معرفت امام؛ اصحاب الیمین

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
نسخهٔ تاریخ ‏۱ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۲۲:۲۶ توسط Alavi (بحث | مشارکت‌ها) (جایگزینی متن - '، اما ' به '؛ اما ')
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به:ناوبری، جستجو
بسم الله الرحمن الرحیم
معرفت امام؛ اصحاب الیمین
کد: 10180
پخش صوت: پخش
دانلود صوت: دانلود
پی‌دی‌اف: دریافت
تاریخ سخنرانی: 1378-04-31
نام دیگر: شناخت و معرفت امام
تاریخ قمری (مناسبت): ایام ولادت امام‌حسن عسگری (8 ربیع‌الثانی)

السلام علیک یا أباعبدالله، السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته

بعضی از دوست‌های‌عزیز یک تذکّراتی می‌دهند. امروز یکی از دوستان تذکّراتی داد که امروز تولّد آقا امام‌حسن عسکری (علیه‌السلام) است، من خیلی به او دعا کردم. خدا را قسم دادم، گفتم: خدایا! تذکّر ولایت به او بده! من همین‌طور در فکر خودم است. من زمانی بود که در جایی بودم، تمام قتل‌ها را می‌دانستم، تمام عیدها را می‌دانستم. یک‌وقت بازار تعطیل نمی‌کرد، من دیدم که به این بازاری‌ها می‌گویم، نمی‌شنوند؛ رفتم شاگردهایشان را دیدم، به آن‌ها می‌گفتم چه روزی قتل است؟ بازاری صبح می‌آمد، می‌دید شاگرد ندارد. تا آخرش فهمیدند کار، کار من است. اما الآن من توی فکری هستم، اصلاً انگار چیزی حالی‌ام نیست. دارم جدّاً به شما می‌گویم، به‌من تذکّر بدهید! اگر قتل است، تذکّر بدهید! حرف‌هایی دیگری دارید، تذکّر بدهید! این‌قدر من خوشحال شدم که ایشان فرمودند امروز تولّد آقا امام‌حسن عسکری (علیه‌السلام) است؛ اما وقتی‌که بگوید، آدم راجع‌به امام صحبت می‌کند، که یک اندازه‌ای امام را بشناسیم.

مثلاً الآن من یک مطلبی را می‌خواهم خدمت شما عرض کنم، شاید این مطلب یک‌قدری با محتواست؛ محتوایش را بفهمید! از علی (علیه‌السلام)، از ولایت شروع می‌کنیم تا بیاییم از اشخاصی که می‌خواهند ببینند به ولایت رسیدند [یا نه]؟ یا اشخاصی که بدانند متقی هستند یا اصحاب‌یمین هم هستند، من خواهم گفت. ببین، [می‌گوییم] علی، یعسوب‌الدّین؛ اگر گفتیم یعسوب‌الدّین، [علی (علیه‌السلام)] خود دین هست، ما دینی به‌غیر ولایت نداریم. اگر دینی به‌غیر ولایت بود، زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) خودش را فدای آن می‌کرد، امام‌حسین (علیه‌السلام) خودش را فدای آن می‌کرد، امام‌حسن (علیه‌السلام) خودش را فدای آن می‌کرد؛ پس ما به‌غیر [از] ولایت دینی نداریم. دین تمام ممکنات، ولایت است. چرا؟ ولایت، مقصد خداست.

حالا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌فرماید: دنیا، به منزله استخوان خوک در دهن سگ خوره‌دار است. یک عدّه‌ای هم هستند، این‌ها تفسیر نوشتند و کتاب نوشتند؛ اما آیا این‌است؟ اگر این‌است، «نستجیر بالله» باید بگویم تا حضّار مجلس توجّه دارند، توجّه‌شان به بلوغ برسد، مگر خدا نمی‌گوید زمین، یا آسمان یا دریا آیات من است؟! اگر علی (علیه‌السلام) این‌را می‌گوید؛ پس به آیات توهین کرده‌است. ببین، من دارم به شما می‌گویم: رفقای‌عزیز! آگاه هستید، آگاه‌تر بشوید! این‌نیست. مگر شتر قوم صالح نبود که گفت از آیات است به آن توهین کردند تمام‌شان عذاب شدند؟ حالا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) یک‌دفعه می‌آید این‌را می‌گوید؟ این‌نیست. اگر امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) این فرمایش را می‌فرماید، والله! این‌نیست. بعد از پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، وقتی ولایت را نپذیرفتند، خدا گفت: این‌ها کافر و مرتدّ شدند. حالا خلق است که از استخوان خوک در دهان سگ خوره‌دار کم‌تر است؛ چون‌که ولایت ندارند، چون‌که دین ندارند. امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام)، خلقِ بی‌دین را می‌گوید، خلقِ بی‌ولایت را می‌گوید که از استخوان خوک در دهان سگِ خوره‌دار بدتر است، نه دنیا را. مگر همین دنیا نیست که آقا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) تشریف می‌آورند، به ماوراء اتّصال می‌شود؟ مگر امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) زمین دیگری می‌آورد، آسمان دیگری می‌آورد، دریای دیگری می‌آورد، کوه دیگری می‌آورد، دشت دیگری می‌آورد؟ پس اگر علی (علیه‌السلام) می‌گوید، خلق را می‌گوید، خلقِ بی‌ولایت را می‌گوید، منظورش [از] دنیا، این‌هاست که در دنیا هستند.

رفقای‌عزیز! من را آگاه کنید! چندین‌وقت است این‌را شنیدیم؛ اما مبنایش را نفهمیدیم. هر حرفی در عالم یک مبنایی دارد. هر حرفی در عالم یک عصاره‌ای دارد؛ مگر ولایت. سه چیز است که این‌ها در عالم است: اوّل خداست، بعد قرآن، بعد ولایت، این‌ها توأم به‌هم است.

من چیز دیگری به شما بگویم. مگر این عالم چطور است؟ والله! بالله! تالله! [در] تمام گلوله‌های [گلبول‌های] خونم، عقیده‌ام این‌است: این‌که به شما می‌گوید که علماء اعلام، مروّج احکام، این‌ها گفتند؛ یک علمی است که یک قسمتی از آن آمده‌است، نمی‌دانم حالا صد قسمت، چقدر، (در حضور هستند، ما در حضور ایشان هستیم، اشتباه کردم، من بعضی از حرف‌هایم اشتباه‌است، خدمت علماء هستیم) این‌که می‌گویند وقتی امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) تشریف می‌آورند، تمام دین می‌آید پیاده می‌شود، آیا متوجّه شدیم چیست؟ یک‌دانه احکام، یک‌قسمت از علم؛ یعنی یک‌قسمت از ولایت در دنیا آمده‌است. این‌ها را هم توان نداریم. من داد می‌کشم توان نداریم. خیال می‌کنیم توان داریم.

حالا عزیز من! امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) که تشریف می‌آورند، همین‌است. او خودش قرآن است، خودش دین است. تمام این‌که می‌گوید می‌آید، خودش می‌آید. خود وجود ایشان، علم است. خود وجود ایشان، ولایت است. خود وجود است که می‌آید [و] همه [احکام] پیاده می‌شود؛ نه این‌که یک قرآن دیگری بیاورند، یک احکام دیگری بیاورند. چرا متوجّه نشدیم؟ پس دعا کنید که وجود مبارک ایشان تشریف بیاورند! یک‌قسمتش بوده‌است، توان ندارند. اگر توان داشتند، چرا علی (علیه‌السلام) را در خانه گذاشتند، زنش را زدند، بچّه‌اش را زدند، بچّه‌اش را کشتند؟ توان نداشتند. خلقت، توان ولایت را ندارد. والله! ندارد. دعا کنید وجود مبارک ایشان بیاید!

دوباره تکرار می‌کنم: این علمی که می‌گوید وقتی آقا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌آید، نمی‌دانم یک‌قسمتش است، صد تاست، چقدر است، علمای‌اعلام گفته‌اند، می‌آید، وجود مبارک خودش است. اصلاً دیگر علمی در خلقت نیست که حضور پیدا کند. آن‌زمانی است که امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) حضور پیدا می‌کند، تمام علم، تمام آیات قرآن، حضور پیدا می‌کند؛ «أنا قرآن‌النّاطق»

رفقای‌عزیز! من خدمت شما عرض می‌کنم، قدردانی کنید! پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) فرمودند: علی‌جان! جبرئیل نازل‌شده، کفّار می‌خواهند من را بکشند، آیا جای من می‌خوابی؟ گفت: آیا جان شما حفظ است؟ گفت: آری! گفت: به دیده‌منّت. حالا بعضی‌ها که یک‌قدری درس خواندند؛ [اما] درس آن‌ها به ماوراء اتّصال نیست، حرف‌هایی می‌زنند. من جواب‌شان را دادم. گفت: علی (علیه‌السلام) می‌دانست که کشته‌نمی‌شود، خب خوابیده‌است. من هم اگر می‌دانستم، می‌خوابیدم. گفتم: تو پیش کسی دیگر باید بخوابی، خدا بداء دارد. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌گفت: شاید بداء حاصل شود، من را بکشند. به عنوان بداء علی خوابیده، به عنوان این‌که شهید بشود، خوابیده [است]. این حرف چیست که می‌زنی؟

حالا می‌خواهم خدمت شما عرض کنم، حرف یک‌قدری بالا است! باید بکشید! اگر یک‌جوری شد که جسارت نکنم، نمی‌گویم که نمی‌کشید، سؤال کنید! سؤال کنید که مطلب، قشنگ جا بیفتد. من از شما خواهش می‌کنم، از شما پوزش می‌طلبم. این حرف‌هایی که می‌شود، مواظب یک‌حرف دیگری باشید. نه این‌که مرتّب دارم می‌گویم سؤال کنید! بپرسید! انتقاد کنید! مقصدم این‌است. از این ردّ شوید! حرفی دیگر باشد شما بینید الآن چندین‌وقت است که هر روز حرف تازه‌ای است که به شما القاء شده‌است.

حالا عزیز من! ببین، می‌گویم این مطلب یک‌قدری تند است، در آن‌هایی که نمی‌کشند، کند است، در آن‌هایی که می‌کشند، کند نیست، تند هم نیست. خدای تبارک و تعالی به پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفته: «بلّغ!» چه‌کار کن! بلند بشو به مردم تبلیغ‌کن! حالا این پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) که تبلیغ دین می‌کند، تبلیغ ولایت می‌کند، به این حفظ [کردن] این پیغمبر توجّه داشته‌باشید! حفظ [کردن] این پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، طوری است که اگر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را حفظ کند، یک نَفَسش افضل [از] عبادت ثقلین است. والله! بالله! [پدر و مادر] امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه)، هر نَفَسش افضل [از] عبادت ثقلین است. خدا می‌خواهد افشاء کند؛ یعنی بداند هر کسی حفظ پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، حفظ قرآن، حفظ ولایت کند، هر نَفَسش افضل [از] عبادت ثقلین است.

عزیز من! فدایت بشوم، اگر شما در آن هستی، مواظب باش [که] نَفَس شما، افضل [از] عبادت ثقلین باشد. این نماز شب‌ها و این نمازها که ما می‌خوانیم، باید روح داشته‌باشد، روحش ولایت است. عزیز من! آن‌جا آرام باش!

حالا توجّه بفرمایید! من می‌خواهم راجع‌به امام‌حسن عسکری (علیه‌السلام) صحبت کنم. ببین، عزیز من! آقا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌خواهد بیاید ولایت را رشد دهد. رسول‌اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) تبلیغ دین می‌کند، آن‌که ولایت را افشاء کند و رشد دهد، مهمّ‌تر است. این حرف من است، به‌من انتقاد کنید! اگر قبول دارید که هیچ؛ وگرنه انتقاد کنید! من «نستجیر بالله» نمی‌خواهم کار امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را در مقابل پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بلندتر یا کوتاه‌تر کنم. من حرفم را می‌زنم. شما هم حرف‌تان را بزنید [و] انتقاد کنید! شما حسابش را بکن! به پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفته «بلّغ»؛ یعنی احکام را بگوید؛ اما آقا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) وقتی تشریف می‌آورد، احکام را رشد می‌دهد. رشد احکام مهمّ‌تر از تبلیغ احکام است. تبلیغ احکام در درجه اوّل است، در درجه دوّم رشد دادن ولایت است. وقتی آقا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) تشریف می‌آورند، می‌خواهند ولایت را رشد دهند. این‌قدر مهمّ است که اگر روایتش را بخواهید، در زمان خود پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نگفته قیامت صغری، نگفته قیامت، در زمان امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌گوید: قیامت [صغری]. من منظورم حرف دیگری است که دارم می‌زنم. همه این حرف‌ها که می‌زنم، می‌خواهم شما آگاه باشید!

اگر روایتش را بخواهید، چرا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌گوید: منم نوح، منم آدم، منم ابراهیم، منم پیغمبر آخرالزّمان (صلی‌الله‌علیه‌وآله)؟ پیغمبر این‌را نگفته. چرا؟ این‌که گفتم این‌ها اتّصالند که زهر می‌خورند، این‌هم عین همان‌است. تمام انبیاء می‌خواستند دین را رشد بدهند؛ نشده. خدا عمر و ابابکر را لعنت کند! نگذاشتند. حالا در این خلقت دارد داد می‌کشد، می‌گوید من همه آن‌ها هستم. آمدم [که] این‌کار را بکنم؛ افشاء ولایت، عظماییت ولایت، چرا در زمان پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نمی‌شد که روی پیشانی‌شان منافق یا مؤمن بنویسد؟ چرا قیامت می‌شود؟ پس مهمّ‌تر است. من چند دلیل بیاورم که آقا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) وقتی می‌آید مهمّ‌تر است.

حالا خدمت شما عرض کنم. تمام این حرف‌ها که من زدم، می‌خواستم شما امام را بهتر بشناسید! شما امام را می‌شناسید؛ اما امام‌شناسی مثل ولایت‌شناسی است، مثل خداشناسی است؛ حدّ ندارد. حالا ببین، آقا امام‌حسن عسکری (علیه‌السلام) چه‌کار می‌کند؟ اگر امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام)، یک‌شب حفظ ولایت کرده‌است؛ [امام‌حسن عسکری (علیه‌السلام)] سال‌های سال دارد حفظ امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌کند. آقا امام‌حسن عسکری (علیه‌السلام) چقدر نَفَسش افضل [از] عبادت ثقلین است؟ دارد جان یک‌چنین کسی را، چنین موجودی را، یک‌چنین ممکنی که در تمام خلقت [مانندش] نیست [را] حفظ می‌کند، چقدر در خانه ایشان ریختند؟

رفقای‌عزیز! فدایتان بشوم، ولایت، مثل دریای اقیانوس می‌ماند. یک دریای اقیانوس وقتی به او رسیدی، دل شما هم اقیانوس می‌شود. هر چیزی که در این ماوراء است، دل شما اقیانوس می‌شود، باید إن‌شاءالله دل شما اقیانوس بشود، در ولایت حدّ نداشته‌باشد. مگر ولایت حدّ دارد؟ حالا ببین، عزیز من! من چه می‌گویم؟ حالا آن‌مرد نادان می‌خواهد بیاید چشم به پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بزند؛ یعنی پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را نابود کند. از درون همه قوم، این بدچشم‌ترین مردم است. اگر به کوه چشم بزند، کوه متلاشی می‌شود. حالا پیش پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آمده، فوراً جبرئیل نازل می‌شود. توجّه بفرمایید! ببین، من چه می‌گویم؟ حالا جبرئیل نازل می‌شود، می‌گوید: ای رسول من! این کلام را بخوان: «وَ جَعَلنا مِن بَین أیدِیهم سدّاً و مِن خَلفِهم سَدّاً فَأغشیناهم فَهُم لایُبصِرون» آن‌شخص می‌آید [و] می‌گوید: محمّد! عجب چشم‌هایی داری؟ دوباره تکرار می‌کند. می‌گوید: «لا إله إلّا الله، محمّد رسول‌الله» والله! بالله! اگر نکِشید، من متّهم می‌شوم، پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) باید «وَ جَعلنا مِن بَینِ أیدیهم سَدّاً و مِن خَلفِهم سَدّاً فأغشَیناهم فَهُم لایُبصرون» بخواند، امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) خودش این‌است، امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) خودش آیات است. صدها در خانه او ریختند، او را ندیدند. مگر امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) «وَ جَعَلنا مِن بین أیدیهم» خواند؟ امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) خودش قرآن است، خودش قرآن‌ناطق است. حالا بگو مگر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نیست؟ پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، افشاکن است. صدها در خانه امام‌حسن عسکری (علیه‌السلام) ریختند، مگر امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه)را دیدند؟ مگر آن‌جا نبود؟ آقا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) خودش قرآن است. مگر او را می‌بینند؟ خدا می‌داند این حرف چقدر قشنگ است! به روح امام‌زمان! خدا می‌داند. چقدر آقا امام‌حسن عسکری (علیه‌السلام)، این وجود مبارک را حفظ کرده‌است. دوباره تکرار می‌کنم، یک‌شب امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)، پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را حفظ کرده، سال‌های سال، امام‌حسن عسکری (علیه‌السلام)، امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را حفظ کرده‌است؛ این یعنی امام‌شناسی.

چه بگویم؟! آدم آتش می‌گیرد، کاش این حرف‌ها را آدم از دشمن می‌شنید! آدم از دشمن انتظار ندارد، از دوست‌نادان می‌شنود. بعضی‌ها حرف‌هایی درباره مادر امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) [می‌زنند]، شرمنده‌ام، نخواهم گفت، چقدر این نرگس امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را حفظ کرده‌است. ای نادان! هر نَفَسش افضل [از] عبادت ثقلین است. چه می‌گویی؟ من از او توقّع ندارم؛ از پامنبری‌ها توقّع دارم، هر چه گفتند، گفتید خب. چرا در ولایت کار نمی‌کنید؟ چرا جواب‌گو نیستید؟ من نمی‌گویم جواب شخص را بدهید! جواب در قلب‌تان باشد،! قبول نکنید؟ من نمی‌خواهم بگویم [که] با یک منبری جدل کنید! من به عمرم با هیچ منبری جدل نکردم. ببین، من چه می‌گویم؟ من نمی‌خواهم کسی را تحریک کنم؛ اما خودتان دیگر قبول نکنید! اگر برای مادر امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) حرف می‌زند، باید کار کنید! ببین، الآن کار شده، امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را دارد حفظ می‌کند، یک نَفَسش افضل [از] عبادت ثقلین است. چندین‌سال مادر امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه)، ایشان را حفظ کرده‌است؟ چرا متوجّه نیستید؟ چرا کار نمی‌کنید؟ چرا آقا! بله هستید؟ عزیزان من! این‌که من می‌گویم: در ولایت کار کنید! [این‌است] حالا امام را شناختیم؟ حالا آقا امام‌حسن عسکری (علیه‌السلام) را شناختیم، یا رفتی در مجلس‌ها شیرینی خوردی؟ می‌گوید: بلد شدم. موقع شادی شاد باشید و موقع حُزن ما، حُزن داشته‌باشید! یک خنده کردیم و یک شیرینی هم خوردیم و یک‌مقدار هم شوخی کردیم؛ امام‌نشناس رفتی، امام‌نشناس هم از مجلس بیرون آمدی. پس بنا شد که پدر ایشان، مادر ایشان، صدها شب که ایشان را مواظب بودند، [هر نفس‌شان افضل از عبادت ثقلین است]. البتّه خدا مواظب است.

یک‌چیزهایی است که خدا در زمان پیامبر افشا کرد؛ اما حقیقتش پیش حجّت خداست، آن‌ها باید افشا شوند؛ اما امام نه. حالا من به شما می‌گویم. امام، خودش افشاست؛ اما رسول (صلی‌الله‌علیه‌وآله) باید ولایت را افشا کند. تمام خلقت باید رُو به امام بروند. امام نباید رُو به کسی برود. چرا؟ رسول (صلی‌الله‌علیه‌وآله) باید تبلیغ ولایت کند. اگر یک‌چیزی از ولایت مهمّ‌تر بود، ولایت باید تبلیغ کند. اصلاً چیزی از ولایت بالاتر نیست که ولیّ تبلیغ کند. تبلیغ چه‌چیزی بکند؟ تبلیغ خدا را بکند؟ تمام ممکنات منکر خدا نیستند. خدا حاج‌شیخ‌عباس را رحمت کند! گفت: می‌گویند این شوروی‌ها منکر خدا هستند؛ منکر [خدا] نیستند، [منکر ولایت هستند]. گفت: [آن‌ها] می‌گویند طبیعت، ما می‌گوییم خدا، آن‌ها می‌گویند طبیعت. تمام حرف‌ها سر ولایت است.

من این‌را هم خدمت شما عرض کنم. از بعد از رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، وقتی‌که زیر بار ولایت نرفتند، این خلق هیجانی شد. عزیزم! وقتی شما زیر بار ولایت نروی، هیجانی می‌شوی. هیجان داری. حالا هیجان داشتند چه‌کار کردند؟ خلق، کسی را انتخاب کرد؛ او طرف‌دار او شد، او هم طرف‌دار او شد. عزیز من! شما ببینید من از زمان پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) [را] می‌گویم. (والله! من با کسی کاری ندارم، اصلاً کس کوچک است، ما باید حرف ماوراء را بزنیم. ما باید حرف بالاتر را بزنیم، یکی یک گوشه‌ای نرود، بگوید: ایشان نظرش این‌است. والله! خدا من را نیامرزد! خدا تو را نیامرزد! اگر بگویی به کسی می‌گوید؛ من یک‌چیزی در ماوراء می‌گویم.)

حالا شما ببین، بعد از رسول‌اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) چطور شد؟ [عمر] خودش متکّا درِ دهان ابابکر گذاشت، او را خفه کرد. روایت داریم. چرا؟ این [ابابکر] وقتی‌که از خانه حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) آمد، یک رقّتی پیدا کرد. خدا حاج‌شیخ‌عباس را رحمت کند! [گفت:] ابابکر، حرام‌زاده نبود؛ عمر حرام‌زاده در حرام‌زاده در حرام‌زاده بود. وقتی‌که حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) گفت: یادتان می‌آید [که] پدرم گفت: رضایت من رضایت خداست، هر [کسی] که زهرا (علیهاالسلام) را اذیّت کند، این‌جوری است، هر [کسی] که ناراضی‌اش کند، خدا را ناراضی کرده، ابابکر بنا کرد گریه‌کردن. [وقتی] بیرون آمد، عمر گفت: چه شده؟ یک زن که نباید تو را این‌قدر تکان بدهد. این دید حالی به حالی‌اش شده‌است، [حالا یک] شب رفت و او را خفه کرد. آخر، محبّت غیر خدا همین‌است. محبّت خدایی است که این‌جوری است. این همین‌ساخت اختلاف شد. مِن‌بعد هم در زمان عثمان و زمان ابابکر اختلاف شد. آن‌وقت مردم گروهی شدند؛ آن طرف‌دار آن‌است، آن‌هم طرف‌دار آن‌است. ببین، همین‌جور است یا نه؟ این تا زمان ما همین‌طور بوده‌است. آن به عشق طرف‌داری از آن می‌میرد، آن‌هم به عشق طرف‌داری از آن [می‌میرد]. چه‌کسی به عشق ولایت می‌میرد؟ آگاهی داشته‌باشید! طرف‌دار نباشید! در مردم هیجان شد. ببین، هست یا نه؟ من خواهش می‌کنم یک‌قدری توجّه کنید! ببینید هست یا نه؟ همان زمان همان‌طور شده‌است. خلق، یک عدّه‌ای را برانگیخته کردند.

حالا اشخاصی که هیجان دارند، این‌ها خودشان متوجّه نیستند که پشت به ولایت کردند. خودشان یک‌چیزی را در نظر آوردند، خوبی و بدی را خودشان انتخاب کردند؛ یعنی این‌ها طرف‌دار خلق شدند، نه طرف‌دار ولایت. این‌ها با همان حرف‌ها محشور می‌شوند. من دوباره تکرار کنم: اگر این‌ها «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النبیّ، یا أیّها الّذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیماً» را یقین کرده‌بودند، باید تسلیم باشند، هیجان نداشته‌باشند. این‌قدر این عالم در نظم است، تمام کارها روی نظم است، تمام کارها تنظیم است، فردای‌قیامت ما را می‌آورند، می‌گویند: چرا خودت یک کسانی را برانگیخته کردی و حمایت کردی؟ آیا ما تأیید کردیم؟ نه! خودتان تأیید کردید. خلق تأیید می‌کند و دنبال تأییدی خودش می‌رود.

من دوباره تکرار می‌کنم؛ عزیزان من! هر کسی این نوار من را می‌شنود! والله! من به هیچ‌کس نظر ندارم. من اگر بگویم، دوباره می‌گویند این تعریف کرد. کسی‌که تعریف کند، تکذیب است. والله! بالله! من از زمان پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را دارم می‌بینم. این‌قدر به‌من نزدیک است، انگار توی همین فضاست. والله! بالله! آن زمانی‌که عمر و ابابکر بوده و این‌کار را کرده، انگار الآن جلوی من است. من وقتی این‌طوری باشم که کسی را نمی‌بینم. دوباره تکرار می‌کنم: والله! جلوی من است. نه آن‌زمان سی‌صد سال و این‌ها. این‌ها را شما درست‌کردید. این‌ها را خلق درست‌کرده. حالا آن‌زمان این‌طوری بوده‌است، این‌زمان این‌طوری است. زمان نیست، بابا! ولایت زمان ندارد. این زمان‌ها را شما درست‌کردید، خودتان می‌خواهید از امر ولایت رهایی پیدا کنید، می‌خواهید از امر «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النبیّ» رهایی پیدا کنید. مگر ما می‌توانیم رهایی پیدا کنیم؟ ما باید در امر باشیم!

عزیزان من! اگر گفتم که این [آیه] «وَ جَعلنا مِن بَین أیدیهم سَدّاً و مِن خَلفهم سَدّاً فَأغشیناهم فهم لایُبصرون» را پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) باید بخواند؛ اما امام، خودش است، مگر خودشان نمی‌گوید «أنا قرآن‌النّاطق» آن‌که نباید این [آیه] را بخواند؛ آن خودش خوانده‌است. این مطلب یک‌مقدری تند شد. من یک‌قدری این مطلب را روشن کنم.

والله! بالله! به‌دینم قسم! خود پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، [هم] تسلیم ولایت است. چه دارید می‌گویید؟ چرا پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) تسلیم ولایت است؟ ولایت، امر خداست. ولایت، مقصد خداست. پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم تسلیم مقصد خداست. چرا ما متوجّه نیستیم؟ چرا گوشه [و] کنار می‌گویند: او مثلاً ایشان را بالاتر آورد، پایین‌تر آورد؟ چقدر فکر تو کوتاه است؟ این خباثت را از دلت بیرون کن! آن‌قدر رسول محترم، آن‌قدر پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، آن‌قدر این کسی‌که قرآن به او نازل‌شد، آن‌قدر این کسی‌که تمام وحی‌ها به پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نازل می‌شد، صحبت علی (علیه‌السلام) را کرد که به او مجنون گفتند. حالا گوشه [و] کنار نگویند [که] پیغمبر را بالاتر یا پایین‌تر آورد، دلت را پاک کن! برو خودت را مذمّت کن!

حالا بعضی‌ها از من سؤال کردند که ما چطور بفهمیم متقی شدیم؟ من یک اشاره‌ای کنم که چطور بفهمیم ما جزء اصحاب‌یمین شدیم؟ من الآن خدمت شما عرض می‌کنم. آن کسی‌که متقی است، آن کسی‌که جزء اصحاب‌یمین است، تمام این‌ها را که به او دادند، بیت‌المال است. ببین، من چه‌چیزی دارم به شما می‌گویم؟ رفقای‌عزیز! فدایتان بشوم، شما که نوار، نوار می‌کنید، والله! بالله! یک‌سال در این نوار کار کنید، کار نکردید. چطور کار نکردید؟ مگر ممکن‌است به [ولایت] اقیانوس بگوییم؟ کفر است، مگر ممکن‌است [که] ما ولایت را درک کنیم؟ هر بند این حرف‌ها فکرهایی دارد، مال من که نیست.

حالا عزیز من! ببین به تو چه می‌گویم؟ خدای تبارک و تعالی، تمام کارهایش تنظیم است. شما الآن صغیرید، خدا شما را به تکلیف می‌رساند. وقتی به تکلیف رسیدی، به تو عقل می‌دهد. گفتم، وقتی به تو عقل داد، تمام اجزای بدنت، تا [حتّی] صحبت‌کردن تو، بیت‌المال است. چرا یک‌ساعت، نیم‌ساعت این بیت‌المال را مصرف می‌کنی؟ والله! فردای‌قیامت جرم است. حرف هم که می‌زنی، بیت‌المال است. چرا بیت‌المال را بی‌خودی صرف می‌کنی؟ کار تنظیم است. عزیز من! فدایتان بشوم، حالا ببین، من چه می‌گویم؟ به روح تمام انبیاء! می‌سوزم و می‌گویم. چرا می‌سوزم و می‌گویم؟ بعضی‌ها به آن گیر نمی‌دهند. غصّه می‌خورم [که] چرا این‌طوری شد؟ چرا این عمر گران دارد می‌رود و ما متوجّه نشدیم؟ یک‌دفعه تمام می‌شود و ما ولایت را نفهمیدیم. من آن‌جا را دارم می‌بینم. بی‌خود ناراحت نمی‌شوم. مگر ارث پدرم را از شما می‌خواهم؟ از راه دور می‌آیید، از کجا می‌آیید. تمام وجود من گریه است؛ اما آخر چه‌کار کنم؟ والله! با وجدان خودم مبارزه می‌کنم، نمی‌توانم وجدان خودم را از بین ببرم. باز وجدان جلو می‌آید و من را ناراحت می‌کند. چه‌کارهایی است که بعضی‌ها می‌کنند؟ چرا فکر نمی‌کنید؟

(من به شما عزیزان نمی‌گویم، من دارم می‌بینم، من حرفم به همه ایران و غیر ایران است. نه این‌که خدای‌نخواسته به شما بگویم، شما به بلوغ رسیدید، من نظرم شما نیست؛ مبادا در قلب شما خطور کند که من به یکی از شما می‌گویم. نه! دارم می‌بینم، شما خیال می‌کنید [که] این خیلی مهمّ است. آن اصبغش گفت: من دارم جهنّم را می‌بینم، دارم بهشت را می‌بینم، دارم ناله‌های جهنّم را می‌شنوم. این گوشی که ناله می‌شنود، امر را اطاعت کرده‌است، به هر چیزی گوش نداده. این گوشی که می‌شنود، بکر است، باکره است) . چرا متوجّه نیستید؟! حالا مگر پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نگفت که خدای تبارک و تعالی اوّل عقل را خلق کرد؟ من و علی (علیه‌السلام) را خلق کرد؛ پس عقل، ولایت است.

حالا ببینید من به شما دارم چه می‌گویم؟ حالا شما به تکلیف رسیدید. به تو چه‌چیزی داده؟ ولایت داده. تو دیگر به تکلیف رسیدی. تا حالا هر کاری می‌کردی هیچ‌چیز؛ اما الآن که به تکلیف رسیدی، امر کرده؛ به تو چه‌چیزی داده؟ ولایت را داده‌است. اگر بخواهید متوجّه بشویم، آیه‌اش را متوجّه بشویم، [این‌است:] حالا وقتی شیطان با خدای تبارک و تعالی جدل کرد، خدا به او گفت که بیا سجده کن! گفت: نمی‌کنم، تو را عبادت می‌کنم. گفت: برو گم‌شو! تو به حرف من نیستی. گفت: چه می‌خواهی؟ گفت: (یک دوست‌عزیزی داشتم، گفت: اشاره‌ای به شیطان بکن و حالا می‌کنم) هر بچّه‌ای که به بنی‌آدم می‌دهی دو تایش را به‌من بده! گفت: می‌خواهی چه‌کار کنی؟ گفت: می‌خواهم گولش بزنم. بابا! تو دو تا بازرس داری که گولت بزند. خدا هم می‌گوید: «عَدُوٌّ مُبینٌ» توی قرآن دارد به تو هشدار می‌دهد. می‌گوید: این [عَدُوٌّ] مُبینٌ است، این [شیطان] می‌بیند، این [شیطان] تو را گول می‌زند. یکی هم گفت که توی قلب بروم؟ گفت: گم‌شو! این‌جای من است. گفت: این‌جای ولایت است. گفت: توی دل بروم؟ گفت: برو! گفت: توی گلوله‌های خون بروم؟ گفت: برو! درست‌است؟ حالا می‌خواهم این‌را به شما بگویم؛ پس خدای تبارک و تعالی به تو عقل داده‌است، عقل در قلب توست. من یک‌جای دیگر هم گفتم، آن اطلاعیّه صادر می‌کند. هر چه دلت خواست به‌غیر امر شد، داری امر شیطان را اطاعت می‌کنی. حالا وقتی‌که به تو عقل داد، به تکلیف رسیدی، دستت را، پایت را، چشمت را، گوشت را، تمام جوارح تو در مقابل عقل می‌گذارد. آن‌جا هم علی (علیه‌السلام) به کمیل گفت: یا کمیل! دست و جوارح خودت را در نزد خدا بگذار! ببین من چه می‌گویم؟ این‌که می‌گوید: خدا در قلبت است، خدا جا ندارد. ولایت در قلبت است؛ یعنی امر خدا در قلبت است. یک‌چیز بالاتر؛ خدا امرش است. خدا دلش می‌خواهد امرش را اطاعت کنی؛ امرش علی (علیه‌السلام) است، امرش ولایت است. حالا در قلب تو گذاشته‌است.

حالا این دست تو باید در اختیار امر باشد، پای تو در اختیار امر باشد، چشم تو در اختیار امر باشد. خدا به تو عقل داده‌است. گفتیم: عقل، ولایت است. آن‌وقت کلام تو، نَفَسِ تو در اختیار ولایت است. اگر این‌جا می‌خواهید بفهمید، ([البتّه] شما خوب می‌فهمید، حرف‌های من به شما جسارت است، من دارم به بیرونی‌ها می‌گویم، ببین، اگر می‌خواهی بفهمی) می‌گوید: [امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)] یک نَفَس کشیده‌است، افضل [از] عبادت ثقلین. این نَفَ‌سی است که به امر بوده‌است و اگر من دارم به شما می‌گویم نَفَسی که می‌کشید بیت‌المال است؛ این درست‌است.

تو حقّ نداری، یک‌ساعت، نیم‌ساعت با کسی حرف بیهوده بزنی. این حرفت هم بیت‌المال است.

خدا آقای‌حائری را رحمت کند! خدا علمای گذشته را رحمت کند! خدا این‌ها را هم که در مسیر ولایت هستند، با ولایت محشور کند! خدمت حاج‌شیخ‌عباس آمد، گفت: من برادرم [به] مکّه می‌خواست برود. گفت: مرتضی! اگر تو نیایی، من نمی‌آیم؛ چون‌که من خاطرم به تو جمع است. تو باید در خانه ما بیایی. گفت: ما هم دیدیم تکلیف است، رفتیم. گفت: دیدیم [یک] یهودی بغل خانه برادرم بود، این‌ها مجلس داشتند. خلاصه، خیلی ساز و نواز و این‌ها داشتند. گفت: ما چند تا مرید داشتیم، گفتند: فلان کنیم. گفتم: من خودم می‌روم. گفت: من رفتم [و] سلام به بیت کردم، در صورتی‌که یهودی بود. همان حرفی که پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) زد. گفتم: بزرگ این‌خانه چه‌کسی است؟ گفتم: من مهمان شما هستم، مهمان‌نوازی کنید! یک‌ماه من مهمان شما هستم. گفت: چشم! گفت: ما دیگر صدای ساز نشنیدیم. این یهودی مجلس را به‌هم زد. گفت: حالا من آمدم، مریدهایم هم هستند. گفتم: آی مرتضی! این حرف را محض خدا زدی یا محض شخصیّت خودت؟ این‌چه حرفی بود که زدی، این‌ها ساکت شدند؟ محض خدا زدی یا محض شخصیّت خودت؟ ببین، علمایی که اتّصال به ولایتند، کارشان را هم اتّصال به ولایت می‌کنند. گفت: شب هیجان داشتم، با خدا نجوا می‌کردم آیا محض تو زدم؟ پس ببین، دارم به تو می‌گویم: حرف، امانت است، حرف، بازخواست دارد، حرف، از بیت‌المال است. ببین، این بیت‌المال است. ببین، چقدر مواظب است؟

ما خیلی از ولایت دوریم. ما خیلی از امر ولایت دوریم. باید با امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) نجوا کنیم: خدایا! حقیقت ولایت را به ما بده! خدایا! این‌ها که به ما دادی، ما در جایش مصرف کنیم؛ پس حرف‌مان چه بود؟ حرف این‌بود: ای خانم‌عزیز! ای آقای‌عزیز! ای جوان‌عزیز! من به خلق دارم می‌گویم، اگر می‌خواهی رستگار شوی، تمام این‌ها که پیش تو هستند، بیت‌المال هستند. بیت‌المال خدا را صرف خودش کن! والله! خیلی قدردانی کنید! این نَفَسی که می‌کشید، در راه خدا، در راه حفظ دین است، در راه حفظ قرآن است، آن‌وقت یک‌دانه نَفَس تو افضل [از] عبادت ثقلین می‌شود؛ اما مواظب باشید! روی تمام اجزاء بدن ما، حکم است. ما هیچ اختیاری نداریم، در بست در اختیار خدا هستیم.

تو آمدی، سؤال می‌کنی ما چطور بفهمیم رستگار شدیم؟ اگر می‌خواهی رستگار شوی، رویت را بگیر! اگر می‌خواهی رستگار شوی، این چیزهایی را که همه می‌پوشند نپوش! اگر می‌خواهی رستگار شوی، این آقای عزیزت، الآن زمان‌بر است، یک‌چیزی که از او می‌خواهی، ببین ممکن‌است [یا نه]. اگر ممکن نیست، این شوهر عزیزت را شکنجه بدهی، تو به کجا رسیدی؟ توی هوا و هوسی. ای خانم‌های عزیز! باید عدالت را مراعات کنید! ای آقایان‌عزیز! ولایت را مدارا کنید! اصلاً عدالت، ولایت است. خدا عُمر را لعنت کند! عدالت را قبول ندارد. آیا تو هم قبول نداری؟

چه می‌گویی؟ مرتّب در جلسات می‌دوی [و می‌گویی] روضه بودیم! حالا سینه هم زدی، چند تا [فریاد یا] حجّة‌بن‌الحسن هم کشیدی! باز دوباره می‌گویم: نمی‌گویم روضه نروید! نمی‌گویم حجةبن‌الحسن نگویید! قربانت بروم، معرفت امام داشته‌باش [و] برو! من تمام حرف‌هایم روی معرفت ولایت است. معرفت داشته‌باش! تو اگر معرفت ولایت داشته‌باشی، هر کجا بروی امر است. چرا امر است؟ عزیز من! تو خودت امر می‌شوی. عزیز من! تو وقتی امر را اطاعت کردی، خودت امر می‌شوی. آخر، از کجا این‌طوری حرف می‌زنی؟ مگر امام‌صادق (علیه‌السلام) نگفت: شیعه‌ها از ما هستند؟! مگر امام‌صادق (علیه‌السلام) امر نیست؟! مگر الآن وجود امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) امر نیست؟! مگر نمی‌گوید شیعیان از ما هستند؟! پس تو هم امر هستی. از کجا امر می‌شوی؟ از آن‌جا که امر را اطاعت کنی.

والله! بالله! وجود مبارک شما، هر کدام امر را اطاعت نکند، تجاورگر هستیم. بیا تجاوزگر نباش! ما تجاوزگر هستیم. این پولی که تو داری کار می‌کنی بیت‌المال است، مگر تو می‌توانی چیزی را که ساز و آواز می‌زند بخری؟! پدرت را در می‌آورند، از تو بازخواست می‌کند. [می‌گوید:] من بیت‌المال به تو دادم. من به تو گفتم برو کار کن! جزء شهدایی. جزء شهدا، چرا پولت را چیز بیهوده خریدی؟ یک‌چیزهایی است که ما متوجّه نشدیم. روی دستت حکم است. چرا می‌گوید اگر یکی دستش را خراشیده کرد، باید نقره بدهد، طلا بدهد؟ اگر کسی چشمت را این‌جور کرد، پول یک خون باید بدهی. ببین، چقدر تو را محترم قرار داده. محترم هستی؛ اما ولایت را از خودت محترم‌تر بدانی. آیا ما متوجّه شدیم؟ عزیز من! این پولت بیت‌المال است. فردا پدرت را در می‌آورند که چرا این‌را خریدی؟ آن‌که خریدی مالیت ندارد. چرا مالیت ندارد؟ گفته نخر! امر رویش است که نخر! تو خریدی؛ پس مالیت ندارد؛ پس حرام است.

همین‌طور که دستت را در اختیارت گذاشته، پایت را در اختیارت گذاشته، مالت را هم گذاشته، پولت را هم گذاشته، حکم رویش است. آیا متوجّه شدی؟ آقا! روی جهاز [جهیزیه] دخترش تلویزیون می‌گذارد! ای احمق! این ساز می‌زند تا قیامت تو گیر هستی. داماد هم بدش می‌آید، به دَرَک که بدش بیاید! زنم چطوری است، به دَرَک که بدش آمد! امر را اطاعت‌کن! [بگو:] من نمی‌خرم. مرد آن‌است که در مقابل ولایت شجاع باشد؛ [تو مرد] نیستی، سُست هستی. مرد آن‌است که در مقابل امر خدا شجاع باشد. آن‌مرد است، ما نر هستیم. نر با مرد دوتاست. آن کسی‌که امر خلق را اطاعت کند، امر خدا را اطاعت نکند، گیر هستی. هر که می‌خواهی باشی. حالا مثلاً چه‌کارت می‌کند؟ [بگو:] من واجبات را می‌خرم، به‌قدر وسعم می‌خرم؛ آن‌که واجب است را می‌خرم. خب، تمام شد، رفت پی کارش.

باید در هر کجا مواظب باشیم! این‌را من به شما بگویم. یک‌جا، دو جا نیست. در هر کجا، در راه‌رفتن، در خوابیدن، در نشستن، در داماد بگیری، در عروس‌گرفتن، در تمام جاها باید توجّه داشته‌باشی، در مقابل خدا، امر خدا، متّهم نباشی. من حرفم این‌است. من والله قسم! به‌وجود امام‌زمان! اگر تمام خلق [به‌من] پشت بکند، تمام خلق شمشیر دست بگیرند و رُو به‌من بیایند، من امر خدا را اطاعت می‌کنم. من، نه خلق را می‌بینم، نه ضربه آن‌را می‌بینم. ضربه آن خلق که به‌من بخورد، افتخار است. مگر به شهدای کربلا ضربه نزدند؟! مگر ضربه نزدند؟! این روایتش، حالا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌گوید: پدر و مادرم به فدایت. درباره ولایت، ضربه بخور! در امر ولایت، ضربه بخور! چرا متوجّه نیستیم؟! چرا بعضی‌ها این‌کارها را می‌کنند؟! آن‌موقعی که ضربه خوردی، افشاء می‌شود. آن‌وقت، خدا تو را افشاء می‌کند. مگر نمی‌خواهی افشاء شوی؟! ولایت تو را افشاء کند، نه خلق. ببین من چه می‌گویم؟ ما نباید خلق را ببینیم که ما را افشاء کند. افشای خلق به‌درد نمی‌خورد. خودش نابود می‌شود. افشایش هم نابود می‌شود. ببین، افشای ولایت چقدر عظمت دارد! عزیزان من! خدا هر چیزی را پاسخ می‌دهد.

آیا ما تولّی و تبرّی را فهمیدیم؟ باز دوباره من ناراحت می‌شوم، ما تولّی و تبرّی را درست متوجّه نشدیم. بابا! عزیز من! تولّی و تبرّی این‌است: ما تبرّی بجوییم از آن‌ها که امر خدا را اطاعت نمی‌کنند. [از] خودمان هم اگر بخواهیم امر خدا را اطاعت نکنیم، تبرّی بجوییم. تولّی این‌است که امر خدا را اطاعت کنیم. والله! خیلی قشنگ است! آیا ما تولّی و تبرّی را فهمیدیم؟ تولّی و تبرّی را دوباره می‌گویم: ای جوانان‌عزیز! ای نور چشمان من! ای عزیزان من! والله! دنیا به این چیزهایش نمی‌ارزد. امیدوارم شما صد سال [در دنیا] بمانید! عمر دارد مرتّب و ریز، ریز از ما کم می‌شود، کاهیده می‌شود. ما باید به ماوراء برسیم. تولّی و تبرّی این‌است؛ تولّی و تبرّی باید توی تو باشد، تبرّی به‌جا نیاوری. تولّی هم این‌است که امر این‌ها را اطاعت کنی. تبرّی این‌نیست که به ما می‌گویند به فلانی این‌را بگو! این‌ها حرف است، این‌ها انتقاد است. تولّی و تبرّی این‌است که من دارم خدمت شما عرض می‌کنم. تو خودت باید درونت تولّی و تبرّی باشد. هر کجا که امر را اطاعت نکردی، آن تبرّی است؛ یعنی از امر خدا تبرّی جستی، از حکم خدا تبرّی جستی. هر کدام را که اطاعت کردی، تولّی است؛ در خودت است. عزیز من! [درباره] تولّی و تبرّی، ما را گول زدند، ما باید مواظب باشیم! دوباره تکرار می‌کنم: ما باید در امر باشیم! والله! خیلی قشنگ است! این تولّی و تبرّی را از کجا متوجّه شویم؟ من شما را متوجّه‌تر می‌کنم.

دست تو باید به ریسمان باشد. خدا این‌است؛ ریسمانش را آورده دست من و تو [تا] بفهمیم. 61 خدا چه‌کار کند؟ آخر، چقدر برای شما آیه بیاورد؟ چقدر برای شما روایت بیاورد؟ چقدر بگوید، [باز] ما متوجّه نشویم؟ این ریسمان سابقه دارد. یک ریسمانی از آسمان نازل می‌شد، مثلاً هر شهری، روستایی. آن‌وقت این‌ها می‌رفتند دست می‌گذاشتند قسم می‌خوردند. یک‌نفر خُدعه کرد، یک پولی از کسی می‌خواست.[۱]

یا علی
  1. آخر، خدعه خیلی بد است. زمان قدیم، خیلی قدیم، ما روایت داریم: ریسمان حبل‌المتین این‌جوری بود. هر کسی‌که مثلاً یک‌کاری می‌کرد، می‌آمد، دستش را به این [ریسمان] می‌گرفت و قسم می‌خورد، یک‌نفر یک پولی یکی به او داده‌بود، این آمد پول را داخل عصا کرد، وقتی می‌خواست دستش را به این طناب بگیرد و قسم بخورد، عصا را به این داد. این آقای‌مهندس، به‌اصطلاح، پول را به‌من داده، من هم پول‌ها را توی عصا کرده‌ام، به این دادم، دستم را به این طناب گرفتم و قسم کبیره خوردم که من پول به او دادم. آقا! این ریسمان بالا رفت، همان رفتنی بود که دیگر رفت؛ خدعه کرد. [به‌خاطر] خدعه، خدا رحمتش را از ما می‌گیرد. خدعه تو را بیچاره می‌کند. چرا درباره برادر مؤمنت خدعه می‌کنی؟ خب، این روایت است که من دارم برایت می‌گویم، رفت که رفت، مردم بدبخت شدند./سخنرانی حبل‌المتین 81
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه