مبنای اصول‌دین

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
نسخهٔ تاریخ ‏۲۱ ژوئیهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۲:۵۳ توسط Mojahed (بحث | مشارکت‌ها)
پرش به:ناوبری، جستجو
بسم الله الرحمن الرحیم
مبنای اصول‌دین
کد: 10211
پخش صوت: پخش
دانلود صوت: دانلود
پی‌دی‌اف: دریافت
تاریخ سخنرانی: 1380-02-06
تاریخ قمری (مناسبت): 2 صفر

السلام علیک یا أباعبدالله، السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته، السلام علی‌الحسین و علیّ‌بن‌الحسین و أولاد الحسین و أهل‌بیت‌الحسین و رحمة‌الله و برکاته

رفقای‌عزیز! ما به شما گفتیم ما این‌جا تمرین ولایت می‌کنیم، تمرین ولایت درست‌است، ما حقیقت ولایت را نمی‌دانیم؛ یعنی حقیقت ولایت یک‌جوری است که این‌قدر بزرگ است و ابعاد دارد که مغز بشر نمی‌تواند بکشد. چرا؟ صدها میلیارد میلیارد مردم از ولایت خارج می‌شوند، ولایت را نمی‌توانند بکشند. خدا داده‌است، به هر بشری به هر موجوداتی داده‌است؛ اما خود بشر نمی‌تواند بکشد. حالا ما تمرین می‌کنیم. کشیدن ولایت چیست؟ ما توان نداریم، باید کمک بخواهیم. شما [باید] حقیقتاً بخواهی که بدانی تو جسم هستی، تو روح نیستی؛ یعنی حقیقت جسمانیّت خودت را در تمام ابعادت پیاده کنی، منتظر باشی روح به تو بدمد. ببین، من در جای دیگر هم گفتم، می‌گویم ولایت به تو داده شده‌است، تقسیم‌بندی است، به همه داده شده‌است؛ اما کسی نمی‌تواند بکشد. چه می‌شود بکشد؟ خودش کمکت کند. چه‌کار کنیم که ما را کمک کند؟ منیّت خودت را، سواد خودت را [کنار بگذاری]، خلق را نبینی، او را ببین!

درباره خدا و ولایت، محتاج باش! در برابر خلق غنیّ باش! امام‌صادق (علیه‌السلام) می‌فرماید: دوستان ما امر به کفّ ندارند، دست‌شان را جلوی خلق دراز نمی‌کنند. اگر دستش را جلوی کسی دراز کرد، او را کنار می‌زند، می‌گوید این شیعه و دوست من نیست. چرا؟ باید شما در مقابل خلق غنیّ باشی؛ اما در مقابل ولایت صغیر باشی؛ «یا لطیف! إرحم عبدک الضّعیف، الذّلیل» آن‌وقت دستت را می‌گیرد.

رفقای عزیز! من یک مثالی برای شما بزنم. انصافاً در مقابل ولایت، خدا یک قطره به ما داده‌است. اگر کسی زمین بخورد، آیا دستش را می‌گیرید و بلند کنید؟ من یک‌وقت، چهل‌سال پیش داشتم [در] خیابان صفائیّه می‌رفتم، یک‌زنی داشت لباس می‌شُست، توی جوی آب افتاد. نمی‌دانید من چقدر گریه کردم. فوراً یاد حضرت‌زینب [زهرا] (علیهاالسلام) افتادم. رفتم در آن وادی. چرا؟ این زن [به] زمین افتاد. بی‌روایت نگویم. یکی خدمت امام‌صادق (علیه‌السلام) آمد، گفت: یابن‌رسول‌الله! یک‌زنی [به] زمین خورد، گفت: زهراجان! خدا دشمنت را لعنت کند! او را با شلّاق زدند و [به] زندان بردند. گفت: بلند شو! [به] مسجد برویم، دعا کنیم، خدا این زن را نجات دهد. فوراً تا دعا کرد، خدا این زن را نجات داد. کجا می‌رویم؟ کجا رفتند؟ حالا حرف من سر این‌است: من باید یک‌حرفی را الگو کنم، تا مقصد و حرف خودم را بزنم. چرا من گریه کردم؟ این زن [به] زمین خورد. عزیز من! اگر تو خودت را درباره ولایت زمین بزنی، درباره خدا زمین بزنی، آیا خدا دستت را می‌گیرد یا نه؟ آیا علی (علیه‌السلام) دست تو را می‌گیرد یا نه؟ تو زمین نمی‌خوری. من «من» دارم. یک‌چیزهایی به خودمان می‌زنیم. رفقای‌عزیز! بیایید حرف من را بشنوید! دوباره تکرار می‌کنم: زمین‌خورده خلق نشوید! خودتان را نفروشید! خیلی پشیمان می‌شوید. عزیز من! تو به‌طوری هستی که توهین به تو [مثل این‌است که] خانه‌خدا را خراب کردی، آجرهایشان را ریختی. تو یک‌چنین شخصیّتی هستی. شخصیّت خودت را حفظ‌ کن!

از خلق پرهیز کن! چرا؟ آن‌کسی‌که تو را احترام می‌کند، خودش نابود می‌شود، احترامش هم نابود می‌شود؛ اما وقتی ولایت، تو را احترام کند، مگر ولایت نابودشدنی است؟ تازه می‌شوی «سلمان منّا أهل‌البیت» جزء اهل‌بیت می‌شوی. چطور دستت را می‌گیرد؟ سلمان به کجا رسید؟ یک‌کلام، حرف پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را شنید. والله! بالله! روایت هم داریم، امام‌صادق (علیه‌السلام) می‌گوید: یک‌دانه امر ما را اطاعت کنید، ما شما را در بهشت ضمانت می‌کنیم. آیا ضامن از امام‌صادق (علیه‌السلام) رئیس‌مذهب بالاتر می‌خواهی؟ سلمان یک‌دانه حرف شنید. [پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)] گفت: یا سلمان! اگر همه عالم یک‌طرف رفتند، علی (علیه‌السلام) یک‌طرف رفت، برو طرف علی (علیه‌السلام)! سلمان [طرف علی (علیه‌السلام)] رفت، تو هم برو! کجا طرف خلق می‌روی؟ چطور دستش را گرفت؟ چطور او را افشا می‌کند؟

سلمان علم اوّلین تا آخرین را دارد. این حرف یک معنایی دارد. برای شما معنا کنم؟ یعنی به یک عالم؛ یعنی به یک دنیا می‌گوید: اگر علم می‌خواهی، پیش سلمان برو! نرو پیش کسی‌که ادّعای علم می‌کند؛ ولی هیچ‌چیز است. ما به این علم دادیم، ما این‌را تأیید کردیم، کجا تو را تأیید کرده‌است؟ یک‌کار را تا آخر برسانیم.

تأیید خلق اشتباه بُوَدتأیید دست رسول‌خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بُوَد

تأیید دست ماوراء بود. خدا باید تو را تأیید کند، رسول‌خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) باید تو را تأیید کند. عزیز من! اگر نفهمی، سهو النّبیّ می‌نویسی. توجّه کردید؟

ما به رفقای‌عزیز، قول دادیم، این‌ها هم تأیید کردند، (ما بخواهیم کاری کنیم، از بعضی‌ها مشورت می‌کنیم، ما که خودمان ناقص هستیم، می‌گوییم یک صحبتی می‌خواهیم بکنیم، اگر حرفی بالاتر دارند به ما بزنند، ما همان حرف را می‌زنیم.) ما بنا شد اصول‌دین را معنا کنیم. اغلب مردم امامت‌شان روی شناسایی فردی اسم این‌هاست. حالا اگر واقع اسم این‌ها را بلد باشند، اسم این‌ها اعظم است؛ اما نه، امام اوّلت کیست؟ آقا مرتضی علی (علیه‌السلام)، امام دوم، آقا امام‌حسن (علیه‌السلام)، امام‌حسین (علیه‌السلام) تا آخر. این‌طور امامان را می‌شناسد. اصول‌دین ما هم همین‌طور است. اوّل چیست؟ توحید، خدا یکی است. دوم عدل، سوم نبوّت، امامت، معاد روز قیامت. خب بلد است. همین‌است؟ تو همین را گفتی، نجات پیدا می‌کنی؟ هر چیزی مبنا دارد. مبنای اصول‌دین تو را نجات می‌دهد. مبنای حرف ائمه (علیهم‌السلام) تو را نجات می‌دهد. مبنای کلام‌الله مجید تو را نجات می‌دهد. اگر تو مبنا بلد نباشی، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در جنگ صفّین گفت: این‌ها کاغذ و قلم است. علی (علیه‌السلام) قرآن را کاغذ و قلم می‌داند. چرا؟ عمل نمی‌کنیم، مبنایش را نمی‌فهمیم. نفهمیدند دیگر. گفتند: علی (علیه‌السلام) بگو برگردد. آن‌ها، [معاویه و لشکرش] می‌خواهند علی (علیه‌السلام) را بکشد، دوستان هم می‌خواهند علی (علیه‌السلام) را بکشند. تو چه فرقی با معاویه داری؟ پس درون تو معاویه است. درون تو علی‌شناس نیست. ای مسلمان که داری جنگ و جهاد می‌کنی! درون تو معاویه است. اگر امیرالمؤمنین می‌گوید: «أنا قرآن‌الناطق»، این‌ها کاغذ و قلم است، اگر مبنایش را نفهمی، همین کاغذ و قلم است؛ پس اصول‌دین هم مبنا دارد.

گفتیم: مقصد خدای تبارک و تعالی در تمام خلقت علی (علیه‌السلام) است، ولایت است، الآن وجود مبارک امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) است. این مقصد خداست. چرا می‌گوید: اگر نباشد، تمام عالم فروریزان می‌شود؟ این [امام] وجه خداست. چرا می‌گوید عالم فروریزان می‌شود؟ چون تمام عالم وصل به وجه خداست. آسمان، زمین، لوح، قلم، بهشت، جهنّم، آنچه که خدا زیر این آسمان خلق کرده‌است، باید اتّصال به وجه خدا باشد. اگر وجه خدا نباشد، تمام عالم فروریزان می‌شود. حجّت‌خدا یعنی این. ما کجاییم؟ اگر تو امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) را می‌بینی، باید عرش را ببینی. بهشت را باید ببینی. دوزخ را باید ببینی. آسمان را باید ببینی. زمین را باید ببینی. کوه‌ها را باید ببینی. دریاها را باید ببینی. ممکنات را باید ببینی. درخت‌ها را باید ببینی. اشیاء را باید ببینی. آنچه را که در خلقت است، باید ببینی. تمام آن‌ها که سرپاست به‌واسطه وجود ولیّ‌الله‌الأعظم (عجل‌الله‌فرجه) است. این امام‌شناسی است. تمام [این‌ها] غیر ممکن‌است که بدون امام سرپا باشند، تمام این‌ها فروریزان می‌شوند. اگر ما این‌جوری باشیم، هر چیزی را که می‌بینی شکر امام‌ زمانت را می‌کنی. خدایا! شکر که تو یک‌چنین چیزی را از نور خودت خلق کردی، در این عالم آوردی که من گلابی می‌خورم، سیب می‌خورم، آسایش دارم. آنچه که آسایش است، به آسایش این‌است. تو مرتّب [به] مسجد جمکران می‌روی، چه‌کار می‌کنی؟ اوّل امامت را بشناس! آنچه که راحتی داری، آنچه که خوشی داری، آنچه که ابعاد داری، به‌وجود مبارک امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) است. اگر تو امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) را این‌جوری بشناسی، به جز شکرانه کار دیگری نمی‌کنی. الآن یک پرتقال می‌‌خوری، می‌گویی: خدایا! شکر، این به‌وجود امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) خلق شده‌است. نمی‌خواهم یکی‌یکی خدمت شما عرض کنم. هر کدام را که می‌بینید. ماشینت را الآن می‌روی می‌گیری. به‌وجود مبارک امام زمان (عجل‌الله‌فرجه) چرخ دارد می‌گردد. از کجا می‌گردد؟ به‌وجود مبارک امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه)، این بنزین از زیر زمین درآمده‌است، نفت درآمده‌است، برق در آمده‌است. به‌وجود چه‌کسی درآمده‌است؟ «وجوده بوجود». به‌وجود امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) درآمده‌است. امام‌ زمان را باید این‌جوری بشناسی.

اگر صدقه هم دادی، باید بدانی برای یک‌چنین وجودی دادی. باید بخواهی یک‌چنین وجودی باشد. چرا بخواهی باشد؟ این مثل آن‌است که زنبور عسل رفت آتش ابراهیم را خاموش کند. حالا [هم] در دهانش عسل است و هم به او وحی می‌رسد. تو به‌قدر یک زنبور عسل باید عنایت به امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) داشته‌باشی. مگر ممکن‌است که ما عنایت کامل به امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) داشته‌باشیم. همین‌قدر هم داشته‌باشیم؛ آن‌وقت او تأییدت می‌کند، تو را آرام می‌کند. به تو ذوق می‌دهد، مِهر دنیا را از دلت بیرون می‌کند، مِهر خودش را در دلت می‌گذارد، تو را ضبط می‌کند، دستت را می‌گیرد. عزیز من! بیایید به‌قدر وُسع‌مان امام‌شناس شوید! چرا می‌گوید اگر [امامت را] نشناختی، می‌میری به زمان‌جاهلیّت؟ اغلب ما مردم این‌جوری نیستیم.

یکی از وعّاظ محترم یک قضایایی نقل کرده‌بود، این‌جا آمدند، اظهار کرد، صحبتی شد، ایشان یک صحبتی کرد. فقط یک مطلبش، من را تکان داد، من گریه کردم. آخر حساب کن اگر یک مطلبی است، باید در آن مطلب تفکّر پیدا کنید! یعنی اگر یک مطلبی هست، یک گُلی از آن مطلب بگیری. اگر شما از دنیا فارغ شوی، هر مطلبی، هر روایت و حدیثی هست، باید در آن بسنجی، ببینی یک‌چیزی پیدا کنی. ایشان فرموده‌بود: یک‌نفر آمد، خدمت امام‌صادق (علیه‌السلام)رفت، حضرت از او تشکّر کرد، گفت: فلانی! (من [از] این‌جایش تکان خوردم) گفت: نامه تو در دست من آمد، تو یک‌کاری کردی [که] من خوشحال شدم. یک پسر عمو داشتی [که] ناصبی بود. وقتی می‌خواستی [این‌جا] بیایی، به‌واسطه رَحِمیّت یک‌چیزی به او دادی. ایشان این‌جور نقل کرد، بعد با هم یک صحبتی کردیم. گفتم: عزیز من! این [جریان] می‌دانید مثل چه می‌ماند؟ مثل این می‌ماند که آن سیّد عرق‌خور عرق خورده‌بود. آن‌جا آمد، از آن مجلس او را بیرون کرد. وقتی خدمت امام‌صادق (علیه‌السلام) رسید، به او راه نداد. من حرفم که تکان خوردم، این‌بود، گفت: نامه‌ات به‌دست من رسید، دیدم یک‌کاری کردی. آقاجان من! هر روز نامه ما به‌دست امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌رسد. تو چه‌کار می‌کنی؟ پیش امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) شرمنده نشوید! یک‌کاری کنید نامه‌تان و افکارتان را که می‌بیند، خوشحال شود. من گریه‌ام گرفت. گفتم: آقاجان! چه کنیم؟ چه‌خبر است؟ بعضی از آقایان چه می‌گویند؟ «بإذن‌الله و إذن رسوله، أدخُلُ هذا البیت» اوّل به اذن خدا بشود، بعد به اذن رسول‌خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله). خب، ایشان با سواد است. گفتم: حالا که این [شخص] این‌جا [پیش امام‌] آمده، گفت: این‌کار را کردی، برگشت. از مدینه به شهر خود برگشت. آمد [و] به این عرق‌خور گفت: من را حلال کن! امام من را قبول نکرد، [گفت:] تو چرا بیرونش کردی؟ [سیّد عرق‌خور] گفت: امام گفت؟ گفت: بله! گفت: والله! دیگر من عرق نمی‌خورم. یکی از موحّدها شد. گفتم: عزیز من! امام، جوّ تمام خلقت را آگاه است، وجه خداست. عالم پیش امام کوچک است. وجه بزرگ‌تر است. امام می‌دانست که این ناصبی حالا که تو یک خدمتی به او بکنی، در جوّ عالم می‌داند، حالا که آمده این‌کار را کرد، این [شخص] آن‌جا رفت و به ناصبی گفت. گفت: آیا این رئیس‌مذهب شما این‌قدر رئوف است، این‌قدر مهربان است، ما این‌را قبول نداریم؟ فوراً شیعه شد. چرا این‌را نگفتی؟ نه این‌که به ناصبی، دشمن علی کمک کنی امام‌صادق (علیه‌السلام) خوشحال شود؛ امام‌صادق تو را می‌کُشد. خیلی بنده‌خدا تشکّر کرد. قرمز شد و چیز شد و قبول کرد. گفتم: عزیز من! ببین در جوّ عالم می‌داند، حالا که ناصبی را سفارش کرده، حالا برمی‌گردد، فوری شیعه می‌شود. پس امام که [می‌گوید] تو خدمت کردی، به جوّ کردی، یعنی به ولایت کردی. هشدار ولایت بوده، نه این‌که به ناصبی خدمت کنی. می‌گوید: اگر نگاه به روی ظلمه کنی، خدا پدرت را در می‌آورد. ناصبی که این‌است.

صحبت دوم ما این‌بود: علماء می‌گویند: «بإذن‌الله و إذن رسوله، أدخُلُ هذا البیت» گفتم: من یک‌چیز از شما سؤال می‌کنم، اگر جواب من را دادید، من حرف شما را قبول می‌کنم. حرف درست‌است؛ گفتند، ولی مبنا دارد. «هذا البیت» را ائمه (علیهم‌السلام) قرار می‌دهند. گفتم: صد هزار نفر، هزار نفر، پنج‌هزار نفر می‌آیند از امام‌رضا (علیه‌السلام) یا امام‌حسین (علیه‌السلام)، چیزی می‌خواهند، امام باید اوّل به خدا بگوید، بعد به رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بگوید، بعد بدهد؟ مگر تو عقل نداری؟ خودش حاکم به خلقت است، خودش اختیار دارد. گفتم: جواب‌بده! در آن ماند! هزار نفر می‌گویند: امام‌رضا! حاجت من را بده! یا امام‌رضا (علیه‌السلام) هر حاجتی را چه کند؟ چرا جواب نمی‌دهید؟ برود اوّل از خدا بخواهد، بعد از پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بخواهد، بعد هم از امام‌رضا (علیه‌السلام) بخواهد. این‌نیست. «أنا ولی‌الله»، علی ولیّ تمام ابعاد خلقت است. آنچه را که هست، ایشان اختیار تامّ دارد. اگر اختیار تامّ ندارد، چرا جان را در اختیار علی (علیه‌السلام) می‌گذارد؟ بابا! بیایید از این‌طرف، به آن‌طرف بروید! تا آن عقیده را داری، نمی‌فهمی. این آخرش است.

حالا بنا شد [که] ما از توحید صحبت کنیم. ببین! می‌گوییم که خدای تبارک و تعالی عادل است و ظالم نیست. عدالت خیلی ابعاد دارد، مثل ولایت می‌ماند. حالا گفتیم که مقصد خدا آن [ولایت] است، خواست خدا عدالت است. حالا این عدالت را باید توی خودت پیاده کنی؛ یعنی پرچم نَفَسی که می‌کشی، باید عدالت باشد. اگر یک مملکتی عدالت داشته‌باشد، سقوط نمی‌کند. اگر یک کارگاهی عدالت داشته‌باشد، سقوط نمی‌کند. اگر قُضات عدالت داشته‌باشند، سقوط نمی‌کنند. اگر عدالت داشته‌باشی، به امر عدالت است؛ یعنی به امر خداست، به امر ولیّ است.

آن‌ها عدالت نداشتند، بینید چطور شدند. الان من نمی‌خواهم حرف آن‌ها را بزنم. بی‌عدالتی کردند. با علی بی‌عدالتی کردند، رفتند توی عبادت. آخر عبادت بی‌عدالت که به‌درد نمی‌خورد؛ ظلم است. عزیز من، عبادت بی‌عدالت ظلم است. مگر نکردند؟ ظلم کردند. اصلاً من به شما عرض کنم، جداً می‌گویم، می‌خواهم من را قابل بدانید حرف بزنید.

عدالت یک‌چیزی است که قبولی اعمالت می‌شود. تو اگر بی‌عدالتی کار کردی، ظلم کردی. باید با عدالت باشی. چرا؟ خواست خداست. تو باید خواست خدا را عمل کنی. عزیز من! قربانت بروم! اگر یک کارگری زیر دست تو است، تو باید عدالت داشته‌باشی، چرا به این توهین می‌کنی؟ چرا به این بی‌عدالتی می‌کنی؟ والله! تو خودت توجه نداری. من الان تو را آگاه می‌کنم. تو به این کارگر بی‌خودی یک‌حرفی زدی، این‌را ناراحت کردی. تا زمانی‌که این ناراحت است، هیچ‌عبادتت قبول نمی‌شود، برو مهندسی کن. این کارگر عزیز که در مقابل تو است، مگر غیر تو است؟ کی مغز تو را روشن کرده، تو مهندس شدی؟ کی هوش به تو داده؟ کی قدرت به تو داده؟ کی تو را اینجوری کرده؟ مگر به‌غیر خدا نیست؟ خدا عدالت می‌خواهد. چرا عدالت‌فرسا با کارگر رفتار نمی‌کنی؟ خدا می‌داند قدرت‌دارها، نابود می‌شوند به‌واسطه یک بی‌قدرت.

حالا ببین اگر این مفید نبود، امام‌صادق اهل‌بیتش را جمع می‌کند، ای اهل‌بیت من! ظلم به کسی نکنید که بگوید خدا. این کارگر می‌گوید خدا. اگر گفت، خدا پدرت را درمی‌آورد. مدت دارد. آقا امام‌حسن هم این‌کار را کرد، [اهل‌بیتش را جمع کرد و فرمود: به کسی ظلم نکنید تا بگوید خدا]. مگر اهل‌بیت ظلم می‌کردند؟ می‌گوید به کسی ظلم نکنید، بگوید خدا؛ خدا طرفت است. این حرف‌ها که زدند، آمدند در ما پیاده کنند. این‌ها راهنمای ما هستند، این‌ها هادی ما هستند. این‌ها اختیار ما را دارند. این‌ها آمدند ما را راهنمایی کنند. چرا توجه نداریم؟

هر کارگری که یک‌کاری به او می‌دهی، بگو: خدایا، شکر من این نیستم، احترامش کن. اگرنه از تو می‌گیرد. داریم. خیلی‌ها را داریم که از او گرفت. بزرگترین حرف این‌است که این اگر به‌غیر این‌که توی این منیتی داری، این‌را ناراحتش کردی، تا زمانی‌که این ناراحت است، هیچ‌عبادتت قبول نمی‌شود، حالا می‌خواهی مکه‌برو، کربلا برو، می‌خواهی نماز بخوان، می‌خواهی نماز شب بخوان. چرا؟ خدا رضایت مؤمن را می‌خواهد، رضایت ضعیف را می‌خواهد، نه نماز شب را. خدا رضایت‌خواه است، نه عبادت‌خواه. حالا برو عبادت‌کن. خدا رضایت‌خواه است. خدا هم تو را تأیید می‌کند، هم حرف را تأیید می‌کند. عدالت را هم باید در خانه‌ات هم پیاده کنی. شما بپرسید من سه تا پسر دارم، هنوز نشده یک‌چیزی را به این‌ها تندی کنم. یک‌وقت اگر داد هم بزنم، روی یک حسابی می‌زنم. می‌خواهم آن‌کار را به‌حساب کنم.

عدالت چیزی است که به شما جزا می‌دهد، نه اعمالت. دلم می‌خواهد توجّه بفرمایید! مقصد خدا به شما جزا می‌دهد. چرا؟ اگر تو بی‌عدالتی کردی، جرم است. این بی‌عدالتی جرم است. تو چه جزایی داری؟ یواش‌یواش، بی‌عدالتی ظلم می‌شود. اوّلش جرم است، بعد ظلم است. من الآن خدمت شما عرض کردم، خیلی سال پیش، بنده‌زاده، ما را ده شب روضه [برد]، من به او شبی پنجاه‌تومان می‌دادم. حسابش را کردم که این زن دارد؛ حقّ ندارم به او حکم کنم. بی‌عدالتی است، پیش من است، با هم کار می‌کنیم؛ اما اگر بخواهم وقت غیرِ کاری‌اش را بگیرم، ظلم است. وقت غیرِ کاری‌اش مال خودش است. [این] یعنی‌چه؟ یعنی الآن ما داریم با هم کار می‌کنیم؛ اما وقت غیرِ کاری‌اش مال خودش است. من باید این‌را راضی‌اش کنم؛ آن‌وقت می‌گفتم ده‌تومان مال بنزین است، چهل‌تومان برای خودت. چرا؟ من دارم مجلس روضه می‌روم [که] چیز یاد بگیرم، اگر من بی‌عدالتی کردم، عدالت ندارم که به‌من جزا دهد. ولایت به تو جزا می‌دهد، عدالت هم به تو جزا می‌دهد. تو اگر بی‌عدالتی کردی، والله! خدشه به ولایت می‌زنی. خواست ولایت بی‌عدالتی نیست؛ عدالت است. خواست ولایت، عدالت است. چرا ما عدالت نداریم؟ هیچ‌چیز هم فکرش را نمی‌کنیم.

اصلاً زیر آسمان تعدّی به هر که کردن، بی‌عدالتی است. شما الآن که موقعیت دارید، در هر ابعادی هستید، باید حساب کنید [که] خدا چه می‌خواهد؟ خدا عدالت از تو می‌خواهد. با عدالت رفتار کن! بی‌عدالتی جرم است، عدالت به تو جزا می‌دهد. چرا جزا می‌دهد؟ تو اگر یک کارگری داری که این کارگر، به‌قول تو خنگ است، به‌قول تو کاری به او می‌دهی حالی‌اش نیست، تو که حالی‌ات است. چرا حالی‌اش نیست؟ باید حالی‌اش کنی. باید او را مثل خودت کنی. والله! بالله! در تمام گلوله‌های [گلبول‌های] خونم می‌گویم: آقای‌مهندس! اگر تو این کارگر را توی فکرش باشی [که] مثل خودت کنی، خدا تو را مثل خودش می‌کند، ولایت هم تو را مثل خودش می‌کند. چرا این‌جوری نیستی؟ آیا تو در مقابل ولایت، خنگ هستی یا نیستی؟ در مقابل خدا خنگ هستی یا نیستی؟ خب، این کارگر هم در مقابل تو خنگ است. والله! بالله! کوشش می‌کردم که این کارگر که مثل خودم بشود، بهتر از خودم بشود. تمام ابعادم را روی او می‌گذاشتم. چرا؟ اگر شما پر و بال به یک کارگری دادی، او به یک مزدی، به یک‌چیزی می‌رسد؛ تولید این نصیب تو می‌شود. چرا توجّه نداری؟ تولید این کارگر نصیب تو می‌شود؛ صدقه جاریه این‌است. یک کسی را درس یادش بدهی، یک کسی را مثل خودت بکن! دوباره خوشم آمد. تکرار می‌کنم: تو در مقابل خدا خنگ هستی یا نیستی؟ تو در مقابل ولایت خنگ هستی یا نیستی؟ پس خدا هر روز به تو تغیّر کند و چیزی به تو بگوید که چرا خنگی؟ خب، او هم همین‌جور است.

عزیز من! راهنما یعنی‌چه؟ علی (علیه‌السلام) راهنماست، تو هم عزیز من! مهندس! تو هم راهنمای کارگرها باش! خدا تو را حاکم قرار داده [است]. چرا از حاکمیّتت سوءاستفاده می‌کنی؟ چرا از حاکمیّتت استفاده نمی‌کنی؟ ببین، آقا امام‌حسن (علیه‌السلام) از حاکمیّتش چطور استفاده می‌کند. شخصی پیشش آمده، می‌گوید: حسن‌بن‌علی! آسمان به‌سر تو و پدرت دروغ‌گوتر سایه نینداخته‌است. چه جسارتی دارد می‌کند؟ جان این [شخص] در قبضه قدرتش است. نَفَس این [شخص] در قبضه قدرتش است، ببین چه [امام] می‌گوید؟ می‌گوید: ای اعرابی! اگر پدرم این‌جور است، من این‌جور هستم، دعا کن [که] ما خوب بشویم! خدا از سر ما بگذرد! غریبِ این شهر هستی؟ چه شده؟ چرا ناراحتی؟ من اگر ممکن باشد تو را از ناراحتی درمی‌آورم. یک‌جوری با این حرف زد، بیا خانه ما برو! (این کارگر به تو تندی کرده که این‌قدر تندی به او می‌کنی؟ عزیزان من! ما باید این‌ها را در خودمان پیاده کنیم؛ آن‌وقت سنخه می‌شویم.) حالا وقتی [امام به او] محبّت کرد، گفت: خدا معاویه را لعنت کند! به ما گفت [که] شما این‌جور هستید.

بابا! دوباره تکرار می‌کنم: شیطان تو را تحریک نکند که به کارگر، به مردم تندی کنی؛ این تحریک شیطان است.

عزیز من! پس گفتم: عدالت، مثل ولایت است؛ خیلی گسترده است. اگر شما عدالت را مراعات کردی، ولایت را مراعات می‌کنی، هیچ چیزش از این خطرناک‌تر نیست. من دوباره در این نوار می‌گویم: این [کارگر] را بی‌خودی ناراحت کنی، تا زمانی‌که این ناراحت است، هیچ‌عبادتت قبول نمی‌شود. آقای‌مهندس! باز هم به خودت باد می‌کنی؟ مگر ما روایت و حدیث را قبول نداریم؟ خاضع باش! خاشع باش! تمام مردم عیالات خدا هستند. به عیالات خدا تجاوزگر نشو! تمام این‌مردم عیالات خدا هستند. تجاوز مگر این‌است؟ تجاوز به ولایت داریم، تجاوز به اسلام داریم، تجاوز به امر داریم، تجاوز به نادانی داریم. مگر تجاوز یک‌جور است؟ والله! اگر عدالت داشته‌باشی، اصلاً در عالم تجاوزگر نیستی؛ تمام کارهایت روی عدالت است.

بیا این حرف‌ها را یک‌قدری تأمّل کن! یک‌قدری فکر کن! وقتی این نوار را گوش می‌دهی، مرتّب چیز نخور! حرف نزن! مبادا گوش به تلویزیون بدهی، این نوار را هم گوش بدهی. این حرف‌ها احترام دارد. این حرف‌ها را احترام کن تا خدا احترامت کند. کسی‌که ولایت را احترام کند، کلام خدا را احترام کند، خدا احترامش می‌کند.

اگر شما عدالت داشته‌باشی، نبوّت را قبول می‌کنی. اگر عدالت داشته‌باشی، ولایت را قبول می‌کنی. خدا دلش می‌خواهد بنده باشی. حالا که می‌گوید خدا یگانه است، خدا عدالت دارد، حالا چه می‌گوید؟ می‌گوید «أشهد أن لا إله إلّا الله»، «أشهد أنّ محمّداً رسول‌الله» چرا خدا محمّد (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را بغل خودش گذاشته‌است؟ عدالت‌فرساست. آنچه که عدالت است، از نبیّ اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌جوشد. چرا؟ این‌ها یک ترک‌اولی ندارند. کسی‌که عدالت ندارد، ترک‌اولی دارد؛ [حتی] اگر نبیّ باشد، به‌غیر رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله). ببین! خدا شهادت می‌دهد [که] این [محمّد] بنده من است؛ یعنی پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در تمام خلقت یک الگوست. آیا تو می‌توانی بشوی؟ تو اگر عدالت را به‌جا آوردی، عضو او می‌شوی، او نمی‌شوی. هیچ‌کسی «ولیّ» نمی‌شود؛ اما عضو می‌شود. از کجا می‌شوی؟ از عدالت. از بی‌عدالتی هیچ‌چیزی نمی‌شوی. باباجان! دارد حالی یک خلقت می‌کند، می‌گوید: عزیز من! محمّد، این نبیّ من، از چه به این‌جا رسید؟ از عدالت. از کجا رسید؟ از عدالت. از بی‌عدالتی هیچ‌کس به هیچ‌کجا نمی‌رسد.

تفکّر؛ یعنی عدالت. من به شما عرض کنم، این‌همه که من چند سال است دارم داد می‌زنم: تفکّر داشته‌باشید! تفکّر؛ یعنی عدالت. شما اگر یک‌کاری که می‌خواهی بکنی، تفکّر داشته‌باشی، عدالت را بیاور! اگر با عدالت باشد، صحیح است؛ این‌است تفکّر. تفکّر؛ یعنی عدالت. اگر شما با عدالت کار کردید که همه‌اش درست‌است.

شما حسابش را بکن! هر کسی‌که در این عالم سقوط کرده، چه عالِم، چه جاهل، هر کسی‌که سقوط کرده، بی‌عدالتی کرده [است]، هر کسی‌که رشد پیدا کرده، از عدالت کرده [است]، اگر [به‌خاطر] عدالت سال‌های سال حرف بزنیم، مانند ولایت است، [تمامی ندارد]. عدالت خیلی گسترده است؛ اما من فشرده دارم می‌گویم.

اگر می‌خواهید هدایت باشید، هر کاری که می‌خواهید بکنید، عدالت‌فرسا باشید! نه این‌که بخواهید ظاهر عدالت را پیاده کنید، اوّل باید عدالت، توی خودت پیاده شود. این ظاهرش که به کارگر ظلم نکنی، یا قاضی عدالت داشته‌باشد، یا عالِم عادل باشد، باید صادرات تو باشد؛ یعنی‌چه؟ یعنی باید عدالت در تو وجود داشته‌باشد؛ آن‌وقت این ظلم که نمی‌کنی، تعدّی که نمی‌کنی، صادرات عدالت است؛ پس عدالت چیست؟ عدالت باید در وجود تو باشد؛ عین ولایت است. ولایت در وجودت است، صادراتت رحم است، مروّت است، انصاف است، یگانگی است، برادری است، تجاوز نیست، خیانت نیست. شما الآن هر کاری که در این عالَم می‌خواهید بکنید، باید در وجود شما ولایت با عدالت باشد، صادرات تو آن می‌شود.

ممکن‌است یک باعدالتی کنی ریا باشد. یک مطلبی است من به شما بگویم، این خیلی مهمّ است. یکی از این آقایان چند وقت پیش این‌جا تشریف آوردند. اظهار کرد که من خلاصه ماندم. بنا کرد از صدقات گفتن که آقا جوادالائمه (علیه‌السلام) می‌گوید: [برآوردن] یک حاجت برادر مؤمن، [از] زیارت قبر پدر من، از هفتاد حجّ، هفتاد عمره بالاتر است؛ [این روایت را] نقل کرد. باز دوباره گفت: امام‌صادق (علیه‌السلام) فرموده: دل‌یکی را خوش کنی، دل من را خوش کردی، دل مادرم زهرا (علیهاالسلام) را خوش کردی. این‌را هم نقل کرد. همین‌ها که هست، تمام این‌ها را نقل کرد. گفت: حالا من تویش ماندم. رفتم چند وقت است کوشش کردم، در کتاب کافی نوشته، بعد هم با قرآن مطابق است. حالا که با قرآن مطابق است، من شکّی به آن ندارم؛ اما من توجّهی به آن ندارم؛ یعنی می‌خواست باور کند، هیجان داشت. گفت: حالا یک‌دفعه این مطلب می‌گوید: شما به یک مؤمن کمک کردی، هم کافر [و] هم منافق هستی. من ماندم، گیج شده‌ام. اصلاً او را گیج کرده‌بود؛ اهل‌مطالعه است. من انگار کن که جواب سر زبانم بود. گفتم: چون تو خیانت به مؤمن می‌کنی. تو داری این‌کار را می‌کنی، محض خدا نمی‌کنی، محض ولایتِ این مؤمن نمی‌کنی؛ می‌خواهی خیانت کنی، یک خیالی برایش داری؛ چون‌که مؤمن است، انسان که به مؤمن خیانت کند، چه می‌شود؟ کافر می‌شود، باز هم به مؤمن، خیانت‌کردن چه می‌شود؟ منافق می‌شود. اهل‌تسنّن همین‌کار را کردند، خیانت کردند. خدا هم گفت: کافر و مرتدّ شدند. این آدم هم همین‌طور است. این‌قدر این آدم خوشش آمد که نگو! چرا؟ این [شخص] دارد این‌کار را می‌کند، بی‌عدالتی است؛ منظورم این‌است. این‌کاری که دارد می‌کند، بی‌عدالتی است.

عزیزان من! قربان‌تان بروم! عدالت را مراعات کنید! من یک‌وقت یک‌نفر، یک مبلغی می‌دهد، همین‌جور هیجان‌زده می‌شوم. می‌گویم: نکند که بی‌عدالتی بکنم. این‌که به‌من داده‌است، این بیت‌المال است، مبادا من بی‌عدالتی بکنم. اصلاً شب که می‌شود یک‌قدری خوابم نمی‌برد، صبح این‌را پخش می‌کنم. همه ابعادش را به‌دست می‌آورم. می‌گویم: حالا که می‌خواهی به او بدهی، می‌خواهی تعریفت را بکند؟ نه، والله! آن‌را دادی چطوری است؟ آن به قوم و خویشت بند است؟ نه، این‌را می‌دهی که خوشت بیاید؟ نه. تمام این‌ها را در خودم پیاده می‌کنم؛ آن‌وقت این‌کار را می‌کنم. چرا؟ آخر، آن باید قبولی داشته‌باشد. عزیز من! قربانت بروم! کاری که بی‌عدالتی است، برای تو قبولی ندارد. چرا توجّه نمی‌کنی؟

تمام این ظلم‌ها که زیر این آسمان شده‌، [از] بی‌عدالتی شده‌ [است]. تمام این‌مردم که به ماوراء رسیدند، از عدالت رسیدند. تمام این‌ها کسی‌که به‌حقّ خودش رسیده‌، از عدالت شده‌ [است]. تمام این‌ها که غصبی شده‌، از بی‌عدالتی شده‌ [است].

بی‌خود نمی‌گوید تا می‌گوید خدا، بعد می‌گوید: خدا عادل است. ببین، باید خداشناسی را توی خودت پیاده کنی؛ توحید یعنی این. توحید این‌نیست که بگوییم خدایا یک است و دو نیست. توحید؛ یعنی صفات خدا را در خودت پیاده کنی. ولایت یعنی صفات ولایت را در خودت پیاده کنی. ولایت، صفات‌الله است؛ صفات خداست.

حالا تو اگر [عدالت که صفات‌الله است، در خودت] پیاده کردی، ببین، چقدر خدا دستت را می‌گیرد؛ [پیاده] نکردند. حالا اگر [پیاده] نکنی، گرفتاری برای خودت درست می‌شود. حالا هر چه می‌خواهی طی کن! هر چه را هم می‌خواهی مطلبی را بساز! اگر بی‌عدالتی باشد، همان برایت عذاب می‌شود. تو خیال می‌کنی خوب می‌شود. اما اگر عدالت بود، عدالت با عدالتی تو را پرورش می‌دهد، پرورش پیدا می‌کند، وجدانت ناراحت نیست. [از] بی‌عدالتی، وجدان بشر هر که می‌خواهد باشد، ناراحت است. من الآن یک مثال برای شما می‌زنم، ببینید چقدر خوب است؛ إن‌شاءالله که خوب است. شما الآن به کسی یک صدقه می‌دهی، چقدر خوشحال هستی که الآن کار یکی را راه انداختی. یک صدقه دادی. حالا رفتی یک پول از یک‌نفر دزدیدی، تمام ابعادت ناراحت است. آن پول را دادی، این‌قدر خوشحال هستی؛ [اما] این پول را گیرت آمده، این‌قدر ناراحت هستی! برای چه؟ من صد هزار تومان گیرم آمده، صد هزار تومان داده‌ام، آن [را] که داده‌ام، خوشحالم؛ یعنی این‌قدر آدم خوشحال است که نگو! آن [را] که گیرت آمده، چرا ناراحت هستی؟ آن مال عدالت دادی، این‌را بی‌عدالتی کردی و ناراحت هستی؛ پس اگر من می‌گویم ولایت یا عدالت سکونت به تو می‌دهد، من این‌جور گفتم. [البتّه] همه‌شما که همه فهمیده هستید، خدایا! تو شاهدی که من اقرار می‌کنم، اما نوار من را کسی دیگر هم می‌شنود.

عزیز من! آرام بگیر! کاری کن که در بدنت سکونت ایجاد شود. هیچ‌چیزی بشر را آرام نمی‌کند، مگر یقین. حالا هم که این‌همه حرف عدالت زدم، باید یقین داشته‌باشی. یقین با عدالت، یقین با ولایت به تو سکونت می‌دهد. چرا سکونت به تو می‌دهد؟ آیا ولایت خودش سکونت ندارد؟ آیا عدالت خودش سکونت ندارد؟ آیا عدالت تزلزل دارد؟ آیا ولایت تزلزل دارد؟ خب، اگر تو دارای این [بی‌عدالتی] باشی، تو هم [یقین] نداری؛ به همین آسانی. اما عزیزان من! یقین می‌خواهد.

«یا لطیف! إرحم عبدک الضّعیف، الذّلیل». اگر تو خودت را ضعیف بدانی، تو را قویّ می‌کند. غم و غصّه این‌است که ما از ولایت جدا شویم. وقتی جدا شدی، خیالی می‌شوی، خیالی هم هر ابعادش یک غصّه است؛ اما اگر عضو ولایت باشی، اگر ولایت ناراحت است، تو هم هستی. اگر خدا ناراحت است، تو هم [ناراحت] هستی. چرا؟ عضو ولایت شدی، دیگر ما ناراحتی نداریم. دیگر چه می‌شود و چطور می‌شود و فکر و خیال نداریم. حالا چطور شود که این‌طور بشویم؟

امر را اطاعت کنیم. امر ولایت را اطاعت‌کن! امر عدالت را هم اطاعت‌کن! عدالت خودش هم یک امر دارد. امر عدالت چیست؟ به عدالت عمل کنی. امر ولایت چیست؟ به ولایت عمل کنی؛ این امرش است. چرا به شما می‌گوید امر را اطاعت‌کن؟ می‌خواهد مثل خودش بشوی؛ یعنی ولایت می‌خواهد مثل خودش بشوی. عدالت هم می‌خواهد مثل خودش بشوی؛ یعنی مثل خدا شوی. عدالت می‌خواهد کاری کند که تو مثل خدا بشوی، ولایت می‌خواهد کاری کند که تو مثل امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بشوی. «سلمان منّا أهل‌البیت»؛ پس اگر این‌ها دارند کار می‌کنند برای تو کار می‌کنند.

مگر خدا احتیاج دارد؟ یا امیرالمؤمنین احتیاج دارد؟ نه والله! احتیاج ندارد. بشر هم به جایی می‌رسد که احتیاج دنیا را احتیاج نمی‌داند. چرا؟ آن کفایتش می‌کند. وقتی کسی تو را کفایت کرد، دیگر احتیاج دنیا را که احتیاج نمی‌دانی. من به امام‌رضا (علیه‌السلام) گفتم: رفقای من را کفایت کن! اگر شما را کفایت کند که دیگر چیزی نیست. چیزی نمی‌خواهی، به کسی کاری نداری، احتیاج به چیزی نداری؛ کار هم وظیفه می‌شود، مهندسی هم وظیفه‌ات می‌شود، کارت وظیفه‌ات می‌شود، دَرسَت وظیفه‌ات می‌شود. وظیفه به‌غیر احتیاج است. عزیزان من! تو باید کار کنی، باید چرخ را راه بیندازی. شما باید توی اداره باشی، آقا درس بخواند، آقا مهندس است، باید چرخ را راه بیندازد. چه‌کسی چرخ را راه می‌اندازد؟ خلق راه می‌اندازد. من به شما عرض کردم که یک لوحی بود، تمام هفت‌طبق زمین به این لوح بود، هفت‌طبق آسمان به این لوح بود. پیدا بود که این سیم‌ها به این [لوح] وصل است. گفتند: بگردان! من به اسماء این‌ها می‌گردانم. «یا محمّد! یا علی! یا فاطمه! یا حسن! یا حسین!»؛ به‌نام دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام). به صاحب لوح قسم! وقتی به اسم علی (علیه‌السلام) می‌رسید، آن لوح می‌خواست از جا حرکت کند. من یک‌دفعه همچین می‌کردم. تمام خلقت طاقت اسم علی (علیه‌السلام) را ندارد. حالا حرفم این‌است. به‌دست چه‌کسی باید این‌جور شود؟ به‌دست خلق باید گردانده‌شود؛ شما باید تمام این خلقت را، تمام این دنیا را بگردانی. این‌که می‌گوید بگردان؛ یعنی باید بگردانی. بگردان عزیز من! تو قشنگ با عدالت درس بخوان! آقای‌دکتر با عدالت، آقای‌مهندس با عدالت، همه با عدالت. ببین! من دوباره تکرار می‌کنم. من از آن‌جا نتیجه گرفتم، به ائمه (علیهم‌السلام) نمی‌گوید بگردان! به یک‌نفر می‌گوید بگردان! چیست می‌گرداند؟ احتیاجات مردم؛ باید خلق بگرداند، اما با عدالت. من می‌گفتم: [خدایا!] در این‌کار غِش نکنم. پس کار شد، احتیاج نداری، کار شد وظیفه، کار شد امر؛ پس تمام این دنیا که می‌گردد، باید به‌دست شما بگردد؛ اما با عدالت.

خدایا! عاقبت ما را به‌خیر کن!

خدایا! ما را بیامرز!

یا علی

ارجاعات

حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه