شبقدر و عظمائیت ولایت
شبقدر و عظمائیت ولایت | |
کد: | 10160 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1377-10-10 |
تاریخ قمری (مناسبت): | 12 رمضان |
أعوذ بالله من الشّیطان اللّعین الرّجیم
العبد المؤیّد رسول المکرّم أبوالقاسم محمّد
السلام علیک یا أباعبدالله، السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ما همهاش داریم فکر میکنیم که، ما که میخواهیم تمرین ولایت کنیم، باید کمک از خودشان بخواهیم. وقتی [که] آنها خودشان کمک کردند، یک چیزی ساخته میشود. ما ممکن است که مثلاً یک کوزهگر کوزهخوبی بسازد، یا مثلاً یکی که تلویزیون میسازد، رادیو میسازد، نمیدانم، در میسازد، چرخگوشت میسازد، این چیزها که حالا میسازند، اینها را میتواند بسازد؛ اما ولایت را نمیشود بسازی. ما باید تمرین ولایت کنیم و [در] حقیقت، هر چه داریم زمین بگذاریم، دنبال ولایت برویم؛ آنوقت آن [ولایت] واسه [برای] ما میسازد.
یک پارهوقتها، اگر هم بخواهید چیز کنید، یک پارهوقتها میگویند که برو خدا واسهات [برایت] بسازد! [این] حرف هست، توی ما عوامها هست، [میگویند:] خدا واسهات بسازد! این در یک بُعد عوامی هست؛ اما خیلی مبنا دارد. حالا ولایت [را] هم خدا باید به ما بدهد؛ اما رفقایعزیز! باید بخواهید! شما وقتیکه فکرش را میکنی، خدای تبارک و تعالی این دنیا را خلق کرد، این سفره، خیلی، سفره عنایت خداست، سفره جُود خداست. همه خلق سر این سفره نشستند، تا حتّی کفّار، تا حتّی ناصبی؛ [یعنی] کسیکه دشمن امیرالمؤمنین (علیهالسلام) [است]، دشمن ولایت است، میخورند و مینشینند و پا [بلند] میشوند و در ظاهر استفاده میکنند؛ اما مؤمن باید چهکار کند؟ اینجا باید تمرین ولایت بکند. رفقایعزیز! ما اینجا آمدهایم [که] تمرین ولایت کنیم. وقتی تمرین کردی؛ آنوقت به ماوراء دست پیدا میکنی. حالا خدای تبارک و تعالی وقتی عنایت فرموده [و] این سفره گسترده را، واسه [برای] کلّخلقت پهن کرده [که] همه بخورید، همه بخورند؛ اما یکدفعه خدا یک حرفی میزند، میگوید: من این سفره را، از برای حجّت خودم و متقی پهن کردم. خدا یک شرط و شروطی، یک عزّتی به متقی میدهد، میگوید: ای متقی! ای کسیکه پیرو ولیّ من هستی! تمام این نعمتها را که من این جا خلق کردم؛ تاحتّی به درخت امر کردم [که] تولیدت را به اینها بده! درخت گلابی تولید میدهد، انجیر میدهد، انگور میدهد؛ اما یکدفعه میگوید: بدانید [که] من در قیامت به غیر [از] زَقّوم به کفّار و منافق، چیز دیگر نخواهم داد. چرا؟ این سفره عنایت خداست، این سفره جود خداست [که] پهن کرده؛ اما در آخرت؛ چرا خدا اینجوری میگوید؟ چونکه آنجا سفره ولایت است.
توجّه بفرمایید! عزیز من! قربانت بروم، فدایت بشوم، تو باید اینجا تمرین ولایت کنی! تا آنجا کارت ولایت بگیری، سر سفره حسین (علیهالسلام) میخواهی بنشینی، سر سفره زهرا (علیهاالسلام) میخواهی بنشینی، سر سفره امام زمان حجّةبنالحسن (علیهماالسلام) بنشینی، سر سفره دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) بنشینی؛ نه اینکه بخوری و بخوابی و بگردی و هیچ به فکر نباشی، اینکه کار حیوان است، کار انسان نیست. اگر اینجور باشد، کار لغو است.
خدای تبارک و تعالی این سفره اینجوری را پهن کرده که عزیز من! تو تمرین ولایت کنی. اگر متقی نیستی، متقی بشوی، تا کارت به تو بدهد. حالا الآن رفقایعزیز بعضیهایشان میگویند: چهجور بشود [اینطور] بشویم؟ چه کار کنیم [اینطور] بشویم؟ اوّل باید به ولیّاللهالأعظم، آقا امام زمان (عجلاللهفرجه) یقین داشتهباشی! (صلوات بفرست.)
به چه کسی؟ به روح تمام خلقت. اگر میگوید: «إنّا أنزلناه فی لیلةالقدر. و ما أدراک ما لیلةُالقدر. [لیلةُالقدرِ خیرٌ مِن أالفِ شهر]. تنزّل الملائکة و الرّوح»[۱] آقاجان من! فدایت بشوم، رویام نشد [خجالت کشیدم که] به تو بگویم [که] روح ملائکه را با روح امام زمان (عجلاللهفرجه) یکجور حساب نکن! ملائکه خود به خود روحاند؛ اما امام زمان (عجلاللهفرجه) روح تمام خلقت است. روح داریم تا روح، عزیز من! فدایت بشوم؛ اما سنخه با هم دارد، آن روح با این [روح] سنخه دارد.
حالا چهکار بکنیم [که] ما اینجور بشویم؟ اوّل باید یقین به ولیّاللهالأعظم، امام زمانِ خودت داشتهباشی! حالا که یقین داری، باید رُو به نور حرکت کنی! مگر خدا نمیگوید: من اینها را از نور خودم خلق کردم؟ والله! تمام خلقت ظلمت است! تمام خلقت ظلمت است؛ مگر اتّصال به نور بشود، از نور بگیرد؛ اگرنه ظلمت است!
حالا [باید] چهکار کنی؟ به ولیّاللهالأعظم (عجلاللهفرجه) یقین کنی! حالا که یقین کردی، باید حرکت کنی! حالا که حرکت کنی، چه [کار] کنی؟ عمل کنی! به امر امام زمانت عمل کنی. خیال نکنید الآن میگویند امام زمان (عجلاللهفرجه)، در زمان امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، امام زمان ایشان بوده، در زمان امامصادق (علیهالسلام) ایشان بوده، الآن امام زمانِ ما حجةبنالحسن (عجلاللهفرجه) است، باید رُو به نور حرکت کنی!
حالا چه [کار] کنیم؟ حالا که حرکت کردی، عمل کنی! وقتی عمل کردی، چه میشوی؟ حالا خوشحالتان میکنم، مگر اصحاب امامحسین (علیهالسلام) غیر [از] این بودند؟! فدایتان بشوم، بیایید باباجان! عزیزان من! مبنای این حرفهای من ایناست که یکقدری فکر کنید! یک گوشهای بنشینید [و] فکر کنید! والله! به دینم! تمام گلولههای [گلبولهای] خونم میگوید: اگر شما یک گوشهای رفتید [و] فکر کردید، نشستید، آن واسهتان [برایتان] میرسد. امام زمان (عجلاللهفرجه) به خودش اتّصالت میکند، راهنماییات میکند؛ اما یکدفعه برو یک گوشه بنشین [و] فکر بکن!
مگر آقا امامحسین (علیهالسلام) نبود که اصحابش امرش را اطاعت کردند؟! اوّل حرکت کردند [و به] کربلا آمدند، بعد اطاعت کردند، بعد [از] اطاعت چه شد؟ شهید شدند. حالا امام زمان (عجلاللهفرجه) میگوید: «السلام علیک یا مُطیعَ لِلّه و لِرسوله عبدالصّالح»، «مُطیعَ لِلّه و لِرسوله» پدر و مادرم به قربانتان! بابا! تو این بشو! کاری ندارد، یکقدری دنیا را کنار بگذار! عزیز من! یکقدری یقین کن [که] یک روزی با این حرفها روبرو خواهی شد! چرا ما متوجّه نیستیم؟!
اصلاً من عقیده خودم ایناست، بهعقیده، نمیگویم [که] عقیده خودم ایناست، ما که داریم تمرین ولایت میکنیم، از تمرین باید چیزی زاییده شود؛ تمرین، باید تولید داشتهباشد، اگر تمرین، تولید نداشتهباشد، اصلاً تمرین نیست! اگر من به شما گفتم: فردایقیامت خدای تبارک و تعالی عظماییت را معلوم میکند، وجود مبارک آقا امام زمان (عجلاللهفرجه) وقتی بیاید، همینجا هم عظماییتِ ولایت را افشا میکند. عزیزم! اگر میگویم آنجا قیامتکبری است [و] اینجا قیامتصغری است، همین است. مگر در همین عالَم، عمر و ابابکر را زنده نمیکند؟! مگر همینها که نمیخواهم اسمشان را بیاورم، به دار نمیزند؟ همینجا هم امام زمان (عجلاللهفرجه) دارد افشای ولایت میکند.
عزیزان من! قربانتان بروم، فکر کنید! تمام ماوراء روحش ولایت است. عزیز من! فدایت بشوم، آقا امام زمان (عجلاللهفرجه) که تشریف میآورند، همینجا همان [ماوراء] است. اگر من به شما گفتم [که] قیامت، افشای ولایت است، آن قیامتکبری است، قیامتصغری هم افشای ولایت است. چرا عمر و ابابکر را [از قبر] در میآورد؟ دارد به کلّ این مردم میگوید که بابا! ببینید اینها غاصب بودند. چرا یک عدّهای را به دار میزند؟ (بروید ببینید!) یک عدّهای را به دار میزند که بدانید اینها بدعتگذار بودند، اینها مردم را گمراه کردند، همینجا هم افشای ولایت میشود.
عزیز من! فدایت بشوم، مگر [امام زمان (عجلاللهفرجه)] نمیگوید مادرجان! میآیم از دشمنان تو احقاقحقّ میکنم؟! یا جدّاه! میآیم از دشمنان تو احقاقحقّ میکنم. (الآن شما یک حرفی به من میزنید، میدانم؛ بعضیهایتان دانشمند [هستید]، همهتان دانشمند هستید؛ اما بعضیهایتان یکمرتبه ایراد میخواهید بکنید، میگویی:) خب آنها که مُردند، اینها چه کسی هستند؟ اینها به امر آنها راضی هستند. این آقا که به امر آن راضی است، گردنش را میزند [و] به دارش هم میزند؛ [چون] به امر آن راضی است.
روایتش را هم میخواهید، ایناست: (حالا ما یک سگ دهان بستهایم، روزه که نیستیم!) از امامصادق (علیهالسلام) سؤال کردند: آقاجان! وقتی امام زمان (عجلاللهفرجه) میآید، بچّههای کوچک را هم [گردن] میزند؟! [امام] گفت: مانند حضرتخضر است، ببین حضرتخضر بچّه کوچک را زد. گفت: چرا؟ گفت: این کوچولوها به امر پدرانشان راضی هستند [که] گردنشان را میزند. حالا صغیر هست، کبیر میشود؛ به امر پدرش راضی است. امام زمان (عجلاللهفرجه) میبیند؛ پس ما باید چه [کار] کنیم؟ مبادا خداینخواسته ما از آنها باشیم عزیزان من! فدایتان بشوم، قربانتان بروم، ببین دارم چه میگویم؟
پس بنا شد که شبقدر، اگر میگویند شبقدر، رفقایی که احیاء میروند، یکقدری آگاه هستید، آگاهتر بشوید! هر کسی به قدر ذوق خودش. آخر من به شما عرض کنم: ولایت صیغه دارد، [این] یعنیچه؟ چرا به شما میگوید اگر یکی مسلمان بود و این خود به خود [از دین] برگشت، دیگر نمیتواند برگردد؟! این ناشزه میشود. مثل یک زنی است که شوهر دارد، یکجای دیگر هم میرود! خوب شد؟! چرا؟ تو صیغه با ولایت خواندی، چرا دست از ولایت برمیداری [و] یکجایی میروی؟!
این بدتر از سنّیهاست، آن آدمی که اینجوری است. چرا؟ سنّی از اوّل گفت: «حَسبنا کتابُالله»: ما کتاب خدا را قبول داریم، ولایت را قبول نداریم. تو ولایت را قبول کردی، یکیدیگر پیدا شده، دنبال آن رفتی [و] این [ولایت] را وِلش [رهایش] کردی. این چهجور میشود؟ این مثل ایناست که اصلاً مرتدّ به ولایت شدی. عزیز من! ولایت صیغه دارد. همان کارتی که میگیری، آن کارت چیست [که] من دارم به شما میگویم؟!
این شبقدر، من دوباره تکرار کنم، رفقایی که تشریف نداشتند بدانند! قدر، شبش که خدای تبارک و تعالی تقدیر ما را همانموقع معلوم کرده [است]. تقدیر ما به گردن ماست. چرا میگوید شبقدر از هزار ماه، ثوابش بیشتر است؟ [یعنی آیا] بروی دعایجوشن بخوانی؟! ما نمیگوییم نخوان! برو دعایافتتاح بخوانی؟! نمیگوییم نخوان! برو نمازشب بخوانی؟! نمیگوییم نخوان! اما ببین چه چیزی این [عبادت] را باطل میکند؟ عزیز من! فدایت بشوم، ببین چه چیزی این [عبادت] را باطل میکند؟ مگر هِنگری نیست [که] آنجا خدمت حضرت میآید، رفیقی دارد میگوید: آخر ایشان این همه اشعار، این همه شما را دارد، منقبت شما را میگوید، یک پاسخ نمیدهی؟! [امام] میگوید: این حنفیّ است.
باباجان! روی این حرفها فکر کنید! عزیز من! قربانتان بروم، به قرآن! من حقّ دارم [که] داد بزنم. میفهمم [که] یک عدّهای، بعضیها دارند حرفها را میشنوند؛ [اما] اصلاً توی فکر این نیستند. باباجان! اگر لباس شما نجس شد، آیا در فکر هستی [که] بروی [آنرا] آب بکِشی یا نه؟! چرا توی فکر نیستی [که] ولایت دارد از تو دور میشود [و] دست از ولایت بر نمیداری؟! چه بگویم؟! بیتربیتی کنم؟! چرا توی فکر نیستی؟! اگر نجس باشی، نمازت درست نیست! کسیکه ولایت را قبول ندارد، نجس است!
چرا به تو میگوید شبقدر با هزار ماه ثواب دارد؟! چرا خدمت آقا امامصادق (علیهالسلام) میآیند، به تو میگوید: برو! چه [کار] کرد؟ [امام گفت:] برو علم یاد بگیر! اگر علم ایناست که شما فکرش را میکنید، که صدها علماء در جهنّم هستند! مگر علمای اهلتسنّن در جهنّم نیستند؟! مگر شکّ دارید؟! خب چه احیاهایی میگیرند؟! نمازشب [میخواند، در مسجدالحرام] میآید [و] دوباره میخواند، دوباره میرود [و] صبح، نماز خودش را میخواند، چرا اهلجهنّم هستند؟ ولایت را قبول ندارند!
عزیز من! فدایتان بشوم، شبقدر، تمرین ولایت است [که] خدا به شما عنایت کرده. خدا دارد چه [کار] میکند؟ میگوید: «إنّا أنزلناه فی لیلةالقدر. و ما أدراک ما لیلةُالقدر. [لیلةُالقدرِ خیرٌ مِن ألفِ شهر]. تنزّل الملائکةُ و الرّوح»[۱] کسی نیامد این حرفها را افشا کند، دارد به تو معلوم میکند؛ آقاجان من! عزیزجان من! حجّت من آناست که ارتباط با من دارد. من ملائکه را روانه میکنم، من روح را به این روح روانه میکنم؛ اما این روح گفتم که، این روحی که ملائکه دارد، خلقتشان اینجور است؛ [اما] امام زمان (عجلاللهفرجه) روح تمام خلقت است.
حالا دارد حالیِ تو میکند [که] تو به کَس دیگری امام نگویید! به کَس دیگری پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) نگویید! جواب خدا را چه میدهید؟! چرا گمراه میشوید؟! چرا مردم را گمراه میکنید؟! اگر کسی است [که] اینجوری است، روح همه خلقت است، از تمام خلقت اطّلاع دارد، اگر باران بهواسطه آن [امام زمان (عجلاللهفرجه)] نازل میشود، اگر عذاب بهواسطه آن [امام زمان (عجلاللهفرجه)] دفع میشود، اگر تمام ماوراء را میگوید، اگر نامهاعمال ما بهدست آن [امام زمان (عجلاللهفرجه) امضا] میشود، اگر او میتواند نامهاعمال ما را کم و زیاد کند، خب فَبِها؛ برو! اگرنه کجا میروی؟!
فردایقیامت به تو میگوید: آقاجان من! من این ده، چهاردهتا را از نور خودم خلق کردم، گفتم: اگر نور میخواهی، رُو به آن برو! چرا طرف ظلمت رفتی؟! چرا رفتی؟! چه جواب خدا را میدهی؟! چرا از برای شکمت رفتی؟ چرا از برای ریاستت رفتی؟! چرا از برای پُست و مقامت رفتی؟! حالا چه کارت میکند؟! به روح تمام انبیاء! خدا حاجشیخعباس را رحمت کند! میگفت: از همین نمازخوانها، از همین آدمها آنجا میآورند؛ نه که بگویی حالا یا کافر یا سنّی [است]، گفت: اینها دستهایشان را تا اینجا از پشیمانی میجَوند، من الآن دارم هشدار به شما میدهم. چرا پشیمان هستند؟ دست از ولایت برداشتند.
من تکرار کنم: چرا میگوید: «رَبّ إرجعونِ [لَعلّی] أعمل صالحاً»[۲]؟ ما میگوییم: ما را برگردان [تا] عملصالح کنیم! آقاجان! ببین نمیگوید [برگردان تا] عبادت کنیم، معلوم میشود این آدم اهلعبادت بوده، تمام عبادتهایش به درد نمیخورد؛ [چون] کارت ندارد. میگوید: من را برگردان! «رَبّ إرجعونِ [لَعلّی] أعمل صالحاً»[۲] عملصالح کنم، عمل [صالح] چیست؟ یعنی عمل به ولایت کنیم. حالا میدانی شیطان به تو چه میگوید؟ میگوید: این هم به آنجا بند است، این هم اینجوری است، همینطور راه برایت پیدا میکند، همینطور راه برایش پیدا میکنیم، تو این راه [را] پیدا میکنی. این بیولایتی که اصلاً راه ندارد! کجا میروی؟! کجا میرویم؟! جسارت کردم. راه ندارد، این را به آن میزنی، این را به آن میزنی، تو درستش میکنی، والله! این درست، خراب است.
مگر امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) نمازشب میکرد؟! دعایجوشن میخواند؟! چه میخواند؟! جای پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) نشسته، خوابیده، دفاع از دین میکند، دفاع از رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) میکند، [حالا خدا] میگوید: یک نَفَسش افضل [از] عبادت ثقلین [است]، به علی قسم! این حرف را افشا میکند؛ [وگرنه] امام هر نَفَسش افضل [از] عبادت ثقلین است؛ چونکه تمام ثقلین را بهواسطه این [امام] خلق کرده [است]، این هم روایتش. عالَم که ارزش ندارد؛ این عالَمی که اینقدر ما داریم به آن وَر میرویم و این همه دفاع میکنیم و این همه دنبالش میرویم، مگر امیرالمؤمنین (علیهالسلام) نمیگوید: مانند استخوانخوک در دهان سگخوردهدار [است]؟! این [دنیا] که قابل امام را ندارد که! ماوراء را بگو!
حالا به تو چه میگوید؟ عزیز من! قربانت بروم، فدایت بشوم، بیا یکقدری فکر بکن! واسه خودت راه درست نکن! راه ندارد! هر چیزی در خلقت به غیر [از] ولایت راه دارد. آن راه ندارد، واسه خودت درست نکن! من با مردم روبرو شدم، میگوید: این اینجایش اینجور است، اینجایش اینجور است، یک راه دارد برای خودش پیدا میکند. ما هم که نمیتوانیم بگوییم که! راه دارد پیدا میکند. این راه میدانید چیست؟ میگوید: «أنا مدینةالعلم علیٌ بابُها» از این در بیا! تو از یک در دیگر میروی، تو از دیوار میروی، میگوید: آی دزد! آی دزد! چرا از دیوار آمدی؟! از آنطرف میروی، به تو چه میگوید؟ میگوید: از این در بیا! ولایت یعنیاین. یک در دارد، عزیز من! قربانتان بروم، ببین ولایت یک در دارد، تو چند تا در برایش درست میکنی؟!
خب، شبقدر چه شد؟ شبقدر شباندازهگیری شد. دارد، دارد هشدار به تو میدهد، ای عزیز من! ای فدایت بشوم! خدا دعوتت میکند، میگوید: من حُجَّتام را معلوم میکنم، اینجور است. ملائکه را روانه میکنم، حجّت من ایناست، نور من ایناست، من این [امام] را از نور خودم خلق کردم، کجا میروی؟! علی (علیهالسلام) را توی خانه گذاشتند [و] دنبال چه کسی رفتند؟! نور را گذاشتند [و] دنبال ظلمت رفتند. ظلمت چهکار میکند؟ هر کاری بکند، ظلمت است، نور هر کاری بکند، نور است. والله! ظلمت هر کاری بکند، ظلمت است!
خدا حاجشیخعباس را رحمت کند! گفت: آخرالزّمان به خیر و شرّ مردم شرکت نکنید، خیرشان هم شرّ است، تو خیال میکنی [که] خیر است. برو ببین ریشهاش کجاست؟! باباجان! امتحان که عیبی ندارد که! الآن یک کار خیر است، برو ببین ریشهاش توی کجاست؟! مثل گُلهایمنجلابی میماند، من دیدم، همچین رویش گُل است؛ [اما] ریشهاش کجاست؟ ببین ریشهیابیِ کار کجاست؟
چرا شبقدر میگوید نظافت کن؟ آقا خیلی خوب است! خیلی [اینطوری] دیدم. همچین دمغروب که میشود، زردی آفتاب [که] میرود، غسل میکند، درست است؟! همچین غسل میکند [و] پاکیزه با خانم مینشیند [و] یک غذایحسابی میخورد و [میگوید:] من [به] مسجد رفتم، آقا پا [بلند] میشود [و به] مسجد میرود. شباحیاء بود، یکوقت دیدم، بلندگو را دستش میگیرد، دعایجوشن میخواند، دعایاینها را میخواند، [آیا] ایناست؟! [آیا] این پاکیزگی، ایناست؟! میگوید: خودت را از شرک پاکیزه کن! از مشرکی [پاکیزه کن]! از اینکه تا حالا اشتباه رفتی! از اینکه به مردم کمک نکردی! از اینکه خدمت به مردم نکردی! از اینکه حاجت برادر مؤمن را میتوانستی برآوری؛ [اما بر] نیاوردی! [از اینها خودت را پاکیزه کن!]
پاکیزه شو [و] اینجا بیا! ما داریم چه میگوییم؟! از این خودت را پاکیزه کن! تو میروی خودت را میشویی؟! یا [خدا] میفرماید: «من میزبان روزهدار هستم». به جان خودم! یک کسیکه خلاصه خیلی بوقمنتشایش [۳] بالاست، گفت: [خدا] میگوید: من میزبان روزهدار هستم، خدا میزبان روزهدار؛ [یعنی] چه کسی است؟ میزبان روزهداری است که دشمن علی است؟! دشمن زهراست؟! چرا نمیفهمی؟!
عزیز من! درس خواندی؛ اما درس ولایت نخواندی. خدا میزبان ولایت است. اگر میزبان روزهدار است، چرا میگوید اگر عبادتثقلین کنی؛ [اما] علی (علیهالسلام) را دوست نداشتهباشی، به رُو در جهنّم میاندازمت؟! اینکه روزه است، چرا او را در جهنّم میاندازد؟! پس عزیز من! فدایت بشوم، خدای تبارک و تعالی میزبان ولایت است، نه میزبان هر روزهداری. تو که روزه نیستی، منِ بدبخت که روزه نیستم، من با مالحرام روزهام را باز کردم، آیا میزبان من است؟! من شصتتا روزه هم گردنم آمده! اگر این اهل و عیال هم دارم [و] مالحرام به او دادم، شصتتا روزه هم [از] آنها [به گردنم میآید.]، چهار تا باشند، چهار تا شصتتا؛ [یعنی] دویست و چهلتا روزه [به] گردنم است، این روزه مال ماست؟! چرا نمیفهمید؟! چرا نمیگویید؟! چرا نمیشکافید؟! چرا واقعیّت را به مردم نمیگویید که مردم مواظب حرام باشند، مواظب حلال باشند؟! مگر همین شبقدر نیست که خدای تبارک و تعالی میفرماید که به عزّت و جلالم قسم! سهطایفه را نمیآمرزم؟! شاربالخمر، شاربالخمر و عاقوالدین و کسیکه برادر مؤمن از دستش ناراضی باشد. چهقدر مردم را زدید؟! چهقدر مردم را اذیّت کردید؟! چهقدر دشنام، چیز به مردم گفتید؟! چهقدر مردم از دستتان ناراضی هست؟! حالا برو تا صبح دعای جوشنکبیر بخوان! عاقوالدین کیست؟ پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) میگوید: «ما پدران این اُمّت هستیم!» اگر میگوید پدرت را متوجّه شو! آن امر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) است، امر خداست، امر است؛ اما واقعی، پدر و مادرِ ما اینها [پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) و ائمه (علیهمالسلام)] هستند، باید ما امر اینها را اطاعت کنیم! حالا چه کسی عاقوالدین نیست؟!
قربانتان بروم، این خدای تبارک و تعالی که این سفره را پهن کرده، شرط و شروط هم رویش گذاشته، «هو الأمر هو الخلق [ألا له الخَلقُ و الأمر»[۴]] عزیزان من! بیا فکر بکن! رفقایعزیز! خدمت بزرگیتان عرض کردم، خدای تبارک و تعالی که این خلقت را به وجود آوردهاست، اگر گفت: «هو الأمر هو الخلق [ألا له الخَلقُ و الأمر»[۴]] به من که نگفت، به کلّ ماسواء گفت. به نظر من، ماسواء، همه خلقت را میگیرد؛ تاحتّی ریگها را، درختها را، اشجار را، همه را میگیرد. چرا در جای دیگر میگوید: من همه اینها را خلق کردم، «یَعبُدُ [اُعبُدونی]»: من را عبادت کنید؟! آیا «هو الخلق هو الأمر [ألا لَهُ الخَلقُ و الأمر»[۴]] گفته، عزیزان من! به کلّ خلقت گفته [است].
اینجا خدمتتان عرض کردم، ما باید اینجا تمرین ولایت کنیم! من گفتم اگر از من سؤال کنید، بگویید تمرین ولایت چهجوری بکنیم؟! خدمتتان عرض کردم، ما اوّل باید یقین به ولایت داشتهباشیم، یقین خیلی مقام بالایی است. [۵] الآن عدّهای هستند [که] بعضی وقتها اینجا میآیند [و] یک حرفهایی میزنند، میگویند: ما که امام زمان (عجلاللهفرجه) را ندیدیم، چهطور اطاعت کنیم؟ میگویم امرش که هست. حالا عزیز من! اگر امام زمان (عجلاللهفرجه) را ندیدی، خدا را هم ندیدی، آیا امرش را اطاعت نکنیم؟! چرا این حرف را میزنی؟! کجا درس خواندی؟! بیا درس ولایت بخوان! ما خدا را [هم] نمیبینیم. والله! بالله! اگر تو امام زمان (عجلاللهفرجه) را ندیدی، [ایراد] از او نیست، از توست. چرا نباید امام زمانت را ببینی؟ عزیز من! فدایت بشوم، مِهر دنیا داری.
ما یک استادی داریم، جناب آقایمؤذّنی هست، ما خیلی استفاده از محضر ایشان میکنیم. آن چند روزها به من زنگ زد [و] گفت: فلانی! شما در چند سال پیش گفتی که ولایت قطرهبندی است، امروز روایتش را دیدم، میخواهم خوشحالت کنم. خدای تبارک و تعالی در این روایت میفرماید: من ولایت را زیر عرش خودم خلق کردم؛ اما تقسیمبندی است، به هر [کسی] که بخواهم، [آن را] میدهم. الآن شما بعضیهایتان مبادا در قلبتان خطور کند [که] خب خودش به من نداده! تو نخواستی [که او بدهد]. مگر آقا امامحسین (علیهالسلام) به شمر نگفت: آیا تو نمیخواهی جدّم رسولالله (صلیاللهعلیهوآله)، مادرم زهرا (علیهاالسلام) شفاعتت را بکند؟ گفت: نه! گفت: مال میخواهی به تو بدهم؟ گفت: من یک درهم یزید را به پدر و مادر تو صلح نمیکنم. آیا خدا ولایت به این [شمر] بدهد؟!
عزیز من! اگر خدا میگوید: ولایت تقسیمبندی است، [آنرا به هر کسی بخواهم،] میدهم، درست است. والله! روایت داریم، میگوید: اگر حرف ولایت را به یکی زدی که آن شخص] پاسخ نداد، گوش نداد، مثل ایناست [که] یک ورق قرآن را پاره کردی [و] زیر دستش انداختی، زیر پایش انداختی! چرا؟ حرف ولایت، ولایت است! اگر خدا میگوید: تقسیمبندی است [و] من میدهم، باید هر کسیکه بخواهد [به او میدهد]. مگر نمیگوید اگر بخواهی هدایت شوی، هدایتت میکنم؟! این معنی حرف، یعنیاین!
به او گفتم: آقاجان! مبنای این چیست؟ بنا کرد خندیدن، گفتم: مبنایش میدانی چیست؟ چرا خدا میگوید: من ولایت را زیر عرش خودم خلق کردم؟ تمام این دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) در عرش خدا هستند. مگر نمیگوید که؟! امامصادق (علیهالسلام) میفرماید: ما همههفته آنجا در عرش میرویم، از رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) استفاده میکنیم؛ معلوم میشود عرش جای اینها [ائمه (علیهمالسلام)] است؛ آن وقت زیر عرش، ولایت را خلق کرده [است].
گفتم: آقایمؤذّنی! قربانت بروم؛ آنوقت امامصادق (علیهالسلام) میفرماید: ما شیعیانمان را، همه را آنجا زیر عرش قرار میدهیم. ببین رفیقعزیز! ولایت به ولایت، اتّصال میشود، روح که به روح میگوید [اتّصال میشود،] ایناست. آیا شما میگویی [که] یک شیعه اینقدر مقام پیدا میکند؟! اگر میگوید جبرئیل به روح نازل میشود، روح تا روح داریم، یک شیعه هم آنجا به روح نازل میشود، آن سنخه آناست، سنخه به سنخه نازل میشود. قربانت بروم، فدایت بشوم، بیایید ما از آنها باشیم [که] زیر عرش خدا باشیم!
اینقدر این مرد بزرگوار خوشحال شد [و] در حقّ ما دعا کرد. آقا! متوجّه شدی [که] چه گفتم؟! رفیقعزیز! پس الآن بگو آن روح است، آن هم روح است، روح تا روح داریم، روح درجهبندی است. اگر تو شیعه شدی، به روح اتّصال میشوی، چه چیزِ تو اتّصال میشود؟ آن ولایتی که در تو هست، به آن [روح] اتّصال میشود، عزیز من! حالا شما میفرمایید، من دوباره تکرار میکنم، گفتیم: اگر بخواهید اینجوری بشوید، اوّل باید یقین به ولایت پیدا کنید، من جسارت میخواهم بکنم، ما ولایت را به قدر یک زَهر یقین نداریم! اگر الآن شما یقین کنی [که] این [چیز] زهر است که میخوری، تو را میکُشد، والله! [آنرا] نمیخوری! آیا تو یقین نداری [که اگر] دست از ولایت برداری [و] دنبال کسی دیگر بروی؛ [آنوقت] ولایتت کشتهمیشود؟! چرا فکر نمیکنی؟!
عزیزان من! فدایتان بشوم، مگر ما نمیخواهیم [به] ماوراء برویم؟! مگر ما نمیخواهیم در قیامت برویم؟! مگر این حرفها درست نیست؟! والله! درست است. وقتی ما آنجا میرویم، میگوید که خدا به عهدش وفا کرد. مگر این احمد کوفی نیست؟! روی مناسبت آمد، احمد کوفی آنجا خدمت امامصادق (علیهالسلام) میآمد. یک روز گفت: آقاجان! من میخواهم مزاحم شما نشوم، من هم تاجر هستم، پول دارم؛ یک پولی به شما میدهم، شما واسه من اینجا یک خانه بخر! [امامصادق (علیهالسلام)] یک پولی گرفت و امام است [دیگر، در آن] تصرّف کرد، (به غیر [از] امام، [کسی] نمیتواند به مال مردم تصرّف کند؛ فردا گردنش میانداخت [میاندازد]، عزیزان من! فقط امام میتواند تصرّف کند؛ چونکه تصرّفِ امام، امر خداست، تصرّف تو به مال مردم، امرِ خودت است.
چرا میگوید: اگر یک زمین را غصب کردی، بروید قرآن بخوانید! اما معنیاش را هم بفهمید! میگوید: این زمین را گردنت میاندازند؛ اینقدر گردنت کلفت میشود که این چند خروار زمین را گردنت میاندازد، این دکّان را گردنت میاندازد.) حالا آمده، احمد کوفی [پول به امام] داده، وقتی [احمد کوفی] آمد، [امام] گفتش که احمد! خانهای واسهات [برایت] خریدم [که] حدّی به خانه رسولالله (صلیاللهعلیهوآله)، حدّی به خانه علیبنابوطالب (علیهالسلام)، حدّی به خانه مادرم زهرا (علیهاالسلام)، امامحسن (علیهالسلام) [و] امامحسین (علیهالسلام) [است. احمد] کاغذ را بوسید! دو جور روایت داریم، بعضیها میگویند: وقتی [احمد را] خاکش کردند، از قبرش [برگهای] بالا افتاد. بعضیها هم میگفتند: در سَکَرات [مرگ، احمد] گفت: امامصادق (علیهالسلام) به عهد خودش وفا کرد. میدانید من چه میگویم؟! عزیزان من! فدایتان شوم. [ما] اینجا تمرین ولایت [میکنیم]؛ یعنیاین.
حالا گفتم، دوباره تکرار میکنم: اگر شما ولایت را شناختید، اینجوری باید بشناسید که دست از ولایت برندارید [و] تزلزل نداشتهباشید. یقین به ولایت [داشتهباشید، بعد] حرکت کنید؛ آنوقت آن [ولایت] چه میکند؟ آن صفاتالله به تو میدهد، صفاتالله که امام میدهد، صفات خودش را به تو میدهد.
من به قربان این دوست بروم که یادم داد! دوباره تکرار کنم: صفات خودش را به تو میدهد. تو صفاتت، صفات علی (علیهالسلام) میشود. صفاتت، صفات حسین (علیهالسلام) میشود. صفاتت، صفات زهرا (علیهاالسلام) میشود؛ آنوقت دیگر کارَت درست است دیگر. تو دیگر صفات شیطان نداری، صفات شهوت نداری، صفات خیال نداری، صفات تلویزیون نداری، صفات ویدیو نداری، صفات دیگر لهو و لعب نداری، تو صفاتالله، صفات خدا شدی!
مگر امامحسین (علیهالسلام) صفاتالله به شهدای کربلا نداد؟! وقتی که آمدند، حرکت کردند، امر امام را اطاعت کردند، جانشان را فدای امام میخواستند بکنند. [هنوز فدا] نکرده، گفت: بیا جایت را نشان بدهم. حالا جای اینها را که نشان داد، دید اینها سرهایشان زیر است. امامحسین (علیهالسلام) روی علم امامت متوجّه شد، دید خودش، دوباره تکرار شد، دید حسین (علیهالسلام) دارد میرود، اینها دنبالش هستند؛ آنوقت بنا کردند خندیدن. زُهیر با بُهیر شوخی میکند. [یکی از آنها] میگوید: [مگر] امشب شب شوخی است؟! [دیگری میگوید: آری!] امشب شب شوخی است، فردا ما دست به گردن حورالعین هستیم، اینقدر یقین به امامشان داشتند. ما چه یقینی داریم؟!
عزیز من! پس بنا شد صفاتالله میدهد، صفات خودش را به تو میدهد. تو در محشر از تو کارت میخواهد، وقتی کارت داشتهباشی، آنجا کارهمحشر هستی، خودت شفاعت میکنی؛ والله! شفاعت میکنی، بالله! شفاعت میکنی؛ اما باید با آبرو در محشر بروی .
من یک پارهوقتها یکحرفهایی به خدا میزنم، نمیخواهم بگویم، میگویم: فلانی را میگویند [که] اینجوری شد [و] بیآبرو شد، میگویم: خدا! بیآبرویی آن روز است که من بیولایت وارد محشر بشوم! آن [فلانی] ممکن است [که] توبه کند [و] خدا از سرش بگذرد؛ اما [آیا] بیولایتی را میشود توبه کرد؟! فدایتان بشوم، این حرفها را به شما همچین بگویم، اگر بخواهی این حرفها را [فقط] بشنوی و بروید پی [دنبال] کار و کاسبیتان، آن کار را بکنید [و] اینکار را بکنید! این [حرفها] عصارهاش، نتیجهاش عایدت نمیشود؛ [باید روی این حرفها فکر کنید!]
شباحیاء که میشود برو یک گوشه بگیر بنشین! اوّل سلام به دوازدهامام ، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) بده! سلام به ولیّاللهالأعظم (عجلاللهفرجه) بده! من پارسال احیاء میدانی چهجوری شدم؟ حالا من به شما میگویم، من یکقدری اینجا نشستم، دوباره دیدم حالش را ندارم، حالا یکچیزی گفتیم، نمیدانم به نظر ما حالا یک دو رکعت نماز کردهبودم، من دیدم که همچین کسل هستم، گرفتم خوابیدم. (حالا شما اگر میتوانید بروید! از من یاد نگیرید! آقایفلانی! تو از من یاد نگیری،) گرفتم خوابیدم، گفتم: یا امام زمان! رئیسمذهب ما، امامصادق (علیهالسلام) [را] دیدند که یکقدری باصطلاح توی یک چادرشبی، چیز کردهبود [و] کول گرفتهبود. یکگوشهاش باز شد [و همهچیزها به زمین] ریخت، این راوی میگوید: من همه را جمع کردم [و] کمکش دادم. گفتم: من [آنرا] بیاورم؟ گفت: نه! خودم بارم را میخواهم ببرم، تو برو! گفت: من جلوی امامصادق (علیهالسلام) رفتم؛ اما برگشتم. به هوایش رفتم، دیدم این مردم اینجا خوابیدند، یک عدّهای هستند، [امام] همهاش [را] بالای سر این، بالای سر این، بالای سر اینها گذاشت. یکقدری که آمد، گفتم: یابنرسولالله! تو گفتی برو! ما رفتیم؛ اما دوباره برگشتیم، من دیدم این کارها را کردی، (حالا [من] دارم [اینحرفها را] به چه کسی میگویم؟ به خدا میگویم. این شبِ احیای من است! گفتم که این شخص به امامصادق (علیهالسلام) گفت:) اینها [که] شما را قبول ندارند؛ [اما] شما مَثَل [به آنها] عنایت کردی. گفتش که، [امام] به آن [مرد] گفت: اینها مستضعفاند. (فهمیدی؟!) عناد ندارند، مستضعف است، بنده خدا نمیفهمد [که] من چه کسی هستم؟ علی (علیهالسلام) چه کسی است؟ مستضعف؛ یعنی پی [دنبال] کارش است، فهمیدی؟! بالای سرشان گذاشتم. [حالا من هم] گفتم: یا امام زمان! بالای سرمان بگذار! من مستضعفینِ همه مردم هستم. [بعد از این حرفها که گفتم] بالای سرمان بگذار! من خوابیدم، به جان خودم! یک چیز بالای سرم گذاشت، که اصلاً نمیشود بگویی.
(فهمیدی! خب بفرما؛) اما چه کسی بالای سرت میگذارد؟! باباجان! جِز میزنم! دارم به تو میگویم، به امام زمان (عجلاللهفرجه) بگو: بالای سرم بگذار! تو کجا پا [بلند] میشوی [و] اینطرف [و] آنطرف میروی؟! خب بالای سرت میگذارد، خب بفرما! کجا میروی [که] بالای سرت میگذارد؟! جان خودم! حسابی هم گذاشت؛ اما به چه کسی بگویی؟ ببین من دوباره دارم تکرار میکنم: به آن [کسی] که رزق ما را دستش داده، به آن [کسی] که روزی ما را دستش داده، به آن [کسی] که جان ما در قبضهقدرتش است، به آن بگو! کجا میرویم؟! چه کار میکنیم؟!
عزیزان من! بیایید از این عبادتهایتان توبه کنید، جدّاً بیایید این شباحیاء توبه کنید! خدا حاجشیخجعفر شوشتری را رحمت کند! یکوقت گفتهبود: بیایید یک حرفی میخواهم بزنم [که] نه خدا زده، نه پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)! مردم جمع شدهبودند، خیلی [جمعیّت] در مسجد سپهسالار [جمع شدهبود]، گفتهبود: پیغمبران را، صد و بیست و چهار هزار پیغمبر آمده [و] گفته [اند:] مشرک نباشید! دوازدهامام (علیهمالسلام) گفته [که] مشرک نباشید! [من میگویم:] بیایید خدا را شریک کنید! یک کار میخواهید بکنید، ببین شریکت راضی است یا نه؟ حرف خیلی والّا قشنگ است! گفتهبود: بیایید خدا را شریک کنید! خیلی کارها قُلا [آسان] است.
امروز این دوستِ ما زودتر تشریف آوردهبودند، یک روایتی گفتند [که] الآن خدمتتان عرض میکنم، إنشاءالله همه شما اینجوری بشوید و اینجوری شاید باشید؛ من خبر ندارم که، من خبر از خودم دارم، میبینم [که] اینجوری نیستم. یک عدّهای هستند اینها روح که از بدنشان [بیرون] میرود، جان که از بدنشان بیرون میرود، در بهشت جاویدانی پرواز میکنند. آن ملائکههایی که آنجا هستند [و] منتظر قیامتاند، میگویند که مگر قیامت شده؟! میگویند: نه! میگوید: چطور شما اینجا آمدید؟! میگوید: جان ما که در رفت، ما را اینجا آوردند. [میپرسند:] اُمّت چه کسی هستید؟ [میگویند:] پیغمبر آخرالزّمان (صلیاللهعلیهوآله)! ما از آنهایی هستیم «الیوم أکملت لکم دینکم»[۶] [یعنی] علی (علیهالسلام) را قبول کردیم، میگوید: خب شما چه صفتی دارید؟ میگوید: ما رضایت خدا را به رضایت خودمان ترجیح میدادیم و ما کار ریا هم نکردیم، معصیتولایتی هم نکردیم.
باباجان! قربانتان بروم، خدا هم آن را که [فقط] توی بهشت جاویدانی نمیبرد، والله! تو را هم میبرد، به دینم! تو را هم میبرد، خدا که آن قوم و خویشش نیست که! خدا «لمیلد و لمیولد»[۷] است، «و لمیکن له کفواً أحد»[۸] است، نه [خودش] زاییدهشده، نه از او زاییدهشده؛ خدا کسی را ندارد، خدا فقط ولایت را میخواهد. چرا؟ ولایت مقصدش است! اینها را آنجا میبرد. بابا! بیا تو هم همان بشو! عزیز من! شبقدر از خدا بخواه [که] همان بشوی. خیلی آسان است! خدا خودش میداند؛ اما «مَنِ» خودت را کنار بگذار! من حاج آقایفلان هستم، من در جلسه کجا میرفتم، من صحبت میکردم، من چندینوقت با فلانعلماء بودم، چندینوقت خدمت فلانعلماء بودم، آن آقایی که [خدمتش] بودی، خودش چهکاره است که تو را کاره کند؟! ما «مَن» داریم.
به روح امام زمان! چند شبها برای شماها خواستم، گفتم: خدایا! بیا «منِ» ما را بگیر! «منِ» رفقای ما را بگیر! خودت را به ما بده! والّا همه شماها را زیر نظر گرفتم. به دینم! راست میگویم، تملّق نمیگویم، گفتم: بیا منِ ما را بگیر! خودت را به ما بده!
حالا میخواستم به شما عرض کنم که عزیزان من! رفقایعزیز من! ما بنا شد که از قیامت صحبت کنیم. حالا که شما آنجا میروی، باید کارت علی (علیهالسلام) داشتهباشی! من والله! خودم دیدم، نمیگویم، دوباره تکرار میکنم، من یک شب خواب دیدم: مثل اینکه مُردم [و من را به] قیامت بردند؛ آنوقت آنجا قیامت بود و من هم همانجا بودم. پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) یک سر و گردن از تمام مردم بلندتر [بود]. تمام این مردم دور پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) ریختهبودند. بهخصوص اهلتسنّن. آخر من به شما بگویم: خدا حاجشیخعباس را رحمت کند! میگفت: اهلتسنّن، مستضعفش، [خدا] آنها را امتحان میکند، اگر توی دریا بیفتد. همان بساط امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را، همان را برای [مستضعفان] پیش میآورد، اگر قبول کردند، جزء شیعهها میآید. اگر نیاید که همان جزء آنهاست. مستضعفشان را [امتحان میکند]؛ [اما] علمایشان اهلآتش هستند، آنها [حقیقت] را میدانند. بعد آنها [اهلتسنّن] آنجا ریختهبودند، همه «یا محمّد!» میکردند «وا محمّدا!» میگفتند. یک عدّه خیلی محدود کمی، از این رفقایی که به اصطلاح، از آنهایی که دَم از شیعگی میزنند، آنها هم گناهکارهایشان آنجا بودند. حضرت همینجوری اینجوری بود؛ [یعنی] منتظر امر خدا [بود]. یک دفعه امریّه صادر شد، (این را من میگویم: کارت،) گفت: هر [کسی] که محبّت علی (علیهالسلام) دارد، [دخل بهشت] برود، هر [کسی] که [ندارد]، تمام اینها را آنجا [در جهنّم] ریختند. تمام شد و رفت پی کارش. یکوقت میبینی آدم یک حرفی که میزند، خدای تبارک و تعالی میخواهد تأیید کند، نشانت هم میدهد؛ من یکقدری همچین چیز شدهبودم، نشان تو میدهد؛ پس من همه حرفهایم ایناست، حالا عزیز من! قربانت بگردم، آنجا رفتی شما آنجا کاره میشوی. مگر امام زمان (عجلاللهفرجه) اینجا کارهات نمیکند؟!
باز دوباره این آقایمؤذّنی این روایت را دیده بود. من یکوقت یک صحبتی کردهبودم. گفت: یک نفر بود [که] در کوفه بقّال بود، دید دو نفر آمدند [که] سِدر و کافور از این [بقّال] بخرند. گفت: این [بقّال] نگاه کرد، دید این [دو نفر] انگار غیر [از] مردمان عادی هستند، گفت: شما واسه [برای] چه کسی [سِدر و کافور] میخواهید؟ گفت: حالا ما آمدهایم [آنرا] میخواهیم. قَسَمشان داد، قسمکبیره به آنها داد، قسمشان داد. بعد آنها گفتند که راستیاتش [راستیِ آن]، ایناست که ما پیشخدمتهای امام زمان (عجلاللهفرجه) هستیم، یکی از آنها که در حضور هستند، مُرده است؛ ما آمدهایم [که] یک مقدار سِدر و کافور بستانیم [بخریم]. گفت: من را [نزد امام زمان (عجلاللهفرجه)] ببرید! گفت: ما اجازه نداریم. گفت: من را [با خود] ببرید! آن عقبها که میشود، من میآیم [و] از شما سَوا [جدا] میشوم؛ اما من اینقدر خیمه آقا را ببینم [برایم کافی است]. حالا دارد گریه میکند، این [بقّال] از آنجا که میخواست برود، (ایشان [مؤذّنی] گفت: نوشته [در] کتابِ نمیدانم ، گفتش که) یک بارانی گرفت، این یارو صابونی بود. گفت: خوببود [که] صابونهایم را جمع میکردم. وقتی که اینها رفتند [و] به امام زمان (عجلاللهفرجه) گفتند، گفت: به او بگو بیاید، یک قدری که کار داشت، گفت: صابونی! برو صابونهایت را جمع کن! تمام این حرفها که من دارم میزنم، عزیزان من! ذرّهای محبّت دنیا داشتهباشی، امام زمان (عجلاللهفرجه)، ما را نمیپذیرد.
مگر تو از عیسی بالاتر هستی؟! حالا آن قضایایی که میدانید [انجام] شد و گفت: او را توی آسمان چهارم بیاور بالا! گفت: واسه ما چه آوردی؟ چه چیزی آوردی؟ [عیسی] گفت: یک سوزن و نخ. [خدا گفت] واسه چه؟ [عیسی گفت:] اگر لباسم به یکجا گیر کرد [و پارهشد، آنرا] بدوزم، گفت: او را نگهدار! (اینرا من میگویم: بهپیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) گفت: چه آوردی؟ گفت: محبّت علی (علیهالسلام) را. [خدا] گفت: بیا تا «[فکان] قاب قوسین [أو] أدنی»[۹]! بیا تا آنجا!)
عزیزان من! ولایت شما را، از زمین حرکت میدهد، به دینم! ولایت حرکت میدهد؛ نه ظلمت. نور حرکت میکند. عزیز من! باید ولایت داشتهباشی، حرکت کنی! رسولاللهِ عزیز را چه کسی آنجا برد؟ ولایت برد تا «[فکان] قاب قوسین [أو] أدنی»[۹]! حالا چه میگوید؟ حالا به صوت علی (علیهالسلام) با پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) صحبت میکند. (ببین من اینجا دارم روایت میگویم، میگویم ولایت [بالا] برد، آن محبّت علی (علیهالسلام)، آن عشق علی (علیهالسلام) که در کالبد پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) است، حالا با صوت علی (علیهالسلام) با پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) [صحبت میکند].) میگوید: خدایا! این پسر عمّم است؟! [خداوند] میگوید: من میدانم تو آن [امیرالمؤمنین (علیهالسلام)] را دوست داری، من هم با صوت آن با تو صحبت میکنم.
(من میترسم این حرف را بزنم؛ اما میزنم،) حالا روایت داریم: وقتیکه پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) میخواست بیاید، پردهای آنجا بود. (من این را شنیدم،) [آنپرده را] کج [کنار] زد، دید علی (علیهالسلام) آنجا بود، با چه چیزی رفت؟! (عزیز من! ایناست که دارم میگویم: باید دنیا را طلاق بدهی! آنوقت به ماوراء میرسی، حرکت میکنی،) علی (علیهالسلام) با چه چیزی آنجا رفته؟ پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) با بُراق رفته، با وسیله رفته! علی (علیهالسلام) با چه چیزی رفته؟! ولایت که وسیله نمیخواهد! وسیله برای غیر ولایت است. حالا نگویی که تو میگویی [ولایت] وسیله نمیخواهد؛ [پس] چرا پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) با وسیله رفت؟ والله! بالله! شاید صدها، هزارها [دفعه] پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) [به] معراج رفته، این پیغمبری که [این بار به معراج] رفت، افشای ولایت بود، میخواهد بگوید: کلّخلقت به غیر از ولایت باید با وسیله بروند! ولایت وسیله نمیخواهد.
اگر میخواهید روایت را قبول کنید، چرا دیوار کعبه شکافتهشد [و] علی (علیهالسلام) تویش رفت؟ علی (علیهالسلام) که نباید از درِ کسی تُو [داخل] برود، از هیچدری نباید برود، آنچه که خلقت است، باید از درِ علی (علیهالسلام) تُو بیایند! مگر «أنا مدینةالعلم علیٌ بابُها» را قبول نداری؟! به روح تمام انبیاء! اصلاً خدا به غیر از ولایت در ندارد. درش علی (علیهالسلام) است! اصلاً در وجود ندارد. مگر ممکن نبود از درِ کعبه بیاید، در دوباره بسته شود؟! وقتی تُو [داخل] رفت، آن در بسته شد، نتوانستند [آنرا] باز کنند. از چه دری؟! ما از چند تا در، تُو [داخل] میرویم ؟! به چند تا [در] امیدوار هستیم؟! یعنی کسیکه تمرین ولایت کند، اصلاً نباید در، توی عالم ببینی! همه را وسیله ببینی، عزیزم! وسیله به غیر [از] در است.
من نمیگویم، دوباره تکرار کنم، ممکن است [که] خانمها هم این نوار را بشنوند [و] بگویند: شوهرهای ما را دارد اینجوری میکند. آقایدکتر! باید ماشین داشتهباشی، آقایمهندس! ماشین داشتهباشی، آقایاداری! اگر از پیشت میرود، ماشین داشتهباش! اما رشوه نگیری [و] ماشین بخری، پدرت را در میآورد! دنیا باید پیش [تو] بیاید؛ نه تو دنبالش بروی! ببین من چه میگویم؟ ما دنبالش میرویم، دنیا باید پیش [تو] بیاید، پیشآمد، ماشین داشتهباش! پیراهن خیلی خوب و قشنگ برای خانمهایتان بگیرید! از این چیتمیتها نروی بگیری! هر سال اینها را یا مشهد ببرید! کربلا ببرید! مکّه ببرید، عزّتشان کنید! احترامشان کنید! ما نیامدهایم شما را مثل این درویشها بگوییم [که] توی زاغهها بروید! ما نیامدهایم شما را آنجوری دعوت کنیم.
اصلاً شما ببین خدای تبارک و تعالی میگوید: دنیا را واسه شما خلق کردم، به ائمه (علیهمالسلام) میگوید، میگوید یا نمیگوید؟! آن حدیثکساء را ببین! دنیا که بد نیست، من بد رویّهام، من بد مصرف میکنم. شما با همین مال دنیا یک حاجت برادر مؤمن [برآوری]، هفتاد حجّ [و] هفتاد عمره به تو میدهد. امامصادق (علیهالسلام) میگوید: دل من را خوش کردی، دل مادرم زهرا (علیهاالسلام) را خوش کرد، میآورد تا میگوید: دوازدهامام (علیهمالسلام) دلشان را خوش کردی، این مال دنیا بد است؟! پس این خیر و خیراتهای ماهمبارک رمضان را چه کسی میدهد؟!
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ (سوره القدر، آیه 1)
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ (سوره المؤمنون، آیه 99)
- ↑ نوعی چوب که درویشان به دست میگرفتند.
- ↑ ۴٫۰ ۴٫۱ ۴٫۲ (سوره الأعراف، آیه 63)
- ↑ حالا که یقین داری، باید رُو به نور حرکت کنی! حالا که حرکت کردی، عمل کنی! حالا که عمل کردی، امام زمان (عجلاللهفرجه) صفاتالله به تو میدهد، صفاتالله که امام میدهد، صفات خودش را به تو میدهد؛ مثل اصحاب امامحسین (علیهالسلام)
- ↑ (سوره المائدة، آیه 3)
- ↑ (سوره الإخلاص، آیه 3)
- ↑ (سوره الإخلاص، آیه 4)
- ↑ ۹٫۰ ۹٫۱ (سوره النجم، آیه 9)