زیارت عرفه، معرفت و شناخت ولایت است: تفاوت بین نسخهها
جز (جایگزینی متن - '{{ارجاع|{{:روایت: توهین به مؤمن و خراب کردن خانه خدا}}}}' به ' {{ارجاع به روایت|توهین به مؤمن و خراب کردن خانه خدا}}') |
جز (جایگزینی متن - '، اما ' به '؛ اما ') |
||
سطر ۱۴: | سطر ۱۴: | ||
{{موضوع|خدا خوشش میآید به یک فقیر کمک کنی؛ چون پولی که در ظاهر تمام حاجتهایت با آن برطرف میشود را فدای امر میکنی|پول}} یکوقت میبینی آدم یکچیزی است [که] مال مردم است؛ [اما] وقتی به یکی میدهی، من یکوقت میبینم [که] اصلاًدیگر روی پایم نمیتوانم بند بشوم، بسکه خوشحالم. میبینی که دل دو نفر را خوش کردی، دلیکی را خوش کردی. چرا اینها اینجور است؟ تو در ظاهر تمام احتیاجت به پول [برطرف] میشود. حالا این پول را فدای امر میکنی؛ ایناست که اینهمه خدای تبارک و تعالی خوشش میآید [که] شما کمک به یک فقیر بکنی، کمک به یکی بکنی، مؤمنی را خوشحال کنی. بهفکر پدر و مادرت باش! در هر قسمتی وقتی میبینی، ببین من دوباره تکرار میکنم، فکر و خیال شیطانی داریم، فکر و خیال داریم [و] میگوییم [که] این پول همه حاجتهای ما را برطرف میکند؛ [اما آنرا فدای امر خدا میکنیم]. | {{موضوع|خدا خوشش میآید به یک فقیر کمک کنی؛ چون پولی که در ظاهر تمام حاجتهایت با آن برطرف میشود را فدای امر میکنی|پول}} یکوقت میبینی آدم یکچیزی است [که] مال مردم است؛ [اما] وقتی به یکی میدهی، من یکوقت میبینم [که] اصلاًدیگر روی پایم نمیتوانم بند بشوم، بسکه خوشحالم. میبینی که دل دو نفر را خوش کردی، دلیکی را خوش کردی. چرا اینها اینجور است؟ تو در ظاهر تمام احتیاجت به پول [برطرف] میشود. حالا این پول را فدای امر میکنی؛ ایناست که اینهمه خدای تبارک و تعالی خوشش میآید [که] شما کمک به یک فقیر بکنی، کمک به یکی بکنی، مؤمنی را خوشحال کنی. بهفکر پدر و مادرت باش! در هر قسمتی وقتی میبینی، ببین من دوباره تکرار میکنم، فکر و خیال شیطانی داریم، فکر و خیال داریم [و] میگوییم [که] این پول همه حاجتهای ما را برطرف میکند؛ [اما آنرا فدای امر خدا میکنیم]. | ||
− | {{موضوع|تو خودت مکانی، مکان شرط نیست|مکان}} الآن امروز یک اطعامی شده، یک اطعام خیلی شایسته. اینشخص [در] خارج | + | {{موضوع|تو خودت مکانی، مکان شرط نیست|مکان}} الآن امروز یک اطعامی شده، یک اطعام خیلی شایسته. اینشخص [در] خارج است؛ اما [باطنش] اینجاست، پیش فقراست، پیش ولایتیهاست؛ [هرچند در] خارج است؛ اما من [در ظاهر] پیش ولایتیها هستم؛ [اما باطناً] در خارج هستم؛ پس اینکه من به شما میگویم: عزیزان! خودت مکان هستی، مکان شرط نیست. این بندهخدا یک مبلغی به یکی از رفقا، دوستعزیز من دادهبود، ایشان هم آورد، این بندهزادهها هم خلاصه اینها همه را چیز کردند [قسمت کردند]. ببین من دارم چه میگویم؟ این [در] خارج است؛ [اما باطنش] اینجاست. من اینجا هستم؛ اما [باطناً] در خارج هستم. عمر و ابابکر پیش پیغمبر {{صلی}} بودند؛ اما در شیطنت و فکر و خیال خودشان هستند. {{دقیقه|5}} اویسقرن در بیابانهاست، عضو پیغمبر {{صلی}} است؛ پس مکان شرط نیست. |
{{موضوع|هیچچیز از انفاق بالاتر نیست؛ چونکه وقتی به فقیری کمک میکنی، تو را یاد میکند، دل خودش و زن و بچّهاش خوش میشود، دل امامصادق هم خوش میشود؛ به شرطی که یقین داشتهباشی|انفاق/اطعام/فقرا/یقین}} حالا این [فقیر] همیشه یاد میکند، الآن این [کسی] که [این چیز را] بُرده [و] خورده، آن [شخص] خوشحال میشود، این [شخص] خوشحال میشود. من نمیخواهم یک حرفهایی بزنم، حالا پیش میآید [که دارم] میزنم. هیچچیزی از انفاق بالاتر نیست؛ چونکه ببین اینشخص که میمیرد، میگویند که ردّ مظالمش را بِده! فهمیدی؟ یعنی یک اطعام برایش کند. [این] یعنیچه؟ یعنی اگر شما اینکار را کردی، دل این خوش میشود، دل آن خوش میشود، دل آن خوش میشود. اگر که به روایت و حدیث اعتقاد داری، شما که مثلاً یک اطعامی کردی، یککاری برای یکنفر کردی، این زن دارد، بچّه دارد، همه اینها استفاده میکنند، اینها همه دلشان خوش میشود. چقدر تو دل امامصادق {{علیه}} را خوش کردی! اما باید ما یقین داشتهباشیم؛ اصل یقین است. | {{موضوع|هیچچیز از انفاق بالاتر نیست؛ چونکه وقتی به فقیری کمک میکنی، تو را یاد میکند، دل خودش و زن و بچّهاش خوش میشود، دل امامصادق هم خوش میشود؛ به شرطی که یقین داشتهباشی|انفاق/اطعام/فقرا/یقین}} حالا این [فقیر] همیشه یاد میکند، الآن این [کسی] که [این چیز را] بُرده [و] خورده، آن [شخص] خوشحال میشود، این [شخص] خوشحال میشود. من نمیخواهم یک حرفهایی بزنم، حالا پیش میآید [که دارم] میزنم. هیچچیزی از انفاق بالاتر نیست؛ چونکه ببین اینشخص که میمیرد، میگویند که ردّ مظالمش را بِده! فهمیدی؟ یعنی یک اطعام برایش کند. [این] یعنیچه؟ یعنی اگر شما اینکار را کردی، دل این خوش میشود، دل آن خوش میشود، دل آن خوش میشود. اگر که به روایت و حدیث اعتقاد داری، شما که مثلاً یک اطعامی کردی، یککاری برای یکنفر کردی، این زن دارد، بچّه دارد، همه اینها استفاده میکنند، اینها همه دلشان خوش میشود. چقدر تو دل امامصادق {{علیه}} را خوش کردی! اما باید ما یقین داشتهباشیم؛ اصل یقین است. | ||
سطر ۳۰: | سطر ۳۰: | ||
{{موضوع|ما هم باید مثل امامحسین که رُو به امر حرکت کرد و با خانهخدا وداع کرد، امر را اطاعت کنیم و با گناه وداع کنیم؛ امامحسین خودش امر است؛ اما رُو به امر حرکت میکند؛ قضیه منادی که ندا داد اینها رُو به مرگ حرکت میکنند|امر/وداع}} کاش این حاجیها هم که آنجا بودند، الآن [هم] هستند، {{دقیقه|15}} یکقدری متنبّه شوند. خدا! امروز امامحسین {{علیه}} رُو به امر رفت، ما هم جوری باشیم [که] امر تو را اطاعت کنیم. خدایا! ما یکجوری باشیم [که] امر امامزمانِ خود را اطاعت کنیم! حالا دارد [به] کربلا میآید. آخر چهکسی با امامحسین {{علیه}} آمد؟ گفتم: صاحبخانه بیرون آمد دیگر، تو آخر آنجا ماندی، چهکنی؟! صاحبِ خانه، ولایت است. صاحبِ خانه، حسین {{علیه}} است. حالا ما چه میکنیم؟! حالا قربانتان بروم، فدایتان شوم، ما خیلی باید مواظب باشیم! مواظب ولایتتان باشید [که] خدشه به ولایتتان نخورد. ما هم مثل امروز، ما هم باید وداع کنیم. امامحسین {{علیه}} با خانه وداع کرد. ما با چهکسی وداع کنیم؟ ما هم بگوییم: خدایا! ما هم عهد و پیمان [با تو] میکنیم، وداع میکنیم با تو [که] امر تو را اطاعت کنیم. امامحسین {{علیه}} خودش امر است؛ اما دارد رُو به امر میآید. اگر هم روایتش را میخواهید، وقتیکه امامحسین {{علیه}} یک چُرت مختصری ایستاده زد، یکدفعه گفت که مُنادی ندا میکند [که] اینها دارند رُو به مرگ میروند. آقا علیاکبر {{علیه}} با شهامت گفت: پدرجان! مگر ما برحقّ نیستیم؟! گفت: چرا پدرجان.! گفت: ما از مرگ چه پَروایی [یعنی ترسی] داریم؟ توجّه بفرمایید! پس دارد امامحسین {{علیه}} کجا میرود؟ رُو به امر میرود؛ اما مرگ پشتسرشان است. امامحسین {{علیه}}، توجّه بفرمایید! دوباره تکرار میکنم: اگر اینها میآمدند [و] جان امام را میخریدند؛ یعنی نمیگذاشتند خدشه به ولایتشان بخورد. [دنبال] عبادت رفتند [و] ولایت را در ظاهر کشتند [و] حمایت از ولایت نکردند. عزیزان من! اگر من میگویم عبادت، [یعنی] میگویم بیایید [با] عبادتتان، حمایت از ولایت کنید! دلتان را به این عبادتها خوش نکنید! اگر [اینطور] نبود، آنها نمیگفتند؛ عبادت کنید! اما عبادت با ولایت، با روح بکنید! | {{موضوع|ما هم باید مثل امامحسین که رُو به امر حرکت کرد و با خانهخدا وداع کرد، امر را اطاعت کنیم و با گناه وداع کنیم؛ امامحسین خودش امر است؛ اما رُو به امر حرکت میکند؛ قضیه منادی که ندا داد اینها رُو به مرگ حرکت میکنند|امر/وداع}} کاش این حاجیها هم که آنجا بودند، الآن [هم] هستند، {{دقیقه|15}} یکقدری متنبّه شوند. خدا! امروز امامحسین {{علیه}} رُو به امر رفت، ما هم جوری باشیم [که] امر تو را اطاعت کنیم. خدایا! ما یکجوری باشیم [که] امر امامزمانِ خود را اطاعت کنیم! حالا دارد [به] کربلا میآید. آخر چهکسی با امامحسین {{علیه}} آمد؟ گفتم: صاحبخانه بیرون آمد دیگر، تو آخر آنجا ماندی، چهکنی؟! صاحبِ خانه، ولایت است. صاحبِ خانه، حسین {{علیه}} است. حالا ما چه میکنیم؟! حالا قربانتان بروم، فدایتان شوم، ما خیلی باید مواظب باشیم! مواظب ولایتتان باشید [که] خدشه به ولایتتان نخورد. ما هم مثل امروز، ما هم باید وداع کنیم. امامحسین {{علیه}} با خانه وداع کرد. ما با چهکسی وداع کنیم؟ ما هم بگوییم: خدایا! ما هم عهد و پیمان [با تو] میکنیم، وداع میکنیم با تو [که] امر تو را اطاعت کنیم. امامحسین {{علیه}} خودش امر است؛ اما دارد رُو به امر میآید. اگر هم روایتش را میخواهید، وقتیکه امامحسین {{علیه}} یک چُرت مختصری ایستاده زد، یکدفعه گفت که مُنادی ندا میکند [که] اینها دارند رُو به مرگ میروند. آقا علیاکبر {{علیه}} با شهامت گفت: پدرجان! مگر ما برحقّ نیستیم؟! گفت: چرا پدرجان.! گفت: ما از مرگ چه پَروایی [یعنی ترسی] داریم؟ توجّه بفرمایید! پس دارد امامحسین {{علیه}} کجا میرود؟ رُو به امر میرود؛ اما مرگ پشتسرشان است. امامحسین {{علیه}}، توجّه بفرمایید! دوباره تکرار میکنم: اگر اینها میآمدند [و] جان امام را میخریدند؛ یعنی نمیگذاشتند خدشه به ولایتشان بخورد. [دنبال] عبادت رفتند [و] ولایت را در ظاهر کشتند [و] حمایت از ولایت نکردند. عزیزان من! اگر من میگویم عبادت، [یعنی] میگویم بیایید [با] عبادتتان، حمایت از ولایت کنید! دلتان را به این عبادتها خوش نکنید! اگر [اینطور] نبود، آنها نمیگفتند؛ عبادت کنید! اما عبادت با ولایت، با روح بکنید! | ||
− | {{موضوع|وقتی امامحسین حرکت کرد، تمام مکّه و منا لبّیک | + | {{موضوع|وقتی امامحسین حرکت کرد، تمام مکّه و منا لبّیک گفتند؛ اما امام دلش میخواست مردم لبّیک بگویند تا نجات پیدا کنند و شبیه خودش شوند؛ اما تو میگویی: بیا مثل من بشو!|هل من ناصر/لبّیک}} اما حالا امامحسین {{علیه}} همانجا دارد «هل من ناصر» میگوید. بهدینم قسم! عقیده ولایتیام ایناست: آنموقعی که حرکت کرد، حَجَر [الأسود] گفت: لبّیک! منا گفت: لبّیک! حِجر حضرتاسماعیل گفت: لبّیک! تمام انبیاء که آنجا هستند، گفتند: لبّیک! کوهها گفتند: لبّیک! تمام مکّه و منا گفتند: لبّیک! گفت: ساکت! دلش میخواست مردم [هم] بگویند: لبّیک! امامحسین {{علیه}} دلش میخواست آن حاجیها بگویند لبّیک که اتّصالِ به ولایت باشند، نه اتّصالِ به عبادت. امام احتیاج ندارد. اگر امام یک «هل من ناصر» میگوید، یکچیزی میگوید، تو را میخواهد نجات بدهد، امام میخواهد تو را مثل خودش کند؛ [اما] تو [به امام] میگویی خودت بیا مثل من شو! این بدبختی ماست. همینساخت که گفتند. چرا توجّه ندارید؟! امام میخواهد تو را مثل خودش کند؛ اما مردم میگویند: تو بیا مثل ما شو، مثل [همین] حالا. {{دقیقه|20}} |
{{موضوع|هدف امامحسین پیادهکردن امر خدا و جدّش، پیادهکردن قرآن و امر به معروف و نهی از منکر بود؛ امامحسین بهفکر خودش نبود، شیعه هم باید بهفکر نجات مردم باشد، در اینصورت «هل من ناصر» امام را لبّیک گفته|امر به معروف/نهی از منکر/شیعه/هل من ناصر/لبّیک}} حالا هم که آقا امامحسین {{علیه}} [به] کربلا آمده [است]، آمده [تا] قرآن را پیاده کند. آمده [تا] امر جدّش را پیاده کند. آمده [تا] امر خدا را پیاده کند. امامحسین {{علیه}} که احتیاج ندارد. مگر زعفر نیامد؟! گفت که من این اسبها را، همه را پایین میکشم؟ دو مرتبه گفت، [امامحسین {{علیه}} گفت]: زعفر! نَفَسها [یی] که اینها میکشند، در قبضه قدرت من است. امامحسین {{علیه}} چه احتیاجی دارد؟! دارد «هل من ناصر» میگوید، یکی بیاید اینطرف! یکی بیاید اینطرف! عزیز من! شیعه هم باید همینجور باشد. بهفکر نجات خودت نباش! بهفکر نجات مردم باش! حالا اگر بهفکر نجات مردم نیستی، لاماله [لااقل] مردم را گمراه نکن! عزیز من! بترس از خدا! تمام کار امامحسین {{علیه}} در کربلا چه بوده؟ همهاش امر به معروف [و] نهی از منکر [بوده]، خواندهاید که! شیعه هم باید همینجور باشد، عزیز من! فدایتان شوم، شیعه هم باید همینجور باشد، بهفکر مردم باشد. اگر شما بهفکر مردم باشید، «هل من ناصر» امام را لبّیک گفتید. اگر [بهفکر] نباشی، والله! لبّیک نگفتی. مگر امامحسین {{علیه}} [فقط] همانجا «هل من ناصر» گفت؟ والله! بالله! الآن امامزمان {{عج}} دارد «هل من ناصر» میگوید؛ اما ما به معصیت پیچیده شدیم، به گناه پیچیده شدیم، به یکچیزهایی که بههیچ دردی نمیخورد، پیچیده شدیم. اینها را رها کنید [و] به امامزمان {{عج}} لبّیک بگویید! | {{موضوع|هدف امامحسین پیادهکردن امر خدا و جدّش، پیادهکردن قرآن و امر به معروف و نهی از منکر بود؛ امامحسین بهفکر خودش نبود، شیعه هم باید بهفکر نجات مردم باشد، در اینصورت «هل من ناصر» امام را لبّیک گفته|امر به معروف/نهی از منکر/شیعه/هل من ناصر/لبّیک}} حالا هم که آقا امامحسین {{علیه}} [به] کربلا آمده [است]، آمده [تا] قرآن را پیاده کند. آمده [تا] امر جدّش را پیاده کند. آمده [تا] امر خدا را پیاده کند. امامحسین {{علیه}} که احتیاج ندارد. مگر زعفر نیامد؟! گفت که من این اسبها را، همه را پایین میکشم؟ دو مرتبه گفت، [امامحسین {{علیه}} گفت]: زعفر! نَفَسها [یی] که اینها میکشند، در قبضه قدرت من است. امامحسین {{علیه}} چه احتیاجی دارد؟! دارد «هل من ناصر» میگوید، یکی بیاید اینطرف! یکی بیاید اینطرف! عزیز من! شیعه هم باید همینجور باشد. بهفکر نجات خودت نباش! بهفکر نجات مردم باش! حالا اگر بهفکر نجات مردم نیستی، لاماله [لااقل] مردم را گمراه نکن! عزیز من! بترس از خدا! تمام کار امامحسین {{علیه}} در کربلا چه بوده؟ همهاش امر به معروف [و] نهی از منکر [بوده]، خواندهاید که! شیعه هم باید همینجور باشد، عزیز من! فدایتان شوم، شیعه هم باید همینجور باشد، بهفکر مردم باشد. اگر شما بهفکر مردم باشید، «هل من ناصر» امام را لبّیک گفتید. اگر [بهفکر] نباشی، والله! لبّیک نگفتی. مگر امامحسین {{علیه}} [فقط] همانجا «هل من ناصر» گفت؟ والله! بالله! الآن امامزمان {{عج}} دارد «هل من ناصر» میگوید؛ اما ما به معصیت پیچیده شدیم، به گناه پیچیده شدیم، به یکچیزهایی که بههیچ دردی نمیخورد، پیچیده شدیم. اینها را رها کنید [و] به امامزمان {{عج}} لبّیک بگویید! |
نسخهٔ کنونی تا ۱ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۲۲:۵۰
زیارت عرفه، معرفت و شناخت ولایت است | |
کد: | 10194 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1378-12-26 |
تاریخ قمری (مناسبت): | ایام عرفه و قربان (10 ذیحجه) |
أعوذ بالله من الشّیطان اللّعین الرّجیم
العبد المؤید، الرّسول المکرّم، أبوالقاسم محمّد
السلام علیک یا أباعبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته، السلام علیالحسین و علیّبنالحسین و أولاد الحسین و أهلبیت الحسین و رحمةالله و برکاته
رفقایعزیز! امروز خیلی روز مقدّسی است. چند سال میشود [یعنی باید بگذرد] که شبجمعه با عرفه مطابق باشد؛ [یعنی] یکجور باشد. شبجمعه خیلی شرافت دارد؛ چونکه من هر چه که بگویم، روی روایت و حدیث میگویم. گویا حضرتیعقوب بود، یکی از انبیاء بود، بنا شد که دعا کند. حضرت فرمود: بگذار شبجمعه بیاید [تا دعا کنم]. معلوم میشود [که] شبجمعه یک برتری به شبهای دیگر دارد؛ پس امروز الحمد لله هم شبجمعه است و هم عرفه است و هم شبعید است و تمام خصوصیات روز را دارد.
اما ما چه کنیم که ما را عبادتی کردند؟! ولایت را از ما گرفتند [و] عبادت به ما دادند. ما هم توجه نداریم و نداشتیم. امیدوارم که الآن توجّه بفرمایید! ولایت را از ما گرفتند [و] عبادت به ما دادند. چهکسی کرد؟ کسانیکه اینمردم اطمینان به آنها داشتند. ببین در زمان امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام)، علی (علیهالسلام) را از آنها گرفتند. [عمر] گفت: بروید نماز کنید و عبادت کنید و حجّ بهجا بیاورید! همه اینمردم قبول کردند. باباجان! آخر قبولی عبادت، ولایت است؛ نه قبولی ولایت، عبادت است. عبادت بکن! من یکدفعه دیگر هم گفتم، [دوباره] میگویم: عبادت، ذوق اطاعت است.
یکوقت میبینی آدم یکچیزی است [که] مال مردم است؛ [اما] وقتی به یکی میدهی، من یکوقت میبینم [که] اصلاًدیگر روی پایم نمیتوانم بند بشوم، بسکه خوشحالم. میبینی که دل دو نفر را خوش کردی، دلیکی را خوش کردی. چرا اینها اینجور است؟ تو در ظاهر تمام احتیاجت به پول [برطرف] میشود. حالا این پول را فدای امر میکنی؛ ایناست که اینهمه خدای تبارک و تعالی خوشش میآید [که] شما کمک به یک فقیر بکنی، کمک به یکی بکنی، مؤمنی را خوشحال کنی. بهفکر پدر و مادرت باش! در هر قسمتی وقتی میبینی، ببین من دوباره تکرار میکنم، فکر و خیال شیطانی داریم، فکر و خیال داریم [و] میگوییم [که] این پول همه حاجتهای ما را برطرف میکند؛ [اما آنرا فدای امر خدا میکنیم].
الآن امروز یک اطعامی شده، یک اطعام خیلی شایسته. اینشخص [در] خارج است؛ اما [باطنش] اینجاست، پیش فقراست، پیش ولایتیهاست؛ [هرچند در] خارج است؛ اما من [در ظاهر] پیش ولایتیها هستم؛ [اما باطناً] در خارج هستم؛ پس اینکه من به شما میگویم: عزیزان! خودت مکان هستی، مکان شرط نیست. این بندهخدا یک مبلغی به یکی از رفقا، دوستعزیز من دادهبود، ایشان هم آورد، این بندهزادهها هم خلاصه اینها همه را چیز کردند [قسمت کردند]. ببین من دارم چه میگویم؟ این [در] خارج است؛ [اما باطنش] اینجاست. من اینجا هستم؛ اما [باطناً] در خارج هستم. عمر و ابابکر پیش پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) بودند؛ اما در شیطنت و فکر و خیال خودشان هستند. اویسقرن در بیابانهاست، عضو پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) است؛ پس مکان شرط نیست.
حالا این [فقیر] همیشه یاد میکند، الآن این [کسی] که [این چیز را] بُرده [و] خورده، آن [شخص] خوشحال میشود، این [شخص] خوشحال میشود. من نمیخواهم یک حرفهایی بزنم، حالا پیش میآید [که دارم] میزنم. هیچچیزی از انفاق بالاتر نیست؛ چونکه ببین اینشخص که میمیرد، میگویند که ردّ مظالمش را بِده! فهمیدی؟ یعنی یک اطعام برایش کند. [این] یعنیچه؟ یعنی اگر شما اینکار را کردی، دل این خوش میشود، دل آن خوش میشود، دل آن خوش میشود. اگر که به روایت و حدیث اعتقاد داری، شما که مثلاً یک اطعامی کردی، یککاری برای یکنفر کردی، این زن دارد، بچّه دارد، همه اینها استفاده میکنند، اینها همه دلشان خوش میشود. چقدر تو دل امامصادق (علیهالسلام) را خوش کردی! اما باید ما یقین داشتهباشیم؛ اصل یقین است.
ببین چرا به شما میگوید که مثلاً شما به عرض سال بخور [و] بریز [و] بپاش! [اما] خمس و سهم امامت را هم بده! چرا؟ [چون] میخواهد آنها را هم [به] سلامت بخوری. میخواهد تو با فقرا شریک شوی. بگذریم! ما حالا اینجا آمدیم، مقصدمان حرف دیگری است.
حالا هر چیزی را عوضی کردند! این آقایی که الآن این جمعیّت را راه انداخته [که] لب مرز خسروی برود، چقدر هزینه به این میخورد؟ نه وجداناً! چقدر هزینه به این میخورد؟ چونکه آنجا [به] امر نیست. این الآن ممکن بود این جمعیّتی که میآیند که همهشان بالأخره چیز دارند، اینها را جمع بکند [و] بگوید باباجان! الآن خرج آنجا چقدر است؟ دو میلیون، یکمیلیون، این [فرد] چقدر خانواده را میتواند برنج بدهد، روغن بدهد؟ خدا میداند [که] من نمیخواهم بگویم، اینها همهشان تکمیل شده، من برای اینها چیزی از کسی نمیخواهم. اینکه [دارم] میگویم نمیخواهم، نمیخواهم [که] توجیه کنم. این آقا الآن هست، دو تا بچّه دارد، مثل گنجشک آن گوشه دارد گریه میکند، [میگوید] پدرجان! من کفش میخواهم. او دارد مثل یک گنجشک گریه میکند [و میگوید] پدرجان! من یک شلوار میخواهم. خب مرد حسابی! آقایعزیز! راهنمای ما! اینها را، همه را جمعکن! اینها را بگیر [و] به این [فرد] بده! به آن [فرد] بده! این بهتر است یا [اینکه] اینها همه را مرز خسروی بِکِشی [و] زن و مرد را قاطی کنی؟ آنجا عذاب خدا میریزد. مگر این روایت را قبول نداری؟! چرا شما روایتهایی که برای خودتان است، اینقدر چیز میکنید [یعنی نقل میکنید]؟ حالا آقا! تو میخواهی ریاست کنی؛ آنوقت آنجا یواشیواش فسادخانه میشود. آنجا که گفتند، باید رفت. خب شاهعبدالعظیم را زیارت کن! نمیدانم ثواب [زیارت] امامحسین (علیهالسلام) به تو میدهد. امامرضا (علیهالسلام) برو! هفتاد حجّ [و] هفتاد عمره به تو میدهد. دلیکی را خوشکن! دل دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) را خوش کردی. اینکار چیست که ما میکنیم؟! آنوقت مردم آگاهی ندارند، حرف من سر ایناست. نه وجداناً! چقدر مردم را میشد اداره کنید؟! چرا؟ آنآقا میخواهد به مقصد خودش برسد. من بارها گفتم: عزیزان من! مقصدتان ولایت باشد.
حالا بیشتر این آقایان راجعبه عرفه یک صحبتهایی میکنند. من میخواهم به شما عرض کنم که اگر امامحسین (علیهالسلام) این دعای عرفه را میخوانَد، دارد با خانه وداع میکند؛ حرف من ایناست. توجه فرمودید؟ پس وداع هست. اگر هم روایتش را میخواهید، این روایت جوادالائمه (علیهالسلام) مو، لای دَرزش نمیرود. امامرضا (علیهالسلام) داشت طواف میکرد، جوادالائمه (علیهالسلام) روی زمین افتاد [و] بنا کرد هایهای گریهکردن. [گفتند:] آقازاده! چه شده؟ گفت: پدرم دارد با خانه وداع میکند، دیگر بابایم اینجا نمیآید. چه میگویید عرفه را [که] اینجور است، آنجور است؟! اینطرف و آنطرف [مردم را] میکِشید! امامحسین (علیهالسلام) دارد با خانهخدا وداع میکند. یک کوهی است، به آنچه میگویند؟ جبل [الرّحمة]، روی آن ایستاده [و] دارد اشک میریزد. زینب (علیهاالسلام) هم اشک میریزد، [امّ] کلثوم هم اشک میریزد، اصحاب [هم] اشک میریزند. حسین (علیهالسلام) دارد با خانهخدا وداع میکند. چه میگویید؟! دارد شکرانه بهجا میآورد. این دعا را بخوانید [و] ببینید چیست؟ یکقدری در آن خُرد شوید [و] ببینید هست یا نه؟ یکی از علماء که اینجا تشریف دارد، [آنرا] خواند [و] گفت: یکساعت، دو ساعت طول میکشد. خب دو ساعت خواندی، آیا فهمیدی؟! حسین (علیهالسلام)، امامحسین (علیهالسلام) دارد اینجا وداع میکند، شکرانه حقّ را بهجا میآورد [و میگوید:] خدایا! من دارم رُو به امر تو میروم. دارم [به] کربلا میروم، جدّم گفت: «حسین! [اُخرُج الی] هذا العِراق»، برو عراق! دارم امر تو را اطاعت میکنم. دارد شکرانه میکند، با خانه وداع میکند، با منا وداع میکند، با جبل [الرّحمة] وداع میکند، با تمام خانهخدا وداع میکند. حالا فهمیدند؟!
حالا حرف من ایناست، بابا! صاحبخانه از خانه بیرون آمد. چرا تو در خانهاش میمانی؟! ای حاجیها! والله! به عقیده ولایتی من، آن خانه غصب بود. اگر تمامتان دنبال امامحسین (علیهالسلام) [راه] میافتادید، یزید سگ چهکسی بود که حسینِ ما را بکشد؟! نیامدید. خدا میداند من عقیدهام ایناست: عاشورا امامحسین (علیهالسلام) غریب نیست، همینجا غریب است که هیچکس دنبالش نیامد. همه رفتند عبادت کنند. بابا! داد میزنم! بعد [از] هفتاد و چند سال، به داد من برسید! رفتند عبادت کردند. تو باید لبّیک به مقصد خدا بگویی! ای حاجیهای آنزمان! [باید] لبّیک به مقصد خدا بگویید! اگر آمدهبودند که این حکمها را شریحقاضی برنمیداشت بگوید. حسین (علیهالسلام) را تنها دید که برداشت فتوا داد. اگر یکمیلیون جمعیّت از آنجا دنبال امامحسین (علیهالسلام) حرکت میکردند، یزید سگ چهکسی بود [که امامحسین (علیهالسلام) را بکشد]؟ رفتند عبادت کردند. آخر به چه مجوّز قانونی، به چه مجوّز عقلی، به چه مجوّزی امامحسینِ ما را کافر کردند؟!
مگر خدا نمیگوید: اگر یک توهین به مؤمن کنی، خانه من را خراب کردی، آجرهایش و سنگهایش را آنجا ریختی؟ این [مؤمن] قطرهای از محبّت امامحسین (علیهالسلام) [را] دارد. حالا خدای تبارک و تعالی خانهاش را فدای یک مؤمن میکند، فدای توهینش میکند، نه فدای جانش. ببین خدا چقدر ولایت را احترام میکند! چیست که مُدام میروید پی عبادت، عبادت؟ این نماز و آن دعا؟ زن و مرد مردم را اسیر کردید، خدا در دو دنیا اسیرتان کند! بهقرآن مجید! زن و مرد مردم را سرگردان کردید، خدا سرگردانتان کند! ولایت را از مردم گرفتید، عبادت به آنها دادید. دوباره تکرار میکنم: حالا امامحسین (علیهالسلام) دارد وداع میکند، با خانهخدا صحبت میکند. چرا؟ چرا؟ دارد شکرانه میکند، دارد رُو به امر میرود.
کاش این حاجیها هم که آنجا بودند، الآن [هم] هستند، یکقدری متنبّه شوند. خدا! امروز امامحسین (علیهالسلام) رُو به امر رفت، ما هم جوری باشیم [که] امر تو را اطاعت کنیم. خدایا! ما یکجوری باشیم [که] امر امامزمانِ خود را اطاعت کنیم! حالا دارد [به] کربلا میآید. آخر چهکسی با امامحسین (علیهالسلام) آمد؟ گفتم: صاحبخانه بیرون آمد دیگر، تو آخر آنجا ماندی، چهکنی؟! صاحبِ خانه، ولایت است. صاحبِ خانه، حسین (علیهالسلام) است. حالا ما چه میکنیم؟! حالا قربانتان بروم، فدایتان شوم، ما خیلی باید مواظب باشیم! مواظب ولایتتان باشید [که] خدشه به ولایتتان نخورد. ما هم مثل امروز، ما هم باید وداع کنیم. امامحسین (علیهالسلام) با خانه وداع کرد. ما با چهکسی وداع کنیم؟ ما هم بگوییم: خدایا! ما هم عهد و پیمان [با تو] میکنیم، وداع میکنیم با تو [که] امر تو را اطاعت کنیم. امامحسین (علیهالسلام) خودش امر است؛ اما دارد رُو به امر میآید. اگر هم روایتش را میخواهید، وقتیکه امامحسین (علیهالسلام) یک چُرت مختصری ایستاده زد، یکدفعه گفت که مُنادی ندا میکند [که] اینها دارند رُو به مرگ میروند. آقا علیاکبر (علیهالسلام) با شهامت گفت: پدرجان! مگر ما برحقّ نیستیم؟! گفت: چرا پدرجان.! گفت: ما از مرگ چه پَروایی [یعنی ترسی] داریم؟ توجّه بفرمایید! پس دارد امامحسین (علیهالسلام) کجا میرود؟ رُو به امر میرود؛ اما مرگ پشتسرشان است. امامحسین (علیهالسلام)، توجّه بفرمایید! دوباره تکرار میکنم: اگر اینها میآمدند [و] جان امام را میخریدند؛ یعنی نمیگذاشتند خدشه به ولایتشان بخورد. [دنبال] عبادت رفتند [و] ولایت را در ظاهر کشتند [و] حمایت از ولایت نکردند. عزیزان من! اگر من میگویم عبادت، [یعنی] میگویم بیایید [با] عبادتتان، حمایت از ولایت کنید! دلتان را به این عبادتها خوش نکنید! اگر [اینطور] نبود، آنها نمیگفتند؛ عبادت کنید! اما عبادت با ولایت، با روح بکنید!
اما حالا امامحسین (علیهالسلام) همانجا دارد «هل من ناصر» میگوید. بهدینم قسم! عقیده ولایتیام ایناست: آنموقعی که حرکت کرد، حَجَر [الأسود] گفت: لبّیک! منا گفت: لبّیک! حِجر حضرتاسماعیل گفت: لبّیک! تمام انبیاء که آنجا هستند، گفتند: لبّیک! کوهها گفتند: لبّیک! تمام مکّه و منا گفتند: لبّیک! گفت: ساکت! دلش میخواست مردم [هم] بگویند: لبّیک! امامحسین (علیهالسلام) دلش میخواست آن حاجیها بگویند لبّیک که اتّصالِ به ولایت باشند، نه اتّصالِ به عبادت. امام احتیاج ندارد. اگر امام یک «هل من ناصر» میگوید، یکچیزی میگوید، تو را میخواهد نجات بدهد، امام میخواهد تو را مثل خودش کند؛ [اما] تو [به امام] میگویی خودت بیا مثل من شو! این بدبختی ماست. همینساخت که گفتند. چرا توجّه ندارید؟! امام میخواهد تو را مثل خودش کند؛ اما مردم میگویند: تو بیا مثل ما شو، مثل [همین] حالا.
حالا هم که آقا امامحسین (علیهالسلام) [به] کربلا آمده [است]، آمده [تا] قرآن را پیاده کند. آمده [تا] امر جدّش را پیاده کند. آمده [تا] امر خدا را پیاده کند. امامحسین (علیهالسلام) که احتیاج ندارد. مگر زعفر نیامد؟! گفت که من این اسبها را، همه را پایین میکشم؟ دو مرتبه گفت، [امامحسین (علیهالسلام) گفت]: زعفر! نَفَسها [یی] که اینها میکشند، در قبضه قدرت من است. امامحسین (علیهالسلام) چه احتیاجی دارد؟! دارد «هل من ناصر» میگوید، یکی بیاید اینطرف! یکی بیاید اینطرف! عزیز من! شیعه هم باید همینجور باشد. بهفکر نجات خودت نباش! بهفکر نجات مردم باش! حالا اگر بهفکر نجات مردم نیستی، لاماله [لااقل] مردم را گمراه نکن! عزیز من! بترس از خدا! تمام کار امامحسین (علیهالسلام) در کربلا چه بوده؟ همهاش امر به معروف [و] نهی از منکر [بوده]، خواندهاید که! شیعه هم باید همینجور باشد، عزیز من! فدایتان شوم، شیعه هم باید همینجور باشد، بهفکر مردم باشد. اگر شما بهفکر مردم باشید، «هل من ناصر» امام را لبّیک گفتید. اگر [بهفکر] نباشی، والله! لبّیک نگفتی. مگر امامحسین (علیهالسلام) [فقط] همانجا «هل من ناصر» گفت؟ والله! بالله! الآن امامزمان (عجلاللهفرجه) دارد «هل من ناصر» میگوید؛ اما ما به معصیت پیچیده شدیم، به گناه پیچیده شدیم، به یکچیزهایی که بههیچ دردی نمیخورد، پیچیده شدیم. اینها را رها کنید [و] به امامزمان (عجلاللهفرجه) لبّیک بگویید!
دعای عرفه را بخوان! نمیگویم نخوان! امامحسین (علیهالسلام) [هم] خواند، گفتم، دوباره [میگویم]: وداع کرد. تو هم دعای عرفه بخوان [و] با گناه وداع کن! با معصیت وداع کن! با نافرمانی خدا وداع کن! با این حرفهای موهوم وداع کن [و] رُو به امر خدا بیا! معنی دعای عرفه یعنی این.
عزیزان من! قربانتان بروم، ببین من دارم به شما چه میگویم؟ امروز روز مقدّسی است. اگر شما خیلی روایت میخواهید، من الآن به شما روایت میگویم که بدانید روز یک شرافتی دارد؛ اما امر شرافتش از روز بالاتر است. چرا؟ خدمت امیرالمؤمنین علی «علیهالسلام» آمدند، (یک صلوات بفرستید.) گفتند: علیجان! علماء، فقهاء، مدّبرها؛ تا حتّی انبیاء، از آنها سؤال میشود: در هفته چه روزی خوب است؟ میگویند: روز جمعه. در ماه چه روزی خوب است؟ [میگویند:] اوّلماه. در سال چه روزی خوب است؟ [میگویند:] شبقدر. [امیرالمؤمنین (علیهالسلام)] گفت: تمام اینها اینجوری میگویند؛ اما من که علی هستم، من که رهبرتان هستم، من که جانشین رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) هستم، من که قرآنناطق هستم، اینجوری میگویم: هر روزی که گناه نکنی، [آنروز خوب است]. روز را برای خودتان اینقدر مطرح نکنید! ببین کارَت چیست؟ حالا امروز روز جمعه است، چهجور است؟ امروز روز عرفه است، برکات خدا دارد نازل میشود. [اما اگر] تو گناه کنی، چه فایدهای دارد؟ روز جمعه بروی گناه کنی، اینچه جمعهای است؟!
اصلاً من عقیدهام ایناست که میگویند: جمعه عید محمّد (صلیاللهعلیهوآله) است (یک صلوات بفرستید.) تو باید امر محمّد، امر محمّد (صلیاللهعلیهوآله) را اجرا کنی. امر محمّد (صلیاللهعلیهوآله)، علیبنابوطالب (علیهالسلام) است، ولایت است. امر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) الآن وجود امامزمان (عجلاللهفرجه) است. [باید] گِرد این بگردی. چرا به تو میگوید [در] روز جمعه، نماز امامزمان (عجلاللهفرجه) بکن [یعنی بخوان]؟ دارد به تو هشدار میدهد، در خانهات بکن! اصلاً شما باید همیشه نماز امامزمان (عجلاللهفرجه) را در خانهتان بخوانید! مگر امامزمان (عجلاللهفرجه) آنجا نیست؟! تو میخواهی با امامزمانت بیتوته کنی، در خانهات بکن!
عزیزان من! اگر به شما میگوید، شما بعد از اینکار [یعنی رَمی جمره] برو قربانیکن! [این] یعنیچه؟ آیا متوجّه میشویم؟! یعنی طوافت را کردی، سعی صفا و مروه کردی، سنگ [به] جمره زدی، از گناهان خودت توبه کردی، امر خدا را اطاعت کردی، با خدا عهد کردی که دیگر من گناه نمیکنم، با خدا عهد کردی [که] من محبّت تو را دارم، دیگر در بازار نمیروم [که] چیزهای ناشایسته بخرم. تمام این عهد و پیمانها را با خدا کردی. همیناست که دارم میگویم آقا امامحسین (علیهالسلام) وداع کرد، تو هم با خانه وداع کردی، حرفهایت را زدی، کارهایت را کردی. پاک شدی، مُحرم شدی، خودت را در آب زمزم [شستوشو دادی]. باباجانِ من! زمزم چیست؟! یعنی خودت را در کُرِ ولایت آب کشیدی، دیگر حیوان نیستی، دیگر انسان هستی، دعایت مستجاب شده، رستگار شدی، حاجی شدی، از گذشتههایت پشیمان هستی. الآن که میخواهی [از آنجا] بیایی، از خدا خواستی [که خدایا!] تتمّه عمر من در راه تو باشد، إنشاءالله خدا مستجاب کرده. حالا بهپاس اینکار، در منا خوابیدی [و] بیتوته کردی، خدا موفّقت کرده، [میگویی]: خدایا! شکر [که] من جزء فقرا نبودم، من [جزء] اغنیاء بودم، این پولم را آوردم [و] خرج تو کردم. من اینجا آمدم [و] لبّیک گفتم، من لبّیک گفتم؛ خدا! من ندای تو را لبّیک گفتم. خدایا! من موفّق شدم، خدایا! من پاک شدم. خدایا! من چه بودم؟ اینجا کجا و آنجا کجا؟ من اینجا آمدم، تو من را دعوت کردی. [به] دعوتخانهات آمدم. خدا احترام کرده. همه اینکارها را که میکنی، حالا میروی یک قربانی میکنی. عزیز من! این قربانی را برای چه میکنی؟ آیا میدانی؟ یعنی یک خونی میریزی، این قربانی شکرانه است. این گوسفند را فدای چه میکنی؟ فدای این میکنی که من موفّق شدم. آیا میفهمی قربانی یعنیچه؟ یعنی [این گوسفند] قربان تمام گناهان تو شده؛ یعنی این گوسفند فدای گناهان تو شد. عزیز من! حالا قربانی میکنی، مگر حضرتابراهیم (علیهالسلام) نبود؟ مگر خواب ندید؟ مگر [خدا] امر نکرد [که اسماعیل را قربانیکن]؟ نمیخواهم همه آن حرفها را بزنم، میخواهم نتیجهگیری کنم. حالا [ابراهیم] خانه [خدا] را ساخته، تمام آن کارها را کرده، حالا میخواهد چه کند؟ حالا [خدا] به او میگوید باید بچّهات را قربانی کنی. حاضر است بچّهاش را قربانی کند؛ اما خدا در ماوراء دید طاقت ندارد. والله! اگر شما طاقت داشتهباشید، با امامزمانتان بیتوته میکنید. توان نداریم، طاقت نداریم یا یک چیزهای لغوی میخواهیم.
چرا میگوید: «لَحمُک لَحمی، دَمُک دَمی»؟ رفقایعزیز! عزیزان من! توجّه کنید! من یکوقت خدمتتان عرض کردم: چند چیز است که اینها اتّصال بههم هستند، اوّل خدا، بعد رسولالله (صلیاللهعلیهوآله)، بعد علی ولیّالله (علیهالسلام)، بعد قرآنمجید. اگر من میگویم بعد، نه اینکه سلسله مراتب است، همهشان یک وجودند. اگر من اینجور گفتم، خیال نکنید [که اینها سلسله مراتب است]، نه! تمام اینها یک وجودند؛ آنوقت شیعه هم اتّصال به اینهاست، حرف من سر شیعگی است. اگر امامزمان (عجلاللهفرجه)، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) با یک دوست خودش «لَحمُک لَحمی» نباشد، با چهکسی باشد؟! اگر وجود زهرایعزیز (علیهاالسلام) با یک خانم باحجاب، با عفّت، با عصمت، با این کسیکه امر زهرا (علیهاالسلام) را اطاعت کند، [«لَحمُک لَحمی»] نباشد، اگر زهرایعزیز (علیهاالسلام) با آن خانم نجوا نکند، با چهکسی [نجوا] کند؟! عزیز من! اگر امامزمان (عجلاللهفرجه) با تو که امر را اطاعت میکنی، تفکّر داری، پرچم امر [دستت است]، اگر با تو نجوا نکند، با چهکسی [نجوا] کند؟! آیا زیر این آسمان، بهغیر [از] دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام)، [کسی] از شیعه بالاتر هست؟! چرا فکر نمیکنید؟!
بهدینم قسم! بهایمانم قسم! به حسینعزیز قسم! هر کدام [از] شما که یک تزلزل داشتهباشید، یک خدشه به قلب من میزنید. مواظب قلب من باشید! «لَحمُک لَحمی، دَمُک دَمی»، من میدانم [که] اگر یک داشتهباشید، یک درجه از آنجا کسر شدید، من ناراحتم. مگر ما اینجا [در دنیا] آمدیم که [بخوریم و بخوابیم]؟! خورد و خوراکمان یکحرفی است، انفاق یکحرفی است، دیدن یکحرفی است، هماهنگی یکحرفی است، مقصد یکحرفی است؛ اما هدف ولایت است. مقصد [ایناست که] ما باید ولایت داشتهباشیم. شما خیال میکنید که [ما نرفتهایم]؟ مگر زهرایعزیز (علیهاالسلام) ناراحت نشد [که] به عباس گفت: برو! خدا میداند که زهرایعزیز (علیهاالسلام) چقدر ناراحت شد! [اما] به بلال گفت: بیا! چرا رفتی؟! عزیزان من! من نمیخواهم شما بروید.
اگر آن حدیث کساء را به شما گفتند و چقدر خواندند و چقدر گفتند و چقدر متوسّل شدند؛ آیا توجّه کردی [که] حدیث کساء یعنیچه؟ آیا کساء یعنیچه؟ کساء به چه لغتی است؟ آقایان! بفرمایید! بگو! کساء یعنیچه؟ چه؟ (یکی از حضّار: یعنی عبا) یعنی همه شیعهها باید زیر بال پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) بیایند! همه زیر بال ولایت بیایید! الآن زیر بال امامزمان (عجلاللهفرجه) بیایید! زیر بالَش بیایید! عبا یعنی بال. کجا میروید؟! وقتی عباس اینجوری شد، زهرایعزیز (علیهاالسلام) دید از زیر بال بیرون رفت؛ [گفت:] حالا که رفتی، برو! بترسید از آن روزی که ولایت بگوید چرا من را وِل [یعنی رها] کردید و رفتید؟! چرا حسین (علیهالسلام) را وِل کردید؟ چرا امامزمان (عجلاللهفرجه) را وِل کردید؟ چهجور میشود که وِل کنی؟ امر شیطان و شهوت و دنیا و فکر و خیال باطل [را اطاعت کنی].
رفقایعزیز! ما چند تا وداع داریم، وداع [فقط] آن وداع نبود که امامحسین (علیهالسلام) درِ خیمه آمد، ما چند تا وداع داریم. یک وداعهایی است [که] شرعی است، یک وداعهایی است [که شرعی] نیست. اغلب ما مردم آخرالزمان با ولایت وداع کردیم [و] دست از ولایت برداشتیم. عزیزان من! بیایید با ولایت هماهنگ شویم! من دوباره تکرار میکنم: اگر هماهنگ شدی، خدای تبارک و تعالی [خانهاش را فدای توهین به تو میکند]. مگر این مکّهمعظّمه کم چیزی است؟! در تمام روی زمین زمانی بودهاست که از اینخانه، بهتر در زیر این آسمان نبوده. چقدر حکم رویش است! حالا ببین اگر شما امر ولایت را اطاعت کنی، امر شیطان را [اطاعت] نکنی، امر هوایت را [اطاعت] نکنی، پرچم امر دستت باشد، خدا میگوید: خانهام فدایت! بالاتر از ایناست، آن [خانه] که خشت و گِل و چیز است [چیزی نیست که] خدا میگوید: فدایت! امامزمان (عجلاللهفرجه) میگوید: [جان خودم و پدر و مادرم] فدایت! مگر نمیگوید: «السلام علیک یا مطیع لله و لِرسوله، عبد الصّالح»، [جان خودم و] پدر و مادرم به قربانتان؟ [جانش را] فدای مقصد آنها میکند، مقصد آنها خداست. عزیز من! تو مقصدت [باید] ولایت باشد.
فردایقیامت در عالَم قیامت، آن درجهای که باید [به آن] برسی را نشانت میدهد، این درجه سقوطت هم که دنبالش رفتی، [در] گریبانت است. بیخود نیست که میفرماید: یکنفر اینقدر پشیمان است که [اگر] پشیمانیاش را به تمام صحنهمحشر قسمت کند، همه پشیمان میشوند. به همهشان سهم میرسد، اینقدر پشیمان است. او سعادت ولایتت را نشان میدهد، میگوید تو باید آنجا باشی. حالا، چرا رفتی؟! توجّه داری؟! این حرف خیلی قشنگ بود، باید رفقا پاسخش را بدهند. اگر ندهند، من قلبم جریحهدار میشود. آیا روایت و عبادت، تو را نجات میدهد یا امامزمان (عجلاللهفرجه) نجاتت میدهد؟ چه دادی و [در اِزایش] آنرا گرفتی؟! رفقا! از این القاها قدردانی کنید!
حالا [ما] چند تا وداع داریم: یک وداعی داریم [که] امامحسین (علیهالسلام) روز عاشورا با حضرتزینب (علیهاالسلام) کرد. یک وداع داریم که اینجا با خانهخدا وداع کرده. یک وداع داریم [که] زینب (علیهاالسلام) با امامحسین (علیهالسلام) کرد.
من اوّل وداع مکّه را روی مناسبت عرض کنم: حالا آقا امامحسین (علیهالسلام) دارد وداع میکند. آن اصحاب یا حضرتزینب (علیهاالسلام) یا اینها گریه میکنند؛ [چونکه] میفهمند امامحسین (علیهالسلام) شهید میشود. آنها میفهمند که [امام] دارد وداع میکند، والله! آن مردم نفهمیدند. اوّل آنها هر چیزی را میفهمند؛ چونکه آنها مطّلعند؛ چونکه «لَحمُک لَحمی» [هستند]، آنها به ولایت اتّصالند. ولایت هشدار میدهد. رفقایعزیز! بیایید ولایتتان را تقویت کنید! هشدار به شما میدهد. ولایت زندهاست، ولایت که مُرده نیست. من مُردهام، ولایت زندهاست، قرآن زندهاست، امام زندهاست. هشدار به تو میدهد، مگر حافظت است؟! حافظ چیست؟ حافظ امرت است. امر خدا را اطاعتکن!
حالا آقا امامحسین (علیهالسلام) حرکت کرده، با خانهخدا وداع کرده. حالا وقتی تمام جوانان شهید شدند، امامحسین (علیهالسلام) [دوباره] هم آمد وداع کرد، آنجا [در خیمه] آمد [و] با حضرتزینب (علیهاالسلام) وداع کرد. خدا آقای آلطه را تأیید کند! [گفت:] ایشان وقتی وداع کرد، گفت: خواهر! زینب! امّکلثوم! تا حتی گفت فضّه! خداحافظ! ببین اینها چقدر آقا هستند، مساوات ایناست: فضّه کنیز مادرش را با خواهرش، یکی حساب میکند. حالا سکینهعزیز اینجا آمد، گفت: پدرجان! ما را به مدینه جدّمان برگردان! گفت: پدرجان! اگر مرغ قَطا را میگذاشتند در خانهاش باشد که بیرون نمیآمد. سکینهجان! اینها میخواهند خون من را بریزند. چقدر اینها ناراحت شدند!
حالا حضرتزینب (علیهاالسلام) با امامحسین (علیهالسلام) یک وداع کرد، خیلی دلخراش است! خیلی ناراحتکننده است! من این روایت را، این حرف را از هیچ منبری نشنیدم؛ اما الآن به شما میگویم، ببین چقدر این دلخراش است! چقدر این ناراحتکننده است! وقتی حضرتزینب (علیهاالسلام) میخواست سوار [شتر] شود، یک نگاهی به نهر علقمه کرد [و] گفت: برادر! عباس! کجایی؟! هر وقت من میخواستم سوار [اسب] شوم، تو زانویت را خم میکردی، پایم را روی زانویت میگذاشتم. حالا زینب (علیهاالسلام) چهکار کرد؟ تمام این بچّهها را خودش سوار کرد. درود خدا به روح حاجشیخعباس تهرانی! گفت: چه میگویید؟ مگر آنها [یعنی لشکر ابنزیاد] اینها [یعنی اهلبیت] را میدیدند؟ گفت: ابنسعد آمد [و] التماس به زینب (علیهاالسلام) کرد [و گفت]: زینب! یزید گفته [که] ما شما را اسیر کنیم [و] سوار کنیم. گفت: کنار بروید! [خودش] بچّهها را سوار کرد. حالا با امامحسین (علیهالسلام) وداع کرد. حرف من ایناست: صدا زد: برادرجان!
[چون] چاره نیست میگذارمت | ای پارهپاره تن! به خدا میسپارمت |
امامحسین (علیهالسلام) جواب زینب (علیهاالسلام) را باید بدهد، گفت: زینب! تو مرا [به خدا] میسپاری؛ [اما] من دنبال تو هستم. تو من را فراموش نمیکنی، من دنبال تو هستم. مگر امامحسین (علیهالسلام) دنبال زینب (علیهاالسلام) نبود؟! حالا [زینب (علیهاالسلام)] آمده [و] در کوفه دارد به امر برادرش خطبه میخواند. یکوقت دید مردم توجّه به یکجایی [دیگر] کردند، یکوقت دید سر برادرش [را] به نی [نیزه کردند]. یکوقت صدا زد: برادر! تو که دنبال ما بودی، چرا تو در خانه خولی به مهمانی رفتی؟! تو که با ما مهربان بودی. حالا یکوقت زینب (علیهاالسلام) چه کردهبود؟ گفت: برادر! با من حرف بزن! [اگر با من حرف] نمیزنی، با بچّه صغیر حرف بزن! امامحسین (علیهالسلام) گفت: «[أم حَسِبت] أنّ أصحابالکهف و الرّقیم [کانوا] من آیاتنا عجباً». هیچ آیهای مثل این دو تا آیه در قرآن عجیب نیست، خیلی عجیب است! اما گفت: خواهر! [قصّه] من عجیبتر است که به حرف یکنفر بروند که من را شهید کنند و سرم را بالای نی [نیزه کنند].
«لا حول و لا قوّة إلّا بالله العلیّ العظیم».
خدایا! این [روز] عرفه، به ما معرفت بده!
رفقایعزیز! عرفه یعنی معرفت، خدایا! معرفت امام به ما بده!
خدایا! ما دلمان [را] به عبادت خوش نکنیم!
خدایا! دلمان [را] به ولایت خوش کنیم!
خدایا! بهحق امامزمان! بهحق امامزمان قسمت میدهیم، آنی [یعنی لحظهای] ما را به خودمان واگذار نکن!
خدایا! دین ما را حفظکن!
خدایا! ولایت ما را حفظکن!
خدایا! شناخت امامزمان (عجلاللهفرجه) به ما بده!
خدایا! بهحق امامزمان، امامزمان (عجلاللهفرجه) را از ما راضی و خشنود بگردان!
خدایا! تتمّه عمر ما را در راه اینها قرار بده!
خدایا! بهحق امامزمان قَسَمت میدهم، بهحق امامزمان قسمت میدهم، خدایا! ما را به خودمان واگذار نکن!
خدایا! ولایت ما را حفظکن!
خدایا! ما را سرفراز در صحنهمحشر قرار بده!
خدایا! ما را پیرو خلق قرار نده!
خدایا! علم تشخیص به ما بده!
خدایا! فهم تشخیص به ما بده!
خدایا! تو را بهحق تمام انبیاء و تمام اولیاء قسمت میدهم، دست ما را بگیر!
من یک پارهوقتها میگویم: خدایا! من یک ماهی دیدم که [یکی آنرا] میگرفت، خیلی لیز است. هر جوری این [را] میگرفت، [ماهی لیز میخورد]. خدایا! من از آن لیزترم، سِفت مرا بگیر!
خدایا! بهحق امامزمان، باز قَسَمت میدهیم [که] تمام رفقای ما را، تمام شیعیان علیبنابوطالب (علیهالسلام) را، خدایا! حفظکن!
خدایا! این نیرو که ما داریم، صرف تو کنیم؛ نه صرف باطل.
خدایا! این [نیرو] بیتالمال است، ما آنجا سرفراز جلوی تو باشیم!
خدایا! عقل سلیم به ما بده! یقین بده!
(یک صلوات بفرستید.)