تذکر و الست
تذکر و الست | |
کد: | 10142 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1376-11-16 |
تاریخ قمری (مناسبت): | 7 شوال |
السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته
رفقایعزیز، من یکوقت در الست صحبت کردم؛ اما من تشکر از رفقا میکنم که یک سؤالهایی میکنند. مطلب باید برسد؛ مثلاً یک میوهای ببینید چطور است، مثلاً گوجه یا سیب. یک میوههایی است که این اولش نارس است. آنوقت یک موقعیکه یکقدری آب میخورد و مدتی زمانی از آن میگذارد میرسد. حرف و صحبت در عالم باید برسد. رسیدنش چیست؟ باید آنشخص حرف را درک کند. حالا که درک کرد، چطور درک کند؟ باید اول بفهمد. حالا بعضیها میگویند درک با فهم یکی است، من با آن ابعاد کار ندارم. اما یک درک و فهم، خلاصه آخرش میشود که قبول کند. شما ببینید خیلی حرفها را میزنند و میشنوند؛ اما قبول نمیکنند. حالا قبولی چیست؟ باید یقین کنیم.
اگر بخواهیم در لغت خرد شویم، خیلی از این حرفها دارد؛ اما من از آقایان، از همهشما تشکر میکنم که یک حرفهایی را خوب میخواهید بفهمید. من یکوقت راجعبه الست صحبت کردم که خدای تبارک و تعالی وقتیکه اراده کرد، ذرات همه ما خلق شد، خدا گفت «من ربک؟». بهقول ما عوام، همیشه پیشتاز هر کاری در خلقت، ولایت بودهاست. از کجا میگوییم؟ چرا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میگوید: من با همه پیامبران در خفا آمدهام با پیامبر آخرالزمان، یعنی محمد بن عبدالله، آشکارا آمدم؟ معلوم میشود در هر زمانی ولایت کارساز بودهاست. حالا هم که در الست است، ولایت کارساز است. حالا میگوید: لبیک، شیعهها هم بهواسطه آنها گفتند لبیک؛ یعنی اطاعت از ولایت کردند.(خواهشمندم توجه بفرمایید، این نوار که میگذارید نه اینکه چیز بخورید و حرف بزنید و تفریح کنید و اینرا گوش بدهید؛ این صحیح نیست، آن مبنای نوار را متوجه نمیشوید. من حالا نیامدم بگویم که حرف من را متوجه نمیشوید. من غلط میکنم، نه، حرف مال من که نیست. من شهادت میدهم که شما باید صحیح گوش بدهید. وقتیکه گوش دادید، آنوقت در عالم آدم اگر یکچیزی را نفهمد، میخواهد آنرا بفهمد، آنوقت خدا فهمش را میدهد.) حالا این [که ولایت] کارساز است را اگر بخواهیم با عقل ما و فهم ما [بفهمیم]، خب، میگوییم: امیرالمؤمنین، سیزده رجب بهدنیا آمدهاست و شب بیست و یکم از دنیا رفتهاست. ما روایت داریم، ما ولایت را میآوریم روی پدر و مادریمان؛ ایننیست. یک عده هم گفتند: «لا»، یک عده هم سکوت کردند. حالا آنها که «لا» گفتند، بعضی از علما، بعضی از مفسرین میگویند آنها کفارند، آنها هم که سکوت کردند، اشخاصی هستند که خلاصه منبعد میآیند به اسلام، به ایمان، میپیوندند.
حالا ایشان سؤال کرده، ببین، من از سؤال خیلی خوشم آمد که اینها که گفتند «لا» چهچیزی دیدند؟ ما الان در دنیا، شیطان است، شهوت است، دنیاست، صورتهای زیبا است، پول هست، مقام هست، اینها که خودتان بهتر از من میدانید. ما گول میخوریم. آنجا چطور اینها گول خوردند؟ من وقتی اینها گفتند، کمک خواستم، گفتم: آقا، ما را کمک کن، ما که چیزی بلد نیستیم، جواب اینها را بدهم. کمک آمد که خدای تبارک و تعالی وقتی اینها را مخیر کرد، اینها مخیریشان را دیدند، وقتی مخیریشان را دیدند، عُجب کردند و «لا» گفتند. آنکه اول لبیک گفت، این دوازدهامام، چهاردهمعصوم بودند، شیعهها هم گفتند، آنها عُجب نکردند، آنها پیروی کردند. حالا که آنها آنجا پیروی کردند، شیعهها پیروند. توجه بفرمایید خواهش میکنم، اینجا هم که بیایند پیرو هستند.
حالا خدا روی حساب ما دید که اینها «نه» گفتند و آنها هم اینجوری کردند، اراده کرد که اینها در عالم بیایند، حالا اینها را در این عالم آورد، آن دوازدهامام، چهاردهمعصوم را هم آورد، گفت: شما آنجا «لا» گفتید، آنجا هم حرف نزدید، حالا بیایید پیرو اینها باشید. حالا میگوید: بیایید پی به اشتباه خودتان ببرید، به اینها لبیک بگویید. حالا اگر به علی لبیک گفتی، بهمن [لبیک] گفتی؛ یعنی اگر به ولایت لبیک گفتی، بهمن [لبیک] گفتی. ببین، ولایت را من امروز میخواهم مطرح کنم که ما بفهمیم ارزش ولایت یعنیچه؟ یک اندازهای به این حرفها پی ببریم. حالا خدا آنجا نمیگوید اینها کافر شدند. مخالفت خدا را کردند؛ خدا نمیگوید اینها کافر شدند.
حالا ما سه تا الست داریم. این یک الست بود. این الست چیست؟ الست توحیدی است. الستی است که خدا اینها را خلق کرد و به خدا گفتند: «لا». شما از کجا میگویید سه تا الست است؟ بیشتر مفسرین میگویند: یک الست است. خب، همینقدر متوجه شدند. ولایت، مبنا دارد. این حرفها که ما داریم میزنیم بعضیها میگویند صحیح است، باز وقتی امامزمان میآید یک حرفهایی است که همه ما خجل میشویم؛ چونکه ولایت خیلی مبنایش بالاست. این آقایان همینقدر را متوجه شدند، میگویند: آنروز، الست است. من میخواهم به آقایان عرض کنم سه تا الست داریم؛ این الست توحیدی است. یک الست داریم، الست نبوت است. الست نبوت یعنیچه؟ حالا که خدای تبارک و تعالی، صد و بیست و چهار هزار مهندس را توی این کارگاه ریخت، یک مقصد داشتهاست. من یکجا اینرا اشارهای کردهام، حالا میخواهم این مطلب برسد و خواهشمندم از من ایراد نکنید که این تکراری است. من میخواهم مطلب برسد، تا نگوییم مطلب نمیرسد. حالا صد و بیست و چهار هزار مهندس را در این کارگاه ریخت که چهکار کند؟ یک مقصد داشت. حالا آمده «انالله و ملائکته یصلون علی النبی، یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما» (صلوات) به تمام خلقت گفت: پیامبر را اطاعت کنید. آقا، این الست هست یا نه؟ آنجا گفت «من ربک؟» حالا میگوید همه خلقت پیامبر را اطاعت کنید. حالا که میگوید همه خلقت، پیامبر را اطاعت کنید، این الست نبوت است. من خواهش میکنم توجه بفرمایید؛ این الست نبوت است؛ اما حالا اگر کسی راجعبه این [الست] مخالفت امر خدا را کرد، باز هم نمیگوید کافر شده. من میخواهم عظمت ولایت را بگویم؛ شما بدانید ولایت چقدر عظمت دارد. خیلی عظمت ولایت در نظر ما کوچک شده، نگفتند. همینکه دارم میگویم: [فقط به ما گفتهاند] سیزده رجب بهدنیا آمد، شب بیست و یکم ضربت خورد و طی شد؟! ولایت را برای ما رشد ندادند. خدا میداند اشخاصی که ولایت را در کالبد ما رشد ندادند، اینها فردایقیامت چقدر سر به زیر هستند. پس معلوم شد که اینهم یک الست است. این الست چیست؟ الست نبوت؛ اما خدا نمیگوید کافرند.
اینقدر ولایت احترام دارد، در تمام خلقتها، در تمام این ابعادی که خدا خلق کرده، در تمام کون و مکان، هیچکس بهقدر خدا ولایت را احترام نمیکند. اینرا من به شما بگویم. هیچ قدرتی بهقدر خود خدا، این ولایت را احترام نمیکند. حالا ببینید چقدر احترام میکند؟ زمان انبیاء عذاب نازل میشد. مگر قوملوط عذاب نشدند؟ مگر قوم عاد نشدند؟ مگر قوم ثمود نشدند؟ مگر قوم نوح نشدند؟ خدا احترام هیچ پیامبری را نکرد. نبی هستند، درستاست، عصمت هم دارند، درستاست، خدا فقط احترام ولایت را میگیرد. حالا یک کجدهنی نگوید اینها مگر ولایت نداشتند؟ چرا، اینها ولایت داشتند. ولایت دارند؛ علی، خود ولایت است. انبیاء، باید یک بهرهای از ولایت باید ببرند. حالا آنکسیکه نمیدانم چندینسال است دارد برای شما صحبت میکند و جان و دین و عمرتان را هم پیشش میرود، حالا تازه گفته اگر کسی بگوید ولایت از نبوت بالاتر است، غلو کرده. بفرما!!! آدم چهکار کند؟ آدم چه بگوید؟ فقط باید غصه بخورد. من چهچیزی دارم میگویم؟ آن خود ولایت است؛ انبیاء یک بهرهای از ولایت بردند. مگر نیست این یونس که یکذره تزلزل داشت، در دهان حوت افتاد، حوت قسم میخورد، میگوید: اگر «لا اله الا أنت» نگفتهبود، تا قیامت او را میگرداندم. حالا شما توجه بفرمایید. حالا باز به قوم عاد یا قوملوط یا قوم نوح نمیگوید اینها کافر شدند، توجه بفرمایید. میگوید: من آنها را عذاب کردم. پس خدا احترام نگرفت. از وقتیکه خدای تبارک و تعالی پیامبر اکرم، محمد بن عبدالله، را برانگیخته کرد، چونکه پیامبر هم نبی است، هم ولی است. بهواسطه ولی، دیگر عذاب اینجوری نازل نشد. اینقدر خدا ولایت را احترام میکند. چرا بیدار نمیشویم؟ دیگر عذاب نشد. دیگر مردم عنتر نشدند، میمون نشدند. خدا ولایت را احترام کرد. چرا؟ ولایت، مقصد خداست. اینهم یک الست. ما یک الست دیگر هم داریم. خدا نکند ما راجعبه این الست تزلزل داشتهباشیم. چرا فکر نداریم؟ چرا ما راجعبه این الست فکر نمیکنیم؟ آن الستی که توحید بود، مخالفت کردند، خدا اینها را لعنت نکرد، این الستی که «انالله و ملائکته یصلون علی النبی» نازلشد، اگر کسی قبول نکرد، خدا نگفت این کافر است. الست سوم چه بود؟ الست؛ یعنی فرمان ببری.
اول آدم ابوالبشر، خدای تبارک و تعالی هشدار ولایت به ما داد. چهکسی فهمید؟ یکماه مبارک رمضان تفسیر میگویند، آیا عصاره هم میگویند؟ آیا حقیقت را هم میگویند یا قرآن را میخوانند و میخندند؟ حالا به شیطان میگوید: سجده کن. چهکسی را سجده کند؟ آن کانالی را که ولایت میخواهد داخلش برود. مگر آدم قابل سجده است؟ اگر قابل سجده است که پیامبر بالاتر است، چرا نمیگوید پیامبر را سجده کن؟ چرا ما متوجه نمیشویم؟ آن کانالی که اهلبیت، دوازدهامام از صلب آدم میخواهد بیاید، به شیطان گفت: اینجا را سجده کن. گفت: نمیکنم، سجده منحصر به توست. من نماز خواندم، چهار هزار سال طول کشیده، دوباره هم برایت میخوانم. سجده، منحصر به توست. ببین، این شیطان جوری حرف زده که خداشناس است شیطان؛ اما اطاعتشناس نیست. بروید از این خداشناسیتان توبه کنید. قربانتان بروم، فدایتان بشوم، ما باید ولایتشناس باشیم. گفت: نمیکنم، گفت: گمشو! من فدای بعضیها بشوم، توی اینکارها، کار کردند. وقتی با یک وهابی روبرو شده و گفته: حرام، حرام، حرام، مشرک، مشرک. گفته: سجده منحصر به خداست. گفته: آری، گفت: پس چرا خدا گفت آدم را سجده کن؟ وهابی تویش ماند.
باید در ولایت کار کنید. والله! وهابیها، سنیها، انگلیسیها، آمریکاییها، اینها که تمام ادیان را دارند باطلند؛ اما اگر تو کار بکنی، تمام آنها در مقابل تو فلجند. ولایت، فلجکن کل خلقت است. اگر تو ولایتت یک اندازهای رشد کردهباشد، القائی باشد، روی حکمت باشد، تو اینجا کل مشرکین را محکوم میکنی، آنها محکومند. چرا من نمیتوانم محکوم کنم؟ میگویم: «من» هستم که فلانی را محکوم کردم. «من» هستم که در مقابل فلانی که چندینسال پیش کی درسخوانده، او را محکوم کردم. بدبخت بیچاره! «من» میآوری در کار.
به روح تمام انبیاء قسم، میگویند: سلمان، علم اولین تا آخرین را دارد؛ یعنی سلمان همه اولین تا آخرین را بهغیر دوازدهامام، چهاردهمعصوم، محکوم میکند. ای شیعه علی، باید تمام ادیان را محکوم کنی. تو نخواندی، بزک کردی، خودت محکومی. چه دارید میگویی؟ یک شیعه علی یک خلقت را محکوم میکند؛ این یارو را محکوم کرد، جواب ندارد بدهد. خدا خودش است؛ سجده، امرش است. چرا ما اندیشه نداریم، فکر نداریم؟
یک اویسقرن که در بیابان است خلفا را محکوم میکند، در مقابلش بیچاره و فلجند. مگر عمر فقیه نیست؟ در مقابل اویس، یک شترچران، محکوم است. حالا بعد از رسولالله پا شدند آمدند اینجا. پیامبر اکرم فرموده: اویس، دعایش مستجاب است، نفرینش هم گیراست، اویس بوی بهشت میدهد، اویس برادر من است. برای چه برادرش است؟ هماهنگ ولایت است که میگوید برادر من است. آقا جان من، وقتی هماهنگی با ولایت داشتی، تو برادر آن هستی. مگر نداریم، «المؤمنون إخوة» چرا وقتی آیه نازلشد، پیامبر آیه اخوت با علی خواند؟ اینهم روایتش. یک کجدهنی نگوید که ایشان بیروایت حرف میزند، من غلط میکنم، اینهم روایتش. حالا عمر آمده، پیشدستی میکند. به امیرالمؤمنین، علی (علیهالسلام)، یعسوبالدین، امامالمبین، میگوید پاشو برویم یک سر به اویس بزنیم، مقصد دارد. هر کس گفت من ولاییام، حرفهایی زد، ببینید مقصدش چیست؟ عمر، مقصد دارد. پاشد ابابکر را هم برد و با امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) رفتند و پیشدستی کرد. گفت: اویس، اول سرت سلامت، بعد بشارت. گفت: سرت سلامت، پیامبر از دنیا رفت، بشارت، گفت: تو اهل بهشتی، دعای تو مستجاب است، یک دعا به ما دو نفر بکن. اویس گفت: من یک سؤالی از شما دو نفر دارم، اگر پاسخ دادید آنوقت [به شما دعا میکنم]. گفت: بفرمایید. گفت: چند سال پیش پیامبر بودید؟ گفت: شانزده، هفدهسال. گفت: در جنگ احد کدام دندانهای پیامبر شکست؟ در آن ماندند. گفت: از اینطرف سومی، از آنطرف دومی دندان پیامبر شکست. گفت: اویس تو نبودی چطور میگویی؟ گفت: یکی از خواهشهایم ایناست که [ای] خدا، هر آسیبی به پیامبر خورد بهمن بخورد، من شریک باشم. گفت: آن آسیبی که به پیامبر میخورد، [بهمن هم میخورد]. گفت: سؤال من ایناست که آیا رسولالله بعد از خودش وصی معلوم کرد؟ گفت: بله. گفت: چهکسی؟ گفت: ابابکر، نمیدانم صدیق!! گفت: خدا لعنت کند شما دو تا را، خدا شما را از رحمتش دور کند؛ «سیماه رسولالله». علی را که ندیده است، ولایت اتصال است. رفقایعزیز! بیایید امر ولایت را اطاعت کنید. اویس اتصال است. گفت: «سیماه رسولالله»، تمام سیمای رسولالله به این جوان پیدا است، هویدا است. اینها خجالتزده شدند و آمدند. اینهم روایت.
حالا تمام حرفهای من نتیجهاش ایناست: رفقایعزیز، اینجا فکر کنید. بخندید؛ اما فکر کنید و بخندید. بخندید؛ اما بفهمید و بخندید. مؤمن باید خوشرو باشد. اما مؤمن باید تفکر داشتهباشد، با تفکر بخندید، یکچیزی که درک کردید بخندید. حالا الست سوم چیست؟ الست سوم؛ «الیوم اکملت لکم دینکم». رفقایعزیز، والله، بالله، تالله، این حرف، یکماه، یکسال، دو سال، یک عمری باید در این خرد شوید، فکر دارد. ببین، آنها را نگفت کافر شدند، [برای] رسولالله را هم اینها که اطاعت نکردند؛ کافر اعلام نکرد، حالا «الیوم اکملت لکم دینکم» آنها که قبول نکردند گفت: مرتد شدند، کافر شدند. کافر به ولایت، کافر است، نه کافر به نبی، نه کافر به خدا؛ خدا فوراً کافرشان اعلام کرد. ولایت؛ یعنی این. خدا از حق خودش گذشت، نبی از حق خودش گذشت. مگر از حق ولایت میشود بگذری؟ خدا مقصدش علی است، مقصدش زهراست، مقصدش دوازدهامام، چهاردهمعصوم است، چرا ما متوجه نیستیم؟ پس آن دو تا الست، نتیجهاش این الست است؛ «الیوم اکملت لکم دینکم»، هفتمیلیون قبول نکردند، یا چهار نفر، سهنفر، خیلی بخواهم خلاصه صحبت کنم میگویم: پنجنفر [قبول کردند]. حالا تو میخواهی بروی ولایت را به دوستت القاء کنی؟ به ریش خودت بخند. تستش کن، ببین، میکشد یا نمیکشد. تستش کن.
این حرف خیلی عجیب است اگر شما در آن خرد شوید. کافر به چه شدند؟ اینها که نماز میخوانند، «حسبنا کتابالله» گفتند، کتاب خدا را قبول دارند و مکه و منا را قبول دارند، روزه میگیرند، جهاد میروند، جنگ میکنند، تمام ابعاد مسلمانی به اینها جمع است؛ اما کارشان روح ندارد، روحش علی است، روحش ولایت است. اینقدر خدای تبارک و تعالی ولایت را احترام میکند.
رفقایعزیز، بیایید ولایت را احترام کنید. الان بهمن میگویید: احترام ولایت چیست؟ احترام ولایت یقین است. عمل به ولایت است. کجا ولایت را احترام کردی؟ کجا امامزمان را احترام میکنیم؟ والله، تندتر میشود حرف بزنم، من خجالت میکشم تندتر حرف بزنم. مگر ما نمیگوییم پیرو امامزمان هستیم؟ مگر امامزمان ما را نمیبیند؟ اگر جداً یک بچه پنجساله آنجا باشد، با محرم خودت شوخی نمیکنی. مگر امامزمان تو را نمیبیند؟ مگر هر هفته نامه تو به دستش نمیرسد؟ چرا چشممان را هم گذاشتیم؟ چرا گناه میکنیم؟ چرا ناحق، حرف میزنیم؟
رفقایعزیز، تفکر داشتهباشید، ببینید چقدر خدای تبارک و تعالی ولی را احترام میکند. والله، روایت داریم، پیامبر به عمار گفت، گفت: یا عمار، اگر صد و بیست و چهار هزار پیامبر ذرهای راجعبه مخالفت علی تزلزل داشتهباشند، خدا صد و بیست و چهار هزار پیامبر را میسوزاند. این پیامبرها همهشان اشجعیت دارند به خلق، اگر نداشتند هر کسیکه نوح را احترام نکرد وارد جهنم میشود، هر کسی حضرت لوط را احترام نکرد وارد جهنم میشود. امر اینها برای امت آنزمان واجب بود. پیامبرها، شاخصترین همه مخلوقات آنزمان بودند. حالا میگوید: اگر یکذره راجعبه ولایت و راجعبه قبولی تزلزل داشتهباشد، [خدا] او را میسوزاند. آیا تفکر کردید یعنیچه؟ من میگویم مقصد خدا ولایت است، مقصد خدا امامزمان است. آنزمان اگر زمانی بود که نوح را احترام نمیکردند، موسی را احترام نمیکردند، اینزمان الان ما باید امامزمانمان را احترام کنیم.
مگر رفتی مسجد جمکران و خندیدی و دو رکعت نماز کردی، آیا امامزمان را احترام کردی؟ چه حادثهای پیشآمد و آنجا رفتی؟ آیا امر امامزمانت را اطاعت کردی؟ آیا زنی را دیدی، چشمت را هم گذاشتی؟ آیا حس کردی این مسجد جمکران که میروی، حوادثی است که یکی دو تا زنی را میبینی یا نگاه میکنی، نروی؟ نه، عادت کردی. تمام عبادتهای ما عادت است، نه اطاعت.
من بهدینم قسم، نمیخواهم بگویم تمام جانم بود که یک عمری، امامزمان، امامزمان، کردم بروم توی سردابه آقا. از پله رفتم پایین دیدم زن و مرد اینجا هستند، بیرون آمدم. دیدم اینجا دارم اطاعت دلم را میکنم. من سیاحت میکنم، نه اطاعت. الان اغلب ما داریم سیاحت میکنیم، نه اطاعت. قربانتان بروم، بیایید امامزمان را اطاعت کنید.
بیایید یقین کنید امامزمان دارد شما را میبیند، از شما مطلع است. اگر میگوید: هر هفتهای نامه شما بهدست ایشان میرسد، دارد به تو هشدار میدهد. خدا چهکار کند؟ ائمهطاهرین چهکار کند که تو را رو به بهشت بکشد؟ مگر امامزمان نمیداند که بخواهد نامهات را بخواند؟ مگر تو را نمیبیند؟ مگر امامصادق نیست که شخصی آمد دستش را ببوسد، نگذاشت. گفت: من اهل طوسم، میخواهم دست شما را ببوسم. گفت: وای بر تو، تو دست کشیدی روی دست آنزن در حجرالاسود، آن دست را میخواهی بهدست من بکشی؟ من این مطلب را گفتم؛ اما میخواهم مطلب پرورش کند. مگر نبود که ایشان آمد، گفت: برادرم خوب شده، گفت: در طوس اگر خوب شدهبود آن قضایا وارد نمیشد؟ آمد پیش برادر در طوس و گفت. گفت: امام درست گفته. همسایه بهمن اطمینان کرد، کنیز را گذاشت، من خیانت کردم. قربانتان بروم، اگر میگوید [نامه شما] هر هفتهای میرسد، هشدار به تو میدهد، اعمال و افعال ما را میبیند و میداند. اگر میگوید هر هفته نامه میرسد، دارد به تو هشدار میدهد که حواست جمع باشد؛ اما مگر نمیبیند، نمیداند؟ والله، میبیند، والله، میداند.
من دلم میخواهد رفقایعزیز این نوار را تذکر بگذارند، ما تذکر به شما میدهیم. قربانتان بروم، بیایید بشنوید و عمل کنید و در بهشت بروید. به کار من چهکار دارید؟ حرف را ببینید، حرف را بسنجید. روایت داریم حضرتعیسی آمد برود، دید یک سگی افتاده، همه در دماغهایشان را گرفتند، گفت: عجب دندانهای سفیدی دارد. بابا! دندانهای من را ببینید، حرف من را ببینید، نعش من را نبینید. اگر بخواهید نعش من را ببینید، بوی گند میدهد؛ اما حرف من را ببینید. حرف من حرف ولایت است. خیلی باید حرف ولایت را احترام کنید. چهکار بهمن دارید؟ اگر تو تفکر داشتهباشی، من دارم یاد تو میدهم. چرا ما اینجوری شدیم؟
ما نمیفهمیم اصولدین یعنیچه؟ توی مکتبها رفتید یا پدرتان یادتان داده که اصولدین چند تاست: پنجتا؛ اول توحید و دوم هم عدل و سوم هم نبوت و چهارم هم امامت و پنجم هم معاد روز قیامت. همیناست؟ خواندی، آیا فهمیدی؟ مثل این درسهایی است که ما میخوانیم. خدا حاجشیخعباس تهرانی را رحمت کند، گفت: خیلی خوب خواندی، خوب هم گفتی، مردم هم ما را تشویق کردند؛ اما خوب نفهمیدی. نه خودمان فهمیدیم، نه فهمیدیم به مردم چه گفتیم. اگر تو میگویی اصولدین پنج تاست؛ اول توحید، دوم عدل؛ یعنی این خدای تبارک و تعالی یک است و دو نیست، عدالت دارد، با همه عدالتفرسا رفتار میکند. چرا عدالت توی خانهات نداری؟ چرا عدالت توی شاگردت نداری؟ چرا عدالت توی کارگاهت نداری؟ چرا عدالت توی کوچه نداری؟ عدالت چیست؟ بدچشمی نکردن است. عدالت چیست؟ زورگویی نکردن است. چرا عدالت نداری؟ مگر تو خودت تشخیص نمیدهی که خدا عدالت دارد؟ خدا که عدالت دارد، عدالت از تو میخواهد. اگر تو عدالت داشتهباشی، سنخه خدا میشوی. چرا میگوید نماز جماعت اگر از دهتا تجاوز کند، انس و جن بنویسد باز کسری میآورد، نمیتواند، توان ندارد. میگوید: هشتشرط دارد. در صورتیکه این نماز جماعت علی باشد یا پیامبر باشد. هشتشرط دارد، تو دو تایش را هم نداری، یکیاش را هم نداری. تو جماعتخرابکنی، نه جماعتبهپاکن. جماعت یعنیچه؟ یعنی قلب مردم را جمع کنی، قلب مردم را ولایتی کنی. آیا فهمیدید جماعت یعنیچه؟ یا [پشت سرش] قطار بایستید و او هم برود همچین کند، ما هم نوای همان را داریم درمیآوریم. قربانت بروم، بیایید گوش بدهید. آن امامجماعت باید دلهای مردم را جمع کند. آیا فهمیدید جماعت یعنیچه؟ آن برای این هزار نفر، یا پانصد نفر یا صد نفر الگو است، باید قلب اینمردم را ولایتی کند.
سوم: نبوت؛ یعنی صد و بیست و چهار پیامبر همه بر حق هستند، ما همه را قبول داریم. قبول داری؟ اگر قبول داری، چرا حرفش را نمیشنوی؟ اینچه قبول داشتنی است؟ تو چه نبوتی قبول داری که «الیوم اکملت لکم دینکم» را قبول نداری؟ خجالت بکش این حرف را بزن. نبوت؛ یعنی این، یعنی ما باید اینجور باشیم.
حالا چهارم امامت، امام چه میگوید؟ امیرالمؤمنین چه میگوید؟ خدا گفته، پیامبر گفته، عرش گفته، فرش گفته، قرآن گفته، علی را اطاعت کنید، ولایت را اطاعت کنید. ولایت میگوید: بدچشمی نکن، غش در معامله نکن، معامله ربوی نکن، زنت را اذیت نکن، بداخلاقی نکن، مشرک نباش، خداپرست باش، تندخو نباش، یکجوری رفتار کن که به تو رو بیاورند. چقدر ولیاللهالاعظم برای شما امریه صادر کردهاست. آیا میکنید؟
پنجم: معاد روز قیامت. آقا جان من، فدایت بشوم، میدانی معاد یعنیچه؟ به تو هشدار میدهد که حالا که تو خدا را به یگانگی، به عدالت قبول داری، پیامبر را هم قبول داری، امام را هم قبول داری، حالا میگوید: معاد روز قیامت، تمام اینها از تو سؤال میشود. خدا حاجمیرزا ابوالفضل زاهد را رحمت کند، بنده پای تفسیرشان زیاد میرفتم، گفت: فوتی که به آتش کنی از تو میپرسند. فوت بیخودی کردی، یا با خودی. مقصد تو چیست؟ تو مقصدت چیست که این پیچ تلویزیون را باز میکنی. به علی قسم، فردایقیامت از تو سؤال میشود، باید جواب بدهی. بهدینم قسم، در مشهد یک آدمی بود یکوقت یک منبری رفت و من یک ایرادی به او کردم. ولایتش نوشتنی بود. آخر، چند جور ولایت داریم: یک ولایت قلبی داریم، یک تجاری داریم، یک نوشتنی داریم؛ نوشتنی بود. بعد میخواستم ابعادش را ببینم. والله، به امامصادق راست میگویم، خواب دیدم من خدمت امامصادق بودم، هیچ ملالی نداشتم، از جمال ایشان استفاده میکردم، به مقصد خودم رسیدم. ایشان را آوردهبود، میگفت: این چیست؟ آشپزخانهشان را نشانش میداد. این چیست؟ اتاقش را نشان میداد. این چیست؟ فرشش را نشانش میداد. این همینجور مثل یک گنجشکی که توی آب افتادهباشد، میچندید و هیچجوری جواب نمیدهد. بترسید از آن روزی که رئیسمذهب محاکمهتان میکند. معاد؛ یعنی این.
حالا این اصولدین ما که خب رفوزه شدیم. اصول دینی که عمر و اهلتسنن دارند: بهقدری این حرامزاده، حرامزادگی داشت، عدالت را کنار زد. گفت: ما عدالت را قبول نداریم. اگر عدالت را کنار زده، خدا عادل است. تو مرتیکه! مگر نمیگویی اول خدا عادل است، تو عدالت را کنار میزنی؟ خب، بفرما. چه بگوید؟ زهرا زدن که عدالت نیست، حق علی را گرفتن که عدالت نیست، طناب گردن علی انداختن که عدالت نیست. رفتند از توی شهرها مردم را آوردند و زدند که خلافت من را امضاء کن، [این] که عدالت نیست. گفت: قبول ندارم، از آنطرف هم گفت ولایت را قبول ندارم. به روح تمام انبیاء قسم، زهرا زدن را عمر زد، والله، آن غلاف شمشیری که به بازوی زهرا زد، عمر زد، حسین کشتهشده، عمر کرده، تمام این دوازدهامام، چهاردهمعصوم کشتهشده، عمر کرده؛ مسیر را عوض کرد؛ یعنی اینها را روی عادی آورد. آخرالزمان، بسوزم و بگویم، شما هم بیشترتان [اینها را] روی عادی آوردید. اگر عمر روی عادی آورد، گفت: «حسبنا کتابالله» اینها را کنار زد، ما هم داریم کنار میزنیم. چرا نمیفهمیم؟ گفت: اگر گویم زبان سوزد، اگر پنهان کنم چون مغز استخوان سوزد. بسوز حسین، بسوز! چهکار کنم؟ چطور حرف بزنم؟ چطور شما را بیدار کنم؟ جسارت کردم. من خودم خوابتر هستم.
حالا میدانید اغلب مردم اصول دینشان چطور شده؟ اول: دنیا، دوم: پول، حالا که دنیا را میپرستی پول میخواهی، سوم: شهوت. حالا که پولدار شدی، میروی دنبال شهوت. آقا جان، نگاه به خودتان نکنید، والله، من نمیخواهم اسم بیاورم. ما چند وقتها ما با یکی از دوستان یکجا رفتیم. دیدم چنان عدالتفرسا رفتار کرد، اصلاً من گیج شدم. دیدم آنشخص میخواهد یک گوسفند بکشد، رفت به او میوه داد، آن پسر به او میوه داد، به شاگرد میوه داد، اصلاً تمام ابعادش اینبود که اینها را که گرفته، در حلق مردم بکند. رفقایعزیز، من هر کجا بروم، عکسبرداری میکنم. اینرا به شما بگویم، تفکر؛ یعنی این. دیدم سرتاسر وجود ایشان عدالت است، سرتاسر وجود ایشان سخاوت است، سرتاسر وجود ایشان هماهنگیاست. حالا این اصول را بگویم که یادم نرود؛ چونکه خیلی واجب است. آره، خیر سرت! اولیاش دنیا، دومش پول، چونکه من از دنیا پول میخواهم، سومیاش شهوت، چهارمیاش لهو و لعب. بدو ویدئو بخر، بدو تخته نرد بخر، از اینها. پنجمیاش هم جهنم. چرا؟ ایذاء مؤمن. باید به مؤمن ایذاء کند که به اینجا برسد. این میشود اصول کفر. بیشتر ما اصول دینمان اینجوری شدهاست.
من بارها گفتم، چهکار کنیم که حالا یک سکونتی در زندگیمان ایجاد بشود؟ آقا جان من، به تو میگویم گوش بده. والله، گوش ندهی چوب میخوری. حرف اولی که به خانمهایتان زدید این میشود امر به معروف، نهی از منکر، حرف دوم حرفتان لوث میشود. لوث یعنیچه؟ یعنی دیگر خیلی ارزش ندارد. سومیاش میشود عناد. تمام این خانوادههایی که در آنها اختلاف است، نمیتوانند جلویشان را بگیرند، با عناد رفتار میکنند. بیا بشنو، اگر در زندگیتان خوشی بهوجود نیامد، بهمن لعنت کنید؛ اما جلوی عناد را بگیر. عناد یعنیچه؟ به این خانمت میگویی اینجوری، اول احترامت میکند. دوم هم میکند، میپوکد، تو را پس میدهد. وقتی تو را پس داد، دیگر ارزش نداری. یک کارگر اگر به تو برگشت، بدان دیگر ارزش نداری. یککار نکن به تو برگردد. مسالمتآمیز رفتار کنید. چرا نمیکنید؟ چرا عناد دارید؟ هر چه میگویم بابا! نگویید «من»، این «من» را نمیتوانید از جانتان بیرون کنید. چرا «من» را بیرون نمیکنید؟
زن، طرفدار دارد. تو خیال نکن داری به او تعدی میکنی. والله، طرفدار دارد، بالله، طرفدار دارد، طرفدارش خداست. اینرا از کجا میگویی؟ حالا به تو میگوید: معاذ، پیامبر او را در قبر گذاشته، پیامبر این جنازه را روی دوشش گذاشته، پیامبر او را توی خاک گذاشته. مادرش گفت: پسر جان، تو را بشارت به بهشت. گفت: یا اماه، چنان قبر به او فشار بدهد که دنده چپ و راستش یکی بشود. چرا؟ توی خانهاش بداخلاقی میکرد. حالا زن حمایتکن دارد یا ندارد؟ همینجور که طلوع به امر بلال بود، این خانمی که تو اذیتش کردی، این خانمی که تو به او تعدی کردی، [خدا] زمین را به امرش میگذارد. چرا به او تعدی میکنی؟ صبر کن. اگر «انالله و ملائکته یصلون علی النبی، یا ایها الذین امنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما» را قبول داری، مگر به پیامبر نمیگویند ساحر، مگر نمیگویند کذاب، مگر نمیگویند ابتر؟ «انالله و ملائکته یصلون علی النبی» ایناست، تو هم باید اینجوری باشی، صفات پیامبر را داشتهباشی.
حالا خانمعزیز، به تو هم میگویم. بهقول امروزیها، خواهرانعزیز، حالا تو اگر اطاعت شوهرت را کردی چه میشود؟ یکنفر بود مسافرت رفت، به خانمش گفت: بیرون نرو. پدرش مریض شد، به پیامبر گفت: بروم؟ پیامبر گفت: نه. مُرد، گفت: بروم، گفت: نه. خاکش کردند، گفت: بروم، گفت: نه. شوهرش آمد، گفت: مَرد، تو گفتی نرو، من نرفتم. برای این خانم جبرئیل نازلشد. آنجا زمین به امرش شد، حمایت کرد، حالا جبرئیل نازلشد، یا رسولالله، پدر این، مادر این، اهل گناه بودند، من اینها را بخشیدم، هم پدرش را، هم مادرش را، هم خودش را. خانمعزیز، اگر اینرا میگوید، شوهرت را اطاعتکن؛ [از آنطرف] تمام ما، نه تمام ما، بیشتر ما، چیزهای مجهولالمالک را میخوریم. چرا؟ این خانم عزیزت را اذیت میکنی. من بارها گفتم، گفتم: یکروز بیایید زن بشوید. بابا! آدم باید هر چیزی را توی خودش پیاده کند، تا پیاده نکند نمیفهمد. یا عدالت داشتهباشد، یا علم تفکر داشتهباشد، یا علم حکمت داشتهباشد، یا تجربه. الان آمده یک برنجی چیز کرده و گفتی یک خورشت به هم درستکن و این بیچاره این به را پوست کنده، درستکرده، گوشت قرمز کرده، اینکارها را کرده، ظرفها را نشسته، میرود ظرفها را بشوید. از آنجا میرود این بندهخدا چهکار کند. خدا میداند من آتش میگیرم اگر بفهمم یکزنی با شوهرش اختلاف دارد. بهدینم، خوابم نمیبرد؛ بسکه ناراحت میشوم. من این حرفها که میزنم میخواهم اینها در آغوش شما باشند با محبت باشید. حالا آمده میبیند ظرفها را نشسته، میرود ظرفها را بشوید. خب، یک جارو هم اینجا بزن. میرود جارو میزند. حالا جسارت میشود، بچه توی شلوارش جیش کرده، یا برود رختها را بشوید. آقا، از در تو آمدهاست؛ [میگوید:] چرا اینکار را نکردی، چرا آنکار کردی؟ بابا! بیانصاف، این، بسکه اینطرف و آنطرف زدهاست، دیگر مغز ندارد. چرا تعدی میکنی؟ این بیچاره، دیگر مغز ندارد. خب، این چیزش را خوردی، مجهولالمالک است، حالا دیگر دعایت مستجاب نمیشود. یکمقدار به آن فکر کنی، به او فشار آوردی، پیراهنت را هم شسته، حرام است، با آن نماز هم نمیتوانی بکنی. پس خودت، به خودت چوب زدی.
بابا جان، مگر ما پیرو رئیس مذهبمان نیستیم؟ این رئیسمذهب ماست. گفته: بالای پشتبام نرو. این خانم بالای پشتبام رفته، حالا یککاری کرده. یکدفعه امامصادق دید. تا دید، ترسید و بچه از دستش افتاد. مگر ما مذهب نداریم؟ باید پیرو رئیس مذهبمان باشیم. بچه افتاد و مُرد. فوراً نوشت، ای کنیز، تو را آزاد کردم. برو من تو را نبینم که دیگر از تو خجالت میکشم. حالا امامصادق گریه میکند. آمدند به او تسلیت بگویند. میگوید: بهمن اینجوری تسلیت بدهید؛ رضایت این زن. چرا این زن از من وحشت کرد؟ این، رئیسمذهب است. ما با زنهایمان اینجور هستیم، ما با مردانمان اینجور هستیم؟ من یک دختر دارم، شوهر دارد. من نه دختر دارم که بخواهم به یکی بدهم که اینها را بگویم، اغلب شما را هم بهدینم، من نمیشناسم. چه میدانم؟ من به شما هشدار میدهم؟ آیا فکر کردی، مجهولالمالک میخوری؟
بابا جان، تفکر که من دارم میگویم، از تو بیا بیرون. من که مقصدی ندارم. این بندهخدا، سرمایهاش را در اختیار تو گذاشتهاست، جانش را در اختیار تو گذاشتهاست، عمرش را در اختیار تو گذاشتهاست، کنیز تو است؟ والله، اگر کفران کنید، از شما میگیرد. یعنی بغضی در خانوادهتان ایجاد نکنید. ما یک داماد داداش داریم، این پسر یکمقدار بداخلاق است. دو سه بار، من با او هماهنگی کردم. یک بچه دارد که امسال مدرسه رفت. به مادرش گفته، حرف نزن، من یکمقدار بزرگ بشوم، او را میکشم. بفرما، عناد اینرا بهوجود میآورد. بچه را بزرگ کردی، دست تو را بگیرد، با تو هماهنگ باشد، محض عنادت، قاتل جان بهوجود آوردی. منظورم ایناست با هیچکس بیعدالتی نکنید. اشتباه به ما گفتند و اشتباه فهمیدیم و اشتباه گوش کردیم. خیال کردیم یک طلبهای که لباس روحانیت پوشید، باید عدالت داشتهباشد. نه. تو هم باید عادل باشی.