کمال، کل کمال
کمال، کل کمال | |
کد: | 10332 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1387-03-15 |
تاریخ قمری (مناسبت): | 29 جمادیالاول |
السلام علیک یا ابا عبد الله، السلام علیالحسین و علیبنالحسین و اولاد الحسین و اصحاب الحسین و رحمةالله و برکاته
بشر هر چقدر هم که مطلع باشد، باز هم چیزی هست که بداند. خیال نکنید حرف ولایت تمامی دارد. اگر ولایت تمامی دارد، حرف ولایت هم تمامی دارد، یعنی دارد از ولایت تجلی میشود؟ چرا؟ امامصادق (علیهالسلام) میفرماید: ما هر هفته در عرش میرویم و جدمان برایمان صحبت میکند که ولایت به تمام خلقت و به تمام کرات ابلاغ شود.
یکوقت اشاراتی شد که خدا بیاندازه کرات دارد، هر کراتی یک نوع زبان دارد، هر کراتی یک نوع ایده دارد، هر کراتی یک نوع زندگی میکند. کراتها، متفاوت است و هر کدامشان به نوعی است، خدا از تمام خلقت مطلع است. خلقت، تنظیم است، همینجور، دائم در آمد و رفت است. در هیجان است، هیچچیز ساکت نیست. همین آجری که میبینی سینه دیوار است، ساکت نیست.
ما باید فکرمان، فکر جهانی باشد، یعنی در جهان فکر کنیم، چرا به این فکر کوتاهتان قانع شدید؟ فکر، باید جهانی باشد. نگذارید فرزندانتان بروند و با کسیکه فکرش کوتاه است، حرف بزند. با کسی حرف بزند که فکرش بلند است؛ البته کاری نکنید که دل کسی بشکند.
تا توانی دلی بهدست آور | دل شکستن، هنر نمیباشد |
چرا تا یکقدر پولدار میشوی دل مردم را میشکنی؟! شخص باید به تمام کارهای عالم، توجه داشتهباشد، یعنی ما دائماً باید توجهمان به امر باشد، که امر چه اطلاعیهای صادر میکند که ما عمل کنیم.
میخواهیم از کمال، کل کمال هم بگوییم:
تمام شما کمال دارید. الحمد لله، تمام شما دکتر و مهندس هستید. این کمال است. شما وقتی تخصص گرفتی، خودت و فامیلت سرافرازید، اما این کمال است! یکحرفی است که کل کمال است. برای رسیدن به کل کمال، باید امر آقا علیبنابیطالب (علیهالسلام) را اطاعت کنیم و عناد نداشتهباشیم. میفرماید: یا کمیل! دست و جوارحت را در نزد خدا بگذار. باید سوادت را در نزد خدا و ولایت بگذاری، آنوقت کل کمال میشوی. باید اینطوری بشویم.
اگر گفتهشود لوح و قلم، قلم عمومیت دارد، اما لوح، یک لوح است. تمام قلمهای خلقت باید به آن لوح وصل باشد. آن لوح، ولایت است. شما باید توجهتان اینطوری باشد، قلمتان هم به امر باشد. حالا امیرالمؤمنین، کل کمال را معلوم میکند. میفرماید: «یا کمیل! دست و جوارحت را در نزد خدا بگذار». حالا که در نزد خدا گذاشت، خدا که دست و جوارح نمیخواهد، میفرماید: ای دست! ای چشم! ای پا! ای نفس! برو در اختیار ولایت قرار بگیر. تا نَفَس تو در اختیار ولایت است. چرا توجه نمیکنید؟ مگر امامحسین (علیهالسلام) نمیفرماید: نَفَسهایی که اینها میکشند در اختیار من است؟ الان نفسی که دارید میکشید، در اختیار حجتخدا، امامزمان است.
باید توجه کنید که حضرت، شما را دارد میبیند. مبادا گناه کنید. گناه، انسان را از امامزمانش جدا میکند. امامصادق (علیهالسلام) میفرماید: شما شیعیان، عضو مایید، اما اگر گناه کنید، جدا میشوید. چقدر کلاه سر ما میرود که ما عضو امامزمان (عجلاللهفرجه) باشیم، اما یک گناه کنیم و جدا بشویم؟
والله، بالله، من دلسوز شما هستم. من به خدا میگویم: اینها را گستردهشان بکن و همه، ولایت را تا آخر برسانیم که آنجا با هم باشیم. یکییکی در آنجا بیاییم. مردهها سراغ همدیگر را میگیرند. آنها انتظار ما را میکشند که ما پیش آنها برویم. او رستگار است. میگوید: چرا پیش من نیاوردنش؟ ناراحت است. پس انشاءالله، یکییکی که میرویم، همه در زیر عرش خدا باشیم. من اگر رفقایم پیش من نباشند، ناراحت هستم. گفتم انشاءالله، با هم محشور شویم.
اما اشخاصی هستند که حرفهایی را از دست میدهند. خدا، حاجشیخعباس را رحمت کند. میگفت: یکآدم، آنجا آنقدر پشیمان است که اگر پشیمانیاش را به تمام صحرایمحشر قسمت کنند، به همه میرسد.
الان، شما مؤمنید. من وقتی به قصد زیارت و خوبی به شما نگاه میکنم، امام میفرماید: ثواب زیارت جمع ما به تو داده میشود. چقدر زحمت میکشند که به زیارت قبر ائمه بروند؟ اما اینجا میفرماید: ثواب زیارت جمع ما، ائمه، را به تو میدهد. تا حتی ثواب زیارت حضرتزهرا (علیهاالسلام) را میدهد. پس قدر همدیگر را بدانیم. چرا یک کارهایی میکنید؟ چرا شیطان یک خدشههایی به ما میزند؟ تو قدر بدان که چهکسی هستی. ببین الان چه ثوابی داری میکنی؟ تمام اینها بهخاطر دوستی ولایت است.
اگر تو کل کمال داشتهباشی، باید وصل به ولایت باشی، وصل به خلق نباشی، وصل به بدعتگذار نباشی، وصل به خیالهایت نباشی، وصل به نقشه کشیدن نباشی، وصل به گرانفروشی نباشی، وصل به دروغ و دغل نباشی، وصل به خدعه نباشی؛ آنوقت نقشت، ولیالله اعظم میشود. اگر اینجوری شدی، به امر ولیالله اعظم هستی، اگر نباشی به امر خودت یا خلق هستی.
خدا هم که قسم خوردهاست، رزقت را میدهد. چرا ما رزق را از کس دیگری میخواهیم؟ اصلاً چرا بعضی از ما حالیمان نیست که مشرک شدهایم؟ چرا شخص را مؤثر میدانی؟ دعا کردن به شخص، بهخاطر لطفی که کرده، یکحرفی است، مؤثر دانستن، یکحرف دیگری است. خدا کارهایش دقیق است: «و من یعمل مثقال ذرة خیراً یره، و من یعمل مثقال ذرة شراً یره»[۱] باید توجه کامل داشتهباشیم. بشر باید دائم آگاه باشد.
یکدم غافل از آن شاه نباشید | شاید دم زند، آگاه نباشید |
قدر عمر را بدان. روایتش ایناست: پیامبر داشت معراج میرفت. ملکی بود که دیر، پیامبر را احترام کرد. جبرئیل داشت، راهنمایی میکرد.
اینجا یک نکته حساسی است: پیامبر، راهنما دارد؛ اما علی (علیهالسلام) خودش، راهنما است. حالا میرود، میبیند آنها آنجا هستند. ولایت، راهنمای کل خلقت است، اما نبی، راهنما میخواهد. حتی اگر پیامبر باشد. ولی راهنمای آن پیامبر هم هست. این چیست که بعضیها میگویند که اگر بگویی اینجوری است درست نیست؟ اصلاً، درستاست. تو هستی که درستی را نمیفهمی. حالا جبرئیل، صیحهای زد. بلند شو که بهترین خلق خدا آمدهاست. نگفت: بهترین همه ممکنات آمدهاست. پس اینکه میگوییم پیامبر خلق است، اینجا معلوم میشود.
البته، پیامبر ولی است، اما الان خدا ایشان را امر به نبی بودن کردهاست. اما پیامبر هم ولی است و خدا گفته: «انالله و ملائکته یصلون علی النبی، یا ایها الذین امنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما»[۲]... همه تسلیم پیامبر شوید. تسلیم امر شوید. امرش، علیبنابیطالب (علیهالسلام) است.
آنها که امر را اطاعت نکردند و گفتند: «حسبنا کتابالله!....» خدای تبارک و تعالی، آنها را مذمت کرد. علی (علیهالسلام) خلق نیست. علی (علیهالسلام)، نور خداست. علی (علیهالسلام)، صفات خداست. علی (علیهالسلام)، مقصد خداست. بعد گفت: یا محمد! من نگاهم به این لوح است. عمر تمام دنیا را میدانم که چقدر است. مواظب هستم که دقیقهای کم و زیاد نشود. سر موعد که میشود، او میآید، جانشان را میگیرد. پس عمر، معلوم است.
کل کمال ایناست که تو با کل اشیاء و با کل خلقت، رفیق میشوی. اما باید این حرف را لمس کنید. باید این حرف را یقین کنید. کل خلقت دارد «لا اله الا الله» میگوید، تو هم داری «لا اله الا الله» میگویی. پس شما یک سنخهاید. من، شما را دارم با کل خلقت رفیق میکنم.
به این حرفها توجه کنید. به حضرتعباس قسم! تمام این حرفها، ماورائی است. در کدام کتاب این حرفها نوشته شدهاست؟
حزبالله ایناست که تمام خلقت، «لا اله الا الله» بگوید، تو هم بگویی. تمام خلقت، محمد رسولالله بگوید، تو هم بگویی. تمام خلقت، علیولیالله بگوید، تو هم بگویی. آنوقت، شما حزب خدا میشوی. حزبی که کس دیگری را مؤثر بدانی، حزب شیطان است. به اسم تنها که نیست.
البته، پیامبر میفرماید: اولاد، دو حق بر گردن پدر و مادر دارد، یکی از آن، اسم خوب است. چونکه آنجا آدم را به اسم، صدا میزنند. خوش به حال کسیکه اسمش علی باشد، حسن باشد، حسین باشد، اسم اینها باشد. اگر اسمش علی باشد، روایت داریم که یکدانه علی بگویی، خدا مَلِکی خلق میکند، تا آخر عمر، برایت ثواب بنویسد. چرا؟ تو از علی خوشت آمدهاست که اسم بچهات را علی گذاشتهای. این اسمها چیست میگذارند؟
اصلاً ما مردم گیج شدهایم. ما در ولایت گیجیم. تو باید با چیزهایی دیگر برخورد داشتهباشی، اما پیش تو، اصل، ولایت باشد. بخواهی ولایتخواه باشی، بیایی ولایت قبولکن باشی، بیایی اطاعت ولایت بکنی، اما خدا نکند ما از این حرفها عبوری باشیم.
آسمان به نور یک مؤمن زندگی میکند. اما چه نوری داشتهباشد؟ قضایای حضرتعیسی را مگر نگفتم؟ من یکشب دیدم که مور مور میشوم، یعنی یکقدری ناراحتم. به خانواده گفتم: به طبقه بالا میروم. اگر خوابم برد، صدایم بزن. یکدفعه دیدم چشم حقیقت شدم. بیابان در بیابان شد. فقط خانه ما بود. همهاش بیابان شد. یکدفعه دیدم حضرتعیسی، یواش به زمین آمد. دیدم جبرئیل با پر و بالش آمد، عیسی را گرفت بالا بروند. وقتی کمی در جو آسمان رفتند، دیگر نتوانستند بالا بروند، ظلمت شد. یکدفعه عیسی گفت: خدایا، ما را از این تاریکی نجات بده. گفت: یا عیسی! من را به پنجتن قسم بده. حضرتعیسی گفت: خدایا بهحق محمد بن عبد الله خاتمالنبیین، ما را نجات بده. نشد. بعد گفت: خدایا بهحق وصی پیامبر یعنی علیبنابیطالب، ما را نجات بده. یکدفعه نورانی شد. تمام ظلمت، نابود شد. یکدفعه خدا ندا داد: یا عیسی! به عزت و جلالم قسم، تمام نور زمین و آسمانها بهواسطه علی (علیهالسلام) است.
صدای خدا از تمام خلقت میآید، به یکجا محدود نیست. پس در خلقت بهغیر از علی (علیهالسلام)، نوری نیست. تمام روشنایی است. ستارههای آسمان، کرات است. هر کراتی یک زبانی دارد، هر کراتی یک شکلی دارد. هر کراتی به یک نوعی است. ما کرات زمین هستیم. حالا میگوید: تمام اینها به نور مؤمنی که در زمین است، زندگی میکنند، یعنی این ولایتی که تو داری به جو آسمانها دارد نورافشانی میکند. چرا گناه میکنی؟ چرا بدبختی؟ من بعضی اوقات، آب دهان تو روی خودم میزنم، تو سر خودم میزنم که بعضی را ببینم که چهکار میکنند.
من دارم در دنیا هل من ناصر میگویم. من به کسی کاری ندارم. آقا امامحسین (علیهالسلام) هل من ناصر میگوید. شیعه هم باید هل من ناصر بگوید؛ یعنی همیشه برای علی (علیهالسلام)، دوست پیدا کند، برای زهرا دوست پیدا کند.
پس اگر میگوییم نور، نور ولایت است، نور نبوت نیست. هر کسی در ولایت یکذره سستی کند، گوشش مالیده میشود. تو حالیات نیست که مشرکی. کجا میروی؟ چهکسی را قبول داری؟ کجا هستی؟ به یک ماشین و به یک پولی قانع شدی.
هر روزی در جلسه ولایت آمدید، یکحرف تازهای بودهاست. آخر بهمن مربوط نیست. پس ولایت چیزهایی است، نه چیزی باشد. چیزی، حرفش است، اما خودش چیزهاست. بهقدر ریگهای بیابان، بهقدر تمام ستارههای آسمان، بهقدر آنچه که اشیاء است، باز ولایت چیز دیگری است. آیا توجه کردهایم یا نه؟
حالا ببین تو چهکسی هستی؟ تو را زیارت کند، دوازدهامام، چهاردهمعصوم را زیارت کردهاست. تو آنچیزی که در درونت است، میآید زیارت میکند؛ یعنی نور ائمه در دل توست. من میآیم آن نور را در دل شما زیارت میکنم، تو جلد آنی. شما اگر خیلی ترقی کنید جلد ولایتید، نه اینکه ولایت باشید. ولایت یکحرف دیگری است. ولایت در قلبت تجلی کردهاست، حالا تو اینقدر ارزش پیدا میکنی. ما برای چند شاهی مال دنیا چهکار میکنیم؟ تو بلبل باغ ملکوتی نه از عالم خاک.... اصلاً، عالم دنیا، خاکی است. مثل ایناست که داری خاکبازی میکنی، عشقبازی میکنی، دست بردار. بیا با ملکوت اعلی و با آنها سر و کار داشتهباش. چهکار کنی؟ گناه نکن. چهکار کنی؟ دلیکی را بهدست بیار. چهکار کنی؟ دروغ نگو. چهکار کنی؟ تهمت نزن. چهکار کنی؟ انفاقکن. چهکار کنی؟ طرفدار کسی نباش. چهکار کنی؟ طرفدار بدعتگذار نباش. چهکار کنی؟ راه خودت را برو. تا حتی اگر پدرت، تو را منع کند. اگر او کج شد، تو کج نشو. یک عاق والدینی شما شنیدهاید که تو باید امر پدر را اطاعت کنی. اگر پدر گفت: نماز نخوان، تو نمیخوانی؟ اگر گفت: نرو انشای ولایت را یاد بگیر، تو نمیروی؟ او دارد کفر از دهانش بیرون میآید، نه شکر. عناد دارد. اینجا اگر به حرفش بروی عاق هستی؛ اما جلویش نایست. احترامش کن. اما درونت اینباشد. درونت باید تمرین ولایت باشد.
از کجا سلمان به اینجا رسید؟ امر را اطاعت کرد. از کجا عبد العظیم به اینجا رسید؟ امر را اطاعت کرد. حالا بگوید نرو؟ خب، گفتند که همهشان به عذاب مبتلا شدند. نگویی تعصبی میگویم. مگر نمیگفتند که برو کِشتی را ببین، اما پنبه در گوشَت بگذار که حرف نوح را نشنوی؟ اینهم هماناست. حالا یکدفعه عذاب آمد. بترسید از وقتیکه برای شما عذاب بیاید. یکی از عذابهای خدا ایناست که دنبال ولایت نرویم.
من دیشب مطالعه میکردم، دیدم در حق زهرا (علیهاالسلام) خیلی بیانصافی کردند. تو اگر حمام میروی، آبتنی میکنی، صورتت را میشویی، آب میخوری، تمام اینها را باید بدانی که مدیون زهرایی. آب، مهریه زهراست. شما داری از مهریه زهرا (علیهاالسلام) استفاده میکنی. یا غذایی که نمک نداشتهباشد، از دهان بیرون میآید. تا یکذره نمک میریزی، خوشمزه میشود. به تمامی آیات قرآن، اگر ولایتتان کامل باشد، هیچ مزهای در تمام دنیا، مثل آن مزه نیست. کِیف میکنی. یک یا علی میگویی، یک یا حسین میگویی، انگار آدم، رشد پیدا میکند. حالا نمک هم مهریه زهراست.
خدا، عصاره خلقت را به پیامبر داد. عصاره خلقت، نور است. پیش ظلمت برود؟ پیش نور میرود. حالا بیشتر مردم، اینها را خلق حساب میکنند. خیلی بالا ببرد، میگوید آنها یکقدری بیشتر از ما حالیشان بودهاست. آنرا هم میگوید که در دنیا آمده و حالیاش شدهاست. کفر میگوید. این حرف، کفر است. از کفر، کفرتر است که بگوییم علی آمده و اینجا حالیاش شدهاست. مگر کسی درس به علی (علیهالسلام) میگوید؟ کیست به امامحسین (علیهالسلام) درس بگوید؟ کیست به زهرا (علیهاالسلام) درس بگوید؟ خدا نکند آدم نفهم بشود. این آدم آنقدر نفهم است که مصداق ندارد که بگویم مثل کیست. اگر بگویم مثل الاغ است، توهین به الاغ کردم. چون الاغ دارد ذکر خدا میگوید.
حالا عقد امیرالمؤمنین (علیهالسلام) و حضرتزهرا (علیهاالسلام) در عرش معلی خوانده شد. خدا، آب و نمک را مهریه زهرا (علیهاالسلام) کرد. حالا اگر آب نباشد، تمام اشیاء میخشکد. نه اینکه زهرا (علیهاالسلام) نباشد، زهرا (علیهاالسلام) که هست. اگر مهریهاش نباشد، همه عالم خشک میشود. تمام روشنایی عالم بهواسطه مهریه زهرا (علیهاالسلام) است.
حالا خدا گفت: ستارهای از آسمان میفرستم، در هر خانهای رفت، زهرا (علیهاالسلام) را به عقد او در میآورم. آمد و در خانه علی (علیهالسلام) رفت. کسی بود میگفت: هفتاد شتر، مهریه زهرا (علیهاالسلام) میکنم. این نفهم است.
آدم شدن، خیلی مشکل است. برای آدم شدن، باید بفهمی. آدم شدن، والله، از آدم بالاتر است. آدم، اگر آدمی بود که من میگویم، ترکاولی نمیکرد. در واقع، خدا میخواهد به او آدم بگوید، من هم بنیآدم باشم و گرنه حرف، حرف دیگری است. آدم، علی (علیهالسلام) است، حسین (علیهالسلام) است، زهرا (علیهاالسلام) است، که یکذره تزلزل خدایی نداشتند. این، آدم است و گرنه آن آدم، بنیآدم است.
کاش، اینها فکر میکردند این کسی را که عالَم به واسطهاش خلق شدهاست، نزنیم. کاش، حداقل، پهلویش را نمیشکستند. کاش، محسنش را سقط نمیکردند. به تمام آیات قرآن، وقتی در مکه بودم، نگاه به آنها میکردم، میدیدم، همهشان در یک صف آمادگی دارند که به فرمان خلق به خانه حضرتزهرا (علیهاالسلام) حملهور بشوند.
وقتی امامزمان بیاید، روی دو چیز خیلی تکیه دارد. یکی آناست که میگوید: یا جدّاه! فراموش نمیکنم وقتی اسب بیصاحبت، دم خیمهها آمد. یکوقت صدا زد: «الظلیمه، الظلیمه»، همه از خیمه بیرون ریختند. حیوان دارد حرف میزند. انسان، حسین (علیهالسلام) را میکشد. مقدسها، حسین (علیهالسلام) ما را کشتند. چهکسی حسین (علیهالسلام) را کشت؟ انگلیسیها؟ آمریکایی؟ یا مقدسها؟ یکی هم میگوید: فراموش نمیکنم آنموقعیکه به خانه مادرم هجوم آوردند. اصلاً رحم نکردند. بچهاش، زیر پای مسلمانها رفت. میگوید: چرا بههم پیوستید، قلب مادرم را شکستید؟ مگر این حرفها تمامی دارد؟ این حرفها در جو خلقت است تا امامزمان بیاید و احقاق حق کند.
دلم میخواهد شما از جو دنیا بیرون بیایید و در جو ماوراء بروید. تا در جو ماوراء نروید، کسری دارید. چطور شما در جو ماوراء بروی؟ خدا میگوید: «ادعونی، بیا». دارد صدایت میکند. منتظر آن صدا باش. منتظر صدای دیگری نباش. تو به این حرف صد در صد یقین کن. جای دیگری نرو. اگر کار میکنی، مشهد میروی، زیارت میروی، تمام اینها وظیفه است. حالا مردم تو را دعوت میکنند. آن یکی تو را مجلس غیر امر، دعوت میکند. آن یکی به گناه دعوتت میکند. آن یکی میگوید: بیا طرفدار شخص باش. تمام اینها دعوت میکنند، اما خلقند. اما خدا، خلقکُن است. به تمام آیات قرآن، سیجزء کلامالله، اگر این حرف را بفهمید، نه هدایت بشوید، بلکه هدایت هستید تا یومالقیامه.
این حرف، هم بهدرد اینجا میخورد، هم بهدرد ماوراء میخورد. تا حتی بهدرد بهشت هم میخورد. پس خدا میگوید: «ادعونی، بیا» حالا امر دارد. میفرماید: امر من که علیبنابیطالب (علیهالسلام) است را قبول داشتهباش. دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) را قبول داشتهباش. آنها امر من هستند. هم قبول داشتهباش و هم امرشان را اطاعتکن. آنها امر خدا هستند. خدا میفرماید: امر اینها را اطاعتکن. اینها مدیر عامل کل خلقتند. اینها مدیر عامل من هستند که بهغیر از اینها، نه مدیر عامل خلق کردم و نه خلق میکنم.
حالا شما چهجور باشی؟ به چیزی غیر از ولایت علاقه نداشتهباش. من یکچیزی را میخواهم. علاقه ندارم. چرا میخواهم؟ چون خیرش به مردم میرسد. اگر چیزی را میخواهی، ماشینت را میخواهی، کسبت را میخواهی، باید بخواهی که خیرش به مردم برسد.
البته، شما باید محکم کار کنید که هم عائلهات را اداره کنی که جزو شهدا باشی و هم به مردم بدهی. کمک به فقرا، نگهداری خودتان است. کمک به فقرا، نگهداری باغتان است، تا حتی، نگهداری ولایتتان است. کمک به فقرا، هم عبادت است، هم اطاعت است و هم خدا و پیامبر خوششان میآید. اما همین پول را میدهی، یک جاییکه امر نیست. آنوقت هم شقاوت است، هم لجاجت است و هم گناه است.
به سیجزء کلامالله قسم، به علی (علیهالسلام) و بچههای علی (علیهالسلام) قسم، اگر اهلدنیا باشی و مهر دنیا و مهر خلق به دلت باشد، اصلاً این حرفها را نمیفهمی.
پشت پا بر عالم امکان زدم | دست بر دامن زهرا زدم |
تکرار میکنم: به تمام آیات قرآن، این حرفها را نمیفهمیم، اگر محبت دنیا و محبت خلق، در دلمان باشد. این حرفها، همهاش عنایت وجود مبارک امامزمان (عجلاللهفرجه) و ائمهطاهرین (علیهمالسلام) است.
تو باید با هر صفحه این کتاب عشق کنی، عشق بورزی. آنوقت با این حرفها، محشور میشوی. چرا؟ امامسجّاد (علیهالسلام) میگوید: اگر سنگی را دوست داشتهباشی، با آن محشور میشوی. یا پیامبر میفرماید: به عمل هر قومی راضی باشی، جزء آن قومی. تو جزء این قوم میشوی.