مشهد 86؛ باب ولایت: تفاوت بین نسخهها
(تمیزکاری متن و اصلاح نیم فاصله) |
جز (جایگزینی متن - '، اما ' به '؛ اما ') |
||
سطر ۹: | سطر ۹: | ||
'''السلام علیک یا ابا عبد الله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته ''' | '''السلام علیک یا ابا عبد الله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته ''' | ||
− | خدا شما را خلق کرد، گفت: «وله امر، وله الخلق»، آقای طباطبایی هم توی المیزانش | + | خدا شما را خلق کرد، گفت: «وله امر، وله الخلق»، آقای طباطبایی هم توی المیزانش است؛ اما این بزرگوار، دیدم گفتهاند، میگوید من تا همینجا فهمیدم که خدای تبارک و تعالی تمام عالم را خلق کردهاست. «هو الأمر، هو الخلق» یعنی خلق باید امر را اطاعت کند. {{توضیح|آقایانی که موبایل دارند، از آنها درخواست میکنم اگر [زنگ] زدند بگویند بهقدر نیمساعت دیگر بزنند. مرتب در گوشت نگیر، برو اینجا و آنجا. مگر از طرف خدا به تو ندا رسیده؟ بگو نیمساعت دیگر بزن. کاری که به تو ندارد. همین حرفها [است] که میزدید، حالا هم میخواهد به تو بزند. برای حرف ولایت احترام قائل شو. میدود اینجا، میدود آنجا (صلوات)}} |
خدا وقتی میگوید: «هو الامر، هو الخلق» خدا دلش میخواهد که امر خودش را در درجه اول اطاعت کنی؛ نه اینکه حالا یک نمازی و روزهای و این حرفها [باشد]. گفتم به شما، اینها سنت پیغمبر است. سنت پیغمبر خیلی درستاست. یکوقت هم گفتهام همه اینها که دارم میگویم فلسفه است. سنت پیغمبر درستاست. نماز هست، روزه هست زکات هست. ببین، یکچیزش را ثعلبه منکر شد، گفت کافر شد ثعلبه. زکات را منکر شد. پس تمام اینها که هست، درستاست اما همه اینها کار است. کار، هم ارزش دارد، هم ندارد. شما یککاری داری میکنی حلال، ارزش دارد؛ یککاری میکنی حرام، آنکار تو ارزش ندارد. | خدا وقتی میگوید: «هو الامر، هو الخلق» خدا دلش میخواهد که امر خودش را در درجه اول اطاعت کنی؛ نه اینکه حالا یک نمازی و روزهای و این حرفها [باشد]. گفتم به شما، اینها سنت پیغمبر است. سنت پیغمبر خیلی درستاست. یکوقت هم گفتهام همه اینها که دارم میگویم فلسفه است. سنت پیغمبر درستاست. نماز هست، روزه هست زکات هست. ببین، یکچیزش را ثعلبه منکر شد، گفت کافر شد ثعلبه. زکات را منکر شد. پس تمام اینها که هست، درستاست اما همه اینها کار است. کار، هم ارزش دارد، هم ندارد. شما یککاری داری میکنی حلال، ارزش دارد؛ یککاری میکنی حرام، آنکار تو ارزش ندارد. | ||
سطر ۲۱: | سطر ۲۱: | ||
اگر همه اینمردم که در آنزمان بودند حالا نه همه مردم، چهلنفر به حرف زهرایعزیز بودند، چونکه پیغمبر فرمود: علیجان، اگر چهلنفر بودند حقت را از عمر و ابابکر بگیر. حالا که امیرالمؤمنین را اینجوری کردهاند و در خانه نشاندند، حضرتزهرا پا شده میرود در خانه مهاجر و انصار با پهلوی شکسته، با صورت نیلی، با دست شکسته، بابا بیایید اینجا، بیایید، بیایید، نیامدند. حالا اگر چهلنفر به حرف حضرتزهرا میرفتند، دیگر که عمر و ابابکر بهوجود نبود. خب، میرفت گم میشد. پس چونکه نرفتند [اینطوری شد]. | اگر همه اینمردم که در آنزمان بودند حالا نه همه مردم، چهلنفر به حرف زهرایعزیز بودند، چونکه پیغمبر فرمود: علیجان، اگر چهلنفر بودند حقت را از عمر و ابابکر بگیر. حالا که امیرالمؤمنین را اینجوری کردهاند و در خانه نشاندند، حضرتزهرا پا شده میرود در خانه مهاجر و انصار با پهلوی شکسته، با صورت نیلی، با دست شکسته، بابا بیایید اینجا، بیایید، بیایید، نیامدند. حالا اگر چهلنفر به حرف حضرتزهرا میرفتند، دیگر که عمر و ابابکر بهوجود نبود. خب، میرفت گم میشد. پس چونکه نرفتند [اینطوری شد]. | ||
− | حالا آمدیم در جنگ جمل [صفین]، حالا معاویه با عمروعاص حسابهایش را کرد، گفت: عمروعاص، داریم شکست میخوریم، قرآنها را سر نیزه کردند. همین لشکر امیرالمؤمنین، همینها، {{توضیح|آخر، یکوقت من جز میزنم، مقدس نشوید، [برای ایناست که] شما بفهمید آخر باید به حرف چهکسی بروید.}} حالا همینها گفتند ما با قرآن جنگ نداریم. اگر میگوید آنروز من ناراحت شدم، حالا امیرالمؤمنین چهکار میکند؟ میگوید اینها کاغذ و قلم است؛ «انا قرآنالناطق» منم قرآنناطق. درستاست؟ حالا نرفتند. حالا اینها خیلی طغیان کردند. چونکه مالک یکقدری جمعیت داشت که نوشتند حالا، یکقدر زیادی چهارصد تا بودند یا کمتر بودند، میجنگیدند. حالا گفتند به مالک بگو بیا، نیایی تو را میکشیم. دارد شمشیر برای اسلام میزند، خرما در دهانش میگذارد | + | حالا آمدیم در جنگ جمل [صفین]، حالا معاویه با عمروعاص حسابهایش را کرد، گفت: عمروعاص، داریم شکست میخوریم، قرآنها را سر نیزه کردند. همین لشکر امیرالمؤمنین، همینها، {{توضیح|آخر، یکوقت من جز میزنم، مقدس نشوید، [برای ایناست که] شما بفهمید آخر باید به حرف چهکسی بروید.}} حالا همینها گفتند ما با قرآن جنگ نداریم. اگر میگوید آنروز من ناراحت شدم، حالا امیرالمؤمنین چهکار میکند؟ میگوید اینها کاغذ و قلم است؛ «انا قرآنالناطق» منم قرآنناطق. درستاست؟ حالا نرفتند. حالا اینها خیلی طغیان کردند. چونکه مالک یکقدری جمعیت داشت که نوشتند حالا، یکقدر زیادی چهارصد تا بودند یا کمتر بودند، میجنگیدند. حالا گفتند به مالک بگو بیا، نیایی تو را میکشیم. دارد شمشیر برای اسلام میزند، خرما در دهانش میگذارد میمکد؛ اما دشمن علی است. |
ما چهکار میکنیم؟ یک کارهای مقدسی میکنیم، به خیالمان کاری کردیم. عزیز من، تو باید وصل به ماوراء باشی، از ماوراء بگیری اینجا کار کنی، با ماوراء کار کنی. آیا توجه دارید یا ندارید؟ حالا اگر اینکار میشد، حرف من ایناست اگر این اینکار میشد و به حرف امیرالمؤمنین میرفتند. [مالک گفت] علیجان، معاویه پایش در رکاب است، دارد فرار میکند، او را از بین میبرم. [علی گفت] مالک جان، اگر میخواهی من را زنده ببینی بیا، اگر میخواهی من را کشته ببینی برو بجنگ. فوراً مالک برگشت. حالا اگر آنجا معاویه از بین میرفت، به حرف امیرالمؤمنین میرفتند، دیگر یزیدی میگذاشت؟ دیگر یزیدی نمیگذاشت، دیگر ابن زیادی نبود. پس به حرف علی نرفتند، به حرف زهرا نرفتند. | ما چهکار میکنیم؟ یک کارهای مقدسی میکنیم، به خیالمان کاری کردیم. عزیز من، تو باید وصل به ماوراء باشی، از ماوراء بگیری اینجا کار کنی، با ماوراء کار کنی. آیا توجه دارید یا ندارید؟ حالا اگر اینکار میشد، حرف من ایناست اگر این اینکار میشد و به حرف امیرالمؤمنین میرفتند. [مالک گفت] علیجان، معاویه پایش در رکاب است، دارد فرار میکند، او را از بین میبرم. [علی گفت] مالک جان، اگر میخواهی من را زنده ببینی بیا، اگر میخواهی من را کشته ببینی برو بجنگ. فوراً مالک برگشت. حالا اگر آنجا معاویه از بین میرفت، به حرف امیرالمؤمنین میرفتند، دیگر یزیدی میگذاشت؟ دیگر یزیدی نمیگذاشت، دیگر ابن زیادی نبود. پس به حرف علی نرفتند، به حرف زهرا نرفتند. |
نسخهٔ کنونی تا ۱ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۲۳:۵۳
مشهد 86؛ باب ولایت | |
کد: | 10313 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1386-01-18 |
تاریخ قمری (مناسبت): | 19 ربیعالاول |
اعوذ بالله من الشیطان اللعین الرجیم
العبد المؤید، الرسولالمکرم، ابوالقاسم محمد
السلام علیک یا ابا عبد الله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته
خدا شما را خلق کرد، گفت: «وله امر، وله الخلق»، آقای طباطبایی هم توی المیزانش است؛ اما این بزرگوار، دیدم گفتهاند، میگوید من تا همینجا فهمیدم که خدای تبارک و تعالی تمام عالم را خلق کردهاست. «هو الأمر، هو الخلق» یعنی خلق باید امر را اطاعت کند. (آقایانی که موبایل دارند، از آنها درخواست میکنم اگر [زنگ] زدند بگویند بهقدر نیمساعت دیگر بزنند. مرتب در گوشت نگیر، برو اینجا و آنجا. مگر از طرف خدا به تو ندا رسیده؟ بگو نیمساعت دیگر بزن. کاری که به تو ندارد. همین حرفها [است] که میزدید، حالا هم میخواهد به تو بزند. برای حرف ولایت احترام قائل شو. میدود اینجا، میدود آنجا (صلوات))
خدا وقتی میگوید: «هو الامر، هو الخلق» خدا دلش میخواهد که امر خودش را در درجه اول اطاعت کنی؛ نه اینکه حالا یک نمازی و روزهای و این حرفها [باشد]. گفتم به شما، اینها سنت پیغمبر است. سنت پیغمبر خیلی درستاست. یکوقت هم گفتهام همه اینها که دارم میگویم فلسفه است. سنت پیغمبر درستاست. نماز هست، روزه هست زکات هست. ببین، یکچیزش را ثعلبه منکر شد، گفت کافر شد ثعلبه. زکات را منکر شد. پس تمام اینها که هست، درستاست اما همه اینها کار است. کار، هم ارزش دارد، هم ندارد. شما یککاری داری میکنی حلال، ارزش دارد؛ یککاری میکنی حرام، آنکار تو ارزش ندارد.
پس خدای تبارک و تعالی میفرماید: «هو الامر، هو الخلق» میگوید امر من را اطاعتکن. خدا همه اینها که خلق کرده، تمام خلقت که خلق کرده، اگر مقصدش کوه و دشت و بیابان و دریا و خورشید و اینها باشد، [اگر] شما این خیال را کردی، نظرت کوتاه است، خیلی هم کوتاه است؛ چونکه خدای تبارک و تعالی نظرش ایننیست، نظرش ولایت است. یعنی نظرش، این دوازدهامام، چهاردهمعصوم است. چرا؟ قبل از اینکه این خلقت را بیاورد، آنها را خلق کرده. حالا با آنها نجوا میکند. آنها با آنها نجوا میکردند. حالا این مرد نادان یکقدری به او جلوه دادند، یک شغلهای حساسی به او دادند، دخالت میکند که چه میشود که [خدا] همه عالم را مثلاً بهواسطه اینها خلق کرده، بهواسطه پنجتن خلق کردهاست. آخر، خلق در مقابل ولایت که خواست خداست ارزش ندارد. نمیفهمند. هر کسی الان حرفهایی میزند و ادعاهایی میکند. اینها اگر نفهمند، که نفهمند. اگر بفهمند کافر بهقرآن هستند، کافر به امر خدا هستند.
عزیزم، حالا شیطان چهکار میکند؟ هفتاد سال، هشتاد سال، قالالباقر، قال الصادق گفتید، حالا نمیگذارد بشوی. یکوقت خیالی میشوی، توی خیال میروی، حرف خودت را میزنی. ایناست که هم برای خودت و هم اینها مشکل بهوجود میآوری. مگر کلام خدا، یک کسی باشد از خدا بالاتر، آنوقت ما بگوییم کلامش مطابق اوست. مگر تو «لمیلد و لمیولد و لمیکن له کفواً احد» نگفتی؟ چرا نمیفهمی و گفتی. باید بفهمی و بگویی؛ یعنی هیچکسی، یعنی هر کسی نیست. او نهزاییده و نهزاییده شده. تمام اینها زاییده شدند. خود امیرالمؤمنین هم زاییده شده، خود پیغمبر هم زاییده شده. یعنی فرق ائمه، دوازدهامام، چهاردهمعصوم همیناست، هیچ فرقی ندارند. آن «لمیلد و لمیولد» است، اینها نه. اما من به نظرم، نظر ولایی من [ایناست که] خلق، زاییده خلق است؛ یعنی خلق، زاییده خلق است؛ اما اینها زاییده خلق نیستند. اینها نور خدا هستند؛ یعنی اینها از خدا بهوجود آمدهاند. اما هر عالمی که مجتهد باشد، هر کسی میخواهد باشد تا حتی انبیاء اینها زاییده شدهاند. آن خدا؛ یعنی این. حالا خدا خودش هم در یکروایتی، شاید آیه باشد، بنا میکند نعمتهایی را که به تو داده میگوید. آخر، یکی هست که اینها را به تو بدهد بروی آنجا. یعنی میگوید هشدار به تو داده. چهکسی به تو داده؟ کسی هست به تو بدهد؟ کسی میتواند جان به تو بدهد؟ کسی میتواند این دستگاههایی که در دل شما هست، تصفیهها را بگذارد؟ چرا ما خدا را نمیشناسیم؟ این تصفیه را گذاشته؛ غذایت را، ادرارت را، قلبت را همه تصفیه گذاشته، تصفیه شوید. ببین، یکذره اینجوری میشود. یکی از این بانوان رفتهبود آنجا خانه این بندهزاده، یکذره رفتهبود آجیل بخورد، این عوضی رفتهبود، گفت نزدیک بود خفه شود. چونکه این اینقدر مجرا گذاشته که این باید مثلاً به مجرای نفس نرود. ببین برای تو چقدر کار کرده. خب، بفرما! گفت نزدیک بود خفه شود. یکذره آب به گلویت میجهد، آب باید مثلاً از آن کانال برود، از یک کانال دیگر رفته. ببین چه به سرت میآید. پس تمام وجود تو کانال است. [خدا] کانالبندی کرده. چرا خدا را نمیشناسی؟ کجا خدا را نمیشناسی؟ [وقتی] بالای حرف خدا حرف بزنی. چرا میگوید بدعتگذار را میسوزانمش؟ جزء طاغوت است. چونکه یکحرفی بهقول ما در مقابل کلام خدا ایجاد کرده. این ایجاد خدا و پیغمبر نیست ایجادِ ایناست. حالا میگوید میسوزانمش. حالا جزء طاغوت است.
مبادا رفقا حرفهایی را ایجاد کنید. راه خودت را برو. تو یکذره قدرت داری نمیفهمی چهکار کنی. مثل بزغاله که جفت، جفت میزند. چرا جفت، جفت میزنی؟ آرام! عزیز من، راه خودت را برو. چهکار به اینکارها داری؟ مگر تو از دستگاه الهی سر در میکنی؟ ما باید اینقدر که مخالفت نکنیم و مطیع باشیم. «انالله و ملائکته یصلون علی النبی، یا ایها الذین أمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما» عزیز من، خدا به تو خانه داده، این امانت است. حالا پدر زنت فوت شده، مادر زنت شده، یکی شده، یک ملکی، یکچیزی رفته. چرا میروی؟ لا اله الا الله! این دنیا فساد است. چرا میروی فساد میخری، میآوری در خانه میگذاری؟ مقدسی. چرا میآوری؟ مال تو نیست، امانت است. نماز بخوان شکر خدا را کن. نعمت را خدا به تو داده، چرا اینکار را میکنی؟ امروز دنیا فساد است. همه دنیا را فساد گرفته. حالا تو میروی فساد میخری. حالا میروی فساد میخری. چرا میخری؟ امروز رادیو و تلویزیون فساد پخش میکند. تو هم میخری. چرا میخری؟ پس تو در باطن باطنت با آن محشور میشوی. عزیز خودم گفت: بابا، دیگر راجعبه تجدد کم حرف بزن. گفتیم باشد. اما من اینجوریاش را میزنم. این طفلک میگوید مبادا یکمرتبه، بعضیها سر بخورند. حرفش درستاست اما حالا اینجوریاش را میزنم. حالا شما حسابش را بکن، تمام این عالم که میبینید بد شده، اینها تقصیر آناست که ما امر دوازدهامام، چهاردهمعصوم را اطاعت نکردیم؛ رفتیم امر خلق را اطاعت کردیم. الان من یکی دوتایش را به شما میگویم.
اگر همه اینمردم که در آنزمان بودند حالا نه همه مردم، چهلنفر به حرف زهرایعزیز بودند، چونکه پیغمبر فرمود: علیجان، اگر چهلنفر بودند حقت را از عمر و ابابکر بگیر. حالا که امیرالمؤمنین را اینجوری کردهاند و در خانه نشاندند، حضرتزهرا پا شده میرود در خانه مهاجر و انصار با پهلوی شکسته، با صورت نیلی، با دست شکسته، بابا بیایید اینجا، بیایید، بیایید، نیامدند. حالا اگر چهلنفر به حرف حضرتزهرا میرفتند، دیگر که عمر و ابابکر بهوجود نبود. خب، میرفت گم میشد. پس چونکه نرفتند [اینطوری شد].
حالا آمدیم در جنگ جمل [صفین]، حالا معاویه با عمروعاص حسابهایش را کرد، گفت: عمروعاص، داریم شکست میخوریم، قرآنها را سر نیزه کردند. همین لشکر امیرالمؤمنین، همینها، (آخر، یکوقت من جز میزنم، مقدس نشوید، [برای ایناست که] شما بفهمید آخر باید به حرف چهکسی بروید.) حالا همینها گفتند ما با قرآن جنگ نداریم. اگر میگوید آنروز من ناراحت شدم، حالا امیرالمؤمنین چهکار میکند؟ میگوید اینها کاغذ و قلم است؛ «انا قرآنالناطق» منم قرآنناطق. درستاست؟ حالا نرفتند. حالا اینها خیلی طغیان کردند. چونکه مالک یکقدری جمعیت داشت که نوشتند حالا، یکقدر زیادی چهارصد تا بودند یا کمتر بودند، میجنگیدند. حالا گفتند به مالک بگو بیا، نیایی تو را میکشیم. دارد شمشیر برای اسلام میزند، خرما در دهانش میگذارد میمکد؛ اما دشمن علی است.
ما چهکار میکنیم؟ یک کارهای مقدسی میکنیم، به خیالمان کاری کردیم. عزیز من، تو باید وصل به ماوراء باشی، از ماوراء بگیری اینجا کار کنی، با ماوراء کار کنی. آیا توجه دارید یا ندارید؟ حالا اگر اینکار میشد، حرف من ایناست اگر این اینکار میشد و به حرف امیرالمؤمنین میرفتند. [مالک گفت] علیجان، معاویه پایش در رکاب است، دارد فرار میکند، او را از بین میبرم. [علی گفت] مالک جان، اگر میخواهی من را زنده ببینی بیا، اگر میخواهی من را کشته ببینی برو بجنگ. فوراً مالک برگشت. حالا اگر آنجا معاویه از بین میرفت، به حرف امیرالمؤمنین میرفتند، دیگر یزیدی میگذاشت؟ دیگر یزیدی نمیگذاشت، دیگر ابن زیادی نبود. پس به حرف علی نرفتند، به حرف زهرا نرفتند.
جان من، امروز باید به حرف امامزمانتان بروید. چرا میگویم تماشایی نباشید، نگاه توی دنیا نکنید. امروز کسانی حرف میزنند که نباید بزنند. کسانی حرف میزنند که مردم به اینها اطمینان دارند. حالا شما میدانم الان بهمن میگویید. میدانم، یقین دارم در شما هست که بگویید. حق هم داری که بگویی. بگویید مگر امامحسین نگفته، پیغمبر نگفته حسین، من میخواهم تو را کشته ببینم؟ یا مگر امامحسین خودش قبول نکردهاست؟ اگر اینکار میشد، بداء حاصل میشد. قربانتان بروم، بداء حاصل میشد. اگر آنجا معاویه از بین میرفت، این مرتیکه، این عنصر کثیف از بین میرفت، کسیکه گمراه نبود. حالا که امامحسین کشتهشده، میخواهد مردم را از گمراهی نجات بدهد. اگر آنجا به حرف امیرالمؤمنین میرفتند، معاویه نبود، یزید نبود، کسیکه گمراه نبود. خب نرفتند به حرف امیرالمؤمنین.
حالا فلانی دارد مصداق درست میکند، قرآن اینجوری میگوید، فلان چیز اینجوری میگوید، پاشو جمعکن بساطت را! آرام! (قربان عبداللهی بروم که میگوید آرام، درست میگوید. آرام!) آیا فکر کردید یا نکردید؟ پس آنچه که فساد در زیر این آسمان بهوجود آمده، [برای ایناست که] رفتند دنبال خلق. کجا دنبال خلق میروید؟ این بهتر میفهمد یا تو؟ او اصلاً فهم ندارد که بفهمد. فهم، ولایت است، او اصلاً ندارد. چرا بهمن میگویی او بهتر میفهمد یا تو؟ من در جلوس آنموقع گفتم که آنکسیکه یک شخصیت، یک مردم بود گفتم فهم که به ایننیست. این درسخوانده. درس بهغیر فهم است. اسم و رسم بهغیر فهم است. سابقه بهغیر فهم است. سواد بهغیر فهم است. پدر و مادرت نمیدانم که بوده بهغیر فهم است. باید توی این حرفها بروید. این حرفها را یکقدری بیاورید با اینها نجوا کنید. آنوقت مگر آن نجوا که کردی آن نجوا خیلی چیزش نکنید، خیلی انتشار ندهید. آن نجوا که وقتی کردی از آن القا میشود به تو، میفهمی. (صلوات)
همه اینها هست. حالا در زمان امامصادق، به امامصادق میگویند آقا چرا شما قیام نمیکنید؟ ما اینهمه [هستیم] آخر، شاگرد خیلی داشت دیگر، تا چهار هزار تا نوشتند. یکقدری بز آنجا بود. گفت من اگر بهقدر این بزها یاور داشتم، حقم را از منصور میگرفتم. کسی را ندارم. حالا میخواهد مصداق بیاورد. حالا میآیند، از طرف خراسان میآیند، از طرف توس میآیند، از نیشابور میآیند، آقا شمشیرهای ما کشیدهشده، تمام منتظر امر شماییم. تنور میگذارد میگوید بیا برو این تو. آقا میخواهی ما را بسوزانی؟ یکوقت امام را یک شخص سوزاننده میبینند. فکر کرده میسوزاند. همین خوبها، اینها که آمدند امام را یاری کنند. بفرما! حالا چهکسی میآید؟ هارون مکی. مکی بیا برو این تو. چشم. همینجور کرد گیوههایش را، میرود. مکی بیا بیرون، آمد بیرون. تو چه داری میگویی؟ تو خانمت به امرت نیست. او آتش به امرش است. دنبال کسی بروید که آتش به امرش است. دنبال کسی بروید که مویش نمیسوزد.
عزیز من، دنبال ادعا نروید. الان من مال اینزمان را نمیگویم. البته یک اشاراتی میکنم. زمانی پیش میآید که شما را مجبور میکنند میگویند باید اینکار را بکنی. خدا رحمت کند حاجشیخعباس را، گفت اسمت علی باشد، حسین باشد، تو را میگیرند. کار سخت میشود. من دارم برای آنزمان هم میگویم. اما اگر اینزمان هم اگر تو باشی، مشاور همانی. پس عزیز من چرا ما اینجوری شدیم؟ اگر بخواهی اینجوری باشی، [باید] کم دنیایت گذاشته باشی. وقتی کم دنیایت گذاشته شود، نمیروی دنبالش. مگر دنیا باید به تو روزی بدهد؟ مگر دنیا باید به تو روزی بدهد که اینقدر دنبال دنیا میروی؟ خود دنیا فلج است. میگوید مثل استخوان خوک در دهان سگ خورهدار است. آیا حرف امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) را قبول داری یا نداری؟ چرا تو دلال خارجیها میشوی؟ هی بدو توی مسجد و بدو آنجا و بدو زیارت و زیارت امامحسین و زیارت اینها، مگر قبولت میکنند؟ مگر آننیست که دارد میآید میگوید من از شیعههایت هستم. میگوید نه. میگوید از دوستانت هستم. میگوید وای بر تو، نماز زنها را درست میکردی، یک زن خوشصدا بود، گفتی که مکرر کن. تو پابند او هستی. من پابند فسادم، کجا امامرضا من را قبول میکند؟
پس اینکه به شما گفتم وقتی وارد میشوید بگویید خدایا از سر گناههای کوچک و بزرگ ما درگذر. وارد بشوید. ببین، من عقیدهام ایناست. اصلاً زیارت [ایناست که] باید عهد و پیمان کنی با امامزمانت. آقاجان، ما آمدیم در نزد تو، قربانت بروم، خدایا گناههای ما را بیامرز. ما با ایشان عهد میکنیم که دیگر گناه نکنیم. عهد میکنیم ما پیرو شما و مادرت باشیم، پیرو خلق نباشیم. باید با امام عهد و پیمان کنی. آیا میکنی یا نمیکنی؟ چه عهدی میکنی؟ من همهاش میگویم خدایا، دل اینها را پاکسازی کن. هر محبتی بهغیر از محبت شما دوازدهامام، خدا هست بیرون کن، محبت خودت را جایگزین کن. به تمام آیات قرآن، موهای بدنم میگوید، تمام جانم میگوید: اگر تو ولایت را بشناسی، گناه برایت ذلت است. ما نمیفهمیم که گناه هنوز برای ما خلاصه [ذلت است] یک ارزشی داریم. ولایت نعمت است که به تو داده. نعمت وقتی داشتی، دیگر گناه نمیکنی. تو هنوز برای علیبنموسیالرضا مشاور درست میکنی. تو مشاور درست میکنی. عزیز من، چرا توی خانهات فساد میآوری؟ معلوم میشود که به فساد هم علاقه داری. چقدر دروغ گفتند؟ اینرا میآوری میگذاری اینجا چهکنی؟ مگر امام راضی است؟ او راضی است تو اینرا آوردی؟ آخ! راضی است؟ یا اینرا به تو داده، نعمت داده، خدا را شکر کنی؟ چه جوابی میدهی؟ به تو چه. تو چهچیزی داشتی؟ چقدر این مرد زحمت کشیده؟ چقدر رنج برده، چقدر زحمت کشیده؟ چقدر نخوردن کشیده اینخانه را برای تو درستکرده، شکر کن خدا را. این چیست که تویش آوردی؟ در این نوار داد میزنم که همه بفهمند. این امانت است، اینخانه دست توست. چرا به امانت خیانت میکنی؟ ای مقدس، چرا خیانت میکنی؟ به تو هم دارم میگویم. تو خیال کردی صنار پیدا کردی نعمت است؟ پول برای تو زمانی نعمت است که خرج امر کنی. آن پول نعمت است. آن پول نجات ولایت است. مگر پیغمبر نمیگوید دو چیز بزرگ میگذارم: یکی قرآن است، یکی عترت. اینها امانت است. حالا آنها امر کردند. امر آنها، هم عبادت است هم اطاعت. (صلوات)
عزیز من، قربانت بروم، فدایت شوم این آیه قرآن است دیگر. آنجا خانهخدا، امالقری، خدا امر کرد از آنجا تمام زمینهای عالم کشیدهشده. تو چرا میروی مکه؟ میروی مکه چهار تا حاجآقا به تو گفتند، دیگه الحمدلله حاج آقاها همدیگر چیز ندارند، اینقدر هستند که دیگر دهنفر باشند بگویی حاجآقا، نه تا و نصفش گردن میکشد. خب، حالا اینجا بیت خداست. عزیز من، تو باید حالیات شود، اینجا بیت خداست. حالیات شود. من به عموم دارم میگویم، من خصوصی حرف نمیزنم. اگر بخواهم خصوصی حرف بزنم، خصوصی ناراحت میشود. من دارم به عموم میگویم. این نوار من را عموم میشنوند. تو چرا اینجا را بتکده میکنی؟ شکر کن خدا را اجارهنشین نیستی. الان والله من کسی را سراغ دارم، نه یکی دو تا، چند تا، نمیتواند اجاره خانهاش را بدهد. نصف اثاثش را برداشته، نصفش را گذاشته اینجا، آنوقت میگوید اینرا بده برو. کس سراغ دارم اجاره خانهاش [را ندارد بدهد]، آدم آبرودار [است]، خب عمله است کار میکند، در خفا میرود اجاره خانهاش را از این و آن جمع میکند و به او میدهد. خانه به تو داده، شکر کن خدا را. آنرا ببین، اینرا هم ببین. چرا شکر نمیکنی؟ بابا جان من، عزیز جان من، گفتم که این بیت خداست. تو هم جهادگری. خانمعزیز، تو هم مریمی، پسرت هم عیسی است، دخترت هم مریم است. چرا بتکده میکنی؟ ما مقدسیم. ما میخواهیم هم ولایت را ببینیم، هم خباثت را. اغلب ماها مقدسها اینجوری هستیم. هم عبادت را میخواهیم ببینیم هم خباثت را. هنوز چشمی نداری که خباثت را نبینی، ولایت را ببینی، عدالت را ببینی، خدا را ببینی، امر خدا را ببینی. اگر تو این شدی لای امری. به امر اتصالی. عزیز من، تو چهکار میکنی؟ (صلوات)
پس تمام این گناههایی که زیر این آسمان شدهاست، کسانی باعث آن هستند که دنبال حرف خلق میروند. آن مطابق میلشان است پس امر ولایت را اطاعت نکردند. مثال هم آوردم برایتان که در اینجا چهجور شد و چهجور شده. پس عزیز من، شما اصلاً باید یکی گناه را نبینید که بکنید، یکی هم خلق را نبینید که به امرش بروید چونکه خلق شما را گمراه میکند. از اول هم شرط کردم و برایتان مصداق آوردم، حجت را به شما تمام کردم. مبادا خلق به تو بگوید بیا گناهکن. با قرآن گمراهت میکند، با روایت و حدیث گمراهت میکند. اما تو اگر دنبالش نروی تو چهکار به آن کارها داری. تو خودت، تولید تو توحید است. تو خودت، وجودت توحید است. چهکار داری به کار مردم؟ به کجا میخواهی برسی؟ نه، گناه تو را میخواهد به علی برساند، به پیغمبر برساند؟ وقتی میگویم گوساله میگویند چرا؟ به چهکسی تو را میخواهد برساند؟ والله، ما خیلی خنگیم! ما از گوسالگی دیگر خنگ شدیم. چهکسی تو را به امیرالمؤمنین میرساند؟ چهکسی تو را به خدا میرساند؟ چهکسی تو را به پیغمبر میرساند؟ عزیز من، قربانت بروم، فدایت شوم، بیا دنبال کسی برو که تو را به خدا برساند. چرا دنبال خلق میروی که تو را به خودش برساند؟
حالا باز یکچیز ی دیگر، یکوقت تو دنبالش نمیروی، به امرش راضی هستی. این دیگر از آن بدبختتر است؛ به امرش راضی هستی. برایت مصداق بیاورم؟ این ماهیها که اینها اینجور میگرفتند، چرا همه اینها حیوان شدند؟ حضرت میفرماید اینها به آن امر راضی بودند. میگفتند خب، ماهیها را اینجوری بگیرند، یک قدریاش را ما بگیریم بخوریم دیگر. به آن امر ماهیگیرها راضی بودند. همهشان عنتر و میمون شدند. ناقهصالح را وقتی پی کرد، چرا [همه عذاب شدند؟]. کجا ما بدبخت میشویم؟ ما امر خدا را نمیبینیم امر خلق را میبینیم؛ آنموقع آدم بدبخت میشود. عزیز من، قربانتان بروم، بیایید بروید رد کارتان، چهکار به این حرفها دارید؟ قربانتان بروم، فدایتان شوم، والله، بالله، اینقدر التماس کردم، دیگر خودم خجالت میکشم. خدایا، اینها یکقدری به حرف من اطمینان دارند، مبادا من حرفی بزنم که امر تو نباشد. من دلم میخواهد من پیامرسان باشم، امر تو را به اینها برسانم. این حرفها مگر کس دیگر [میزند؟] برو ببین کجا میزنند؟ کجا این حرفها پیدا میشود؟ این حرفها از ناحیه وجود ائمه است. قدر بدانید. یکقدری در این حرفها خرد شوید.
حالا تو کجا به ماوراء میرسی؟ تو اگر امر را اطاعت کردی، اصلاً خودت میشوی ماوراء؛ یعنی ماوراء به تو اتصال است. تو را به حضرتعباس، بیایید فکر کنیم. بیایید اندیشه داشتهباشیم. عزیزان من. شما همهتان، پدر و مادرتان یا علی گفته. شما به اسم علی در این دنیا آمدید. حالا شیطان میخواهد چه کند؟ میخواهد علی را از شما بگیرد. از چقدر گرفته؟ با عبادت، علی را میگیرد. چرا من میگویم آن خانمی که یک عمر آمده اوباشی کرده، حالا مجلس گرفته، میگوید من نمیخوانم. چرا نمیخواند؟ جاییکه علی است نباید عرق باشد. من گفتم حالا هم میگویم. تمام گناهان او برای من، آنچه که من عمری ثواب کردم، مال این. اما آن معرفت ولایتش را بهمن بدهد. آن معرفت به ولایت حالا نه که خیال کنی من عبادت کردم، میدهم به او. آن معرفت به ولایت از دنیا بالاتر است. دنیا خلق است. معرفت به ولایت وصل به ماوراء است. خیال نکنید من حالا عقلم نمیرسد. عقل دارد میگوید اینکار را کن. چرا؟ ما در آیات قرآن خیلی توجه نکردیم. هر زمانی آنکه امر است [باید اطاعت شود]، پیغمبرهای آنزمان امر آنزمان بودند. باید اطاعت کنند. حالا چرا میگوید: «انک لیس من اهلک»؟ این اهل تو نیست. یعنی این بچه، اهل امر تو نیست؛ نه امر، اهل تو نیست. یعنی اهل امر تو نیست. به نوح میگوید. امرش را اطاعت نمیکند. آن امرش امر خدا بود. حالا یکدفعه باز دوباره هشدار به نوح میدهد، یا نوح این پسرت است، مبادا او را بخواهی جزء ظالمین بشوی. حالا ما بیشترمان جزء ظالمین هستیم یا نیستیم؟ چه میخواهی تو؟ آیا قرآن را فهمیدیم یا نه؟ بله ایشان اینجوری کردهاست و نمیدانم کجایی است و منبرش اینجوریاست و ولایی است! برو بابا ببین، این به کجا وصل است؟ مقصدش چیست؟ کجاست؟ آخر، تو کجا میروی؟ تو آنجا میروی چهچیزی یاد بگیری؟ تو همینهایی که بلدی عمل کن، نگاه به این حرفها کن. کجا میروی؟ نزدیک بود آن حرف را به تو بزنم! (صلوات)
اصلاً پای این منبرها جمع شدن، آنها را تایید کردن است. پای این منبرها رفتن، مقصد اینها را تایید کردن است. کجا میروی آنجا؟ حسین است آنجا؟ یا کمک به بدعتگذار میکنی؟ کجا میروی؟ آرام بگیر دیگر. یکخرده نگاه به بچهات کن، یکخرده نگاه به خانمت کن، یک عشقی کن. یکخرده بشین، یکخرده حرف بزن. همین حرفها را بزن. اینها را یکقدری توسعهاش بده. کجا میروی آخر؟ آیا میفهی یا نمیفهمی؟ تو از حزبالله رفتی، جزء حزب شیطان. کسانیکه خلق را اولیاء حساب میکنند، حزب شیطانند. مگر نرفتند دنبال عمر و ابابکر؟ البته من آنها را میگویم. علی را گذاشتند، رفتند دنبال عمر و ابابکر. حالا هم خدا پاداش به آنها داد! گفت: اینها مرتد و کافرند. به تو هم سمت داده، تو خیال کردی نداده برو! کجا میروی؟ عزیز من، قربانت بروم، فدایت شوم، نوکرتم، آرام! تو وصل به ماورایی. میخواهی به کجا وصل شوی؟ به کجا میخواهید وصل شوید؟ خب، بهمن بگویید دیگر؟ کجا میروید؟ آنجا که میروید به کجا میخواهید وصل شوید؟ مگر آن ماوراء است؟ مگر آن قرآن است، پیغمبر است؟ کجا میروی؟ قربانت بروم، عزیز من، فدایت شوم، تو ببین مقصد آن فرد چیست، تو را به کجا میبرد، آخرش چه میگوید. من دلم میخواهد شما فکری باشید، همهتان، چه پیر، چه جوان، فکری باشید. ببین، امامسجّاد چهچیزی به آن خطیب گفت. خطیب که حرفی نمیزد، مگر ناسزا میگفت به امیرالمؤمنین؟ نه، مگر ناسزا میگفت به امامسجّاد؟ نه، فقط تایید میکرد. حالا امامسجّاد میگوید: ای خطیب، چرا برای خلق، خدا و رسول را به غضب آوردی؟ جگر من خوناست که بعضیها نمیفهمند. [پیش] چهکسی میروید؟ آخر، تو چهکار میکنی؟ مگر چه میگفت؟ تعریف معاویه و بابایش را گفت. کار دیگر نمیکرد. میفهمی یا نه؟ (صلوات)
چرا گفت بروم بالای چوبها؟ منبری که حرف علی و اولادش نباشد، حرف خدا و پیغمبر و حقیقت اینها نباشد چوب است. نه حرف ظاهر اینها. حرف ظاهر اینها را هم که دارد میزند، میخواهد آن مقصدش را بگوید. این خطیب معاویه، این خطیب است که گفت بروم بالای چوبها. همین بود حرف چیزی که نمیزد، یکی را تایید میکرد. آیا میفهمیم یا نمیفهمیم؟ به روح تمام انبیاء، یکوقت میخواهم انفجار کنم. چرا شما توجه ندارید؟ بعد از چند سال که من دارم اینجا وقوق میکنم، (اگر حرف از خودم بزنم، دارم وقوق میکنم. من مواظبم که حرف غیر اینها را نزنم.) دلم میخواهد شما توجه کنید. قربانت بروم، فدایت شوم، آخرش چهکار میکند. خطیب، چرا تو خدا و رسول را به غضب آوردی برای خلق؟ امامسجّاد حرفش را زد. آنزمان عمر و ابابکر هم همینطور بوده. اینها را به غضب میآوردند، حرف عمر و ابابکر و اینها را میزدند. من بیشتر دارم آنزمان را میگویم. اما توجه کنید من چه میگویم. قربانتان بروم، فدایتان شوم، بهقدری کار مشکل است میگوید: اگر یکی با دین از دنیا رفت، ملائکه آسمان تعجب میکنند. چرا؟ هنوز ما دست از غیر امر برنداشتیم. یککاری را غیر امر میکنیم میگوییم که این امر است یا میگوییم عیبی ندارد. برای خودمان یکقدری اینرا ردش میکنیم. چرا اینکار را میکنی؟ عزیز من، قربانت بروم، چرا اینکار را میکنی؟ چرا توجه به این داری؟ اگر نخواهی نگاه به آن نمیکنی. پس آنرا میخواهی. حالا که نگاه به آن میکنی، با آن محشور میشوی. خوب شد؟ اگر نخواهی که نگاه نمیکنی. اما چرا میگوید نگاه بهصورت مؤمن کن، انگار خدا را در عرش زیارت کردی؟ پس خوشت بیاید از مؤمن، چونکه خوشت بیاید از ولایت مؤمن. حالا تو خوشت میآید که نگاه میکنی. حالا که خوشت آمد با آن مشترک میشوی. درستاست یا نه؟ پس مشترک نباشید. جانم، قربانتان بروم، به آن واعظ اصفهانی گفتم این جوانها شجره توحیدند. تو ولایت تویشان بنشان، چرا خلق مینشانی؟ بیچاره، گریه کرد. اصلاً تکان خورد. گفت ما چندینسال است درس خواندیم و نفهمیدیم. خدا رحمت کند حاجشیخعباس را همین را میگفت. گفت: خوب خواندیم و خوب گفتیم و خوب نفهمیدیم. یعنیچه؟ میگوید یعنی حرفمان را از روی نفهمی زدیم به مردم. (صلوات)
الان امیدوارم همهتان تجدید کنید با امامزمان، با امام خودتان یعنی با علیبنموسیالرضا، عهد و پیمان کن. آقاجان، حد را که خدا از گردن ما برداشت، ما آمدیم در نزد تو تجدید میکنیم که دیگر گناه نکنیم. شما ما را نگهدارید. عزیز من، ما باید اینها را واسطه بدانیم. بدانیم ما ارزش نداریم که خودمان از خدا چیزی بخواهیم. چرا تمام عبادت اهلتسنن به باد فنا رفتهاست؟ «هباء منثورا» میبینند بهدست نمیآید. عبادتی که بیعلی باشد، بهدست نمیآید. یعنی وجود نیست؛ اما عبادتی که با علی باشد خودش وجود است. آن درد تو را دوا میکند. چرا پیغمبر رفت به معراج گفت قصرهایی میساختند، میایستادند؟ گفتم چرا؟ گفت ما مصالح نداریم. یکی گفت مصالح چیست؟ گفت یک صلوات بر تو. چقدر صلوات ارزش دارد. آن صلواتی که بر محمد [بفرستید] چرا برای انبیاء دیگر اینقدر [ارزش] به آن ندادند؟ چرا آنها را نگفته تا حتی ابراهیمش را؟ ابراهیم خوب است، سلاماللهعلیه است. بعد از پیغمبر اکرم ایشان است. اما خدا نگفتهاست که اطاعت کنید ابراهیم را. یعنی به خلقت، به آسمان نگفته. چرا گفت اطاعت کنید پیغمبر را؟ چرا اینهمه ارزش دارد؟ یکدانه صلوات اینهمه ارزش دارد؟ چرا منحصر است به پیغمبر؟ چرا؟ پیغمبر علی را افشاء کرد. کسی دیگر نکرد. تمام ارزش هر شخصیتی در خلقت بهواسطه ولایت است. اگر روایت و حدیث هم میگویی [بگو]، میگوید هفتاد پیغمبر اگر یک خدشه راجعبه ولایت داشتهباشند، میسوزانمشان. یعنی خدا عصمت خودش را میسوزاند؟ نه والله. عصمتش گرفته میشود، اگر علی نداشتهباشد؛ [تا حتی] اگر پیغمبر هم باشد، البته بهغیر از پیغمبر آخرالزمان. او ولی است. او خودش عصمت است. او خودش عصمتالله است. نگویید اینجوری میگوید. من انبیاء دیگر را میگویم. عصمت یعنی اشارهای راجعبه ولایت. یعنی حرف دیگر نزنی. حالا این عصمت میرود بالا. یا محمد، اگر حرف از خودت بزنی رگ دلت را قطع میکنم. نمیگوید میسوزانمت؛ اما انبیاء دیگر را میگوید میسوزانمتان. چونکه او ولایت دارد مویش هم نمیسوزد پیغمبر. اما چرا میگوید اگر انبیاء دیگر خدشهای راجعبه ولایت داشتهباشد، او را میسوزانم؟ حالا تو را نمیسوزاند؟ چرا مصداق درست میکنید؟
قدر این حرفها را بدانید. عزیز من، اگر بعد از من این حرفها را کسی زد بهمن لعنت کنید. غیر ممکناست بزند. چونکه زمان مرتب بدتر میشود. الان خدا نعمتی را بهمن داده، بهدینم قسم، شبها که حال پیدا میکنم، مرتب میگویم، مرتب میگویم، موفقیتها را میگویم ولایت را میگویم، همه را میگویم.، عرش و فرش و اینها را میگویم، کجا رفتم را میگویم، آخر میگویم خدا من شکرانه این رفقایم را هم نمیتوانم کنم. شما هم باید شکرانه من را کنید. شکرانه ایناست که حرف من را بشنوید. شکر من راجعبه شما [ایناست که] در جلسه حاضر شوید. شیطان شما را بازی ندهد بروید. بهدینم، من خجالت میکشم. حالا هم من به آن دو نفر شبها دعا میکنم. من وظیفهام دعا کردن است، وظیفهام «هل من ناصر» است اما من تا زندهام، زیر بار غیر امر نمیروم. غیر ممکناست بروم؛ یعنی تمام جان مرا مقراض کنند، من زیر بار غیر ولایت نمیروم. چونکه اگر بروید، شما هم همینجورید شخص را از ولایت بالاتر میدانید. رفتید زیر بارش. آیا میفهمیم؟ آیا میفهمیم یا نمیفهمیم؟ قربانتان بروم، فدایتان شوم، من شما را میخواهم ملکوتی کنم. ملک بیاید نوکر تو بشود؛ اما تو بیا امر را اطاعتکن، تا ملک بیاید نوکر تو شود. چرا میگوید ملک به سرت میریزم؟ میگوید یعنی اینها در اطاعت تو هستند. اما به ملک هم امر خدا را کنی. تو بهغیر از امر باید چیزی در کالبدت نباشد. تو چند تا چیز در کالبدت است. بهجان امامرضا، یکنفر است الان در مجلس است اسمش را نمیآورم، گفتم: خدایا، آن خوشیها که در خارج کرده از دماغش نکشی. شفایش بده، خوب باشد. او دیگر توبه کرده اینها را. گفتم آن خوشیها که در خارجدیده، نکشی از او. از تو میکشد. مگر تو را ول میکند؟ آره؟ خوشی بهغیر امر بازخواست دارد. خوشی امر، آن التجاء دارد. التجاء یعنی انبیاء، یعنی پیغمبر، یعنی امیرالمؤمنین، التجاء میکند؛ خدا این شیعه من را بیامرز. خدایا، این دوست من را بیامرز. خدایا، این دوست من ماورایی باشد. اما عزیز من، گناه چهکارت میکند؟ چرا؟ چرا میگوید جنب از حرام تمام هیکلت را نجس میکند؟ چرا یک دست زدی، دستت را چیز میکند؟ دزدی میکند، میگوید از اینجا قطعش کن. چرا؟ خیانت کرد. دزد زد. آیا تو دزد ولایت نیستی؟ چرا میگوید که این جنب از حرام اینجوریاست؟ همه جانت نجس است. باید با آب دولم چیز کنی، غسل کنی. آخر این نوار من را کس دیگر میشنود اینها مال شما نیست که من بگویم. یعنی یکدفعه این، همانسان که بدن جنب از حرام دارد نجاست از آن میریزد بیرون، این هیکل تو نجس شده. چرا میگوید با آب دولم؟ میگوید همانسان که این نجاست دارد در میآید، این آب داغ نباشد که این فوراً پاک شود. گناه، وجود تو را نجس میکند. آیا میفهمی یا نمیفهمی؟ اما میگوید با محرم خودت باشی، به شمارههای آن مو که در بدن شما و خانمت است، ملائکه طلبمغفرت میکنند. چرا؟ خدا میگوید تو قدرت داشتی بروی طرف کس دیگر و نرفتی؛ به حلال خودت قانع هستی. حالا خدا اینقدر نظر لطف برایت میکند؛ اما زن را با شهوت نخواهید، آن خبرها نیست. شما خانمت را باید از برای امر بخواهی. ناموست است. از او حمایت کنی. تسلیمش باشی و تسلیمت باشد. خیلی کلاه سر ما میرود عزیز من. چقدر کلاه سرت میرود. حالا رفته. بیا باباجان، الحمدلله هیچکدامتان کلاه ندارید، فقط کلاه سر من رفته، من کلاه دارم. الحمدلله کلاه ندارید که سرتان برود. (صلوات)
کجا کلاه سرت میرود؟ آنزمان که امر را اطاعت نکنی. شهوت را اطاعت کنی. آنموقع کلاه سرت رفتهاست. چه کلاهی! در این جو عالم میگویم، جو عالم همهاش گناه شده. من والله همینطور که دارم میروم، میگویم: خدایا، من که نگاه نمیکنم، آیا این زیارت ما چهجوری میشود نمیدانم. باز میگویم یا امامرضا به اتکا تو هستیم که ما را بیامرزی. اصلاً دنیا گناه شده. اما تو میروی گناه را میخری. حرف من ایناست. چرا گناه را میخری؟ خب، نخر بابا جان من، عزیز جان من، قربانت بروم. الحمدلله، شکر ربالعالمین، جوانانعزیز، خانمهایی دارند که با حضرتزهرا محشور میشوند. الحمدلله خیلی از جوانها تلویزیون را کنار گذاشتند. خدا انشاءالله که خانمهایشان را با حضرتزهرا محشور کند. چرا؟ اینها آمدند امر را از شهوت بالاتر دیدند. این شهوت است. چرا؟ این جوانان از آنها هستند که نماز میایستند، خدا مباهات میکند؛ چونکه خریداری غیر امر نکردند.
حاج ابو الفضل کجاست؟ خوابیده یا نشسته؟ (سرش درد میکند، نشستند اینجا). یک حمد بخوانید برای این سرش خوب شود. خدایا درد جزئی ایشان را شفا بده. خدایا این حمد که خواندیم، روح ما را هم شفا بده، قلب ما را هم شفا بده. قلبی که ولایت در آن تزلزل داشتهباشد مریض است. خدایا، قلب همه ما را شفا بده. خدایا، تزلزل نداشتهباشیم. این حاجابوالفضل باطنش یکقدری رفته؛ اما قدری فعالیت میکند باید برود یکخرده بخوابد. یککاری کند، نمیکند. این فعالیت به او زور میشود. چونکه حالا اینرا میگوییم دیگر، حالا زشت هم هست. آقای حاجابوالفضل آنموقع مادرش مریض بوده، شیر گاو خوردهاست. آنوقت اینها که شیر مادر نخورند، اینها باطنشان آن استقامت را خیلی ندارد. الحمدلله شکر کنید. خلاصه ما یکروایت هم از مادرمان بگوییم! من این مادرم اینقدر شیر داشت، میگفتم بدوش، تو آتش میجوشید. هر کاری میکرد چند تا پیراهنهایش را میپوساند، شیر بیرون میآمد. من که میبینید اینجورم از آن شیرها خوردهام. حالا انشاءالله امیرالمؤمنین میگویند شیر خداست، انشاءالله شما هم از سرچشمه ولایت شیر بخورید که انشاءالله شما هم استقامت راجعبه گناه داشتهباشید، گناه نکنید.
خدایا، عاقبتمان را بهخیر کن.
یا امامرضا، تو را بهحق جوادت قسمت میدهیم، همانسان که درخواست کردم این رفقای من را راه بده.
آقاجان، حالا که راه دادی نگهشان دار.
آقاجان، حالا که راه دادی من هم همین را گفتم، به آنها عطا کن. از تو درخواست میکنم به این رفقای من عطا کنی.
خدایا، تو را بهحق علیبنموسیالرضا اینها تا سال دیگر هیچ خدشهای بهشان نخورد و سال دیگر همهشان حاضر شوند. مریض نشوند. قلبشان مریض نشود. از خانه تو بیرون نروند.
یا امامرضا، نگهشان دار.
یا امامرضا، تو را بهحق جوادت دعای من را در حق اینها مستجاب کن.
من از امامرضا خواستم گفتم آقاجان دعای من را در حق اینها مستجاب کن. در حق مریضیها، در حق گرفتاریها. ما که چیزی نداریم که به کسی بدهیم، دعایمان را مستجاب کن که بالاخره اینها خوب باشند. اینجوری گفتیم دیگر. آخر، من در دو جهت فقیرم. یکی فقیر ولایتم، یکی هم تهیدستم. من که چیزی ندارم. الحمدلله شما شکر کنید که والله، دعای من در حقتان مستجاب شده. گفتم خدایا این رفقای من هر وقت دست کنند در جیبشان، پر پول باشد. الحمدلله همهتان همین ساختید. محتاج خلقشان نکن. الحمدلله کدامتان دست در جیبتان کردید پول نبوده؟ بگو ببینم.
خدایا این رفقای من یک لیاقتی پیدا کنند، ماورایی شوند. اگر ماورایی شدند، دیگر عشق و محبت دنیا و اهلدنیا از دلشان کنده میشود. به اهلدنیا میخندند. میفهمند این عمارتها که دارند اینجوری میکنند [برای انسان نمیماند]. الان یک کسی است خانهاش هفتصد متر بود، همین آدم اسمش را نمیآورم نزول میخورد. حالا یکدفعه گذاشت و رفت. حالا چه بر سرش آنجا میآید؟ چرا؟ محبت دنیا دارد.
خدایا، تو را بهحق این علیبنموسیالرضا، رفقای من را قانع و راضی کن. توان انفاق بهشان بده، توان امر بهشان بده. اصلاً توان غیر امر نبینند که بکنند. (صلوات)