توجه و تذکر: تفاوت بین نسخه‌ها

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو
سطر ۹۸: سطر ۹۸:
 
حالا شیعه هم تجلّی دارد، شیعه هم تجلّی دارد. اتّفاقاً روایت داریم، حضرت می‌فرماید: مردم در قیامت سه‌طبقه هستند، یک طبقه‌شان روحشان مثل انبیاست، انبیاء، انبیاء در همه‌جا تسلّط دارند، {{متمایز|«وجه‌الله»}} هستند. مؤمن هم {{متمایز|«وجه‌الله»}} است؛ یعنی شیعه {{متمایز|«وجه‌الله»}} است، در همه‌جا تسلّط دارد؛ امّا یک عدّه‌ای هستند، نه! این‌ها با زیر امر هستند.
 
حالا شیعه هم تجلّی دارد، شیعه هم تجلّی دارد. اتّفاقاً روایت داریم، حضرت می‌فرماید: مردم در قیامت سه‌طبقه هستند، یک طبقه‌شان روحشان مثل انبیاست، انبیاء، انبیاء در همه‌جا تسلّط دارند، {{متمایز|«وجه‌الله»}} هستند. مؤمن هم {{متمایز|«وجه‌الله»}} است؛ یعنی شیعه {{متمایز|«وجه‌الله»}} است، در همه‌جا تسلّط دارد؛ امّا یک عدّه‌ای هستند، نه! این‌ها با زیر امر هستند.
  
ببین همین‌جور که، همین‌جور که من به شما گفتم که می‌گوید: {{آیه|أطیعوا الله و أطیعوا الرّسول اُولوا ‌الأمر منکم|سوره=۴|آیه=۵۶}}؛ پس معلوم می‌شود: اوّل خدا، بعد رسول {{صلی}}، بعد اُولوا الأمر؛ نه! اُولوا الأمر امر دارد، یعنی‌چه؟ اختیار، خدا به او داده، هان! این را به تو گفته روانش کرده، این باید خدا را قبول داشته‌باشد، پیغمبر {{صلی}} را، علی {{علیه}} را قبول داشته‌باشی، درست است؟ این همان‌جور است، این مؤمن تجلّی دارد. تجلّی‌اش تا کی است؟ تا زمانی که امر را اطاعت کند. پسر نوح تا زمانی پدرش به او تجلّی داشت، اطاعت کرد.  
+
ببین همین‌جور که، همین‌جور که من به شما گفتم که می‌گوید: {{آیه|أطیعوا الله و أطیعوا الرّسول اُولوا ‌الأمر منکم|سوره=۴|آیه=۵۶}}؛ پس معلوم می‌شود: اوّل خدا، بعد رسول {{صلی}}، بعد اُولوا الأمر؛ نه! اُولوا الأمر امر دارد، یعنی‌چه؟ اختیار، خدا به او داده، هان! این را به تو گفته روانش کرده، این باید خدا را قبول داشته‌باشد، پیغمبر {{صلی}} را، علی {{علیه}} را قبول داشته‌باشی، درست است؟ این همان‌جور است، این مؤمن تجلّی دارد. تجلّی‌اش تا کی است؟ تا زمانی که امر را اطاعت کند. پسر نوح تا زمانی پدرش به او تجلّی داشت، اطاعت کرد.  
  
 
حالا می‌خواهم این جمله را این‌جا پیاده کنم. والله، من قسم می‌خورم، من با این مرد بودم. چندین سال من با این آقای حاج‌اصغر بودم، این تجلّی دارد. البتّه دم از امام‌حسین {{علیه}} می‌زد با حقیقت! یک مرد با حقیقتی بود! حالا در تمام بچّه‌هایش تجلّی دارد! ببین الآن این بچّه دارد از دنیا می‌رود، می‌برد او را پیش حضرت ‌رضا {{علیه}}، مگر ممکن است به خدمت امام برسی؟! آزاد است روحش، هزاران روح فدای یک همچین روحی! تو جان داشتی، روح نداشتی؛ آن روح دارد، تجلّی دارد. حالا می‌برد او را آن‌جا، طوافش می‌دهد.  
 
حالا می‌خواهم این جمله را این‌جا پیاده کنم. والله، من قسم می‌خورم، من با این مرد بودم. چندین سال من با این آقای حاج‌اصغر بودم، این تجلّی دارد. البتّه دم از امام‌حسین {{علیه}} می‌زد با حقیقت! یک مرد با حقیقتی بود! حالا در تمام بچّه‌هایش تجلّی دارد! ببین الآن این بچّه دارد از دنیا می‌رود، می‌برد او را پیش حضرت ‌رضا {{علیه}}، مگر ممکن است به خدمت امام برسی؟! آزاد است روحش، هزاران روح فدای یک همچین روحی! تو جان داشتی، روح نداشتی؛ آن روح دارد، تجلّی دارد. حالا می‌برد او را آن‌جا، طوافش می‌دهد.  
سطر ۱۶۷: سطر ۱۶۷:
 
خدایا! وجود مبارکش را از دست ما راضی و خشنود بگردان!
 
خدایا! وجود مبارکش را از دست ما راضی و خشنود بگردان!
  
خدایا! چنان کن محبّت امام‌زمان {عج}} را در دل ما که هیچ محبّتی در دل ما دیگر اصلاً تجلّی نداشته‌باشد، چنان تجلّی امام‌زمان {{عج}} باشد، تمام این ضربات و این خیال‌های فاسد را خنثی کن!
+
خدایا! چنان کن محبّت امام‌زمان {عج}} را در دل ما که هیچ محبّتی در دل ما دیگر اصلاً تجلّی نداشته‌باشد، چنان تجلّی امام‌زمان {{عج}} باشد، تمام این ضربات و این خیال‌های فاسد را خنثی کن! (یک صلوات بفرستید.)
  
(یک صلوات بفرستید.)
+
{{یا علی}}
  
{{یا علی}}
+
==ارجاعات==
 
[[رده: نوارها]]
 
[[رده: نوارها]]

نسخهٔ ‏۲۱ ژانویهٔ ۲۰۲۵، ساعت ۲۲:۳۲

بسم الله الرحمن الرحیم
توجه و تذکر
کد: 10437
پخش صوت: پخش
دانلود صوت: دانلود
پی‌دی‌اف: دریافت
تاریخ سخنرانی: 1379-06-17
تاریخ قمری (مناسبت): 7 جمادی‌الثانی

«أعوذ بالله من الشّیطان اللّعین الرّجیم»

«العبد المؤیّد الرّسول المکرّم أبوالقاسم محمّد»

"'السّلام علیک یا أباعبدالله السّلام علیکم و رحمةالله و برکاته"'

ما یک چیزهایی است، قربانتان بروم، شما همه را می‌دانید. ما نیامدیم یک حرفی بزنیم که مَثل یک حرفی بیاوریم که شماها نمی‌دانید. «الحمد لله شکر ربّ‌العالمین» شما همه‌تان تمرین ولایت دارید و این چیزها را می‌دانید. ما یک چیز‌هایی است که بالأخره تذکّر می‌دهیم. خدا رحمت کند حاج‌شیخ‌عبّاس ‌تهرانی را! یک‌وقت ما می‌رفتیم می‌گفت: هان! حسین! چه‌ چیزی آوردی؟

مردی که همیشه دانشجو بود، حالا از زبان هر که می‌شنید؛ آن قضایای حضرت ‌عیسی را ایشان خیلی لمس کرده‌بود که آمدند بروند، همه دمِ دماغ‌هایشان را گرفتند. عیسی گفت: عجب دندان‌های سفیدی دارد! حاج‌شیخ‌عبّاس هم همه‌اش پیِ دندان سفید می‌گشت، حالا این هر که هست، حاج‌شیخ هم هست چیزی می‌گفتش که حالا ما هم بالأخره همین‌جور هستیم؛ امّا یک چیز‌هایی است که آدم باید توجّه کند؛ اگر توجّهِ واقعی، ولایتی داشته‌باشد؛ هر چیزی، هم تذکّر است، هم توجّه دارد؛ پس هم تذکّر است، هم توجّه است.

تمام فرمایشات ائمّه (علیهم‌السلام)؛ یعنی آن‌ها هم تذکّر است، هم توجّه؛ تذکّر یعنی‌چه؟ توجّه یعنی‌چه؟ اگر مطلبی را تذکّر دادند، تو باید توجّه داشته‌باشی، توجّه یعنی پرچم امر داشته‌باشی، توجّه به آن مطلب کنی.

ببین یک حرفی، یکی می‌خواهد بزند، دیدید که هی می‌گوید توجّه! توجّه! توجّه! آن‌وقت آن حرفش را می‌زند؛ پس شما باید، همه ما توجّه داشته‌باشیم به فرمایشات ائمّه (علیهم‌السلام)، توجّه داشته‌باشیم به تنظیم، توجّه داشته‌باشیم به قُرق، قُرق‌گاه‌های الهی را؛ می‌گوید قُرق است دیگر، نکن پدرجان! عزیز من! توجّه داشته‌باش!

حالا من خدمتتان می‌خواهم عرض کنم، ببین! تمام این مَثل حیوانات زبان دارند، مَثل شما ببین گوسفند زبان دارد، کفتر زبان دارد، مرغ زبان دارد، گاو زبان دارد، شما یک‌قدری توجّه کن! ببین همه، این گنجشک‌ها به این کوچکی زبان دارند؛ آن‌وقت این‌ها که زبان دارد، واسه چه این زبان را دارد؟ برای این‌که خدای تبارک و تعالی به این‌ها تکلّم نداده؛ یعنی صحبت کنند؛ این منحصر به بشر است! هان! تاحتّی مَثل من شنیدم که یک میمونی را بردند آن‌جا در بین‌الملل، تمام پروفسور‌ها، تمام آن‌ها که خیلی سطح حیوان‌شناسی‌شان بالاست، هر کاری کردند، این حرف نزد؛ شبیه کلام، حرف مال بشر است. حالا شما توجّه بفرمایید چیست؟! می‌شود اجازه به اصطلاح به بشر اجازه حرف داده؛ یعنی اجازه صحبت داده. توجّه فرمودید؟!

حالا اگر شما این صحبت را متابعت امر کردی، می‌شود کلام. من دلم می‌خواهد توجّه بفرمایید! حرف‌ها یک‌قدری خلاصه به قول ما یک‌‌قدری لطیف است، می‌شود کلام؛ می‌شود بیان؛ حالا کلام باز یک حرف دیگری است، آن «کلام‌الله‌مجید» یک حرف دیگری است.

حالا من با این «إن‌شاءالله» با یاری خدا که حالا آمدیم و رفتیم از حضرت ‌زهرا (علیهاالسلام) خواستیم، «إن‌شاءالله» که بالأخره لکنت به زبانمان نخورد و این را کامل بگوییم که همه‌مان استفاده کنیم. ببین حضرت زینب (علیهاالسلام) به یزید می‌گوید: خدا چند چیز به ما داده: یکی ما را در قلوب مؤمن قرار داده؛ یعنی تو ما را نمی‌خواهی، مؤمن نیستی؛ آن‌وقت ببین می‌گوید چه؟ یکی به ما بیان داده. ببین نمی‌گوید حرف؛ امّا می‌گوید تو حرف می‌زنی. فهمیدی؟ تو صحبت می‌کنی، حرف می‌زنی.

صحبت با حرف به غیر از، به غیر از کلام است باز؛ کلام، «کلام‌الله‌مجید» است! توجّه فرمودید؟! آن‌وقت آن کلام‌الله را ائمّه (علیهم‌السلام) باید به ما بگوید، هر که بگوید، این‌ها که قرآن تفسیر می‌کنند، قربانتان بروم، این‌ها تفأّل به قرآن می‌زنند! هیچ‌کس واقعیّت قرآن را نمی‌داند، من جدّاً می‌گویم نمی‌دانند، هیچ‌کس نمی‌داند؛ مگر ادّعا کند. تمام این استخاره‌ها، تمام این‌ها که تفسیر قرآن است، این‌ها تفأّل است. تفأّل یعنی‌چه؟ یک نظریه علمی دارند، روی این پیاده می‌کنند؛ چون‌که پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: قرآن را از علی (علیه‌السلام) بپرسید! علی (علیه‌السلام) باید بیاید قرآن را برای ما (امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه)) معنی کند!

و روایت داریم: تمام قُرّای قرآن، وقتی امام‌‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) بیاید، از خجالت سرشان را زیر می‌اندازند؛ خوب‌ها! حالا آن‌ها که به یکی دیگر زدند، آن‌ها که دیگر عذاب دارد؛ خوب‌ها خجالت می‌کشند.

پس ببین به یزید گفت چه؟ گفت: به ما بیان داده؛ یعنی ما امر خدا را، امر ائمّه (علیهم‌السلام) را، امر برادرم حسین (علیه‌السلام) را، امر جدّم رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را بیان می‌کنیم! تو نمی‌کنی مرتیکه! تو حرف می‌زنی. اغلب این مردم که دارند، می‌بینی؛ اغلب این مردم حرف می‌زنند؛ ما توجّه نداریم. بیان یعنی‌چه؟ یعنی ما حرف ائمّه (علیهم‌السلام) را، حرف خدا و پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را بیان می‌کنیم برای این مردم. انبیاء بیان می‌کردند؛ پس اگر شما توجّه داشتی به این زبانت، (عرض می‌شود خدمت شما:) شما هم بیان می‌کنی.

در یک آیه قرآن هم داریم که آن‌جا می‌فرمایند، در آن کتاب فاتحه می‌گوید: بیان، چیست؟ هان! بیان، «عَلَّم‌ القرآن»[۱] بیان، درست است؟ پس خدا می‌گوید: من به بشر چه دادم؟ بیان دادم. حالا شما خودت وقتی اطاعت نکردی، این بیان را از بین می‌بری. اگر به حضرت ‌زینب (علیهاالسلام) می‌گوید، به آن داده، اطاعت کرده، بیان را دارد؛ امّا تو اطاعت نمی‌کنی، بیانت را از بین می‌بری، می‌شود چه؟ هان؟ بله؟ حرف می‌شود، بارک‌الله! حرف است.

خب حالا؛ پس بنا شد که به تمام آن‌ها زبان داده، اجازه نداده؛ به تو داده. حالا این اجازه که به تو داد، امر رویش است، هان! حرف ما سر این‌است: حالا امر رویش است؛ آن‌وقت همین زبان، شما را به ماوراء می‌رساند؛ همین هم سقوط می‌دهد ما را. اگر ما توجّه کنیم به این، همیشه در یادمان است. مَثل شما «لا إله‌ إلّا الله» می‌گویی؛ مگر نگفت پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) یکی بگو رستگاری؟ «لا إله‌ إلّا الله» می‌گویی، ذکر خدا می‌گویی، با این زبان، حاجت برادر مؤمن را برمی‌آوری؛ با این زبان حرف می‌زنی، دل یکی را خوش می‌کنی؛ دائم این دارد تو را به ماوراء می‌رساند. بعد آن آدمی که صحبت می‌کند، دل یکی را می‌سوزاند، حرف ناجور می‌زند، یزید است دیگر! حرف می‌زند. حضرت دارد حرف می‌زند، می‌گوید بزن گردنش را! هان! پس بنا شد که اگر به شما اجازه داد، اجازه‌ای که به تو داده، در اختیار خدا باید باشد؛ اگرنه حیوان‌ها از ما راحت‌ترند.

دیروز یک دوست عزیز ما آمده‌بود این‌جا، یکی دوتا حرف داشت. یک حرفش این‌بود که می‌گفت: آقا امام‌حسین (علیه‌السلام) می‌گوید هر موقع من عبادت کردم، گناه کردم؛ این یعنی‌چه؟ ۱۰ (این به تو دارد می‌گوید.) گفت: ما این [را] گیج شدیم که آقا امام‌حسین (علیه‌السلام)، (کتابش را هم آورده‌بود، آره!) گفتم: می‌دانی چه چیزی است؟ می‌گوید: وقتی نکردم که نکردم، شما وقتی نکردی، نشستی؛ امّا وقتی کردی، ریا می‌کنی؛ ریاکاری؛ آن‌وقت ریاکار (عرض می‌شود:) کارش خیلی مشکل است! ریا می‌کند.

وقتی ریا کردی، مشرکی؛ پس وقتی عبادت کردی، چیست؟ هان؟ بله؟ گناه است! اغلب ما این‌جوری هستیم. به این عبادت‌ها د‌لمان را خوش کردیم، بدو این‌جا نماز! بدو این‌جا و بدو این‌جا! ما داریم گناه می‌کنیم، چرا؟ ریا می‌کنیم؛ من به او گفتم. این‌قدر این مرد بزرگ‌وار از این حرف خوشش آمد که نگو! گفتم: این‌است، امام‌حسین (علیه‌السلام) دارد به من و تو می‌گوید، آن‌که ریا اصلاً توی وجودش نیست که امام‌حسین (علیه‌السلام). گفت: در زیارت عرفه است، گفتم: امام‌حسین (علیه‌السلام) آمده این‌جا، ما را به ماوراء برساند، آمده قرآن را پیاده کند، دارد به من و تو می‌گوید. توجّه فرمودید؟!

پس بنا شد که این زبانی که ما داریم، در اختیار امر باشد. اگر در اختیار امر بود، کار درست است. شما الآن صبح تا شام بخوابی، بنشینی، با این روبرو هستی؛ اگر همین را یک الگو کنی؛ شما می‌شوی انسان کامل. دروغ نمی‌گویی، تهمت نمی‌زنی، حرف نمی‌زنی، فحش نمی‌دهی، غیبت نمی‌کنی، حرف کسی را نمی‌زنی که! می‌فهمی این زبانی که به تو داده، باید اطاعت کنی خدا را، اطاعت کنی رسول (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را. توجّه فرمودید مطلب چه‌جور شد؟!

پس این زبانی که به ما داده، به آن‌ها نداده؛ آن‌ها حیوان است، آن‌ها به کمال که نمی‌خواهند برسند. آن‌ها داده؛ آن‌وقت آن زبانی که داده، آن‌ها خودشان با خودشان یک حرف‌هایی دارند. هان! آن هم بی‌خودی به او نداده‌است. آن‌ها خودشان با خودشان یک حرف‌هایی دارند؛ امّا این کلام، زبان که صحبت کنی، منحصر به بشر است. خدا هم می‌گوید: اشرف مخلوقات.

دوباره می‌گوید: «[فَتبارک ‌الله] أحسن‌الخالقین»[۲]: احسنت به من که یک همچین کسی را خلق کردم! امّا به من می‌گوید؟ من هستم که خدا ببالد به خودش، بگوید احسنت این عنصر را خلق کردم؟ کسی است که مطیع باشد! کسی است که مطیع باشد؛ آن‌وقت به ماوراء می‌رسی؛ آن‌وقت با همین زبانت، وقتی‌که مطیع باشی، به جایی می‌رسی. می‌شوی «سلمان منّا أهل‌البیت.»، می‌شوی جزء شهدای کربلا که امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) بگوید پدر و مادرم به قربانت! به قربان آن هدف؛ یعنی به قربان آن اطاعتی که کردی. خب تو هم اطاعت کن! چرا نمی‌کنی؟ این یک مطلب.

مطلب دوم که من می‌خواهم خدمتتان عرض کنم، این‌است: ما توجّه‌مان کم است. شما الآن رفتی توی یک خانه، اوّلش هم اجاره‌نشین بودی. حالا رفتی توی این خانه، یک خانه خوبِ مدل خوب ساختی؛ (من هم به خانم‌ها می‌خواهم بگویم، هم به آقاها، چاره‌ام ندارم.) خب تو رفتی، تو اجاره‌نشین بودی؛ چقدر می‌رفتی آن‌جا! چه‌جوری بود؟ حالا خدا یک خانه خوب قسمتت کرده، درست است؟ آن همسر عزیزت هم بالأخره کار کرده، یک ماشین هم واسه‌ات حاضر کرده.

خانم! تو توی این خانه رفتی، آیا این پیراهن‌ها را دو، یک چیت [نوعی پارچه] گرفتی، بدهی به یک بچّه سیّد؟ دو‌ متر چیت گرفتی، بدهی به یک بچّه سیّد، به یک بیچاره؟ آن النگوها که دستت است، یک‌دفعه رفتی بگویی که خب یکی‌اش را بدهم به این؟ این را کردی یا نه؟ آیا توی این خانه، نمازشب کردی؛ یا نکردی؟ نه! آیا نمازشبت هیچی، دو رکعت نماز کردی، شکر خدا را به جا بیاوری؟

والله، این کتابش را آورده‌بود این‌جا، ببین قسم می‌خورم. گفت: یک نفر است، چهل مرتبه مکّه رفته، بیشترش پیاده رفته! حالا خبر به امام‌صادق (علیه‌السلام) وقتی دادند، حضرت فرمود: این اهل ‌آتش است! اِه! چهل مرتبه پیاده رفته، کجا رفته؟! رفته مکّه. چرا؟ گفت: این چهل مرتبه‌ای که رفته مکّه، مکّه رفته، یک شکرانه نکرده؛ یک حرف نزده که خدایا! خدایا! شکر! خب کاری به خدا ندارد که! این فقط می‌خواهد چه کند؟ می‌خواهد عبادت کند. درست است؟

حالا شما رفتی توی این خانه، صحیح است؟ خب شما این کار را که نکردی که! یک صدقه دادی؟ ندادی که! فقط به همسرت گفتی یک تلویزیون رنگی بیاور! آن هم آورد. حالا می‌دانی چه به تو می‌کند؟ حالا این کار را کردی، ببین چه به تو می‌کند؟ اگر تو صدقه داده‌بودی، آن صدقه حفظت می‌کرد. اگر دل یکی را خوش کرده‌بودی، دلت را خوش می‌کرد. (من مخصوص می‌خواستم این صحبت‌ها را بکنم.) اگر به یکی صدقه داده‌بودی، بلاها را از جانت رفع می‌کرد. اگر یک پیراهن، دو گز چیت داده‌بودی به یکی، به یک بچّه سیّد، به یکی؛ الآن خدا می‌داند بعضی‌ها جهازهایشان، خدا می‌داند مانده دیگر؛ هستند دیگر.

آن چند وقت‌ها یکی بود، یک یخچال خریده‌بود وعده‌ای [قسطی]؛ نتوانست بدهد. این آمده ببرد، ننه گریه، عروس گریه، بچّه گریه [می‌کردند]. خدا عوض بدهد به یکی، نمی‌خواهم اسمش را بیاورم، آورد این‌جا یک پولی به ما داد، ما فوری رفتیم دادیم به این. ببین این دل ننه این را خوش کرد، بابا این را خوش کرد، آن را خوش کرد. تو این کار را کردی؟ این کار را هم که نکردی که؟ حالا خب، حالا ببین چه با تو می‌کند؟ حالا یک چیزی که عقلاء نمی‌پسندند، می‌اندازد توی دلت! شب گریه کنی، روز هم گریه کنی، این خانه واسه‌ات سیاه می‌شود. این چه‌جوری کرد؟ نمی‌دانم، داداشم این‌جوری کرد، شوهرم این‌جوری کرد، یک چیز موهومی می‌اندازد توی دلت، گریه کنی. خانه هم به سرت سیاه می‌شود، چرا نکردی؟ هی هم تقصیر آن می‌اندازد، تقصیر آن می‌اندازد، تقصیر آن می‌اندازد، خودش را هم می‌خواهد بی‌تقصیر کند.

تو اوّل ببین چه‌کار کردی؟ از کجا خوردی؟ هان؟ آخر چه‌کار کردی تو؟ عزیز من! قربانت بروم، چرا پرچم تفکّر دستت نیست، پرچم خیال دستت است؟ یک چیز موهومِ بی‌خودی، می‌اندازد شیطان جلویت. ببین دارم می‌گویم چه؟ اگر آن صدقه را داده‌بودی، حفظت می‌کرد؛ اگر آن کار را کرده‌بودی، نورش در دلت جلوه می‌کرد، هیچ‌کدام آن کارها را نکردی، فقط این کار را هم که کردی. چرا تقصیر مردم می‌اندازی؟ خودت تقصیر داری. هان؟ چرا نکردی؟ اصلاً خانه به سرش سیاه می‌شود. این گُنده شده، ضعیفش هم می‌کند، پس‌فردا از نماز هم وَرش می‌آورد، ضعیف می‌شود دیگر، نمی‌تواند درست اطاعت کند، آن‌جا هم جرم دارد، آن‌جا هم جریمه دارد. چرا نکردی؟ چرا به خود نمی‌آییم ما؟ چرا خودمان را تقصیرکار نمی‌کنیم؟ چرا کارهای خودمان را افشاء نمی‌کنیم؟

حالا آمدیم سر آقا، آمدیم سر تو. پدرجان من! عزیز من! عزیز من! قربا‌نتان بروم، من یک چیزی توی ماوراء می‌گویم، یک چیزی توی این عالَم، من می‌گویم، یکی نگوید این‌جوری است؛ اگر بگوید، من راضی‌اش نمی‌کنم، من نظرم را می‌گویم؛ حالا آن به او می‌خورد، برود این کار را نکند؛ برود این کار را نکند دیگر، این کار را نکند، با فکر و اندیشه نکند این کار را.

حالا آمدیم سر آقا، خب آقا! تو چه‌کاره‌ای؟ تو خودت یادت نمی‌آید این‌جوری بودی؟ خب حالا، یک نفر آمد گویا پیش پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بود؛ یا امام‌صادق (علیه‌السلام)، گفت: یابن رسول‌الله! من خواب دیدم شاه شدم. گفت: چه‌کاره بودی؟ گفت: من عمله بودم. گفت: حالا چه‌کاره‌ای؟ گفت: سرعمله. گفت: خب تو شاهی، حکم می‌کنی.

عزیز ‌من! قربانت بروم، تو شاهی. تو یک کسی هستی که امر می‌کنی، تو کسی هستی چقدر کارگر، چقدر کارفرما، این‌ها همه در امر تو هستند، چرا شکرانه نمی‌کنی؟ چرا بداخلاقی می‌کنی؟ چرا یاد نمی‌آوری؟ ۲۰ صد هزار چرا دارد! خب یاد بیاور! باباجان! عزیز من! قربانت بروم، یا آن عمله را ببین! خدا چه چیزی به تو نداده؟ خانه خوب که به تو داده، خانم خوب هم که به تو داده، فرزندان خوب هم که به تو داده، حقوق خوب هم که داری، شاه هم که هستی؛ چرا این کارها را می‌کنی؟

پس ما، این کارها را تقصیر کسی نینداز! تو خانم! تقصیر او نینداز! خودت تقصیر داری! آقا! تو هم تقصیر او نینداز! خودت تقصیر داری! اِه! تو ببین چه‌کار کردی؟ مگر این امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) نیست، می‌گوید: هر کاری که کردی، برگشتش به خودت است؟! حالا هم جلویش را بگیر! خانم! جلویش را بگیر! آقاجان! جلویش را بگیر! این به جای بد می‌رسد این کارها. بیا شکرانه کن!

آقاجان من! قربانت بروم، عزیز من! تمام ریاست به یک تلفن بند است، برو کنار! رفتی کنار، تمام شد. بادت طیّ شد. تو هم خانم عزیز! همه بادت به شوهرت است، چرا جگرش را خون می‌کنی؟ نا‌مسلمان! بگیر جلویش را! اِه! برو فکر کن! ببین چه‌کار کردی تو خودت؟ این را شیطان انداخته جلویت. تو هم آقا! فکر کن! ببین چه کردی این را انداخته جلویت؟ از نماز برداشته تو را، از بیتوته برداشته تو را، از ذکر برداشته تو را، هی هم دارد فساد روی فساد می‌آید. آرام بگیر!

بیا پرچم امر داشته‌باش! بیا پرچم تفکّر داشته‌باش! بیا پرچم امر داشته‌باش! چرا خودت را جدا می‌کنی؟! چرا تفکّر، ما نداریم؟ آن آقا می‌آید این را تشویق می‌کند، آن هم تشویقش می‌کند؛ نه او وارد است، نه او وارد است. تمام باد و بودت مال شوهرت است، جگر این را خون نکن! تو هیچی بدی نداری؟ تو، در مقابل خدا هیچی بدی نداریم ما؟

به دینم قسم، من می‌گویم: خدا! یک دانه گناه‌های من را بیاوری توی محشر، من جهنّمی‌ام. خب ببین خدا چقدر عفو می‌کند تو را! لا بکش رویش! عزیز من! خدا رحمت کند حاج‌شیخ‌غلام‌حسین شیرازی را! یک کوچه‌ای بود، یک‌قدری بد بود و آمد یک چیزی، یک مطلبی را امضاء کرد، گفت: امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)، چهار نفر آمدند، شهادت دادند برای یک زن، حضرت این‌ها را چهارتایشان را کرد توی یک اتاق؛ آن‌وقت این‌ها را آورد یکی [یکی]، یکی از آن‌ها یک‌قدری آن‌طرف‌تر گفت. گفت: چهار‌تایشان را حدّ زد. فهمیدی؟ گفت: چرا آبروی یک مسلمان را می‌خواهی ببری؟ چهار‌تایشان را حدّ زد. این یک.

دو: اگر تو یک حرفی بزنی، اگر آقا، تو درباره شوهرت، این خانم [حرف] بزند، این درباره آن بزند؛ اگر آن نباشد، تهمت به این زدی؛ خانه خدا را خراب کردی! حالا برو هزار تا عبادت کن! رویت را می‌خواهی باز کن! می‌خواهی بگیر! خانه خدا را خراب کردی؛ پس باید چه کنیم؟ پس باید تأمّل داشته‌باشی، بدانی شیطان پرچم می‌دهد دستت. خیال، خیال پرچم‌دارش شیطان است! خیال می‌کند: آقا شوهر من دیر کرده، لابدّ یک جایی رفته‌است، این شیطان دارد می‌اندازد توی دهان این. توجّه فرمودید؟

این دارد یک تلفن می‌کند، آن به آن بدبین است، این به این بدبین است؛ بابا! آخر این چه مسلمان‌هایی ما هستیم؟ چرا آرام نمی‌گیری؟ چرا شکرانه نمی‌کنی؟ خب می‌روی مبتلا می‌شوی. والله، به دینم قسم، بیایید حرف بشنوید! بیایید عزیز من! قربا‌نتان بروم، حرف بشنوید! بیایید این حرف‌ها را بیندازید دور! حالا هم اگر کفران کنی، آقا! خانمت را می‌گیرد خدا. (حالا هم نمی‌خواهم بگویم:) اگر کفران کنی! عزیز من! (لا إله‌ إلّا الله) آن را نمی‌گویم، تو تمام بزرگی‌ات مال شوهرت است. اصلاً چرا گزارش شوهرت را می‌دهی؟

به دینم قسم، می‌خواهم توی سر و پیکر خودم بزنم، تو مگر جاسوسی توی خانه؟! به روح تمام انبیاء، این دختر من یک زندگی داشته، اگر هر کس بداند واسه‌اش گریه می‌کند. روز اوّل به او گفتم: بابا! اگر بگویی مادر شوهرم، پدر شوهرم، دوتا هم به تو می‌زنم! بدانی این چه‌کار کرد؟ جنس‌هایی که من گرفتم واسه این فروخته. توجّه فرمودید؟! یک چیز که من می‌روم می‌گیرم، ببین چقدر فهمیده! همه را می‌گویم من هنوز به رویش نیاوردم. یک کلام جرأت ندارد حرف بزند. اگر تو این کار را بکنی، آرام می‌شود او. برو بساز با شوهرت! تمام شد، رفت پیِ کارش. توجّه فرمودید؟!

من خدایا! توی ماوراء دارم این حرف را می‌زنم. توجّه کنید! شما دختر داری، می‌خواهی دختر را شوهر بدهی، همین کار را بکن! تو هم همین کار را بکن! او هم همین کار را بکند، زندگی‌ات، می‌رود پیِ زندگی‌اش، می‌رود می‌سازد! پشتوانه دارد. چرا یک حرف بی‌خودی؛ پس من عقیده‌ام این‌است: هر حرفی که به غیر از امر باشد، بدانید حرف شیطان است؛ حرف شیطان است.

ما نمی‌فهمیم که به عرض روز چه به سر خودمان آوردیم؟ آن یک غیبت کرد، تو یک غیبت گوش دادی. آن یک حرف زد، یک حرف زدی، تهمت زدی؛ ‌این‌است که می‌گوید: از هزار تا اگر یکی با دین از دنیا برود، ملائکه‌های آسمان تعجّب می‌کنند! در هر کجا ما کُمیتمان راجع به امر، من می‌بینم لنگ است. توجّه فرمودید؟! راجع به امر، هر کجا من نگاه می‌کنم، می‌بینم کُمیتمان لنگ است.

باباجان! عزیز من! فدایت بشوم، قربانت بروم، عزیز من! ببین من چه دارم به تو می‌گویم؟ دوباره تکرار می‌کنم: تو شکرانه نکردی، تو آخر چه‌کار کردی؟ بیایید شکرانه کنید! بیایید امر خدا را اطاعت کنید! بیایید غیبت نکنیم؛ پس تو می‌توانی غیبت زنت را بکنی؟ تو می‌توانی غیبت دخترت را بکنی؟ تو می‌توانی غیبت پسرت را بکنی؟ تو می‌توانی غیبت شوهرت را بکنی؟ خب غیبت است دیگر، «الغیبةُ أشدُّ من الزّنا»! (یک صلوات بفرستید.)

امروز من شنیدم که یک روزنامه نوشته‌بود که یکی از نابغه‌های ایران ناپدید شده. چرا به این می‌گوید نابغه؟ از این حرف‌ها نداشته، چرا به این می‌گوید نابغه؟ هفتاد نفر اگر بگوید این فلانی خوب است، خدا می‌آمرزد او را! ببین این روزنامه‌ها که نوشتند وقتی گفت نابغه، چقدر از این ایران می‌گویند این نابغه بوده! این جوان، من با او مربوط بودم، پسر خوبی بود، در صورتی‌که ایشان، من خبر دارم یک حقوق سرشاری نداشت، هر دفعه این جوان به این فقراء کمک می‌کرد.

من یادم نمی‌رود، وقتی می‌خواست برود، باز یک پولی داد. این جوان یک‌جوری بود که امروز من فکر کردم که آن فرمایش، آن حرفی که خدا می‌زند، چقدر با این مطابق است؛ گفت: اگر کسی کاری که می‌کند، بخواهد افشاء نشود، خدا می‌گوید: اگر به یک روزی این باشد، من افشایش می‌کنم! ببین این آقا رضا نمی‌خواست کارهایش افشا بشود، جوان سر به زیری بود، حالا خدا چه با او کرد؟ والله، بالله، من قسم می‌خورم، وابستگان این نرفتند پول به روزنامه بدهند، حالا ببین گفت: یک نابغه ایران! خدا چه‌جور افشایش کرد؟

حالا من تمام این حرف‌ها که زدم، به دینم قسم، به دین یهودی از دنیا بروم، می‌خواهم شما هم نابغه این‌جا بشوید، هم نابغه ماوراء. با این کارها، ما نابغه ماوراء نمی‌شویم، هان! عزیزان من! فدایتان بشوم، هر چه که خدا و پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفته‌است، شما چه زن، چه مرد، چه جوان، چه بچّه، چه پیرمرد، چه سیّد، چه ؛ من خطابم به تمام عزیزان است، باید امر را اطاعت کنید!

اگر امر را اطاعت کردید، می‌شوید نابغه. چرا به این جوان می‌گویند نابغه؟ چرا باید توی اطّلاعات بنویسد، روزنامه‌ها بنویسند؟ مگر پول داده؟ نه! دوباره تکرار می‌کنم: می‌گوید اگر تو کاری کردی، کار خیری کردی، کار خوبی کردی، انفاق کردی، هر کار‌هایی که کردی، محض خدا کردی، خدا می‌گوید: به گردن من است؛ ببین خدا می‌گوید: به گردن من است، اگر یک روز هست، تو را افشاء می‌کنم! خدا این جوان را افشاء کرد.

این آقا در مشهد یک خوابی دیده‌بود. من خوابش را تعبیر کردم، حقیقتش را نگفتم، الآن توی این نوار می‌گویم. ایشان می‌گفت: من خواب دیدم که مشرّف شده خدمت حضرت ‌رضا (علیه‌السلام)، بعد می‌گفتش که پدرم [حاج‌اصغر] آن‌جا دست‌های آقا‌ رضا را گرفته‌بود، آورد این‌جا. حالا این جوان شاید سه، چهار روز، حالا پنج روز است؛ یا کم و زیاد، ناپدید شده؛ امّا از دنیا رفته! گفت: آورد او را خدمت حضرت‌ رضا (علیه‌السلام). من خجالت کشیدم این جوان را ناراحت کنم، فلانی را؛ اگرنه به او می‌گفتم، این آورد او را آن‌جا طوافش بدهد! او که از دنیا رفته که، پدر آورد جوان را طواف بدهد جلوی حضرت‌ رضا (علیه‌السلام). چرا؟ این جوان مطیع بود.

من الآن یک مطلبی را می‌خواهم خدمتتان عرض کنم، مِن بعد اگر که کسی حرف داشت، به من بزند. گفتیم که خدا تجلّی دارد؛ تجلّی‌اش، نورش دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) هستند. ولایت یک تجلّی دارد، به وجود می‌آورد خودش را؛ یعنی ببین در گویا یکی از جنگ‌ها بود، این‌ها خیلی شکست خوردند؛ یعنی معاویه. عمروعاص هم آن‌جا فعالیّت داشت، گفت: آخر شما با این جمعیّت زیادتان، چرا همه فرار کردید؟ گفت: معاویه! هر کدام ما یک علی پشت سر ما بود. اگر هزار نفر هستند، هزار تا علی (علیه‌السلام) پشت سرشان بود. این‌ها که هست دیگر؛ پس این چیست؟ این یک تجلّی می‌کند. توجّه بفرمایید من چه می‌گویم؟ امّا مؤمن هم تجلّی دارد؛ امّا نه تجلّی که؛ یعنی یک خودش را به وجود بیاورد، آن منحصر به دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) است؛ امّا تجلّی دارد. انبیاء هم تجلّی دارند؛ امّا پیغمبر آخرالزّمان (صلی‌الله‌علیه‌وآله) جزء علی (علیه‌السلام) است، آن هم دارد، آن هم به وجود می‌آورد، آن پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) استثناست، من انبیاء را می‌گویم، انبیاء هم تجلّی دارند. حالا چرا؟

ببین تا زمانی‌که من این جریانی که می‌خواهم بگویم إن‌شاءالله امیدوارم که می‌خواهم حرف آقای فلانی را بزنم، من با روایت و حدیث این‌جا جورش کنم؛ تا آن مطلب را شما از من بپذیرید. من بی‌روایت و حدیث صحبت نمی‌کنم، هر چیزی را؛ چون‌که شما همه‌تان دانشمندید، همه‌تان باسوادید، همه‌تان با‌کمالید، همه‌تان آیات قرآن را می‌دانید؛ من اگر با سند حرف نزنم، این کار صحیح نیست.

ببین عزیز من! جان‌ من! آن‌موقعی‌که این اطاعت می‌شود، تجلّی دارد. شیعه تا زمانی‌که اطاعت می‌کند امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را، خدا را، تجلّی دارد. در انبیاء هم همین‌جور بوده، ببین این پسر نوح تا زمانی‌که پدرش را اطاعت می‌کرد، نوح تجلّی به این جوان داد؛ تا رفت آن‌طرف، تجلّی‌اش قطع شد، گفت: پسرم! [گفت:] «إنّه لیس من أهلک»[۳] دیگر اهل تو نیست، تجلّی‌اش قطع شد. توجّه بکنید به این صحبت‌ها! باباجان! توجّه کنید!

حالا شیعه هم تجلّی دارد، شیعه هم تجلّی دارد. اتّفاقاً روایت داریم، حضرت می‌فرماید: مردم در قیامت سه‌طبقه هستند، یک طبقه‌شان روحشان مثل انبیاست، انبیاء، انبیاء در همه‌جا تسلّط دارند، «وجه‌الله» هستند. مؤمن هم «وجه‌الله» است؛ یعنی شیعه «وجه‌الله» است، در همه‌جا تسلّط دارد؛ امّا یک عدّه‌ای هستند، نه! این‌ها با زیر امر هستند.

ببین همین‌جور که، همین‌جور که من به شما گفتم که می‌گوید: «أطیعوا الله و أطیعوا الرّسول اُولوا ‌الأمر منکم»[۴]؛ پس معلوم می‌شود: اوّل خدا، بعد رسول (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، بعد اُولوا الأمر؛ نه! اُولوا الأمر امر دارد، یعنی‌چه؟ اختیار، خدا به او داده، هان! این را به تو گفته روانش کرده، این باید خدا را قبول داشته‌باشد، پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را، علی (علیه‌السلام) را قبول داشته‌باشی، درست است؟ این همان‌جور است، این مؤمن تجلّی دارد. تجلّی‌اش تا کی است؟ تا زمانی که امر را اطاعت کند. پسر نوح تا زمانی پدرش به او تجلّی داشت، اطاعت کرد.

حالا می‌خواهم این جمله را این‌جا پیاده کنم. والله، من قسم می‌خورم، من با این مرد بودم. چندین سال من با این آقای حاج‌اصغر بودم، این تجلّی دارد. البتّه دم از امام‌حسین (علیه‌السلام) می‌زد با حقیقت! یک مرد با حقیقتی بود! حالا در تمام بچّه‌هایش تجلّی دارد! ببین الآن این بچّه دارد از دنیا می‌رود، می‌برد او را پیش حضرت ‌رضا (علیه‌السلام)، مگر ممکن است به خدمت امام برسی؟! آزاد است روحش، هزاران روح فدای یک همچین روحی! تو جان داشتی، روح نداشتی؛ آن روح دارد، تجلّی دارد. حالا می‌برد او را آن‌جا، طوافش می‌دهد.

شما حسابش را بکن! نکردید این حرف‌ها را، امروز پیش ‌آمده من می‌گویم، من اهل تملّق نیستم. والله، بالله، اگر رضا نابغه بوده، تمام بچّه‌های حاج‌اصغر، والله، نابغه‌اند. با چشم گریه می‌گویم نابغه است، قدردانی باید بکنید! تمام دامادهایش، والله، نابغه‌اند؛ من با این‌ها سروکار دارم. مگر رضا نابغه بوده؟ تمام نوه‌هایش، والله، نابغه‌اند. به روح تمام انبیاء، این بچّه نابغه است! من یک‌وقت سروکار دارم با آن‌ها، حرف می‌زنم، حرف‌هایی می‌زند که روح من را جَلا می‌دهد؛ یک آدم گُنده این‌جوری حرف می‌زند، آتشم می‌زند، هفتاد سال درس خوانده! اصلاً نسل حاج‌اصغر نابغه است، تمام دخترهایش نابغه‌اند، تمام فرزندانش نابغه‌اند، خودش نابغه بوده! تا کی نابغه‌اند؟ تا پا جای پای حاج‌اصغر بگذارند؛ اگرنه «إنّه لیس مِن اهلک»[۳] هستند؛ همین‌جور که پسر نوح بود.

ببالید به یک همچین پدری که داشتید، جوان‌ها! ببالید به یک همچین پدرها که دارید. خیال کردی؟! تمام این‌ها نابغه‌اند. دختران حاج‌اصغر نابغه‌اند، پسرهای حاج‌اصغر نابغه‌اند، فرزندانش نابغه‌اند، نوه‌هایش نابغه‌اند، تمام این‌ها نابغه‌اند. کجا سراغ دارید این‌جور‌ها را؟ واقع دارم می‌گویم. ما باید قدردانی کنیم، خودتان هم باید قدردانی کنید! نه من قدر شما را بدانم، من قدر تو را که نمی‌دانم که! عقلم نمی‌رسد؛ امّا خودت باید قدر خودت را بدانی، خودت باید درود به یک همچین پدری بفرستی که نابغه است. حالا روایتش را می‌خواهی بگویم؟ حالا الآن واسه‌ات می‌گویم. (یک صلوات بفرستید.)

روایت صحیح داریم: یک شخصی که می‌میرد، ببین تجلّی این‌است، مگر شما پدرتان را این‌جا، علی‌بن‌جعفر دفن نکردید؟ هان؟ (ببین من چه دارم می‌گویم؟ روشن شوید، روشن هستید، روشن‌تر شوید این‌جا،) چطور یکی که آن‌جا می‌میرد، روحش را می‌برند در آسمان، روح می‌رود در آسمان، این خبر دارد؟ این این‌جا نیست که! این «وجه‌الله» است! مؤمن «وجه‌الله» است! از تمام این مُرده‌ها خبر دارد. (بیایید! من دلم می‌خواهد اگر این‌جا شما نابغه شدید، نابغه آن‌جا هم بشوید. والله، ممکن است رضا این‌جا نابغه بوده، آن‌جا هم باشد؛ اما بیایید امر را اطاعت کنید! هم نابغه این‌جا، ما بشویم، هم آن‌جا نابغه بشوید.)

حالا می‌آورند، سراغ می‌گیرد، بابای من هست؟ داداش من هست؟ آن هست؟ می‌گوید مُرده، تا می‌گوید مُرده، می‌زند آن مُرده توی سر خودش، این‌جا نیاوردند او را پیش ما؛ بردند او را یا برهوت؛ یا جای دیگر بردند او را. ببین چقدر این‌ها توجّه دارند! غصّه شما‌ها را می‌خورند، عزیزان من! پس «وجه‌الله» است که از همه‌جا خبر دارد. توجّه فرمودید من چه گفتم؟! یک روح مؤمن، بس که خوشم آمده، «وجه‌الله» است، از همه‌جا خبر دارد. از خیر و خیرات شما هم خبر دارد، از عنایت‌ها که شما به کسی می‌کنید خبر دارد، دعا به شما می‌کند.

عزیز من! فدا‌یتان بشوم! قربانتان بروم! پس من اگر این‌جوری گفتم، واسه زن گفتم، واسه مرد گفتم، واسه آقا گفتم، این‌جوری گفتم، تمام این حرف‌ها که می‌زنم، می‌خواهم شما یک زندگی شیرینی داشته‌باشید. اصلاً توی خانه تو غیبت نباشد، اصلاً توی خانه تو حرف نباشد، اصلاً به غیر ذکر خدا چیز دیگر توی خانه تو نباشد، ناراحتی، تو نداشته‌باشی، چرا ناراحتی واسه خودت ایجاد می‌کنی؟ زندگی‌ات زندگی شیرینی باشد. این خانه که شما دارید، بیت خداست! چرا شکرانه نمی‌کنی؟ عزیز من! قربانت بروم، فدایت بشوم، من هم به زن دارم می‌گویم؛ هم به مرد، هم به جوان دارم می‌گویم.

شما قدر خودت را بدان! آقاجان! قدر خودت را بدان! خانم! تو توی مسیر، مسیر علی (علیه‌السلام) هستی، تو توی مسیر زهرا (علیهاالسلام) هستی، تو ریشه‌دار هستی، قدر ریشه‌ات را بدان! قدر خودت را بدان! چرا توجّه نداری؟ یعنی توجّه که نداری، توجّهِ عنایت خدا را ما نداریم که چقدر به شما لطف کرده! چرا شیطان تو را بازی بدهد؟ تو شیطان را بازی بده! اِه! چرا تو خودت را فدای دنیا می‌کنی؟ دنیا را فدای تو بکن! این مصیبت، مصیبت عُظمایی است؛ امّا خودت را از بین نبر! عزیز من!

چرا اگر امام از دنیا می‌رود، دستور داد خدشه به خودت نزنی! امام می‌گوید: خدشه به خودت نزنی! این امام‌صادق (علیه‌السلام) است دیگر، مریض است، افتاده؛ راوی می‌گوید: فقط استخوان سرش مانده‌بود، همه را زهر آب کرده، می‌آید گریه می‌کند، چرا گریه می‌کنی؟ واسه شما. برو گریه برای جدّم بکن! تاحتّی امام اجازه نمی‌دهد واسه خودش گریه کنی! چرا اجازه نمی‌دهد؟ می‌گوید: شاید قلب تو دیگر، شاید یک ناراحتی باشد، می‌گوید برای جدّم حسین (علیه‌السلام) گریه کن! این مصیبت، مصیبت عُظمایی است. خانم‌ها! دارم می‌گویم: توجّه کنید! اگر شما گریه کنید، برای حسین (علیه‌السلام) گریه کنید! اگر گریه می‌کنی، برای آقا علی‌اکبر (علیه‌السلام) گریه کن!

من یک اشاره‌ای به روضه کنم. شما توجّه کن! ما روایت داریم: آقا امام‌حسین (علیه‌السلام) گریه نکرده واسه آقا علی‌اکبر (علیه‌السلام). حالا چه علی‌اکبری؟ «منطقاً، علماً، شبیهاً برسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) مگر آقا علی‌اکبر (علیه‌السلام) یک چیزی بوده‌است که حسابش را نمی‌شود کرد.

حالا آمده، می‌گوید: پدرجان! اجازه میدان [بده]! باباجان! عزیز من! بابا! یک‌قدری جلوی من راه برو! آقا علی‌اکبر (علیه‌السلام) یک‌قدری جلوی امام حسین (علیه‌السلام) رفت و برگشت. گفت: خدایا! ببین! شاهد باش! «منطقاً، علماً برسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله)» را فدای امر تو می‌کنم. یک‌‌وقت صدا زد: علی‌جان! حالا که می‌خواهی بروی، برو خیمه، با این خواهرانت، یک خداحافظی بکن! علی (علیه‌السلام) رفت به خیمه، صدا زد: عمّه‌جان! خداحافظ! با همه خداحافظی کرد.

حضرت ‌سکینه (علیهاالسلام) دور علی (علیه‌السلام) می‌گردد، هی برادر را صدا می‌زد، تمام ریختند دور علی (علیه‌السلام)، یک‌وقت امام‌حسین (علیه‌السلام) صدا زد: دست از علی (علیه‌السلام) بردارید! علی (علیه‌السلام) دارد رو به سوی خدا می‌رود. (علی! علی! علی‌جان!) تمام توجّهش بود این پسر مبادا یک ذرّه ناراحت باشد، یک‌وقت آمد، گفت: بابا! این زره من را به تَعَب آورده، من تشنه‌ام بابا! خدا رحمت کند حاج‌شیخ‌عبّاس را! گفت: زبان در دهان علی (علیه‌السلام) گذاشت، باباجان! من از تو تشنه‌ترم، برو امیدوارم از دست جدّت سیراب شوی. یک‌وقت علی صدا زد: بابا! غصّه تشنگی من را نخور! بابا! جدّم من را سیراب کرد، یک جام آب از برای تو هم گذاشته.

روایت داریم: امام‌حسین (علیه‌السلام) با تمام عجله رفت بالای سر علی (علیه‌السلام)، زینب (علیهاالسلام) می‌دانست امام‌حسین (علیه‌السلام) چقدر این علی (علیه‌السلام) را می‌خواهد، گفت: مبادا آقا امام‌حسین (علیه‌السلام) سکته کند، دوید توی میدان، هی صدا زد: «وَلَدی علی! وَلَدی علی!» امام‌حسین (علیه‌السلام) دید زینب (علیهاالسلام) آمده توی میدان، صدا زد

پایان شعر}}

خدایا! ثواب این را هم به روح پاک این جوان عزیز حاصل و وارد بگردان!

خدایا! این جوان ‌عزیز را با آقا علی‌اکبر (علیه‌السلام) محشورش کن!

خدایا! این جوان را، آن محبّتش را از دل خواهرانش ببر بیرون!

خدایا! محبّت این را از دل برادرانش ببر بیرون!

خدایا! این جوان همین امشب مهمان آقا علی‌اکبر (علیه‌السلام) باشد.

خدایا! این ثواب را تمامی که گفتیم، خدایا! هدیه کردیم به روح پاکِ منوّرِ این جوان.

(یک صلوات بفرستید.)

خدایا! عا‌قبتتان را به خیر کن!

خدایا! به حقّ امام‌زمان قسمت می‌دهم، همین‌جور که این جوان نابغگی‌اش علنی شد؛ تمام ما را، تمام شما‌ها را، همه را، هم در این دنیا نابغه باشیم، هم در آن دنیا.

خدایا! ما جلوی آقا امام‌حسین (علیه‌السلام) نابغه باشیم.

خدایا! این پرچم ولایت را تا آن‌جا برسانیم.

خدایا! به حقّ این جوان عزیز، یعنی آقا علی‌اکبر، تمام ما را ببخش به جوان آقا امام‌حسین (علیه‌السلام).

خدایا! معرفت ما را زیاد کن!

خدایا! به حقّ امام‌‌زمان قسمت می‌دهم، ما، مصیبتی قسمت ما نکن که ما طاقت نداشته‌باشیم.

خدایا! این کارها که ما می‌کنیم از روی عمداً نیست، خودت ما را بیامرز!

خدایا! به حقّ امام‌زمان قسمت می‌دهم، کار دنیا و آخرت را اصلاح کن!

خدایا! تتمّه عمر ما در راه این‌ها قرار بده!

خدایا! به حقّ امام‌زمان، امام‌زمانِ ما را برسان!

خدایا! وجود مبارکش را از دست ما راضی و خشنود بگردان!

خدایا! چنان کن محبّت امام‌زمان {عج}} را در دل ما که هیچ محبّتی در دل ما دیگر اصلاً تجلّی نداشته‌باشد، چنان تجلّی امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) باشد، تمام این ضربات و این خیال‌های فاسد را خنثی کن! (یک صلوات بفرستید.)

یا علی

ارجاعات

  1. (سوره الرحمن، آیه 2)
  2. (سوره المؤمنون، آیه ۱۴)
  3. ۳٫۰ ۳٫۱ (سوره هود، آیه ۴۶)
  4. (سوره النساء، آیه ۵۶)
جوانان بنی‌هاشم بیاییدنعش علی را به خیمه رسانید
خدا داند که من طاقت ندارمعلی را در خیمه رسانم
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه