اربعین 86؛ تذکر درباره زیارت
اربعین 86؛ تذکر درباره زیارت | |
کد: | 10321 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1386-12-09 |
نام دیگر: | تذکر درباره عبادت |
تاریخ قمری (مناسبت): | ایام اربعین (20 صفر) |
أعوذ بالله من الشّیطان اللّعین الرّجیم
العبد المؤیّد الرّسول المکرّم أبوالقاسم محمّد
السلام علیک یا أباعبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته
رفقایعزیز! ما یک اشتباههایی در واقع داریم [و] ما یک نمرههایی به خودمان میدهیم. آن نمرهها که به خودمان میدهیم، یکوقت میبینی که چکی کشیدی، وقتی میروی بانک، میگوید [که چکت] امضاء ندارد. شما الآن آن چکی که میخواهی [نقد کنی]، شاید یکمیلیارد [تومان] باشد؛ یا نمیدانم زیادتر، [یا] کمتر، چندتا از این چکی که میخواهی بگیری، حساب رویش باز کردی، [مثلاً] یکخانه بخری، یک ماشین بخری، چهکار کنی؟ همینطور حساب رویش کردی. کارهای ما هم همینجور است، حساب رویش میکنی، عزیز من! قربانت بروم.
الآن روایت صحیح داریم، من از اوّل گفتم، میخواهیم آگاهی به همدیگر بدهیم. به تمام آیات قرآن! من دارم میبینم، نه که چیز کنم، بیشتر مردم همینجورند. نه اینکه [بدها]، خوبهایمان اینجوری هستیم. نه اینکه حالا آنها که هروئینی و تریاکی و بد هستند، آنها که [بد] هست، من الآن، امروز با خوبها طرف هستم. طرف؛ یعنی میخواهم یک آگاهی به شما بدهم.
الآن [در روایت] میگوید: نشانه مؤمن یکی «بسمالله» [را] باید بلند بگویی، یکی انگشتر عقیق است، یکی زیارت امامحسین (علیهالسلام). چقدر الآن زیارت امامحسین (علیهالسلام)، چندینمیلیون [نفر]، ده، دوازدهمیلیون [نفر] شاید رفتهاند. حالا من هم به آنها بگویم، نه [این] که «نستجیر بالله» من بخواهم تکذیب کنم، من چهکسی هستم؟ اما میخواهیم الآن باهم مطالعه و مباحثه داشتهباشیم، قربانتان بروم، فدایتان بشوم، [خدا] میگوید: من اعمال از متقی قبول میکنم. تو که الآن آنجا زیارت اربعین رفتی، ببین میگوید نشانه مؤمن ایناست: «بسمالله» بگویی و عرض بشود انگشتر عقیق [دست کنی] و زیارت اربعین امامحسین (علیهالسلام) [بروی]. همینطور چیز نکنید که حالا [به زیارت] نرفتی، یککاری بکن! تو چهکسی هستی؟! آنهایی که رفتند، حالا مگر اغلبشان قبولی دارند؟ حالا من الآن به تو میگویم: خدا میگوید من از متقی قبول میکنم، کجا [تو] متقی هستی؟! ما یک راهی را میرویم، [همینطور] یک راهی را میرویم. عزیز من! چِکت بیامضاء است. بله رفتی آنجا، [میگویی] خدا را در عرش زیارت کردیم، مگر خدا به چهکسی راه میدهد؟ به تمام ائمه [انبیاء] راه نداد، به رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) راه داد، رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) علی (علیهالسلام) داشت.
رفقایعزیز! مگر نیست که؟! (من دلم میخواهد یکوقت اگر درست نیست، تلفنی بهمن حرف بزنید؛ پس درستاست.) مگر به موسی نمیگوید: «فاخلع نعلیک»؟ بعضی از رئیسهای دانشگاه میگویند کفشش میته [یعنی مردار] بود، مگر موسی کفش میته میپوشد؟ [آنشخص] از خودش حرف میزند، مگر از خود حرفزدن قبولی دارد؟ کجا قبولی دارد؟ این [موسی] پیش شعیب پیغمبر آمده، [شعیب] گفته که تو یکسال اینجا پیش ما بمان! خلاصه من دخترم را به تو میدهم و گوسفندهایم هرچه اَبلق زایید، به تو میدهم. این [موسی] هم برداشت دوتا چوب اینجوری کرد [سیاه و سفید کرد]، موقعیکه گوسفندها قاطی شدند، تمام اَبلق زاییدند. کجا نگاه میکنی به آنجایی که خدا نگفته؟! حالا سر سال شد، [شعیب] گفت: خب، این زن [را] بردار [و] برو! حالا [در] وسط راه، زن [درد] زاییدن گرفته، [موسی] [در] تاریکی نگاه کرد، نگاه کرد [و] دید [که] یکجایی است نورانی است، آنجا روشن است. گفت پا [بلند] شویم برویم [و] یکچیزی بالأخره برای [این] زن بیاوریم. حالا آنجا کجاست؟ وادی نور است، [ندا آمد:] «فاخلع نعلیک»، اینجا میآیی، محبّت زن را از دلت بیرون کن!
آقاجان من! تو که زیارت امامحسین (علیهالسلام) میروی، آخر آنجا باید با چه میروی؟ میگوید: اینجا [محبّت غیر را] بیرون کن! او خود نور است امامحسین (علیهالسلام)، آنجا وادی نور است. تو تبرّی نداری که زیارت امامحسین (علیهالسلام) آمدی، تو تبرّی نداری که مکّه میروی، تو تبرّی نداری که میآیی [و] زیارت امامرضا (علیهالسلام) میروی. تبرّی باید داشتهباشی، کجا تو اینجا [و] هر جا [میروی؟] آره! تو بمیری! خدا را در عرش زیارت کردم! حرف درستاست، زیارت امامحسین (علیهالسلام)، نه که خدا را در عرش زیارت کردی، تمام خلقت را زیارت میکنی؛ اما میگوید مؤمن باشی، تو چهکسی هستی؟! تو آنجا خدا میداند تا آخر عمرم یادم نمیرود، اینها زیارت امامحسین (علیهالسلام) میآمدند، از آنجا میرفتند پای ویدیو. تو نه که محبّت زن داشتهباشی، تو محبّت ویدیو و نمیدانم ماهواره داری، کجا اینجا به زیارت امامحسین (علیهالسلام) اربعین میروی؟ میگوید: باید متقی باشی. تو دروغ که میگویی، در مِلک غصبی [هم] که نشستی، بعضیها حسابسال هم ندارند، حواست پیش این لهو و لعب هم هست. تو باید عزیز من! رفقا که میروند، میگویم اوّل که رفتی، از همه حرفهایت توبه کن! تو الآن جُنُب هستی؛ کجا در حرم امامحسین (علیهالسلام) یا امامرضا (علیهالسلام) میروی؟ بیا توبه کن! وقتی توبه هم کردی، دیگر نشکن! آنجا گفتم، گفتم: مرد آناست که میرود الآن امامحسین (علیهالسلام) [را] زیارت میکند، دیگر پای ویدیو و تلویزیون رنگی و اینها نرود، او مرد است. عزیز من! بیایید عوض بشویم! تو پرچم «إنّا فَتَحنا [لَک فَتحاً مُبیناً]» باید در خانهات باشد، چهچیز است اینها را بالا [ی خانههایتان] زدهاید؟! آن امامزمان (عجلاللهفرجه) دارد میگوید: عمّهجان! برایت گریه میکنم، اشک چشمم تمام شود، خون گریه میکنم، تو میآیی یکمُشت آمریکا و انگلیسی [را] جمع کردی، داری با او میلاسی، والله! بهدینم! تو میمیری به زمان جاهلیّت. بابا! بیایید عوض بشویم! امروز روز اربعین است، بیایید با امامحسین (علیهالسلام) اینجا قربانتان بروم، با زینبکبری (علیهاالسلام)، [با] امامحسین (علیهالسلام) عهد کنید [که] گناه نکنیم. کجا تو را میپذیرد؟ تو تبرّی نداری که، باید تبرّی داشتهباشی، قربانت بگردم، فدایت بشوم.
زیارت درستاست، زیارت امامرضا (علیهالسلام) هم درستاست، به تمام آیات قرآن! من راست میگویم. نمیخواهم یکوقت خودم را معرّفی کنم، میخواهم شما یقین کنید! من خودم در این فکر رفتم که در کتاب کافی نوشته: [آخرالزمان] اگر یکی با دین از دنیا برود، ملائکه آسمان تعجّب میکنند. گفتم: بابا! زیارت امامرضا (علیهالسلام) هفتاد حجّ [و] هفتاد عمره قبول دارد، یا [زیارت] امامحسین (علیهالسلام) اینجوری میگویند. گفتم چهکار کنم؟ گفتم از خودش سراغ میگیرم، من آمدم در عالم رؤیا پیش ایشان رسیدم. [گفتم] آقاجان! قربانت بروم! جوادالائمه چه میگوید؟ نور چشمت، حجّتخدا میگوید: زیارت پدرم اینجور است. من سالی یکدفعه میآیم، کسی هست [که] سالی پنج، ششدفعه میآید. اینچه میشود با اینکه در کتاب کافی نوشته که اگر یکی با دین از دنیا برود، ملائکه تعجّب میکنند؟ حالا این [را] هم به شما بگویم، [این] عمومی نیست، خیلیها با دین از دنیا میروند. حالا هم سلمان و شاهعبدالعظیم و اویس در [بین] شماها هست؛ اما من میخواهم همهشما آنطور بشوید. بهجان وجود مبارک امامزمان! حضرت فرمود: اینها کارشان است. کارَت هست یا نه؟ شمال میروی، گردش میروی، باغوحش میروی، نمیدانم چهچیز است اینچیزها؟ همهجا میروی، یک زیارت هم آنجا میکنی، تو تبرّی نداری. آقا! بله! اربعین ما امسال آنجا زیارت امامحسین (علیهالسلام) [رفتیم]، خوش به حالت! آره، تو بمیری! آره، کارت گرفته آورده. باباجان! یکی میگفت من دوازدهدفعه [به زیارت] آمدم، بیرحمِ بیانصاف! [امام] قبولت نکرده، مگر عمر و ابابکر هر روز پیش پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) نبودند؟ تبرّی نداشتند. خب، اگر راست میگویی، [پولش را] به یکیدیگر بده [تا به زیارت] برود،. به یک بیچاره پیرزنی که دارد جِز میزند، برای امامحسین (علیهالسلام) میسوزد، بده! بیانصاف! به این بده! کجا دوازدهدفعه [به زیارت] میروی؟ به تمام آیات قرآن! حسین (علیهالسلام) از تو بیزار است، آخر کجا میروی؟ به یک بندهخدا بده برود. تو آدم را هر روز آتش میزنی. به معمار منتظرین پیغام دادم، گفتم اینقدر همینطور [کربلا] رفتی، دهدفعه، بیستدفعه رفتی، خب در چشم افتادی، ماشین تصادف کرد، خوردی. نمیدانم برادرش و زنش و بچّهاش همه افتادند، گفتم در چشم میافتی.
حالا الآن نگویید [که] با امامحسین (علیهالسلام) [خوب نیست]، من با امامحسین (علیهالسلام) خوبم. حالا من، [نگویید] حرامزاده با اینها خوب نیست. حالا نروید از اینجا، آخر مجلس عمومی است، خیلی باید آدم حرف بزند، درست بزند. حالا ما یکسال [به کربلا] رفتیم، آن سال اوّل، عقلمان که نمیرسید امام با غیر امام فرق دارد. وقتی هر روز آنجا میرفتم، (یکماه ما آنجا بودیم، بهحساب زمان شاه) هر دفعه بهنام آقا علیاکبر، علیاصغر (علیهماالسلام) [زیارت] با حال میرفتم؛ در حرم آقا ابوالفضل (علیهالسلام) [حالم] اینجوری نمیشد. [بهقول] ما عوامها میگویند: یا ذاتت عیب دارد یا پولت، گفتیم یا ذاتمان عیب دارد یا پولمان، خدایا! خب بگو [علتش چیست؟] شب خواب دیدم که از آن در وارد شدم، آقا امامحسین (علیهالسلام) آنجا ایستاده، آقا ابوالفضل (علیهالسلام) مثل یک سربازی که تیمسار [را احترام کند]، امامحسین (علیهالسلام) را احترام میکرد. تا من پیدا شدم، امامحسین (علیهالسلام) گفت: حسین بیا! آقا ابوالفضل (علیهالسلام) کوچه داد، کوچه داد، ما آمدیم. تا رفتیم پایش را ببوسیم، نگذاشت، دستش را بوسیدیم. تا سهمرتبه گفت: حسین! چرا اینقدر وحشت داری؟ تو حلالزادهای، تو حلالزادهای، تو حلالزادهای. کجاییم؟! چهخبر است؟! اگر شما مؤمن باشی، تا یکذرّه ناراحت بشوی، تو را از ناراحتی درمیآورد. فهمیدی؟ یکذرّه ناراحت بشوی، تو را از ناراحتی درمیآورد؛ اما تجدّدی نباشی. تو در تجدّد هستی، نه در تفکّر، عزیز من! بیا در تفکّر باش! این فکرها که شما میکنی، عزیز من! درست نیست، دروغ که میگویی، در مِلک غصبی که مینشینی، چشمت را که حفظ نمیکنی، خُدعه که میکنی، اهلدنیا که هستی، دل کسی را هم میسوزانی، کجا راه به تو میدهد؟!
حالا میخواهی روایتش را بگویم؟ خود امامرضا (علیهالسلام) به زید برادرش میگوید، ای برادر! گول مردمان، بقّالهای مدینه را نخور! به تو میگویند پدرت امام است، برادرت امام است. خدا جهنّم را مال گنهکارها خلق کرده، میسوزاندت. کجا سیّد نمیسوزد؟ میگوید میسوزاندت، این روایت است، خود امامرضا (علیهالسلام) به برادرش زید میگوید، «زیدُالنّار». او هم یک خیالهایی داشت، خانهها را آتش میزد، میخواست مردم با او باشند. آخر به زور که نمیشود بیایی که من با تو باشم که. اینجا جمع شدید، چهکسی من را آورده؟ من همهتان را هم نمیشناسم، اما فدایتان بشوم، خدا عاقبت همهتان را بهخیر کند! چرخ ماشینتان میگردد، حساب دارد. اما من میخواهم بگویم قربانتان بروم، بیایید! بیایید ما یککاری بکنیم [که] متقی بشویم، [تا] اعمالمان قبولبشود! قربانتان بروم، ببین میگوید یک توهین به متقی کنی، خانه من را خراب کردی؛[۱] اما متقی باشیم، کجا ما متقی هستیم؟ عزیز من! فدایتان بشوم، بیایید این حرفها را باور کنید! تو بلبل باغ ملکوتی نه از عالم خاک، بیایید مؤمن بشویم! بیایید متقی بشویم که خدا قبول کند. (صلوات بفرستید).
ببین قربانتان بروم، رئیسمذهب ما میگوید، یکنفر بود، آمد [و] گفت (ایناست که میگویم قبول نمیکند، من روایتش را بگویم) یکنفر [به] مدینه آمد، این [شخص] بهاصطلاح در طوس امامجماعت بود. گفت [به امامصادق (علیهالسلام)] بگو [یکی از] شیعههایت است، [امام] به او راه نداد. گفت: بگو دوستت است، به او راه داد. امام مطّلع است، گفت وای بر تو! تو یک پرده کشیدهبودی، (ببین قبولت نمیکند) یکزنی خوشصدا بود، گفتی: مکرّر کن! تو پابند آن [زن] هستی. تو نمیدانم پابند لهو و لعب هستی، کجا امامزمان (عجلاللهفرجه) راهت میدهد؟ کجا امامحسین (علیهالسلام) به تو راه میدهد؟ [این] روایت است [که] من دارم میگویم، کجا به تو راه میدهد؟ تو خودت میروی، اغلب ما مثل عمر و ابابکریم، چرا؟ هر روز پیش پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) میآمدند، مگر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) اینها را میخواست؟ تو هم هر روز، هر دفعه، سالی دو دفعه نمیدانم کجا میروی؟ مگر تو را میخواهد؟ [مگر] قبولت میکند؟
تو باید متقی باشی، تو باید بهفکر مردم باشی، خب چهار دفعه رفتی، به یک بندهخدا [و] بیچارهای بده! پشتبامش چهار جایش آب میآید، کلیّهاش را برای جهاز [دختر] ش داده، کجا هر سال [به] زیارت میروی؟ از اینجا [به] مکّه میرود، از اینجا [به] مشهد میرود، از اینجا [به] آنجا میرود، همینسان دارد دور میزند، مثل طیّارهای که دور میزند.
عزیز من! قربانت بروم، بیا یکفکری بکنیم برای این چکهایی که ما میکشیم، چک امضاء داشتهباشد. جوادالائمه (علیهالسلام) میگوید: یک حاجت برادر مؤمن از زیارت پدر من بالاتر است، [زیارتی که معادل] هفتاد حجّ [و] هفتاد عمره [است]، تو کجا میروی دیگر؟ این بیچاره، بندهخدا، ننهاش اینجا آمده، کرایه خانهاش مانده؛ هر سال پا [بلند] میشود [و به] مکّه و کربلا میرود، بابا! اجارهخانه ننهات را بده! نگذار ننهات گدا بشود. عادت کردیم، بله، [به زیارت] عادت کردیم. (صلوات بفرستید).
ما بنا شد امروز از اربعین بگوییم، دیگر حالا دیدم که این [مطالب لازم است]، میگویند اگر چیزی که آن گوینده بداند برای اینها خوب است، چیز دیگر بگوید «لعنةالله» [است]، لعنت بر آن آدمی که یکچیزی که [میداند بهدرد مردم میخورد را نگوید]. الآن من نگاه میکنم [و] میبینم [که] اغلب مردم اینجورند، من اینجوری گفتم که حالا إنشاءالله اینجوری نشویم.
جانم! هر کاری [را] از [روی] امر بکن! کربلا برو! خیلی ثواب دارد، غبار [جادّه] امامحسین (علیهالسلام) به تو بنشیند، آتشجهنّم نمیروی؛ اما تو انسان باشی؛ نه که یکچیز دیگر باشی، دیگر بدترش نکنم، غبارش به تو بنشیند. آنکه [به بهشت] نمیرود که. تو باید قربانت بروم متقی باشی، بالاتر از این حرفها هم هست، من نمیگویم که خدا با آدم چهکار میکند؟ امامحسین (علیهالسلام) چهکار میکند؟ والله! امامحسین (علیهالسلام) تو را در بغل میگیرد، امامحسین (علیهالسلام) حاجتت را میدهد. اگر [قبولی داشتی] نشانه ایناست که اینهمه [کربلا] رفتی کدام حاجتت را داد؟ اینقدر میگویی [که] زیر قبّه امامحسین (علیهالسلام) دعا مستجاب میشود، تو که دوازدهدفعه [کربلا] رفتی، کجا حاجتت را داد؟ پس قبولت ندارد، پس قبولت ندارد، قربانت بروم. حالا میروی، آنهم میرود آنجا، اما حضور امامزمان (عجلاللهفرجه) غیر ایناست؛ کسی نمیتواند پیشش برود، مگر خودش بخواهد. تمام ائمه (علیهمالسلام) را میشد پیش آنها، بروی؛ اما امامزمان (عجلاللهفرجه) خودش باید بخواهد [پیشش] بروی. آره، تو را میپذیرد، قربانت بروم، اما ما انسان باشیم. (صلوات بفرستید.)
حالا قربانتان بروم، وقتی امامحسین (علیهالسلام) را شهید کردند، بعضیها یک حرفهایی میزنند، یک تلفنهایی میکنند، خیلی من ناراحت میشوم. میگویند پس با این دخترها و اینها چهجور [رفتار] شد؟ خدا حاجشیخعباس را رحمت کند! صریح میگفت اهلبیت؛ یعنی زنان تا وقتی امامحسین (علیهالسلام) بود، [به] طور عادی بودند. اما امامحسین (علیهالسلام) که شهید شد، خدا مطابق صدها خورشید به زنها یک شعاعی داد. یک شعاعی داد که نمیتوانستند، عرض بشود خدمت شما، به این زنها نگاه کنند. دلیلش هم اینبود، تو این [ها] را مثل ننه و آبجیات حساب نکن که میگویی نمیدانم با اینها چه شد؟ حرف گوشهدار داری میزنی، إنشاءالله که نمیفهمی، اما من نفهمیات را میفهمم که تو نفهمی. مگر ممکن بود که اینکار را بکنند؟ دست بگذارند؟ چرا؟ دلیل حاجشیخعباس اینبود، میگفت وقتیکه میخواستند اُسرا را سوار کنند، اینها نمیدیدند اینها را، آخر آمدند پیش حضرتسجّاد، [گفتند:] آقاجان! شما اینها را [سوار کن]! خلاصه ابنزیاد و یزید گفته ما اینها را به اسیری ببریم، غیر ممکناست نبریم، ما اینها را نمیبینیم. حضرت فرمود: بروید کنار! به عمّهام میگویم سوار کند. تمام اینها که آمدهبودند، کنار رفتند، عمّه، حضرتزینب (علیهاالسلام) همه اینها را سوار کرد؛ پس نمیبینند. کجا میگویی زینب (علیهاالسلام) را اینجوری زدند؟ این حرفها چیست [که] میزنی؟ به یکیشان گفتم، گفتم آخر این چیست [که] تو داری میگویی که حالا [زینب (علیهاالسلام)] آمده [و میگوید] برادر! اگر نامحرم نبود، اینجایم را پس میکردم [که] ببینی من چقدر کتک خوردم؟! مگر امامحسین (علیهالسلام) نمیبیند؟ زیر پیراهن را نمیبیند؟ به او میگویم: این حرف چیست [که] میزنی؟ میگوید: میخواهم نمیدانم مصیبت بگویم [که] مردم گریه کنند. گفتم: خب یک دروغ میگویی، بوی گندت [بلند میشود و] ملائکه لعنتت میکنند، آقا! چه میگویی؟ آنکه هست [را] به مردم بگویید!
مدّاحها هم همینجورند، اینها اغلبشان غنیمتجمعکن امامحسین (علیهالسلام) اند، یارو را ببین کجا میبرد؟ چهجوری میکند؟ روضهخوانش هم بیشترشان همینجور است. یک پسر است [که] سر یککار جنسی او را کشتند، میگفت: این سینهزن امامحسین، یکی از سینهزنهای امامحسین [بوده]. تُف به آن عقیدهات باشد که تو میخواهی [تملّق] بگویی، حالا میخواهد پول بیشتر به او بدهد. چهخبر شده؟ هر چه نگاه میکنی، میبینی عوضی است. مگر خدا نمیگوید «و اللهُ خیرُالرّازقین»، من رزقت را میدهم؟ چرا اینقدر تملّق میگویی؟ آن یارو هم همینجور است، فقط تملّق، تملّق. آنزمان هم تملّق میگفتند، حالا هم تملّقیها یکجور دیگر میگویند. (صلوات بفرستید).
حالا [حضرتزینب (علیهاالسلام)] همه اینها را سوار کرد، یکدفعه رُو کرد به قتلگاه، گفت: برادر!
چون چاره نیست میگذارمت | ای پارهپارهتن به خدا میسپارمت |
هیچوقت غم تو از دل خواهر نمیرود. گفتم: زینبجان! من فضولم، فضولیام را میکنم، این حرف خصوصی تو نیست که؛ هرگز غم امامحسین (علیهالسلام) از دل دوستان نمیرود، چونکه امامحسین (علیهالسلام) میگوید: قبر من در دل دوستهایم است. یککار دیگر هم زینب (علیهاالسلام) کرد، همه را که سوار کرد، یکدفعه گفت: برادر! ابوالفضل! این مسافرت که تا اینجا آمدم، هروقت خواستم سوار شوم، تو زانویت را خم میکردی، من پایم را روی زانویت میگذاشتم، سوار میشدم. ابوالفضلجان! کجایی؟
اُسرا حرکت کردند، خدا حاجشیخعباس را رحمت کند! میگفت: اربعین، اربعین اوّل است، چونکه اینها را وقتی میخواستند بیاورند، از بیراهه آوردند. حالا زینب (علیهاالسلام) آمد. در راه یک راهبی بود، این سرِ امامحسین (علیهالسلام) را گرفت، صبح آورد. گفت من [با سر] حرف میزدم، امامحسین (علیهالسلام) هم جواب بهمن میداد. این سر، سرِ جنازهای نیست، به نی [نیزه] نزنید! امامحسین (علیهالسلام) هوای بچّههایش را دارد، کجا امامحسین (علیهالسلام) را کشتند؟ والله! جسم علیین امامحسین (علیهالسلام) زیر سُم اسب رفت، مگر نور خدا زیر سُم اسب میرود؟ ای مداّح! چه میگویی؟ ای روضهخوانها چه میگویید؟! مگر حسین (علیهالسلام) مُرده [است]؟ چرا حسین (علیهالسلام) را مُرده حساب میکنید؟ دهانتان پُر [از] آتش بشود! امامحسین (علیهالسلام) هوادار بچّههایش است، حالا یکوقت دیدند [که] نیزه حرکت نمیکند [و] نگاه امامحسین (علیهالسلام) [به] اینطرف است. چهخبر است؟! بچّهها را شمردند، دیدند یکیاش نیست. امامحسین (علیهالسلام) دارد میگوید [که] بچّهام را بیاورید! بچّهام آنجا از اسب افتاده، بچّهام را بیاورید! کجا امامحسین (علیهالسلام) مُرده [است]؟ مگر سر امامحسین (علیهالسلام) قرآن نمیخواند؟ «أم حَُسبت أنّ أصحابالکهف و الرّقیم کانوا من آیاتنا عجبا»، کجا امامحسین (علیهالسلام) مُرده [است]؟ مگر امام میمیرد؟! چرا معرفت نداری؟! تو که معرفت نداری، چرا حرف امام میزنی؟ حرف خودت را بزن!
مگر امیرالمؤمنین (علیهالسلام) نیست که وقتی حرکتش دادند، جلوی تابوت را گرفت؟! امامحسن (علیهالسلام) میگوید کیست که جلوی تابوت را میگیرد؟ دید خود علی (علیهالسلام) است. [فرمود:] حسنجان! من هستم؛ اما این جنازه من هر کجا [به] زمین آمد، همانجا [پایین] بیاوریدش! حالا در تپّهها میرود [و به] زمین میآید، حالا میبیند قبری است [که] میگوید: نوح پیغمبر از برای وصیّ پیغمبر درستکرده. چه دارید میگویید [که امیرالمؤمنین (علیهالسلام)] وصیّ نیست؟ خدا آن دوتا را لعنت کند! تمام جنایتها تقصیر آن دوتاست که اینها را خلق حساب کردند. حالا هم اگر کسی اینها را خلق حساب کند، از همانهاست، نسل همانهاست، اگر در هر مقامی میخواهد باشد؛ اگر استاد دانشگاه هم باشد، از همانهاست. مگر اینها خلقند؟ اینها نور خدا هستند.
حالا [اُسرا را] حرکت دادند، حالا آمده. یکحرفی جلوتر امامحسین (علیهالسلام) به زینب (علیهاالسلام) زد، گفت: زینبجان! باید دروازهکوفه خطبه بخوانی! در شام هم [خطبه] بخوانی! اینها دارند سبّ [به] پدر ما میکنند، باید پرچم معاویه را بِکَنی، پرچم پدرمان علی (علیهالسلام) را نصب کنی. گفت برادر به دیدهمنّت دارم.
حالا [اگر] بخواهم همه را بگویم، وقت ایشان را میگیرم، دارم آن عصارههایش را میگویم. حالا زینب (علیهاالسلام) [به] کوفه آمده، این مداّحها که کفّ میزنند، سهجا کف زدهشده: یکی در دروازهکوفه زدند، یکی بالای سر جنازه علیاکبر (علیهالسلام) زدند، یکی هم آنجا در مجلس شام زدند. کجا کفّ میزنی [ای] مدّاح تملّقگو؟ بفهم [و] کار بکن! حالا آقا که وارد شد، یکدفعه زینب (علیهاالسلام) یک خطبه خواند، تمام آنها گریه کردند. گفت: خدا چشمتان را گریه کند! چهکسی برادر من را کشت؟ مردهای شما کشتند. حالا حرف من سر ایناست، یکوقت دیدند [که] نَفَسها قطع شد. خدا حاجشیخعباس را رحمت کند! گفت: شتر دیگر پایش را حرکت نمیداد، زنگها کَر شد. به ابنزیاد گفتند: اگر این [خطبه] ادامه پیدا کند، [مردم] شورش میکنند. گفت: سر امامحسین (علیهالسلام) را جلویش ببرید! تا سر امامحسین (علیهالسلام) را بردند، زینب (علیهاالسلام) دید [که] مردم [به] یکجای دیگر توجّه دارند، یکوقت دید سر امامحسین (علیهالسلام) است. گفت: عزیز من! حسینجان!
تو [که] با ما مهربان بودی | چرا در خانه خولی رفتی به مهمانی؟ | |
چهکسی به جراحات سر تو پاشیده خاکستر؟ | [مگر اینجور داروی دوا باشد؟!] |
آخر حرفها خیلی است.
اینها وقتی خولی سر امامحسین (علیهالسلام) را آورد، [آنرا] در تنور گذاشت. [همسر خولی دید نوری از تنور ساطع است، بعد دید هودجی از آسمان آمد، چند زن مجلّله در آن هستند. یکی از آنها آمد و سر را برداشت، دید] حضرتزهراست، همینطور [آنرا] میبوسد، حسینحسین [میگوید]. زن خولی فریاد کشید [و] گفت: مردم! بیایید [و] ببینید [که] این [خولی] پسر پیغمبر را کشته [است]. حالا زینب (علیهاالسلام) هم یک اشارهای کرد. خدا حاجشیخعباس را رحمت کند! گفت زینبی که میگوید «اُسکُت»، زنگها همه لال میشوند، [شترها دیگر] حرکت نمیکنند، کجا زینب (علیهاالسلام) مضطرّ است؟ زینب (علیهاالسلام) دید دارد سکته میکند، سرش را به محمل زد. یکوقت صدا زد؛ برادر! اگر با من حرف نمیزنی، با این کودک حرف بزن! امامحسین (علیهالسلام) یکجوری گفت، هم جواب کودک را [و] هم جواب خواهرش را داد، [فرمود:] «أم حَسِبت أنّ أصحابالکهف و الرّقیم کانوا من آیاتنا عجباً». آخر، دوتا آیه در تمام سیجزء کلامالله مهمّ است، یکی اصحابکهف [و] یکی [هم اصحاب] رقیم است، خیلی عجیب است. إنشاءالله یکدفعه دیگر برایتان میگویم.
حالا چه شد؟ حالا اینها را خلاصه حرکت دادند، فهرستوار بگویم، به مجلس یزید میخواستند بروند. آنها آنزمان چراغانی را هنوز درست نکردهبودند، اینها را در خرابه بردند. تا خرابه میگویند، این خرابهها که مرغمُرده در آن میافتد نبوده، آنجا بارانداز بوده، هر کسیکه محکوم بوده، آنجا میبردند، تا یزید اجازه بدهد. اینها را آنجا در خرابه بردند، این بغل کاخ بوده، ای نادان! آخر تو چه میگویی که اینها را کوچک میکنی؟! آن یزید، امپراطور جهانی که یک خرابه بغل خانهاش نیست. یکوقت دید دارند اینها گریه میکنند، یزید از خواب بیدار شد [و گفت:] چهخبر است؟ گفت: اینها خرابهنشینها گریه میکنند. گفت: برو ببین چهخبر است؟ گفت: بچّه امامحسین (علیهالسلام) خواب بابایش را دیده، گفت سر را آنجا ببرید! بچّه که تشخیص ندارد. مرتیکه [مردک یزید که این حرف را میزند] مست است. حالا سر را آوردند، یکوقت [رقیّه] گفت: عمّهجان! من که غذا نمیخواهم. [حضرتزینب (علیهاالسلام)] گفت: عمّهجان! مقصد تو ایناست. آقا! [رقیّه] سر را به خودش چسباند، همینطور میگفت: بابا! چهکسی رگهای بدن تو را جدا کرد؟! بابا! چهکسی من را به این کودکی یتیم کرد؟! بابا! حالا بچّه از دنیا رفت.
حالا ببین عزیز من! خدا برای همه جوانها پیشبینی میکند، حالا خدا آنجا پیشبینی کرده، یکوقت [حضرتزینب (علیهاالسلام)] دید [که] چهکار کند؟ قبری آنجا ساخته شدهاست، آنجا این [رقیّه] را در سردابه دفن کرد. چند سال پیش از اینهم [سردابه رقیّه را] آب گرفتهبود، دید همینجور بچّه هنوز آن عبایی که به او بوده، هست. حالا عزیز من! قربانتان بروم، خدای تبارک و تعالی برای شما پیشبینی میکند، مواظب حرام و حلال باشید!
حالا کجا امامحسین (علیهالسلام) به زینب (علیهاالسلام) سفارش کرد؟ زینب (علیهاالسلام) آخر چهکار کرد؟ همان کار را کرد. حالا [اُسرا را] وارد مجلس [یزید] کردند، زینب (علیهاالسلام) نگو و خلقت بگو! مگر این [زینب (علیهاالسلام)] وحشتی دارد؟ اگر بشر، مؤمن راهش حقّ است، نباید وحشت داشتهباشد. حالا ببین زینب (علیهاالسلام) چهکار میکند؟ حالا اینها [اُسرا] را وارد کردند، زینب (علیهاالسلام) یکقدری خودش را پنهان کرد. [یزید] گفت: کیست [که خودش را] پنهان میکند؟ گفت: زینب [است]. [یزید] گفت: الحمد لله که خدا برادرت را کشت. [حضرتزینب (علیهاالسلام)] گفت: یزید! خدا جان هر کسی را میگیرد، خدا جان برادر من را گرفت، اما لشکر تو [او را] کشتند. [یزید] گفت: میرغَضَب! یهودی و نصارا [به حمایت از زینب (علیهاالسلام)] بلند شدند. [گفتند:] یزید! این [زن] داغدیده، چرا با یکنفر طرف میشوی؟!
حالا [یزید] چهکار کرد؟ او هم که رفت، میخواست خودش را نشان بدهد، نماز خواند. آنهم حضرتسجّاد آن خطبه غَرّاء را خواند، مردم در کوچه و بازار میدویدند [و میگفتند:] یزید ما را گول زده، اینها بچّههای پیغمبرند. خلاصه کار به جایی رسید که [یزید] حضرتسجّاد را خواست، گفت: هر چقدر پول خون بابایت است، [را] بدهم. ببین حالا آن یزید، امامحسین (علیهالسلام) را خلق حساب میکند، میخواهد پول خونش را بدهد. تو ای رئیسدانشگاه! تو چرا حسین (علیهالسلام) را خلق حساب میکنی؟! او خلق حساب میکند، عزیز من! [تو] چرا خلق حساب میکنی؟! خلاصه [یزید] گفت: خدا ابنزیاد را لعنت کند! من نگفتم [که] بابایت را بکشد. گفتم: یککاری بکن همانجور که امامحسن (علیهالسلام) با پدر من صلح کرد، این [حسین] هم بیاید [و] صلح کند. بهاصطلاح خودش [یزید] پشیمان شد، یکهفته کاخ را دست اهلبیت داد، تمام [مردم از اعیان و اشراف] میآمدند و آنجا عزاداری میکردند. خیلی [یزید] پشیمان شد، حالا گفت: هر چه میخواهی، [به تو] بدهم. [امامسجّاد] گفت: یزید! آن چیزها که از ما غارت شده، [را] بده! آنها را، همه را مادرم با دستش بافته. [یزید] گفت: آنها حالا فعلاً نیست.
حالا [قافله] میخواهد حرکت کند. یک آقایی که بهاصطلاح ادّعا میکند، میگوید مشکی نپوشید! جوابش را دادم [و] گفتم: جواب ایناست که وقتی [اهلبیت] میخواست حرکت بکند، زینب (علیهالسلام) دید محملها را، همه را یک چیزهای قشنگ به آن زده. [گفت:] یزید! ما عزاداریم، [یزید] دستور داد: تمام محملها را سیاهپوش کردند. چرا میگویی سیاهپوش نکنند؟! حالا میخواهد حرکت بکند، یکدفعه زینب (علیهاالسلام) رو به خرابه کرد، صدا زد: رقیّهجان! من جواب بابایت را چه بدهم؟ پا [بلند] شو! حرکت کن! [با] ما برویم. عزیز من! زینب (علیهاالسلام) آنجا هم این حرف را زد، گفت:
چون چاره نیست میگذارمت | ای عزیز! به خدا میسپارمت |
حالا ببین [حضرترقیّه] چه گنبد و بارگاهی [دارد] و چهخبر است؟!
همه اینها را حرکت دادند، [قافله] سر دوراهی رسید، [بشیر] گفت؛ این راه کربلاست، این راه [به] مدینه میرود. امامسجّاد گفت: از عمّهام سؤال کنید! زینب (علیهاالسلام) گفت: من دلم میخواهد [به] کربلا بروم. همه اینها حرکت کردند، حالا [دارند] حرکت میکنند، [سکینه (علیهاالسلام)] میگوید:
بوی خوشی میوزد اندر مشام | عمّه! مگر که این زمین کربلاست؟ |
همه اینها [به] کربلا آمدند، جابر آنجا بود. عطیّه گفت: جابر! پا [بلند] شو برویم! اُسرا آمدند، اینها رفتند. حالا هر کسی یکجایی را در نظر میگیرد. میگوید: اینجا بود که نعش علیاکبر (علیهالسلام) را آوردند، آنجا قاسم (علیهالسلام) را آوردند، خلاصه گویا یک شبانهروز [آنجا] بودند. به حضرتسجّاد گفتند: همه اینها ممکناست [که] جان بدهند، حضرت اشاره کرد، اینها همه حرکت کردند. رُو به مدینه حرکت کردند، یکنفر [بهنام] بشیر بود [که] یک پرچم داشت، آمد. همه آنجا بیرون از مدینه آمدهبودند که اُسرا میآیند. محمّدبنحنفیّه را هم روی تخت گذاشتهبودند. آخر محمّد [کربلا نبود]، بعضیها یک حرفهایی میزنند. محمًد زِرهاش را پاره کرد، چشم [زخم] خوردهبود. عبدالله هم آنجا [در مدینه ماند]، امامحسین (علیهالسلام) گفت: عبدالله! در مدینه بمان! عبدالله هم به اجازه امامحسین (علیهالسلام) ماند. حالا عبدالله آمده [و] همینطور پی [دنبال] زینب (علیهاالسلام) میگردد، همینطور در کجاوهها میرود و میآید. یکوقت زینب (علیهاالسلام) دید [که] دو، سهمرتبه عبدالله آمده [و] رفته، یکوقت صدا زد: عبدالله! منم زینب! [عبدالله] گفت: زینبجان! چرا موهایت سفید شده؟ گفت: از غصّه [برادر] است. حالا عبدالله چهخبر است؟ حالا همه اینها سر قبر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) آمدند، بشیر [به آنها] گفت. یکدفعه بشیر صدا زد: همه را شهید کردند، فقط از مردها امامسجّاد [و امامباقر (علیهماالسلام)] مانده [است].
حالا رفقایعزیز، قربانتان بروم، ای جوانان ! ای جوانانعزیز! بیایید امروز [به یاد آنها باشیم]! آخر باباجان! من یک بچّه، یک بچّه ششماهه [داشتم]، الآن شاید چهل و پنجسال است [که] مُرده [است]. میآیم از دم آن یادم میافتد. آخر، امامحسین (علیهالسلام) و علیاصغر (علیهالسلام) و علیاکبر (علیهالسلام) و عون و جعفر (علیهماالسلام) همه اینها [به] قدر یک بچّه نیست؟ شما میروید گناه میکنید! ویدیو میزنید! تلویزیون میزنید! گناه میکنید! تو چه مسلمانی هستی؟! تو چه پیرو اینها هستی؟! دارید چه میگویید؟! امروز بیاییم عهد کنیم [که] دیگر گناه نکنیم. بیایید اتّصال بشویم! قربانتان بروم، بیایید عضو ائمه (علیهمالسلام) بشویم که هر کجا آنها میروند، تو باشی. چرا عضو گناه و لهو و لعب میشوی؟! من خجالت میکشم [که] دیگر بگویم [از] بسکه گفتم؛ اما میبینم هنوز دربیشترمان دست برنمیدارند. تو بازی میکنی، داری خاکبازی میکنی، یکدفعه میبینی [که] عزرائیل یقهات را بگیرد. چهکار میکنیم؟ چه جواب میدهیم؟ امروز بیایید با امامحسین (علیهالسلام) عهد کنیم که حسینجان! تا حالا گناه کردیم، [دیگر گناه] نکنیم. به تمام آیات قرآن! اگر زنای محصنه کردید، خدا از سرتان میگذرد؛ اما حقیقت بگویید [که] دیگر گناه نمیکنیم. بیایید دیگر گناه نکنیم! قربانتان بشوم، همهتان معصوم بشوید! والله! من کار ندارم. من آخر منبری نیستم که، من دلسوز شما جوانها هستم، بهدینم! دلسوز شما هستم. دلم میخواهد تمام شما امروز، همان حرف امامصادق (علیهالسلام) باشد که حضرت فرمود: همهشما را اینجا پخش میکنیم [که] بهواسطه شما شهرها [و] مردم حفظ باشد، آنجا همهتان را زیر سایه عرش خدا جمع میکنیم، همه باهم هستیم. مگر عرش کوچک است؟! نگاه نکنید [که] میگوید همهتان، عرش مطابق هفتآسمان هست، اینقدر بزرگ است. إنشاءالله میخواهم همهتان زیر سایه عرش خدا باشید! اما ببین گناه نکنید! عزیز من! [وقتی] گناه پیش میآید، [آنرا] نکنید، امروز گناه، امروز بهغیر سابق است. والله! روایت داریم، بسکه [عرصه] تنگ است امامصادق (علیهالسلام) میگوید، میزند اینجایش [و] میگوید: یککار ما را به آخر برسانید، شفاعتتان [را] میکنم. قربانتان بروم، پس بیایید همه زیر عرش الهی، عرش خدا باشیم!
حالا خواهش میکنم، إنشاءالله، امیدخدا، این آقای حاجابوالفضل میخواهد یک غذای حلال به شما بدهد و بالأخره یک ناهاری به شما بدهد و إنشاءالله، امید خدا، بعد از صحبتهای آقایفلانی نروید و ناهار بخورید! من در تمام مدّاحهای قم، فقط ایشان را قبول دارم، اینرا من به شما بگویم. نه اینکه آنها را به کلّی قبول نداشتهباشم، بعضی حرفهایشان را قبول ندارم؛ اما ایشان راست، راستی مدّاح امامحسین (علیهالسلام) است و دلم میخواهد گوش به حرفش بدهید! خدا إنشاءالله این آقایفلانی را همهچیز به او داده، خدا إنشاءالله عمرش را زیاد کند! خدا إنشاءالله شما جوانها را هم امروز هر حاجتی دارید، برآورده کند! امیدوارم یک حاجتتان اینباشد که ما هر کجا هستیم، هر وقت که مُردیم، با ولایت باشیم.
یک حاجتتان اینباشد که دلتان را پاکسازی کند، بهغیر محبّت اهلبیت [در دلتان] محبّت نباشد.
یک حاجتتان اینباشد، خدا توفیق به شما بدهد که طرفدار بدعتگذار نباشید.
یک حاجتتان اینباشد [که] خدایا ما را کفایت کن! دستتنگ نباشیم که ما دستمان بهغیر [از] تو [جلوی] کسی دیگر دراز باشد!
إنشاءالله، امیدوارم که حالا هرجوری است دعای ما را مستجاب کند!
من هم به شما بگویم: بهدینم قسم! ده، پانزدهتومان حالا دادم مال اینها که کربلا هستند، خدا حفظشان کند! دیشب از ساعت یک بعد [از] نصفشب، ختم صلوات صدقه دادم به اینها که الآن در زیارت امامحسین (علیهالسلام) هستند، حفظشان کند. از بمب و از نمیدانم چه حفظشان کند. إنشاءالله، امیدوارم که دعای من هم مستجاب میشود، إنشاءالله همین فردا خبر میشود که هیچ حوادثی ندیدند. من هم قربانتان بروم، ببین من به شما چه میگویم؟ میخواهم وقتی شما [به زیارت] میروید زوّار باشید نه زِوار. زوّار امامحسین خیلی ارزش دارد، قربانتان بروم، فدایتان بشوم، فهمیدید؟ اما من دلم میخواهد که امامحسین (علیهالسلام)، یکجوری باشیم که همه ما را قبول کند!
خدایا! به حقّ امامحسین قسمت میدهم، حاجت اینها را برآورده کن! عاقبتشان را بهخیر کن!
خدایا! اگر حوادثی برای اینها روی داده، ناجور است، آن حوادث را رفع کن!
خدایا غم و غصه را از دل حضّار مجلس بیرون کن!
خدایا! اینها با نور ولایت زندگی کنند!
خدایا! اینها تجدّدی نشوند!
خدایا! تو را به حقّ امامزمان، همه ما یاور امامزمان (عجلاللهفرجه) باشیم. (با صلوات بر محمّد)
ارجاعات
- ↑
قال رسول الله: مَنْ آذَى مُؤْمِناً بِغَيْرِ حَقٍّ فَكَأَنَّمَا هَدَمَ مَكَّةَ وَ بَيْتَ اللَّهِ الْمَعْمُورَ عَشْرَ مَرَّاتٍ وَ كَأَنَّمَا قَتَلَ أَلْفَ مَلَكٍ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ.
پیامبر صلی الله علیه وآله: هرکس مؤمنی را بهناحق اذیت کند، مثل این است که کعبه و بیتالمعمور را ده بار خراب کرده باشد و هزار فرشته مقرّب را به قتل رسانده باشد.
مستدرک الوسائل، ج۹، ص۱۰۰ [ فهرست روایات ] صفحاتی که به این روایت ارجاع دادهاند
- عبارت مبهم
- درباره متقی
- روضه حضرتزینب و سوار کردن اهلبیت
- روضه خداحافظی حضرتزینب با آقا ابوالفضل و امامحسین
- روضه راهب و سر امامحسین
- روضه حرکتنکردن سر امامحسین در منزلی
- روضه نجوای حضرتزینب با سر امامحسین
- روضه خولی و سر امامحسین
- روضه حضرترقیّه
- روضه خداحافظی حضرتزینب با حضرترقیّه
- روضه حضرتسکینه و بوی کربلا
- روضه عبدالله و نشناختن حضرتزینب
- نوارها
- مستند روایات