حاکمیت
حاکمیت | |
کد: | 10384 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1382-10-25 |
تاریخ قمری (مناسبت): | 22 ذیقعده |
«اعوذ بالله من الشیطان اللعین الرجیم»
«العبد المؤید الرسولالمکرم ابوالقاسم محمد»
السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته
رفقایعزیز هرکسی باید بهفکر کار خودش باشد. یعنی آقایدکتر باید مواظب مطبش باشد، آقایمهندس مواظب آن کارگاهش باشد، شما مواظب مغازهتان باشید، این آقا پسرها که [درس میخوانند] مواظب درسشان باشند. تمام اینها یک مواظبت میخواهد، یعنی باید که آن مقام و آنکار را همه را حفظ کنید، این همهاش سر جای خودش است. مثلاً اگر که شما به هر کاری کوتاهی کنی، خودت از آنکار عقب میافتی. آقای روحانی باید صبح که میشود، پاشود بهفکر باشد که برود آنجا، آنکار را وظیفه بداند؛ نه [این] که حالا دو سهشاهی پیدا کرد، دیگر درس نخواند و خلاصه اگر بخواهد اینجوری بشود، آن به نظر ولایت کَلّ بر مردم میشود، باید فعالیت کند. آقایی که مهندس برق است، باید بلند شود، چیز [کار] کند. اما آن کارهایی که دارد میکند، اگر میبینید [توجه کنید که] آن کارها که دارد میکند، بهفکر باشد که هم بخورد، هم بخوراند. یعنی این اشیاء را بالاخره با آن کارهای خودش شریک کند. یعنی حتیالامکان [به دیگران هم برسد]. این آنوقت [خودش] میشود جزء شهدا، [کارش میشود] جهاد فی سبیلالله.
حالا حرف من خیلی بالاتر از ایناست. حالا اینکارها را هم که دارد میکند، باید توی فکر این دنیا باشد. یعنیچه جور فکر دنیا باشد؟ این دنیا را ببیند. ببیند [در] این دنیا، خدای تبارک و تعالی مکه معظمه را خلق کرد، از زیر این [خانه کعبه،] زمین کشید توی همه دنیا، آنوقت همه این دنیا بیت خداست. آنوقت آنزمان آدم ابوالبشر [را] هم خلق کرده، آمده توی این دنیا. خیلی باید ما توجه بفرماییم که هرکسی یکقدریکه توی این دنیا زیاد شدند، یک حاکمیت بههم زدند، حرف من سر ایناست. این آقا حاکمیت بههم زده، از آنموقعکه یکقدری اینها رشد کردند، حاکمیت بههم زدند. شما باید بدانی که مثلاً این حاکمیتت بخل نداشتهباشد، حسد نداشتهباشد، شرایط دارد. ببین قابیل زد هابیل را کشت، بخل کرد. بخل کرد، زد [برادرش را کشت]. تو باید بفهمی جان من، عزیز من، مثلاً آن آدم یک ترکاولی کرده. این عالم را باید، یعنی خیلی نزدیک ببینی. من یکوقت گفتم که حضرتزهرا تمام آنجا محشر میشود نزدیک برایش؛ نزدیک یعنی مسلط است. عزیز من تو هم باید توی این دنیا مسلط باشی، یعنی به تمام کیفر این دنیا مسلط باشی، اگر مسلط نباشی میبازی.
این حرفها که اینقدر میزنید و یکچیزی را برمیدارید دنبال میکنید، اینها مشغولتان کرده. یکحرفی که آدم میزند ایننیست که اینقدر دنبال یکحرف را بگیری. مشغول نشوید بهدنیا، پیش بروید توی دنیا. پیش رفتن دنیا ایناست که باید ببینی چه شده؟ هرکسی آمده توی این دنیا، زیر این آسمان، یک حاکمیتی بههم زده. این الان میآید نمیدانم میگوید صوفی است، خب این یک حاکمیتی است. این علم فلسفه دارد، یک حاکمیتی است. این آقا فقه و اصول میخواند، حاکمیت دارد. شما مثلاً الان درس میخوانی، یک حاکمیتی است. شما مدیر کاخانهای، یک حاکمیتی است. شما نمیدانم مدیرعامل یکجایی [هستی]، شما دکتری، یک حاکمیتی است. آنچه که بشر آمده زیر این آسمان، یک حاکمیتی بههم زده. من انشاءالله، به امید خدا، [به] خواست خدا، آن مطلبی که شماها یکخرده مباحثه کردید، حساب کردم که توی این یکقدری از آنرا پیاده کنم.
این یک حاکمیتی است. شما الان ببین بعد از رسولالله این دو نفر آمدند حاکمیت بههم زدند، ولایت را گذاشتند کنار. خیلی حاکمیتشان در نظر مردم جلوه داشت، اینقدر جلوه داشت که هفتمیلیون رفتند طرفش، چهار نفر رفتند طرف امیرالمؤمنین، علی علیهالسلام. یک صلوات بفرستید. رفتند طرف حاکمیت، خیلی آدم [ناراحت میشود]، وقتیکه یکقدری توی حاکمیت این دنیا خرد میشود، تمام استخوانهای بدن آدم انگار میخواهد آب بشود، یعنی از ناراحتی که این حاکمیت چه انفجاری داشت برای این عالم؟ چه انفجاری داشت از برای ولایت؟ چه انفجاری داشت از برای قرآن؟ چه انفجاری داشت از اسلام حقیقی؟ تمام اینها انفجار بود.
ببین اینها، این دو نفر چهکار کردند! یکجلسه بنیساعده درست کرد، گفت ما باید حاکم باشیم به اینمردم. اتفاقاً [عمر] گفت، ببین چقدر این مرد خبیث بود، گفت پیغمبر خودش بهسر ما حکومت میکرد، حالا میخواهد دامادش [حکومت] بکند، غیر ممکناست ما بگذاریم [علی] حکومت کند؛ صریح عمر این حرف را زد. گفت چه کنیم؟ گفت جلسه بنیساعده بگیریم. [جلسه] گرفتند، گفت ما نباید برویم [زیر بار علی]. جلسه بنیساعده [تشکیل دادند]، حالا امامحسین میگوید من کشته جلسه بنیساعدهام. جلسه نمیخواهد که؛ گفت اگر گویم زبان سوزد، اگر پنهان کنم چون مغز استخوان سوزد.
عزیزان من، توجه به این حرفها پیدا کنید. حالا حاکمیت ببین آمد دست او افتاد، دست معاویه افتاد و حاکم حقیقی را که خدا معین کردهبود، گذاشتند کنار. مبادا ما حاکم حقیقی که امامزمان است [را] بگذاریم کنار، بیاییم عبادتی بشویم و اینجوری بشویم و سیاستی بشویم و عبادتی بشویم [و بگوییم] وظیفه است؛ یکچیزی که برانگیختی بهغیر امر، این برانگیختن شیطان است. چه [میگویید] وظیفه است [و] برانگیخته میکنید یک کارهایی را؟ حالا بعد این افتاد دست معاویه و افتاد دست یزید. چهکار کرد؟ والله، بالله، به تمام آیات قرآن، حاکمیت باطل امامحسین ما را کشت. حاکمیتی که خلق دست بگیرد بیامر، حسینکشی است.
بیایید عزیز من، تمام این حاکمیتها باطل است، من صریح دارم میگویم. این مؤمنطاق ببین یکی از این حرفها زد، کشتند او را. چونکه مردم آمادگی حاکمیت برحق را والله ندارند. نه [اینکه] اوباشها [آمادگی] ندارند، نه [اینکه] عرقخورها ندارند، نه [اینکه] قماربازها ندارند، نه [اینکه] کفتربازها ندارند؛ مقدسها [آمادگی] ندارند. مقدسها حاکمیت را لغو میکنند، میگویند ما حاکم هستیم. مقدستر از عمر و ابابکر من سراغ ندارم. [عمر] خیلی مقدس بوده؛ یکی دوتایش را میگویم. آنوقت انشاءالله، امیدوارم که موفق شویم، جوری باشد که تمام شما بهرهمند بشوید از این حرفها.
حالا ببین [عمر] حاکم شده، چهکار دارد میکند؟ یک کسی بود، نماز نافلهاش را [نخواند]. [عمر] گفت تعقیبات بخوانید، عبادتی بود دیگر. یکی تعقیبات نخواند و رفت، گفتند خلیفه ایشان تعقیبات نخواند. [زمان عمر] جرم بود اگر کسی تعقیبات نخواند. چهکار کردیم ما؟ چهکار کردیم؟ تسبیحات حضرتزهرا را کنار گذاشتیم، چه گفتیم؟ آنزمان باید تعقیبات بخوانند، حالا این [مرد] تعقیبات نخواند، رفت. [کسی را] پِیاش روانه کرد، [گفت] چرا تعقیبات نخواندی؟ گفت خلیفه، تو نماز اول وقت را که اینقدر فضیلت دارد، [گفتی جماعت بخوانیم.] من یکدانه نمازم را خواندم، ما یکدانه پیراهن داریم، این پیراهنم را گفتم زنم هم بپوشد، [او] ندارد، بیاید به یک نماز اول وقت برسد. غوغا کرد عمر، وای بر من! وای بر من! در حکومت من، کسی اینجوری باشد؟ غوغا کرد.
یک چوپانی زدهبود به لِنگ یک بزغالهای، لِنگش شکستهبود. دیدند این [عمر] داد میزند، بزغاله را گذاشته در بغلش، [میگوید] در خلافت من، در حکومت من، وای به یک بزغاله جسارت شود؟ [گفتند] خلیفه، این چیزی نیست. رفتند شکستهبند آوردند، لِنگ بزغاله را جا انداختند. هی همچینش میکرد، این یواش، یواش، راه بیفتد. [میگفت] یواش، یواش، قلب من دارد یکچیزی پیدا میکند [که] این یواش، یواش، دارد راه میافتد. ببین چه میکند؟ این مقدس است. این حاکمیتش میخواهد جامعی بشود، حاکمیتش میخواهد محکم بشود، نه [اینکه] عدالت دارد. حاکمیت میخواهد چیز [محکم] بشود.
[سربازانش] آمدند مصر را فتح کنند، (انشاءالله، امیدوارم که این نوار من را یکی میشنود عمری نشود؛ حالا یکی دوتایش را بیشتر نمیگویم) . [یکی] آمده میگوید خلیفه ما آنجا را فتح کردیم، یک طیور روی این چادرها خانه گذاشته، چه کنیم؟ گفت دو نفر باشید تا اینها پرهایشان درآید بپرند، [بعد] بیایید. ببین چقدر این عدالت دارد! درود خدا به روح حاجشیخعباستهرانی، این حرفها را یکوقت زد، آنوقت گفت که [عمر] نوشت به معاویه: معاویه، وقتی فهمیدم زهرا پشت در است، چنان زور آوردم، فشار آوردم، عضلههایش را خرد کردم.
این حاکمیت است، حاکمیتی که اتصال به ولایت نباشد، این طرزی است. حالا آمده [رسیده به] نمیدانم هارون و مأمون و متوکل، تمام ادعای حاکمیت میکنند. حاکمیتی که خدا معلوم نکردهاست، جنایت است. چرا توجه نداری؟ چرا چشمتان را باز نمیکنید توی این عالم؟ تو باید [در] چشمت ولایت دید داشتهباشد، الان زمان رسولالله را ببین. بهدینم زمان رسولالله را دارم میبینم، به آدم ابوالبشر قسم، به توحید قسم، به ولایت قسم، من زمان آدم را دارم میبینم؛ با دید یقین ولایتم دارم میبینم. اصلاً زمین و تمام این زمین دنیا را من دارم میبینم. جنایتهایی که در این دنیا شده [را] دارم میبینم، چرا اینقدر میروید در اینها؟ توی این حرفها چرا نمیآیید؟ ایننیست، قانع نباید باشید. با چه میبینم؟ با دید ولایت. با دید یقینی که روی این زمین این جنایتها شده بهواسطه حاکمیت؛ این حاکمیت دارد دیگر. چرا فرمان حاکمی که خدا معین نکرده میبری؟ [چون] مقدس هستی، بیایید متدین بشوید.
مگر هارون نیست که [یکی] آمده [پیشش]، [از او میپرسد] با من چهجوری؟ [گفت] با تو خوبم. [گفت] خیلیخب، برو. [دوباره فرستادهاش آمد، گفت] أجِب خلیفه، [خلیفه را اجابت کن]، خلیفه گفته بیا. دوباره میآید، [میپرسد با من] چهجوری؟ [گفت] من با تو مالاً، جاناً هستم. [گفت] برو، تا رفت [دوباره فرستادهاش آمد، گفت] أجِب خلیفه. [هارون گفت با من] چهجوری؟ [گفت] من با تو جاناً، مالاً، دیناً هستم. گفت فرمان ببر، شصتتا سید را کشت. این حاکمیت باطل است، چرا فرمان حاکمیت باطل را بردند؟ چرا؟ چرا فرمان عمر و ابابکر و عثمان و معاویه را بردند؟ مگر آرام دارد بشر؟ مگر مؤمن آرام است؟ مگر مؤمن سکونت دارد؟ مگر مؤمن میشود او را قانع کرد؟ مگر مؤمن میشود راضی شود؟ مگر مؤمن رضایت دارد به این حرفها؟ چیست یک عروسی برای بچهات میگیری، میروی سه تا، چهار جور نمیدانم چیز درست میکنی و مدغام [موغام، موسیقی مقامی آذربایجانی] میزنی و قرتیبازی درمیآوری؟ خجالت بکش بگو من دین دارم، متدین هستم، بگو من مقدسم. [میگوید] آبرویمان از بین میرود، توی آن آبرویت فاتحه خواندم. اینچه آبرویی است؟ هرکجا نرسیدی [یعنی در شرایطش قرار نگرفتی]، [خوب هستی]؛ بهجا [که] میرسد، از امتحان نمیتوانی بیایی بیرون. اگر [به جایی] رسیدی و از امتحان آمدی بیرون مردی، اگر نه نری. بعضی نرها تخمهایشان را هم کشیدهاند؛ هم نر است، هم تخمش را کشیده، شبیه نرها هستند. یک صلوات بفرستید.
عزیز من، قربانتان بروم، فدایتان بشوم، بیایید حرف بشنوید. توی این صحنه دنیا نگاه کنید، از زمان عمر و ابابکر، توی این صحنه نگاه کنید. یکخرده برو بالاتر، از زمان آدم ابوالبشر باید بیایی اینجا. اینقدر یکحرف را نق نزنید رویش، حرف بزنید. جگر من را پاره، پاره میکنید؛ حرف دو کلام، سه کلام [بزنید]. تو بلبل باغ ملکوتی، نه از عالم خاک. باید ترقی کنیم ما، وقت نگذرانیم برای یکحرف موهوم. حالا نگفتم سؤال نکنید، چهکنم؟ من بیچارهام [در] حرف زدنم، یکوقت بد برداشت میکنید. من میگویم جدل حرام است، تو یکوقت حالیات نیست داری جدل میکنی. حرف را نزدیک کنیم، اگر حرف نزدیک نباشد، جدل است. همین گفتم گوشت بار کردی، ببین من چه دارم به شما میگویم.
شما باید از عالم ملکوت بیایید یکحرف بزنید، از زمان رسولالله حرف بزنید. آنموقع میبینی، حق را داری میبینی و باطل را هم داری میبینی، این دیگر حرف ندارد که. هارون را داری میبینی، موسیبنجعفر [را] هم داری میبینی. مأمون را داری میبینی، امامرضا را هم داری میبینی. ظالم را داری میبینی، مظلوم را هم داری میبینی، تو ظالم نشو. نه [ظالم] بشو، نه طرفدار ظالم باش. چرا؟ [چون] میروی با فعل او شریکی. توجه فرمودی من دارم چه میگویم؟
عزیز من، قربانتان بروم، فدایتان بشوم، بیایید یکقدری توجه کنیم. من به قربان بعضیها بروم، یک پارهوقتها بعضیها یکهو میگویند این حرفی که تو زدی، تا یکماه ما باید روی این فکر بکنیم. میگویم باباجان بگو، اگر من جوری گفتم بگو، من آمادهام. من اصلاً آماده نصیحتم، آمادهام که شما من را نصیحت کنید، آمادهام از شما استفاده کنم. والله، بهدینم، از کوچک و بزرگتان من میخواهم استفاده کنم. اما آن کلامی که پرش از دهان شما میکند، عنایت خدا باشد، لجاجت نباشد. حکومتی که بهغیر امر باشد، آن حکومت لجاجت است. توجه فرمودی؟ باید لجاجت نباشد. حاکمیتی که بهغیر از امر باشد، لجاجت است.
ببین مؤمنطاق، بندهخدا، آمدند به او گفتند که خلفای حقه کیست؟ من روایت رویش میگذارم. گفت کسیکه حق معلومکرده. خب هارون [را] که حق معلوم نکرده، حجاج [را] که [حق معلوم نکرده]، منصور [را] که حق معلوم نکرده. گفت زبان این از صدتا شمشیرزن برای من بدتر است، بکشید او را؛ کشتند. چرا؟ آن حاکمیتی که بهغیر امر باشد، آن حاکم نمیخواهد مردم بفهمند؛ اما ولایت میخواهد مردم بفهمند. این [را] هم باید توجه کنید، او میخواهد مردم نفهمند. یکیشان معاویه بود، به عباس گفت که قرآن میخوانی؟ قرآن داری معنی میکنی؟ گفت قرآن بخوان، معنی نکن. دید حاکمیتش از بین میرود اگر این قرآن را معنی کند. گفت بگوید حرامزاده که هست، بگوید جاهل که هست، بگوید غاصب که هست. گفت هرچه بگوید به این جمع است، گفت معنی نکن.
چرا میروید صرف این کتابها مغز مبارکتان را میکنید؟ به شما گفتم یا صحیفه سجادیه بخوانید، یا اینکه عرض بشود خدمت شما نهجالبلاغه و قرآن بخوانید، آن میسازد شما را. کلامه نور، اینها گفتند ما خودمان نوریم، کلاممان هم نور است. کلام علیبنابوطالب نهجالبلاغه است، بخوان تا آخرش، آنوقت ببین چهجور میشوی. گفته اینها اینجور میشوند، اینها اینجور میشوند، اینها اینجور میشوند، اینها اینجور میشوند. من که نمیتوانم آنها را بگویم که، مسجدها اینجور میشود، علما اینجور میشود، جوانها اینجور میشود، بچهها اینجور میشود، [فلانچیز] حلال میشود. تمام اینها را امیرالمؤمنین وقتی او را گذاشتند در خانه [نوشت]، مگر دست برداشت؟ نهجالبلاغه نوشت برای شماها. حالا [طرف] رمان میخواند، نمیدانم چیچی میخواند. رمان، نمیدانم چیچی، اینها چهچیز است میگویید؟ اینها چهچیز است درآوردید؟
هرچیزی [را میخوانید]. امروز مجله پخشکن است شیطان، مجله دستت میدهد. یکچیزهایی را میآورد توی مغز آنها، برای تو تولید میکند شیطان. تلویزیون رنگی به شما میدهد، ویدیو به شما میدهد، بساط قمار [میدهد]، مشغولت میکند؛ یکدفعه عزرائیل آمد و تمام شد، رفت پِی کارش. مشغول آن هستی [و مرگت میرسد.] توجه کن من دارم چه میگویم. من دیگر باباجان، من نزدیک هشتاد سالم است، توجه کنید به این حرفها. به حضرتعباس، این حرفها گیرتان نمیآید، یکوقت دلتان میسوزد. یکوقت همین شب پامیشوید توی این دنیا سرگردانید. میگویید چطور شد این یارو؟ پیرمرد چه حرفهایی در شریعت زد! این کجا رفت؟ تو خواب بودی؟ کجا رفتی وقت خودت را تلف کردی، نیامدی توی جلسه تمرین ولایت؟ قدردانی کنید عزیز من.
حالا پس حاکمیتی که بهغیر از آنکسیکه خدا گفته حاکم است، [باطل است]. [خدا فرمود] حاکمیت را تو قرار بده روی زمین علیجان، امامزمان، قربانت بروم، موسیبنجعفر. حالا آمدند حاکمیت را از دست اینها گرفتند. چه شد؟ چرا ما باید اینقدر کم باشیم؟ [چون] مردم رفتند دنبال حاکمیت باطل، والله دارم میبینم که میگویم. یکقدری باشید، چقدر شیعه [کم است]! خدا رحمت کند حاجشیخعباس را، اینجور حرف نمیزد البته، یک اشاراتی میکرد. میگفت ما مثل یک گاو سیاه، یک موی سفید [داشته] باشد هستیم؛ یا یک گاو سفید، یک مویش سیاه باشد. چقدر کم هستیم! همه رفتند دنبال حاکمیت باطل، کجا میروی تو؟ کجا میروی دنبال حاکمیت باطل؟ حاکمیت باطل یعنی بیعدالتی.
عدالت داشتهباش! عزیز من، صداقت داشتهباش! عزیز من، سخاوت داشتهباش! عزیز من، قیامت را یقین کن! عزیز من. انفاق را یقین کن [که] تولیدش چیز است، عزیز من. چشمت را نگهدار، نگاه بیخود نکن! عزیز من. خیالت را اینطرف و آنطرف نزن! عزیز من. عمرت دارد کلید میاندازد، [آنرا] صرف دین کن! عزیز من. هر نفسی که داری میکشی، [حساب دارد]. چرا میگوید امیرالمؤمنین هر نفسش افضل عبادت ثقلین [است]؟ مگر علی نفس بیخدا میکشید؟ چرا بیخدا نفس میکشیم ما؟ نفسِ غیر صراط مستقیم، والله نفس بیهوده است.
هرکسی حاکمیت دارد، تو الان حاکم خانهتان هستی، مبادا بیعدالتی بکنی. تو الان حاکم کارگاهت هستی، مبادا بیعدالتی کنی. حاکمیت، هرکسی طالب حاکمیت است.
خدای تبارک و تعالی حاکم در تمام این خلقت است. اما خدای تبارک و تعالی با آن نظر مبارکی که دارد، حالا خدا هم حاکم برای تو قرار داده؛ حاکم علیبنابوطالب است. صلوات بفرستید. حاکم رسول خداست، حاکم الان به تمام خلقت وجود مبارک امامزمان است. کجا میروی؟ چهکسی تأیید کرده این حاکمها را؟ این حاکمها ظالمند، نرو طرف حاکم. یکوقت میبینی تو خودت هم حاکمیتت ظالم است. باز خدا رحمت کند حاجشیخعباس را، میگفت پهلوی یک حاکم یک مملکتی است، ظالم است؛ تو حاکم کارخانهات هستی، تو ظالم [در] کارخانهات هستی، تو ظالم [در] کارگاهت هستی، تو ظالم [در] خانهات هستی. تو یک ظالم کوچکی، او یک ظالم بزرگ است.
من فدایتان بشوم، عدالت یعنیچه؟ عدالت، هرکجا باید عدالت را پیاده کنید، با عدالت باشیم ما. من گفتم که عزیز من، شما باید یک پرچم امر داشتهباشید؛ آن پرچم امر [دستت باشد]. کجا آن پرچم امر [دستت است و] امرالله میشوی؟ در صورتیکه آن پرچم امر را با عدالت پیادهکنی. پس عدالت خیلی مهم است. دوباره یک صلوات بفرستید.
حالا چرا اینها اینجوری شدند؟ اینها تسلیم نیستند. حاکمیتی که تسلیم ولایت نیست ظلم است، قلدری است. تمام اینها که اینجور بودند، قلدر بودند نه حاکم. هارون قلدر است، مأمون قلدر است، عمر قلدر است، ابابکر قلدر است، معاویه قلدر است. آنوقت اینها هی قلدری میآید، میآید، کوچک دارد، بزرگ دارد. مثل اینکه میگویند نمیدانم چهچیز مینگیلی است، نمیدانم چهچیز؛ تو هم مینگیلی هستی. میگویید خودتان، یکچیزهایی هست توی مردم. چهچیز است در مردم؟ چرا حرف نمیزنی؟
تمام ظالمهای بیعدالت وصل بههم هستند، یعنی وصل به عمر و ابابکرند، هر که میخواهد باشد. هر حاکمیتی که به ولایت وصل نباشد، قلدر است، یعنی او خودش [آنرا] ایجاد کرده. آنوقت اینمردم که اینهمه سقوط کردند، الان میگوید اگر یکیتان با دین از دنیا رفتید ملائکه تعجب میکنند، [چون] پِی آن حاکمیت هستیم ما، ما پِی آن هستیم. پِی آن هستیم دیگر، یعنی ما عرض بشود خدمت شما، هنوز آن تجلی ولایت [را] نخواستی که در قلبت باشد. اگر بخواهی آن تجلی ولایت باشد، به حضرتعباس هیچ حاکمی را بهغیر آن حاکمیت امامزمان نمیخواهیم. هنوز آن ریشه دارد که تو محبت به او داری، این ریشه باید کنده بشود بریزی دور. آن ریشه چهوقت [ایجاد شده] است؟ [زمانیکه] بهغیر حاکم حقیقی تو رفتار کنی. یعنی زندگی خانواده، زندگی کارخانه، زندگی خودت، بهغیر حاکمیت [حقیقی] باشد؛ تو هم یک حاکمیتی داری.
من نمیخواهم بگویم، یک عدهای هستند، فقط میخواهند بگویند؛ اصلاً نه میخواهند بفهمند، نه بشنوند. خودش یک حاکمیتی دارد، آن حاکمیتش را میخواهد اجرا کند، همانساخت که کردند. معاویه بروز داد خودش را، وقتی اینهمه جنگ کرد، اینهمه چیز کرد، وقتی یک صلحی برای امامحسن نوشتند، یک روزی آمد منبر، گفت مردم بدانید من صلح حسنبنعلی را پاره کردم، ریخت آنجا. گفت من اصلاً نمیخواستم که شما نماز بخوانید، روزه بگیرید، من میخواستم بر سر شما حاکمیت داشتهباشم، حکومت کنم، من به آن رسیدم. خب بفرما، این بروز داد. اما حاکمیتی که اینجوری است، همهشان در دلشان همینجور است. چونکه ببین این «انّ الله و ملائکته یصلّون علی النبی، یا أیها الذین آمنوا [صلّوا علیه و سلّموا تسلیما]»، این تسلیم نیست. یک صلوات بفرستید.
رفقایعزیز تمام حاکمیتها که زیر این آسمان میشود، اگر آن حاکمیت به امر ولایت نباشد، [سقوط میکند]. یعنی در هر زمانی باید به امر ولایت باشد. اگر به امر ولایت نباشد، آن حاکمیت سقوط میکند. مگر این نبود که امامصادق فرمود به آن حنفی [ابوحنیفه] که تو این پول را [از منصور] نگیر، رفت گرفت. یک دو سال [منصور به او پول] داد و مِنبعد به او ندادند. حالا آمده منصور میگوید هرچه امام گفت غیر آن بکن. ببین او به حرف امام نرفت، آن حاکمیت صحیح نبود. هر حاکمیتی که روی زمین [بهغیر امر] بود، خودخواهی و خودپرستی است. حاکمیت خیلی مهم است، تا حتی اشارهای میکنم علم فلسفه هم همینجور است، باید در اختیار آن حاکمیت خدا باشد؛ نه اینکه تو فلسفه خواندی، بگویی من خودم از خودم حرف میزنم. مگر تو قرآن مجیدی که از خودت حرف میزنی؟ مگر [خدا] به پیغمبر نگفت [اگر از خودت حرف بزنی] رگ دلت را قطع میکنم؟ تو چه کارهای؟ اگر علم فلسفه خواندی، عزیز من، قربانت بروم، باید تسلیم باشی. من به فدای تو بشوم، خیلی زحمت کشیدی این علم فلسفه را خواندی؛ اما باید بفهمی [که] در اختیار امر بگذاری، این خیلی خوب است.
خدا رحمت کند آقای علامه [طباطبایی] را، این حاجشیخعباس با او یک محرمیتی داشتند با هم. یکروز [ایشان] داشت میرفت، والله [حاجشیخعباس] بهمن گفت حسین، زیر این آسمان قم یک همچین آدمی نیست. حالا چیز کردند، میگویند ایشان فلسفه میخوانده؛ ایشان فلسفه میخواند [که] فلسفه احکام را بداند. یعنی فلسفه روایت و حدیث و قرآن را بداند، نه فلسفه خواند که بگوید من. کجا علامه طباطبایی گفته من؟ شما هم بیایید فلسفه را بخوانید، نمیگویم [نخوانید]؛ اما ببین چه میگویم. باید روایت و حدیث و قرآن و کلام و اینها را یکقدری بفهمی [و] همان آنرا در اختیار مردم بگذاری. بگویی قال الصادق، قالالباقر، امامصادق اینجوری گفته، امامباقر اینجوری گفته، در زمان نوح اینجوری شده، در زمان چیز [چه شده]، همینهایی که من دارم به شما میگویم؛ من فلسفه خواندهام. چندینسال است به شما نگفتهام، من فلسفه خواندهام [که] دارم اینها را به شما میگویم. آن فلسفهخوان هم باید همینجور باشد، امر را به شما بگوید، نه امر خودش را.
علم ادیان هم همیناست. عزیزان من، علم ادیان هم همیناست. ادیان یعنی این چهار نفر، توجه میکنید؟ یعنی کسانیکه کتاب داشتند، [پیامبران صاحب کتاب]، ادیان یعنی این. ببین یکدانه کلام رسولالله بهغیر از قرآن چیز دیگر به شما گفت؟ بهغیر امر خدا چیز دیگر به شما گفت؟ بهغیر معرفی امیرالمؤمنین چیز دیگر به شما گفت؟ چقدر اذیت شد؟ اذیتها را میکشید و میگفت. چرا [آنها که] ادیان باقی ماندند به آن ادیان [سابق]، الان مورد لعنت شده یا یهود یا امریکاییها؟ [چون] ادیان باید در اختیار امر باشد، ادیان در اختیار قرآن باشد، این ادیان خوب است، درستاست.
علم کلام هم همیناست. امروز حرفها دارد یکقدری بالا میرود، توجه کنید که بدانید من اینها را یک اندازهاش را که میدانم. علم کلام هم آن کسانیکه علم کلام میخوانید، توی این دنیایید، به تمامتان ابلاغ میکنم. هرکسیکه در این مجلس حضور دارد به اینها ابلاغ میکنم، به تمام علم کلام من ابلاغ میکنم. آن کلامت باید وابست به کلامالله مجید باشد، اگرنه کلام خودت است، دهشاهی ارزش ندارد، سقوط میکنی و سقوط کردی؛ علم کلام، سقوط میکنی. بیانت باید اتصال به کلام باشد. اگر بیان تو اتصال به کلام نباشد، حرف خودت است؛ حرف خودت که ارزش ندارد عزیز من. یکذره بیایی جلو، بدعتگذار دین هم شدی، مورد لعنت هم شدی؛ با علم فلسفهات، با علم کلامت، با علم روزت.
توجه کنید به این حرفها. او به سوادش مینازد، [میگوید] خارج رفتم، نمیدانم چندینسال کجا رفتم و نمیدانم دوره چهکسی را دیدم. دوره چهکسی را دیدی؟ خود او هم محتاج است. تو دوره محتاج دیدی، بیا دوره امامزمان ببین، بیا دوره علی ببین، بیا دوره قرآن ببین، بیا دوران ولایت ببین که محتاج نیست. کجاییم؟ تمام این حرفها که توی عالم است، قطره است. انبیاءش هم قطره است، اوصیاءش هم قطره است؛ کسیکه قطره نیست، دوازه امام، چهاردهمعصوم است؛ تمام باید به اینها وصل باشند، اگر وصل شدند میشوند پاک. من یک مثالی زدم آنجا، اینجا در نوار نگفتم، میخواهم به شما بزنم عزیز من. تو دریا را میبینی، میآیی آنجا یکقدری بهقول امروزیها آبتنی میکنی و بهقول ما قدیمیها شنا میکنی و صورتت را میشویی و وضو میگیری و اما عمق این دریا را نمیدانی، عمق دریا ولایت است. تو داری بازی میکنی توی این دنیا عزیز من، اینها همهاش بازی است. چهار روز دنبال این، چهار روز دنبال این، چهار روز این کتاب را میبینی، چهار روز او را میبینی. من نمیگویم نبین، بفهم و ببین.
من به قربان یکنفر بروم، یکنفر یک نوار به ایشان دادهبود؛ نوار را گرفتهبود، آورد گفت که فلانی [این] چیست؟ ببین این به آن نوار ایمان نیاورده، حالا یکذره پایش خیز رفت، یک خردهاش را گذاشت. اما یکذره رفت لیز بخورد، خودش را گرفت، اگرنه لیز میخورد، به مغز میخورد زمین. حالا [نوار را] آورد اینجا، گفتم بابا این مال فلانی است، اینها صوفیاند، صوفیگریاند. آقایگلپایگانی [آنها را رد کرده]. الان شخصی در این مجلس است، میخواهم اسمش را نیاورم، گفت اینها چندتایی آمدند، رفتند با اینها صحبت کردند، خدمت آقایگلپایگانی [رفتند]. آقایگلپایگانی گفت اینها نجسند. حالا اولش یکحرف ولایت میزند، چونکه میفهمد اینمردم ولایتخواه هستند. اول حرف ولایت میزند، [میگوید] امیرالمؤمنین اینجور است، حضرتزهرا اینجور است. آنوقت یک چند روز که تو را برد، آنوقت یکچیزهایی را هم [از خودش اضافه میکند]. این مرتیکه نماز نمیخواند، این مرتیکه نماز نمیخواند. من یکوقت یکقدری با اینها بودهام، میگوید نمیدانم به کجا رسیدی و فلان است و نمیدانم تو دائم در سجدهای و نمیدانم دائم از این حرفها [میزند]، خب بفرما.
این آقایگلپایگانی فرمودهبود که این صوفیها که اینجوریاند، نجس هستند؛ [آنوقت] این آقا میرود دنبالش. الان بوق مَنتشایی دارد، اینقدر هم عدالت دارد! آره، الان میدانید چهکار میکند؟ الان مثلاً شما پنجاههزار تومان قرض داری، به یکی گفتهای، ایشان به این میگوید. یکروز که تنها هستی، میآید پیشت، میگوید من شنیدهام تو پنجاههزار تومان قرض داری، [این پول را] بگیر. این یارو هم به این اعتقاد پیدا میکند. مگر کسی به حرف کسی اعتقاد باید پیدا کند؟ فهمیدی؟ حالا اگر پنجاههزار تومان را بهمن بدهد، پنجاههزار تومان را هم میگیرم، میگویم خر هم خودت هستی. فهمیدی؟ پنجاههزار تومان را میگیرم، بهجان خودم، میگویم خر هم خودت هستی. فهمیدی؟ توجه کن، کجا اینطرف، آنطرف میزنی؟
ببین من دارم دوباره [میگویم]، یکدفعه گفتهام. تمام این خلقت اگر حاکمند، باید حاکمیت را ولایت معلوم کند. فهمیدی؟ باید حاکمیت را ولایت معلوم کند. اگر حاکمیت را خدا یا ولایت معلوم [کند که] خدای تبارک و تعالی این دوازدهامام، چهاردهمعصوم را حاکم کرده برای تمام خلقت؛ آنوقت اینها [ائمه] حاکم معلوم میکنند. مثلاً ببین متقی حاکم است، اصحابیمین حاکمند. اینها معلوم میکنند، درستاست؟ متقی حاکم است. ببین سلمان حاکم است، [پیغمبر] میگوید سلمان منّا اهلالبیت. کجا تو را گفته؟ آقای مأمون! آقای هارون! آقای ابنزیاد! آقای نمیدانم عمر! کجا تو را حاکم کرده؟
پس من گفتم عزیز من نگاه کنید، شما باید تمام این خلقت را، آنچه که خلق است بگذارید اینطرف. اگر این آمده، این کارش را، زندگیاش را، حکومتش را، همه را در اختیار ولایت گذاشته، تسلیم ولایت است، این به کُر اتصال است. از کجا بفهمیم که این تسلیم ولایت است؟ [باید] از خودش حرف نزند. از کجا بفهمیم [تسلیم ولایت است]؟ [باید] عدالت داشتهباشد. از کجا بفهمیم [تسلیم ولایت است]؟ [باید] سخاوت داشتهباشد. از کجا بفهمیم [تسلیم ولایت است]؟ [باید] خودخواه نباشد. از کجا بخواهیم بفهمیم [تسلیم ولایت است]؟ [باید] بیامر خدا و پیغمبر امر نکند. خیلی من دارم واضحش میکنم برای شما.
شما این پرچم [امر] باید دستتان باشد، عزیز من. باید بینا باشید، امروز بینایی ایننیست که [بگویی] آن یارو کور است، من چشم دارم، این چشم هم کوری است. امروز اگر شما چشمی نداشتهباشید که این عالم را ببینید، کوریم.
امروز باید نگاه کنید، دوباره تکرار میکنم، از زمان رسولالله، چهکسی جهنمی شد؟ چهکسی مردم را کشید؟ چهکسی مردم را اینجوری کرد؟ نمیخواهم اسمش را بیاورم، توجه کن، تسلیم او نباش. احوالپرسی کن با مردم، امروز نمیتوانی خُلقت را بکشی توی هم. احوالپرسی کن، دوباره میگویم، [اما] نخواه این خلق را؛ باید صادرات خلق را ما بخواهیم. یعنی الان که این هست، جخ اگر صادراتش را [جایی] خواندی، این صادرات یکوقت مثل عمر نباشد که عدالتفرسا [یی] کند [اما] در مقصد خودش باشد. باز هم باور نکن؛ اما حالا الان یک بُلی گرفتی [از صادراتش یک استفادهای کردی].
خیلی امروز باید توجه کنیم تا بتوانیم ما دین خودمان را حفظ کنیم، عزیز من. بهقدری کار مشکل است [که پیغمبر] میگوید هر که [آخرالزمان دینش را] حفظ کرد، با من در درجه من است؛ معلوم است [حفظ دین] خیلی مشکل است. من تمام مشکلاتش را دارم میگویم به شما، عزیز من قدردانی کنید، به علی [قسم]، باید قدردانی کنید. مبادا توی مشکل بیفتید. امروز مقدسها مثل همان زمان رسولالله شده، امروز مقدسها آمدند جلو، متدینها را زدند کنار. نگاه نکنید الان شما تسلیم این حرفهایید، خیلی وضع بد است. خیلی باید توجه داشتهباشید. دوباره تکرار میکنم، تمام اینمردم را باید قطره بدانی. اینمردم همه محتاجند، [آنها را] قطره بدانی، بهخصوص آنهایی که الان دارند چهکار میکنند؟
خیلی باید مواظب باشید عزیزان من، قربانتان بروم، حواستان جمع باشد. اگر بخواهید که اینچیزها را بفهمید، راه خودت را [پیش] ببر. همین دین پدر و مادری را ما حفظ کنیم خوب است، دیگر نرو اضافهاش کن باباجانِ من. خدا میداند، به حضرتعباس، این بابای من چهکار کرد، مادر من چهکار کرد. علی گفت، گفت، گفت، تا گفت عل، عل، مُرد، خب بفرما. این اتصال است قلبش به علی، اتصال است قلبش به توحید؛ اینقدر مشغله هم گردن خودش نگذاشته که. بابای ما وقتی میخواست بمیرد خیلی ثروت داشت، یک پنجاه تومانی توی جیبش بود. من به قربان آن پنجاه تومانش بروم، باز آن حلال بود، باز یک بیلی زدهبود، یککاری کردهبود. این چیست؟ اینها که [ما ارث] گذاشتیم چیست؟
یکی از این پسرهای (خیلی مشکلم است بگویم، حالا نمیگویم) ، یکی از این پسرها آمده میگوید بابای من چیزی نداشت که، یکوقت [مردم] یکچیزی برایش میدادند، [در] ظاهر. حالا [بعد از فوتش] من رفتم میبینم یکمیلیارد این توی بانک پول دارد، یکمیلیارد و هزار و چهارصد. تمام اینها را باید بدهد به مردم، نداده، اینجا جمع شده. این پسر گفت من دهشاهیاش را نمیخواهم. حالا این مرد است یا او؟ گفت میدانم اینها چه پولی است. بفرما، پول مقدسی است. این به قیامت اعتقاد دارد؟ به تمام مقدسات عالم، من بیدین از دنیا بروم [اگر غیر اینباشد]. اگر یکی یکچیز بهمن بدهد، بنا شده به مردم بدهم، هی نگاه میکنم، امشب میخواهم به تو بگویم هزار شب میشود. من اصلاً دلم میخواهد زود صبح بشود که اینرا بدهم به یکی. چرا؟ این الان که داده، باید بدهم به این، او استفاده کند، من جلوی استفاده او که اینرا بهمن داده نگیرم، [اگرنه] من غاصبم. تو غاصبی مرد نادان [که] اینهمه جمع میکنی. کجایش را بگوییم ما؟
پس شما باید اینقدر یقین پیدا کنید، دوباره تکرار میکنم این موضوع را، اگر بخواهید دنبال مردم نروید [راهش] همیناست. تمام مردم را قطره بدان، اقیانوس علی است، اقیانوس امامزمان است. مواظب باش، تا میتوانید جایی نروید، توی اینچیزها نروید، این کتابهای ادیان را نخوانید. اگر بروید این کتابهای ادیان را بخوانید، هنوز شک به ولایتت داری. اما اگر یک کسی بود که اینها آمدند خیلی تعریفش را کردند، شما باید با دید ولایت، با محکم ولایت، با پرچم امر، با پرچم ولایت، با پرچم تصفیه شده اینرا ببین، آنوقت میفهمی اینهم باطل است. اینهم که اینقدر گفتند حق است، تو آنرا که میخوانی، بفهم [که] باطلی اینرا باید ببینی، این درستاست. اگر غیر اینباشد، خودت باطلی. چهجور است؟
دوباره تکرار میکنم عزیز من، قرآنمجید بخوان. بیا قرآن را بخوان عزیز من، اگر کلامش یکخرده چیز [برایت مشکل] شد، بیا سؤال کن، از خبرهاش سؤال کن. تو داری آن [را] که میخوانی، [میخواهی] با قرآن محشور شوی. اگر نهجالبلاغه میگویم بخوان، [چون] با آن محشور میشوی. اگر صحیفه سجادیه میگویم بخوان، [میخواهم] با آن محشور شوی؛ نه [اینکه] رمان [بخوانی]، خب با آن محشور میشوی. بیا عزیز من رفیقی بگیر که خدا رفیق معلومکرده. خدا میگوید من رفیقم، یکرفیق هم برایت معلومکرده: متقی. حضرت میفرماید دوست بگیر، آن دوستی که همیشه تو را یاد خدا بیندازد. اگر یکدوستی گرفتی، [کسی باشد که غیر امر] هیچچیز نگوید اصلاً. حالا الان ببین [رفیق امروزی چهجور است]، [میگوید] او چهکرد؟ چهجوری شد؟ آنجا اینجوری شد، یک لپ درآوردند، چهچیز درآوردند، چهچیز شد؟ آنجا نمیدانم بروم میخواهم ببینم، امروز مجلس اینجوری شد، امروز کجا اینجوری شد. تو آنهاست، اینکه آخر به چه درد تو میخورد؟ آخر به چه درد تو میخورد عزیز من؟ قربانت بروم به چه درد تو میخورد؟
دنیا همیشه اینجوری بوده، من یکدفعه گفتهام، میخواهم توی این نوار بماند. خدا رحمت کند حاجشیخعباس محدث را، در احوالاتش نوشته [که میگوید] من رفتم [حمام] داشتم کیسه میکشیدم، یک کیسهکش حمام بهمن کیسه میکشید. به او گفتم یا مشروطه چهکرد یا مستبد. آخر آنموقع مجلس نبود، میخواستند مجلس درست کنند، این مجلس را هم انگلیسها درست کردند، اگرنه این مجلس [را] آنها درست کردند. حالا بیشتر از این حرف نزنیم. آنوقت اینها یک عده مستبد بودند، عرض بشود یک عده مشروطه. گفت من یا گفتم مشروطه چهکرد یا مستبد. گفت تو چه کارهای؟ گفتم من درس طلبگی میخوانم. گفت آشیخ برو دَرست را بخوان، این عالم همیشه مشروطه و مستبد تویش هست. برو حرف حق را بزن! قال الصادق، قالالباقر، [بگو]! توی آنکار کن، نه توی اینها؛ گفت من شدم [گوش به] حرف یک کیسهکش حمام.
شما هم بیایید ما را بهقدر کیسهکش حمام حساب کنید، حرف من را بشنوید. قربانتان بروم من که بد شما را نمیخواهم، من شما را از زحمتها بازمیدارم. [به] حضرت فرمود در آنزمان چه کنیم؟ گفت که واجباتت را بجا بیاور، ترک محرمات [کن]، منتظر امامزمانت باش. انتظارالفرج أفضل العباده، خب [پیغمبر] معلومکرده برای ما [که چه کنیم]. چقدر اینطرف و آنطرف میزنیم هنوز؟ هنوز [میگوییم] چهکسی چه گفته؟ چهکسی چه گفته؟ این حرفها چیست میزنید؟ آرام باشید، المؤمن کالجبل باشید. به یقین خودتان یقین داشتهباشید. ما هنوز به یقین خودمان والله بیشترمان یقین نداریم. به یقین خودت یقین داشتهباش. اگر حرف خوب است صلوات بفرستید.
عزیز من، قربانتان بروم، اینرا باید بدانید. دوباره تکرار میکنم، هرکسی به جایی رسید از امر رسید، از عدالت رسید، از صداقت رسید. ببین آنها چهکار دارند میکنند؟ بابا از امیرالمؤمنین بهتر، [از] اینها [ائمه] [بهتر] نداریم. ببین چه کسانی رفتند [طرف] آنها [خلق]؟ نمازخوانها، روزهگیرها [رفتند]، آتش میگیرد آدم. رفتید دنبال باطل، که این مرتیکه [شریحقاضی] چه گفت؟ [حسین] خرج [عن] دین جدّه [چون] آمده عرض بشود خدمت شما، هشتم محرم [ذیالحجه] آمده بیرون از خانهخدا. رفتید به حرف خلق، کجا به حرف خلق میروی؟ جگر آدم کباب است، چه کسانی رفتند؟ نمازخوانها، حجبروها، مقدسها رفتند.
از ولایت که شخص ساقط شد، دلش دیگر دل انسان نیست، دلش دیگر تا حتی دل حیوان هم نیست. دل میشود سنگ، بدتر از سنگ میشود، جگر من کباب است. بنیامیه دلشان بدتر از سنگ شد. چرا در زیارتنامه اینرا میخوانیم [که] میگوید ملائکههای آسمان گریه کردند، سنگ گریه کرد [برای امامحسین]. این آدمهایی که به حرف خلق میروند، ولایت را فراموش میکنند، دلشان از سنگ بدتر است. آقا امامحسین میگوید آخر من تقصیرم چیست؟ برای چه من را میکشید؟ حلالی را حرام کردم؟ حرامی را حلال کردم؟
لعنت خدا و پیغمبر و رسول به شریحقاضی، از برای چند سال که حکومت کند، از برای چند سال [که] پول و پله پیشش باشد [این فتوا را صادر کرد]. چرا میگوید که این محبت دنیا رأس [کل] خطیئه [است]؟ شریحقاضی همان را گفت. آخر تو که میگویی حسین خرج [عن] دین جده، نه [این] که [فقط] حسین را بکشند، بچهاش [را] هم میکشند، طفل صغیرش [را] هم میکشند، بچهاش را اسیر میکنند، سرش را بالای نی میکنند. آیا شریح، تو به همه اینها راضی بودی؟ چرا عمق قضیه [را]، عمق کار را نفهمیدی؟ برای دو روز ریاستت، [اینکار را کردی.] توجه کنید اگر یکحرفی میزنید، عمقش [را] هم بدانید.
آخ! آدم خدا میداند من چه به سرم میآید! شبها میبینم بچههای امامحسین همه توی این کوچهها، همه توی بیابانها. اصلاً محبت نبود، اگر [به] شما بگویم، دوباره تکرار میکنم، اگر این ولایت نباشد، هیچ عاطفهای نیست، از ظالمترین مردم میشوید. مواظب باشید، دنبال این مقدسها نروید عزیز من. چهکار کردند این مقدسها از برای دو روز دنیا؟ بیایید عزیز من توجه کنید.
اینقدر حضرتزینب به اینها، به جنایت اینها یقین داشت، حالا [که] خیمهها را آتش زدند، حالا آمده پیش حضرتسجاد، میگوید یا حجةالله، آیا ما باید بسوزیم؟ امایمن شاید بهمن نگفته باشد. تسلیم ایناست، کجا ما تسلیم هستیم؟ حالا امامسجاد فرمود: علیک بالفرار، بگو بچهها فرار کنند. لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم.
خدایا عاقبتتان را بهخیر کن.
خدایا ما را با خودت آشنا کن.
خدایا به این حرفها یقین کنیم.
خدایا ما را وادار به یقین کن.
خدایا بهحق امامزمان قسمت میدهم، [در] قلب مبارک این رفقای من اگر هر محبتی بهغیر خودت [و] اهلبیت هست، بیرون کن. جایگزین اینها محبت خودت را بکن.
خدایا من به این رفقا هم گفتم اگر توجه کنند، [اگر] بخواهند، خدا این چشمشان را چشم عالمبین میکند؛ یعنی همینجور که گفتم، عالمی را میبینند. از زمان رسولالله میبینند، از زمان آدم میبینند، تمام اینها در دید اینها قرار میگیرد. اگر شما واقع بخواهید بفهمید، [میشود]. اگر قرار نگرفت بهمن لعنت کنید. اما [برای باز شدن] چشم باید توبه کنید. اگر چشمی را [با آن] بهغیر خدا نگاه کردید، آنرا توبه کنید، آن برود. آنوقت خدا یک دیدی به شما میدهد، اینها را میبینید. وقتی دیدید، آنوقت آن جنایتهای اینها را هم میبینید، خیانتهای آنها را هم میبینید، با تمام اینها، تبرّی از همه اینها میجویید.
تولّی و تبرّی یعنی شما باید تبرّی از این خلق بجویید، ایناست تولّی و تبرّی. چون خلق عمر است، ابابکر است، طلحه است، زبیر است، هارون است، مأمون است، ابنزیاد است، اینهاست. این دید باید باشد، دیدی که شما نگاه کردی از تمام اینها تبرّی میجویی، از ظالم کوچک تا بزرگ. من میخواهم شما تبرّی و تولّی داشتهباشید، آنوقت فقط کسی را که شما میبینید، علی را میبینید، زهرا را میبینید، حسن را میبینید، حسین را میبینید؛ آنها را نور میبینید، اینها را ظلمت. باید عزیزان من توی این یکقدری کار کنید. اگر بخواهی [کار] بکنی، چشمت را، فکرت را، جای دیگر نبر. اگر فکرت را جای دیگر بردی، توی این کتابهای بیخودی، دارم میگویم، [فقط میبینی نوشته] چهکسی چهجوری گفته؟ اینجوری، اینجوری گفته، الان چهکسی نمیدانم اینجوری کرده، اینها [را] کرده. دیگر بیشتر از این نمیتوانم افشایش کنم، [چون] که ما بالاخره این نواری است [که] همه میشنوند.
پس دوباره تکرار میکنم، باید از آنزمان نگاه کنید، ظالمین زمان را ببینی، عادلین زمان را ببینی. توجه میفرمایی یا نه؟ عرض میشود خدمت شما، عزیز من حارث را ببینی، هانی [بنعروه] را هم ببینی. این دفاع کرد از او [مسلم]، او دفاع کرد از آن [ابنزیاد]؛ او چه شد؟ اینچه شد؟ این سقوط اینها را اگر بخواهی ببینی، باید با این دید ببینی. ایناست که تولّی و تبرّی یعنی این؛ آنها را ببینی، اینها را ببینی، از آنها بیزاری میجویی، تمام شد.
حالا اگر توی قوم شما، توی فامیل شما، توی قوم و خویشهای شما، اگر [کسی] اینجوری است، دوباره تکرار میکنم، از این باید بیزاری بجویی؛ اما نه [این] که سلام علیک با او نکنی. [نه اینکه] سلام، علیک نکنی، برایت یک عذاب بهوجود بیاورد، آخر آنها تهمت هم میزنند، آنها حرف ناجور هم میزنند. باید با آنها اگر در فامیلت هست، با او تقیه کنی. توجه میفرمایید؟ با او تقیه باید بکنی. ببین من یکجوری میکنم که اگر بهقدر صده یک خردل حرفهای من بدانم برای شما ضرر دارد که من بزنم، بهدینم ناراحتم. دلم میخواهد حرفها که من میزنم به شخصیت شما، به عظمت شما، به ایمان شما، به ولایت شما، به ناموس شما، بهحقیقت شما، من اضافه کنم، نه اینکه یکذره خدشه بخورد. اگر شما بخواهید با آنآقا چیز [قطع] کنی، یک تهمت هم به تو میزند. چونکه بیدین تهمت و افترا تُک زبانش است، میخواهد بزند؛ اما آدم مؤمن از قلبش حرف میزند. یعنی قلبالمؤمن عرشالرحمن، [مؤمن] از عرش رحمان حرف میزند، از ائمه حرف میزند؛ اما منافق از زبانش حرف میزند. چرا به شما میگوید [در] قیامت زبان اینهمه مشکل دارد؟ اینقدر مشکل دارد؟ زبان هم آنجا چیز [بسته] است، حرف نمیزند؛ یکهو به دستت میگوید [حرف] بزن. این زبان [بهدست] میگوید ما گیر میافتیم، [دست] میگوید خدا امر میکند [که حرف] بزن. پس این زبانی که به تو داده اینجاست، خدا اینرا به تو داده، اینرا هم زبان میکند؛ دستت را هم زبان میکند، پایت را هم زبان میکند. مگر میتوانی حاشا کنی خیانتهای اینها را؟ [کارهایی که] بعضیها میکنند، مگر میتوانند حاشا کنند؟ حاشا ندارد که، خودش آنجا افشا [میکند].