مشهد 92؛ امامرضا
مشهد 92؛ امامرضا | |
کد: | 10360 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1392-01-31 |
تاریخ قمری (مناسبت): | 9 جمادیالثانی |
السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته، السلام علیالحسین و علیبنالحسین و اولاد الحسین و اصحاب الحسین و رحمةالله و برکاته
ما گفتیم ما چند سال است که مشهد آمدیم، یک نوار از حضرت امامرضا نداریم. حالا من میخواهم از حضرت امامرضا صحبت کنم، یک نوار داشتهباشیم. بیانصافی است. ما چند سال است داریم میآییم یک نوار از امامرضا نداریم. حالا با اجازه شما در آن بالاخره حرفی دیگری هم میزنیم. یکی منافق است یکی مقدس است بیامر، اینها توأم بههم هستند. ببین، اشتباه نشود، نه هر مقدسی. یکی منافق است، یکی مقدس بیامر، اینها توأم بههم هستند. آن منافقی میکند، آنهم مقدس است در امر خودش است. اما خب ما نمیتوانیم هر کسی را رد کنیم. مقدس هم هست که با امر هست. اما منافق، نه آن اصلاً در امر نمیآید. خدا هم گفته: «المنافق اشد من العذاب» شدیدترین عذاب برای منافق است. اول منافق عمر و ابابکر بودند. بعد از عمر و ابابکر بنیعباس بودند. حالا میخواهم به شما بگویم این مامون همین کارها را میکرد.
حالا پدرش موسیبنجعفر را شهید کردهاست، حالا میخواهد چهکار کند؟ حالا به خلافت رسیدهاست، میخواهد آنرا کمی کمرنگ کند. من به شما بگویم در جمعیت یکی دو تا نابغه هستند. من همه را رد نمیکنم. شما هم همینسان هستید. یکی دو تا در شما نابغه میشود. مثلاً اگر بخواهید [بدانید] من جسارت نکنم ببین، امامصادق چند تا شاگرد دارد. یکی از آنها هشام بود. آنها همه خوب بودند نه اینکه بد باشند. آخر حرفزدن خیلی مهم است. که آدم حرفش جامعی باشد، یعنی همه را دربربگیرد، کسی را رد نکند، انشاءالله امیدوارم که ما با کمک حضرتزهرا و ائمه میخواهیم آنرا جمع کنیم.
حالا هشام بود. جوانی که زیبا است و خوشگل است. امام او را احترام میکرد. میگفت شاگرد امام هستند توهین به امام میکنند. من از شما خیلی ممنون هستم. خدا میداند بهقدر از زمین تا آسمان بیشتر ممنون هستم، شما منافق نیستید. شما همهتان پا شدید آمدید اینجا یکچیزی بفهمید. درستاست برای حضرتزهرا آمدید، اما برای مجلس ولایت آمدید. شما خودتان باید قدردانی کنید که از این صفاتی که خدا به شما داده، شما صفاتالله دارید، امامصادق میگوید: من به مجلس ولایت غبطه میخورم. ما هم بهغیر از ولایت حرف دیگری نمیزنیم.
من این حرف را بزنم تا یادم نرفتهاست. حضرتزهرا فقط از کسی خوشش میآید که حمایت از ولایت کند. در تمام این کرات عالم زهرا مسلط است. اما از کسی خوشش میآید که حمایت از ولایت کند. ببین، خودش حمایت از ولایت کرد. حالا که اینجوری شدهاست باز دست برنداشت، او میخواست علی را بیاورد، نشد و حالا آمده در مسجد گفت: شتری بهنام خلافت برانگیختید علیبنابیطالب وصی رسولالله را، کفواً احد را، که اصلاً احدی مثل او نیست. این کفواً احدی که من گفتم والله، زهرا درباره امیرالمؤمنین گفتهاست، از آن خوشش میآید. الحمد لله شما همه آمدید کمک به ولایت کنید. زهرایعزیز از شما خیلی خوشش میآید. آخر هم به آنها گفت: شتری بهنام خلافت برانگیختید، میزاید شیرش اشک چشمتان است. اشک چشمش آنموقعی شد که خدا گفت مرتد و کافرند. مواظب باشید. من نمیتوانم حرفم را بزنم که الان عدهای مثل همانها شدهاند. کجا رفتند؟ کجا میروید؟ چهکسی را برانگیخته میکنید، بدبخت بیچاره،
پس حضرتزهرا از کسیکه حمایت از ولایت کند، خوشش میآید. خودش تا آخر عمر ظاهریاش [حمایت از ولایت کرد]، مگر زهرا مرده است، اگر علی مرده است، زهرا مرده است. مگر نبود که جلوی تابوت را گرفت، چهکسی است که جلوی تابوت پدر من را گرفتهاست. آخر امیرالمؤمنین هم مثل حضرتزهرا شب دفن کردند. هارون آمد و این قبر را درآورد. آنها آمدند رفتند شکار، آنوقت آنجا شکارها که آنجا میرفتند حیوانات روی تپه ردشان نمیرفتند. آنوقت هارون هم هوشیار بود، گفت یکچیزی است که نمیروند. رفت پیرمردهای شهرها را خواست. گفتند میگویند اینجا قبر علیبنابیطالب است. آنوقت درآورد، بارگاه درست کرد. آنها با همه خباثتشان یک چیزهای خوبی داشتند، اما بعضیها اصلاً خوب ندارند. کجا میروید؟ حالا حضرتزهرا را هم شب دفن کردند. لا اله الا الله، آدم یک حرفهایی میزند بعضیها میبینید اشتباه میکنند.
حالا این میخواهد چهکار کند؟ هشام یکی بود، همه آمدند نوشتند که گفتند این نبودهاست، هارون گفت من او را نکشتم. بیایید ببینید. ای رافضیها، رفضه، شیعهها رفضه بودند. بیایید همه ببینید. من انجام ندادم. اما ایشان آمد، گفت امام ما هنوز نمرده است. سراغ میگیرم. سلام کرد یابن رسولالله، شما به مرگ خدایی مردید یا زهر به شما دادند؟ گفت: زهراً، زهراً. کجا مرده است؟ همچین کرد زهراً زهراً گفت: حرکت کنید. حرکت دادند. چهارتا باربر دارند میبرند. اینها رفتند سلیمان از طرف هارون بود. دو تا قبرستان بود. یک قبرستان اغنیاء بود، یکی هم قبرستان فقرا. فقرا را مثلاً چیزی نمیگیرند. دید دارند میبرند در قبرستان اغنیا. بالای قصرش بود گفت چهکسی را میبرند آنجا؟ رفتند گفتند موسیبنجعفر است. آنها را کنار زد و آمد در بازار و گفت امام الرفضه و بازار را بستند و با تشریفات خیلی مهم دفن کردند. از اینطرف هم برای هارون نوشت، هارون تو میخواستی که اینها را چیز کنی، که این گفت زهراً، زهراً، من میخواهم بگویم که شما ایشان را دوست دارید. من اینکار را کردم. یک انعام هم به سلیمان داد.
حالا مامون میخواهد چهکار کند؟ میخواهد اینرا رفع کند. این منافق است دیگر. حالا روانه کرد پی حضرترضا. آنوقت هم من به شما بگویم، اینجا اینکه الان هست این بقعه هارونی است که الان اینجا هست، اینرا مامون برای پدرش ساختهاست. خیلی احترام کرد. تا حتی نوشتند شترش اگر میخواهد بایستد و علف بخورد، شما کاری نداشتهباشید. با احترام حضرت را وارد کرد. آنزمان علماء آمدند پیشواز حضرترضا، اما قمیها نرفتند پیشواز حضرتمعصومه. خدا میداند جگر من خوناست. نمیتوانم بگویم، چهکار کنم؟ من بدبخت هستم. نرفتند. من بچه بودم رفتم دیدم اینجا حضرت یکخانه داشت، یک اتاق آنجا داشت و یک درخت انجیر هم آنجا بود. آنوقت ستیه هم که میگویند آنجا مسجد بود ایشان میرفت آنجا نماز میخواند. اصلاً تاریخ نگذاشتند روی حضرتمعصومه. تاریخ ندارد. آقای تولیت خدا رحمتش کند، یکمیلیون داد به یکنفر رفت قاهره، رفت کتابخانه مصر پیدا نکردند. فوت حضرتمعصومه را اینها درست کردند. اینها میخواستند روی حضرتزهرا هم بگذارند آنها اجازه ندادند.
حالا وارد کرد و حاجشیخعباس میگفت عالم ترین تمام بنیعباس، مامون است. علماء را جمع کرد و گفت: بدانید که من میخواهم خلافت را به ایشان بدهم. آخر، یکروز شاهآبادی گفت تو میگویی کسی نباشد، گفتم باشد، با امر باشد. ما نمیگوییم مملکت کسی نداشتهباشد، با امر باشد. شاهآبادی یکوقت آنجا میآمد. حالا رفته دفتر آقای اردبیلی است. ایشان گفت اگر خدا به تو داده که نمیتوانی بهمن بدهی، اگر هم خدا به تو نداده، زمین بگذار. در گوشش گفت: ولیعهدی را قبولکن وگرنه تو را میکشم. حالا دارد حرف میزند، در گوشی هم دارد. امامرضا دید او را میکشند. گفت: من قبول میکنم به اینکه من کسی را وصل و قطع نمیکنم. این بعد از چند وقت اطلاع به مدینه رسید، سیدها راه شدند که امامرضا ولیعهد است به اینها کار بدهد. اینها را حاکم کند. بالاخره اینها راهی توس شدند. همینسان که میآمدند خبر رسید که امامرضا را زهر دادند. امامرضا در ظاهر از دنیا رفت، دستور داد اینها را بگیرید. همینکه میخواست امامرضا را ولیعهد کند. گفت اینها را بگیرید.
این امامزادهها که میبینید در بیابانها هستند از ترس اینها، مامور مامون رفتند. آن امامزاده کله کوه رفتهاست. یک امامزاده دارید که در شهر باشد؟ تمام اینها رفتند آنجا. اگر هم الان یک امامزاده در شهر است، جنازه او را آوردند. ببین، اینها وقتی میخواستند از دنیا بروند میگفتند من اولاد موسیبنجعفر هستم، خودشان را معرفی میکردند.
اینقدر که میگویم دنبال مردم نروید دنبال خوبها هم نروید. خوبها هم بد هستند، کدام خوبها تا آخر رساندند؟ بهمن بگویید. آن خوبش آنقدر جمع کرد چندین میلیارد پول جمع کردهبود. بهمن یکچیز جزئی که میآورند بدهند، آن چند وقتها یکی هزار تومان آورده به ما بدهد. الان یکچیز که میدهند من که شب خوابم نمیبرد، فوراً ردش میکنم. زنم هم میگوید هوای پدر را داشتهباشید، اگر یکچیزی به پدر بدهند، دیگر صبح نیست. حالا اینکار را کرده وقتی میخواست مهمانی بکند، همانموقع هم که مهمانی میکرد میخواست امامرضا را قدری زننده اش کند.
یکنفر بود دلقک بود. این دلقکها یک کارهایی میتوانستند بکنند. یکی داشتیم جو را به دیوار راست میکرد. یکچیزهایی میخوانند، یک کارهایی دارند. دلقک تا امامرضا رفت لقمه بردارد پرید. دوباره پرید، گفت آرام. به او گفت آرام، نکرد. دید دو تا شیر گذاشتهبود که تا میآیند اینها ابهت این شیرها را ببینند، گفت: شیرها اینرا بخورید. اینها دو تا شیر شدند و اینرا خوردند و یک لکه هم زمین نریخت. اشاره کردند که مامون را هم بخوریم؟ امام فرمود نه. حالا این باید باشد. شما چه میگویید؟ کجا میروید؟ این یعنی امام. اُف بر بعضیها، که ابابکر و عمر را خلیفه دانستند. دنیا چهخبر است؟
حالا حضرت از دنیا رفته. اباصلت غلام حضرت بود. گفت اباصلت کسی نیاید در را ببند. هر کس آمد او را رد کن. حالا بعضی از علماء میگویند امامرضا غریب بود و کسی نمیرفت. اینها اگر حرف نزنند بهتر است. همان حرفهای بیخود بزنید بس است. چهکار به ولایت داری تو آخوند؟ امامرضا حسابش را کرد اگر بدانند امامرضا را شهید کردند، مردم خونریزی خیلی میشود. به اباصلت گفت در را بر روی کسی باز نکن. یکدفعه کسی در را زد. گفت: اباصلت این مامون است. حالا به او بگو بیایید تو. آمد و بنا کرد گریهکردن. گفت: یابن عم، میترسم مردم بهمن تهمت بزنند. خواهش میکنم شما رفع اینرا بکنید که مبادا بهمن تهمت بزنند. فقط یکحرف به او زد. گفت: مامون با بچه من اینکار را نکن. مبادا با بچهام اینکار را بکنی. مبادا با جوانم جواد الائمه اینکار را بکنی. به او همین حرف را زد.
حالا جنازه را حرکت دادند. حالا مردیکه ببین چه کرده؟ گل زده، پابرهنه شدهاست، یابن عم، یابن عم میکند. ایناست که امامصادق فرمود: بنیعباس از بنیامیه برای ما بدتر بودند. آنها قلدر بودند که جد ما را کشتند. اینها اینکارها را اینجوری میکردند. یکهفته سر قبر امامرضا نشست و گریه کرد. تا گفتند خلیفه دارد مملکت بههم میخورد. پا شو بیا. آمد. این دارد چهکار میکند. حالا هنوز که منافقیاش تمام نشدهاست، حالا میخواهد چهکار کند؟ میخواهد پایین پای پدرش دفنش کند. خدا هم خوب کاری کرد. تا یکذره کندند یک برق اتصال شد و ترسید و آمد بالای سر هارون دفنش کرد. که یکقدری میبینید جا تنگ است، ایناست که بالای سر پدرش حضرت را به خاک سپرد.
پس من دو تا حرف به شما زدم، گفتم ولایت، عدالت، سخاوت دنبال خلق هم نروید، گول خلق هم نخورید. اینها که گول خلق را خوردند چطور شدند؟ بهغیر اینکه آدمکش شدند، بهغیر اینکه امامکش شدند. باز هم میبینم بعضیها یک رگ، دو رگشان هست. آخر نمیشود نکرد. چطور نمیشود؟ میگوید ما باید با فلانی بسازیم، خب برو بساز. اگر پیامبر گفت قصری برای شیعیان درست میکنم، تو برو بساز قصری در جهنم برایت درست میکند.
حالا اباصلت یکوقت دید یکجوانی وارد خانه شد. گفت جوان، من در را بسته بودم. از کجا آمدی؟ گفت: خدایی که من را از مدینه به توس میآورد، در بسته را هم به روی من باز میکند. آنوقت ودایع امامت را گفت. آخر، امام باید امام را در ظاهر بشوید. اگرنه اینها «إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ أَهلَ البَیتِ وَیُطَهِّرَکُم تَطهیرًا» تطهیر هستند، اما در مردم باید اینکارها را بکنند، اینها کارهای مردمی است. شما هم باید مردمی باشید. در مردمی یک کارهایی بکنید. تا میتوانید خودتان را حفظ کنید. تا میتوانید حرفی که به شما نزدند که بگویید، نگویید. شما باید ولایت مثل زنبور عسل که عسل در دلش است، اگر زنبورها خبر داشتهباشند، من دیدم یک زنبوری را کشته بودند، این زنبورها میآمدند، ویزویز میکردند عسلها را میخوردند و میپریدند. میگوید مثل زنبور عسل باشید. این ولایت را در قلبتان حفظ کنید. در خودتان باشد.[۱]متوجه هستید من چه میگویم؟ امروز مردم با ولایت ایناست که میگوید بیدین میروید گفتم حضرتزهرا گفت: اینها آخر الزمان هم همینجوری شد: شتری بهنام خلافت برانگیختند حالا زمانی بشود که اشک چشمشان بشود. نمیتوانم باز هم بگویم.
خلاصه اگر بخواهید زهرایعزیز از شما خوشش بیاید، از ولایت حمایت کنید. از ولایت حمایت کردن امر ولایت است. گناه نکنید. دروغ نگویید. خدعه نکنید. معامله ربوی نکنید. خمس سهم امامتان را بدهید. در اختیار ولایت باشید نه ولایت در اختیار شما باشد. الان میگویند ولایت در اختیار ما باشد. شما اگر بفهمید میدانید من درست میگویم یا نه؟ الان ایناست. میگوید آن در اختیار ما باشد، «منم» حالیات شد یا نه؟
حالا همان حرف پیامبر را بشنوید. گفتم که آنها امر پیامبر را اطاعت کردند. آخر حرف ولایت تکراری اش خوب است. چرا؟ این موقعیکه من گفتم این جوانها نبودند، حالا که من میگویم بهمن نگویید تکراری است. گوش بدهید. یک عده جوانها نبودند. اینکه من میگویم برای تو تکراری است، برای این تکراری نیست. یکوقت نگویید که حاجحسین تکراری میگوید. آنها امر پیامبر را اطاعت نکردند مرتد و کافِر هستند، ما هم حرف پیامبر را اطاعت نمیکنیم میگوید بیدین میرویم.
حالا پیامبر گفت یا سلمان، واجبات، ترک محرمات، انتظار الفرج و بهخیر و شر مردم شرکت نکنید خیرشان هم شر است. برو کنار. ببین، چه میگوید. حرفی که پیامبر میزد را دارم میزنم. من حرف از خودم را نمیزنم. یا سلمان، اگر تمام خلقت رفتند یکطرف، علی رفت یکطرف، برو طرف علی. علی به تمام خلقت ارزش دارد. چرا اینقدر همچنین بیاعتنا هستید؟ علیعلی میکند، امرش را اطاعتکن. کدامیک از ما رفتیم در این خرابهها به این بدبختها یک سر بزنیم. کارش اینبود. اینهمه خدا به او داده، میرفت در خرابهها به فقرا سر میزند. تنور یکزنی را گرم کند، برود کنار رود، زنها که باری دارند آب بیاورد، مشکشان را برایشان کمک کند. چهخبر است؟ آقا، یکذره درسخوانده، ببین چه باد و بودی دارد. فقط یک جوالدوز میخواهد که به او فرو کنی، بادش بیرون بیاید.
شما به خودتان ببالید به اینکه همهشما دارید حمایت از زهرا و از مقصد زهرا و از دل زهرا و از هدف زهرا دارید میکنید. ببین چه گفت؟ یک دست به پهلو و دستی به طناب، دستی دیگر کجا است حمایت ز حیدر کند. یعنی ایخدا، این دستی که بهمن دادی، اگر اراده میکردی که چند تا دست دیگر بهمن میدادی با تمام دستهایم حمایت از حیدر میکردم. یعنی از علی، از یعسوبالدین، از امامالمبین، از حجتخدا. حالا تو میروی مشابه درست میکنی؟ اف بر تو، اف بر رویه تو و اف بر عقاید تو. این سنیها همینسان هستند. اما الحمد لله شما دارید حمایت از حیدر میکنید. شکر کنید خدا را.
ارجاعات
- ↑ امير مؤمنان عليه السّلام به پيروان خود فرمود: «در ميان مردم همچون زنبور عسل در بين پرندگان باشيد،هيچ پرندهاى نيست مگر اينكه زنبور عسل را ناتوان و بىمقدار مىشمرد؛ در صورتى كه اگر بدانند در اندرون او چه نهفته است هرگز با او چنين رفتارى نخواهند كرد. با مردم به ظاهر خود آميزش و نشست و برخاست داشته باشيد و از حيث انديشه و عمل خويش از آنان دورى كنيد. (غیبة نعمانی، جلد 1، صفحه 25) [ فهرست روایات ] صفحاتی که به این روایت ارجاع دادهاند