منتخب: ورود امام رضا به نیشابور: تفاوت بین نسخهها
(صفحهای تازه حاوی «{{بسم الله}} '''السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة الله و برکاته''' ''...» ایجاد کرد) |
|||
سطر ۱۳: | سطر ۱۳: | ||
شهر به شهر آمدند، امام را احترام کردند، تا به نیشابور رسیدند. مردم هم خیلی استقبال کردند؛ خانههایشان را مرتّب کردند، خدمت امام آمدند و او را دعوت کردند. مأمون از استقبال مردم ترسید؛ کلاً بنیعبّاس از ائمه {{علیهم}} خیلی میترسیدند، منصور هم کسی را درِ خانه امام صادق {{علیه}} گذاشت، که حتّی یک نفر هم نرود از امام سؤال کند و امام حرف بزند. امام صادق {{علیه}} فرمود: بنیعبّاس بیشتر از بنیامیّه، ما را اذیّت کردند؛ چونکه بنیعبّاس، اکثرِ ما را کشتند و منافق بودند. | شهر به شهر آمدند، امام را احترام کردند، تا به نیشابور رسیدند. مردم هم خیلی استقبال کردند؛ خانههایشان را مرتّب کردند، خدمت امام آمدند و او را دعوت کردند. مأمون از استقبال مردم ترسید؛ کلاً بنیعبّاس از ائمه {{علیهم}} خیلی میترسیدند، منصور هم کسی را درِ خانه امام صادق {{علیه}} گذاشت، که حتّی یک نفر هم نرود از امام سؤال کند و امام حرف بزند. امام صادق {{علیه}} فرمود: بنیعبّاس بیشتر از بنیامیّه، ما را اذیّت کردند؛ چونکه بنیعبّاس، اکثرِ ما را کشتند و منافق بودند. | ||
− | + | ببین چهطور علیبنموسی الرّضا ارکان را احترام میکند؟ در صورتیکه والله، خودش ارکان دین است؛ اما ارکان را احترام میکند. چه جور ارکان را اطاعت میکند؟ حالا در نیشابور آمده، خلاصه تمام میلیونرها، میلیاردرها یا کمتر و زیادتر، با تشریفات جلوی حضرت آمدند، میخواهند اسم در کنند که حضرت، خانه ما آمده؛ همه میگویند: خانه ما بیا! امام فرمود: هر کجا شترم برود؛ چون امام خانه هر کسی برود، بقیّه میگویند که چرا خانه ما نیامدی؟! اصلاً یک انفجاری ایجاد میشود. اینجاست که دوباره مردم سقوط کردند. بعضی از منافقها گفتند: ببین امام هم اختیارش را به شترش داده است! نمیفهمند! آخر ما ولایت را نمیفهمیم. ما باید فقط تسلیم باشیم، به چون و چرای ولایت و امام کار نداشته باشیم. اینجا اینطور شده، آنجا آنطور شده؛ تو روی بیعقلی خودت میآوری. | |
این شتر مثل شتر امام سجّاد {{علیه}} است، مثل ذوالجناح است. وقتی امام سوارش شده، آن انسانیّت وجود مبارک امام به این حیوان اثر کرده است. امام رضا {{علیه}} مانند جدّش رسول الله {{صلی}} است که وقتی از مکّه به مدینه هجرت فرمود، هر کسی میگفت به خانه ما بیایید، حضرت به وحی الهی فرمود: هر کجا شترم برود؛ چون او از طرف خدا مأمور است. | این شتر مثل شتر امام سجّاد {{علیه}} است، مثل ذوالجناح است. وقتی امام سوارش شده، آن انسانیّت وجود مبارک امام به این حیوان اثر کرده است. امام رضا {{علیه}} مانند جدّش رسول الله {{صلی}} است که وقتی از مکّه به مدینه هجرت فرمود، هر کسی میگفت به خانه ما بیایید، حضرت به وحی الهی فرمود: هر کجا شترم برود؛ چون او از طرف خدا مأمور است. | ||
− | حالا شتر از شهر بیرون رفت، یک خانه گِلی و کوچکی آنجا بود، زنی بود که شوهر نداشت، بچّه یتیم داشت؛ شتر زانو زد. امام فرمود: یا اُمّاه! اجازه میدهی که ما داخل خانهات شویم؟ گفت: افتخار میکنم. امام میخواهد حُجّتاللّهیاش را معلوم کند. آن زن برایش سیب آورد، حضرت آن را خورد و هستهاش را در باغچه خانه انداخت، فوراً درختی شد و سیب داد. درخت باید سه سال طول بکشد تا میوه بدهد. حالا هر کسی از آن سیب میخورد، فوری شفا میگرفت. برگهایش را به حیوان میدادند، میخورد و خوب میشد. | + | حالا شتر از شهر بیرون رفت، یک خانه گِلی و کوچکی آنجا بود، زنی بود که شوهر نداشت، بچّه یتیم داشت؛ شتر زانو زد. امام فرمود: یا اُمّاه! اجازه میدهی که ما داخل خانهات شویم؟ گفت: افتخار میکنم. امام میخواهد حُجّتاللّهیاش را معلوم کند. آن زن برایش سیب آورد، حضرت آن را خورد و هستهاش را در باغچه خانه انداخت، فوراً درختی شد و سیب داد. درخت باید سه سال طول بکشد تا میوه بدهد. حالا هر کسی از آن سیب میخورد، فوری شفا میگرفت. برگهایش را به حیوان میدادند، میخورد و خوب میشد. باباجانِ من! ولایت شفاست! اگر ما ولایت داشته باشیم! والله، سالم هستیم. |
− | + | این زن، بچّه یتیم داشت، امام میخواهد یک بیچارهای را باچاره کند. این بنده خدا خلاصه به نوایی رسید. عزیز من! تو با مشهد و مکّه رفتنت، باید کسی را به یک نوایی برسانی. فلانی گفته: من دوازده دفعه به مکّه رفتم، میخواهم امام زمان {{علیه}} را در منا ببینم، آره! تو امام زمانت را در منا دیدی؟! امام زمان {{عج}} از تو بیزار است، کجا امام زمان {{عج}} را میتوانی ببینی؟! تو که خانهات مثل کاخ است، امام خانه تو بیاید چه کار کند؟! تو این خانه را از کجا ساختی؟! بیشتر این خانهها مجهول المالک است. فردا که امام زمان {{عج}} میآید، خوبها به او برمیگردند. | |
− | حالا | + | حالا ببین آن زنی که تمام اهل نیشابور به او توجّهی نمیکردند، امام دلش را خوش میکند. کجا شما ارکان خدا را حفظ کردید؟! کجا امر را اطاعت میکنید؟! والله، اگر قوم و خویشی داشته باشید که از اولیای خدا هم باشد؛ اما به ظاهر مال دنیا نداشته باشد، به او توجّه نمیکنید؛ در عقد دختر و پسرتان دعوتش نمیکنید. دختر و پسرت دعوتش نمیکنی. اینها خودشان ارکاناند؛ اما دارد ارکان خدا را به ما دستور میدهد، همینطور امام رضا {{علیه}} دارد به ما میگوید که به هر کسی، امام و خلیفه نگویید. خلیفه خدا کسی است که تمام امکانات عالَم در قبضه قدرتش است، رشد درختان در قبضه قدرتش است، میوهها باید به اجازه او تولید شود، برگ درختان به اجازه او بریزد. درختی که امام رضا {{علیه}} آن را نشانده است، شفا میدهد؛ چون دست حضرت به آن خورده است. |
+ | حالا حضرت حرکت کرد، نوشتهاند: چندین هزار نفر، جمعیّت خیلی زیادی بوده، همه فرهیخته بودند، چندین هزار قلمدان طلا آنجا حاضر کردند و گفتند: حدیثی از جدّت، رسول الله {{صلی}} برای ما نقل کن! جگرم کباب است از دست آنهایی که به اصطلاح امام را میخواهند! نمیگویند از خودت بگو! نمیگویند تو حجّت خدایی و بالاتری! میگویند حدیثی از رسول الله {{صلی}} برای ما بگو! امام فرمود: {{روایت|«لا إله إلّا الله حِصنی، فَمَن دَخل حَصنی أمِن مِن عذابی، بِشرطها و شُروطها وَ أنا مِن شُروطها»}}؛ شرط {{متمایز|لا إله إلّا الله}} ما خانواده هستیم؛ یعنی {{متمایز|لا إله إلّا الله}} بدونِ ما، {{متمایز|لا إله إلّا الله}} نیست. یعنی اصل، ولایت است. خدا میگوید امر مرا اطاعت کن! در مقابل صفات من کرنش کن! مگر شیطان نیست که به خدا میگوید من تو را قبول دارم؟! نماز خواندم چهار هزار سال طول کشیده، هیچکس به جز تو لیاقت سجده ندارد، ایخدا! تو لیاقت سجده داری. خدا میگوید: گمشو! امر مرا اطاعت کن! {{ارجاع|شهادت امام حسن و امام رضا 85 و ولایت در خلقت کفو ندارد 80 و ولایت امر خداست (سرّ الله) 77 و کتاب ترجمه احکام}} | ||
+ | |||
+ | اگر شرط و شروط را قبول نداشته باشی، اصلاً {{متمایز|«لا إله إلّا الله»}} نگفتی؛ پس شروط امام از {{متمایز|«لا إله إلّا الله»}} بالاتر است. حرف بالا رفت! چرا؟ خودش دارد میگوید: {{متمایز|«بشرطها و شروطها»}}؛ یعنی خدا را که ما نمیتوانیم بشناسیم، خدا چیست که ما بشناسیم؟ اما خدا امرش است، امرش علیبنموسی الرّضا {{علیه}} است. میگوید: {{متمایز|«بشرطها و شروطها و أنا من شروطها»}} عزیز من! تو {{متمایز|«لا إله إلّا الله»}} گفتی، وارد قلعه شدی؛ اما شرط دارد. شرطش چیست؟ عزیز من! شرطش اطاعت است. اماممان را اطاعت کنیم. اگر شما واقع امرشان را اطاعت کردید، تأییدتان میکند. | ||
+ | |||
+ | مگر این عبدالعظیم حسنی نیست که خدمت امام میآید و عقایدش را میگوید؟! خیلی سر و ساده صحبت میکند، میگوید: یابن رسول الله! آمدم که عقایدم را به شما بگویم و جزء شیعههای شما باشم؛ واجبات را به جا میآورم و مُحرّمات را ترک میکنم، سیبی یا اناری از درخت بچینم، اگر شما بگویی نصفش حرام و نصفش حلال است، آن نصف حلال را میخورم و حرام را نمیخورم. حضرت فرمود: {{متمایز|«بشرطها و شروطها و أنا من شروطها»، شروط همیناست. {{ولایت عمل صالح است 78}} | ||
[[فرمایشات منتخب|فهرست فرمایشات منتخب]] | [[فرمایشات منتخب|فهرست فرمایشات منتخب]] |
نسخهٔ ۳۰ ژوئن ۲۰۲۴، ساعت ۰۵:۰۴
السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) کفواً أحد است. حضرت زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.
گفتار متقی[۱]
عزیزان من! منافق یک فکری خودش دارد، کاری در ظاهر به نام اسلام و دین میکند، اما مقصد دیگری دارد و میخواهد آن را عملی کند؛ این است که میگویم دنبال خلق و بدعتگذار نروید! هارون، امام موسی کاظم (علیهالسلام) را شهید کرد؛ حالا که پسرش مأمون به خلافت رسید، دید مردم دارند پنهانی به پدرش بد میگویند و او را لعنت میکنند؛ میخواست به ملّت بگوید که من این کاره نیستم؛ درست است که پدرم این کار را کرد، اما من مثل او نیستم؛ برای اینکه مردم او را بخواهند.
چهار نفر را دنبال امام رضا (علیهالسلام) فرستاد و به آنها گفت: علیبنموسی الرّضا (علیهالسلام) را با احترام بیاورید! شترش هر کجا خواست بایستد و علف بخورد! هر وقت خواست حرکت کند، اجازه دهید! مبادا یک تازیانه به شترش بزنید! شما در اختیار امام باشید، نه او در اختیار شما! احترامی میکند که ظاهرش اسلام و ولایت است، اما در باطن منافق است.
شهر به شهر آمدند، امام را احترام کردند، تا به نیشابور رسیدند. مردم هم خیلی استقبال کردند؛ خانههایشان را مرتّب کردند، خدمت امام آمدند و او را دعوت کردند. مأمون از استقبال مردم ترسید؛ کلاً بنیعبّاس از ائمه (علیهمالسلام) خیلی میترسیدند، منصور هم کسی را درِ خانه امام صادق (علیهالسلام) گذاشت، که حتّی یک نفر هم نرود از امام سؤال کند و امام حرف بزند. امام صادق (علیهالسلام) فرمود: بنیعبّاس بیشتر از بنیامیّه، ما را اذیّت کردند؛ چونکه بنیعبّاس، اکثرِ ما را کشتند و منافق بودند.
ببین چهطور علیبنموسی الرّضا ارکان را احترام میکند؟ در صورتیکه والله، خودش ارکان دین است؛ اما ارکان را احترام میکند. چه جور ارکان را اطاعت میکند؟ حالا در نیشابور آمده، خلاصه تمام میلیونرها، میلیاردرها یا کمتر و زیادتر، با تشریفات جلوی حضرت آمدند، میخواهند اسم در کنند که حضرت، خانه ما آمده؛ همه میگویند: خانه ما بیا! امام فرمود: هر کجا شترم برود؛ چون امام خانه هر کسی برود، بقیّه میگویند که چرا خانه ما نیامدی؟! اصلاً یک انفجاری ایجاد میشود. اینجاست که دوباره مردم سقوط کردند. بعضی از منافقها گفتند: ببین امام هم اختیارش را به شترش داده است! نمیفهمند! آخر ما ولایت را نمیفهمیم. ما باید فقط تسلیم باشیم، به چون و چرای ولایت و امام کار نداشته باشیم. اینجا اینطور شده، آنجا آنطور شده؛ تو روی بیعقلی خودت میآوری.
این شتر مثل شتر امام سجّاد (علیهالسلام) است، مثل ذوالجناح است. وقتی امام سوارش شده، آن انسانیّت وجود مبارک امام به این حیوان اثر کرده است. امام رضا (علیهالسلام) مانند جدّش رسول الله (صلیاللهعلیهوآله) است که وقتی از مکّه به مدینه هجرت فرمود، هر کسی میگفت به خانه ما بیایید، حضرت به وحی الهی فرمود: هر کجا شترم برود؛ چون او از طرف خدا مأمور است.
حالا شتر از شهر بیرون رفت، یک خانه گِلی و کوچکی آنجا بود، زنی بود که شوهر نداشت، بچّه یتیم داشت؛ شتر زانو زد. امام فرمود: یا اُمّاه! اجازه میدهی که ما داخل خانهات شویم؟ گفت: افتخار میکنم. امام میخواهد حُجّتاللّهیاش را معلوم کند. آن زن برایش سیب آورد، حضرت آن را خورد و هستهاش را در باغچه خانه انداخت، فوراً درختی شد و سیب داد. درخت باید سه سال طول بکشد تا میوه بدهد. حالا هر کسی از آن سیب میخورد، فوری شفا میگرفت. برگهایش را به حیوان میدادند، میخورد و خوب میشد. باباجانِ من! ولایت شفاست! اگر ما ولایت داشته باشیم! والله، سالم هستیم.
این زن، بچّه یتیم داشت، امام میخواهد یک بیچارهای را باچاره کند. این بنده خدا خلاصه به نوایی رسید. عزیز من! تو با مشهد و مکّه رفتنت، باید کسی را به یک نوایی برسانی. فلانی گفته: من دوازده دفعه به مکّه رفتم، میخواهم امام زمان (علیهالسلام) را در منا ببینم، آره! تو امام زمانت را در منا دیدی؟! امام زمان (عجلاللهفرجه) از تو بیزار است، کجا امام زمان (عجلاللهفرجه) را میتوانی ببینی؟! تو که خانهات مثل کاخ است، امام خانه تو بیاید چه کار کند؟! تو این خانه را از کجا ساختی؟! بیشتر این خانهها مجهول المالک است. فردا که امام زمان (عجلاللهفرجه) میآید، خوبها به او برمیگردند.
حالا ببین آن زنی که تمام اهل نیشابور به او توجّهی نمیکردند، امام دلش را خوش میکند. کجا شما ارکان خدا را حفظ کردید؟! کجا امر را اطاعت میکنید؟! والله، اگر قوم و خویشی داشته باشید که از اولیای خدا هم باشد؛ اما به ظاهر مال دنیا نداشته باشد، به او توجّه نمیکنید؛ در عقد دختر و پسرتان دعوتش نمیکنید. دختر و پسرت دعوتش نمیکنی. اینها خودشان ارکاناند؛ اما دارد ارکان خدا را به ما دستور میدهد، همینطور امام رضا (علیهالسلام) دارد به ما میگوید که به هر کسی، امام و خلیفه نگویید. خلیفه خدا کسی است که تمام امکانات عالَم در قبضه قدرتش است، رشد درختان در قبضه قدرتش است، میوهها باید به اجازه او تولید شود، برگ درختان به اجازه او بریزد. درختی که امام رضا (علیهالسلام) آن را نشانده است، شفا میدهد؛ چون دست حضرت به آن خورده است.
حالا حضرت حرکت کرد، نوشتهاند: چندین هزار نفر، جمعیّت خیلی زیادی بوده، همه فرهیخته بودند، چندین هزار قلمدان طلا آنجا حاضر کردند و گفتند: حدیثی از جدّت، رسول الله (صلیاللهعلیهوآله) برای ما نقل کن! جگرم کباب است از دست آنهایی که به اصطلاح امام را میخواهند! نمیگویند از خودت بگو! نمیگویند تو حجّت خدایی و بالاتری! میگویند حدیثی از رسول الله (صلیاللهعلیهوآله) برای ما بگو! امام فرمود: «لا إله إلّا الله حِصنی، فَمَن دَخل حَصنی أمِن مِن عذابی، بِشرطها و شُروطها وَ أنا مِن شُروطها»؛ شرط لا إله إلّا الله ما خانواده هستیم؛ یعنی لا إله إلّا الله بدونِ ما، لا إله إلّا الله نیست. یعنی اصل، ولایت است. خدا میگوید امر مرا اطاعت کن! در مقابل صفات من کرنش کن! مگر شیطان نیست که به خدا میگوید من تو را قبول دارم؟! نماز خواندم چهار هزار سال طول کشیده، هیچکس به جز تو لیاقت سجده ندارد، ایخدا! تو لیاقت سجده داری. خدا میگوید: گمشو! امر مرا اطاعت کن! [۲]
اگر شرط و شروط را قبول نداشته باشی، اصلاً «لا إله إلّا الله» نگفتی؛ پس شروط امام از «لا إله إلّا الله» بالاتر است. حرف بالا رفت! چرا؟ خودش دارد میگوید: «بشرطها و شروطها»؛ یعنی خدا را که ما نمیتوانیم بشناسیم، خدا چیست که ما بشناسیم؟ اما خدا امرش است، امرش علیبنموسی الرّضا (علیهالسلام) است. میگوید: «بشرطها و شروطها و أنا من شروطها» عزیز من! تو «لا إله إلّا الله» گفتی، وارد قلعه شدی؛ اما شرط دارد. شرطش چیست؟ عزیز من! شرطش اطاعت است. اماممان را اطاعت کنیم. اگر شما واقع امرشان را اطاعت کردید، تأییدتان میکند.
مگر این عبدالعظیم حسنی نیست که خدمت امام میآید و عقایدش را میگوید؟! خیلی سر و ساده صحبت میکند، میگوید: یابن رسول الله! آمدم که عقایدم را به شما بگویم و جزء شیعههای شما باشم؛ واجبات را به جا میآورم و مُحرّمات را ترک میکنم، سیبی یا اناری از درخت بچینم، اگر شما بگویی نصفش حرام و نصفش حلال است، آن نصف حلال را میخورم و حرام را نمیخورم. حضرت فرمود: {{متمایز|«بشرطها و شروطها و أنا من شروطها»، شروط همیناست. الگو:ولایت عمل صالح است 78