شناخت امر
شناخت امر | |
کد: | 10244 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1382-08-15 |
تاریخ قمری (مناسبت): | 11 رمضان |
اعوذ بالله من الشیطان اللعین الرجیم
العبد المؤید الرسولالمکرم ابوالقاسم محمد
السلام علیک یا اباعبدلله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته، السلام علیالحسین و علیبنالحسین و اولاد الحسین و اهلبیتالحسین و رحمةالله و برکاته
ما رفقایعزیز حقیقتش گفتیم خدایا، این آقایان که هستند، خب هستند دیگر؛ اما یک عدهای که از راه دور میآیند. اینها یکجوری باشد که هم غذای جسمی بخورند، تا حتی به خدا گفتم: خدایا ملائکههایت را روانه کن اینجا درست شود. تو ملک خیلی داری! روانه کن درست شود. ما که به تو واگذار کردیم، تو هم که بهقول یارو عملههایت ملائکهها هستند؛ روانه میکنی، کارهایشان را درست میکنی. شما توجه نمیکنید. این ملائکهها در اختیار مؤمن هستند. ملک در اختیار مؤمن است. تا حتی میگویند یکآدم روزهدار، اگر بهحساب گرمش شود، ملک [به او] میدمد، روزهداری که خوابیده خنک شود. اگر سردش شود، ملک میدمد این گرم شود. اگر پهلویش یکقدری (مثل تُشَکهای قدیم، خدا قسمت نکند! قلنبه، ملنبه بود، حالا خوب شده) حالا مَلک اینجوریاش میکند، مبادا به پهلویش آسیب برسد. چونکه همهشما مهمان خدایید، مهمانداری میکند، خدا مهماننوازی میکند؛ اما مواظب باشید که ما مهمان چهکسی هستیم؟ مهمان خدا. این روزه خیلی ابعاد دارد. اما ما التماس کردیم این رفقایعزیز که تشریف میآورند، یک غذای روحی هم میخواهند. من این حرف را گویا حالا نزدم یا زدم، یادم نیست. اینکه امروز میخواهم به شما عرض کنم ایناست.
ببین، قربانتان بروم، ما یک بیان داریم، یککلام. دلم میخواهد قشنگ توجه بفرمایید. یک بیان داریم، یککلام. اگر گوینده حالا هر کس میخواهد باشد، (بعضیها باد به خودشان نکنند، هر کس میخواهد باشد) باید بیانش در اختیار کلام باشد. اگر بیان در اختیار کلام شد، صحیح است؛ اگرنه مردم را در ضرر و زیان میاندازد. چونکه [کلام] خدای تبارک و تعالی، کلامالله المجید، کلام خدا چیست؟ قرآن است. [اما] «انا قرآنالناطق» علی همکلام خداست. «انا قرآنالناطق»، زهرایعزیز همکلام خداست. رفقایعزیز، والله به صاحب این ماه، باید قدر این حرفها را بدانید. یکچیزهایی را از مغزتان بیرون کنید تا این حرفها در کالبد شما اثر کند. قربانتان بروم، بدانید سال ما دارد گردش میکند. روزی بشود که محتاج شویم. الان ما محتاجیمان را درباره ولایت حس نمیکنیم. زنها حس نمیکنند، مردان حس نمیکنند. رفقایعزیز قربانتان بروم، فدایتان شوم حرف بشنوید و عمل کنید. حالا این آقایی که دارد حرف میزند باید اتصال به کلام باشد، آن واعظی که حرف میزند، اتصال به کلام باشد، کتابی که میخواهی بنویسی اتصال به کلام باشد. همیشه که دارید قدم میزنید، نفس که میکشید در اختیار کلام باشد، «کلامالله المجید» یعنی قرآنمجید. آقا امیرالمؤمنین میگوید: «انا قرآنالناطق»، باید در اختیار باشد.
این زنها که صحبت میکنند، خانمها، شما فردایقیامت جواب زهرا را چه میدهید؟ شما بدانید اینجا آزادید، آنجا آزاد نیستید. اینجا آزادی را خودتان به خودتان دادید، یا یکی که یکقدری مافوق توست به تو داده. این آزادیها بهقرآن مجید گرفتاری است. خانمعزیز، به چه مجوزی تو صحبت میکنی؟ به چه مجوزی؟ مگر پیرو زهرا نیستی؟ زهرایعزیز آمده، کور آنجا نشسته، بلند میشود. یکی میآید، [پیامبر فرمود:] زهرا جان چرا میروی، اینکه کور است؟ میگوید: خودت گفتی نامحرم یک بویی دارد، استشمام میکند. این [که پیامبر] گفته برای من و تو گفته؛ اگرنه بوی زهرا که بهشت است. مگر پیغمبر سینه زهرا را نمیبوسد، میگوید بوی بهشت میدهد؟ اما آن مردی که الان وارد [شده] است، این وارد این حرفها نیست. زهرایعزیز روح او را میبیند، بلند میشود. مگر نیست که پیغمبر گفت: چه عبادتی از برای زن از همه بالاتر است؟ حضرتزهرا گفت: نه نامحرم او را ببیند، نه او نامحرم را. روایت داریم به خود پیغمبر، سهمرتبه پیغمبر بلند شد، [گفت:] زهرا پدرت بهقربانت. زهرا پدرت بهقربانت، زهرا پدرت بهقربانت. برای چه تو خودت را در اختیار نامحرم میگذاری؟ هیچ هم ککت نمیگزد! اصلاً تو به حرف زهرا توجه نداری، والله پشت به ولایت کردی. عزیزان من، بیایید رو به ولایت کنید. چهکسی به تو گفته؟ خدا رحمت کند علمای گذشته را، حاجشیخعباس تهرانی میفرمود: مردی اگر در خانه هست، زن حق ندارد برود پشت در. اگر میرود بگوید کیست؟ کیست؟ این انگشتش را بگذارد اینجای زبانش [حرف بزند]، نه آنطوری که با آقایش صحبت میکند، با آنمرد نامحرم صحبت کند، صدایش را خشن کند. حالا صحبت میکند میگوید همکارم است!!! نرویم در سیاست، همه همکار شدند! لا اله الا الله. عزیز من، خانم، یک روزی از تو محاکمه میشود. زن همه جایش نامحرم است. همه جایش یکجوری است که نامحرم، عورت است. همهجای زن عورت است. توجه کن عزیز من. خانمعزیز یک روزی میآورد تو را پای محاکمه. باید این حرفت، اینکار تو، اتصال به کلام باشد. یعنی قرآنمجید قبول کرده؟ علی (علیهالسلام) قبول کرده؟ زهرایعزیز قبول کرده؟ نه!
حالا آقاجان من، قربانت بروم، فدایت شوم تو هم همین هستی. هر حرفی که میزنی جوانانعزیز، قربانتان بروم، کاملها، پیرمردها، سادات، علما به تمام اینمردم من ابلاغ میکنم، (هر کس هم حرف دارد بیاید من جوابگویش هستم. من بهغیر خدا و قرآن و پیغمبر حرف دیگری ندارم. ما گفتیم که اینجا تمرین ولایت است) . تو عزیز من باید کلامت، گفتار تو، رویه تو، بیان تو اتصال به کلام باشد، حرف من ایناست. اگر اتصال به کلام بود درستاست. حالا چهکسی اینجوری میشود؟ تو که ولایت در قلبت نیست، اصلاً حق نداری حرف دیگر بزنی. حالا این بیان میدانی چهجور میشود؟ آقا میآید صحبت ولایت میکند، یک کس دیگری را برانگیخته میکند. مگر حرف ولایت نمیزدند، اما به هارون میگفتند چه؟ امیرالمؤمنین! این ولایت را اختصاص میدادند به هارون! وای به حال شما! وای به حال آنزمان و هر زمانیکه کسی اینجوریاست. پس ولایت یکجوری است که گفتم تو باید بیانت اتصال به کلام باشد. حالا چهجور شود که بیان تو اتصال به کلام شود؟ یا باید «العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء» داشتهباشی، یا القاء داشتهباشی. والله اگر القاء نداشتهباشی، از «العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء»، نداشتهباشی، اصلاً ولایت به تو اجازه نمیدهد حرف بزنی. حرفزدن اجازه میخواهد. مگر نگفت به پیغمبر: بلغ، بلند شو ای محمد (صلوات) صحبت کن؛ اما حرف از خودت نزن. بزنی رگ دلت را قطع میکنم. چهکارهای تو حرف از خودت میزنی؟ تو که حرف از خودت میزنی یا کس دیگر را رشد میدهی یا بعضی حرفها بدعت است. مگر بدعت نبود که گفت: رویتان را نگیرید. این بدعت است. زهرا چه میگوید؟ کلام چه میگوید؟ تو چه میگویی؟ وای به حال او که میزند! وای به حال آنکس که دنبالش میرود! من دیگر آخرهای عمرم است، دارم حرف خودم را میزنم. توجه کنید به این حرفها عزیز من. والله اگر شما اتصال به کلام باشی در معدن باشی، در شمال باشی، در هر کجای زیر آسمان باشی، اتصال بهقرآن، اتصال به امامزمان هستی. اما مواظب باش حرف تو اتصال به کلام باشد. کار تو اتصال به کلام باشد
عزیز من، قربانت بروم، فدایت شوم. امروز الان این ماهمبارک رمضان، مبارک است. چرا میگوید ماهمبارک؟ والله برای بعضیها مبارک نیست. این ماهمبارک رمضان مثل قرآنمجید است میگوید به متقی نازلشده؛ یعنی کسیکه عمل کند. اگر تو حسابسال نداری، وای به حالت. این روزه که میگیری مشکل بهوجود میآوری، عزیز من، قربانت بروم. نگاه کن یکزمانی چه داشتی؟ حالا چه داری؟ البته بخور، ماشین خوب بخر، خانه خوب داشتهباش، خانم خوب داشتهباش، تمام اینها را داشتهباش، اما یکچیزی هم بده برای آن روزی که این بچهها از تو گرفته میشود، خانم گرفته میشود، ماشین گرفته میشود، کسب گرفته میشود، مقام گرفته میشود، معدن گرفته، دانشگاه گرفته میشود، خانههای خوب گرفته میشود. عزیز من، بیا حرف امامهادی را قبولکن. خدا لعنت کند متوکل را، امام را خواست، گفت: برای من شعر بخوان. آن کاری که کرد من نمیگویم، خجالت میکشم، گفت: پس شعر بخوان. گفت: ما از شعر بری هستیم. گفت: بخوان. قضایایی خواند، گفت: سلاطین قصرهایی میسازند در قلههای کوه، عزرائیل آنها را میکشاند و آنها را در خاک میکند. متوکل گریه کرد. گفت: چرا خاطر خلیفه را ناراحت کردی؟ اما آن گریه، گریهای بود که از دریچه ولایت نبود؛ دوباره امام را به قتل رساند.
رفقایعزیز، ما ساعتی نباشیم! دائمی باشیم. ساعتی فایده ندارد، دائم باید اتصال به ولایت باشی. توجه کن به کلام خودت. والله بالله این القای خداست که من به شما میگویم. من که این حرفها، بهقول بعضیها به ریخت من نمیآید. چهکسی این حرف را زده، شما بگو دومیاش من زدهام، من انعام به شما میدهم اگر یکی در فضای این قم، در فضای این مملکت [این حرف را] زدهباشد که تو باید حرفت اتصال به کلام باشد. اگر میتوانستند که این حرفها را نمیزدند. اگر عمر میتوانست که جلسه بنیساعده درست نمیکرد که برود حرف بزند، بیان داشتهباشد، کلام نداشتهباشد. اگر اتصال به کلام بود که این فجایع را بهوجود نمیآورد. هستند در این ممالک. عزیز من، قربانتان بروم امروز باید فکر کنید. یقین کنید که آخرت هست، یقین کنید که قبر هست، یقین کنید که قیامت هست. یقین کن که یکوقت اینها را از تو میگیرند. علما در مجلس است، دانشمندان [در این مجلس است]، همهتان دانشمندید، همهتان عالمید کوچک و بزرگتان من تشکر میکنم. اما عزیز من آنروز را خدا نیاورد، اما [بالاخره] میآورد. انشاءالله در زمان من نیاورد. مرگ شما را نبینم، من کمرم میشکند. بسکه شما را دوست دارم. اما شما بدان اگر آقا با تمام ثروتش بمیرد، بچه صغیر داشتهباشد، یک کاسه از مالش کسی حق ندارد بردارد آب روی خودش بریزد. تمام از او گرفته میشود. عزیز من، آنروز والله میآید، بهدینم، آنروز میآید، متوجه باشید، فکر کنید.
من امروز این مطلب را هم میخواهم بگویم، اینکه میگوید خودت را شناختی، خدا میگوید من را شناختی اینرا هم انشاءالله میخواهم بگویم. پس حرف من این شد که تمام کارهایتان اتصال به کلام باشد. زنها، مردها هر کسی از آن کانال صحبت کند. عزیز من قربانتان بروم، ما باید امر این خانواده را اطاعت کنیم. ما باید در اختیار خدا باشیم، اما در اختیار امر ائمه باشیم. چونکه امر ائمه امر خداست، خواست خداست. (صلوات)
حرف دیگر من ایناست که خدا به چه جهتی میفرماید: اگر خودت را شناختی، من را شناختی؟ ما باید برویم در حرف خودشناسی، خودمان را بشناسیم. این حرفها قربانت بروم، فکر شاگرد و ماشین را یکقدری اینها را بزن کنار. امروز دوست محترمم اینجا بود، گفتم اگر مکه معظمه رفتی، نمیگویم رساله نخوان، نمیگویم دعای عرفه امامحسین را نخوان. بخوان؛ اما خودت را خسته نکن. یککمی بخوان. بیا برو یک کناری آنجا با خدا نجوا کن، با امامزمانت نجوا کن؛ او اعظم همهچیز است. باید او را بشناسی. تو اینقدر کتاب خواندی و درس خواندی، اگر او را نشناسی چه فایدهای دارد؟ تو هزار یا علی بگو، علی را باید بشناسی. گفتم آنجا یک بیتوتهای کن. آنجا باید بیتوته کنی، آن بیتوته اتصالی تو. قربانتان بروم، شما هم بیایید با این حرفها یکقدری بیتوته کنید، در خودتان پیاده کنید. بهفکر آنجا هم باشید. من یک مثال عوامانه میزنم، الان شما میخواهی یکجا بهاصطلاح بروی تفریح. از آنجا که میخواهی بروی چقدر چیز برمیداری؟ میخواهی دو روز آنجا بمانی. تو تا خدا خدایی میکند، میخواهی آنجا [در آخرت] بمانی. چرا تهیه نمیبینی؟ تهیه تو ایناست که به فقرا رسیدگی کنی، خوشزبان باشی، از مردم بگذری، سخی باشی، خمس بدهی، سهم امام بدهی، در دهان شیطان بزنی، پیرو شیطان نباشی. آنجا بکاری تا بچینی. تو که باباجان این زمینی که داری چیز در آن نکاشتی، که چیزی ندارد. تو باید در آخرت بکاری که بچینی. تو که نکاشتی [چه میخواهی بچینی]؟ اگر حرف امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) را هم قبول داری، آمد سر قبرستان، [گفت:] مردهها چطورید؟ گفت: من بگویم یا شما؟ گفت: بگو. گفت: مالتان قسمت شد، زنانتان شوهر رفت. گفت: ما بگوییم، علیجان! اگر ما یکچیزی دادیم اینجا؛ به فقرا رسیدگی کردیم، حسابسال داشتیم، یکچیزی دادیم، هست، اگر ندادیم داریم میبینیم و میسوزیم. والله، بهدینم اینرا حاجشیخعباس میگفت، میگفت: یک عدهای هستند کارشان ایناست که دستهایشان را میجوند. تو آنجا حیات داری، هستی. چه میگویند اینها؟ (صلوات)
من اول و آخر ندارم، من از اولی که بودم، ده دوازده سالم هم که بود، کسی میمرد، میگفتم این زنده شده. من مردم که خبر ندارم. آن مردهها میگویند: ما داریم میبینیم مالمان را میخورند. خدا نکند این مال را ساز تلویزیون بزند. دیگر هیچچیز، عذاب میآید برایش. چرا خریدی گذاشتی؟ یکروایت برایتان بگویم خیلی عالی! یکنفر بود، مرده بود، در عالم رویا آمد، گفت: من همه کارم درست بود، فقط من گرفتار این هستم. ما یک همسایه داشتیم، ساز و آواز میزد، تنبک و از همین کارها میکرد، همین کارها که الان مباح شده! گفت: این نفت چراغش تمام شدهبود. گفت: من یکذره نفت دادم به این، من گیر نفتم! بهمن میگویند چرا [باعث شدی] او به کارش ادامه دهد؟ ایناست که من به شما میگویم هر کس به عمل قومی راضی باشد، جزء آناست. گفت: من گیر همین هستم. همینجور من معذبم، میگویند چرا دادی به او که [ساز] بزند؟ چرا میخری برای بچهات؟ هر چه ما میخواهیم حرف این بیصاحبمانده را نزنیم، پیش میآید! چه کنیم؟ باباجان قربانت بروم حالا من چیزش میکنم، مثل کامپیوتر جهانی آنجایش که نباید نگاه کنی، نکن قربانت بروم. آنجایش که حلال است نگاه کن. چهکنم دیگر! چه خاکی به سرم بریزم از دست شما؟ (صلوات)
حالا اینکه میفرماید: اگر خودت را شناختی، من را شناختی، دلم میخواهد توجه کنید که شما از اول باید فکر کنید که چه بودی؟ در این عالم چه بودی؟ ذرات بودی. حالا ذرات بودی آمدی در جو عالم. در نباتات پدر بزرگوارت خورده، در رحم مادر این ذرات آمده. حالا این ذرات ببین خدا چقدر هوایش را دارد، یکدانه ذرات را خدا یک تصفیهخانه گذاشته در رحم مادر که آن خونها را تصفیه کند؛ مثل پستان مادر. توجه کن من چه میگویم. اول شیر، خوناست در پستان مادر. آنوقت این تصفیه میشود، میآید شیر میشود، آقازاده یا خانمزاده میخورد. آنوقت آنجا میگوید:
غم روزی نخور ای دل | که پیش از طفل ایزد پر کند پستان مادر را |
حالا ببین من چه میگویم؟ حالا یک تصفیهخانه خدا گذاشته در رحم مادرت که این خونها را تصفیه کند، این بخورد. اگر خون بخورد که خونخوار است، خون که نجس است. یک لکهاش نجس است، بهخصوص آن خونها که از هر نجسی نجستر است. میگوید خون حیض چقدر نجس است؟ نگویید این حرفها بیحیایی است، من باید بگویم تا شما توجه کنید که میگوید خودت را شناختی، من را شناختی یعنیچه؟ یعنی بدان من چقدر روی تو کار کردم. من خدا چقدر تو را پرورش دادم؟ حالا عزیز من، اینکار که میشود، رشد پیدا میکند، میآید اینجا. روزیات هم که هست. حالا محبت تو را میاندازد در دل مادر. الان این مادر اگر یک سیب، یک پارهوقتها یکچیزی که متعفن شود میگوید: اوه. این بوی گند نجاست تو را، اینقدر محبت در دل این مادر میاندازد، اصلاً بو نمیفهمد، مدام تو را بشوید، کهنهات را بشوید. حالا نگاه نکن پوشک است، آنموقع پوشک که نبود. تا اینکه شما را یکقدری رشد دهد. حالا ببین خدا چقدر رشدت میدهد، حالا باز هم به تو کار که ندارد. حالا تو را به تکلیف میرساند. حالا میگوید بعضیها اینقدر آدمهای خوبی بودند قدیمها، تکلیفشان را جشن میگرفتند که خدا امروز ما را آدم حساب کرده. حالا خانم میتوانی بگیری، چیز میتوانی بفروشی، یعنی یک مالکیتی به تو میدهد. توجه کن چهکسی به تو دادهاست؟ خدا به تو داده. حالا جان به تو داده، رشدت داده. بابا، یک جوجه را میبینی یکنفر پرورشش میدهد، یک خیالی دارد. «هو الامر، هو الخلق».
حالا به تو میگوید چه؟ میگوید عزیز من، اینجا جای تو نیست. من آوردم تو را اینجا، امتحانت کنم. آوردم اینجا تو را، یک سِیری به تو بدهم. تو ملکوتی هستی، بیا امر من را اطاعتکن. حال امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) میآید به کمیل میگوید: دست و جوارح خودت را در نزد خدا بگذار. حالا خدا میگوید چه؟ خدا دست و جوارح تو را احتیاج ندارد، حالا برمیگرداند. میگوید: عزیز من، برو امر ولایت من را اطاعتکن. آن امر من است، آن خود من است. حالا برمیگرداند به تو. حالا که برگرداند، اجزای بدنت را در اختیارت میگذارد. از آنطرف شیطان هم آنجا دارد کمک میکند، میخواهد نگذارد. حالا این دست اگر دست خدا باشد، همهجوری که نمیگردد. اگر این دست خدا باشد، صدمه نمیزند. اگر دست خدا باشد چیزی نمینویسد که تهمت باشد. اگر دست خدا باشد، بدعت امضاء نمیکند. اگر پای خدا باشد، آنجا که خدا گفته میرود. اگر چشم خدا باشد، آنجا که خدا گفته نگاه میکند. اگر این زبان در نزد خدا باشد، لا اله الا الله، محمد رسولالله میگوید. دوباره بگویم تمام اجزای بدن شما در اختیار کلام است، «کلامالله المجید» یعنی کلام خدا. اما میگوید: «انا قرآنالناطق» یعنی در اختیار ولایت است. عزیز من، اگر شما اینجور باشی، معصومی آنوقت میشوی، عضو امیرالمؤمنین. الان میشوی عضو امامزمان. چرا؟ تمام کارهای تو باید مطابق امر باشد.
قربانت بروم. بخور و بریز و بپاش و ماشین سوار شو و هر کجا میخواهی برو، هر کاری میخواهی کن، اما در امر باش. ما همه حرفهایمان مال حرام است. تمام حرفهای خدا و پیغمبر مال ایناست که حرام بهجا نیاور. تو اگر ثروت نداشتهباشی، چهکسی این برنجها را میدهد به مردم؟ چهکسی این روغنها را میدهد به مردم؟ چهکسی به فقرا میرسد؟ بهدینم نصفشب پامیشوم میگویم: خدایا سایه اینها را از سر فقرا کم نکن. من دعا میکنم. نه من دعا کنم، یک خلقت به شما دعا میکند. شما وقتی در اختیار امامزمان باشید، در اختیار تمام خلقتی. توجه کن به این حرفها. خلقت چیست؟ امامزمان از تمام خلقت مهمتر است. تو اگر در اختیارش باشی، در اختیار تمام خلقتی، امر تمام خلقت را انگار داری تو اطاعت میکنی. امامزمان یعنی این. من حرفم همهاش در حرام است که شما حرام بهجا نیاورید. «حلاله حساب، حرامه عقاب». ما چرا چیز نمیشویم؟ مگر نیامد خدمت حضرت، گفت: یکچیز کمی بهمن بگو. گفت: «فمن یعمل مثقال ذرة خیراً یره، و من یعمل مثقال ذرة شراً یره». ای مرد بدان میمیری، مردن برحق است. اما جواب و سوالی هست آنجا. حلالی هست، حرامی هست. [گفت:] محمد بس است. پیغمبر وقتی [آنمرد] بیرون رفت، گفت: دلش مملو ایمان شد. من چند سال است دارم حرف میزنم. حالا انشاءالله شما هم از همانها هستید، ما که دل شما را خبر نداریم. (صلوات)
پس من همه حرفم ایناست که بیایید امر را اطاعت کنید، آنوقت عضو شوید. وقتی عضو شدید دیگر شیطان به شما کار نمیتواند کند. شما بیا عزیز من در ولایت، به ولایت قسم، هر گناهی به ولایتتان یک خدشه میخورد. شما را گفته اشرفمخلوقات. حالا اینکه گفتم تو اگر خدا را شناختی، بدان خدا چقدر با تو مراعات کرده. الان نگاه کن، یارو از تو سُر و مُرتر و زرنگتر است، هیچوقت هیچچیز ندارد. توجه بفرما. آنوقت اگر بخواهی اینکار عملی شود، این پولی که دارید باید حساب کنید بیتالمال است، آنوقت در اختیار بیتالمال باشی. نه اینکه او در اختیار تو باشد. او در اختیار تو نباشد؛ یعنی به امر خدا خرج کنی. این بیتالمال است به تو داده، حساب میکند. چرا میگوید چه کردی؟ حساب از تو میکشد؟ این پول، دوباره تکرار میکنم، بیتالمال است.
خدایا، عاقبتمان را بهخیر کن.
خدایا، ما را با خودت آشنا کن.
خدایا، تو میتوانی، در تمام کالبد من تو بالاخره یک ذرات دادی، من برای اینها که صحبت میکنم، خجالت میکشم. تمامشان میبینم مبراتر از من هستند. خدایا تو خودت شاهدی، همه اینها را مبرا کن.
عاقبتشان را بهخیر کن.
از تمام بلاها حفظشان کن.
از شر شیطان محافظتشان کن.
اگر عضو بودند، جزء بودند، همه اینها را کوچک و بزرگ عضو ولایت قرار بده.
خدایا ولایت در قلب اینها جلوه کند. بهدینم قسم بعضیها هنوز نچشیدهاند، بعضیها چشیدهاند. اگر ولایت در قلبت جلوه کند، آن نور تمام چراغها، تمام روشناییها ظلمت است. امیدوارم ولایت در قلب شما تجلی کند. (صلوات)
یا علی
اعوذ بالله من الشیطان اللعین الرجیم
العبد المؤید الرسولالمکرم ابوالقاسم محمد
السلام علیک یا اباعبدلله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته
رفقایعزیز، من تصمیم گرفتم که از شبقدر و احیاء صحبت کنم که بعضی از رفقایعزیز شاید در آن جلسهای که بخواهیم صحبت کنیم شاید تشریف نداشتهباشند، ایناست که من میخواهم در شبقدر صحبت کنم. چونکه شبقدر خیلی تعریف شده، تا حتی میگویند ثواب هزار ماه دارد. یا امامصادق به اهل و عیالش آن شب میگفت که نخوابید. ما یک زمانیکه خب جوان بودیم، [برای شبقدر] روز که میشد یا من کار نمیکردم یا یک نصفروز [کار میکردم] یا مواظب بودم میآمدم افطار میکردم، یکقدری میخوابیدم، پامیشدم. چونکه نزدیک اذان، بهاصطلاح آنجا میگویند صبح صادق، نیازها تقسیم میشود. یعنی شبقدر ما هر روز، یا هفتهای، یکوقت نامه اعمالمان بهدست وجود مبارک امامزمان میرسد. آنوقت شبقدر شب اندازهگیری است. مثلاً تقدیر بشر میشود. اما انشاءالله امیدوارم که، من بارها گفتم خدایا اگر تقدیر من و رفقایم شر شده، خیر کن. یکی هم که انشاءالله امیدوارم که خدای تبارک و تعالی یک بینایی ولایت به ما بدهد که ما بدانیم.
امروز میخواهم خدمتتان عرض کنم که یکجوری باید شما با اندیشه توجه کنید که امام وقتی فرمایش فرمود آنجا نروید، غصب است. این موضوع را امروز میخواهم خدمت بزرگی همهتان عرض کنم. آنجا که گفت نروید، غصب است، دیگر نباید بروید. امام آنجا که بروید تا آخرش را میبیند و میداند، به شما میگوید نرو. اما شما الان به تو گفته نرو. میگویی: باباجانِ من، میرویم آنجا قرآن سر میگیریم، دعای جوشن میخوانیم، نمیدانم نماز شب میکنیم، عبادت میکنیم، مدام آنرا میآوریم روی این حرفها. اینرا نمیفهمی که امام گفت نرو، غصب است. اینرا توجه نداری. حالا شما میدانی چهجور میشوی؟ بیرودربایستی من میگویم، شما عین ابوحنیفه میشوید. ابوحنیفه هم اینجور بود. حالا آمده منصور بود یا یکی از خلفا، دید این یک شاگرد خیلی پیشرفته است، مردم خیلی به این یک توجهی دارند. من یک پارهوقتها خدا میداند چه حالی دارم. میگویم خدایا این رفقا بهمن یک توجهی دارند. خدایا جوری نشود که گمراه شوم، اینها را هم گمراه کنم. اصلاً مثل اینکه اینقدر من در کالبدم ناراحتی ایجاد میشود که میخواهم سکته کنم. اصلاً یک پارهوقتها میگویم کاش دنیا نیامدهبودم. اینقدر برای من سخت است که یکذره من دارم پیش شما اسم در میکنم، یکذره شما من را قبول دارید. این قبولی خیلی برای بشر سخت است که اینرا از خودش دور کند. مگر امامزمان دور کند.
حالا این شاگرد [ابوحنیفه] مبرا بود دیگر. منصور دید یک عدهای به حرفش هستند، یکقدری بالاخره مبراست. آمد به او گفت فلانی، مادر ما مرده است و یک باغی است و خیلی پول است و اینها (حالا ببین من میخواهم با کارهای خودمان جور کنم که جوابگو باشم) . این [مقدار] مبلغ است و میگوید: تو فقرا را میشناسی بده به اینها. مثل ایناست که من ابوحنیفهام، شما یکچیزی میآورید میدهید، [میگویید] تو فقرا را میشناسی بده به اینها. آره، اینهم همینجور بود. حضرت فرمود: نگیر! ببین به شما میگویم غصب است از اینجا میگویم. گفت: نگیر. ببین در مقابل حضرت ایستاد. گفت: آقا اینمردم ندارند، بیچارهاند! چه عیبی دارد من پول بگیرم بدهم به اینها؟! مگر نگفتی یک حاجت برادر مؤمن مثلاً اینقدر ثواب دارد؟! [مگر نگفتی] دلیکی را خوش کنی، دل من را خوش کردی، دل مادرم زهرا را خوش کردی، دل همه را خوش کردی؟! گفت: چرا، اما به تو میگویم نگیر. ببین این نفهمید، اینکه من دارم میگویم غصب است، نفهمید. امام وقتی گفت نه، غصب است. وقتی به تو گفت اینجا نرو، دیگر برایش نگو اینجور. من قرآن سر میگیرم، من دعا میخوانم، من فلان میکنم! میفهمد تو گمراه میشوی. رفت گرفت. رفت گرفت و دو سه سالی به او داد، یکسال هم نداد. گفت: امسال تگرگ زده، بهانه درآورد. سال دیگر هم گفت: برو قرض کن. سال دیگر طلبکارها هجوم آوردند که مال ما را بده. گفت که من چهکنم خلیفه؟ گفت: طوری نیست، من یک پولی میگذارم در اختیارت، به همه بده، یک سمت هم به تو میدهم. در خانهای برایت باز میکنم، پول هم میگذارم در اختیارت، هر جور امامصادق گفته، [برعکس] کن. باباجانِ من غصب است نرو. میتوانی خودت را نگهداری یا نه؟ نمیتوانی نگهداری! پس اینها چه کسانی هستند میروند آنجا جمع میشوند؟ اینها مقدسترین مردمند؛ اما نمیفهمند که وقتی امام گفت غصب است، نروند. این خبیث بهطوری است که میگوید امامصادق نمیدانم میگفت [در سجده] دو چشمت را ببند یا باز کن؟! [برای اینکه با او مخالفت کنیم] یکی را ببند، یکی را باز کن!!! خب بفرما! این آدمی که بهاصطلاح اینقدر انفاق داشت، این آدمی که دل مؤمن را خوش میکرد، این آدمی که حاجت برادر مؤمن [را برمیآورد]، این آدمی که مثل جوادالائمه که گفت: حاجت یکی را برآوری، دلیکی را خوش کنی هفتاد حج، هفتاد عمره دارد [اینکار را کرد]، این آقا در مقابل امامصادق ایستاد. هر چه او میگفت، غیر آن میکرد. عزیز من وقتی گفت اینجا نرو، غصب است، نرو. نمیتوانم بیشتر از این افشاء کنم. نرو باباجان! کجا رفتند؟ چهجور شد؟ خب رفتند دیگر.
ابنزیاد آمد دنبال یکنفر روانه کرد، خیلی اسم و رسم داشت. یک مسجد خیلی مهمی در کوفه داشت میساخت. گفت: بیا برو کربلا. گفت: من این مسجد را دارم میسازم قرض دارم. گفت: من قرضهایت را میدهم، بیا برو. آقا رفت، امامحسین را کشتند. قرضهایش را داد، حالا دارد مسجد میسازد! توجه دارید من چه میگویم؟ حسین را کشت، آمده دارد مسجد میسازد! تو وقتی به [حرف] امر نرفتی، جاییکه غصب است میگوید نرو [رفتی]، اینجور میشوی. نرو باباجان، عزیز من، قربانت بروم. پس من امشب به شما عرض کردم آنجا که امام گفته نرو، غصب است. بهوجود امامزمان، من تا در سردابه امامزمان آمدم، تا دیدم زن و مرد قاطی است آمدم بیرون. تو باید پرچم امر داشتهباشی. تو باید خودت را، کارت را، پایت را، تمام هیکلت را، در اختیار امر بگذاری. اگر در اختیار امر بگذاری تو وصلی به حبلالمتین؛ یعنی به آن ریسمانی که خدا گفته ریسمان هدایت است.
عزیز من حرف بشنو. آخرالزمان است. باید از کارهایتان یکقدری کم بگذارید. از فکرهای دنیایی کم بگذارید. یکقدری برویم در این فکر، چهکار کنیم که ما دینمان را از گیر این خلق نجات بدهیم، برویم در بهشت؟ اگر نمیرویم در بهشت، لااقل سرافراز باشیم جلوی امامزمان. نرویم طرف دشمن امامزمان. مگر نرفتند؟ مگر عمر و ابابکر نرفتند؟ طلحه و زبیر نرفتند؟ عزیزان من، امروز روزی شدهاست که روز، روز تفکر است. باید تفکر کنید. دوباره تکرار میکنم، تمام فرمایشات پیغمبر سنت است؛ اما امر امام بالاتر از سنت است. میشود غصب، نرو. اصلاً احیاء یعنی خودت را احیاء کنی. ایننیست که ما اینکارها را کنیم. تو باید خودت را احیاء کنی. از کجا احیاء میشوی؟ والله، بهدینم قسم، ولایت باید تو را احیاء کند. چهکسی میتواند احیاء کند؟ حالا تو آمدی یکمیلیون هم بهمن دادی، مگر من احیاء شدم؟ یکقدری هم دستم باز میشود، میروم تلویزیون میخرم، ویدیو میخرم، بساط قمار میخرم، بساط خوشی درست میکنم با این پول.
روایت داریم یک عده که فقیرند، خدا میگوید به اینها لطف دارم، عنایت به اینها دارم، اگرنه خودشان را نمیتوانند نگهدارند. نمیخواهم اسم بیاورم، آقا خودش را نگهداشته که اینخانه را به او داده. آقا خودش را نگهداشته که رفته مشهد دو تا خانه خریده، مسافرها را راه میدهد. چرا نرفت چیز دیگر بخرد؟ خدا وسعت به او داد. اگر هم یکقدری مریضی کشید، ایوب بود گویا، حالا به او میگوید چطوری؟ میگوید: خودت میدانی. میگوید: میخواهم کاملت کنم. آقای بزرگوار شما چیزی بهمن نداده که من بخواهم تملق بگویم. والله میخواست مثل همانش [ایوب] کند، مثل همان شود. اگر مریضی کشید، درجهاش را میخواست بالا ببرد. هر چه کشید این مرد، صادراتش خیر بود. والله الان خانم بزرگوارش هم همینجور است. اصلاً تمام صادرات این خانم خیر است. در تمام سطح شهر نگاه کنید، ببینید کدامیک از زنهای علما اینجوری هستند؟ من نمیخواهم توهین کنم، از علما بگویم اینجور است. میخواهم بگویم اینها که رهبر ما هستند، ببین چهخبر است؟ من نمیخواهم بگویم، الان یک کسیکه خیلی مهم است، دو تا دخترش در خارج است. این خانم بزرگوار افطاری میدهد، نمیدانم انفاق دارد. چرا؟ این تشخیص داده قیامت را. اینها که آنجوری هستند، تشخیص نمیدهند قیامت را. بهدینم اگر من میخواستم این حرف را بزنم، پیشآمد. والله اگر میخواستم این حرف را بزنم. رفقایعزیز همینجور باشید. این خدا هم دنیا را به او داده، هم آخرت. اگر شما دنیایتان را در امر گذاشتید، فقیر شدید، بهمن لعنت کنید. ما دنیایمان را در امر نمیگذاریم. مگر او نبود که موسی آمد برود، دید یکی تیغ میکند. با دستش دارد نان میخورد، خونی است. خدایا حالا یک تیشه به این بده. موسی اینجوریاست، صلاح نیست. گفت: حالا من رقت کردم، یک تیشه به این بده. به او داد. حالا توسعهاش نمیدهم. وقتی آمد دید این یکی دو تا را کشته، این خط کشیده که نیا اینجا. گفت: تو را تیشه دادم که هیزم کنی، ندادم که بنیاد مردم کنی. چه شباحیاء، یا میروید یک مکه، اینقدر مال دنیا میخواهید؟ خودت را تخلیه کن به تو میدهد. الان تمام رفقای من، متموّل هستند. کدامتان محتاج مردم هستید؟ کدامتان محتاج خلق هستید؟ توجه کنید، شکرانه کنید خدا نعمت به شما داده. همهاش در فکر هستید، بار یکی افتاده بروید بارش را بار کنید. باباجان، عزیز من، قربانت بروم آتش را خاموشکن. آتش را روشن نکن. مگر نرفت زنبور عسل آتش را خاموش کند، خدا در دهانش عسل خلق کرد، وحی هم به او میرسد. آتش ابراهیم را میخواست خاموش کند. تو هم قربانت بروم آتش را خاموشکن، روشن نکن عزیز من. والله روشن کنی، آن آتش خودت را میگیری. (صلوات)
الان شبقدر میشود، حضرت میفرماید: بیدار باش. بیدار باش کسی ولایتت را نبرد. بیدار باش کسی خدشه به ولایتت نزند. بیدار باش غش در معامله نکن. بیدار باش، نگاه به آنجا کن که خدا گفته. بیدار باش اگر میخواهی بروی آنجا، پیش عمودها به امر عمود دین برو؛ یعنی زیارتهای مشرفه. کجا نمره به خودت میدهی؟ قبولی باید داشتهباشی. قبولی هر شخصی امر است. حالا الان شب احیاست، من بهقربانت بروم. یکی از رفقا میخواهد برود مکه، گفتم عزیز من، یک گَل و گوشهای برو بیتوته کن. تو میروی آنقدر دعا میکنی خودت را خسته میکنی. دعا تو را نجات نمیدهد، ولایت نجات میدهد. یقین به دعا تو را نجات میدهد. مگر دعای عرفه نخواندند و حسین را کشتند؟ مگر دعای عرفه نخواندند و طناب گردن علی انداختند؟ چرا اینقدر میروید دنبال اینکارها؟ والله میخواهم سکته کنم. توجه کن من چه میگویم؟ برو یک گوشهای، بگو خدا، امامزمان. کجا میروی لای این خلق؟ این خلقی که دارد یک طرفی میرود، دیگر بیشتر از نمیتوانم بگویم. کجا میروی لای اینها؟ مگر نمیگوید: یکی با دین از دنیا برود، ملائکه آسمان تعجب میکنند؟ عزیز من، قربانت بروم، بیا از لای خلق برو کنار. بیا برو لای امر، نه لای خلق. بیا برو لای امر، آنکسیکه امر را اطاعت میکند. چرا به تو میگوید: نگاه به مکه کنی چقدر ثواب دارد. بهقرآن و مؤمن [هم همینطور]. مؤمنی که تمام صادراتش ولایت باشد. خدا رسانده او را به مکه، بیا برو اگر چنین آدمی گیر آوردی، برو دور او. کجا میروی؟ الان ببین فردا چهخبر است؟! شهری را از جا برمیدارند! به کجا دارد روانهات میکند؟! این هماناست! ابوحنیفه! این آخرش را میبیند، میگوید: نرو. مگر آنزمان مسجد نساختند؟ من روایتش را بگویم. مگر زمان پیغمبر مسجد نساختند؟ چرا گفت: مسجد را خراب کن؟ این مسجد داشت دو درقهای میانداخت در مردم. این مسجد دارد دو درقهای میاندازد در ولایت. کجا میروی؟ آن مسجد را گفت دو درقهای در مردم میاندازد. گفت: یا پیغمبر شما یا عصر، یا صبح بیا آنجا نماز کن، یکدفعه هم اینجا. گفت: مسجد را خراب کن. چرا؟ این دو درقهای در دین تو میاندازد. هر جایی نرو. توجه کن. باز دوباره یکی نگوید: گفت مسجد نرو، مقدسگری کنی! توجه فرمودی من میگویم چه؟ آنجا که گفته برو، برو. من توصیه به شما میکنم، هر کدامتان باید یک نهجالبلاغه بخوانید. اگر نهجالبلاغه بخوانی، آنوقت به تو میگوید علما اینجوری میشوند، قرآن اینجوری میشود، مسجدها اینجوری میشود. شما باید نهجالبلاغه امیرالمؤمنین را بخوانید تا به این حرفها اعتقاد پیدا کنید. اگرنه حرف تند است. (صلوات)
پس بنا شد امر امام، هر کجا گفته نرو، غصب است. هر کجا میخواهد باشد. چرا پیغمبر فوراً اطاعت کرد؟ یک نماز خوانده بود «من المسجد الحرام الی المسجد الاقصی»؛ خب پیغمبر بگوید من اینجا خوانده بودم، چرا بخوانم؟ فوراً اطاعت کرد. ایستاد رو به قبله. شما همه باید امر امام را اطاعت کنید. [دیگر] نمیگوید اینجا مسجدی است که چند هزار پیغمبر دفن است، خب باشد. تا گفت، گفت: باشد. فوراً ایستاد رو به اینطرف. زینب هم گفت به یزید، جدم کسی است که رو به دو قبله نماز خواند. خودش را معرفی کرد. شما هم باید همینجور باشید. دیگر اینجور است، آنجور است برای خودت درست نکن. اگر درستکنی، میگویم امشب جلوی امر ایستادی. وای به حالتان! وای به روزگارتان! هر کس میخواهد باشد. جلوی امر ایستادی. تا گفت آنجا نرو، غصب است. آقا جاییکه غصب است، میتوانی ناهارش را بخوری؟ جاییکه غصب است میتوانی نماز بخوانی؟ تمام اعمالت باطل است. الان وجود مبارک امامزمان هر امری کرده، ما باید بگوییم خب. دیگر اینجور میشود، آنجور میشود نکن. تو در مقابل امر ایستادی. در مقابل امر نایست عزیز من. «انالله و ملائکته یصلون علی النبی، یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما»، ما باید تسلیم پیغمبر باشیم. پیغمبر هم فرمود: تسلیم علی باشید. علی هم گفت: تسلیم امامحسن باشیم. او هم گفت: تسلیم وجود مبارک امامحسین باشیم. الان هم یداً به ید تسلیم آقا وجود مبارک امامزمان باید باشیم. پس شما امیدوارم که اگر شبقدر بود، خودت بیتوته کن. یک گوشهای برو. من گفتم به رفقا، تو که میخواهی خانه بسازی، یک اتاق بیتوته درستکن. رفیق عزیز من درست کرد. شب که میشود برو آنجا، بگو
خدا، امامزمان تو را بهحق مادرت قسمت میدهم دست ما را بگیر. ما قدرت نداریم. خلق میخواهد دین ما را ببرد. شیطان میخواهد دین ما را ببرد. ما را هدایتکن، ما را ضبط کن.
خدایا ما را کامل کن.
خدایا نگهدار دین ما باش. خدایا آنقدر به ما بده، دستمان پیش مردم دراز نباشد.
خدایا توفیق سخاوت بده.
بنا کن با خدا صحبتکردن، ببین خدا به تو میدهد یا نمیدهد؟ خدا، امام به مستضعفها میدهد؛ در صورتیکه او را نمیشناسند. مستضعف یعنی عناد ندارد؛ از این آدمهای بیچاره است. دیدند امامصادق یک لنگی کولش است، اینها را قسمت قسمت کرده. ریخت، یکی جمع کرد. گفت: بده من بیاورم. گفت: نه، من باید بارم را خودم ببرم. برد، رفت بیرون شهر. بالای سر این و بالای سر آن گذاشت. این گفت: آقا امر کردی من رفتم، اما دنبالت بودم، اینها که شما را نمیشناسند؟ گفت: اینها مستضعف هستند. من پارسال وقتی میخواستم بخوابم، گفتم: خدایا من هم مستضعفم. بگذار بالای سرم. خدا میداند به حضرتعباس گذاشت. بخواب؛ اما بدان او باید بالای سرت بگذارد. نه به اینکه بروی دعا بخوانی، نصفشب نگذاری مردم بخوابند، قیل و قال درآوری. قیل و قال ندارد. این حرفها را ندارد. در خانهاش باز است. «انا مدینةالعلم و علی بابها» بابا از در علی برو داخل. حالا اگر از در علی رفتی در خانه علی، زهرا است و حسن و حسین. در خانه چهکسی میروی تو آخر؟ در خانه چهکسی میروی که حسن نباشد، حسین نباشد، زهرایعزیز نباشد، زینبکبری نباشد، امکلثوم نباشد؟ چرا میروی؟ به خیالم میروم. آره من دعای اینجوری خواندم و چهکار کردم! بخور تا بیاورند! اینجور اشخاص عبادت که میکنند، توفیق و مزدش را از خلق میخواهند. عزیز من، برو یک گوشهای، امشب شب احیاست. با خدا راز و نیاز کن، خدایا اگر تقدیر ما شر شده، خیر کن.
خدایا بهحق وجود امامزمان تو را قسم میدهم، ما امامزمانمان را بشناسیم، نمیریم به زمانجاهلیت. یک اشکی هم بریز. یک اشکی هم برای امامحسین بریز. والله آن لکه اشکی هم که میریزی و یک گوشهای بروی و لکه اشکی بریزی، مگر نگفت که یک دیدن امیرالمؤمنین، از ثوابش انگار تمام ثقلین رستگار میشوند، آن لکه اشکی که در آنجا بریزی، آنوقت اگر در جهنم بریزند، جهنم طوفانی میشود. یعنی طاقت یک لکه اشکی که از چشم تو درآمد از خوف خدا، با گفتگوی امامزمان، جهنم را طوفانی میکند. چطور قلب تو را نمیکند؟ حرف بشنو عزیز من. مگر دل من از جهنم بدتر است؟ جهنم طوفانی میشود، چرا قلب من نشود؟ تو حرف بشنو. خلق را نبین، خدا را ببین. خلق را نبین، وظیفه را ببین. خلق را نبین امر را ببین. خلق را نبین، وظیفه خودت را ببین. عزیز من، قربانت بروم، خلق را نبین امر را ببین. ببین به تو میدهد یا نمیدهد؟ چهخبر است؟ آنچه که فتنه درآمد، از دور هم نشستن درآمد. هفتمیلیون دور هم نشستند، آخر هم خدا لعنتشان کرد. چهار نفر رفتند اینطرف، «سلمان منی اهلالبیت»، جزء اهلبیت شدند. آنها جزء شقاوت شدند. اینقدر نمیخواهد بروی لای مردم! ببین هر چه گفتم، روایت و حدیث برایتان گذاشتم رویش عزیزان من.
خانمعزیز، بنشین در خانهات. برو یک گوشهای نجوا کن با زهرایعزیز. زهراجان چه با تو کردند؟ چهکسی تو را زد؟ نمازخوانها. چهکسی تو را زد؟ حجبروها. چهکسی تو را زد؟ کسانیکه شانزده هفدهسال پای فرمایشات پدر تو بودند. زهراجان ما از آنها نباشیم. بیا یک گوشهای برو، شد «سلمان منی اهلالبیت». شد اباذر که میگوید: راستگوتر از اباذر زیر این آسمان نیامده. کجا میروی لای مردم؟ مگر نرفتند؟ رفتند جمع شدند، هفتاد هزار نفر جمع شدند، همه هم اللهاکبر گو. آیا اللهاکبر، خدا بزرگ است یا شریحقاضی بزرگ است؟ توجه به این حرفها کنید. والله تا از دنیا خارج نشوید این حرفها را توجه نمیکنید. با اللهاکبر، اللهاکبر را کشتند. کجا میروید دنبال این عبادتهای مصنوعی؟ (صلوات)
عزیز من، تو خودت اگر متقی شوی، اگر امر را اطاعت کنی، یک شهری بهواسطه تو حفظ است. کجا میروی؟ کجا میروی، مزدت را از خلق میخواهی؟ کجا میروی، عبادتت را خلق ببیند؟ او هم میگوید برو [مزدت را] از همان بگیر فردایقیامت. پس بنا شد میخواهم این جمله را بگویم که میگوید: ثواب هزار ماه دارد، در صورتیکه امشب ولایت به تو نازل شود. همینجور که خدای تبارک و تعالی گفت: ای محمد (صلوات) من تو را متقی کردم، ولایت به تو نازلشد...