بوی ولایت

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
نسخهٔ تاریخ ‏۷ سپتامبر ۲۰۲۴، ساعت ۲۰:۴۸ توسط Alavi (بحث | مشارکت‌ها)
پرش به:ناوبری، جستجو
بسم الله الرحمن الرحیم
بوی ولایت
کد: 10380
پخش صوت: پخش
دانلود صوت: دانلود
پی‌دی‌اف: دریافت
تاریخ سخنرانی: 1376-05-16
تاریخ قمری (مناسبت): 2 ربیع‌الثانی

السلام علیک یا ابا عبدالله، السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته

رفقای‌عزیز، ما دو حکومت در عالم داریم: حکومت اولی، حکومت خداست؛ یعنی کل خلقت را خلق کرده‌است. آیه قرآن هم داریم که خدا می‌فرماید: من انس و جن و همه را خلق کردم که مرا عبادت کنند. [این آیه] صحیح است؛ اما یک‌نفر در دانشگاه بود که ایشان اساتید دانشگاه را درس می‌گفت. یک روزی ایشان آمد و خلاصه یک مجلسی را تنظیم کرد، بعد راجع‌به این آیه صحبت کرد که خدا اینطوری فرموده است. این حرف او یک‌قدری بوی اهل‌تسنن می‌داد. بعد گفته‌بود هر کسی حرف دارد بزند. من این‌جا یک‌دوستی دارم گفته‌بود من حرف دارم. یک نیم‌ساعت وقت می‌خواهم. به‌من تلفن زد. گفتم: به ایشان بگو شما درست می‌گویی؛ اما خدا فکر به تو داده‌است. آیه قرآن مشابهات دارد. خداوند مگر نمی‌گوید من تمام انس و جن را خلق کردم که مرا عبادت کنند؟ پس چرا می‌گوید: به عزت و جلالم قسم، اگر علی را به «الیوم اکملت لکم دینکم»[۱] قبول نداشته‌باشید و عبادت ثقلین بکنی شما را می‌سوزانم؟ پس این چیست؟ ایشان خیلی اظهار تشکر کردند.

حالا می‌خواستم به شما عرض کنم که ما دو تا حکومت روی زمین داریم. اول حکومت خدا، بعد حکومت ولایت. چرا شما ولایت را در برابر حکومت خدا می‌برید؟ خودش گذاشته‌است؛ امر خدا، ولایت است. امر خدا، اصل‌کاری هست. من بارها گفته‌ام خدا هر کاری که بکند نتیجه‌گیری هم می‌کند. صد و بیست و چهار هزار مهندس را توی این کارگاه ریخت، همه به نوبت؛ اما آخرین آن‌ها را به‌نام محمد بن عبدالله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) برانگیخته کرد. به کل خلقت گفت: محمد (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را اطاعت کنید. وقتی به کل خلقت می‌گوید؛ یعنی به زمین، آسمان، لوح، قلم، اشیاء و آن‌چیزی را که خدا به‌وجود آورده‌است می‌گوید پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را اطاعت کنید.

حالا امر شد یا محمد، باید علی (علیه‌السلام) را برانگیخته کنی، همه علی (علیه‌السلام) را اطاعت کنند؛ یعنی ولایت را اطاعت کنند. نبوت این‌جا خاتمه پیدا کرد. بی‌خود نیست که می‌گویند روی دوش نبی مهر شده‌است. تا حالا نبوت بوده‌است، تبلیغ بوده‌است. نتیجه صد و بیست و چهار هزار پیامبر که تبلیغ کردند با تبلیغ پیامبر، علی (علیه‌السلام) بوده‌است؛ یعنی ولایت بوده‌است. بعد هم پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را سر دست آورد و گفت: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» من چطور پیامبری بودم؟ گفتند: رحمت. گفت: حالا علی (علیه‌السلام) جای من است. تا حتی یک‌نفر گفت یا محمد، علی (علیه‌السلام) را خودت معلوم کردی یا خدا؟ گفت: خدا، گفت: اگر راست می‌گویی، خدا یک آتش بیاورد من را بسوزاند. خدا یک آتش آورد فوری او را سوزاند. حالا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) و یازده فرزندش (علیهم‌السلام) امر خدا هستند، باید اطاعت شوند و ما دو حکومت داریم: اول حکومت الله، بعد حکومت علی؛ یعنی ولایت.

حالا رفقای‌عزیز، خواهشمندم که توجه بفرمایید این حکومت ولایت، بر کل خلقت اشراف دارد، نه به عالم. عالم که چیز گندیده‌ای هست. شما خیال نکنید این‌کاری که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به امر خدا کرد یا کاری که خدا کرد، برای چهار تا آدم مثل ما هست که در این عالم هستیم، ما که همچنین ارزشی نداریم. حالا به آقایان جسارت نباشد، ما ارزش نداریم. ما اگر خیلی خیلی ارزش به‌هم بزنیم، التماس کنیم، خدا فقط گناهانمان را بیامرزد. چرا ما بیدار نمی‌شویم؟ من نمی‌خواهم تند حرف بزنم، تند می‌شود. والله، باید با فکر این نوار را گوش بدهید. من اگر خیلی، خیلی خلاصه زحمت بکشم و خدا منت سر من گنه‌کار بگذارد، گناهانم را بیامرزد. خب، این‌چه فایده دارد. پس این «الیوم اکملت لکم دینکم»[۱] برای ما تنها نیست. رفقای‌عزیز، هر ستاره‌ای یک کرات است. حالا شما ببینید خدا میلیارد، میلیارد کرات دارد، نفر در آن هست، کسی در آن هست. تمام این‌ها باید بیایند در مقابل ولایت کرنش کنند و تسلیم ولایت بشوند. هر کدام تسلیم نشوند، خدا آن‌ها را طرد کرده‌است. چرا؟ چون ولایت، امر خداست، ولایت مقصد خداست؛ اما اشتباه نشود؛ پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) با امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) یک بدن است. دو تا شدند؛ او مأموریت به نبوت داشته، این مأموریت به ولایت داشته‌است؛ وگرنه والله، آن ولایتی که علی (علیه‌السلام) دارد، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) دارد. شما یک‌وقت فکر نکنید ما می‌خواهیم ولایت را از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بالاتر حساب کنیم. من اصلاً عقلم نمی‌رسد. نه، یک بدن هستند. او مأموریت از جانب خدا به نبوت داشته، این به ولایت. چرا؟ پیامبر، «ولی» هست. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) تا قیام‌قیامت را گفته، به‌واسطه «ولی» بودنش گفته‌است.

آقایان، این خیلی دقیق است. توجه بفرمایید. چرا پیامبران دیگر نمی‌توانند؟ چرا یا باید وحی به او برسد، یا باید خواب ببیند؟ تمام آن‌ها در مقابل ولایت عاجزند، در مقابل پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) عاجزند، در مقابل علی (علیه‌السلام) عاجزند؛ تا حتی موسی؛ تا حتی عیسی؛ تا حتی ابراهیم. اما ولایت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در کل خلقت گسترده است، ولایت علی (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم در کل خلقت گسترده است؛ بر کل خلقت اشراف دارند. وقتی می‌گویم خلقت؛ یعنی تمام ممکنات خدا که خدا خلق کرده‌است. به ما گفتند هجده‌هزار کرات دارد، شاید میلیارد کرات داشته‌باشد، علی (علیه‌السلام) به تمام آن‌ها اشراف دارد. علی (علیه‌السلام) اشراف دارد به بهشت، اشراف دارد به دوزخ، اشراف دارد به تمام خلقت خدا. ولایت؛ یعنی این. ما داریم چه می‌گوییم؟ چطور ما علی (علیه‌السلام) را شناختیم؟ یک اصول‌دین پدر و مادری داریم، یک امام پدر و مادری! از اول هم همین‌طور بوده‌است. چرا؟ در جنگ صفین دارند جنگ می‌کنند، دارند شمشیر می‌زنند، به‌اصطلاح به نفع امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) [شمشیر می‌زنند]، طرفدار معاویه هم نیستند؛ اما حالا که قرآن‌ها را سرنیزه کردند، می‌گویند: علی، به مالک بگو برگردد؛ وگرنه تو را می‌کشیم. سوگند خوردند تو را می‌کشیم. امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را امام نمی‌دانند، یک «نفر» می‌دانند. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) به مالک پیام داد که مالک برگرد، مرا می‌کشند. چه‌کسی این‌کار را کرد؟ این دو نفر. خدا اولی و دومی را لعنت کند، امامت را [از ائمه] جدا کرد، این‌ها در عالم یک مردم عادی بودند. چرا می‌گویند امام‌حسین‌کشی گردن عمر هست، تمام گناهان گردن ابابکر و عمر هست؟ چرا؟ چون این‌ها را جدا کردند. وقتی گفت: «حسبنا کتاب‌الله» عترت را جدا کرد، عترت جدا شد.

من تکرار کنم دو حکومت داریم: حکومت الله، حکومت ولایت. حالا خدا حکومت خودش را هم به علی (علیه‌السلام) داد. این‌قدر خدا ولایت را بالا برد. گفت: اگر عبادت ثقلین کنی و علی (علیه‌السلام) را قبول نداشته‌باشی، تو را می‌سوزانم. رفقای‌عزیز، باید از کار کنار بروید، باید از دنیا کنار بروید، از خدا و امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) فکر صحیح بخواهید. یک گوشه‌ای بنشینید، گوش کنید ببینید من چه می‌گویم. خدا، تمام خلقت را فدای علی (علیه‌السلام) کرد. تمام ممکنات را فدای ولایت کرد، گفت: اگر عبادت همه ثقلین را بکنی، تو را می‌سوزانم. پس معلوم می‌شود ثقلین را در مقابل ولایت هیچ‌چیز کرد. ما ولایتمان اینطوری هست؟ چرا بیدار نمی‌شویم بفهمیم علی (علیه‌السلام) چیست؟ بفهمیم امام یعنی‌چه؟ آن‌وقت اگر اینطور باشد، امام را در گلوله‌های خونت قرار می‌دهی. یقین این‌است. ما یک علم‌الیقین داریم، یک حق‌الیقین داریم، یک یقین. ما بیشترمان حق‌الیقین داریم. دیگر شایسته‌ترین مردم می‌گویند: ما دوازده امامی هستیم، ما سنی نیستیم، دوازده امامی هستیم. ما دوازده‌امام را قبول داریم. همین؟ بشناس علی (علیه‌السلام) را.

حالا چرا ولایت بر کل خلقت اشراف دارد؟ کارساز کل خلقت است. جناب آقای‌مهندس در یک کارگاهی باید یک مهندس شایسته باشد، درس‌خوانده باشد، علم داشته‌باشد. هر کجای کارگاه یک ایرادی هست، می‌گویند: آقای‌مهندس، بیا. می‌رود و فوری رفعش را می‌کند؛ اما من بروم دستگاه را ببینم که تلق، تلق می‌کند، من که حالی‌ام نیست. به‌قرآن، تمام خلقت حالی‌شان نیست به‌غیر ولایت، یک حدی حالی‌شان هست، آن‌هم باید او به آن‌ها بدهد، از کانال علی (علیه‌السلام) بگیرد، هیچ کانالی نیست در وجود؛ پس ولایت شما باید اینطوری باشد: اصلاً به‌غیر ولایت، کانال نبینید، نیست. به روح تمام انبیاء، من اصلاً کانال نمی‌بینم. اگر از اولین تا آخرین علما بیایند حرف بزنند، اگر به‌غیر ولایت باشد، می‌گویم تو اشتباه‌کار هستی. باید ولایتمان اینطوری باشد؛ چون‌که خلق اشتباه‌کار است؛ مگر در مسیر ولایت باشد و از ولایت حرف بزند.

سه چیز است هیچ قدرتی سر در نمی‌آورد: اول خدا، بعد قرآن، بعد ولایت. ای اهل‌تسنن! شما که قرآن را به میل خودتان معنی می‌کنید، بترسید از خدا. فردا قرآن‌مجید شما را محاکمه می‌کند. می‌گوید: خدا، این‌ها مرا به میل خودشان معنی کردند، مردم را گمراه کردند. میان من و این‌ها حکم کن. جواب قرآن را چه می‌دهید؟ آقای عبدالباسط، تو خیال کردی قرآن را خیلی صحیح می‌خوانی؟ اما قرآن را به میل خودتان معنی می‌کنید. این‌قدر شما بی‌لیاقتید، این‌قدر عقیده به‌قرآن ندارید، قرآن مگر حرف نمی‌زند؟ مگر محاکمه نمی‌کند؟ قرآن، مگر روح ندارد؟ قرآن، مگر جان ندارد؟ قرآن، کلام خداست. می‌آیید به میل خودتان معنی می‌کنید؟ بترسید از قرآن، بترسید از صاحب قرآن، این اهل‌تسنن دارند چه‌کار می‌کنند؟

تمام خلقتی که خدا دارد، این‌ها جان دارند؛ روحش، ولایت است. اگر ولایت در آن دمیده نشود، گندیده است. تمام انبیاء، در مقابل ولایت عاجزند. چرا؟ ترک‌اولی دارند. اگر ترک‌اولی کردند، باز خدا آن‌ها را نمی‌پذیرد. رفقای‌عزیز، تو را به این قرآن، قدری در این نوار فکر کنید، آن‌ها را نمی‌پذیرد. اگر آدم ابوالبشر، ترک‌اولی کرد، یک‌لحظه راجع‌به ولایت تزلزلی داشت، چهل‌سال گریه کرد. حالا چهل‌سال هم گریه کرد، باز هم خدا او را نپذیرفت. می‌گوید: من را به این‌ها قسم بده. حالا هم باید از درِ آن‌ها بیایی. خود پیامبر در آیه مباهله واسطه می‌برد، علی (علیه‌السلام) را می‌برد، ما کجاییم؟ واسطه می‌برد. مگر خدا بی‌واسطه کسی را می‌پذیرد؟ انبیاء را هم نمی‌پذیرد. یونس یک‌لحظه گفت چیزی را که ما ندیدیم نمی‌توانیم قبول کنیم، در دهان حوت افتاد. حوت می‌گوید: اگر «لا اله الا أنت، سبحانک إنی کنت من الظالمین»[۲] نمی‌گفت تا قیامت او را می‌گرداندم. خدایا، من ظالم هستم که در مقابل ولایت یک تزلزل داشتم.

رفقا، بیایید در مقابل ولایت تزلزل نداشته‌باشید. این‌قدر نروید این کتاب، آن کتاب را ببینید. پس شما شک دارید، این‌طرف، آن‌طرف می‌زنید؟ والله، این کتابها شما را در ضلالت می‌اندازد. مگر آن کتاب نیست که نوشته عمر این‌قدر تعریف علی را کرده، ابابکر کرده، معاویه کرده؟ حالا می‌گویند: حتماً یک حرف‌هایی بوده‌است، این‌ها تحریف کردند. روز اول که این کتاب را نشان من داد، او را کنار گذاشتم، تحریمش کردم. گفتم: چه‌کار کردی با مغز جوانان و بچه‌های ما. آن‌ها را در شک انداختی. کسی‌که این‌قدر تعریف علی (علیه‌السلام) را می‌کند، آیا زهرا (علیهاالسلام) را می‌کشد؟ آیا زهرا (علیهاالسلام) را می‌زند؟ مردم به شک می‌افتند.

حالا رفقای‌عزیز، شما مملکت هستید، تو خودت یک مملکتی هستی. علی (علیه‌السلام) بر تو اشراف دارد. خود تو یک مملکت هستی، باید ولایتت را حفظ کنی. مگر این موسی نیست که دارد می‌آید، عصایش را می‌اندازد، می‌ترسد آن‌را بردارد؟ علی (علیه‌السلام) به او می‌گوید بردار. مگر فرعون نیست که می‌خواهد موسی را بکشد؟ آن‌جا می‌آید، یک هیبتی دارد که می‌گوید من ترسیدم. مگر امام‌صادق (علیه‌السلام) را نمی‌خواهد به قتل برسانند؟ [منصور] می‌گوید: چیزی دیدم که ترسیدم. علی (علیه‌السلام) می‌آید، امام را نجات می‌دهد. نجات‌دهنده کل خلقت، علی (علیه‌السلام) است. چطوری شما ولایت پیدا کردید؟ همین یک علی (علیه‌السلام) است که پسر ابوطالب است، شصت و چند سالشان هم بوده‌است، آن‌جا هم مرده است!!! [می‌گوید:] می‌خواهیم برویم قبرش را زیارت کنیم! خاک بر سر من! همین‌قدر علی (علیه‌السلام) را شناختیم. [می‌گوید:] خدایا، زیارتش را قسمتمان بکن!!! تو داری چه می‌گویی؟ بگو: خدایا، شناخت علی (علیه‌السلام) به‌من بده که من علی (علیه‌السلام) را بشناسم. دو هزار دفعه هم برو زیارت، شناخت نداشته‌باشی چه فایده‌ای دارد. این بزرگترین دعای خوبهای ما هست!

آیا نصف‌شب بلند شدی، گفتی: خدایا، شناخت علی (علیه‌السلام) را به ما بده. حالا هر کسی به هر کجا رسید، باید از کانال علی (علیه‌السلام) برسد. من روایت بگویم که قبول کنید، یا با کسی دیگر می‌خواهید صحبت کنید. چرا امیرالمؤمنین می‌گوید من راه‌های آسمانی را بهتر بلد هستم؟ علی (علیه‌السلام) راست می‌گوید یا نه؟ تمام آسمانها زیر نظر علی (علیه‌السلام) هست. علی اشراف به هفت‌طبق آسمان و زمین دارد. علی راه‌های آسمان‌ها را بهتر بلد است. حالا سعد وقاص می‌گوید موهای سر من چند تا هست؟ گفت: می‌دانم، به دردت نمی‌خورد. تو یک گوساله‌ای داری کشنده پسر من است. بابا، ببین، علی (علیه‌السلام) چقدر مهربان است؟ به‌قرآن، وقتی ما داریم توی فکر علی (علیه‌السلام) و رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌رویم، شرمنده‌ایم. حالا به او می‌گوید: وقتی دنبال تو می‌آیند که قتل پسر من را امضا کنی، این شلوار را عوضی می‌پوشی. ببین، دارد او را راهنمایی می‌کند؛ مانند پیامبر، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: یکی از زنهای من به جنگ وصی من می‌رود. عایشه گفت: خدا لعنتش کند. یا محمد، یا رسول‌الله، شما یک‌چیزی بگو که ما آن‌موقع بفهمیم؟ گفت: آن‌وقت دو نفر هستند دنبال تو می‌آیند و تو را می‌برند. سگ‌های حوئب، جلوی تو را می‌گیرند. ببین، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، تا آخرین نفس، ظالم را راهنمایی می‌کند، علی (علیه‌السلام) هم همین‌طور است. علی (علیه‌السلام) خیلی ما را می‌خواهد. پشت به ولایت نکنید، عوضی نگیرید.

حالا ولایت به کل خلقت اشراف دارد. اشراف یعنی‌چه؟ یعنی هر کسی‌که حب ایشان را نداشته‌باشد؛ تا حتی نباتات، کسری دارد. از کجا می‌گویی؟ امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) به قنبر امر کرد برو دو تا خربزه بگیر. رفت، خرید. یکی تلخ بود، یکی شور. گفت: برو دو تا دیگر بخر. روایت داریم: در باغچه انداختند. (معلوم می‌شود کوفه بوده‌است، چون‌که مدینه، باغچه ندارد.) دو تای دیگر خرید. گفت: یا علی، فدایت شوم، امرت را اطاعت می‌کنم؛ اما من برده هستم. گفت: نه، یکی از این‌ها خیلی شیرین بود، یکی خیلی خوش‌طعم بود. گفت: آن دو خربزه ولایت مرا قبول نکردند. ببین، ولایت اشراف دارد؛ تا حتی به نباتات؛ تا حتی هفت‌طبق زمین. علی (علیه‌السلام) به این کرات اشراف دارد.

یکی از رفقای‌عزیز که مهندس بود، یکی، دو بار با من ملاقات کرد، مهندس است، صدرش خیلی بالاست، پدر زنش هم از علمای تراز اول است. حالا به عقیده شما، یا تراز اول یا تراز دوم؛ چون‌که شما تزار معلوم می‌کنید! خدا بقالها را رحمت کند، یک تراز داشتند، اینطوری می‌کردند صاف می‌شد، حالا که ترازها کج شده‌است. آخرالزمان، ترازهایشان کج شده‌است. پرسید: این ستاره‌ها که در آسمان هستند و کرات هستند، نظرشان و مذهبشان چیست؟ گفتم: قرآن، یک‌کلام حرف زده‌است: می‌گوید: پیامبر، اشرف‌مخلوقات است. اشرف‌مخلوقات؛ یعنی خدا هر چقدر که خلق کرده‌است، پیامبر اشرف آن‌ها است؛ یعنی علی (علیه‌السلام) اشرف است. تمام، زیر نظر ولایت است. ایشان خیلی خوشش آمد، یک پاسخی داد.

حالا عزیز من، اگر از آن کانال گرفتید، بو دارید. حرف ما سر این‌است؛ چون‌که ولایت یک بویی دارد. آن‌هایی که دارای ولایت هستند، بوی ولایت می‌دهند. حالا روایتش را می‌گویم که خوشتان بیاید. خدای تبارک و تعالی اراده کرد درخت طوبی خلق شد. [درخت طوبی را] از ولایت خلق کرد، از روح علی (علیه‌السلام) خلق کرد، از روح نبی (صلی‌الله‌علیه‌وآله) خلق کرد، از روح زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) خلق کرد؛ یعنی از ایده‌شان. حالا از آن درخت، بهشت را خلق کرد، فردوس را خلق کرد. حالا این بو دارد. چرا؟ روایت داریم هفتاد سال بوی بهشت می‌آید. خب، آشپزخانه دارد؟ دیگ و دیگ بار گذاشته؟ مرغها را بار گذاشته؟ کباب کرده؟ آخر بوی چه می‌دهد؟ شما وقتی غذا درست می‌کنید، بوی غذا به مشام می‌خورد؛ چون‌که ما حیوانی هستیم، بوی غذا را می‌فهمیم. حالا بوی ولایت را می‌فهمم یا نه؟ نمی‌دانم! هفتاد سال بوی ولایت می‌رود. ما کجاییم؟ بوی ولایت می‌رود.

حالا من دید ولایتی‌ام را می‌گویم. این‌را نه خدا گفته، نه پیامبر، فردای‌قیامت هم جواب می‌دهم. وقتی‌که به پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت بیا کنار، شرطش این‌است. اگر گفت چهل‌روز بیا کنار، خدا می‌خواست [پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)] نگاه به‌صورت ابابکر و عمر نکند. والله، به‌دینم، تمام گلوله‌های خونم شهادت می‌دهد، از بس‌که این‌ها خبیث بودند. گفت: چهل‌روز بیا کنار، این‌ها را نبین. من دارم می‌گویم: چهل‌روز پیامبر را در کوه حرا برد که نگاهش به این‌ها نیفتد. چرا؟ هر کاری عکس‌العمل دارد. وقتی موسی پیش شعیب پیامبر رفت، (من اگر می‌گویم خودم می‌گویم، نظرم به روایت و حدیث هم هست.) آن‌وقت گفت: شما یک‌سال این‌جا بمان، داماد من می‌شوی، دخترم را هم به تو می‌دهم، هر گوسفندی هم ابلق زایید، به تو می‌دهم. این رفت دو تا چوب اینطوری کرد، همه گوسفندان ابلق شدند؛ پس نگاه هم شرط است. خدا می‌خواست [پیامبر] نگاه به این‌ها نکند. حالا چهل‌روز که به این‌ها نگاه نکرد، جبرئیل، شب یک سیبی از این شجره طوبی؛ یعنی از ولایت چید و به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) داد. گفت: برو خانه، تا رفت نماز بخواند، گفت: موقع نماز نیست، برو پیش خدیجه. ولایت به ولایت اتصال شد. بوی ولایت را چه‌کسی می‌شنود؟ پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله). آقای‌مهندس، باید مشامت مثل نبی باشد، تا بوی ولایت را بشنوی. خیلی حرف است. ببین این خبیثه، حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) را مطابق یک دختر عادی حساب می‌کند. چرا ما متوجه نیستیم؟ [پیامبر] برای دختری که به خانه شوهر رفته‌است، می‌گوید: عایشه، من هر وقت بخواهم بوی بهشت بشنوم، بوی ولایت بشنوم، سینه زهرا (علیهاالسلام) را می‌بوسم، دست زهرا (علیهاالسلام) را می‌بوسم. نمی‌خواستم روضه بخوانم، ناراحت شدم. آن‌وقت این سینه بود که به سینه در کوباند، این دست بود که شکست. شما ببین این عمر، خلیفه پیامبر است؟ آن‌وقت هم پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم، خلیفه خداست؟ پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، دست زهرا (علیهاالسلام) را می‌بوسد و او دست زهرا (علیهاالسلام) را می‌شکند! هنوز هم بگویید کاری نکرده‌است!!!

پس معلوم می‌شود ولایت، بو دارد. قربانت بشوم، نگو او پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بوده‌است. ببین، اویس‌قرن، پدر و مادرش را اطاعت می‌کرد، شما هم پدر و مادرتان را اطاعت کنید. اطاعت پدر و مادر واجب است؛ تا حتی دست پدرت را ببوس، پای او را ببوس. اگر پای او را بوسیدی، امر خدا را اطاعت کردی. اگر دست پدرت را بوسیدی، امر خدا را اطاعت کردی، اما آدم چه‌کار کند؟ بعضی بچه‌ها یک‌وقتی می‌گویند: بابا، دستت را به چه‌چیزی مالیدی! افقش همین‌قدر است! من شب می‌گویم: خدایا، افقش را عوض کن. خدا، می‌گوید دستش را ببوس، او می‌گوید: دستت را به چه‌چیزی گذاشته‌ای؛ آدم ناراحت می‌شود. [آن‌وقت به خدا می‌گویم:] خدایا، افقش را عوض کن. اویس‌قرن آمده این‌جا پیامبر را ببیند، دارد مادرش را اطاعت می‌کند. به مادرش گفت: مادر، بروم؟ گفت: نرو. یک‌روز گفت: برو. پایش را بوسید و دستش را بوسید و سجده‌اش کرد و آمد؛ اما [مادرش] گفت: مادر جان، یک پایت را زمین بگذار، برو پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را ببین و بیا، آن‌جا نمانی. گفت: چشم. حالا آمد. دید پیامبر نیست. آمد در خانه ام‌السلمه سراغ گرفت. گفتند: رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، نیست. برگشت. حالا پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آمد و گفت: ام‌السلمه، بوی بهشت می‌آید، بوی جنات می‌آید، بوی ولایت می‌آید. عزیز من، ناراحت نباش، بیا ولایت را تصدیق کن، گوسفندچران بیابان باش، شترچران بیابان باش، بوی بهشت می‌دهی. [پیامبر] می‌گوید: بوی بهشت می‌آید. [ام‌السلمه] می‌گوید: یک شترچران آمده‌بود.

یکی‌دیگر، یعقوب پیامبر، دوازده پسر دارد، یازده تا از آن‌ها پیش او هستند. چه شد که یعقوب چهل‌سال گریه کرد؟ یک آن، یک‌ذره، تزلزل پیدا کرد. یک کنیز با بچه‌اش خرید. بچه بزرگ شد، بچه را فروخت. خلاف شرع نکرده، خلاف عرف کرده‌است. زن گفت: خدایا، بچه را از من جدا کرد. گفت: بچه‌اش را جدا می‌کنم. آقا یک خواب دید و او را داخل چاه انداختند و جدا شد؛ اما گفت: یا اماه، بچه تو را زودتر به تو برمی‌گردانم. حالا قضایا را نمی‌خواهم بگویم که این‌چه شد؛ اما یک جمله‌ای دارد. چرا یوسف بو پیدا کرد؟ از زلیخا گذشت. رفقای‌عزیز، بیایید از دنیا بگذریم. آن‌موقعی‌که از زلیخا گذشت، بوی ولایت پیدا کرد؛ یعنی از گناه گذشت. حالا از گناه گذشته، تهمت به او می‌زنند. مگر خدا می‌گذارد آبرویت را بریزند؟ نترس. تو راه حق را برو، نترس. گفت: اگر با من دوستی نکنی، به شوهرم می‌گویم تو را زندان بیندازد. گفت: من زندان را بهتر از زنا می‌خواهم. [یوسف] گفت: من بی‌تقصیرم. گفت: نه، گفت: از بچه بپرس. بچه توی گهواره بود. [بچه] گفت: اگر از پشت، پیراهنش پاره شده، فرار می‌کرده؛ اگر از جلو پاره شده، او جلویش را گرفته‌است. دید از پشت پاره شده‌است. فوراً او را از تهمت درآورد؛ اما آن‌ها او را ول نکردند. چرا؟ همیشه هر وقت چیزی از خدا می‌خواهی، ده دقیقه فکر کن. وقتی ده دقیقه فکر کردی، خودت را بگذار کنار، آن فکری که کردی، فکر خداست. فوراً نکن. چرا می‌گوید «العجلة من الشیطان» عجله، کار شیطان است؟ (این‌هم روایت. روی هر چیزی روایتش را می‌گذارم.) ده دقیقه فکر بکن، بعد حرف را بزن. یوسف گفت: من زندان را بهتر از زنا می‌خواهم. یک‌روز گفت: خدایا من چه‌کار کرده‌بودم؟ گفت: تو خودت گفتی من زندان را بهتر از زنا می‌خواهم. من تو را از زنا نجات دادم، تو را به زندان انداختم، خودت خواستی.

حالا آمده پیراهنش را در جوال گذاشته، گفت: برویم. یعقوب، چند فرسخ مانده به کنعان، می‌گوید: بوی یوسف می‌آید. ببین این کلام قرآن هست، همه‌اش فکر دارد، باید با اندیشه جلو بروی. صدها قرآن را خواندند و قرآن را کشتند؛ چون فکر نکردند. مگر دوازده تا پسر ندارد، یازده تا از آن‌ها پیش او هستند؛ چرا آن‌ها بو ندارند؟ اگر بنا هست که بو به‌واسطه این‌باشد که پیغمبرزاده باشند، مگر آن‌ها پیغمبرزاده نیستند؟ چرا بو ندارند؟ چرا از چند فرسخی می‌گوید بوی یوسف می‌آید؟ قربانتان بروم، بوی ولایت می‌آید. آن بو و یک‌قدری پیراهن، چشمان یعقوب را باز کرد. پیراهن را آوردند روی سر یعقوب انداختند. یعقوب، چشمانش بینا شد. چه‌چیزی او را شفا داد؟ ولایت، شفایش داد. از کجا به این‌جا رسید؟ از ترک گناه. تو ترک گناه‌کن تا به تو پاسخ دهد.

ولایت چنان در قلب نفوذ دارد که شفادهنده قلب است. چرا؟ خواست خداست. چرا این‌شخص جان دارد؟ خدا به خلقت جان داد. گفت: علی، من جان دادم، تو روح بده. روح همه موجودات، ولایت است. چرا روی ولایت حساب نمی‌کنید؟ خدا هیچ‌کسی را نمی‌پذیرد؛ مگر به‌توسط ولایت؟ من برایم مشکل است این حرف را بزنم، ولی می‌زنم. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) وقتی می‌خواهد با نصارا نجران مباهله کند، واسطه می‌برد؛ علی (علیه‌السلام) را می‌برد، حسن (علیه‌السلام) را می‌برد، حسین (علیه‌السلام) را می‌برد، زهرا (علیهاالسلام) را می‌برد. می‌خواهد دعا کند، وسیله می‌برد. وسیله، ولایت است، نه نبوت. من گفتم یک کج‌دهنی، حرف نزند: پیامبر، هم ولی هست، هم نبی؛ اما در عین حال خدا را اطاعت می‌کند. همین‌طور که علی (علیه‌السلام)، نبی (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را اطاعت کرد. گفت: «ان‌الله و ملائکته یصلون علی النبی یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما»[۳] همه تسلیم نبی شوید، علی (علیه‌السلام) گفت: من بنده‌اش هستم. حالا پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم همین‌طور است. حالا در مباهله با نصارای نجران می‌داند که خدا وسیله می‌خواهد. پس علی (علیه‌السلام) را می‌برد.

روایت داریم امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) مریض شد، پیش پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آمد. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) مستجاب‌الدعوه هست. مگر نمی‌توانست دعا کند؟ گفت: خدا، به‌حق علی، علی (علیه‌السلام) را خوب کن. [بعد فرمود:] یا علی، در تمام ممکنات خدا نگاه کردم. (معلوم می‌شود پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم، ولایتش در تمام خلقت اشراف دارد، تمام خلقت را می‌بیند. یکی نگوید من می‌خواهم پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را کوچک کنم. من نمره نمی‌دهم. همین‌طوری که علی (علیه‌السلام) اشراف دارد، پیامبر هم ولایت دارد، اشراف دارد.) گفت: به کل خلقت نگاه کردم، دیدم خدا از تو عزیزتر ندارد. خدا را به خود تو قسم دادم. گفتم: خدایا، به‌حق علی، علی (علیه‌السلام) را خوب کن. خدا اصلاً از تو بهتر در تمام ممکناتش ندارد. ولایت؛ یعنی این. کجا این‌طرف و آن‌طرف می‌روید؟ خدا جان داده‌است، علی باید روح بدهد. مگر کافر جان ندارد؟ خیلی هم گردن‌کلفت است. چرا نجس است؟ ولایت در او دمیده نشده‌است. خدا، جان داده‌است، علی باید ولایت بدهد. وقتی ولایت داد، پاک می‌شود.

خدا امر خودش را از خودش بالاتر برد. چرا؟ این کافر، خدا را اصلاً قبول ندارد؛ اما ولایت دارد، مهر آن دو تا را ندارد. اگر ذره‌ای مهر آن دو تا را داشته‌باشد، خدا او را قبول نمی‌کند، او را می‌سوزاند؛ چون‌که این کافر، مهر آن دو تا را ندارد، قرآن را هم قبول ندارد، تورات را قبول دارد؛ مثل آن یهودی؛ اما خدا یک‌جایی برای او درست می‌کند و او را نمی‌سوزاند. خدا ولایت را نمی‌سوزاند. رفقای‌عزیز، به خودتان ببالید. به روح تمام انبیاء، اگر مطابق تمام خلق خدا باشید و شکرانه کنید، شکرانه نعمت ولایت را نمی‌توانید بکنید. باید از خدا تشکر کنیم، نمی‌توانیم بکنیم. روایت داریم به موسی گفت: شکر من را بکن. گفت: نمی‌توانم. چرا [شما هم نمی‌توانید شکرانه کنید]؟ چون هم پاک هستی، هم ولایت داری، هم دوازده‌امام (علیهم‌السلام) را قبول داری، هم قرآن را قبول داری. خدا بهشت را برای چه‌کسی خلق کرده‌است؟ برای شما. چرا مرتب این در و آن در می‌زنید و فکر و خیال می‌کنید؟ مگر به ولایت شک داری؟! اصلاً خدا تو را نمی‌سوزاند. نه خدا، آتش تو را نمی‌سوزاند. روایت داریم یک شیعه می‌آید از در جهنم برود، آتش به او التماس می‌کند، می‌گوید: ای دوست‌علی، رد شو، نزدیک است من مأموریتم را اجرا نکنم. خدا من را مأمور کرده‌است که این‌ها را عذاب کنم، سرد شدم. مگر من به شما نگفتم آن آدم توی جهنم پرید، تمام جهنم خاموش شد؟ ای دوست‌علی، تو خاموش‌کننده جهنم هستی. به خودت بناز. به خودت ببال، خدا چه‌چیزی به تو داده‌است؟ اما باید به ولایت یقین کنی. چرا اهل‌تسنن با نماز و روزه و حج و جهادشان کافرند و خدا آن‌ها را لعنت کرده‌است؟ چرا خدا می‌گوید همه کافر شده‌اید؟ آن‌ها کافر هستند، پس خدا، نماز و روزه نمی‌خواهد، خدا، علی (علیه‌السلام) می‌خواهد. خدا امر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را می‌خواهد.

من یک‌حرفی می‌خواهم بزنم که باید مغز شما بکشد. اگر نکشد، مورد ایراد می‌شوم. اگر به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) «رحمة للعالمین» می‌گویند، چرا به او گفت اگر [علی (علیه‌السلام) را] معرفی نکنی، کاری نکردی؟ کسانی‌که خودتان را خبره حساب می‌کنید، به‌من جواب بدهید! چرا گفت کاری نکردی؟ بیست و دو سال پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، نبی بوده، دندانش شکسته، پیشانی‌اش شکسته، صدمه خورده، [خدا] گفت: اگر علی (علیه‌السلام) را معرفی نکنی، کاری نکردی. اگر می‌گویند پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، رحمة للعالمین است، رحمت به‌دست پیامبر جاری شد؛ یعنی علی (علیه‌السلام). علی (علیه‌السلام) رحمت است به کل خلقت. اگر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، «رحمة للعالمین» هست، چطور آن‌موقع گفت: کاری نکردی؟ باسوادها، دانشمندان، این‌جا دقیق شوید، اگر آن شرط هست، چرا می‌گوید اگر علی را معرفی نکنی، کاری نکردی؟ حالا که امیرالمؤمنین را معرفی کرد. می‌گوید: «الیوم اکملت لکم دینکم»[۱] حالا دین تکمیل شد. به چه‌چیزی؟ به ولایت. ولایت؛ یعنی این و اگر پیامبر «رحمة للعالمین» است، چون‌که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را به امر خدا، به امر جبرئیل، به امر قرآن بلند کرد و به کل عالم رحمت شد. علی (علیه‌السلام) رحمت شد به کل عالم؛ پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) شد «رحمة للعالمین»؛ یعنی به‌دست پیامبر، رحمت به کل عالم رسید؛ یعنی توسط این‌کاری که پیامبر کرد و علی (علیه‌السلام) را معرفی کرد، نبوت خاتمه پیدا کرد، ولایت به کل خلقت عرضه شد. تا حالا نبوت بود، شد «رحمة للعالمین»؛ یعنی رحمت به‌دست پیامبر به کل خلقت صادر شد. [پیامبر] «رحمة للعالمین» شد. کجا علی، علی می‌گویی؟ بدان علی (علیه‌السلام) کیست، بدان ولایت چیست.

اگر شما به این حرف‌ها یقین کردی، بو داری. آدم، بوی آن‌را می‌شنود. مشام دنیای تو باید کنار برود. آن‌هایی که قبول نکردند، چرا بوی علی (علیه‌السلام) را نمی‌شنیدند؟ چرا بوی زهرا (علیهاالسلام) را نمی‌شنیدند؟ زهرا (علیهاالسلام) را می‌زدند. بو نمی‌شنیدند. ولایت، بو دارد. اگر تو ولایت داری، آن‌وقت تو سنخه ولایت را می‌فهمی، بو دارد، می‌کشد. مگر امام‌صادق (علیه‌السلام) نیست که یک عده‌ای از یمن می‌آمدند، حضرت قسم می‌خورد می‌گوید: پدرم این‌ها را در آغوش می‌گرفت. می‌گفت: صادق‌جان، این‌ها بوی ولایت می‌دهند. چه‌کسی می‌شنود؟ امام‌باقر (علیه‌السلام)، امام‌صادق (علیه‌السلام). آقا جان، بیا مشامت را از بوی دنیا خالی کن.

تا کی نگاه به این تلویزیون می‌کنی؟ تا کی نگاه به این ویدئو می‌کنی؟ تا کی نگاه به این اسباب قمار می‌کنی؟ این‌ها که بو ندارند، بوی ظلمت دارند. چرا به شما می‌گوید اگر ذره‌ای محبت به دو نفر داشته‌باشی، شما را می‌سوزانم؟ یعنی‌چه؟ یعنی همین‌طور که یک ولایت نجات‌دهنده از آتش است، ذراتی محبت این دو تا را داشته‌باشی، خدا به گردنش واجب است تو را بسوزاند. باز هم بگو: با هم برادریم!!! چرا ما فکر نمی‌کنیم؟ فدای شما شوم، بیایید یک‌ذره تفکر داشته‌باشیم، بیایید ببینیم چه‌چیزی از خدا بخواهیم. به روح تمام انبیاء، من یک‌وقتهایی این‌جا نشستم، یک‌چیزهایی به خدا می‌گویم. می‌گویم: خدایا، هر چه که به پیامبرت دادی، به‌من هم بده. چه‌چیزی داده‌است؟ ولایت، داده‌است. پیامبر هم ولایت داشت. چه‌چیزی داده‌است؟ محبت زهرا (علیهاالسلام) را، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، هم محبت زهرا (علیهاالسلام) را داشت. چه‌چیزی داده؟ محبت خدا را داده، پیامبر هم محبت خدا داشت. چه‌چیزی داده؟ نجات امت را می‌خواست، به‌قرآن، من همیشه نجات شماها را می‌خواهم. تا حتی به خدا می‌گویم: خدا، اگر من را به بهشت ببری، اگر ما را بخشیدی، آمرزیدی و بردی، من دارم با تو شرط می‌کنم. می‌گویی: آن‌جا جای ناراحتی نیست. روایت هم داریم: یک مؤمن اگر یک‌دوستی دارد و آن دوستش پایین هست، آن‌وقت خدا یک ملک خلق می‌کند، این ناراحت نباشد. گفتم: خدایا، این‌کارها را با من نکن. من الان دارم به تو می‌گویم. حالا نصف‌شب دارم به خود خدا می‌گویم. می‌گویم: این رفقا را برنداری، ملک کنی بگذاری جلوی من! این‌ها باید جایشان از من بهتر باشد. به روح رسول‌الله، راست می‌گویم. اگر جای شما از من پایین‌تر باشد، من ناراحتم. به خدا راست می‌گویم، به ولایت راست می‌گویم. این‌قدر من شما را دوست دارم. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم همین‌طور بود. به او می‌گوید: بهشت را زینت کردیم، حوریه‌ها این‌جا هستند. می‌گوید به امت من چه کردی؟ تو هم باید اینطوری باشی، باید به‌فکر هم باشیم. چرا امام‌صادق (علیه‌السلام) می‌گوید اگر دل‌یکی را خوش کردی، دل من را خوش کردی، دل مادرم زهرا (علیهاالسلام) را خوش کردی، خدا می‌گوید: دل من را هم خوش کردی؟ خب من هم می‌خواهم دلم خوش باشد. من می‌بینم خدا این‌را از ما می‌خواهد. چرا می‌گوید دو عده را به بهشت راه نمی‌دهم؟ یکی بخیل، یکی حسود.

امام‌حسین (علیه‌السلام)، می‌دانست ولایت چیست. امام‌حسین (علیه‌السلام) خودش ولی هست، امام‌حسن (علیه‌السلام) خودش ولی هست، دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) خودشان ولی هستند، زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) خودش ولی‌الله‌الاعظم هست؛ اما این‌ها حساب می‌کنند که خودشان ولی هستند، خواست خدا چیست؟ همین‌طور که الان یک مؤمن می‌خواهد ببیند خواست خدا چیست، گناه نمی‌کند. چرا می‌گوید که اگر رضایت خدا را به رضایت خودت ترجیح دادی، تو را بینا می‌کنم، هوشیار می‌کنم، دعای تو مستجاب می‌شود، هفت، هشت‌تا از این حرف‌ها هست. یک‌وقت این دوست ما، آقای‌شاه‌آبادی، گفت: این روایت در کافی هست، من با آیه قرآن هم مطابقت کردم. گفتم: آقای‌شاه‌آبادی، کسل نشوید، من یک آدمی هستم که کسل‌کن هستم. گفتم: این خیلی پیشرفت نکرده، چون دارد با خدا معامله می‌کند؛ می‌گوید من رضایت خدا را به رضایت خودم ترجیح می‌دهم. ما نباید اصلاً در مقابل خدا رضایت داشته‌باشیم، [باید] تسلیم باشیم. ایشان از این حرف خیلی خوشش آمده‌بود. گفت: درست‌است. گفتم: این درجه پایینش است، چون هنوز ما می‌خواهیم این‌کار را بکنیم، خدا به ما چیزی بدهد. من چیزی نمی‌خواهم. حالا چیزی گرفتم، چه فایده دارد. من، امر خدا را می‌خواهم. ما باید امر خدا را بخواهیم. بس‌که خدا مهربان است می‌گوید: بیا رضایت من را به رضایت خودت ترجیح بده، اینطور می‌کنم، آنطور می‌کنم. من هم می‌گویم باشد، به خیالم هم یک‌کاری کردم. من اصلاً در مقابل خدا نباید رضایت [از برای خودم] داشته‌باشم.

حالا خود این دوازده‌امام، چهارده‌معصوم، ولی هستند؛ اما در عین حال که ولی هستند، می‌خواهند ببیند خواست خدا چیست، پی خواست خدا می‌گردند. می‌بینند خواست خدا، علی (علیه‌السلام) هست، مقصد خدا، علی (علیه‌السلام) هست، خواست خدا از تمام خلقت، علی (علیه‌السلام) هست. علی (علیه‌السلام) هست که باید به کل خلقت روح بدمد که پاک شوند. چه‌کسی می‌داند؟ این یازده امام؛ تا حتی خود پیامبر. حالا چه‌کار می‌کنند؟ حالا زهرا (علیهاالسلام)، خودش را فدای ولایت می‌کند، فدای علی (علیه‌السلام) می‌کند. حسین (علیه‌السلام) خودش را فدای ولایت می‌کند. می‌گوید من چه تقصیری داشتم؟ حلالی را حرام کردم؟ حرامی را حلال کردم؟ بعضی‌ها کجا هستند؟ چه فکرهایی می‌کنند؟ معلوم می‌شود در زمان حکومت یزید، حلال و حرام بوده‌است. حالا می‌گویند: نه، [به‌خاطر] بغضی که با پدرت داشتیم. امام‌حسین (علیه‌السلام) هم فدای ولایت می‌شود. آقا امام‌حسن (علیه‌السلام) چه می‌گوید؟ معاویه، چقدر با ایشان جدل کرد. آخر، صلح کرد تا شیعه‌ها بمانند. معاویه، یک ندیمی داشت، خیلی با او دوست بود. یک‌روز آمد دید دارد به او لعنت می‌کند. گفت: تو که خیلی او را می‌خواستی، گفت: من نمی‌دانستم او این‌قدر خبیث هست. گفت: امروز پیش او رفتم، گفتم: علی که کشته‌شد، یک‌کمی مسالمت‌آمیز رفتار کن، تا [مؤذن] گفت: «اشهد انّ محمداً رسول‌الله» گفت: می‌خواهم این‌را بردارم. حالا اگر امام‌حسن (علیه‌السلام) صلح کرد، می‌خواست شیعه‌ها بمانند. این لعنتی می‌خواست نسل شیعه را براندازد، امام‌حسن (علیه‌السلام) صلح کرد، خودش را فدای علی (علیه‌السلام) کرد. روایت داریم، آیه قرآن است، خود رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم وقتی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را به امر خدا معلوم کرد، حفصه و عایشه بخل ورزیدند. رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را کشتند. اتفاقاً یک زهر درست کردند، جلوی او گذاشتند، گفتند: بخور. گفت: این زهر دارد. گفتند: چه‌کسی گفته‌است؟ گفت: الله. مگر دست برداشتند؟ دوباره رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را کشتند. رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم فدای ولایت شد. ولایت؛ یعنی این.

یا علی

ارجاعات

  1. ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ (سوره المائدة، آیه 3)
  2. (سوره الأنبیاء، آیه 87)
  3. (سوره الأحزاب، آیه 56)
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه