عید غدیر 79؛ غدیر و فتنه آخرالزمان: تفاوت بین نسخهها
جز (جایگزینی متن - '، اما ' به '؛ اما ') |
|||
سطر ۲۳: | سطر ۲۳: | ||
حالا این شد یک الست. خدا الستهایی دارد، خدا غدیرهایی دارد، غدیر در کل این خلقت شدهاست. اگر شما میخواهی روایتش را ببینی، در زمان یونس که پیغمبر در ظاهر امیرالمؤمنین را بلند نکرده، یونس کجا، خود آدم کجا؟ پس معلوم میشود غدیر در خلقت ماوراء بوده، این غدیری که درست شد؛ در خلقت آورد که مردم ببینند، مردم بفهمند. تا حتی گفت علی را بلند کن نشان بده، نگویند علی یکچیز دیگری است، یک علی دیگری است. حالا یونس میگوید ما چیزی که ندیدیم چگونه باور کنیم؟ در دهان حوت میافتد، او را میگرداند. حالا [یونس] باید چه کند؟ باید از این کارش توبه کند. توبهاش چیست؟ «یا لا اله الا انت، سبحانک انی کنت من الظالمین»، [یعنی] خدایا من اینرا قبول نکردم، ظالم بودم، به خودم ظلم کردم، به نفس خودم. {{ارجاع به روایت|کندی حضرت یونس در قبولی ولایت امیرالمؤمنین}} | حالا این شد یک الست. خدا الستهایی دارد، خدا غدیرهایی دارد، غدیر در کل این خلقت شدهاست. اگر شما میخواهی روایتش را ببینی، در زمان یونس که پیغمبر در ظاهر امیرالمؤمنین را بلند نکرده، یونس کجا، خود آدم کجا؟ پس معلوم میشود غدیر در خلقت ماوراء بوده، این غدیری که درست شد؛ در خلقت آورد که مردم ببینند، مردم بفهمند. تا حتی گفت علی را بلند کن نشان بده، نگویند علی یکچیز دیگری است، یک علی دیگری است. حالا یونس میگوید ما چیزی که ندیدیم چگونه باور کنیم؟ در دهان حوت میافتد، او را میگرداند. حالا [یونس] باید چه کند؟ باید از این کارش توبه کند. توبهاش چیست؟ «یا لا اله الا انت، سبحانک انی کنت من الظالمین»، [یعنی] خدایا من اینرا قبول نکردم، ظالم بودم، به خودم ظلم کردم، به نفس خودم. {{ارجاع به روایت|کندی حضرت یونس در قبولی ولایت امیرالمؤمنین}} | ||
− | رفقایعزیز، مبادا ما ظلم به نفس خودمان کنیم، تزلزل درباره ولایت داشتهباشیم. خود آدم ابوالبشر یک لحظهای خودش را دید، دید یک عالمی هست و خودش. روایت داریم یکلحظه فراموشی کرد، رفت از آن درخت خورد، خدا نگفت [نخور] گفت: نزدیکش نروی، بهتر است. اگر میگفت: نخور، خوردهبود، گناه بود، پیغمبر گناه نمیکند. همینکه رسولالله دارد امیرالمؤمنین را روی دست خودش بلند میکند، مردم را به خلافت امیرالمؤمنین دعوت میکند، «الیوم اکملت لکم دینکم» نازل میشود این چیست؟ این غدیر است. در زمان خود حضرت امیرالمؤمنین هم غدیر بودهاست، گفتند: علی را قبول کنید؟ گفتند: «حسبنا کتابالله»، اینهم غدیر بودهاست. اینهم غدیر است دیگر، عقیده من ایناست در هر زمانی غدیر هست، در پیشآمدهایی که در عالم میشود، ما باید علی را قبول داشتهباشیم. مگر غدیر نبود؟ چرا، اگر شما بخواهید یک اندازهای عظمت ولایت را بفهمید، آن روزی که این ذرات به خدای تبارک و تعالی «لا» گفتند، خدا نگفت: اینها کافر شدند، خدا نگفت اینها مرتد شدند، در زمان عمر و ابابکر گفت. مگر به امر خدا «لا» نگفتند، ما روایت و حدیثی را نداریم، اگر روایت و حدیثی هست بهمن بگویید. من که تمام کتابهای عالم را نمیدانم. من از شما تشکر میکنم، هر کسیکه نوار مرا میشنود، اگر در یکی از تمام کتابهای عالم هست، بیاید مرا آگاه کند، پس خدا [در روز الست اول] نگفته، تازه، خدای تبارک و تعالی، به اینها اظهار لطف کرد، در صورتیکه به خودش «لا» گفتند، خدا اینها را در دنیا آورد، ائمهطاهرین را هم آورد، پیغمبر را هم آورد، گفت: بهمن گفتی | + | رفقایعزیز، مبادا ما ظلم به نفس خودمان کنیم، تزلزل درباره ولایت داشتهباشیم. خود آدم ابوالبشر یک لحظهای خودش را دید، دید یک عالمی هست و خودش. روایت داریم یکلحظه فراموشی کرد، رفت از آن درخت خورد، خدا نگفت [نخور] گفت: نزدیکش نروی، بهتر است. اگر میگفت: نخور، خوردهبود، گناه بود، پیغمبر گناه نمیکند. همینکه رسولالله دارد امیرالمؤمنین را روی دست خودش بلند میکند، مردم را به خلافت امیرالمؤمنین دعوت میکند، «الیوم اکملت لکم دینکم» نازل میشود این چیست؟ این غدیر است. در زمان خود حضرت امیرالمؤمنین هم غدیر بودهاست، گفتند: علی را قبول کنید؟ گفتند: «حسبنا کتابالله»، اینهم غدیر بودهاست. اینهم غدیر است دیگر، عقیده من ایناست در هر زمانی غدیر هست، در پیشآمدهایی که در عالم میشود، ما باید علی را قبول داشتهباشیم. مگر غدیر نبود؟ چرا، اگر شما بخواهید یک اندازهای عظمت ولایت را بفهمید، آن روزی که این ذرات به خدای تبارک و تعالی «لا» گفتند، خدا نگفت: اینها کافر شدند، خدا نگفت اینها مرتد شدند، در زمان عمر و ابابکر گفت. مگر به امر خدا «لا» نگفتند، ما روایت و حدیثی را نداریم، اگر روایت و حدیثی هست بهمن بگویید. من که تمام کتابهای عالم را نمیدانم. من از شما تشکر میکنم، هر کسیکه نوار مرا میشنود، اگر در یکی از تمام کتابهای عالم هست، بیاید مرا آگاه کند، پس خدا [در روز الست اول] نگفته، تازه، خدای تبارک و تعالی، به اینها اظهار لطف کرد، در صورتیکه به خودش «لا» گفتند، خدا اینها را در دنیا آورد، ائمهطاهرین را هم آورد، پیغمبر را هم آورد، گفت: بهمن گفتی «لا»؛ اما اگر زیر بار علی بیایی، زیر بار پیغمبر بیایی، من از حق خودم میگذرم. بهمن گفتی «لا»؛ اما به ولایت بگو: آره، نگو «لا»، باز دوباره خدا به اینها لطفی کرد، توجه فرمودید؟ خدا از حق خودش راجعبه ولایت میگذرد. چرا توجه به ولایت ندارید؟ چرا شناخت ولایت ندارید؟ چرا اندیشه ندارید؟ چرا فکر نمیکنید؟ آخر، تا چهموقع؟ عمر رفت، توجه داشتهباشید، مگر بهغیر ولایت، کسی دیگر یا چیز دیگری میخواهد شما را هدایت کند؟ حالا اینها وقتی پیغمبر امیرالمؤمنین را بلند کرد «لا» گفتند، «حسبنا کتابالله»، توجه بفرمایید؟ آنجا به خدا «لا» گفتند، خدا به اینها مساعدت کرد، اینها را در دنیا آورد، گفت: ولی من این [علی] است، نبی من پیغمبر اکرم است، بیا زیر بار ولی، بیا زیر بار من. حالا گفتند: نه، حالا چه گفت؟ گفت: اینها بعد از رسولالله، مرتد و کافر شدند، به چهچیزی [مرتد و کافر] شدند؟ به ولایت. |
− | من دوباره تکرار میکنم، ببینید برایتان حدیث و روایت گفتم، اگر کسی بیاید این حرف را بهمن بزند که خدای تبارک و تعالی آنجا نگفت اینها کافر شدند، در صورتیکه به خدا گفتند | + | من دوباره تکرار میکنم، ببینید برایتان حدیث و روایت گفتم، اگر کسی بیاید این حرف را بهمن بزند که خدای تبارک و تعالی آنجا نگفت اینها کافر شدند، در صورتیکه به خدا گفتند «لا»؛ اما خدا با اینها چه میکند؟ باز با اینها مساعدت میکند؛ اما زمانیکه به ولایت «لا» گفتند، عزیزان من، خدا اینجا مساعدت ندارد. خدا وقتی به ولیاش «لا» گفتی، دیگر مساعدت نمیکند، سزایت جهنم است. آنها پیشتاز در اینکار شدند، جزو طاغوت هستند. کسانیکه دنبال اینها هستند، اهلجهنم هستند. توجه بفرمایید. پس کافر به خدا [باشی]، تو مرتد نمیشوی، خدا هم لعنتت نکردهاست. چرا؟ ما اصلاً نمیتوانیم به خدا کافر بشویم. خدا حاجشیخعباس را رحمت کند، گفت: ما داریم، یهودیها، آمریکاییها، اینها یک خدایی میگویند؛ اما شورویها خدا نمیگویند، میگویند: طبیعت، گفت: همانها هم خداشناس هستند، اسمش را عوضی میگویند. ما میگوییم خدا، آنها میگویند طبیعت. تا حتی ایشان میگفت: شورویها خداشناس هستند، خدا رحمتش کند؛ اما تو باید ولایتشناس باشی. حرفم ایناست. اگر مخالفت ولایت کردی، مخالفت خدا را کردی، مخالفت قرآن را کردی، مخالفت صد و بیست و چهار هزار پیغمبر را کردی، مخالفت تمام احکام را کردی، مخالفت نماز را کردی، مخالفت روزه را کردی، مخالفت حج را کردی. چرا حجشان درست نیست؟ ببینید هر چه که دارم به شما میگویم، با روایت میگویم، چرا حج اهلتسنن درست نیست؟ مخالفت ولایت را کردند. چرا احکامشان درست نیست؟ مخالفت با ولایت کردند، |
رفقایعزیز، فدایتان بشوم، مبادا ما مخالفت ولایت کنیم، [سزای] مخالفت ولایت، جهنم است، دوباره تکرار میکنم، مخالفت ولایت خیلی مهم است. چونکه ولایت، قبولی تمام اعمال است، آن، قبولی نماز است، آن، قبولی رکن است، آن قبولی مقام است، آن قبولی طاعت شماست، آن قبولی روزه شماست، آن تا حتی قبولی انفاق شماست. چرا؟ میگوید اگر به یکنفر انفاق کردی چقدر ثواب دارد. جواد الائمه میگوید: ثواب زیارت پدر من، هفتاد حج مقبول، هفتاد عمره مقبول است، آنوقت چه میگوید؟ میگوید: خدمت به یک مؤمن کنی، دل یک مؤمن را خوش کنی، بالاتر از آناست، چرا؟ آن، امر ولایت است. ببین، چه میگوید؟ تو آنجا میروی، به عنوان اینکه تا آنجا رفتی، آگاهی است؛ با عرش خدا تماس میگیری؛ اما امرش بالاتر است، عزیز من، امر ولایت، بالاتر است. عزیز من، گفتم: امر ولایت، امر خداست، دوباره تکرار میکنم، خوشم آمد، امر ولایت، امر خداست، امر قرآن است، امر دوازدهامام، چهاردهمعصوم است، امر صد و بیست و چهار هزار پیغمبر است. امر تمام خلقت، ولایت است. | رفقایعزیز، فدایتان بشوم، مبادا ما مخالفت ولایت کنیم، [سزای] مخالفت ولایت، جهنم است، دوباره تکرار میکنم، مخالفت ولایت خیلی مهم است. چونکه ولایت، قبولی تمام اعمال است، آن، قبولی نماز است، آن، قبولی رکن است، آن قبولی مقام است، آن قبولی طاعت شماست، آن قبولی روزه شماست، آن تا حتی قبولی انفاق شماست. چرا؟ میگوید اگر به یکنفر انفاق کردی چقدر ثواب دارد. جواد الائمه میگوید: ثواب زیارت پدر من، هفتاد حج مقبول، هفتاد عمره مقبول است، آنوقت چه میگوید؟ میگوید: خدمت به یک مؤمن کنی، دل یک مؤمن را خوش کنی، بالاتر از آناست، چرا؟ آن، امر ولایت است. ببین، چه میگوید؟ تو آنجا میروی، به عنوان اینکه تا آنجا رفتی، آگاهی است؛ با عرش خدا تماس میگیری؛ اما امرش بالاتر است، عزیز من، امر ولایت، بالاتر است. عزیز من، گفتم: امر ولایت، امر خداست، دوباره تکرار میکنم، خوشم آمد، امر ولایت، امر خداست، امر قرآن است، امر دوازدهامام، چهاردهمعصوم است، امر صد و بیست و چهار هزار پیغمبر است. امر تمام خلقت، ولایت است. | ||
سطر ۳۱: | سطر ۳۱: | ||
رفقایعزیز، من خدمت شما راجعبه امر خلق عرض کردم. اگر گفتم امر خلق، خدای تبارک و تعالی خلق را احترام کردهاست، یک امری برای خلق گذاشتهاست. آنوقت آن امر، مخیر بودن آنشخص است، نه اینکه امر خلق، ولایت است. امر خلق، ولایت نیست. خلق، محتاج ولایت است. توجه فرمودید؟ اما اگر صد در صد، اینشخص [ولایت را] اطاعت کرد، آنوقت امر اینشخص، هم توأم به ولایت میشود. دلم میخواهد توجه بفرمایید. میگوید «سلمان منا اهلالبیت». اگر تو کار کردی و جزء اهلبیت شدی، تو خلق هستی، هر چه باشی خلق هستی؛ اما خدا امر تو را احترام کرده، ولایت احترام کردهاست. اتفاقاً یک دوستعزیزی دارم که چند وقت پیش اینجا آمد. این مطلب یکقدری توسعه پیدا کرد، ایشان عالم است و درس اخلاق میگوید و در دانشگاه صحبت میکند و یکآدم عادی نیست و به تمام معنی تواضع ولایت دارد. ایشان آمدند و با هم ملاقات کردیم. گفت: در کتاب کافی نوشتهاست که اگر شما امر خدا را ترجیح بدهی به امر خودت، خدای تبارک و تعالی هشتشرط یا بهقول ما هشت امتیاز به تو میدهد، هشت درجه به تو میدهد: بینایت میکند، دانشمندت میکند، از «العلم یقذفه الله فی قلب من تشاء» به تو میدهد، علم حکمت به تو میدهد، ایشان هشتشرط عنوان کرد، من از ایشان خجالت کشیدم؛ اما دیدم ما نباید در ولایت همدیگر را احترام کنیم، ما باید با همدیگر نجوا کنیم تا ولایت را در قلب خودمان پرورش بدهیم. احترام شخص و شخصیت، یکحرفی است؛ اما احترام ولایت حرف دیگری است. اگر ما بخواهیم با همدیگر، همدیگر را، خودمان را، هیکلمان را احترام کنیم، ما هیکلمان را به ولایت ترجیح دادهایم، من در تمام گوشت و خون و پوستم ایننیست، والله، بالله، تالله، اگر الان خدا بگوید رزقت دست فلانی است، در ولایت، من این حرفها را ندارم، من در ولایت، کسی را احترام نخواهم کرد، مگر حرفش حق باشد، مگر حرفش ولایت باشد. من شخص را نمیبینم، من از این مرد عالم دانا پوزش طلبیدم، گفتم: عزیز من، شما درست میگویی، این معامله است که ما داریم میکنیم، این آن ارزش را ندارد، شما یک امر داری، من هم یک امر دارم. خدا امر را بهمن مخیر کرده، اگر این امر را به تو گفته، دارد تو را امتحان میکند، اگر شما را مخیر کرده، دارد امتحانت میکند، باید از عهده آن برآیی. باید امر تو، امر خدا باشد، تو فرمانده یک امر هستی، یعنی تو مانند این هستی که تقریباً نماینده امر هستی، باید ترجیح بدهی، به دستت فرمان بدهی، به چشمت فرمان بدهی، به پایت فرمان بدهی، به فکرت فرمان بدهی، اگر خدا تو را مخیر کرده، فرماندهات قرار داده، اگر یک فرمانده هنگ اشتباه کند، چقدر مسئول است؟ والله، تو هم مسئولی، اگر مخیرت کرده، تو را فرمانده قرار داده، فرمانده باید اطاعت کند، اطاعت مافوق بکند. مافوق، ولایت است. حالا من به این مرد بزرگوار گفتم: شما درست میگویی که اگر شخصی امر خدا و امر ولایت را به امر خودش ترجیح بدهد، به او هشتشرط میدهد، ما باید در ولایت، امر نداشتهباشیم، ایشان اشک در چشمانش گشت و در حق من دعا کرد. گفت: اینهمه خواندم؛ اما به این توجه نداشتم. گفتم: ما در مقابل خلق، باید استقامت داشتهباشیم، کرنش از خلق نکنیم؛ اما در ولایت نابود باشیم. اصلاً ما نباید امر داشتهباشیم، اگر داشتی یکچیزی است که معامله میکنی. اگر من گفتم خلق، یک امری دارد، انبیا هم امر داشتند، مگر امر نداشتند؟ خب، امر میکردند؛ اما امرشان امر خدا است. اگر آن شخصی که من گفتم، امر دارد، امر دارد، مگر انبیا امر ندارند؟ اما امر خدا را بگوید، خودش را نابود کند. | رفقایعزیز، من خدمت شما راجعبه امر خلق عرض کردم. اگر گفتم امر خلق، خدای تبارک و تعالی خلق را احترام کردهاست، یک امری برای خلق گذاشتهاست. آنوقت آن امر، مخیر بودن آنشخص است، نه اینکه امر خلق، ولایت است. امر خلق، ولایت نیست. خلق، محتاج ولایت است. توجه فرمودید؟ اما اگر صد در صد، اینشخص [ولایت را] اطاعت کرد، آنوقت امر اینشخص، هم توأم به ولایت میشود. دلم میخواهد توجه بفرمایید. میگوید «سلمان منا اهلالبیت». اگر تو کار کردی و جزء اهلبیت شدی، تو خلق هستی، هر چه باشی خلق هستی؛ اما خدا امر تو را احترام کرده، ولایت احترام کردهاست. اتفاقاً یک دوستعزیزی دارم که چند وقت پیش اینجا آمد. این مطلب یکقدری توسعه پیدا کرد، ایشان عالم است و درس اخلاق میگوید و در دانشگاه صحبت میکند و یکآدم عادی نیست و به تمام معنی تواضع ولایت دارد. ایشان آمدند و با هم ملاقات کردیم. گفت: در کتاب کافی نوشتهاست که اگر شما امر خدا را ترجیح بدهی به امر خودت، خدای تبارک و تعالی هشتشرط یا بهقول ما هشت امتیاز به تو میدهد، هشت درجه به تو میدهد: بینایت میکند، دانشمندت میکند، از «العلم یقذفه الله فی قلب من تشاء» به تو میدهد، علم حکمت به تو میدهد، ایشان هشتشرط عنوان کرد، من از ایشان خجالت کشیدم؛ اما دیدم ما نباید در ولایت همدیگر را احترام کنیم، ما باید با همدیگر نجوا کنیم تا ولایت را در قلب خودمان پرورش بدهیم. احترام شخص و شخصیت، یکحرفی است؛ اما احترام ولایت حرف دیگری است. اگر ما بخواهیم با همدیگر، همدیگر را، خودمان را، هیکلمان را احترام کنیم، ما هیکلمان را به ولایت ترجیح دادهایم، من در تمام گوشت و خون و پوستم ایننیست، والله، بالله، تالله، اگر الان خدا بگوید رزقت دست فلانی است، در ولایت، من این حرفها را ندارم، من در ولایت، کسی را احترام نخواهم کرد، مگر حرفش حق باشد، مگر حرفش ولایت باشد. من شخص را نمیبینم، من از این مرد عالم دانا پوزش طلبیدم، گفتم: عزیز من، شما درست میگویی، این معامله است که ما داریم میکنیم، این آن ارزش را ندارد، شما یک امر داری، من هم یک امر دارم. خدا امر را بهمن مخیر کرده، اگر این امر را به تو گفته، دارد تو را امتحان میکند، اگر شما را مخیر کرده، دارد امتحانت میکند، باید از عهده آن برآیی. باید امر تو، امر خدا باشد، تو فرمانده یک امر هستی، یعنی تو مانند این هستی که تقریباً نماینده امر هستی، باید ترجیح بدهی، به دستت فرمان بدهی، به چشمت فرمان بدهی، به پایت فرمان بدهی، به فکرت فرمان بدهی، اگر خدا تو را مخیر کرده، فرماندهات قرار داده، اگر یک فرمانده هنگ اشتباه کند، چقدر مسئول است؟ والله، تو هم مسئولی، اگر مخیرت کرده، تو را فرمانده قرار داده، فرمانده باید اطاعت کند، اطاعت مافوق بکند. مافوق، ولایت است. حالا من به این مرد بزرگوار گفتم: شما درست میگویی که اگر شخصی امر خدا و امر ولایت را به امر خودش ترجیح بدهد، به او هشتشرط میدهد، ما باید در ولایت، امر نداشتهباشیم، ایشان اشک در چشمانش گشت و در حق من دعا کرد. گفت: اینهمه خواندم؛ اما به این توجه نداشتم. گفتم: ما در مقابل خلق، باید استقامت داشتهباشیم، کرنش از خلق نکنیم؛ اما در ولایت نابود باشیم. اصلاً ما نباید امر داشتهباشیم، اگر داشتی یکچیزی است که معامله میکنی. اگر من گفتم خلق، یک امری دارد، انبیا هم امر داشتند، مگر امر نداشتند؟ خب، امر میکردند؛ اما امرشان امر خدا است. اگر آن شخصی که من گفتم، امر دارد، امر دارد، مگر انبیا امر ندارند؟ اما امر خدا را بگوید، خودش را نابود کند. | ||
− | عزیز من، چرا توجه نداریم؟ من تشکر از شما میکنم، تا زنده هستم از شما تشکر | + | عزیز من، چرا توجه نداریم؟ من تشکر از شما میکنم، تا زنده هستم از شما تشکر میکنم؛ اما یکحرفی که زده میشود باید مطلب برسد. عزیز من، یک گوجهای که میخواهی بچینی، [اگر نرسیده باشد] تلخ است، انجیری که میخواهی بچینی، [اگر نرسیده باشد] شیرهاش دستت را زخم میکند. حرف ولایت باید در قلب شماها برسد. وقتی رسید توجه دارید وگرنه مورد ایراد قرار میگیرید. مگر پیغمبر نگفت: من ریشه شجره هستم، علی ساق آن شجره است، میوهاش قرآن است، تو برگ شجره هستی، عزیز من، باید مطلب برسد. من به فدای همه شماها بشوم، که شما صحبت میکنید. اما باز هم باید یک اندازهای تامل کنید، با تامل و اندیشه جواب بدهید، اگر با اندیشه جواب ندادید، خداینخواسته، نستجیر بالله، من میگویم مبادا شما یکذره خجل بشوید. خدایا، من دارم شرط با تو میکنم، عهد با تو میکنم، اگر بخواهم شما یک ذرهای خجل بشوید، خدایا، من را به دین یهودی از دنیا ببر. من تمام شماها را با عظمت میدانم. اصلاً شما را آبروی خودم میدانم. ما روایت داریم، میفرماید: سه چیز خوب چیزی هست: پول خوب چیزی است، آبرو خوب چیزی است، دین بهتر است. پول را باید خرج آبرویت کنی، آبرو و پول را خرج دینت کنی. من در عین حال میخواهم وقتیکه صحبتی میشود، یکاندازه اندیشه داشتهباشید، مبادا من جواب بدهم، خداینخواسته شما یکذره خجل بشوید. والله، بهدینم، اینرا نمیخواهم. من دلم میخواهد در مقابل شما خجل بشوم؛ اما چاره ندارم باید جواب بدهم؛ اما در ماورای من، بهدینم، ایناست که میخواهم شما بهمن پیروز بشوید؛ یعنی به حرف پیروز بشوید. «من» نیستم، بهقول فرمایش حاجشیخعباس تهرانی، «من» را باید سینه دیوار زد، تا نگویم مطلب جا نمیافتد. اصلاً اگر «من» بگویی، تو یکچیزی برای خودت عنوان کردهای، برای خودت یکچیزی هستی، ما در مقابل ولایت باید نابود باشیم، اصلاً باید چیزی نباشیم. |
شما مواظبت کنید، من میخواهم حرفی بزنم که این انشای ولایتم است. شما خیال نکنید آن غدیر در آسمان بوده، غدیری که اینها مخالفت کردند عمر و ابابکر بوده؟ اگر شما با یک حاکمی روبرو شدی، او دارد یکحرفی میزند، همان هم غدیر است، تو نباید حرف بیولایت را قبول کنی. الان برای شما غدیر است، همیشه غدیر است، چرا امام میفرماید: هر روز عاشورا است؟ حالا هر روز امامحسین را میکشند؟ نه، هر روز باید مواظب امر امامحسین باشید. از ابنسعد و شمر ملعون بدت بیاید، غدیر همیناست: با یکنفر روبرو میشوی، میبینی یکحرفی دارد میزند که ولایت را قبول ندارد، تو نباید تحت تاثیر او قرار بگیری، همینجا برای تو غدیر است. غدیر؛ یعنی ولایت، قبول نکردن شد. عزیزان من، خیلی باید توجه داشتهباشیم. اگر حضرت میفرماید: آخرالزمان، دین مانند نگهداشتن آتش در کف دست است، یا مانند بیابانی که در آن باد میآید و میخواهی چراغی روشن کنی، یا مانند پابرهنهای که در بیابانی که پر از خار مغیلان است، میدانی یعنیچه؟ توجه فرمودید؟ آخر، یکی میگفت: پل صراط از یک مو نازکتر و از یک شمشیر تیزتر است. گفت: بابا، بگو نمیشود بروی؟ اگر آنروز پیغمبر فرمود، من امروز افشایش میکنم، امروز از اینجا که رفتی، در تیغهای بیابان میروی، امروز از اینجا که رفتی از خانهات حرکت میکنی، باد آخرالزمان دارد میآید، مواظب باش باد تو را نبرد. تو باید چنان در ولایت محکم باشی که باد به امر تو باشد، مگر سلیمان نبود که باد به امرش بود؟ یعنی به امر ولایتش بود، اگر میگوید بیابانی که پر از خار مغیلان است ببین شما چقدر مشکلات دارید؟ مگر من متوجه نیستم؟ تمام خلق، اغلب خلق، مگر یکعدهای معدودی، تمام آنها دارند شما را دعوت میکنند بهغیر راه ولایت. عزیزا من، محکم باشید. | شما مواظبت کنید، من میخواهم حرفی بزنم که این انشای ولایتم است. شما خیال نکنید آن غدیر در آسمان بوده، غدیری که اینها مخالفت کردند عمر و ابابکر بوده؟ اگر شما با یک حاکمی روبرو شدی، او دارد یکحرفی میزند، همان هم غدیر است، تو نباید حرف بیولایت را قبول کنی. الان برای شما غدیر است، همیشه غدیر است، چرا امام میفرماید: هر روز عاشورا است؟ حالا هر روز امامحسین را میکشند؟ نه، هر روز باید مواظب امر امامحسین باشید. از ابنسعد و شمر ملعون بدت بیاید، غدیر همیناست: با یکنفر روبرو میشوی، میبینی یکحرفی دارد میزند که ولایت را قبول ندارد، تو نباید تحت تاثیر او قرار بگیری، همینجا برای تو غدیر است. غدیر؛ یعنی ولایت، قبول نکردن شد. عزیزان من، خیلی باید توجه داشتهباشیم. اگر حضرت میفرماید: آخرالزمان، دین مانند نگهداشتن آتش در کف دست است، یا مانند بیابانی که در آن باد میآید و میخواهی چراغی روشن کنی، یا مانند پابرهنهای که در بیابانی که پر از خار مغیلان است، میدانی یعنیچه؟ توجه فرمودید؟ آخر، یکی میگفت: پل صراط از یک مو نازکتر و از یک شمشیر تیزتر است. گفت: بابا، بگو نمیشود بروی؟ اگر آنروز پیغمبر فرمود، من امروز افشایش میکنم، امروز از اینجا که رفتی، در تیغهای بیابان میروی، امروز از اینجا که رفتی از خانهات حرکت میکنی، باد آخرالزمان دارد میآید، مواظب باش باد تو را نبرد. تو باید چنان در ولایت محکم باشی که باد به امر تو باشد، مگر سلیمان نبود که باد به امرش بود؟ یعنی به امر ولایتش بود، اگر میگوید بیابانی که پر از خار مغیلان است ببین شما چقدر مشکلات دارید؟ مگر من متوجه نیستم؟ تمام خلق، اغلب خلق، مگر یکعدهای معدودی، تمام آنها دارند شما را دعوت میکنند بهغیر راه ولایت. عزیزا من، محکم باشید. | ||
سطر ۴۱: | سطر ۴۱: | ||
یکی از این علما که جزء اوتاد است؛ این یک رگش عرب است، یکی شاگردی داشت که اینجا آمد، این خرما میدهد. البته از من هم انتظار نداشت. آنآقا را هم شما میشناسید. اما ایشان چندینسال درس ایشان بود. در عربستان بوده، این عرب با ایشان دوست بودهاست. آنوقت شاگردش گفت: اینها که خرما میآوردند، یکی به او گفتهبود: آخر، شما خیلی خرما میدهی، گفتهبود: عدهای خر هستند، میآورند. این فرد این مطلب را عنوان کرد، گفتم: خیلی بیتربیت است، تربیت ندارد، این شاگرد جا خورد، مجتهد است، گفتم: تربیت ندارد، تربیتِ انسانیّت ندارد، گفت: چرا؟ گفتم: این شخصی که الان یکچیزی میآورد، من ماشینش را دیدم که از کجا زده بیرون، رفته در بقالی، آن فرد به او گفته: اینجا توقف ممنوع است، دوباره پارک کرده آنطرف، دوباره در خیابان دویده، داشته میرفته زیر ماشین، دوباره آنجا معطل شده، دوباره اهل و عیالش معطل شدند، این یکچیزی میآورد، باید تشکر ازش کرد، همین؟ یک خری میآورد؟ این شاگرد دست و پایش را جمع کرد، گفتم: برو بهش بگو. توجه فرمودید؟ تربیت، بهغیر از درسخواندن است. تو درس خواندهای؛ اما تربیت نداری، تربیت، امرِ ولایت میآورد. گفتم: من اینرا که دارد میآورد، اینقدر دارم لطمه میخورد، حالا دلم را خوش میکنم، میگویم: خدایا، تو عوض به این میدهی، خدایا، بهمن که کاری نیست. اینقدر ما باید تشکر کنیم از نعمتی که از خلق به ما میرسد. چون عقیدهام ایناست که شب زنگ به او زدهاست، شب امامزمان زنگ به این زدهاست که برو یک مبلغی به یکی بده، زنگ به او زده، ما باید زنگ را احترام کنیم. این احتیاج بهمن ندارد، نه ما یکچیزی هستیم که بخواهد از کنار ما بهاصطلاح بزرگی تامین کند. تمام ابعادش ولایت است، باید از اینچنین آدمی تشکر کرد. این بندهخدا رفته این خرما را از کجا آوردهاست؟ حالا که برای تو آورده، تو باید اینطوری بگویی. خلاصه، این آدم فاضل، دست و پایش را جمع کرد. من متوجه میشوم که این یواشیواش، بهجای بد برمیخورد. میخواهی بگویم که به کجا برمیخورد؟ مگر خدا نمیگوید من به محبت اینها [پنجتن] این عالم را خلق کردم، ما نباید تشکر کنیم؟ اگر آنجا تشکر نکردیم، فهمش را نداری که اینجا از ائمه تشکر کنی؟ بهواسطه محبت اینها، این عالم خلق شده، این سیب را میخوری این گلابی را میخوری، باید تشکر کرد. باید از ولایت تشکر کنید. باید از یک دوستِ امیرالمؤمنین تشکر کنید. خدا هم تشکر میکند. روایت داریم، میگوید: اگر چیزی به یکی دادی، میگوید دستت را ببوس. خدا میگوید در دست من گذاشتی، مگر خدا دست دارد؟ دست یک مؤمن را دست خودش قرار میدهد. | یکی از این علما که جزء اوتاد است؛ این یک رگش عرب است، یکی شاگردی داشت که اینجا آمد، این خرما میدهد. البته از من هم انتظار نداشت. آنآقا را هم شما میشناسید. اما ایشان چندینسال درس ایشان بود. در عربستان بوده، این عرب با ایشان دوست بودهاست. آنوقت شاگردش گفت: اینها که خرما میآوردند، یکی به او گفتهبود: آخر، شما خیلی خرما میدهی، گفتهبود: عدهای خر هستند، میآورند. این فرد این مطلب را عنوان کرد، گفتم: خیلی بیتربیت است، تربیت ندارد، این شاگرد جا خورد، مجتهد است، گفتم: تربیت ندارد، تربیتِ انسانیّت ندارد، گفت: چرا؟ گفتم: این شخصی که الان یکچیزی میآورد، من ماشینش را دیدم که از کجا زده بیرون، رفته در بقالی، آن فرد به او گفته: اینجا توقف ممنوع است، دوباره پارک کرده آنطرف، دوباره در خیابان دویده، داشته میرفته زیر ماشین، دوباره آنجا معطل شده، دوباره اهل و عیالش معطل شدند، این یکچیزی میآورد، باید تشکر ازش کرد، همین؟ یک خری میآورد؟ این شاگرد دست و پایش را جمع کرد، گفتم: برو بهش بگو. توجه فرمودید؟ تربیت، بهغیر از درسخواندن است. تو درس خواندهای؛ اما تربیت نداری، تربیت، امرِ ولایت میآورد. گفتم: من اینرا که دارد میآورد، اینقدر دارم لطمه میخورد، حالا دلم را خوش میکنم، میگویم: خدایا، تو عوض به این میدهی، خدایا، بهمن که کاری نیست. اینقدر ما باید تشکر کنیم از نعمتی که از خلق به ما میرسد. چون عقیدهام ایناست که شب زنگ به او زدهاست، شب امامزمان زنگ به این زدهاست که برو یک مبلغی به یکی بده، زنگ به او زده، ما باید زنگ را احترام کنیم. این احتیاج بهمن ندارد، نه ما یکچیزی هستیم که بخواهد از کنار ما بهاصطلاح بزرگی تامین کند. تمام ابعادش ولایت است، باید از اینچنین آدمی تشکر کرد. این بندهخدا رفته این خرما را از کجا آوردهاست؟ حالا که برای تو آورده، تو باید اینطوری بگویی. خلاصه، این آدم فاضل، دست و پایش را جمع کرد. من متوجه میشوم که این یواشیواش، بهجای بد برمیخورد. میخواهی بگویم که به کجا برمیخورد؟ مگر خدا نمیگوید من به محبت اینها [پنجتن] این عالم را خلق کردم، ما نباید تشکر کنیم؟ اگر آنجا تشکر نکردیم، فهمش را نداری که اینجا از ائمه تشکر کنی؟ بهواسطه محبت اینها، این عالم خلق شده، این سیب را میخوری این گلابی را میخوری، باید تشکر کرد. باید از ولایت تشکر کنید. باید از یک دوستِ امیرالمؤمنین تشکر کنید. خدا هم تشکر میکند. روایت داریم، میگوید: اگر چیزی به یکی دادی، میگوید دستت را ببوس. خدا میگوید در دست من گذاشتی، مگر خدا دست دارد؟ دست یک مؤمن را دست خودش قرار میدهد. | ||
− | عزیزان من بیایید مؤمن بشوید. مگر نمیگوید قدرتالله، یدالله، عینالله؟ مگر به امیرالمؤمنین نمیگوید: دست خدا، چشم خدا، پای خدا؟ یک مؤمن هم هماناست. عزیزان من، بیایید مؤمن بشوید. بیایید از این مکتب به مکتب دیگری نروید. والله، بالله، اشتباهاست. صراط مستقیم ایناست. آنقدر خدای تبارک و تعالی خوشش میآید که حالا که نداری، بهفکر باش اگر داشتم میدادم. ما که نمیگوییم که همین الان | + | عزیزان من بیایید مؤمن بشوید. مگر نمیگوید قدرتالله، یدالله، عینالله؟ مگر به امیرالمؤمنین نمیگوید: دست خدا، چشم خدا، پای خدا؟ یک مؤمن هم هماناست. عزیزان من، بیایید مؤمن بشوید. بیایید از این مکتب به مکتب دیگری نروید. والله، بالله، اشتباهاست. صراط مستقیم ایناست. آنقدر خدای تبارک و تعالی خوشش میآید که حالا که نداری، بهفکر باش اگر داشتم میدادم. ما که نمیگوییم که همین الان بده؛ اما دلت چطور باشد؟ دلت توی امر باشد، دلت توی انفاق باشد، اتفاقاً روایت داریم یکنفر خدمت پیغمبر آمد، گفت: یا رسولالله، من یک مبلغی دارم میخواهم صبح بیاورم به مردم بدهم، پیغمبر گفت: هنوز که ندادی؛ اما خدا ثواب هفتاد سال عبادت برای تو نوشت. من بیروایت و حدیث حرف نمیزنم، یکنفر آمد گفت: من ندارم؛ اما آنقدر دلم میخواهد داشتهباشم که بدهم، اتفاقاً یکروایتی داریم که مبلغی که میخواهی بدهی حساب میشود. یعنی شما الان نداری؛ اما میگویی هزار تومان میخواهم بدهم یا صدهزار تومان میخواهم بدهم، مبلغت را حساب میکنند، خیلی خدای خوبی داریم. حضرت فرمود: ثواب دوازدهسال عبادت برای تو نوشته شد. این حرفها چیست که ما درباره [خدا] میزنیم، چرا؟ خدا خوشش میآید به عیالات خودش کمک کنی، خدا خوشش میآید به این واسطه تو را بالا ببرد. خدا خوشش میآید تو را رزّاق کند. توجه فرمودید؟ |
یکدوستی دارم میگفت یکخانه درست میکردیم برای یک تیمسار بود، ما پول از این قبول نکردیم، گفتیم: خودت بیا مزد بده، دیدیم شب که میشد، اینجوری میکرد. میگفتیم: تیمسار، چرا میچندی؟ میگفت: جان که نیست بدهم، پول است که میخواهم بدهم. بعضیها اینجوری هستند. میگفت: جان که نیست که بخواهم بدهم، پول است! خسیس، پول را از امر بیشتر میخواهد، باید پول را خرج امر کرد. یکوقت تعصبی نشوید، من دوباره تکرار میکنم؛ اول خودت، خانوادهات، همسایهات، قوم و خویشانت، آنوقت باید مطابق شأنت بدهی، مطابق شأنت باید مرکب داشتهباشی. خدا رحمت کند حاجشیخعباس را، میگفت: اگر تو شأنت ایناست که چرخ سوار شوی، موتور سوار شدی، باید خمس و سهم امامش را بدهی. به یکی از رفقایعزیزم گفتم: تو باید ماشین داشتهباشی، ماشینت هم خمس و سهم امام ندارد. تو شأنت ایناست که ماشین داشتهباشی، توجه فرمودید؟ شأن چیست؟ این چیزی که تو داری، باید احتیاج داشتهباشی، اگر احتیاج داشتهباشی، آن امر میشود، شأن کنار میرود. آن آقایی که نسبتاً یک شخصیتی است، این نمیتواند که جایی میخواهد برود، زن و بچهاش را آنجا ببرد. این اگر توان داشتهباشد، باید ماشین بخرد. نمیتواند که زن و بچهاش را کنار خیابان ببرد، آقا کجا؟ اینجا، آقا کجا؟ آنجا. این پول را باید یکجایی بگذارد و کار دیگری با این پول بکند، یک ماشین بخرد. ما نیامدیم که شما را از دنیا منزوی کنیم، من آمدهام شما را هم ولایتی کنم، هم توحیدی کنم، هم از دنیا بهرهای ببرید، ما نیامدیم شما را منزوی کنیم، | یکدوستی دارم میگفت یکخانه درست میکردیم برای یک تیمسار بود، ما پول از این قبول نکردیم، گفتیم: خودت بیا مزد بده، دیدیم شب که میشد، اینجوری میکرد. میگفتیم: تیمسار، چرا میچندی؟ میگفت: جان که نیست بدهم، پول است که میخواهم بدهم. بعضیها اینجوری هستند. میگفت: جان که نیست که بخواهم بدهم، پول است! خسیس، پول را از امر بیشتر میخواهد، باید پول را خرج امر کرد. یکوقت تعصبی نشوید، من دوباره تکرار میکنم؛ اول خودت، خانوادهات، همسایهات، قوم و خویشانت، آنوقت باید مطابق شأنت بدهی، مطابق شأنت باید مرکب داشتهباشی. خدا رحمت کند حاجشیخعباس را، میگفت: اگر تو شأنت ایناست که چرخ سوار شوی، موتور سوار شدی، باید خمس و سهم امامش را بدهی. به یکی از رفقایعزیزم گفتم: تو باید ماشین داشتهباشی، ماشینت هم خمس و سهم امام ندارد. تو شأنت ایناست که ماشین داشتهباشی، توجه فرمودید؟ شأن چیست؟ این چیزی که تو داری، باید احتیاج داشتهباشی، اگر احتیاج داشتهباشی، آن امر میشود، شأن کنار میرود. آن آقایی که نسبتاً یک شخصیتی است، این نمیتواند که جایی میخواهد برود، زن و بچهاش را آنجا ببرد. این اگر توان داشتهباشد، باید ماشین بخرد. نمیتواند که زن و بچهاش را کنار خیابان ببرد، آقا کجا؟ اینجا، آقا کجا؟ آنجا. این پول را باید یکجایی بگذارد و کار دیگری با این پول بکند، یک ماشین بخرد. ما نیامدیم که شما را از دنیا منزوی کنیم، من آمدهام شما را هم ولایتی کنم، هم توحیدی کنم، هم از دنیا بهرهای ببرید، ما نیامدیم شما را منزوی کنیم، | ||
− | عزیزان من، توجه بفرمایید. تو الان یک فامیلی داری. من یکی از عزیزان من فامیلی دارد، یکی رییس بانک است، یکی رییس کجا و کجا، به او میگویم: بابا جان، چادر خانم تو هم باید یکقدری خوب باشد، لباسهای بچهات باید خوب باشد، وگرنه توهین به ولایتت میکنند. میگویند: فلانی ندارد، خب، تو که داری، یک چادر خوب برای خانمت بخر؛ اما بدننما نخر، لباسی بخر که خدا گفته، حضرتزهرا گفته. چقدر بعضی لباسها خوب است، بعضی پارچهها خوب است؟ یکچیزی بخر که بدننما نباشد، یکچیزی بخر که شرع گفته، تو لباسهایت باید تمیز باشد. اصلاً خودت هم باید تر و تمیز باشی. حالا روایت میخواهی؟ روایت داریم یکنفر خدمت پیغمبر آمد، دید یکقدری ژولیده پولیده است، گفت: زن هم داری؟ گفت: بله، گفت: دوست داری زنت ژولیده، پولیده باشد؟ گفت: نه، حضرت گفت: او هم دوست دارد تو ژولیده، پولیده نباشی. اینچه ریشی است میگذاری آن بیچاره را هم اذیت میکنی؟ آخر، تو که پر پشت نیستی. آقا، من نمیگویم ریشتان را بتراشید، حالا کار را برعکس نکنید؛ اما تو که کار که نداری، پول که نداری، یک همچنین هم که ریش داری، این بندهخدا چه کند؟ شب که میشود یکمشت مو پیشش میگذاری. بابا جان، پیغمبر فرموده، من روایت رسولالله را میگویم. درستاست که الان شبعید است و میخواهیم یکحرفی بزنیم؛ اما این نوار را کسی دیگری هم میشنود. گفت: تو زنداری، گفت: دلت میخواهد او ژولیده، پولیده باشد، گفت: نه، گفت: او هم میخواهد تو ژولیده، پولیده نباشی. اصلاً اسلام آمده نظافت را | + | عزیزان من، توجه بفرمایید. تو الان یک فامیلی داری. من یکی از عزیزان من فامیلی دارد، یکی رییس بانک است، یکی رییس کجا و کجا، به او میگویم: بابا جان، چادر خانم تو هم باید یکقدری خوب باشد، لباسهای بچهات باید خوب باشد، وگرنه توهین به ولایتت میکنند. میگویند: فلانی ندارد، خب، تو که داری، یک چادر خوب برای خانمت بخر؛ اما بدننما نخر، لباسی بخر که خدا گفته، حضرتزهرا گفته. چقدر بعضی لباسها خوب است، بعضی پارچهها خوب است؟ یکچیزی بخر که بدننما نباشد، یکچیزی بخر که شرع گفته، تو لباسهایت باید تمیز باشد. اصلاً خودت هم باید تر و تمیز باشی. حالا روایت میخواهی؟ روایت داریم یکنفر خدمت پیغمبر آمد، دید یکقدری ژولیده پولیده است، گفت: زن هم داری؟ گفت: بله، گفت: دوست داری زنت ژولیده، پولیده باشد؟ گفت: نه، حضرت گفت: او هم دوست دارد تو ژولیده، پولیده نباشی. اینچه ریشی است میگذاری آن بیچاره را هم اذیت میکنی؟ آخر، تو که پر پشت نیستی. آقا، من نمیگویم ریشتان را بتراشید، حالا کار را برعکس نکنید؛ اما تو که کار که نداری، پول که نداری، یک همچنین هم که ریش داری، این بندهخدا چه کند؟ شب که میشود یکمشت مو پیشش میگذاری. بابا جان، پیغمبر فرموده، من روایت رسولالله را میگویم. درستاست که الان شبعید است و میخواهیم یکحرفی بزنیم؛ اما این نوار را کسی دیگری هم میشنود. گفت: تو زنداری، گفت: دلت میخواهد او ژولیده، پولیده باشد، گفت: نه، گفت: او هم میخواهد تو ژولیده، پولیده نباشی. اصلاً اسلام آمده نظافت را آورده؛ اما خارجیها کثافت آوردند. عزیز من، نظافت کن، نه کثافت، اینها چیست؟ ما مکه که رفتهبودیم، چند نفری آمدهبودند یکی آیتالله کبیر بود یکی حاج احمدآقا، یکی آقای وزیری بود، یکیدیگر هم آمد، این آقای وزیری تا آخر سفر، خدا میداند زنش چادر مشکی داشت با جوراب مشکی، آن یکی، رفت برگشت ما دیدیم خانمش مصری شدهاست. شما که مکه تشریف بردهاید. این زنهای مصری، خیلی جالب هستند و جالب هم خودشان را درست میکنند. یکچیزی میاندازند روی شانهشان، کفش سفید، شلوار سفید، روسریاش سفید، اینها هم بهحساب حجاب اسلامی دارند، رویشان بیرون است! این زن رفت خودش را همانطور کرد. این زن شب رفت و نیامد. این مرد هم از ما انتظار [برخورد] نداشت. گفت: آخر، خانم کجا بودی؟ گفتم: تو اینطوریاش کردی که شب خانه نمیآید. دیگر از ما بدش آمد، دیگران ما را مهمان کردند، او من را مهمان نکرد، خب نکند. گفتم: خودت اینجوریاش کردی، حالا شب میرود بیرون. |
{{یا علی}} | {{یا علی}} | ||
[[رده: نوارها]] | [[رده: نوارها]] |
نسخهٔ کنونی تا ۱ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۲۲:۴۹
عید غدیر 79؛ غدیر و فتنه آخرالزمان | |
کد: | 10195 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1379-01-04 |
تاریخ قمری (مناسبت): | ایام عید غدیر (17 ذیحجه) |
السلام علیک یا اباعبدالله السلام علیکم و رحمةالله و برکاته
رفقایعزیز، یکی دو روز دیگر، غدیر است و ما باید با توجه به مناسبت از غدیر صحبت کنیم؛ اما مثل یک اقیانوسی که خدا یا ولایت حدّش را میداند، ما یک قطرهای هستیم که در این اقیانوس بچکانیم. ما که توان نداریم؛ اما بهقدری که وظیفه وجدانیمان است، حرف ولایت بزنیم، انشاءالله، به یاری خدا، به مدد خود ولایت، به مدد خود حضرتزهرا که خوشش میآید، [حرف ولایت بزنیم] من نمیخواهم اول نوار شماها را ناراحت کنم؛ اما منظورم ایناست که تا آخرین نفس، حضرتزهرا، حمایت از ولایت کرد. خودش ولی است؛ اما از ولایت حمایت کرد. وظیفه ما است که حتیالامکان، اگر توانش را داریم حرف ولایت بزنیم؛ چونکه صحبت ولایت را، هم خدا خوشش میآید، هم حضرتزهرا، هم تمام ائمه، بالخصوص ولیاللهالاعظم آقا امامزمان، چونکه حامی ولایت خود امامزمان است. الان چقدر گریه میکند. [میفرماید:] یاجداه، نبودم تو را یاری کنم. رفقایعزیز، باید ولایت را یاری کنید. چطور یاری کنیم؟ عمل به ولایت کنیم. یاری ولایت، عمل به ولایت است، حالا میگوید: اگر اشک چشمم تمام شود، خون گریه میکنم. همهاش دارد اینطور فرمایشات را میگوید. ایشان خودش ولایت است؛ اما امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) امر است. حالا شما نگویید خودش امر نیست؛ میگوید: امیرالمؤمنین، صاحب الامر، آنروز امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) صاحب الامر بوده، امر کرده، اطاعت نکردند. اگر اطاعت میکردند، اینطوری نمیشد.
حالا ما میخواهیم ولایت را قدری افشا کنیم و رفقایعزیز و همه اینهایی که این نوار را میشنوند، بدانند از کجا به ولایت ضربه خورد؟ این عمر و ابابکر از اول منافق بودند. «المنافقین اشد من العذاب» رفقا، متوجه باشید؛ مبادا آدم، یککار منافقوار بکند. منافق؛ یعنی دو رو. با هم دو رو نباشید؛ وگرنه آدم دو رو، یک بهرهای از او میبرد. حالا پیغمبر اکرم، چونکه خدا به او گفته «بلغ،» یعنی بلند شو، تبلیغکن. بلند شو، اینمردم را هدایتکن. بلند شو، مردم را دعوت کن. به چهچیزی؟ «قولوا لا اله الا الله»، یعنی بهمن [دعوت کن]. حالا چند وقت که گذشت، گفت بگو حالا «محمد رسولالله» (صلوات) اما در هیچ جنگی نداریم که پیغمبر کسی را کشته باشد؟ چونکه میخواهد دعوت کند. آنوقت اینها هم کسی را نکشتند؟ اما اگر کسی را نکشتند، روی منافقیشان بود، میخواستند خدشهای به ولایت بزنند. اینها به امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) بهاصطلاح یک خدشهای زدند. حالا من به شما عرض میکنم. حالا وقتیکه پیغمبر اکرم به امر خدای تبارک و تعالی، امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) را به خلیفه بعد از خودش معرفی کرد، اینها فوراً یک جلسهای بهنام جلسه بنیساعده درست کردند، بعد جبرئیل نازلشد: یا رسولالله، اینها یک جلسهای بهنام جلسه بنیساعده درست کردند؛ یعنی گفتند: ما زیر بار علی نمیرویم. اولاً بخ، بخ گفتند، آمدند در ظاهر با امیرالمؤمنین بیعت کردند؛ اما اینکار را کردند.
حالا بهقدری این جلسه بَد است، سمآور است که خودشان تشکیل دادند، حالا امامحسین میفرماید: من کشته جلسه بنیساعده هستم؛ یعنی تولید آن جلسه، امامکشی شد. دلم میخواهد توجه بفرمایید. چرا؟ اینها آمدند کارهایی کردند که امام را جزء خلق حساب کردند. عزیزان من، حالا اگر امامحسین میگوید که من کشته جلسه بنیساعده هستم، بدانید شریح گفت این [امامحسین] پشت به خانهخدا کردهاست، صدها، میلیاردها، خانه، فدای امامحسین است، اینمردم اندیشه نداشتند، [امام را] روی خلق آوردند. ببین، همان که میگوید: من کشته جلسه بنیساعده هستم؛ اینجاست. حالا قربانتان بروم، عزیزان من، دلم میخواهد شما توجه بفرمایید. حالا این [عمر] مواظب بود که پیغمبر اکرم، رسول محترم از دنیا برود. حالا که میخواهد از دنیا برود، میگوید: کاغذ و قلم بیاورید، من بنویسم که بعد از من چهکسی است؟ گفت: این رجل، هذیان میگوید، اینجا کافر شد، یکجا هم [رسولالله] گفت: خدا لعنت کند کسی را که از جنگ اسامه تخلف کند، دید اینها در شهر هستند، گفت: چرا [تخلف کردید؟] گفت: ما دلمان نمیآید، این دو دفعه [کافر شدند].
حالا دلم میخواهد توجه بفرمایید. از بعد از رسولالله، مبارزه با ولایت شروع شد. اول مبارزه را عمر و ابابکر کردند؛ یعنی کافر حربی که میگویند این دو نفر هستند؛ یعنی جلوی ولایت ایستادند، مبارزه کردند. تولیدش امامحسینکشی شد، تولیدش این مطلب شد. توجه فرمودید؟ حالا این تولید ادامه پیدا کرد و تا یواش، یواش گفتند: اصلاً اینها نباید باشند. آنموقعکه این خبیث [مردم را در خانه امیرالمؤمنین] ریخت تا بهاصطلاح روی روایت و حدیث بیاورد، یعنی امیرالمؤمنین را مسجد بیاورد، گفت: هیزم بیاورید، گفتند: [در اینخانه] حسن و حسین هست. گفت: من خانه را آتش میزنم، آن آتش تا کجا آمد؟ تا صحرایکربلا، که ابنسعد دستور داد خیمهها را آتش بزنند؛ یعنی جوری شد که باید اصلاً ولایت نباشد. اینها قصدشان همین بود؛ چون معاویه یک ندیمی داشت خیلی با او دوست بود، یکروز [پسر ندیم] آمد دید [ندیم] دارد، بد به معاویه میگوید، گفت: چرا به معاویه بد میگویی؟ گفت: من امروز آنجا بودم، گفتم: با اینها، یکقدری مصالحت کن، موذن تا گفت «أشهد انّ محمد رسولالله» گفت: من میخواهم اینرا بردارم. متوجه هستید؟
من مقصدم ایننیست که الان گفتم، مقصدم چیز دیگری است. الان اینرا گفتم، میخواستم به شما عرض کنم، میخواستم به اهلتسنن بگویم، حرف من ایناست که خلیفه یا باید پیغمبر باشد، یا امام باشد. به چه مجوزی و چه قانونی شما [اهلتسنن] این عمر و ابابکر را قبول دارید؟ خدای تبارک و تعالی میفرماید: من میخواهم خلیفه خلق کنم؛ یعنی آدم را خلق کرد، بعد از آدم هم نوح هست و ابراهیم و اینها. اینها همه چه هستند؟ خلیفه هستند. رسولالله هم که امیرالمؤمنین را معلوم کرد که امام هست و ولی، تو چهکاره هستی؟ تو یا باید ولی باشی یا پیغمبر، کدامیک از این دو هستی؟ تو هیچکدامش نیستی. آخر، ای اهلتسنن، بیایید فکر کنید، بیایید اندیشه داشتهباشید، این مرتیکه که هیچکدامش نیست. بابا، ببین، من صریح میگویم؛ [خلیفه] باید یا پیغمبر باشد یا امام، آنوقت بگوید من خلیفه هستم، تو کدامش هستی؟ پیغمبری که ختم شد، ولایت را هم که قبول نداری، مرتیکه تو چهکاره هستی؟ پس میخواستم بگویم این اهلتسنن بدانند اگر میخواهند حرف حسابی بفهمند بدانند، آخر [عمر یا ابابکر] هیچکدامش نیست.
حالا میخواستم به شما عرض کنم که تمام ضربهای که به ولایت خورد، این دو نفر زدند؛ یعنی عمر و ابابکر. حالا عزیز من، این تولی و تبری که میگوید، همیناست. اول باید تبری داشتهباشید، بعد تولی. بدانید که این دو نفر آنچه را که فساد در خلقت است از آنجا شروع شد، آنوقت مبارزه با ولایت شروع شد. توجه فرمودید؟ حالا دست بنیعباس افتاد، آنها هم مبارزه کردند، مگر مبارزه نکردند؟ مبارزه با ولایت را عمر و ابابکر درآوردند، بنیعباس هم همانطور بودند، میگفتند: بیایید به حرف ما باشید. خود یزید هم همینطور بود. مگر نگفت برود با او بیعت کند. اینها مبارزه کردند، من مقصدم چیز دیگری است. (صلوات)
یک روزی از الست صحبت کردم، یکدوستی داشتم با یکی از آقایان یکقدری یکی صحبت کردهاست، میگفت: خلاصه، حرامزاده از اولش معلوم است، حالا ما کار به آن حرفها نداریم، الان میخواهم این جمله را بگویم. ببینید، خدای تبارک و تعالی، تمام ذرات عالم را؛ یعنی تمام ذرات را خلق کرد، آنوقت گفت «من ربک؟» پیشتاز تمام حرفهای اساسی و خوب، اینها [ائمهطاهرین] هستند. آنها لبیک گفتند، شیعهها هم لبیک گفتند. یک عدهای حرف نزدند، آنها کسانی هستند که فکر و اندیشه میکنند و میآیند مسلمان میشوند. یک عدهای هم «لا» گفتند. آنهایی که «لا» گفتند، کفار شدند. من میخواهم به شما عرض کنم، بعضیها که یک حرفهایی میزنند، از ماوراء مطلع نیستند. اگر کسی در ذرات بخواهد حرف بزند، باید از ماوراء مطلع باشد، یعنی به او اطلاع بدهند. این حرفی که میخواهی روی علم خودت بزنی و روی کتاب خودت و روی فلسفه خودت بزنی، تو خودت میخواهی حرف بزنی، عزیز من، باقی میآوری، آرام بگیر! حالا من میخواهم به شما بگویم، اگر اینطوری در ذهنت باشد، نستجیر بالله، خدای تبارک و تعالی کار لغو کرده، حرامزاده خلق کرده؟ نه، خدای تبارک و تعالی میآید، به یکچیزی که شعور ندارد، ادراک ندارد بگوید «من ربک؟» نه، پس این [ذرات] هم شعور داشته و هم قوه لامسه داشته که به او گفتهاست: «من ربک؟» تو هستی، آنموقع ذرات بودهای، حالا ماشاءالله ببین، هیکلت تو به کجا رسیده؟ تو هستی، آنروز به تو گفته. بابا، ببین، این مطلب قشنگ است اگر شما توجه بفرمایید. خدا به یکآدم بیشعور، به یکچیز بیشعور میگوید: بیا من را اطاعتکن؟ نه، پس معلوم میشود ذرات، شعور و ادراک داشته که گفته «من ربک؟»
حالا خدا این ذرات را مخیر کردهاست، حرف من ایناست. «لا اکراه فیالدین» این ذرات مخیر بودهاند؛ یک عده «لا» گفتند، یک عده سکوت کردند، یک عده هم «لبیک» گفتند. پس آنها که لبیک گفتند، آنها ائمهطاهرین هستند و شیعیانشان. حالا یکچیزی هست. خدای تبارک و تعالی میداند اینشخص ابنملجم میشود، خدا میداند این ذرات شمر میشود؛ اما این شمر را خلق نکرده، این به خودی خودش شمر میشود. خدا عنایت کرده، تا از این یک خیانت صادر نشود، خدا کاری به او ندارد. اگر روایتش را میخواهید ایناست؛ یکی خدا میداند، یکی امام، هیچ قدرتی از باطن کسی خبر ندارد. اگر بگوید کذب است. حالا آمدند امامباقر را سوار کنند، حضرت فرمود: از اینکار بگذر، گفت: منصور شما را خواسته شما را با احترام ببریم. آنکسیکه درخت این زین را نشانده، میدانم چهکسی است؟ آنکسیکه بریده میدانم چهکسی است؟ آنکسیکه ساخته میدانم چهکسی است؟ آنرا که زهر به این زین زده میدانم چهکسی است؟ پس کسیکه از خلقت بشر اطلاع دارد، امام است. این نمیشود که بگوییم حرامزاده است که شمر شدهاست، حرامزاده است که ابنملجم شدهاست. من میخواهم با آنآقا صحبت کنم که مرد بزرگواری است که این حرف را زده؛ اما خلق اشتباه میکند. پس امام میداند. حالا باید دوباره روایت نقل کنم: خود ابنملجم آمدهاست، اشعاری میگوید که حضرت امیرالمؤمنین پاسخ نمیدهد، میگوید: یا علیجان، تو پاسخ نمیدهی، میگوید تو کشنده من هستی. قسم کبیره میخورد، میگوید: مرا بکش، میگوید: تو کاری نکردهای؟ دیگر خبیثتر از عمر نیست، دنبال امیرالمؤمنین روانه کرد، [وقتی] که مریض شدهبود. گفت: من دارم آتش را میبینم. یا علی من را میخواهد ببلعد، دارد من را دعوت میکند که این روح من که برود، من را میبلعد. ممکناست [کمکم کنی]؟ گفت: آره، گفت: الان حالت بهتر میشود، بیا روی منبر بگو ما خلافت را غصب کردیم. گفت: من نار را بهتر از عار میخواهم، من این حرف را نمیزنم. ببینید، بعضیها هستند، یککاری میکنند نمیخواهند از کردههایشان [توبه کنند] بیایند حرف را قبول کنند. اینها کینه عمری دارند. اینها از آنجا به اینها القا شد. مگر نیست؟ پس معلوم میشود این مخیر بوده، خودش قبول کرده، حالا یک مساعدتی شده، میگوید: تا تو اینکار را بروز ندهی، من کاری به تو ندارم، توجه فرمودید؟
حالا این شد یک الست. خدا الستهایی دارد، خدا غدیرهایی دارد، غدیر در کل این خلقت شدهاست. اگر شما میخواهی روایتش را ببینی، در زمان یونس که پیغمبر در ظاهر امیرالمؤمنین را بلند نکرده، یونس کجا، خود آدم کجا؟ پس معلوم میشود غدیر در خلقت ماوراء بوده، این غدیری که درست شد؛ در خلقت آورد که مردم ببینند، مردم بفهمند. تا حتی گفت علی را بلند کن نشان بده، نگویند علی یکچیز دیگری است، یک علی دیگری است. حالا یونس میگوید ما چیزی که ندیدیم چگونه باور کنیم؟ در دهان حوت میافتد، او را میگرداند. حالا [یونس] باید چه کند؟ باید از این کارش توبه کند. توبهاش چیست؟ «یا لا اله الا انت، سبحانک انی کنت من الظالمین»، [یعنی] خدایا من اینرا قبول نکردم، ظالم بودم، به خودم ظلم کردم، به نفس خودم.
رفقایعزیز، مبادا ما ظلم به نفس خودمان کنیم، تزلزل درباره ولایت داشتهباشیم. خود آدم ابوالبشر یک لحظهای خودش را دید، دید یک عالمی هست و خودش. روایت داریم یکلحظه فراموشی کرد، رفت از آن درخت خورد، خدا نگفت [نخور] گفت: نزدیکش نروی، بهتر است. اگر میگفت: نخور، خوردهبود، گناه بود، پیغمبر گناه نمیکند. همینکه رسولالله دارد امیرالمؤمنین را روی دست خودش بلند میکند، مردم را به خلافت امیرالمؤمنین دعوت میکند، «الیوم اکملت لکم دینکم» نازل میشود این چیست؟ این غدیر است. در زمان خود حضرت امیرالمؤمنین هم غدیر بودهاست، گفتند: علی را قبول کنید؟ گفتند: «حسبنا کتابالله»، اینهم غدیر بودهاست. اینهم غدیر است دیگر، عقیده من ایناست در هر زمانی غدیر هست، در پیشآمدهایی که در عالم میشود، ما باید علی را قبول داشتهباشیم. مگر غدیر نبود؟ چرا، اگر شما بخواهید یک اندازهای عظمت ولایت را بفهمید، آن روزی که این ذرات به خدای تبارک و تعالی «لا» گفتند، خدا نگفت: اینها کافر شدند، خدا نگفت اینها مرتد شدند، در زمان عمر و ابابکر گفت. مگر به امر خدا «لا» نگفتند، ما روایت و حدیثی را نداریم، اگر روایت و حدیثی هست بهمن بگویید. من که تمام کتابهای عالم را نمیدانم. من از شما تشکر میکنم، هر کسیکه نوار مرا میشنود، اگر در یکی از تمام کتابهای عالم هست، بیاید مرا آگاه کند، پس خدا [در روز الست اول] نگفته، تازه، خدای تبارک و تعالی، به اینها اظهار لطف کرد، در صورتیکه به خودش «لا» گفتند، خدا اینها را در دنیا آورد، ائمهطاهرین را هم آورد، پیغمبر را هم آورد، گفت: بهمن گفتی «لا»؛ اما اگر زیر بار علی بیایی، زیر بار پیغمبر بیایی، من از حق خودم میگذرم. بهمن گفتی «لا»؛ اما به ولایت بگو: آره، نگو «لا»، باز دوباره خدا به اینها لطفی کرد، توجه فرمودید؟ خدا از حق خودش راجعبه ولایت میگذرد. چرا توجه به ولایت ندارید؟ چرا شناخت ولایت ندارید؟ چرا اندیشه ندارید؟ چرا فکر نمیکنید؟ آخر، تا چهموقع؟ عمر رفت، توجه داشتهباشید، مگر بهغیر ولایت، کسی دیگر یا چیز دیگری میخواهد شما را هدایت کند؟ حالا اینها وقتی پیغمبر امیرالمؤمنین را بلند کرد «لا» گفتند، «حسبنا کتابالله»، توجه بفرمایید؟ آنجا به خدا «لا» گفتند، خدا به اینها مساعدت کرد، اینها را در دنیا آورد، گفت: ولی من این [علی] است، نبی من پیغمبر اکرم است، بیا زیر بار ولی، بیا زیر بار من. حالا گفتند: نه، حالا چه گفت؟ گفت: اینها بعد از رسولالله، مرتد و کافر شدند، به چهچیزی [مرتد و کافر] شدند؟ به ولایت.
من دوباره تکرار میکنم، ببینید برایتان حدیث و روایت گفتم، اگر کسی بیاید این حرف را بهمن بزند که خدای تبارک و تعالی آنجا نگفت اینها کافر شدند، در صورتیکه به خدا گفتند «لا»؛ اما خدا با اینها چه میکند؟ باز با اینها مساعدت میکند؛ اما زمانیکه به ولایت «لا» گفتند، عزیزان من، خدا اینجا مساعدت ندارد. خدا وقتی به ولیاش «لا» گفتی، دیگر مساعدت نمیکند، سزایت جهنم است. آنها پیشتاز در اینکار شدند، جزو طاغوت هستند. کسانیکه دنبال اینها هستند، اهلجهنم هستند. توجه بفرمایید. پس کافر به خدا [باشی]، تو مرتد نمیشوی، خدا هم لعنتت نکردهاست. چرا؟ ما اصلاً نمیتوانیم به خدا کافر بشویم. خدا حاجشیخعباس را رحمت کند، گفت: ما داریم، یهودیها، آمریکاییها، اینها یک خدایی میگویند؛ اما شورویها خدا نمیگویند، میگویند: طبیعت، گفت: همانها هم خداشناس هستند، اسمش را عوضی میگویند. ما میگوییم خدا، آنها میگویند طبیعت. تا حتی ایشان میگفت: شورویها خداشناس هستند، خدا رحمتش کند؛ اما تو باید ولایتشناس باشی. حرفم ایناست. اگر مخالفت ولایت کردی، مخالفت خدا را کردی، مخالفت قرآن را کردی، مخالفت صد و بیست و چهار هزار پیغمبر را کردی، مخالفت تمام احکام را کردی، مخالفت نماز را کردی، مخالفت روزه را کردی، مخالفت حج را کردی. چرا حجشان درست نیست؟ ببینید هر چه که دارم به شما میگویم، با روایت میگویم، چرا حج اهلتسنن درست نیست؟ مخالفت ولایت را کردند. چرا احکامشان درست نیست؟ مخالفت با ولایت کردند،
رفقایعزیز، فدایتان بشوم، مبادا ما مخالفت ولایت کنیم، [سزای] مخالفت ولایت، جهنم است، دوباره تکرار میکنم، مخالفت ولایت خیلی مهم است. چونکه ولایت، قبولی تمام اعمال است، آن، قبولی نماز است، آن، قبولی رکن است، آن قبولی مقام است، آن قبولی طاعت شماست، آن قبولی روزه شماست، آن تا حتی قبولی انفاق شماست. چرا؟ میگوید اگر به یکنفر انفاق کردی چقدر ثواب دارد. جواد الائمه میگوید: ثواب زیارت پدر من، هفتاد حج مقبول، هفتاد عمره مقبول است، آنوقت چه میگوید؟ میگوید: خدمت به یک مؤمن کنی، دل یک مؤمن را خوش کنی، بالاتر از آناست، چرا؟ آن، امر ولایت است. ببین، چه میگوید؟ تو آنجا میروی، به عنوان اینکه تا آنجا رفتی، آگاهی است؛ با عرش خدا تماس میگیری؛ اما امرش بالاتر است، عزیز من، امر ولایت، بالاتر است. عزیز من، گفتم: امر ولایت، امر خداست، دوباره تکرار میکنم، خوشم آمد، امر ولایت، امر خداست، امر قرآن است، امر دوازدهامام، چهاردهمعصوم است، امر صد و بیست و چهار هزار پیغمبر است. امر تمام خلقت، ولایت است.
رفقایعزیز، من خدمت شما راجعبه امر خلق عرض کردم. اگر گفتم امر خلق، خدای تبارک و تعالی خلق را احترام کردهاست، یک امری برای خلق گذاشتهاست. آنوقت آن امر، مخیر بودن آنشخص است، نه اینکه امر خلق، ولایت است. امر خلق، ولایت نیست. خلق، محتاج ولایت است. توجه فرمودید؟ اما اگر صد در صد، اینشخص [ولایت را] اطاعت کرد، آنوقت امر اینشخص، هم توأم به ولایت میشود. دلم میخواهد توجه بفرمایید. میگوید «سلمان منا اهلالبیت». اگر تو کار کردی و جزء اهلبیت شدی، تو خلق هستی، هر چه باشی خلق هستی؛ اما خدا امر تو را احترام کرده، ولایت احترام کردهاست. اتفاقاً یک دوستعزیزی دارم که چند وقت پیش اینجا آمد. این مطلب یکقدری توسعه پیدا کرد، ایشان عالم است و درس اخلاق میگوید و در دانشگاه صحبت میکند و یکآدم عادی نیست و به تمام معنی تواضع ولایت دارد. ایشان آمدند و با هم ملاقات کردیم. گفت: در کتاب کافی نوشتهاست که اگر شما امر خدا را ترجیح بدهی به امر خودت، خدای تبارک و تعالی هشتشرط یا بهقول ما هشت امتیاز به تو میدهد، هشت درجه به تو میدهد: بینایت میکند، دانشمندت میکند، از «العلم یقذفه الله فی قلب من تشاء» به تو میدهد، علم حکمت به تو میدهد، ایشان هشتشرط عنوان کرد، من از ایشان خجالت کشیدم؛ اما دیدم ما نباید در ولایت همدیگر را احترام کنیم، ما باید با همدیگر نجوا کنیم تا ولایت را در قلب خودمان پرورش بدهیم. احترام شخص و شخصیت، یکحرفی است؛ اما احترام ولایت حرف دیگری است. اگر ما بخواهیم با همدیگر، همدیگر را، خودمان را، هیکلمان را احترام کنیم، ما هیکلمان را به ولایت ترجیح دادهایم، من در تمام گوشت و خون و پوستم ایننیست، والله، بالله، تالله، اگر الان خدا بگوید رزقت دست فلانی است، در ولایت، من این حرفها را ندارم، من در ولایت، کسی را احترام نخواهم کرد، مگر حرفش حق باشد، مگر حرفش ولایت باشد. من شخص را نمیبینم، من از این مرد عالم دانا پوزش طلبیدم، گفتم: عزیز من، شما درست میگویی، این معامله است که ما داریم میکنیم، این آن ارزش را ندارد، شما یک امر داری، من هم یک امر دارم. خدا امر را بهمن مخیر کرده، اگر این امر را به تو گفته، دارد تو را امتحان میکند، اگر شما را مخیر کرده، دارد امتحانت میکند، باید از عهده آن برآیی. باید امر تو، امر خدا باشد، تو فرمانده یک امر هستی، یعنی تو مانند این هستی که تقریباً نماینده امر هستی، باید ترجیح بدهی، به دستت فرمان بدهی، به چشمت فرمان بدهی، به پایت فرمان بدهی، به فکرت فرمان بدهی، اگر خدا تو را مخیر کرده، فرماندهات قرار داده، اگر یک فرمانده هنگ اشتباه کند، چقدر مسئول است؟ والله، تو هم مسئولی، اگر مخیرت کرده، تو را فرمانده قرار داده، فرمانده باید اطاعت کند، اطاعت مافوق بکند. مافوق، ولایت است. حالا من به این مرد بزرگوار گفتم: شما درست میگویی که اگر شخصی امر خدا و امر ولایت را به امر خودش ترجیح بدهد، به او هشتشرط میدهد، ما باید در ولایت، امر نداشتهباشیم، ایشان اشک در چشمانش گشت و در حق من دعا کرد. گفت: اینهمه خواندم؛ اما به این توجه نداشتم. گفتم: ما در مقابل خلق، باید استقامت داشتهباشیم، کرنش از خلق نکنیم؛ اما در ولایت نابود باشیم. اصلاً ما نباید امر داشتهباشیم، اگر داشتی یکچیزی است که معامله میکنی. اگر من گفتم خلق، یک امری دارد، انبیا هم امر داشتند، مگر امر نداشتند؟ خب، امر میکردند؛ اما امرشان امر خدا است. اگر آن شخصی که من گفتم، امر دارد، امر دارد، مگر انبیا امر ندارند؟ اما امر خدا را بگوید، خودش را نابود کند.
عزیز من، چرا توجه نداریم؟ من تشکر از شما میکنم، تا زنده هستم از شما تشکر میکنم؛ اما یکحرفی که زده میشود باید مطلب برسد. عزیز من، یک گوجهای که میخواهی بچینی، [اگر نرسیده باشد] تلخ است، انجیری که میخواهی بچینی، [اگر نرسیده باشد] شیرهاش دستت را زخم میکند. حرف ولایت باید در قلب شماها برسد. وقتی رسید توجه دارید وگرنه مورد ایراد قرار میگیرید. مگر پیغمبر نگفت: من ریشه شجره هستم، علی ساق آن شجره است، میوهاش قرآن است، تو برگ شجره هستی، عزیز من، باید مطلب برسد. من به فدای همه شماها بشوم، که شما صحبت میکنید. اما باز هم باید یک اندازهای تامل کنید، با تامل و اندیشه جواب بدهید، اگر با اندیشه جواب ندادید، خداینخواسته، نستجیر بالله، من میگویم مبادا شما یکذره خجل بشوید. خدایا، من دارم شرط با تو میکنم، عهد با تو میکنم، اگر بخواهم شما یک ذرهای خجل بشوید، خدایا، من را به دین یهودی از دنیا ببر. من تمام شماها را با عظمت میدانم. اصلاً شما را آبروی خودم میدانم. ما روایت داریم، میفرماید: سه چیز خوب چیزی هست: پول خوب چیزی است، آبرو خوب چیزی است، دین بهتر است. پول را باید خرج آبرویت کنی، آبرو و پول را خرج دینت کنی. من در عین حال میخواهم وقتیکه صحبتی میشود، یکاندازه اندیشه داشتهباشید، مبادا من جواب بدهم، خداینخواسته شما یکذره خجل بشوید. والله، بهدینم، اینرا نمیخواهم. من دلم میخواهد در مقابل شما خجل بشوم؛ اما چاره ندارم باید جواب بدهم؛ اما در ماورای من، بهدینم، ایناست که میخواهم شما بهمن پیروز بشوید؛ یعنی به حرف پیروز بشوید. «من» نیستم، بهقول فرمایش حاجشیخعباس تهرانی، «من» را باید سینه دیوار زد، تا نگویم مطلب جا نمیافتد. اصلاً اگر «من» بگویی، تو یکچیزی برای خودت عنوان کردهای، برای خودت یکچیزی هستی، ما در مقابل ولایت باید نابود باشیم، اصلاً باید چیزی نباشیم.
شما مواظبت کنید، من میخواهم حرفی بزنم که این انشای ولایتم است. شما خیال نکنید آن غدیر در آسمان بوده، غدیری که اینها مخالفت کردند عمر و ابابکر بوده؟ اگر شما با یک حاکمی روبرو شدی، او دارد یکحرفی میزند، همان هم غدیر است، تو نباید حرف بیولایت را قبول کنی. الان برای شما غدیر است، همیشه غدیر است، چرا امام میفرماید: هر روز عاشورا است؟ حالا هر روز امامحسین را میکشند؟ نه، هر روز باید مواظب امر امامحسین باشید. از ابنسعد و شمر ملعون بدت بیاید، غدیر همیناست: با یکنفر روبرو میشوی، میبینی یکحرفی دارد میزند که ولایت را قبول ندارد، تو نباید تحت تاثیر او قرار بگیری، همینجا برای تو غدیر است. غدیر؛ یعنی ولایت، قبول نکردن شد. عزیزان من، خیلی باید توجه داشتهباشیم. اگر حضرت میفرماید: آخرالزمان، دین مانند نگهداشتن آتش در کف دست است، یا مانند بیابانی که در آن باد میآید و میخواهی چراغی روشن کنی، یا مانند پابرهنهای که در بیابانی که پر از خار مغیلان است، میدانی یعنیچه؟ توجه فرمودید؟ آخر، یکی میگفت: پل صراط از یک مو نازکتر و از یک شمشیر تیزتر است. گفت: بابا، بگو نمیشود بروی؟ اگر آنروز پیغمبر فرمود، من امروز افشایش میکنم، امروز از اینجا که رفتی، در تیغهای بیابان میروی، امروز از اینجا که رفتی از خانهات حرکت میکنی، باد آخرالزمان دارد میآید، مواظب باش باد تو را نبرد. تو باید چنان در ولایت محکم باشی که باد به امر تو باشد، مگر سلیمان نبود که باد به امرش بود؟ یعنی به امر ولایتش بود، اگر میگوید بیابانی که پر از خار مغیلان است ببین شما چقدر مشکلات دارید؟ مگر من متوجه نیستم؟ تمام خلق، اغلب خلق، مگر یکعدهای معدودی، تمام آنها دارند شما را دعوت میکنند بهغیر راه ولایت. عزیزا من، محکم باشید.
اگر میگوید: [نگهداشتن دین مانند نگهداشتن] آتش کف دست [است]، عقیده ولایتم ایناست که باید صبر داشتهباشید، باید تحمل داشتهباشید، آتش آخرالزمان را در دستت بگیری، نگذاری به اهلت، به عیالت، به بچهات، به شرفت، به غیرتت، به هستیات، جرقه بزند. عزیزان من، این آتش را در کف دستتان بگیرید، قانع و راضی باش. اگر قانع و راضی شدیم، دستمان پیش خلق دراز نیست. آدم باید محترم باشد، مؤمن باید محترم باشد، نه ضعیف. ضعیف در مقابل خدا و ولایت باشد، «یا لطیف، ارحم عبدک الضعیف» ما در مقابل خلقِ امروز، باید قوی باشیم، عزیزان من، اگر قوی نباشید، سُر میخورید. چطور باشیم که قوی باشیم؟ ما خلق را موثر ندانیم. «یا مؤثر»، خدا مؤثر است، علی مؤثر است، ولایت مؤثر است.
به شما میگویم آیا ولایت اینقدر قدرت ندارد ما را تامین کند؟ اینقدر ما خدا نشناسیم، اینقدر قدرت خدا را نمیفهمیم، اینقدر قدرت وجود امامزمان را نمیفهمیم، مگر خدا نمیگوید «والله خیر الرازقین»؟ رزقتان را میدهم، به اندازه یکآدم عادی به خدا اطمینان داشتهباشید. آنوقت سُر نمیخورید. یکی از رفقایعزیز گفت: من برای شما ناهار میآورم، ما هم به خانواده گفتیم: ایشان ناهار میآورد، اطمینان داریم که ایشان برای ما ناهار میآورد، آیا خدا را به اندازه این آدم قبول نداریم؟ خودش میگوید: رزقتان را میدهم، «والله خیر الرازقین» حالا که میگوید رزقتان را میدهم، یک قسم هم روی آن گذاشتهاست. آخر، با این کارهایی که ما داریم میکنیم، به چه دلیلی میگوییم خداشناسیم؟ تو اگر در ماورای خلقت خودت خرد شوی، میبینی خداشناس نیستی. بیا با خودت نجوا کن، عزیز من، با خدا نجوا کن، اول با خودت نجوا کن. نجوای خودت را به خدای تبارک و تعالی اظهار کن. نجوای خودت چیست؟ ولی را بشناس، خدا را بشناس، حالا که شناختی، داری با خدا نجوا میکنی. والله، اگر خدا را شناختیم، با خلق نجوا نمیکنیم. من این مطلب را دوباره تکرار میکنم. اگر یکی خدمت به ما کرد ما باید به او دعا کنیم. من بهدینم قسم، یک وقتهایی میگویم: خدایا، اینها که به خلق خدمت میکنند، خدایا، همینطور که رحمتت را میباری، رحمتت را بهسر اینها ببار. آن یکحرف دیگری است. مؤثر بودن یکحرف دیگری است، اینرا باید [تشخیص بدهیم].
یکی از این علما که جزء اوتاد است؛ این یک رگش عرب است، یکی شاگردی داشت که اینجا آمد، این خرما میدهد. البته از من هم انتظار نداشت. آنآقا را هم شما میشناسید. اما ایشان چندینسال درس ایشان بود. در عربستان بوده، این عرب با ایشان دوست بودهاست. آنوقت شاگردش گفت: اینها که خرما میآوردند، یکی به او گفتهبود: آخر، شما خیلی خرما میدهی، گفتهبود: عدهای خر هستند، میآورند. این فرد این مطلب را عنوان کرد، گفتم: خیلی بیتربیت است، تربیت ندارد، این شاگرد جا خورد، مجتهد است، گفتم: تربیت ندارد، تربیتِ انسانیّت ندارد، گفت: چرا؟ گفتم: این شخصی که الان یکچیزی میآورد، من ماشینش را دیدم که از کجا زده بیرون، رفته در بقالی، آن فرد به او گفته: اینجا توقف ممنوع است، دوباره پارک کرده آنطرف، دوباره در خیابان دویده، داشته میرفته زیر ماشین، دوباره آنجا معطل شده، دوباره اهل و عیالش معطل شدند، این یکچیزی میآورد، باید تشکر ازش کرد، همین؟ یک خری میآورد؟ این شاگرد دست و پایش را جمع کرد، گفتم: برو بهش بگو. توجه فرمودید؟ تربیت، بهغیر از درسخواندن است. تو درس خواندهای؛ اما تربیت نداری، تربیت، امرِ ولایت میآورد. گفتم: من اینرا که دارد میآورد، اینقدر دارم لطمه میخورد، حالا دلم را خوش میکنم، میگویم: خدایا، تو عوض به این میدهی، خدایا، بهمن که کاری نیست. اینقدر ما باید تشکر کنیم از نعمتی که از خلق به ما میرسد. چون عقیدهام ایناست که شب زنگ به او زدهاست، شب امامزمان زنگ به این زدهاست که برو یک مبلغی به یکی بده، زنگ به او زده، ما باید زنگ را احترام کنیم. این احتیاج بهمن ندارد، نه ما یکچیزی هستیم که بخواهد از کنار ما بهاصطلاح بزرگی تامین کند. تمام ابعادش ولایت است، باید از اینچنین آدمی تشکر کرد. این بندهخدا رفته این خرما را از کجا آوردهاست؟ حالا که برای تو آورده، تو باید اینطوری بگویی. خلاصه، این آدم فاضل، دست و پایش را جمع کرد. من متوجه میشوم که این یواشیواش، بهجای بد برمیخورد. میخواهی بگویم که به کجا برمیخورد؟ مگر خدا نمیگوید من به محبت اینها [پنجتن] این عالم را خلق کردم، ما نباید تشکر کنیم؟ اگر آنجا تشکر نکردیم، فهمش را نداری که اینجا از ائمه تشکر کنی؟ بهواسطه محبت اینها، این عالم خلق شده، این سیب را میخوری این گلابی را میخوری، باید تشکر کرد. باید از ولایت تشکر کنید. باید از یک دوستِ امیرالمؤمنین تشکر کنید. خدا هم تشکر میکند. روایت داریم، میگوید: اگر چیزی به یکی دادی، میگوید دستت را ببوس. خدا میگوید در دست من گذاشتی، مگر خدا دست دارد؟ دست یک مؤمن را دست خودش قرار میدهد.
عزیزان من بیایید مؤمن بشوید. مگر نمیگوید قدرتالله، یدالله، عینالله؟ مگر به امیرالمؤمنین نمیگوید: دست خدا، چشم خدا، پای خدا؟ یک مؤمن هم هماناست. عزیزان من، بیایید مؤمن بشوید. بیایید از این مکتب به مکتب دیگری نروید. والله، بالله، اشتباهاست. صراط مستقیم ایناست. آنقدر خدای تبارک و تعالی خوشش میآید که حالا که نداری، بهفکر باش اگر داشتم میدادم. ما که نمیگوییم که همین الان بده؛ اما دلت چطور باشد؟ دلت توی امر باشد، دلت توی انفاق باشد، اتفاقاً روایت داریم یکنفر خدمت پیغمبر آمد، گفت: یا رسولالله، من یک مبلغی دارم میخواهم صبح بیاورم به مردم بدهم، پیغمبر گفت: هنوز که ندادی؛ اما خدا ثواب هفتاد سال عبادت برای تو نوشت. من بیروایت و حدیث حرف نمیزنم، یکنفر آمد گفت: من ندارم؛ اما آنقدر دلم میخواهد داشتهباشم که بدهم، اتفاقاً یکروایتی داریم که مبلغی که میخواهی بدهی حساب میشود. یعنی شما الان نداری؛ اما میگویی هزار تومان میخواهم بدهم یا صدهزار تومان میخواهم بدهم، مبلغت را حساب میکنند، خیلی خدای خوبی داریم. حضرت فرمود: ثواب دوازدهسال عبادت برای تو نوشته شد. این حرفها چیست که ما درباره [خدا] میزنیم، چرا؟ خدا خوشش میآید به عیالات خودش کمک کنی، خدا خوشش میآید به این واسطه تو را بالا ببرد. خدا خوشش میآید تو را رزّاق کند. توجه فرمودید؟
یکدوستی دارم میگفت یکخانه درست میکردیم برای یک تیمسار بود، ما پول از این قبول نکردیم، گفتیم: خودت بیا مزد بده، دیدیم شب که میشد، اینجوری میکرد. میگفتیم: تیمسار، چرا میچندی؟ میگفت: جان که نیست بدهم، پول است که میخواهم بدهم. بعضیها اینجوری هستند. میگفت: جان که نیست که بخواهم بدهم، پول است! خسیس، پول را از امر بیشتر میخواهد، باید پول را خرج امر کرد. یکوقت تعصبی نشوید، من دوباره تکرار میکنم؛ اول خودت، خانوادهات، همسایهات، قوم و خویشانت، آنوقت باید مطابق شأنت بدهی، مطابق شأنت باید مرکب داشتهباشی. خدا رحمت کند حاجشیخعباس را، میگفت: اگر تو شأنت ایناست که چرخ سوار شوی، موتور سوار شدی، باید خمس و سهم امامش را بدهی. به یکی از رفقایعزیزم گفتم: تو باید ماشین داشتهباشی، ماشینت هم خمس و سهم امام ندارد. تو شأنت ایناست که ماشین داشتهباشی، توجه فرمودید؟ شأن چیست؟ این چیزی که تو داری، باید احتیاج داشتهباشی، اگر احتیاج داشتهباشی، آن امر میشود، شأن کنار میرود. آن آقایی که نسبتاً یک شخصیتی است، این نمیتواند که جایی میخواهد برود، زن و بچهاش را آنجا ببرد. این اگر توان داشتهباشد، باید ماشین بخرد. نمیتواند که زن و بچهاش را کنار خیابان ببرد، آقا کجا؟ اینجا، آقا کجا؟ آنجا. این پول را باید یکجایی بگذارد و کار دیگری با این پول بکند، یک ماشین بخرد. ما نیامدیم که شما را از دنیا منزوی کنیم، من آمدهام شما را هم ولایتی کنم، هم توحیدی کنم، هم از دنیا بهرهای ببرید، ما نیامدیم شما را منزوی کنیم،
عزیزان من، توجه بفرمایید. تو الان یک فامیلی داری. من یکی از عزیزان من فامیلی دارد، یکی رییس بانک است، یکی رییس کجا و کجا، به او میگویم: بابا جان، چادر خانم تو هم باید یکقدری خوب باشد، لباسهای بچهات باید خوب باشد، وگرنه توهین به ولایتت میکنند. میگویند: فلانی ندارد، خب، تو که داری، یک چادر خوب برای خانمت بخر؛ اما بدننما نخر، لباسی بخر که خدا گفته، حضرتزهرا گفته. چقدر بعضی لباسها خوب است، بعضی پارچهها خوب است؟ یکچیزی بخر که بدننما نباشد، یکچیزی بخر که شرع گفته، تو لباسهایت باید تمیز باشد. اصلاً خودت هم باید تر و تمیز باشی. حالا روایت میخواهی؟ روایت داریم یکنفر خدمت پیغمبر آمد، دید یکقدری ژولیده پولیده است، گفت: زن هم داری؟ گفت: بله، گفت: دوست داری زنت ژولیده، پولیده باشد؟ گفت: نه، حضرت گفت: او هم دوست دارد تو ژولیده، پولیده نباشی. اینچه ریشی است میگذاری آن بیچاره را هم اذیت میکنی؟ آخر، تو که پر پشت نیستی. آقا، من نمیگویم ریشتان را بتراشید، حالا کار را برعکس نکنید؛ اما تو که کار که نداری، پول که نداری، یک همچنین هم که ریش داری، این بندهخدا چه کند؟ شب که میشود یکمشت مو پیشش میگذاری. بابا جان، پیغمبر فرموده، من روایت رسولالله را میگویم. درستاست که الان شبعید است و میخواهیم یکحرفی بزنیم؛ اما این نوار را کسی دیگری هم میشنود. گفت: تو زنداری، گفت: دلت میخواهد او ژولیده، پولیده باشد، گفت: نه، گفت: او هم میخواهد تو ژولیده، پولیده نباشی. اصلاً اسلام آمده نظافت را آورده؛ اما خارجیها کثافت آوردند. عزیز من، نظافت کن، نه کثافت، اینها چیست؟ ما مکه که رفتهبودیم، چند نفری آمدهبودند یکی آیتالله کبیر بود یکی حاج احمدآقا، یکی آقای وزیری بود، یکیدیگر هم آمد، این آقای وزیری تا آخر سفر، خدا میداند زنش چادر مشکی داشت با جوراب مشکی، آن یکی، رفت برگشت ما دیدیم خانمش مصری شدهاست. شما که مکه تشریف بردهاید. این زنهای مصری، خیلی جالب هستند و جالب هم خودشان را درست میکنند. یکچیزی میاندازند روی شانهشان، کفش سفید، شلوار سفید، روسریاش سفید، اینها هم بهحساب حجاب اسلامی دارند، رویشان بیرون است! این زن رفت خودش را همانطور کرد. این زن شب رفت و نیامد. این مرد هم از ما انتظار [برخورد] نداشت. گفت: آخر، خانم کجا بودی؟ گفتم: تو اینطوریاش کردی که شب خانه نمیآید. دیگر از ما بدش آمد، دیگران ما را مهمان کردند، او من را مهمان نکرد، خب نکند. گفتم: خودت اینجوریاش کردی، حالا شب میرود بیرون.