حج 76: تفاوت بین نسخه‌ها

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو
جز (جایگزینی متن - 'باباجان‌من' به 'باباجانِ من')
 
جز (جایگزینی متن - '، اما ' به '؛ اما ')
 
سطر ۱۱: سطر ۱۱:
 
رفقای‌عزیز، فدایتان شوم، این مکه معظمه که خانه‌خدا است، حجاج محترم تشریف می‌برند به عنوانی که حج به‌جا بیاورند. اما دستور دارد، فرمان دارد؛ باید فرمان خدا را اطاعت کنی. «و له الامر و له الخلق» خدا خلق کرده، امر رویش گذاشته. اگر خلق روی امر نباشد، خلق در مقابل خدا در روز قیامت صحبت می‌کند، به خدا عرض می‌کند ما را خلق کردی، امر روی ما نبود که ما اطاعت کنیم. پس این‌ها که بعضی از مهندس‌ها حرف‌هایی دارند، خیلی متوجه نشدند. اگر من می‌گویم متوجه نشدند، نخواستم به قدس مقام مهندس‌ها جسارت کنم، خدا نکند؛؛ اما باید کار کنند تا به این مقام برسند، بفهمند «له الخلق و له الامر» یعنی‌چه. حالا مکه امر است، باید امر را اطاعت کرد؛ یعنی با شرایطش. من این مکه را به خواست خدای تبارک و تعالی [برای شما صحبت می‌کنم]، پیغمبر فرمود: عده‌ای هستند از برای تجارت [در آخرالزمان حج می‌کنند]، عده‌ای هستند از برای سیاحت، عده‌ای هستند از برای اسم و رسم. من اسم و رسمش را امروز یک‌قدری به خواست خدا برایتان صحبت می‌کنم. شما ببین امر این‌است که اول باید کاری که شما می‌کنید، پولت حلال باشد؛ یعنی خیلی ابعاد این پول باید درست باشد. مبادا خدای‌نخواسته رشوه باشد، مبادا خدای‌نخواسته خون مردم باشد، مبادا خدای‌نخواسته گران‌فروشی باشد. مبادا خدای‌نخواسته غش در معامله باشد، مبادا خدای‌نخواسته این پول را از برای هوا و هوس جمع کرده‌باشی. شرط اولش این‌است که پول حلال باشد.  
 
رفقای‌عزیز، فدایتان شوم، این مکه معظمه که خانه‌خدا است، حجاج محترم تشریف می‌برند به عنوانی که حج به‌جا بیاورند. اما دستور دارد، فرمان دارد؛ باید فرمان خدا را اطاعت کنی. «و له الامر و له الخلق» خدا خلق کرده، امر رویش گذاشته. اگر خلق روی امر نباشد، خلق در مقابل خدا در روز قیامت صحبت می‌کند، به خدا عرض می‌کند ما را خلق کردی، امر روی ما نبود که ما اطاعت کنیم. پس این‌ها که بعضی از مهندس‌ها حرف‌هایی دارند، خیلی متوجه نشدند. اگر من می‌گویم متوجه نشدند، نخواستم به قدس مقام مهندس‌ها جسارت کنم، خدا نکند؛؛ اما باید کار کنند تا به این مقام برسند، بفهمند «له الخلق و له الامر» یعنی‌چه. حالا مکه امر است، باید امر را اطاعت کرد؛ یعنی با شرایطش. من این مکه را به خواست خدای تبارک و تعالی [برای شما صحبت می‌کنم]، پیغمبر فرمود: عده‌ای هستند از برای تجارت [در آخرالزمان حج می‌کنند]، عده‌ای هستند از برای سیاحت، عده‌ای هستند از برای اسم و رسم. من اسم و رسمش را امروز یک‌قدری به خواست خدا برایتان صحبت می‌کنم. شما ببین امر این‌است که اول باید کاری که شما می‌کنید، پولت حلال باشد؛ یعنی خیلی ابعاد این پول باید درست باشد. مبادا خدای‌نخواسته رشوه باشد، مبادا خدای‌نخواسته خون مردم باشد، مبادا خدای‌نخواسته گران‌فروشی باشد. مبادا خدای‌نخواسته غش در معامله باشد، مبادا خدای‌نخواسته این پول را از برای هوا و هوس جمع کرده‌باشی. شرط اولش این‌است که پول حلال باشد.  
  
حالا که این پول حلال است، مکه به شما واجب شد. واجب‌تر از این چیست؟ ولایت. گوش به عرض بنده بدهید، واجب‌تر از این، ولایت است. باید شما متقی باشی. متقی کیست؟ امام‌المتقین را قبول داشته‌باشد، یعسوب‌الدین را قبول داشته‌باشد، امیرالمؤمنین را قبول داشته‌باشد، وصی رسول‌الله را قبول داشته‌باشد به «الیوم اکملت لکم دینکم». اگر مکه می‌روی، به عشق علی باید بروی. خدایا یعنی می‌شود ما دور زایشگاه علی بگردیم؟ این مکه باید امر باشد. باید امر را اطاعت کنی. هوا نباشد، هوس نباشد، خودخواهی نباشد. این‌ها همه‌اش شعبه‌ای است که از شیطان به مکه تو آسیب می‌رساند. هدفت خدا باشد، هدفت اطاعت خدا باشد. حالا شما از این‌جا حرکت می‌کنی به امید خدا، چه خیالی داری؟ همین‌جور که داری می‌روی، باید گناهانت را در نظر بگیری. خدایا من بچه آدمم، اما آدم آمد آن‌جا توبه‌اش قبول شد. جد ما آمد آن‌جا توبه‌اش قبول شد. به این عنوان حرکت کنید. یک مطلبی را می‌خواستم خدمتتان عرض کنم، بیشتر مردم در این‌جا متفکر نیستند، این مطلب را حالی‌شان نیست. اما شما الحمدلله همه‌تان حالی‌تان است. من تکراراً می‌خواهم بگویم. این‌ها را به آن‌کسی می‌خواهم بگویم که مثل خودم است. مگر نداریم که می‌گوید: اگر شما یک حاجت برادر مؤمن را برآوری، هفتاد حج هفتاد عمره داری. اما می‌آیند خدمت رسول‌الله، آن‌موقع این‌جوری نبوده که مکه هم تجددی شود! تمام کارهای ما [تجددی شده]، تجدد تا مکه هم رفت. من خودم دیدم نزدیک خانه‌خدا تلویزیون بود. مگر نمی‌گوید از جوادالائمه سوال می‌کنند، یابن رسول‌الله زیارت قبر پدر شما می‌گویند هفتاد حج و عمره مقبول است. حضرت می‌فرماید. اما می‌گوید: «لا اله الا الله حصنی، فمن دخل حصنی، انا من شروطها»، شرط آن زیارت این‌است که امام‌رضا را قبول داشته‌باشی به امامت. حالا مگر این روایت صحیح نیست؟ از خود معصوم است. آمده پیش پیغمبر، می‌فرماید: یا رسول‌الله، من هر چه بگویی می‌دهم، مکه نروم آیا به ثوابش می‌رسم؟ حضرت اشاره به کوه ابوقبیس می‌کند، می‌گوید: مطابق این طلا و نقره بدهی جای این مکه را نمی‌گیرد. [این] چه مکه‌ای است؟ از آن‌طرف می‌فرماید: زیارت امام‌رضا هفتاد حج، هفتاد عمره دارد. این با آن‌چه مناسبتی دارد؟ اگر بشر تفکر نداشته‌باشد، گیج‌کن بشر می‌شود. چرا؟ این مثل نمازی است که حضرت‌زهرا خواند. تمام خلقت فدای زهرا شود. پیغمبر اکرم چند تا شتر آورده آن‌جا گذاشته، می‌گوید هر کس دو رکعت نماز کند، این آدم فکر و خیال نکند، حواسش پیش محبوب خودش، خدا باشد، هیچ فکر و خیال به خودش راه ندهد، من یکی از این شترها را به او می‌دهم. مردم بدانید [پیامبر] دلتان را افشاء می‌کند. [این حرف پیامبر] مبنا دارد. دارد به آن‌ها می‌گوید: بدانید من از آن خیالهای باطلی که شما می‌خواهید حق زهرا را بگیرید، علی را می‌خواهید حقش را بگیرید، خبر دارم. معنی روایت این‌است، دارد هشدار به عمر و ابابکر می‌دهد، می‌گوید ببین از قلوب شما من خبر دارم. «یا مقلب القلوب»، اگر خدا «مقلب القلوب» است، من هم «مقلب القلوب» ام. اما من و علی را خدا «مقلب القلوب» کرده. از قلوب شما اطلاع دارم. شما چه مردمان بدی هستید. اما به عنوان شتر، آورده دارد حالی‌شان می‌کند. حالا همه نماز خواندند، به ابابکر گفت تو پنج‌تا، شش‌تا فکر کردی. همه فکرهایش را گفت، به عمر گفت، به طلحه گفت، به زبیر گفت، همه را گفت، یک‌دفعه گفت فاطمه، تو یک فکر کردی، گفتی اگر من نماز بخوانم فکر نکنم، آن شتری که چاق است را برمی‌دارم که به فقرا خیلی برسد. فوراً جبرئیل نازل‌شد، این نماز است. ببین، قربانت بروم، فدایت شوم، اول باید مکه بروی، بعد انفاق کنی. ما هیچ روایت نداریم، هرکس روایتی را پیدا کرد به‌من بگوید، من انعام به او می‌دهم. هیچ روایت نداریم که بگوید اگر به یک مستمند تو کمک نکردی، یا یهود یا نصرانی بمیر. قدر این حرف را بدانید. این حرف والله همه‌جا پیدا نمی‌شود. از این‌جا می‌گوید هفتاد حج، هفتاد عمره داری، عدد معلوم می‌کند، چرا معلوم می‌کند؟ می‌گوید حاجی یعنی اگر آن‌جا رفتی، فکر فقرا هم باش. تمام حرف‌های رسول‌الله، تمام حرف‌های ائمه، تمام این‌ها مبنا دارد. اگر مبنایش را فهمیدیم خوب است. چه‌کسی به تو می‌دهد؟ خودشان به تو می‌دهند. اما اگر می‌گوید مکه نروی، یا یهود یا نصرانی هستی. خیلی روایت با عظمت است. پس باید مکه بروی.  
+
حالا که این پول حلال است، مکه به شما واجب شد. واجب‌تر از این چیست؟ ولایت. گوش به عرض بنده بدهید، واجب‌تر از این، ولایت است. باید شما متقی باشی. متقی کیست؟ امام‌المتقین را قبول داشته‌باشد، یعسوب‌الدین را قبول داشته‌باشد، امیرالمؤمنین را قبول داشته‌باشد، وصی رسول‌الله را قبول داشته‌باشد به «الیوم اکملت لکم دینکم». اگر مکه می‌روی، به عشق علی باید بروی. خدایا یعنی می‌شود ما دور زایشگاه علی بگردیم؟ این مکه باید امر باشد. باید امر را اطاعت کنی. هوا نباشد، هوس نباشد، خودخواهی نباشد. این‌ها همه‌اش شعبه‌ای است که از شیطان به مکه تو آسیب می‌رساند. هدفت خدا باشد، هدفت اطاعت خدا باشد. حالا شما از این‌جا حرکت می‌کنی به امید خدا، چه خیالی داری؟ همین‌جور که داری می‌روی، باید گناهانت را در نظر بگیری. خدایا من بچه آدمم؛ اما آدم آمد آن‌جا توبه‌اش قبول شد. جد ما آمد آن‌جا توبه‌اش قبول شد. به این عنوان حرکت کنید. یک مطلبی را می‌خواستم خدمتتان عرض کنم، بیشتر مردم در این‌جا متفکر نیستند، این مطلب را حالی‌شان نیست. اما شما الحمدلله همه‌تان حالی‌تان است. من تکراراً می‌خواهم بگویم. این‌ها را به آن‌کسی می‌خواهم بگویم که مثل خودم است. مگر نداریم که می‌گوید: اگر شما یک حاجت برادر مؤمن را برآوری، هفتاد حج هفتاد عمره داری. اما می‌آیند خدمت رسول‌الله، آن‌موقع این‌جوری نبوده که مکه هم تجددی شود! تمام کارهای ما [تجددی شده]، تجدد تا مکه هم رفت. من خودم دیدم نزدیک خانه‌خدا تلویزیون بود. مگر نمی‌گوید از جوادالائمه سوال می‌کنند، یابن رسول‌الله زیارت قبر پدر شما می‌گویند هفتاد حج و عمره مقبول است. حضرت می‌فرماید. اما می‌گوید: «لا اله الا الله حصنی، فمن دخل حصنی، انا من شروطها»، شرط آن زیارت این‌است که امام‌رضا را قبول داشته‌باشی به امامت. حالا مگر این روایت صحیح نیست؟ از خود معصوم است. آمده پیش پیغمبر، می‌فرماید: یا رسول‌الله، من هر چه بگویی می‌دهم، مکه نروم آیا به ثوابش می‌رسم؟ حضرت اشاره به کوه ابوقبیس می‌کند، می‌گوید: مطابق این طلا و نقره بدهی جای این مکه را نمی‌گیرد. [این] چه مکه‌ای است؟ از آن‌طرف می‌فرماید: زیارت امام‌رضا هفتاد حج، هفتاد عمره دارد. این با آن‌چه مناسبتی دارد؟ اگر بشر تفکر نداشته‌باشد، گیج‌کن بشر می‌شود. چرا؟ این مثل نمازی است که حضرت‌زهرا خواند. تمام خلقت فدای زهرا شود. پیغمبر اکرم چند تا شتر آورده آن‌جا گذاشته، می‌گوید هر کس دو رکعت نماز کند، این آدم فکر و خیال نکند، حواسش پیش محبوب خودش، خدا باشد، هیچ فکر و خیال به خودش راه ندهد، من یکی از این شترها را به او می‌دهم. مردم بدانید [پیامبر] دلتان را افشاء می‌کند. [این حرف پیامبر] مبنا دارد. دارد به آن‌ها می‌گوید: بدانید من از آن خیالهای باطلی که شما می‌خواهید حق زهرا را بگیرید، علی را می‌خواهید حقش را بگیرید، خبر دارم. معنی روایت این‌است، دارد هشدار به عمر و ابابکر می‌دهد، می‌گوید ببین از قلوب شما من خبر دارم. «یا مقلب القلوب»، اگر خدا «مقلب القلوب» است، من هم «مقلب القلوب» ام. اما من و علی را خدا «مقلب القلوب» کرده. از قلوب شما اطلاع دارم. شما چه مردمان بدی هستید. اما به عنوان شتر، آورده دارد حالی‌شان می‌کند. حالا همه نماز خواندند، به ابابکر گفت تو پنج‌تا، شش‌تا فکر کردی. همه فکرهایش را گفت، به عمر گفت، به طلحه گفت، به زبیر گفت، همه را گفت، یک‌دفعه گفت فاطمه، تو یک فکر کردی، گفتی اگر من نماز بخوانم فکر نکنم، آن شتری که چاق است را برمی‌دارم که به فقرا خیلی برسد. فوراً جبرئیل نازل‌شد، این نماز است. ببین، قربانت بروم، فدایت شوم، اول باید مکه بروی، بعد انفاق کنی. ما هیچ روایت نداریم، هرکس روایتی را پیدا کرد به‌من بگوید، من انعام به او می‌دهم. هیچ روایت نداریم که بگوید اگر به یک مستمند تو کمک نکردی، یا یهود یا نصرانی بمیر. قدر این حرف را بدانید. این حرف والله همه‌جا پیدا نمی‌شود. از این‌جا می‌گوید هفتاد حج، هفتاد عمره داری، عدد معلوم می‌کند، چرا معلوم می‌کند؟ می‌گوید حاجی یعنی اگر آن‌جا رفتی، فکر فقرا هم باش. تمام حرف‌های رسول‌الله، تمام حرف‌های ائمه، تمام این‌ها مبنا دارد. اگر مبنایش را فهمیدیم خوب است. چه‌کسی به تو می‌دهد؟ خودشان به تو می‌دهند. اما اگر می‌گوید مکه نروی، یا یهود یا نصرانی هستی. خیلی روایت با عظمت است. پس باید مکه بروی.  
  
 
حالا از این‌جا حرکت کردی، حاج‌آقا می‌آیی مسجد شجره، مُحرم می‌شوی. آقا محرم یعنی‌چه؟ ای‌خدا من لباسهایم را ریختم، کفن پوشیدم. خدایا هر چه در دلم بود، هر چه در ابعادم بود، ریختم دارم می‌آیم محلی که تو توبه آدم ابوالبشر را قبول کردی. آمدم آن‌جا که اول وحی که در عالم نازل‌شده، آن‌جا بوده. آمدم آن‌جا که از این‌جا زمین کشیده‌شده، تمام خلقت آرامش پیدا کرده. آمدم آن‌جا که این‌جا توبه کنم، آرامش پیدا کنم. مدام این در و آن در نزنم، سکونت پیدا کنم. چه می‌گوییم ما؟ همین رفتی؟ حالا می‌خواهی بگویی «لبیک، لبیک»، یعنی‌چه؟ امام‌سجّاد می‌خواهد بگوید «لبیک»، مرتب می‌خواهد بگوید، دوباره می‌گوید سه‌باره می‌گوید، یا علی‌بن الحسین دارد وقت می‌گذرد. گفت: می‌ترسم خدا بگوید «لا لبیک». والله، دارد به‌من و تو می‌گوید. به‌دینم، به‌من و تو می‌گوید. او که خودش لبیک است. امام‌سجّاد خودش لبیک است. کار تو را او باید قبول کند. او باید لبیک به تو بگوید. حالا یک‌آدم مهندسی که از ولایت یک بهره خیلی کمی برده، چه می‌گوید؟ می‌گوید نمی‌دانم، من خجالت می‌کشم، نمی‌گویم!! چه نسبتی به حضرت می‌دهد؟ این برای تو دارد می‌گوید. امام‌سجّاد خودش لبیک است. امیرالمؤمنین خودش لبیک است. دارد امر را اطاعت می‌کند. دارد یک‌جوری می‌کند که بگوید امام‌سجّاد هم اینجوری کرد، امیرالمؤمنین هم اینجوری کرد. تمرینت دارد می‌دهد.  
 
حالا از این‌جا حرکت کردی، حاج‌آقا می‌آیی مسجد شجره، مُحرم می‌شوی. آقا محرم یعنی‌چه؟ ای‌خدا من لباسهایم را ریختم، کفن پوشیدم. خدایا هر چه در دلم بود، هر چه در ابعادم بود، ریختم دارم می‌آیم محلی که تو توبه آدم ابوالبشر را قبول کردی. آمدم آن‌جا که اول وحی که در عالم نازل‌شده، آن‌جا بوده. آمدم آن‌جا که از این‌جا زمین کشیده‌شده، تمام خلقت آرامش پیدا کرده. آمدم آن‌جا که این‌جا توبه کنم، آرامش پیدا کنم. مدام این در و آن در نزنم، سکونت پیدا کنم. چه می‌گوییم ما؟ همین رفتی؟ حالا می‌خواهی بگویی «لبیک، لبیک»، یعنی‌چه؟ امام‌سجّاد می‌خواهد بگوید «لبیک»، مرتب می‌خواهد بگوید، دوباره می‌گوید سه‌باره می‌گوید، یا علی‌بن الحسین دارد وقت می‌گذرد. گفت: می‌ترسم خدا بگوید «لا لبیک». والله، دارد به‌من و تو می‌گوید. به‌دینم، به‌من و تو می‌گوید. او که خودش لبیک است. امام‌سجّاد خودش لبیک است. کار تو را او باید قبول کند. او باید لبیک به تو بگوید. حالا یک‌آدم مهندسی که از ولایت یک بهره خیلی کمی برده، چه می‌گوید؟ می‌گوید نمی‌دانم، من خجالت می‌کشم، نمی‌گویم!! چه نسبتی به حضرت می‌دهد؟ این برای تو دارد می‌گوید. امام‌سجّاد خودش لبیک است. امیرالمؤمنین خودش لبیک است. دارد امر را اطاعت می‌کند. دارد یک‌جوری می‌کند که بگوید امام‌سجّاد هم اینجوری کرد، امیرالمؤمنین هم اینجوری کرد. تمرینت دارد می‌دهد.  
سطر ۲۱: سطر ۲۱:
 
خدا دو مرتبه روضه خوانده، چیست که می‌گویند امام‌حسین نمی‌دانست! خدا عقل به تو بدهد. تو همه چیزت خوب است به‌غیر این‌که عقل نداری. عقل که نداری، روح هم نداری. حالا آدم نگاه کرد دید نورهای خیلی درخشانی است، نورهای ریز ریزی است. گفت خدا این‌ها چیست؟ گفت: اولی‌اش محمد است (صلوات)، بعد علی است، بعد فاطمه است، بعد حسن و حسین است. [آدم] گفت: خدا، حسین که گفتم دلم شکست. [خدا گفت:] یا آدم، این حسین است که در کربلا می‌گیرند دورش را و [او را] می‌کُشند. خدا رحمت کند حاج‌شیخ‌عباس را گفت: این‌قدر تشنگی اثر می‌کند بدنش ترک ترک می‌شود. آدم یک لکه اشک ریخت، این‌است ذبح‌العظیم. یک لکه اشک ریخت برای حسین، خدا توبه‌اش را قبول کرد. کجا می‌فهمیم؟ کجا می‌رویم؟ من الان جسارتاً خدمتتان عرض می‌کنم، حاج‌آقاهای محترم، شما که می‌خواهید بروید، من در آن محل که رسیدم اول خواهشم این‌بود، گفتم: خدا گناهان من را بیامرز، یک گناه من را سر چوب کنی، فردای‌قیامت من جهنمی هستم. آدم را بخشیدی به پنج‌تن، من را هم ببخش به پنج‌تن. بعد گفتم: خدا چند تا خواهش از تو دارم، گفتم خدایا، تو شاهدی من مهمان‌پرستم، اگر مهمانی بیاید یک غذایی داشته‌باشم، یک‌چیز دیگر بخواهد از جان و دل برایش درست می‌کنم. می‌دانی خودت. من هم یک‌چیزی می‌خواهم از تو، بالاخره من را دعوت کردی. گفتم: خدایا، به‌حق این پنج‌تن قسمت می‌دهم، دل من را پاک‌سازی کن که به‌غیر محبت خودت و اولیائت هیچ محبتی نداشته‌باشد. اگر پسرم محبت این‌ها را ندارد، مهر پسرم را از دلم بیرون کن. بعد گفتم: خدایا به‌حق این پنج‌نور پاک، هر کجا در این عالم خواستی جان من را بگیری، با ولای علی و دوازده‌امام بگیر. بعد گفتم: ای‌خدا آن‌جا یک‌لحظه آن‌کس که می‌دوم دنبالش، آن‌جا یک‌لحظه ببینمش، یعنی امام‌زمان را. چه بگویم؟ مقصد من این‌است. بعد گفتم: خدایا محبت آن‌ها را در دل من بینداز. محبت من را هم در دل کسانی بینداز که دنبال این‌ها هست. به‌جان علی قسم، یکی می‌آید یک‌سال، دو سال با من رفیق است می‌رود، به‌جان علی قسم، دلم می‌سوزد برایش. من که می‌دانید، وضع من چه‌جور است؟ احتیاجی ندارم الحمدلله، می‌گویم چرا این از آن‌ها نیست؟ چرا این از آن‌هایی که من دعا کردم نیست؟ چرا رفت؟ چرا جدا شد؟  
 
خدا دو مرتبه روضه خوانده، چیست که می‌گویند امام‌حسین نمی‌دانست! خدا عقل به تو بدهد. تو همه چیزت خوب است به‌غیر این‌که عقل نداری. عقل که نداری، روح هم نداری. حالا آدم نگاه کرد دید نورهای خیلی درخشانی است، نورهای ریز ریزی است. گفت خدا این‌ها چیست؟ گفت: اولی‌اش محمد است (صلوات)، بعد علی است، بعد فاطمه است، بعد حسن و حسین است. [آدم] گفت: خدا، حسین که گفتم دلم شکست. [خدا گفت:] یا آدم، این حسین است که در کربلا می‌گیرند دورش را و [او را] می‌کُشند. خدا رحمت کند حاج‌شیخ‌عباس را گفت: این‌قدر تشنگی اثر می‌کند بدنش ترک ترک می‌شود. آدم یک لکه اشک ریخت، این‌است ذبح‌العظیم. یک لکه اشک ریخت برای حسین، خدا توبه‌اش را قبول کرد. کجا می‌فهمیم؟ کجا می‌رویم؟ من الان جسارتاً خدمتتان عرض می‌کنم، حاج‌آقاهای محترم، شما که می‌خواهید بروید، من در آن محل که رسیدم اول خواهشم این‌بود، گفتم: خدا گناهان من را بیامرز، یک گناه من را سر چوب کنی، فردای‌قیامت من جهنمی هستم. آدم را بخشیدی به پنج‌تن، من را هم ببخش به پنج‌تن. بعد گفتم: خدا چند تا خواهش از تو دارم، گفتم خدایا، تو شاهدی من مهمان‌پرستم، اگر مهمانی بیاید یک غذایی داشته‌باشم، یک‌چیز دیگر بخواهد از جان و دل برایش درست می‌کنم. می‌دانی خودت. من هم یک‌چیزی می‌خواهم از تو، بالاخره من را دعوت کردی. گفتم: خدایا، به‌حق این پنج‌تن قسمت می‌دهم، دل من را پاک‌سازی کن که به‌غیر محبت خودت و اولیائت هیچ محبتی نداشته‌باشد. اگر پسرم محبت این‌ها را ندارد، مهر پسرم را از دلم بیرون کن. بعد گفتم: خدایا به‌حق این پنج‌نور پاک، هر کجا در این عالم خواستی جان من را بگیری، با ولای علی و دوازده‌امام بگیر. بعد گفتم: ای‌خدا آن‌جا یک‌لحظه آن‌کس که می‌دوم دنبالش، آن‌جا یک‌لحظه ببینمش، یعنی امام‌زمان را. چه بگویم؟ مقصد من این‌است. بعد گفتم: خدایا محبت آن‌ها را در دل من بینداز. محبت من را هم در دل کسانی بینداز که دنبال این‌ها هست. به‌جان علی قسم، یکی می‌آید یک‌سال، دو سال با من رفیق است می‌رود، به‌جان علی قسم، دلم می‌سوزد برایش. من که می‌دانید، وضع من چه‌جور است؟ احتیاجی ندارم الحمدلله، می‌گویم چرا این از آن‌ها نیست؟ چرا این از آن‌هایی که من دعا کردم نیست؟ چرا رفت؟ چرا جدا شد؟  
  
حالا از این‌جا شما توبه کردی، متوسل شدی، حالا کجا می‌روی؟ می‌روی کجا؟ منا. کجا می‌روی؟ منا. حالا رفتی منا. آن‌جا باید چه‌کنی؟ باید قربانی کنی، سنگ جمره هم بزنی. متوجه بشوی، آقایان توجه بفرمایید. خب رفتیم و سنگ جمره هم زدی. این‌جا مُحرمی. خیلی ما اشتباه داریم. من الان یک‌چیزی خدمتتان عرض می‌کنم، روی وجدان خودتان فکر کنید که چقدر بعضی مهندسها اشتباه دارند. می‌گوید: «ذبح‌العظیم». مگر نمی‌گوید: خدای‌عظیم؟ مگر نمی‌گوید: عرش‌العظیم؟ مگر نمی‌گوید: خلق العظیم؟ مگر نمی‌گوید قرآن العظیم؟ آیا بز عظیم است!؟ خدا عقل به تو بدهد، یک بز عظیم شد؟! یک بز خلق پیغمبر شد!؟ یک بز عرش خدا شد؟ یک بز قرآن شد!؟ چرا متوجه نیستیم؟ حالا می‌خواهد ابراهیم قربانی کند. می‌بُرد؟ نمی‌بُرد سر پسرش را. می‌دانید که وحی رسید، یا ابراهیم، باید بچه‌ات را قربانی کنی. گفت: بابا من حرفی ندارم، اما چشم‌های من را ببند، مبادا امر خدا را اطاعت نکنی. ببین این یک بچه‌است، آن‌هم یک بچه‌است. می‌گوید: «انک لیس من اهلک». این بچه پیغمبر است، آن‌هم بچه پیغمبر است. آن «انک لیس من اهلک» می‌شود، این می‌گوید بابا چشم من را ببند، مبادا {{توضیح|چشم یک حیایی دارد، ببین یک پاره‌وقت‌ها می‌گویند فلانی بی‌حیاست}} مبادا حیا مانع شود امر را اطاعت نکنی. در چشم بچه را بست. حالا می‌کِشد، نمی‌بُرد. حالا [کارد] را زد به سنگ، سنگ را برید. گفت: چرا نمی‌بُری؟ گفت: خالق می‌گوید نبر. جبرئیل گوسفند را آورد، ابراهیم گوسفند را کشت. حالا که کشت، رفت در فکر. خیلی عجیب است. حالا که کُشت، رفت در فکر، گفت: اگر من بچه‌ام را قربانی می‌کردم، بهتر بود. [خدا گفت:] یا ابراهیم، قربانی مال حسین است. چه‌کسی لیاقت دارد؟ قربانی مال حسین است، خدایا، حسین کیست؟ خدا دو مرتبه روضه خوانده، یکی برای این‌جاست. ای روضه‌خوان‌ها، روضه‌خوان حسین باشید. به‌قرآن مجید، روضه‌خوانها به شما بگویم، فردای‌قیامت این‌قدر پشیمان می‌شوید، {{توضیح|بیشترتان، نمی‌گویم همه‌تان، غلط می‌کنم بگویم همه‌تان}} اگر پشیمانی شما را به تمام صحرای‌محشر بدهند، به همه می‌رسد. یک نفری بود با من یک سلام و علیکی داشت، ایشان مُرد. دیدم در صحرای‌محشر نعره می‌کشد، سید هم بود، نامی بود در قم، نمی‌خواهم اسمش را بیاورم. گفتم: حاج‌آقا، خدا چشم شما را گریان نکند محشر. من آزاد بودم، چه شده؟ گفت: نشناختیم حسین را، یا برای پول [عزاداری] کردیم، یا برای ریاست. من بی‌مدرک حرف نمی‌زنم. فردای‌قیامت پشیمانی‌تان را به تمام صحرای‌محشر قسمت کنند، پشیمان می‌شوید. چرا برای حسین روضه نمی‌خوانید؟ حالا خدا روضه خواند، ابراهیم گریه کرد. گفت: یا ابراهیم، به عزت و جلال خودم قسم، این لکه اشکی که برای حسین ریختی، بهتر از این‌بود که پسرت را قربانی می‌کردی. کجاییم ما؟ حالا گریه حسین شده، «ذبح‌العظیم» نه بز. چرا تفکر نداری؟ دوباره تکرار کنم چرا نمی‌فهمی؟ بز شد عرش خدا!؟ بز شد خلق پیغمبر!؟ بز شد قرآن!؟ مگر عقل ندارید!؟ آن لکه اشکی که برای امام‌حسین ریخت، گفت این لکه اشکی که برای حسین ریختی، حالا شد چه؟ «ذبح‌العظیم». کاش حاجی‌ها می‌فهمیدند، رفقای‌عزیز، بیایید حرف من را بشنوید. عزیزان من کار به کار کسی نداشته‌باشید. وقتی قربانی می‌کنی، یاد من گنه‌کار روسیاه بیفت. این حرف را مبادا شیطان از نظرت ببرد بیرون. قربانی که می‌خواهی کنی، یاد حسین بیفت. این قربانی که داری می‌کنی، یاد حسین بیفت. حسین همه بچه‌هایش را قربانی کرد. بی‌خود نیست که می‌گوید هر اعمالی که داری، ذره‌ای اشک برای امام‌حسین بریزی، خدا تمام گناهانت را [می‌آمرزد].
+
حالا از این‌جا شما توبه کردی، متوسل شدی، حالا کجا می‌روی؟ می‌روی کجا؟ منا. کجا می‌روی؟ منا. حالا رفتی منا. آن‌جا باید چه‌کنی؟ باید قربانی کنی، سنگ جمره هم بزنی. متوجه بشوی، آقایان توجه بفرمایید. خب رفتیم و سنگ جمره هم زدی. این‌جا مُحرمی. خیلی ما اشتباه داریم. من الان یک‌چیزی خدمتتان عرض می‌کنم، روی وجدان خودتان فکر کنید که چقدر بعضی مهندسها اشتباه دارند. می‌گوید: «ذبح‌العظیم». مگر نمی‌گوید: خدای‌عظیم؟ مگر نمی‌گوید: عرش‌العظیم؟ مگر نمی‌گوید: خلق العظیم؟ مگر نمی‌گوید قرآن العظیم؟ آیا بز عظیم است!؟ خدا عقل به تو بدهد، یک بز عظیم شد؟! یک بز خلق پیغمبر شد!؟ یک بز عرش خدا شد؟ یک بز قرآن شد!؟ چرا متوجه نیستیم؟ حالا می‌خواهد ابراهیم قربانی کند. می‌بُرد؟ نمی‌بُرد سر پسرش را. می‌دانید که وحی رسید، یا ابراهیم، باید بچه‌ات را قربانی کنی. گفت: بابا من حرفی ندارم؛ اما چشم‌های من را ببند، مبادا امر خدا را اطاعت نکنی. ببین این یک بچه‌است، آن‌هم یک بچه‌است. می‌گوید: «انک لیس من اهلک». این بچه پیغمبر است، آن‌هم بچه پیغمبر است. آن «انک لیس من اهلک» می‌شود، این می‌گوید بابا چشم من را ببند، مبادا {{توضیح|چشم یک حیایی دارد، ببین یک پاره‌وقت‌ها می‌گویند فلانی بی‌حیاست}} مبادا حیا مانع شود امر را اطاعت نکنی. در چشم بچه را بست. حالا می‌کِشد، نمی‌بُرد. حالا [کارد] را زد به سنگ، سنگ را برید. گفت: چرا نمی‌بُری؟ گفت: خالق می‌گوید نبر. جبرئیل گوسفند را آورد، ابراهیم گوسفند را کشت. حالا که کشت، رفت در فکر. خیلی عجیب است. حالا که کُشت، رفت در فکر، گفت: اگر من بچه‌ام را قربانی می‌کردم، بهتر بود. [خدا گفت:] یا ابراهیم، قربانی مال حسین است. چه‌کسی لیاقت دارد؟ قربانی مال حسین است، خدایا، حسین کیست؟ خدا دو مرتبه روضه خوانده، یکی برای این‌جاست. ای روضه‌خوان‌ها، روضه‌خوان حسین باشید. به‌قرآن مجید، روضه‌خوانها به شما بگویم، فردای‌قیامت این‌قدر پشیمان می‌شوید، {{توضیح|بیشترتان، نمی‌گویم همه‌تان، غلط می‌کنم بگویم همه‌تان}} اگر پشیمانی شما را به تمام صحرای‌محشر بدهند، به همه می‌رسد. یک نفری بود با من یک سلام و علیکی داشت، ایشان مُرد. دیدم در صحرای‌محشر نعره می‌کشد، سید هم بود، نامی بود در قم، نمی‌خواهم اسمش را بیاورم. گفتم: حاج‌آقا، خدا چشم شما را گریان نکند محشر. من آزاد بودم، چه شده؟ گفت: نشناختیم حسین را، یا برای پول [عزاداری] کردیم، یا برای ریاست. من بی‌مدرک حرف نمی‌زنم. فردای‌قیامت پشیمانی‌تان را به تمام صحرای‌محشر قسمت کنند، پشیمان می‌شوید. چرا برای حسین روضه نمی‌خوانید؟ حالا خدا روضه خواند، ابراهیم گریه کرد. گفت: یا ابراهیم، به عزت و جلال خودم قسم، این لکه اشکی که برای حسین ریختی، بهتر از این‌بود که پسرت را قربانی می‌کردی. کجاییم ما؟ حالا گریه حسین شده، «ذبح‌العظیم» نه بز. چرا تفکر نداری؟ دوباره تکرار کنم چرا نمی‌فهمی؟ بز شد عرش خدا!؟ بز شد خلق پیغمبر!؟ بز شد قرآن!؟ مگر عقل ندارید!؟ آن لکه اشکی که برای امام‌حسین ریخت، گفت این لکه اشکی که برای حسین ریختی، حالا شد چه؟ «ذبح‌العظیم». کاش حاجی‌ها می‌فهمیدند، رفقای‌عزیز، بیایید حرف من را بشنوید. عزیزان من کار به کار کسی نداشته‌باشید. وقتی قربانی می‌کنی، یاد من گنه‌کار روسیاه بیفت. این حرف را مبادا شیطان از نظرت ببرد بیرون. قربانی که می‌خواهی کنی، یاد حسین بیفت. این قربانی که داری می‌کنی، یاد حسین بیفت. حسین همه بچه‌هایش را قربانی کرد. بی‌خود نیست که می‌گوید هر اعمالی که داری، ذره‌ای اشک برای امام‌حسین بریزی، خدا تمام گناهانت را [می‌آمرزد].
  
 
رفقای‌عزیز، قربانتان بروم، فدایتان شوم، شما تفکر داشته‌باشید. نگاه به بعضی‌ها نکنید آن‌جا. شما تفکر هدفتان باشد، تفکر شما را رهبری کند. اگر تفکر شما را رهبری کند، یقین به این حرف‌ها پیدا می‌کنید. من تکرار می‌کنم اگر رفتید قربانی کردید، باید با چشم گریه قربانی کنید. اگر ابراهیم خلیل‌الله، خلیل‌خدا شد، اگر ابراهیم صلوات‌الله و سلام‌علیه شد، این‌قدر این ابعادش رفت بالا، این‌قدر عظمت پیدا کرد، برای آن لکه اشکی [بود] که برای حسین ریخت. ابراهیم وقتی آن لکه اشک را برای حسین ریخت، آمد در سفینه [امام‌حسین]. حاجی‌های عزیز، بیایید در سفینه. من دلم می‌خواست آن‌جا، مجلسی تشکیل بدهند آن‌ها که قربانی کردند، من‌بعد بیایند یک لکه اشکی برای امام‌حسین بریزند. چه‌کار کنم من حرفم در رو [خریدار] ندارد. اما به شما می‌گویم، یک‌یک که می‌توانید این‌کار را کنید. آن‌وقت بشود ذبح شما، ذبح‌العظیم. اگر تو «ذبح‌العظیم» کردی، آن «ذبح‌العظیم» حفظت می‌کند. قربانت بروم، فدایت شوم می‌آیی در کشتی حسین. می‌آیی در سفینه حسین، از کشتی می‌آیی در سفینه.  
 
رفقای‌عزیز، قربانتان بروم، فدایتان شوم، شما تفکر داشته‌باشید. نگاه به بعضی‌ها نکنید آن‌جا. شما تفکر هدفتان باشد، تفکر شما را رهبری کند. اگر تفکر شما را رهبری کند، یقین به این حرف‌ها پیدا می‌کنید. من تکرار می‌کنم اگر رفتید قربانی کردید، باید با چشم گریه قربانی کنید. اگر ابراهیم خلیل‌الله، خلیل‌خدا شد، اگر ابراهیم صلوات‌الله و سلام‌علیه شد، این‌قدر این ابعادش رفت بالا، این‌قدر عظمت پیدا کرد، برای آن لکه اشکی [بود] که برای حسین ریخت. ابراهیم وقتی آن لکه اشک را برای حسین ریخت، آمد در سفینه [امام‌حسین]. حاجی‌های عزیز، بیایید در سفینه. من دلم می‌خواست آن‌جا، مجلسی تشکیل بدهند آن‌ها که قربانی کردند، من‌بعد بیایند یک لکه اشکی برای امام‌حسین بریزند. چه‌کار کنم من حرفم در رو [خریدار] ندارد. اما به شما می‌گویم، یک‌یک که می‌توانید این‌کار را کنید. آن‌وقت بشود ذبح شما، ذبح‌العظیم. اگر تو «ذبح‌العظیم» کردی، آن «ذبح‌العظیم» حفظت می‌کند. قربانت بروم، فدایت شوم می‌آیی در کشتی حسین. می‌آیی در سفینه حسین، از کشتی می‌آیی در سفینه.  
سطر ۲۷: سطر ۲۷:
 
حالا که شما در منا هستید، باید چه کنید؟ چه‌کار کنید؟ بگویی: «رب ارجعونی، اعمل صالحا» خدایا ما را برگردان عمل صالح کنیم. تمام ابعادت این‌باشد، الان آن‌جا قیامت صغری را ببینی. یک کفن داری چه‌کار می‌کنی؟ الان اگر طلبکارها بریزند دورت، آن‌ها که چیز از تو می‌خواهند چه‌کار می‌کنی؟ تو پول‌داری بدهی؟ حالا می‌گوید از ثوابت بده. والله قسم اگر حاجی بفهمد، باید آن‌جا «رب ارجعونی» بگوید. برگردان مرا عمل صالح کنم. فدایتان شوم، بیایید در شهرهایتان. اگر قمی هستی، بیایی قم، اصفهانی هستی، بیایی اصفهان. شیرازی هستی، [برگردی] شیراز. تهرانی هستی، [برگردی] تهران. بندرعباسی هستی، [برگردی] بندرعباس. نمی‌خواهم همه شهرستانهای ایران را بشمارم، می‌خواهم تو حالی‌ات شود. «رب ارجعونی اعمل صالحا»، مگر نمی‌گوید آن‌جا قیامت صغراست؟ فدایت شوم، قربانت بروم، عهد کنی با خدا. آن‌وقت تو حاجی هستی. این حج است که اگر با این ابعاد به خود بگیری تمام کوه ابوقبیس را، کم است. اگر پیغمبر صلوات‌الله و سلام‌علیه (صلوات) می‌فرماید، یعنی می‌گوید آن‌جا که رفتی، ولایت دریافت کن. مگر ابراهیم [دریافت] نکرد، وقتی‌که گریه کرد برای امام‌حسین؟ گفت: «رب ارجعونی اعمل صالحا». خدایا من را نگهدار. خدایا من در هر جایی هستم، دیگر عمل صالح انجام دهم. حالا چه با او کرد خدا؟ حالا خدا شیعه قرارش داد. باباجانِ من، عزیزجان من، فدایت شوم، ببین ابراهیم به‌قول من عوام چه قولی گرفت؟ آن‌جا آمده آن‌کار را کرده، قربانی کرده، گریه کرده برای امام‌حسین، اتصال به ائمه شد، شد شیعه. من الان در مجلس، یکی از رفقای‌عزیزم، من را زنده کرد. گفت: می‌شود بشوی. ان‌شاءالله خودش هم بشود. اما حرف نباشد.
 
حالا که شما در منا هستید، باید چه کنید؟ چه‌کار کنید؟ بگویی: «رب ارجعونی، اعمل صالحا» خدایا ما را برگردان عمل صالح کنیم. تمام ابعادت این‌باشد، الان آن‌جا قیامت صغری را ببینی. یک کفن داری چه‌کار می‌کنی؟ الان اگر طلبکارها بریزند دورت، آن‌ها که چیز از تو می‌خواهند چه‌کار می‌کنی؟ تو پول‌داری بدهی؟ حالا می‌گوید از ثوابت بده. والله قسم اگر حاجی بفهمد، باید آن‌جا «رب ارجعونی» بگوید. برگردان مرا عمل صالح کنم. فدایتان شوم، بیایید در شهرهایتان. اگر قمی هستی، بیایی قم، اصفهانی هستی، بیایی اصفهان. شیرازی هستی، [برگردی] شیراز. تهرانی هستی، [برگردی] تهران. بندرعباسی هستی، [برگردی] بندرعباس. نمی‌خواهم همه شهرستانهای ایران را بشمارم، می‌خواهم تو حالی‌ات شود. «رب ارجعونی اعمل صالحا»، مگر نمی‌گوید آن‌جا قیامت صغراست؟ فدایت شوم، قربانت بروم، عهد کنی با خدا. آن‌وقت تو حاجی هستی. این حج است که اگر با این ابعاد به خود بگیری تمام کوه ابوقبیس را، کم است. اگر پیغمبر صلوات‌الله و سلام‌علیه (صلوات) می‌فرماید، یعنی می‌گوید آن‌جا که رفتی، ولایت دریافت کن. مگر ابراهیم [دریافت] نکرد، وقتی‌که گریه کرد برای امام‌حسین؟ گفت: «رب ارجعونی اعمل صالحا». خدایا من را نگهدار. خدایا من در هر جایی هستم، دیگر عمل صالح انجام دهم. حالا چه با او کرد خدا؟ حالا خدا شیعه قرارش داد. باباجانِ من، عزیزجان من، فدایت شوم، ببین ابراهیم به‌قول من عوام چه قولی گرفت؟ آن‌جا آمده آن‌کار را کرده، قربانی کرده، گریه کرده برای امام‌حسین، اتصال به ائمه شد، شد شیعه. من الان در مجلس، یکی از رفقای‌عزیزم، من را زنده کرد. گفت: می‌شود بشوی. ان‌شاءالله خودش هم بشود. اما حرف نباشد.
  
چطور می‌شود بشوی؟ یقین به این حرف‌ها پیدا کنی. ما یقینمان کم است. ابراهیم یقین داشت. آن‌جا می‌گذرد. «رب ارجعونی اعمل صالحا». این‌را بگویم برایتان، یک عده‌ای هستند آن‌جا در قیامت وقتی می‌آیند، نامه اعمالشان را دستشان می‌دهند، مثل نامه اعمال من بدبخت است، خیلی ناجور است، می‌گوید: «رب ارجعونی اعمل صالحا». خدا من را برگردان. حاجی‌عزیز، تو که کفن پوشیدی، «رب ارجعونی»، تو را برمی‌گرداند. وای به حال تو که دستت به پیچ تلویزیون برود. وای به حالت که آن‌جا بروی در بازار بساط قمار کنی. «رب ارجعونی» گفتی؟ این‌است عمل صالح؟ با شیطان باید مبارزه کنی. حقیقت باید «رب ارجعونی اعمل صالحا» بگویی. ابراهیم حقیقت گفت «رب ارجعونی»، شیعه شد. تو هم «رب ارجعونی» بگو، به‌دینم شیعه می‌شوی. ما دوستیم، ما شیعه نیستیم. چرا فکر نمی‌کنیم؟ از کجا بفهمیم؟ یقین باید کنیم. در همانجا که هستی باید از خدا بخواهی؛ خدا، تتمه عمر من را [طوری] قرار بده که تو را اطاعت کنم. همانجا در صفا، همانجا در مروه، همانجا در منا این‌را از خدا بخواه. خدا من را در خط علی وادار کن. عمل صالح چیست؟ اطاعت از ولایت. دوباره تکرار می‌کنم، شما باید از آن زایشگاه علی، اگر زم‌زم است، صفاست، آن آب زم‌زم است، اما از آب حیات بنوشی.  
+
چطور می‌شود بشوی؟ یقین به این حرف‌ها پیدا کنی. ما یقینمان کم است. ابراهیم یقین داشت. آن‌جا می‌گذرد. «رب ارجعونی اعمل صالحا». این‌را بگویم برایتان، یک عده‌ای هستند آن‌جا در قیامت وقتی می‌آیند، نامه اعمالشان را دستشان می‌دهند، مثل نامه اعمال من بدبخت است، خیلی ناجور است، می‌گوید: «رب ارجعونی اعمل صالحا». خدا من را برگردان. حاجی‌عزیز، تو که کفن پوشیدی، «رب ارجعونی»، تو را برمی‌گرداند. وای به حال تو که دستت به پیچ تلویزیون برود. وای به حالت که آن‌جا بروی در بازار بساط قمار کنی. «رب ارجعونی» گفتی؟ این‌است عمل صالح؟ با شیطان باید مبارزه کنی. حقیقت باید «رب ارجعونی اعمل صالحا» بگویی. ابراهیم حقیقت گفت «رب ارجعونی»، شیعه شد. تو هم «رب ارجعونی» بگو، به‌دینم شیعه می‌شوی. ما دوستیم، ما شیعه نیستیم. چرا فکر نمی‌کنیم؟ از کجا بفهمیم؟ یقین باید کنیم. در همانجا که هستی باید از خدا بخواهی؛ خدا، تتمه عمر من را [طوری] قرار بده که تو را اطاعت کنم. همانجا در صفا، همانجا در مروه، همانجا در منا این‌را از خدا بخواه. خدا من را در خط علی وادار کن. عمل صالح چیست؟ اطاعت از ولایت. دوباره تکرار می‌کنم، شما باید از آن زایشگاه علی، اگر زم‌زم است، صفاست، آن آب زم‌زم است؛ اما از آب حیات بنوشی.  
  
حالا که گفتی می‌شود، روایت برایت بگویم، می‌شود. مگر خضر نبود که از آب حیات خورد؟ پیغمبرها در مقابلش فلج می‌شوند. پیغمبر در مقابل ولایت خضر فلج می‌شود. حاجی‌عزیز، قربانت بروم، فدایت شوم، تو هم باید اینجور بشوی. از آن آب ولایت، از آن زایشگاه علی از حقیقت هم بنوشید، خضر شوید. پیغمبر اگر می‌گویم (صلوات)، نه پیغمبر اکرم، او خود ولایت است. موسی در مقابلت خجل می‌شود. این‌قدر ولایت [عظمت دارد]، ولایت آخر یک ابهتی دارد. آن‌کسی‌که ولایت دارد، ابهت ولایت او را می‌شکند، نه خودش. این‌را متوجه باشید. اگر خضر در مقابل موسی قرار گرفت، ولایت موسی را فلج کرد. تو هم همین‌جور شو. اما یک دله باش، نه‌صد دله! یک دله باش با خدا. همانجا که هستی باید بگویی حالا من می‌روم دیگر حاجت برادر مؤمن را برمی‌آورم، امر تو را اطاعت کردم. حج واجب را به‌جا آوردم، حالا می‌روم یک حاجت برادر مؤمن را برمی‌آورم. هفتاد حج اتصال به حجت می‌شود. من نمی‌خواهم بگویم، والله قسم، من وقتی آن‌جا بودم توی فکر یک فامیلی که یک‌قدری زیردست است [بودم] بگویم؟ من یک عروس خاله دارم، یک چادر کرپ برایش آوردم، والله، برای زن داداشم نبردم. چرا؟ همانجا باید امر خدا را اطاعت کنی. خدایا به چه راضی است، نه آن‌ها که خیلی احترامت می‌کنند؟ روایت داریم اگر کسی احترامت کرد، مال آن‌چیزی که به تو می‌دهد، احترامش همان‌است. دربست ما باید در اختیار ولایت باشیم. چرا اهل‌تسنن همان حج را به‌جا می‌آورند، نتیجه ندارد؟ متقی نیستند. متقی باید باشی. فدایت شوم، آن‌جا اگر مُحرمی، می‌گوید اگر خودت را خاراندی یا چیزی را کشتی، یا این‌که حرف نامربوط زدی، باید یک گوسفند بکشی. ببین چه‌جور حواست جمع یک گوسفند است که بکشی! چه‌جور حواست جمع است یک گوسفند نکشی. این‌کار را نمی‌کنی. بیا با وجدان خودمان روبه‌رو شویم، آیا امر خدا از یک بز کمتر است؟ من به یکی از این مهندسها گفتم، یک‌ماه درباره حج صحبت می‌کرد، پیغام برایش دادم، گفتم: آقا چه می‌گویی؟ این‌ها که تو می‌گویی هم مکه باشیم، یا جای دیگر باشیم [باید رعایت کنیم]. شیعه باید مُحرم باشد. همانجور که آن‌جا، والله من خجالت می‌کشم این حرف را بزنم. این‌قدر ولایت پیش ما سقوط کرده، آن‌جا چه‌جور حواسشان جمع است که خلاف نکنند، مبادا یک گوسفند بکشند. امر خدا، امر علی، امر پیغمبر، امر ابراهیم به‌قدر یک گوسفند پیش ما ارزش ندارد؟ چه ادعای ولایت می‌کنی؟ شیعه باید مُحرم باشد. مُحرم یعنی دائم باشد، خلاف نکند. خدا رحمت کند حاج‌شیخ‌عباس را، من حق ایشان را ادا می‌کنم، می‌گفت: حالا که خلاف کردی، فوراً توبه کن. ما که معصوم نیستیم، [گناه] می‌کنیم. اما می‌گفت تا کردی، توبه کن، اتصال شوی. تو تا گناه کردی، اتصالت قطع می‌شود دیگر، فوراً توبه کن. تا حتی می‌گفت من نمی‌گویم ریشتان را بتراشید، اما رفتی ریشت را تراشیدی، از سلمانی آمدی بیرون توبه کن. زرنگ باش. مؤمن باید زرنگ باشد.
+
حالا که گفتی می‌شود، روایت برایت بگویم، می‌شود. مگر خضر نبود که از آب حیات خورد؟ پیغمبرها در مقابلش فلج می‌شوند. پیغمبر در مقابل ولایت خضر فلج می‌شود. حاجی‌عزیز، قربانت بروم، فدایت شوم، تو هم باید اینجور بشوی. از آن آب ولایت، از آن زایشگاه علی از حقیقت هم بنوشید، خضر شوید. پیغمبر اگر می‌گویم (صلوات)، نه پیغمبر اکرم، او خود ولایت است. موسی در مقابلت خجل می‌شود. این‌قدر ولایت [عظمت دارد]، ولایت آخر یک ابهتی دارد. آن‌کسی‌که ولایت دارد، ابهت ولایت او را می‌شکند، نه خودش. این‌را متوجه باشید. اگر خضر در مقابل موسی قرار گرفت، ولایت موسی را فلج کرد. تو هم همین‌جور شو. اما یک دله باش، نه‌صد دله! یک دله باش با خدا. همانجا که هستی باید بگویی حالا من می‌روم دیگر حاجت برادر مؤمن را برمی‌آورم، امر تو را اطاعت کردم. حج واجب را به‌جا آوردم، حالا می‌روم یک حاجت برادر مؤمن را برمی‌آورم. هفتاد حج اتصال به حجت می‌شود. من نمی‌خواهم بگویم، والله قسم، من وقتی آن‌جا بودم توی فکر یک فامیلی که یک‌قدری زیردست است [بودم] بگویم؟ من یک عروس خاله دارم، یک چادر کرپ برایش آوردم، والله، برای زن داداشم نبردم. چرا؟ همانجا باید امر خدا را اطاعت کنی. خدایا به چه راضی است، نه آن‌ها که خیلی احترامت می‌کنند؟ روایت داریم اگر کسی احترامت کرد، مال آن‌چیزی که به تو می‌دهد، احترامش همان‌است. دربست ما باید در اختیار ولایت باشیم. چرا اهل‌تسنن همان حج را به‌جا می‌آورند، نتیجه ندارد؟ متقی نیستند. متقی باید باشی. فدایت شوم، آن‌جا اگر مُحرمی، می‌گوید اگر خودت را خاراندی یا چیزی را کشتی، یا این‌که حرف نامربوط زدی، باید یک گوسفند بکشی. ببین چه‌جور حواست جمع یک گوسفند است که بکشی! چه‌جور حواست جمع است یک گوسفند نکشی. این‌کار را نمی‌کنی. بیا با وجدان خودمان روبه‌رو شویم، آیا امر خدا از یک بز کمتر است؟ من به یکی از این مهندسها گفتم، یک‌ماه درباره حج صحبت می‌کرد، پیغام برایش دادم، گفتم: آقا چه می‌گویی؟ این‌ها که تو می‌گویی هم مکه باشیم، یا جای دیگر باشیم [باید رعایت کنیم]. شیعه باید مُحرم باشد. همانجور که آن‌جا، والله من خجالت می‌کشم این حرف را بزنم. این‌قدر ولایت پیش ما سقوط کرده، آن‌جا چه‌جور حواسشان جمع است که خلاف نکنند، مبادا یک گوسفند بکشند. امر خدا، امر علی، امر پیغمبر، امر ابراهیم به‌قدر یک گوسفند پیش ما ارزش ندارد؟ چه ادعای ولایت می‌کنی؟ شیعه باید مُحرم باشد. مُحرم یعنی دائم باشد، خلاف نکند. خدا رحمت کند حاج‌شیخ‌عباس را، من حق ایشان را ادا می‌کنم، می‌گفت: حالا که خلاف کردی، فوراً توبه کن. ما که معصوم نیستیم، [گناه] می‌کنیم. اما می‌گفت تا کردی، توبه کن، اتصال شوی. تو تا گناه کردی، اتصالت قطع می‌شود دیگر، فوراً توبه کن. تا حتی می‌گفت من نمی‌گویم ریشتان را بتراشید؛ اما رفتی ریشت را تراشیدی، از سلمانی آمدی بیرون توبه کن. زرنگ باش. مؤمن باید زرنگ باشد.
  
من خدمت بزرگی‌تان عرض کنم، این امر خدا، یک حیایی است. این جلوی چشم آدم است. من اینجوری حس کردم. مثلاً ببین می‌گویند فلانی بی‌حیاست. حیا یعنی ولایت. جلوی چشم آدم است. آدم شرمش می‌شود گناه کند. اگر این نباشد، بشر بی‌حیاست. خیلی ما باید مواظب باشیم. این یک رقم حاجی است. یک رقم دیگرش را حالا می‌خواهم به شما بگویم. یک‌جور حاجی‌گری است، این نسبتاً پولش یک‌قدری درست‌است. حالا آمده مکه و حالا مُحرم شده‌است و حالا آمده در خانه‌خدا و توبه هم کرده. اما این‌که دارد توبه می‌کند، می‌خواهد دوباره آن‌کار را کند. این الان آمده یک حالی پیدا کرده، شاید یک اشکی هم بریزد. اما دارد توبه می‌کند، می‌خواهد برود آخرش که فارغ می‌شود، یک تلویزیون هم بخرد، یکی از آن بی‌صاحب‌مانده! آن لهو و لعب را بخرد. در فکر است که همین‌جور که بوده، در شهرش باشد. این توبه قبول نیست. این آدم خدا نکند بمیرد، اگر بمیرد بی‌توبه مرده. یک عده‌ای هم هستند اینجورند. حضرت می‌فرماید مانند نصوح، توبه کنید. قرآن‌مجید می‌گوید؛ یعنی دیگر نشکنی. این توبه نیست که تو داری می‌گویی توبه می‌کنیم. خدا رحمت کند حاج‌شیخ‌عباس را، می‌گفت: «استغفرالله» توبه نیست. توبه این‌است که خدا من دیگر نمی‌کنم. تمام شد رفت پی کارش. این دارد می‌گوید، الان این‌جا یک حالی هم پیدا کرده، اما در فکر است که آن‌کار را بکند. این حاجی بی‌توبه می‌میرد، وای به حالش. این دو جور. خدا نکند از آن حاجی سومی‌اش ما باشیم. این حاجی مال حرام پیدا کرده، غش در معامله [کرده]، نزول [کرده]، ملک مردم را گرفته فروخته، دروغ گفته، نزول خورده، کار خلاف کرده، مال به‌دست آورده. همه دارند می‌روند مکه، این‌هم می‌خواهد بیاید مکه. حالا می‌رود پیش آقایی مالش را درست کند. اگر راست بگوید، آن‌آقا هم مگر می‌تواند حلالی را حرام کند، حرامی را حلال کند؟ من روایت می‌گویم، کار به این‌کارها ندارم. خدا می‌داند اگر کسی پشت‌سر من بگوید این با کسی مربوط است یا کاری دارد، فردای‌قیامت همه را راضی می‌کنم به‌غیر این آدم را. اگر صدها فحش به‌من داده‌باشد، والله من راضی‌اش می‌کنم، اما اگر بگوید نظرش به بعضی مهندس‌هاست، بعضی علماست، والله راضی‌اش نمی‌کنم. من به‌هیچ احدی کار ندارم، فقط حرفم را می‌زنم. رفقای‌عزیز، ما بیدار شویم. این اگر راستش را بگوید، این آقا درست کند، آن چه‌کار کرده؟ این آقا قمار کرده، این‌هم سه سری‌اش را گرفته. اگر نگوید با همان پول حرام آمده مکه. وای به حالش که کارش مشکل است. این اول که آمده در حرم پیغمبر جنب است. در حرم چهار امام آمده جنب است. در حرم خدا آمده جنب است. این گناه روی گناهش می‌آید. اگر با همان پول حرام آمده‌باشد لباس احرام گرفته‌باشد، حوله و لنگ و این‌ها گرفته‌باشد، با آن مال حرام طواف‌نساء کند، زنش هم به او حرام است. بود یک‌نفر در سال‌های پیش از این، یک‌نفر بود همین‌جور بود، آمد پیش آقا سوال کرد گفت: تو زنت به تو حرام است. چهار سال به فراغ این مبتلا بود، رفت خانه پدرش. وسعی هم نداشت، دیدند وضع این‌ها بد است، مردم کمک کردند این مرد را روانه‌اش کردند رفت مکه حجش را به‌جا بیاورد. این توبه ندارد. خدا لعنت کند این دو نفر را که گفت: دو تا چیز است که پیغمبر حلال کرده من حرام می‌کنم، یکی صیغه است، یکی حج نساء. گفتند: آخر چرا این‌کار را می‌کنی؟ گفت: می‌دانید که من با علی بد هستم. حرام‌زاده‌ها با علی بد هستند. ببین این این‌قدر این حرام‌زاده خباثت دارد، دارد خودش را رسوا می‌کند، یعنی من هم حرام‌زاده‌ام. حالا ببین یک‌آدم اینجوری آمده خلیفه اسلام شده! گفت: چون حج نساء به‌جا نیاورند، [بچه‌های] این‌ها حرام‌زاده‌اند، من دلم می‌خواهد مردم حرام‌زاده باشند. وای به حال این حاجی که برمی‌گردد چه خلافی انجام می‌دهد. چرا اینجوری می‌شود؟ امر را اطاعت نمی‌کند. چرا اینجوری می‌شود؟ یقین به خدا ندارد. چرا اینجوری می‌شود؟ «والله خیر الرازقین» را قبول ندارد. خدا نکند ما از این سومی‌اش باشیم. رفقای‌عزیز خیلی حواستان جمع باشد. خیلی مواظب باشید. ببین سه‌نفر آمده‌اند حج، آن به اندازه کوه ابوقبیس که در راه خدا بدهد ثواب کرده، این یکی توبه‌اش قبول نشده، این یکی هم آمده اینجوری شده. چرا؟ این اولی اطاعت کرده، آن یکی نکرده.  
+
من خدمت بزرگی‌تان عرض کنم، این امر خدا، یک حیایی است. این جلوی چشم آدم است. من اینجوری حس کردم. مثلاً ببین می‌گویند فلانی بی‌حیاست. حیا یعنی ولایت. جلوی چشم آدم است. آدم شرمش می‌شود گناه کند. اگر این نباشد، بشر بی‌حیاست. خیلی ما باید مواظب باشیم. این یک رقم حاجی است. یک رقم دیگرش را حالا می‌خواهم به شما بگویم. یک‌جور حاجی‌گری است، این نسبتاً پولش یک‌قدری درست‌است. حالا آمده مکه و حالا مُحرم شده‌است و حالا آمده در خانه‌خدا و توبه هم کرده. اما این‌که دارد توبه می‌کند، می‌خواهد دوباره آن‌کار را کند. این الان آمده یک حالی پیدا کرده، شاید یک اشکی هم بریزد. اما دارد توبه می‌کند، می‌خواهد برود آخرش که فارغ می‌شود، یک تلویزیون هم بخرد، یکی از آن بی‌صاحب‌مانده! آن لهو و لعب را بخرد. در فکر است که همین‌جور که بوده، در شهرش باشد. این توبه قبول نیست. این آدم خدا نکند بمیرد، اگر بمیرد بی‌توبه مرده. یک عده‌ای هم هستند اینجورند. حضرت می‌فرماید مانند نصوح، توبه کنید. قرآن‌مجید می‌گوید؛ یعنی دیگر نشکنی. این توبه نیست که تو داری می‌گویی توبه می‌کنیم. خدا رحمت کند حاج‌شیخ‌عباس را، می‌گفت: «استغفرالله» توبه نیست. توبه این‌است که خدا من دیگر نمی‌کنم. تمام شد رفت پی کارش. این دارد می‌گوید، الان این‌جا یک حالی هم پیدا کرده؛ اما در فکر است که آن‌کار را بکند. این حاجی بی‌توبه می‌میرد، وای به حالش. این دو جور. خدا نکند از آن حاجی سومی‌اش ما باشیم. این حاجی مال حرام پیدا کرده، غش در معامله [کرده]، نزول [کرده]، ملک مردم را گرفته فروخته، دروغ گفته، نزول خورده، کار خلاف کرده، مال به‌دست آورده. همه دارند می‌روند مکه، این‌هم می‌خواهد بیاید مکه. حالا می‌رود پیش آقایی مالش را درست کند. اگر راست بگوید، آن‌آقا هم مگر می‌تواند حلالی را حرام کند، حرامی را حلال کند؟ من روایت می‌گویم، کار به این‌کارها ندارم. خدا می‌داند اگر کسی پشت‌سر من بگوید این با کسی مربوط است یا کاری دارد، فردای‌قیامت همه را راضی می‌کنم به‌غیر این آدم را. اگر صدها فحش به‌من داده‌باشد، والله من راضی‌اش می‌کنم؛ اما اگر بگوید نظرش به بعضی مهندس‌هاست، بعضی علماست، والله راضی‌اش نمی‌کنم. من به‌هیچ احدی کار ندارم، فقط حرفم را می‌زنم. رفقای‌عزیز، ما بیدار شویم. این اگر راستش را بگوید، این آقا درست کند، آن چه‌کار کرده؟ این آقا قمار کرده، این‌هم سه سری‌اش را گرفته. اگر نگوید با همان پول حرام آمده مکه. وای به حالش که کارش مشکل است. این اول که آمده در حرم پیغمبر جنب است. در حرم چهار امام آمده جنب است. در حرم خدا آمده جنب است. این گناه روی گناهش می‌آید. اگر با همان پول حرام آمده‌باشد لباس احرام گرفته‌باشد، حوله و لنگ و این‌ها گرفته‌باشد، با آن مال حرام طواف‌نساء کند، زنش هم به او حرام است. بود یک‌نفر در سال‌های پیش از این، یک‌نفر بود همین‌جور بود، آمد پیش آقا سوال کرد گفت: تو زنت به تو حرام است. چهار سال به فراغ این مبتلا بود، رفت خانه پدرش. وسعی هم نداشت، دیدند وضع این‌ها بد است، مردم کمک کردند این مرد را روانه‌اش کردند رفت مکه حجش را به‌جا بیاورد. این توبه ندارد. خدا لعنت کند این دو نفر را که گفت: دو تا چیز است که پیغمبر حلال کرده من حرام می‌کنم، یکی صیغه است، یکی حج نساء. گفتند: آخر چرا این‌کار را می‌کنی؟ گفت: می‌دانید که من با علی بد هستم. حرام‌زاده‌ها با علی بد هستند. ببین این این‌قدر این حرام‌زاده خباثت دارد، دارد خودش را رسوا می‌کند، یعنی من هم حرام‌زاده‌ام. حالا ببین یک‌آدم اینجوری آمده خلیفه اسلام شده! گفت: چون حج نساء به‌جا نیاورند، [بچه‌های] این‌ها حرام‌زاده‌اند، من دلم می‌خواهد مردم حرام‌زاده باشند. وای به حال این حاجی که برمی‌گردد چه خلافی انجام می‌دهد. چرا اینجوری می‌شود؟ امر را اطاعت نمی‌کند. چرا اینجوری می‌شود؟ یقین به خدا ندارد. چرا اینجوری می‌شود؟ «والله خیر الرازقین» را قبول ندارد. خدا نکند ما از این سومی‌اش باشیم. رفقای‌عزیز خیلی حواستان جمع باشد. خیلی مواظب باشید. ببین سه‌نفر آمده‌اند حج، آن به اندازه کوه ابوقبیس که در راه خدا بدهد ثواب کرده، این یکی توبه‌اش قبول نشده، این یکی هم آمده اینجوری شده. چرا؟ این اولی اطاعت کرده، آن یکی نکرده.  
  
 
رفقای‌عزیز، بیایید تفکر داشته‌باشید، فدایتان شوم، دنیا والله می‌گذرد. من آن سال که مکه رفتم، چند وقتی‌که گذشت، شب خواب دیدم یک لوحی میان آسمان و زمین نصب شد. ما آمدیم دیدیم، یک آقایی این‌طرف لوح است، یک آقایی آن‌طرف. اما لوح پایه نداشت، نصب بود. به‌من گفتند: شما مکه بودی، من خجالت کشیدم، من حالا هم خجالت می‌کشم، چه حاجی‌گری داریم ما؟ چه امری را اطاعت کردیم؟ خودمان داریم می‌گوییم، می‌بینیم خودمان رفوزه‌ایم. اما شما بیایید بشنوید و رفوزه نشوید. بروید دکترا بگیرید. چه‌کسی دکترا به تو می‌دهد؟ علی. چه‌کسی دکترا به تو می‌دهد؟ زهرا. چه‌کسی دکترا به تو می‌دهد؟ رسول‌الله. چه‌کسی دکترا به تو می‌دهد؟ حسین. این دکتراست. اگر این دکتر، به تو دکترا داد، قلب دوستان‌علی را شفا می‌دهی، حرفت شفابخش می‌شود. چرا حرف‌ها فایده ندارد؟ دکترا به تو نداده‌اند. چرا حرف‌ها این‌قدر بی‌ارزش شده؟ از خودمان حرف می‌زنیم. خودمان می‌گوییم دکتریم. به‌من گفت: شما مکه بودی؟ من خجالت کشیدم. به‌من گفت: بله شما مکه بودی، بعد سخنرانی شما را ما ضبط کردیم. من نگاه کردم دیدم بالایش نوشته‌است «یا حجة‌ابن الحسن، یا ولی‌الله‌الاعظم». بعد این صحبتی که من کرده‌بودم آن‌جا نوشته‌بود. گفت: شما آن‌جا گفتی اگر کسی گناه کند، دوباره کند، سه‌باره کند به‌فکر توبه نباشد، ببین توبه چقدر خوب است، این مُصرّ است ما او را نمی‌آمرزیم، ما هم قبول کردیم حرفت را. ما هم این حرف تو را نوشتیم. به مکه و منا سه تا حاجی بیشتر نبود. چرا باید اینجور باشد؟ خدا می‌داند من چقدر ناراحت شدم که از تمام این حجاج، سه تا حاجی به لوح قبولی خداست. چرا باید اینجوری باشد؟ امر را اطاعت نکرده. آن یارو که پولش این‌است، رفته توبه کرده، دارد توبه می‌کند، می‌خواهد توبه را بشکند. این یکی که پولش حرام است، اینجوری کند، این‌هم که ما می‌گوییم مثل کبریت احمر [کنایه از این‌که کمیاب است] است.  
 
رفقای‌عزیز، بیایید تفکر داشته‌باشید، فدایتان شوم، دنیا والله می‌گذرد. من آن سال که مکه رفتم، چند وقتی‌که گذشت، شب خواب دیدم یک لوحی میان آسمان و زمین نصب شد. ما آمدیم دیدیم، یک آقایی این‌طرف لوح است، یک آقایی آن‌طرف. اما لوح پایه نداشت، نصب بود. به‌من گفتند: شما مکه بودی، من خجالت کشیدم، من حالا هم خجالت می‌کشم، چه حاجی‌گری داریم ما؟ چه امری را اطاعت کردیم؟ خودمان داریم می‌گوییم، می‌بینیم خودمان رفوزه‌ایم. اما شما بیایید بشنوید و رفوزه نشوید. بروید دکترا بگیرید. چه‌کسی دکترا به تو می‌دهد؟ علی. چه‌کسی دکترا به تو می‌دهد؟ زهرا. چه‌کسی دکترا به تو می‌دهد؟ رسول‌الله. چه‌کسی دکترا به تو می‌دهد؟ حسین. این دکتراست. اگر این دکتر، به تو دکترا داد، قلب دوستان‌علی را شفا می‌دهی، حرفت شفابخش می‌شود. چرا حرف‌ها فایده ندارد؟ دکترا به تو نداده‌اند. چرا حرف‌ها این‌قدر بی‌ارزش شده؟ از خودمان حرف می‌زنیم. خودمان می‌گوییم دکتریم. به‌من گفت: شما مکه بودی؟ من خجالت کشیدم. به‌من گفت: بله شما مکه بودی، بعد سخنرانی شما را ما ضبط کردیم. من نگاه کردم دیدم بالایش نوشته‌است «یا حجة‌ابن الحسن، یا ولی‌الله‌الاعظم». بعد این صحبتی که من کرده‌بودم آن‌جا نوشته‌بود. گفت: شما آن‌جا گفتی اگر کسی گناه کند، دوباره کند، سه‌باره کند به‌فکر توبه نباشد، ببین توبه چقدر خوب است، این مُصرّ است ما او را نمی‌آمرزیم، ما هم قبول کردیم حرفت را. ما هم این حرف تو را نوشتیم. به مکه و منا سه تا حاجی بیشتر نبود. چرا باید اینجور باشد؟ خدا می‌داند من چقدر ناراحت شدم که از تمام این حجاج، سه تا حاجی به لوح قبولی خداست. چرا باید اینجوری باشد؟ امر را اطاعت نکرده. آن یارو که پولش این‌است، رفته توبه کرده، دارد توبه می‌کند، می‌خواهد توبه را بشکند. این یکی که پولش حرام است، اینجوری کند، این‌هم که ما می‌گوییم مثل کبریت احمر [کنایه از این‌که کمیاب است] است.  
  
خدا رحمت کند حاج‌شیخ‌عباس را، یک‌نفر در محل ما بود، رفته‌بود پیش مرحوم آقای حجت، گفته‌بود یک حاج شیخی آمده‌بود آن‌جا، اینجور است، آنجور است. این‌ها هم حاج‌شیخ‌عباس تهرانی، مرحوم حجت گفته‌بود آن کبریت احمر است. راست‌راستی هم کبریت احمر است. این حاجی کبریت احمر است، اما می‌شود بشود. یک‌نفر آن‌جا بود، به او گفتند: پاشو اعمالت را به‌جا بیاور، به ارواح پدرم می‌گفت: من آمدم این‌جا فقط به‌من بگویند حاجی. این باجی است، چه برسد به این‌که حاجی باشد. چه‌کار می‌کنیم ما؟ چرا این عمرمان را داریم اینجوری تمام می‌کنیم؟ تفکر نداریم. فردای‌قیامت آقایان بعضی‌ها، همه را نگویم، والله جلوی شتر حضرت‌سجاد خجالت زده‌ایم. حاجی را می‌آورند، حاجی نیست، شتر حاجی است. تمام این‌ها آن‌جا عکس‌العمل دارد. امروز یکی از رفقا سوالی از من کرد، گفت: چطور بعضی حاجی‌ها یا خوکند یا عنترند؟ گفتم: آن‌جا در مکه آئینه ولایت نصب است، یعنی زایشگاه علی. آن‌جا آینه حقیقت نصب است. آن‌وقت آن‌جا معلوم است هر کس چه‌کاره است؟ این‌جا که می‌آیی روپوش رویش است، اما آن‌جا آئینه حقیقت است. شخصی آمده پیش حضرت‌سجاد، می‌گوید: حاجی خیلی آمده، می‌گوید: نفر آمده. [شخص گفت:] نه یابن رسول‌الله، ببین چه‌جور دارند لبیک می‌گویند! حضرت مکاشفه کرد، دید خودش و شترش و غلامش حاجی‌اند. شتر حاجی است یعنی‌چه؟ شتر نمی‌بینی، آدم می‌بینی. مگر سگ اصحاب‌کهف که می‌رود بهشت سگ است می‌رود؟ آدم می‌شود. مگر خر بلعم که می‌رود، خر می‌رود بهشت؟ آدم می‌شود، اما بلعم خر می‌شود. چرا؟ فرمان نمی‌برد. کجاییم ما؟ خیال کردی، عاقل است؟ حالا یک سگ هم می‌برند داخل. چرا ما نمی‌فهمیم؟ چرا ما متوجه نیستیم؟ آدم می‌شود. چرا آدم می‌شود؟ فرمان ولایت را برد رفقای‌عزیز. مدام می‌آیند می‌گویند دعا کن ما آدم شویم. بیایید امروز می‌گویم، جواب کلی می‌دهم، بیایید درباره ولایت یقین کنید، آدم می‌شوید. آدم یعنی شیعه. ابراهیم مگر آدم نشد؟ سلمان مگر آدم نشد؟ من خجالت می‌کشم، آدم باید بیاید نوکر سلمان شود. یک مارک به او می‌زند علی، از تمام انبیاء بالاتر می‌شود یک شیعه، به‌غیر از پیغمبر آخرالزمان. او خودش ولی است. مگر ابراهیم نیست که می‌گوید من می‌آیم نوکرش می‌شوم؟ بیایید اینجوری بشویم. خدا می‌داند فردای‌قیامت رفقای‌عزیز ما چقدر پشیمانیم. می‌توانستیم بشویم و نشدیم. می‌توانستی تو دیپلم بگیری، نگرفتی. مدام این‌ور و آن‌ور رفتی. حالا باید بروی عملگی کنی. چرا نرفتی دیپلم بگیری، مهندس شوی؟ دکتر شوی، دکترا شوی؟ هر کاری در دنیا مشاوری دارد. سلمان آمده دکترا گرفته، مقداد دکترا گرفته، اباذر دکترا گرفته، میثم دکترا گرفته. عمر و ابابکر چه گرفتند؟! شدند جبت و الطاغوت. آن‌ها می‌توانستند بشوند، عناد نگذاشت. شیطان فریبش داد. عناد داشت، بخل داشت، تکبر داشت، خودخواهی داشت. ولایت به او دمیده نشد. همه این‌ها در یک زمان بوده، ما هم الان همین‌جوریم. ما هم در این زمانیم قربانتان بروم، راه باز است.  
+
خدا رحمت کند حاج‌شیخ‌عباس را، یک‌نفر در محل ما بود، رفته‌بود پیش مرحوم آقای حجت، گفته‌بود یک حاج شیخی آمده‌بود آن‌جا، اینجور است، آنجور است. این‌ها هم حاج‌شیخ‌عباس تهرانی، مرحوم حجت گفته‌بود آن کبریت احمر است. راست‌راستی هم کبریت احمر است. این حاجی کبریت احمر است؛ اما می‌شود بشود. یک‌نفر آن‌جا بود، به او گفتند: پاشو اعمالت را به‌جا بیاور، به ارواح پدرم می‌گفت: من آمدم این‌جا فقط به‌من بگویند حاجی. این باجی است، چه برسد به این‌که حاجی باشد. چه‌کار می‌کنیم ما؟ چرا این عمرمان را داریم اینجوری تمام می‌کنیم؟ تفکر نداریم. فردای‌قیامت آقایان بعضی‌ها، همه را نگویم، والله جلوی شتر حضرت‌سجاد خجالت زده‌ایم. حاجی را می‌آورند، حاجی نیست، شتر حاجی است. تمام این‌ها آن‌جا عکس‌العمل دارد. امروز یکی از رفقا سوالی از من کرد، گفت: چطور بعضی حاجی‌ها یا خوکند یا عنترند؟ گفتم: آن‌جا در مکه آئینه ولایت نصب است، یعنی زایشگاه علی. آن‌جا آینه حقیقت نصب است. آن‌وقت آن‌جا معلوم است هر کس چه‌کاره است؟ این‌جا که می‌آیی روپوش رویش است؛ اما آن‌جا آئینه حقیقت است. شخصی آمده پیش حضرت‌سجاد، می‌گوید: حاجی خیلی آمده، می‌گوید: نفر آمده. [شخص گفت:] نه یابن رسول‌الله، ببین چه‌جور دارند لبیک می‌گویند! حضرت مکاشفه کرد، دید خودش و شترش و غلامش حاجی‌اند. شتر حاجی است یعنی‌چه؟ شتر نمی‌بینی، آدم می‌بینی. مگر سگ اصحاب‌کهف که می‌رود بهشت سگ است می‌رود؟ آدم می‌شود. مگر خر بلعم که می‌رود، خر می‌رود بهشت؟ آدم می‌شود؛ اما بلعم خر می‌شود. چرا؟ فرمان نمی‌برد. کجاییم ما؟ خیال کردی، عاقل است؟ حالا یک سگ هم می‌برند داخل. چرا ما نمی‌فهمیم؟ چرا ما متوجه نیستیم؟ آدم می‌شود. چرا آدم می‌شود؟ فرمان ولایت را برد رفقای‌عزیز. مدام می‌آیند می‌گویند دعا کن ما آدم شویم. بیایید امروز می‌گویم، جواب کلی می‌دهم، بیایید درباره ولایت یقین کنید، آدم می‌شوید. آدم یعنی شیعه. ابراهیم مگر آدم نشد؟ سلمان مگر آدم نشد؟ من خجالت می‌کشم، آدم باید بیاید نوکر سلمان شود. یک مارک به او می‌زند علی، از تمام انبیاء بالاتر می‌شود یک شیعه، به‌غیر از پیغمبر آخرالزمان. او خودش ولی است. مگر ابراهیم نیست که می‌گوید من می‌آیم نوکرش می‌شوم؟ بیایید اینجوری بشویم. خدا می‌داند فردای‌قیامت رفقای‌عزیز ما چقدر پشیمانیم. می‌توانستیم بشویم و نشدیم. می‌توانستی تو دیپلم بگیری، نگرفتی. مدام این‌ور و آن‌ور رفتی. حالا باید بروی عملگی کنی. چرا نرفتی دیپلم بگیری، مهندس شوی؟ دکتر شوی، دکترا شوی؟ هر کاری در دنیا مشاوری دارد. سلمان آمده دکترا گرفته، مقداد دکترا گرفته، اباذر دکترا گرفته، میثم دکترا گرفته. عمر و ابابکر چه گرفتند؟! شدند جبت و الطاغوت. آن‌ها می‌توانستند بشوند، عناد نگذاشت. شیطان فریبش داد. عناد داشت، بخل داشت، تکبر داشت، خودخواهی داشت. ولایت به او دمیده نشد. همه این‌ها در یک زمان بوده، ما هم الان همین‌جوریم. ما هم در این زمانیم قربانتان بروم، راه باز است.  
  
 
{{یا علی}}
 
{{یا علی}}
 
[[رده: نوارها]]
 
[[رده: نوارها]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۲۳:۱۰

بسم الله الرحمن الرحیم
حج 76
کد: 10135
پخش صوت: پخش
دانلود صوت: دانلود
پی‌دی‌اف: دریافت
تاریخ سخنرانی: 1376-08-29
تاریخ قمری (مناسبت): 19 رجب

اعوذ بالله من الشیطان اللعین الرّجیم

العبد المؤید الرسول‌المکرم ابوالقاسم محمد

السلام علیک یا ابا عبدالله، السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته

رفقای‌عزیز، فدایتان شوم، این مکه معظمه که خانه‌خدا است، حجاج محترم تشریف می‌برند به عنوانی که حج به‌جا بیاورند. اما دستور دارد، فرمان دارد؛ باید فرمان خدا را اطاعت کنی. «و له الامر و له الخلق» خدا خلق کرده، امر رویش گذاشته. اگر خلق روی امر نباشد، خلق در مقابل خدا در روز قیامت صحبت می‌کند، به خدا عرض می‌کند ما را خلق کردی، امر روی ما نبود که ما اطاعت کنیم. پس این‌ها که بعضی از مهندس‌ها حرف‌هایی دارند، خیلی متوجه نشدند. اگر من می‌گویم متوجه نشدند، نخواستم به قدس مقام مهندس‌ها جسارت کنم، خدا نکند؛؛ اما باید کار کنند تا به این مقام برسند، بفهمند «له الخلق و له الامر» یعنی‌چه. حالا مکه امر است، باید امر را اطاعت کرد؛ یعنی با شرایطش. من این مکه را به خواست خدای تبارک و تعالی [برای شما صحبت می‌کنم]، پیغمبر فرمود: عده‌ای هستند از برای تجارت [در آخرالزمان حج می‌کنند]، عده‌ای هستند از برای سیاحت، عده‌ای هستند از برای اسم و رسم. من اسم و رسمش را امروز یک‌قدری به خواست خدا برایتان صحبت می‌کنم. شما ببین امر این‌است که اول باید کاری که شما می‌کنید، پولت حلال باشد؛ یعنی خیلی ابعاد این پول باید درست باشد. مبادا خدای‌نخواسته رشوه باشد، مبادا خدای‌نخواسته خون مردم باشد، مبادا خدای‌نخواسته گران‌فروشی باشد. مبادا خدای‌نخواسته غش در معامله باشد، مبادا خدای‌نخواسته این پول را از برای هوا و هوس جمع کرده‌باشی. شرط اولش این‌است که پول حلال باشد.

حالا که این پول حلال است، مکه به شما واجب شد. واجب‌تر از این چیست؟ ولایت. گوش به عرض بنده بدهید، واجب‌تر از این، ولایت است. باید شما متقی باشی. متقی کیست؟ امام‌المتقین را قبول داشته‌باشد، یعسوب‌الدین را قبول داشته‌باشد، امیرالمؤمنین را قبول داشته‌باشد، وصی رسول‌الله را قبول داشته‌باشد به «الیوم اکملت لکم دینکم». اگر مکه می‌روی، به عشق علی باید بروی. خدایا یعنی می‌شود ما دور زایشگاه علی بگردیم؟ این مکه باید امر باشد. باید امر را اطاعت کنی. هوا نباشد، هوس نباشد، خودخواهی نباشد. این‌ها همه‌اش شعبه‌ای است که از شیطان به مکه تو آسیب می‌رساند. هدفت خدا باشد، هدفت اطاعت خدا باشد. حالا شما از این‌جا حرکت می‌کنی به امید خدا، چه خیالی داری؟ همین‌جور که داری می‌روی، باید گناهانت را در نظر بگیری. خدایا من بچه آدمم؛ اما آدم آمد آن‌جا توبه‌اش قبول شد. جد ما آمد آن‌جا توبه‌اش قبول شد. به این عنوان حرکت کنید. یک مطلبی را می‌خواستم خدمتتان عرض کنم، بیشتر مردم در این‌جا متفکر نیستند، این مطلب را حالی‌شان نیست. اما شما الحمدلله همه‌تان حالی‌تان است. من تکراراً می‌خواهم بگویم. این‌ها را به آن‌کسی می‌خواهم بگویم که مثل خودم است. مگر نداریم که می‌گوید: اگر شما یک حاجت برادر مؤمن را برآوری، هفتاد حج هفتاد عمره داری. اما می‌آیند خدمت رسول‌الله، آن‌موقع این‌جوری نبوده که مکه هم تجددی شود! تمام کارهای ما [تجددی شده]، تجدد تا مکه هم رفت. من خودم دیدم نزدیک خانه‌خدا تلویزیون بود. مگر نمی‌گوید از جوادالائمه سوال می‌کنند، یابن رسول‌الله زیارت قبر پدر شما می‌گویند هفتاد حج و عمره مقبول است. حضرت می‌فرماید. اما می‌گوید: «لا اله الا الله حصنی، فمن دخل حصنی، انا من شروطها»، شرط آن زیارت این‌است که امام‌رضا را قبول داشته‌باشی به امامت. حالا مگر این روایت صحیح نیست؟ از خود معصوم است. آمده پیش پیغمبر، می‌فرماید: یا رسول‌الله، من هر چه بگویی می‌دهم، مکه نروم آیا به ثوابش می‌رسم؟ حضرت اشاره به کوه ابوقبیس می‌کند، می‌گوید: مطابق این طلا و نقره بدهی جای این مکه را نمی‌گیرد. [این] چه مکه‌ای است؟ از آن‌طرف می‌فرماید: زیارت امام‌رضا هفتاد حج، هفتاد عمره دارد. این با آن‌چه مناسبتی دارد؟ اگر بشر تفکر نداشته‌باشد، گیج‌کن بشر می‌شود. چرا؟ این مثل نمازی است که حضرت‌زهرا خواند. تمام خلقت فدای زهرا شود. پیغمبر اکرم چند تا شتر آورده آن‌جا گذاشته، می‌گوید هر کس دو رکعت نماز کند، این آدم فکر و خیال نکند، حواسش پیش محبوب خودش، خدا باشد، هیچ فکر و خیال به خودش راه ندهد، من یکی از این شترها را به او می‌دهم. مردم بدانید [پیامبر] دلتان را افشاء می‌کند. [این حرف پیامبر] مبنا دارد. دارد به آن‌ها می‌گوید: بدانید من از آن خیالهای باطلی که شما می‌خواهید حق زهرا را بگیرید، علی را می‌خواهید حقش را بگیرید، خبر دارم. معنی روایت این‌است، دارد هشدار به عمر و ابابکر می‌دهد، می‌گوید ببین از قلوب شما من خبر دارم. «یا مقلب القلوب»، اگر خدا «مقلب القلوب» است، من هم «مقلب القلوب» ام. اما من و علی را خدا «مقلب القلوب» کرده. از قلوب شما اطلاع دارم. شما چه مردمان بدی هستید. اما به عنوان شتر، آورده دارد حالی‌شان می‌کند. حالا همه نماز خواندند، به ابابکر گفت تو پنج‌تا، شش‌تا فکر کردی. همه فکرهایش را گفت، به عمر گفت، به طلحه گفت، به زبیر گفت، همه را گفت، یک‌دفعه گفت فاطمه، تو یک فکر کردی، گفتی اگر من نماز بخوانم فکر نکنم، آن شتری که چاق است را برمی‌دارم که به فقرا خیلی برسد. فوراً جبرئیل نازل‌شد، این نماز است. ببین، قربانت بروم، فدایت شوم، اول باید مکه بروی، بعد انفاق کنی. ما هیچ روایت نداریم، هرکس روایتی را پیدا کرد به‌من بگوید، من انعام به او می‌دهم. هیچ روایت نداریم که بگوید اگر به یک مستمند تو کمک نکردی، یا یهود یا نصرانی بمیر. قدر این حرف را بدانید. این حرف والله همه‌جا پیدا نمی‌شود. از این‌جا می‌گوید هفتاد حج، هفتاد عمره داری، عدد معلوم می‌کند، چرا معلوم می‌کند؟ می‌گوید حاجی یعنی اگر آن‌جا رفتی، فکر فقرا هم باش. تمام حرف‌های رسول‌الله، تمام حرف‌های ائمه، تمام این‌ها مبنا دارد. اگر مبنایش را فهمیدیم خوب است. چه‌کسی به تو می‌دهد؟ خودشان به تو می‌دهند. اما اگر می‌گوید مکه نروی، یا یهود یا نصرانی هستی. خیلی روایت با عظمت است. پس باید مکه بروی.

حالا از این‌جا حرکت کردی، حاج‌آقا می‌آیی مسجد شجره، مُحرم می‌شوی. آقا محرم یعنی‌چه؟ ای‌خدا من لباسهایم را ریختم، کفن پوشیدم. خدایا هر چه در دلم بود، هر چه در ابعادم بود، ریختم دارم می‌آیم محلی که تو توبه آدم ابوالبشر را قبول کردی. آمدم آن‌جا که اول وحی که در عالم نازل‌شده، آن‌جا بوده. آمدم آن‌جا که از این‌جا زمین کشیده‌شده، تمام خلقت آرامش پیدا کرده. آمدم آن‌جا که این‌جا توبه کنم، آرامش پیدا کنم. مدام این در و آن در نزنم، سکونت پیدا کنم. چه می‌گوییم ما؟ همین رفتی؟ حالا می‌خواهی بگویی «لبیک، لبیک»، یعنی‌چه؟ امام‌سجّاد می‌خواهد بگوید «لبیک»، مرتب می‌خواهد بگوید، دوباره می‌گوید سه‌باره می‌گوید، یا علی‌بن الحسین دارد وقت می‌گذرد. گفت: می‌ترسم خدا بگوید «لا لبیک». والله، دارد به‌من و تو می‌گوید. به‌دینم، به‌من و تو می‌گوید. او که خودش لبیک است. امام‌سجّاد خودش لبیک است. کار تو را او باید قبول کند. او باید لبیک به تو بگوید. حالا یک‌آدم مهندسی که از ولایت یک بهره خیلی کمی برده، چه می‌گوید؟ می‌گوید نمی‌دانم، من خجالت می‌کشم، نمی‌گویم!! چه نسبتی به حضرت می‌دهد؟ این برای تو دارد می‌گوید. امام‌سجّاد خودش لبیک است. امیرالمؤمنین خودش لبیک است. دارد امر را اطاعت می‌کند. دارد یک‌جوری می‌کند که بگوید امام‌سجّاد هم اینجوری کرد، امیرالمؤمنین هم اینجوری کرد. تمرینت دارد می‌دهد.

حالا می‌گویی لبیک. لبیک می‌شوی. آقا، لبیک را ما می‌فهمیم ما چیست؟ یعنی خدایا من دور افتاده بودم، کنار افتاده بودم، تو من را دعوت کردی. حالا آمدم لبیک می‌گویم، ندای تو را لبیک می‌گویم خدا. [آیا] راست می‌گوییم؟ حالا آمدی آن‌جا مُحرم شدی، آمدی آن‌جا مُحرم شدی، می‌رسی به امید خدا طواف می‌کنی. از آن‌جا می‌روی صفا و مروه هفت‌دفعه می‌روی. چه می‌گویی هفت‌دفعه می‌روی؟ این چیست معنی صفا و مروه، فدایتان شوم، قربانتان روم؟ هاجر دارد می‌دود، ابراهیم هم دارد می‌دود، آن بچه را زاییده، گذاشته آن‌جا. آب می‌خواهد، دارند می‌دوند، تزلزل دارند. حالا نگاه می‌کند می‌بیند از زیر پای بچه آب زده بیرون. می‌دود هاجر. این زم‌زم که می‌گویند، آقایان عربی می‌دانند دیگر، جسارت می‌کنم، ریگها را اینجوری می‌کرد؛ یعنی می‌گفت: بایست. زم‌زم، بایست. آیا رفتید در فکر که از زیر پای بچه بنی‌اسد یا از پای فاطمه بنت‌اسد، از زیر پای بچه‌اش، (که جسارت می‌کنم، می‌خواهم یک‌جوری بگویم خودم حالی‌ام شود، از آن آب برداشتید خوردید [آیا در فکر رفتید؟]، یا همه‌اش می‌دوید پی آب زم‌زم، یک‌خرده خودت بخوری، یک‌خرده برای زن و بچه‌ات بیاوری؟ ولایت بیاور برای زن و بچه‌ات.) آیا رفتی در فکر که این آب، چه آبی است؟ چه ما مدام داریم می‌رویم مکه؟ مگر نمی‌گوید قبر امام‌حسین را با معرفت زیارت کن؟ مکه را هم باید با معرفت بروی. تو باید دور زایشگاه علی بگردی. علی‌جان، نیستی در ظاهر، دور زایشگاهت می‌گردیم. از این‌جا ولایت صادر شد به کل خلقت. این‌جا محل ولایت است که صادر شد به کل خلقت؛ یعنی به کل دنیا. به کل خلقت ظاهر شده بوده.

حالا طواف کردی آمدی و ان‌شاءالله امید خدا، حاج‌آقا سعی صفا و مروه کردی و حالا باید بروی کجا؟ حالا باید بروی در آن محلی که جد تو توبه‌اش قبول شد. آن محل، وحی نازل‌شد به ابراهیم. اول جایی است که وحی نازل‌شد. حالا بیایی آن‌جا توبه کنی. خدایا از سر گناهان کوچک و بزرگ من درگذر. ای‌خدا که از سر جد ما، آدم ابوالبشر ترک‌اولایش را قبول کردی. از کجا ترک‌اولی قبول کرد؟ چرا ما متوجه نیستیم؟ حالا آمده در آن محل، آدم دارد التماس می‌کند. می‌گوید: یا آدم، من را به این‌ها قسم بده. آدم نگاه کرد به جو آسمان، دید نورهای متعددی است. گفت: من را قسم بده به پنج‌تن. تمام خلقت باید متوسل به پنج‌تن شوند. کجا می‌رویم ما؟

خدا دو مرتبه روضه خوانده، چیست که می‌گویند امام‌حسین نمی‌دانست! خدا عقل به تو بدهد. تو همه چیزت خوب است به‌غیر این‌که عقل نداری. عقل که نداری، روح هم نداری. حالا آدم نگاه کرد دید نورهای خیلی درخشانی است، نورهای ریز ریزی است. گفت خدا این‌ها چیست؟ گفت: اولی‌اش محمد است (صلوات)، بعد علی است، بعد فاطمه است، بعد حسن و حسین است. [آدم] گفت: خدا، حسین که گفتم دلم شکست. [خدا گفت:] یا آدم، این حسین است که در کربلا می‌گیرند دورش را و [او را] می‌کُشند. خدا رحمت کند حاج‌شیخ‌عباس را گفت: این‌قدر تشنگی اثر می‌کند بدنش ترک ترک می‌شود. آدم یک لکه اشک ریخت، این‌است ذبح‌العظیم. یک لکه اشک ریخت برای حسین، خدا توبه‌اش را قبول کرد. کجا می‌فهمیم؟ کجا می‌رویم؟ من الان جسارتاً خدمتتان عرض می‌کنم، حاج‌آقاهای محترم، شما که می‌خواهید بروید، من در آن محل که رسیدم اول خواهشم این‌بود، گفتم: خدا گناهان من را بیامرز، یک گناه من را سر چوب کنی، فردای‌قیامت من جهنمی هستم. آدم را بخشیدی به پنج‌تن، من را هم ببخش به پنج‌تن. بعد گفتم: خدا چند تا خواهش از تو دارم، گفتم خدایا، تو شاهدی من مهمان‌پرستم، اگر مهمانی بیاید یک غذایی داشته‌باشم، یک‌چیز دیگر بخواهد از جان و دل برایش درست می‌کنم. می‌دانی خودت. من هم یک‌چیزی می‌خواهم از تو، بالاخره من را دعوت کردی. گفتم: خدایا، به‌حق این پنج‌تن قسمت می‌دهم، دل من را پاک‌سازی کن که به‌غیر محبت خودت و اولیائت هیچ محبتی نداشته‌باشد. اگر پسرم محبت این‌ها را ندارد، مهر پسرم را از دلم بیرون کن. بعد گفتم: خدایا به‌حق این پنج‌نور پاک، هر کجا در این عالم خواستی جان من را بگیری، با ولای علی و دوازده‌امام بگیر. بعد گفتم: ای‌خدا آن‌جا یک‌لحظه آن‌کس که می‌دوم دنبالش، آن‌جا یک‌لحظه ببینمش، یعنی امام‌زمان را. چه بگویم؟ مقصد من این‌است. بعد گفتم: خدایا محبت آن‌ها را در دل من بینداز. محبت من را هم در دل کسانی بینداز که دنبال این‌ها هست. به‌جان علی قسم، یکی می‌آید یک‌سال، دو سال با من رفیق است می‌رود، به‌جان علی قسم، دلم می‌سوزد برایش. من که می‌دانید، وضع من چه‌جور است؟ احتیاجی ندارم الحمدلله، می‌گویم چرا این از آن‌ها نیست؟ چرا این از آن‌هایی که من دعا کردم نیست؟ چرا رفت؟ چرا جدا شد؟

حالا از این‌جا شما توبه کردی، متوسل شدی، حالا کجا می‌روی؟ می‌روی کجا؟ منا. کجا می‌روی؟ منا. حالا رفتی منا. آن‌جا باید چه‌کنی؟ باید قربانی کنی، سنگ جمره هم بزنی. متوجه بشوی، آقایان توجه بفرمایید. خب رفتیم و سنگ جمره هم زدی. این‌جا مُحرمی. خیلی ما اشتباه داریم. من الان یک‌چیزی خدمتتان عرض می‌کنم، روی وجدان خودتان فکر کنید که چقدر بعضی مهندسها اشتباه دارند. می‌گوید: «ذبح‌العظیم». مگر نمی‌گوید: خدای‌عظیم؟ مگر نمی‌گوید: عرش‌العظیم؟ مگر نمی‌گوید: خلق العظیم؟ مگر نمی‌گوید قرآن العظیم؟ آیا بز عظیم است!؟ خدا عقل به تو بدهد، یک بز عظیم شد؟! یک بز خلق پیغمبر شد!؟ یک بز عرش خدا شد؟ یک بز قرآن شد!؟ چرا متوجه نیستیم؟ حالا می‌خواهد ابراهیم قربانی کند. می‌بُرد؟ نمی‌بُرد سر پسرش را. می‌دانید که وحی رسید، یا ابراهیم، باید بچه‌ات را قربانی کنی. گفت: بابا من حرفی ندارم؛ اما چشم‌های من را ببند، مبادا امر خدا را اطاعت نکنی. ببین این یک بچه‌است، آن‌هم یک بچه‌است. می‌گوید: «انک لیس من اهلک». این بچه پیغمبر است، آن‌هم بچه پیغمبر است. آن «انک لیس من اهلک» می‌شود، این می‌گوید بابا چشم من را ببند، مبادا (چشم یک حیایی دارد، ببین یک پاره‌وقت‌ها می‌گویند فلانی بی‌حیاست) مبادا حیا مانع شود امر را اطاعت نکنی. در چشم بچه را بست. حالا می‌کِشد، نمی‌بُرد. حالا [کارد] را زد به سنگ، سنگ را برید. گفت: چرا نمی‌بُری؟ گفت: خالق می‌گوید نبر. جبرئیل گوسفند را آورد، ابراهیم گوسفند را کشت. حالا که کشت، رفت در فکر. خیلی عجیب است. حالا که کُشت، رفت در فکر، گفت: اگر من بچه‌ام را قربانی می‌کردم، بهتر بود. [خدا گفت:] یا ابراهیم، قربانی مال حسین است. چه‌کسی لیاقت دارد؟ قربانی مال حسین است، خدایا، حسین کیست؟ خدا دو مرتبه روضه خوانده، یکی برای این‌جاست. ای روضه‌خوان‌ها، روضه‌خوان حسین باشید. به‌قرآن مجید، روضه‌خوانها به شما بگویم، فردای‌قیامت این‌قدر پشیمان می‌شوید، (بیشترتان، نمی‌گویم همه‌تان، غلط می‌کنم بگویم همه‌تان) اگر پشیمانی شما را به تمام صحرای‌محشر بدهند، به همه می‌رسد. یک نفری بود با من یک سلام و علیکی داشت، ایشان مُرد. دیدم در صحرای‌محشر نعره می‌کشد، سید هم بود، نامی بود در قم، نمی‌خواهم اسمش را بیاورم. گفتم: حاج‌آقا، خدا چشم شما را گریان نکند محشر. من آزاد بودم، چه شده؟ گفت: نشناختیم حسین را، یا برای پول [عزاداری] کردیم، یا برای ریاست. من بی‌مدرک حرف نمی‌زنم. فردای‌قیامت پشیمانی‌تان را به تمام صحرای‌محشر قسمت کنند، پشیمان می‌شوید. چرا برای حسین روضه نمی‌خوانید؟ حالا خدا روضه خواند، ابراهیم گریه کرد. گفت: یا ابراهیم، به عزت و جلال خودم قسم، این لکه اشکی که برای حسین ریختی، بهتر از این‌بود که پسرت را قربانی می‌کردی. کجاییم ما؟ حالا گریه حسین شده، «ذبح‌العظیم» نه بز. چرا تفکر نداری؟ دوباره تکرار کنم چرا نمی‌فهمی؟ بز شد عرش خدا!؟ بز شد خلق پیغمبر!؟ بز شد قرآن!؟ مگر عقل ندارید!؟ آن لکه اشکی که برای امام‌حسین ریخت، گفت این لکه اشکی که برای حسین ریختی، حالا شد چه؟ «ذبح‌العظیم». کاش حاجی‌ها می‌فهمیدند، رفقای‌عزیز، بیایید حرف من را بشنوید. عزیزان من کار به کار کسی نداشته‌باشید. وقتی قربانی می‌کنی، یاد من گنه‌کار روسیاه بیفت. این حرف را مبادا شیطان از نظرت ببرد بیرون. قربانی که می‌خواهی کنی، یاد حسین بیفت. این قربانی که داری می‌کنی، یاد حسین بیفت. حسین همه بچه‌هایش را قربانی کرد. بی‌خود نیست که می‌گوید هر اعمالی که داری، ذره‌ای اشک برای امام‌حسین بریزی، خدا تمام گناهانت را [می‌آمرزد].

رفقای‌عزیز، قربانتان بروم، فدایتان شوم، شما تفکر داشته‌باشید. نگاه به بعضی‌ها نکنید آن‌جا. شما تفکر هدفتان باشد، تفکر شما را رهبری کند. اگر تفکر شما را رهبری کند، یقین به این حرف‌ها پیدا می‌کنید. من تکرار می‌کنم اگر رفتید قربانی کردید، باید با چشم گریه قربانی کنید. اگر ابراهیم خلیل‌الله، خلیل‌خدا شد، اگر ابراهیم صلوات‌الله و سلام‌علیه شد، این‌قدر این ابعادش رفت بالا، این‌قدر عظمت پیدا کرد، برای آن لکه اشکی [بود] که برای حسین ریخت. ابراهیم وقتی آن لکه اشک را برای حسین ریخت، آمد در سفینه [امام‌حسین]. حاجی‌های عزیز، بیایید در سفینه. من دلم می‌خواست آن‌جا، مجلسی تشکیل بدهند آن‌ها که قربانی کردند، من‌بعد بیایند یک لکه اشکی برای امام‌حسین بریزند. چه‌کار کنم من حرفم در رو [خریدار] ندارد. اما به شما می‌گویم، یک‌یک که می‌توانید این‌کار را کنید. آن‌وقت بشود ذبح شما، ذبح‌العظیم. اگر تو «ذبح‌العظیم» کردی، آن «ذبح‌العظیم» حفظت می‌کند. قربانت بروم، فدایت شوم می‌آیی در کشتی حسین. می‌آیی در سفینه حسین، از کشتی می‌آیی در سفینه.

حالا که شما در منا هستید، باید چه کنید؟ چه‌کار کنید؟ بگویی: «رب ارجعونی، اعمل صالحا» خدایا ما را برگردان عمل صالح کنیم. تمام ابعادت این‌باشد، الان آن‌جا قیامت صغری را ببینی. یک کفن داری چه‌کار می‌کنی؟ الان اگر طلبکارها بریزند دورت، آن‌ها که چیز از تو می‌خواهند چه‌کار می‌کنی؟ تو پول‌داری بدهی؟ حالا می‌گوید از ثوابت بده. والله قسم اگر حاجی بفهمد، باید آن‌جا «رب ارجعونی» بگوید. برگردان مرا عمل صالح کنم. فدایتان شوم، بیایید در شهرهایتان. اگر قمی هستی، بیایی قم، اصفهانی هستی، بیایی اصفهان. شیرازی هستی، [برگردی] شیراز. تهرانی هستی، [برگردی] تهران. بندرعباسی هستی، [برگردی] بندرعباس. نمی‌خواهم همه شهرستانهای ایران را بشمارم، می‌خواهم تو حالی‌ات شود. «رب ارجعونی اعمل صالحا»، مگر نمی‌گوید آن‌جا قیامت صغراست؟ فدایت شوم، قربانت بروم، عهد کنی با خدا. آن‌وقت تو حاجی هستی. این حج است که اگر با این ابعاد به خود بگیری تمام کوه ابوقبیس را، کم است. اگر پیغمبر صلوات‌الله و سلام‌علیه (صلوات) می‌فرماید، یعنی می‌گوید آن‌جا که رفتی، ولایت دریافت کن. مگر ابراهیم [دریافت] نکرد، وقتی‌که گریه کرد برای امام‌حسین؟ گفت: «رب ارجعونی اعمل صالحا». خدایا من را نگهدار. خدایا من در هر جایی هستم، دیگر عمل صالح انجام دهم. حالا چه با او کرد خدا؟ حالا خدا شیعه قرارش داد. باباجانِ من، عزیزجان من، فدایت شوم، ببین ابراهیم به‌قول من عوام چه قولی گرفت؟ آن‌جا آمده آن‌کار را کرده، قربانی کرده، گریه کرده برای امام‌حسین، اتصال به ائمه شد، شد شیعه. من الان در مجلس، یکی از رفقای‌عزیزم، من را زنده کرد. گفت: می‌شود بشوی. ان‌شاءالله خودش هم بشود. اما حرف نباشد.

چطور می‌شود بشوی؟ یقین به این حرف‌ها پیدا کنی. ما یقینمان کم است. ابراهیم یقین داشت. آن‌جا می‌گذرد. «رب ارجعونی اعمل صالحا». این‌را بگویم برایتان، یک عده‌ای هستند آن‌جا در قیامت وقتی می‌آیند، نامه اعمالشان را دستشان می‌دهند، مثل نامه اعمال من بدبخت است، خیلی ناجور است، می‌گوید: «رب ارجعونی اعمل صالحا». خدا من را برگردان. حاجی‌عزیز، تو که کفن پوشیدی، «رب ارجعونی»، تو را برمی‌گرداند. وای به حال تو که دستت به پیچ تلویزیون برود. وای به حالت که آن‌جا بروی در بازار بساط قمار کنی. «رب ارجعونی» گفتی؟ این‌است عمل صالح؟ با شیطان باید مبارزه کنی. حقیقت باید «رب ارجعونی اعمل صالحا» بگویی. ابراهیم حقیقت گفت «رب ارجعونی»، شیعه شد. تو هم «رب ارجعونی» بگو، به‌دینم شیعه می‌شوی. ما دوستیم، ما شیعه نیستیم. چرا فکر نمی‌کنیم؟ از کجا بفهمیم؟ یقین باید کنیم. در همانجا که هستی باید از خدا بخواهی؛ خدا، تتمه عمر من را [طوری] قرار بده که تو را اطاعت کنم. همانجا در صفا، همانجا در مروه، همانجا در منا این‌را از خدا بخواه. خدا من را در خط علی وادار کن. عمل صالح چیست؟ اطاعت از ولایت. دوباره تکرار می‌کنم، شما باید از آن زایشگاه علی، اگر زم‌زم است، صفاست، آن آب زم‌زم است؛ اما از آب حیات بنوشی.

حالا که گفتی می‌شود، روایت برایت بگویم، می‌شود. مگر خضر نبود که از آب حیات خورد؟ پیغمبرها در مقابلش فلج می‌شوند. پیغمبر در مقابل ولایت خضر فلج می‌شود. حاجی‌عزیز، قربانت بروم، فدایت شوم، تو هم باید اینجور بشوی. از آن آب ولایت، از آن زایشگاه علی از حقیقت هم بنوشید، خضر شوید. پیغمبر اگر می‌گویم (صلوات)، نه پیغمبر اکرم، او خود ولایت است. موسی در مقابلت خجل می‌شود. این‌قدر ولایت [عظمت دارد]، ولایت آخر یک ابهتی دارد. آن‌کسی‌که ولایت دارد، ابهت ولایت او را می‌شکند، نه خودش. این‌را متوجه باشید. اگر خضر در مقابل موسی قرار گرفت، ولایت موسی را فلج کرد. تو هم همین‌جور شو. اما یک دله باش، نه‌صد دله! یک دله باش با خدا. همانجا که هستی باید بگویی حالا من می‌روم دیگر حاجت برادر مؤمن را برمی‌آورم، امر تو را اطاعت کردم. حج واجب را به‌جا آوردم، حالا می‌روم یک حاجت برادر مؤمن را برمی‌آورم. هفتاد حج اتصال به حجت می‌شود. من نمی‌خواهم بگویم، والله قسم، من وقتی آن‌جا بودم توی فکر یک فامیلی که یک‌قدری زیردست است [بودم] بگویم؟ من یک عروس خاله دارم، یک چادر کرپ برایش آوردم، والله، برای زن داداشم نبردم. چرا؟ همانجا باید امر خدا را اطاعت کنی. خدایا به چه راضی است، نه آن‌ها که خیلی احترامت می‌کنند؟ روایت داریم اگر کسی احترامت کرد، مال آن‌چیزی که به تو می‌دهد، احترامش همان‌است. دربست ما باید در اختیار ولایت باشیم. چرا اهل‌تسنن همان حج را به‌جا می‌آورند، نتیجه ندارد؟ متقی نیستند. متقی باید باشی. فدایت شوم، آن‌جا اگر مُحرمی، می‌گوید اگر خودت را خاراندی یا چیزی را کشتی، یا این‌که حرف نامربوط زدی، باید یک گوسفند بکشی. ببین چه‌جور حواست جمع یک گوسفند است که بکشی! چه‌جور حواست جمع است یک گوسفند نکشی. این‌کار را نمی‌کنی. بیا با وجدان خودمان روبه‌رو شویم، آیا امر خدا از یک بز کمتر است؟ من به یکی از این مهندسها گفتم، یک‌ماه درباره حج صحبت می‌کرد، پیغام برایش دادم، گفتم: آقا چه می‌گویی؟ این‌ها که تو می‌گویی هم مکه باشیم، یا جای دیگر باشیم [باید رعایت کنیم]. شیعه باید مُحرم باشد. همانجور که آن‌جا، والله من خجالت می‌کشم این حرف را بزنم. این‌قدر ولایت پیش ما سقوط کرده، آن‌جا چه‌جور حواسشان جمع است که خلاف نکنند، مبادا یک گوسفند بکشند. امر خدا، امر علی، امر پیغمبر، امر ابراهیم به‌قدر یک گوسفند پیش ما ارزش ندارد؟ چه ادعای ولایت می‌کنی؟ شیعه باید مُحرم باشد. مُحرم یعنی دائم باشد، خلاف نکند. خدا رحمت کند حاج‌شیخ‌عباس را، من حق ایشان را ادا می‌کنم، می‌گفت: حالا که خلاف کردی، فوراً توبه کن. ما که معصوم نیستیم، [گناه] می‌کنیم. اما می‌گفت تا کردی، توبه کن، اتصال شوی. تو تا گناه کردی، اتصالت قطع می‌شود دیگر، فوراً توبه کن. تا حتی می‌گفت من نمی‌گویم ریشتان را بتراشید؛ اما رفتی ریشت را تراشیدی، از سلمانی آمدی بیرون توبه کن. زرنگ باش. مؤمن باید زرنگ باشد.

من خدمت بزرگی‌تان عرض کنم، این امر خدا، یک حیایی است. این جلوی چشم آدم است. من اینجوری حس کردم. مثلاً ببین می‌گویند فلانی بی‌حیاست. حیا یعنی ولایت. جلوی چشم آدم است. آدم شرمش می‌شود گناه کند. اگر این نباشد، بشر بی‌حیاست. خیلی ما باید مواظب باشیم. این یک رقم حاجی است. یک رقم دیگرش را حالا می‌خواهم به شما بگویم. یک‌جور حاجی‌گری است، این نسبتاً پولش یک‌قدری درست‌است. حالا آمده مکه و حالا مُحرم شده‌است و حالا آمده در خانه‌خدا و توبه هم کرده. اما این‌که دارد توبه می‌کند، می‌خواهد دوباره آن‌کار را کند. این الان آمده یک حالی پیدا کرده، شاید یک اشکی هم بریزد. اما دارد توبه می‌کند، می‌خواهد برود آخرش که فارغ می‌شود، یک تلویزیون هم بخرد، یکی از آن بی‌صاحب‌مانده! آن لهو و لعب را بخرد. در فکر است که همین‌جور که بوده، در شهرش باشد. این توبه قبول نیست. این آدم خدا نکند بمیرد، اگر بمیرد بی‌توبه مرده. یک عده‌ای هم هستند اینجورند. حضرت می‌فرماید مانند نصوح، توبه کنید. قرآن‌مجید می‌گوید؛ یعنی دیگر نشکنی. این توبه نیست که تو داری می‌گویی توبه می‌کنیم. خدا رحمت کند حاج‌شیخ‌عباس را، می‌گفت: «استغفرالله» توبه نیست. توبه این‌است که خدا من دیگر نمی‌کنم. تمام شد رفت پی کارش. این دارد می‌گوید، الان این‌جا یک حالی هم پیدا کرده؛ اما در فکر است که آن‌کار را بکند. این حاجی بی‌توبه می‌میرد، وای به حالش. این دو جور. خدا نکند از آن حاجی سومی‌اش ما باشیم. این حاجی مال حرام پیدا کرده، غش در معامله [کرده]، نزول [کرده]، ملک مردم را گرفته فروخته، دروغ گفته، نزول خورده، کار خلاف کرده، مال به‌دست آورده. همه دارند می‌روند مکه، این‌هم می‌خواهد بیاید مکه. حالا می‌رود پیش آقایی مالش را درست کند. اگر راست بگوید، آن‌آقا هم مگر می‌تواند حلالی را حرام کند، حرامی را حلال کند؟ من روایت می‌گویم، کار به این‌کارها ندارم. خدا می‌داند اگر کسی پشت‌سر من بگوید این با کسی مربوط است یا کاری دارد، فردای‌قیامت همه را راضی می‌کنم به‌غیر این آدم را. اگر صدها فحش به‌من داده‌باشد، والله من راضی‌اش می‌کنم؛ اما اگر بگوید نظرش به بعضی مهندس‌هاست، بعضی علماست، والله راضی‌اش نمی‌کنم. من به‌هیچ احدی کار ندارم، فقط حرفم را می‌زنم. رفقای‌عزیز، ما بیدار شویم. این اگر راستش را بگوید، این آقا درست کند، آن چه‌کار کرده؟ این آقا قمار کرده، این‌هم سه سری‌اش را گرفته. اگر نگوید با همان پول حرام آمده مکه. وای به حالش که کارش مشکل است. این اول که آمده در حرم پیغمبر جنب است. در حرم چهار امام آمده جنب است. در حرم خدا آمده جنب است. این گناه روی گناهش می‌آید. اگر با همان پول حرام آمده‌باشد لباس احرام گرفته‌باشد، حوله و لنگ و این‌ها گرفته‌باشد، با آن مال حرام طواف‌نساء کند، زنش هم به او حرام است. بود یک‌نفر در سال‌های پیش از این، یک‌نفر بود همین‌جور بود، آمد پیش آقا سوال کرد گفت: تو زنت به تو حرام است. چهار سال به فراغ این مبتلا بود، رفت خانه پدرش. وسعی هم نداشت، دیدند وضع این‌ها بد است، مردم کمک کردند این مرد را روانه‌اش کردند رفت مکه حجش را به‌جا بیاورد. این توبه ندارد. خدا لعنت کند این دو نفر را که گفت: دو تا چیز است که پیغمبر حلال کرده من حرام می‌کنم، یکی صیغه است، یکی حج نساء. گفتند: آخر چرا این‌کار را می‌کنی؟ گفت: می‌دانید که من با علی بد هستم. حرام‌زاده‌ها با علی بد هستند. ببین این این‌قدر این حرام‌زاده خباثت دارد، دارد خودش را رسوا می‌کند، یعنی من هم حرام‌زاده‌ام. حالا ببین یک‌آدم اینجوری آمده خلیفه اسلام شده! گفت: چون حج نساء به‌جا نیاورند، [بچه‌های] این‌ها حرام‌زاده‌اند، من دلم می‌خواهد مردم حرام‌زاده باشند. وای به حال این حاجی که برمی‌گردد چه خلافی انجام می‌دهد. چرا اینجوری می‌شود؟ امر را اطاعت نمی‌کند. چرا اینجوری می‌شود؟ یقین به خدا ندارد. چرا اینجوری می‌شود؟ «والله خیر الرازقین» را قبول ندارد. خدا نکند ما از این سومی‌اش باشیم. رفقای‌عزیز خیلی حواستان جمع باشد. خیلی مواظب باشید. ببین سه‌نفر آمده‌اند حج، آن به اندازه کوه ابوقبیس که در راه خدا بدهد ثواب کرده، این یکی توبه‌اش قبول نشده، این یکی هم آمده اینجوری شده. چرا؟ این اولی اطاعت کرده، آن یکی نکرده.

رفقای‌عزیز، بیایید تفکر داشته‌باشید، فدایتان شوم، دنیا والله می‌گذرد. من آن سال که مکه رفتم، چند وقتی‌که گذشت، شب خواب دیدم یک لوحی میان آسمان و زمین نصب شد. ما آمدیم دیدیم، یک آقایی این‌طرف لوح است، یک آقایی آن‌طرف. اما لوح پایه نداشت، نصب بود. به‌من گفتند: شما مکه بودی، من خجالت کشیدم، من حالا هم خجالت می‌کشم، چه حاجی‌گری داریم ما؟ چه امری را اطاعت کردیم؟ خودمان داریم می‌گوییم، می‌بینیم خودمان رفوزه‌ایم. اما شما بیایید بشنوید و رفوزه نشوید. بروید دکترا بگیرید. چه‌کسی دکترا به تو می‌دهد؟ علی. چه‌کسی دکترا به تو می‌دهد؟ زهرا. چه‌کسی دکترا به تو می‌دهد؟ رسول‌الله. چه‌کسی دکترا به تو می‌دهد؟ حسین. این دکتراست. اگر این دکتر، به تو دکترا داد، قلب دوستان‌علی را شفا می‌دهی، حرفت شفابخش می‌شود. چرا حرف‌ها فایده ندارد؟ دکترا به تو نداده‌اند. چرا حرف‌ها این‌قدر بی‌ارزش شده؟ از خودمان حرف می‌زنیم. خودمان می‌گوییم دکتریم. به‌من گفت: شما مکه بودی؟ من خجالت کشیدم. به‌من گفت: بله شما مکه بودی، بعد سخنرانی شما را ما ضبط کردیم. من نگاه کردم دیدم بالایش نوشته‌است «یا حجة‌ابن الحسن، یا ولی‌الله‌الاعظم». بعد این صحبتی که من کرده‌بودم آن‌جا نوشته‌بود. گفت: شما آن‌جا گفتی اگر کسی گناه کند، دوباره کند، سه‌باره کند به‌فکر توبه نباشد، ببین توبه چقدر خوب است، این مُصرّ است ما او را نمی‌آمرزیم، ما هم قبول کردیم حرفت را. ما هم این حرف تو را نوشتیم. به مکه و منا سه تا حاجی بیشتر نبود. چرا باید اینجور باشد؟ خدا می‌داند من چقدر ناراحت شدم که از تمام این حجاج، سه تا حاجی به لوح قبولی خداست. چرا باید اینجوری باشد؟ امر را اطاعت نکرده. آن یارو که پولش این‌است، رفته توبه کرده، دارد توبه می‌کند، می‌خواهد توبه را بشکند. این یکی که پولش حرام است، اینجوری کند، این‌هم که ما می‌گوییم مثل کبریت احمر [کنایه از این‌که کمیاب است] است.

خدا رحمت کند حاج‌شیخ‌عباس را، یک‌نفر در محل ما بود، رفته‌بود پیش مرحوم آقای حجت، گفته‌بود یک حاج شیخی آمده‌بود آن‌جا، اینجور است، آنجور است. این‌ها هم حاج‌شیخ‌عباس تهرانی، مرحوم حجت گفته‌بود آن کبریت احمر است. راست‌راستی هم کبریت احمر است. این حاجی کبریت احمر است؛ اما می‌شود بشود. یک‌نفر آن‌جا بود، به او گفتند: پاشو اعمالت را به‌جا بیاور، به ارواح پدرم می‌گفت: من آمدم این‌جا فقط به‌من بگویند حاجی. این باجی است، چه برسد به این‌که حاجی باشد. چه‌کار می‌کنیم ما؟ چرا این عمرمان را داریم اینجوری تمام می‌کنیم؟ تفکر نداریم. فردای‌قیامت آقایان بعضی‌ها، همه را نگویم، والله جلوی شتر حضرت‌سجاد خجالت زده‌ایم. حاجی را می‌آورند، حاجی نیست، شتر حاجی است. تمام این‌ها آن‌جا عکس‌العمل دارد. امروز یکی از رفقا سوالی از من کرد، گفت: چطور بعضی حاجی‌ها یا خوکند یا عنترند؟ گفتم: آن‌جا در مکه آئینه ولایت نصب است، یعنی زایشگاه علی. آن‌جا آینه حقیقت نصب است. آن‌وقت آن‌جا معلوم است هر کس چه‌کاره است؟ این‌جا که می‌آیی روپوش رویش است؛ اما آن‌جا آئینه حقیقت است. شخصی آمده پیش حضرت‌سجاد، می‌گوید: حاجی خیلی آمده، می‌گوید: نفر آمده. [شخص گفت:] نه یابن رسول‌الله، ببین چه‌جور دارند لبیک می‌گویند! حضرت مکاشفه کرد، دید خودش و شترش و غلامش حاجی‌اند. شتر حاجی است یعنی‌چه؟ شتر نمی‌بینی، آدم می‌بینی. مگر سگ اصحاب‌کهف که می‌رود بهشت سگ است می‌رود؟ آدم می‌شود. مگر خر بلعم که می‌رود، خر می‌رود بهشت؟ آدم می‌شود؛ اما بلعم خر می‌شود. چرا؟ فرمان نمی‌برد. کجاییم ما؟ خیال کردی، عاقل است؟ حالا یک سگ هم می‌برند داخل. چرا ما نمی‌فهمیم؟ چرا ما متوجه نیستیم؟ آدم می‌شود. چرا آدم می‌شود؟ فرمان ولایت را برد رفقای‌عزیز. مدام می‌آیند می‌گویند دعا کن ما آدم شویم. بیایید امروز می‌گویم، جواب کلی می‌دهم، بیایید درباره ولایت یقین کنید، آدم می‌شوید. آدم یعنی شیعه. ابراهیم مگر آدم نشد؟ سلمان مگر آدم نشد؟ من خجالت می‌کشم، آدم باید بیاید نوکر سلمان شود. یک مارک به او می‌زند علی، از تمام انبیاء بالاتر می‌شود یک شیعه، به‌غیر از پیغمبر آخرالزمان. او خودش ولی است. مگر ابراهیم نیست که می‌گوید من می‌آیم نوکرش می‌شوم؟ بیایید اینجوری بشویم. خدا می‌داند فردای‌قیامت رفقای‌عزیز ما چقدر پشیمانیم. می‌توانستیم بشویم و نشدیم. می‌توانستی تو دیپلم بگیری، نگرفتی. مدام این‌ور و آن‌ور رفتی. حالا باید بروی عملگی کنی. چرا نرفتی دیپلم بگیری، مهندس شوی؟ دکتر شوی، دکترا شوی؟ هر کاری در دنیا مشاوری دارد. سلمان آمده دکترا گرفته، مقداد دکترا گرفته، اباذر دکترا گرفته، میثم دکترا گرفته. عمر و ابابکر چه گرفتند؟! شدند جبت و الطاغوت. آن‌ها می‌توانستند بشوند، عناد نگذاشت. شیطان فریبش داد. عناد داشت، بخل داشت، تکبر داشت، خودخواهی داشت. ولایت به او دمیده نشد. همه این‌ها در یک زمان بوده، ما هم الان همین‌جوریم. ما هم در این زمانیم قربانتان بروم، راه باز است.

یا علی
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه