عید غدیر 91؛ جامعه: تفاوت بین نسخه‌ها

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو
جز (جایگزینی متن - '{{ارجاع|{{:روایت‌: توهین به مؤمن و خراب کردن خانه خدا}}}}' به ' {{ارجاع به روایت|توهین به مؤمن و خراب کردن خانه خدا}}')
سطر ۶۵: سطر ۶۵:
 
شما خیال نکنید، شیعه شدن اینجور نیست که ما زود بتوانیم [شیعه شویم]. می‌شود بشوی، اما سختی دارد. این جبیر [سعیدبن‌جبیر] بنده‌خدا برداشته‌بود رفته‌بود، بعد از امیرالمؤمنین توی جنگل. حالا منصور دوانیقی، خلیفه اسلام، خلیفه اسلام، خلیفه اسلام، چه می‌گوید؟ گفت من می‌خواهم ناهار بخورم، بروید یک دوستِ امیرالمؤمنین را بیاورید، بکشید، من یک ناهار بخورم. برو دنبال اسلام!!! حالا به او می‌گوید: خب، جبیر دست از علی بردار. حرف خوبی می‌زند، می‌گوید: خب، هرکس یک‌رفیق می‌خواهد، {{توضیح|ما رفیقمان شماها هستید، آدم رفیق می‌خواهد دیگر، بدون رفیق نمی‌شود آخر، اما رفیق باشد نه حریف}} گفت یکی از علی بهتر بگو، من بروم دنبالش، فوراً حکم قتلش را داد. حالا خیلی جبیر خوب آمد، یک‌مرتبه دستهایش را بلند کرد، گفت: خدایا، به این دیگر فرصت نده دوست‌علی را اذیت کند، بکشد. یک‌دفعه شب گفت سوختم، سوختم. مرا با جبیر چه [کار]؟ دو روز زنده بود و سقط شد.
 
شما خیال نکنید، شیعه شدن اینجور نیست که ما زود بتوانیم [شیعه شویم]. می‌شود بشوی، اما سختی دارد. این جبیر [سعیدبن‌جبیر] بنده‌خدا برداشته‌بود رفته‌بود، بعد از امیرالمؤمنین توی جنگل. حالا منصور دوانیقی، خلیفه اسلام، خلیفه اسلام، خلیفه اسلام، چه می‌گوید؟ گفت من می‌خواهم ناهار بخورم، بروید یک دوستِ امیرالمؤمنین را بیاورید، بکشید، من یک ناهار بخورم. برو دنبال اسلام!!! حالا به او می‌گوید: خب، جبیر دست از علی بردار. حرف خوبی می‌زند، می‌گوید: خب، هرکس یک‌رفیق می‌خواهد، {{توضیح|ما رفیقمان شماها هستید، آدم رفیق می‌خواهد دیگر، بدون رفیق نمی‌شود آخر، اما رفیق باشد نه حریف}} گفت یکی از علی بهتر بگو، من بروم دنبالش، فوراً حکم قتلش را داد. حالا خیلی جبیر خوب آمد، یک‌مرتبه دستهایش را بلند کرد، گفت: خدایا، به این دیگر فرصت نده دوست‌علی را اذیت کند، بکشد. یک‌دفعه شب گفت سوختم، سوختم. مرا با جبیر چه [کار]؟ دو روز زنده بود و سقط شد.
  
چرا شماها، همه‌تان، از دوستِ امیرالمؤمنین رفتید پی تجددی‌ها؟ چرا از دوستِ امیرالمؤمنین دست برمی‌دارید؟ خدا می‌فرماید اگر توهین به این بکنی، خانه من را خراب کرده‌ای{{ارجاع|{{:روایت‌: توهین به مؤمن و خراب کردن خانه خدا}}}}، امام‌صادق می‌گوید اگر دوست ما را، یعنی متقی را،
+
چرا شماها، همه‌تان، از دوستِ امیرالمؤمنین رفتید پی تجددی‌ها؟ چرا از دوستِ امیرالمؤمنین دست برمی‌دارید؟ خدا می‌فرماید اگر توهین به این بکنی، خانه من را خراب کرده‌ای {{ارجاع به روایت|توهین به مؤمن و خراب کردن خانه خدا}}، امام‌صادق می‌گوید اگر دوست ما را، یعنی متقی را،
  
 
{{شعر}}
 
{{شعر}}

نسخهٔ ‏۱۹ اوت ۲۰۲۴، ساعت ۲۱:۲۵

بسم الله الرحمن الرحیم
عید غدیر 91؛ جامعه
کد: 10352
پخش صوت: پخش
دانلود صوت: دانلود
پی‌دی‌اف: دریافت
تاریخ سخنرانی: 1391-08-13
تاریخ قمری (مناسبت): ایام عید غدیر (18 ذیحجه)

اعوذ بالله من الشیطان اللعین الرجیم

العبد المؤید، الرسول‌المکرم، ابوالقاسم محمد

السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته، السلام علی‌الحسین و علی‌بن‌الحسین و اولاد الحسین و رحمة‌الله و برکاته

بشر باید آگاهی داشته‌باشد، آگاهی ولایت، آگاهی صداقت، آگاهی که خودش گمراه نشود، آگاهی که خودش طرف فساد نیفتد، آگاهی که عمرش شاید تمام می‌شود، آگاهی که به آخرت ایمان داشته‌باشد، «آخرة بقاء و الدنیا فناء» آگاهی داشته‌باشد که دنیا فنا می‌شود. قربانتان بروم، دنیا می‌گذرد، چرا می‌گوید «حب الدنیا رأس کل خطیئه»؛ از همه گناه‌ها بالاتر است؟ چون‌که دنیا خودش هدایت‌کن است؛ حُبش گمراه‌کننده است. دومرتبه تکرار کنم: حُبش گمراه‌کننده است؛ اگرنه دنیا خوب است. جان من، شما باید دنیای با امر [را بخواهید]. تمام این کائنات که خدا دارد، حساب دارد، حکم رویش است. ما همین‌طور یک راهی را گرفته‌ایم می‌رویم، آگاهی نداریم. قربانتان بروم، یک‌وقت می‌بینی اگر آگاهی نداشته‌باشی، سر از جهنم درمی‌آوری. اگر آگاهی داشته‌باشی سر از رضوان و بهشت درمی‌آوری. عزیزم، بیایید آگاهی داشته‌باشید. به تمام آیات قرآن، اگر من می‌خواستم این حرف را بزنم، این الان به دلم، به زبانم افتاده‌است؛ اما نجات بشر این‌است که باید آگاهی داشته‌باشید. خب، نداشتند.

الان حسابش را بکن، این دنیا، یک‌چیزی را برداشته، الگو کرده‌است. یک‌چیزی را برای خودشان الگو می‌کنند؛ تمام می‌گویند اسلام. بعد از پیغمبر آن‌ها هم گفتند اسلام. خدا رحمت کند حاج‌شیخ‌عباس تهرانی را، ما یک هفده هجده‌سال خدمت ایشان بودیم، ایشان ماورایی بود. ما علما را قبول داریم، اما چه علمایی را قبول داریم؟ علمای ربانی را، ما خاک کف پایشان را هم می‌بوسیم نه که نعلینشان را؛ اما با رَب سر و کار داشته‌باشد، رب را به ما بگوید، یا رب را بگوید، یا آن‌کسی را که رب دوستش دارد. خدا هیچ‌کسی را مطابق امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) دوست ندارد. (صلوات). اما از خودش حرف نزند. الان تمام این‌ها می‌گویند اسلام، اسلام بی‌ولایت مثل [جسمی است که] روح ندارد. اسلام با ولایت باید دو بال باشد، اگر آن نباشد اسلام سقوط می‌کند. با تمام نماز و روزه و جهادشان و مکه و منا، چرا این‌ها همه تکذیب شده‌اند؟ آن همین‌طور ادامه دارد.

حالا ما هم دچار آخرالزمان شده‌ایم، ما هم همان‌طور شده‌ایم. چرا می‌گوید یکی با دین از دنیا برود، ملائکه آسمان تعجب می‌کنند؟ ما هم داریم می‌گوییم، ما هم بیشتر، حرف علمای ربانی را می‌زنیم. اگر کسی بگوید این حاج‌حسین با علما خوب نیست، خدا و پیغمبر از سرش نگذرند. من خوبم؛ اما علمای ربانی. علمای ربانی هدایت‌کن مردم هستند. یک‌ساعت حرف زده، هیچ هدایت تویش نبوده‌است. جگر من خون‌است. یک‌ساعت حرف زده‌است. باباجانِ من، عزیز من، هدایت این‌است که هم تولی بگو، هم تبری بگو. اصلا دین تولی و تبراست. این‌قدر ائمه سفارش کرده‌اند، می‌گوید اگر این فاسق است ما را دوست دارد رستگار می‌شود؛ اما از آن‌جا می‌گوید اگر عبادت انس و جن کنی، امیرالمومنین را، علی (علیه‌السلام) را، یعسوب‌الدین را، امام‌المبین را، حجت‌خدا را، مقصد خدا را قبول نداشته‌باشی، به‌رو در جهنم می‌اندازمت. به انبیاء هم اعلام می‌کند، به کسی‌که عصمت دارد خدا درباره ولایت اعلام می‌کند، می‌گوید اگر شما هم علی را قبول نداشته‌باشید، به‌رو در جهنم می‌اندازمتان. ما کجاییم؟ اصلاً من نمی‌دانم، من گیج شده‌ام اصلاً. از گیجی مردم گیج شده‌ام. آخر، تو چه‌کاره‌ای عزیز من؟ چه‌کار می‌کنی؟ قربانتان بروم، خدا، تایید کرده، تعیین کرده‌است. اگر که خدا می‌گوید، الان علما می‌گویند، واقعه [۱]، یک‌چیزی می‌گویند واقعه، واقعه کیست؟ واقعه متقی است، او واقعه است. چه‌کار کنم؟ نمی‌توانم بگویم. قربانتان بروم، فدایتان بشوم، به‌دینم نمی‌توانم بگویم. واقعه، متقی است که خدا می‌گوید من اعمالش را قبول می‌کنم. تو واقعه‌ای؟ کجا اعمالت را قبول می‌کند؟ متقی واقعه است. (صلوات)

مثل امروز امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) ظاهر شده‌است. بیشتر این مهندس‌ها و پرفسورها و نمی‌دانم رؤسای دانشگاه می‌گویند تولد! تولد، بچه تو شده‌است؛ [امیرالمؤمنین] ظاهر شده‌است. علی که تولد بوده‌است، موقعی‌که نه زمین بوده، نه آسمان بوده، هیچ نبوده، خدا زمینی را خلق کرده، امیرالمؤمنین معمار تمام خلقت بوده‌است. خب، مگر نمی‌گوید من با تمام انبیاء آمده‌ام؟ با پیغمبر آخرالزمان آشکارا آمدم. این تولد است؟ کاش می‌فهمیدیم و حرف می‌زدیم، کاش می‌فهمیدیم و جلو می‌افتادیم. چه دارید می‌گویید؟ حالا ببین، من با سند دارم حرف می‌زنم. حالا اگر دارم می‌گویم واقعه، دارم می‌گویم متقی است. امیرالمؤمنین روی دست پیغمبر آیه «قد افلح المؤمنون» را می‌خواند، او متقی را معلوم کرده‌است. یک بچه به‌قول شما، به‌قول من یک نور تمام خلقت، دارد «قد افلح المؤمنون» را می‌خواند. دارد معلوم می‌کند. متقی، [آن] مؤمن است.

حالا چه داری می‌گویی؟ پدر جان، قربانت بروم، حالا تورات می‌خواند، انجیل می‌خواند، زبور می‌خواند، قرآن می‌خواند، از کجا می‌خواند؟ اصلاً به تمام آیات قرآن، نمی‌خواهم بگویم، اگر شما القاء و افشاء داشته‌باشید، سراندر پای آدم غصه است، از دست خود این‌مردم، بس‌که دارند گمراه می‌روند. تو کجا می‌روی؟

حالا می‌گوید قرآن به علی نازل نشده! بابا جان، اگر نازل نشده، چرا به‌قول شما یک فرزند سه ساله دارد قرآن را می‌خواند، انجیل را می‌خواند، زبور را می‌خواند؟ از کجا می‌خواند آخر؟ تو باید این‌را بنویسی که بخوانی. اصلاً امیرالمؤمنین خودش گفت: «انا قرآن‌ناطق» چه‌کسی باور کرد؟

همه دنیا دارند می‌گویند اسلام، چه‌کسی می‌گوید ولایت؟ تمامتان هم دنبال اسلامید. اگر اسلام قبول است، ما منکر اسلام نیستیم، یکی نگوید من منکر اسلام هستم، اسلام درست‌است، اسلام، نورش، توانش ولایت است. خب، آن‌ها ندارند، چرا این‌قدر مذمت شده‌اند؟ شما اگر بروید آن‌جا، می‌بینید این‌ها چقدر سخی‌اند، این‌قدر نماز خوانده بود که پاهایش مثل لِنگ خروس شده‌بود، اما خدا این خروس را در جهنم می‌اندازد.

چرا می‌گوید آخرالزمان یکی با دین از دنیا برود، ملائکه‌ها تعجب می‌کنند؟ ما هم مشتاق همان‌ها هستیم. من گفتم به این رفقا، گفتم آن‌ها امر پیغمبر را اطاعت نکردند، امر پیغمبر علی‌بن‌ابی‌طالب است، حالا می‌گوید مرتد و کافرند. به‌دینم، ما جرأت نمی‌کنیم آن‌ها را چیز کنیم، خباثتشان را بگوییم. خدایا من یک‌زمانی آزاد باشم، خباثت این‌ها را بگویم که این‌ها چقدر خبیثند. خب، حالا هم به تو می‌گوید اگر یکی با دین از دنیا برود، ملائکه آسمان تعجب می‌کنند. خب، تو هم مشابه همان هستی. مگر می‌شود گفت؟ آن‌ها چه کردند؟ بابا، چه کردند که اینجوری شدند؟ پیرو خلق شدند. حالا تو هم حرف پیغمبر را قبول نمی‌کنی. من آنچه را که بگویم با روایت و حدیث می‌گویم. اگر هر کدامش روایت و حدیث نیست اگر رویتان نمی‌شود، به‌من زنگ بزنید.

حالا پیغمبر می‌خواهد از دنیا برود، حالا سلمان دیگر «سلمان منا اهل‌البیت» است، محرم خانه پیغمبر است. حالا ببین، این [عمویش] نامحرم شده، اباذر محرم است. چرا عمویش محرم نیست؟ رفته به حرف خلق. کجا می‌روی به حرف مردم؟ حالا [پیامبر فرمود:] یا سلمان، اگر آن‌زمان را درک کردی، واجبات، ترک محرمات، انتظار الفرج، انتظار او را بکش، به‌خیر و شر مردم شرکت نکن، خیرشان شر است. تا این‌جا می‌توانم بگویم، بقیه‌اش را نمی‌توانم بگویم. نه این‌که ندانم، به‌دینم، تمامش در سینه‌ام هست. خب، تو هم حرف بشنو. چرا کنار نمی‌روی؟ کنار هم نرو منزوی بشو. محصل جان، برو درست را بخوان. قربانت بروم، دکتر بشوی، مهندس بشوی، آقای طلبه فدایت شوم، تو باید طلب دین کنی، نه طلب تلویزیون، نه طلب ویدیو، نه طلب ماهواره، کجایی تو؟

این مگر امام‌صادق نیست؟ یک شخصی از طوس آمده مدینه، [در] زد، گفت: بگو از شیعه‌هایتان هستم. امام گفت در را رویش باز نکن. گفت: یکی از دوستانت هستم، مُحِبانت هستم. امام‌صادق داد زد: چه دوستی با ما داری؟ تو یک‌زنی خوش‌صدا بود، گفتی مکرر کن. یک زن را گفته مکرر کن، تو، [توی] این ویدیو و تلویزیون داری به تمام زنهای دنیا نگاه می‌کنی. مگر پیغمبر نیست؟ پسر عباس خودش را شبیه کرده‌بود، یک‌زنی آمد یک مسأله از پیغمبر بپرسد نگاه کرد، جایی‌که [پیغمبر] غضب کرده این‌جاست، جایی هم که دویده من به شما می‌گویم، جایی‌که پیغمبر، آن خلق العظیم، خُلق پیغمبر از تمام خلقت بالاتر است، گفت ای پسر عباس، چرا نگاه کردی؟ فردای‌قیامت [خدا] چشمت را پر از آتش می‌کند. کجا نگاه می‌کنید شما؟ مسلمانهای مصنوعی، ولایتی‌های مصنوعی. (صلوات)

مگر خدا و پیغمبر بتواند قدر امیرالمؤمنین را بداند. حالا یک غلامی است، غلام به‌اصطلاح غلامِ سیاه، این نوکر یک‌نفر بود، یک‌وقت جنازه‌اش را داشت می‌برد، پیغمبر عبایش را اینجوری کرد و دوید دنبال این جنازه. دوید، گرفت، گذاشت روی دوشش. حالا آمده طرف قبرستان، شماها یادتان نمی‌آید، حالا قبرها را حاضر می‌کنند، موزاییک می‌گذارند. قبلاً تا آن می‌آمد، خاکها را می‌کندند، می‌ریختند این‌جا. آن‌وقت این جنازه را می‌گذاشتند روی آن خاکها. حالا بالاخره یک رضایتی از مردم می‌خواستند. این پیغمبر جنازه را گذاشت آن‌جا، رویش را پس زد، گفت این‌را می‌شناسید؟ همه گفتند نه، علی می‌شناسی؟ آره، این غلام بنی‌قریظه بود. این هر روز صبح، جلوی من می‌ایستاد یک سلام به‌من می‌کرد، می‌رفت رد کارش. یا علی، [پیغمبر] قسم کبیره می‌خورد، دنبالش ندویدم [مگر] محض آن محبتی که به تو دارد. تو محبت تلویزیون داری، تو محبت ویدیو داری، چه‌کسی دنبال تو بدود؟ چه‌کسی دنبال تو بدود؟ همکارانت که مثل خودت هستند، پیغمبر که می‌دود دنبال غلام بنی‌قریظه، تمام خلقت می‌دود. رسول‌الله یعنی تمام خلقت، امیرالمؤمنین مافوق خلقت. (صلوات)

آرام، یک‌فکری بکنید جانم برای خودتان، بس است دیگر. گفت:

آسوده‌خاطرم که در دامن توامدامن نبینم که در دامنش بروم
دامن به‌غیر دامن تو بی‌محتوا بودامام‌زمان، دامان توست اتصال به ماوراء بود

خلاصه کلام، آن متقی‌بودن، یک‌قدری باید آن‌ها به ما القا کنند، آن‌ها به ما عنایت کنند، تا ما متقی بشویم. حالا ما مقصد حضرت‌زهرا را داریم افشا می‌کنیم. ان‌شاءالله رفقای‌عزیز بیایند از مقصد زهرای‌عزیز حمایت کنند. کسی حمایت نکرد. چرا بعد از رسول‌الله، پیغمبر فرمود امت من هفتاد و سه فرقه می‌شوند، یک فرقه ناجی است؟ خدا رحمت کند حاج‌شیخ‌عباس را، گفت: حسین‌جان، پیغمبر فرمود هفتاد و سه فرقه؛ اما مردم که حرف پیغمبر را نمی‌شنوند، مردم فرقه، فرقه می‌شوند، صدها فرقه می‌شوند. حالا این [زهرا] می‌خواست محدوده به‌وجود بیاورد. آدم آتش می‌گیرد. با پهلوی شکسته، بازوی ورم کرده، صورت نیلی، علی‌جان، من که طاقت ندارم بروم پی مهاجر و انصار، یک مال [۲] برای من تهیه کن. امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) یک الاغ تهیه کرد. حضرت‌زهرا سوار شد، رفت در خانه مهاجر و انصار. همه نیامدند، همه نیامدند. این‌جا حرف‌هایی هست که نمی‌توانم بزنم، تا حتی یکی آمد، دید حضرت‌زهرا در خانه‌اش است دارد می‌رود. گفت بابا چه گفت؟ گفت، [حضرت] گفت بیایید دنبال من، بیایید علی را یاری کنید. گفتم ما حالش را نداریم. گفت والله، تا زنده‌ام با تو حرف نمی‌زنم. درود بر این پسر، تا زنده بود با پدرش حرف نزد.

حالا می‌خواست محدوده به‌وجود بیاورد، این محدوده را همه مخالف شدند، از بعد از رسول‌الله کسی نیست که مخالف نبود، امیرالمؤمنین، یعسوب‌الدین، امام‌المبین را در خانه گذاشتند، نگذاشتند محدوده را به‌وجود بیاورد. نگذاشتند حضرت‌زهرا محدوده را به‌وجود بیاورد. حالا سزای این‌ها [را معلوم کرد]. مگر زهرا دست برداشت؟ آمد در مسجد، گفت: وصی رسول‌الله را، امیرالمؤمنین را، حجت‌خدا را، خواست خدا را، مقصد خدا را، در خانه گذاشتید، رفتید شتری را به‌نام خلافت برانگیختید، این شتر می‌زاید، شیرش، اشک چشم شما می‌شود.

حالا نگذاشتند دیگر، شما باور می‌کنید؟ خود مسلمانها، خود نمازخوانها، خود حج‌بروها، خود الغوث‌گوها، خود نماز شب‌خوانها، چه‌کار کردند؟ امام‌صادق را در خانه گذاشتند. تا حتی کسی می‌خواهد یک مسأله بپرسد، روایت داریم، (من روایت و حدیث را برایتان می‌گویم، من کاری به کار کسی ندارم، به تمام آیات قرآن من به‌هیچ جا کار ندارم، به‌من گفته‌اند، همین حدیث و روایت را من دارم می‌گویم) حالا برداشته یک‌قدری خیار توی یک طبق ریخته، خیار می‌فروشیم، خیار که مثلاً از امام‌صادق سؤال کند. چرا؟ هر حاکمی که روی کار آمد به آن‌ها می‌گوید بیایید دنبال من، مگر یزید به امام‌حسین نگفت؟ قربان امام‌حسین بروم، آخر عده‌ای آمدند پی امام‌حسین، گفت: بابا جان بیایید من یک‌حرف به شما بزنم، آخر شما می‌گویی خلیفه اسلام، این مادر ما را این عمر خلاصه اینجوری کرد، حالا ابوسفیان شترش را سوار شد، آمد گفت آخر، (به خلیفه اول، حالا ببخشید اسمش را آوردیم، حالا چه می‌گویم؟ خب، گفت آخر) این چه‌کاری بود کردی؟ این حبیبه خداست، چقدر پیغمبر گفت هرکس زهرا را اذیت کند، مرا اذیت کرده، هرکس مرا اذیت کند، خدا را اذیت کرده‌است. من که پیغمبرم هروقت مشتاق بهشت می‌شوم، سینه زهرا را می‌بوسم. چرا این‌کار را کردی؟ گفت: ابوسفیان، صدایش را در نیاور، من پسرت را حاکم شام می‌کنم. این‌هم سر شتر را برگرداند و رفت. حالا امام‌حسین دارد به این می‌گوید این‌که خلیفه پیغمبر نیست که من بیایم این‌را قبول کنم؟ خب، نکرد، در صورتی‌که جان داد و نکرد. قربانت بروم، حالا اینجور است. هر چیزی را که آدم نباید بگوید: خب! آخر یک نه خب هم داشته‌باش، بی‌رحم بی‌انصاف. هر چه می‌گوید، می‌گوید خب، چه‌چیز را خب نگفته‌اید؟ خب، بگویید به‌من، ما یک مسلمانهای مصنوعی هستیم.

به تمام آیات قرآن، من وقتی از مکه آمدم، خواب دیدم یک لوحی نصب است، دو نفر هم این‌طرف و آن‌طرف بودند، بالایش نوشته‌بود یا امام‌زمان، به‌من گفتند مکه بودی؟ گفتم بله، گفت: ما سخنرانی شما را به این لوح نوشتیم، [شما گفته بودید] کسی‌که گناه بکند، بکند، حال توبه نداشته‌باشد، مُصِر است، ما او را نمی‌آمرزیم. قربانت بروم، حرف‌های تو نوشته می‌شود، مواظب دهانت باش. چرا تهمت می‌زنی به بچه مردم؟ چرا دروغ می‌گویی؟ چرا معامله ربوی می‌کنی؟ چرا خودت را تسلیم خلق می‌کنی؟ چرا خودت را تسلیم چیز می‌کنی؟

حالا [حضرت‌زهرا] می‌خواست محدوده به‌وجود بیاورد. به تمام آیات قرآن، اگر زهرای‌عزیز محدوده را به‌وجود می‌آورد، یک کافر روی زمین نبود؛ یعنی مثل همان زمان امام‌زمان می‌شود.

امام‌زمان هم وقتی می‌آید گردن می‌زند، اما [زمان] امام‌زمان هم، باز هم ایراد به او می‌کنند، چرا بچه‌ها را می‌کشی؟ حالا امام‌صادق قسم می‌خورد، قسم کبیره می‌خورد، می‌گوید جد ما امیرالمؤمنین می‌آید، مهر می‌زند مؤمن، منافق. مواظب باشید، این چشم‌ها که بعضی‌ها نگاه می‌کنید، [مهر] می‌زند منافق. مواظب این پیشانی‌هایتان باشید. به تمام آیات قرآن هیچ‌کجا این حرف‌ها نیست. همه‌اش این‌است و آن است و اینجوری شد و فلان شد و فلان شد و همین‌است دیگر.

عزیزان من، قربانتان بروم، ببینید من چه دارم به شما می‌گویم. وقتی امام‌زمان آمد، می‌گویند ما داریم درست می‌کنیم. اگر می‌توانستی درست بکنی، تا حالا کرده‌بودی. خب حالا امام‌حسین چه‌کار کند؟ به‌من بگو، مسلِم هم همین‌طور بود. [به او] گفت بیا به حرف ما برو. اصلاً هر حکومتی که بعد از رسول‌الله به‌وجود آمد، آن حکومت غاصب است. ببین، انگلیس غاصب است، اسرائیل غاصب است، کجایش غاصب نیست؟ همه غاصبند. غاصب، امر را اطاعت نمی‌کند. اما خب، حالا در هر زمانی غاصب بودند، مردم امتحان دارند. ببین، عباس از امتحان درنیامد، معاویه حرفی به او نزد، گفت عباس شنیده‌ام قرآن را معنی می‌کنی. گفت: آخر، قرآن در خانه ما نازل شده‌است. گفت: قرآن را بخوان، معنی نکن. یک خلاصه انعامی هم به او داد، او هم همین‌کار را کرد. حالا حضرت‌زهرا به او راه نمی‌دهد.

شما خیال نکنید، شیعه شدن اینجور نیست که ما زود بتوانیم [شیعه شویم]. می‌شود بشوی، اما سختی دارد. این جبیر [سعیدبن‌جبیر] بنده‌خدا برداشته‌بود رفته‌بود، بعد از امیرالمؤمنین توی جنگل. حالا منصور دوانیقی، خلیفه اسلام، خلیفه اسلام، خلیفه اسلام، چه می‌گوید؟ گفت من می‌خواهم ناهار بخورم، بروید یک دوستِ امیرالمؤمنین را بیاورید، بکشید، من یک ناهار بخورم. برو دنبال اسلام!!! حالا به او می‌گوید: خب، جبیر دست از علی بردار. حرف خوبی می‌زند، می‌گوید: خب، هرکس یک‌رفیق می‌خواهد، (ما رفیقمان شماها هستید، آدم رفیق می‌خواهد دیگر، بدون رفیق نمی‌شود آخر، اما رفیق باشد نه حریف) گفت یکی از علی بهتر بگو، من بروم دنبالش، فوراً حکم قتلش را داد. حالا خیلی جبیر خوب آمد، یک‌مرتبه دستهایش را بلند کرد، گفت: خدایا، به این دیگر فرصت نده دوست‌علی را اذیت کند، بکشد. یک‌دفعه شب گفت سوختم، سوختم. مرا با جبیر چه [کار]؟ دو روز زنده بود و سقط شد.

چرا شماها، همه‌تان، از دوستِ امیرالمؤمنین رفتید پی تجددی‌ها؟ چرا از دوستِ امیرالمؤمنین دست برمی‌دارید؟ خدا می‌فرماید اگر توهین به این بکنی، خانه من را خراب کرده‌ای ، امام‌صادق می‌گوید اگر دوست ما را، یعنی متقی را،

نه هرکس شد مسلمان می‌توان گفتش که سلمان شداز اول بایدش سلمان شد و آنگه مسلمان شد

حالا چه می‌گوید؟ می‌گوید اگر او را نخواهید، دروغ می‌گویید ما را می‌خواهید. حالا کدامتان مؤمن را می‌خواهید؟ من بگویم یا نه؟ من به‌غیر اهل‌جلسه، اهل‌جلسه را نمی‌گویم، اهل‌جلسه این‌قدر احترام می‌کنند که خدا می‌داند من شرمنده همه‌تان هستم، من قربانتان بروم، این‌قدر شماها را می‌خواهم، به تمام آیات قرآن، هر کدام شما را من از دنیا بیشتر می‌خواهم، چون‌که دنیا مذمت شده، دوست‌علی تایید شده، من تاییدی را می‌خواهم، اما خواهشی هم که از شما دارم، این حرف‌ها را یک‌قدری، کتاب را [مطالعه کنید]، یک‌نفر می‌گوید من بیست دفعه خوانده‌ام، یک‌نفر نصفش را خوانده‌است. اصلاً چیز ندارد که، به تمام آیات قرآن، گفت این مصحف حضرت‌زهراست. خب، آن‌ها هم مصحف را قبول ندارند، تو هم این‌را قبول نداری. عزیزان من، قربانتان بروم، بببنید من دارم امروز چه می‌گویم.

خب حالا امیرالمؤمنین دارد این می‌کند [ظاهر می‌شود]. شما ببین، اصلاً از علی بهتر در تمام ممکنات خدا نیست. حالا می‌گوید که، خب اسمش را [بگذار]، داد به پیغمبر، گفت خدا افضل است، خدا باید اسم این‌را معلوم کند. یک‌دفعه دیدند یک لوحی نوشته شده، خدا دارد می‌گوید من اسمم علی اعلاست، اسم این‌را علی بگذار، بفرما، چه دارید می‌گویید؟ کجایی تو؟

بابا جان، علی‌دوستی هم این‌است، نه این‌که الان می‌گوید علی دوستی‌تان مثل عمر باشد. این مرتیکه دارد چه می‌گوید؟ حالا آمده دارد طواف می‌کند، یک مردی یک‌زنی را یک‌قدری مزاحمش شد، دور دوم امیرالمؤمنین گفت: ای جوان، دست از این بردار، برنداشت، با پشت دستش زد توی صورت این جوان، چشمش باطل شد. حالا دارد امیرالمؤمنین با عمر طواف می‌کند. حالا آمده دارالخلافه، حالا آن‌هم دارالخلافه داشت، آقا که شما باشید، گفت: خلیفه اسلام، دیدی که علی به‌من زد. گفت: چشم خدا دید، دست خدا زد. ببین، دارد چه می‌گوید، حالا طناب گردنش می‌اندازد، حالا زنش را هم می‌زند. ما علی خواستنمان اینجوری نباشد. خب، بفرما. حالا چه‌کار می‌کند؟ حالا می‌خواهد در مردم بگوید که من یعنی با علی خوب هستم. دارد علی خواستن منافقی می‌کند. قربانتان بروم، کجاییم ما؟ عزیزان من، من به شما چه بگویم؟ قربانتان بروم، فدایتان بشوم.

علی خواستن باید امرش را اطاعت کنی. الان روایت داریم، این آقای تکیه‌ای آورد این‌جا، من اشخاصش را هم نشانتان می‌دهم. حضرت پیغمبر، امام‌صادق می‌فرماید هر کسی‌که روز به‌حساب، تولد امیرالمؤمنین، یک‌چیزی به یک کسی بدهد، عرض شود خدمت شما، یک کسی را مهمان کند، صد و بیست و چهار هزار پیغمبر را مهمان کرده‌است. حالا قربانت بروم، علی خواستن امرش را باید اطاعت کنی. امیرالمؤمنین می‌رفت توی این خرابه‌ها چقدر به این ضعفا کمک می‌کرد؟ امیرالمؤمنین رئوف بود، تو رئوف باش.

گفتم: ولایت، عدالت، سخاوت، این‌ها را خلق حساب نکنید، دنبال خلق هم نروید. تمام حرف‌های من این‌است. تمام این گمراهی بشر مال این‌است که دنبال خلق رفته‌است. مگر دنبال شریح نرفتند امام ما را کشتند؟ البته دوباره تکرار می‌کنم خلقی که از خودش حرف بزند، اگرنه سلمان هم خلق است، قمر بنی‌هاشم هم خلق است، شاه‌عبدالعظیم هم خلق است، اویس هم خلق است. ببینید این‌جا نگویید که، من با کسی چیزی ندارم، آن‌ها توی محدوده‌اند.

حالا حضرت‌زهرا نتوانست [محدوده را به‌وجود بیاورد]. حالا ما آمده‌ایم می‌گوییم شما مستقل باشید، گناه نکنید، بیایید در محدوده. حالا آمدید در محدوده، محبوب خدا می‌شوید. آره، قربانت بروم، حالا محبوب خدا، خیلی هم درست‌است، خوب است دیگر، خوب هم می‌توانید این‌کار را بکنید، مستقل بشوید. حالا اگر مستقل شدید، این حرف تند است من بزنم، اما می‌زنم، خیلی مغز می‌خواهد که این‌را بکشد، حالا که مستقل شدید، خدای تبارک و تعالی به تو چه عنایتی می‌کند؟ محبوب خدا می‌شوی. حالا که محبوب خدا شدی، خدا خالقتان می‌کند؛ اما خالق تمام خلقت امیرالمؤمنین است، اما حالا که این آدم مستقل شد، محبوب خدا شد، حالا امیرالمؤمنین می‌گوید من هم عنایت به تو می‌کنم، حالا من دارم هر چیزی را خلق می‌کنم، حالا هم، من تو را خالق می‌کنم، یعنی چیزی را خلق کنی. مگر سلمان خلق نکرد؟ این‌ها به او گفتند اگر می‌خواهی علی را قبول داشته‌باشیم، خب لابد به تو عنایت کرده، به این شکارها بگو بیایند، این‌ها را بکش به ما بده بخوریم، بهشان بگو بروند. حضرت هم همین‌کار را کرد. حضرت‌سلمان، همین‌کار را کرد و کشت و خوردند و استخوانها را جمع کرد و سرها را چیز کرد و رفت، پس خالقت می‌کند. خیلی ما نفهمیم، تمام عقبی‌مان به‌دینم، به آیینم، به تمام آیات قرآن، به خدای لا شریک له، مال این‌است که علی را نشناختیم، تمام ضربه‌ای که به کل این بشر می‌خورد، مال نشناختن ولایت است، عزیزان من، قربانتان بروم.

حالا جوانان‌عزیز، شما را خدا خیلی می‌خواهد. روایت داریم می‌گوید جوانی که بایستد به نماز، خدا می‌گوید ای ملائکه‌های من، این با تمام آمال و آرزوهایش رو به‌من ایستاده، آمده می‌گوید «الله‌اکبر»، بزرگ است خدا، «الحمدلله رب‌العالمین»، حمد می‌کنیم خدا را، «الرحمن‌الرحیم»، نه به‌غیر تو، «مالک یوم الدین»، تو مالک دین ما هستی، «اهدنا الصراط المستقیم»، خدایا حالا که اینجور شد، ما را به صراط مستقیم وادار کن؛ یعنی امیرالمؤمنین می‌گوید: «انا صراط المستقیم»، «صراط الذین انعمت علیهم»، نه به‌غیر تو، «غیر المغضوب علیهم و لاالضالین»، خدایا ما را جزء ضالین قرار نده. ضالین کسی است که علی ندارد. حالا خدا می‌گوید ای ملائکه‌های من، تمام گناه‌هایش را آمرزیدم، دعایش را هم مستجاب می‌کنم.

نماز بخوانید، این‌چه نمازی است ما می‌خوانیم؟ اگر نماز می‌خوانی از تمام فحشا و منکر حفظ می‌شوی. این‌چه نمازی است ما می‌خوانیم؟ به تو گفته‌اند، نماز شرایط دارد آخر، می‌ترسم یک‌چیزی را بگویم. قربانت بروم، نماز شرایط دارد، شرایطش این‌است، می‌گوید چیز حرام نخوری، این یکی از شرایطش است، یکی از شرایطش این‌است که می‌گوید در ملک غصبی نباشد. یکی از شرایطش این‌است می‌گوید کینه مؤمن نداشته‌باشی. یکی از شرایطش این‌است که سخی باشی. یکی از شرایطش این‌است که رئوف باشی، مهربان باشی، انسان‌دوست باشی، فقیردوست باشی. قربانت بروم، این‌هم شرایط دارد.

خدا رحمت کند حاج‌شیخ‌عباس را، خدایا درجه‌اش عالی است، متعالی کن، خدا می‌داند این حاج‌شیخ‌عباس چه درجه‌ای دارد. یک‌وقت من خواب دیدم من مُردم، رفتم آن‌جا. گفتم حاج‌شیخ‌عباس را می‌خواهم در محشر، دیدم همین‌جور از این‌جا تا نمی‌دانم کجا زایشگاه، این ملائکه اینجوری صف کشیده‌اند، باید به این اولی بگویی، بگوید، بگوید، بگوید، تا او اجازه بدهد، اما به‌من گفت، تا گفت، گفتم بگو حاج‌حسین نجار، گفت بیا، رفتم جلو. این اشخاصی که این‌جا منافقند، روایت داریم در قیامت اگر در جهنم هم باشند می‌زنند توی سر هم، آن می‌گوید تو گفتی ویدیو بخر، آن می‌گوید تو گفتی تلویزیون بخر، آن می‌گوید تو گفتی ماهواره بخر، آن می‌گوید تو گفتی چه‌کسی خوب است رفتیم دنبالش، این توی سر آن می‌زند، آن می‌زند توی سر این. حالا حاج‌شیخ‌عباس چه‌کار می‌کند؟ ما رفتیم آن‌جا، سلام و علیک کردیم. یک‌جوانی جلویش بود، به تمام آیات از همه‌شما، (تا حتی از تو هم) خوشگل‌تر بود، (تو خیلی خوشگلی؛ البته باور هم نکن) گفت برو به فروغی بگو بیاید. یک‌مرتبه گفت برو به حائری بگو بیاید، حاج‌حسین آمده، آن‌جا دیدنت می‌آید. این رفیقها چیست شما گیر می‌آورید؟ دنبال هر کس می‌افتد. این مرتیکه دارد غیبت می‌کند. حضرت فرمود یک عده‌ای از امت من کثافت‌جمع‌کن هستند. یا رسول‌الله چه‌کسی؟ او دارد غیبت می‌کند، این گوش می‌دهد، او کثافت از دهانش می‌آید بیرون، این گوش می‌دهد. کجا این رفیقها را پیدا می‌کنی تو؟ برو کنار، آره قربانت بروم، فدایت بشوم، خیلی این‌ها درجه دارند، حالا من یکی‌اش را گفتم، حالا اگر من بخواهم همه علما را بگویم خیلی طول می‌کشد، فهمیدید؟ حالا همین یکی را بگویم.(صلوات)

مؤمن شرایط دارد، امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام)، آمده، می‌گوید: وای کمرم عیب کرد، علی‌جان چطور شده؟ در پناه اسلام، از پای یک بچه یهودی یک خلخال کشیده‌اند. نه هر کس، یهودی‌ها، می‌آمدند در پناه اسلام، جزیه می‌دادند راحت باشند. گفت چرا به او ظلم شده‌است؟ خب، تو نگاه به کارهای خودت بکن ببین کجایت مثل علی است؟ چه‌خبر است؟ حضرت یک انبان داشت، از آن می‌خورد، البته این‌را به شما بگویم، سهم فضه را، سهم حضرت‌زهرا را، آن‌ها را عَلی حِده می‌داد، اما خودش این‌را داشت. یک‌وقت یک‌خرده خورد، دید شیرین است، گفت زهرا چه‌کسی آمده به این کوبیده؟ گفت حسن بود، این دیده‌بود بابایش یک‌قدری فرسوده شده‌است، رفته‌بود یک‌قدری از این توت خشکها نرم کرده‌بود به آن. گفت: اگر پسر پیغمبر نبودی، به دین تنبیهت می‌کردم. چه غذاهایی است داری می‌خوری تو؟ هر کجا می‌روی می‌خوری.

حالا این پسر آمده می‌گوید من می‌خواهم بروم خارج، می‌گویم بابا جان، همین‌جا درست را بخوان. آخر، تو می‌روی خارج چه‌چیزی می‌خوری؟ یک‌چهار نفر بودند رفتند خارج، دو سه‌نفر از همین نیمه رفقا، نیمه راهی‌ها، گفت ما رفتیم آن‌جا، یکی‌شان من به او گفته‌بودم که فلانی یک‌قدری از این کنسرو ماهی‌ها بردار، حالا سیب‌زمینی و پیاز و بادمجان آن‌جا بخری، روغن از همین‌جا ببر، درست‌کن بخور، نروی آن‌جا. گفت این سه‌نفر رفته‌بودند، رفتند کافه‌ها، گفت از این جوجه بره‌ها آورد گذاشت جلوی ما خوردیم، خیلی خوشمزه بود. گفت به آن میزبان گفتم دست شما درد نکند، خیلی خوشمزه بود. این‌چه بود؟ گفته‌بود، این بچه خوک بود. تف توی مسلمانی تو، بابا همین‌جا درست را بخوان، آخر می‌روی آن‌جا چه‌کنی؟ گفت: نه هرکس شد مسلمان، می‌توان گفتش که سلمان شد. تمام این روایت و حدیثها چندین‌سال است بایگانی شده‌است، این‌جا دارد ظاهر می‌شود. مگر نیست که موسی رفته‌بود یک‌جایی، وقتی‌که آمد، دید یک‌رفیق دارد، ساق پایش را حیوان خورده‌است، چشمهایش را هم درآورده است. گفت خدایا مگر این مؤمن نبود؟ گفت چرا، گفت چرا حفظش نکردی؟ گفت رفت برای حاجت یک مؤمن در خانه ظلمه، نگاه تو روی ظلمه کرد، محصل، آیا این‌ها ظلمه هستند یا نه؟ اگر نیستند چرا می‌گویی مرگ بر آمریکا؟ اگر نیستند چرا می‌گویی مرگ بر اسرائیل؟ پس تو می‌روی آن‌جا چه‌کنی؟ (صلوات)

قربانت بروم، همین‌جا درس بخوان، نگاه در روی [ظلمه نکنی]. حضرت فرمود که نگاه در روی مؤمن بکنی، انگار نگاه به‌قرآن کردی، نگاه به خانه‌خدا کردی. بیا همین‌جا نگاه به این‌ها بکن. باز بالاخره این‌ها هرچه باشد بهتر از آن‌ها هستند. جانم، کجا پا می‌شوی می‌روی خارج؟ عزیز من، محصل‌ها، قربانتان بروم، بیایید حرف بشنوید، بیا همین‌جا درست را بخوان؛ اما حواست جمع باشد.

من دارم می‌گویم، الان سه‌نفر تا حالا آمده‌اند از دانشگاههای تهران، آن یکی‌شان که می‌کرد، گفتم خاطرخواهی؟ گفت آره، آخر من می‌فهمم، یک‌خرده بلدم. گفت ما با یک‌دختری سلام و علیک داشتیم، حالا تخصص گرفته، رفته‌است، من نه می‌توانم درس بخوانم، نه نماز. خب، برو نگاه کن حالا!!! خب، چشمت را حفظ‌کن. باباجانِ من، قربانت بروم، مهندس بشو بیا به‌درد مردم بخور، مهندس برق بشو به‌درد مردم بخور، دکتر بشو به‌درد مردم بخور، همین‌جا ایران، الحمدلله ایران، الان ایران را باید یک‌قدری، قدر ایران را بدانید، یک‌وقت بود که، این‌زمان پهلوی که خدا لعنتش کند، زمان محمدرضا شاه هیچ پرفسور نبود که، من هشتاد و نمی‌دانم پنج شش سالم است، خوب واردم، در این‌کارها واردم، نه این‌که هشتاد سالم بوده رفتم در باغ غیاث‌آباد حالا آمدم این‌جا. این یک پرفسور آورد عیسوی‌مذهب بود. یک‌وقت گفت که می‌خواهم بروم. گفت چرا می‌خواهی بروی؟ گفت حضرت‌عیسی فرموده یک‌دفعه ناراحت بشوی، یک‌ماه از عمرت کم می‌شود. من از دست ایرانی‌ها ناراحت می‌شوم. رفت، توجه می‌کنی یا نه؟ اما این دانشگاه را انگلیسی‌ها درست کردند. حالا هم الحمدلله دانشگاه خیلی ترقی کرده، الحمدلله مصنوعی گفتم، حالا می‌گویند هر جوانی باید یک‌رفیق پسر داشته‌باشد، چنین چیزی هست؟ این اسلام است تو داری؟ او به آن می‌گوید اگر نگاه کنی خدا چشمت را پر از آتش می‌کند.

یکی هم کاسبها، من به شما بگویم، پیغمبر فرمود هر کس حاضر شود نگاه به ناموسش بکنند، آخر ناموس یک‌وقت زن است، یک‌وقت خواهرت است، دیوث است، امت من نیست. آقای مکه‌برو، آقای عمره برو، آقای زیارت امام‌حسین برو، آقای دیوث، حالا آن کاسبی هم که این خانم را می‌آورد، مشابه دیوث است. الان چه‌خبر است در این شهر دارالمؤمنین؟ این شهر دارالمؤمنین چه‌خبر است؟ ما یک‌دفعه رفتیم، همین ماه‌رمضان بود، نگاه کردیم دیدیم که یک عده‌اند، دو تا دختر در یک دکان این‌ها کارمندند، چه‌چیز است؟ این‌ها را می‌آوری چه‌کنی؟ خب، برو پسر بیاور. لا اله الا الله، تندتر هم بگویم توی این نوار خوب نیست که تو چه‌کاره‌ای. لا اله الا الله، چه‌خبر شده قربانتان بروم؟

من هر چه نگاه می‌کنم می‌بینم که اسلام، آن اسلام واقعی حرف دیگری است، شما را من گفتم که اسلام واقعی را قبول دارید، اسلام دین پیغمبر اسلام است، اما قربانتان بروم، دوباره تکرار می‌کنم، می‌گوید خاتم، پیغمبر خاتم، یعنی اسلام خاتمه پیدا کرد، اما ولایت خاتمه پیدا نمی‌کند، اسلام خاتمه پیدا کرد. نه این‌که به حرف اسلام نروید، خاتمه پیدا کرد؛ یعنی پیغمبر اسلام تجدید کرد. گفت باباجان، حالا که این اسلام را دارید، این‌را هم دوست داشته‌باش، با این. این اسلامی که من دارم می‌گویم با محبت علی، نه این‌که اسلام خاتمه پیدا کرد. ببین من دارم می‌گویم پیغمبر خاتم همین‌است دیگر.

حالا آن‌آقا می‌گوید که نمی‌دانم این بتها را می‌خواستند بشکنند، پیغمبر پا گذاشت روی دوش علی، گفت بیا من می‌روم توی زمین، امیدوارم زمین زودتر تو را ببرد در بغلش، یک فشار هم به تو بدهد ریقت دربیاید، این‌چه حرفی است داری می‌زنی؟ تا اینطور شد، خطاب آمد یامحمد، بت را باید علی بشکند، بت شکن علی است، چه‌کار کرد؟ پا روی دوش نبوت گذاشت، چه‌کسی جرأت دارد پایش را روی دوش نبوت بگذارد؟ علی گذاشت بتها را شکست. چه دارید می‌گویید؟

پیغمبر اکرم رفت در کوه حرا، امر شد که یا محمد، برو آن‌جا در کوه حرا، چهل‌روز باید آن‌جا باشی، علی بیاید یک‌سری بزند، نانی می‌خواهی، آبی می‌خواهی، هیچ‌کس حق ندارد بیاید، پیغمبر هم فرمود من ملاقات ندارم، هیچ‌کس نباید بیاید، به‌غیر از علی. اگر نه آن‌ها می‌رفتند، این اولی، دومی، این‌ها خب همه‌اش می‌رفتند، ممنوع اعلام شد. حالا پیغمبر رفته آن‌جا در کوه حرا، این‌قدر گریه می‌کرد. چرا؟ این مکه را بت‌کده کرده‌بودند. کوه حرا یک‌جایی است آن‌جا مافوق آن، مکه را می‌دید در ظاهر، حالا بعد از چهل‌روز آن‌موقعی‌که پیغمبر رفت به معراج، حالا آن‌جا پیداست. حالا من بگویم مدینه یک‌خرده زشت است، آن‌جا یک‌جایی است از آن‌جا ندا تولید می‌شود، آن‌جا به‌اصطلاح خداست، خدا را کسی نمی‌بیند، پیغمبر هم رفت آن‌جا. خب، بالاخره با خدا یک حرف‌هایی زد، حالا خدا با زبان علی دارد با پیغمبر صحبت می‌کند. گفت خدایا این پسر عمم علی است؟ گفت نه، من می‌بینم تو علی را دوست داری، به زبان علی با تو صحبت می‌کنم. حالا خدا یک تشریفات به‌جا آورد، من الان چند وقت است گفتم، شماها هم نمی‌شنوید، خدا یک سیب داد به این پیغمبر، گفت یا رسول‌الله می‌خواهی بخور، گفت می‌خواهم با علی بخورم. آن‌وقت همه‌شما همه چیزها را خوردید، سیبها را نخوردید. من به آن پسرم هم می‌گویم، خب، بابا جان سیب را بخور. من قسم خوردم اگر از سیب بهتر بود، خدا یک میوه دیگر را به او می‌داد. حالا تا گفت، دید نصفش نیست، حالا نصف را برداشت. حالا از معراج آمد، امیرالمؤمنین به او گفت کجا رفتی، کجا رفتی. تمام مسافرت پیغمبر را امیرالمؤمنین گفت، گفت یا علی یک‌چیزی است به‌قول ما، حالا این‌را من می‌گویم عجیب است، یک سیب به ما دادند، گفت یک‌مرتبه دیدیم نصفش نیست، امیرالمؤمنین دست کرد در جیبش گفت بیا، جفت کرد، درست شد، آخر اگر یک نصفه دیگر باشد جفت نمی‌شود، گفت یامحمد، (صلوات)، به شما امر می‌شود از جانب خدا، خیلی تند است بگویم، دارد امر خدا را علی‌بن‌ابوطالب می‌داند، می‌خواهد امر بکند، این خیلی مشکل است شماها این‌را هضمش کنید، این‌را نگه‌دار، باید بروی کوه حرا، چهل‌روز آن‌جا هستی، حالا وقتی‌که آمدی، این نصفش را خودت بخور، نصفش را بده به خدیجه، این عصاره تمام خلقت است. آن‌وقت زهرا به‌وجود آمد، چه دارید می‌گویید؟ کجا می‌گویید؟ چه‌کار ما داریم می‌کنیم، قربانتان بروم، فدایتان بشوم.

حالا حرف من این‌است، حالا این‌است که آدم نمی‌کشد می‌گوید که این ام‌السلمه داشت آب می‌ریخت توی یک ظرفی، آب داشت می‌ریخت، پیغمبر برگشت. حالا این‌چه می‌شود؟ این‌چه می‌شود آخر؟ این‌همه رفته آن‌جا، این‌همه رفته در بهشت، رفته همه‌جا را سیر کرده، آخر، با این‌جور درنمی‌آید که. حالا قربانتان بروم، حالا خب همین پیغمبر است، نمی‌خواهم جسارت کنم، من می‌خواهم بگویم تمام خلقت باید تعظیم به علی بکند، حالا مگر نکرد؟ حالا این سیب را آورده، دارد می‌رود آن‌جا، دیوار خم می‌شود، یک دیواری بود می‌گفتند چندین‌سال همین‌طور خم بود، به پیغمبر سلام می‌کرد، ریگها به پیغمبر سلام می‌کردند، من می‌خواهم بگویم چرا تا حالا نمی‌کردند؟ حرف دارم، چرا تا حالا نمی‌کردند؟ چرا حالا می‌کنند؟ خدا دارد، خود پیغمبر می‌خواهد، علی از خودش بالاتر باشد، به تمام آیات، من بی‌دین از دنیا بروم، من یک ذراتی از محبت آن‌ها دارم، دلم می‌خواهد همه‌شما از من بهتر باشید، حالا پیغمبر نمی‌خواهد علی از او بهتر باشد؟ چرا نمی‌فهمی حرف مفت از توی دهانت در می‌آید؟ خود پیغمبر می‌خواهد باشد. قربانت بروم، این حرف‌ها یعنی‌چه؟ خواست پیغمبر، امیرالمؤمنین است، پس من می‌گویم این‌ها سلام کردند، می‌گویی چطور بوده؟ حالا پیغمبر کمتر است؟ نه. خود امیرالمؤمنین می‌گوید من با صد و بیست و چهار هزار پیغمبر آمدم، خود پیغمبر هم می‌گوید آدم در گِلش بوده‌است، من نبی بودم. مگر ما می‌خواهیم بگوییم این پایین‌تر یا بالاتر است؟ چه دارید می‌گویید؟ این حرف‌ها نیست که، این‌ها دو نورند، اگر ما این حرف‌ها را داریم می‌زنیم، نمی‌گوییم که، این اسلام به پیغمبر ابلاغ شد، اگر نه پیغمبر هم ولی است. آن علی است، این‌هم ولی است، اسلام به این مبدل شد. مثل این‌است که الان شما می‌خواهی یک آپارتمان بسازی، روح این یک‌حرف دیگری است. اسلام به پیغمبر چه شد؟ ابلاغ شد، اگر نه این‌ها قربانتان بروم، چرا هست، حالا ببین من چه می‌گویم، اگر می‌خواهی پیغمبر را بشناسی، الان من یک‌حرف به تو می‌زنم، الان می‌خواهی پیغمبر را بشناسی، یا علی، ببینم شناختی یا نه؟ پیغمبر امرش است، گفت: «الیوم اکملت لکم دینکم»، این‌را قبول داشته‌باشید، حالا هرکس این حرف را قبول ندارد، امر پیغمبر را قبول ندارد، اهل‌جهنم است. فهمیدید چه می‌گویم؟

حالا پیغمبر را شناختی؟ من خوب پیغمبر را می‌شناسم یا نه؟ چه دارید می‌گویید؟ بعضی‌ها می‌گویند حاج‌حسین پیغمبر را از امیرالمؤمنین بالاتر کرده، من کی‌ام که بالا پایین کنم؟ من چه‌کار می‌توانم بکنم؟ تو باید بفهمی، «انا و علی من شجرة واحدة»، این‌ها یک شجره واحده‌اند، این‌ها همه‌شان یک نورند، این پنج‌تن، دوازده‌امام، چهارده‌معصوم، همه‌شان یک نورند؛ اما به هر کدامشان هم خدای تبارک و تعالی یک سمت داده‌است، به امیرالمؤمنین یک سمت داده‌است. مثلاً به امام‌رضا می‌گوید رزاق رزق است. یعنی هرکس مشهد برود روزی‌اش بهتر می‌شود؛ 70 اما مشهد برود!

به تمام آیات قرآن، من یک‌دفعه رفتم در فکر که چطور می‌شود ما بی‌دین می‌رویم با زیارت حضرت‌رضا؟ حالا سالی یک‌دفعه این رفقا ما را می‌برند، خدا عاقبتشان را به‌خیر کند، حالا رفتیم توی فکر که هر دفعه امام‌رضا را زیارت کنی، هفتاد حج، هفتاد عمره دارد. خب، هر حج و عمره‌ که خدا آدم را می‌آمرزد. ما هم گفتیم از خودش بپرسیم، به خودش قسم، که خودش همه خلقت است، ما آمدیم رفتیم بیرون، دیدیم امام‌رضا آن‌جاست و رفتیم سلام کردیم. گفتم آقا، من می‌خواهم یک‌چیز از شما بپرسم. اشاره کرد، گفتم آقا، این زیارت شما را این نور چشمت، ولی‌الله‌الاعظم، اگر نباشد همه عالم فروزان می‌شود، گفته‌است زیارت پدرم، هفتاد حج، هفتاد عمره است. چطور می‌شود ما بی‌دین می‌رویم؟ به‌دینم، به آیینم، گفت این‌ها کارشان است می‌آیند این‌جا، بفرما، رد کرد، کجا رد می‌کنی؟ خودم دیدم والله، من که البته یکی دو دفعه رفته‌ام، در هیچ قهوه‌خانه‌ای نرفتم، مثل یک حیوان می‌رفتم آن‌جا، این‌ها یک‌چیزی می‌آوردند جلوی من می‌انداختند. اما خودم دیدم یک‌مرتبه دوید همچین کرد، دو تا خانم آمد، همچین می‌کرد، انگار چشم دوتا دارد، چهار تا هم قرض می‌کرد نگاه به آن خانم می‌کرد، گارسون می‌گویند؟ چه می‌گویند؟ این‌ها که در مهمان‌خانه‌ها خدمت می‌کنند، چه‌کار می‌کنند؟ شمال می‌روند، ممال می‌روند، یک زیارت هم می‌کنند. این از زیارتمان، چه دارید می‌گویید؟

به‌دینم که دین اسلام است، به‌وجود خود این فاطمه [معصومه] که وجودش به همه خلقت می‌ارزد، خود حضرت به‌من گفت، حسین، فلانی، مردم زیارت می‌کنند قبر ما را، اطاعت نمی‌کنند امر ما را. خب، همین‌جور است که تو مکه‌ات و منایت و زیارت کربلایت و زیارت امام‌رضایت همه هیچ‌چیز است که می‌گوید بی‌دین از دنیا می‌روی، چرا؟ با امر نمی‌روی. خب، مگر رئیس‌مذهب ما نیست؟ یکی آمد خدمتش، گفت فلانی تو ما را خوشحال کردی، مادر ما را هم خوشحال کردی، خدا را هم خوشحال کردی. [گفت] من چه کردم؟ گفت یک همسایه داشتی، چیزی نداشت، رفتی یک‌دستی به گَل و گوشه این مالیدی، تو می‌روی؟ چطور می‌روی؟ چه‌چیزی می‌بری؟ به چه‌کسی خدمت کرده‌ای؟ حاجت چه‌کسی را برآورده کرده‌ای؟ این آقا می‌گفت یک‌نفر می‌گوید من ده‌دفعه کربلا رفته‌ام، خب، می‌رود در و پنجره‌ها را [می‌بوسد]، الان دید در و پنجره‌بوس هستید، در و پنجره قشنگ برایتان درست کرده‌است. الان دید در و پنجره‌بوس هستید، یک در و پنجره تجددی برایتان درست کرده‌است، آقای محمود آقا و آقای آسیا و آقای نمی‌دانم چه. آره، بردند آن‌جا، برو همان را ببوس و بیا، این‌قدر مردم نه خرند، کره خرند، می‌گفت همین‌جور می‌بوسیدند، کره‌خر خب، بابایش هم مثل خودش است، هم بابایش می‌بوسد، هم خودش، چه‌چیز را می‌بوسی؟ این حاج محمود آقا در مکه همه‌کاره بود، خب من البته نمی‌گویم چه‌کسی، از من خیلی توقع نداشته‌باشید، ما به یکی گفتیم ترویزیون، گفت بابا اول اسمش را بلد شو، تلویزیون است، گفتم خب من وارد نیستم که، خب حالا، این آمد پیش ما و با پسرمان آقای حاج‌محمد آقا رفیق است، یعنی مکه می‌روند و می‌آیند، این آمد پیش ما، گفت ما این [ضریح] را درست می‌کنیم و به سمع آقای‌چیز هم رسانده‌ایم و گفتم والله، حاج محمود آمدی پیش من، من عقیده‌ام به‌غیر شماست، عقیده من این‌است، گفتم تا این‌را روی قبر امام‌حسین می‌گذاری، امام‌حسین داد می‌زند، داد: 75 این چیست گذاشته‌اید روی من؟ برو ببین خانه ندارد خانه برایشان بخر، آن‌هایی که جهاز ندارند جهاز بهشان بده، آن بیچاره‌ها، بنده‌خدا که سرمایه‌اش را از دست داده، برو به این‌ها بده. این چیست گذاشتی روی قبر من؟ پا شد یارو از گیر ما فرار کرد. چیست؟ چه‌خبر است؟ در و پنجره‌بوس، کجا می‌روی؟

من نمی‌گویم نرو، کربلا این‌را هم بگویم، هرکسی داشته‌باشد نرود، اگر مقامش بهشت و فردوس هم باشد، آن‌جا اجاره‌نشین است، باید یک‌دفعه کربلا بروی، اما کربلا برو، تو خودت یک‌مشت بلایی، برداشته‌ای رفته‌ای آن‌جا، سخی هستی که نیستی، چشمت را حفظ می‌کنی؟ نه، دروغ نمی‌گویی که می‌گویی، چشم‌باز که هستی، رفیق‌باز که هستی، پیرو خلق که هستی، کجا می‌روی آن‌جا؟ قربانت بروم، فدایت بشوم، عزیز من.

حالا رفتی، چه می‌خواهی؟ به‌من بگو، همین خوب‌هایتان، یک خواستی خودتان دارید می‌خواهید. (صلوات)

خلاصه قربانتان بروم، آخرین حرف من این‌است که باید مستقل شوید. ان‌شاءالله مستقل که شدید، بیایید در محدوده، این محدوده، محدوده حضرت‌زهراست، خدا شما را محبوب قرار می‌دهد. حالا که محبوب قرار داد، امام‌صادق هم می‌گوید حالا هرکس این‌را نخواست دروغ می‌گوید ما را می‌خواهد. شرط مستقل بودن یکی‌اش این‌است که پیرو بدعت‌گذار نباشی، یکی‌اش این‌است محبت دنیا نداشته‌باشی، یکی‌اش این‌است که دنیا به امر شما باشد، نه شما به امر دنیا، یکی‌اش این‌است نگاه که می‌خواهی بکنی آن‌جا که خدا گفته بکن، یکی‌اش این‌است گوش به ساز و آواز ندهی.

یک‌نفر بود آمد خدمت امام‌صادق گفت آقاجان، ما یک همسایه داریم یهودی است، به‌قول ما توالتمان به اتاقش چسبیده است، این ساز می‌زند. گفت وای بر تو، پنبه بگذار در گوشت نشنوی. یکی گوش به ساز و آواز ندهی، یکی عزیز من، قربانتان بروم، به‌فکر فقرا باشید. ما با این آقای فرحزاد این چند وقتها صحبت شد، می‌آید، تشریف می‌آورد، این‌ها از آن طلبه‌های پیش از انقلابند، ما با این‌ها رفیقیم، صحبت شد که چه‌کاری است که در دنیا از هر کاری بالاتر است؟ گفت هدایت، گفتم سخاوت، آن احمدی مجتهد است، آن‌هم می‌آید. گفتم وقتی تو سخی شدی، هدایت‌گر هم هستی، بعد آن‌وقت گفتم، گفتم ثوابی از این بهتر نیست. چرا؟ خدا می‌گوید من یک صفاتی دارم به‌نام صفات‌الله، به کسی می‌دهم که سخی باشد. کجا می‌گوید من صفات را به هدایت‌کننده می‌دهم؟

پس قربانتان بروم، حالا خدای تبارک و تعالی را قبول داشته‌باش. می‌گوید صد تا این‌جا به تو می‌دهم، هزار تا آن‌جا، 80 جانم، شما از وقت دنیایتان بیایید استفاده کنید.

قربانتان بروم، من تمام مدت عمرم هر کجا رفتم، با امر رفتم، حالا هم شما جوانان‌عزیز یک پرچم امر داشته‌باشید، هر کجا خدا و پیغمبر می‌گوید اطاعت کنید، هر کجا [نمی‌گوید] نکنید. آخر، قیامت را من دیده‌ام، هر کس با پرچمش می‌آید، تمام این پرچم‌دارها با پرچمشان می‌آیند، محمدرضا شاه با پرچمش می‌آید، آقای‌خمینی هم با پرچمش می‌آید، هر کس با پرچمش می‌آید. به تمام آیات قرآن، تمام این پرچم‌ها محزون است مگر کسی‌که زیر پرچم ولی‌الله‌الاعظم، امام‌زمان باشد، کسی‌که زیر پرچم امیرالمؤمنین باشد، آن‌وقت آن‌ها همه‌اش صف، صف است، آن‌وقت آن‌ها هر کدامشان در صف‌ها باید ان‌شاءالله، امید خدا، جواب بدهند. مثلاً من یک‌شب خواب دیدم که یک کامپیوتر جهانی است، آن‌وقت این کامپیوتر هر کس با مریدهایش باید بیاید. بعد آن‌ها همه یک‌چیز دستشان بود. آن‌وقت این‌ها آمدند و یک‌وقت گفت مثلاً طرفدارهای فلانی بیایند. به تمام آیات قرآن، تمام شماها، این‌که دستتان بود، مثل همین کتابها، حضرت فرمود سالم، همه سالم بودند. اما حالا من می‌گویم، قربانتان بروم، ناسالم نباشید. به تمام آیات قرآن، آن‌وقت گفت پرونده‌های بهاءالدینی را بیاور، فهمیدی چه می‌گویم؟

پس ان‌شاءالله، امید خدا، حرف آخر من این‌است که، جانم، شما در محدوده بیایید. یک‌زمانی بشود، خیلی خلاصه کلاه سر ما می‌رود. خدا رحمت کند حاج‌شیخ‌عباس را می‌گفت، کسانی هستند که قیامت فقط پشت دستشان را دندان می‌گیرند، چیزی برای آن‌جا نداده‌است. قربانتان بروم، ببین حالا هم که خدا می‌گوید دین روی دوش سه‌نفر است، اول می‌گوید عالم ربانی، کسی عالم ربانی را قبول نداشته‌باشد خیلی کارش بد است، بعد می‌گوید دارای سخی، بعد می‌گوید فقیر صابر. قربانتان بروم، شماها دین روی دوشتان است؛ اما پولت را ندهی لهو و لعب بخری، پولت را بده به فقرا، پولت را بده به مردم، من خجالت می‌کشم دیگر این حرف‌ها را بزنم، دین روی دوش توست. (صلوات)

آره، قربانتان بروم، چه‌چیزی برایتان بگویم؟ ان‌شاءالله از این‌جا که می‌روید این کتابها را هر کس ندارد از ایشان بگیرد، حواله‌تان هم به حضرت‌عباس اگر تا آخرش را نخوانید، باید تا آخرش را بخوانید. چون‌که حضرت فرمود این مصحف حضرت‌زهراست. هر کس این کتاب را تا آخرش نخوانده، پشت به مصحف کرده‌است، چرا؟ یک‌نفر بود مست بود، امام‌صادق داشت می‌رفت یک‌دفعه پشتش را کرد به امام‌صادق، گفت هر چند مستی، پشت به ما نکن. حالا هر کاری می‌خواهی بکن.

قربانتان بروم، حالا من یک‌چیز دیگر هم به شما جوانها بگویم، خطاب می‌شود به داوود، یا داوود، من گنه‌کارها را از صدیقین بهتر می‌خواهم. یعنی شما جوان که الان گناه کردی؛ به‌قول ما [سر] داوود سوت کشید، گفت شکمهایشان به پشتشان چسبیده، توی بیابانها می‌ریزند. گفت این‌ها برای بهشت می‌کنند، اما گنه‌کار آمده می‌گوید خدایا من را بیامرز. پس شماها را از صدیقین بهتر می‌خواهد، اما گناه کردید، دیگر گناه را تکرار نکن 85 که ان‌شاءالله، امید خدا گناه نکنید. خدا خیلی شما را جوانها دوست دارد، چرا شما خدا را دوست ندارید؟ چرا سخی نیستید که خدا محبوب خودش قرارتان بدهد؟

ان‌شاءالله دلم می‌خواهد این حرف‌ها، همین‌جا، جای دیگر نیست، این حرف‌ها را قدردانی کنید و من هم یک‌قدری خسته شدم، ان‌شاءالله بنا شده این آقا بیاید، ان‌شاءالله به فیض شما را می‌رساند، حالا یک ده دقیقه دیگر می‌آید، من خسته شدم. (صلوات)

یا علی

ارجاعات

  1. و اما الحوادث الواقعة، فارجعوا فیها الی رواة احادیثنا
  2. به معنی چهارپایانی همچون اسب و الاغ
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه