یتیم آلمحمد
یتیم آلمحمد | |
کد: | 10184 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1378-07-22 |
تاریخ قمری (مناسبت): | 4 رجب |
اللهم صلّ علی محمّد و آلمحمّد، السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمةالله و برکاته.
رفقایعزیز! ما از دو یا سهمطلب میخواهیم صحبت کنیم. حالا آن مطلب را اگر خدا خواست و یاری کرد صحبت میکنیم، اما دو مطلب دیگر را میگوییم. از «أینالرّجبیّون؟» صحبت کنیم و یکمطلب دیگر که إنشاءالله میخواهیم صحبت کنیم یتیم آلمحمّد است. حالا بهپاس احترام آقا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) که این ماه عزیز بهنام ایشان است،
ما از الآن شروع کنیم که بفهمید یتیم آلمحمّد یعنیچه و شما آنوقت چه ارزشی پیدا میکنید؟ اگر محض ارزشتان هست، باید قبول کنید! من عقیدهام ایناست اگر دنیا را میخواهید و آخرت را میخواهید یتیم آلمحمّد خیلی عالی هست. اینها را به ما نگفتند. حالا ما نمیگوییم اینها تقصیر دارند. هر کسیکه دارد صحبت میکند، سه جهت دارد. جهت اوّل ایناست که رفته درس خواندهاست و از درسش صحبت میکند، از سوادش صحبت میکند. جهت دوّمش ایناست که نقل قول میکند. جهت سوّمش ایناست که یکروایتی را میبیند و نقل میکند. آن جهت چهارمی خیلی مشکل است و آنرا به زودی از ما هم قبول نمیکنند. همانطور که اغلب مردم ولایت را قبول نکردند، من دارم در ماوراء صحبت میکنم من به هیچکسی کار ندارم، من از زمانیکه پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) در ظاهر از دنیا رفتهاست، تا حالا دارم حرف میزنم، من بههیچ گروهی، بههیچ جایی نه وصل هستم و نه از جایی حرف میزنم. متوجّه هستید؟ آیا ببین درستاست یا نه؟ یکی از سوادش حرف میزند، یکی نقل قول میکند، یکی هم از روایت میگوید. اما این نرفتهاست کار کند [و] ببیند این روایت به کجا میخورد؟ این روایت برای شیعه است یا سنّی. در مورد آنکار نکردهاست. به ارواح پدر و مادرم! من به یک منبری یکحرفی زدم گفت ما مُردهشوریم. انگار ما را آنجا انداخت. ما که به این حرفی نزدیم. گفتم مثلاً شما باید یکاندازه تفکّر داشتهباشی. در یک حدیث فکر کند [و] بیاید بگوید که این به کجا میخورد؟ چطور است؟ گفت: ما مُردهشوریم. میخواستم بگویم مُردهشور توی رویت را ببرد! مُردهشور یعنیچه؟ یعنی ما میرویم یکحرفی میزنیم، یک پولی هم میگیریم. آدم میسوزد، آدم ناراحت میشود. چرا این اینطور است؟ حالا من به شما عرض میکنم.
خدای تبارک و تعالی میگوید: «أینالرّجبیّون؟» رجبیّون کجایند؟ حالا به شما میگوید اگر روزه بگیرید، بهشت به شما واجب میشود و خدا هزار گناه شما را میآمرزد و هزارتا حسنه هم به تو میدهد. اینرا آقایفلانی روایتش را آوردهبود [و] داشت میخواند. تو دلت به این خوش است. خیلی هم دلت خوش است. امروز بلند شدی اوّل ماهشعبان روزه گرفتی. خب، اگر وسط ماه هم روزه بگیری، هماناست و آخرش را هم بگیری، هماناست و همین حرفها! این بندهخدا دلش به همین خوش است. بهشت که به او واجب شد، هزار تا گناه او هم آمرزیدهشد و هزارتا حسنه هم به او داد! این خیلی خوب شد! بیشتر ما مردم دلمان به همین حرفها خوش است. آقاجان! قربانتان بروم! من نمیگویم روزه نگیرید! روزه را بگیرید! ولی روزه با روح بگیرید! روحش ولایت است.
من الآن میخواهم به شما عرض کنم اگر ایناست که شما به ما گفتی و ما هم از شما قبول کردیم، ما این نیستیم که هر چه که به ما بگویند، بگوییم خب. نه! تو باید فکر کنی. اگر شما این روزهای که گفت بهشت به تو واجب میشود، الآن روزه گرفتی و روزهات را با مال حرام باز کردی، شصتروزه به گردنت هست. پس ایننیست که خدا میگوید. باباجانِ من! عزیز من! چرا اینطوری میکنید؟ چرا یککمی پایتان را بالاتر نمیگذارید؟ بابا! بهمن جواب بدهید! شصتتا روزه به گردنت میافتد. پس اگر خدا میگوید، ایننیست. حرف درستاست؛ عزیزان من! روزه بگیرید! نماز هم بخوانید! من میگویم در این اطراف حساب کنید [و] روح روزه را ببینید! آن کسیکه روح به روزه شما میدهد، چهکسی هست؟ آن کسیکه خدا این روزه را بهواسطه او قبول میکند و به تو بهشت میدهد، چهکسی هست؟ امضای او باید روی روزه تو باشد. گرسنگی که روزه نیست.
حالا ببینید من چه میگویم؟ «أینالرّجبیّون؟» همینطور که خدا گفت: «أنا مدینةالعلم و علیٌ بابُها» بابُها، ماهرجب هماناست، از این در باید بیایید! اگر از این در آمدید، آنوقت پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) هم قبول دارد، خدا هم قبول دارد. اگر از این در نیامدی، آنها را مصنوعی قبول داری. آنها را رودربایستی قبول داری، آنها را ساختگی قبول داری. شناسنامهای قبول داری. اسماً قبول داری. ما چهکار کنیم، چه بگوییم؟
اگر خدا میگوید من میزبان تو هستم، میزبان ولایت است، میزبان امر خودش است، نه هر کسیکه گرسنگی بخورد. آیا میزبان اهلتسنّن هم هست؟ مگر روزه نمیگیرد؟ عزیزان من! باید در مورد اینها کار کنید [و] فکر کنید! تا حدّ امکان قبول نکنید! من نمیگویم انتقاد کنید و حرفهایی بزنید! من نمیخواهم انفجار بهوجود بیاورم، میخواهم در همهشما یقین بهوجود بیاورم. نمیخواهم انفجار بهوجود بیاورم که بگویید تو چرا اینطوری میگویی؟ ما نیامدهایم انفجار بهوجود بیاوریم.
حالا مگر به تو نگفت بهشت؟! مگر به ما نگفت بهشت؟! حالا من به شما میگویم. خود امامصادق (علیهالسلام) روایت دارد، بروید بخوانید! من اصلاً بیروایت و حدیث حرف نمیزنم. هر کسی میخواهد از من سؤال کند. شما فکر نکنید [که] من بیروایت و حدیث حرف میزنم. من با روایت و حدیث صحیح حرف میزنم. همهجای آنرا میپایم. حالا اگر یکاندازه با من رفیق شدی، دیگر نمیگویی او غُلوّ میکند. من حرفم را میزنم. الحمد لله شلنگ باز شدهاست.
امام فرمود، شخصی آمد [و] طلب بهشت کرد. حضرت فرمود: تو در بهشت هستی. دوباره تکرار کرد. امام یک استدلالی کرد که آخرش معلوم کرد که ما [اهلبیت] بهشت هستیم. عزیزم! اگر تو روزه گرفتی، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را به «الیوم أکملت لکم دینکم»[۱] قبول کردی و اطاعت کردی، این روزهای که گرفتی، ایننیست. به تو میگوید مُبطل بهجا نیاور!
این روزه را آوردهاست، مثل اینکه من یک مثال برای شما بزنم: ما یکدوستی داشتیم که میگفت ما کبابی میرفتیم، اینشخص خیلی از ما کار میکشید؛ اما به ما یاد نمیداد که کباب را به سیخ بزنیم. اگر اینطوری بودیم، استاد بودیم. این گوشتها را اینطور کن! اینطور کن! ولی یادمان نمیداد. گفت: ما رفتیم گِل برداشتیم، گِل را مالیدیم، مالیدیم، دو تا سیخ برداشتیم، به بیابان رفتیم و اینها را اینطوری اینطوری کردیم و آنوقت آمدیم کباب درست کردیم.
اگر به تو میگوید روزه [بگیر]! عین هماناست. دارد به تو تمرین میدهد. مبطل بهجا نیاوردن؛ یعنی مبطل ولایت بهجا نیاور! امر ولایت را اطاعتکن! نه این روزه که گرفتی هزار تا حسنه داشتهباشد. اینها گُل تا پوچ است. متوجّه عرض بنده شدید یا نه؟ تو را تمرینت میدهد که روزه بگیری و مبطل بهجا نیاوری!
من یکموقع خیلی ناراحت هستم. دلم میخواهد همه مردم بپرند و به عرش خدا بروند. باباجان! عزیز من! بیایید حرف بشنوید! والله! شما فرشی هستید، به خدا، باید عرشی شوید! بیایید تمرین ولایت کنیم [تا] عرشی شویم. شما عرشی هستید؛ [اما] به خاک قانع هستید، از اوّل هم همینطور بودید. در رَحِم مادر هم بودیم؛ خون میخوردیم [و] قانع بودیم. حالا ما را اینجا آوردهاند، یکمقدار به ما میوه دادهاند، باز هم قانع هستید. درباره ولایت قانع نباش! یا خون حیض میخوری، یا از اینچیزها میخوری. بیا گوش بده! ببین من چه به تو میگویم؟ این خوراک تو نیست. عزیز من! قانع نباش!
حالا ببین من دارم به شما چه میگویم؟ عزیز من! این ولایت است، مبطل بهجا نیاور! جوانانعزیز! من بگویم، روایت داریم: اگر دو رکعت نماز عمداً نخوانید، کافر هستید. اگر روزهات را بخوری، روز اوّل هشتاد تازیانه، روز دوّم روی زبانت را باید تراشید و روز سوّم باید تو را بکشند. من نمیگویم روزه نگیرید! ببینید چه میگویم؟ من حکم خدا را دارم میگویم. عزیز من! حالا اگر ایناست، چرا به تو میگوید اگر به یک مؤمن توهین کردی، خانه مرا خراب کردی؟ چقدر این خانهخدا مبطل دارد؟ بیایید بیدار شویم!
یکحرف یحییبناکثم از جوادالائمه (علیهالسلام) سؤال کرد، اینقدر برای آن حکم گفت که یحییبناکثم ماتش برد. گفت: صید کردن چطور است؟ گفت: غلام بودهاست؟ میخواسته که بخورد؟ گرسنهاش بودهاست؟ آزاد بودهاست؟ بار اوّلش بوده؟ بار دوّمش بودهاست؟ نادان بودهاست؟ دیوانه بودهاست؟ عاقل بودهاست؟ امر کسی را اطاعت کردهاست؟ اینقدر گفت که گیج شد. ببین چقدر این خانهخدا مبطل دارد. ششتا، هفتتا آیه دارد، بروید بخوانید! باباجانِ من! عزیز من! بروید بخوانید! این بیسوادی را از دهانت دور بیندازید! ببین چقدر این دارد مبطل بهجا میآورد. یک مکّه میخواهی بروی، باید مبطل بهجا نیاوری! حالا میگوید: اگر به یک مؤمن توهین کردی، خانه [خدا] را خراب کردی. چرا؟ این [مؤمن] وصل به ولایت است. ببین، بابا! من چه میگویم؟ این مؤمن وصل به ولایت است. بیا وصل به ولایت شو!
«أینالرّجبیّون؟» کجا میروند؟ اینطور اشخاص کجا هستند؟ باباجانِ من! عزیز من! فدایت بشوم! بهشت، خود امام است. حالا اگر تو امام را اطاعت کردی، الآن وجود مبارک ولیّاللهالأعظم (عجلاللهفرجه) دارد شما را میبیند، دائم دارد امریّه صادر میکند. والله! امامزمان (عجلاللهفرجه)، دائم دارد امریّه صادر میکند. کجا به حرف امامزمان (عجلاللهفرجه) رفتید؟ حالا اگر تو امریّه آنها را بهجا آوردی، امام را اطاعت کردی، حالا خدا تو را چهکار میکند؟ حالا تو را به مهمانخانهاش راه میدهد. ببین من چه میگویم؟ بهشت مهمانخانه خداست، تو را راه میدهد. خدای تبارک و تعالی این بهشت را از نور ولایت خلق کردهاست. اوّل درخت طوبی را خلق کردهاست، بعد از آن بهشت را خلق کردهاست. مهمانخانه است، چهکسی را راه میدهد؟ دوستِ امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را راه میدهد. به کوری چشم یک عدّه که نتوانستند امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را ببینند. طناب هم گردنش انداختند، توهین هم کردند. به کوری چشم آنها! حالا در مهمانخانه راهت میدهد. حالا بهشت را از نور ولایت خدا خلق کردهاست، جهنّم را هم از غضب خودش خلق کردهاست. حالا اگر تو محبّت این [امیرالمؤمنین (علیهالسلام)] را نداری و غضبش را داری، تو را به جایی میبرد که از غضبش خلق کردهاست؛ یعنی جهنم. ببینید من دوباره تکرار میکنم: کسیکه محبّت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را دارد، محبّت یعنی امرش را اطاعت کند، امرش را اطاعت کردی، آنوقت تو را چهکار میکند؟ تو را به مهمانخانه میبرد. کسیکه امرشان را اطاعت نکرد، به این دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) غضب دارد، همانطور که داشتند، آنوقت تو را جایی میبرد که با غضبش آنرا خلق کردهاست؛ یعنی جهنّم.
باباجانِ من! عزیز من! بیا حرف بشنو! نه اینکه تو خودت اینطوری هستی. همینساخت که من دارم به شما میگویم که ولایت حرف دیگری است، تمام خلقت دارد به اسم اینها میگردد، مؤمن هم نسبت به آن همینطور است. ببین نمیگوید اگر این مؤمن را کشتی، خانه من را خراب کردی؛ میگوید: به او توهین کردی، خانه مرا خراب کردی. پس ما نه ائمه (علیهمالسلام) را شناختیم، نه دوازدهامام (علیهمالسلام) را شناختیم، نه مؤمن را شناختیم. ناراحت نشوید [که] من میگویم نشناختیم. من نشناختن اینها را افشا میکنم.
چقدر یک عدّهای از اوّلش ظالم بودند، به مردم رشوه میدادند تا مردم آنها را بخواهند. چقدر از اوّل بودهاست؟ چقدر هارون، چقدر مأمون، چقدر متوکّل، چقدر یزید؟ من دارم میگویم. من دارم در ماوراء حرف میزنم. چقدر اینها رشوه میدادند که مردم با اینها باشند. درستاست؟ باباجانِ من! عزیز من! قربانت بروم، بیا امر خدا را اطاعتکن! امر علی (علیهالسلام) را اطاعتکن! امر وجود مبارک امامزمان (عجلاللهفرجه) را اطاعتکن! خدا تو را حمایت میکند. قرآن از تو حمایت میکند. جبرئیل از تو حمایت میکند. ملائکه آسمان از تو حمایت میکنند. تمام اینها که فرمان خدا را میبرند، همه فرمان تو را میبرند. چرا عقل نداری؟ چرا بیدار نمیشوی؟ چرا هوشیار نمیشوی؟ چرا فکر نمیکنی؟ به یکی رشوه میدهد تا فلانی او را بخواهد و یا تعریفش را بکند. ای بیعقل! بیا متقی بشو! بیا اصحابیمین بشو! بیا به این حرفها یقین کن! حامی از خدا بهتر هست؟ حامی از امامزمان (عجلاللهفرجه) بهتر هست؟ چهکسی اینطوری میشود؟ کسیکه از ولایت حمایت بکند. کسیکه از زهرایعزیز (علیهاالسلام) حمایت کند. مگر اصحاب امامحسین (علیهالسلام) [حمایت] نکردند؟ به کجا رسیدند؟ مگر سلمان و ابوذر [حمایت] نکردند به کجا رسیدند؟ کجا میروید این کتابها را میخوانید؟
آن یکی گفت فلانی گفته کتاب نخوان! آخر بچّه! تو باید پستانک دهانت باشد، مک بزنی. خالی آنرا مک بزنی، نمیفهمی که چیزی در آن پستانک هست یا نه؟ باید مک بزنی. تو الآن نمیفهمی در پستانک چیزی هست [یا نه]، داری مک میزنی، تو میخواهی در این حرفها خُرد شوی؟ خودشان چند وقت پیش گفتند چند تا کتاب ضالّه نوشته شدهاست. ما میگوییم اینها را نخوانید! این اصلاً حرف تو نیست. تو نباید اصلاً اینجا بیایی. من میگویم کتاب ضالّه را نخوان!
برو قرآن بخوان! قرآن آرام آرام از خانههای ما کنار رفتهاست. مگر این خانهها نبود که ما بچّه بودیم، میرفتیم صدای قرآن بلند بود؟ ای کاسبهای بازار! مگر نبود اینکه هر کسی یک قرآن داشت، تا قرآن را نمیخواند، مشتری را راه نمیانداخت؟ من هفتاد و پنج، ششسال دارم. من در تمام اینکارها کار کردم؛ یعنی روی هر چیزی عبرت گرفتم و عبرتم را دارم به شما میگویم. چه شد؟ کنار گذاشتی، خدا برکات را از روی تو برداشت. فرشهایت درستاست، خانهات درستاست، تلویزیونت درستاست، ماشینت درستاست؛ اما غم و غصّههایی که در جگرت ریختهاست [را] چهکار میکنی؟ مگر اینها رفع غم و غصّه میکند؟ بیا عزیز من! محبّت زهرا (علیهاالسلام) را داشتهباش! هم آنجا از آتشجهنّم ایمن هستی و هم دلت نورانی و شاد است.
مگر من چیزی دارم که اینقدر شاد هستم؟ خدا میداند من نمیخواهم یک صحبتهایی بکنم. من اصلاً هیچ غم و غصّهای در تمام کالبدم نیست. اصلاً پیشواز مرگ میروم؛ اما به خدا گفتم: خدایا! تا من بهدرد مردم میخورم و حاجت آنها را میتوانم برآورده کنم، زندهباشم؛ اما وقتی بهدرد مردم نمیخورم و حاجتشان را نمیتوانم برآورده کنم، مرا ببر! با خدا عهد و پیمان بستم.
«أینالرّجبیّون؟» کجا هستند کسانیکه ماهرجب عبادت کردند؟ بیایند من به آنها بهشت بدهم. ای کسانیکه پیرو علی (علیهالسلام) هستید! ای کسانیکه پیرو زهرا (علیهاالسلام) هستید! ای کسانیکه پیرو امامزمان (عجلاللهفرجه) هستید، ای کسانیکه پیرو این دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) هستید، هر چه به شما بدهم، حقّ شما را ادا نکردم؛ مگر فردوس. تازه فردوس که چیزی نیست، یک باغی است؛ اما این حرفها یقین میخواهد. این حرفها زدنش درستاست، یقین میخواهد. یقین آنهم عمل است.
دوباره من تکرار میکنم: این ماه مانند هماناست که پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: «أنا مدینةالعلم و علیٌ بابُها» از در علی (علیهالسلام) وارد شوید! تکرار میکنم: چرا نمیگوید از درِ حسین (علیهالسلام) وارد شوید؟ چرا نمیگوید از درِ حسن (علیهالسلام) وارد شوید؟ چرا نمیگوید از درِ ائمهطاهرین (علیهمالسلام) وارد شوید؟ چرا میگوید از در علی (علیهالسلام) وارد شوید؟ اگر از در علی (علیهالسلام) وارد شدی، از همه آن درها وارد شدی. اصلاً دری در تمام خلقت نیست. اگر از در علی (علیهالسلام) رفتی، از درِ حضرتزهرا (علیهاالسلام) رفتی، از درِ امامحسن رفتی، از درِ امامحسین رفتی، از درهای تمام ائمه (علیهمالسلام) رفتی، از درِ خدا رفتی، چون درِ علی (علیهالسلام)، درِ خداست. وقتی از درِ خدا رفتی، از همه درها رفتی. «أنا مدینةالعلم و علیٌ بابُها» چرا؟ علی (علیهالسلام) مقصد خداست. تمام ائمه (علیهمالسلام) هم دارند دور مقصد میگردند؛ یعنی علی (علیهالسلام).
آیا من درویش هستم؟ تو بیعقل هستی که بهمن درویش میگویی. تو بیشعور هستی و شعور نداری. اگر تو شعور داشتی، یک درویش از این حرفها زدهاست؟ تو اگر از این حرفها زدی، یک درویش را بیاور و بگو او هم از این حرفها زدهاست. پس تو عقل نداری. تو یکی را بیاور که از این حرفها زدهباشد، بگو تو هم مثل او حرف میزنی، چهکسی این حرفها را زدهاست؟ قربانتان بروم! من وقتی میآیم انتقاد کنید [و] حرف بزنید! همهشما برای من محترم هستید. تمام شما چه جوان، چه کوچک و چه بزرگ برای من محترم هستید. خود شما محترم هستید، حرف شما محترم هست، ایراد شما محترم هست؛ اما اگر این حرفها درستاست، قدردانی کنید! بروید یکمقدار انسانسازی کنید!
بابا! اشتباه به شما گفتند. چهکسی گفت؟ انسانسازی کن! گفتند اگر یکی آنطرف دنیا، مشکلی دارد، تو مسئول هستی! بابا! انسان تو هستی. اگر تو خودت را ساختی و من هم خودم را ساختم و او هم خودش را ساخت و همه مردم این دنیا بهاصطلاح خودشان را ساختند، ناساخته که نیست. عزیز من! دنیا که ساختهاست، میگوید خودت را بساز! اصلاً عقیده من ایناست که اگر شما به خودسازی مشغول شوی، داری عالَم را میسازی. اگر شما به خودسازی خودت برآمدی، عالَم را داری میسازی؛ چونکه بیشتر عالَم نساختهاست، تو داری خودت را میسازی و عالَم را میسازی. ایننیست که میگوید اگر یکی را هدایت کردی، عالم را هدایت کردی. تو باید خودت را بسازی، خودت را هدایت کنی. تو اگر خودت را هدایت کنی، عالم را هدایت کردی؛ پس بیایید در خودسازی برویم. بابا! حرف خیلی آشناست. همه ما خودمان را میساختیم.
وجود مبارک آقا امامزمان (عجلاللهفرجه) که میآید همه خودسازی میکنیم؛ آنوقت میگوید اگر یک تشتطلا سر یکنفر باشد و از مغرب به مشرق برود؛ یعنی وجیهترین دختران عالم باشد، نه کسی به تشت او کار دارد، نه به خودش. من اینرا گفتم کسی پاسخش را نداد و آتش هم گرفتم.
دوباره تکرار میکنم، چرا اینطوری میشود؟ آدم چیزی دیگر بهغیر [از] امامزمان (عجلاللهفرجه) نمیبیند. دختر نمیبیند، طلا نمیبیند، دنیا را نمیبیند که به طرف آن برود. محو جمال وجود امامزمان (عجلاللهفرجه) شدهاست. تو باید الآن اینطوری باشی. تعجّب ندارد؛ حالا هم هست. شما فکر میکنید از این آدمها در این دنیا نیست؟ والله! هست. اصلاً پول و اینطور چیزها پوشالی هست و از آن نفرت دارد. ببین دارم میگویم؛ پولِ غیر خدا، پولِ حرام، اگر نزدیک آن دختر بروی، حرام است، نزدیک آن پول هم بروی، حرام است. آنوقت تو اینقدر سازندگی پیدا کردی که دیگر دنبال حرام نمیروی. توجّه فرمودید من چه گفتم؟ نه اینکه بروید پولهایتان را [دور] بریزید! من گفتم اگر میخواهید پولهایتان را [دور] بریزید، من بروم آنها را بردارم. عزیز من! دوباره تکرار میکنم: بهدینم! الآن این حرف یادم آمد. اینکه مزاحمش نمیشود، نمیبیند، اصلاً خیانت در وجودش نیست، مال دنیا دیگر در وجودش نیست؛ «وجوده بوجود»؛ این دیگر وجودش وجود امامزمان (عجلاللهفرجه) شدهاست.
ما راجعبه «أینالرّجبیّون؟» صحبت کردیم. الآن میخواهیم راجعبه این یتیم آلمحمّد صحبت کنیم. این یتیم آلمحمّد یعنیچه؟ این یتیم آلمحمّد خیلی ابعاد دارد. اگر ما ابعادش را متوجّه بشویم؛ والله! بالله! ما تا آخر عمر سرمان را جلوی ائمهطاهرین (علیهمالسلام) بلند نمیکنیم؛ یعنی ما دائم شرمنده ولایت هستیم، شرمنده علی (علیهالسلام) هستیم. چقدر خوب است که ما بعضی چیزها را خیلی متوجّه نیستیم. هم خوب است و هم بد. بدی آن ایناست که اگر بفهمیم و احترام نکنیم، وای به حال ماست و خوبی آن ایناست که اگر بفهمیم و احترام کنیم، خدا میداند چقدر درجات ما بالا میرود؛ اما بالا میبرند. این یتیم آلمحمّد خیلی ابعاد دارد. یتیم آلمحمّد؛ یعنی این: مثلاً من الآن پدرم مُردهاست، مادرم مُردهاست و هیچ اتّکایی ندارم. من باید حالا که یتیم هستم، صغیری خود را حس کنم. حرف ایناست. حالا که من یتیم آلمحمّد هستم، من هم صغیر باشم [و] هم یتیم. صغیر یعنیچه؟ من درباره ولایت بگویم، نمیفهمم. علیجان! امامزمان! فدایت شوم، فدای خاک کف پایت شوم ما در مقابل تو صغیر هستیم. هم یتیم هستیم [و] هم صغیر. اگر بفهمیم هم یتیم هستیم [و] هم صغیر، ولایت به ما پاداش میدهد.
عزیزان من! من روایتش را به شما بگویم، هیجان نکنید! من روی آن روایت میگذارم که مبادا هیجان کنید! تو هیجان نمیکنی. گفتم به شما علی (علیهالسلام) حضور پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) با هم نجوا میکردند، شیطان به خانهخدا آمد. به او گفت: علیجان! بیرونش کن! بیرونش کرد و روی او نشست. گفت: علیجان! اگر رهایم کنی، حرفی میزنم که خوشحال شوی. شیطان میداند که خوشحالی علی (علیهالسلام) بهواسطه شیعههایش است. به آنها گیر نمیشود [یعنی شیطان به شیعهها نمیتواند مسلط شود]. گفت: من به شما نمیتوانم خدشه وارد کنم، به شیعههایت هم نمیتوانم؛ اما وسوسه میکنم. حالا اگر من میگویم وسوسه، عزیزان من! مبادا به شما جسارت بشود. من دارم برای شما روایت میگویم. اینکه میگویم اگر یکچیزی شد، بپرسید! من فوراً روایت را برای آن میگویم، شما قانع میشوید.
حالا چرا میگویند باید صغیر باشی؟ حالا که یتیم شدی، صغیر هم باش؛ یعنی امامزمان! من نمیفهمم. چیزی قاطی آن نکن! این هماناست که میگوید دست و جوارح خودت را در نزد خدا بگذار! حالا ببین من دارم یکروایت برای تو روی آن میگذارم که خیلی خوشتان بیاید. وقتیکه موسی گفت: خدایا! من دلم میخواهد که علم بیاموزم، گفت: برو پیش خضر! حالا که پیش خضر آمد، خضر یک نگاهی به او کرد و گفت: تو طاقت نداری. گفت: من اولوالعزم هستم، طاقت دارم. صغیری خودش را پیش خضر افشا نکرد. گفت: من اولوالعزم هستم. حالا او را چهکار کرد؟ در آن ماند. پس ما اگر یتیم آلمحمّد هستیم، باید در تمام کالبدمان بگوییم صغیر آلمحمّد هم هستیم؛ یعنی ای امامزمان! ما صغیر هستیم، ما را کبیر کن! ای علیجان! ما را کبیر کن! ای زهراجان! ما را کبیر کن! اگر به خانه خودت راه بدهی، ما کبیر هستیم. اگر ما را راه ندهی، ما صغیر هستیم. ما بازی میخوریم و به خانه کس دیگر میرویم؛ مثل عباس که راهش نداد.
من به شما بگویم: به کلّ خلقت امر شد که شما باید پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) را اطاعت کنید! «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النبیّ یا أیّها الّذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیماً»[۲] نگفت که چهار تا مثل ما تسلیم شویم. ما که جزء هستیم. اصلاً روایت داریم، میگوید: دنیا مثل کُرات خاشخاشی است. تو چهکسی هستی که اینقدر باد و بود داری؟ تو مثل لاستیک ماشین هستی که اگر میخ [در آن] فرو رود، بادت خالی میشود. تو با باد نمیتوانی زندگی کنی. عزیزان من! باد را خالی کنید! روایت داریم: وقتیکه باد را در اختیار سلیمان گذاشت، گفت: سلیمان! بدان من این حشمت را به تو دادم، دنیا روی باد است، فانی میشود. این روایت سوّم هم روی آن گذاشتم. اینجا فانی میشود، چرا دنبال فانی میروید؟ مگر عقل ندارید؟! تو از بس چیز برای خودت ردیف کردی، به این فکرها نیستی. عزیز من! اصل اینکه میگویی «اللهأکبر» و نماز میکنی؛ یعنی اینکه هر چه هست، پشت سرم ریختم؛ حالا هر چه هست، جلویت آوردی.
حالا اگر شما واقعاً یتیم آلمحمّد شدی، یتیم به هیچکجا اتّکا ندارد و تمام اتّکایش بریده شدهاست. پی اتّکا میگردد و آنهم خداست. پی اتّکا میگردد و آن امر خداست. امر خدا، علی (علیهالسلام) هست، امر خدا، امامزمان (عجلاللهفرجه) هست.
تا وقتیکه جان به خرخرهام بیاید، علی (علیهالسلام) میگویم. تا نَفَس آخر علی (علیهالسلام) میگویم؛ چونکه خدا گفت علی (علیهالسلام)، من هم میگویم علی (علیهالسلام)! حالا عزیزان من! ببینید چه به شما میگویم. به تمام خلقت امر کرد [که] باید تسلیم نبیّ شوید! هر کسیکه تسلیم او نشد، هلاکش کرد. این کسانیکه دور پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) بودند، همه آنها رودربایستی بودند، ما هم بیشتر ولایتمان رودربایستی است. چه مجلسهایی درست میکنیم؟ چهکارهایی میکنیم؟ امر را باید اطاعت کنیم. حالا ببین من به تو چه میگویم؟ حالا گفت: باید علی (علیهالسلام) را معرّفی کنی! اگر نکنی، کاری نکردی. بیست و دو سال زحمت پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) را کنار زد. مقصد من علی (علیهالسلام) است، مقصد من دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) است، اینها بههم وصل هستند و یک نور هستند. اینهمه که علی، علی میکند؛ چونکه تمام اینها همه با علی (علیهالسلام) مخالف بودند، حالا خدا هم میگوید: علی (علیهالسلام)! آنموقعکه پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) به معراج رفت وقتی میخواست از آنجا که بهاصطلاح محلّ وحی بود، جدا شود، خدا ندا کرد، رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) ندا میکرد. نگفت خداحافظ! گفت: یا علی! خدا هم گفت: یا محمّد، یا علی! در تمام خلقت علی (علیهالسلام) هست. اینجور باید او را بشناسید!
حالا ببینید چه میگوید؟ حالا تمام این خلقت باید بگویند علی (علیهالسلام)؛ یعنی علی (علیهالسلام) را قبول داشتهباشند. حالا ببینید امیرالمؤمنین چهکار میکند؟ برای یک بچّه یتیم کرنش میکند. یک بچّه یتیم را روی دوشش میگذارد، گریه میکند. تمام خلقت باید در برابر علی (علیهالسلام) کرنش کنند، علی (علیهالسلام) در مقابل یک بچّه یتیم کرنش میکند؛ بیایید یتیم آلمحمّد بشوید، که علی (علیهالسلام) برای شما کرنش کند. چرا کرنش میکند؟ خدا بچّه یتیم را دوست دارد؛ [چون] این [بچّه یتیم] اتّکا ندارد، اتّکا به خدا دارد. حالا میگوید: علیجان! عزیز من! این بچّه یتیم، خواست من است. من دلم میخواهد برای این کرنش کنی؛ پس علی (علیهالسلام) خواست خدا را بهجا میآورد، نه اینکه من بچّه یتیم باشم، اینقدر لیاقت داشتهباشم. متوجّه هستید؟! حالا اگر بچّه یتیم شدید، یتیم آلمحمّد هم شدید، خیلی باد به خودتان نکنید! چون این خواست خداست. علی (علیهالسلام) خواست خدا را بهجا میآورد. حالا انصافاً، وجداناً، عقلاً، دیناً، ما باید یتیم آلمحمّد باشیم یا نباشیم؟ چرا متوجّه نیستید؟ عزیزان من! والله اینکارها فکر میخواهد. اینکارها اندیشه میخواهد، اینکارها کمک میخواهد. اگر اینطوری شدی، تو را کمک میکند، دستت را هم میگیرد. این عین «أنا مدینةالعلم و علیٌ بابُها» است. این عین «أینالرّجبیّون؟» است. شما باید اینطوری باشید! به هیچکجا اتّکا نداشتهباشید!
با مردم بداخلاقی نکنید! من تکرار میکنم: با مردم سازش کنید! مگر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) یا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) با یک یهودی سازش نمیکردند؟ باید اخلاقمان را عوض کنیم! این اینطوری هست، این اینطوری هست، هرطور که میخواهد باشد. تو اخلاقحسنه داشتهباش! مگر امیرالمؤمنین (علیهالسلام) نگفت که زِره او را یک یهودی دزدیدهبود. حالا قنبر رفته [آنرا] پیدا کردهاست و آوردهاست؛ چونکه زِره امیرالمؤمنین (علیهالسلام) معلوم بود، پشت نداشت؛ هر چه که داشت جلوی آن بود. بین همه زِرههای جنگجوها پیدا بود. حالا زِره را آورد. به امیرالمؤمنین (علیهالسلام) گفت: بروید شاهد بیاورید! ببین حکومت علی (علیهالسلام) یعنی این. حالا کسیکه آنجا نشستهاست، به علی (علیهالسلام) میگوید: برو شاهد بیاور! علی (علیهالسلام) میگوید: همانطور که با مردم رفتار کردی، با من هم رفتار کن! حالا میگوید: علیجان! شاهد بیاور! حالا رفته [و] شاهد آوردهاست، میگوید: این زِره من است. این [زِره] تا پیدا شد، گفت: یا امیرالمؤمنین! اگر بدانی علی (علیهالسلام) چهکرد؟ گفت: چرا اسم مرا اینطوری صدا زدی که این یهودی خجالت بکشد. ولایت یعنی این، کسی را خجالت ندهید! تو اینطوری هستی، تو اینطوری هستی. همهجای ما لنگ است. هر کجا را نگاه میکنم، میبینم لنگ هستید. آنوقت به او گفت: یهودی! برادر! او را برادر خطاب کرد، نوازشش کرد. گفت: اینطوری که تو وحشت کردی. چقدر اینرا فروختی؟ بیا اینرا بگیر! دوباره به او آدرس داد. گفت: هر وقت دوباره مستحق شدی، بیا دوباره پیش من، من دوباره به تو پول میدهم. ببین چهکار کرد؟ من از دست یک عدّهای میسوزم. اخلاق علی (علیهالسلام) را در خودمان پیاده کنیم. سازندگی یعنی این. میگویم خودمان را بسازیم؛ یعنی این. حالا یهودی را دوست داشت؟ نه! او که دست از اخلاقش برنمیدارد، تو همدست از اخلاقت برندار! تو دست از اخلاقت برندار! چهکاره هستی [که] من اینطرف و آنطرف میروم؟ من سر و کارم با خداست. خدا میگوید: یا محمّد! من باید هدایت کنم. به خود پیغمبرش میگوید [که] تو چهکاره هستی؟ تو میخواهی هدایت کنی؟
ما باید با مردم راهگذر باشیم! راهگذر چیست؟ عزیز من! ما باید با مردم راهگذر باشیم! اگر آن بد است، تو با خلق خوبت با او رفتار کن! حالا روایتش را میگویم. شخصی پیش امامحسن (علیهالسلام) آمد [و] گفت: ای حسنبنعلی! سایه بهسر کسیکه دروغگوتر از تو و پدرت باشد، زیر این آسمان نیامدهاست. یکچنین حرفی دارد میزند. حالا بگوید من امام هستم و پدرم هم امام است و پدرم جانشین رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) است و چرا این حرف را میزنی؟! کافر شدی؟! این حرف را به او نمیگوید. تو باید اخلاقحسنه داشتهباشی؛ یعنی اینطوری اخلاق خدا داشتهباشی. حالا میگوید: ای عزیز من! اگر پدر من اینطوری هست، دعا کن خدا پدر مرا بیامرزد! اگر من هم اینطوری هستم، دعا کن خدا من [را] هم بیامرزد! اگر تو هم دروغ میگویی، خدا تو را هم بیامرزد! چرا دلتنگ هستی؟ اگر گرسنه هستی، بیا به خانه ما برویم، ما تو را به آغوش میگیریم، اگر خرجی نداری، من به تو میدهم. یکطوری با او رفتار کرد که او یکدفعه گفت: «لا إله إلّا الله، محمّد رسولالله، علی ولیّالله» بنا کرد به معاویه بد گفتن؛ گفت: خدا، معاویه را لعنت کند! معاویه برای ما اینطور تبلیغ کردهاست.
عزیزان من! قربانتان بروم! خُلقحسن داشتهباشید! اصلاً حرف من ایناست: نباید اصلاً در وجود شما بداخلاقی باشد، با همسرتان خوشاخلاق باشید! با فرزندتان خوشاخلاق باشید! با مردم خوشاخلاق باشید! اگر او بداخلاقی کرد و تو هم بداخلاقی کردی، چه فرقی با هم دارید؟ درون تو بداخلاقی بودهاست، درون تو [او] هم بودهاست. درون خودت را درستکن! صبر داشتهباش! حوصله داشتهباش!
مالکاشتر، اصحابیمین است. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمود: همینطور که من کارگشا و مشکلگشای پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) بودم، مالک مشکلگشای من است. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) نسبت به مالک اینطور حرف میزند. خودش را در مقابل پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) میگذارد و این [مالک] را هم در مقابل خودش. حالا یکی آمده [و] تُف به صورتش [مالک] انداختهاست. یکی به او گفت: فهمیدی تُف بهصورت چهکسی انداختی؟ گفت: نه! گفت: این مالک، وزیر جنگ علی (علیهالسلام) است. داخل مسجد دوید، تا نمازش تمام شد، به پای او افتاد. گفت: چرا اینکار را میکنی؟ گفت: والله! به خدا! من آمدم به تو دعا کنم. عزیزان من! اگر کسی با شما بداخلاقی کرد، بروید برای او دعا کنید! من بهوجدانم! نمیخواهم خودم را بگویم. یکی درِ مغازه ما آمد و گفت: یک مقداری پول بهمن بده! بهاصطلاح سیّد هم بود. پانزدهتومان پول بود. (اینکه من میگویم پیش از انقلاب بود.) [به او] گفتم: من پانزدهتومان دارم، به تو میدهم، چوب هم دارم، دو سه تا چوب هم به شما بدهم. اگر بدانید چقدر بهمن فحش داد. اصلاً دیگر فحشی در عالم نبود که اینشخص به ما ندهد. اینقدر فحش ناموس داد. من حساب کردم [که] این بندهخدا یا از دست زن و بچّهاش ناراحت است، یا بیپول است. فحشهای خیلی بد که داد، من عقب دکّان رفتم [و] بنا کردم قدری گریه کردم، آرام گرفتم. چرا؟ چون در من بداخلاقی و فحش وجود ندارد، در تو هم نباید وجود داشتهباشد. من به یک شخصی گفتم: فحش نده! گفت: حقّنش هست، یک حقّ هم روی آن گذاشت! آخر، فحش هم حقّ دارد؟
عزیزان من! قربانتان بروم! انسان باید کظمغیض داشتهباشد. هیچچیزی بالاتر از ایننیست که غیض خودت را فرو ببری. فقط غیض از برای خدا کنی. اصلاً غیض در تو وجود نداشتهباشد. ای شیعه علی! مگر علی (علیهالسلام) غیض در وجودش بود؟ حالا فلانی میگوید: نمیدانم [امیرالمؤمنین (علیهالسلام)] عمروبنعبدود را کشته، یک شمشیر زده، بلند شده [و] راه میرود، غیضش را فروکش کند. ای نادان! مگر علی (علیهالسلام) بهغیر خدا غیض در وجودش هست؟ علی (علیهالسلام)، نور خداست. نور که غیض در وجودش نیست. چه کسانی هم میگویند؟ کاش عوام این حرف را میزدند. من دارم میگویم در مؤمن نباید غیض باشد، اگر هم غیض هست، دعا برایش کنید! اصحابیمین؛ یعنی این. هر موقع دیدید که اینطوری نیستید، بدانید که اصحابیمین نیستید. هر موقع که دیدید اینطوری نیستید، متقی نیستید، امضاشده نیستید. کارت امضا به شما نمیدهند، کارت قبولی به شما نمیدهند. حالا اگر اینطوری شدید، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) صفاتالله به تو میدهد. یک مدّت باید اینطوری بشوید! فوری صفاتالله به تو میدهند، صفات خودشان را به تو میدهند، دیگر راحت میشوید. شما صفات خدا میشوید. ای مؤمن! بیایید حرف من را بشنوید! بیایید از این راه بروید! بیایید با هم از این راه برویم!
عزیزان من! بیایید حرف بشنوید! باید صبر داشتهباشید. خدای تبارک و تعالی، چهلروز گِل آدم را سِرِشت. هر چیزی باید برسد. الآن تو اگر میخواهی دخترت را شوهر بدهی، نرو از بانک پول بگیر! خب تو بانک رفتی، خدا هم تو را رها میکند. صبر کن! درست میشود. اگر یککار داری، حرام در آن نیاور [و] صبر کن! عزیز من! تو حالا میخواهی چهکار کنی که این پولها را نزول میکنی؟ میگوید یک درهم از آن برابر است با اینکه هفتاد مرتبه با مَحرم خودت در خانه من زنا کردی. هیچچیزی مثل این [ربا] خدای تبارک و تعالی [دربارهاش] حکم ندادهاست. میگوید: جنگ با من است. هر چیزی که از این مهمّتر هست، نمیگوید جنگ با من است. بروید در قرآن بخوانید! خودت داری درست میکنی. عزیز من! صبر کن! خدا میخواهد تو را امتحان کند. خدا میخواهد ببیند آیا دست تو جلوی خدایت دراز است، یا جلوی بانک؟ خدا میخواهد ببیند تو چهکاره هستی؟ مشغلهات را کم کن! به خودت رحم کن! به قلبت رحم کن! به انسانیّت خودت رحم کن! آرام بگیر! مگر تو یک لقمه نان بیشتر میخواهی بخوری؟ «إنّما أموالُکم و أولادُکم فتنة»[۳] یا بنیآدم! آیا قرآن را قبول دارید؟ اینها فتنه هستند. تو خودت را برای فتنه به عذاب میاندازی.
حالا من یکروایت برای شما میگویم: موسی آمد [جایی] برود، دید یکی گفت؛ به خدا بگو یکخُرده مال مرا کم کن! من اصلاً راحتی ندارم، چون مالم بسیار زیاد شدهاست. کمی آنطرفتر دید که شخصی خاکستر اطرافش هست. گفت: به خدا بگو [که] یک شلوار به ما بده! [موسی] رفت [و] گفت: خدا! خودت میدانی این [شخص] چه میگوید؟ آنشخص چه میگوید؟ [خدا] گفت: به او بگو اگر حرف بزنی زیادتر به تو میدهم. به اینهم بگو اگر زیادتر حرف بزنی، میگویم باد بیاید [و] همان [خاکستر] را هم ببرد. گفت: خدایا! سِرّ اینکار چیست؟ گفت: او (که اطرافش خاکستر بود) پدرش خیلی مُتموّل است. [وقتی میخواست از دنیا برود، یکی از بچّههایش به او] گفت: ما را به چه [کسی] میسپاری؟ گفت: اگر هفت پشتتان هم [از این مالی که برایتان گذاشتم] بخورید، باز هم دارید. او [که به موسی گفت از خدا بخواه مالم را کم کند، به پس وقتی میخواست از دنیا برود،] گفت: ما را به چهکسی سپردی؟ گفت: به خدا. شما را به خدا میسپارم که تمام غنیها ریزهخوار او هستند. گفت: او بچّه من است. بابا! بیا بچّه خدا بشو! چرا اینقدر اینطرف و آنطرف نزول میکنی؟ چرا اینقدر حلال و حرام میکنی؟ بیا بچّه خدا باش! عزیز من! قربانت بروم! چرا بچّه خدا بشوی؟ چون خدا تو را یاری میکند. آرام باشید! یقین داشتهباشید! آرامش داشتهباشید! یقین به این حرفها داشتهباشید!
خدا حاجشیخعباس را رحمت کند! من همیشه یکروایت از ایشان میگویم. یکی از رفقا میگفت هیچکس مطابق تو نیست که حقّ حاجشیخعباس را ادا کند. میگفت: توکّل به خدا ایناست که بیپولیِ تو و پولداریِ تو، مثل هم باشد. من میگویم، من خودم نیستم، خیلی مشکل است. بیپولی و باپولی ما مثل هم باشد. حالا اگر گفتید چهکار کنیم که اینطوری باشیم؟ یکوقت خدا میخواهد من از گرسنگی بمیرم، خب میمیرم. عزیز من! به امر خدا دستدرازی نکن! 61 تجاوزگر نباش! تجاوز به حریم ولایت نکن! اگر به حریم ولایت تجاوز کردی؛ یعنی امر ولایت را اطاعت نکردی. عزیز من! فدایتان شوم! اینها را قدری تأمّل کنید! یکقدری فکر کنید! کمی در آن خُرد شوید! من دلم میخواهد شما معصوم بشوید!