ارتباط 89
ارتباط 89 | |
کد: | 10339 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1389-01-28 |
تاریخ قمری (مناسبت): | 3 جمادیالاول |
اعوذ بالله من الشیطان اللعین الرجیم
العبد المؤید، الرسولالمکرم، ابوالقاسم محمد
السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته، السلام علیالحسین و علیبنالحسین و اولاد الحسین و اهلبیت الحسین و رحمةالله و برکاته
من در قم به شما قول دادم که آنجا از ارتباط صحبت کنم، حالا امروز میخواهم صحبت کنم. ببین اینها همه ارتباط بههم دارد، میگوید: «السلام علیالحسین و علیبنالحسین و اولاد الحسین و اهلبیت الحسین و اصحاب الحسین»، همه اینها ارتباط دارند. ببین اصحاب امامحسین به حسین ارتباط دارد، قربانتان بروم، شما باید خیلی روی ارتباط فکر بکنید. گفتم که شما یک نگاهی در این دنیا بکنید، تمام اینها که گنهکار شدند، طاغوت شدند، از ولایت جدا شدند، از ارتباط جدا شدند، ارتباطشان قطع شد. یکوقت شما خیلی عبادت میکنی، مکه میروی، عمره میروی، همهجا میروی، ارتباط نداری. خدا رحمت کند حاجشیخعباس را، ما در هر صحبتمان ایشان را چیز [یاد] میکنیم. میگفت: مانند ابنملجم یا نبود، یا کمنظیر بود، چقدر عبادت میکرد؟ صورتش از اینطرف پینه، از آنطرف پینه، عبادت داشت، ارتباط نداشت. تند میشود؛ شما عبادت دارید، ارتباط هم داشتهباشید. یکوقت مردم آدم را گول میزنند، یکوقت نفس آدم، آدم را گول میزند. یکوقت مردم گول میزنند، گفتیم پیرو بدعتگذار نباش. یکوقت نفست گولت میزند، یک خیر و خیراتی میدهی، یک مشهدی میروی، یک زیارتی میروی، آن میشود برایت ارتباط، ارتباط نداری. ببین با تمام عبادتهایش این ارتباط نداشت، من یکی دوتا مثال بیاورم تا حرفم را بزنم. ببین شیطان دیگر، شیطان خیال نکن [کم جایگاهی داشته]، خب او هم آدم بوده، نه که حالا [آدم] دیگر، عزازیل بوده مثلاً، نمازهایی کرده چقدر طول کشیده، هزار سال نمیدانم چه، میدانید خودتان که، ارتباط نداشت. کجا ارتباطتان قطع میشود؟ موقعیکه شما امر را اطاعت نکنید. من به نظرم که هشتاد و چند سالم است، که حالا عصاره همه حرفها ایناست که شما موقعیکه امر را اطاعت نکردی ارتباطت قطع میشود. حالا یکی میرود امر خلق را اطاعت میکند، یکوقت امر دلت را اطاعت میکنی قربانت بروم، فدایت بشوم. شما قلبت، تمام اشیاء بدنت باید که مواظب ارتباط باشید. تمام این عالم بههم وصل است، تمام این دنیا بههم وصل است، کجا نامحرم میشوی؟ آنموقعکه ارتباطت قطع میشود. چند دفعه گفتهایم اینرا دیگر، ببین عباس عموی حضرتزهراست، محرمش است، ارتباط ندارد. چرا؟ رفت طرف خلق. خیلی مواظب باشید، عبادت چیزی نیست که، ارتباط مهم است.
شما باید امامحسین را بشناسی، ارتباط داشتهباشی. علیبن موسیالرضا را بشناسی، چطور بشناسی؟ بدانی علیبن موسیالرضا امر خداست، امامحسین امر خداست، ولایت، امر خداست. شما باید مواظب باشی از امر ارتباطت قطع نشود، کجا قطع میشود؟ آنموقعکه گناه کنی. آنوقت یک محرم خلقی داریم، یک محرم دل داریم، یک محرم خدا داریم، یک محرم اشیاء داریم، یک محرم ممکنات داریم، از این محرمها خیلی زیاد است.
ببین عیسی خیلی مهم است، ما یک عیسایی میشنویم. چقدر زحمت کشید؟ چقدر با این بتپرستها زحمت کشیده؟ چقدر اجر برده؟ حالا میخواهد خدا احترامش کند. ببین امیرالمؤمنین میگوید من پاسخ میدهم، خدا هم پاسخ به شما میدهد. خیال نکنید [نمیدهد]، اصلاً ائمه و خدا پاسخ پیششان است، در قدرتشان است. خودش که نمیخواهد، میخواهد به تو بدهد. حالا میگوید چهچیز آوردی؟ برو تا آسمان چهارم، [میگوید] یک سوزن و نخ، [گفت] برو نگهشدار. دید ارتباطش با سوزن و نخش است. مگر ایننیست که مریم در خانه خداست دارد عبادت میکند؟ غذا برایش میآید، سه وعده غذا میآید برایش. حالا میگوید «اخرج»، خارج شو. خارج شو، تو رفتی ارتباط پیدا کردی. خدایا [برای] من آنجا غذا میآمد، حالا اینکه بهمن دادی [عیسی] خودت میگویی [آیات است]، خودش میگوید من آیاتم. آیات خیلی مهم است، این دنیا اینچیزها که تویش است نباتات است؛ اما آیات بهغیر نباتات است، توجه کنید. حالا میگوید تو یکقدری میلت رفت پیش عیسی، «اخرج» از خانه خارج شو. تو که سر اندر پایت دنیاست، تو خارج هستی، نه که خارجت کند. پس چرا؟ ارتباط نداری، ارتباط، ارتباط، ارتباط. حالا چه میگوید؟ برو درخت را تکان بده، خرما بریزد بخور. قربانتان بروم، خدا با هیچکس قوم و خویشی ندارد. ما همه در قدرت خداییم، همه بهاصطلاح بنده خداییم، همه را خدا خلق کرده. حالا ارتباط بالا میرود، حالا تو محرم میشوی به آسمان، محرم میشوی به عرش خدا، محرم میشوی به خانه زهرا. محرم میشوی، ارتباط، ارتباطت را قطع نکن عزیز من، ارتباط با حضرتزهرا داشتهباش. خانمهای عزیز هم همینجورند، آنها هم باید ارتباط داشتهباشند. نه که اینقدر خانم ارتباط با تجدد پیدا کنی، والله ارتباطت قطع است. من به مردها هم میگویم، وقتی تجددی شدی ارتباطت قطع است عزیز من، قربانتان بروم، فدایتان بشوم. عزیزان من بیایید گوش بدهید، هم گوش بدهید، هم بنویسید، هم بفهمید، هم عمل کنید. یک صلوات بفرستید.
ببین تمام این ممکنات خدا تا حتی اشیاء، اشجار نه اشرار، یعنی درختها، گلابیگونه، سیبگونه، نمیدانم موزگونه، تمام اینها دارند امر را اطاعت میکنند. امرشان خیر است، آنکه نمیتواند یک کارهایی بکند، امرش خیر است. این درخت ببین، گلابیگونه ببین گلابی میدهد، آن انار میدهد، این انجیر میدهد. اینها چیست؟ وقتی نگاه میکنی زمستان خشک است، یواشیواش رشد میکند، آن رشدش ارتباط است، به شما میوه میدهد. تو چه خیری به مردم میدهی؟ آقاجان ما چه خیری داریم؟ خدا میداند اینقدر من در راه التماس کردم خدایا اخلاق بهمن بده، خدایا این جوانها آمدند، به یکفکری آمدند، خدایا مبادا من اینها را ناراحت کنم. خدایا کمکم کن. شما را میخواهم، دوست دارم، اما حرف بشنوید قربانتان بروم. من به تمام آیات قرآن میفهمم که یکقدری که مثلاً خدشهای میخواهد به شما بخورد، من خلاصه آگاهتان میکنم. الان هیچچیز بهتر از ایننیست که ما ارتباطمان را با ائمهطاهرین [حفظ کنیم]، ارتباط داشتهباشیم، آنها آمادگی دارند. چرا امامحسین با همه این مصیبتهایش میگوید «هل من ناصر»، بیا اینجا؟ آمادگی دارد به تو بدهد. خود حضرتزهرا هم همینجور است، خود حضرتمعصومه هم همینجور است. تمام ائمه همه آمادگی دارند، دارند دعوتتان میکنند، چرا میروید طرف خلق؟ چرا ارتباطت را قطع میکنی؟ ای بدبخت بیچاره، تو بیچارگیات را بهدینم نمیفهمی، فردایقیامت میفهمی. چرا امامصادق میگوید ما را نشناختید، وقتی جان بیاید اینجایتان [میفهمید]؟ حالا جان میآید، داری جان میکنی، نگاهت به آن بالاست، دیگر از زمینیها قطع شدی، حالا میفهمید زهرا کیست خانمها، حالا میفهمید حسین کیست عزیز من، حالا میفهمید علیبن موسیالرضا کیست، حالا میفهمی امامصادق کیست، حالا میفهمی امامزمان کیست. آنموقع میفهمی، دیگر به دردت نمیخورد، تو جدا شدی. بیا عزیز من تا جدا نشدی ما اینها را بشناسیم.
چرا به شما میگوید که انتظار الفرج افضل عبادت است؟ برای چه میگوید؟ تو عبادت نمیکنی که، افضل حج است، افضل عمره است، افضل نماز شب است، افضل عبادت است، افضل انفاق است، افضل شجاعت است. هر چه که میگویی انتظار الفرج افضل است، یعنیچه؟ اگر اینرا فهمیدی درستاست، اگر نفهمیدی هم درستاست. یعنی انتظار ایشان را بکشی، هیچ انتظاری از خلق نداشتهباشی. حضرت میگوید انتظار الفرج افضل عبادت است، خب، تو عبادت میکنی امامزمانت را نمیشناسی، چه فایدهای دارد؟ چقدر عبادت میکنند؟ شما که مکه رفتید، پر شده، من دیدم مثل نی قلیان است پایش، بسکه عبادت میکرد، بسکه اینجوری میکرد. چرا میگوید کافر و مرتد است؟ ارتباطش از ولایت قطع است، بیایید ارتباطتان را از ولایت قطع نکنید عزیزان من. تمام این اشیاء ارتباط دارند، تا حتی حضرتمعصومه ارتباط دارد. من به شما گفتم که حالا دوباره تکرار میکنم آقایانی که نبودند [بشنوند]، از آنهایی هم که بودند [عذر میخواهم]. من نمیخواهم حرف تکراری داشتهباشم، اگر هم دارم یکوقت میخواهم آن حرف را با اینجور کنم و الا تکراری من نمیخواهم داشتهباشم.
گفتم که حاجدارابی این بندهخدا شخصیتی شده، اولها چیزی نداشتند و آبجیاش را دادند به یک قلعهنشین. وقتی آمدهبود مثلاً از این شلیتهها داشت دورش، کردها و اینها دارند. اینرا من مهمانشان کردم، من اینجور آدمها را خیلی احترام میکردم؛ اما یک داداش داشتم برعکس من. گفت که آره ما گویا هزار و پانصد تومان، چنین چیزی داریم، میخواهیم یک روپوش بیندازیم روی [قبر] حضرت [معصومه]. گفتم خانم این نمیشود که، تو بده بهمن بدهم به یک سید. باز من به شما اطمینان دارم که یکچیزی میدهید از من بازخواست نمیکنید، اما من به این زودی چیزی نمیگیرم [از کسی] که او نمیشناسم. پاشدم گفتم پاشو برویم، این مهمان ما بود، بردم در این بزازی یک پیراهن گرفتم مال آن سید، یکی گرفتم برای دخترش، یکی گرفتم برای زنش، خلاصه پانصد تومان شد، من اشتباه کردم گفتم هزار و پانصد تومان. ما پاشدیم رفتیم، گفتیم برویم، رفتیم آنجا ما پانصد تومان چیز خریده بودیم، این بیستتومان داد به آن سید، شد پانصد و بیستتومان. ما آمدیم، ما آن خانه که دم گذر جدا بود یک اتاق من داشتم، یکی همدست بابا و ننهام بود، یکی هم داشتیم مال مهمان بود، [مال اینبود که] مهمان به ما برسد، یکخرده درستش کرده بودیم. ما وقتی مهمان به ما میرسید، اینها را، خانمها در آن اتاق بودند، مردها را هم این اتاق [جا میدادیم]، خودم هم میرفتم اتاق بابایم. ما دیدیم صدای این بلند شده، بهقول بچهها ببخشید دهاتی، داد میزند، یک صدای بهقول ما بلندی هم داشت. ما گفتیم حاجدارابی این آقای آلطه بهمن گفته اگر کسی یکوقت مریض بود بیا، فوراً تلفن میزنم که نمیدانم بالاخره به شما راه بدهند. حالا چراغ روشن کردیم، رفتیم و یکخرده گریه کرد و گفت من دیشب خوابیده بودم، گفتم این پسر دایی چهکرد؟ چهلسال هم بود نیامدهبود قم، چهلسال. منبعد چهلسال آمدم، میخواهم روپوش [روی قبر] بیندازم، پسر دایی اینکار را کرد. من خوابیدم، تا خوابیدم، خواب دیدم وارد صحن شدم. دیدم بیبی معصومه، به زنها میگفت بیبی، با دو سه تا، پنج ششتا بیبی آنجاست. یکدفعه گفت که برو به این سکینه قلعهنشین بگو بیاید، در قلعه هم مینشست. گفت یک لوحی است جلوی حضرت، به آن نوشته شدهبود. ببین حسابهای شما میگویم به شما، شما قلمتان با لوح باشد، من مطلعم که میگویم، بیخودی نمیگویم قلمت باید به لوح باشد. این چیزی که مینویسی باید به لوح باشد، لوح و قلم باشد، یعنی با امر بنویسی قربانت بروم. این لوح، قلم باید به آن باشد. هیچ، گفت ای سکینه قلعهنشین پانصد و بیستتومان بهتوسط، (از این حرف یکخرده خوشم آمد، بهتوسط حاجحسین) به ما رسید. من نه اینکه خوشم بیاید حاجی شدم، حاجیگریام قبول شد خوشم آمد. حالا گوساله نبودم، خوک و سگ نبودم، از اینجا خوشم آمده، نه حالا عبادتم قبولشده نه والله. خوک و سگ نبودم، گفت حاجحسین، آخر، هرکسی در فکر خودش است.
ببین حضرتمعصومه هم ارتباط دارد با ما، حرفم سر ایناست. ارتباط دارد که تو اینرا میدهی اینرا میستانی. آنها دارند تو را میبینند، تو چرا نمیبینی آنها را؟ ما چرا نمیبینیم؟ مگر اشیاء ارتباط ندارند؟ همهچیز ارتباط دارد، همه اینها میگویند لاالهالاالله. شما اگر گوش شنوا داشتهباشید، والله بالله کوه میگوید لاالهالاالله، درخت میگوید لاالهالاالله، سنگ میگوید لاالهالاالله، اشیاء میگویند لاالهالاالله. تو گوش شنوا داشتهباشی آناست اما در صورتیکه گوش تو به لهو و لعب عادت نکردهباشد، آن درش مهر خورده، بهدینم، آن لاالهالاالله اشیاء را نمیشنوی. بیایید بابا اینچیزها را باور کنید، اصلاً وقتی آدم میرود [در فکر]، من یک پارهوقتها وحشت میکنم. یکمرتبه ساکتم میکند، میبینم همه دارند [میگویند] لاالهالاالله، همه دارند حرف میزنند، همه دارند امام را که جان دارد [اطاعت میکنند]، همه دارند لولش میخورند [میجنبند]، نگاه میکنم به اشیاء، همه دارند دارند ذکر میگویند، چرا توجه ندارید شما؟ ارتباط یعنی این قربانتان بروم،
ایننیست که ما هر روز ارتباط بزنیم. ممکنات خدا همه با هم ارتباط دارند، اما من [ندارم]. بدبخت بیچاره وقتی تو ارتباطت را قطع کردی با تمام ممکنات قطع کردی، با عرش خدا قطع کردی، با آسمانها قطع کردی، با کرات قطع کردی، با تمام نباتات قطع کردی، با تمام این خلقت قطع کردی. ارتباط را قطع کردی، مگر ارتباط قطع کردن اینطور ساده است؟ چرا ارتباطمان را قطع میکنیم؟ تو هماهنگی با همه این دنیا، ببرم بالاتر؟ هماهنگی با عرش خدا. هماهنگی، راهت میدهد. چطور بعضیها را راه میدهد، تو را راه نمیدهد؟ میزنی بالا از هفتطبقه آسمان میروی بالاتر، این چیزی نیست. خب خدا دعوتت کرده رفتی آنجا، به تو مربوط نیست که، تو یک دعوتنامه داشتی. اما تو دعوت به چه داری؟ تو دعوت خلقی داری، دعوت گناهی داری، دعوت جنایی داری. تو دعوت نداری که بروی در عرش، بروی بالا در آسمان، عرش خدا، دعوتت نمیکند که. حضرتزهرا چرا عمویش را دعوت نکرد؟ چرا او را نپذیرفت؟ حالا چهار روز سلمان را ندیده میپذیرد او را. زهرایعزیز ولایتپذیرایی [کن] است یعنی پذیرایی از ولایت میکند، راهش میدهد.
پشت پا بر عالم امکان زدم | من دست بر دامن زهرا زدم |
امکان را نشانت میدهد، به تمام آیات قرآن، بهشت را نشان داد، فردوس را نشان داد، کجا میروی؟ تو اصلاً میل نداری به فردوس، میل داری به نمیدانم دیگر حرف بزنم خوشم نمیآید. تو میل به نمیدانم لهو و لعب داری، برو آرام بشو. عزیز من، قربانت بروم، خیلی کلاه سر ما میرود. شما اگر چهار نفر سلام به تو بکنند، احترامت کنند آدم عوض میشود. اما من نه، من عوضشدنی نیستم، من بهدینم همهشما که هیچ، تمام این ایران بیایند یا نیایند برای من فایدهای ندارد. من وظیفه دارم یکچیزی را برای شما نقل کنم، چرا؟ من کسی را مؤثر نمیدانم، «لا مؤثر فی الوجود الا الله»، اصلاً هیچ وجودی در تمام این دنیا پیش من وجود نیست. اما شخص را احترام میکنم، الان اینقدر عز و التماس کردم، مبادا من به اینها تندی کنم، مبادا احترام [نگذارم]. این حرف غیر آناست، ایده بهغیر دیدن است، آقایدکتر عزیز. ایده بهغیر دیدن است، ایده باید خدا و امامزمان باشد اما آدم باید مردم را احترام کند. به تمام آیات قرآن اگر یکنفر از دست من یکذره ناراحت بشود، من شب خوابم نمیبرد، اینرا بگویم. نه خیال کنید من میخواهم چیز کنم، من حرفم را دارم میزنم، من دارم حرف را پرورش میدهم. یکوقت خیال نکنید، یکذره شماها ناراحت بشوید من ناراحتم. نه شما، بچه کوچکتان، خانمهایتان اگر یکذره ناراحت بشوند من ناراحتم. چرا من ناراحتم خانم شما [ناراحت باشد]؟ من با خانم شما ارتباط ندارم، تو ناراحتی، من ناراحتی تو را نمیخواهم. دعا میکنم میگویم خانمهایشان خوب باشند، دلشان با هم مهربان باشد، اینقدر از اینکارها میکنم که نگو. ببین من چه دارم میگویم، متوجهی؟ اگر بخواهم خانمهایتان سالم باشند، من که سر و کار اصلاً [با خانمها ندارم]، سر و کار من حالیام نیست چهچیز است. پس خلاصه هزینهای دارد قربانتان بروم، شما عرشی هستید نه فرشی. خیلی افقت باید بالا باشد اگر یکذره ارتباطت قطع شد بدان ارتباطت با این اشیاء قطع است، ارتباطت با آسمان قطع است، ارتباطت با ملائکهها قطع است، ارتباطت با اصحاب امامحسین قطع است. از همهچیز ارتباطت قطع است، به چه ارتباط میکنی؟ به خلق. خیلی توجه کنید قربانتان بروم، فدایتان بشوم، عزیزان من، بیا حرف بشنو. تو بلبل باغ ملکوتی نه از عالم خاک، تو جسمت خاکی است، روحت باید ولایت باشد.
یک آیهای است میگوید «و نفخت فیه من روحی»، یعنیچه؟ یعنی از روح خودم دمیدم. به چهکسی دمیده؟ به تو دمیده، به آدم دمیده. آدم که ترکاولی کرد، پس به تو دمیده، به همهشما دمیده. حالا باید چه کنیم؟ حالا باید این روحی که به تو دمیده شده، آنرا رویش حکم گذاشته، رویش امر گذاشته، امر را اطاعت کنی. تو ببین نه، اصلاً از ملک میزنی بالا، از تمام انبیاء میزنی بالا، چرا؟ روح خودش را به تو دمیده، به انبیاء عصمت داده اما به شیعه روح خودش را دمیده. چرا؟ آمد سفارشت را کرد، گفت اگر توهین به او بکنی، من یکخانه دارم اینجا در عالم، اینرا هم خراب کردی. یکچنین گناهی به تو میدهد، چرا؟ چرا به یک مؤمن [توهین کردی]؟ چونکه او روح شده، روح خدا شده. تو روح خدایی، چرا توجه نمیکنی؟ باز یک حرفهایی میزند، بابا، مگر نمیگوید روح دمیده؟ کجا دمیده شده روح؟ روز الست. اینکه امیرالمؤمنین را معلوم کرد، اینهمه خدا [به پیغمبر] گفت هیچکاری نکردی علی را معلوم کن، میخواهد ما از زمان این به اینطرف دیگر به عمر نگوییم خلیفه، به یکیدیگر نگوییم این، به آن نگوییم خدا، به آن نگوییم این. نمیتوانم که حرفم را بزنم که، چه شد؟ مگر این شناسایی علی است که بگوید بلندش کن، نشان مردم بده؟ این شناسایی امیرالمؤمنین شد؟ شما اینرا میبینی؟ اینرا میخواهد ببینی دنبال کس دیگر نروی، عزیز من. خدا گفت بلندش کن، ببینند ایناست، نروند دیگر یک مشابه درست کنند. خب رفتند کردند، حالا چه میگوید؟ حالا میگوید مرتد و کافر شدند. مشابهدرستکن، مرتد و کافری، ای عمر و ابابکر، ای هارون، ای مأمون. ما به کسی کار نداریم عزیز من، ما تاریخات اسلام را داریم نقل میکنیم. مشابه [درست] نکن قربانت بروم من. دوباره تکرار میکنم، من عقیدهام را میگویم، مگر امیرالمؤمنین اینجور بود که حالا بیاید در دنیا معرفیاش کند؟ امیرالمؤمنین میگوید آدم را سرشته، آدمسرشتکن است، آدم کجا و [او کجا؟] آنموقعکه امیرالمؤمنین را بلند کرده چه زمانی بوده؟ بگویید بهمن دیگر، چه زمانی بوده؟ بعد از اینکه صد و بیست و چهار هزار پیغمبر آمدند. حالا امیرالمؤمنین را سر دست آورده، آنوقت میگوید «الیوم اکملت لکم دینکم»، دین ایناست ای مردم عالم، دنبال کس دیگر نروید. مشابه درست نکن، پی کسی نرو، کسی را مؤثر ندان. این افشای ولایت نیست، افشای قدردانی از ولایت است. به تمام آیات قرآن درست میگویم. این افشای چیست؟ قدردانی از ولایت است، مگر این افشای ولایت است؟ صلوات بفرستید.
افشای ولایت ایناست که خدا کرده، خطاب میکند به انس و جن، به تمام عبادتکنندههای عالم، نه دنیا. دنیا را من سر و کار ندارم اصلاً، مثل اینکه میخواهم حرف بعضیها را نزنم، حرف دنیا را هم نمیخواهم بزنم اما خب میزنم، نه دنیا. افشای ولایت ایناست که خدا کرده، میگوید عبادت انس و جن کنی اینرا به «الیوم اکملت لکم دینکم» قبول نداشتهباشی، بهرو میاندازمت در جهنم. خدا نه عبادت تو را میخواهد که چنین نماز شب میکنی، دو سفر کربلا و مکه میروی، به خیالت تخم دو زرده کردی. بیا آرام شو، بیا با تأنی حرفها را گوش بده، با عقیده قبولکن. چهکار میکند خدا؟ یعنی عبادت انس و جن علی است. زحمت تمام انس و جن، امیرالمؤمنین، علی (علیهالسلام)، وصی رسولالله است. تو پی چهکسی میروی؟ ارتباط یعنی این.
یکی از این منبریهای خیلی بهاصطلاح مبرا آمدهبود خانه ما، آره میگفت من اینرا گفتهام. گفتم اشتباه کردی گفتی، گفتم شما اهلتسنن را تشویق کردی. گفت چرا؟ ما روایت داریم که پیغمبر وقتی امیرالمؤمنین را بلند کرد، روی دست بلند کرد گفت هر کسی اینرا الان قبول کند اهلبهشت است. اول کسیکه آمد خدمت [امیرالمؤمنین] عمر بوده، چرا طاغوت است؟ ببین من نمیخواهم حرف رسولالله را چیز [نفی] کنم. [میگوید ارتباط داشتهباش] با علی، با امیرالمؤمنین، اگر ارتباط داشت طناب گردنش میانداخت؟ اگر ارتباط داشت زنش را میزد؟ شما پی بیاعتبار دارید میروید. شما، بیشترمان دنبال بیاعتبار میرویم. یعنیچه؟ اگر ارتباط نداشتهباشد اعتبار هم ندارد، اعتبار هم ندارد بهدرد نمیخورد. آدم بیاعتبار بهدرد نمیخورد که، آدم باید اعتبار داشتهباشد، اگر اعتبار نداشتهباشد بهدرد نمیخورد. اینچیزها را گفتم به حاجآقا، گفتم برو در گاراژ، این حرفها یعنیچه؟ پس حرف پیغمبر درستاست یا نه؟ اصل [ارتباط است] باباجان به داد من برسید، [عمر] ارتباط ندارد، بهاصطلاح خودش ارتباط داشت یعنی این حرف را زد. حالا کسی جلویش ایستاد، تو دهنی به او زد، یک غلامسیاه [بلال]. چرا تو جوابگو مردم نیستی؟ چرا هرچه به تو میگوید مدام خب، خب میکنی؟ چرا پی این هستی یکی برود جلو بدوی دنبالش؟ چقدر دنبال بعضیها دویدید؟ مگر گوسفندی که تا میگوید هین بدوی دنبالش؟ بفهم من چه میگویم، من نمیتوانم یکحرف را خیلی افشایش کنم، تو بفهم من چه میگویم. حالا بلال بود، گفت بیا خانه برایت بخریم، زن برایت بگیریم، در رأس کار بگذاریم تو را. گفت اذانی که باد به پوست تو بیفتد نمیگویم، یعنیچه؟ یعنی تو میخواهی با اذان، با من مردم را گول بزنی. همهجا در هر مجلسی نروید، شما در یک مجلسهایی میروید، چهار تا جوان هم بهواسطه تو میآید. آنها را آنطرف گول میزند، تو فردایقیامت گیری عزیز من، بگیر جلوی پایت را. گفت مگر تو جلوی رسولالله «بخبخ یا علی» نگفتی؟ گفت پس تو چه میگویی که من خلیفهام؟ گفت به اینکارها کار نداشتهباش. حالا میگویند که به اینکارها کار نداشتهباش، آره، ایشان درستاست و فلان است و بیسار است. نادرست را برایت درست میکنند، بفهم. او هم خیلی زدش، آخر میگویند عمر دو متر قدش بوده، مردک خیلی رفتم بگویم خر است، الان خر میگوید چرا گفتی؟ خیلی نکره بوده. [بلال] رفت حلب و مسلمانهای حلب [بهتوسط] او است. آقاجان من تو غصه نخور، ناراحت نشو، اگر دشمن تو را ناراحت بکند و تو را بزند و اینها، میروی جاییکه مسلماندرستکن میشوی. ناراحت نشو برای یکی به تو میگوید تو اینجوری نیستی، چرا اینجوری هستی؟ تو باید قربانت بروم نه [اینکه] مسلمان باشی، نه [اینکه] شیعه باشی، شیعهدرستکن باشی، مسلماندرستکن باشی، خب بلال همینکار را کرد. چقدر الان آنجا چیز است و قبر دارد و بساطی دارد. «من ذا الذی یشفع عنده الا باذنه»، هر کاری به اذن خدا میشود، کسی اصلاً اذن ندارد که تو بروی پی اذن، آن اذن ندارد که.
بیا عزیز من دوباره میگویم ارتباط، ارتباط داشتهباش، قربانتان بروم، فدایتان بشوم. هر چیزی را خدا حکم رویش گذاشته، خیلی والله این قشنگ است که ملک بیاید به امرت بشود، آسمان تو را دعوت کند، عرش خدا دعوتت کند، زهرایعزیز دعوتت کند، امیرالمؤمنین دعوتت کند، امامزمان دعوتت کند. دعوتت میکند؛ اما دعوت نداشتهباشی، ببین امروز من چه میگویم. تو دعوت داری، دعوت نداشتهباش، دعوت کسی را نپذیر، لاالهالاالله. مگر پیغمبر نگفت یک لاالهالاالله بگویی رستگار میشوی؟ پیغمبر راست گفت یا نه؟ حالا ببین چهکار میکند؟ این بندهخدا پیرمرد آمد [از پیش پیغمبر] و عمر به او گفت چه هست؟ گفت پیغمبر گفته یک لاالهالاالله بگویی رستگاری، آقا زد در گوش یارو. این بیچاره، بندهخدا گریهکنان رفت، گفت یا رسولالله عمر از من سؤال کرد، من هم گفتم خوشحال بودم، زد در گوشم. گفت عمر من به او گفتم، گفت شما هم گفتی، میگوید اشتباهاست. اگر یک لاالهالاالله بگوید رستگار میشود دیگر نماز نمیخواند، دیگر نمیدانم جنگ نمیرود، جهاد نمیرود، صدقه نمیدهد، این رستگار است دیگر، اینکه نمیخواهد از رستگار بالاتر رود. ببین به پیغمبر چهچیز میگوید؟ این مردک عبادتی است، این مردک مقدس است، دارد یاد پیغمبر هم میدهد. پیغمبر حرفش «ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی» است، حرف خداست. مثل بعضیها یکحرفی میزنند، چرا ایشان مثلاً به پیغمبرها ایراد کرده؟ من غلط کردم، خوب است؟ گه هم خوردم اما گه زنبور. (صلوات بفرستید.)
من دارم تاریخات را نقل میکنم قربانتان بروم، این تاریخاتی که من نقل میکنم حواستان جمع باشد، شما اینها را، انبیاء را بهغیر پیغمبر آخرالزمان نیاورید روی امیرالمؤمنین یا امامحسن، امامحسین، دارم هشدار میدهم، میگویم اینها منحصر به آنهاست. دوباره تکرار میکنم اینها [انبیاء] خلقند، خلق بالاخره اگر ما گناه میکنیم، آنها ترکاولی میکنند. اگر هم یکحرفی دارم میزنم میخواهم شما را هوشیار کنم، میخواهم شما ولایتتان کامل باشد. حالا همان هم ببین، همان هم داری مشابه درست میکنی. همان هم که داری میگویی موسی مثل امیرالمؤمنین است، همان هم مشابه درست کردی، آیا حالیات است یا نه؟ هنوز این حرف را نزدم الان میزنم، درستاست. مشابه درست نکن. تو یکوقت میروی مشابه درست میکنی، یکوقت پیغمبر را مشابه امیرالمؤمنین میکنی. امیرالمؤمنین میگوید تمام پردههای عالم کنار برود، به خداشناسی من اضافه نمیشود. یعنیچه؟ یعنی خدا را اینجوری شناخته. حالا [به ابراهیم] میگوید یک چهارتا مرغ بردار، میخواهم بهتر قلبم اطمینان پیدا کند، مگر تو اطمینان نداری به خدا؟ من حرف پیغمبرها را چیز میکنم؟ ایراد هست که من میگویم، من ایراد نمیکنم که. باز دوباره یک گل و گوشهای ور و وور میکنند، تو ور میزنی، تو حالیات نیست. تو هنوز در مکتب نیامدی، تو هنوز در مذهب نیامدی، تو هنوز در دفتر ولایت نیامدی، برای خودت یکچیزی میگویی. (صلوات بفرستید.)
گفت آسودهخاطرم که در دامن توام، دامن نبینم که در دامنش بروم. بیا راست بگوییم به امامزمان، بیا این شعر را نخوان، حسین راست حرف بزن. آسودهخاطرم که در دامن توام، دامن نبینم که در دامنش بروم، دامن بهغیر دامن تو بیمحتوا بود، یعنی بهدرد نمیخورد دامنهای مردم. کجا میروید؟ دامان توست اتصال به ماوراء بود، بیا برو زیر دامن کسیکه اتصال به خدا بود.
دو چیز است که من تکیه خیلی رویش میکنم، میبینم تمام مردم بعد از رسولالله مبتلا به گناه، مبتلا به جهنم، مبتلا به دوزخ، مبتلا به نافرمانی خدا، مبتلا به غضب خدا، مبتلا به غضب رسولالله، مبتلا به غضب قرآن شدند. یکی اینها را خلق حساب میکنند، یکی دنبال خلق میروند. زهرایعزیز را خلق حساب کردند، من هر دفعه که میآیم یکدفعه یک روضهای برای امامرضا میخوانم بالای سرش، هر دفعه میآیم یکروضه مادرش را میخوانم. آقاجان زهرایعزیز ما را خلق حساب کردند، کاش خلق حساب کردهبود. کاش خلق حساب کردهبود آن دو نفری که حالا اینهمه میلیاردها مردم دنبالش هستند، میلیاردها مردم اشتباه میکنند. حالا خلق حسابش کرده، کاش خلق حسابش میکرد، یک زن عادی را اگر یکی بزند میگویند چرا این زن را زدی؟ یک زن عادی را بزنند میگویند چرا زدی؟ مردم حمایت میکنند، خدا میداند استخوانهای من دارد آب میشود. گفتم خدا اگر من را نگهداری یکجایی، تمام آبهای آسمان را روی من بریزی، من میسوزم، ممکناست جسمم خنک شود، روحم خنک نمیشود. مگر من میتوانم حسین را فراموش کنم؟ مگر میتوانم زهرا را فراموش کنم؟ اینها دو جلسه بنیساعده درست کردند، یکجلسه بنیساعده درست کردند اینها خلیفه معلوم کردند. حالا امامحسین هم میگوید من کشته جلسه بنیساعده هستم، یعنی مردم بدانید این دو نفر ما را خلق حساب کردند. حالا میگوید [حسین از دین جدش] برگشته، هشتم ذیالحجه [از مکه] آمده خونش حلال [است]. من را خلق حساب میکنند، [میگویند] چرا تو نمیآیی مطیع خلیفه وقت بشوی؟ پس خون من را حلال میدانند، چرا؟ امامحسین را خلق حساب میکنند.
حالا اینها یک کمیسیون گرفتند، ایخدا من دارم میگویم جایی، مجلسی که حرف ولایت نباشد این جلسه بنیساعده است. حالا اینها یک کمیسیون گرفتند، معاویه بود و ابوسفیان و یک عدهای، یک چند نفری اینها حساب کردند گفتند ما باید ارتباط پیغمبر را از علی، ارتباط علی را از پیغمبر قطع کنیم، اگر این ارتباط قطع بشود خیلی خوب است. عمر گفت میدانید چه ارتباطی دارد؟ این تا زمانیکه زهرا در خانهاش است ارتباط دارد. احترام دارد، میگویند داماد رسولالله است. اگر شما بخواهید قبول کنید، مگر [شخصی در جنگ جمل] نگفت او داماد رسولالله است، اینهم ناموس رسولالله است، کجا بروم؟ حضرت فرمود ببین حق کجاست؟ گفت باید چه کنیم؟ گفت باید زهرا را بکشیم، اگر زهرا را بکشیم ارتباط علی با پیغمبر قطع میشود، دیگر آن دامادی رسولالله از این قطع میشود. چه کنیم؟ زهرا را بکشیم. کجا میروید به حرف خلق که عبادتیتان بکند؟ من حجت را به شما تمام کردم، گفتم بیایید رفقا عبادتی نشوید. امروز میخواهم بگویم عبادتی شدن کجا میرود؟ زهراکش میشوید. حالا گفت که مغیره چند روز است علی نیامده، برو به او بگو بیاید، در صفوف جماعت بیاید. [بگو] چرا نیامدی؟ چونکه پیغمبر فرمود کسی نیامد بروید ببینید مریض است؟ گرفتار است؟ اینرا زد به کار. منافق همیشه یکحرفی را نگه میدارد، میخواهد بزند به کار. الان چه حرفهایی را میزنند به کار؟ حالا چهکرد؟ رفت. زهرایعزیز گفت برو، هنوز غسل پدرم زمینش خشک نشده، علی دارد قرآن را جمعآوری میکند. آمد همین را گفت، [عمر] گفت برو این حرفهای زنانه را بگذار کنار، بیاید با خلیفه رسولالله بیعت کند، صفوف مردم بههم نخورد، صفوف مردم دو درقهای نشود. حالا چهکار کرد؟ [زهرا] در را باز نکرد، [عمر] گفت مردم هیزم بیاورید، هیزم آوردند پشت در خانه زهرا. گفتند [این] دری بوده که آنجا جبرئیل میآمده، گفت خلافت بالاتر از آناست. نمیتوانم بگویم، خلافت بالاتر از آناست. حالا چهکار کرد؟ در نیمه سوخته [را هل داد]، حالا بشارت داد به معاویه: معاویه خوشحال باش من زهرا را کشتم، ارتباط علی را با پیغمبر قطع کردم، چنان فشار آوردم عضلههایش را خرد کردم. عضله میدانید چیست؟ این بندها، این انگشت، اینها یک عضلهای تویش است که اینطور میکند مثل روغن گریس اینطور میشود. گفت خرد کردم، کشتم زهرا را. حالا همینها که اصحابپیغمبر بودند چهکار کردند؟ حالا هر کار کردند، رفتند جماعت، پاشو برو جماعت. من دارم چه میگویم قربانتان بروم؟ ارتباط، کجا اگر ارتباط داشت اینکار را میکرد؟ آدم بیارتباط، آدم بیاعتبار، این مقصد دارد، میخواهد مقصد خودش را پیاده کند. (یک صلوات بفرستید.)
جان کلام ایناست که من میگویم، اگر تو ارتباط نداشتهباشی مقصد خودت را میخواهی عملی کنی، داد میزنم و میگویم. من مقصد ندارم به این ارتباط داشتهباشم، من ارتباطم با ایناست. عزیزان من یکقدری امشب روی این حرفها فکر کنید. به سیجزء کلامالله قسم اگر یکمیلیارد خدا عمر به تو بدهد نماز شب کنی این [ارتباط بالاتر] هست، چونکه این شناخت زهراست، شناخت ولایت است، شناخت توحید است این حرفی که من میزنم. توجه کن عزیز من، قربانت بروم، فدایت بشوم.
حالا ریختند در خانه، (میخواستم یک نفسی بکشم، قلبم یکدفعه سکته نکند) ریختند در خانه، زهرایعزیز بهقول ما بچه در دلش بود، بچه سقط شد. این بچه زیر پا رفت، آخر همه قبر دارند، کجاست قبر محسن زهرا؟ آمد طناب گردن علی انداخت، یک عده او را هل میدادند، حالا ببین این مسلمانها کافر شدند، یهودی مسلمان شد. من گفتم خدا کاش من مثل آن یهودی بودم که مسلمان بشوم نه مثل این مقدسها، از خدا خواستم. حالا [یهودی] یکدفعه بلند گفت لاالهالاالله، محمد رسولالله. گفت تو که از خیبریها بودی، چطور حالا مسلمان شدی؟ گفت وقتی [علی] آمد خیبر را گرفت، هفتقلعه را رویهم ریختهبود. حالا طناب گردنش انداختند میکشند، معلوم میشود برحق است. حالا زهرا چهکرد؟ یکوقت گفت فضه بیا، علی را صدا نزد، فضه بیا به خدا بچهام را کشتند. یک حالت غش به بدن زهرا افتاده، یعنی ضعف بردهبود او را نه غش، حالا چشمهایش را باز کرد، فضه گریهاش گرفت. گفت علی کجاست؟ گفت علی را بردند مسجد، ای خراب شوی مسجد، آنجا هم گفتم خراب شوی. آنجا هم داد کشیدم گفتم خراب شوی ای مسجد که علی را با طناب بیاورند، اینها پشت مسجد گریه کنند. حالا چه شد؟ دید علی را دارند میکشند، سر طناب [را گرفت]، [بازوی زهرا] بازوی حیدر است، بازوی رسولالله است. چهلنفر علی را میکشیدند، چهلنفر را ریخت رویهم. [عمر] یکدفعه گفت قنفذ دست زهرا را کوتاه کن، بعضیها میگویند دست زهرا شکست. حالا دیگر کمک الان خواست، گفت یک دست به طناب و یک دست به پهلو، دستی دیگر کجاست حمایت ز حیدر کند؟
بیایید رفقا ما هم حمایت از حیدر کنیم. بیایید ما هم حمایت از زهرایعزیز کنیم. کجا میروی عزیز من؟ بیا، بیا قربانت بروم، بهقول ما بیا و اگر تو اینجور باشی با محبت میروی. الان شما والله اینچیزها که مینویسید، اینچیزها که میگویید، دارید افشای ولایت میکنید. الان زهرا به شما «هل من ناصر» میگوید، خیلی قدردانی کنید، خیلی زیاد قدردانی کنید که شما همهتان الان دارید حمایت میکنید. شما خیلی از من بالاترید، شما دارید افشا میکنید، من حرف میزنم شما افشا میکنید. متوجهید؟ شما انشاءالله امیدوارم قدردانی کنید.
خدایا عاقبتتان را بهخیر کن.
خدایا ما را با خودت آشنا کن.
خدایا به این حرفها یقین کنیم.
خدایا این حرفها را در خودمان پیاده کنیم.
خدایا ارتباط ما را بهحق امامزمان، بهحق زهرای پهلو شکسته ارتباط ما را با ائمه قطع نکن. این ارتباطمان را با شیعهها هم قطع نکن.
خدایا تو را بهحق امامزمان قسمت میدهم، همان که دارم به شما میگویم: ولایت، عدالت، سخاوت. خدایا اینچیزها را به ما بده.
امامرضا ما مهمان تو هستیم، غذایمان را درست کردیم، کمالمان را هم درستکن.
امامرضا ما را تحویل بگیر.
امامرضا القا و افشا به ما بده.
امامرضا تو را بهحق امامزمان، محبت امامزمان به ما بده.
آقاجان ما آمدیم خدمتت، گدایی آمدیم، ما گدای در خانه شماییم. خدا حواله کرده ما بیاییم در خانه شما، ما را و رفقای من را ناامید نکن. حاجتهایشان را برآورده کن. خواستههایشان را برآورده کن.
خدایا امسال را سال آخر ما قرار نده. سال دیگر هم امامرضا بیاییم در خانهات گدایی. تو را بهحق امام محمد تقی یکچیزی در توبره ما بینداز. (با صلوات بر محمد)