عصاره ولایت

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
نسخهٔ تاریخ ‏۱۷ دسامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۰:۵۶ توسط Alavi (بحث | مشارکت‌ها) (جایگزینی متن - 'دوست‌امیرالمؤمنین' به 'دوستِ امیرالمؤمنین')
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به:ناوبری، جستجو
بسم الله الرحمن الرحیم
عصاره ولایت
کد: 10153
پخش صوت: پخش
دانلود صوت: دانلود
پی‌دی‌اف: دریافت
تاریخ سخنرانی: 1377-07-30
تاریخ قمری (مناسبت): 1 رجب

السلام علیک یا أباعبدالله، السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته

رفقای‌عزیز! هر چیزی در عالم عصاره‌ای دارد؛ یعنی چیزی نیست که عصاره نداشته‌باشد. مثلاً از وقتی‌که این کارخانه‌ها درآمد و این چیزهای جدید درآمد، مردم آگاه شدند که مثلاً سیب یک عصاره‌ای دارد، انار یک عصاره‌ای دارد، هر چیزی یک عصاره‌ای دارد. نه این‌که این عصاره‌اش نبود؛ یعنی یک کارگاهی، کارخانه‌ای، یک‌چیزی که این عصاره را به‌وجود بیاورد، نبود. معلوم می‌شود هر چیزی را خدای تبارک و تعالی که در این عالم خلقت تنظیم کرده‌است، عصاره دارد. قرآن عصاره دارد، حدیث عصاره دارد، روایت عصاره دارد. کسی‌که عصاره ندارد، ذات اقدس الهی است؛ اما چیزهایی که به‌وجود آورده یا هست، عصاره دارد؛ اما عصاره آن‌ها را همه‌کس متوجّه نیست که عصاره این چیست؟ یک مثال برای شما بزنم: مثل یک کوه، شما سنگ یا گچ را می‌بینی؛ اما نمی‌دانی یک عصاره‌ای دارد؛ طلا هم در این هست. صدها نفر ردّ می‌شوند، هیچ اعتنا نمی‌کنند؛ اما یک آقای‌مهندس که در این رشته رفته درس‌خوانده و دکترا گرفته‌است و در این رشته کار کرده‌است، (رفقای‌عزیز! ببینید من چه می‌گویم؟ قدر حرف را بدانید! نه قدر من را، من چیزی که نیستم. خدا یک روزی به ما داده‌است و ما می‌خوریم و این‌جا افتاده‌ایم؛ اما این حرف‌ها را قدر بدانید!) همه به کوه بی‌اعتنا می‌شوند؛ اما می‌بینی صدها خَروار در این کوه طلا است؛ همه ردّ می‌شوند. ولایت؛ یعنی این، اگر عصاره‌اش را فهمیدی؛ آن‌موقع درست‌است.

ما این‌قدر به ولایت بی‌اعتنا نیستیم؛ پس ما نفهمیدیم. والله! بالله! من از شما دارم خجالت می‌کشم، ممکن‌است [که] از خجالت شما زبانم لکنت بخورد؛ اما چاره ندارم. إن‌شاءالله من عصاره ولایت را به خواست خود خدا، به خواست ولیّ‌الله‌الأعظم یک‌قدری، به‌قدر ذرّاتی که در اقیانوس بیفتد، به‌قدر سوزنی که در اقیانوس بیفتد، می‌گویم، من چه می‌دانم؟ اما ببین، من چطور برای شما ساده کردم، آن‌ها هم خودشان به زبان می‌آورند. این کوه را ردّ می‌شوی و صدها خَروار طلا در آن‌است. چه‌کسی [این‌را] می‌فهمد؟ کسی‌که زمین‌شناس است، آن کسی‌که ولایت‌شناس است. بیایید یک‌قدری تفکّر داشته‌باشید. ولایت عصاره دارد، ولایت فکر دارد. عزیزان من! اگر در عصاره ولایت فکر نکنی، یقین شما از بین می‌رود. در زبان یک‌چیزی گفته‌ایم، در باطن یقین نداریم.

الآن من این معراج پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را می‌خواهم بگویم، اوّل صحبت است، تنظیم است؛ اما ما تنظیم‌بودنش را قبول کنیم. آخر، چه می‌شود که اُمّ‌السلمه دارد آب در ظرفی می‌ریزد، پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) تا «قاب قوسین أو أدنی» رفته [است]، بهشت را دیده، جهنّم را دیده، مردم را دیده‌است. بشارتی که به شما بدهم این‌است: دید که قصرهایی می‌سازند، گاهی می‌ایستند. [فرمود:] یا أخاجبرائیل! این‌ها چیست؟ گفت: این‌ها را برای اُمّت تو می‌سازند؛ کسانی‌که محبّ‌علی (علیه‌السلام) هستند. آن کسی‌که محبّ‌علی (علیه‌السلام) است، ذکر [ش] می‌شود طلا، ذکر [ش] می‌شود نقره. ما کجاییم؟ دارند امر ولایت را اطاعت می‌کنند؛ اما آقاجان! امری را داری اطاعت می‌کنی، ماشینت را سوار شدی، داری پی [دنبال] کاری، پی حاجتی، پی چیزی می‌روی؛ اما داری اطاعت می‌کنی. اطاعت این‌نیست که نماز، یا نماز شب بخوانی؛ آن‌را عبادت می‌گویند. آن‌وقت این‌کار، خشت طلا می‌شوند [که] آن‌ها می‌سازند. وقتی آن‌کار را نمی‌کنی، آن‌ها بی‌کار هستند. حالا شما ببین، این رسول‌اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، تا «قاب قوسین أو أدنی» رفته، بهشت را دیده‌است، جهنّم را دیده‌است، خودتان بهتر از من می‌دانید، کتاب راجع‌به معراج نوشته‌اند؛ اما آیا فهمیدیم؟ آخر، چه می‌شود که این‌همه راه را ایشان به مدّتی که دارد آب از این کوزه می‌ریزد، ایشان برگردد؟ با عقل بشر مطابقت نمی‌کند.

اما حالا آمدیم سرِ ولایت. این «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النبیّ» را که گفته‌است، به تو که نگفته، به کلّ خلقت گفته‌است [که] فرمان نبیّ را ببرید! او [پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)] هم گفته [که] فرمان ولیّ را ببرید! این [ماوراء] نزدیک می‌شود. جناب‌عالی الآن [به] مکّه رفتی الآن که این‌جا نشسته، این آقا دارد مکّه را می‌بیند. این [دید چشم] یک مسافتی دارد [که] تا مکّه را می‌بیند، تا منا را می‌بیند! اما آیا یک فرسخ آن‌طرف منا را [هم] می‌بینیم؟ نه! چرا؟ تا آن‌جا که رفتی، دیدتان را می‌بینید. تمام خلقت این‌طوری هستند، تا حتّی انبیاء، مگر پیغمبر آخرالزّمان (صلی‌الله‌علیه‌وآله). با دید دارد می‌بیند، تو با دید داری می‌بینی، او هم با دید دارد می‌بیند. تمام محتاج ولایت هستند. حالا ممکن‌است نزدیک شود؛ یعنی ولایت آن‌ها را نزدیک کند. شما الآن [در] آن اتاق هستی، تسلّط به همه‌جا داری. آن به امر ولایت است؛ [ولایت] این‌ها را نزدیک می‌کند. چرا؟ باید اطاعت کند. هم بهشت را دید، هم جهنّم را دید، هم آن‌جا را دید، هم مَلَک را دید، هم آن‌ها را دید، تمام آن‌ها را سیر نکرده‌است، دیده‌است، وجود خودش است.

دوّم که بخواهید شما قبول کنید. الآن شما می‌خواهید [به] مسجد جمکران بروید. یک‌وقت می‌بینی که هست و شده‌است. این‌جا یک زمین است، پس‌فردا می‌بینی یک‌نفر چهار تا قَلَمه زده‌است. یک‌مرتبه می‌بینی رشد کرد و یک دیوار دور آن کشیده‌است. دوست تو می‌گوید: فلانی! [این‌جا] باغ است. می‌گویی: من آن‌موقع که باغ نبود، دیدم؛ این دید توست. این‌جا باغ نبوده‌است. ببین، من دارم برای شما چه می‌گویم؟ خدا می‌گوید: من خلقت را به‌واسطه شما [پنج‌تن خلق] کردم. بروید در حدیث کساء ببینید! آیه قرآن [هم همین را] می‌گوید، من از خودم حرف نمی‌زنم. کسی‌که از خودش حرف بزند، مورد لعنت قرار می‌گیرد. خود پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌گوید، می‌گوید: اوّل، عقل را خلق کردم. بعد می‌گوید: من و علی (علیه‌السلام) را خلق کرده‌است، ما دوازده‌امام (علیهم‌السلام) را خلق کرده‌است. پس اصلاً وقتی‌که در تمام خلقت، وجودی نبوده‌است، این‌ها در تمام خلقت بوده‌اند. امام؛ یعنی این. من یک مثالی زدم که خودمان هم حالی‌مان شود. حالا من به شما بگویم، نه این‌که امام مانند شماست که آن‌را دیده و می‌بیند، آن مال خلق است. به‌دینم! این دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) جزء خلق نیستند. تو باید این‌جوری باشی؛ تا حتّی خود ابراهیم هم باید این‌جوری باشد. آن‌هم مثل تو جزء خلق است. آن کسی‌که جزء خلق نیست، [دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) هستند] خود پیغمبر می‌فرماید: وقتی [خلقت] نبوده، [خدا] ما را خلق کرده‌است، این یعنی‌چه؟ حالا تمام آن‌که خدای تبارک و تعالی خلق کرده‌است، [را] در اختیار این‌ها گذاشته‌است. متوجّه عرض بنده شدید یا نه؟ یعنی امام این‌است؛ پس قدردانی کنید!

حالا اگر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به معراج می‌رود [و] این صحبت‌ها را می‌کند، بنا شد تعریف ولایت را کند. عزیزان من! این‌ها آمدند [که] شما را هم این‌جور کنند. علی (علیه‌السلام) آمده، فاطمه (علیهاالسلام) آمده، دوازده‌امام (علیهم‌السلام) آمدند [که] شما را این‌طور کنند؛ یعنی ماوراء را ببینید. با چه ببینید؟ با امر این‌ها ببینید. با چه ببینید؟ با یقینی که ما به ائمه (علیهم‌السلام) داریم [، ببینیم]. این‌است که من به شما می‌گویم: عصاره ولایت؛ یعنی این. آن آقایی که می‌فرماید علی (علیه‌السلام) که یک متر و شصت‌تا [قدش] است که همه‌جا نیست، خیلی مرد خوبی است. من زیر آسمان قم به این خوبی کم [مثل او] سراغ دارم. در هر ابعادی ایشان تقوا دارد؛ اما در ولایت کسری دارد. چرا این‌جوری است؟ ماوراء و عالم را بزرگ‌تر از این ولایت می‌داند. حرف من سر این‌است. ماوراء؛ یعنی این خلقت را بزرگ‌تر از ولایت می‌داند. قربانت بروم، فدایت بشوم، ماوراء به امر این‌است، کوچک است. به روح تمام انبیاء! من راست می‌گویم، من می‌خواهم شما یک‌قدری متوجّه هستید، متوجّه‌تر شوید!

من یک‌شب خواب دیدم: یک قطبی است، هفت‌طبق آسمان و هفت‌طبق زمین به این [قطب] وصل بود. مثل این‌که حاج‌آقا دیدند، کارخانه داشتند که همه کابل‌ها را به این وصل می‌کنند. به‌من می‌گفتند این [قطب] را به اسماء این‌ها بگردان! من می‌گرداندم. اوّل یا محمّد! (صلوات بفرستید)، یا علی! یا فاطمه! تا می‌رسید به حجّة‌بن‌الحسن. به تمام دوازده‌امام قسم! وقتی من علی (علیه‌السلام) می‌گفتم، قطب می‌خواست از جایش حرکت کند. به‌دینم قسم! قطب عالم توان اسم علی (علیه‌السلام) را ندارد. علی (علیه‌السلام) یعنی این. من دیدم که می‌گویم. من حرف چه‌کسی را باور می‌کنم؟ من دیدم. وقتی می‌گفتم «یا علی!» و می‌گرداندم، قطب عالم می‌خواست از جا حرکت کند. ولایت یعنی این. چرا؟ قطب عالم شاید متقی نباشد. پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) از قطب عالم، قطب خلقت بالاتر است که قرآن به او نازل شده‌است. این چیزی نیست. عزیزان من! کجا فکرتان رفته‌است؟ عصاره ولایت؛ یعنی این. آن‌مرد درس خوانده‌است، خیلی باتقوا است، ابعادی دارد؛ اما این ولایت را کوچک‌تر می‌بیند.

باباجان! قربانت بروم، فدایت شوم، خورشیدی که به نور امام‌حسین (علیه‌السلام) آمده و خلق شده‌است، ببین چطور تسلّط به این عالم دارد؛ اما همین خورشید را چه می‌کند؟ یک کسری به آن می‌دهد. الآن این‌جا روز است، آمریکا شب است. یک‌چیز کسری در آن قرار می‌دهد؛ اما ولایت که کسری ندارد. ولایت از تمام خلقت بزرگ‌تر است، عظیم‌تر است، قرآن هم عظیم‌تر است. هیچ قدرتی نمی‌تواند ولایت را کامل بفهمد. چرا؟ روایت داریم. ببینید من روایت و حدیث می‌گویم. قربان‌تان بروم، تزلزل [پیدا] نکنید! پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: یا علی، اگر مردم به تو کافر نمی‌شدند، (قریب به این مضمون،) من حرفی درباره تو می‌گفتم که هر کجا قدم بزنی، چندین متر، چندین ذرع زمین را بکَنند. امیدوارم عمر شما طولانی شود! ولیّ‌الله‌الأعظم بیاید [و] ولایت را افشا کند، آن‌وقت می‌دانید من درست گفتم یا نه؟ باز هم شاید گوشه و کنار، یک حرف‌هایی در دل [شما] باشد. آن‌وقت می‌فهمید [که] من درست گفتم یا نه؟ آن‌وقت این حرف من مثل پوکه می‌شود. با همه این حرف‌ها که دیر می‌کشیم، مثل پوکه است؛ آن‌وقت می‌فهمیم علی (علیه‌السلام) چیست؟ زهرا (علیهاالسلام) چیست؟

حالا امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) همین‌جور است. این خلقت و ماوراء در اختیار ولایت است، آن‌را کوچک می‌کند، ماوراء را کوچک می‌کند. ماوراء باید فرمان ولایت را ببرد. «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النّبی، یا أیّها الّذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیماً» یعنی این. (صلوات بفرستید.) مگر عقیده ما نیست؟! چرا داریم دست از عقیده خودمان برمی‌داریم؟! چرا نمی‌فهمیم؟! چرا متوجه نیستیم؟! چرا امری را که دارید به آن عمل نمی‌کنید؟! مگر نیست که روایت داریم امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در صراط می‌آید؟! مگر در قبر نمی‌آید؟! مگر در زاییدن بانوانی که علی! علی! می‌کند، نمی‌آید؟ خودتان گفتید، بالای سر هر دوستش می‌آید [و] سفارش می‌کند. مگر علی (علیه‌السلام) و امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) دست از شما برمی‌دارد؟! چرا دارید دست برمی‌دارید؟! به‌قرآن! به روح تمام انبیاء! بیایید به بدبختی خودمان گریه کنیم. به روح تمام انبیاء! اگر ما فکر داشته‌باشیم، شام و ناهار را سیر نمی‌خوریم، بس‌که ما اشتباه می‌کنیم. کجا دست برمی‌دارید؟! از چه کسانی دست برمی‌دارید؟! مگر [این‌طور] نیست؟! آن‌وقت آن‌آقا می‌گوید: آن‌ها عکسش است. مرد حسابی! عکس که روح ندارد، عکس که قدرت ندارد. عکس هست که کُره را برمی‌گرداند؟ آخر، آدم فکری [در فکر] مانده [است]، شما اگر دیدید، کسی سرش را زیر می‌اندازد و شُل می‌رود و این‌جوری می‌کند، ببینید ولایتش چیست؟! فدایتان بشوم، قربان‌تان بروم، عزیزان من! عکسش است؟ خودش است. ماوراء کوچک می‌شود. اصلاً من، من می‌گویم ماوراء؛ یعنی آن دنیا، آن‌هم کوچک می‌شود، علی (علیه‌السلام) هست. علی (علیه‌السلام) چون‌که از همه ماوراء بزرگ‌تر است، همه‌جا هست. من دلم می‌خواهد یک‌قدری راجع‌به آن فکر کنید! من پایین می‌آیم، با من جدل کنید که این یعنی‌چه؟

این مرد به‌اصطلاح باسواد، دانشگاه‌دیده، خارج‌دیده، کتاب نوشته [است]، ببین چه می‌گوید؟ می‌گوید: خدا، «وجه‌الله» است، هر طرفی بخواهی نماز بخوانی، می‌توانی. بابا! این «وجه‌الله» که خداست، خدا امر دارد. چرا امر خدا را زیر پا می‌گذاری می‌خواهی تعریف کنی، تکذیب می‌کنی؟ خدا، «وجه‌الله» است، امیرالمؤمنین، علی (علیه‌السلام) می‌گوید: «أنا وجهُ‌الله» تو می‌خواهی حرف بزنی، از خودت حرف می‌زنی، چون‌که علم فلسفه خواندی. بیا عزیز من! علم ولایت بخوان! علم ولایت است که «العلم نورٌ یقذفه الله فی قلب من یشاء» به تو می‌دهد. علمی که در خارجی گناه می‌کنی، علمی که راجع‌به فلسفه داری، گمراه می‌شوی و مردم را گمراه می‌کنی. عزیز من! بیا شکر خدا را بکن که خدا علم حکمت به تو بدهد. تو درست‌است [که] می‌گویی: «وجه‌الله»، «وجه‌الله» گفته رُو به مکه بایست! چرا رُو به مکّه بایستیم؟ زایشگاه علی (علیه‌السلام) است. علی (علیه‌السلام) در دنیا پا به عرصه دنیا گذاشته‌است، آن‌جا «وجه‌الله» شده. [می‌گوید:] برو هر طرف می‌خواهی نماز بخوانی، بخوان! هیچ‌کجا در این عالم نیست که هر طرف بخواهی نماز بخوانی، [می‌توانی]؛ فقط مکّه‌معظّمه است. چون‌که «وجه‌الله» این‌جا پا به عرصه دنیا گذاشته‌است، آن‌جا «وجه‌الله» شده. تو چه داری می‌گویی؟! مگر این پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نیست که به روی مسجدالأقصی ایستاده بوده‌است، گفت: حالا یا محمّد! به روی مسجدالحرام بایست. امر خداست. تو امر خدا را داری زیر پا می‌کنی. دانشجویان! گوش به این حرف‌ها ندهید! بیایید در مکتب علی (علیه‌السلام) یاد بگیرید! به بی‌ریشی این‌ها بخندید! این‌ها ریش هم که ندارند، ریش این‌ها، هم بی‌ریشی است. ریش هم گذاشتند [که] مردم را گول بزنند. چه‌کسی می‌گوید «وجه‌الله» همه‌جا هست؟ باباجان! «وجه‌الله»، امر دارد. امر خدا و امر امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را باید اطاعت کنید!

من نمی‌دانم چطور شده‌است؟! همه گذاشتند و رفتند در آخرالزّمان ضربه به دین می‌زنند، ضربه به اسلام می‌زنند. عزیز من! بیا از این حرف‌ها گوش نده! عزیزان من! بیایید هر کجا نروید! بیایید دین پدر و مادری‌مان را به امید خدا به آن دنیا ببریم! آیا متوجّه شدی؟ دوباره تکرار می‌کنم: عزیزان من! خدا گفته، قرآن‌مجید گفته، امر شده به کلّ خلقت [که] این‌ها [اطاعت] بکنند. ببین، ریگ چطور اطاعت می‌کنند؟ درخت چطور اطاعت می‌کند؟ آب چطور اطاعت می‌کند؟ کوه چطور اطاعت می‌کند؟ عزیزان من! به تو اشرف‌مخلوقات می‌گویند. قربانت بروم! تو اشرف‌مخلوقات هستیی، چرا اشرف‌مخلوقات هستی؟ گفتم: به شما اختیار داده‌است؛ یک مخیّربودن به تو داده‌است. ما باید عصاره ولایت را بدانیم! این‌ها [ائمه (علیهم‌السلام)] این‌جا [در دنیا] آمده‌اند که شما را به عظماییت برسانند. عزیزان من! ببینید [که] آقا امام‌حسین تا نَفَس آخر چه می‌گوید؟ «هل من ناصر»! یکی بیاید این‌طرف! امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) هم دارد «هل من ناصر» می‌گوید، زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) هم «هل من ناصر» می‌گفت. بیایید در این ماوراء قدری فکر کنیم! من این‌همه که می‌گویم تفکّر! تفکّر! باید با تفکّر کار کنید!

خدای تبارک و تعالی این دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) را از نور خودش به‌وجود آورده‌است. عزیزان من! بیایید این‌ها را با خلق جدا کنیم! خودش می‌گوید: این‌ها جزء خلق نیستند، تو می‌گویی [که] جزء خلق هستند؟ حالا مرد عالمی که این‌جور بگوید، آدم از جاهل‌ها چه توقّعی دارد؟ این‌قدر فکر کوتاه، این‌قدر فکر ولایت کوتاه است! [البتّه] خیلی رشد دارد، بعضی‌ها در هر قسمتی رشد دارند، اما در ولایت سقوط دارند. حالا بگویم چرا سقوط دارند؟ خود را می‌بیند. اگر تو تسلیم ولایت شدی، والله! بالله! خود ولایت، تو را هدایت می‌کند. اگر خدا می‌گوید اگر بخواهی هدایت شوی، می‌گوید: اگر بخواهی، امر من را اطاعت می‌کنی. امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) امر خداست، الآن ولیّ‌الله‌الأعظم، امام‌زمان، حجّة‌بن‌الحسن (عجل‌الله‌فرجه) امر خداست. تمام ماوراء امر را اطاعت می‌کنند. این‌است که به شما گفتم: یک شناخت داریم، یک یقین داریم.

خلاصه، ما باید یک‌قدری از دنیا فارغ شویم، بیاییم کسب ولایت کنیم. عزیز من! تو دکتر هستی، کسب دکتری‌ات را می‌کنی، آقا مهندس کسب می‌کند، این آقا که اهل‌علم است، دارد کسب می‌کند. این‌کارها کسب است، بیایید ما کسب ولایت کنیم! این‌کارها برای دنیای شما خیلی نتیجه دارد؛ اما آیا به ماوراء هم [نتیجه] دارد؟ چرا می‌فرماید «الکاسبُ حبیبُ‌الله»، حبیب خداست. چرا یک کاسب را مطابق پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) قرارش می‌دهد؟ کاسبی که امر را اطاعت کند. همه مردم کاسب هستند. تو خیال نکنی که بقّال و نجّار کاسب باشند، همه دارند کسب می‌کنند، حالا آن عالم کسب می‌کند، آن واعظ کسب می‌کند، کسبش این‌است؛ آن‌هم کسبش این‌است. شما در کاسب‌ها نروید که اگر غِش در معامله کرد، یک‌چیزی را یک‌مقدار زیر و رو کرد، دیگر وِلش [رهایش] نکنی، ببین خودت چه‌کاره‌ای؟ تو غِش نمی‌کنی؟ تو کاسب هستی. هر حرفی من می‌خواهم بزنم، می‌بینم ماوراء دارد. رفتی توی فکر؟! ببین، خودت غِش در معامله نمی‌کنی؟ اگر خودت را دربست در اختیار ولایت گذاشتی، والله! خود ولایت شما را راهنمایی می‌کند، به تو عظماییت می‌دهد. اگر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) [را] دارد به معراج می‌برد، اگر امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) کُره [خورشید] را برمی‌گرداند، این‌ها که چیزی نیست! کُره‌برگرداندن در مقابل ولایت خیلی کوچک است؛ یک خلقت را برمی‌گرداند؛ اما به امر خدا.

قربان‌تان بروم، فدایتان شوم، اگر یک‌دانه شیعه، یک‌دانه دوست، بخل داشته‌باشد، تکذیب شده‌است. حضرت می‌فرماید: دوست ما، شیعه ما، بخل ندارد، حسد ندارد؛ باید نداشته‌باشد. همیشه هر چه برای خودش می‌خواهد، برای دوستش هم بخواهد. آیا ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) این‌جور نیستند؟ آیا در شناخت ولایت رفتی؟ آیا در عصاره ولایت رفتی که یک شیعه نباید این‌جوری باشد. قربان‌تان بروم، این‌ها می‌خواهند شما را مثل خودشان بکنند. والله! بالله! اگر علی (علیه‌السلام)، اگر زهرای‌عزیز (علیهاالسلام)، اگر این دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) یک عظماییتی نشان می‌دهد، می‌خواهد تو او را بشناسی، دارد برای تو کار می‌کند، او که کار نمی‌خواهد. چه بگویم؟! یک‌وقت حرف بزنم [و] بگویم، بگویید او چه گفت؟ بالاتر از این‌است. من هنوز هم از شما کم می‌گذارم. اگر علی (علیه‌السلام) در آن زمانی‌که جای رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) خوابیده، در «لیلةُ‌المبیت»، یک نَفَس کشیده، افضل [از] عبادت ثقلین [است]، می‌خواهد بگوید: عزیز من! من یک نَفَس کشیدم، خدا می‌گوید: «افضل [از] عبادت ثقلین»، تو هم بیا حمایت از ولایت کن! تا نَفَست «افضل [از] عبادت ثقلین» شود. «إهدنا الصّراط المستقیم» که می‌گویند، علی (علیه‌السلام) می‌گوید: «أنا الصّراط المستقیم». دارد صراط را نشان شما می‌دهد، آیا فهمیدید؟ علی چه احتیاجی دارد؟ به‌دینم قسم! اگر علی (علیه‌السلام) جای پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم نخوابیده‌بود، [هر نَفَسش افضل از عبادت ثقلین است.] اصلاً ثقلین چیزی نیست، ثقلین پیش تو بزرگ است. اگر بزرگ هست که این حرف را نمی‌زدید، ثقلین کوچک است، ثقلین خلق است؛ اما علی (علیه‌السلام) که خلق نیست، علی (علیه‌السلام) نور خداست. ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) نور خدا هستند، زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) نور خداست، امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) نور خداست، این‌ها چه احتیاجی دارند؟ دارد به شما حالی می‌کند، تو با شیطان روبرو هستی، هر روزی یک رنگی می‌دهد، تمام رنگ‌هایش را باید خنثی کنی.

امروز یکی دو نفر این‌جا بودند، گفتم: چیزی که قبول نداری، حرفش را می‌زنی چه‌کنی؟ چیزی که باعث ضرر و زیانت هست، حرفش را می‌زنی، چه‌کنی؟ کسی‌که دروغ‌گوست، دیگر گوش به حرفش می‌دهی، چه‌کنی؟ هر چه می‌گوید، دروغ می‌گوید. من دوباره تکرار می‌کنم، والله! بالله! عقیده‌ام این‌است صحیح است.

حالا پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) از کوه حرا دارد پایین می‌آید؛ این باز یک عصاره‌ای دارد، من عصاره‌اش را بگویم، امیدوارم باطن امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) بکشیم. مگر همین پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نیست که در کوه حرا نرفته‌بود، چرا روایت و حدیث نداریم [که] سنگ‌ریزه‌ها به او سلام کنند، دیوار خم شود، درخت به او تعظیم کند؟ والله! در تمام گلوله‌های خونم این‌است حالا آن‌جا که رفت، ولایت به او امر شد. تمام خلقت باید تعظیم به ولایت کند. ببینید، من دارم به شما می‌گویم، مگر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، چیزی شده‌بود؟ چرا روایت نداریم که سنگ‌ریزه قبل از این موضوع سلام می‌کند؟ باید سلام و تعظیم به ولایت کند؛ تبلیغ ولایت شد. حالا یک بدسلیقه‌ای نگوید که این این‌جوری می‌گوید، این‌ها که بودند، هر چه بودند، هستند. این‌جا که نیامدند کسب این حرف‌ها را بکنند. تو بکش! ببین من چه دارم می‌گویم؟ آن تبلیغ ولایت که شد، خیلی عظمت دارد، دارد حالی تو می‌کند، حالی من می‌کند که ولایت این‌قدر ارزش دارد! حالا تبلیغ شده‌است. یا محمّد! پا [بلند] شو! تبلیغ‌کن! تبلیغ چه بکند؟ تبلیغ ولایت کند. ولایت این‌هم احترام دارد. آن‌ها که دارند تمام تعظیم می‌کنند، تعظیم به ولایت می‌کنند.

حالا دارد چه می‌گوید؟ می‌گوید: ای بشر! بدان ریگ سلام می‌کند، درخت سلام می‌کند، تمام تعظیم می‌کند. به تو دارد می‌گوید: «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النبیّ، یا أیّها الّذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیماً» این‌است. ای بشر! تو بیا از سنگ و درخت و دیوار کمتر نباش! تعظیم به ولایت کن؟ تا کِی تکبّر داری؟ تکبّرت را کنار بینداز! بیا تعظیم کن! حالا من گفتم، باید همه تعظیم به ولایت کنیم. چرا؟ خواست خدا ولایت است، مقصد خدا ولایت است. اگر تو تعظیم به علی (علیه‌السلام) کردی، به زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) کردی، به حجّة‌بن‌الحسن، آقا امام‌زمان، ولیّ‌الله‌الأعظم (عجل‌الله‌فرجه) کردی، آن‌است تعظیم به خدا. اگر جوری دیگری باشی، والله! بت‌پرستی، به‌دینم! بت‌پرستی، مجسّمه‌پرست هستی؛ چون‌که خدا را یک‌چیزی می‌بینی، یک شیء می‌بینی. مگر عقل بشر به ذات خدا پی می‌برد؟ حالا خدا دیده پی به ذاتش نمی‌بری، ذاتش را آمده هویدا کرده، افشاء کرده [که] علی (علیه‌السلام) است، زهراست، الآن وجود مبارک امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) است؛ این‌ها ذات خدا هستند. تو داری چه می‌گویی که این حرف مزخرف را می‌زنی؟ مگر خدا جا دارد؟ خدا اگر این‌جوری باشد که تو بت‌پرست هستی. تو باید به امر خدا تعظیم کنی؟ خدا امر دارد، امر خدا، دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) است.

دوباره تکرار کنم، عزیزان من! این قضایا که روی می‌دهد خدای تبارک و تعالی عظماییت این‌ها را که افشاء می‌کند، محض من و تو می‌کند. عزیز من! چرا داریم اگر شما مخیّرید، اگر امر خدا را به امر خودت ترجیح بدهی، خدا هشت‌شرط به تو می‌دهد: بینایت می‌کند، دانشمند می‌کند، هشت‌شرط دارد؛ چون‌که تو یک امر داری. من گفتم بزرگ‌تر از این‌هم هست: کسی‌که در مقابل خدا امر نداشته‌باشد. ببین، خود ائمه (علیهم‌السلام) امر نداشتند، همیشه امر را اطاعت می‌کردند. تو هم باید در مقابل خدا امر نداشته‌باشی.

دوباره تکرار می‌کنم: اگر ریگ و کلوخ همه به پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) تعظیم می‌کنند، می‌خواهد تو بیدار شوی؛ یعنی تمام فرمان می‌برد. تو هم بیا فرمان ولایت را ببر! حالا اگر فرمان بردی، مخیّر بودنت را کنار گذاشتی، چه می‌شوی؟ آن‌وقت مثل این‌ها می‌شوی. عزیزان من! فدایتان بشوم، این‌ها آمدند [که] شما را مثل خودشان بکنند. خدا می‌داند این‌ها یک شیعه را چقدر دوست دارند! آیا ببینید مثل خودشان کردند یا نه؟ اگر تو علی (علیه‌السلام) را قبول نداشته‌باشی، عبادت ثقلین کنی، تو را به رُو در جهنّم می‌اندازد. برو در کتاب‌ها ببین! در کتاب کافی ببین! اما می‌گوید اگر یک دوست ما از دست تو ناراحت شود، هیچ عبادت تو را قبول نمی‌کند. چرا؟ این دوستِ امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)، اتّصال به علی (علیه‌السلام) است. تو اگر به دوست‌علی (علیه‌السلام) جسارت کردی، به خود علی (علیه‌السلام) کردی. من یک مثال ساده بزنم: چرا می‌گوید اگر به یک پاسبانی زدی، به شاه بی‌احترامی کردی؟ این‌که یک‌چیزی است که در خود مردم است. حالا اگر به دوست‌علی (علیه‌السلام) بی‌احترامی کردی، به خود علی (علیه‌السلام) بی‌احترامی کردی، هیچ عبادت تو قبول نیست. ببین، شما را کجا برده‌است؟ حالا ببین چه‌چیزی به شما می‌دهد؟ حالا این‌که می‌گوید: «بل هم أضلّ» می‌شود، آیا ما «بل هم أضلّ» را فهمیدیم یعنی‌چه؟ «بل هم أضلّ» یعنی خدا از اَزل که عالم را خلقت کرده‌است، از اَزل خدا را اطاعت می‌کردند. تو که خدا را اطاعت نمی‌کنی، «بل هم أضلّ» هستی؛ از اضل بدتر هستی. حالا هر جور می‌خواهی باش! بیا فکر کن! چرا؟ تو اشرف‌مخلوقات هستی، آن‌ها جماد هستند. جماد با اشرف‌مخلوقات فرق دارد، خدا هم از تو توقّع دارد. چرا خدا می‌گوید: من با یک دیوانه توقّعی ندارم، هر کاری می‌خواهد بکند؟ چرا؟ عقل به او نداده‌است. ای اشرف‌مخلوقات! به تو عقل داده‌است. حالا که عقل داد، از تو بازخواست می‌کند. آیا ما متوجّه شدیم؟

حالا چه‌کار بی‌عقلی است که ما می‌کنیم؟ بیا اطاعت‌کن [تا] اشرف‌مخلوقات شوی! بیا اطاعت‌کن [تا] جلوی اشرف‌مخلوقات سرافراز باشی! فلان‌آقا می‌گوید: اگر من را گیر انداختند، تا در دادگاه رفتم، یک‌شب، دو شب در زندان خوابیدم، آبرویم را می‌ریزد. ببین، چقدر مواظب آبروی دنیایی‌ات هستی، آیا فکر کردی در قیامت هم باید آبرو داشته‌باشی؟ آیا فکر کردی [که] جلوی ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام)، جلوی دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام)، صلحاء، کسانی‌که مطیع بودند، آیا جلوی شهدای کربلا، که امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌گوید پدر و مادرم به قربان‌تان، «السلام علیک یا مطیع لله و لرسوله، عبد الصّالح» [سرافراز باشی؟] ببین چقدر شما را می‌خواهد؟ بابا! چرا ما متوجّه نیستیم؟ اگر یک آقا با شما مطیع باشد، ببین چقدر می‌گویی فلان‌آقا دوست است! فلانی من را می‌خواهد! بیا یک‌قدری فکرت در ماوراء برود! والله! این‌جا می‌گذرد. فردای‌قیامت ما را می‌آورند، همه خلقت یک شعوری دارد. تو خیال کردی سنگ و کلوخ در قیامت شعور ندارند؟ جلوی تمام این‌ها سر به زیر هستید، جلوی جماد سر به زیر هستید. بیا سربلند شو! از کجا سربلند شوید؟ فرمان ببر! فرمان خودت را کنار بگذار! اشرف‌مخلوقات شوی. آخر، چه فرمانی داری تو که به‌درد ماوراء نمی‌خوری؟ آیا به ماوراء اعتقاد داری؟

آدم دارد می‌بیند یک عدّه‌ای این‌جا چطور خجالت‌زده هستند. چرا به شما می‌گوید اگر تکبّر داشته‌باشید، روز قیامت تو را مانند یک مورچه می‌کنم، زیر پای مردم لِه می‌کنم؟ یعنی وجودیت نداشته‌باشی، اگر تکبّر داشته‌باشی، خودخواه باشی. مگر قرآن بازیچه است؟ مگر این‌ها را به شما نگفته‌است؟ آیا در فکر رفته‌ای؟ باد داری، تکبّر داری. چه‌خبر است؟ خدا حاج‌شیخ‌عباس را رحمت کند! گفت: باد از انبانه در می‌رود، این‌قدر «من»، «من»، نکن! خدا رحمتش کند! ما اگر بخواهیم متوجّه شویم، باید یک‌قدری در این فکرها برویم. مگر این آصف نیست که در یک چشم [به] هم نزدن چطور تخت بلقیس را آورد؟ می‌گوید: علمی از کتاب دارد. روایت داریم، می‌گوید: ما یک ذرّاتی به او دادیم. ببین، من دارم چه می‌گویم؟ یک ذرّاتی به او دادیم.

این زشت است که بگویم؛ اما می‌گویم. خدا می‌داند که من مقصد ندارم. من با حاج‌شیخ‌عباس‌تهرانی قرار گذاشتم [که] ایشان هر ماهی یک‌دفعه [به‌من] سر بزند. نزدیک سه‌ماه نیامد. خیلی من ناراحت شدم! من وقتی ایشان نمی‌آید، می‌گویم: من عیب دارم. قرار با من گذاشته‌است؛ اما یک‌وقت می‌بینی [که] یک‌قدری طول می‌کشد، من یک‌مقدار ناراحت می‌شوم. تا ناراحت می‌شوم، ایشان می‌آید. ببین، من دارم چه می‌گویم؟ این حرفی که می‌خواهم بزنم، را به دُم من نبندید! همه‌شما همین‌جور هستید؛ اما یک‌وقت می‌بینید افشاء می‌کند، یک‌وقت افشاء نمی‌کند. من قسم می‌خورم [که] همه‌شما همین‌طور هستید.

روایت داریم، امام‌صادق (علیه‌السلام) می‌فرماید: مادرم، مانند یک مرغی که دانه خوب و بد را تشخیص بدهد، همه دوستانش را از صحنه‌محشر جمع می‌کند. این یک مبنایی دارد. مگر زهرا (علیهاالسلام) کجاست؟ ببین، آقاجان من! فدایت شوم، الآن این حرف، جواب حرف من را می‌دهد که تو قبول کنی. مگر محشر چطور است؟ عزیز من! فدایت بشوم، خدا می‌خواست من رسوا نشوم، این روایت یادم آمد، کسی گوشه و کنار حرف‌هایی نزند. می‌گوید: یک مؤمن اگر یک‌دوستی بگیرد [که] او را یاد خدا بیندازد، (خدا حاج‌شیخ‌عباس را رحمت کند! گفت:) یک قصری به تو می‌دهد [که] خلق اوّلین تا آخرین را بخواهی دعوت کنی، جا داری. قدر هم‌دیگر را بدانید! حالا خلق اوّلین تا آخرین یک‌جای یک مؤمن است. حالا این محشر چطور است که امام‌صادق (علیه‌السلام) می‌گوید: مادرم زهرا (علیهاالسلام) همه را در محشر، جمع می‌کند؟ محشر پیش ولایت کوچک می‌شود. فدایت شوم، این‌است زهرا (علیهاالسلام) [که] محشر [در مقابلش] کوچک می‌شود [و] این‌ها را جمع می‌کند. تو ببین، یک مؤمن خلق اوّلین تا آخرین را بخواهد دعوت کند، جا داری. آن‌وقت محشر چقدر بزرگ است؟ عزیز من! به این آقا بگو! اما چطور به او بگو؟ بگو: این روایت یعنی‌چه؟ از او سؤال کن! نه این‌که انتقاد کنی؛ [از] انتقاد که خجالت می‌کشد. بگو [این] روایت چیست که امام‌صادق (علیه‌السلام) می‌گوید همه را از صحنه‌محشر جمع می‌کند؟ محشر چقدر بزرگ است! حالا زهرا (علیهاالسلام)، یک زهرای‌کوچک است!؟ کجا می‌بیند؟ چطور می‌بیند؟ چطور این‌جور جمع می‌کند؟ اصلاً محشر پیش ولایت کوچک می‌شود، همه را جمع می‌کند. شاید به یک ثانیه همه را جمع کند. حساب کن! یکی کجاست؟ [آن] یکی کجاست؟ دنیا را می‌گوید مثل یک کُره خاش‌خاشی است. چرا ما متوجّه نیستیم؟ زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) همه را از صحنه‌محشر جمع می‌کند.

حالا این‌است که می‌گویم جارو به دُم من نبندید! والله؟ اگر شما به‌من منافق بگویید، خدا! امام‌زمان! شاهد باش [که] بهتر می‌خواهم تا [این‌که] تعریف من را بکنید [که] نیایند گول من را بخورند. من این‌جوری هستم، در خونم این‌جوری است. می‌گویم کسی‌که باید بیاید، خودش می‌آید، کاری با کسی ندارم. حالا من خواب دیدم که یک اشاره‌ای شد که آدم جمع کند. من دیدم آن آدم، مثلاً پیش حاج‌شیخ‌عباس است، حاج‌شیخ‌عباس هم هست. ببین، این‌جور باید امر را اطاعت کرد، سه‌ماه هست [که] او را ندیدم، من هیچ‌کسی را به‌قدر حاج‌شیخ‌عباس نمی‌خواهم؛ یعنی ولایتش را می‌خواهم. ببین، یاد ما هست. همین‌است که می‌گویم در ماوراء یاد من هست. می‌گوید این‌جا نتوانستم تلافی کنم، آن‌جا [تلافی] می‌کنم. معلوم می‌شود دستش به جایی بند است. بعد من آمدم، گفتم: آقا! این‌ها که کارت علی (علیه‌السلام) دارند را جمع می‌کردیم. آن [کسی] که پیش حاج‌شیخ‌عباس بود، فوری یک کارت از جیبش درآورد. گفتم: بیا برویم! من دیگر نگاه به حاج‌شیخ‌عباس نکردم. ببین، اگر این‌جوری شدیم، درست‌است. من هیچ‌کسی را قدر او نمی‌خواهم، دیگر به او نگاه نکردم، امر را اطاعت کردم [و] او را بردم. ببین، این‌جور باید بشوی! ما کسی را به امر خدا ترجیح ندهیم. متوجّه هستید [که] من چه می‌گویم؟ ما به امر خدا ترجیح می‌دهیم، نمی‌خواهم حرف بزنم. این مهندس را می‌خواهی، این‌را می‌خواهی، این ترجیح به امر خدا است. [خلاصه] ما او را بردیم؛ پس این‌را می‌خواهم بگویم: معلوم می‌شود اگر زهرای‌عزیز (علیهاالسلام)، جمع می‌کند، شیعه‌هایش هم جمع می‌کنند. اما چه‌کسی؟ کسی‌که کارت علی (علیه‌السلام) داشته‌باشد. فهمیدید من چه گفتم؟

عزیزان من! بیایید قدر خودتان را بدانید! آن‌ها سِمَت به شما می‌دهند؛ اما سِمَت از کسی نخواهید! تو سِمَت می‌خواهی که سِمَت خودت را می‌فروشی. آدم باید از خلق سِمَت نخواهد. مگر من دیوانه شدم که می‌گویم به‌من منافق بگویند بهتر می‌خواهم تا این‌که من را تعریف کنند؟ می‌خواهم کسی به‌من سِمَت ندهد. امام‌زمان! بدان! در تمام گلوله‌های خونم دارم می‌گویم. چرا؟ می‌بینم اگر کسی تعریف کند، به‌من سِمَت می‌دهد؛ آن سِمَت، من را بیچاره می‌کند. من چه سِمَتی می‌خواهم؟ اگر سِمَت نخواستید، والله ولایت به شما سِمَت می‌دهد. مگر به سلمان نداد؟ به او می‌گویند اگر می‌خواهی ما علی (علیه‌السلام) را قبول داشته‌باشیم، اگر می‌خواهی علی (علیه‌السلام) را قبول کنیم، این آهوها که دارند می‌روند، بگو بیایند؛ آن‌ها را بکُش! به ما بده [بخوریم]؛ بعد به آن‌ها بگو برو! تو که می‌گویی آقایم این‌کارها را می‌کند، جان می‌دهد [و] جان می‌گیرد. [مگر] تو که «سلمان منّا أهل‌البیت» نیستی؟ روایت داریم: اشاره کرد آهوها آمدند. من گویا از حاج‌شیخ‌عباس شنیدم. آمد و سرهای این [ها] را برید. [تعجّب نکنید!] قرآن هم همین را می‌گوید. مگر ابراهیم همین‌کار را نکرد؟ این یک‌چیز تازه‌ای نیست، مغزتان این‌طرف و آن‌طرف نرود! ما قرآن [را] داریم می‌گوییم. حضرت‌ابراهیم هم همین‌کار را کرد. آقا! آورد و خوردند و دو تا قُلوه [سنگ] هم زیر این گذاشت. آتش آمد و پخت. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) آمد برود. گفت: سلمان! دیگر از این‌کارها نکنی! خورد و سرهای این‌ها را هم گذاشت. «بإذن‌الله» یک‌دفعه سلمان گفت: «بإذن‌الله و إذن رسوله، أدخل هذا البیت» بابا! بیا در بیت! کجا رفتی؟ بیا توی بیت! تو در بیت بیا! در خانه بیا! کجا رفتی؟ وای بر ما! رفت. نصف این‌ها گفتند: تو سِحر کردی، جادو کردی. علی (علیه‌السلام) می‌دانست که این‌را به او می‌گویند؛ پس ولایت چه کرده‌است؟ چرا فکر ندارید؟ اگر می‌گویند امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) جان می‌دهد، یک عدّه‌ای نمی‌کِشند، شیعه‌اش جان می‌دهد و جان می‌گیرد. اما «بإذن‌الله و إذن رسوله، [أدخُل] هذا البیت» به اذن خدا، به اذن علی (علیه‌السلام)، به اذن رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله). آن‌ها اذن دادند به این. آن‌ها به شما اذن می‌دهند.

عزیزان من! فدایتان شوم، بیایید حرف بشنوید! به این حرف‌ها ایمان داشته‌باشید! مگر آیه قرآن نیست که حضرت‌ابراهیم همین حرف را زد؟ گفت مگر به ما ایمان نداری؟ گفت: می‌خواهم ببینم. گفت: چهار تا مرغ را بگیر و این‌ها را بکوب! سر قلّه‌ها [ی کوه] بگذار [و آن‌ها را] صدا بزن! این مرغ یا خروس را صدا می‌زد، می‌آمدند [و] همه به‌هم وصل می‌شدند؛ یک‌دفعه یک خروس می‌شد، یک مرغ می‌شد، یک کفتر [کبوتر] می‌شد. [خدا] گفت: ابراهیم! ما این‌جور زنده می‌کنیم. چرا ابراهیم یک‌چیزی دید که برایش تعجّب‌آور شد؟ عزیزان من! حرف خیلی مبنا دارد. تمام انبیاء یک‌چیزهایی است که یک‌وقت برایشان تعجّب‌آور می‌شود؛ اما دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) تعجّب‌آور نیست، یک‌جوری هست که این‌ها برایشان چیزی نیست. حالا [ابراهیم] دید این‌جا یک‌چیزی [مُرداری] افتاده، یک‌قدری از آن‌را مرغها می‌خورند، یک‌قدری هم ماهی‌ها [می‌خورند]، تعجّب کرد. تمام انبیاء تعجّب دارند، به‌غیر دوازده‌امام (علیهم‌السلام). آن‌ها تعجّب ندارند، خودشان تعجّب هستند. حالا تعجّب کرد، گفت: آخر، این‌چطور می‌شود؟ هر ذرّاتی که ماهی می‌خورد، هر چیزی را می‌خورد. به‌دینم! تمام ائمه (علیهم‌السلام)، تمام دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام)، به‌غیر این‌ها هستند. تمام پیغمبران همه در ولایت کسری دارند. چرا؟ ترک‌اولی دارند؛ پس بیایید ولایت را از آن‌که در تمام خلقت هست، منها کنید! عزیز من این‌است که مرتّب می‌گوید عصاره ولایت [را] بگو! این‌است عصاره ولایت. آیا ما می‌کِشیم؟ این چیزی نیست.

من نمی‌خواهم دوباره تکرار کنم، آن آقایی که چندین‌سال درس مهندسی خوانده‌است، ریاضت کشیده‌است، به‌قدر یک مطرب متوجّه خداشناسی نیست، حالا حضرت‌موسی آمده، یک‌نفر مطرب است، همیشه مطرب است. ببین، موسی مقدّس است، بابا! مقدّس نشو! خداشناس شو! ولایت‌شناس شو! عزیز من! ولایت‌شناسی به‌غیر [از] مقدّسی است. موسی با تمام حرف‌هایش مقدّس است. دارد این کمانچه‌زن را می‌بیند، می‌گوید این روزی‌اش حرام است. آن عابدی که روی کوه است، [روزی‌اش] از جانب تو می‌آید، آن روزی‌اش حلال است. این‌قدر حلال و حرام نکن! بیا با ولایت باش تا ولایت برای تو حرام را حلال کند. اصلاً در مقابل ولایت حرامی نیست. پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: خدا لعنت کند کسی‌که حرام من را حلال کند، حلال من را حرام کند، این یعنی‌چه؟ حرام و حلال مال خلق است؛ عصاره ولایت، این‌است. حرام و حلال برای خلق است، 62 نه مال دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) که این‌ها خلق نیستند. حالا می‌گوید: موسی برو به او بگو: [آیا] این خدا می‌تواند این‌همه عالَم را از تَه سوزن داخل کند؟ به آن عابد هم بگو! به آن عابد گفت، گفت: این دروغ است، [۱]

یا علی
  1. چطور خدا می‌تواند دنیا را داخل تَه سوزن کند؟ بابا! ببین ماوراء را در نظر خودش آورده‌است؛ ما هم ماوراء را در نظر خودمان آوردیم، امام را در حدّ پدر و مادرمان آوردیم. حالا به مطرب گفت. مطرب شروع کرد با دُهُلش [تار] زدن. من فدای آن مطرب بشوم! گفت: ای موسی! خدایی که نتواند این‌کار را بکند که خدا نیست. این‌چه حرفی است که می‌زنی؟ موسی را متنبّه کرد./عصاره زیارت 77
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه