مکان
مکان | |
کد: | 10146 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1377-03-27 |
نام دیگر: | معرفت |
تاریخ قمری (مناسبت): | ایام اربعین (21 صفر) |
السلام علیک یا ابا عبدالله، السلام علیک و رحمةالله و برکاته
بنا شد ما از مکان صحبت کنیم. هر چیزی در عالم فکر میخواهد. اگر ما فکر نداشتهباشیم، مطلب را خوب نمیفهمیم. اگر یک اهلعلم برود پیش استاد خودش درس بخواند، باید بخواهد همدرس را بخواند، هم در وجودش سرایت کند. اگر طلبهای برود، درس بخواند و استاد و دوره ببیند؛ اما در وجودش خیلی تأثیر نداشتهباشد، این یقین به آن درس ندارد. یک درسی خوانده، یک مقصدی دارد و میخواهد به مقصدش برسد، باید این درس را در ماوراء خلقت وجودی خودش حل کند. اگر حل نکند، اشتباهاست.
اگر روایتش را بخواهید ایناست: خدا رحمت کند مرحوم مجلسی را، از او سؤال کردند: آقا، شما پسرت از شما در جواب و علم چطور شد که رد کرد؟ گفتهبود: من پدرم جوری بود که من را توی اتاق نمیگذاشت، اما من بچهام را آنجا که درس میگفتم گذاشتم. گهوارهاش را گذاشتم و من درسی که میگفتم توی وجود این بچه اثر گذاشت و وقتیکه در درس میآمد، انگار این درس را خوانده بود.
اگر حرف من را نمیپذیرید، حرف آقای مجلسی را بپذیرید. ایشان خیلی کتاب ولایت نوشتهاست. ایشان، از علمای ممتاز است. نسبت به ولایت، نسبت به امیرالمؤمنین (علیهالسلام) خیلی ارادت دارد. گفت: این بچه، گهوارهاش در آنجا بود و من درس میگفتم. درسهایی را که گفته، در وجود این بچه اثر کردهاست. حالا اگر من میگویم اهلعلم، باید درس در وجودش اثر کند، ایناست. نه اینکه من طلبگی را بگویم، تو هم اهل علمی. باید در وجود تو هم اثر کند.
حالا آن درسی که میخوانی، باید توأم با ولایت بشود. اگر توأم به ولایت شد، دو بال دارد: هم بال آبرو هست، هم خودت را حفظ میکنی، هم دینت را حفظ میکنی، هم عفتت را حفظ میکنی، هم عصمتت را حفظ میکنی، همزن و بچهات را حفظ میکنی، هم امر را اطاعت میکنی. این درس باید اتصال به روح باشد. روح یعنی علیبنابیطالب (علیهالسلام). روح الان، وجود مبارک امامزمان (عجلاللهفرجه) است.
آقا جان، این درس که اینطور هست، کار هم همینطور است. شما اگر دارید کار میکنید، باید با روح کار کنید، نه با جسم. اگر هدفت اینباشد که پول بگیری و چیزهای نامناسب بخری و یک کارهایی بکنی، والله، بالله، تالله، تو نجوا نمیکنی. شما باید با روح سر و کار داشتهباشید. روح، امر امامزمان (عجلاللهفرجه) است. مگر نمیگوید: «انا انزلناه فی لیلةالقدر، و ما ادراک ما لیلةالقدر، لیلةالقدر خیر من الف شهر، تنزل الملائکة و الروح»؟ ملائکه، به روح نازل میشود.
تو اگر با امر کار بکنی، والله، با روح سر و کار داری. بیایید با روح سر و کار داشتهباشید. بیایید با روح نجوا کنید، روح کیست؟ امامزمان (عجلاللهفرجه). روح کیست؟ امر امامزمان (عجلاللهفرجه). خدا میداند، قدر این حرف را بدانید. بهوجود امامزمان، اصلاً توی خیالم این حرف نبود، آمده، اقبال شما گفته. خیلی هم قشنگ است.
اصلاً نجوا که میگویند چیست؟ آن «حبلالمتین» که میگویند چیست؟ روایتش ایناست: شخصی خدمت پیغمبر آمد. میگوید: آقا جان، ما از این آیه متوجه نشدیم «حبلالمتین» چیست. این «حبلالمتین» چیست؟ چهکسی است؟ ما را آگاه کن. پیامبر، دست آنشخص را روی دست مبارکش گرفت و روی دوش علیبنابیطالب (علیهالسلام) گذاشت.
بهدینم قسم، بهایمانم قسم، اگر همین را بفهمیم، اصلاً دیگر گناه نمیکنیم، دیگر خلاف نمیکنیم، دیگر غش در معامله نمیکنیم، دیگر رشوه نمیگیریم، دیگر معامله ربوی نمیکنیم. ما با روح سر و کار داریم. کارتان روح میشود. اما باید به روح اتصال بشود. روح کیست؟ امر اینها. خیلی والله، قشنگ است. اصلاً مکانی که میگویند، یعنی همین.
عزیزان من، مکان، در اختیار شما است، نه شما در اختیار مکان. عالَم، توی امام است، نه امام توی عالَم. حالا آقایی میگوید او یک متر و شصت تاست. خب، این آقا همینقدر فهمیده است. عالَم، توی امام است، نه امام توی عالَم. چرا ما متوجه نیستیم؟ این عالَم، کوه و دریا و هوا و آسمان است. اینکه میگویم عالَم توی امام است، مگر پیامبر، رسول محترم، یعنی محمد بن عبد الله، نگفت: دو چیز بزرگ میگذارم: یکی قرآن است و عترت، اینها باید بهمن پیوند شوند و کنار عرش بهمن برسند؟ ای خلافکار، یعنی خلاف نکنید. باید بیایید آنجا. اینها را سالم نگهدارید؛ اما گفت قرآن را از علی (علیهالسلام) بپرسید، از اینها بپرسید؛ یعنی قرآن، توی اینها است. پس معلوم میشود عالَم، توی علی (علیهالسلام) است. عالَم چیست؟ علم تمام خلقت. خلقت، توی علی (علیهالسلام) است. خلقت، توی امامزمان (عجلاللهفرجه) است.
حالا میخواهیم از مکان صحبت کنیم. تو، خودت مکان هستی. امامحسین (علیهالسلام)، یک خلقت فدایش بشود، فدای آن غلامش بشود. اینقدر با معرفت بود. ببین، چقدر غلام امامحسین (علیهالسلام) با معرفت بود. گفت: عزیز من، برو. تو به یکفکری آمدی بودی که به جایی برسی. حالا اینجا نایست که خونت ریخته شود. من تو را آزاد کردم. برو. فوراً امر را اطاعت کرد و رفت. برگشت. گفت: حسینجان، عزیز من، شاید چون روی من سیاه است، نخواهی من در بین جوانانت باشم. خونم سیاه است، اصلاً با جگر امامحسین (علیهالسلام) چهکرد؟ خدا میداند، بروید مقتلها را بخوانید. در تمام این کربلا، امامحسین (علیهالسلام)، تنها صورت بهصورت آقا علیاکبر گذاشت و صورت بهصورت غلام گذاشت. ما باید اینطور باشیم. از درِ خانه ولایت بیرون نرویم. خدا رحمت کند حاجشیخعباس را، میگفت امامحسین (علیهالسلام) فرمود: الهی، خدا رویت را در دو دنیا سفید کند. گفت: این غلام، مانند ماه شب چهارده میدرخشید. فوراً تا امامحسین (علیهالسلام) دعا کرد، دعایش مستجاب شد.
حالا اگر شما دست از امامزمان (عجلاللهفرجه) برندارید، والله، بالله، روایت صحیح داریم: آنها که یاوران ایشان هستند، هر کجای عالم بمیرند، تا حتی اگر توی دریا بیفتند، سرشان روی زانوی امامزمان (عجلاللهفرجه) است. روی زانوی امامزمان (عجلاللهفرجه) است که جان میدهد. رفقایعزیز، بیایید این حرفها را یقین کنید. کجا میروید؟ خدا رحمت کند حاجشیخعباس را، گفت: اگر هر کجای عالم جان بدهید، سرت روی زانوی امامزمانت است؛ اما «حبلالمتین» را احترام کن، جدا نشو.
حالا بنا شد از مکان صحبت کنم. عزیز من، مکان تویی. اگر آقا امامحسین (علیهالسلام) آنجا شهید نمیشد، آیا اینقدر این خاک کربلا ارزش داشت؟
کمال همنشین بر من اثر کرد | و گرنه من همان خاکم که هستم |
خاک بهتوسط همنشین، هم حلال شد، هم شفاست. چرا ما متوجه نیستیم؟ اگر حضرتمعصومه اینجا نیامدهبود که اینقدر اینجا شرافت بههم نمیزد. اگر امامرضا (علیهالسلام) مشهد نبود و آنجا، قبر ایشان نبود، اینقدر مشهد عظمت بههم نمیزد. پس رفقایعزیز، شخص، اصلکاری است، نه مکان. حرف من سر ایناست.
الان گوشه کنار میگویند که خب، آنها ائمه بودند. آقا، غیر ائمهاش هم همیناست. تو از «حبلالمتین» جدا نشو، جدل نکن، فکر و خیال نکن، در دنیا قانع باش. امر آنها را اطاعتکن، [ببین میشود یا نه]
مگر عبد العظیم حسنی نیست؟ چقدر تهران مذمت شده؟ خدا رحمت کند حاجشیخعباس را، گفت: میآیند رد میشوند، میگویند: «هذا تهران»، عذاب خدا به تهران نازل میشود. یکی هم میگویند: «هذا بغداد». چون محل فسق و فجور میشود. داریم در تمام جاها، یاوران امامزمان (عجلاللهفرجه) وجود دارد. فقط تهران کسی نیست. بروید بخوانید. اما امام چه میفرماید؟ میفرماید: هر که قبر عبد العظیم حسنی را زیارت کند، بهشت به او واجب میشود. عزیز من، باور کنید اینها آمدهاند ما را مثل خودشان کنند. مگر عبد العظیم حسنی را مثل خودشان نکردند؟ مگر عبد العظیم حسنی کیست؟ کجا فقه و اصول خواندهاست؟
اما روایت داریم این اشخاصی که عظمائیت دارند تا وقتیکه هستند، خدا عظمائیت آنها را فاش نمیکند. حالا که از حضرتمعصومه دنیا رفته، داریم: هر که عمهام را در قم زیارت کند، بهشت به او واجب میشود. درباره حضرتزینب هم داریم هر که عمهام را زیارت کند، بهشت بر او واجب میشود. وقتی شما از دنیا رفتید، آنوقت، خدا عظمائیت شما را فاش میکند؛ اما شما متوجه عظمائیت باشید. گفتم: قرآن آمده حمایت از ولایت کند، خدا حمایت از ولایت میکند. تا کی از شما حمایت میکند؟ تا موقعیکه شما امر را اطاعت کنی.
مگر این یوسف نیست؟ چقدر خدا این یوسف را هدایت کرد. اتفاقاً خدا به جبرئیل میگوید: ای جبرئیل کجا صدمه خوردی؟ کجا دلت سوخت؟ گفت: امر را اطاعت کردم. وقتی گفتی یوسف را بگیر، من در سدر المستقیم بودم، آمدم یوسف را گرفتم. ببین آنجا یوسف را میگیرد، آنجا از گیر زلیخا نجاتش میدهد، دامنش کثیف نمیشود؛ (اما رفقایعزیز، از امامصادق (علیهالسلام) سؤال کردند، چطور یوسف مبتلا نشد؟ حضرت فرمود: نگاه نکرد. نمیگوید: چون پیامبر بود، نجات پیدا کرد، میگوید: نگاه نکرد. حالا زلیخا آمده و روی بتش چیزی میاندازد، یوسف میپرسد چرا؟ آیا من هم روی خدا چیزی بیندازم؟ من که نمیتوانم روی خدا چیزی بیندازم. پس حرف زدند؛ اما نگاه غیر خدا نکرد. عزیزان من، فدای چشمهایتان بروم، نگاه غیر خدا نکن.)
حالا مگر همین یوسف نیست که اینهمه آمده از توی چاه نجاتش داده، او را روی تخت سلطنت گذاشته، برادرها را گدای در خانهاش کرده؟ والله، بالله، این حرفها فکر و اندیشه میخواهد. حالا پدرش دارد از کنعان میآید، یوسف دست، گردن پدر میاندازد. جبرئیل آمد، یا یوسف، دستت را باز کن، دستش را باز کرد، گفت: نبوت از کَفَت رفت. آنجا اینهمه حمایتش کرد، اینجا نبوت از کَفَش برد. عزیزان من، نبوت از کف یوسف رفت؛ اما ولایت از کف ما میرود. حالا ببین، توی نسل یوسف اثر کرد، توی نسلش نبی نمیشود.
چرا اینقدر بچهها پر رو هستند؟ بچه پنجساله چیزهایی حالیاش هست که مثل جوان بیست ساله است. ولایت از کف ما رفته که اینقدر بچههایمان بیحیا هستند. والله، من الان نمیخواهم اسم بیاورم. بعضیها بچههایشان مانند معصوم است. من به یکی از رفقا گفتم: چرا کفران میکنید؟ این بچهها، معصوم هستند. معصومیت این بچهها را حفظ کنید. معلوم میشود ولایت از کف شما نرفتهاست.
نبوت از کف یوسف رفت. یک کوتاهی کرد، پدرش را احترام نکرد؛ یعنی همینطور دست در گردنش انداخت. باید کرنش میکرد و پیش پدرش پیاده میشد. پس نتیجه حرف من ایناست تا موقعیکه امر را اطاعت میکنی، قرآن از تو حمایت میکند، خدا از تو حمایت میکند، ولایت از تو دفاع میکند، جبرئیل از تو دفاع میکند، میکائیل از تو دفاع میکند، تمام اینها دفاع میکنند؛ اما وقتی اطاعت نکردی با تو چه میکند؟ این حرف، فقط مال نبی نیست، تو هم همینطوری. تو هم اگر اطاعت نکنی، والله، ولایت از کَفَت میرود. خیلی کار، دقیق است. خیلی باید قدر اینرا بدانید. من یکوقت خلاصه میگویم: خدا که قوم و خویشی با کسی ندارد.
عزیزان من، خود شما، مکان هستید. اصلاً من میخواهم عرض کنم مکان در اختیار شماست. شما به جایی میرسید که دیگر جماد نیستید، کمالید. اگر به کمال برسید، والله، بالله، تالله، جماد در اختیار شماست. مگر آصف نبود که گفت تخت بلقیس را به چشم بههم زدن حاضر میکنم؟ پس معلوم میشود چه میگویم. بشر خیلی میتواند ترقی کند؛ اما دستش را از «حبلالمتین» کوتاه نکند.
چرا امامصادق (علیهالسلام) میفرماید: مؤمن وقتی گناه میکند، از ما قطع میشود؟ وقتی حرف لغو زدی، کار یاوه کردی، تو قطعی. خدا رحمت کند علمای سابق را، خدا رحمت کند حاجشیخعباس را، میگفت: جاییکه فعل فساد باشد، ساز و نواز باشد، اگر آنجا سقف پایین بیاید، تو جزء عذاب هستی.
از کجا پیدا کرد؟ روی قوم عیسی پیاده کرد. (خدا بیامرزد حاجشیخعباس را، بیروایت و حدیث حرف نمیزد. به جگر آدم میچسبید، از خودش حرف نمیزد.) گفت: عیسیبنمریم آمد، دید یک قریه است که فرو رفته، حواریون گفتند: یا نبی الله، میخواهیم ببینیم اینها چطور شدهاند. یکدفعه گفت: یا اهل القریه، با من حرف بزنید. یکنفر فوری گفت: لبیک یا نبی الله، گفت: من گفتم اهل القریه، تو چرا جواب دادی؟ گفت: من پیلهور بودم. من لجام ندارم. اینها لجام از آتش دارند. گفت: چطور شده؟ گفت: ما ساز میزدیم، نواز میزدیم، به بت اعتقاد داشتیم. یکدفعه عذاب خدا آمد، ما صبح کردیم، دیدیم در عذاب جهنم هستیم. میگفت: عزیزان من، بعضیهایتان مبتلایید. خدا نکند آنموقعکه ساز و آوازی میزنند حادثهای رخ بدهد، همهمان اهل عذابیم. این روایت است دیگر، ما روایت و حدیث گفتیم. چرا؟ قطع میشود، از «حبلالمتین» قطع میشود. توی عالم چهخبر است؟
اگر روایت دیگرش هم بخواهید من به شما میگویم که خیلی به شما بچسبد. مگر نمیگوید اگر یک مؤمن در جایی باشد، در یک شهری باشد، در یک آبادی باشد، خدای تبارک و تعالی بهواسطه او عذاب نازل نمیکند؟ پس مکان، شرط نیست، خود شخص، شرط است. خدا میداند دو روایتی داریم که عجیب است. یکی میگوید: در مجلس امامحسین (علیهالسلام) (از مجلس امامحسین (علیهالسلام) دست برندارید؛ اما مجلس امامحسین (علیهالسلام) باشد، نه مجلس کس دیگری) ملائکه میآیند و میگویند: خدایا، ما میخواهیم مجلس امامحسین (علیهالسلام) برویم. اجازه میگیرند و آنجا میآیند، میبینند مجلس تمام شدهاست. بالشان را به دیوارها میمالند. بعد پرش میکنند و میگویند: ما کسانی هستیم که متبرک شدیم. بالهایمان را مالیدیم به جاییکه عزای امامحسین (علیهالسلام) است. چرا؟ به جماد اثر میکند.
شخصی است که الان تشریف دارند. خودش یکوقت گفت: من آمدم دکان شما، من بودم و آقای شاهآبادی. گفت: یکمرتبه، شما به دیوار رو کردی و دیوار بنا کرد حرفزدن. گفت: من گفتم خدایا، من از دیوار کمترم؛ دست بر نداشته. حالا هم همینطور است. پس من حرفم ایناست: اینکه ملائکه پرهایشان را به آن دیوار میمالند، معلوم است دیوار، ادراک دارد.
عزیز من، دست از خلق بردارید، به ماوراء اتصال شوید، یقین به این حرفها داشتهباشید. بهدینم قسم، روایتی داریم ملائکه آسمان از خدا میخواهند، ما برویم دیدن یک مؤمن. اگر یکی تو را احترام نکرد، عزت نکرد، خیلی طورت نشود. ملائکه به زیارت تو میآیند. مگر در روایت نداریم که میگوید: ملائکههای مقرب در بقعه آقا حضرترضا (علیهالسلام)، در بقعه آقا امامحسین (علیهالسلام) هستند. آن ملائکه مقرب برای چه آنجا جمع شدند؟ برای این جمع شدند که حافظ زُوّار باشند؛ اما به شرط اینکه زِوار نباشند.
یک دوست دارم که الان ایشان هستند، آمد استخاره کرد برود، استخاره کردم. با زن و بچهاش بد آمد. من ناراحت شدم که خدایا تصادف نکند. مبادا ایشان تصادفی بکند بگویند این استخاره را چرا گفتی؟ تو به این اعتقاد داری، در ملامت زن و بچهاش قرار بگیرد. شب خوابم نمیبرد تا هوشم برد. خدمت علیبنموسیالرضا (علیهالسلام) رسیدم. گفت: حسین، من برایش حافظ گذاشتم.
من بیروایت و حدیث حرف نمیزنم. من امروز به همهشما ابلاغ میکنم. هر کدام شما، هر حرفی را سؤال کنید، اگر من روایت و حدیث رویش نگفتم. من نمیخواهم امروز خودم را معرفی کنم. اما من، توی دهن آنها میزنم که میگویند فلانی سواد ندارد. با چهچیزی توی دهنشان میزنم؟ با روایت و حدیث. چرا؟ چون عدهای میخواهند شما را از ریسمان «حبلالمتین» جدا کنند. ای کسیکه این حرف را میزنی، مگر نمیگویند که سواد، سیاهی است؟ ای سیاهی، تو ولایت نمیخواهی، سیاهی میخواهی که این حرف را میزنی. اگر ولایت میخواستی، ولایتشناس بودی. تو میخواهی اشخاصی که با ماوراء سر و کار دارند، اشخاصی که سر تا پایشان به «حبلالمتین» چسبیده، بهتوسط اینکه بگویی فلانی سواد ندارد، جدایشان کنی. تو بیا و امتحان کن. هر حرفی را که من زدم، با آیه قرآن مطابق میکنم، با روایت و حدیث مطابق میکنم.
ای کسیکه این حرف را میزنی، از خدا بترس. تو اگر سواد داری، باید مردم را به ولایت هدایت کنی. چرا میخواهی مردم را از ولایت باز بداری؟ از خدا بترس. چرا میخواهی باز بداری؟ تو، عناد داری. تو بیا و بشنو و ببین و بعد حرف را بزن. تو ریشهیابیات از آنهایی هستند که وقتی امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در مسجد شهید شد، میگفتند: علی (علیهالسلام) که نماز نمیخواند، چرا مسجد رفتهبود؟ تو هر کسی میخواهی باش. من به شخص کار ندارم. والله، بالله، من دارم یکچیزی را توی خلقت میگویم. تو از همان نسلی. جلوی دهنت را بگیر.
تو باید بیایی نجوا کنی. یکچیز را باید بدانی و بگویی. مگر نمیفهمی؟ والله، بالله، من خودم را نمیگویم، «العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء» چهچیزی را میگوید؟ پس، آنکه خدا میگوید من معلمت میشوم، در عالم چیست؟ چرا نمیآیی این حرفها را بفهمی؟ هر حرفی که بشر بزند، از او بازخواست میشود. برای چه این حرف را زدی؟ چرا زدی؟ مقصدت چه بود؟ همین حرفها بود که مردم را به ضلالت انداختند. ای بشر، بیا و فکر کن، تفکر داشتهباش، همین حرفها را زدند که مردم دنبال سلمان نرفتند، دنبال اباذر نرفتند، میثم نرفتند، مقداد نرفتند، عمار یاسر نرفتند، دنبال چهکسی رفتند؟ دنبال فقیه.
سوء تفاهم نشود. والله، بالله، حاجشیخعباس فرمود: عمَر، فقیه بود؛ اما از خودش حرف زد، از فقاهت خودش حرف زد. نستجیر بالله، نستجیر بالله، من به فقها کار ندارم. باز دوباره تند نشوید. ما اصلاً دینمان دست علماء بوده، یداً به ید بهدست ما رسیده. اما اینکه گفتم عمَر، فقیه بود، روایتش را میگویم: شخصی پیش رسولالله آمد. گفت: من از طرف قومم آمدم. یکچیز به ما بگو رستگار شویم؟ پیامبر فرمودند: یک «لا اله الا الله» بگویی، رستگاری. خیلی خوشحال بود. از خانه بیرون آمد، به عمَر برخورد. عمَر همیشه جاسوس بود. آناطراف، میچرخید. گفت: کجا بودی؟ گفت: من از طرف قومم آمدم. گفت چه شد؟ گفت: رسولالله فرمود: یک «لا اله الا الله» بگویی، رستگار میشوی. زد توی گوش این مرد. اینشخص، پیرمرد بود و گریهاش گرفت. پیش پیامبر برگشت. پیامبر پی عمَر روانه کرد، گفت: من گفتم. خدا حاجشیخعباس را بیامرزد، گفت: ببین، اینجا عمَر از فقاهت چه استفادهای کرد؟ گفت: یا رسولالله، اینها اگر بفهمند که یک «لا اله الا الله» بگویند، رستگار میشوند، جنگ نمیروند، نماز جماعت نمیخوانند، چهکار نمیکنند. بنا کرد حرفتراشی کردن برای پیامبر. ببین، از فقاهتش استفاده کرد. اگر من میگویم فقیه، اینرا میگویم. عزیزان من، یکوقت سوء تفاهم نشود.
من حرفم ایناست که اینها هم از همان نسلند که یک حرفهایی میزنند. عزیز من، تو داری چه میگویی؟ یکچیز را بفهم و بگو. چرا من این حرف را دنبال کردم؟ برای این اشخاص دلم سوخت. اینها عوض اینکه کسی را به ولایت سوق بدهند، از ولایت باز میدارند، من دلم سوخت که این حرف را زدم. به این خاطر این حرف را زدم.
چرا خدا میگوید اگر رفیقی گرفتی که تو را یاد خدا انداخت، خدا یک قصری میدهد که خلق اولین و آخرین را دعوت کنی، جا دارد؟ عزیز من، این آدم دارد شما را یاد خدا میاندازد. بیایید رفاقت کنید، خدا یک قصری به شما بدهد که اگر بخواهید خلق اولین و آخرین را دعوت کنید، جا دارید. عزیز من، فدایتان بشوم، قربانتان بروم، بیایید گوش کنید.
خدای تبارک و تعالی خیلی شما را دوست دارد، اما در صورتیکه امر را اطاعت کنید. عزیز من، برای چه خدای تبارک و تعالی، دوازدهامام، چهاردهمعصوم را روانه کرده؟ من در جای دیگر گفتم ما اینها را که نشناختیم، اسمشان را هم نشناختیم. آنشخص اگر واقعاً بداند، مردم را از ولایت نمیرنجاند، به سوی ولایت دعوت میکند.
شما حسابش را بکن خدا چطور عظمائیت ائمهطاهرین را فاش میکند؟ حالا نوح به قومش نفرین کرد. خدای تبارک و تعالی گفت: این چند خرما را بکار، وقتی خرما داد، دعایت مستجاب میشود. خرما داد، اما دعایش مستجاب نشد. گویا دوباره و سهمرتبه تکرار شد. خلاصه گویا دوباره نفرین کرد. آب از زمین و آسمان جوشید. نکته عجیبی در این حرفها هست. حالا مگر نوح، این کشتی را به امر خودش درست کردهاست؟ به امر خدا و به دستور جبرئیل درست کردهاست. حالا کشتی درست شده، ولی راه نمیافتد. نوح متحیر ماند. جبرئیل نازلشد، یا نوح، اسم پنجتن را به این نصب کن. تا نصب کرد، کشتی راه افتاد.
اگر من میگویم تمام این عالم به اسم اینها میگردند، من باز بیروایت و حدیث حرف نمیزنم. عزیزان من، تمام این خلقت به اسم اینها میگردد، به اسماء اینها نه به خودشان. اگر فکر کنیم اینها از برای این دنیا خلق شدند، اشتباه فهمیدیم. مغز ما کشش ندارد. ما از قدرت و جانمان میخواهیم استفاده کنیم، نه از روح و دانشمان. ما الان قدرت داریم. یکجا مینشینیم و بنا میکنیم صحبتکردن. از قدرت جانمان صحبت میکنیم، نه از قدرت فهم و کمال و آنچیزی که از ما خواستند.
مگر امیرالمؤمنین (علیهالسلام) دروغ میگوید؟ میفرماید: دنیا، به منزله استخوان خوک در دهان سگ خورهدار است. آیا ائمه را توی اینجا آوردند؟ چرا فکر نمیکنید؟ عزیزان من، حسینعزیز ما را، زهرایعزیز ما را اینجا آورد که از استخوان خوک در دهن سگ خورهدار بدتر است. خدا، ماوراء دارد، اینها جلوهای کردند که ما دنبال اینها برویم و هدایت شویم.
این بهشتی که خدا خلق کرده، آن قوم نوحش که اینطور شد، آن قوم عادش که اینطور شد، آن قوم لوطش هم که اینطور شد، اینها که همه کافرند، پس چهکسی توی بهشت است؟ چرا فکر نمیکنید؟ عزیزان، والله، بالله، القای خداست. گوش بدهید. این بهشتی که میگویند به یک مؤمن میدهند که خلق اولین و آخرین را دعوت کند، آیا خدا کار لغو کردهاست، برای چهار نفر خلق کردهاست؟ آنها همه که کافرند، پس چهکسی توی بهشت است؟
پس خدا، در خلقت، ماورایی دارد که مغز ما کشش نداشته به ما بدهد. علی (علیهالسلام) رهبر آنجاست، امامزمان (عجلاللهفرجه) رهبر آنجاست، زهرایعزیز (علیهاالسلام) رهبر آنجاست. فاطمه؛ یعنی فتحکننده در هر قسمتی، فاطمه؛ یعنی فتحکننده در یک خلقت، تو چه میگویی؟ آن آدم که از همانجا مخالفش شده، آن قابیلش که هابیل را کشته، آن قوم نوحش که اینطور شده، آن قوم لوطش، آنهم آنطور شده، پس همه کافرند. اهلتسنن هم که همه اهل جهنمند؛ پس خدا بهشت را برای چهکسی خلق کردهاست؟ پس اینها را آورده در این دنیا چه کند؟ در دنیایی که از استخوان خوک در دهن سگ خورهدار بدتر است. چرا عقل ندارید؟ چرا توجه ندارید؟ چرا گوش نمیدهید؟ عزیزان من، بروید توی فکر تا اینها را بشناسید. خدا اینقدر کرات دارد، اینقدر چیز دارد که مغز ما کشش نداشته که به ما بگوید. اگر مغز ما کشش داشت، علی (علیهالسلام) را رها نمیکردند بروند دنبال عمر و ابابکر. الان هم ما مشابه همانها هستیم.
اینقدر خدا کرات دارد، اینقدر خدا چیز دارد، آنها باید بیایند بهشت را پر کنند. امامزمان (عجلاللهفرجه) ایناست. پس میگویم اسمشان را هم نشناختیم. به اسم اینها تمام این خلقت دارد گردش میکند.
خدا میداند خیلی قشنگ است. بروید توی فکر. مگر اینها برای دنیای به منزله استخوان خوک در دهن سگ خورهدار هستند؟ آنها که همه کافرند، آن قوم عاد که همه عذاب شدند، پس چهکسی توی بهشت میرود؟ پس بهشت را برای چهکسی درست کردند؟ اینرا اگر بفهمی، آنوقت ائمه را میشناسی. اگر نفهمی، آنها را هم نمیشناسی.
به حضرتعباس، دارم میبینم، انگار ماورا را دارم میبینم که اینها دخالت به چه جاهایی دارند؟ ایناست شناخت امام. ایناست معرفت امام. آره، امام یک متر و شصت تاست، آنوقت چقدر همدرس میخواند. من به قربان آنکسی بروم که گفت درس، سیاهی است.
عزیزان من، از من ناراحت نشوید، من حرفم را میزنم. شناخت اینها ایناست که مثل اینکه میگوییم خدا را نمیشناسیم، انصافاً بگوییم امامزمان (عجلاللهفرجه) را نمیشناسیم، انصافاً بگوییم علی (علیهالسلام) را نمیشناسیم، انصافاً بگوییم زهرایعزیز (علیهاالسلام) را نمیشناسیم.
پیامبر وقتی به معراج رفت، خدا گفت: یا محمد، علی (علیهالسلام) را به تو دادم. خیلی خوب است. آناست که گفتم ولایت به او نازلشد، علی (علیهالسلام) به او نازلشد. بروید معراجیه را بخوانید ببینید هست یا نه. گفت: یا محمد، علی (علیهالسلام) را به تو دادم.، زهرا (علیهاالسلام) را به تو دادم.
به زهرا قسم، زهرا (علیهاالسلام) فتحکننده است. روایت داریم، زهرا (علیهاالسلام)، به هر که نظر کند، اهلبهشت است. به هر که غضب کند، اهلجهنم است. زهرایعزیز (علیهاالسلام)، نظرکننده قیامت است. نظرکننده تمام خلقت است. زهرا (علیهاالسلام) را خدا گفت: یعنی فتحکننده.
ای خانمهای عزیز، دست از زهرایعزیز (علیهاالسلام) برندارید، و گرنه کلاه سرتان میرود. والله، کلاه سرتان میرود. ای خانمهای عزیز که دست از زهرا (علیهاالسلام) برداشتید. کجا میروید؟ خدا رحمت کند حاجشیخ انصاری را، گفت هشت آیه قرآن راجعبه حجاب داریم. تا یکی گفت رویتان را باز کنید، تمام شما، روهایتان را باز کردید. شوهرهایتان هم حاضر شدند. پیامبر فرمود: هر کسی حاضر شود نگاه به زنش بکنند، دیوث است. آیا حاضرند یک عدهای نگاه به زنشان بکنند؟ در عالم چهخبر است؟
روضه میخوانید. روضه حضرتزهرا (علیهاالسلام) میخوانید و جشن حضرتزهرا میگیرید و حالا هم نمیدانم برای عمَر چه میکنید و... ای خانمعزیز، آیا امر زهرا (علیهاالسلام) را اطاعت کردی؟ تو که دست از زهرا (علیهاالسلام) برداشتی. ای خانمعزیز، یا بگو کارهای زهرا (علیهاالسلام) درست نبود، یا که امرش را اطاعتکن. مگر همین زهرا (علیهاالسلام) نبود که پیامبر فرمود چه عبادتی از برای زن بالاتر است؟ گفت: نه او را نامحرم ببیند و نه نامحرم او را ببیند. پیامبر سهمرتبه بلند شد و گفت: زهرا، پدرت بهقربانت. «انالله و ملائکته یصلون علی النبی، یا ایها الذین امنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما» ایناست؛ یعنی تسلیم پیغمبر باشیم.
رفقا، من در جایی دیگر گفتم: دنیا، یوم دارد، ما باید از یومش درآییم. من چند وقتها گفتم: خدایا، من ممنون تو هستم، جوانیام را حفظ کردی، پیریام را هم حفظکن. مبادا یکحرفی غیر رضای تو بزنم. گفتم: خدایا، من را خفه کن اگر بخواهم حرفی غیر رضای تو بزنم. مگر امامسجّاد نگفت: ای خطیب، تو رضای خلق را به رضای خدا ترجیح میدهی؟ مبادا ما از آنها باشیم که بخواهیم رضایت شما را به رضایت خلق ترجیح دهیم. گفتم: خدایا، جوانیام را حفظ کردی، پیریام را هم حفظکن.
رفقایعزیز، هر چیزی یوم دارد، یکوقت جوان هستی، یوم دارد. باید از یوم درآیید، یکقدری رشد کردی، یوم دارد، آمدی شغلی پیدا کردی، یوم دارد. آمدی زن گرفتی، یوم دارد. آمدی زن آوردی، یوم دارد، آمدی بچهدار شدی، یوم دارد. همه عمر، اینها یوم است. یوم یعنیچه؟ در هر قسمتی ما باید از این یوم درآییم. یعنی این یوم، یک امری دارد، باید امرش را اطاعت کنیم. آنوقت، وقتیکه امتحان شدی و از این یومها در آمدی، آنوقت شما صفات خدا میشوید.
علی (علیهالسلام) صفاتالله را پاسخ میدهد. چهچیزی به شما میدهد؟ علم حکمت. چه میدهد؟ «العلم، نور یقذفه الله فی قلب من یشاء» چهچیزی به شما میگوید؟ خدا میگوید: ای بنده، حالا معلمت میشوم. اما از یومها در آیید. عزیزان من، از این یومها که در آیید، صفاتالله به شما میدهد. چرا؟ چون در هر قسمتی امر را اطاعت کردی. هیچکس به جایی نمیرسد، هیچکس به معنویت نمیرسد مگر بهتوسط ولایت. چون ولایت، عقل کامل است.
رفقایعزیز، اگر شما از این یومها در آمدید، دیگر یوم با شما مطرح نیست؛ یعنی شما به روح اتصال میشوید. آنوقت سلمان، «سلمان منا اهلالبیت» میشود. آنوقت ابراهیم میشود: «سلاماللهعلیه» یعنی سلام من به یک همچنین بندهای که امر من را اطاعت کرد. ابراهیم «سلاماللهعلیه» میشود.
چرا ابراهیم «سلاماللهعلیه» شد؟ چرا متوجه نیستید؟ بهغیر پیامبر آخرالزمان، صد و بیست و چهار هزار پیامبر داریم، چرا سلاماللهعلیه نیستند؟ چرا ابراهیم «سلاماللهعلیه» است؟ والله، خدا سلام به چه میکند؟ به ولایتش. سلام به چه میکند؟ به شیعهگیاش میکند.
عزیزم، بیایید شیعه بشوید، «سلاماللهعلیه» بشوید. بعضیها که میبینید «لعنةاللهعلیه» میشوند. چرا ابراهیم «سلاماللهعلیه» است؟ یکی از دلیلهایش اینبود، امر را اطاعت کرد. خانهخدا را ساخت. گفت: ایخدا، اجر من چقدر است؟ خدا گفت: اجر نیکوکارها با من است. دوباره تکرار کرد. گفت: چه کردی؟ آیا گرسنهای سیر کردی؟ یا برهنهای را پوشاندی؟ دید آن امرش، «سلاماللهعلیه» نیست، تأیید نشده. در صورتیکه ابراهیم خانهخدا را ساخت. رفت قدری گوسفند خرید. ریخت توی بیابان. به مردم استفاده میداد. پشمش را به مردم میداد، لباس میکردند. عضلهاش را به مردم میداد، میسوزاندند. شیرش را به مردم میداد. گفتم: سخاوت، نجاتدهنده بشر است. حالا یک روزی که اینکارها را کرد، خدمت پیامبر رسید. گفت: یا رسولالله، من دلم میخواهد شیعه وصیات بشوم. شیعه علی (علیهالسلام) بشوم. پیامبر در حقش دعا کرد. شیعه شد. حالا ابراهیم «سلاماللهعلیه» میشود. چرا من «سلاماللهعلیه» نمیشوم؟
عزیز من، مگر تو با ابراهیم فرق داری؟ یا خدا فرقت میگذارد؟ خدا، سلام به چه میکند؟ به ولایت. حالا بگو انبیاء دیگر ولایت ندارند. چرا، دارند. تأیید نشدهاست. ابراهیم تأیید شده، سلمان تأیید شده، عبد العظیم حسنی تأیید شده، زینب تأیید شده، حضرتمعصومه تأیید شده. همه ولایت دارند، اما تأییدی حرف دیگری است. رفقایعزیز، بیایید ما دست از دنیا برداریم و امر را اطاعت کنیم و تأیید شویم. ما نمیفهمیم چه اندازه میتوانیم پیش برویم، نمیدانیم.