تمام انبیاء، مبلغ ولایت هستند
تمام انبیاء، مبلغ ولایت هستند | |
کد: | 10202 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1379-07-14 |
تاریخ قمری (مناسبت): | 6 رجب |
السلام علیک یا أباعبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته، السلام علیالحسین و علیبنالحسین و أولاد الحسین و اهلبیت الحسین و أصحابالحسین و رحمةالله و برکاته
رفقایعزیز! این ماه، ماهرجب است. رجب یعنی متعلّق به امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) است. ماهشعبان میگویند متعلّق به رسولاکرم (صلیاللهعلیهوآله) است و ماهرمضان متعلّق به خداست. یکچیزهایی در عالم هست، آنهایی که بهاصطلاح ادّعای رهبری میکنند و بهاصطلاح اوتاد هستند، یکچیزهایی را نمره دادند. ولایت و توحید باید در قلب مبارک شما یا القا یا افشا باشد؛ وگرنه آن نمرهای که میدهید بالأخره تا اندازهای کارساز نیست. من میخواهم از شما یک سؤالی بکنم و بعد وارد صحبت بشویم. میگویند «[یا أیّها الّذین آمَنوا] أطیعُوا الله و أطیعُوا الرّسول و اُولیالأمر منکم»[۱] من با دانشمندان و کسانیکه زیاد درس خواندند، صحبت کردم؛ اما وقتی دیدم ایده آنها ایناست، خجالت کشیدم. چون من یک اندازهای حیا را مراعات میکنم. یکنفر که نود سال است درس خواندهاست و یک مطلبی بگوید، میگوییم که این مطلب جزء ضروریات دین نیست که ما به او بگوییم که چرا این حرف را میزنی؛ او بهاصطلاح، نظرش را میگوید. اما وقتی شما نظر از ماوراء گرفتی و حرف زدی، آن خودش حلّ میشود. شما اگر از ماوراء صحبت کردی [و] بیایی تا حالا، آن مطلب خودش حلّ میشود. اگر حرف شما ماورایی نباشد، همین مطلب را تکرار میکند. ببینید بهقول این کسانیکه سواد دارند و دانشمند هستند. ما نیامدیم حرف آنها را ردّ کنیم، حرف آنها درستاست؛ ولی معنای آن درست نیست. مثلاً شما یک عمارت درست کردی، عمارت درستاست؛ اما محلّ سکونت نیست. ولایت باید طوری باشد که محلّ سکونت باشد؛ یعنی شما سکونت داشتهباشی. الآن من از شما سؤال میکنم، من دلم میخواهد با هم صحبت کنیم. ما یک صحبت در نوار داریم و یک صحبت هم با هم داریم. الآن بخواهید جواب من را بدهید، صحیح نیست.
آقایان! قربانتان بروم، فدایتان بشوم، میگوید: «[یا أیّها الّذین آمَنوا أطیعُوا الله و أطیعُوا الرّسول و اُولیالأمر منکم»[۱] یعنی اوّل خدا، بعد رسول (صلیاللهعلیهوآله)، بعد اُولوالأمر؟! میگوید: اوّل خدا، مگر خدا اوّل دارد، آخر دارد؟! اینچه حرفی هست که تو میزنی؟ مگر خدا اوّل دارد که میگویی اوّل خدا، بعد هم رسول (صلیاللهعلیهوآله)؟ خب، رسول (صلیاللهعلیهوآله) را هم که مثل خدا کردی، «هو الأوّل، هو الآخر»، ایننیست. نظر ولایتی من ایننیست. نظر ولایتی من ایناست که میگوید «أطیعُوا الله و أطیعُوا الرّسول»؛ یعنی ای خلقت! بدانید خدا و رسول (صلیاللهعلیهوآله) میگوید علی (علیهالسلام). چرا؟ چون من دلیل دارم. مگر اهلتسنّن خدا و رسول (صلیاللهعلیهوآله) نمیگویند؟ مگر قرآن نمیگویند؟ مگر حجّ نمیروند؟ مگر عمره نمیروند؟ مگر جهاد نمیکنند؟ مگر نماز نمیخوانند؟ مگر انفاق نمیکنند؟ تمام ابعاد مسلمانی روی اینها جمع است، چرا لعنتشان میکنند؟ پس اوّل، علی (علیهالسلام) است. وقتی میگوییم اوّل علی (علیهالسلام) هست؛ یعنی نظر خدا و رسولالله (صلیاللهعلیهوآله)، علی (علیهالسلام) است. «هو الأوّل، هو الآخر» که میگویند. ما داریم چه میگوییم؟ «[یا أیّها الّذین آمَنوا أطیعُوا الله و أطیعُوا الرّسول و اُولیالأمر منکم»[۱]؛ آنوقت میگویند آخرش اُولوالأمر است. آنها به اُولوالأمر امر کردند، اصل، اُولوالأمر است، او باید امر کند. اُولوالأمر یعنی اگر به امرش نباشی، اهلآتش هستی. اُولوالأمر یعنی این. مگر خدا نمیگوید: اگر عبادت ثقلین کنی؛ ولی علی (علیهالسلام) را دوست نداشتهباشی، تو را میسوزانم؟ خدا چه دارد میگوید؟ این یک.
دوم اینکه اینها میگویند اعمال اُمّداوود بهجا بیاورید و نمیدانم چهکار کنید؟ بابا! اُمّداوود، بندهخدا آنموقع که ما بچّه بودیم، داخل مسجد یک حصیر بود و پاشنه درها اینطوری بود و بر علی و نبیّ صلوات. اُمّداوود یکذرّه نانبیات برداشت و گوشه مسجد رفت و دعا کرد و دعایش هم مستجاب شد. چرا اینهمه عمل اُمّداوود میکنید و دعاهایتان مستجاب نمیشود؟ ما نوا در میآوریم. خب، چهچیزی میخوریم؟ اُمّداوود چهکار کرد؟ چهچیزی خواست؟ تو چهچیزی میخواهی؟ بندهخدا یکذرّه نانبیات برداشت و یکگوشه خلوت رفت. من یادم است بچّه بودم همینکار را میکردم، یکگوشه مسجد میرفتم. حالا میگویند اگر عمل اُمّداوود را بهجا بیاوری، چهکار میشود؟ این دعا را بخوان! قربانتان بروم! من منکر دعا نیستم، ببینید من دارم چه میگویم؟ تو باید اوّل علی (علیهالسلام) را بشناسی. کجا آخر میروی یکمیلیون بهمسجد جمکران میدهی؟ به یکنفر گفتم تو اگر امامزمان را ببینی، میشناسی؟ تو اوّل باید بشناسی و بعد بروی. نمیگویم نروید! بابا! بروید! آقا را بشناسید!
حالا میگوید «أینالرّجبیّون»، کجایند که روز قیامت بیایند؟ میگوید کسیکه از درِ علی (علیهالسلام) وارد شدهباشد. از درِ علی باید وارد شود. «أینالرّجبیّون». چهکسی هست که درِ ماهرجب، از درِ علی وارد شدهاست؟ بیاید من هر چه بخواهد به او میدهم. چرا نمیگوید «أینالشّعبانیّون»؟ «أین ماهمبارک رمضان»؟ با تمام گلولههای [گلبولهای] خونم این حرف را میزنم، این ماهرجب عین «أنا مدینةالعلم و علیٌ بابها» است. از درِ علی (علیهالسلام) باید وارد بشوی، از درِ رجب باید وارد بشوی. نه اینکه اینکار را بکنی، ثواب است؛ آنکار را بکنی، ثواب است. حالا من یکروایت برای شما میگویم.
شخصی خدمت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) آمد، عرض کرد: یا علیجان! ما از بزرگان، علماء و اُدباء سؤال کردیم که در هفته چه روزی خوب است؟ میگویند: جمعه. میگوید: در ماه چه روزی خوب است؟ میگویند: اوّلماه. میگوید: در سال [چه روزی خوب است]؟ میگویند: شبقدر. گفت: من که علی (علیهالسلام) هستم، به شما میگویم: هر روز که گناه نکردید. هر روز که گناه نکردید، آنروز خوب است. عزیز من! من به شما گفتم: تو خودت مکان هستی. حالا چقدر [اینطرف و آنطرف] زده که برود مشهد. خب مشهد برو! من نمیگویم مشهد نرو! کجا رفتی؟ علیبنموسیالرضا (علیهالسلام) را میشناسی؟ خب بشناس! امرش را اطاعت کردی؟ من وقتی روایتی که آقای موحدیان بود که گفت: از هزار نفر یکی با دین از دنیا نمیرود، یکچیزی برداشتم، مشهد رفتم. گفتم: آقاجان! پسرت گفتهاست: هر کسی شما را زیارت کند، هفتاد حجّ، هفتاد عمره [ثواب] دارد. من سالی یکبار میآیم، کسی هست که سالی چند بار میآید. این هفتاد حجّ، هفتاد عمره، مگر شامل حال این آقا نیست؟ جای دیگر هم گفتهبود اگر سفر اوّلش باشد و پولش درست شدهباشد با شرایط. به کوه ابوقبیس بدهی، نمیرسی. این چیست؟ حضرت فرمود: کارشان است؛ ردّ کرد. مخصوص گفتم آقازادهات گفتهاست، پسرت گفتهاست؛ پس ما کارمان است. آنجا میرود، آنجا میرود [و] با رفیقش عشقبازی میکند، کوهسنگی میرود، میمون و اَنترها را میبیند. گفت زیارت شاهعبدالعظیم و دیدن یار. کجا میروی؟
خیلی چیزهاست که ما توجّه نداریم. این آیه «إنّما یُریدُ الله لِیُذهِبَ عنکم الرّجسَ أهلالبیت و یُطهّرَکم تطهیرا»[۲] یک آقایی بود، بوق منتشا داشت و حضرتزهرا (علیهاالسلام) را یکمقدار کنار زد. گفتم: آقا! نمره نده! مگر ایشان جزء «إنّما یُریدُ الله [لِیُذهبَ عنکم الرّجس] أهلالبیت»[۲] نیست؟ چرا نمره میدهی؟ عزیز من! حالا حساب کن ببین «إنّما یُریدُ الله [لِیُذهبَ عنکم الرّجس] أهلالبیت تطهیرا»[۲]. وقتی امامحسن در ظاهر رشد کرد و به خانه حضرت آمدند، حالا آیه نازلشد. این آیه که نازلشد؛ «إنّما یرید الله [لیذهب عنکم الرّجس] أهلالبیت»[۲]؛ دارد به شما میگوید که اهلبیت جزء خلق نیستند. دارد به تو هشدار میدهد. حالا من از کجا میگویم؟ فاطمه بنتاسد به خانهخدا تشریففرما شدهاست. حالا مریم وقت دیگری آمدهاست. گفت: «اُخرُج!» برو پای درخت! حالا پای درخت رفتهاست، درخت خشک بودهاست، خب، البتّه سبز شدهاست، معجزه کردهاست؛ اما میگوید: رزق، میگوید درخت را تکان بده [تا] خرما بیفتد. [مریم گفت:] خدایا! من در خانه تو بودم، این آیات را بهمن دادی. مگر این بچّه آیات خدا نیست [که] تو [به من] دادی؟ آنجا رزقم میآمده، حالا اینجا باید درخت تکان بدهم؟ گفت: آنموقع دربست حواست پیش من بود؛ ولی حالا حواست پیش او هست. کجا حواستان پیش بچّههای امروزی میرود؟ نه به حرف خدا هستند و نه به حرف پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله). (من یکچیزی در ماوراء میگویم. والله! بچّههای شما معصوم هستند. من تمام بچّههای شما را میشناسم؛ معصوم هستند. خدا به اینها یک دنیا حیا دادهاست. نمیخواهم اسم ببرم، من همه بچّههای شما را میشناسم. وقتی نگاه میکنی، یک غمزه حیایی دارند که من کیف میکنم. اصلاً این جوانها غمزه حیا دارند. خودتان درست بودید، بچّهها هم درست هستند) . حالا میگوید: حواست پیش بچّه [ات] رفت؟ آیا اگر حواست پیش آیات خدا باشد، کمِ تو میگذارد؟ شاید این [حضرتمریم] بچّهاش را کمی کارساز دانست، [در حالیکه] کارساز خداست، ولایت است. چرا حواست پیش او رفت؟ بچّهها خودشان محتاج ولایت هستند. کسی را دوست داشتهباش که محتاج نباشد. عیسی هم محتاج است، موسی هم محتاج است، ابراهیم هم محتاج است، تمام اینها محتاج هستند. حالا علی (علیهالسلام) وارد خانه شدهاست. «إنما یُریدُ الله [لِیُذهبَ عنکم الرّجسَ] أهلالبیت»[۲] که نازل شدهاست، هشدار بهمن و شما میدهد. مگر علی (علیهالسلام) «إنّما یُریدُ الله [لِیُذهبَ عنکم الرّجسَ] أهلالبیت [و یُطَهّرِکم] تطهیرا»[۲] نیست که به خانهخدا رفتهاست؟ چیزی که ندارد، نور است.
حالا که ایشان دیوار کشیده شدهاست، به ما و شما که ترقّی کردید، شما که بهاصطلاح آمدید، جزء متقی شدید؛ البتّه هنوز کسری دارید، هشدار میدهد. ولایت کسری دارد، باید به ولایت برسید! مگر اینخانه را ابراهیم نساختهاست؟ مگر این در را ابراهیم درست نکردهاست؟ علی (علیهالسلام) از درِ ابراهیم هم وارد نمیشود. ابراهیم باید از درِ علی (علیهالسلام) وارد شود. ابراهیم باید از در ولایت وارد بشود؛ علی (علیهالسلام) از در ابراهیم نخواهد رفت. دیوار باید شکافتهشود و برود. خدا معاویه را لعنت کند! یکوقت به مکّه آمد، دید مردم خیلی نظر دارند. آنجا که امیرالمومنین رفتهبوده، (سابق سابق در کتابها ببینید! در بودهاست) . دستور داد در را ببندند. در را گرفتند؛ آنوقت یک در روبرویش باز کردند. نادان! کجا تو درِ خشت و گِل را میبندی؟ مگر درِ دل شیعهها را میتوانی ببندی؟ مگر جلوی عظمت خدا را میتوانی ببندی؟
حالا علی (علیهالسلام) بهدنیا آمد، چشمباز نمیکند، فاطمه بنتاسد ناراحت است. روی دست پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) رفت و چشمش را روی صورت پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) باز کرد.
رفقا! بیرودربایستی من یکچیزی به شما بگویم که بدانید ما هنوز به جایی نرسیدیم. اینکه میگویند امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) از همهجا خبر دارد، مؤمن واقعی هم همینطور است. این حرفها که راجعبه امیرالمؤمنین میزنم، بیشتر به خود علی! مال شیعههایش هست. توجّه نداریم، توجّه نکردند. حالا ببینید من چه میگویم؟ امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) اگر خبر دارد که میگوید از آسمان بپرسید، [یکی] میگوید موهای سر من چندتا هست؟ میگوید: میتوانم بگویم؛ اما بهدرد تو نمیخورد. ببینید غریبی ولایت ایناست. میگوید: بیایید بپرسید [و] تا قیامقیامت [را] بفهمید، نگذاشتند که، یا جلویشان را گرفتند یا اینجوری هستند. حالا میرود حرفهایش را داخل چاه میزند. میفهمد مردم این هستند.
حالا روی دست پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) قرار گرفتهاست، قرآن میخواند، تورات میخواند، انجیل میخواند، زبور میخواند، علی (علیهالسلام) این چهار کتاب آسمانی را میخواند؛ پس معلوم میشود که آنها به پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) نازل شدهاست که علی (علیهالسلام) میخواند. دارد به عالم میگوید که من غیرعادی هستم. توجّه فرمودید؟
حالا این مطلب را خواستم به شما بگویم. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) وقتی پا به خانهخدا یعنی کعبه گذاشت، مردم یکطوری شدند که بُهتزده شدند؛ وگرنه فاطمه بنتاسد را میکشتند. مگر امامحسین (علیهالسلام) نبود که میگویند هشتم [ذیالحجّه] پشت به خانهخدا کرد، او را کشتند. حالا او در خانه آمدهاست و آنها هم که امام را نور نمیدانند، امام را جسم میدانند. وقتی امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بهدنیا آمد، همه مردم مکّه بُهتزده شدند وگرنه فاطمه بنتاسد را میکشتند. چرا؟ چون حکماء و علماء و دانشمندانِ آنزمان، حکم را میفهمند، ولی امر را نمیفهمند.حکم را حالیشان است اگر اینجا اینطوری کنی پشه بکشی، اذیت کنی، چکار کنی خدای نخواسته نمیدانم اینطوری کنی، نمیدانم حیض نیاید، آدم ناجور نیاید، جنب نیاید، فلان نیاید، حکم را میدانند؛ آنها حکم بیعلی را میدانند. والله! با آن نمیشود به بهشت رفت. با حکم نمیشود به بهشت رفت، با امر میشود به بهشت رفت. علی (علیهالسلام) امر خداست. چرا توجّه ندارید؟
حالا میآید روی دست پیغمبر، قرآن میخواند، زبور میخواند، انجیل میخواند، تورات میخواند. این یعنیچه؟ یعنی ای کسیکه تورات خواندی! من هستم، ای کسیکه زبور خواندی! من هستم، ای کسیکه این کتاب آسمانی یعنی قرآن را خواندی! اینها توی من است، باید من را قبول داشتهباشی! همهشما باطل هستید. والله! خدا با تورات و انجیل و قرآن کسی را به بهشت نمیبرد. چرا؟ چون باید بهقرآن عمل کنی. (اینها را بگویم که قبول کنیم. این نوار من را کسی دیگر هم میشنود. شما قبول میکنید اینها که غیر شما هستند، شاید نوار من را بشنوند.) مگر در جنگ صفّین نیست که قرآن حمایل اینمردم هست، قرآن را از خودشان جدا نمیکنند؛ ولی ولایت را از خودشان جدا کردند. پس اگر من اینها را میگویم، با دلیل به شما میگویم. ولایت را جدا کردند، قرآن را [آویزان به] هیکل خودشان کردند.
حالا میگویند که فاطمه بنتاسد با ابوطالب آمد و گفتند: یا رسولالله! اسم برای این بچّه بگذارید! گفت: خدا عظمت دارد، خدا بالاتر از ماست. فوراً خدا اسم تعیین کرد. در آسمان نوشته شد که من علیاعلی هستم و اسمش را علی (علیهالسلام) بگذار! چرا اسمش را علی (علیهالسلام) میگذارد؟ چرا اسم دیگری نمیگذارد؟ در کلّ این خلقت، ماوراء، موقعیکه اصلاً ذرّات ما نبودهاست، علی (علیهالسلام) نجاتدهنده بودهاست. حالا هم میگوید اسمش را علی (علیهالسلام) بگذار! مگر نمیگوید با تمام پیغمبران آمدهام، با پیغمبر آخرالزّمان (صلیاللهعلیهوآله) آشکارا آمدهام. چرا میگوید؟ امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام)، هدایتکن انبیاء است.
یک مطلبی یکی از عزیزانم سؤال کرد که چرا در قرآنمجید راجعبه درخت و شجره و ستاره اینطور صحبت میشود؟ چونکه مردم ستارهپرست و درختپرست شدند، خدا اینطور صحبت میکند. میگوید: درخت را اطاعت نکنید! ستاره را اطاعت نکنید! آنها هم من را اطاعت میکنند.
حالا اینکه میگوید صفاتالله داشتهباش! صفات خدا هم ولایت است. صفات خدا، الآن وجود مبارک امامزمان (عجلاللهفرجه) است. این دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام)، صفات خدا هستند؛ یعنی آنوقت صفات خدا ابلاغ میکند یکحرفی بالاتر است؛ آنوقت میگوید: ای مؤمن! باید صفات اینها را داشتهباشی! این برای من و شماست، آنها هم یکچیز دیگری هستند. حالا ببینید چقدر این صفات ارزش دارد! این خانهخدا که به ابراهیم گفت زایشگاه علی (علیهالسلام) هست که گفت بساز! در صورتیکه زایشگاه ساختهشد، حالا میگوید اجر من چقدر است؟ میگوید: اجر نیکوکاران با من است. دوباره ابلاغ میکند. میگوید: گرسنهای سیر کردی یا برهنهای را پوشاندی؟ ببین، خدا چه میگوید؟ حالا ابراهیم دید که اینکار است، ببینید خانهساختن کار است؛ (إنشاءالله این دوستعزیز ما خانهاش را درست کند، من گفتم إنشاءالله خانهخدا باشد، گفتم بچّههایش عیسی باشند، خانمش مریم باشد) ، حالا ببینید چهکار میکند؟ مقداری گوسفند خرید و به بیابان ریخت و بنا کرد کشک و پشم آنها را دادن. (من دوباره دارم میگویم. یکنفر دیگر دوباره پیش من آمدهاست که هستیاش را به یکیدیگر دادهاست. این بندهخدا میگفت: ما به خیالمان این [شخص] میدهد، حالا نداده! حالا ورشکست شدهاست، ما خودمان هم [ماندیم]. بابا! هستیات را به مردم نده! کسری مردم را درستکن! چرا هستیات را به مردم میدهی؟ تو اوّلاً باید خمس و سهم امام را بدهی که واجب است. یکچیز دیگر هم بده! آنرا از ترس چوب میدهی. من به قربان بعضیها بروم، وقتی خمس و سهم امامشان را میدهند، یکچیزی هم میدهند. به ذات خدا! من برای شما چیز نمیگویم، میخواهم شما حفظ باشید! توجّه فرمودید؟! آنرا که دادی، یکچیز دیگر هم بده تا خدا ماشینت را حفظ کند.) حالا که من به شما میگویم شرط ولایت، سخاوت است؛ ابراهیم سخاوت بههم زد، حالا [که] این سخاوت [را] بههم زد؛ خدا خوشش آمد، حالا که خوشش آمد، به رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) متوسّل شد. ای رسولخدا! من میخواهم شیعه بشوم و رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) هم دعا کرد شیعه شد، شیعهگی او هم تأیید شد و «سلاماللهعلیه» شد. عزیز من! تو هم «سلاماللهعلیه» هستی. قدر خودت را بدان! چرا قدر نمیدانید؟
عزیزان من! حالا من به شما گفتم، ولایت ما باید عضو باشد. از بعد از رسولالله (صلیاللهعلیهوآله)، ولایت جزء شد. ولایت جزئی، یعنی کوچک. در لغت اینطور هست یا نه؟ شما که سواد دارید، من که سواد ندارم. در لغت جزء است، عضو نیست. آنها ولایتشان عضو نبود. بعد از رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) ولایت جزء شد. ولایت جزئی چطور است؟ عضو چطور است؟ من الآن یک مطلبی را خدمت شما عرض میکنم که امیدوارم ما را ببخشید!
کمیل پیش امیرالمؤمنین (علیهالسلام) آمد و گفت: ما الحقیقة؟[حقیقت چیست؟] میگوید: تو [را] چه [به] حقیقت؟! [۳] امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را رها نکرد؛ [تا اینکه فهمید حقیقت خود امیرالمؤمنین (علیهالسلام) است] رفت و دید هر چه هست، از این کانال هست. اینقدر عقلش میرسید، مثل ما نبود. یک مقداری که رفت، گفت: کمیل! حقیقت بهغیر ولایت، بهغیر علی (علیهالسلام)، مگر کس دیگری هست؟ بهغیر از دوازدهامام (علیهمالسلام)، مگر کسی هست؟ [امام] گفت: تو پیش من هستی، الآن توی حقیقت هستی. کمیل گفت: شرمندهام. گفت: علیجان! حالا چهکار کنم؟ گفت: یا کمیل! دست و جوارح خودت را بیاور [و] در نزد خدا بگذار! [اما] نگفت در نزد من بگذار! ببین تمام آیات، خدا، پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)، همه علی (علیهالسلام) میگویند. علی (علیهالسلام) میگوید: نزد خدا بگذار! اما خلق میگوید: در نزد من بگذار! توجّه فرمودید؟ حالا در نزد خدا گذاشته. (حالا من میخواهم با شما مزاح کنم!) خدا دست میخواهد؟ چشم میخواهد؟ پا میخواهد؟ اینها را که نمیخواهد. حالا [امیرالمؤمنین (علیهالسلام)] امر خودش را نابود کرد. اینها را در نزد خدا گذاشت، خدا هم امریه صادر کرد. معنی اینکه [میگوید] دست و جوارح خودت را در [نزد خدا] بگذار! یعنی در نزد او [امر] بگذار! حالا خدا به او برگرداند. حالا گفت: یا کمیل! (این یا کمیل را من میگویم) . به او برگرداند؛ اما گفت: «ربّ ارجعونی و اعملوا صالحاً [ربّ ارجعون، لعلی أعمل صالحا]»[۴] ای کمیل! به تو برگرداندم، اما برو عمل صالح کن! عمل صالح، عمل به ولایت است. تمام اعمال، بهغیر از ولایت باطل است. برو عمل به ولایت کن! حالا این چشم شما امریّه رویش است، پای شما امریّه رویش است، دستت، زبانت امریّه رویش است. حالا شما باید فکر کنی [که] آیا من با دست خدا خیانت کنم؟ آیا با چشم خدا خیانت کنم؟ آیا با زبان خدا خیانت کنم؟ آیا با پای خدا خیانت کنم؟ عزیز من، فدایت شوم [همه اینها] پیش تو امانت است. حالا [امر را اطاعت] نکردی، [از امتحان بیرون نمیآیی]. ببین دارد تو را سیر میدهد. فقط دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) سیر ندارد. آنها خود سیر هستند. بشر باید سیر کند. در هر کجا که هستی، خدا آنجا برایت یک امتحان گذاشته [است].
بندهزاده ما بنّایی داشت. گفتم: باباجان! اینجا خانه نزدیک است، این بندهخدا میخواهد از اینجا به آنجا برود، از آنجا به اینجا بیاید [سختش است]، یک ناهار به او بده!
گفتیم: باباجان! عزیزان من! قربانتان بروم! اگر میخواهی به یک بندهخدا کمک کنی، به اندازه وسعات کمک کن! چرا تندروی میکنی؟ خدا حاجشیخعباس را رحمت کند! میگفت: یکوقت یکچیزی را میدهی، ثواب که ندارد، عقاب هم دارد.
یکنفر بود، بیچاره بندهخدا حمّام نداشت، آبگرمکنش تمام پوسیدهبود، اصلاً یکوضعی داشت. ما رفتیم. این آنزمان پانزدههزار تومان به یکی دادهبود، (حالا نمیگوییم طلبه بود!) خب، بدبخت! برو حمامت را درستکن! بچّهات حمام برود، زنت حمام برود. این چهکاری است که تو میکنی؟ این بیعقلی است. ما یکوقت میبینید انفاقهایمان بیعقلی هست. اما حقیقت در زندگی خودت خُرد شو! حرف من طوری نشود که شما را از حقیقت بازدارد. من میگویم حقیقت، شما کسری مردم را درست کنید! الآن شبعید است، کسری یک بندهخدا را درست کنید! هستیات را نده! اگر شما هستیات را ندهی، امر ولایت را اطاعت کردی.
عزیز من! ببین من به شما چه عرض میکنم؟ حالا چهکار کنیم که ولایت ما عضو باشد؛ یعنی جزء نباشد؟ ما باید به ولایت یقین کنیم. من به شما گفتم همانطور که امیرالمؤمنین (علیهالسلام) از کلّ خلقت اطّلاع دارد، شیعه هم اطّلاع دارد، چرا؟ چون به آن یقین دارد. آن قرآنی که میگوید جهنّم؛ یقین دارد، خب آنرا میبیند. آن قرآنی که میگوید بهشت، یقین دارد، آنرا میبیند. آن قرآنی که میگوید آسمان، یقین دارد، میبیند. آیا دید یا ندید؟ با چهچیزی دید؟ با یقینش دید. چرا ما نمیبینیم؟ همه اینها را میبیند، با یقینش میبیند.
حالا شما چطور عضو ولایت بشوید؟ گفت: یا کمیل! اینطوری کن! همه اینها را شما اطاعت کردی. حالا که اطاعت کردی، باید یقین کنی. یقین کنی که من دست و جوارح را نزد خدا گذاشتم و خدا هم بهمن برگرداند و گفت: «ربّ ارجعونِ»[۴]. برو عمل صالح کن! عمل به ولایت کن! من باید چهکار کنم؟ باید امر علی (علیهالسلام) را اطاعت کنم، امر خلق را اطاعت نکنم. اگر امر خلق را اطاعت کردی، یک امر در کنار امر خدا درست کردی. چرا توجّه نداری؟ خلق باید به ما امر صنایع کند؛ برو چیز یاد بگیر! برو مهندس شو! برو دکتر شو! برو عالم شو! برو مجتهد شو! در مقابل استادت زانو بزن! چرا به شما میگوید؟ خدا اینهمه تعریف استاد کردهاست؛ اما استاد که شما را گمراه نمیکند. استاد کسی هست که تو را به طرف ولایت ببرد. اینها استاد نیستند. اینها حالا حالاها باید بروند شاگردی کنند. بیخود میگویند استاد است. یکی میگفت ما خیلی فهمیده شدیم، این استادها اینطوری هستند. گفت: چطور؟ گفت: یکخانه مستاجر بودیم. به ما میگفت: برو! ما یکروز آمدیم، دیدیم همه وسایل ما را داخل کوچه گذاشتهاست و اشاره میکند یعنی برو! عزیز من! استاد ما راجعبه ولایت ایناست. توجّه بفرمایید! حالا شما تمام ممکنات خدا را دیدی و به آن یقین داری. والله! یک عدّهای یقین به جهنّم و ماوراء ندارند، با اینکارها که میکنند. اصلاً ماوراء وجود ندارد؛ وگرنه ما بهتر از این هستیم. حالا شما با یقین «أطیعُوا الله و أطیعُوا الرّسول [و] اُولوالأمر [منکم]»[۱] آنچه که بهغیر امر اولوالأمر است را باید باطل بدانید! چرا؟ «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النّبیّ، یا أیّها الّذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیما»[۵]. به تو امر شدهاست [که] تسلیم پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) شو! پیغمبر هم گفتهاست [که] تسلیم علی (علیهالسلام) شو! ما که چیز دیگری در این خلقت نداریم؟ کجا میروید؟ آیا توجّه فرمودید؟ عزیزان من! با فکر و اندیشه باید باشیم.
حالا اگر ولایت، عضو شما شد، شیطان در دل شما میآید، در خون شما هیجان میکند، عبور میکند. دست و پای شما را نمیتواند ببرد، چشمتان را نمیتواند ببرد، عبور میکند. یک عدّهای هستند [که] از شیطان بدتر هستند، از آدم عبور میکنند و آنهم یکی هست عبور میکند؛ پس دست و جوارح را که [در اختیار خدا] گذاشتی و امر را اطاعت کردی، حالا متقی میشوی؛ همه اعمالت قبول میشود. وقتی خدا گفت من اعمال متقی را قبول میکنم، [۷] یک اعمال که ندارد؛ یعنی متقی اعمال بیخود که نمیکند، متقی در اطاعت امر است، کار باطلی نمیکند. پرچم تفکّر دستش هست و امر را هم اطاعت میکند. عزیزان من ،قربانتان بروم! درست است جشن میگیرند، شیرینی میدهند، نمیدانم چکار میکنند، اینها همینطورند آنجا هم میروند، اصلاً عقیده من در تمام گلولههای خونم ایناست که اگر شما ولایت داشتهباشید، ولایت خودش شما را راهنمایی میکند. والله! بالله! تو را راهنمایی میکند. اگر تو دارای ولایت باشی، آیا ولایت بالاتر است یا شیطان؟ آیا ولایت بالاتر است یا شهوت؟ (من خیلی اینجا کوتاه حرف زدم، میخواهم بعضیها که مثل خود من هستند، حالیشان شود.) ولایت، اعظم این حرفها است، تو را هدایت میکند. علی (علیهالسلام) هدایتگر است. الآن وجود مبارک امامزمان (عجلاللهفرجه)، هدایتگر است. اصلاً تا بخواهی کاری انجام بدهی که خلاف است، شرمنده میشوی. آدم جلوی آنکسی که در قلبش است، والله! بهدینم! شرمنده میشود. اگر کاری که میخواست انجام بدهد و انجام نداد، باز هم شرمنده میشود؛ چرا؟ چون خیال آنکار را کرد. باور کردی؟ من یک پارهوقتها که خیالم میرود، یک تُف هم بهصورت خودم میاندازم، شرمنده میشوم، میگویم چرا این فکر در دل من خطور کرد؟ از خطور باطل یک تُف هم بهصورت خودم میاندازم که چرا خطور کرد؟ اگر بشر اینطوری شد، دربست در اختیار ولایت است، دربست در اختیار خداست؛ مگر کسانیکه اینکارها را میکنند، در اختیار خدا هستند؟ شخصی آمده اینجا [سؤال میکند که] چهطور اینطور شویم؟ گفتم: بابا! تو جنایت نکن! (یک صلوات بفرستید.)
رفقایعزیز! ما باید اینطوری باشیم؛ آنچه که انبیاست، آنچه که اولیاست، آنچه را که اینها هستند، ما باید تبلیغکن ولایت بدانیم. اگر شما آنها را تبلیغکن ولایت دانستید، دیگر دنبال خلق نمیروید. باید در وجود خود لمس کنیم. ابراهیم هم تبلیغکن هست، رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) هم تبلیغکن هست. توهین نکردهباشم. آن امر ولایتیاش، اینجا هست؛ اما به او میگوید: یا محمّد! تبلیغ کن! مردم را به سوی علی (علیهالسلام) بکش! این [پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله)] غیر انبیاست. مثلاً آقایمهندس! مهندسی شما اینجا هست؛ اما من به تو میگویم [که] بلند شو [و] اینکار هم بکن! چرا؟ مگر نیست که پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) بیست و دو سال زحمت کشید، بیست و دو سال دندان مبارکش را شکستند، پای او را شکستند. روایت داریم: اینقدر به او زدند، با پاهای خونی و دهان خونی پیش حمزه رفت و گفت: عموجان! اینها اینطوری هستند، اینطوری هستند. بلند شد و آمد و گفت: چهکار دارید بچّه برادر من را؟ همانجا گفت: مسلمان شو! [حمزه] مسلمان شد. حالا ببینید [خدا به پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)] میگوید: کار نکردی. همه اینها کار است؛ یعنی همه انبیاء حتّی خود رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) برای خواست خدا کار میکنند، برای مقصد خدا کار میکنند. همه هم حاضرند، خود رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) هم حاضر است که برای مقصد خدا کار کند. مقصد خدا علی (علیهالسلام) است. آیا ما شناختیم؟ اگر شما واقعاً بدانید که مقصد خدا علی (علیهالسلام) هست، دنبال مقصد خلق نمیروید، دنبال مقصد خودت نمیروی. مقصد خلق، شهوت است، مقصد خودت هم شهوت است. چرا دنبال مقصد خدا نمیروی؟ پس ما یقین نداریم، حرف من ایناست. ببینید امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام)، وجود مبارک ولایت، خدا را چطوری کردهاست؟ به کمیل نمیگوید دست و جوارحت را نزد من بیاور! میگوید: نزد خدا بگذار! حالا خدا هم میگوید: نزد علی بیاور! حرف من ایناست. ما کجا هستیم؟ چهکار میکنیم؟ شما وقتی میبینی رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) تبلیغکن علی (علیهالسلام) هست، شما تبلیغکن کس دیگری میشوی؟ خجالت نمیکشی؟! حیا نمیکنی؟! چهار روز درس خواندی، چهچیزی خواندی؟ عزیز من! بیا درس ولایت بخوان! قربانت شوم! فدایت شوم! بیا با فکر کار کن! چرا به تو میگویند نیمساعت تفکّر بهتر از هفتاد سال عبادت است؟ فکر ولایت را میگوید. فکر ولایت کن! حقیقت را بفهم! حقیقت ولایت را بفهم! حقیقت ولایت، امر خداست، علی (علیهالسلام)، امر خداست. آیا فهمیدی؟ اصلاً بشر اگر کمی آگاهی داشتهباشد، میفهمد که دارد خلاف میکند. صد و بیست و چهار هزار پیغمبر تبلیغکن هستند، خود پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) هم تبلیغکن هست، جبرئیل تبلیغکن هست، میکائیل تبلیغکن هست، اسرافیل تبلیغکن هست، تمام اینها تبلیغکن هستند و من بروم تبلیغکن یکنفر دیگر بشوم؟ خجالت نمیکشید؟! حیا نمیکنید؟! فکر نمیکنید؟! اصلاً به علی قسم! اگر دوستی علی (علیهالسلام) بهشت نبود و جهنّم بود، به قران! من باز هم من علی (علیهالسلام) را دوست دارم. چرا علی را (علیهالسلام) دوست دارم؟ چون مقصد خداست. آدم عاقل خلاف نمیکند، حالا اینها که خلاف کردند، چهکار کردند؟ به کجا رسیدند؟ غیر از اینکه به جهنّم رسیدند؟
رفقا! اینکه میگوید نیمساعت تفکّر کنید، بهتر از این هست که هفتاد سال عبادت کنید؛ یعنی باید فکر کنید و قدری از دنیا فارغ شوید! من فدای شما مهندسها و دکترها، علماء، دانشجوها و بچّههای شما بشوم. ببینید چه میگویم؟ شما باید وقتی همه کارهایت را انجام میدهی، قسمتی از هفته، لااقل قسمتی از ماه، یک مقداری از اینکارها فارغ شوی، میخواهم اینکار را کنم، اینجا بروم، آنجا بروم، اینها کار است، حالا بیایی نیمساعت عبادت کنی. والله! عبادت به نماز و روزه نیست. بهدینم! نماز و روزه بیعلی؛ علیکشی است؛ یعنی اینکه ما داریم امر علی (علیهالسلام) را میکشیم. مگر ابنملجم نیست؟ خدا حاجشیخعباس را شبجمعه رحمت کند! گفت: یا نبود، یا بیبدیل بود. این [ابنملجم] صورتش از اینجا تا آنجا پینهبسته بود، سر زانوهایش پینهبسته بود، سالی یکدفعه میبرید. بریدن میدانید چطور است؟ وقتی اینجا صله ببندد، دیگر در آن صله روح نیست؛ یعنی مثل سُم الاغ میماند. توجّه فرمودید؟ اینجای ابنملجم مثل سُم الاغ بود، میبرید. ابنملجم اینهمه عبادت کرد. والله! عبادت بیعلی، علیکشی هست. عبادت بیعلی مقصد علیکشی است. کجا اینقدر پی عبادت میروید؟ عبادت، روح دارد و روح آن ولایت است.
همانموقع که سرِ نماز داری اللهأکبر میگویی، باید علی (علیهالسلام) را ببینی. علیدیدن، خدا دیدن است، خدا دیدن، علیدیدن نیست. چرا؟ هر چه را بخواهی ببینی یک بُت درست کردی. مگر علی (علیهالسلام) در ماوراء نبود؟ غدیر، در تمام خلقت غدیر بودهاست و در تمام ذرّات بشر، علی (علیهالسلام) هست. چرا علی (علیهالسلام) هست؟ از کجا اینجور میگویی؟ خدا نجس خلق نمیکند. بچّه یهودی هم پاک است؛ درونش ولایت است، خودش از دست میدهد. پس ببینید من چه میگویم؟ در ذرّات هم علی (علیهالسلام) است؛ نه در تو، در ذرّات تو! آن ذرّات میآید در جوّ هوا، میآید پشت کمر پدرت، در رحِم مادرت، تو میشوی. حالا تو شدی، پاک هستی. (من با دلیل حرف میزنم.) تو پاک هستی، خودت را نجس میکنی. بچّه یهودی پاک است. توجّه کن من دارم چه میگویم؟
این علی (علیهالسلام) که پیغمبر او را بلند کرد و نشان داد؛ میدانی چرا نشان داد؟ میخواست مردم دنبال ابابکر و عمر نروند؛ یعنی جسم امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را اینطوری نشان داد، گفت: مردم این هست که من دارم میگویم؛ او را ببینید و دنبال عمر و ابابکر نروید! آیا مردم فهمیدند؟ مگر میخواست ولایت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را افشا کند؟ میخواست جسم مبارک امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را افشا کند [که] مردم ببینید ایناست؛ عوضی نرو! اما عوضی رفتند. چرا؟ چون در اینها ولایت که نبود، بغض ولایت داشتند. خدا نکند ما بغض ولایت داشتهباشیم. اگر بغض یک مؤمن داشتهباشی، بغض ولایت است. حالا طرف به تو سلام نکرد، احترام نکرد. تو احترام را میخواهی یا مؤمن را؟
ما خیلی ناقصی داریم. امشب شبجمعه و شبعید است؛
خدایا! نقصهای ما را رفع کن!
خدایا! ما در ولایت ناقص هستیم. الحمد لله هیکلمان خوب است، تنمان هم سالم است، خدا إنشاءالله همه را سالم نگهدارد.
خدا میداند من اگر بچّههای کوچک شما ناراحت بشوند، یک ناراحتی در بین یکی از رفقا بودهاست، اینقدر من ناراحت میشوم که شب خوابم نمیبرد. میگویم: خدایا رفع ناراحتی او بشود! وگرنه بهمن مربوط نیست. چرا؟ وجود مبارک یک شیعه، وصل بهوجود ولایت است. مگر امامصادق (علیهالسلام) نمیگوید؟ [به او] گفت: مریض شدی؟ گفت: بله! گفت: من مریض شدم. گفت: بهتر شدی؟ گفت: بله! گفت: من شدم. ببین یک مؤمن، علی (علیهالسلام) هست، یک مؤمن، امامحسین (علیهالسلام) است، یک مؤمن، امام زمان (عجلاللهفرجه) هست؛ اما مؤمنش کجاست؟ چرا اینطوری هست؟ آن مؤمن بیامر کار نمیکند، یعنی «وجوده بوجود» هست، بیامر کار نمیکند، خودش را جدا نمیکند. عباس جدا کرد، راهش نداد؛ یعنی خودش را برای ریاستش، برای شکمش، برای فکر و خیالش جدا نمیکند. خاضع و خاشع است. مؤمن در برابر امر باید خاضع و خاشع باشد.
حالا اگر اینطوری شدی، چه میشود؟ حالا اگر شما از عبادت چیزی نخواستی، از خلق هم چیزی نخواستی؛ از خدا خواستی، از ولایت خواستی، چه میشود؟ حالا میآید و با تو شریک میشود. حالا که از خلق بریدی، (یکحرف تازهای میخواهم برای شما بزنم، إنشاءالله خدا و امام زمان (عجلاللهفرجه) قبول کنند. إنشاءالله که القاء زهرایعزیز (علیهاالسلام) باشد. گفتم: زهراجان! من میخواهم با شوهرت حرف بزنم، خودت مرا یاری کن! مقصدی ندارم) . حالا، علی (علیهالسلام) با تو شریک میشود، امام زمان با تو شریک میشود. تو نرو شریک بگیر، تو رفتی برای خودت شریک گرفتی. فکر باطل کردی، شریک گرفتی، دنبال خلق رفتی، شریک گرفتی. چهخبر است؟ یکی را مؤثّر دانستی، شریک گرفتی. توجّه فرمودید؟ خیلی والله! قشنگ است. حالا امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام)، با تو شریک میشود. میگوید: ای شیعه! یک نَفَس کشیدم افضل [از] عبادت ثقلین، بیا با هم شریک هستیم. یک شمشیر زدم، افضل [از] عبادت ثقلین؛ ای شیعه من! بیا با هم شریک هستیم. حالا عظمت هم به تو میدهد، خورشید هم برگرداندهاست، به تو هم عظمت میدهد. بابا! ولایت تو را لا میگیرد، اینطرف و آنطرف نرو! کجا اینطرف و آنطرف میروی؟ به این حرفها یقین داشتهباش! والله! شریک هستی. از کجا میگویی؟ پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: هر کسی به عمل قومی راضی باشد، جزء آن قوم است. [۸] امامسجّاد فرمود: هر کس، سنگی را دوست داشتهباشی، با همان سنگ محشور میشوی. این روایت است، خب دیگر قبول کنید! حالا شما با زهرایعزیز (علیهاالسلام)، با امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، با امام زمان (عجلاللهفرجه) شریک هستید. عزیز من! لَحمُک لَحمی، دَمُک دَمی. ما کجا میرویم؟ این حرفهایی که من میزنم، باید با یقین درست شود، با این حرفها درست نمیشود.
من دوباره میگویم: این مکّه، مبطل برای خلق است، نه برای علی (علیهالسلام). این مکّه، مبطل برای توست، نه برای او. «إنّما یُریدُ الله [لِیُذهِبَ عنکُم الرِّجس] أهلالبیت [و یُطَهّرکم] تطهیرا»[۲] اینها تطهیر هستند. اگر این آیه نازلشد، برای ایناست که تو بفهمی. مگر این آیه نازل شدهبود وقتی امیرالمؤمنین (علیهالسلام) به خانه کعبه رفت؟ نه! (شما که بهتر از من میدانید.) چهوقت این آیه نازلشد. آیا ما میفهمیم؟ چرا ما داریم اینها را با خلق یکجور حساب میکنیم؟ عزیز من! چرا حساب میکنیم؟ تو باید امر را اطاعت کنی، اگر آنها تو را قبول کردند، تو را از خلق بیرون میبرند. اگر علی (علیهالسلام) قبولت کرد، امام زمان (عجلاللهفرجه) قبولت کرد، آنوقت دست تو را از خلق میگیرد [و] میبرد آنطرف. چرا نکند؟ چهکار میکند؟ حالا که برد، خودش را هم به تو میدهد. خوب شد؟ چرا میگوید: اگر به شیعه من توهین کردی، خانهخدا را خراب کردی. والله! مهمّتر از خانهخدا روی زمین نیست. والله! اگر از خانهخدا جایی مهمّتر روی زمین بود، میگفت اگر شیعه من را اذیّت کردی، آنجا را خراب کردی. خدا برای یک شیعه تمام مبطلات را کنار میزند، چرا توجّه نداری؟ اینخانه صدها مبطل دارد. مگر جوادالائمه (علیهالسلام) به یحییبناکثم نگفت اگر اینجا کسی صید کرد، چطور است؟ اینقدر جوادالائمه (علیهالسلام) گفت، یحییبناکثم گم شد. گفت: دفعه اوّلش بودهاست؟ دفعه دومش بوده؟ غلام بودهاست؟ زدهاست که بخورد؟ گرسنهاش بودهاست؟ دیوانه بوده؟ عاقل بودهاست؟ اینقدر گفت. خدا تمام این مبطلات را برای یک شیعه کنار میزند. چرا توهین به این کردی؟ اینقدر تو عظمت داری. اصلاً تو دیگر مبطل نیستی، تمام مبطلات را برای تو کنار میگذارد. ای شیعه! کجا میروی؟ چرا دست از علی (علیهالسلام) برمیداری؟ چرا فکر و خیالی هستی؟ آیا به ماوراء اعتقاد نداری؟ اینخانه صدها مبطل دارد. مبطل، بیولایتی است. اگر تو ولایت داشتی، خدا تمام مبطلات را عفو میکند، اگر ولایت نداشتی، خدا برای هر چیزی آنجا تو را محاکمه میکند، پدرت را درمیآورد. اصلاً وجود ولایت، مبطل خنثیکن است، گناه خنثیکن است. چرا توجّه نداری؟ چرا به شما میگوید عبادت ثقلین کنی، [علی (علیهالسلام) را قبول نداشتهباشی]، بهرـو داخل جهنّم هستی؟ چون خدا عبادت نمیخواهد، اطاعت میخواهد. خدا میگوید امر من را دوست داشتهباش مقصد او علی (علیهالسلام) است، مقصدش امام زمان (عجلاللهفرجه) است. بیا فکر کن!
إنشاءالله امیدوارم این نوار را بگذارید و دعایی هم برای من بکنید! بگویید: خدا! عاقبت ایشان را بهخیر کن! من از شما درخواست میکنم [که] از خدا بخواهید عاقبت ما را بهخیر کند! کار را تا آخر برسانیم! الآن بعضیها را میبینی یکوقت در این جلسه هم میآمدند، یک کارهایی میکنند، کارهای ابنملجمی. چرا؟ [چون از اینجا] دور شدند. آخر، خدا نکند کسی چیزهایی بفهمد و بد شود. خدا حاجشیخعباس را رحمت کند! میگفت: اگر خلق، علیالخصوص، آنها را که اسمش را نیاورم، عالِم هم باشد، بد شود، از درنده بدتر میشود. میگفت: درنده هوش دارد، این [بهغیر از هوش] عقل هم دارد. این از آن بدتر است. کِیْ ما درنده میشویم؟ کِیْ ما حیوان میشویم؟ [وقتیکه] از ولایت بیرون برویم. همینجور که ایشان [امامحسین (علیهالسلام)] شما را در بغل میگیرد، شیطان هم همینجور قبولت میکند! 61 . روایت داریم که اگر چهلروز به حرف شیطان بروید، پیشانیات را میبوسد، میگوید: پدر و مادرم بهقربانت! باباجانِ من! عزیزجان من! من داد میکشم که چرا نمیروی با امامحسین (علیهالسلام) باشی [تا امام زمان (عجلاللهفرجه) بگوید: پدر و مادرم بهقربانت]؟
ارجاعات
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ ۱٫۳ (سوره النساء، آیه 59)
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ ۲٫۲ ۲٫۳ ۲٫۴ ۲٫۵ ۲٫۶ (سوره الأحزاب، آیه 33)
- ↑ «ما لَکَ و الحقیقة؟!»
- ↑ ۴٫۰ ۴٫۱ (سوره المؤمنون، آیه 99)
- ↑ (سوره الأحزاب، آیه 56)
- ↑ (سوره المائدة، آیه 27)
- ↑ «إنّما یَتقبَّل اللهُ مِن المتّقین»[۶]
- ↑ «پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: هر کسیکه دوست دارد قومی را بر اعمال ایشان، حشر (محشور) کردهشود در گروه همان قوم و حساب کردهشود به حساب ایشان؛ اگرچه نکردهباشد عمل ایشان را/کشکول منتظری، صفحه 277، شماره 1174