دیگر حاجت مؤمن نیست، حاجت خودت را برآورده کردی. باید بهفکر این باشی که حاجت یک مؤمن را برآورده کنی، تو فکر خودت نباشی که از آن استفاده کنی. در این فکر باشی که خدا گفتهاست و تو داری امر خدا را اطاعت میکنی. بیشتر مردم وقتی از یکنفر حاجت برآورده میکنند، میخواهند با او باشند، این حاجت خودت است، حاجت برادر مؤمن نیست که ثواب داشتهباشد؛ این عوض ثواب، گناه هم دارد. خیلی افراد هستند.