منتخب: شهادت امام حسین 3: تفاوت بین نسخه‌ها

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو
سطر ۷: سطر ۷:
 
{{صوت منتخب|shahadate-imam-hossein-3}}
 
{{صوت منتخب|shahadate-imam-hossein-3}}
  
حالا ببین شما اگر امر را اطاعت کنید، به کجا می‌رسید؟ ما هنوز یک ‌قدری خیلی توجّه نداریم. نمی‌گویم نمی‌فهمید که به شما بربخورد! مگر اصحاب امام‌ حسین {{علیه}} چه‌ کار کردند؟ فرمان امام را بردند. ما هم داریم می‌گوییم: بابا! امام خلق نیست، امام حجّت خداست، کسی حجّت نمی‌شود. بیایید امر امام را اطاعت کنید! امر این ‌است گناه نکنید! غشّ در معامله نکنید! حتّی‌الإمکان به فقرا برسید! در خانه‌ خوش‌اخلاق باشید! با پدر و مادرتان خوب باشید! امر آن‌ها را اطاعت کنید! زیر بغل پیرمردی را بگیرید! شما اگر اطاعت امر کردید، اطاعت خدا را هم کردید، اطاعت امام ‌زمان {{عج}}، قرآن و ولایت را هم کردید. {{ارجاع|تارعنکبوت 85}}
+
حالا نوبتِ خود امام ‌حسین {{علیه}} شد. امام‌ حسین {{علیه}} رُو به لشکر کرد و فرمود: باباجان! آخر، تقصیر من چیست؟! شما ما را دعوت کردید، ما آمدیم؛ تقصیر من چیست؟! جرم من چیست؟! یک ‌دفعه گفتند: {{متمایز|«بُغضاً لِأبیک»}}: بُغضی که با پدرت داریم. امام‌ حسین {{علیه}} بنا کرد گریه‌ کردن. چرا گریه کرد؟! دید همه این‌ها کافر شده‌اند. عزیز من! قربان‌تان بروم، ببین من دارم می‌گویم که چک باید امضا داشته ‌باشد، امضایش ولایت است. وقتی امام‌ حسین {{علیه}} دید این‌ها می‌گویند {{متمایز|«بغضاً لِأبیک»}}، برای این‌ها گریه کرد که همه کافر شدند؛ آن‌وقت امام‌ حسین {{علیه}} دست به شمشیر کرد.
  
ببین [در زیارت عاشورا] اصحاب را جزء اولاد آورده ‌است. آیا می‌فهمید یا نمی‌فهمید؟ {{متمایز|«السلام علی أولاد الحسین و أصحاب‌ الحسین.»}} اصحابش را هم جزء اولادش آورده، کاری کنید اصحاب‌ حسین {{علیه}} باشید! خدایا! نگهم‌دار! اصحابِ کَس دیگری نباشید! {{ارجاع|عاشورای 93}}
+
روایت صحیح داریم: یک حمله به میمنه [سمت راست لشکر] و یک حمله هم به میسره [سمت چپ لشکر] کرد، دوازده‌ فرسخ لشکر را صفّ‌آرایی کرد؛ همه را در دروازه ‌کوفه ریخت. خبر به ابن‌زیاد دادند: ابن‌زیاد! چه نشسته‌ای؟! امام حسین {{علیه}} تمام لشکر را پَرت ‌و پَلا کرد، لشکر را در دروازه‌ کوفه ریخت. ابن‌زیاد از تخت پایین آمد و سجده کرد. به او گفتند: سجده می‌کنی؟! گفت: از دو لب رسول ‌الله {{صلی}} شنیدم: وقتی به حسینِ من حمله می‌کنند، یک حمله می‌کند و مردم را در دروازه‌ کوفه می‌ریزد، آن‌وقت حسین نیم‌ ساعت دیگر بیشتر زنده نیست. فدایتان شوم، عزیز من! دانستن به غیر از عمل است. آقاجان! می‌داند، ببین چطور آگاه است! گفت: برگردید!  
  
چه ‌کسی توان به اصحاب ‌امام ‌حسین {{علیه}} داد؟! اِشراف به آن‌ها داد. وقتی‌که آن‌ها جان‌شان را در اختیار امام‌ حسین {{علیه}} گذاشتند، همان ‌است دیگر، جان‌شان را در اختیار خدا گذاشتند. مگر در زیارت امام‌ حسین {{علیه}} نمی‌خوانید؟! ای اصحاب رسول ‌الله! ای اصحاب ‌امیرالمؤمنین! ای اصحاب زهرای مرضیه! یعنی اصحاب‌ امام‌ حسین {{علیه}}، اصحاب دوازده ‌امام، چهارده ‌معصوم {{علیهم}} هستند، اصحاب خدا هستند. ببین این‌ها به کجا رسیدند؟! بیایید این‌طوری شوید! این اسم و رسم‌ها که این‌جا هست، ما برای خودمان درست کردیم. آقای‌ فلان! آقای‌ فلان! آقای ‌مهندس فلان! نمی‌دانم چه و چه؟! همه این آقایی‌ها کنار می‌رود. چرا کنار می‌رود؟!
+
امام‌ حسین {{علیه}} برگشت. یک‌ قدری گویا امام‌ حسین {{علیه}} خستگی به او اثر کرده ‌بود، چه بگوییم؟! هر چه بگوییم کفر درباره امام می‌گوییم. یک تکیه‌ای زد که یک نَفَسی بکشد. یک‌ دفعه ابن‌سعد صدا زد: حرمله! مگر قلب حسین را نمی‌بینی؟! حرمله تیری رها کرد، آمد به قلب امام‌ حسین {{علیه}} نشست. خون بیرون زد، روایت داریم: امام‌ حسین {{علیه}} از این‌طرف تیر را نتوانست در آورد، از پشت درآورد. امام‌ حسین {{علیه}} در ظاهر بی‌توان شد.
  
ببین این بلال است، این غلام‌ سیاه است، آن زهیر است، عثمانی است. ببین آقایی این ‌است! حالا امام ‌زمان {{عج}} می‌فرماید: {{متمایز|«السلام علیک یا مطیع لله و لرسوله عبدالصّالح»}} پدر و مادرم به‌ قربانت! این است اسم و رسم؛ بیایید قربان‌تان بروم، این‌طوری بشویم! چطور شدند این‌طوری شدند؟ این‌ها از دنیا گذشتند و جان‌شان را در اختیار امام‌زمان‌شان گذاشتند، شما هم همین‌طور باشید! خودتان را نبینید! ریاست‌تان را نبینید! سوادتان را نبینید!
+
حالا این‌ها چه‌ کار می‌کنند؟! این‌ها یک ‌دفعه هجوم آوردند و هلهله کردند؛ هجوم آوردند. شمر قرار گذاشت و گفت: هر موقع که من سر حسین را جدا کردم، {{متمایز|«الله ‌أکبر»}} می‌گویم. وقتی شمر سر امام‌ حسین {{علیه}} را جدا کرد، {{متمایز|«الله‌ أکبر»}} گفت، هفتاد هزار نفر {{متمایز|«الله أکبر»}} گفتند.
 +
حالا امام ‌حسین {{علیه}} وقتی جنگ می‌کرد، فقط می‌گفت {{روایت|«لا حولَ و لا قوّةَ إلّا بالله العلیّ العظیم»}}. زینب {{علیها}} صدای امام‌ حسین {{علیه}} را می‌شنید و دلش خوش بود. یک ‌وقت زینب {{علیها}} دید صدا نمی‌آید و زمین کربلا دارد می‌لرزد. توجّه پیدا کرد، روی تلّ زینبیه آمد.
  
این‌که می‌گوید: {{روایت|«انتظار الفرج، أفضل العبادة»}} یعنی‌ چه؟! آیا ما فهمیدیم؟! انتظار الفرج همین‌ است که همین‌طور {{متمایز|«یا حجّة‌بن‌الحسن»}} بگوییم؟! نه! انتظار الفرج این ‌است: امام‌ زمان! ما هیچ نداریم، یک جان داریم، می‌خواهیم فدایت کنیم. انتظار الفرج این ‌است که مثل اصحاب ‌امام‌ حسین {{علیه}}، آرزو ببریم که جان‌مان را فدای امام‌زمان‌مان کنیم. {{ارجاع|نعمت ولایت، اشراف، عبادت، ذوق اطاعت (اشراف در خلقت، مضطرّ ولایت) 76}}  
+
ابن‌سعد آن‌جا فرمان‌فرما بود. زینب {{علیها}} گفت: {{متمایز|«یابن‌السّعد! أیقتل أبی‌عبدالله!»}} از کجا زینب {{علیها}} این درس را گرفته‌ بود؟! از مادرش زهرا {{علیها}}. وقتی علی {{علیه}} را به ‌مسجد بردند و طناب‌ گردنش انداختند، زهرای‌ عزیز {{علیها}} رفت و گفت: دست از علی {{علیه}} بردارید؛ وگرنه نفرین می‌کنم. ستون‌ها از جا حرکت کرد، مدینه به لرزه درآمد.
عزیزان من! فدایتان بشوم! مواظب باشید فردای‌ قیامت که می‌شود ما دست خالی نرویم، چند دفعه بگویم فدایتان بشوم؟! فدای ولایت‌تان بشوم! ولایت فدایی می‌خواهد، مگر اصحاب امام‌ حسین {{علیه}} فدای ولایت نشدند؟ چرا ما این‌طوری شدیم؟! والله، بالله، آن‌ها ما را رنگ کردند، ما خودمان را بَزَک کردیم! سخاوت خیلی مبنا دارد؛ اما پایه اوّلش همین ‌است، اگر شما از پول‌تان گذشتید، خیلی سخاوت کردید، خیلی کاری کردید؛ این پایه اوّلش است؛ آن‌وقت این مرتبه دارد، مگر اصحاب امام‌ حسین {{علیه}} سخی نبودند؟! جان‌شان را فدای امام‌ زمانِ خود کردند.  
 
  
شما باید سخی باشید؛ اما تا چه ابعادی؟ تا این‌که جان‌تان را فدای امام ‌زمانِ خود بکنید. الآن آمادگیِ جان ‌فدا کردن داشته‌ باشید! آن‌وقت همان هستید. عزیزان من! این‌ همه می‌گویم سخاوت، سخاوت! این ‌است؛ اما اگر یک مؤمنی این حرف‌ها را قبول کند، مال در نزدش چیزی نیست، وقتی‌که شما تا حدّ جان برای امر ولایت پیش آمدید، دیگر مال در نزدتان ارزش ندارد. {{ارجاع|شکر 78}}  
+
حالا هم زینب {{علیها}} دارد با ابن‌سعد گفتگو می‌کند، زمین کربلا دارد می‌چندد [می‌لرزد]. زمین امر [اعلام آمادگی] می‌کند که زینب! اشاره کنی همه این‌ها را زیرورو می‌کنم. حالا زینب {{علیها}} دارد امر را اطاعت می‌کند. یک ‌دفعه ابن‌سعد بنا کرد گریه‌کردن، های های گریه کرد. گفت: لشکر! کار حسین را تمام کنید! حالا منظورم سر این ‌است: ببین خباثت چیست؟! چه خباثتی است؟! حالا حسین {{علیه}} را کشتند! عمر سعد دستور داد: خیمه‌ها را آتش بزنید! {{ارجاع|عاشورا 77}}
  
{{درباره متقی|یکی از خواهش‌هایم از امام‌ حسین {{علیه}} این ‌بود که دفاع از ولایت کنم. حسین‌جان! گفتم: هیچ‌ چیزی هم نمی‌خواهم، فقط می‌خواهم مادرت به ‌من یک لبخند بزند. آن لبخندی که به ‌من می‌زند، از همه‌ چیز بالاتر است؛ از بهشت و فردوس بالاتر است، من لبخند مادرت را می‌خواهم، جزء آن‌ها نباشم که نیامدند، جزء آن‌هایی باشم که آمده باشم. {{ارجاع|ایجاد 87}}
+
حالا امام‌ حسین {{علیه}}، عباس {{علیه}} را از دست داده، علی‌اکبر و علی‌اصغر {{علیهما}} را از دست داده، عون و جعفر {{علیهما}} را از دست داده، بچّه‌های آقا امام‌ حسن {{علیهم}} را از دست داده. همه این‌ها را داده و در قتل‌گاه افتاده، می‌فرماید: {{روایت|«إلهی! رِضاً بِرضائک، تسلیماً لِأمرک»}}؛ یعنی چنان جاذبه خدا امام‌ حسین {{علیه}} را گرفته که این مصیبت‌ها در مقابل جاذبه محبّت خدا کَأنّه خیلی چیزی نیست. ببین دلم می‌خواهد این‌جا خیلی دقّت بفرمایید! من نمی‌گویم چیزی نیست؛ یعنی بخواهم این‌ها را سَبُک کنم؛ اما عظمت خدا، مافوق همه این‌هاست. این‌ها، همه خلق خدا هستند. خود حضرت ‌ابوالفضل {{علیه}}، خود این‌ها، خلق خدا هستند و عظمت خدا حرف دیگری است.
  
خدایا! ما را به اصحاب امام حسین {{علیه}} ببخش! {{ارجاع|حضرت ابوالفضل 85}}  
+
چنان امام‌ حسین {{علیه}} در جاذبه خدا قرار گرفته ‌است که اصلاً انگار مصیبت این‌ها چیزی نیست، تازه حال پیدا کرده ‌است. علمای ‌اعلام نوشتند، ائمه  {{علیهم}} هم گفتند: هر چه مصیبت از برای امام‌ حسین {{علیه}} زیادتر می‌شد، امام‌ حسین {{علیه}} برّاق‌تر می‌شد؛ چون امام‌ حسین {{علیه}} از نور خداست؛ اما نور خدا که حدّ ندارد، دوباره به او نورفشانی می‌شود. امام‌ حسین {{علیه}} برّاق‌تر می‌شد، می‌دید به وظیفه‌اش عمل کرده‌ است.
 +
 
 +
حالا تو امام ‌حسین {{علیه}} را پیش یعقوب یا پیش آدم بگذار! امام‌ حسین {{علیه}} عین پدر بزرگ‌وارش است، عین علی {{علیه}}. حالا وقتی تیر به پای امیرالمؤمنین {{علیه}} رفته، پیغمبر {{صلی}} می‌فرماید: هر وقت علی {{علیه}} نماز می‌خوانَد، تیر را از پایش دربیاورید! عدّه‌ای هستند که ولایت در قلب‌شان خطور نکرده و اگر هم خطور کرده ‌باشد، ولایت‌شان حلقی است. {{توضیح|من گفتم ولایت سه‌جور است: یکی حلقی است، یکی تجاری است، یکی هم القایی است. نمی‌گویم این‌ها ولایت ندارند؛ اما ولایت‌شان القایی نیست.}} می‌گویند: علی {{علیه}} حالی‌اش نشد. تو داری چه می‌گویی؟ امام که خواب ندارد. امام، حالی نشدن ندارد. اگر خدا حالی‌اش نیست، علی {{علیه}} هم حالی‌اش نیست. این‌ها اتّصال به نور خدا هستند. مگر نور خدا خاموش‌ شدنی است؟ این نور همیشه دارد نورفشانی می‌کند. مگر نور خدا قطع می‌شود؟ این‌ها نور خدا هستند.
 +
 
 +
حالا تیر را از پایش درمی‌آورند، مثل این‌که یک ‌ذرّه جایی را بخارانند. آن محبّت و جاذبه خدا چنان علی {{علیه}} را گرفته که اصلاً پایش را هم قطع کنند، خیلی چیزی نیست. امام ‌حسین {{علیه}} هم همین‌طور بود. چنان در جاذبه خدا قرار گرفت که اصلاً آن مصیبت‌ها چیزی نیست. تا نچشید نمی‌فهمید، باید به شما بچشانند تا ببینید این حرف‌ها درست ‌است یا نه؟ {{ارجاع|ناراحتی از حرف خلق (کوثر) 74}}
 +
 
 +
[[فرمایشات منتخب|فهرست فرمایشات منتخب]]
  
 
{{یا علی}}
 
{{یا علی}}

نسخهٔ ‏۱۵ ژوئیهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۱:۲۵

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة الله و برکاته

امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) کفواً أحد است. حضرت‌ زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.

گفتار متقی[۱]

حالا نوبتِ خود امام ‌حسین (علیه‌السلام) شد. امام‌ حسین (علیه‌السلام) رُو به لشکر کرد و فرمود: باباجان! آخر، تقصیر من چیست؟! شما ما را دعوت کردید، ما آمدیم؛ تقصیر من چیست؟! جرم من چیست؟! یک ‌دفعه گفتند: «بُغضاً لِأبیک»: بُغضی که با پدرت داریم. امام‌ حسین (علیه‌السلام) بنا کرد گریه‌ کردن. چرا گریه کرد؟! دید همه این‌ها کافر شده‌اند. عزیز من! قربان‌تان بروم، ببین من دارم می‌گویم که چک باید امضا داشته ‌باشد، امضایش ولایت است. وقتی امام‌ حسین (علیه‌السلام) دید این‌ها می‌گویند «بغضاً لِأبیک»، برای این‌ها گریه کرد که همه کافر شدند؛ آن‌وقت امام‌ حسین (علیه‌السلام) دست به شمشیر کرد.

روایت صحیح داریم: یک حمله به میمنه [سمت راست لشکر] و یک حمله هم به میسره [سمت چپ لشکر] کرد، دوازده‌ فرسخ لشکر را صفّ‌آرایی کرد؛ همه را در دروازه ‌کوفه ریخت. خبر به ابن‌زیاد دادند: ابن‌زیاد! چه نشسته‌ای؟! امام حسین (علیه‌السلام) تمام لشکر را پَرت ‌و پَلا کرد، لشکر را در دروازه‌ کوفه ریخت. ابن‌زیاد از تخت پایین آمد و سجده کرد. به او گفتند: سجده می‌کنی؟! گفت: از دو لب رسول ‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) شنیدم: وقتی به حسینِ من حمله می‌کنند، یک حمله می‌کند و مردم را در دروازه‌ کوفه می‌ریزد، آن‌وقت حسین نیم‌ ساعت دیگر بیشتر زنده نیست. فدایتان شوم، عزیز من! دانستن به غیر از عمل است. آقاجان! می‌داند، ببین چطور آگاه است! گفت: برگردید!

امام‌ حسین (علیه‌السلام) برگشت. یک‌ قدری گویا امام‌ حسین (علیه‌السلام) خستگی به او اثر کرده ‌بود، چه بگوییم؟! هر چه بگوییم کفر درباره امام می‌گوییم. یک تکیه‌ای زد که یک نَفَسی بکشد. یک‌ دفعه ابن‌سعد صدا زد: حرمله! مگر قلب حسین را نمی‌بینی؟! حرمله تیری رها کرد، آمد به قلب امام‌ حسین (علیه‌السلام) نشست. خون بیرون زد، روایت داریم: امام‌ حسین (علیه‌السلام) از این‌طرف تیر را نتوانست در آورد، از پشت درآورد. امام‌ حسین (علیه‌السلام) در ظاهر بی‌توان شد.

حالا این‌ها چه‌ کار می‌کنند؟! این‌ها یک ‌دفعه هجوم آوردند و هلهله کردند؛ هجوم آوردند. شمر قرار گذاشت و گفت: هر موقع که من سر حسین را جدا کردم، «الله ‌أکبر» می‌گویم. وقتی شمر سر امام‌ حسین (علیه‌السلام) را جدا کرد، «الله‌ أکبر» گفت، هفتاد هزار نفر «الله أکبر» گفتند. حالا امام ‌حسین (علیه‌السلام) وقتی جنگ می‌کرد، فقط می‌گفت «لا حولَ و لا قوّةَ إلّا بالله العلیّ العظیم». زینب (علیهاالسلام) صدای امام‌ حسین (علیه‌السلام) را می‌شنید و دلش خوش بود. یک ‌وقت زینب (علیهاالسلام) دید صدا نمی‌آید و زمین کربلا دارد می‌لرزد. توجّه پیدا کرد، روی تلّ زینبیه آمد.

ابن‌سعد آن‌جا فرمان‌فرما بود. زینب (علیهاالسلام) گفت: «یابن‌السّعد! أیقتل أبی‌عبدالله!» از کجا زینب (علیهاالسلام) این درس را گرفته‌ بود؟! از مادرش زهرا (علیهاالسلام). وقتی علی (علیه‌السلام) را به ‌مسجد بردند و طناب‌ گردنش انداختند، زهرای‌ عزیز (علیهاالسلام) رفت و گفت: دست از علی (علیه‌السلام) بردارید؛ وگرنه نفرین می‌کنم. ستون‌ها از جا حرکت کرد، مدینه به لرزه درآمد.

حالا هم زینب (علیهاالسلام) دارد با ابن‌سعد گفتگو می‌کند، زمین کربلا دارد می‌چندد [می‌لرزد]. زمین امر [اعلام آمادگی] می‌کند که زینب! اشاره کنی همه این‌ها را زیرورو می‌کنم. حالا زینب (علیهاالسلام) دارد امر را اطاعت می‌کند. یک ‌دفعه ابن‌سعد بنا کرد گریه‌کردن، های های گریه کرد. گفت: لشکر! کار حسین را تمام کنید! حالا منظورم سر این ‌است: ببین خباثت چیست؟! چه خباثتی است؟! حالا حسین (علیه‌السلام) را کشتند! عمر سعد دستور داد: خیمه‌ها را آتش بزنید! [۲]

حالا امام‌ حسین (علیه‌السلام)، عباس (علیه‌السلام) را از دست داده، علی‌اکبر و علی‌اصغر (علیهماالسلام) را از دست داده، عون و جعفر (علیهماالسلام) را از دست داده، بچّه‌های آقا امام‌ حسن (علیهم‌السلام) را از دست داده. همه این‌ها را داده و در قتل‌گاه افتاده، می‌فرماید: «إلهی! رِضاً بِرضائک، تسلیماً لِأمرک»؛ یعنی چنان جاذبه خدا امام‌ حسین (علیه‌السلام) را گرفته که این مصیبت‌ها در مقابل جاذبه محبّت خدا کَأنّه خیلی چیزی نیست. ببین دلم می‌خواهد این‌جا خیلی دقّت بفرمایید! من نمی‌گویم چیزی نیست؛ یعنی بخواهم این‌ها را سَبُک کنم؛ اما عظمت خدا، مافوق همه این‌هاست. این‌ها، همه خلق خدا هستند. خود حضرت ‌ابوالفضل (علیه‌السلام)، خود این‌ها، خلق خدا هستند و عظمت خدا حرف دیگری است.

چنان امام‌ حسین (علیه‌السلام) در جاذبه خدا قرار گرفته ‌است که اصلاً انگار مصیبت این‌ها چیزی نیست، تازه حال پیدا کرده ‌است. علمای ‌اعلام نوشتند، ائمه (علیهم‌السلام) هم گفتند: هر چه مصیبت از برای امام‌ حسین (علیه‌السلام) زیادتر می‌شد، امام‌ حسین (علیه‌السلام) برّاق‌تر می‌شد؛ چون امام‌ حسین (علیه‌السلام) از نور خداست؛ اما نور خدا که حدّ ندارد، دوباره به او نورفشانی می‌شود. امام‌ حسین (علیه‌السلام) برّاق‌تر می‌شد، می‌دید به وظیفه‌اش عمل کرده‌ است.

حالا تو امام ‌حسین (علیه‌السلام) را پیش یعقوب یا پیش آدم بگذار! امام‌ حسین (علیه‌السلام) عین پدر بزرگ‌وارش است، عین علی (علیه‌السلام). حالا وقتی تیر به پای امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) رفته، پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌فرماید: هر وقت علی (علیه‌السلام) نماز می‌خوانَد، تیر را از پایش دربیاورید! عدّه‌ای هستند که ولایت در قلب‌شان خطور نکرده و اگر هم خطور کرده ‌باشد، ولایت‌شان حلقی است. (من گفتم ولایت سه‌جور است: یکی حلقی است، یکی تجاری است، یکی هم القایی است. نمی‌گویم این‌ها ولایت ندارند؛ اما ولایت‌شان القایی نیست.) می‌گویند: علی (علیه‌السلام) حالی‌اش نشد. تو داری چه می‌گویی؟ امام که خواب ندارد. امام، حالی نشدن ندارد. اگر خدا حالی‌اش نیست، علی (علیه‌السلام) هم حالی‌اش نیست. این‌ها اتّصال به نور خدا هستند. مگر نور خدا خاموش‌ شدنی است؟ این نور همیشه دارد نورفشانی می‌کند. مگر نور خدا قطع می‌شود؟ این‌ها نور خدا هستند.

حالا تیر را از پایش درمی‌آورند، مثل این‌که یک ‌ذرّه جایی را بخارانند. آن محبّت و جاذبه خدا چنان علی (علیه‌السلام) را گرفته که اصلاً پایش را هم قطع کنند، خیلی چیزی نیست. امام ‌حسین (علیه‌السلام) هم همین‌طور بود. چنان در جاذبه خدا قرار گرفت که اصلاً آن مصیبت‌ها چیزی نیست. تا نچشید نمی‌فهمید، باید به شما بچشانند تا ببینید این حرف‌ها درست ‌است یا نه؟ [۳]

فهرست فرمایشات منتخب

یا علی

دیگر ببینید

شهادت امام حسین

شهادت امام حسین 2

شهادت امام حسین 4

ارجاعات

  1. عاشورای ۷۷ (دقیقه ۴۲) و ناراحتی از حرف خلق (کوثر) ۷۴ (دقیقه ۴۲)
  2. عاشورا 77
  3. ناراحتی از حرف خلق (کوثر) 74
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه