منتخب: آتش زدن خیمههای امامحسین
السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمةالله و برکاته
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) کفواً أحد است. حضرتزهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشتهباشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.
روضه متقی
وقتی امامحسین (علیهالسلام) را شهید کردند، کاش به اهلبیت احترام کردهبودند! خدا لعنت کند عمر سعد را که دستور داد: خیمهها را آتش بزنید! ببین چقدر خبیث است! رفقایعزیز! اینقدر دلم برای این بچّهها میسوزد! آتش میگیرد! آخَر این بچّهها چهکار کنند؟! اینها مقصدشان اینبود که اگر امامباقر (علیهالسلام) و امامسجاد (علیهالسلام) در ظاهر میسوختند، امامحسین (علیهالسلام) هم که شهید شده، دیگر کسی باقی نمیماند. ببین حضرتزینب (علیهاالسلام) چقدر ادب دارد! بیخود نیست که امامزمان (عجلاللهفرجه) میگوید عمهجان! برایت گریه میکنم، اگر اشک چشمم تمام شود، خون گریه میکنم. حضرتزینب (علیهاالسلام) چقدر آمادگی از برای امر خدا و امر حجّتخدا دارد! امامسجاد (علیهالسلام) را خیلی دوست میداشت؛ تا حالا به او میگفت پسر برادر! عزیز برادر! اما الآن سَبکش عوض شد! گفت: یا «حجّةَالله فی أرضِه یا فی خَلقِه!» ای حجّتخدا! خیمهها را آتش زدند، آیا ما باید بسوزیم؟! زینب (علیهاالسلام) حاضر است که بسوزد؛ یعنی اینقدر در راه برادرش آمادگی دارد و میخواهد امر را اطاعت کند! گفت: امّالسلمه حرفها را بهمن زده، شاید خجالت کشیده که اینرا بگوید، آیا ما باید بسوزیم؟! حضرتسجاد (علیهالسلام) فرمود: عمّهجان! «عَلیکُنّ بالفرار»: به بچّهها بگو فرار کنند! تمام این بچّهها سر به بیابان گذاشتند.
چیزی که بود گوشه خیمه حضرتسجاد (علیهالسلام) آتش گرفت، حضرتزینب (علیهاالسلام) مرتّب در این خیمه رفت و آمد میکرد، یکنفر به او گفت: ای زن! مگر آتش را نمیبینی؟! این معنیاش ایننیست که بعضیها میگویند زینب (علیهاالسلام) اینطور جواب داد:
از آن ترسم که آتش برفروزد | میان خیمه بیمارم بسوزد |
نه! زینب گفت:
از آن ترسم که آتش برفروزد | میان خیمه بیمارم بگیرد |
ممکن بود لباس آقا میسوخت؛ نه اینکه امام بسوزد، موی امام هم نمیسوزد. حالا شب که شد، زینب (علیهاالسلام) یک خیمه نیمهسوختهای درست کرد. نصفشب همه بچّهها را جمع کرد، تا دخترکها میرسند؛ میگویند: عمّهجان! چادر از سرمان بردند. ببین نمیگویند گرسنهمان است! تشنهمان است! اوّل گفتند: عمّهجان! مَعجر از سرمان بردند، یک مَعجری روی سر ما بینداز! [۱]
حالا دختری دامنش آتشگرفته و میدود. یکنفر دنبالش دوید، تا اینکه به او رسید، آن دختر گفت: آیا قرآن خواندهای؟! گفت: هان! مقصدت چیست؟! گفت: من یتیم هستم. گفت: دخترجان! میخواهم دامنت را خاموش کنم. وقتی دامنش را خاموش کرد و این دختر محبّت دید، به او گفت: راه نجف از کدام طرف است؟ گفت: عزیز من! چهکار داری؟ گفت: میخواهم پدرم علی (علیهالسلام) را خبر کنم، او که مُرده نیست.
حرف این دختر مبنا دارد، میگوید شما که اینکارها را میکنید، دست از ولایت برداشتهاید، من بروم پدرم علی (علیهالسلام) را خبر کنم. پدرجان! بیا ما را کمک کن! تو که جلوی جنازهات را گرفتی و با امامحسن (علیهالسلام) و امامحسین (علیهالسلام) حرف زدی، بیا ما را کمک کن! علیجان! بیا ببین با ما چهکار کردند؟! حسینت را کشتند! ما را هم در به در کردند. خدا لعنت کند عمر را که جلسه بنیساعده درست کرد! تمام این وقایع از جلسه بنیساعده بهوجود آمد. [۲]
- ↑ اصولدین و سلامتولایت 78 و عصاره عاشورا 82 و عید مبعث 81 و عاشورای 84 و عصاره زیارت 77 و اربعین 81 و عاشورای 77
- ↑ شبقدر 76 و اربعین 81 و عاشورای 94 و مشهد 93؛ وداع امامحسین و عاشورای 77