تولی و تبری
تولی و تبری | |
کد: | 10125 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1376-04-26 |
تاریخ قمری (مناسبت): | ایام عیدالزهرا (11 ربیعالاول) |
«أعوذ بالله من الشّیطان اللّعین الرّجیم»
«االعبد المؤیّد الرّسول المکرّم أبوالقاسم محمّد»
السّلام علیک یا أباعبدالله السّلام علیکم و رحمةالله و برکاته، السّلام علی الحسین و علی بن الحسین و أولاد الحسین و أهلبیت الحسین و رحمةالله و برکاته.
رفقای عزیز! قربانتان بروم، فدایتان شوم، هر کسی در عالَم یک مقصدی دارد، مقصد باید روی دستور شرع باشد. من به وجدانم قسم، تمام ابعادم میجوشد چیزی را پیدا کنم، گیرم بیاید، به درد دنیا و آخرت شماها بخورد، هیچ غرضی، مرضی ندارم؛ امّا از شماها هم تقاضا میکنم اندیشه داشتهباشید، فکر داشتهباشید. چرا میگوید: نیمساعت تفکّر، بعضِ [بهتر] از هفتاد سال عبادت است؟ چه فکری؟ فکر بکنیم ببینیم که، مبادا که ما یک چیزهایی را در ابعاد خودمان خیال کنیم این تولّی و تبرّی است و فردای قیامت ببینیم ما نه تولّی داشتیم؛ نه تبرّی!
دین تولّی و تبرّی است. دین، من در جای دیگر خدمت بزرگیتان عرض کردم: والله، نماز و روزه نیست. عبادت، ذوق اطاعت است؛ امّا ما باید اطاعت را بفهمیم. خب شما الآن میگویی ما از کجا بفهمیم؟ امیرالمؤمنین (علیهالسلام) تکلیفت را معلوم کرده؛ یا کمیل! دست و جوارح خودت را در نزد خدا بگذار! واقع بگذاری. اصلاً آقاجان من! تو خودت را «قدرةالله» میدانی، قدرت داری، با قدرتت داری حرف میزنی؛ بیا جان من! حرف امیرالمؤمنین علی «علیهالسّلام» را بشنو و اطاعت کن! یا کمیل! دست و جوارح خودت را در نزد خدا بگذار! وقتی گذاشتی؛ آنوقت خدای تبارک و تعالی چهکار میکند؟ دستت میشود دست خدا، پایت میشود پای خدا، چشمت میشود چشم خدا؛ آنوقت حرفت هم که میشود القاء؛ یعنی حرف خدا؛ امّا در نزد خدا بگذاری. قدرتت را، مَنیَّتت را بگذار کنار!
من امروز به خواست خدای تبارک و تعالی میخواهم تولّی و تبرّی را یک اندازهای که خب، خلاصه خدا به من قدرت داده، بگویم؛ من یک آدم بیقدرتی هستم. الآن ماه ربیع است، ببین چهجور ما را بازی دادند! یک مجلس میگیرید، یکقدری دست میزنید، یکقدری شوخی میکنید، شوخی خارج از نزاکت میکنید، بعضیها توهین به مؤمن میکنند، خیال میکنند که زهرای عزیز (علیهاالسلام) از این کار خیلی خوشبخت و خشنود است؛ زهرا (علیهاالسلام) دلش میخواهد امر را اطاعت کنید، من نمیگویم نخندید، بخندید! شوخی بازی بکنید! امّا بفهمید حرف این نیست، این ما را رستگار نمیکند، ما را بازی دادند.
یکوقت میبینی ماه ربیع تمام شد؛ مثل عزاداری امام حسین (علیهالسلام) است؛ ما را بازی دادند، این کسیکه اوّل دهه یک لباس مشکی میپوشد، باید مُحرم شود، شیعه دوست امیرالمؤمنین (علیهالسلام) دائم باید مُحرم باشد؛ امّا اوّل مُحَرّم لباس، لباس احرام است. همینجور هستیم ما؟! خانم عزیز! کجا پا میشوی میروی توی مجلس امام حسین (علیهالسلام)؟!
خود حسین (علیهالسلام) گفته است، خود پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) گفته است: یک دانه غیبت «أشدُّ مِن الزِّنا»، یک دانه دروغ «أشدُّ مِن الزّنا». خانم عزیز! ببین چند تا غیبت کردی، توی مجلس امام حسین (علیهالسلام) رفتی؟! آره! جلوی زهرا (علیهاالسلام) غیبت کردی! اگر مجلس امام حسین (علیهالسلام) باشد، البتّه زهرا (علیهاالسلام) توی آن است. حساب کن پا شدی رفتی روضه، چند تا زنا پایت نوشته؟! چرا دروغ میگویی؟! دروغ «أشدُّ من الزّنا». خدا رحمت کند حاج شیخ عبّاس را! من گفتم: آقا! شما میگویی زنا کفر به خداست، حالا میگویی یک دروغ با آن [زنا] مطابق است، «أشدّ» است؟ گفت: حسینجان! دروغگو مشرک است، بالاتر از این حرفهاست.
تولّی و تبرّی، ما باید بفهمیم چه چیزی است؟ بیزاری بجوییم از دشمنان ائمه طاهرین (علیهمالسلام). به قدری ولایت ابعادش بالاست! اصلاً ما نرفتیم توی فکر آن، پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) [را] میفرمایند، پیغمبر رحمت است، «رحمةٌ لِلعالمین» است. (من اوّلاً یک جملهای به شما بگویم؛ نه خیال کنید که من میخواهم پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) را، کارهایش را کوچک کنم، من غلط میکنم با پدرم؛) امّا یک روایت داریم، دوست عزیز خودم، استاد معظّم الآن تشریف دارند، این روایت را ایشان نقل کردند؛ که اگر یک دانه صلوات از برای پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) بفرستی، گویا ایشان فرمود، حالا اینجوری من شنیدم که تمام ممکنات، تمام موجودات واسه تو صلوات میفرستد؛ اینقدر یک صلوات واسه پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) عظمت دارد؛ امّا «اللّهم صلّ علی محمّد و آل محمّد.» باشد، «صلّ علی النّبیّ» نباشد.
حالا این پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) با تمام عظمتش «رحمةٌ لِلعالمین» است؛ اگر کار پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) «رحمةٌ لِلعالمین» بود، بیست و دو سال پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) تبلیغ کرده، زحمت کشیده، در شِعب ابوطالب خوابیده، اینقدر [ایشان را] زدند، پاهایش همهاش ورم کرد، دندانش شکسته، پیشانیاش شکسته، چهقدر زحمت کشیده؛ آیا این زحمت پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) رحمةٌ للعالمیناش کرده؟! نه! اگر این بود، حالا که گفت: امیرالمؤمنین علی «علیهالسّلام» را معرّفی کن! یکقدری سستی کرد، سستیاش هم واسه این بود که خدا دوباره تکرار کند، عظمت این کار معلوم شود، گفت: کاری نکردی، اگر علی (علیهالسلام) را معلوم نکردی.
(تولّی و تبرّی را میخواهم امروز خدمت بزرگیتان عرض کنم؛ البتّه درسی پس بدهم، شما که همه شما «الحمد لله» از من فهمیدهتر هستید؛ امّا تفکّر داشتهباش! آقای عزیز! من را نبین! حرف را ببین! روایت داریم؛ میگوید: اگر از دهان سگ دُرّ افتاد، دُرّ را بردار! امّا دُرّشناس باش! قربانت بگردم، حالا میگوید: کاری نکردی.) حالا امیرالمؤمنین علی «علیهالسّلام» را که بلند کرد به امر خدا، آیه آمد: «أکملت لکم دینکم»[۱]: حالا دین تکمیل شد. «[أتممتُ علیکم] نعمتی»[۱]: نعمت به شما دادم.
اگر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) را میگویند «رحمةٌ لِلعالمین»؛ علی (علیهالسلام) بود رحمت. رحمت به دست پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) جاری شد به کلّ خلقت؛ یعنی ولایت روح است، دمیدهشد به کلّ خلقت؛ امّا به دست توانای پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)، شد «رحمةٌ لِلعالمین». نبیّبودنش «رحمةٌ لِلعالمین» نبود، ولیّبودن شد «رحمةٌ لِلعالمین»؛ البتّه پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) هم ولیّ است و هم نبیّ؛ امّا نبوّت به دست ایشان جاری شد، ولایت به دست امیرالمؤمنین (علیهالسلام).
خیلی این حرف، خیلی اگر مغزتان کشش نداشتهباشد، میگویید: ایشان لابدّ پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) را کوچکتر کرد، تو کوچکی که نمیفهمی! پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) آمده امر خدا را اطاعت کند، امر خدا علی (علیهالسلام) بود، مقصد خدا علی (علیهالسلام) است. اینقدر ولایت، ابعاد ولایت بالاست، زهرای عزیز (علیهاالسلام) خودش را فدای ولایت کرد، امام حسین (علیهالسلام) خودش را فدای ولایت کرد، خود پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) خودش را فدای ولایت کرد، آخر بفهمیم ولایت یعنی چه؟
حالا مثل پریشب که به دَرَکرفتن این غاصبِ فاجر بود، میگویند «یومالغدیر». آخر بابا! «یومالغدیر» میگویند، چهار نفر از وعّاظ محترم تشریف آوردند اینجا؛ صحبت شد. گفتم: ببین چهقدر عظمت دارد این «الیوم أکملت لکم دینکم»[۲]، چهقدر ولایت عظمت دارد، اگر «یومالغدیر» میگوید، میگوید: این عُمر، همینقدر که این [ولایت] عظمت دارد، این خباثت دارد؛ «یومالغدیر». خیلی خوششان آمد، گفتم: اگر میخواهی ببینی خباثت این مرتیکه چهقدر هست، میگوید؛ اگر ذرّهای محبّت علی (علیهالسلام) را نداشتهباشی، به عزّت و جلال خودم قسم، عبادت ثقلین کنی، میسوزانمت؛ امّا میگوید: به عزّت و جلالم، ذرّهای محبّت عمر داشتهباشی، میسوزانمت. میگوید: محبّت این را اگر نداشتهباشی، میسوزانمت؛ میگوید: اگر محبّت عمر را داشتهباشی؛ میسوزانمت؛ ببین در مقابل هم هستند، «یومالغدیر» یعنی این!
خیلی توجّه بفرمایید! رفقای عزیزی که نوار من را گوش میدهید، حواست توی کارخانه و توی خانه و اینطرف و آنطرف، نگاه به تلویزیون نکن! این را گوش بده! والله، من راضیام نیست. چرا راضیام نیست؟ حرف، حرف پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) است. حرف، حرف قرآن است. حرف، حرف مقصد خداست. تو این را یکجایی گوش بده که دیگر آن نباشد، [میگوید:] بردار بیاور نوار فلانی را گوش بدهیم، داریم نگاه میکنیم به آنجا. مبادا اینجوری باشد! توهین میکنی به این حرفها، من که کسی نیستم. من اوّل کسی نبودم و حالا هم نیستم، فریاد هم میزنم: من نیستم.
اینقدر خباثت این بالا هست، مطابق «الیوم أکملت لکم دینکم»[۲] میگوید: این غدیر است، آن هم غدیر است. این را بخواهی ذرّهای اگر، (دوباره تکرار میکنم:) عمر و ابابکر را بخواهی، اهل جهنّم هستی! یک ذرّه اگر محبّت علی «علیهالسّلام» را داشتهباشی، اگر یهودی باشی والله، نمیسوزی! چه خبر شده توی عالم؟!
تو اوّل باید عمر را بشناسی، بعد علی (علیهالسلام) را بشناسی، تولّی و تبرّی یعنی این! اگر زهرای عزیز (علیهاالسلام) را شهید کرده، من به شما بگویم، امام حسن (علیهالسلام) گفت: وقتی مادر ما را، زهرا (علیهاالسلام) را کشت، همه ما را کشته؛ امّا به واسطه زهراکشی اهل طاغوت نیست، چرا؟ خدا لعنت کند مأمون را! امام رضا (علیهالسلام) را شهید کرده، خدا لعنت کند بابایش هارون را! موسی بن جعفر (علیهماالسلام) را شهید کرده؛ امّا توجّه بفرمایید! حالا که هارون [مأمون] امام رضا (علیهالسلام) را شهید کرده، پابرهنه شده، تحت الحَنَک انداخته، دنبال جنازه توی سَر و پِیکر خود میزند، یابنعمّ، یابنعمّ دارد میکند، یک هفته روایت داریم: سر قبر امام رضا (علیهالسلام) نشست، گریه کرد؛ گریه منافقی کرد، گریه ابنسعدی کرد. گفت: میترسم به من تهمت بزنند.
موسی بن جعفر (علیهماالسلام) پدرش، پدرِ آقا امام رضا (علیهالسلام) را وقتیکه هارون شهید کرده؛ میگوید: جنازه را گذاشتند روی جِسر [پل] بغداد. [هارون] گفت: از شیعهها امضا بگیرید که این به مرگ خدایی مُرده، من نکشتم او را. اینها جزء طاغوت نیستند؛ طاغوت آن کسی است که متابعت امر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) را نکرد؛ این طاغوت است. طاغوت آناست که مقصد خدا را [که] علی (علیهالسلام) بود، را قبول نکرد، [مقصد خدا که] ولایت بود [را] قبول نکرد، این طاغوت است!
چه چیزی ما داریم میگوییم؟! شما اندیشه داشتهباشید عمَر چه کار کرده؟ مسیر دین را عوض کرده، صد و بیست و چهار هزار پیغمبر، خدا ریخت توی این کارگاه، زحمت صد و بیست و چهار هزار پیغمبر را، این عمر از بین برده. چرا اندیشه ندارید؟! چرا فکر نمیکنید عمَر چه کرده؟! حالا بعضی از مقدّسمَآبها میگویند: لعنت نکن! تو میدانی از کدام شیعهها هستی؟ از شیعههای عمر بن عبدالعزیز هستی؛ تو آباء و اجداد تو، شیعه لعنت میکرد به علی (علیهالسلام). حالا عمر بن عبدالعزیز آمد، گفت: [لعنت] نکنید! نکردی، تو از آن شیعهها هستی، هنوز گَرد عمر توی دلت است که میگویی نکن! وای به حالت!
حالا برو یک شبکلاه سر بگذار! یک پالتوی بلند هم بپوش! یک تسبیح هم مثل زنجیر چهاربدارها دست بگیر و ذکر خدا را بگو! به چه دردت میخورد؟! اگر ذرّاتی محبّت این را داشتهباشی، اهل آتش هستی. من نمیخواهم این جمله را بگویم، میخواهم روشن شوید.
یکزمانی حضرت آیت الله گلپایگانی یک صحبتی کرده بود آنجا، به او گفتهبودند: عمر کافر است. سکوت کردهبود. آخر عمر دو دفعه کافر شده، کافریاش خیلی مهمّ نیست؛ مسیر خلافت عوضکردناش خیلی مهمّ است. گفتهبود که این در جنگ اسامه، پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: لعنت خدا و رسول (صلیاللهعلیهوآله) به آنکه تخلّف کند! این تخلّف کردند این دو نفر، پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) روانه کرد پیشان، گفت: مگر من نگفتم لعنت خدا و رسول (صلیاللهعلیهوآله) به آن که تخلّف کند؟! گفت: دلمان نمیآید شما را به این حال بگذاریم. این یک دفعه!
بار دوم، پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: کاغذ و قلم بیاورید من بنویسم [که] بعد از من گمراه نشوید. [عمر] گفت: این هذیان میگوید. این هم یکدفعه، این هم کافر است؛ اگر کافریاش را میخواهی آقای مقدّس! دو دفعه کافر شده. چه کسی تزلزل ندارد؟ آنها که از نسل شیعههای عمر بن عبدالعزیز نیستند، آنها که دهانشان نجس نشد به سبِّ [لعنکردن] علی (علیهالسلام)، یکی از شهرستانهای ایران یک بار پول دادند که یک هفته لعن کنند. کجایید؟! روایت داریم: یکی از آنها یک باغ داشت، صبح یادش رفتهبود از همین ایران، همین ایران، [یادش رفتهبود] که لعنت کند، یادش آمد، آمد پایین، لعنت کرد، یک مسجد الذّکر ساخت.
تو از آن شیعهها هستی که میگویی لعنت نکن! بَس است تو را؟! برو فکر بکن واسه خودت! خدا و رسول (صلیاللهعلیهوآله) این را لعنت کرده؛ مگر من لعنت از توی جیبام درآوردم؟! اصلاً امام حسینکشی، زهراکشی، دوازده امامکشی، همه شجره این خبیث است که مسیر خلافت را عوض کرد، این شجره اوست. ما چهکار داریم میکنیم؟! کجایید؟!
اگر هارون میگذارد جسم مبارک حضرت موسی بن جعفر (علیهماالسلام) را، میگوید: امضا بگیرید! پسر ملعون حرامزادهاش گریه میکند؛ امّا عمَر سفت ایستاده، مسیر خلافت را عوض کردهاست. اگر زهرای عزیز (علیهاالسلام) اینقدر گریه میکند، میگویند: یا شب گریه کن یا روز! گریه واسه زحمتهای پدرش میکند، گریه برای مقصد خدا میکند که این آتشگرفته مسیر را عوض کرده، میفهمد تا قیام قیامت مردم کافر میشوند. والله، به علی قسم، اگر گذاشتهبود امیرالمؤمنین علی «علیهالسّلام»، این یعسوبالدّین، این امامالمبین، این حجّت خدا، این مقصد خدا سرِ کار بود، یک دانه کافر روی همه زمین نبود. تمام این کفّار، کافرها که روی زمین هستند، کِشت عمر است، حالا به او لعنت نکن؟! این کِشت عمر است! این نتیجه این کار است که عمر کرد. چرا؟ مسیر را عوض کرد. زحمت صد و بیست و چهار هزار پیغمبر را از بین برد.
خجالت میکشم بگویم که مقصد خدا را از بین برد؛ امّا خدا چهکار میکند؟ دست از کارش که بر نمیدارد؛ حجّت خودش آقا امام زمان (عجلاللهفرجه) را در ظاهر مخفی کرده، بیاید آن کاری که علی (علیهالسلام) میخواست بکند، بکند. مگر خدا دست برمیدارد؟! مگر کسی حریف خدا میخواهد بشود؟! خودش را جبت و طاغوت کرد. حالا واسه ما چه نتیجهای دارد؟! حرف من سر ایناست؛ حالا آن یک افراد دارد، امیرالمؤمنین علی «علیهالسّلام» هم یک افراد دارد. بابا! بیایید ببینید ما از کدام آنها هستیم؟
مگر عمر نبود که امیرالمؤمنین علی «علیهالسّلام» را که پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) به امر خدا، به امر جبرئیل، به امر قرآن معلوم کرد آن «الیوم أکملت لکم دینکم»[۲]؛ وقتی از روی دست پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)، ایشان در ظاهر پایین آمد، اوّل کسیکه بیعت کرد، عمر بود؛ گفت: «بخٍّ بخٍّ تو شدی مولای مردها و زنان.» ببین دروغ گفت، خدعه هم کرد. مرد مسلمان! تو دروغ نگو! مرد مسلمان! تو خدعه نکن! مرد مسلمان! تو خیانت نکن!
اوّل خدعهگر، خیانتکار، عمر بوده. اوّل منافق، عمر بوده. بیا تو این کار را نکن! بیا ببین امامت چه میگوید؟ امر امامت را اطاعت کن! قربانت بروم، فدایت بشوم، میروی توی مجلس امام حسین (علیهالسلام)، غیبت نکن! تهمت نزن! دروغ نگو! خدعه نکن! خب تو اگر این کار را بکنی، مشاور او هستی.
قربانت بروم، عزیز من! طرفدارهای امیرالمؤمنین (علیهالسلام) باید بالغ و مُحرم باشند، تو اگر آنجا مُحرم بودی، از ترس اینکه یک گوسفند میکشی، مُحرم هستی. خب یک گوسفند میکشی، خب میترسی، میگویی بابا! حالا باید چند دلار بدهیم. اگر تو این وظیفه روی دوشت نبود، مُحرم بودی، کاری کردی. همین است هم مکّه باید مُحرم باشی؟! همانجا مسلمانی؟! مسلمان ترسو هستی، باید مُحرم باشی.
اگر تو سینهزن امام حسین (علیهالسلام) هستی، (دوباره تکرار کنم:) این لباسی که پوشیدی، باید لباس احرام باشد، چه خبر است توی تکیهها؟! یک بلندگو گذاشتی، تا نصفشب که نمیگذاری کسی بخوابد این یک. صبح هم آیا نمازت را میخوانی؟! قضا میشود یا نمیشود؟! اگر تو پیرو امیرالمؤمنین علی «علیهالسّلام» هستی، شخصی آمد خدمت حضرت، یک خوابی دید، [حضرت] گفت: نرو! این مسافرت واسهات خوب نیست، ضرر دارد. رفت پیش عمر، یک رَمل و اُسطرلاب انداخت، گفت: خیلی مداخل میکنی. پا شد، رفت؛ خیلی مداخل کرد؛ اینقدر خوشحال بود که نگو! آمد، گفت: یا علی! شما گفتی نرو! ما رفتیم، خیلی مداخل کردیم، یک جنسی برد آنجا، گران فروخت. از آنجا هم خرید، آمد گران فروخت، مثل بیشتر ماها، اگر نمازمان قضا بشود، ناراحت نیستیم. اگر تهمت به یکی بزنیم، ناراحت نیستیم. اگر پول گیرمان نیاید، ناراحتیم. پول هم گیرمان بیاید، خوشحال هستیم. پول، دین ما شدهاست. حضرت فرمود: روز چهارشنبه پای فلاندرخت نمازت قضا شد یا نه؟! گفت: از آنجا که خورشید میزند، تا آنجا که غروب میکند، اگر مالک باشی، مغبون هستی. علی (علیهالسلام) این را میگوید.
چهکار ما داریم میکنیم؟! چرا میگویند که قابیل اهل طاغوت است؟ چطور قابیل اهل طاغوت است؟ چونکه آدمکشی را اوّل ایشان درآورد؛ یعنی حالا که زده هابیل را کشته، نمیداند چه با او کند؟ خدا یک کلاغی را امر کرد، حالا مَلَکی بود، هر چه بود، آمد آنجا. یک چیزی در نوکش بود، [نوک] زد، چال کرد، خاک کرد؛ دید میشود خاک کرد، این کار را کرد. چرا؟ بدعت آدمکشی را گذاشت، جزء طاغوت است؛ آنوقت عمر هم به آن امر راضی است، این جزء طاغوت است و دوباره تکرار میکنم: اگر عمر و ابابکر جزء طاغوت هستند، بهواسطه دین خداست، دین خدا را عوض کردند، مسیر دین خدا را عوض کردند.
فدایتان بشوم، قربانتان بروم، دنیا یکجوری است، دنیا عوضتان نکند. یقین کنید به خباثت این عمر، یقین کنید به ولایت امیرالمؤمنین علی «علیهالسّلام»، این به قول فرمایش یکی از رفقا خیلی مهمّ است؛ امّا اگر یقین کنی. یقین، هیچ چیزی بالاتر از یقین نیست. اگر یقین کنی، چیزیات نمیشود، یقین نداری. یقین هم به خدمت بزرگی شما عرض کنم: یک وسوسه دارد، باید شما لا حول و لا قوّة إلّا بالله العلیّ العظیم.» بگویی، وسوسهات نکند شیطان.
آقا امام حسین (علیهالسلام) تا آخرین نفَس گفت «لا حول و لا قوّة إلّا بالله العلیّ العظیم.» تا آخرین نفَس نیرو از خدا میگرفت. خدا تمام نیروهایش را به او داده، حسین (علیهالسلام) آمده قرآن را پیاده کند. قربانتان بروم، کجایید؟! دارد میگوید: من که حسین (علیهالسلام) هستم، تمام قدرت عالم در قبضه قدرت من است، باز میگویم «لا حول و لا قوّة إلّا بالله العلیّ العظیم.» خدا! کمکم کن! کمک دارد میگیرد، نیرو دارد میگیرد امام حسین (علیهالسلام). ای شیعه علی! تو هم باید نیرو بگیری، نیروی ظاهریات را بینداز دور! قدرت ظاهری به دردت نمیخورد، باید نیرو بگیری، دائم باید نیرو بگیری. نیرویات را بگذار کنار! فایده ندارد.
خدا رحمت کند حاج شیخ عباس را! یک روز توحید را معنی کرد. (من همیشه یاد ایشان هستم.) گفت: یک درّهای است، یک کوهی است که مَثَل چندین هزار ذرع بلند است، یکی هم یک طناب به تو بسته، این یواشیواش میآیی پایین. خب چهجور متوجّه به آنجا هستی؟ وِلت کند، از بین میروی. نگهت دارد، از بین میروی؛ هی یواشیواش پایینات میکند، چهجور متوجّه هستی؟! گفت: اینجور باید متوجّه به خدا باشی. چهجور؟! ببین همینجور که صحبت میکرد، هم مثل منِ عوام حالیام میشد؛ همان آنها هم که درس خواندهاند، حالیشان میشد.
السّلام علیک یا أباعبدالله السّلام علیکم و رحمةالله و برکاته، السّلام علی الحسین و علی بن الحسین و أولاد الحسین و أهلبیت الحسین و رحمةالله و برکاته.
رفقای عزیز! این مردک وقتی مسیر ولایت را عوض کرد، گفت: من خودم ولیّ هستم، من خودم خلیفه هستم، «حسبنا کتاب الله» گفت؛ والله، دروغ گفت. به قرآن، دروغ گفت. این را یک پرچم خیالی قرار داد از برای خودش، مسیر خودش را نجس قرار داد. چطور نجس قرار داد؟ روح ندارد دیگر، روحِ ولایت یکجوری است که باید دمیدهشود به هر کسی. عمر، ولایت را قبول نکرده، خودش با افرادش روح ندارند.
شما حسابش را بکن! وقتی آقا امام زمان (عجلاللهفرجه) تشریف میآورند، همین آمریکاییها که ما داریم بد به آنها میگوییم؛ یا یهودیها؛ یا مجوس، هر کدامیک از اینها که پیغمبری دارند، پیغمبرانشان میآیند پشت سر امام زمان (عجلاللهفرجه) نماز میخواند، اینها همه ولایت میآورند. باباجان! آقاجان! فکر کن سنّی چهقدر خبیث است! عمر چهقدر خبیث است! ابابکر چهقدر خبیث است! تمام ادیان میآیند پیغمبرانشان که پشت سر آقا امام زمان (عجلاللهفرجه) نماز میخواند، اینها میآیند ایمان میآورند.
سنّی که قبول ندارد پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) را! سنّی که قبول ندارد امام را که بیاید پشت سرش نماز بخواند؛ پس سنّی از تمام کفّار بدتر است، به این دلیل؛ چونکه وقتی آقا امام زمان (عجلاللهفرجه) تشریف میآورند، حضرت مریم، حضرت عیسی، اینها میآیند پشت سر امام زمان (عجلاللهفرجه) نماز میخوانند، افرادشان، خلاصه طرفدارانشان میآیند پشت سر حضرت نماز میخوانند. ایمان میآورند به حضرت، اهل تسنّن به جایی بند نیست. اینکه خب پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) را که قبول نداشته، اطاعتش را که نکرده، امام را هم که قبول ندارد؛ پس با افرادش کجا بروند؟! کسی را قبول ندارند؛ پس سنّی از هر کافری بدتر است.
وقتی امام زمان (عجلاللهفرجه) میآید، همین است دیگر، اینها کسی را قبول ندارند. چرا ما فکر نمیکنیم؟! اگر سنّی به شما گفتش که خب حالا، پاک است؛ خدا رحمت کند حاج شیخ عباس را! گفت: اینها را سایید به هم؛ مِثل مَثل جسارت میشود یک چیز نجسی که یکقدری شکر رویش است. این شکر شیرین است، آن نجس است. به آن راهی که رفته، ایشان میفرمود: اهل تسنّن نجساند. روح که از بدنشان بیرون میرود، نجساند؛ چونکه ولایت به اینها سرایت نکردهاست. چرا ما متوجّه نیستیم؟! چرا ما این چیزها را نمیفهمیم؟!
من یک مثالی بیاورم که شما این حرف را از من قبول کنید! مگر کافر همه چیزش درست نیست؟ پس چرا نجس است؟! حالا تا گفت «لا إله إلّا الله، محمّد رسولالله، علی ولیّالله»، ولایت دمیده به او، پاک است. خب سنّی نجس است. کجا گفته «علی ولیّالله»؟! بابا! چرا فکر نمیکنید؟! داد من را در میآورید شما، چرا فکر نمیکنید؟! این دمیده نشده ولایت به او! قبول ندارد امیرالمؤمنین علی «علیهالسّلام» را، قبول ندارد پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) را. کجا ولایت به این دمیده شده؟! نجس است، کافر است این؛ امّا آن ساییدگی که دارد، ما باید با اینها سَر کنیم.
چرا به شما میگوید که یک دانه صلوات از برای پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)، این همه ارزش دارد؟! من دوباره تکرار کنم، دوست محترم میگوید: یک صلوات که بفرستی، تمام اشیاء واسهات میفرستند؛ امّا شرطش «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النّبیّ یا أیّها الذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیماً»[۳] است، در صورتیکه تو تسلیم پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) باشی، آناست، آن ثواب را به تو میدهد. ما باید تسلیم باشیم، او که تسلیم نبوده که!
هیچ کجای خلقت از عرش بالاتر نیست، روایت داریم: تمام خلقت بههم میخورد، فقط عرش [میماند]. چرا؟! عرش جای ائمه طاهرین (علیهمالسلام) است! تمام ملائکهها حافظ عرش هستند، حافظبودن [یعنی] متابعت میکنند امر خدا را که ائمه (علیهمالسلام) باشد، نه که عرش را ملائکهها حفظ کنند؛ نه! اشتباه است، منتظر امرند. هیچکجا از عرش خدا بالاتر نیست، جای ائمه (علیهمالسلام) است. حالا روایت صحیح داریم: بالای عرش، خدا یک عدّهای از ملائکهها خلق کرده، لعنت به این دو تا بکنند. اینقدر آنها زیبا هستند، یکی از آنها اگر سَر توی عالم بیاورد، عالم از ذوق رُبس [ذوب] میشود. ببین لعنت به اینها چهقدر ارزش دارد!
خدا رحمت کند حاج شیخ عباس را! گفت: وقتی پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) رفت به معراج، یک ملَکی بود دیر از جلوی پای پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) بلند شد. صیحهای زد جبرئیل، گفت: بهترین خلق خدا، محمّد مصطفی (صلیاللهعلیهوآله) است. گفت: یا محمّد! ببخشید! من نگاهم به این لوح بود، عدد باران را میدانم چهقدر است، چهقدر به کویر ببارد، چهقدر به علفزار. تمام عمر جاندار در دست من است که از قلم نیفتد. گفت: چه تو را چیز میکند، حساب از دستت در میرود؟ گفت: وقتی صلوات برای تو میفرستند، من حساب از دستم در میرود. درست شد؟!
حالا، گفت: مال اُمّتت. گفت: مال تو، مال شما، گفت: من احتیاج ندارم. گفت: مال اُمّتت. گفت: احتیاج ندارند، دور هم جمع بشوند امّت من؛ یعنی دوستهای علی (علیهالسلام)، دوستهای زهرای من، یک صلوات برای من بفرستند، از نماز چهار هزار ساله بالاتر است. ببین حالا چیست؟! حالا سؤال شد: آیا از این بالاتر هست؟ گفت: لعنت به این دوتا، بالاتر است؛ چونکه آن تولّی و تبرّی، تبرّی بالاتر است، رفقای عزیز! اگر شما دوست این خانوادهای، باید تبرّی از آن دوتا بجویی؛ اگرنه دروغ میگویی، تبرّی بالاتر از تولّی است. اگر تولّی، تبرّی نداشتهباشید، تبرّیَات بیخود است، دکّان باز کردی. چرا؟ باید از آنها بدت بیاید. خب حالا خود ما، واقع اگر از آنها بدمان بیاید، باید پیرو امر آنها نباشیم.
رفقای عزیز! قربانتان بروم، عزیزان من! فدایتان بشوم؛ چونکه خودش باطل است، کارهایش هم باطل است دیگر. ببین دروغ چهکار کرد؟ که این عمر، هم دروغگو بود، هم خدعهگر، چهقدر ابعاد این، کارِ این، نتیجه این، زیر بار ولایت نیامدند؛ خودخواهی به کجا رساند این کار را؟ (من نمیخواهم روضه بخوانم.) مگر سیهزار نفر، هفتاد هزار نفر با مسلم بن عقیل بیعت نکردند؟! خب دروغ گفتند، رفتند خدعه کردند. کار عمر است! این از آنجا، از آن شجره خبیثه [عمر] اینها بلد بودند.
مگر آقا امام حسین (علیهالسلام)، نیامدند هفتاد هزار تا، چهقدر کاغذ نامه دادند: حسین! بیا! تاحتّی نوشتند: اگر نیایی، فردای قیامت به جدّت شکایت میکنیم. امام حسین (علیهالسلام) پا شد آمد. خب چرا؟! کدامشان آمدهاند؟! همه فرار کردند رفتند. کار، کارِ عمر است؛ عمر یادشان داد میشود این کار را کرد. اینها پیرو عمر هستند.
آقاجان من! قربانتان بروم، به خود بیایید! هفتاد هزار نفر آمدند بیعت کردند، خدعه کردند. آقا امام حسین (علیهالسلام) تشریف آوردند. چهقدر نامه دادند، خب به عهدشان وفا نکردند، عهدشکنی کردند. عمر هم عهدشکنی کرد با پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)، عمر هم عهدشکنی کرد با امیرالمؤمنین علی «علیهالسّلام»، بیایید عهدشکن نباشیم! بیایید دروغ نگوییم! بیایید خدعه نکنیم! بیایید ما، آخر پیرو عمر ایناست.
باباجان من! عزیزجان من! اگر میفرماید: من شیعه را، گناهش را میآمرزم؛ درست است، پس چرا میگوید: مُصرّ را نمیآمرزم؟! باباجان! تو از صبح که بیرون میآیی، مُصرّ هستی؛ دائم دروغ میگویی، مُصرّ هستی؛ نمیآمرزدت. چه گناهی را میآمرزد؟ یک کارهای اشتباه، ما کردیم، مُصرّ نباش! تو کاسب بازار! مُصِرّ هستی، از صبح توی فکر هستی که بیایی دروغ بگویی، جنست را گران بفروشی؛ تو پیرو عمر هستی! تو دروغ میگویی، تو غیبت میکنی، چرا غیبت میکنی؟! چهقدر غیبت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را کردند! چه کسی کرد؟ عمر کرد، ابابکر کرد، یاورانش کردند.
اینقدر غیبت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را کردند، حالا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) شهید شده، میگویند: کجا بوده؟ توی مسجد، میگویند: علی (علیهالسلام) که نماز نمیخواند، توی مسجد میرود چه کند؟! ببین چقدر دروغ گفتند! بابا! بیایید دروغ نگوییم! بیایید غیبت نکنیم! بیایید پیرو علی (علیهالسلام) باشیم! آخر شرط و شروط دارد شیعگی. فردای قیامت میرویم میبینیم بابا! ما نبودیم شیعه. اینجا یک کتابی هست که نوشته مَثَل یک دانه شیعه را خدا سه تا باغ به او میدهد، اینجوری حالا من یک قدری کم و زیاد [میگویم].
باغی هست که هفتاد هزار در دارد، هفتاد هزار حوریّه ایستاده، آره! یک باغ مال تشریفاتت است، مال مهمانیات است. باز چهقدر در دارد! هفتاد هزار در دارد، هفتاد هزار ملَک ایستادهاند. یک اتاقهایت هم مال نمیدانم خلاصه مال خانوادگیات است، نمیدانم هفتاد هزار تا، چند هزار تا نمیدانم حوریّه است، چهقدر هم نمیدانم خلاصه باکرهاند، اینجوری است. خب تو شیعهای، اینها را میخوانی خوشت میآید، میگویی من [شیعه] هستم، آره! تویی؟! تو شیعهای؟!
شیعه بلال است! یک مردی که خلاصه سیاه، حبشی، این «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النّبیّ یا أیّها الّذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا [تسلیماً]»[۳] را تسلیم است. به او میگویند: بیا زن واسهات میگیریم، خانه میگیریم، زندگیات را مرتّب میکنیم، اذان بگو! یکی کم و زیاد هم نگو! همان اذان که مال پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) میگفتی بگو! میگوید: باد به پوست تو میافتد، اذانی که باد به پوستت بیفتد، نمیگویم.
شیعه ابوذر است، فدایش بشوم، آمده یک خیک عسل و روغن داده، جلوتر یک بشقاب هم زَر به آن کرده؛ به غلامش داده، گفته برو! اگر از تو قبول کرد، آزادت میکنم. دختر بزرگوار، (من فدای دختر اباذر بشوم،) گرسنه است، بیتالمال اینها را قطع کردند، (خدا نکند گرسنه باشید، من یکوقت به یک بحرانی برخوردم، اصلاً پی یک چیزی آدم میگردی اینقدر که بشود بخوری، بخوری، اگر علف بیابان باشد؛ من شدم، میفهمم. علف که هیچی، برگ درخت را آدم میخواهد بخورد.) گرسنه است، حالا آمده درِ خیک را باز کرده، دیده یکیاش عسل است، یکیاش روغن؛ انگشت زده. آمده میگوید: بابا! چیست؟ عسل، روغن. پدرجان! این میگوید: دست از علی (علیهالسلام) بردارید! دست زد، برگرداند. این شیعه است. کجا شیعه، شیعه به خودتان بستید؟!
گفت: والله، جان میدهیم، دست از محبّت علی (علیهالسلام) برنمیداریم. دختر اباذر گفت. حالا آمده خود اباذر، خواسته او را؛ مقام به تو میدهیم، حرف نزن! گفت: بیتالمال را اینجا جمع کردی، چهکار کنی؟! یادت است که دو درهم یا دو سهدرهم، پیش پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) بود، پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) اوقاتش تلخ بود، صبح گفتیم: یا رسولالله! چه چیزیات شده؟ گفت: دو سهدرهم پیشم بود، به اهلش نرساندهبودم، میترسیدم ملائکه مرا قبض روح کند، اینها پیشم بماند. اینها را جمعکردی، چه کنی؟!
یک یهودی بود آنجا، خلاصه پیشخدمت او بود، گفت: تو چرا به خلیفه مسلمین ایراد میکنی؟! گفت: خفهشو! پسر یهودیه! حالا خوشمزه ایناست: غلام که این جواهرات را آورده، میگوید: اباذرجان! اگر تو قبول کنی، من آزاد میشوم، من زن و بچّه دارم، این من را خریده؛ میرود آنجا. گفت: من بنده میشوم. اگر تو آزاد میشوی، من بنده میشوم.
چه پولی را همیشه میخورید؟! عزیزان من! قربانتان بروم، چه پولی را آوردند به ما دادند، ما نخوردیم؟! کجا لاف شیعگی میزنید؟! به قرآن، نمیخواهم ناامیدتان کنم، ناراحتتان بکنم، از ریشه دلم دارم میگویم، اگر ماه ربیعالأوّل نبود، خدا میداند گریه میکردم؛ هر پولی را میخورید! هر پولی را نمیتوانم بشکافم، میخورید. چه پولی را نخوردید؟! چه پولی را نخوردید؟!
به قرآن مجید، من نمیخواهم بگویم؛ درو نرفتید که چهقدر آدم گرسنه میشود. این پدر ما خدا بیامرزدش! این مادر ما بیچاره حالا هر چه بود، دو سه تا خیار زرده، یک نانی میگذاشت توی سفره ما، بابای ما هم افراط، تفریط بود، آنها میآمدند خوشه جمع میکردند، اینها را میداد به آن زنهایی که ندارند. آقا! ظهر که میشد، ما هیچی نداشتیم، این بنده خدا هم چیز میکرد. یکوقت یادم است رفت توی یک باغی، یکقدری زردآلو بود، یکقدری توت؛ من داشتم جان میدادم از گرسنگی، یکقدری ریخت، گفت: بیا جمع کن! گفتم: یک دیوار دارد، چه کسی به تو گفت: بروی بالا؟ برداشت یکدانه از این کلوخها، برداشت به ردِّ ما، فلانفلان شده! پسر حاج شیخ عبدالکریم شدی؟! آقا! او در میرفت، ما هم در میرفتیم، من نخوردم! چه چیزی ما داریم میگوییم؟! والله، من یک کارخانه بودم، اگر سَنّار [مبلغ کمی] میدادم، زانویم گیر نداشت؛ برنمیداشتم. چه چیزی ما داریم میگوییم؟! هر مالی را ما میخوریم به نام دوستی با امیرالمؤمنین (علیهالسلام)؛ مگر به تو نمیگوید اگر یک لقمه حرام خوردی، چهل روز نمازت درست نیست؟! مگر به تو نمیگوید یک جای غصبی هست، نماز، روزهات درست نیست؟! چهکار ما داریم میکنیم؟ والله، من نمیدانم چه بگویم؟!
پس قربانتان بروم، بیایید تفکّر داشتهباشید! یقین به آخرت داشتهباشید! یقین به معاد داشتهباشید! یقین به قرآن، «[فمن یعمل] مثقال ذرّةٍ خیراً یره، [فمن یعمل] مثقال ذرّةٍ شراًّ یره»[۴] داشتهباشید. عزیزان من! بیایید حرف بشنوید! اگر مواظب شکممان باشیم، مواظب مال حرام باشیم، مواظب زبانمان باشیم، هیچکس به درجه شیعه علی (علیهالسلام)، والله، نمیرسد. به روح تمام انبیاء، انبیاء میشود نوکرت. روایت داریم: میشود نوکرت، انبیاء میشود نوکرت. نوکر تو نمیشود، نوکر ولایتت میشود.
به روح تمام انبیاء، بعضیها توی شماها هستید اصلاً من پَر میزنم، خجالت میکشم، کفشتان را میخواهم پیشام باشد، دائم بو کنم، ببینم. میبینم کفش شما بوی ولایت میدهد، من خوب بوی ولایت را استشمام کنم. ولایت یک بویی دارد، استشمام میکند مؤمن. حضور محترم استاد عزیز بگویم که این بهشت که میگویند هفتاد سال [بویش] میرود، جای شیعههاست، شیعه هم بو دارد. بوی چه چیزی میدهد اینجا؟ بهشت بوی چه چیزی میدهد؟ بوی چلوکباب و مرغها را میدهد؟ شیعه هم بو میدهد؛ امّا چه دماغی میشنود؟! چه مشامی میشنود؟ مشام ولایت. والله، من میفهمم؛ چنان بو میدهد اصلاً آدم را زنده میکند، هیچ ارتباطی هم با این نداری، نه قوم و خویشت است، نه چیز به تو میدهد، ابدا.
پس اگر میگویند بوی بهشت چندین سال میرود، این نور از نور اینها خلق شده، نور ولایت هم در قلب تو شیعه! دمیدهشده. چرا خودت را خراب میکنی؟! چرا تفکّر، ما نداریم؟ هیچ مقامی به شیعه نمیرسد، انبیاء غبطه میخورند به شیعه، اولیاء غبطه میخورند به شیعه، صدّیقین به شیعه غبطه میخورند؛ امّا شیعه باشد. شرایط دارد؛ امر را اطاعت کن! چیزی نیست، امر خدا را اطاعت کن! قربانت بروم، عزیز من! تو شیعهای. ما امر را اطاعت نمیکنیم، عزیز من! قربانتان بروم، بیایید امر را اطاعت کنید!
خب حالا ما چهکار کنیم امر را اطاعت کنیم؟ امر خدا را به امر خودت ترجیح بده! من الآن ارزانش میکنم، الآن که یک کاری میخواهی بکنی، ببین خدا راضی است یا نه؟! امر خدا را به امر خودت ترجیح بده! [آنوقت] شیعهای، مگر آن شخص نبود که امام صادق (علیهالسلام) آمد، به او گفتند: یکی هست در دست میگیرد، هر که بگیرد میگوید، حضرت دست مبارکش را همچین [مشت] کرد، یک نگاهی کرد، [آن شخص] گفت: همه چیز سر جایش است، این خاک بهشت است. گفت: از کجا به اینجا رسیدی؟ گفت: هر چه دلم خواسته، غیر آن کردم؛ هر چه خدا خواسته، کردم. بفرما!
(عالمی در تصرّف شیعه میآید، چه چیزی ما داریم میگوییم؟! ناقصی، ما داریم، عزیز من! خوب میتوانید جلو بروید! به قرآن مجید، به روح انبیاء، اگر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) رفت به معراج، تو هم میروی معراج؛ اما چه چیزی میبینی؟ آنجا علی (علیهالسلام) را میبینی، ای وای! تو به خیالت توی معراج چیز دیگر است، علی (علیهالسلام) است. آنچه را که به پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) داده، به تو هم میدهد؛ بیا امر را اطاعت کن! ببین میبینی یا نمیبینی؟! بیا امر را اطاعت کن! ببین میبینی یا نه؟!)
پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) امر خدا را اطاعت کرد، «وحیٌ یُوحی»، به امر خدا ببین به کجا رسید؟ پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) هم پسر عبدالله است، «محمّد بن عبدالله»، (صلوات بفرستید.) تو هم بیا اطاعت کن! میرسی. فدایتان بشوم، بیا دنیا را از کولت بگذار زمین! بیا هوا و هوس را بگذار زمین! بیا فکرهای خودت را بگذار زمین! بیا توکّلت به خدا زیاد باشد، امر خدا را اطاعت کن! باباجان! عزیز من! خودمان را نمیفهمیم ما چه قیمتی، چه ارزشی خدا به تو داده؟ خودمان را داریم میفروشیم. من حرفم ایناست، میسوزم، میفهمم شما تا کجا باید بروید؟ من باید کجا بروم؟ کجا هستم؟}}
هیچی امام صادق (علیهالسلام) به ایشان فرمودند: خب بیا و خلاصه، ایشان گویا عیسویمذهب بود؛ امّا امر خدا را اطاعت میکرد، گفت: بیا و خلاصه شیعه شو! ما را قبول کن! یکقدری فکر کرد، [امام] گفت: مگر خودت نمیگویی هر چه دلم خواست، غیر آن میکنم، گفت: من دیگر آن را نمیبینم، گفت: عزیز من! این برای آخرتت است.
یک شیعه در آنجا تصرّف به همه خلقت دارد؛ یعنی تمام خلقت که الآن گذاشته در تحت وجود مبارک آقا امام زمان (عجلاللهفرجه)، در اختیار تو گذاشته، در اختیار یک شیعه است. یک شیعه اینقدر مقام دارد. حالا میارزد که پیرو عمر نباشیم یا نه؟! میارزد ما به عمر لعنت کنیم یا نه؟! میارزد ما بیزاری از عمر و متابعیناش بجوییم یا نه؟! میارزد یا نمیارزد؟! میارزد ما تولّی و تبرّی داشتهباشیم یا نه؟!
من دارم به شما میگویم لعنت علنی نکنید! الآن شهر یکجوری شده طرفدارهای عمر زیاد است، خدا رحمت کند آقای بروجردی را! یکوقت فرمودهبود که اگر شما یک لعنت علنی بکنید، اینها یک عدّهای هستند چند طبقهاند، چند تا شیعه را به گردن خودشان واجب میدانند بکُشند. من دارم به شما میگویم لعنت بکن! الآن خودمانی هستیم بکن! امّا نه بیرون؛ نه بخواهی [خودنمایی کنی]، آخر همه کارهای ما خودنمایی شده، جلسه عمر هم خودنمایی است، لعنت بکنیم [برای] خودنمایی. بابا! برای چه کسی میکنی؟!
خب من اینجا نشستم، چند دور تسبیح [لعنت میکنم]، خلاصه یادش هستم. تو هم همین کار را بکن! چرا میگوید از صلوات بالاتر است؟! امّا، باید حفظ نظام را ما بکنیم، حفظ نظام ولایت را ما باید بکنیم. عزیز من! قربانتان بروم، الآن شما آنجایی توی کارگاه هستی، توی چیز هستی، علناً نکن این کار را! شما یکوقتی یک لعنت میکنی، چند تا شیعه را هم به کشتن میدهی؛ امّا بنده که این را خدمت بزرگیتان عرض میکنم، میگویم بدانید اینجور است، دین، تولّی و تبرّی است؛ امّا علناً نکن! مِثل کار ریا میماند، به درد نمیخورد؛ امّا این ریا یک چیزی هم به سر دارد، این خلاف هم هست.
الآن اینها همه به هم نزدیک شدند، یک دوئیتی ایجاد میشود، من اینها را هم بگویم. سروصدا ندارد که! شما الآن نشستی، خانمت نشستهاست، خودت نشستی، آقازاده نشستهاست، شامات درست است، چائیات درست است، آن کولرت هست، بابا! بیایید یکی یک دور تسبیح یاد فلانی باشیم، خُب تمام شد، رفت پی کارش. سروصدا در میآوری چه کنی؟! امروز موقع سروصدا نیست! همه کارهای ما ریا شده، تولّی و تبرّایِ ما هم ریاست؛ پس نتیجه صحبت من این شد که امر را اطاعت کنیم. اگر شما امر را اطاعت کردید، «امرالله» میشوید و آن باغ را به شما میدهد؛ امّا چهکار کنیم؟! قربانتان بروم، بیایید امر را اطاعت کنیم.