حب و بغض؛ اسلام و ایمان
حب و بغض؛ اسلام و ایمان | |
کد: | 10149 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1377-05-08 |
تاریخ قمری (مناسبت): | 5 ربیعالثانی |
السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته
رفقایعزیز، یکچیزهایی در عالم هست که اینها یک مبنایی دارد. کارها کرده میشود؛ اما ما مبنایش را متوجه نیستیم. در آخرت از ما مبنا میخرند، نه کار، نه عبادت. نه کار از ما میخرند، نه عبادت. پس از ما چهچیزی میخرند؟ از ما مبنا میخرند. مبنای هر کاری، باید اتصال به ماوراء باشد؛ یعنی شما اینکاری که کردید، این عبادتی که کردید، ماوراء به شما جزا میدهد. ما بیشتر کارهایمان با پرچم تفکر نیست.
رفقایعزیز، فدایتان بشوم، قربانتان بروم، بیایید یکقدری از دنیا فارغ شوید تا ماوراء را بفهمیم و تفکر را بفهمیم. من خداینخواسته، نستجیر بالله نمیگویم شما نمیفهمید، اما من خدمتتان عرض میکنم؛ ما یک اسلام داریم یک ایمان، یک تولی داریم، یک تبری، یک بغض داریم، یک حبّ. ما متوجه نشدیم اسلام یعنیچه، ایمان یعنیچه؟ ما متوجه نشدیم تولی چیست و تبری چیست؟ ما متوجه نشدیم بغض و حبّ چهچیزی است؟ امروز به خواست خدای تبارک و تعالی، امیدوارم که شما هم دعا کنید خدا من را کمک کند، امامزمان من را کمک کند تا بتوانم این حرفها را یکقدری روشن کنم.
رفقایعزیز، ظلمانیت چیزی ندارد؛ روشنی یعنی نور، چیزی دارد. اگر ما روایت و حدیث را متوجه نشدیم، برای ما نور ندارد. یعنیچه نوری؟ نور ولایت. شما حسابش را بکن، خدا لعنت کند عمر و ابابکر را، اینها چندینسال پای رکاب رسولالله بودند، در جنگها بودند، در نمازها بودند، در همهجا خودشان را حاضر میکردند. من عقیده ولایتیام ایناست که پیغمبر که چندینسال بهقول ما جنگ یا جهاد کرد، آنها تمرین بود، آنها همه تمرین بود. در بعضی جاها پیغمبر اکرم یکقدری اینکارها را افشا میکرد که مردم بفهمند، اما مردم عناد داشتند، کاملاً تسلیم نبودند. عزیز من، آن «انالله و ملائکته یصلون علی النبی یا ایها الذین امنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما» را اینها یقین نکردند. من عقیده ولایتیام ایناست؛ آنها همه تمرین بود. آن اسلام، ایمان نبود. پیغمبر اکرم اینها را برای ایمان تمرین میداد. ایمان کیست؟ ایمان چیست؟ علی است. ایمان، زهراست. ایمان، دوازدهامام، چهاردهمعصوم است. پیغمبر اکرم بعضی وقتها عظمائیت امیرالمؤمنین را افشا میکرد. مگر نیست که امیرالمؤمنین در مقابل عَمر بن عبدود قرار میگیرد، پیغمبر میگوید: خدایا، تمام کفر با تمام ایمان روبرو شده، آیا ما متوجه شدیم این حرف یعنیچه؟ یعنی علی (علیهالسلام) تمام ایمان است، یعنی ایمانِ کل خلقت است. میگوید: خدایا، ایمان را یاری کن. دارد حالی میکند، باباجان، عزیز من، علی ایمان است.
من دارم برای شما شاهد میآورم، شهود قرار میدهم، کسیکه این نوار مرا میشنود، هیجانزده نشود. مگر نیست که میگوید در لیله المبیت یک نفس علی کشیده افضل [از] عبادت ثقلین است؟ چرا؟ دارد از رسولالله حمایت میکند، رسولالله دین است. جان خودش را در اختیار گذاشتهاست. حالا یک نفسش افضل عبادت ثقلین است. رفقایعزیز، بیایید جانتان را در اختیار ولایت بگذارید. والله، بالله، اینها نفسهایشان افضل عبادت ثقلین است، جبرئیل نازل میشود، پیغمبر افشا میکند. آیا شما متوجه شدید چرا به جبرئیل، جبرئیل امین میگویند؟ چرا اینهمه ملائکه «امین بودن» ندارند، من نشنیدم، نمیگویم نیست، خواهش میکنم، از حضار مجلس تقاضا میکنم، اگر به مَلَک دیگری امین میگویند، بهمن بگویند؛ اما ممکن نیست باشد. دارد حالی میکند، این آیههای قرآن که آورده، روایتهایی که راجعبه علی میگوید، جبرئیل، امین است، باور کنید، قبول کنید، چهکسی قبول کرد؟ همینطور که میگوید پیغمبر، امین است، جبرئیل هم امین است. امین بودنش را برای چه افشا میکند؟ برای من بدبخت میکند که قبول کنیم. علی، یک نفسش افضل عبادت ثقلین است، علی یک ضربت زده، افضل عبادت ثقلین است، مرتب دارد علی را افشا میکند. مگر نیست که آن مرغ بریانکرده میآید، میگوید: بهترین خَلقت بیایند، مگر علی نمیآید؟ مرتب دارد علی را افشا میکند. چرا میگوید که تمام کفر و تمام دین روبرو است؟ والله، عمر و ابابکر تمام کفر هستند که با علی روبرو شدند. تمام آنها تمرین بود؛ اما روبروی علی، جنگ بود. جنگ با دین بود، جنگ با علی بود، جنگ با زهرا بود. چرا متوجه نیستید؟ چرا بعضیها دارند برای این مرتیکه یک رهایی پیدا میکنند؟ چه رهایی داشت؟ مگر نمیگوید تمام کفر روبرو شدند، روبروی علی، چرا؟ عمر و ابابکر تمام کفر است؛ با علی روبرو شدهاست.
مگر زهرا کشتن شوخی است؟ ام ابیها، [مادر پدرش] پدر من است. حالا بفهم تولی و تبری چیست؟ تولی و تبری ایناست، ما تولی و تبری را اشتباه گرفتیم. یکدوستی داریم، میگوییم این دوست ماست، هر کسی با او بد است میگوییم او بد است، این تولای ما شد، این تبری! یکقدری فکر کنید ببینید آیا ما همینطور هستیم یا نیستیم؟ تولی و تبری باید امضا پایش باشد، امضای ولایت باشد. یک کسی را انتخاب میکنیم، یکدوستی را انتخاب میکنیم، عشق و محبت ما پیش این میرود و از او حمایت میکنیم و هر کسیکه با این بد باشد، ناسزا میگوییم و بد میگوییم، میگوییم این تولی است، این تبری است. این تولی و تبری در ماوراء فایده ندارد، این شخصپرستی است. رفقایعزیز، بیایید تفکر داشتهباشید. آیا ما متوجه شدیم تولی و تبری چیست؟ تولی و تبری آناست که خدا گفته، میگوید: اگر عبادت ثقلین کنی، علی را دوست نداشتهباشی، تو را میسوزانم. علی (علیهالسلام) آنجا یک شمشیر زده، میگوید: افضل عبادت ثقلین، اینجا هم میگوید اگر [علی را] دوست نداشتهباشی، عبادت ثقلین کنی تو را میسوزانم، شما چهچیزی میگویی؟ حالا برو یک عمری کتاب بخوان، اگر اینرا نفهمی، چهچیزی فهمیدهای؟ بیا با این حرفها یقین کن، آشنا شو. مگر آقا امامرضا نمیگوید: «لا اله الا الله حصنی، دخل حصنی، انا من شروطها»؟ شرط لا اله الا الله ماییم، شرط لا اله الا الله علی است، زهرا است، الان وجود مبارک آقا امامزمان است.
حالا بهمن میگویید آقا امامزمان نیست، آیا امرش هست یا نیست؟ آیا این خلقت را خدای تبارک و تعالی بیهادی قرار داده؟ چهار تا گوسفند را یک چوپان برایش میگذارند. تو هادی نمیشناسی، تو هادی و رهبر را خودت، دوستت قرار دادی، خانمت را قرار دادی، رفیقت را قرار دادی. رفقایعزیز، بیایید فکر و اندیشه داشتهباشید. تمام این بیست و دو سال که پیغمبر رسالت کرد و جنگ کرد و جهاد کرد، در مقصد خدا بود. مقصد خدا، علی است. حالا آمده امیرالمؤمنین را معلوم میکند [دومی] میگوید: «حسبنا کتابالله»، کتاب خدا ما را بس است. عمر به خودش نمره داد، همه هم قبول کردند. الان ببین اینها چقدر پیشرفت شدند. پنجاه و پنج کشور آمدند، همه طرفدار عمر هستند. رسولالله وقتی آمد، دعوت اسلام کرد، گفت: هر که با من بیعت کند، آن وصی من است. امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) بیعت کرد؛ اما ابابکر چهکرد؟ روایت داریم اول کسیکه با ابابکر بیعت کرد، شیطان بود. به شکل پیرمردی ظاهر الصلاح که قدری خمیده بود، گفت: من تمام آرزویم اینبود که بعد از رسولالله، خلیفه شایستهای پیدا شود من با او بیعت کنم و بمیرم. الحمد لله کسی شایستهتر از تو نیست، بیعت کرد. حالا تولیدش چه شد؟ اما آن بیعتی که امیرالمؤمنین کرد تولیدش چه شد؟ تولیدش [شهادت] زهرایعزیز شد، تولیدش [جسارت به] یازده امام، چهاردهمعصوم شد.
رفقایعزیز، فدایتان بشوم، بیایید اندیشه داشتهباشید. همه را قاطی نکنید. الان والله، ماست و اردهشیره قاطی شده. شما حواست همهجا هست، میخواهی این حرفها را هم بفهمی، متوجه شوی؛ نمیشوی. عزیز من، بیا یکقدری از دنیا فارغ شو. مگر پیغمبر نمیفرماید: هشتساعت کار، هشتساعت استراحت، هشتساعت عبادت؟ چه عبادتی؟ میگوید: یعنی برو فکر بکن، همهاش دنبال دنیا ندو، یکفکری هم بکن. ما تمام بیست و چهار ساعت را برای دنیایمان گذاشتیم، آخر هم به آن نمیرسیم. والله قسم، یک شبحی بود پیدا شد، گفت: مردم اهلدنیا شدند بهدنیا نمیرسند. آیا یقین میکنید؟ حالا باباجانِ من، عزیز جان من، اسلامی که ایمان ندارد روح ندارد، تولیدش حسینکُشی است، تولیدش زهرا کُشی است، تولیدش امامرضا کُشی میشود. این اسلامی که عمر و ابابکر دارند تولید دارد، تا قیامقیامت تولید دارد. اما اگر گذاشتهبود امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) باشد تولیدش چه بود؟ تولیدش انسانسازی بود. اینها آمدند انسان بسازند. مگر نمیگوید من اشرفمخلوقات خلق کردم؟ اشرفمخلوقات، چهکسی است؟ پیغمبر اکرم است، دوازدهامام، چهاردهمعصوم است. کسانیکه پیرو اینها باشند، دنبال اینها باشند. مگر سلمان نیست؟ وقتی میبینند یکجایی رفته جای پایش نیست، پایش را جای پای علی گذاشتهاست. ما پایمان را جای پای چهکسی میگذاریم؟
این اسلام، اسلامی بود که یکقدری عمر پافشاری کرد، خودتان بهتر از من میدانید لعنت شد، بعد از رسولالله مرتد شدند. به چهچیزی مرتد شدند؟ به علی، به زهرایعزیز. رفقایعزیز، مرتد به ولایت، مرتد است. خب، اینکه عمر و ابابکر، اسلامِ مرتد شده، به دستشان است، از آن به بعد همدست بنیعباس افتاد، چه کردند؟ امامصادق میفرماید: اینقدر که بنیعباس ما را اذیت کردند، بنیامیه نکردند. چرا؟ آیا متوجه هستیم این حرف یعنیچه؟ بنیامیه صاف آمدند امامحسین را کشتند، اینها منافق بودند، اینها از اینطرف عزت میکردند، از آنطرف اذیت میکردند. حالا اینکه چه شد؟ این اسلام و اینهم ایمان.
حالا تولی و تبری. باباجان، عزیزان من، فدایتان بشوم، اگر تولی و تبری داشتهباشید، شما اشرفمخلوقات هستید. اگر تولی و تبری باشد، حرفی بهتر از ایننیست؛ اما تولی و تبری را خودتان درستکردید. ما یک تولی و تبری مصنوعی درست کردیم، قربانتان بروم، عزیز من، فدایتان بشوم، او رفته یک بت درستکرده، بت میپرستد، تو هم یک تولی و تبری برای خودت درست کردهای! این تولی و تبری که میگویند چهچیزی است؟ اگر شما تولی و تبری داشتهباشی که اشرفمخلوقات هستی. چرا میگوید آخرالزمان، هر که با دین از دنیا برود ملائکه تعجب میکنند؟ آیا ما توی این حرفها خرد شدیم؟ از آنطرف هم روایت و حدیث داریم، پیغمبر فرمود: هر کسی به عمل قومی راضی باشد، جزء آن قوم است. از آنطرف هم امامسجّاد میفرماید: سنگی را دوست داشتهباشی، با سنگ محشور میشوی. تو چه تولی و تبرایی داری؟ تولی و تبری، باید داشتهباشیم [یعنی] ما به ماوراء اعتقاد داشتهباشیم. اگر ما به ماوراء اعتقاد داشتیم، آن تولی و تبری است. عزیزان من. تولی و تبری ایناست که ما دوازدهامام، چهاردهمعصوم را بپذیریم و یقین کنیم و قبول داشتهباشیم، مطیع امرشان باشیم، هر که با دوازدهامام و چهاردهمعصوم مخالف است، ما با آنها بد باشیم، ما بغض آنها را داشتهباشیم. آیا اینطور هستیم؟ ما هر کسیکه چیزی به ما بدهد و احتراممان کند، تولی با او داریم، هر کسی هم که یکقدری مخالفتمان کند، تبری با او داریم. ما تولی و تبری را، خودمان درست کردیم.
عزیزان من، تولی و تبری، حبّ است. مگر نیست که یک یهودی را میآورند، میگوید: آتش او را نسوزاند، حبّ علی دارد. ببین حبّ است. بغض چیست؟ با دشمنان علی بد باشی، با دشمنان ائمه بد باشی. ما چهکار داریم میکنیم؟ کجاییم؟ هر کسی آخور من را درست کند و من را عزت کند و احترام کند، من تولای او را دوست دارم، با عشق همان هم میمیرم نه با عشق تولی و تبری. عزیزان من، ما باید با محبت تولی و تبری از این عالم برویم. من والله، خجالت میکشم که یک یهودی را بیاورد بگوید این تولی داشته، محبت علی داشته او را نسوزان، من بدبخت را رو به آتش بکشانند، چرا بت پرستیدی؟ چرا برای خودت تولی و تبری درست کردی؟ باباجان، این یهودی، ببین چیست؟ این یهودی عیسی را پیغمبر خودش میداند، علی را هم دوست دارد، عزیزان من، ببین، من چهچیزی دارم میگویم؟ این دیگر محبت آنهایی که با علی خوب نیستند، ندارد. محبت پیغمبر را هم دارد، محبت علی هم دارد. آن محبت علی طوری است که آتش جهنم او را نمیسوزاند. قربانتان بروم، بیشتر از این نمیتوانم افشا کنم، ما محبت چهکسی را داریم؟ چهکار میکنیم؟ آیا فردایقیامت یک یهودی قصری داشتهباشد و جاه و جلالی داشتهباشد و من که یک عُمری بهاصطلاح خودم ادعای مسلمانی و شیعهگی کردم، تمام کارهایم رد شود؟ [بگویند] تو محبت فلانی را داری! تو محبت عمر و ابابکر را داری! چه خاکی بهسر کنم؟
رفقایعزیز، فدایتان بشوم، بیایید یکقدری فکر کنید، یکقدری اندیشه داشتهباشید، عزیزان من، ببین، ماوراء چهچیزی از تو میخرد. حالا که آقا امامزمان ما در ظاهر نیست، اما آیا امرش هست؟ آیا امرش هست یا نیست؟ آیا به یک مستضعف کمک کردی؟ چرا میگوید زیارت امامرضا، هفتاد حج، هفتاد عمره [ثواب دارد]، یکدفعه میگوید: آقا جان من، [چیزی بالاتر هم هست؟] امام ما، امام جوادالائمه میگوید: یک حاجت برادر مؤمن [برآوری]، یکی را دلش را خوش کردی. دل چهکسی را خوش میکنیم؟ ما که داریم با چنگ و دندان خون مردم را میخوریم. دلیل اینکه میگوید [از] هفتاد حج هفتاد عمره، بالاتر است، چونکه مردم یقین ندارند. میگوید: یقین به حرف ما بکن، اینهمه ثواب دارد. اگر ثواب میخواهی که ایناست. هم ثواب بردی، هم امر امامت را اطاعت کردی. تو چهکار میکنی؟ تو پا میشوی هر سال میروی مکه! عزیز من، فدایت بشوم، کجا میروی؟ تو اگر راست میگویی، بیا اطاعت امامت را بکن، یکسالش را به اینها بده. الان این گرانی را که در مردم انفجار پیدا کرده، خدا میداند سرسام آور شده. رفقایعزیز، بیایید با تفکر یقین کار کنید. بیایید امر آقا امامزمان را اطاعت کنید. من گفتم: آدم، خیلی دلسوزی میکند، دل آدم خیلی میسوزد، برای این اشخاص، برای اینمردم دل میسوزد، چرا اینطوری شده؟ من جسارت میکنم؛ اگر یک رئیس جمهوری، یک شاهی، یک خلیفهای، در یک مملکت باشد، اگر خارج از مذهب باشد، ببین عکسش را میزنند و اسمش را میآورند و همینطور مرتب دارند میگویند. در تمام این ایران چرا نباید اسم امامزمان ما بیشتر از این حرفها زده بشود؟ پس ما یقین نداریم. مگر موقع سینه زدن [که] یک حجةبنالحسن ما بگوییم؛ اینهم کجا، حواسش کجا هست؟ مگر نمیگوید که هر کسیکه امامزمانش را نشناسد، میمیرد به زمانجاهلیت؟ کدام از ما امامزمانمان را میشناسیم؟ آخر، امامزمان امر دارد.
رفقایعزیز، ما راجعبه اسلام و ایمان، آن اندازهای که من وُسعم بود، صحبت کردم؛ اما مگر این حرف تمامی دارد. بعد هم خدمت بزرگیتان تولی و تبری را عرض کردم. الان میخواهم خدمتتان عرض کنم بغض و حبّ چیست؟ من این سهمطلب را میخواستم خدمتتان عرض کنم. حالا بغض و حبّ چیست؟ عزیزان من، ما حبّ و بغض را متوجه نشدیم. نجات بشر در حبّ و در بغض است. عزیزان من، ما حبّ و بغض را متوجه نشدیم. بیایید فکر و اندیشه داشتهباشید. دعا کنیم خدایا، فهم این حرفها را به ما بده. خدایا، ما بیچاره هستیم؛ همینطور که میلیارد، میلیارد، بیعدد، مردم حبّ و بغض را نفهمیدند، وارد جهنم میشوند، بیایید ما متوجه شویم حبّ و بغض چهچیزی است؟ چرا اشخاصی را در قیامت میآورند، میگویند حبّ دارد؟ مگر حبّ بهغیر حبّ علی، حبّ بهغیر حبّ دوازدهامام، چهاردهمعصوم ما داریم؟ ما دوازدهامام، چهاردهمعصوم که میگوییم حبّ است، [چون] خدا امر کردهاست. اول شما باید تشکر از خدا کنید، بعد از ائمهطاهرین. ببین، خدای تبارک و تعالی در حق تمام این خلقت چهکار کردهاست؛ علی قرار داده، زهرا قرار داده، دوازدهامام قرار داده، آقا امامزمان قرار دادهاست. گفته حبّ، ایناست. اگر میخواهید من شما را فردایقیامت بخرم؛ یعنی ارزش داشتهباشید، باید حبّ اینها را داشتهباشید. مگر نمیگوید اگر که تو امامزمان را نشناسی، میمیری به زمانجاهلیت؟ چرا؟ یعنی بشناس امامزمان خودت را. امامزمانشان را نشناختند که طناب گردنش انداختند، امامزمان خودشان را نشناختند. همهاش هم ادعای دین و دیانت و جهاد و همین حرفها است. رفقایعزیز، این حرفها گولتان نزند. بیایید حبّ داشتهباشید؛ حبّ و بغض، بغض دشمنان اینها را داشتهباش. حبّ، [یعنی] اینها را دوست داشتهباش.
من یکوقت خدمتتان عرض کردم که یک خوابی دیدم یک قلعهای بود، تمام این قم بیرون رفتهبودیم، یک قلعهای بود راه به هیچکسی نمیداد. من جلو رفتم تقاضا کردم، بهمن راه دادند. وقتی نشستم دیدم دوازدهامام، چهاردهمعصوم آنجا تشریف دارند. میزبانی، جلوی من میوه آورد، تا آورد گفتم: اینها چه کسانی هستند؟ گفت: آن پیغمبر است (صلوات) گفت: آن پیغمبر است و علی است و زهرا است و حسن و حسین، از آنطرف هم گفت: امامسجّاد است تا حجةبنالحسن. رفقایعزیز، ببینید ما باید اینطوری بشویم. حالا این من را چیزی نکرده، متوجه هستی؟ بلعم به سگ میگفت [آدم شو] آدم شد، [به آدم میگفت سگ شو] سگ شد. قرآن داد میزند میگوید: بلعم، بیدین رفت، اینرا من دکان برای خودم نمیکنم، میخواهم شماها آگاهی داشتهباشید، باید اینطوری بشوید. من بلند شدم، اصلاً به این میوهها اعتنا نکردم، آن میوهها همهاش میوههای بهشتی است، من که میوه بهشتی نمیخواهم، اصلاً والله، بهشتش بیعلی زشت است، بهدینم قسم، بهشت بیعلی زشت است. من بلند شدم آنجا آن قلعه زمینش خاکی بود، اما آنجایی که آنها نشستهبودند، یک حساب دیگری داشت، من افتادم به خاک، تمام سر و صورتم را در مقابل خدا به خاک مالیدم، گفتم: خدایا، اول تشکر از تو میکنم، تو راه دادی. تو بهمن راه دادی، تو اینها را بهمن نشان دادی. اول باید خدا را ببینید، بعد علی را ببینید، بعد حسن را ببینید، بعد حسین را ببینید، بعد دوازدهامام را ببینید. عزیزان من، اول باید خدا را ببینید، آنوقت اگر این نعمتها را از خدا دانستی، خداپرستید. ببین، من چهچیزی دارم میگویم؟ مگر نمیگوید لقمان حکیم شکر ما را کرد، ما علم حکمت به او دادیم؟ نمیگوید: عبادت ما را کرد. چرا ما متوجه نیستیم؟ به این نماز شبها و به این نمازها ما دلبستگی داریم. آیا ببین، این نماز تو روح دارد یا تو اتصال بهجای دیگری هستی؟ آیا ببین این نماز تو روح دارد؟
پس معلوم شد حبّ و بغض چیست؟ در قیامت از ما حبّ و بغض میخرند، بغضِ دشمنان آقا امامزمان را، حبّ آقا امامزمان را. اینها همه نور واحد هستند. یک حبّ و بغضی ما درست کردیم، دلمان میخواهد؛ شما «دلت میخواهد»، را با حبّ و بغض فرق بگذار. عزیز من، چرا فرق نمیگذاری؟ تو دلت او را میخواهد، دلت هم او را نمیخواهد. اینکه حبّ و بغض نیست، این دلت است. آیا ما تفکر داریم؟ این حبّ و بغضِ دلت است، اینرا از شما نمیخرند، میگوید دلم خواست. در جای دیگر گفتم: دل، شیطان است، دلم خواست. باید ببینی دلت میخواهد، خدا هم میخواهد؟ آقا ولیاللهالاعظم، امامزمان هم میخواهد؟ آقا امامزمان تایید کرده یا دلت میخواهد؟
خدا حاجشیخعباس را رحمت کند، گفت: یک عالمی بود او را در صحرایمحشر آوردند، گفت: این نمازم، این روزهام، گفت چهکاره بودی؟ گفت: من امامجماعت [بودم]، گفت: میخواستی نماز نخوانی و روزه هم نگیری؟ گفت: این حج من. گفت: دختری داشتی که مُردهبود، به زنت گفتی برویم حج، یکقدری هوا و هوس از دل ما بیرون برود، یکقدری این مشکلات این دختر از دل ما بیرون برود. گفت: این کتابهایم. گفت: کتابهایت هم رد شد. چرا رد شد؟ به اسم خودت نوشتی و افتخار میکردی. [حاجشیخعباس] گفت: این مرد عالم بیچاره شد؛ تمام اعمالش رد شد. رفقایعزیز، بیایید اعمال داشتهباشید، اتصال به ولایت باشد، والله، رد نخواهد شد. آخرش فرمود: یک سفر مشهد رفتهبود، آقا امامرضا به دادش رسید.
اینکارها و این حرفها که ما میزنیم، این کارهایی که ما میکنیم، اینها خیالی است. ببین، من چه میگویم، تو دلت را با حبّ و بغض فرق بگذار. اینرا دلم میخواهد، او را دلم میخواهد؛ اینکه حبّ و بغض نیست. حبّ با تمام گلولههای خون آدم آشناست. حبّ؛ یقین است. ما باید یقین داشتهباشیم. من والله، نمیخواهم حرف بزنم، اما شما را از خود میدانم؛ شما فرزندان من هستید، شما عزیزان من هستید، من انشاءالله فدای شما بشوم. والله، حرفی ندارم، راست میگویم. کسیکه بیاید گوش به حرف ولایت بدهد، آدم باید فدایش بشود. یکوقت شما نگویید ایشان تملق میگفت، عزیزان من، من حدیث و روایت میگویم. ببینید؛ شهدای کربلا فدای امامحسین شدند، آقا امامزمان میگوید: من فدایتان بشوم. ما والله، بالله، تالله، نمیدانیم ارزش ولایت چقدر است که اینطرف و آنطرف میرویم. من میسوزم و میگویم. ما اگر بدانیم ارزش ولایت چقدر است، دیگر آخر، به دور چیز دیگری نمیرویم. عزیزم، ولایت؛ یک نوری دارد، اگر در دلت تجلی کند، والله، بالله، بهشت را نمیخواهی. چرا؟ بهشت، به نور دست چندم اینها خلق شدهاست. شخصی خدمت امامصادق آمده، طلب بهشت میکند، حضرت فرمود: تو توی بهشت هستی. یابن رسولالله، من؟ گفت: آره، مگر تو پیش من نیستی؟ اندیشه داشتهباشید، بفهمید. رفقایعزیز، اگر ما پیش امامزمان باشیم، به امامزمان دل بدهیم، آیا در بهشت نیستیم؟ بهشت، خورد و خوراک مرا تامین میکند، اما امامزمان اتصال به روح میشود، روح مرا تامین میکند. آیا میخواهیم روحمان تامین شود یا جسم؟
من دوباره تکرار میکنم، همینطور که به پیغمبر میگویند «امین»، به جبرئیل هم میگویند «امین»، مگر شبقدر نداریم «انا انزلناه فی لیله القدر، و ما ادراک ما لیله القدر، لیله القدر خیر من الف شهر، تنزل الملائکة و الروح فیها باذن ربهم من کل امر»؟ [به] آقا امامزمان، جبرئیل نازل میشود، جبرئیل امین [نازل میشود] باباجانِ من، همهاش این حرفها را دارند میزنند، اعتقاد داشتهباش، بدان خدا به جبرئیل، امینی داده، میگوید این امین است، این راستگو است، این آیاتی که آورده از جانب من آورده، دروغ نیست، حرف نیست، قبول کنید. ببین، چقدر خدا دارد با مساعدت با ما رفتار میکند؟ باز ما سرکشی میکنیم، باز ایراد میکنیم. چرا؟ هنوز این دل ما پاکسازی نشده، دل باید پاکسازی شود. اگر دل پاکسازی شود، حقیقت در پاکی است. دل تو پاک است، ولایت هم پاک است، قبول میکنی. مگر ما چشم نداریم؟ مگر ما عقل نداریم؟ آنها که اینها را قبول نکردند؛ یا جبت و الطاغوت شدند یا اهلجهنم، چرا تزلزل داریم؟ بیایید از خدا و امامزمان بخواهید تزلزلها را از دل ما بردارد. به این حرفها یقین کنیم. عزیزان من، از شما یقین میخرند.
من یکشب خواب دیدم یک کسی بود و یک عمامهای سرش بود، این خیلی ابعادی داشت، آمد، گفت: من میخواهم پیش شما عقیدهام را بگویم. گفتم: عزیز من، اینهمه علما داریم، اینهمه مراجع است، آمدی پیش من چهکنی؟ گفت: نه من عقیدهام را میخواهم به تو بگویم. گفتم: بگو. گفت: من علی (علیهالسلام) را قبول دارم؛ اما آن دو نفر را هم قبول دارم، چونکه آنها زحمت کشیدند و پدر زن پیغمبر بودند و بنا کرد از این حرفها را زدن. رفقایعزیز، اغلب ما اینطوری هستیم. هنوز دل ما از بغض پاکسازی نشده. والله، تا دلتان را پاکسازی از دنیا نکنید، حبّ قرار نخواهد گرفت. حبّ مرتب میرود و میآید. میرود و میآید، یعنی سکونت ندارد. گفتم: من هم عقیدهام را میگویم، گفت: هان، گفتم: من بهغیر از اینکه به این دو تا لعنت کنم، هیچ راهی ندارد. تمام گلولههای خونم، موهای بدنم به اینها لعنت میکند، مگر من به کفر اینها شک دارم، مگر به زندیقی اینها شک دارم؟ یکوقت در عالم خواب دیدم خانواده من را صدا میزند، گفت: چه میگویی؟ نه اینکه من داشتم این حرفها را بلند میزدم. گفت: تو را میکُشند. گفتم: به علی قسم، به آن قرآنی که نازلشد به پیغمبر قسم، منتها آرزویم ایناست من کشته شوم، قطرات خونم بگوید: «علی، علی»، ایناست حبّ، ایناست بغض. رفقایعزیز، بهمن لعنت، اگر برای خودم این حرف را زدم، میخواستم بیدار شویم، اینطوری باید بشویم. اگر کسی اینطوری شد، در هر کجا هست حبّ دارد، در هر کجای زیر این آسمان است، حبّ دارد، اگر اینطوری نشدی شک داری. ما شک و حبّ داریم، حبّ و شک داریم.
پس معلوم شد بغض چیست و حبّ چیست. دوباره تکرار میکنم: دست از این حبّ و بُغضی که خودتان درستکردید [بردارید] توبه کنید. این حبّ و بغض توبه دارد، به ماوراء چه؟ این دلت میخواهد، دلت فلانی را نمیخواهد، دلت فلانی را میخواهد، دلت، نمیدانم با آنکه با این بد است، [اینجور است] دلی تو. اما اینرا هم به شما بگویم؛ اینرا هم نمیشود بخری. الان مثلاً شما یکمیلیون ببری، بگویی من حبّ میخواهم. میگوید من حبّ ندارم، بغض بخواهی دارم، به تو بدهم، تا بخواهی بغض دارم. رفقا، این عالم بُغضفروش شده، نه حُبّفروش. اصلاً آخرالزمان اینطوری شده؛ بغضفروش شدهاست. چرا میگوید اگر برادر مؤمن از دستت راضی نباشد، هیچعبادتت قبول نمیشود؟ این برادر مؤمن به حبّ اتصال است. آیا متوجه شدیم؟ آن حبّ آن برادر مؤمنت اینقدر ارزش دارد، نه خودش. چرا حضرت میفرماید یک مؤمنی را بروی زیارت کنی، ثواب دوازدهامام، چهاردهمعصوم دارد؟ آن حبّی که در دل آناست زیارت میکنی، من که ارزش ندارم. پس خدای تبارک و تعالی حبّخر است، حبّ را میخرد. بغض هم سزایش جهنم است.
بیایید تفکر داشتهباشید، یکقدری فکر کنید ببینید آیا این حرفها درستاست؟ تمام ارزش هر بشری به حبّ است؛ آنهم حبّ دوازدهامام، چهاردهمعصوم. آیا اینقدر فکر کردیم، خدا حبّ را دوست دارد؟ برادران عزیز، شما که بهتر میدانید، مگر خدا در جای دیگری نمیگوید: من تمام این خلقتی که [خلق] کردم [برای ایناست که] همه من را عبادت کنید. مگر خدا امر نکرده، مگر عبادت نمیکنند؟ آخر، چرا ما نباید حبّ را بفهمیم؟ چرا ما نباید ولایتشناس باشیم؟ والله، ما اندیشهمان کم است، ما پرچم تفکر یا نداریم یا اشتباه در دست گرفتیم؛ اگر پرچم تفکر داشتهباشی، ببین، من چه میگویم؟ این آیه قرآن است که میفرماید: همه اینها را خلق کردم، من را عبادت کنند. بابا جان من، مگر خدا نمیگوید؟ اینها چقدر ارزش دارد، یک خلقت است. این عالمی که یک عالم خاشخاشی است، دل بستید به اینها، سقوط میکند، عزیز من، والله، این عالم سقوط میکند. والله، این عالم مانند دیوار برفی میماند، مرتب دارد آب میشود؛ اما تو آبشدنش را نمیبینی. عزیز من بیا با آن دو چشم ولایتت کار بکن تا ببینی همه این عالم، برفی است، دیوار برفی است، طی میشود. چیزی که طی میشود که بهدرد نمیخورد.
حالا شما ببین، خدا روی اینمردم، روی این خلقت چقدر حساب کرده، اگر ریشه دستت را بکنی، خون بیاید، باید دیه بدهی، اگر شما مثلاً بزنی چشم کسی را کور کنی، باید چقدر دیه بدهی، دست کسی را آسیب برسانی، چقدر دیه بدهی، یک حیوانی را بکشی چقدر دیه بدهی. بابا جان، والله، اینها همه فکر و اندیشه است که دارم خدمتتان عرض میکنم. در تمام ابعاد، خدا تنظیم کرده، هر چیزی را حکم رویش گذاشتهاست؛ تا حتی حیوانی را بکشی حکم رویش گذاشتهاست. تمام این خلقت پیش خدا ارزش دارد. آسمان ارزش دارد، دریاها ارزش دارد، بشر ارزش دارد، حیوان ارزش دارد، طیور ارزش دارد، شما اگر ارزش اینها را میخواهی بفهمی، اندیشه داشتهباش. یحییبناکثم که با جوادالائمه روبرو شد، گفت: من سوال کنم یا تو؟ [امام] گفت هر چه میخواهی بگو. گفت: اگر یکی در مکه صید کند این عملش چیست؟ آنقدر جواد الائمه گفت، یحییبناکثم گیج شد. آیا بنده باشد؟ آیا به تکلیف باشد؟ آیا صغیر باشد؟ آیا کبیر باشد؟ آیا به بلوغ رسیدهباشد؟ آیا همیشه کارش باشد؟ آیا دفعه اولش باشد؟ آیا بنده باشد؟ آیا آزاد باشد؟ آیا به خیال زده؟ آیا محتاج بوده؟ آیا میخواسته اینرا صید بکند بخورد گرسنه بوده؟ اینقدر گفت، یحییبناکثم گیج شد. ببین، من نتیجهگیری میخواهم بکنم، این حرفها را میزنم. پس بدان یک آفرینش چقدر ارزش دارد. ببین، خدای تبارک و تعالی فرموده، هر کدام اینها را رویش حکم گذاشتهاست. خودش هم گفتهاست، تمام اینها را خلقت کردم من را عبادت کنید. حالا یکدفعه میگوید اگر علی را به «الیوم اکملت لکم دینکم» قبول نداشتهباشید، محبت داشتهباشی، تمام عبادت ثقلین را بکنی، پیش من ارزش نداری، تو را بهرو توی جهنم میاندازم. بابا، ولایت ایناست که ما باید بفهمیم. ما چه ولایتی فهمیدیم؟ بهقرآن مجید، یک خلقت را به اندازه یک ذرهاش را نفهمیدیم. چه میگویی؟ خودمان را همچنین پاکیزه کردیم، به خیالمان سلاماللهعلیه هستیم. بیا تو این حرف خرد شو، ببین خدا چه میگوید. میگوید: من یک خلقتی را کنار میگذارم؛ مقصد خدا علی است، مقصد خدا زهراست، مقصد خدا امامزمان است. کجا میروید دنبال این و آن؟ اینها همه فکر میخواهد، اندیشه میخواهد، نروید بایگانی کنید. اگر تو فکر کردی، آنوقت ببین چطور منوّر میشوی. بفهم ولایت چیست، بفهم زهرا چه قیمتی دارد. ببین، عمر چهکسی را کشته، ببین، عمر چهکسی را زدهاست؟