منتخب: امام موسی کاظم 2
السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمةالله و برکاته
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) کفواً أحد است. حضرتزهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشتهباشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.
گفتار متقی[۱]
امروز بهاصطلاح ما، روزِ قتل آقا موسیبنجعفر (علیهالسلام) است، شنبه هم روز بعثت است؛ یک اندازهای با توسّل و توکّل حرف بزنیم. والله! بالله! بهدینم قسم! جبینهای [پیشانی] نورانی شما را میبینم. اگر غُلوّ نکنم، یک اندازهای ولایت شما را میفهمم. حرفزدن در مقابل شما، مگر اینکه خدا آدم را یاری کند یا اینکه زهرایمرضیه (علیهاالسلام) یاری کند؛ وگرنه شما نسبت به خودتان پیشرفته یک ایران هستید. ما که هیچجوری توان نداریم، اینقدر خدا درکش را بهمن دادهاست؛ اما شما هم همین تشخیص را دادید؛ وگرنه گوش به حرف من نمیدادید. امیدوارم که خدا همعقیده مرا و همعقیده شما را بپذیرد و عیدی به ما بدهد؛ یعنی ولایت ما را کامل کند. اگر آدم ولایتش کامل باشد، تمام حرف ولایت را میپذیرد؛ چونکه ولایت کامل است. صحبت یک اندازهای در مقابل ولایت ناقص است، باید ناقصیِ ما کامل شود؛ آنهم در صورتیکه ولایت بپذیرد؛ اگر ولایت پذیرفت، آنموقع کامل است. امیدوارم به حقّ پیامبر (صلیاللهعلیهوآله)، به حقّ آقا موسیبنجعفر (علیهالسلام)، خدا و پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) این حرفها و بیان شما را بپذیرند. خدا عمر طولانی به شما بدهد؛ اما عمری که اتّصال به ولایت باشد.[۲]
خدا حاجشیخعباس را رحمت کند! گفت: در زمان آقا موسیبنجعفر (علیهالسلام)، یک امریّهای صادر شد که دوستانائمه (علیهمالسلام) یک اندازهای به تَعَب [یعنی سختی و رنج] بیفتند. حضرت فرمود: ایخدا! من زندان میروم که شیعههای من راحت باشند. زندان را در ظاهر بهخاطر راحتی شما برای خودش میخرد. چقدر ما بیعاطفهایم که جایی دیگر میرویم! امام دارد زندان را میخرد که شما راحت باشید! کجا میرویم؟! عزیزان من! فدایتان بشوم، بیایید اندیشه و فکر داشتهباشید! والله! آقا موسیبنجعفر (علیهالسلام) دارد با تمام شیعهها نجوا میکند؛ نجوا یعنی این. [۳]
من برای شما روایت بگویم که قبول کنید و اماممان را بشناسیم. حالا زنِ مُغَنیّه بهترین و زیباترینِ تمام زنان در آنزمان بوده، هارون به او پول میدهد و میگوید: به زندان برو! قدری برقص و بخوان! وقتی این زن از زندان بیرون آمد، دیدند دارد میگوید: «سُبّوحٌ قُدّوس ربّ الملائکة و الرّوح»، چهخبر است؟! گفت: دیدم باغهایی است که چشم روزگار به خود ندیده، امام یکنگاه بهمن کرد، دهانم بستهشد. ولایت در قلب این زن نفوذ کرد، حالا میگوید: «سُبوحٌ قُدّوس ربّ الملائکة و الرّوح.» رفقایعزیز! ببینید من دلم میخواهد که ما هم اینطوری ولایت را بشناسیم و ولایت در قلبمان نفوذ کند. هارون دستور کشتن این زن را داد. وقتی هارون دید همینطور خباثتش دارد افشا میشود، دستور داد که موسیبنجعفر (علیهالسلام) را زهر دادند و برای حفظ خلافت و جانِ خودش دستور داد که جسم علیین موسیبنجعفر (علیهالسلام) را روی جِسرِ [پُل] بغداد گذاشتند، پُلی بود که به آن «ریحانه» میگویند، از بس مردم گُل آوردند و آنجا ریختند. هارون «لعنةاللهعلیه» میخواست از شیعیان و دوستان آقا موسیبنجعفر (علیهالسلام) امضا بگیرد که امام به مرگ خدایی مُرده و جانش عیب نکردهاست؛ گفت که شیعهها بیایند و ببینند. همه آمدند و امضا کردند که امام به مرگ خدایی از دنیا رفتهاست. والله! بالله! از موقعیکه به تکلیف رسیدم، عقیدهام همیناست، بهدینم! من این روایت را نشنیدهبودم؛ اما عقیدهام همیناست که امام مُرده و زنده ندارد. قبلاً به شما گفتم که ولایت نوشیدنی است! حالا در بین این جمعیّت یکنفر پیدا میشود که خدا ولایت را به او نوشانده؛ میگوید این حرفها چیست که میزنید؟! از خودِ امام میپرسیم. میآید به او سلام میکند، اظهار ادب میکند و میگوید یا امامالمتقین! یا موسیبنجعفر! ما شهادت میدهیم که شما مُرده و زنده ندارید، آیا شما را زهر دادند یا به مرگ خدایی از دنیا رفتید؟ حضرت دست مبارکش را باز میکند [و کف دستش را نشان میدهد؛ چون اثر زهر در کف دست پیدا میشود] و میگوید «زَهراً زَهرا!» اینچه مُردهای است؟! والله! تو مُردهای و روحت مُردهاست! چه دارید میگویید؟! چرا اینقدر اینها را پایین آوردید؟! چرا اینها را به مردم نگفتید تا امامشان را بشناسند و به مرگ جاهلیّت نَمیرند؟! ببین در بین اینهمه مردم و جمعیّت، یکنفر امامشناس است. رفقایعزیز! بیایید ما هم اینجوری بشویم. تمام ائمه (علیهمالسلام) عظماییت نشان میدهند، میخواهند ما هدایت شویم.
هارون دید همینطور دارد رسواتر میشود. نستجیرُ بالله بهاصطلاح جنازه را حرکت داد. حالا هم مگر دست از عنادش برداشته؟! آنزمان قبرستان دو جور بود: اعیان و اشراف در یکجا و آنهایی که فقیر بودند، در جای دیگر دفن میشدند. عدّهای پیش هارون آمدند و گفتند: ما که امر تو را اطاعت میکنیم، جزء اعیان هستیم؛ اما آن عدّهای که امرت را اطاعت نمیکنند، فقرا هستند؛ ما میخواهیم تاحتّی قبرستانمان هم جدا باشد. دستور داد که قبرستان اینها را جدا کنند. حالا سلیمانبنداوود میبیند که یک جنازهای را دارند رُو به قبرستان اعیان میبرند؛ اما روی تختهپارهای گذاشتهاند، چهار نفر هم زیر آنرا گرفتهاند؛ یکی هم صدا میزند: «امامُ الرَّفضه»: مردم! این امام رافضیهاست. فوراً گفت: بروید ببینید این کیست که او را دارند در قبرستان اعیان میبرند؟ وای بر ما و وای بر دل امیدوار ما! حالا آمد و گفت که این موسیبنجعفر (علیهالسلام) است. فوراً سلیمان دستور داد که آنها را تنبیه کردند. کفنی که تمام قرآن به آن نوشته شدهبود، به حضرت کردند؛ وقتی میخواستند آقا موسیبنجعفر (علیهالسلام) را در بهترین جا به ظاهر دفن کنند، تا زمین را کَندند، دیدند که آنجا سردابهای است، جسم علیین امام را آنجا دفن کردند. سلیمان نامهای به هارون نوشت که من دیدم از برای خلافتت ضرر دارد که اینکار را کردم. [۴]
- ↑ عید مبعث 81 و شناخت نجوا 77 (دقیقه 55) و ولایت امر خداست 77 (دقیقه 20)
- ↑ عید مبعث 81
- ↑ شناخت نجوا 77
- ↑ ولایت امر خداست 77 و علی حقیقت قبله است 81 و عقاید 77