منتخب: حضرت رقیه: تفاوت بین نسخهها
سطر ۳۸: | سطر ۳۸: | ||
==قسمت 2{{ارجاع|وعّاظ (دقیقه ۳ و ۹ و ۱۲) و پرچم امر، پرچم من ۷۸ (دقیقه ۳۱)}}== | ==قسمت 2{{ارجاع|وعّاظ (دقیقه ۳ و ۹ و ۱۲) و پرچم امر، پرچم من ۷۸ (دقیقه ۳۱)}}== | ||
− | |||
{{صوت منتخب|hazrate-roghyyeh-2}} | {{صوت منتخب|hazrate-roghyyeh-2}} | ||
نسخهٔ ۲۰ اوت ۲۰۲۴، ساعت ۲۱:۰۷
السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) کفواً أحد است. حضرت زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.
قسمت 1[۱]
حالا بعد از چند روزی که اهلبیت در آن بارانداز بودند، یک شب حضرت رقیّه (علیهاالسلام) خواب پدرش را دید. اینجور که در ظاهر معلوم است، حضرت زینب (علیهاالسلام) به آنها گفته بود که پدرتان به مسافرت رفته است. اینجور که بالأخره به ما گفتهاند، دیگر کم و زیادش نکنیم.
رقیّه (علیهاالسلام) مرتّب میگفت: عمّه! خواب بابایم را دیدم، مرا روی زانویش گذاشت و میبوسید. بابایم چطور شد؟! من او را میخواهم، فریاد میکشید. همه گریه میکردند، زینب (علیهاالسلام) و امّکلثوم (علیهاالسلام) هیچ چارهای نداشتند! فقط چارهشان گریه بود. یزید شرابخوار از خواب بیدار شد، بلند شد، دید که همه دارند گریه میکنند. گفت: چه شده؟ بروید ببینید که چهخبر است؟ جاسوس آنجا گذاشته بود که مبادا کسی به اینها تمایل پیدا کند. گفتند که دختر امام حسین (علیهالسلام)، خواب پدرش را دیده، گفت سرِ پدرش را پیشش ببرید! بچّه که تشخیص ندارد. ببین این مردک مست است! بچّهای که گریه میکند، باید یک اسباببازی، یک چیزی بیاوری، او را بغل کنی و نوازشش کنی؛ شاید فراموش کند!
یک روپوش روی سر انداخته بودند، تا آن را آوردند، گفت: عمّهجان! من که طعام نمیخواستم. گفت: عمّهجان! مقصد تو همین است. تا روپوش را پس کرد، دید سر پدرش امام حسین (علیهالسلام) است. سر را به دامن گرفت و بنا کرد بوسیدن؛ به سینهاش میچسباند. قدری بابا بابا کرد! بعد گفت: پدرجان! چه کسی مرا به این کودکی یتیم کرد؟! پدرجان! چه کسی رگهای بدنت را جدا کرد؟! عمّهام گفت که تو مسافرت رفتهای! یک همهمهای شد. حالا حضرت زینب (علیهاالسلام) و اُمّکلثوم (علیهاالسلام) چه کار کنند؟! نمیتوانند سر را از رقیّه (علیهاالسلام) بگیرند! تا اینکه دیدند حضرت رقیّه (علیهاالسلام) احترام کرد و روی زمین افتاد، جسارت میکنم، سر هم از دستش افتاد. اینها خیال کردند که حضرت خوابش برده؛ مرتّب حضرت زینب (علیهاالسلام) صدا میزد: عزیز مادر! عزیزم! اما جوابی نشنید! دیدند که از دنیا رفته و جان به جان تسلیم کرده است.
حالا کسیکه سر را پیش رقیّه (علیهاالسلام) آورده بود، رفت و گفت: یزید! خانهات خراب شود! رقیّه از دنیا رفت! اینکه بعضی میگویند زن غسّاله آورد و بدن رقیّه (علیهاالسلام) سیاه بود، اشتباه است؛ آخر شهید که شستن ندارد![۲] حضرت زینب (علیهاالسلام) چه کار کند؟ مگر اینجا دوستی دارد؟! حسابش را کرد و آنجا قبری کَند، دید سردابهای است، خدا میداند که این سردابه چقدر تمیز است! تاحتّی شاید تختی آنجا بوده؛ چه کسی این سردابه را درستکرده؟ این مانند همان سردابه جدّش امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) است که نوح پیامبر آن را درست کرده بود. حالا حضرت رقیّه (علیهاالسلام) را با عبایش، آنجا گذاشتند. باید در خرابه دفن شود، صدها میلیون نفر بیایند و آمرزیده شوند. اینها قبر ندارند، قبرشان «رحمةٌ لِلعالمین» است؛ محلّی را میروی زیارت میکنی.
در چند سال پیش هم قبرش را آب گرفت. به خواب یک نفر آمد و گفت: دورِ مرا آب گرفته. وقتی کَندند، دیدند هنوز آن عبایی که پوشیده بود، تازه است. آخَر او را کفن نکردند. یک شبانهروز روی دست یک نفر بود، جنبه مغناطیسی حضرت رقیّه (علیهاالسلام) به او اثر کرد، نه گرسنه و نه تشنهاش شد؛ تا اینکه دوباره او را در قبر گذاشتند. [۳]
حالا میخواهد حرکت بکند، یک دفعه زینب (علیهاالسلام) رُو به خرابه کرد، صدا زد: رقیّهجان! عزیز من! من جواب بابایت را چه بدهم؟ بلند شو! حرکت کن! با هم برویم.
چون چاره نیست میگذارمت | ای عزیز! به خدا میسپارمت |
یک حرف است که خیلی مرا رنج میدهد، در اربعین وقتی حضرت زینب (علیهاالسلام) به کربلا آمد؛ همینطور زمین را بو کرد، قبر برادرش را پیدا کرد و گفت: این قبر برادرم است، خودش را روی قبر انداخت و گفت: برادر! حسینجان! متحیّر بودم چه کار کنم؟ تا رقیّه را در خرابه شام دفن کردم، من عذرخواهی میکنم. وقتی بچّههای من شهید شدند، جلو نیامدم، گفتم شاید تو خجالت بکشی! تو هم سراغ رقیّه (علیهاالسلام) را از من نگیر! اما برادر! وقتی میخواستم بیایم، با رقیّه (علیهاالسلام) خداحافظی کردم، اما خواهرم اُمّکلثوم (علیهاالسلام) گفت من نمیآیم، پیش رقیه (علیهاالسلام) میمانم.
خدایا! ما را بیامرز! خدایا! ماه محرّم طی شد، ماه صفر است. خدایا! به حقّ مسافرین صحرای کربلا؛ یعنی زینب کبری (علیهاالسلام)، مسافرت قبر را برای ما مبارک بگردان!
خدایا! هر محبّتی به دل ما به غیر محبّت خودت و ائمه (علیهمالسلام) است، را بیرون بفرما! محبّت خودت را جایگزین بفرما! ما را از عزاداران امام حسین (علیهالسلام)قرار بده!
خدایا! اگر ما را نیامرزیدی، تو را به حقّ حضرت زینب، ما را بیامرز! [۴]
قسمت 2[۵]
خدا لعنت کند کسیکه میگوید رقیّه (علیهاالسلام) دختر امام حسین (علیهالسلام) نیست. حضرت رقیّه (علیهاالسلام) اینقدر پدر، پدر کرد تا جان داد. این فرزند امام حسین (علیهالسلام) نیست؟ تُف بر تو! جگر مرا آتش میزنید! اگر تمام دنیا را به من بدهند میسوزم؛ این آتش شعلهور هست تا امام زمان (عجلاللهفرجه) بیاید. [۶]
ما یک وعّاظ داریم تشخّصی است، یک وعّاظ داریم تجدّدی است. آن وعّاظ تشخّصی میگوید قال الصّادق و قال الباقر، تشخّصی آن عالِمی است که هیچ کم و زیاد حرف نمیزند؛ اما واعظ تجدّدی میگوید: رقیّه (علیهاالسلام) دختر امام حسین (علیهالسلام) نیست! پس دختر امام حسین (علیهالسلام) کیست؟ تجدّدی! آخر تو به این کارها چه کار داری؟ تو تشخّصی نیستی، اصلاً ای واعظ! به دینم، اهلبیت در قلب تو نفوذ نکرده است. کجایی؟! عزیز من! فکری به حال خودت بکن! این دختر امام حسین (علیهالسلام) نیست که در خرابه میگفت بابا! چه کسی رگهای بدنت را جدا کرد؟! چه کسی مرا به این یتیمی دچار کرد؟!
آخر، به تو چه ربطی دارد که دختر امام حسین (علیهالسلام) هست یا نیست؟! تو مثلاً چه کارهای؟ آقای واعظ! تو به غیر از منکر شدن کار دیگری از دستت بر نمیآید. تو فقط میتوانی منکر بشوی؛ نه گریه برای حضرت رقیّه (علیهاالسلام) بکنی و نه برای یتیمیاش گریه کنی. هیچ گریهای که نمیکنی، میگویی اصلاً دختر امام حسین (علیهالسلام) نبوده است! مردم بیچاره هم دنبال تو را گرفتند. تو بیچاره هستی و آنها از تو بیچارهتر که تو را میخواهند.
عزیزان من! فکر کنید کجا میروید؟ برو کنار! جانم! این دنیا همهاش از همین حرفهاست. منکر، خیلی هست؛ ولی مخلص نیست. بیشتر مردم منکرند، میخواهند خوش باشند؛ اما به تمام آیات قرآن و به خود امام زمان که به قدر تمام خلقت است، گفت: مردم اهل دنیا شدند، به دنیا نمیرسند. حسین! مردم مسموم شدند. مسموم است؛ یعنی دائم میسوزد. چرا؟ علی (علیهالسلام) ندارد، حسین (علیهالسلام) ندارد، امام زمان (عجلاللهفرجه) ندارد، تجدّد دارد! این آدم تجدّدی است. [۷]
حالا اگر میخواهیم ببینیم چقدر خدا به فکر آینده ولایت است، وقتی آنجا امام حسن (علیهالسلام) و امام حسین (علیهالسلام) میآیند، زمین را کنار میزنند، میبینند نوشته: این قبری است که نوح پیامبر آن را از برای وصیّ پیامبر آخرالزّمان ساخته است. خدا حامی ولایت است. رفقای عزیز! بیایید کاری بکنید که خدا به فکرتان باشد. مگر آن سردابهای که در کربلاست، اصلاً کسی جرأت نمیکرد بیاید شهدای کربلا را خاک کند؟! چه کسی سردابه را ساخت که تمام شهدا در آن سردابهاند؟ این خاک کربلا از علیین است، علیین دارد میسازد.
مگر نگفتم که اینها همهاش عبرت است که بدانید خدا چه کسانی را میخواهد؟ مگر این رقیّه عزیز (علیهاالسلام) نیست که وقتی اهلبیت در آن خرابه بودند و زینب (علیهالسلام) میخواهد رقیّه (علیهاالسلام) را در ظاهر دفن کند، میبیند چه سردابهای است؟ چه کسی آن سردابه را ساخته؟ پیش پیش همینجور که خدا رزق ما را معلوم کرده، احترام آنها را هم معلوم کرده، مبادا به آنها بیاحترامی بشود. [۸]
خاک کوچکتر از آن است که به جسم شیعه واقعی جسارت کند و او را جزء خودش بکند؛ او خاک را جزء خودش میکند. ما هنوز به شناخت شیعه واقعی نرسیدیم! خاک به شیعه واقعی جسارت نمیکند. [۹] یک چیزهایی است که در دنیا میشود. مگر خدا بلد نیست که قبر رقیّه را خشک کند؟! حالا یک نفر خواب رقیّه (علیهاالسلام) را میبیند که میگوید قبر من را آب گرفته است. آمدند در سرداب را باز کردند. دیدند آب گرفته است.
یک نفر بود، به مدّت یک شبانهروز، عزیز امام حسین (علیهالسلام) را روی دستش گرفت؛ تا آبها را خشک کردند. قسم میخورد، میگفت: رقیّه (علیهاالسلام)، کفن نداشت. آن عبایش کفن بود. عبا به دور خودش بود، عبا هیچ آسیب ندیده بود. انگار این بیبی، زیر این عبا تازه تازه است. چرا؟ او به خاک افضل است. آن خاک به امرش است؛ نه اینکه خاک او را نابود کند. خاک کسانی را نابود میکند که خیلی ولایتشان کامل نیست. اینها را خدا همچین کرده که ما یک مقدار اینها را بهتر بشناسیم. [۱۰]
عزیزان من! فدایتان بشوم! قربانتان بروم! این قلدریها تمام میشود. شما حسابش را بکن! یک دختر، حضرت رقیّه (علیهاالسلام) در صورتیکه به قول بعضیها صغیر بوده، قبرش در شام است و یک دنیایی را تکان داده است، یزید کجاست؟! قلدرها کجا هستند؟! من تقاضایم این است: طرفدار قلدر نباشید! هر کاری که بیاجازه ولایت است، هر کاری که به امر ولایت نیست، هر کسی آن کار را کرد، قلدری است؛ هر کسی کرد، قلدری است، باید با اجازه ولایت باشد. چرا؟ این نیروی تو باید امر ولایت را اطاعت کند، جان تو باید امر ولایت را اطاعت کند، تو چیزی نداری؛ اگر امر را اطاعت نکنی، قلدر هستی! [۱۱]
اگر شما یک سرمایه ولایت از حضرت زینب (علیهاالسلام) گرفتی، یا از حضرت رقیّه (علیهاالسلام) گرفتی، یک عمر در این دنیا و آن دنیا سرمایه به هم زدی. بیایید سرمایه به هم بزنیم! دنیا همهاش گندیده است. من برای شما مثال زدم. یک ران گوشت بگیر! چند وقت گوشهای بگذار! ببین بویش همهجا را برمیدارد یا نه؟ دنیا یعنی این؛ اما من میگویم محبّت شما باید پیش حضرت زینب و رقیه (علیهماالسلام) باشد، از آن قطع نشود، اتّصال به ولایت باشد. حرف من این است. [۱۲]
خدایا! به حق رقیّه عزیز، تو را قسم میدهم، خدایا! زندانیهای بیگناه ما را نجاتشان بده!
خدایا! زنان حضّار این مجلس را عضو رقیّه (علیهاالسلام) قرار بده!
خدایا! به حق این طفل عزیز، تو را قسم میدهم، بچّههای حضّار این مجلس را به آنها ببخش! کسالت دارند رفعش بشود. [۱۳]
ارجاعات
- ↑ سخنرانی درباره حضرتزینب 75 (دقیقه 23)
- ↑ کتاب وقایع عاشورا
- ↑ درباره حضرتزینب 75 و اربعین 83
- ↑ اربعین 86؛ تذکر درباره زیارت و اربعین 84؛ نجات در ولایت است، نه در عبادت
- ↑ وعّاظ (دقیقه ۳ و ۹ و ۱۲) و پرچم امر، پرچم من ۷۸ (دقیقه ۳۱)
- ↑ افشای احکام
- ↑ وعّاظ
- ↑ پرچم امر، پرچم من 78
- ↑ عدالت 85
- ↑ حضرت یوسف 89
- ↑ شب اربعین 80
- ↑ درباره حضرت زینب (پیرامون حضرت زینب) 75
- ↑ تذکّر جلسه 83