منتخب: امامحسن: تفاوت بین نسخهها
جز (جایگزینی متن - 'رده: منتخب 1401' به 'رده: منتخب') |
|||
سطر ۴۶: | سطر ۴۶: | ||
{{یا علی}} | {{یا علی}} | ||
+ | <section end="گفتار متقی" /> | ||
==ارجاعات== | ==ارجاعات== | ||
[[رده: منتخب]] | [[رده: منتخب]] |
نسخهٔ ۱ سپتامبر ۲۰۲۴، ساعت ۰۹:۱۳
السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) کفواً أحد است. حضرت زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.
قسمت 1[۱]
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: اگر کسی برای حسینِ من گریه کند، گناهانش به قدر ریگهای بیابان، برگهای درختان باشد، خدا او را میآمرزد؛ اما هر کسی برای حسنم گریه کند، کور وارد محشر نمیشود. چه کسانی کور وارد محشر میشوند؟ کسانیکه تماشایی بودهاند. عزیزان من! تماشایی نباشید! نگاه به زن مردم، بچّه مردم، مال حرام و غصبی نکنید! آنجایی که خدا امر کرده است، شما آن امر را زیر پا گذاشتهاید؛ به خاطر همین کور وارد محشر میشوید. [۲]
ولایت خیلی سنگین است، این مردم از اوّلش، ولایت را نمیخواستند، خلق را میخواستند، مردم خلقپرست هستند، نه ولایتپرست. امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) را در خانه گذاشتند و هفت میلیون نفر طرف عمر و ابابکر رفتند، بعد هم دنبال عثمان و سپس دنبال معاویه رفتند؛ چون مردم رُو به دنیا میروند. مگر حالا نمیروند؟! همانطور که اهل کوفه با امیرالمؤمنین (علیهالسلام) خوب نبودند، با امام حسن (علیهالسلام) هم خوب نبودند. امام حسن (علیهالسلام) هر کسی را فرمانده لشکر قرار میداد، معاویه او را میخرید. همین لشکر امام حسن به معاویه نوشتند: میخواهی دستهایش را ببندیم و به تو تحویل بدهیم. وقتی در جبهه جنگ، امام حسن (علیهالسلام) فرماندهی معلوم میکرد، همه طرف معاویه میرفتند. [۳]
آقا امام حسن (علیهالسلام) خیلی زحمت کشید، صلح کرد تا شیعهها بمانند. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) هم فرمود: صلح حسنم با جنگ حسینم مطابق است؛ یعنی یکی است. امام حسن (علیهالسلام) خودش را فدای امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) کرد. [۴]
معاویه به قیصر روم نوشت: دشمن خیلی مهمّی دارم، قدری زهر به من بده.! قیصر روم زهر را برایش داد؛ اما نامه نوشت که معاویه! از خطرش غافل نشو! آنرا به مسلمان نده که جگرش را پاره میکند، والله، اگر یک ذرّهاش را در دریا بریزی، همه ماهیان و حیوانات دریایی میمیرند. [۵]
جُعده در خانه امام حسن (علیهالسلام)، ولیّ خداست؛ اما در کاخ یزید است و حواسش پیش اوست؛ این است که میگویم مکان شرط نیست. ببین این زن چقدر بیعاطفه است! خدا معاویه را لعنت کند! به او گفت: میخواهم تو را عروس خودم کنم و مَلَکه شوی؛ اما این زهر را به حسن بن علی بده! وقتی زهر را به امام داد، گفت: من آن را به تو دادم؛ اما به کسی نگو! عزیزان من! بیایید «سِرُّ الله» شوید! سِرّ پوشان باشید! امام به او قول داد و به کسی هم نگفت؛ اما به او گفت: الهی خیر نبینی و به مقصدت نرسی!
وقتی امام حسن (علیهالسلام) شهید شد، جُعده پیش معاویه رفت. معاویه به او گفت: قدری از حسن برایم بگو! او هم گفت: اوّل: اینکه حسن اینقدر نورانی بود که ما احتیاج به چراغ نداشتیم. دوّم: همیشه با ذکر خدا صحبت میکرد، دائم شب بیتوته میکرد، کناری میرفت و با خدا صحبت میکرد. تمام صفات آقا امام حسن (علیهالسلام) را گفت. معاویه به او گفت: برو گمشو! پسرم یکی از این صفات را ندارد، تو حسن را با این صفات کُشتی، با پسرم یزید چه کار میکنی؟! [۶]
حالا معاویه نامهای به عایشه نوشت و گفت: عایشه! حسن مریض است، ممکن است که از دنیا برود، مبادا بگذاری او را کنار همسرت دفن کنند. عایشه قول داد که نمیگذارم این کار را بکنند. [۷]
آقا امام حسن (علیهالسلام) در آن لحظات آخر گریه میکرد. پرسیدند: آقاجان! چرا گریه میکنی؟ فرمود: یکی برای راهی که نرفتهام و میخواهم بروم، یکی هم برای رفقایم که از آنها جدا میشوم. [۸] حالا امام حسین (علیهالسلام) پیش امام حسن (علیهالسلام) آمده و میگوید: برادرجان! چه کسی به تو زهر داد؟ میگوید: برادر! با او چه کار میکنی؟ میگوید: برادرجان! او را میکُشم. امام حسن (علیهالسلام) گفت: والله، به تو نخواهم گفت؛ اما برادر! یک وصیّت دارم، مبادا پای جنازهام به قدر شاخ حجامت، خونی ریخته شود. امام حسن (علیهالسلام) میدانست که عایشه «لعنة الله علیها» چه کار میکند!
حالا آقا امام حسین (علیهالسلام) جنازه آقا امام حسن (علیهالسلام) را شُست، وقتی امام حسن (علیهالسلام) را رُو به قبر رسول الله (صلیاللهعلیهوآله) حرکت دادند، عایشه یک بُغض درونی با امام حسن (علیهالسلام) داشت. در جنگ جَمَل، وقتی امیرالمؤمنین (علیهالسلام) دید لشکر با این اُمّالفساد، اینقدر همراهی میکند، گفت: حسنجان! ناقه [شتر] را پی کن! حضرت ناقه را پی کرد و عایشه به زمین افتاد. او را گرفتند و با چهار نفر به مدینه فرستادند. وقتی به مدینه رسیدند، عایشه اعتراض کرد و گفت: ببینید که علی چقدر بیرحم است! ناموس پیامبر را با عدّهای مرد فرستاده است! آنوقت آنها نقابشان را کنار زدند و گفتند ما زن هستیم و لباس مردانه پوشیدهایم تا کسی به تو آسیب نرساند؛ عایشه اینجا هم رسوا شد.
وقتی امام حسن (علیهالسلام) را به طرف قبر پیامبر حرکت دادند، عایشه گفت: من کسی را که دوستش ندارم، نمیگذارم در حرم شوهرم دفن شود. عباس گفت: عایشه! تو یک وقت سوار شتر میشوی و جنگ جَمَل راه میاندازی، حالا هم سوار اسب شدهای، ممکن است که عمرت طولانی شود و سوار فیل هم بشوی! عایشه گفت: شما ایستادهاید و میبینید که دارند به حرم رسول الله جسارت میکنند؟ گفت: چه کار کنیم؟ عایشه گفت: جنازه را تیرباران کنید! اینها جنازه را تیرباران کردند، حالا جنازه را برگرداندند.
قمر بنیهاشم دست به شمشیر شده، همه بنیهاشم آن رگ هاشمیشان به جوش آمده، امام حسین (علیهالسلام) گفت: عزیزان من! وصیّت برادرم را به هم نزنید! حالا امام حسین (علیهالسلام) میخواهد در ظاهر برادرش را دفن کند، میگویند چند تیر اصابت کرده بود. امام حسین (علیهالسلام) میفرماید: غارتزده کسی نیست که مالش را ببرند، غارتزده کسی است که برادرش را با دست خودش خاک کند. [۲]
الآن وظیفه ما چیست؟ ما چیزی که نداریم، فقط یک جان داریم، باید جانمان را فدای ولایت کنیم، آنقدر ولایت عظیم است که زهرای عزیز (علیهاالسلام) جانش را فدای ولایت کرد، خود رسول الله (صلیاللهعلیهوآله) ولایت است، هم ولیّ و هم نبیّ است؛ اما جانش را فدای ولایت کرد. مگر حفصه و عایشه به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) زهر ندادند؟! پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را کُشتند! امام حسین (علیهالسلام) در کربلا رُو به اهل کوفه کرد و فرمود: مگر حلالی را حرام یا حرامی را حلال کردم، برای چه مرا میکُشید؟ گفتند: «بُغضاً لِأبیک»؛ به خاطر بغضی که با پدرت علی داریم، تو را میکُشیم؛ پس امام حسین (علیهالسلام) هم فدای ولایت شد. ما هم باید تشخیص بدهیم که جانمان را فدای ولایت کنیم. [۹]
قسمت 2[۱۰]
عزیزان من! بیایید حرف بشنوید! بیایید به عُقبی [یعنی قیامت] اعتقاد داشته باشیم! من یک روایت برای شما بگویم: کوچهای بود، بنبست بود، اوّل این کوچه، آقا امام حسین (علیهالسلام) و آخرش آقا امام حسن (علیهالسلام) ایستاده بودند. شخصی حاجتی داشت، وارد این کوچه شد، دید امام حسین (علیهالسلام) دارد نماز میخواند، رفت و حاجتش را به آقا امام حسن (علیهالسلام) گفت. امام حسن (علیهالسلام) حاجت این بنده خدا را ادا کرد. وقتی حاجتش برآورده شد، امام به آن شخص فرمود: چرا به برادرم، حسین نگفتی؟ گفت: یابن رسول الله! برادرت نماز میخواند. امام فرمود: به برادرم، حسین جفا کردی، اگر او این کار را میکرد، بهتر بود از اینکه هفتاد رکعت نماز بخواند؛ این است که من میگویم دلم میخواهد همه شما از من بالاتر باشید! من که هیچی! خیلی بالا باشید! امام حسن (علیهالسلام) چه کار میکند؟! به او فرمود: به برادرم جفا کردی!
ما باید پیرو ائمه (علیهمالسلام) باشیم! یک حاجت برادر مؤمن برآوردن اینقدر ارزش دارد! قربانتان بروم! الآن عدّهای از مردم در مضیقه هستند، آبرودارهای ظاهری از فقر و فلاکت دارند بیآبرو میشوند. کجا میروید؟! چه کار میکنید و این پولها را خرج میکنید که به زیارت امام حسین (علیهالسلام) بروید؟! من میگویم اطاعت کنید! نمیگویم زیارت امام حسین (علیهالسلام) نروید! خواستش را بهجا آوردید! وقتی خواستش را بهجا آوردید؛ آنوقت برای شبقدرتان ثواب هزار ماه را مینویسد. [۱۱]
من از دست عدّهای میسوزم! بیاییم اخلاق علی (علیهالسلام) را در خودمان پیاده کنیم! سازندگی یعنی این. ما باید با مردم راهگذر باشیم! راهگذر چیست؟ اگر او اخلاقش بد است، تو با خُلق خوبت با او رفتار کن! روایتش را میخواهی؟! شخصی پیش آقا امام حسن (علیهالسلام) آمده و میگوید: ای حسن بن علی! دروغگوتر از تو و پدرت، زیر این آسمان نیامده است! (ببین چه جسارتی میکند؟ جان و نَفَس این شخص در قبضه قدرت امام است، حالا به او بگوید که من امام هستم! پدرم هم امام و جانشین رسول الله است! چرا تو این حرف را میزنی؟! کافر و مُرتدّ شدهای! اما امام اینرا به او نمیگوید!) میگوید: ای عزیز من! اگر پدرم اینجوری است که تو میگویی، دعا کن که خدا او را بیامرزد! اگر من هم اینجوری هستم، دعا کن که خدا مرا بیامرزد و از سرِ ما بگذرد! اگر تو هم دروغ میگویی، خدا تو را بیامرزد! چرا دلتنگ و ناراحت هستی؟! اگر ممکن است، من تو را از ناراحتی در میآورم، اگر گرسنهای، بیا به خانهمان برویم، ما تو را در آغوش میگیریم، اگر خرجی نداری، به تو میدهیم، آیا ما را نمیشناسی؟! امام به گونهای با او رفتار کرد که یک دفعه گفت: «لا إله إلّا الله، محمّد رسول الله، علی ولیّ الله». بنا کرد بد به معاویه گفتن. گفت: خدا معاویه را لعنت کند! او اینجور تبلیغ کرده و در باره شما به ما گفته است.
عزیزان من! خُلق حسن داشته باشید! اصلاً حرفم این است که باید بداخلاقی در شما نباشد. با زن و بچّه و خانواده و مردم خوش اخلاق باشید! اگر او بداخلاقی کرد و شما هم بداخلاقی کنید، چه فرقی با او دارید؟! در او بداخلاقی بوده، در شما هم هست. صبر و حوصله داشته باشید!
ببین آقا امام حسن (علیهالسلام) چه جور از حاکمیّتش استفاده کرد! عزیزان من! ما باید این حرفها را در خودمان پیاده کنیم؛ آنوقت سنخه اینها میشویم. شیطان شما را تحریک نکند، با مردم، با زیردست و کارگرتان تندی نکنید! این تحریک شیطان است. گفتم که عدالت مثل ولایت خیلی گسترده است! اگر شما عدالت را مراعات کردید، ولایت را مراعات میکنید. آقای مهندس! اگر کارگرت را بیخودی ناراحت کنی، تا زمانیکه او ناراحت است، هیچ عبادتت قبول نمیشود. خاضع و خاشع باشید! تمام مردم عیالات خدا هستند، تجاوزگر نباشید! اگر همه عدالت داشته باشیم، اصلاً تجاوزگر در عالم نیست. [۱۲]
ارجاعات
- ↑ سخنرانی شهادت امامحسن و امامرضا 85 (دقیقه 37)
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ شهادت امامحسن و امامرضا 85
- ↑ حرکت امامحسین از مدینه به مکه 84 و شب تاسوعای 76
- ↑ بوی ولایت 76 و حرکت امامحسین از مدینه به مکه 84 و ولایت در خلقت کفو ندارد 80 و شب تاسوعای 76
- ↑ شهادت امامحسن و امامرضا 85 و ولایت امر خداست 77
- ↑ اربعین 80 و شهادت امامحسن و امامرضا 85 و ولایت امر خداست 77
- ↑ ولایت امر خداست 77
- ↑ قدردانی از جلسه 85
- ↑ یقین 75
- ↑ شبقدر 76 (دقیقه 25) و یتیم آلمحمد 77 (دقیقه 48)
- ↑ شبقدر 76
- ↑ صفات اصحابیمین 1 77 و یتیم آلمحمد 78 و مبنای اصولدین 80