شناخت الست
السلام علیک یا ابا عبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته، السلام علیالحسین و علیبنالحسین و اولاد الحسین و اهلبیتالحسین و رحمةالله و برکاته
شناخت الست | |
کد: | 10329 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1387-01-24 |
تاریخ قمری (مناسبت): | 5 ربیعالثانی |
ببینید من اینرا طرز دیگری میگفتم، بعد اشارهشد که این «السلام علیالحسین» را بگو و اینکه دارم میگویم به امر است. «السلام علیالحسین و اهلبیتالحسین و اصحاب الحسین»، انشاءالله امیدوارم آن اشاره امامزمان (عجلاللهفرجه) بود. من یکموقع میبینید در آن هستم و در این نیستم. چنان در آن وارد میشوم که مدهوش میشوم. اگرنه، باید بهمن بگوید نگو. من یکوقت، مدهوش میشوم.
[خدا به موسی] گفت: آن [همسایه] من هستم. چرا میگوید: من هستم؟ اصلاً اگر شما بخواهید یکقدری روی سوادتان بفهمید، سواد شما کسب است. شما اگر بخواهید، در معنویت باید بخواهید. اگر در معنویت خواستید، آن معنویت در عروق بدن شما نفوذ میکند. حالا ببین، چقدر خدای تبارک و تعالی اینقدر شما را میخواهد. پس شما با این فرمایش خدا اینقدر میتوانید بالا بروید؛ چرا سقوط کردید؟ سقوط بشر روی ایناست که امر خلق را اطاعت کرد، شما را سقوط میدهد. من خیلی تأکید دارم. من به قربان بعضیها بروم، نمیخواهم اسم بیاورم، بهمن میگویند: شما روی دو چیز خیلی تأکید میکنید و یکی از آن دو چیز، همیناست.
قربانتان بروم، من از اول نوح و حضرتابراهیم و همه اینها را حساب کردم، کجا بشر را به سقوط میدهد؟ حالا من دارم همان حرفها را پیاده میکنم. بهقول بعضی افراد، من که سواد ندارم. مگر سواد باید حرف بزند؟ تو که سواد داری، چرا گمراه شدی؟ اگر سواد، نجات بشر است، تو که سواد داری؛ چرا هم گمراه شدی و هم داری مردم را گمراه میکنی؟ عزیز من، تو که از سوادت، ریاستی داشتی؛ پس سواد، کسی را به کمال نمیرساند. سوادی که به کمال میرسد، باید تسلیم ولایت بشوید، آنوقت آن سواد شما، کمال میشود. با آن دو بال میتوانی پرش کنی؛ اما آنرا در مقابل ولایت سقوط بدهی. والله، میتوانی معراج بروی. در آسمانرفتن، پیش بعضی از شما چیزی هست؛ آسمانرفتن چیزی نیست. حالا باز دیدن شرط نیست؛ چهچیزی شرط است؟ حالا در این عالم از زمان پیامبر یکنگاه کن، همه باسوادها بیکمال شدند. بیسوادها به جمال رسیدند، جمال پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را دیدند، باسوادها سقوط کردند و الان هم دارند سقوط میکنند. چهکسی؟ کسیکه ولایت ندارد، ولایت را قبول نکردهاست. شما در دنیا نگاه کنید، ببینید چقدر سقوط کردند. مگر انگلیسها سقوط نکردند؟ مگر اسرائیل سقوط نکرد؟ مگر ادیان سقوط نکردند؟ توجه کنید که شما سقوط نکنید.
من امروز به زن و مرد میگویم: خانم، شما هم سقوط نکن. کجا سقوط میکنی؟ وقتیکه امر شوهرت را اطاعت نمیکنی، سقوط کردی. خانم، موقعیکه تجددی بشوی، سقوط کردی. آقا، شما هم وقتیکه دنبال تجدد بروی، سقوط کردی. چیزی را انتخاب میکنید که نه خدا و نه پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) گفتهاست. تجدد را، نه خدا و نه پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) گفتهاست. تجدد، پدر ما را درآورده است. (صلوات)
تجدد چیست؟ تجدد آناست که خدا و پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) نگفتهاست و تو میکنی. دیگر گفتم و خجالت میکشم؛ تجدد ایناست که تو به لهو و لعب گوش میدهی، هنوز نمیتوانی از این بگذری و بگویی: علی، زهرا. عزیز من، یکی از خواهشهایت ایناست که اینباشد؛ بگو نباشد. خانمهایی که اجازه دادند که مردهایشان به مشهد بیایند، امیدوارم که زهرا اجازه بدهد و آنها را بپذیرد. خانمهایی که یکمقدار غرغر کردند، خدا کند بفهمند. مگر شوهر شما میخواهد به تماشاخانه برود؟ عزیز من، تو باید او را رها کنی، او میخواهد به بهشت بیاید، میخواهد به زیر قبه امامحسین (علیهالسلام) یا زیر قبه آقا علیبنموسیالرضا (علیهالسلام) بیاید، راحتی تو را بخواهد. میخواهد اینجا از امام بخواهد که بچههایش پیرو ولایت باشند. این آقای شما به تلفنخانه آمدهاست. چرا بعضی از شما یک حرفهایی میزنید؟ البته سفت هم نگفتند نرو؛ یکمقدار بداخلاقی کردند. خانمها، امیدوارم که اخلاق شما، مانند پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بشود. خیلی باید به شوهرهایتان توجه داشتهباشید.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) گفت: اگر سجده بهغیر خدا جایز بود، میگفتم: زنها به مردها سجده کنند؛ اما مردی که مواظب باشد و با گناه آشنا نباشد؛ [اگر مواظب نباشد،] آنمرد نیست، نر است. اینقدر در مورد مردها سفارششده است. میگوید: اگر بیاجازه مردَت بیرون بروی، ملائکه تو را لعنت میکنند، نه یک ملک، ملائکه تو را لعنت میکنند. آیا ما میتوانیم امروز حرف پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را بین شما بزنیم یا نه؟ آیا ما میتوانیم در این دار المسلمین بگوییم که علی (علیهالسلام) اینطور گفتهاست، زهرا (علیهاالسلام) اینطور گفتهاست؟ عزیز من، چرا اینکار را نمیکنید؟ چونکه آرام، آرام این حرفها جرم میشود. خدایا، زمانی نیاید که این حرفها جرم بشود. حالا هم در بیرون، جرم است.
عزیز من، مگر علی (علیهالسلام) حق نیست که دنبال او نمیروید؟ «إن الله و ملائکته یصلون علی النبی، یا أیها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما»[۱] خدای تبارک و تعالی به کل بشر گفتهاست که تسلیم بشوید؛ حالا انگلیسها، آمریکاییها، یهودیها و ادیان نیستند، تو چهکاره هستی؟ آیا میدانی که داری مخالفت میکنی یا نه؟ نه خودت فهمیدی و نه کسی بود که به تو بگوید. چه مخالفتی میکنی؟ مشابه درست میکنی. (صلوات) چرا به آنها کفار میگویند؟ چرا؟ خدا گفتهاست کفار هستند. اصلاً کفار یعنیچه؟ اینقدر حرف هست که من برای شما بزنم. خدا توفیقی بدهد من برای شما حرف بزنم. امیدوارم شما قابل هستید، قابلتر شوید.
من به قربان پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بروم، هشدار داد؛ گفت: بدانید بعد از من، امت من هفتاد و سه فرقه میشود، یک فرقه آن ناجی است، بقیه را باطل اعلام میکند. عزیز من، چرا تو داری خودت را از ناجی بودن کنار میزنی؟ فریاد بزنم؟ فایده ندارد. چرا جدا میشوی؟ کجا جدا شدی؟ وقتی آمدی بهغیر امر گوش دادی. تو یک امر دیگری را عمل میکنی. آیا حالیمان میشود یا نه؟ چرا میگویند اینها کفار هستند؟ چرا میگویند اینها «شرار خلق» هستند؟ شرار، خیلی بد است؛ بدترین مردم کسی است که علی (علیهالسلام) را دوست نداشتهباشد. بهدینم، کسانیکه «الیوم أکملت لکم دینکم»[۲] را قبول نداشتهباشند، هر مقامی که باشند، اینها هم «شرار خلق» هستند.
قربان شما بروم، به این حرفها توجه کنید. تو مرغ باغ ملکوت هستی، نه از عالم خاک؛ باید از این عالمیت کنار بروی. کالبد بدن شما نباید از هیچچیز لذت ببرد؛ مگر امر، مگر محبت این خانواده. وقتی محبت این خانواده داشتهباشی، کلامت خیر است، قدمت خیر است، نفست خیر است؛ اصلاً «خیر الله» میشوی. کجا «خیر الله» میشوی؟ آن زمانیکه سخی باشی، آن زمانیکه بهدرد فقرا بخوری، آن زمانیکه از این مرغهایی که میخری و داخل یخچال میگذاری، یکی را هم به مردم بدهی. آدم، مال را از خودش جدا کند، خیلی مشکل است؛ چرا؟ عزیز من، گناهخواه نباش، فقیرخواه باش.
ببینید من دوباره تکرار میکنم. من نمیتوانم آن حرف را بزنم که آسمانرفتن چیزی نیست. تو به خیالت چیزی هست. آپولو درست کردهاست و آنجا میرود. تو بیآپولو میروی. کفار باید آپولو درست کنند و بروند؛ ولی تو بیآپولو میروی؛ نه آسمان را، والله، بالله، بالای آسمان را سیر میکنی، اما تو اینجا پایت گیر است، تلویزیون و ویدئو و وسایل لهو و لعب تو را گیر انداختهاست. پای تو بستهاست؛ کجا میتوانی بروی؟ (صلوات)
ملک میآید و نوکر تو میشود. الان روایت داریم؛ حضرت میفرماید: یک پاسخی که به زوارم میدهم، ببین، برای تو پاسدار گذاشتهاست. امامرضا (علیهالسلام) برای تو پاسدار میگذارد؛ نه این ملائکه، ملائکه مقربین. خانمعزیز، شوهر تو باید اینجا بیاید تا امامرضا (علیهالسلام) برای او ملائکه مقربین بگذارد تا سالم باشد و برای تو چیز بیاورد و حاجت تو را برآورده کند. کجا یک گوشههایی میآیی؟ حالا نه اینکه شوهرت بهمن گفتهباشد، من خودم توجه میکنم. میخواهید به شما بگویم زنهای شما به شما چه گفتند؟ چند تا امریه برای شما صادر کردند، جان من درستاست یا نه؟ (صلوات) امیدوارم که همه خانمها پیرو حضرتزهرا (علیهاالسلام) باشند. خانمها، فردایقیامت هر کس را دوست داشتهباشید، با او محشور میشوید. الحمد لله شوهرانتان را خیلی دوست دارید. خانمها، من دلم میخواهد این نوار را گوش بدهید. من ابتدا به آقایان گفتم، وقتی زیر قبه امامرضا (علیهالسلام) میروید؛ بگویید: خدایا، محبت ما را در دل خانمم بینداز، محبت او را هم در دل من بینداز که ما یک زندگی جاودانی داشتهباشیم.
خانمهای عزیز، ببینید من همیشه بهفکر شما هستم که زندگی شما جاودانی باشد. شوهران شما که به این مجلس میآیند، دارند یک زندگی جاودانی برای شما کسب میکنند. الان آقایفلانی، یکوقت خانمش گفتهبود که ما باید قدر حاجحسین را بدانیم. الان نمیخواهم اسم ببرم، اینجا حضور دارد. گفتهبود: قبلاً شوهران ما به عنوان بنده به ما نگاه میکردند، حالا نگاه امری به ما میکنند. چرا قدر حاجحسین را نمیدانید؟ ببینید، این خانم چقدر توجه کردهاست، چقدر قدردانی میکند. از این خانمها بین خانمهای شما زیاد است. همه خانمهای شما اینطور هستند؛ اما شما قدر آنها را بدانید و آنها هم قدر شما را بدانند. آقا جان من، وقتی میخواهید با خانمهایتان حرف بزنید، یکمقدار با عدالت حرف بزنید، یکمقدار شما آنها را انسان بدانید، برای این خانمها که خدا به شما دادهاست، شکر کنید. الان بعضی از خانمها، خانم خانه نیستند، خانم هرجایی هستند. خانمهای همهشما خانهدار هستند، همه خانمهای شما، پیرو زهرا (علیهاالسلام) هستند. شما خوب بودید، خدا هم زن خوب به شما دادهاست. تا میتوانید با هم دوستی کنید. از خانمها خواهش میکنم اگر مرد شما یک تندی کردهاست، تو هنوز زن نشدی، قدر زنت را بدانی و او هم هنوز مرد نشدهاست، قدر مردش را بداند. این بندهخدا الان قرض دارد، چک او دارد بازخواست میشود، بهفکر خانه تو است، بهفکر زندگی تو است که جاودانی کند؛ تو تا او به خانه میآید، خیلی او را تحویل نمیگیری؛ او را تحویل بگیر.
آقا جان من، تو هم همینطور. این خانم تو الان رفتهاست، تا یکبار زن نشوی، درک نمیکنی. حالا به او گفتهاست: بلند شو گوشت بار کن، جارو کن، چیز درست کند، خسته است که تو هم اینقدر از او توقع داری. عزیز من، تو توقع نداشتهباش. دلم میخواهد با هم یک زندگی جاودانهای داشتهباشید. (صلوات) عزیز من، خدا میگوید: آن من هستم؛ چرا من است؟ کسیکه امر خدا و پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را اطاعت کرد، خدا میگوید: این من هستم. قربانتان بروم، پس مواظب باشید حرف خدا و پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را اطاعت کنید. (صلوات) همه اینها را گفتم که زندگی شما جاودانی باشد، حالا جاودانیتر هم است؟ بله. از این جاودانیتر ایناست که شما هر کجا امر است، امر را اطاعت کنید، هر کجا نیست، نکنید.
حالا میخواستیم از کجا صحبت کنیم؟ از مبتلا بودن. قربان شما بروم، در «الست» عدهای گفتند: لبیک، عدهای گفتند: «لا» و عدهای هم سکوت کردند. خدا همیشه با شما هست. حالا خدا در دنیا نماینده روانه کرد؛ این دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) نمایندههای خدا هستند. حالا گفت: آنموقع یکوقت، بیفکر بودی، مثلاً یک فکرهایی کردی؛ چونکه خداوند تبارک و تعالی، ذرات را مخیر کرد. به شما گفتم و یک فیل با یک پشه را مثال زدم. دوستعزیز خودم تصدیق کرد. دو سه نفری هستند، تصدیق میکنند، قدر اینها را بدانید. شما هم باید مثل من باشید. آن دوستانی که تشخیص میدهید که یک مقداری پیشرفته هستند، یکمقدار به حرف آنها گوش دهید. گوشدادن به ولایت، گوشدادن به خداست. گوشدادن به کسیکه حرف ولایت را میزند، دارد خواست خدا را میگوید. الان ما داریم خواست خدا را میگوییم. ما داریم مطالعه میکنیم که از این بهتر بگوییم.
من پیش حضرترضا (علیهالسلام) رفتم. به ایشان میگویم: آنچیزی که [خدا] به تو دادهاست و به ما ندادهاست، یک مقداری بهمن بده تا من به اینها بدهم. من نرفتم که بگویم یک ماشین بهمن بدهد، یا یکخانه بزرگ بهمن بدهد. والله، اگر داشتهباشم، خانهام را بزرگ نمیکنم. اینقدر به عمر خودم اطمینان ندارم. من از اول هم همینطور بودم؛ به خودم اطمینان نمیدادم که تو هستی. این شخصی که عمارتهای اینطوری را میسازد، میآیم بروم، یکمرتبه دلم میسوزد، میدانم این یا تمام کرده یا تمام نکرده میمیرد. این الان چند تا خانه میتواند برای مردم بسازد؟ یعنی جایی نبوده که از این حرفها به او بخورد. شما الحمد لله فکر کنید و تشکر کنید که خودتان آمدید و جمع شدید. من کدامیک از شما را دعوت کردم؟ من اگر یکموقع سؤال کردم فلانآقا چرا نمیآید؛ او یک تلفن بهمن بزند که من بدانم سالم هست. وحدت، شما را به اینجا آوردهاست. «أنجز وعده، نصر عبده، عز جنده، غلب الأحزاب»؛ قدردانی کنید؛ من میبینم دیگر در بین شما سُر خوری نیست، شما امتحان دادید؛ اما باید اینجا ملامت را هم رفع بکنید که اگر ملامت شدید، ملامت را کنار بگذارید و حقیقت را بگویید. (صلوات)
عزیز من، قربانت بروم، اینجا «الست» بودهاست. بعضی میگویند: اول اینها پیشتاز شدند و لبیک گفتند. این دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) خود لبیک هستند. آنها وقتی «الست» شد و خدای تبارک و تعالی از اینها خواست «من ربک»؟ اینها لبیک گفتند که اینها بگویند؛ نه اینکه آنها اول گفته باشند. مگر علی (علیهالسلام) «الست» داشتهاست؟ مگر زهرا (علیهاالسلام) «الست» داشتهاست؟ مگر حسین (علیهاالسلام) «الست» داشتهاست؟ «الست» یعنیچه؟ اینها از نور خدا هستند، بالاتر از «الست» هستند. بدانید این الستی که درست شد، برای آدم درست شد، «الست» از آنزمان آمد. «الست» بودهاست، این حرفها در تمام خلقت بودهاست.
من اینطور به شما بگویم: مثل ایناست که یکچیزی را خلق بهوجود میآورد، یکچیزی را هم خدا بهوجود میآورد. این «الست» را خدا بهوجود آورد، برای بنیآدم بهوجود آورد. مگر خدا همین دنیا را دارد؟ آقا، فکرت بالا برود. عالم را باید ببینی، نه دنیا را؛ دنیا را میبینی که دنبال لهو و لعب میروی، فکرت کوتاه است. عالم را باید ببینی. هجدههزار کرات را به ما گفتهاست و تازه میگوید: اینجا کرات خشخاشی است. مثل ایناست که الان یک بزرگی باشد و بگوید یکچیزی از من بخواه. بگوییم: یک دست چلوکباب سلطانی به ما بده. میگوید: خوره به شکمت بزند. اُف، اینرا میخواهی؟ ما در این دنیا آمدیم، اینطوری شدیم، قربانتان بروم، این حرفها را از دلتان بیرون کنید، این حرفها را از مغزتان بیرون کنید. مغز شما باید جهانی باشد، نه اینکه محدود باشد. والله، مغز بیشتر ما محدود است. عزیز من، اینرا باور کن، فکرت باید بالا برود. تو در این کره خشخاشی گیر کردی. تو اگر اینطوری شدی، قدرت خدا را محدود کردی. (امروز توجه کنید، امامرضا (علیهالسلام) عنایت کردهاست.) تو قدرت خدا را محدود کردی. محدود نکن، فکرت باید از این حرفها بالاتر باشد.
تو باید بگویی: خدا جان، قربانت بروم، فدایت بشوم، از تو تشکر میکنم که چیزی که به ما دادی، از تمام خلقت بالاتر است و آنهم ولایت است، آنهم دوستی علی (علیهالسلام)، یعسوبالدین، امامالمبین؛ یعنی علیبنابیطالب را دادهای. (صلوات) اینقدر باید از خدا تشکر بکنی که مافوق تمام ولایت را به تو دادهاست، محبت امامزمان (عجلاللهفرجه) را به تو دادهاست. تو اصلاً نباید دیگر احتیاج داشتهباشی. آن مغزی که من قبول دارم، نباید به چیزی احتیاج داشتهباشد؛ مگر اینکه احتیاج داشتهباشی تا امورت بگذرد، دستت جلو مردم دراز نباشد.
من روی آن روایت میگذارم، ببین، خدا چه القائی به اباذر کردهاست؟ چه عنایتی به اباذر کردهاست؟ پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) دارد میرود و با جبرئیل صحبت میکند، اباذر آمد که برود؛ جبرئیل به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) گفت: یا محمد، خدا یک ذکری به این اباذر گفتهاست، (اینجا است که دارم میگویم به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) نگفتهاست. شما باید مواظب باشید که خدا ذکری به شما بدهد، ذکری به شما بگوید. عزیز من، اینقدر در سواد نباش، در کمال باش. سوادت باید به کمال برسد؛ آنها میرساند.) «اللهم إنی أسئلک الأمن و الایمان بکر»؛ حالا پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) او را صدا زد: اباذر جان، بیا تو را ببینم، چرا از آنطرف رفتی؟ ببین، چطور حرف پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را عمل میکند؟ اباذر، «إن الله و ملائکته یصلون علی النبی یا أیها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما»[۱] تسلیم است. مو به مو دارد امر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را اطاعت میکند، کجا شما اطاعت میکنید؟ بعضی از ما اطاعت که نمیکنیم، مخالفت هم میکنیم. نه اینکه من یهود و نصاری را بگویم، خودمان را میگویم. حالا ببین، اطاعت میکند. گفت: شما گفتید وقتی دو نفر با هم صحبت میکنند، تو داخل نشو؛ اما اباذر پیشرفته است، ولی توجه ندارد که این جبرئیل است. اباذر جان چه میگویی؟ گفت: «اللهم إنی اسئلک الأمن و الایمان بکر»؛ ایخدا ایمان مرا امن قرار بده «و التصدیق بنبیک»؛ این پیامبرت را تصدیق کنم، امرش را اطاعت کنم. تصدیقکردن پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) امرش است. والله، امر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) از خود پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بالاتر است. امر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) علیبنابیطالب (علیهالسلام) است. (صلوات)
«أللهم إنی أسئلک الأمن و الایمان بکر و تصدیق بنبیک و العافیة عن جمیع البلاء»؛ عافیت؛ یعنی بهمن سلامت بده. عزیز من، شما سلامتی خودت را کجا خرج میکنی؟ حالا میگوید: «و الشکر علی العافیة»؛ خدایا، حالا که اینچیزها را بهمن دادی، شکر تو را بکنم؛ آیا شکر ولایت کردهای؟ آیا شکر کردی زهرا را دوست داری، او دوستیاش را به تو دادهاست که فردایقیامت در محشر تو را نجات بدهد و شما را پیش خودش ببرد؟ آیا اینکار را کردی؟ حالا میگوید: «و الغنی عن شرار الناس»؛ من خیلی روی این «و الغنی عن شرار الناس» حساب میکنم، یعنی؛ خدایا، ما را محتاج شرار نکن. شرار میدانید کیست؟ مثلاً فلانی بیاید بهمن بگوید: پنجاههزار تومان داری بهمن بدهی؟ میگوید: ایشان هم سُر خوردهاست، بهمن میگوید پنجاههزار تومان بده؛ نه پول به او میدهم و آبرویش را هم میبرم؛ این شرار خلق است. امیدوارم، باطن امامزمان (عجلاللهفرجه)، اگر صد سال عمر به شما میدهد، محتاج شرار خلق نشوید. شرار خلق، محتاج شما بشود. (صلوات)
عزیز من، همه این حرفها برای ایناست که من میخواستم شما آماده بشوید. حالا ببینید این «الست» چه بودهاست. حالا من هم شما را به امر خدا و علیبنابیطالب (علیهالسلام) توجه میدهم. امر خدا وجود مبارک امامزمان (عجلاللهفرجه) است، خانمها، امر خدا، زهرایعزیز (علیهاالسلام) است. بیایید امر را اطاعت کنید، امر خدا را اطاعت کنید.
عزیز من، حالا چه گفتم؟ چه میشود؟ آیا همان «الست» است؟ نه، آن الستی است که تو مخیر بودی؛ اما قدرت نداشتی. این الست، الان «الست» است که قدرت داری، همهجا میتوانی بروی، آن «الست» محدود بودهاست. حالا اولش خلق کردهاست؛ مثل یک جوجهای که جیک جیک میکند، هنوز پر نداشته، در «الست» پر نداشته، مخیر بودهاست. عزیز من، شما پر داری، امروز خدا به شما قدرت دادهاست. حالا باید از «الست» اطاعت کنی. شما هر روز و هر شب با «الست» روبرو هستی. «الست» ایناست که شما هر کاری را که غیر خدا است، پس بزنی. بگویی: یا الله، بگویی: علی، بگویی زهرا؛ بگویی: امر. آیا میتوانی یا نه، یا دهانت آب میاندازد؟
گفتم: انشاءالله، به امید خدا سال دیگر با قطار میآییم؛ البته خیلی خوب بود و از کسانیکه راهنمایی کردند، تشکر میکنم، از همهشما تشکر میکنم؛ اما چیزی که من دارم میبینم ایناست که قطار چشمانداز نیست. انشاءالله سال دیگر، من از شما درخواست میکنم با قطار میآییم. انشاءالله تا زنده هستیم، میآییم. شما باید بگویید: یا امامرضا (علیهالسلام)، ما تا زنده هستیم، ما را بطلب. ما زمینگیر نشویم، طوری نشود که نتوانیم بهشت بیاییم؛ تو بهشت روی زمین هستی، ما را راه بده، ما را جا بده. اینقدر به خدا گفتم: خدایا، به ما راه خوب بده، جای خوب بده، همه اینها را حفظکن. حالا عزیز من، این جمله را دارم میگویم؛ گفتم: یا امامرضا، تو خودت گفتی، برای زوارم یک ملک میگذارم تا این ملک مواظب او باشد تا به شهرش برسد. حالا میگوید: یا امامرضا (علیهالسلام)، رساندم. (آخر، بیسیم دارد. تو نگاه نکن، یک بیسیم برداشتی و میگویی: الو، الو) آنها بیسیم دارند و همیشه با خدا و عرش در تماس هستند. (صلوات) حالا بیسیم میزند: امامرضا (علیهالسلام) من او را رساندم، میگوید: نه، تا زندهاست باید با او باشی. حالا من مُردم، الهی امیدوارم که شما داغ مرا ببینید، ولی من داغ شما را نبینم. من طاقت داغ هیچکدام از شما را ندارم. خدا خودش میداند. حالا میگوید: در صراط هم با او باش، شب اول قبر هم با او باش. شما را بهدست آن ملک میسپارد؛ اما زوار باشید.
میخواهم در این نوار بماند: عزیز من، در فکر فرو رفتم که چه میشود که میگویند: اگر یکنفر با دین از دنیا برود، ملائکه تعجب میکنند؟ به زیارت امامرضا (علیهالسلام) اعتقاد دارم که دست کم ثواب هفتاد حج، هفتاد عمره را دارد. آقای تکیهای روایت کرد که تا هزار، دو هزار هم هست. گفتم: آقا، من سالی یکبار میآیم، فلانی هر ماه به زیارت میرود. پس اینچه میشود؟ قربانش بروم، حساب کردم از خود حضرت بپرسم، شما باور کنید من بعضی حرفها را از خودشان میپرسم، ما اینقدر با هم آشنا هستیم. از خودش میپرسم، تو وقتی یقین داری، از خودش میپرسی. یکحرف یا یک زیارت را یقین بکنی. اینهمه میخوانی، بخوان؛ البته بیشتر اینها را علمایاعلام نوشتند، مروج احکام نوشتند. ما علماء را قبول داریم، مفاتیح نوشتند، اینها این زیارتها را نوشتند، زحمت کشیدند؛ ما زحمت علما را روی سرمان میگذاریم؛ اما حرفی که ببینیم با خدا و رسول درست نیست؛ نه اینکه من حرف آنها را قبول کنم، من حرف هیچبشری را قبول نمیکنم؛ مگر اینکه متصل به علی (علیهالسلام) باشد و بچههای علی (علیهالسلام) و کسیکه از حنجره اینها بگوید، من آنرا روی سرم میگذارم؛ چه آخوند باشد و چه غیر آخوند. من کلامپرست هستم، نه شخصپرست. حالا حضرت چه گفت؟ گفت: اینها کارشان است. «لا اله الا الله حصنی، فمن دخل حصنی، امن من عذابی، بشرطها و شروطها و أنا من شروطها»؛ تو باید با شروط به زیارت بیایی. رد کرد. به حضرترضا قسم، نصفشب بلند شدم. (توی چشم من، لنز هست. آنوقت یک گلاب گذاشتم، حالا نگویید من آنطرف کرد که نانجو و سرکه را آنجا گذاشتهبود، این نانجو و سرکه نیست، میخواهم به شما بگویم، من یاد شما بودم. خیال نکنید، دو سهشاهی بهمن میدهید، یاد من هستید، من هم یاد شما هستم.) گفتم: یا امامرضا (علیهالسلام)، آن ملکی که میخواهی آنجا به اینها بدهی، از همینجا به آنها بده، هوای اینها را داشتهباشد. این چهکاری هست؟ آنجا به اینها میدهی؟ خب، اینها الان قصد زیارت شما را کردند، همینجا به اینها ملک بده و حفظشان کن.
عزیز من، قربانت بروم، ببین آقا چه میگوید؟ تو وقتی به اینجا میآیی، باید اتصال بهوجود مبارک آقا داشتهباشی، این زیارتنامهها که میخوانید، بخوانید، گفتم: علمایاعلام نوشتند؛ اما من یککلام، زیارتم است، اگر شما بخوانی من گوش به حرف شما میدهم؛ اما گوش به حرف دادن، یکحرف است، ایمان یکحرف دیگری است، یقین یکحرف دیگری است. فلانی آمدهاست و پشتش را به حضرت کردهاست و دارد مفاتیح میخواند، گفتم: بابا، تو پشتت را کردی؛ گفت: گفتند بالای سر آقا بخوانید. خب، بفرما، این آدم، مفاتیحخوان است، نه اینکه بفهمد. حالا من یککلام میگویم: «تسمع کلامی، ترد سلامی». زیارت من از اول اینطوری بودهاست، آقا را میبینم. میگویم: تو زنده هستی. چهکسی میگوید مُردی؟ حالا اینجاست؟ نه، جسم علیین او اینجاست، خودش در عرش خدا است. اگر بگویم در عرش خداست، باز اینها را محدود کردم. من به عقل خودم میگویم در عرش خداست؛ امام، در تمام خلقت است. نه اینکه امام در خلقت است، دوستان امام هم در خلقت هستند. رفقایعزیز، باید گوش بدهند، این حرفها را بایگانی نکنید. (من آنجا که یک مغازه داشتم، یک بچهای بود که خیلی خوب بود، طفلک پیش میوه فروش آمدهبود و من خیلی مواظب او بودم. جوانها، قدر پدرهایتان را بدانید که محتاج نیستید. این عباس هم همینطور بود، پدرش که چیزی نداشت، چوبفروش بود. این بندهخدا سهماه میرفت ریختهگری، که او میخواهد به مدرسه برود، تأمین کند. از صدمه مدرسه تأمین میشود. شما از پدرانتان قدردانی کنید، از مادرانتان قدردانی کنید. الحمد لله نگذاشتند شما محتاج بشوید و عملگی کنید و به مدرسه بروید. اینها را باید یادتان باشد، نباید پدرو مادرتان را فراموش کنید.) عزیز من، قربانت بروم، فدایت شوم، «تسمع کلامی، ترد سلامی». میگویم: آقا، من هر وقت حرف بزنم، میشنوی و جواب مرا میدهی. این امامشناسی است. (صلوات)
حالا حرف من این شد: شما دائم با «الست» روبرو هستید. حالا واقعاً دارم میگویم، آن قدرتی که رشد کردی، رشدت را در اختیار میگذاری، آنزمان رشد نداشتی. دوباره گفتم: محدود بودی؛ اما وقتی خدا بخواهد کسی را بازخواست کند، بازخواست کلامش را میکند. بازخواست نافرمانی که کردی، میکند. «الست» را مخیر کرد؛ اما آنموقع خیلی رشد نداشتند، ذرات بودند؛ اینها به جَو میآیند، داخل میوهها میآیند و میوه میخوری، پشت کمر پدرت میآید و در رحم مادرت میآید و آقا میشود. حالا آقا یکمقدار که رشد کرد، مخالفت میکند. تو آخر چهچیزی بودی؟ دل آدم بههم میخورد، به شما نگاه بکند، الان آدم حظ میکند نگاه به شما بکند، لذت میبرد نگاه به این جوانها میکند؛ اما تو بگو چهچیزی بودی؟ چهکسی تو را رشد دادهاست؟ چهچیزی شما را به اینجا رساندهاست؟ چرا فراموش میکنی؟ من چه قسمی بخورم. یکنفر بود، یکی از این کاسهها را چیز کرده، (یکدفعه گفتم، الان نمیخواهم بگویم) حالا الان پسرش زن گرفته، من هنوز یادم است. اینرا میبینم یادم میافتد. تو هم باید با پدر و مادر که شما را رشد دادند، همینطور باشی، یا با ائمه (علیهمالسلام) همینطور باشی، یا با خدا همینطور باشی. در مقابل خدا شرمنده باشید، نه اینکه در مقابل خدا نافرمانی کنید. نافرمانی، زمانیاست که گناه کنید. (صلوات)
مگر نگفتم که آنها یک عدهای هستند که به بهشت میروند؟ به بهشت جاودانی میروند. والله، روایت داریم، من اگر بیروایت حرف بزنم گیر میافتم. به تمام اینمردم گفتم: من شاید هزار نوار دارم، چند جزوه کتاب دارم، اگر یکی از اینها را من بهغیر امر گفتم، بیایید تا من به شما انعام بدهم. من بهغیر از امر حرفی ندارم که بزنم. چرا توجه ندارید؟ چرا قدردانی نمیکنید؟ از من قدردانی بکنید؟ نه؛ من چهکسی هستم؟ عزیز من، قربانتان بروم، از این کلامها قدردانی بکنید. حالا اگر اینطوری شدی، به بهشت جاودان میروی و ملائکه آنجا میگویند: چه شدهاست؟ مگر قیامت شدهاست؟ نه، امت چهکسی هستید؟ امت پیامبر؛ ما از کسانی هستیم که از اول و «الست» امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را قبول داشتیم و داریم؛ عوض نشدیم. خب، چهکار میکنی؟ امر خدا را ترجیح میدهیم. کجا امر خداست که میروید لهو و لعب را میخرید؟ آن امر خداست که جلوی چشمت را نمیگیری؟ آن امر خداست که خمس نمیدهی؟ بابا جان باید در امر باشی. کاری ندارد. دیگر چه کردید؟ عبادتمان خلوت و جلوت نداشت. دیگر چه کردید؟ ما کسانی هستیم که معصیتولایتی نکردیم. خب، به بهشت جاودانی میروید. چرا نمیروید؟ خب، تو هم با همان باش. این کیست؟ عالِم است؟ مجتهد است؟ امام است؟ امامزاده است؟ چهکاره است؟ امام، که بهشتخلقکن است، این چهکاره است که به آنجا میرود؟ مثل توست. صد در صد امر را به شهوت خودش ترجیح دادهاست، امر را به امر خودش ترجیح دادهاست، امری نداشتهاست، حالا اینطوری میشود؛ این بهشت.
حالا باز دوباره یکیدیگر میگوییم؛ حالا باز از این بالاتر است؟ بله. حالا بالاتر چیست؟ این آدم، تازه به نظر من خودش بهشتی شدهاست، بالاتر ایناست که تو را «ارادةالله» میکند، بالاتر ایناست که دعایت را مستجاب میکند، بالاتر ایناست که صدها مردم را از فقر نجات میدهی، تو بالاتر از آنها رفتی. من به خدا میگویم: من را به بهشت بردی، مگر من بهشت را میخواهم؟ اما اینرا هم میگویم، نه اینکه نمیخواهم. مگر من بهشت را میخواهم؟ من تو را میخواهم. حالا میگوید: بهشت را بهمن عطا کردهاست. خوب میفهمد. به تمام آیات قرآن، خدا ایناست. حرف بزنید، وارد شوید، دنیا را طلاق بده؛ کجا دنیا را طلاق دادی؟ بیا علی (علیهالسلام) شو؛ حالا که [شیطان] تمام زیباییهای دنیا را به خودش کرد، من را بگیر. گفت: برو؛ من تو را سهطلاقه کردم. دنیا را باید سهطلاقه کنی. نتوانی آنرا بگیری. حالا از آن بالاتر هست؟ میگویم: نه. وقتی اینطور شد من یکشب خواب دیدم خدا یک باغی بهمن دادهاست که اصلاً چشم روزگار ندیده است، یک پسری بود که اینقدر زیبا بود که از شما هم زیباتر بود، همهشما خیلی زیبا هستید، او از شما زیباتر بود؛ اینقدر زیبا بود که من نگاه میکردم، میگفتم: بهمن نمیآید. مرتب به این پسر گفتم برو. گفتم: اینرا چهکسی بهمن دادهاست؟ گفت: رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) عطا کردهاست. به چهکسی عطا میکند؟ به کسیکه به ولایت، یقین داشتهباشد. به چهکسی عطا میکند؟ به کسیکه در خانه امامزمان (عجلاللهفرجه)، علیبنموسیالرضا (علیهالسلام) فقیر باشد؛ نه اینکه یکچیز داشتهباشد، بخواهی یکچیز دیگر روی باد و بودت بگذاری. گفتم: رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) کجاست؟ به خود رسولالله، گفت: او رسولالله است. باباجانِ من، به تو عطا میکند.
قربانتان بروم، اینکه میگویم: عبادت شما، عبادت حقه باشد؛ عبادت شما طوری نباشد که اینرا به شما بدهد، من اینرا میخواهم چهکار کنم؟ من علی (علیهالسلام) میخواهم، من خدا میخواهم، من محبت آنها را میخواهم. اینها را دوباره بگویم؟ حالا نروی تنبلی کنی، به کارت بچسب، صبح زود بلند شو و برو، خودت را ننر نکن، بلند شو و در دکانت برو، بلند شو دنبال کارت برو، خودت را لوس نکن، خدا از ننر بدش میآید. خب، خدا مشتریها را روانه کرده، تو آنجا نیستی، میروند. مثل اینکه نان در دهان تو بیاورند، تو رد کنی. توجه کن ببین من چه میگویم؟
حالا عزیز من، دائم با «الست» روبرو هستی. باید به خدا لبیک بگویی. نمیتوانم بیحیاگری کنم، ما به آنها لبیک گفتیم. شیطان دارد تو را دعوت میکند، خدا هم تو را دعوت میکند. انصافاً آدم باعقل طرف شیطان میرود یا طرف خدا؟ مگر امامحسین (علیهالسلام) «هل من ناصر» گفت، آنروز گفتهاست؟ حالا میگوید: قبر من، در دل دوستانم است. امامحسین (علیهالسلام) الان هم «هل من ناصر» میگوید، خدا هم «هل من ناصر» میگوید. خدا هم شما را دعوت کردهاست. چرا دعوت کردهاست؟ تو با قدرت شدهای. میگوید: قدرتت را کنار بگذار و به دعوت من لبیک بگو. کجا به دعوت خدا لبیک میگویی؟ عزیز من، آن زمانیکه ما برای خدا مشابه درست نکنیم، آنموقع لبیک میگوییم. تو مشابه درست میکنی، تو هنوز از گناه لذت میبری، تو باید از علی (علیهالسلام) لذت ببری، از کمال لذت ببری. عزیز من، تو باید به کمال برسی. ما هنوز صغیر هستیم، باید کبیر بشویم. (صلوات)
تو بلبل باغ ملکوتی، نه از عالم خاک، خدای تبارک و تعالی میخواهد صنعتش را نشان ما بدهد. آدم ابوالبشر را از خاک خلق کرد؛ اما علی (علیهالسلام) خاک را سرشت. علی (علیهالسلام) دل آدم را هم سرشتهاست. خدا یککلام چه گفت؟ گفت: وقتی من اینرا خلق کردم و روح در او دمیدم، ای ملائکه سجده کنید. روح چیست که در او دمیده است؟ خدایا، خودت بدان به زبان من جاری شدهاست، اگر بهواسطه این حرف مرا عقاب کنی، افتخار میکنم، حرفم را میزنم. روح چیست که به آدم دمید؟ ولایت را دمید. خدا احتیاج ندارد که سجده کنی. اینهم که تو سجده میکنی، میخواهد خدا را منحصر بدانی. اینها که دارید اطاعت میکنید، دارید او را سجده میکنید؛ اطاعت خلق، سجده است. حالا اگر خدا گفت: سجده کن، روح خدا، علی (علیهالسلام) است، روح خدا زهرا (علیهاالسلام) است. گفت: به او سجده کن، مگر خدا احتیاج داشت؟ حالا گفت: نه، گفت: گمشو. تمام اینها که علی (علیهالسلام) را قبول ندارند، گمشو هستند؛ اما ما نیمهگمشو هستیم. (صلوات) آقا جان، ما نیمهگمشو هستیم. هم اینرا میخواهی، هم آنرا؛ اما خدا نکند آن بر این غلبه پیدا کند. چرا خدا میگوید: «بل هم أضل»[۳]؟ چرا تو که اشرفمخلوقات هستی، «بل هم أضل»[۳] میشوی؟ میروی، خودخواه میشوی، خدا را قبول نداری، علی (علیهالسلام) را قبول نداری، تکبر داری، نخوت داری، حالا میگوید: «بل هم أضل»[۳]. باز اینهم معنی دارد. «بل هم أضل»[۳] ایناست که ازل علی (علیهالسلام) را قبول دارد، آسمان، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را قبول دارد، نباتات، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را قبول دارد، عرش خدا، علی (علیهالسلام) را قبول دارد، تمام خلقت میگوید: علی. روایتش را میخواهی؟ حالا که به یونس ولایت عرضه شد، یکمقدار در تزلزل رفت، گفت: چیزی که ندیدیم چطور قبول کنیم؟ داخل دهان حوت افتاد. خدا گفت: او را ببلع؛ اما هضمش نکن. آقا، هضم کردن شما هم دست خداست، هضم کردن غذا هم دست خداست. حالا گفت: ای حوت، او را در دریا بگردان. ثلث زمین، خشکی است؛ همهاش دریا است، هر جا گشت، دید همه ممکنات میگویند علی. حالا گفت: «لا اله الا انت، سبحانک إنی کنت من الظالمین»[۴]. علی (علیهالسلام) دید بهواسطه او، یونس از درگاه خدا کنار رفتهاست، حالا او را نجات میدهد. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) نمیخواهد که کسی بهواسطه خودش مغضوب شود، تو هم باید همینطور باشی. خلاصه، نخواهی کسی اینطوری شود. تا میتوانی دست مردم را بگیر، یکوقت با مالت میگیری، یکموقع با زبانت میگیری، یکوقت با زبان خوشت میگیری. الان کسی هست که در مجلس نشستهاست، یک دبیری هست که نه زمین دارد و نه آسمان دارد، دو خانواده را دارد اداره میکند؛ اما شما با سخاوت خود دارید خانوادههایی را اداره میکنید. حالا حوت او را گرداند، دید همه دارند میگویند: علی. تو چرا چیز دیگری میگویی؟ در آنزمان همه مردم گفتند: عمر، هفتاد هزار نفر گفتند: عمر. چهکسی گفت علی؟ چهار نفر.
خدایا، ما را از آن چهار نفر قرار بده.
خدایا، این ولایت در قلب ما، با خون ما تزریق شود.
عزیز من، فدایتان بشوم، امیدوارم که این حرفها را بایگانی نکنید، هر دفعه یک نگاهی به این حرفها بکنید، عشق دنیا شما را از این حرفها نبَرد. والله، بالله، اگر نشد هر چه که میخواهید بهمن بگویید، بعد از من این حرفها زده نمیشود. اینرا من به شما بگویم. بعد از من، دنبال هیچکس هم نروید. با همین حرفها، مطالعه کنید، با همین حرفها، صحبت کنید، اگر با همین حرفها هم صحبت کنید، با علی (علیهالسلام) محشور میشوید؛ ما نباید حرف دیگری بزنیم. چرا امامصادق (علیهالسلام) میگوید من حسرت میبرم به جاییکه حرف خانواده ما زدهشود؟ امامصادق (علیهالسلام) به چهچیزی حسرت میبرد؟ مگر امامصادق (علیهالسلام) محتاج است؟ نه، حرف من ایناست که هنوز نزدم، الان میخواهم بزنم. امامصادق (علیهالسلام) احتیاج به «هل من ناصر» دارد. دید همهشما اینجا جمع شدید و «هل من ناصر» میگویید، امامصادق (علیهالسلام) میگوید: من حسرت میبرم؛ یعنی به «هل من ناصر» شما حسرت میبرم؛ وگرنه در تمام خلقت نفسهایی که کشیده میشود در قبضه قدرت امام است.
خدایا، عاقبت ما را بهخیر کن.
خدایا، تو را بهحق امامزمان (عجلاللهفرجه) یک «معرفةالله» به ما بده.
خدایا، معرفت خودت، علی (علیهالسلام) است، علی (علیهالسلام) به ما بده.
خدایا، معرفت خودت، زهرا (علیهاالسلام) است، محبت زهرا (علیهاالسلام) به ما بده.
خدایا، معرفت خودت، وجود علیبنموسیالرضا (علیهالسلام) است، معرفت خودت، وجود مبارک امامزمان (عجلاللهفرجه) است، خدایا، به ما بده و یککاری هم بکن که ما آنرا از دست ندهیم.
خدایا، والله، ما صغیر هستیم، ما را گول میزنند، (الان بچه عباس آقا را میخواهی ببینی؟ خیلی هم ماشاءالله هوشیار است، اما اگر یک شمش طلا دستش بود، یک عروسک قشنگ به او دادی، اگر به تو نداد، تف به ریش من بیندازید؛ چرا؟ چون صغیر است) ؛ خدایا، همه ما را کبیر کن.
خدایا، شیطان ما را بازی ندهد.
خدایا، لهو و لعب ما را بازی ندهد.
خدایا، ما این ولایت را تا آخر برسانیم.
خدایا، تو را بهحق امامزمان (عجلاللهفرجه) قسم میدهم این جلسه ما را خودت نگهدار.
خدایا، کسانیکه با این مخالف هستند، یا هدایتکن یا یککاری جلو آنها بگذار که از این حرفها دست بردارند. من قسم میخورم اگر نفرین کنم، مبتلا میشوند؛ آنوقت منبعد پشیمان میشوند. من نفرین نمیکنم، اینطرز میگویم، میگویم: خدایا، آنها را مشغول کن. دیگر بعد از دو سال بس است، آخر، مسلمان، هنوز این بغض از کله تو بیرون نرفتهاست؟ چه مسلمانی هستی؟ به دینم نیستی! هنوز این بغض در دلت هست؟ مکه هم میروی، نماز هم میخوانی، عمره هم میروی. بهدینم، بغض مجلس ولایت، بغض علی (علیهالسلام) است. پشت این نوار داد میزنم. نصفشب، بلند شو و بگو: خدایا، هدایتم کن. خب بودند؛ مگر بغض کلام علی نداشتند؟ حالا میگوید: همه مرتد و کافر شدند. آن دو نفر اول بودند، یک عده را هم دنبال خودشان کردند.
خدایا، هدایتشان کن.
خدایا، من نفرین نمیکنم؛ اما آنها که ضد این مجلس هستند، یکچیزی جلو آنها بگذار که یادشان برود. (صلوات)