ولایت، قدر است
ولایت، قدر است | |
کد: | 10254 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1382-08-29 |
تاریخ قمری (مناسبت): | 25 رمضان |
السلام علیک یا ابا عبد الله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته
مجلس الحمد لله خیلی منزه است. در هر قسمتی آقایان همه مهندسند، دکترند، دانشمندند. امیدوارم که آن دانششان، آن دانشمندیشان را خرج امر بکنند. اگر دانشی خرج امر نشود، آن دانش را شرع امضاء نکردهاست؛ یعنی آن نیرویی که خدا به شما دادهاست، باید خرج آنکسی بکنید که آن نیرو را به شما دادهاست. آن قدرتی که دارید باید صرف قدرت بکنید. رفقای مهندس! آقایان دکترها، آقایان! قربانتان بروم. توجه کنید. یکی از خوبی و مبرایی شما ایناست که گوش به حرف من میدهید. والله، گوش به حرف من نمیدهید، گوش به حرف خدا و پیامبر میدهید. مواظب باشید این نیرو تمامشدنی است؛ اما اگر شما این نیرو را در اختیار امر گذاشتید، تمامشدنی نیست.
یک حاجت برادر مؤمن، با هفتاد حج و عمره یکی است. گفتم به دوستعزیز خودم! سخی باشید. الان ماهمبارک رمضان دارد طی میشود. چهکار کردید؟ یک افطاری دادید به یکنفر؟ یک قوم و خویش داری، بردی یک مرغی، گوشتی در خانهشان؟ آیا دلیکی را خوش کردی یا ماهمبارک رمضان رفتی قرآن سر گرفتی؟ بهدینم قسم! آن قرآن به ما، به بعضیها لعنت میکند. قرآنمجید روح دارد، جان دارد. به رفقایعزیز گفتم، گفتم بیان داریم. بیان باید اتصال به کلام باشد؛ یعنی کلامالله مجید. اینکه تکرار میکنم از برای رفقایی که تازه در این مجلس آمدهاست؛ اگرنه من میخواهم حرفهایم تکراری نباشد. آقایان مهندس! آقایان دکتر! هر حرفی میزنی باید اتصال به کلام باشد؛ یعنی کلامالله مجید، قرآنمجید. اگر اتصال به کلام باشد، تو دیگر مسئول نیستی. چرا حرف از خودت میزنی؟ از تمام این خلقت بالاتر از پیامبر کسی نبودهاست و نیست، حالا پیامبر به او میگوید: «بلغ»؛ اما میگوید اگر حرف از خودت بزنی، رگ دلت را قطع میکنم. تو چه کارهای که حرف از خودت میزنی؟ آن باد مهندسیات، آن باد دکتریات، آن باد جوانیات گرفته میشود، «من» داری. بیا این «من» را از خودت بیرون کن؛ بگو خدا، الله، قرآن، عزیزان من، مسئول نباشید. این عمر میگذرد؛ الان شما بیا ببین! من یکوقت دوستعزیز خودم را دیدم، الان به دوستعزیزم گفتم روزی که عقد شما بود ایشان مثل یک گلچین بود، حالا چه شده؟ حالا چند سال دیگر رفت. تمام شد. این عمر میگذرد ما مسئول نباشیم.
«مالکم اولادکم فتنه، ای بنیآدم» خدا میگوید، قرآن میگوید: این مال فتنه است، اولاد فتنه است. میداند تو اینقدر علاقه به بچهات داری. میداند اینقدر علاقه بهدنیا داری. حالا اعلام میکند که فتنه است. هر چیزی که ما باید بخواهیم، تمام این حرفهایی که میزنم [برای] مال حرام میزنم. آقا جان من! که توی ادارهای و رشوه گرفتهای، میدانی چهکار کردی با نمازت، با روزهات با حجت؟ تمام باطل است.
چرا برآورده کردن حاجت برادر مؤمن میگوید از هفتاد حج و هفتاد عمره بالاتر است؟ یک حاجت برادر مؤمن. الان دوستعزیزم گفت. ایشان توی مریضخانه گلپایگانی است؛ فقط بهفکر فقراست. بیا جان من، بهفکر باش. این زنبور عسل رفت آتش ابراهیم را خاموش کند. جبرئیل گفت کجا میروی؟ گفت میروم آتش را خاموش کنم. گفت: با چهچیزی؟ گفت: با این آب دهنم. حالا بهقدر وسعش. خدا هم در دهانش عسل خلق کرده، هم وحی به او میرسد. از وقتیکه از مسیر ولایت جدا شدید، بهغیر از وحی شیطان وحی دیگری به ما نمیرسد. ببین! [صفاتالله] یک حیوان را خدا چطور پاسخ میدهد. اگر به حیوان باشد، پاسخ میدهد. مگر امیرالمؤمنین علی، نمیگوید که من هر کسی اینکار را بکند، پاسخ میدهم؟
رفقایعزیز! دو نفرشان با هم یک مذاکرهای راجعبه شبقدر کردند، من به دوستعزیزم؛ یعنی همهشما عزیزید، نمیخواهم استثناء قائل شوم، اما باید یکجوری حرف بزنم که خلاصه مبرا باشد. اینها همیشه دارند در مسیر ولایت کار میکنند. ما چندینسال است که نمیگویم جلسه، دور هم نشستن داریم. کجا دور هم مینشینید پای تلویزیون؟ امامصادق میفرماید: دور هم مینشینید حرفهای ما را بزنید. میگوید: آره. میگوید: والله، من غبطه به آن مجلس میخورم. امامصادق، غبطه بهدنیا نمیخورد، به مجلس [ولایت] میخورد. الان من گفتم یک تلویزیون که دورش مینشینید، والله خدا میداند چهخبر است. اگر زن و مرد در کوچه باشند، یک برخورد دارند. رفقایعزیز! وقتی جمع میشوید محرم و نامحرم دور هم نشستید، تئاتر درستکردید، مگر میتوانید جواب خدا را بدهید؟ تو شیعهای. تو بلبل باغ ملکوتی، نه از عالم خاک. تو کسی هستی که یک نگاهکردن تو، یک زیارت تو، ثواب دوازدهامام، چهاردهمعصوم دارد. چرا اینکارها را میکنی؟ چرا متابعت زنهایتان را میکنید. متابعت اینکارها را میکنید؟ من نمیگویم تلویزیون حلال است یا حرام. روی مناسبت میگویم. وقتیکه جمع شدی، آن کانادایی را دیدی، آن آمریکایی را دیدی، آن چشمهای چطوری را دیدی، محبتش میآید در دلت. آقا مسلمان است، آقا سید است، فردا با آمریکایی، انگلیسی محشور میشود.
مگر نیست که شعیب پیامبر [به] موسی گفت یکسال پیش من بایست. هر گوسفندی که ابلق زایید مال تو. یکسال بایست من دخترم را به تو میدهم. حالا این چهکار کرد؟ موقعیکه حیوان را با هم هماهنگ میکنند، این برداشت در چهار جا یک چوبی را ابلق کرد. تمام گوسفندها ابلق زاییدند. مگر امامسجّاد نمیگوید با هر کسیکه دوست داری محشور میشوی؟ مگر پیامبر نمیگوید به عمل قومی راضی باشی، مثل آن هستی.
چرا بابا؟ من احیاء رفتم و قرآن سر گرفتم. بهدینم! آن قرآن به تو لعنتکرده. به چهکسی لعنتکرده؟ بابا جان! به آنکسیکه قرآن میگوید خمس بده نمیدهی، معامله ربوی نکن، میکنی، دروغ نگو میگویی، خدعه نکن میکنی، بدچشمی نکن میکنی؛ خب، قرآن به تو لعنت میکند. «بک یا الله» آنهم به «بک به تو» میگوید. توجه کنید به این حرفها.
کجا میروید که میروید یکآدم مدل، رفیق مدل پیدا میکنید؟ آن میآید خانه شما، شما هم میروی خانه او؟ مگر نیست که میگوید اگر کسیکه صحبت ولایت میکند، با او بسازی من یک قصری به تو میدهم خلق اولین تا آخرین را بخواهی دعوت کنی جا دارد. بهدینم! من خیلی ممکن بود که خانههای بالا بخرم. هر کاری کردند، گفتم نمیخواهم. من میخواهم یک خانهای درست بکنم به اینها بدهم. من نمیگویم خانه مدل نساز، من نمیگویم ماشین نداشتهباش، اما آقا جان! بهفکر فقرا هم باش. دنیا یکجوری است، همیشه کسری داری، وقتی رفتی توی مد، همیشه کسری داری. درود خدا به روح حاجشیخعباس تهرانی، من شانزده، هفدهسال پیش ایشان بودم. میگفت: دنبال تجدد نرو، تجدد آخر ندارد. امروز ایناست، فردا آناست، فردا میگویند این مد است باید بروی. دنبال مد میدوی. یکدفعه بهقول ایشان میگفت ببخشید باد از انبانه در میآید. بیا عزیز من! امشب ما یکقدری بیدار شویم.
بگذرم؛ این دوستعزیز خودم یک مطالعهای داشتند با هم که این ماهمبارک رمضان اینقدر خوب است، پس اینکه میگوید: «انا انزلناه فی لیلةالقدر، و ما ادراک ما لیلةالقدر، لیلةالقدر خیر من الف شهر، تنزل الملائکة و الروح» ملائکه تنزل میکند، میآید خدمت روح، روح امامزمان است، این مطلع فجر؛ یعنی صبح صادق. یعنی خوبی. حالا با همه این حرفها چطور میشود که در این ماهمبارک، امیرالمؤمنین ضربه میخورد. بنا شد که با این زبان الکنم، ما داریم تمرین ولایت میکنیم، به دوستهای عزیز تذکر بدهم.
عزیز من! قربانت بروم! این شبقدر که میگوید ایننیست که میگوید ثواب هزار ماه داری. اینکه دارد میگوید نیست که دعای جوشن بخوانی و اینها. اینها را بخوان؛ من نمیگویم نخوان. ببین باید توجه به کجا داشتهباشی. ابوحمزه خودش گیر است. حالا آمده خدمت حضرتسجاد، میگوید: آن یونس آن بود که افتاد توی دل ماهی، گفت: «لا اله الا أنت سبحانک، إنی کنت من الظالمین»، نجات پیدا کرد. میگوید: آره. میگوید: اما هنوز یکقدری چیز است. روایت داریم با امامسجّاد کفشهایش را برد لب دریا، حوت به او [قضیه را] گفت. پس تمام بشر کمیتش در ولایت لنگ است.
حالا عزیز من! ببین! من چهچیزی به شما میگویم. امیرالمؤمنین در محراب که افتاد، گفت: من به پروردگار کعبه، رستگار شدم. علت همیناست. اینجاست که خلاصه الان یک هشداری میشود. به تمام ما هشدار دادهشد. مگر امیرالمؤمنین رستگار نبود که میگوید من رستگار شدم؟ آنچه که رستگاری در تمام خلقت است، بهواسطه علی است. علی چرا میگوید من رستگار شدم؟ میدانی کجا؟ خدا لعنت کند آن دو نفر را که نگذاشتند امیرالمؤمنین، علی بیاید چهکار کند؟ یعنی دنیا را گلستان کند. مگر پسرش مهدی نمیآید دنیا را گلستان میکند. آن قیامت صغری است. قیامت کبری داریم، قیامت صغری. علی بعد از رسولالله میخواست همان کار را بکند. آن دو نفر نگذاشتند. علی توی چاه صحبت میکرد. عزیز من! حالا که میگوید من رستگار شدم، ببیند کجا رستگار است؟
من یکبحثی با علما داشتم یکساعت طول کشید که میگفت اینها چه کسانی هستند در جهنم؟ ولایت که داشتهباشی در جهنم نمیسوزی. خدا تبارک و تعالی نمیسوزاند، [حتی] اگر یهودی باشد. مگر آن یهودی نبود که بویش کردند، گفتند یکقدری محبت دارد، اینجا او را بهشت نمیبرد؛ اما آنرا جهنم هم نمیبرد. اینها میگفتند چرا خدا اینها را جهنم برده؟ گفتم عزیز من! مطلب ایناست. توجه کنید! یک ولایت کلی به ایشان دادهاست؛ گناه کردند، آن ولایت از بین رفتهاست. حالا اینها مغرض نیستند. این اشخاصی که توی جهنم هستند، مغرض نیستند؛ یعنی راجعبه ولایت مغرض نیستند؛ اما گناه [کرده] باید برود بسوزد دیگر. حالا ببینید. خیلی توجه کنید به این کلام. جان همه صحبت، این کلام است. حالا اینها مغرض نیستند، در جهنم هستند.
دو طایفه هستند که اینها مخلدند. اول کسیکه بد به امیرالمؤمنین بگوید؛ یعنی ناسزا بگوید. دوم کسیکه بدعت به دین بگذارد. چرا بدعتگذار دین مخلد است؟ چونکه روایت داریم یکنفر را گمراه کنی، عالمی را گمراه کردی. یکنفر را هدایت کنی عالمی را هدایت کردی. این وقتیکه بدعت به دین میگذارد، مردم را گمراه میکند. این گناه نابخشودنی است. وای به حال آنکسیکه دنبال بدعتگذار برود. آنهم مشابه هماناست. من بدعتگذار نیستم؛ اما دنبالش میروم؛ یا برای شکمم میروم یا برای ریاست میروم. بالاخره یکچیزی در نظر گرفتهام و میروم.
حالا جان کلام اینجاست. وقتیکه امیرالمؤمنین میگوید: من رستگار شدم، رستگاریاش آن مقصدش بود. مثل پسرش که میگفت «هل من ناصر» مقصدش بود. حالا علی به مقصد خودش رسیدهاست. نه اینکه ابلاغ کند من رستگار شدم؛ یعنی مسلمان شدم. این خیلی توجه میخواهد. حالا علی از کجا رستگار شده؟ وقتی جبرئیل میان زمین و آسمان گفت: «قتل امیرالمؤمنین، وصی رسولالله» ارکان خدا بههم ریخت. ارکان خدا شکست. پیامبر از دنیا رفت، ارکان نشکست. چون او نبی بود. حالا ولی وقتی رفت، ارکان خدا شکست. اینجاست که من دارم خدمت شما عرض میکنم. توجه کنید. وقتی میان زمین و آسمان گفت ارکان خدا شکست؛ این ندا به تمام خلقت رسید. این ندا به اهلجهنم [هم] رسید. اهلجهنم یکقدری ناراحت شدند. دیدند به واسطهای که سرمایه ندارند؛ «انا مدینةالعلم و علی بابها»، از این در نیامدند حالا جهنمی شدند، اینها رقت کردند. حالا که رقت کردند، مثل اینکه جنبهمغناطیسی ولایت، یکوقت به جهنم رسید. تمام اهلجهنم را خدای تبارک و تعالی آزاد کرد. قدر یعنی این. نه اینکه امشب دعایی بخوانی و کاری بکنی، ثواب هزار ماه را به تو بدهد. بخور تا برایت بیاورد. توجه کن. وقتیکه اهلجهنم اینجا یک ندایی آمد، یکقدری دیدند ایناست، رقت کردند حالا که رقت کردند آن جنبهمغناطیسی ولایت به اهلجهنم رسید. حالا دیگر آتش اینها را نمیسوزاند. ولایت را خدا نمیسوزاند. بسکه خوشم میآید دو سهمرتبه میگویم: حالا که اهلجهنم وقتیکه این [جنبه] مغناطیسی ولایت رسید، حالا همه نجات پیدا میکنند.
مغناطیس ولایت چیست؟ مگر اینها هفده، هجدهسال پیش پیامبر نبودند؟ مغناطیس ولایت به اینها اثر نکرد؛ چونکه منافق بودند. حالا اویس در بیابان است. حالا پیامبر میگوید برادر من است، دعایش مستجاب است. برادر من را، یکی میگوید علی، یکی میگوید اویس. یک اویس شترچران. چرا؟ او امر را اطاعت میکند. بیایید رفقا امر را اطاعت کنید. حالا میگوید برادر من است. اینکه اینجوری بوده، عوض اینکه آمرزیدهشود طاغوت هم شدهاست.
چهچیزی دارید میگویید ما امامزمان را ببینیم. امامزمان، امامزمان میکنید. تو چه سنخهای با امامزمان داری؟ آیا امرش را اطاعت کردی. یا میخواهیم ببینیم دکان و دکاکی درست کنیم!
ببین! من دوباره میگویم: تمام اینها که در جهنم بودند، این ندا به آنها رسید؛ آنها تولی پیدا کردند. حالا که تولی پیدا کردند، خدا تمام اهلجهنم را نجات داد. یا اینکه آقایانی که بودند این ندا به اینها رسید، محبت امیرالمؤمنین در قلبشان آمد، آن شد قدر. آن شد ثواب هزار ماه. گولمان زدند. گول خورید. نه خودشان فهمیدند، نه ما فهمیدیم. امشب برو احیاء. و ثواب هزار ماه را دارد و آره، «بک یا الله» «بک یا الله» نمیدانم چطوری است. نمیگویم نرو، ببین! یکی نگوید میگویم نروید؛ میگویم با هدف برو، با امر برو. خودت را مسئول بدان؛ برو. تمام اینها هم که روی زمین هستند این ندا به اینها رسید. این ندا یک ندای مغناطیسی بود. پس علی که میگوید رستگار شدم؛ یعنی عمر اینجوری کرد [غصب خلافت کرد]، من در شهید شدنم رستگار شدم. تمام اینمردم بهواسطه من نجات پیدا کردند.
عزیزان من! قربانتان بروم! فدایتان بشوم. علی آمد سر قبرستان. صدا زد مردهها چطور هستید؟ گفت یا علی خودت میدانی. [فرمود:] من بگویم یا شما؟ گفت: شما بگو. گفت که عزیز من! زنهایتان شوهر رفت، مالتان هم قسمت شد. تو بگو. گفت: یا علی، اگر ما یکچیزی اینجا دادیم، به ما میدهند ندادیم هم که هیچ. به این شبعزیز این حاجشیخعباس میگفت یک عدهای را میآورند آنجا، پشیمانیشان را به تمام صحرای محشر قسمت کنند، میشود؛ فقط کارشان ایناست که دستانشان را میجوند. او دارد میبیند که مالش را دارد میخورد، حالا وارثها حارسند [مواظب پول شما هستند که کس دیگر نبرد]؛ این وارثی که تلویزیون و ویدئو و رقاصی میکند داریم ما. من بچه قم هستم. نسل اندر نسلم قمی است، قمیها را میشناسم. همه را، اغلب مردم را میشناسم. یک تیکه ملک زمین بابایش دارد، میفروشد میرود خارج. والله! یکنفر است، یک رعیت است، میگوید: دو سهشاهی این بابایت میخواهد، دو دفعه بابایت را خواب دیدم، گفته بده، نمیدهد. کارش ایناست که یکچیزی بشود برود آنجا. چرا اینکار را میکنی؟ چرا بهفکر خودت نیستی؟ «الآخرة بقا و الدنیا فنا» باور کن این حرف را. یکقدری بهفکر خودتان باشید.
حالا اینرا هم به شما بگویم. من یکدفعه دیگر به شما گفتم. بعضیها جیبشان مثل غاری که پیامبر رفت تویش میماند. حالا ببین! عظمت چیست؟ حالا جبرئیل آمده، عنکبوت به او میگوید کجا بودی؟ میگوید آمدم ببینم پیامبر کار دارد، حفظش کنم. میگوید: حفظش با من است. با چهچیزی؟ با تارهایم. هی تار کشید، تار کشید. جبرئیل که هفت شهر قوملوط را زیر و رو کرده، حالا نتوانست پاره کند. بعضیها جیبشان عین هماناست. اگر جبرئیل بیایید پاره کند، دستش برسد، برود توی این. یککار خیر بکند.
اینرا هم من به شما بگویم. این یکچیزی است که قدیمی است. دور پیامبر را خیلی زیاد گرفتهبودند. خدای تبارک و تعالی، پیامبر هم خیلی اشتیاق داشت که مردم را هدایت کند. یکروز خدا به پیامبر گفت، این آیه قرآن است بروید بخوانید، گفت: یا رسولالله، به اینها بگو یک مبلغ کمی، یک درهم یا یکچیز کمی بدهید. والله! همه نیامدند. فقط کسیکه آمد امیرالمؤمنین، سلمان، اباذر، گویا میثم. چهار تا. درستاست؟ این نیامدند پیامبر را ببینند که دو سهشاهی بدهند. بعضی از ما هم همینطور هستیم. حاضریم امامزمان را نبینیم، دست نکنیم توی جیبمان که یک صدقهای، چیزی بدهیم. ایننیست که مسلمانی. بابا جان من! قربانتان بروم. توجه کنید که من چهچیزی به شما میگویم؟
خیلی من شما را میخواهم. بهقرآن! راست میگویم. به روح علیبنموسیالرضا! به روح آقا امیرالمؤمنین! یک پارهوقتها میگویم خدایا من که نمیتوانم شکرانه بهجا بیاورم. شکرانه رفقا را هم نمیتوانم بهجا بیاورم. همهشما رفقای من هستید. توجه کنید که من چه میگویم؟ حالا میدانید چه شد؟ حالا ندادن اینجوری است. مواظب باش که دستت توی جیبت نمیرود. ببین عاقبت بدی داری. حالا ببین اینها چطور شدند. حالا بعد از رسولالله این چهار نفر ماندند. همه آنها رفتند طرف عمر و ابابکر. روایت داریم هفتمیلیون رفتند طرف عمر و ابابکر. دستش توی جیبش نمیرود. دستت را بکن توی جیبت. یک همسایه داری، یک قوم و خویش داری. کجا هر سال میروی عمره؟ به کمرت بزند. یک همسایه داری. یکسال رفتی، دو سال رفتی بس است دیگر. این بیچاره جهاز ندارد. این بیچاره پشتبامش دارد میآید پایین. الان یکنفر است که والله خدا میداند این بندهزاده رفته دیده یکخانه دارد سی متر. این نشسته بندهخدا، بچه یتیم، میگفت دارد این چاهش میآید پایین. دیوارهایش هم دارد میآید پایین. گفت: من نگاه کردم دیدم توی اتاق هیچچیز نیست. تو چه مسلمانی هستی؟ هر روز مدل به مدل عوض میکنی. مگر آن «لا اله الا الله، محمد رسولالله، علیولیالله» نمیگوید؟ چرا عزیز من بهفکر آنها نیستی؟
در زمان رسولالله مردم عبادتی شدند. دینشان رفت. عبادت بیعلی جنایت است. عبادت بیعلی علیکشی است. مگر ابنملجم عبادت نکرد؟ بیایید دست از این عبادتهای مصنوعیتان بردارید. بیا نمره به خودت نده. بله! مکهاش اینجور است و عمرهاش اینجور است و زیارتش اینجور است. مگر نمیگوید، امامرضا چه میگوید؟ «بشرطها و شروطها و انا من شروطها» با شروط باید بروی. چه شروطی ما داریم؟ مرتب به خودمان نمره میدهیم. شما که با چک سر و کار دارید، این نمرهها مثل چک بیامضاء میماند؛ امضایش سخاوت است، امضایش ولایت است، امضایش قرآن است. اینها دمده شدهاست. اما در آخرالزمان مردم تجددی شدند. پی تجدد رفتند. والله! بالله! داریم این در کتاب کافی نوشته شدهاست. میگوید: هر کسی در اینزمان با دین از دنیا برود، ملائکه آسمان تعجب میکند. خیره خیره به این نگاه میکنند که چطور دینش را آورد. اینکه ما داریم دین نیست که داریم میرویم دنبالش. این [دین] سلیقهای است که ما داریم میرویم دنبالش. دین، امر اطاعتکردن است. دین، امر خدا و پیامبر را اطاعتکردن است. باید هر کدام شما یک پرچم امر دستتان باشد. هر کجا خدا و پیامبر گفته بکن، بکن، هر کجا نگفته نکن. [اگر اینطور باشی] تو اول مرد روزگاری.
یکحرف دیگری هم به شما بزنم. بهقول یکنفر از رفقا که خیلی من همهشما را دوست دارم، بندهزاده میگفت میگفت بابا این حرفهای تو مثل ایناست که امامزمان وقتی میآید میگویند دین تازه آوردهاست، میگفت این حرفهای تو هم بیشترش همینجور است. اینها همهاش برای مردم تازه است. آنآقا، والله! الان یک عدهای وعاظ ما داریم که اینها اهلتسنن را دارند تشویق میکنند. تمام شماها را اینجوری کردند. اینجا این نماز را بکن، اینجا هم ذکر بگو، اینجا چهار تا صلوات بفرست؛ میروی بهشت. این عبادت را بهجا بیاور. تمام اینها درستاست. اما «بشرطها و شروطها و انا من شروطها» باید با این باشی که علی را به «الیوم اکملت لکم دینکم» قبول داشتهباشی. حالا اگر علی را قبول داری، باید امرش را اطاعت کنی. امیرالمؤمنین سهروز، سهروز نانش را نمیخورد، میداد به فقرا. به تو میگوید تو آن نیستی. هم بخور و هم بخوران.
به ارواح پدر و مادرم دارم توی مجلس میبینم که ماهمبارک رمضان از دستش رفته، تکان نخورده فقط ذکر گفتهاست و مسجد رفتهاست. بهدینم! دارم میبینم. خوب شد؟ تکان بخور. تکان بخور عزیز من! ماهمبارک رمضان طی شد چهکار کردی؟ پا شدی یکشب رفتی در خانه قوم و خویشهایت؟ یکشب رفتی در خانه فقرا؟ مگر اینها از دفن ظاهری علی نمیآیند، میبینند خرابهها همهاش گریه است؟ [امیرالمؤمنین در زمان حیاتش] به اینها همه میرسیده. ببین من دارم به شما چه میگویم؟
این مالی که دست تو است، بیتالمال است. تو باید در امر آن باشی نه آن در امر تو که هر کجا بخواهی خرج کنی، پدرت را درمیآورد. خدایا، تو شاهد باش من نزدیک به هشتاد سالم است، حجت به مردم تمام میکنم. مالت را حق نداری [به غیر امر خرج کنی]، بیتالمال است. بیتالمال که اینها درآوردند نیست. اصلاً مالی که در اختیار تو است، بیتالمال است. مگر تو حق داری بروی هر چیزی یک چیزهای بیخودی است بخری، پدرت را درمیآورد. «ذرة مثقال خیر یره، ذرة مثقال شر یره» از تو بازخواست میکند. مالت را در کجا خرج کردی؟ چرا کردی؟ بیایید عزیز من! «آخرة البقاء و الدنیا فنا» یک تکانی بخوریم امشب. پس بنا شد این مالی که در اختیارت است، تو در اختیارش باشی. مگر امیرالمؤمنین علی [نیست که] آمده میبیند یک گلوبندی نیست در خزینه. به آن خزینهدار میگوید چطور شدهاست؟ میگوید دخترت زینب میخواست برود یک مجلس مهمی بود، آمد اینرا عاریه ذمه گرفت. یعنی اینرا به پول درآورد، اینجا گذاشت و این را برد. قسم میخورد میگوید اگر دخترم ذمه نبرده بود، حدش میزدم. چهخبر است؟ حد میخورد. چرا بردی؟
تو را حد میزند. اینکارها چیست میکنی؟ به حضرتعباس هر چه به داماد بدهی، باز دعوایش بیشتر است. هر چه به او بدهی، باز هم میگوید کم است. هر چه بروی تجملات غیر امر درستکنی، خانم میگوید یکیدیگر هم بگیر، یکیدیگر هم بگیر. مبتلایت میکند. حالا یکی نگوید ماشین عیب دارد. ماشین داشتهباش. فرشت باید خوب باشد، ماشینت باید خوب باشد، لباس خانمت با لباس خانم من باید فرق داشتهباشد، خانهات باید فرق داشتهباشد؛ اما با حلال. مدیون خانه نباشی، مدیون فرش نباشی، مدیون ماشین نباشی. فهمیدی دارم چه میگویم؟ مدیون یعنیچه؟ یعنی اینکه کردی، غصب است. شما الان میدانی حسابسال ندادی چهچیزی بهسر خودت آوردی؟ گردنش را همچین هم میکند و یک صلواتی هم میفرستد. یک ریش هم دارد مثل ریشهای من. خب، ابنسعد هم ریش داشت. ریش بیولایت به چه دردی میخورد؟ ریشی که اطاعت نکند به چه دردی میخورد؟ حالا دارد چهکار میکند؟ داری چهکار میکنی؟ چهکار کردی؟ تو حسابسال ندادی. خودت هر روزی که روزهات باز شد، شصتتا روزه گردنت آمد، به خانمت هم دادی، دو سه تا بچه هم داری. چهار تا شصتتا دویست و چهل تا. من حسابدار هم شدم. دویست و چهل تا روزه گردنت آمدهاست. حالا این تسبیح را دست بگیر و «لا اله الا الله» [بگو]! مرد حسابی! «لا اله الا الله»
یکجایی آمدند ما را ببرند خلاصه توی یک انجمن اسلامی. (آره، وای از اسلام) ، که شما صحبت کن. آنکه آمدهبود من را ببرد، گفتم رفیق! گفت: بله. گفتم من میخواهم به اینها بگویم: «لا اله الا الله» به اینها که میگویی اگر میگویی. گفتم: خب، حضرت آقا! تو «لا اله الا الله» گفتی؟ من اول میخواهم به این رفقا بگویم به آقایان بگویم بگویید: «لا اله الا الله» میتوانم بگویم؟ «لا اله الا الله» یعنی هیچ مؤثری، مؤثر نیست. گفتم تو گفتی؟ به آنکسیکه میخواست من را ببرد. گفت: والله! من نمیدانم. گفت تو که نمیدانی آنها اصلاً نمیدانند. من نمیآیم. تو که «لا اله الا الله» میگویی اینقدر ثواب دارد، هیچ موثری نباید مؤثر بدانی. چند تا مؤثر داری؟ بسکه مؤثر گرفتی یکی دو تایش را هم در شیراز است، نه ماشین داریم، نه میتوانیم برویم. اگر نه آنرا هم میرفتیم و مؤثر میدانستیم.
عزیز من! بیایید بیدار شوید. قربانتان بروم! بیایید هشیار شوید. عزیز من! بیایید امر را اطاعت کنید. عزیز من! بیایید خودخواه نباشید. عزیز من! بیایید خودپرست نباشید. والله! بالله! بتپرستی بهتر از خلقپرستی است. یکدانه بتپرست، یک «استغفر الله» میخواهد. اما آن بت تولید ندارد. اما اگر خلق را پرستیدی، آن تولید دارد. آن تولیدش پدرت را درمیآورد. بابا! بیایید بتپرست شویم، نه خلقپرست.
خدایا، عاقبتمان را بهخیر کن.
خدایا، ما را بیامرز.
خدایا، ما را از خواب غفلت بیدار کن.
خدایا، تو را بهحق امیرالمؤمنین علی آن جلوه امیرالمؤمنین در دل همه ما جلوه کند. اویسقرن در بیابان بود، جلوه علی و رسولالله به او رسید، اینها در دامن پیامبر بودند اهلآتش شدند.
خدایا، آن جلوه ولایت در قلب تمام ما تجلی کند.
خدایا، بهحق امامزمان قسمت میدهم از سر گناهان کوچک و بزرگ ما در گذر. این جمله را هم بگویم. خدا رحمت کند حاجشیخعباس را. میگفت هر وقت رفتی غسل کردی بگو: خدایا، از سر گناه کوچک و بزرگ من درگذر. یک گناهانی است که خدا میآمرزد ما به نظرمان کوچک است در نظر خدا بزرگ است. هر وقت رفتی با خوبی حمام، غسل کردی، بگو خدایا از سر گناهان کوچک و بزرگ ما درگذر.
خدایا، از سر گناهان کوچک ما درگذر.
خدایا، به ما یقین ولایت بده. خدایا، یقین توحید بده. خدایا، یقین این حرفها بده.
خدایا، تو را بهحق امیرالمؤمنین هر محبتی که در دل ما هست، بهغیر محبت خودت و امیرالمؤمنین و آنها که دنبال اینها میآیند هر محبتی بهغیر اینها هست از دل ما بیرون کن. مملو کن دل ما را از محبت خودت و اولیائت و آنها که دنبال آنها میآیند. آنها که دنبال آنها میآیند عزیز من! خیلی ارزش دارد. بیایید رفقا دوباره تکرار میکنم یکفکری هم برای آنجا بکنید. از صدی نود و نه تایش یکقسمت بگو ما باید بمیریم برویم آنجا. اینچیزها را به ما برمیگردانند.