مشهد 82؛ اطاعت امر، زیارت معصومین است

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
نسخهٔ تاریخ ‏۴ مارس ۲۰۲۴، ساعت ۲۱:۳۱ توسط Admin (بحث | مشارکت‌ها) (تمیزکاری متن و اصلاح نیم فاصله)
پرش به:ناوبری، جستجو
بسم الله الرحمن الرحیم
مشهد 82؛ اطاعت امر، زیارت معصومین است
کد: 10247
پخش صوت: پخش
دانلود صوت: دانلود
پی‌دی‌اف: دریافت
تاریخ سخنرانی: 1382-01-26
تاریخ قمری (مناسبت): 12 صفر

«اعوذ بالله من الشیطان اللعین الرجیم»

«العبد المؤید الرسول‌المکرم ابوالقاسم محمد»

السلام علیک یا ابا عبدالله، السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته، السلام علی‌الحسین و علی‌بن‌الحسین و اولاد الحسین و اهل‌بیت الحسین و رحمة‌الله و برکاته

رفقای‌عزیز دلم می‌خواهد تفکر [داشته‌باشید. تفکر] جهانی است، تفکر مختص به شخص نیست. الان شما تفکر دارید اما تفکر جهانی است، یعنی در تمام جهان تا حتی ملائکه‌های آسمان باید تفکر داشته‌باشند. ملائکه‌های آسمان، آن کسانی‌که از جو هوا رفتند بالا، آنها دیگر جهنم ندارند. تمام جهنم از برای روی زمینی‌هاست، چون‌که ما زمینی‌ها باید همه‌مان امتحان بدهیم. ان‌شاءالله، امید خدا، روح مبارک شما وقتی رفت در جو هوا، آنجا یک سکونتی است. آنجا هم خدمتتان عرض کردم که آن اعمال شما یک صورتی می‌شود، پس [اعمال] شما انتظار شما را می‌کشد. آن سعادت است که شما الان صله‌رحم کردی، شما الان به بیچاره‌ها کمک کردی، الان انفاق کردی، الان رفتیم آنجا مشهد کنار قبر علی‌بن‌موسی‌الرضا، یک‌جلسه تمرین‌ولایت همان‌جا درست شد، رفقای‌عزیز دل دو نفر را خوش کردند.

این از همان‌جا [ست] که می‌گویم که علی‌بن‌موسی‌الرضا در آن‌جا [داخل قبر] نیست. آره دیگر آن جوان طلبه آنجا سؤال از من کرد، گفت یک کتابی دیدم، می‌گویند امام‌حسین در آسمان است، در عرش است، یعنی جنازه‌اش گفت آنجاست [داخل قبر]. گفتم ببخشید، آن‌آقا، بنده‌خدا امام‌حسین را هم یک خلقی حساب کرده که می‌گوید جنازه‌اش [آنجاست]؛ اصلاً آنها توی خود عرشند. به او گفتم به او بگو مگر امام‌صادق نمی‌گوید ما همه هفته می‌رویم آنجا [در عرش]؟ اصلاً امام‌حسین جنازه ندارد، جنازه مال خلق است. این مرد بزرگوار خیلی درس‌خوانده، پیرمرد شده، اما هنوز امام‌حسین را مثل مثلاً کسی‌که جنازه دارد، می‌گوید جنازه [اش داخل قبر است]. این مرد بزرگوار [تجلی به ایشان نشده؛] باز یک تجلی داریم، یک تجلی فهم داریم. یک‌وقت به‌ما یک تجلی شده، تجلی فهم نشده. تجلی فهم، شناخت امام به تو می‌دهد، شناخت قرآن را به تو می‌دهد، شناخت زهرای‌عزیز را به تو می‌دهد. ان‌شاءالله، امیدوارم [خدا] به همه‌تان تجلی داده، تجلی فهم بدهد.

آقاجان من، الان از من سؤال می‌کنی تجلی فهم چیست؟ یا [وقتی] صحبت من تمام می‌شود، می‌دانم در قلب بعضی‌هایتان هست، [می‌پرسید] تجلی فهم چیست؟ تجلی فهم یک‌چیزی است که آن خودش تشخیص می‌دهد. این [فهم] به جسم من کار دارد، ما جسمیم، روح نیستیم. آن [چیزی] که به تو می‌دهد، تجلی فهم آن مطلب را می‌فهمد، وقتی او فهمید به‌دست تو جاری می‌شود. دلم می‌خواهد رفقای‌عزیز توجه بفرمایند، آن تجلی فهم روح دارد، خودش انسان کامل است، ما انسان ناقصیم. خود فهم یک‌حرفی است، خود ولایت یک‌حرفی است، تشخیص یک‌حرفی است، فهمیدن یک‌حرفی است. ببین همه این‌ها به‌اصطلاح شاگرد امام صادقند، تمامشان هم‌درس می‌خوانند، پیرمردند، فرسوده شده‌اند، هر روز خدمت امام آمده‌اند، اما امام به این‌ها تجلی نکرده؛ نه که امام نخواسته تجلی کند، این‌ها تجلی نخواسته‌اند. یعنی این آقا مثلاً در زمان امام‌صادق [خدمت امام بوده اما تجلی فهم ندارد].

[این‌را] بگویم، یک‌وقت توهین نشود؛ من نمی‌خواهم به‌کسی توهین بکنم، والله نمی‌خواهم. یک‌وقت حرف که می‌زنم بعضی‌ها خیال می‌کنند، یا بعضی از آخوندها خیال می‌کنند توهین می‌کنم. آن‌موقع هم نمی‌گویم این‌ها نفهمیدند، [آنها] توجه ندارند. پس دلم می‌خواهد خیلی رفقای‌عزیز توجه کنند، به این علی‌بن‌موسی‌الرضا [قسم] من نمی‌خواستم این حرف را بزنم؛ نه که نخواستم [بگویم]، یعنی توی فکرش نبودم، حالا خودش دارد می‌آید دیگر. گفتیم خدایا حالا این‌ها رفقای‌عزیز من، این‌ها انتظار دارند هر روزی کمالشان زیاد شود به‌ولایت. این‌ها هر روزی می‌خواهند کمالشان زیاد بشود، خدایا به خود ولایت قَسمت می‌دهم هر روز کمال این‌ها را، یقین این‌ها را به‌ولایت زیاد کن. چون‌که ولایت حد ندارد، هرچه بلد شدی هنوز نابلدی. هرچه بلد شدی عزیز من نابلدی هنوز، مگر ولایت یک‌چیزی است [که] تو کامل بلد بشوی؟ حالا حسابش را بکن، ببین این‌ها چقدر حرفند.

این‌که دارم به شما می‌گویم، به رفقای‌عزیز گفتم به آن‌آقا، اگر [امام‌رضا] بشرطها و شروطها، أنا من شروطها می‌گوید، [یعنی] عزیز من، می‌گوید اگر خدمت من آمدی، یک شرط و شروطی دارد. چرا [امام] می‌گوید جُنُب پیش من نیا؟ یک‌وقت ما در ظاهر جُنُب نیستیم، در باطن جُنُبیم. چرا جُنُبی؟ آمده‌ای خدمت امام، هنوز استفاده نکرده‌ای. چرا گفتم زیارت امام‌رضا [اگر نمی‌توانی خودت را حفظ کنی نرو]؟ گفتم من مورد چند حرف قرار گرفتم، به‌من تلفن‌هایی شد. گفتم عزیز من، زیارت امام‌رضا با تمام آن حرفهایش مستحب است؛ اما گناه یک‌چیزی است که نباید بکنی. اگر آنجا زیارت امام‌رضا می‌آیی باید چشمت در اختیار امام باشد، پایت در اختیار امام باشد، خیالت در اختیار امام باشد، وجودت در اختیار امام باشد. آن‌در اختیار امام [بودن قبولی دارد]، امام [در] اختیار خودش را می‌پذیرد. اما زیارت [امام] می‌گوید مستحب [است]، نگاه به نامحرم کردن حرام [است]. چرا؟ اگر نگاه به نامحرم بکنی، محبت نامحرم، محبت آقا امام‌رضا را یا امام‌زمان را از دلت می‌برد بیرون. آقا می‌گوید نگاه نکن که محبت من را ببرد بیرون، محبت فلان خانم، فلان نمی‌دانم نامحرم جاذبه‌اش بیشتر باشد. قدر این حرفها را بدانید، اگر آنجا منع می‌کند، می‌خواهد از امام جدا نشوید. توجه فرمودید؟

رفقای‌عزیز، هم بگویید و هم بخندید، اما بفهمید، آن حرفها یک‌حرف دیگری است. آن سرور جسمی است، من می‌خواهم سرور قلبی ان‌شاءالله امیدوارم پیدا کنید. من هم جزء شما هستم، هنوز عضو شما نشدم؛ امیدوارم که همه عضو همدیگر بشویم، یعنی این حرفها را بپذیریم. یک صلوات بفرستید.

آقاجان من، خود امام‌زمان فرموده که دعا کنید در حق من. همه شماها، بعضی رفقا الان هم در مجلس حضور دارند، اشاراتی دارند [که] ماها امام‌زمان را می‌خواهیم ببینیم. حالا یک‌قدری توجه کن، درست می‌گویی هست، این حرفها هست؛ امام‌زمان دیدن کاری ندارد، امرش را اطاعت‌کردن کار دارد که شما در امرش باشید. آقای‌مهندس اگر شما در یک کارگاهی باشی، یک شاگرد داشته‌باشی که مواظب باشد، دوستش داری. امام‌زمان هم ما شاگردش هستیم، باید امرش را اطاعت کنیم، دوستش داشته‌باشیم. من عقیده خودم این‌است، خواهش می‌کنم از حضار مجلس اگر این‌نیست، من را آگاه کنید، من حضوراً [در خدمتم]. یعنی تمام گلوله‌های خونم این‌است [که شما] وقتی گناه کردی پشت به امام کردی. تو وقتی گناه می‌کنی پشت به امام می‌کنی، امام را نمی‌بینی، گناه می‌کنی. حالا اگر پشت به امر خدا می‌کنی، گناه می‌کنی، یعنی او را نمی‌بینی. عزیزم آنجا که گفتم، خدمتتان عرض کردم باید امام را ببینی، [معنی‌اش] این‌است. آنجا نشد من به شماها بگویم، یک فرمایش دیگر فرمودید، نشد. الان توی این نوار به تو می‌گویم.

امام دیدن یک‌حرفی است، این‌که می‌گویم امام را باید ببینی یعنی این، خدا را ببینی یعنی این؛ یعنی واقعِ واقع امام‌زمان را می‌بینی، آن‌وقت آن‌دو چشم حیوانی، دو چشم انسانی است. این‌جا الان من دارم این‌ها را می‌بینم، اما والله [با] چشم باطنم امام‌زمان را می‌بینم، زهرای‌عزیز را می‌بینم، آنها را می‌بینم. چرا؟ آنها یک جوری‌اند که در جوّ عالَمند، یعنی آگاه به این‌است که [تو] هنوز گناه نکرده او می‌فهمد [که بعداً] گناه می‌کنی، نه [این‌که الان] گناه کنی. به‌طوری به‌ما مسلطند، به‌طوری امام‌زمان به‌ما مسلط است [که] تا گلوله‌های خون ما را توجه دارد، تا آن [کاری] که هنوز از تو صادر نشده توجه دارد. چرا؟ او گناه را می‌بیند در تو، یک‌دفعه گناه بلند می‌شود. تو توجه نداری، آنها عزیز من توجه دارند، باید ما هم توجه داشته‌باشیم. شما ببین مثلاً چقدر شاگرد دارد امام‌صادق، تمام می‌آیند [خدمت ایشان]. این‌که من می‌گویم [آنها تجلی فهم ندارند]، امروز می‌گویم به شما، آنها آمده‌اند خدمت امام، اما خیالشان یک‌جای دیگر است. اگر آن خیال، یعنی توجه تو از امام‌زمان کنار نرود، گناه نمی‌کنی. اگر توجه تو از امام‌زمان نرود کنار، والله، بالله، گناه نمی‌کنی. [به‌خاطر] بی‌توجهی است که تو گناه می‌کنی عزیز من، فدایت بشوم، ببین من چه می‌گویم.

این‌جا الان در محضر آقا امام‌رضا هستیم، الان این‌جا خانه مجاهد است. امیدوارم که مجاهد را خدای تبارک و تعالی با صدیقه‌طاهره، با امیرالمؤمنین، با دوازده‌امام محشورش کند. امیدوارم این استفاده‌ها که ما در وجودمان در این مجلس [بردیم]، ثوابش به روح مطهر ایشان [برسد]. خدایا ایشان را درجه‌اش عالی است، متعالی کن. امیدوارم آقازاده‌هایش همین‌جور به او وصل باشند، یعنی به خیال او، [به] امر او وصل باشند. امیدوارم که این مادر بزرگوارشان را خدا از برای هدیه به این‌ها ببخشد. امیدوارم آقازاده‌هایش را به او ببخشد. امیدوارم که این‌جا برایشان زندان باشد، آنجا بعد از مرگ همین‌جور که برای آقایش رضوان است، برای خانم و آقازاده‌هایش هم رضوان باشد. خدایا این دعا را در حق ما هم مستجاب کن، ما از زندان برویم رضوان. رضوانِ خودت را برای این رفقای من مباح کن، رضوان خودت را برای این رفقای من واجب کن. اما امیدوارم که خدایا ما را نگه‌دار که ما گناه نکنیم. یک صلوات بفرستید.

خدمت امام‌بودن (یعنی در ظاهر) خیلی مهم نیست، خودت را در اختیار امام گذاشتن مهم است. اگر تو خودت را در اختیار امام بگذاری، همان اختیار امام تجلی است. توجه کنید من چه می‌گویم، همان [در] اختیاری که گذاشتید تجلی است، چون‌که اختیار با تجلی یکی می‌شود. این‌قدر خدا، این‌قدر امام از این مطیع‌بودن خوشش می‌آید که نگو. یعنی اگر مطیع امام شدی، مطیع خدا هم شدی؛ اگر مطیع امام شدی، مطیع قرآن شدی؛ اگر مطیع امام شدی، تمام اشیاء مطیعت می‌شوند. حالا چطور مطیع تو می‌شوند اشیاء؟ باز خدا می‌گوید، مگر آصف نبود که تخت‌بلقیس مطیعش شد؟ اما [برای] مطیع‌بودن [اشیاء]، باید تو مطیع ولایت باشی. اگر مطیع ولایت شدی، آن ولایت به اشیاء امر می‌کند مطیع باش، یعنی تمام اشیاء [مطیع تو می‌شوند]. آنجا را گفتم قدردانی کنید، توی آن نوار گفتم که خدای تبارک و تعالی تمام این‌ها را می‌گوید من را عبادت کنید، اما یک‌دفعه می‌گوید علی را اطاعت کنید. حالا اگر تو با علی [مطیع] واقعی باشی، آن‌وقت شما عضو [ولایت] شدی، دیگر اشیاء اگر اطاعتت را کرد چیزی نیست که.

اشیاء چیزی نیست، اما خدای تبارک و تعالی در قرآن‌مجید هم می‌گوید، [تو را] می‌گوید اشرف‌مخلوقات. اصلاً خدا خلق [کردن] تو را اشرفیت داده به تمام مخلوقات. چرا؟ [چون] تو مخیّری، ولایت را می‌پذیری، خدا را می‌پذیری؛ آنها باید بپذیرند مخیّر نیستند. تمام ارزش بشر مال مخیّر بودنش است که شما خودت را در اختیار امر می‌گذاری؛ حالا که در اختیار امر گذاشتی، دیگر کاری نمی‌کنی عزیز من، فدایت بشوم. حالا ببین چه می‌گویم، این‌ها [زیارت] همه‌شان [را دوست دارم] تا حتی من زیارت حضرت‌رضا را می‌گویم خیلی مشتاقم؛ اما می‌گویم خدایا، امام‌رضا، مبادا من امرت را اطاعت نکنم. وقتی داری امر اطاعت می‌کنی، تو داری امام‌رضا را زیارت می‌کنی. وقتی امر را اطاعت می‌کنی، دوازده‌امام، چهارده‌معصوم را والله داری زیارت می‌کنی. وقتی تو قشنگ اطاعت کردی، قرآن را هم داری زیارت می‌کنی؛ وقتی تو اطاعت کردی، خدا را هم داری زیارت می‌کنی.

چرا [امام] می‌گوید زیارت مؤمن زیارت من است؟ آن [زیارتِ] امرش [مثل زیارت] اوست نه [دیدن] هیکل من، هیکل من به‌درد نمی‌خورد. اگر حرّ جنازه‌اش نپوسیده آن امر نگهش داشته، رفتند دیدند انگار خوابیده؛ اگر آن شهدای کربلا نپوسیدند، آن امر این‌ها را نگه‌داشته. او جلدِ امر است، آن امر [به او] تصرف کرده، نگهش داشته. پس قربانتان بروم ما را امر نگه می‌دارد. توجه کنید به این حرفها، توی امر بروید، امر را اطاعت کنید. اگر امر را اطاعت کردی، امر یکی است، این‌را به شما بگویم. امر خدا یکی است، امر ولایت یکی است، سرتاسر عالم [امر] یکی است، ما دو امر نداریم، امر یکی است. اگر امر را اطاعت کردی، دوباره تکرار می‌کنم رضایت تمام اشیاء را به‌وجود [آوردی]. اگر امر را اطاعت نکردی، اشیاء هم یک‌نگاه به تو می‌کنند، می‌گویند این همان‌است که امر را اطاعت نکرده، همان‌است [که] از ما جدا شده. بیایید جدا از تمام اشیاء نشوید. صلوات بفرستید.

شما عزیز من، ببین این‌همه در حضور امام صادقند، پیر شدند، چندین‌سال است درس می‌خوانند. آن‌موقع هم خیلی درس بوده، یک‌جوری بوده که خلاصه [کسب آن] به صدمه [خوردن] بوده. یعنی همچین دنیا و عطای دنیا رفاه نبوده برایشان، [پیر] شان درآمده، پیرمرد شدند، اما این‌ها نخواستند امام به آنها تجلی کند. شما باید بخواهی امام به تو تجلی کند، از خدا بخواهید امام به‌ما تجلی کند. فقط گفتم تجلی امر امام است، تجلی دیدن امام نیست والله. مگر این‌ها چهار امام را درک نکردند؟ مگر این دو نفر در زمان علی نبودند؟ در زمان زهرا نبودند؟ در زمان امام‌حسن نبودند؟ در زمان امام‌حسین نبودند؟ در زمان امام‌سجاد نبودند؟ کاش در یک زمان بودند، اما نخواستند [امام به آنها] تجلی کند، چون‌که یک خیال دیگری داشتند. آن خیال دیگری که داری از تجلی باز می‌دارد تو را. یعنی کسی‌که بخواهد امام به او تجلی کند، [باید] خیال دیگر نداشته‌باشد. شما الان در اختیار امام هستی، [اما] یک خیال دیگری هم داری، آن تجلی به تو نمی‌شود.

حالا شاگردهای امام‌صادق ببین هر روز می‌آیند، گوش هم به حرف امام می‌دهند. الان همین‌جور که شما گوش می‌دهید، آنها گوش هم می‌دهند، شاید حرفهای امام را هم می‌نوشتند، هر روز هم حضور [امام] می‌آیند، چرا [به آنها] تجلی نمی‌کند؟ چرا امام به همان هشام [بن حکم] تجلی کرد؟ این جوان مثلاً هنوز درست صورتش مو درنیاورده، [به او] تجلی کرده. حالا چرا [به آنها] تجلی نکرد؟ [چون] در کالبد بدنشان، در آن رگهای بدنشان، در خون و پوستشان، یک‌قدری امام را مثل خودشان می‌دیدند. او شاید دوست دارد یک کسی [را] که یک‌قدری این‌جوری است، حالا اسم نیاورم، [می‌گوید] او [امام] هم دوست دارد. او هم می‌فهمد امام [هشام را] دوست دارد، نمی‌داند که امام ماورای خلقت را دوست دارد، امر خدا را دوست دارد، آن شناخت خودش را دوست دارد. می‌بیند این شناخت خودش، امر خودش، توی این جوان است؛ او آن‌را دوست دارد.

من بارها به شما گفته‌ام عزیزم ولایت کسی را بخواهید، شما هم بشوید امام، شما هم بشوید خدا. چرا؟ چرا خدا می‌گوید ولایتی، هر که ولایت دارد من دوستش دارم؟ اگر به‌عزت و جلالم [ولایت] نداشته‌باشی، عبادت‌ثقلین کنی می‌سوزانمت؟ [خدا] می‌گوید از او جدا نشو. اگر از او جدا شدی، از من جدایی؛ نیا عبادت‌کن، نیا این‌همه خودت را هم اذیت کن. تو از او جدا نشو، از او جدا نشدن خواست من است؛ عبادت خواست من نیست، اطاعت خواست من است. [خدا] ابلاغ می‌کند به همه [که] عبادت خواست من نیست، اطاعت خواست من است، تو می‌روی عبادت می‌کنی. آقاجان من، توجه کن من چه می‌گویم. حالا این جوان وقتی این‌جوری شد گفتند این این‌جوری است [که امام‌صادق] دوستش دارد، ببین امام را با خودش یکی حساب کرد.

اصلاً امام را خلق حساب می‌کنند. شاگرد امام‌صادق است، امام را خلق حساب می‌کند. آن تجلی فهم به این‌ها نشده، هرچند درس خوانده‌است، هرچند عالم است، هرچند شاگرد امام‌صادق است، تجلی فهم به او نشده. تجلی فهم شناخت خداست، شناخت قرآن است، شناخت رسول‌الله است، شناخت احکام است، تجلی فهم باید به تو بشود. اگر می‌خواهی تجلی فهم [به تو] بشود، باید تمام تجلی‌های دنیا را، این‌ها را بیرون کنی از خودت. حالا [امام‌صادق] به این‌ها می‌گوید که یک مرغ بیاورید؛ فردا [آن‌را] می‌گوید بکشید، جایی‌که کسی نباشد. تمام این‌ها آوردند، تمام این‌ها [مرغ را کشته] آوردند. خیلی من ناراحتم، خیلی من می‌سوزم از دست یک عده‌ای. یک عده‌ای می‌روند ردّ یک عالمی را می‌گیرند، به خیالش به او تجلی می‌کند؛ یک افتخار هم می‌کند [که] ما شاگرد فلانی هستیم، ما خدمت به فلانی می‌کنیم، ما در اختیار فلانی [هستیم]. بابا بیا در اختیار امر باش، بیا در اختیار خدا باش، این‌که چیزی نیست که. ما باید در اختیار ولایت باشیم، اگر من ولایت دارم شما باید در اختیار ولایت من باشی، نه در اختیار زبانِ [من، نه در اختیار] منِ من. من کی‌ام؟

حالا این‌ها ببین در اختیار ولایت نبودند، تمامشان [مرغ کشته] آوردند، آن پسر [زنده] آورد. من امروز روی مناسبت صحبتم این‌را می‌گویم، اگرنه این [را] در یک نوار گفته‌ام، من نمی‌خواهم تکرار کنم. حالا [امام‌صادق] می‌گوید چرا [مرغ را زنده] آوردی پسر؟ مگر من امام‌زمانت نیستم؟ می‌گوید چرا. می‌گوید واجب‌الاطاعه [هستی، اما] می‌گوید قید گفتی جایی‌که کسی نباشد. هر کجا رفتم دیدم ملائکه‌ها من را می‌بینند، جن من را می‌بیند، انس من را می‌بیند، خدا می‌بیند. مگر ممکن‌است که ما جلوی چشم خدا را به‌قول من بگیریم [که] نبیند ما را؟ مگر جلوی چشم خدا را می‌بینی یا خدا چشم دارد که جلویش را بگیری؟

خدا احاطه به تمام خلقت دارد، یعنی امام هم احاطه به تمام خلقت دارد، یعنی تمام خلقت در اختیارش است. آنهایی که [به‌دنیا] آمدند، آنهایی که [به‌دنیا] نیامدند، در اختیارش است. [در مورد] امام نیامدند [مطرح] نیست؛ یعنی او که صدهزار سال دیگر می‌خواهد [به‌دنیا] بیاید، او در اختیار این [امام است که] می‌آید، او در اختیارش است. می‌فهمید من چه می‌گویم؟ فلانی! می‌فهمی من چه می‌گویم یا نه؟ یا ساده‌ترش کنم؟ آمدن و نیامدن این خلقت در اختیار خدا، در اختیار امام است. چرا؟ [چون] به او می‌گوید چه‌وقت این‌کار را می‌کنی. ببین، خیلی امام‌شناسی [مهم است]، من می‌خواهم شما امام‌شناس بشوید. [امام] هنوز [کاری] که نشده [را] به تو می‌گوید. تو بچه‌ای، به تو می‌گوید چه‌وقت این‌کار را می‌کنی. پس او که نیامده در اختیار امام است، امام یعنی این. حالا ببین [هشام] چه می‌گوید، این [مرغ] را آورده می‌گوید این‌جوری. آن‌وقت [امام] گفت ببین من این‌را می‌خواهم، آن‌که توی این‌است [را] می‌خواهم.

شما باید آن‌که توی مردم است [را] بخواهید، نه مردم را. البته بخواهید به مردم آسیب نرسد، نمی‌دانم پرت نشود، چطور نشود، دعا کنید در حق مردم؛ دعای در حق مردم می‌گوید در حق خودت [مستجاب] است [اما] این‌که من می‌گویم یک‌حرف دیگری است. به حضرت‌عباس [اگر به شما] خدشه‌ای بخورد من ناراحتم. نه به شما، شما یک‌چیز کلی هستید؛ به عضوِ عضوِ عضوِ شما [خدشه] بخورد من ناراحتم. این یک‌حرف دیگری است. این یک‌حرف دیگری است، این عدالت است که من نمی‌خواهم به شما [خدشه] بخورد، یعنی راست‌راستی [نمی‌خواهم]. این هست اما چیز دیگری ما باید بخواهیم، آن یک‌حرف دیگری است. آن یک‌حرف دیگری است، آن رحم است توی من است، آن مروت است توی من است، آن ولایت نیست. یعنی‌چه؟ بله؟ چه‌جور شد؟ بگو ببینم چه‌جور شد؟ (آن‌چیزی که ما مردم را دوست داریم، یعنی داخل مردم هستیم برای این‌که این‌ها جانشان حفظ بشود ما دعا می‌کنیم و اگر به‌کسی از این‌ها صدمه بخورد ناراحت هم هستیم، این همان عدالت است)، احسنت، احسنت، این عدالت است، ولایت نیست. حالا همین آدمی که من می‌خواهم خدشه به او نخورد، اگر ولایت نداشته‌باشد باید دوستش نداشته‌باشی. از آنجا بخواهی به این صدمه نخورد، از این‌جا در قلبت این نباید وارد [شود، نباید] خواست قلبت باشد؛ خواستت باشد [که] هدایت شود. یک صلوات بفرستید.

حالا این‌که دوست‌عزیز خودم گفت شما از آسمان صحبت کن، عزیز من مگر من آسمان رفته‌ام که از آسمان صحبت کنم؟ این جواب اولی‌ات. جواب دومی‌ات دلت را نمی‌شکنم، قربانت بروم، خیلی به‌ما خدمت کردی. من والله، به امام‌زمان قسم، هر کدام شما را شرمنده عنایتتان هستم، [شرمنده] لطفتان هستم، فراموش نمی‌کنم. یک پاره‌وقتها می‌گویم خدایا من که نمی‌توانم پاسخ بدهم، یک‌چیزی یک‌وقت چیز می‌کنند، می‌گویم من نمی‌توانم پاسخ بدهم. امام‌صادق فرمود باید تلافی کنی. اما می‌گویم خدایا من دعا به آنها می‌کنم، چاره ندارم؛ از تو می‌خواهم به آنها می‌دهم، از تو می‌گیرم به آنها می‌دهم. می‌گویم یعنی من این‌جور یاد [شما] هستم. حالا رفقای‌عزیز، عزیز من، حرف ندارم، از آسمان هم برایت می‌گویم. تو جان من، عزیز من، توجه نداری، اصلاً تو آسمانی هستی. [تو] رفتی توی این حرفها، توی این فکرها نرفتی، یک‌قدری برو توی این فکرها.

مگر تو ذراتت در آسمان نبوده؟ مگر آنجا خدا صحبت با تو نمی‌کرده؟ مگر تو آنجا در اختیار خدا نبودی؟ تو آسمانی هستی. حالا هم که روح از بدنت می‌رود بیرون، مگر نمی‌روی آسمان؟ اصلاً جایگاه ما آسمان است، جایگاه ما زمین نیست که. [خدا] اگر تو را روانه کرده روی زمین، تو را روانه کرده روی زمین سِیرت داده، تو باید از آن سِیر با امر بیرون بیایی؛ دوباره می‌روی همان‌جا. اصلاً اعمال تو منتظر توست، اعمال نیک تو آنجا انبار شده، این هست. مگر علی علیه‌السلام نیامد سرِ قبرستان؟ گفت مرده‌ها چطورید؟ گفت ما بگوییم یا تو؟ گفت تو بگو علی‌جان. گفت زنهایتان شوهر رفت، مالتان هم قسمت شد. گفت من بگویم، آن‌که دادیم این‌جاست، ما به آن ملحقیم.

پس تو آسمانی هستی، عزیز من. آسمانی بودی و هستی، دوباره باید پرش کنی به آسمان. چرا خودت را پابند این عالم می‌کنی؟ تو بلبل باغ ملکوتی نه از عالم خاک، چند روزی در این دِیرِ خراب‌آبادی. چند روزی این‌جا زندگی می‌کنی، باید بروی. روح تمام شماها تجلی می‌کند در آسمان، در آسمان جای شماست؛ اما آنجا به اعمال خودت ملحق می‌شوی. خوشا به حال آن‌کسی‌که اطاعت اعمالش را کرده. یعنی‌چه؟ یعنی اطاعت اعمال خوبش را کرده، چون‌که خدا و پیغمبر می‌گوید اعمال خوب بکن. خدا و پیغمبر تو را مخیّر کرده، اما [گفته] له الخلق و الامر. پس تو آسمانی هستی عزیزم، زمینی نیستی که. مگر نگفتم که هرکسی برزخ جایی دارد؟ تو جایگاهت آنجاست اصلاً، اما [خدا] آورده‌است تو را توی این دنیا سِیرت می‌دهد، باید از سِیر دنیا خوب درآیی.

یک‌زمانی [بود] بچه بودی، آنجا [در رحم مادر] از نمی‌دانم خون حیض می‌خوردی، به تو گفته بیا این‌جا [در دنیا]. روایت داریم بچه که [دنیا] می‌آید گریه می‌کند، می‌گوید چرا من را از آن برآوردی [جدا کردی]؟ یعنی از آن خون حیض که می‌خوردم. والله دنیا هم همین‌جور است، آن حیض شکم مادرت است، خود دنیا هم حیض است. هنوز توجه به آنجا [آخرت] نکردی که این‌جا [پابندی]، حالا هم از این‌جا می‌خواهی بروی گریه می‌کنی. اما می‌گوید جبرئیل گفت چرا این‌ها [برای مُرده] گریه می‌کنند؟ او که سعادت دارد؟ گفت یا اخاجبرئیل، این‌ها نمی‌دانند من از زندان می‌روم رضوان. جبرئیل گفت این‌ها عقل دارند؟ گفت می‌گویند عقل هم داریم. آنجا رحِم مادر عزیز من زندان توست، دنیا هم زندان مؤمن است. چرا؟ از این‌جا او پرش می‌کند، [خدا او را] آورده این‌جا، این نعمتها را می‌بیند، گلابی و سیب و نمی‌دانم این نعمتها را می‌بیند، [می‌خواهد] این‌جا طیرانش بدهد. الان شما را طیران داده آمدید این‌جا خدمت علی‌بن‌موسی‌الرضا. آنجا محدود است، رحِم محدود است، مؤمن هم در این‌جا محدود است؛ یعنی تو باید پرش کنی به آسمان.

من گفتم که مُرده‌ها سه جورند: یکی آنها [که] مثل روح انبیاء هستند، پرش می‌کنند در تمام عالم. نه این‌جا پرش می‌کنند، در آسمان هم پرش می‌کنند؛ نه این‌جا پرش می‌کنند، در عرش هم پرش می‌کنند. اما پرش، ولایت است؛ پرش، اطاعت است؛ پرش، امر خداست؛ پرش، امر قرآن است؛ پرش، گناه‌نکردن است. هر گناهی که بکنی این‌جا پابندی، یعنی دچار آن هستی. توجه می‌فرمایید من چه می‌گویم؟ گفتم این مُرده‌ها سه‌جور است، یک‌جور است که آنجا همین‌جور تکلیفشان معلوم نیست. این‌ها را باز هم خدا یک‌وقتی به آنها می‌دهد که اگر به‌اصطلاح این‌جا بچه‌ای دارند، پسری دارند، دختری دارند، توانی دارند، یک‌قدری خیری بدهند، خیراتی بدهند، یک‌قدری این‌ها به‌اصطلاح (الان مثل پدر بزرگوار ایشان، این‌خانه را داده)، این هی توفیق آن کسریِ اعمالشان می‌شود. یعنی آنها یک کسریِ اعمال دارند. چرا می‌گوید که این‌جا [زمان حیات پدر و مادرت] یک‌وقت عاق نیستی، [بعد از فوت پدر و مادرت] عاق می‌شوی؟

باید به‌فکر بابایت باشی، به‌فکر مادرت باشی، او آنجا کسری دارد. تو این‌جا که یک‌عبادت کردی، یک خیر و خیرات کردی، یک‌چیزی که دادی، می‌دهند به او؛ او کسری‌اش چیز [برطرف] می‌شود، یک‌قدری توفیرِ کسری می‌کند. توجه فرمودی من چه می‌گویم؟ هنوز آن پرونده بسته نشده، روی عنایت خدا. خدا آخر کارهایش روی نظم است، عفو خدا یک‌حرف دیگری است، بخشش خدا یک‌حرف دیگری است، آن خدا به‌اصطلاح ما را بیامرزد یک‌حرف دیگری است، اما کارهای خدا تنظیم است. توجه فرمودید چه می‌گویم؟ آخرش می‌آمرزد تو را، اما [کارش] تنظیم است. حالا یک عده‌ای هم هستند که آنجا باید که به‌اصطلاح اجازه بگیرند، آنجا هنوز مثل روح انبیاء [آزاد] نیستند، باید اجازه بگیرند. الان می‌خواهد شب بیاید پیش تو، به خواب تو، باید اجازه بگیرد، حرف که [بخواهد] به تو بزند باید اجازه بگیرد.

ما هم باید اجازه داشته‌باشیم، ما هم اجازه نمی‌گیریم. ما هم حرفی که می‌زنیم باید از خدا اجازه بگیریم، ما هم حرفی که می‌زنیم باید از امام‌زمان اجازه بگیریم، ما هم حرفی که می‌زنیم باید از امر اجازه بگیریم، [باید] از خودمان حرف نزنیم. چرا؟ [خدا] می‌گوید از خودت حرف بزنی، رگ دلت را قطع می‌کنم. یعنی‌چه؟ تو مگر چقدر [حرف می‌زنی]؟ [اجازه] گرفتی یا نگرفتی؟ احکام روشن است، چشمی باید داشته‌باشیم [که] احکام را ببینیم. تو چشم نداری، ظلمت داریم ما، گناه پرده [شده]، جلوی چشم ما را گرفته، گناه جلوی یقین ما را می‌گیرد، گناه یک سدی می‌شود جلوی یقین ما، عزیزان من تا توان دارید گناه نکنید. یک صلوات بفرستید.

پس بنا شد که عزیز من تو عرشی هستی، تو فرشی نیستی، اما پایت به فرش نچسبد. هر کاری که به‌غیر امر ما بکنیم یک پابندی است، هر کاری که به‌غیر امر بکنیم یک پابندی است، ما باید به‌غیر امر کار نکنیم. [باید] ما در اختیار امر باشیم، نه امر در اختیار ما. اغلب ما [این‌طور است که] ما در اختیار امر نیستیم، امر در اختیار ماست، ما توجه به امر نمی‌کنیم. چند چیز است که این‌ها حد ندارد، حد در اختیارشان است: یکی قرآن است. حد در اختیارشان است، نه حدی که مثلاً فلان کار را بکند به این بزنند. آن حدی که به این می‌زند، می‌خواهد آن حد از گردنش برداشته شود، آن گناه از گردنش برداشته شود. این‌که می‌گویند حد به فلانی می‌زند، می‌خواهند آن گناه از گردنش برداشته شود، چون‌که بی‌امر کار کرده؛ مبادا بی‌امر کار بکنی عزیز من که حد به تو بزند. یک‌وقت ما بی‌امر کار می‌کنیم، در عالم حد یک اندازه‌ای نمی‌خوریم؛ آنجا حد به تو می‌زند، می‌گوید چرا کردی؟

ما روایت داریم، قرآن‌مجید می‌آید از ما شکایت می‌کند، می‌گوید چرا من را نخواندی؟ چرا [قرآن را] آنجا گذاشتی خاک گرفت؟ چرا کلام خدا را نخواندی؟ آقا بیکاری، بردار بخوان دیگر. آن [قرآن] یک نوری دارد، در تو یک جلوه‌ای می‌کند، آن به تو دعا می‌کند. تو حرف خدا را توی خودت تکرار کن. مگر که حضرت‌زهرا نبود؟ گفت علی‌جان، من قرآن را دوست دارم، یعنی تو را دوست دارم، بیا [سرِ مزارم] قرآن بخوان برای من. این قرآنی که سرِ قبرها درآمد، چون‌که زهرا [به امیرالمؤمنین] گفته بیا قرآن بخوان؛ نه این قرآن‌ها که [با] قار و نی می‌خوانی، این والله قرآن نیست، این [همان] است که [پیغمبر] گفت از علامات آخرالزمان است. قرآن آن‌بود که می‌آمدند یک چادر می‌زدند، من یادم می‌آید، یک غذا هم برای این می‌بردند، امشب آنجا او قرآن می‌خواند. آن قرآن بود؛ این قرآن قار و نی است، چه‌کار داری می‌کنی؟

راست‌راستی من جسارت کردم به دوست‌عزیز خودم، یک‌وقت گفتم مادرت از تو عقلش بیشتر است [که] گفت بابا یک چلوکباب بده به این‌ها؛ انگار یک ختم گرفتیم، چند هزار تومان خرج کردیم. کسی‌که اصلاً باورش نمی‌آمد، [کسی] که اصلاً گیرش نمی‌آمد، چلوکباب سلطانی خورد. روح او شاد شد، روح او تجلی کرد. چرا؟ چرا تو به کسی‌که (قرّاء قرآن) لعنت شده می‌دهی؟ چرا این‌کار را می‌کنی؟ جلویش را بگیر عزیز من، قربانت بروم، فدایت بشوم. به‌قدر آبرویت یک‌کاری بکن، به‌قدر آبرویت یک‌کاری بکن.

من وقتی مادرم مُرد، این شب هفته‌اش شد، داداشمان گفت می‌خواهم یک ختمی این‌جوری بگیرم، این‌جوری بگیرم. گفتم داداش بیا همه قوم و خویش‌هایمان را جمع می‌کنیم، هرچه قوم و خویش داریم، زن و مرد [را] جمع می‌کنیم؛ گفتم یک چلوخورشت درست می‌کنیم، چلوکباب می‌دهیم به این‌ها بخورند. گفت من آبرو دارم؛ تو می‌توانی یک‌کاری بکنی؟ گفتم هان؟ [گفت] آن طاهری را دعوت کن. یک‌موقعی طاهری منبری خوبی بود، خدا رحمتش کند. ما هم یک تلفن زدیم، بنده‌خدا آمد. این خلاصه یک ختم گرفت. من فقط یادم است چهارتا چراغ گرفتم دوازده تومان، آن‌موقع چراغی چهار تومان بود. این [کار خودش را] کرد، من بعدِ دو سه شبِ دیگر همان کار [خودم] را کردم. یک‌وقت دیدم مادرم آمد، من را بوسید، بوسید. [گفت] مادرجان، چقدر من را خجالت دادی مادرجان، هی دعا کرد.

ببین این به او رسید. مگر این‌ها قصه [حسین] کُرد است من می‌گویم؟ چرا توجه نمی‌کنی؟ چرا یک قوم و خویش که دارید، [آنها را اطعام نمی‌کنید؟] ختم این‌جا، ختم این‌جا، ختم این‌جا [می‌گیرید]؟ تو اصلاً امر خدا را ختم می‌کنی، حرف بشنو. می‌گوید یکی یک لقمه‌ای بخورد، هر لقمه‌ای پایش ثواب می‌نویسد. چرا می‌گوید مُرده وقتی مُرد، اول کاری که می‌کنی ردّ مظالم برایش بدهید، دوم کاری که می‌کنی اطعام کن؟ چرا حرف خدا را یواش‌یواش همه را زدید کنار؟ آن آخوندش هم همین‌جور، (اصلاً به‌هیچ عنوانی جواب خدا را نمی‌توانی بدهی، آن یارو [مُرده] ناراحت هم هست) او می‌آید یکی‌دیگر را شاخص می‌کند. ما ختم یک‌نفر بودیم، او وقتی آمد پایین، یکی به او گفت که این‌جا مگر کلوپ است؟ این‌جا انتخابات بود؟ یا تو آمدی برای ختم منبر رفتی؟ این‌هم منبری.

هر کاری را از ما گرفتند، هر کاری تجددی شد، هر کاری به‌غیر امر شد. بیا امر را اطاعت‌کن، از اول که من صحبت کردم گفتم امر را اطاعت‌کن. الان نزدیک هشتاد سالم است، هشتاد سال دیگر هم خدا عمر بدهد، می‌گویم امر را اطاعت‌کن. چرا؟ من می‌فهمم امر به تو جزا می‌دهد. امر تو را به ملکوت اعلی می‌برد، امر تو را در ماوراء می‌برد، امر تو را از این عالم نجات می‌دهد، امر به تو ثواب می‌دهد، امر به تو توحید می‌دهد، امر به تو یقین قرآن می‌دهد، امر به تو یقین خدا می‌دهد، امر را اطاعت‌کن. [به] کجا رسیدند این‌ها که امر را اطاعت می‌کنند؟ مگر اصحاب‌امام‌حسین امر را اطاعت نکردند؟ به کجا رسیدند؟ امر را اطاعت کردند قربانت بروم. از ملکوت اعلی بگیر بیا تا زمین، ملکوتی‌ها هم باید امر را اطاعت کنند.

مگر فطرس نبود یک کندی کرد؟ سیصد سال افتاد روی درختی توی جنگل. حالا آمده تسلیم امر شده، این‌همه خدا درجه به او می‌دهد. تسلیم امر شد، امر کیست؟ آقا امام‌حسین. حالا آمده می‌گوید یا رسول‌الله، خدا من را طرد کرد. خدا به‌من امر کرد، یک‌کاری امر کرد. [فطرس] نگاه کرده دیده مثلاً این‌ها ظاهرشان خیلی چیز است، یک‌ذره کندی کرده‌است که شاید خدا اراده‌اش برگردد، نمی‌خواسته حتمی کندی کند. فطرس نمی‌خواسته حتمی [کندی] بکند، یک امری به او شده [که] حالا شهری [را] زیر و رو کند، یک‌کاری بکند، دیده آنها مثلاً چیز است [نابود می‌شوند]. گفته شاید من یک‌خرده کندی کنم، مثلاً خدا امرش یا چیزش [اراده‌اش] برگردد. چه می‌گوییم؟ بداء [بشود، عذاب از آنها برگردد]. این فوراً پرهایش ریخت و افتاد [توی جنگل]، سیصد سال گریه کرد.

حالا می‌بیند درِ آسمان باز شده، ملائکه‌ها دارند وارد می‌شوند. این [فطرس] چشم ماورائی دارد، گناه که نکرده که، دارد می‌بیند این‌ها می‌آیند. دید جبرئیل می‌آید، میکائیل می‌آید، ملائکه‌ها جشن گرفته‌اند، اصلاً وضع عالم یک وضع دیگری شده. امام‌حسین وقتی به‌دنیا آمد، وضع عالم یک‌وضعی شده؛ عرشی‌ها همین‌جور، فرشی‌ها همین‌جور، آسمان همین‌جور، جن‌ها همین‌جور، ملائکه‌ها همین‌جور تمام در سرورند. حالا آمده [به جبرئیل] می‌گوید من را ببر [خدمت پیامبر]؛ جبرئیل گذاشتش این‌جا، آمد این‌جا. آمد گفت یا رسول‌الله من سیصد سال است آنجا افتاده‌ام. [پیامبر] گفت برو خودت را بمال به گهواره حسینِ من. تا آمد بالهایش درآمد، پرش کرد توی آسمان، [گفت] کیست که مثل من آزادکرده حسین است؟

بیا خودت را بمال به امر [تا] بالت درآید، بگویی کیست مثل من؟ حرف این‌جاست، ما پرهایمان را گناه سوزانده، ما پرهایمان را سوزانده. ما پر نداریم، بال نداریم، گناه پرهای ما را قیچی کرده، سوزانده. بیا عزیز من خودت را بمال به امر [تا] پرش کنی. والله اگر شما خودتان را [در اختیار] امر [بگذارید]، یعنی به‌قول من به امر خودمان را بمالیم، یعنی امر را در بر بگیریم، امر را اعتقاد به آن داشته‌باشیم، [پرش می‌کنیم]. مالیدن به امر [یعنی] امر را اعتقاد به آن داشته‌باش، امر را در خودت داخل کن؛ امر داخل کردن یعنی امر بروز کردن از تو. یک حاجت برادر مؤمن را برآور، همین‌که می‌گویم این بنده طفلک چقدر خوشحال شد [که] یک مبلغی به این دادی. چقدر خوشحال شد؟ [به‌خاطر] این خوشحالی او، تو پرش می‌کنی به آسمان، روح مبارکت پرش می‌کند. این تو را پرش می‌دهد، امر تو را پرش می‌دهد، ولایت تو را پرش می‌دهد، امر قرآن تو را پرش می‌دهد، امر خدا تو را پرش می‌دهد.

حالا ببین امام‌حسین، اصحاب‌امام‌حسین چه کردند دیگر. مگر چه کردند آخر؟ ما نداریم که اصحاب‌امام‌حسین عالم بودند، ما نداریم این اصحاب‌امام‌حسین لا اله الا الله، خدایا زبانمان را نگه‌دار. [آنها] عوام بودند، والله عوام بودند، به‌خدا عوام بودند، به‌دینم عوام بودند. آنها که درس خواندند که حسین را کشتند، چرا توجه ندارید؟ آنها که قال الصادق، قال‌الباقر گفتند، بدعت به دین گذاشتند. چرا توجه ندارید؟ [آنها] مطیع شدند. حالا مطیع شده، مگر امام‌زمان چیست؟ چه‌کسی را می‌خواهد؟ امام‌زمان هم ولایت را می‌خواهد، امام‌زمان هم آن‌کسی را می‌خواهد که امر امام‌زمان را اطاعت کند، همین‌جور که ببین امام‌زمان حامی آنها شد. نه امام‌زمان [خودشان یعنی] امام‌حسین، خود حجة‌بن‌الحسن حامی این‌ها شده؛ می‌گوید من چه به این‌ها بدهم که این‌کار [را کردند و] فدای جدم شدند؟ می‌گوید پدرم و مادرم را به قربانشان می‌کنم.

مگر این حرفها را همه‌کس می‌فهمد؟ باید فهم داشته‌باشی، فهم به تو بفهماند، ما [خودمان] نمی‌فهمیم این حرفها را. چیزی نبود که، من می‌گویم که خدا هم نمی‌تواند این‌جا سزای ولایت را از دنیا به‌ما بدهد. یعنی دنیا که استخوان خوک در دهان سگ خوره‌دار است، این فدای ولایت نیست، خودش عیب دارد. خدا چه به تو می‌دهد؟ خدا از ماوراء به تو می‌دهد، خدا بهشت به تو می‌دهد، خدا فردوس به تو می‌دهد، خدا عرشش را به تو می‌دهد. آرام باش، فکر کن ببین من چه می‌گویم، آن‌را به تو می‌دهد. حالا که این‌ها جانشان را فدای امام‌حسین کردند، [امام‌زمان] می‌گوید پدر و مادرم به قربانتان. ببین، پدر و مادرِ امام یک خلقت است. چه بدهد به اصحاب‌امام‌حسین؟

توجه می‌کنید من چه می‌گویم؟ یک‌قدری دلم می‌خواهد تفکر کنید، یک‌قدری دلم می‌خواهد توی این حرفها خرد شوید، یک‌قدری دلم می‌خواهد این حرفها را بفهمیم و ولایت به تو ابلاغ شود، فهم به تو ابلاغ شود، فهم بیاید در دل تو، فهم بیاید در قلب تو. والله این حرف را باید با آب طلا نوشت که [به‌خاطر] حمایت امام‌کردن، امام جانش را فدایت می‌کند. جان پدر و مادرم می‌گوید به قربان تو، مگر شوخی است امام؟ امام حرفش یک خلقت است، امام وجودش یک خلقت است، یک خلقت را فدای اصحاب‌امام‌حسین می‌کند.

گفت هزار چراغ دارد و بیراهه می‌رود، هزار چراغ دارد و بیراهه می‌رود، بگذار تا رود و ببیند سزای خویش. ای خانم‌ها چرا امر زهرا را اطاعت نمی‌کنید؟ ولایت در قلبتان والله نفوذ نکرده، همیشه پِی یک‌چیز تازه می‌گردی. زهرا گفته رویت را بگیر، پیغمبر گفته رویت را بگیر، خدا گفته رویت را بگیر؛ یک افغانی گفت رویت را باز کن، تمام روهایتان را باز کردید، والله به‌هیچ عنوانی نمی‌توانید جواب بدهید. هر جوانی که نگاه کند به شما، آن گناه است، تو [خودت را] نشانش می‌دهی. خوشا به حال آن‌موقعی‌که [زنها] چادر کرباسی داشتند، رویشان را می‌گرفتند. تو خانم باعث گناه آن جوان می‌شوی. جوان شهوت دارد، جوان یک نیرویی دارد، تو باعث می‌شوی [گناه کند]. بترس از خدا، خودت را پنهان کن، از گناه عزیز من [توبه کن].

زمانی بشود خودت را نتوانی ضبط کنی، زمانی بشود خودت را نتوانی ضبط کنی، وایسا نگاه [کن]، به نجاست خودت مبتلایت می‌کند، فکر آنجا را بکن. ای خانم‌های عزیز، جوانی طی می‌شود. این صورتهای ماهرو به‌طوری می‌شود که قومت می‌گوید چرا نمی‌میری؟ نه که نخواستند تو را، مزاحمی. اما بیا مزاحم امر [نباش]، بیا امر را اطاعت‌کن [تا] خدا بپذیرد تو را، ملائکه آسمان بیاید اجازه از تو بگیرد وقتی می‌خواهد جانت را بگیرد. [ملائکه] از چه‌کسی اجازه می‌گیرد؟ از او که امر خدا را اطاعت کرده. خانم جبرئیل می‌آید در امر تو، میکائیل می‌آید در امر تو؛ امر را اطاعت‌کن تا آنها هم بیایند به استقبال امر. آخر جبرئیل می‌آید به استقبال امر، میکائیل می‌آید به استقبال امر. خانم‌ها هم به شما می‌گویم، هم جوانان‌عزیز، رفقای‌عزیز، به شما می‌گویم، جبرئیلِ خدا در امر توست.

همان‌جوری که جبرئیل در امر پیغمبر است، والله در امر یک مؤمن است. ما خبر داریم، آمد گفت می‌خواهی بمیری؟ گفتم نه. اختیار با توست، گفت اختیار با توست. گفتم تا زمانی‌که حاجت برادر مؤمن را می‌توانم برآورم نمی‌خواهم بمیرم؛ وقتی دیگر نتوانستم، آن‌وقت می‌گویم لبیک، لبیک ای‌خدا. [برآوردن] یک حاجت برادر مؤمن را والله از عمر خودم بیشتر می‌خواهم. چرا؟ [چون] این بنده‌خدا خوشحال می‌شود، خشنود می‌شود، می‌گویم یک مؤمن خشنود شود. باز [از] یک جهت توی جو عالم [اثر دارد که] آدم یک مؤمنی را خوشحال کند، عزیزان من. چرا؟ می‌گویم خدا دلش می‌خواهد مؤمن را آدم خوشحال کند، خدا دلش می‌خواهد آدم در اختیار ولایت باشد. چرا ما می‌خواهیم ولایت در اختیار [ما باشد]؟

یا علی
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه