صفحهٔ اصلی
نگاه؛ عصاره نگاه
عصاره نگاه
از اوّل جوانیام [از گناه] گذشتم، اصلاً نگاه تویام نبود؛ بنایم نبود نگاه کنم. شما بنایت باید اینباشد که نگاه نکنی؛ آنوقت این چشم در اختیار خداست. چشمهای ما بیشترش در اختیار شهوت و در اختیار دنیاست؛ آنوقت آن چشم، فردای قیامت رحمت به آن میشود، عذاب نمیشود.
این چشمها مال امتحان هم هست. آخر میدانی چرا؟ این چشم گرفتارت میکند. ابنملجم ببین چهجور شد؟ ابنملجم مثل ما نبود، مُرادی بود؛ مُراد میداد. یکدفعه نگاه کرد، گرفتار شد، علیکش شد. شما شهوت برانگیختهات میکند به نگاهت؛ پس باید چه کنیم؟ تو نباید نگاه کنی، چرا نگاه میکنی؟! نگاه باید به رحمتِ آن آدم کرد، آن اشکال ندارد. به آن رحمتی که از او نازل میشود، باید نگاه کنیم؛ یعنی این جوان به آن رحمتی که از او نازل میشود، آن رحمت «رحمةٌ للعالمین» است.
هشام همساخت بود که امامصادق (علیهالسلام) او را میخواست، آخر هم حالیِ اینها کرد: به رحمتش نگاه کردم. رحمت را میبوسد، رحمت خدا. آنها شاگرد امامصادق (علیهالسلام) هستند؛ اما ولایت به آنها القاء نشده. میآید پیش امام، شما باید ولایت بهت القاء شود؛ پس نگاه رحمتی خوب است؛ نه نگاه شهوتی.
کم آدم پیدا میشود اینجور باشد. این همه دفاع از بچّههای مردم کردم، یک نگاه بد به آنها نکردم. نگاه باید رحمت باشد، رحمت از شما نازل شود؛ نه شهوت. حالا همینطور شده که میگوید یکی از شما بادین از دنیا نمیروید. نگاه شهوتی دارند، نگاه شهوتی به هر شیئی.
دزد میرود نگاه دزدی میکند، نگاهِ چهجوری میکند؟ نگاه شهوتی میکند. دفاع رحمتی هم همساخت است، ما باید بفهمیمم این فانی میشود، نگاه به فانی نکنیم. چشمتان غنی باشد، احتیاج نداشتهباشد. عقلت برسد، احتیاج به فانی نداشتهباش!
امامصادق (علیهالسلام) به آن شخص گفت: برو در آن آبادیتان، در آن شهر یک نفر که ما را قبول داشتهباشد، برو زیارتش! آنوقت خدا ثواب دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) به تو میدهد. نگاهت رحمتی است.
خدا میگوید: اگر بخواهی، به تو میدهم؛ یعنی آنها را نخواهی، این را بخواهی. همه این عالَم را فانی بدان! امامزمان (عجلاللهفرجه) را باقی بدان! آنوقت شما طرف فانی میروی یا باقی؟ شما باید احتیاج نداشتهباشی؛ آنوقت آن کار را نمیکنی. ابنملجم احتیاج دارد. نگاه به بچّه اَمرَد [پسر زیباروی نوجوان] کنی، گناه ابنملجم به تو میدهد.
من خودم از جوانیام اینجور بودم، من حربه گناه نداشتم. آن القاء و افشاء به تو میدهد، القاء و افشاء حفظت میکند. فقط در فکر باش که این بچّهها را نجات بدهی. [۱]
سخنی با خانمها؛ فرمان خدا را اطاعت کنید، نه فرمان شیطان و تجدّد را
خمس و سهم امام[۲]
خانمهایی که به اداره میروند و حقوق میگیرند، باید خمس و سهم امام پولشان را بدهند، اگر ندهند با آن پول نمیتوانند مکّه و زیارت امام رضا (علیهالسلام) بروند؛ چونکه این خانم نفقهخور آقایش است، این خانم مثل یک کاسب کاسبی کرده و پول جمع کرده است. [۳] اگر این خانم خمس و سهم امامش را ندهد، وقتی به مکّه میرود، عین همان میماند که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: عدّهای حجّ میکنند یا از برای سیاحت یعنی تماشا، یا از برای تجارت، یا اسم و رسم.
خانم! تو اگر حجّ بروی، جزء آن هستی که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) گفت؛ باید خمس و سهم امامت را بدهی. خمست را به یک سیّد که ندارد، بده؛ سهم امامت را هم به قوم و خویشهای ندارت، همسایههای ندارت بده! ببین اگر امام زمان (عجلاللهفرجه) بیاید، به چه کسی میدهد؟ به فقرا میدهد، تو نایبش هستی که این مال را نمیخوری، پس تو هم به فقرا بده! [۴]
والله، ما روایت داریم، این جمله را حاجشیخعبّاس گفت، میگفت: اشخاصی که حقّ و حقوق پولشان را نمیدهند، یکدفعه خدا به زمین میگوید بگیر! زمین هم میگیرد. عزیزجان من! مگر قارون چه کرد که توی زمین فرو رفت؟ قارون علم کیمیا داشت، هر چیزی را طلا و جواهر میکرد. نمیدانم چندین شتر کلید خزینههایش را میکشید. حالا موسی به قارون گفت که خب پنج یک مالت، زکاتش را بده! نداد. خدا گفت که موسی! من زمین را در اختیارت گذاشتم، موسی به زمین گفت: قارون را بگیرش! حالا زمین گرفتش. قارون گفت: من توبه کردم، موسی توبهاش را نپذیرفت.
امروز اگر یکی پیشتان آمد و گفت: بد کردم، او را بپذیرید! نگویید: دیگر آنجا این کار را کردی، آنجا این کار را کردی. دیگر اینکه به تو گفته انفاق بکن! نمیکنی، به تو گفته خمس و سهم امام بده! نمیدهی، تو با قارون چه فرقی داری؟! عزیزان من! ما باید پرچم امر دستمان باشد؛ یعنی امر ولایت؛ یعنی امر رسولالله. [۵] ای خانمهای عزیز! بیایید شیطان شما را بازی ندهد! عزیز من! وقتی پول جمع کردی و حقّ و حقوقش را ندادی، در یک راه دیگر خرج میشود، که نمیخواهم بگویم! [۶]
خانمهایی که حساب سال دارند، خمس و سهم امام میدهند، اطعام میکنند، در شُرف خدیجه شدن هستند، اما خدیجه (علیهاالسلام) نیستند. من تشکّر از آنها میکنم. [۷] امیدوارم خدا آنها را با حضرت زهرا (علیهاالسلام) محشور کند. امیدوارم خدا ولایتشان را حفظ کند. [۸]
بیتوته و نجوا با ولایت؛ نجوا با حق
نجوای اصحاب امام حسین با امام حسین [۹]
وقتی پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) به معراج تشریففرما شد، با خدا نجوا کرد. دوستی داشتم اینجا تشریف آورد، با ایشان صحبت نجوا شد؛ وارد بود، باسواد بود، گفت: خدای تبارک و تعالی در قرآن مجید میگوید: سر به گوشی نکنید؛ این نجوا را امضاء نکرده؛ یعنی اگر ما سر به گوشی کردیم، دیگران به شکّ میافتند؛ اما بلافاصله گفت: پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) با امیرالمؤمنین (علیهالسلام) نجوا میکرد. گفتم: ای دوست عزیز! قربانت بروم، آن که میگوید سر به گوشی نکنید، خلق است؛ مگر علی (علیهالسلام) با پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) خلقند؟ اینها خلق نیست، تو خلق را روی چه آوردی؟ روی غیر خلق. انصافاً ایشان، سیّد و ریشهدار بود؛ گفت: چرا ما متوجّه نیستیم؟ [۱۰]
مگر امام حسین (علیهالسلام) صفات الله به شهدای کربلا نداد؟! وقتیکه آمدند، حرکت کردند، امر امام را اطاعت کردند، جانشان را فدای امام میخواستند بکنند. هنوز فدا نکرده، گفت: بیایید جایتان را نشان بدهم. حالا جای اینها را که نشان داد، دید اینها سرهایشان زیر است. امام حسین (علیهالسلام) روی علم امامت متوجّه شد، دوباره تکرار شد، دیدند حسین (علیهالسلام) دارد میرود، اینها دنبالش هستند. [۱۱]
این حبل المتین که من میگویم باید نجوا کنید، این است: اصحاب امام حسین (علیهالسلام) نجوا کردند با امام حسین (علیهالسلام)؛ امامحسین (علیهالسلام) هم نجوا کرد؛ یکوقت دیدند اتّصالند. [۱۲] امام زمان (عجلاللهفرجه) هم با اصحاب امام حسین (علیهالسلام) نجوا میکند؛ تاحتّی جانش را تقدیم میکند، میگوید پدر و مادرم به قربان اصحاب باوفای جدّم.
اصحاب امام حسین (علیهالسلام)، خواستشان امام حسین (علیهالسلام) است؛ حالا که خواستشان امام حسین (علیهالسلام) است و جانشان را فدای خواست کردند؛ امام زمان (عجلاللهفرجه) هم میگوید: جان من به قربان شما! خواست من هم شما هستید. امام زمان (عجلاللهفرجه) دارد با اصحاب امام حسین (علیهالسلام) نجوا میکند. چرا؟ امام زمان (عجلاللهفرجه) خواستش را میخواهد، خدا هم خواستش را میخواهد. آیا فهمیدید؟ بیا عزیز من! فدایت شوم، بیا حرف بشنو! بیا جانت را فدای امام زمان (عجلاللهفرجه) بکن تا امام زمان (عجلاللهفرجه) هم پاداش به تو بدهد، بگوید جان من هم به قربان تو؛ نجوا دارد با یک شیعه میکند. [۱۳]
خدایا! ما را بیامرز!
خدایا! ما را از خواب غفلت بیدار کن!
خدایا، تو را به حقّ امیرالمؤمنین علی، آن جلوه امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در دل همه ما جلوه کند. اویسقرن در بیابان بود، جلوه علی (علیهالسلام) و رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) به او رسید، اینها در دامن پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بودند اهل آتش شدند. خدایا! آن جلوه ولایت در قلب تمام ما تجلی کند.
خدایا! به حق امام زمان قسمت میدهم از سر گناهان کوچک و بزرگ ما در گذر! این جمله را هم بگویم. خدا رحمت کند حاجشیخعبّاس را! میگفت: هر وقت رفتی غسل کردی، بگو: خدایا! از سر گناه کوچک و بزرگ من درگذر! یک گناهانی است که خدا نمیآمرزد ما به نظرمان کوچک است، در نظر خدا بزرگ است. هر وقت رفتی با خوبی حمّام، غسل کردی، بگو: خدایا! از سر گناهان کوچک و بزرگ ما درگذر! خدایا! از سر گناهان کوچک ما درگذر!
خدایا! به ما یقین ولایت بده! خدایا! یقین توحید بده. خدایا! یقین این حرفها بده!
خدایا! تو را به حقّ امیرالمؤمنین، هر محبّتی که در دل ما هست، به غیر محبّت خودت و امیرالمؤمنین (علیهالسلام) و آنها که دنبال اینها میآیند هر محبّتی به غیر اینها هست از دل ما بیرون کن! مملوّ کن دل ما را از محبّت خودت و اولیائت و آنها که دنبال آنها میآیند. [۱۴]
ارجاعات
اخلاق در خانواده؛ بالاتر دانستن امر از فرزند
خوشاخلاق باشید و صفات شما خوب باشد[۱۵]
روایت داریم: اگر شما یک رفیقی بگیری، این رفیق همهاش شما را یاد خدا بیندازد؛ یعنی حرف بیخود نزند، گوش به حرف بیخود ندهد، مواظب خودش باشد، مواظب گوشش باشد، مواظب باشد. این آدم اگر که آنجا برود که به اصطلاح این آدم خدا را یادش بیندازد، خدا یک قصری به او میدهد، خلق اوّلین تا آخرین را بخواهد دعوت کند جا دارد. من دیدم این قصر که به من داده، معلوم میشود شما یاد من میدهید، از این جایش من کیف کردم؛ چونکه آن قصر را به من داده است.
(ببین من دوباره تکرار میکنم:) این قصر را میگوید به کسی میدهم که به اصطلاح برود یک جایی، آن شخص این را یاد خدا بیندازد؛ یعنی این آدم چهجور باشد؟ تحمّل کند، با او بسازد. آخر آن آدم یکوقت یک بداخلاقی هم دارد، یک تندی هم دارد، یک داد هم میزند، با این بسازی، من یک قصر به تو میدهم خلق اوّلین تا آخرین بخواهی دعوت کنی، جا داری. دیدم اینی که به من داده، من دارم با شماها میسازم، خیلی خوشحال شدم. [۱۶]
باید خوشاخلاق باشی. من دوستانی دارم همینطور که از دور آنها را میبینم، انگار نور به قلب من میرسد، بسکه اینها خوشاخلاقند. باید اینطور باشی؛ اما خنده قهقهه نکنی. چرا؟ اگر خنده قهقهه جایز بود، نمیگفت: اگر با قهقهه خندیدی، بگو «اللهم لاتمقُتنی»؛ اگرنه غم توی دلت میآید. [۱۷]
صفات یوسفی باید تو را تا ماه کنعان کرد. عزیزان من! قربانتان بروم، باید صفات شما خوب باشد. الآن تو داری کاسبی میکنی، نق نزن! تو امر را داری میکشی و حاجت برادر مؤمن را برآورده میکنی. چقدر به عرض روز، ثواب هفتاد حجّ و عمره و بالاتر پای تو نوشته است. آقای خواروبار فروش! بلند شو با خوشاخلاقی به مشتری جنس بده! پولش را هم بگیر! حاجتش را هم برآورده کردی.
حاجت برادر مؤمن همهاش این نیست که به او پول بدهی. آخر، حاجت برادر مؤمن اخلاق هم هست. هم اخلاق داشته باش، هم جود و سخاوت داشته باش! عزیز من! قربانت بروم. فدایت بشوم، تو آخر خودت نمیدانی. اینکه میگویید ما به کجا برسیم؟ «الحمد لله» از زبان اهل جلسه افتاده؛ خدا را شکر میکنم. خدا را حمد میکنم، دعایم مستجاب شد. گفتم: خدایا! اینها هدایت هستند، آنها را هدایتکن قرار بده!
به کجا میرسید و به کجا رسیدید؟ عزیز من! قربانت بروم، تو بیا امر را اطاعت کن! ببین من دارم به شما چه میگویم؟ همه کار شما خوب است. تو دکتری، از بیمار پول بگیر؛ اما با اخلاق خوش با او برخورد کن! آن که الآن میگوید اینطور است، ببین وظیفهات چیست؟ کاسبجان! تو همیشه اگر امر را اطاعت کنی، در کَنَف امام زمان (عجلاللهفرجه) هستی؛ داری امر را هم اطاعت میکنی. روح از بدنت بیرون برود، «فی جنّة» هستی. توجّه کنید من چه میگویم؟ عزیزان من! هر که در کسب خودش، اگر امر را اطاعت کند، در امر است. [۱۸]
رفقای عزیز! بیرودربایستی دارم صحبت میکنم؛ به درد ما چه میخورد؟ حرفی که در ماوراء باشد. ما از اوّل که با هم روبرو شدیم، حرف ماوراء را داریم میزنیم، ما داریم شما را هدایت کنیم به ماوراء. الآن این حرف یکقدری خلاصه برای من درست نیست؛ اما من میزنم. من نیامدم شما را هدایت کنم به دکتری، به مهندسی، من آمدم شما را دعوت کنم به اخلاق پیامبر (صلیاللهعلیهوآله)، به اخلاق علی (علیهالسلام)، به اخلاق زهرا (علیهاالسلام)؛ یعنی اخلاق آنها امر خداست. [۱۹]
ارجاعات
- ↑ بیانات متقی 11/95
- ↑ شهادت حضرت زهرا ۸۱ (دقیقه ۵۱) و حجّ ۸۰ (دقیقه ۱۲)
- ↑ شهادت حضرت زهرا ۸۱
- ↑ حجّ ۸۰
- ↑ آخرالزّمان 78 و عاجز بودن در امر ولایت 86
- ↑ شهادت حضرت زهرا ۸۱
- ↑ گریه 84
- ↑ رمضان ۸۳؛ رشد، معرفت به ولایت است؛ تفسیر سوره یوسف
- ↑ شناخت نجوا (نجوا با ولایت) ۷۷ (دقیقه ۳) و شب قدر و عظماییت ولایت ۷۷ (دقیقه ۴۱) و ولایت،قدر است ۸۲ (دقیقه ۳۳)
- ↑ شناخت نجوا (نجوا با ولایت) ۷۷
- ↑ شب قدر و عظماییت ولایت 77
- ↑ توفیق و بکاء و نجوا 79
- ↑ ولایت، عدالت، سخاوت 79 و حضرت خدیجه ۷۷
- ↑ ولایت قدر است 82
- ↑ آخرالزّمان ۷۸ (دقیقه ۲۳) و هدف از خلقت بشر؛ اطاعت امر، ولایت است ۸۳ (دقیقه ۳۱) و عبادت بی ولایت،عبادت خوارج است ۷۸ (دقیقه ۱)
- ↑ آخرالزّمان ۷۸
- ↑ دادگاه ولایت (دادگاه اصحاب شمال) 75
- ↑ هدف از خلقت بشر؛ اطاعت امر، ولایت است 83
- ↑ عبادت بیولایت عبادت خوارج است 78