منتخب: امامهادی
السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمةالله و برکاته.
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) کفواً أحد است، حضرتزهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشتهباشید، بر عمر و ابابکر لعنت کنید.
گفتار متقی[۱]
امام علیالنقی، امامهادی (علیهالسلام) مریض شده، یک حاجب میگیرد و به او میگوید: برو زیر قُبّه جدّم امامحسین (علیهالسلام) بهمن دعا کن. حاجب میگوید: یابنرسولالله! حجّتخدا شمایید! امام میگوید: چهکار کنم؟! جدّم گفته که آنجا برو! حالا آن حاجب رفت و دعا کرد و حضرت خوب شد.
رفقایعزیز! من همیشه میگویم در این حرفها تفکر و اندیشه داشتهباشید. ببین امام است، تمام ممکنات به امرش است، اِشراف به کلّ خلقت دارد، تمام این خلقت در قبضه قدرتش است؛ بهقول آقا امامحسین (علیهالسلام) که به زَعفر گفت نَفَسی که اینها میکشند، در اختیار من است. به تعبیر عوامانه من، امام از کل خلقت بزرگتر است؛ چونکه خودِ خدا حدّ این خلقت را میداند که چقدر است، اما خدا و ولایت حدّ ندارد. مگر نیست که هر کسیکه میمیرد یا میخواهد بهدنیا بیاید، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بالای سرش میآید، پس امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) از خلقت بزرگتر است!
حالا ببین امام چه میگوید؟! میگوید برو زیر قُبّه جدّم امامحسین (علیهالسلام) بهمن دعا کن. این یعنیچه؟ مبنایش چیست؟ یعنی ای بشر! بیا «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النبیّ یا أیّها الذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیماً» را قبولکن! امام هم دارد امر رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) را اطاعت میکند؛ دارد میگوید که من هم در امر هستم و جدّم را اطاعت میکنم؛ چونکه جدّش گفته زیر قُبّه امامحسین (علیهالسلام) دعا مستجاب است. [۲]
یکروز متوکّل امامهادی (علیهالسلام) را به قصر خود فراخواند و از ایشان خواست که شعری برای او بخواند. امامهادی (علیهالسلام) فرمود: ما از شعر بهرهای نداریم! متوکّل گفت: نه! باید بخوانی! امام هم شعری خواند که در آن آمدهبود: «این آفتاب درخشان یکروز به قصر پادشاهان و سلاطین در قلّههای کوهها میتابیده؛ اما عزرائیل آنها را به زیر خاک کشید و امروز به قبر آنها میتابد.» متوکّل با همه خباثتش بسیار گریه کرد؛ اما این گریه از دریچه ولایت نبود، از روی خباثت بود؛ امام را به قتل رساند.
عزیزان من! ما هم باید به این بیندیشیم که روزی این آفتاب به خانه و مال و اموال ما که اینقدر به آنها علاقه داریم و به قبر ما خواهد تابید؛ پس قدری فکر کنیم، درصد کمی احتمال بدهیم که ما هم میمیریم. همه دارئیمان را فدای زندگی دنیاییمان نکنیم. بدانیم که دنیا فانی است! به چهکسی وفا کرده که به ما وفا کند؟! یک قسمتی را هم برای آخرتمان بگذاریم. همچنین مثل متوکّل ساعتی نباشیم که از شعر امام ناراحت شد و گریه کرد! ساعتیبودن فایدهای نداد؛ باید دائمی باشیم؛ یعنی دائم به ولایت اتصال باشیم. به کلام خودت توجه کن! والله! بالله! این حرف القای خداست که به شما میگویم. [۳]
عبدالعظیمحسنی پیش امامهادی (علیهالسلام) آمد و گفت: آقاجان! من میخواهم عقایدم را به شما بگویم؛ میفرماید: بگو عزیزم! میگوید: من خدا را به یگانگی قبول دارم، واجبات را بهجا میآورم و محرّمات را ترک میکنم. شما را امام و حجّتخدا میدانم، زیر این آسمان، حجّتی بهغیر از شما نمیبینم. خدا امر شما را بهمن واجب کرده، امرِ شما امرِ خداست. سیبی یا اناری از درخت بچینم و شما بگویی نصفش حلال و نصفش حرام است. نیمه حلالش را میخورم و نیمه حرامش را دور میاندازم. امامهادی (علیهالسلام) فرمود: ما هم عقایدمان همیناست، عبدالعظیم! إنشاءالله به آخر برسانی.
عبدالعظیم با قبولیِ امامهادی (علیهالسلام) که به او گفت عقایدت درستاست؛ نجوا کرد و کنار رفت و کنار ماند، نه اینکه از یکجای دیگر سر دربیاورد؛ قانع و راضی بود. او دربست در اختیار امام بود. حالا خدا به او عظمت داد. در روایت میفرماید: زیارت شاهعبدالعظیم حسنی مطابق با زیارت امامحسین (علیهالسلام) است. آیا زیارت خلق، مطابق با زیارت امامحسین (علیهالسلام) میشود؟ نه والله! عجیب ایناست که میگوید زیارت قبرش مطابق با زیارت امامحسین (علیهالسلام) است، نه خودش!
عظمت عبدالعظیم بهخاطر آن عقیدهای است که به امامهادی (علیهالسلام) داشت، برای آن امری است که اطاعت میکرد، برای آن تواضعی است که با امامهادی (علیهالسلام) داشت؛ پس شما آن امر را زیارت میکنید، نه جسم عبدالعظیم را.
عزیزان من! از اطاعت به اینجا میرسید نه از خیال خودتان، نه از مشابه درستکردن، نه از امیدواری به خلق پیدا کردن و دنبالشرفتن! عبدالعظیم بهواسطه ولایت به اینجا رسید، نه بهواسطه عبادت. به امامش یقین داشت و امرش را اطاعت میکرد. او حجّتشناس بود. امروز اغلب مردم حرف حجّت را میزنند؛ اما حجّتشناس نیستند! [۴]
اگر شما خودت را در مقابل خدا و امامزمان (عجلاللهفرجه) تقصیرکار بدانی، به تمام آیات قرآن هم خدا به تو نظر میکند، هم امامزمان (عجلاللهفرجه) و هم حضرتزهرا (علیهاالسلام)! آنوقت تمام غم و غصّه دنیا را از دلت بیرون میبرد. روایت داریم: کسی بود که بیست سفر مکّه رفتهبود. خدمت امامهادی (علیهالسلام) آمد و حضرت تمام آنها را ردّ کرد و فرمود که تو اولاً بیتوته با خدا نداشتی و دیگر اینکه سخی نبودی و اینها را از خودت میدانستی؛ ایناست که تمام اینها ردّ است؛ پس دسترنجی که از ما صادر میشود را باید از خدا بدانیم و بگوییم که او اینکار را کمک کرد.
والله! من شبها میگویم: خدایا! اگر من بهشت بروم، تو کردی، تو این حرفها را یادم دادی، نماز شب را تو یادم دادی، بیتوتهشب را تو یادم دادی، کمک به فقرا را تو یادم دادی؛ پس اگر بهشت بروم، تو کردی. [۵]
- ↑ گریه ولایت 77 (دقیقه 33) و شناخت امر 82 (دقیقه 13)
- ↑ سخنرانی شناخت عید 76 و گریه ولایت 77
- ↑ کتاب سخاوت؛ سیره معصومین و نجات بشریت و سخنرانی شناخت امر 82 و عیدی ما ولایت 76 و نیمه شعبان 84
- ↑ کتاب ترجمه احکام و افشای احکام و سخنرانی مزد ولایت و اسم اعظم 83 و عظمت شیعه و احتیاج ماورائی بشر اطاعت امر است 81 و ولایت عمل صالح است 78 و شناخت امام
- ↑ کتاب ترجمه احکام