منتخب: سلمان فارسی: تفاوت بین نسخهها
(تمیزکاری متن و اصلاح نیم فاصله) |
|||
سطر ۵: | سطر ۵: | ||
'''امیرالمؤمنین علی {{علیه}} کفواً أحد است. حضرتزهرا {{علیها}} کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشتهباشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.''' | '''امیرالمؤمنین علی {{علیه}} کفواً أحد است. حضرتزهرا {{علیها}} کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشتهباشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.''' | ||
==گفتار متقی{{ارجاع|[[غلامان ولایت]] 76 (دقیقه 12) و [[آخرالزمان یا شر الازمنه]] 80 (دقیقه 42 و 44) و [[اقیانوس ولایت]] 83 (دقیقه 22)}}== | ==گفتار متقی{{ارجاع|[[غلامان ولایت]] 76 (دقیقه 12) و [[آخرالزمان یا شر الازمنه]] 80 (دقیقه 42 و 44) و [[اقیانوس ولایت]] 83 (دقیقه 22)}}== | ||
+ | <section begin="گفتار متقی" /> | ||
{{صوت منتخب|salman}} | {{صوت منتخب|salman}} | ||
سطر ۲۸: | سطر ۲۹: | ||
{{یا علی}} | {{یا علی}} | ||
− | + | <section end="گفتار متقی" /> | |
+ | ==ارجاعات== | ||
[[رده: منتخب 1402]] | [[رده: منتخب 1402]] |
نسخهٔ ۱۱ اوت ۲۰۲۴، ساعت ۱۶:۰۶
السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمةالله و برکاته
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) کفواً أحد است. حضرتزهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشتهباشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.
گفتار متقی[۱]
من امروز میخواهم راجعبه یکی از غلامان ائمه (علیهمالسلام)؛ یعنی سلمان صحبت کنم که ما هم غلام اینها باشیم، بفهمیم که یک غلام چقدر ارزش پیدا میکند. امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، چه اشرافی به یکی از غلامان خودش دادهاست؛ اما زحمت دارد. مگر این سلمان نیست؟ تاریخش را بخوانید! سلمان ایرانی است، بچّه اطراف شیراز است. حالا در آنجا که هست، پدرش کافر است، فهمید که سلمان دو هوایه شده و در یک حرفهایی رفتهاست، او را در چاه انداخت، یک نانی به او میداد. سلمان متوسّل شد و از آنجا نجات پیدا کرد. آمد و گیر دو تا راهب افتاد. این راهب مُرد و گیر یک راهب دیگر افتاد. حالا آمده و گیر یک زن یهودی افتادهاست. باباجان! ببین سلمان چقدر تقوا دارد؟ امر یک زن یهودی را اطاعت میکند؛ اما ما لاشخوریم، هر کجا شد میخوریم. حالا که اینهمه سلمان سختی کشیده و صدمه خورده، چقدر رنج برده؛ اما عناد ندارد. به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) امر شد. جبرئیل نازلشد: یا محمّد! بلند شو! علی (علیهالسلام) را بردار! برو سلمان را بخر و بیاور! جبرئیل هم در اختیار شماست. من به جبرئیل آنچیزی که بتواند ایجاد کند را دادم.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) با امیرالمؤمنین (علیهالسلام) و جبرئیل آمدند، درون باغ رفتند، سلمان میگوید: آقایان! خوش آمدید! مشرّف فرمودید! یکچیزی زیر پایشان انداخت، اینها نشستند، حالا سلمان نمیداند که اینها چه کسانی هستند؟ به آنها میگوید: آقایان! این خانم من گفته که هر چه میوه پای درخت ریختهاست، را بخورم! من بروم اجازه بگیرم، شما از بسکه خوب هستید، ببینم اجازه میدهد که من یک میوهای برای شما از درخت بچینم؟ رفت و گفت: ای خانم! دو سه تا مهمان خیلی عزیز برایم آمده، اجازه میدهید که از این باغ شما و از این درختهایت یک میوهای بچینم؟ تا حالا که گفتی از پادرختیها بخور! من خوردم؛ زن یهودی اجازه داد. وقتی نزد آنها آمد، به سلمان گفتند: برو به خانمت بگو پیش ما بیاید! وقتی زن یهودی آمد، گفتند: این غلام را میفروشی؟ گفت: نه! گفتند: چرا؟ گفت: قیمتش خیلی زیاد است. گفتند: هر چه بخواهی بگو! ما به تو میدهیم. گفت: من چند صد درخت رَشمیخرما و چقدر هم خرمایسیاه میخواهم. گفتند: باشد، جبرئیل فوراً این درختها را به اذن خدا خلق کرد. آنها به زن یهودی دادند، سلمان را خریدند و آوردند. عزیز من! ببین سلمان هر چند یهودی است، اما مالش را بیخود نمیخورد. [۲]
حالا تمام خلقت و تمام عالم را سلمان به رسولخدا (صلیاللهعلیهوآله) میفروشد. آنها میفهمند چهکسی را بخرند؟ سلمان از هیچ ملامتی روگردان نیست. به او میگویند: ریش تو بهتر است یا دُم سگ؟ گفت: هر کسیکه از پل صراط بگذرد. شما به چند نفر خودتان را فروختید، ادّعا هم میکنید، ادّعای متدیّنی میکنی. مگر تسبیح و ریش و عبا چیزی است؟ اینکه خریدار ندارد. خودت رفتی اینرا خریدی. خدا، پیامبر (صلیاللهعلیهوآله)، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) و جبرئیل میآیند که سلمان را بخرند.
سلمان خودش را نفروختهاست، اگر شما هم دربست در آخرالزّمان خودتان را به خلق نفروشید، والله! شما را خریدهاست، خودتان حالیتان نیست. از کجا بفهمیم که ما را خریدهاست؟ از اینکه محبّت دنیا نداری، خدا را بیشتر از پول میخواهی، انفاق داری، تولیدت توحید است. تولیدت کلام خداست، نَفَست نَفَس خداست، فکرت هیجانی نیست، هر کاری بخواهی بکنی، قدری تفکّر میکنی. هر کاری بخواهی بکنی، میبینی خدا و پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) راضی است یا نه؟ رضایت خدا را به رضایت خودت ترجیح میدهی. [۳]
شما باید تصرّف ماورایی داشتهباشید؛ نه تصرّف دنیایی. سلمان در محدوده است که تا حتی حیوانها هم به امرش هستند، دنیا به امر سلمان است. آن شکارها به امرش میآیند و آنها را ذبح میکند. از سنگها به امرش آتش بیرون میآید. بعد از اینکه شکارها را میپزد و میخورند، باز دوباره به امر او زنده میشوند و میروند. هم جان میدهد و هم جان میگیرد. چرا؟ کسیکه کامل امر را اطاعت کند، امیرالمؤمنین علی یعسوبالدّین، وصیّ رسولالله، از آنچه خودش دارد به او میدهد. [۴]
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) آمد از آنجا برود. گفت: سلمانجان! دیگر اینکار را نکن! گفت: چشم! حالا علی (علیهالسلام) دارد چه میبیند؟ میداند که اگر اینکار را هم بکند، اینها قبول نمیکنند. یک عدّهای عناد دارند، نمیخواهند از ما قبول کنند. کاری که ابراهیم کرده، سلمان کرده، کاری نکردهاست. وقتی آهوها جفت زدند و رفتند. به سلمان گفتند: ما نمیدانستیم که تو سِحر هم بلد هستی، عجب ساحری هستی! حالا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) اینرا میداند که گفت: سلمانجان! اینکار را نکن! عصارهاش را به او گفت که اینها ایمان نمیآورند. [۵]
شما که میخواهید سلمان شوید، باید یقینِ به خدا و پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) و ولایت داشتهباشید. اینها یکی هستند. بیا فرمان ببر! سلمان دید دارد پدرش امر میکند که تو در همین ایمانت بمان! دید پدرش اشتباه میکند، مخالفت پدر را کرد. این پدر، امرِ آن پدر حقیقی یعنی امیرالمؤمنین (علیهالسلام) است. شما اینرا بدانید که اگر شما امر پدر و مادرتان را اطاعت میکنید؛ در واقع امر امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را اطاعت میکنید، امر خدا را اطاعت میکنید، امر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را اطاعت میکنید؛ پس امر، بالاتر از پدر و مادر است. [۶]
من خودم یادم میآید که در باغ زنبیلآباد مثل همان سلمان بودم. دو ماه در باغ بودم، اگر یک انجیر، یک انگور، یک انار من در دهانم گذاشتم، به دین یهودی بمیرم. من دیدم خدا دارد مرا میبیند. چند تا شریک هم آمدند که در باغ یکخُرده علف برای مالهای [حیوان سواری] آقای تولیت بچینند. من نیامدم که انار و انجیر و این میوهها را بخورم. گفتم مال کیست که بخورم؟ حالا به این سلمانعزیز میگوید که تو آن میوهها که پای درختهاست را بخور! باغ خیلی بزرگ است. همینجور این انجیرها اینطوری شدهبود، انگار آدم را صدا میزد. انارهای شیرین اینجور باز شدهبود که آدم حظّ میکرد؛ اما نگاه به آن نمیکردم، میدیدم جواب نمیتوانم بدهم. تو هرکاری میکنی، باید جوابگو باشی.
والله! من نمیخواهم خودم را افشا کنم. عزیز من! میخواهم بگویم که بهمن میگویند از کجا به اینجا رسیدی؟ من به جایی نرسیدهام. خب، مال حرام نخوردم، امر خدا را اطاعت کردم، خدا هم بهمن عنایتی کردهاست. تو به خیالت از نماز شب یا روزه به اینجا رسیدم؟ نه والله! آخر روزهای که تو یکدانه غیبت کنی، روزهات حرام است و روزه نیستی، کجا من از روزه به اینجا رسیدم؟ این فکرها را بیندازید دور! از خداشناسی به اینجا میرسی؛ یعنی بدانید دنیا نظم دارد، عالم تنظیم است، عزیز من! تنظیم را بههم نزن! تو رفتی مال حرام خوردی، تنظیم را بههم زدی. کار غیر امر کردی، تنظیم را بههم زدی. تو تنظیم بههمزن هستی، توجّه کن! عزیز من! کار حرام نکن! شکمت مال حرام را نپذیرد! [۷]
ارجاعات
- ↑ غلامان ولایت 76 (دقیقه 12) و آخرالزمان یا شر الازمنه 80 (دقیقه 42 و 44) و اقیانوس ولایت 83 (دقیقه 22)
- ↑ غلامان ولایت 76 و شرط احسنالخالقین شدن؛ اطاعت ولایت و بیزاری از دنیا 73 و عناد 76
- ↑ آخرالزمان یا شر الازمنه 80
- ↑ کتاب امیرالمؤمنین؛ ولایت را بهتر بشناسیم
- ↑ اذنالله شدن و ایرادی نبودن شیعه 75
- ↑ آدم شدن 76
- ↑ اقیانوس ولایت 83