شرک به ولایت: تفاوت بین نسخه‌ها

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو
سطر ۲۶: سطر ۲۶:
 
حالا می‌گوید، برو یک دوست‌علی را بیاور. یک سفره بینداز، او را این‌جا بکش، این جفت، جفت بزند، غذایی که می‌خواهم بخورم به‌من بچسبد! [این] خلیفه اسلام [است]! کجا دنبال این می‌روید؟ حالا رفت، گفت: [آیا چنین] کسی هست [که دوست‌علی باشد]؟ گفت: جنگل یکی نامی هست به‌نام جُبِیر یا جدیر. گفت او را بیاورید، حالا که رفت او را بیاورد، هوا طوفانی شد. یک آسیاب بود، پناه بردند. جبیر گفت: من در این نمی‌آیم. این کسی‌که آسیابان است، دوست‌علی نیست، من نمی‌آیم. آمدند به این گفتند، گفت: این‌جا محل شیرهاست، این‌جا کنار جنگل است. این‌ها می‌آیند این‌جا بازی می‌کنند، جفت، جفت می‌زنند، قورتش می‌دهند. گفت به او گفتند: جبیر، این حیوانات تو را می‌خورند. حالا شاید برویم، منصور تو را ببخشد، تو جان خودت را این‌جوری از بین نبر. گفت نه، من جان می‌دهم و نمی‌خواهم منصور را ببینم. به حضرت‌عباس، آدم کسانی‌که نمی‌خواهد ببیند، عکسش را هم نمی‌خواهد ببیند. حالا یک‌وقت نگاه کردند، دیدند که این حیوانات همه دور جبیر می‌گردند و اشک می‌ریزند. پای جبیر را می‌بوسند، دست جبیر را می‌بوسند. کجایی عزیز من؟ حالا او را آن‌جا برد. گفت: دست از علی بردار. این‌است که من می‌گویم باید جان‌فدا کنی. خود فدا کردن هنوز به جایی نرسیدی، جان‌فدا کردن به جایی می‌رسی.  
 
حالا می‌گوید، برو یک دوست‌علی را بیاور. یک سفره بینداز، او را این‌جا بکش، این جفت، جفت بزند، غذایی که می‌خواهم بخورم به‌من بچسبد! [این] خلیفه اسلام [است]! کجا دنبال این می‌روید؟ حالا رفت، گفت: [آیا چنین] کسی هست [که دوست‌علی باشد]؟ گفت: جنگل یکی نامی هست به‌نام جُبِیر یا جدیر. گفت او را بیاورید، حالا که رفت او را بیاورد، هوا طوفانی شد. یک آسیاب بود، پناه بردند. جبیر گفت: من در این نمی‌آیم. این کسی‌که آسیابان است، دوست‌علی نیست، من نمی‌آیم. آمدند به این گفتند، گفت: این‌جا محل شیرهاست، این‌جا کنار جنگل است. این‌ها می‌آیند این‌جا بازی می‌کنند، جفت، جفت می‌زنند، قورتش می‌دهند. گفت به او گفتند: جبیر، این حیوانات تو را می‌خورند. حالا شاید برویم، منصور تو را ببخشد، تو جان خودت را این‌جوری از بین نبر. گفت نه، من جان می‌دهم و نمی‌خواهم منصور را ببینم. به حضرت‌عباس، آدم کسانی‌که نمی‌خواهد ببیند، عکسش را هم نمی‌خواهد ببیند. حالا یک‌وقت نگاه کردند، دیدند که این حیوانات همه دور جبیر می‌گردند و اشک می‌ریزند. پای جبیر را می‌بوسند، دست جبیر را می‌بوسند. کجایی عزیز من؟ حالا او را آن‌جا برد. گفت: دست از علی بردار. این‌است که من می‌گویم باید جان‌فدا کنی. خود فدا کردن هنوز به جایی نرسیدی، جان‌فدا کردن به جایی می‌رسی.  
  
السمه در جنگ معاویه بود، از آن‌جا آمد، به‌حساب یک جنگی با آقا امیرالمؤمنین بود. آن‌وقت دید علی {{علیه}} یک زمینی هست، حیوانات دنبال شکارها می‌دوند، تا این حیوان در این زمین می‌آید، مثلاً آن درنده‌ها پخش می‌شوند، نمی‌روند. جان من! عزیز من! خدا کند که بفهمید و بسوزید، من می‌فهمم و می‌سوزم، زمین که هنوز حسین تویش نیست؛ اما به اسم حسین، حیوان احترام می‌کند، تویش نمی‌آید، می‌گوید: من نجس هستم؛ اما شکار تویش می‌رود، آن‌جا حمایت می‌شود. زمینی که هنوز حسین تویش نیامده، دارد حیوانات را رهبری می‌کند. کجا می‌روی؟ کجا می‌روی؟ حالا هرثمه می‌گوید، [امیرالمؤمنین] آن‌جا رفت، به [محل شهادت] امام‌حسین، مرتب گریه کرد، گریه کرد، گفت: ای زمین، عن قریب است کسی در دل تو قرار بگیرد، این‌ها بی‌جواب و سوال در جنت، در بهشت بروند. حالا [هرثمه] آمد دید، امام‌حسین همانجا خیمه زده‌است. هرثمه پیش امام‌حسین رفت، قضایا را گفت. گفت: هرثمه، اگر می‌خواهی پی ما بیایی، خودت که می‌دانی و پدرم را دیدی، [بیا] اگر نمی‌خواهی برو. مبادا صدای «هل من ناصر» مرا بشنوی و نیایی، اهل جهنمی. هرثمه رفت. ببین، این بدبخت رفت. اما گفت: هرثمه، ما کشته می‌شویم، ما شهید می‌شویم. هرثمه رفت.  
+
السمه در جنگ معاویه بود، از آن‌جا آمد، به‌حساب یک جنگی با آقا امیرالمؤمنین بود. آن‌وقت دید علی {{علیه}} یک زمینی هست، حیوانات دنبال شکارها می‌دوند، تا این حیوان در این زمین می‌آید، مثلاً آن درنده‌ها پخش می‌شوند، نمی‌روند. جان من! عزیز من! خدا کند که بفهمید و بسوزید، من می‌فهمم و می‌سوزم، زمین که هنوز حسین تویش نیست؛ اما به اسم حسین، حیوان احترام می‌کند، تویش نمی‌آید، می‌گوید: من نجس هستم؛ اما شکار تویش می‌رود، آن‌جا حمایت می‌شود. زمینی که هنوز حسین تویش نیامده، دارد حیوانات را رهبری می‌کند. کجا می‌روی؟ کجا می‌روی؟ حالا السمه می‌گوید، [امیرالمؤمنین] آن‌جا رفت، به [محل شهادت] امام‌حسین، مرتب گریه کرد، گریه کرد، گفت: ای زمین، عن قریب است کسی در دل تو قرار بگیرد، این‌ها بی‌جواب و سوال در جنت، در بهشت بروند. حالا [السمه] آمد دید، امام‌حسین همانجا خیمه زده‌است. السمه پیش امام‌حسین رفت، قضایا را گفت. گفت: السمه، اگر می‌خواهی پی ما بیایی، خودت که می‌دانی و پدرم را دیدی، [بیا] اگر نمی‌خواهی برو. مبادا صدای «هل من ناصر» مرا بشنوی و نیایی، اهل جهنمی. السمه رفت. ببین، این بدبخت رفت. اما گفت: السمه، ما کشته می‌شویم، ما شهید می‌شویم. السمه رفت.  
  
 
حالا شما بیایید و یک‌قدری این گوشه و کنار [بروید]. این‌که من دارم می‌گویم مثلاً این‌چیزها را کنار بیندازید، آن‌وقت در این‌کارها می‌روید، آن، شما را باز می‌دارد. آره، امروز رئیس‌جمهور این‌جوری کرده، انتقاد کردند، گفتند که نمی‌دانم تو ایران را به فساد کشیدی، به‌من بده تا من هم بیشتر به فساد بکشم! همین‌جور عمرمان دارد می‌گذرد. باید عمر ماورایی در این حرف‌ها طی شود. حالا انصافاً، وجداناً، شما بیایید مباحثه به این حرف‌ها بکنید، ببینید چه‌خبر است، چه‌خبر است؟ این‌قدر این شیرها آمدند جسم امام‌حسین را حفاظت کردند. همین‌جور غرش می‌کردند، دور امام‌حسین می‌گشتند و گریه می‌کردند، تا این‌که بنی‌اسد آمدند. چرا؟ گفتند: مبادا جسارت به جسم امام‌حسین بشود. اما مسلمان‌ها، امام‌حسین را کشتند، سرش را بالای نی کردند. حالا می‌گویند یزید به ما جایزه بده. کجایی عزیز من؟ کجایی؟ ماوراء؛ یعنی تو اگر اینجوری باشی، به ماوراء اتصال هستی.  
 
حالا شما بیایید و یک‌قدری این گوشه و کنار [بروید]. این‌که من دارم می‌گویم مثلاً این‌چیزها را کنار بیندازید، آن‌وقت در این‌کارها می‌روید، آن، شما را باز می‌دارد. آره، امروز رئیس‌جمهور این‌جوری کرده، انتقاد کردند، گفتند که نمی‌دانم تو ایران را به فساد کشیدی، به‌من بده تا من هم بیشتر به فساد بکشم! همین‌جور عمرمان دارد می‌گذرد. باید عمر ماورایی در این حرف‌ها طی شود. حالا انصافاً، وجداناً، شما بیایید مباحثه به این حرف‌ها بکنید، ببینید چه‌خبر است، چه‌خبر است؟ این‌قدر این شیرها آمدند جسم امام‌حسین را حفاظت کردند. همین‌جور غرش می‌کردند، دور امام‌حسین می‌گشتند و گریه می‌کردند، تا این‌که بنی‌اسد آمدند. چرا؟ گفتند: مبادا جسارت به جسم امام‌حسین بشود. اما مسلمان‌ها، امام‌حسین را کشتند، سرش را بالای نی کردند. حالا می‌گویند یزید به ما جایزه بده. کجایی عزیز من؟ کجایی؟ ماوراء؛ یعنی تو اگر اینجوری باشی، به ماوراء اتصال هستی.  

نسخهٔ ‏۷ ژوئن ۲۰۲۴، ساعت ۱۰:۲۸

بسم الله الرحمن الرحیم
شرک به ولایت
کد: 10445
پخش صوت: پخش
دانلود صوت: دانلود
پی‌دی‌اف: دریافت
تاریخ سخنرانی: 1388-03-14
نام دیگر: قدردانی از کلام زهرا
تاریخ قمری (مناسبت): 10 جمادی‌الثانی

اعوذ بالله من الشیطان العین الرجیم،

العبد المؤید، الرسول‌المکرم، ابوالقاسم محمد

السلام علیک یا ابا عبدالله، السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته، السلام علی‌الحسین و علی‌بن‌الحسین و اولاد الحسین و رحمة‌الله و برکاته

رفقای‌عزیز، اگر توجه بفرمایند، امام‌صادق (علیه‌السلام) می‌فرماید که دور هم جمع می‌شوید که حرف ما را بزنید؟ شخصی می‌گوید: آری، می‌گوید: من غبطه به آن مجلس می‌خورم. ما حرف‌ها را باید یک‌قدری توجه کنیم، با توجه، آن کلام را درک کنیم. اگر آن کلام با توجه درک نشود، به نظر من آن کلام سازندگی ندارد، ما دلمان خوش است. دلخوشی با خیال، آن رضایت ائمه نیست. من می‌خواهم امروز به این کلام یک‌قدری توسعه بدهم؛ به خواست خود امام‌صادق، به خواست حضرت‌زهرا. مگر این دنیایی [نیست] که علی (علیه‌السلام) می‌فرماید به منزله استخوان خوک در دهان سگ خوره‌دار [است]؟ مگر این دور هم نشستن در این‌جا نیست؟ ما که الان در آسمان نیستیم، به‌غیر از دنیا نیستیم که ایشان یک‌چنین فرمایشی می‌فرماید. شما اگر تشخیص بدهید و تشخیص می‌دهید، این‌است که در همین دنیا دارد به تو می‌گوید: برو کنار. برو کنار، حرف ما را بزن. این نتیجه این حرف که من امروز زدم، [بدانید] این باز یک نتیجه‌ای است. دلم می‌خواهد خیلی توجه کنید.

خدای تبارک و تعالی هر مکانی را معلوم می‌کند. مکان‌ها دارد؛ حتی در بهشت، تا حتی در جهنم، تا حتی در دنیا. مکان‌هایی است، با شرافت است، مکان‌هایی است که بی شرافت است. من در یک‌جای دیگر گفتم، خودت باید مکان باشی. چرا امام‌صادق این‌جوری می‌گوید؟ معلوم می‌شود در دنیا، مکان‌هایی هست که امام غبطه به آن می‌خورد. والله، بالله، امام به تمام خلقت غبطه نمی‌خورد. من نمی‌خواهم الان یک‌حرفی بزنم. من والله، بی‌دین از دنیا بروم، اگر به‌دنیا غبطه بخورم. تازه وقتی می‌روم عمارت‌های خیلی مجلل را می‌بینم، نادانی آن‌ها را می‌بینم که این‌ها را دارند می‌سازند، نادانی آن پول‌هایی را می‌بینم که این‌ها دارند خرج می‌کنند. غبطه که نمی‌خورم؛ در باطنم هم تکذیب هم می‌کنم. امام‌صادق چه دارد می‌گوید؟ این کسی‌که یک‌ذره به امام‌صادق اتصال است، اینجور است. حالا امام‌صادق باید غبطه بخورد؟ چرا غبطه می‌خورد؟ نمی‌خواهم سوال کنم، چرا غبطه می‌خورد؟ من جواب سوال را می‌دهم که امام‌صادق چرا غبطه می‌خورد. چرا غبطه می‌خورد؟

والله، بالله غبطه می‌خورد به کسانی‌که حمایت از علی می‌کنند، حمایت از زهرا می‌کنند، حمایت از حسین می‌کنند. این مجلس اینجوری‌است. این مجلسی که اینجوری‌است امام‌صادق غبطه می‌خورد. آیا شما توجه فرمودید؟ آیا توجه دارید؟ همین‌جور بیشتر ما، ([البته] نه شما، خیلی‌ها، در خود ما هم هست) هنوز برخورد داریم. یک برخورد دلخوشی داریم که در این جلسه می‌آییم؛ اما من دلم می‌خواهد این برخوردهایتان کمال باشد. باز امام‌صادق تشکر می‌کند؛ اما با کمالش غیر از مجلس ماست. دوباره تکرار می‌کنم، غبطه می‌خورد. من عقیده‌ام این‌است که امام‌صادق دعا هم می‌کند. من عقیده‌ام این‌است که امام‌صادق به خواستش است. امام‌صادق؛ یعنی تمام ائمه، رئیس‌مذهب ماست. امام‌صادق، رئیس‌مذهب ماست؛ یعنی مذهب به‌دست ایشان اجرا می‌شود. هر کسی را خدای تبارک و تعالی یک سمت به او داده‌است. شما خیال نکن ائمه‌طاهرین بی‌کارند، خدا به هر کدامشان یک سمت داده [است]. سمت امام‌صادق، [این‌است که] رئیس‌مذهب است؛ یعنی ما باید رئیس مذهبمان را احترام کنیم.

بس‌که از این‌کار خوشم می‌آید نمی‌خواهم بگذرم، دوباره بگویم، تکرار کنم. پس گفتم در آسمان تا حتی در جهنم، کسانی هستند خوشند، کسانی هستند مخلد هستند، کسانی هستند می‌سوزند و دوباره آدم می‌شوند. در خود جهنم کسانی هستند که خوشند. آن‌ها اشخاصی هستند که کفارند که با امیرالمؤمنین به‌قول ما ضد نیستند، علی را دوست داشتند؛ اما به کلام «لا اله الا الله، محمد رسول‌الله، علی‌ولی‌الله» نرسیدند (صلوات)، خدا آن‌ها را حساب می‌کند. شما حساب بکن که مثلاً، خدای تبارک و تعالی به تمام خلقت نظر دارد تا حتی به مورچه‌ها، هر کدام از این‌هایی که در جهنم هستند، را دارد می‌گوید. چرا؟ اگر تسلط ندارد، چرا می‌گوید مردی را می‌آورند، [خدا] می‌گوید: از او گذشتم، [چون] یک‌کار با رحمی کرده‌است. الحمد لله، شکر رب‌العالمین، همه‌شما دارید کار با رحم می‌کنید. [ما] در عبادت توجه نداریم، در نعمت‌ها [که خدا به ما داده‌است] توجه نداریم، یک‌قدری توجه زیادتری داشته‌باشیم. خدا که گفته من یهودی را؛ یعنی کفاری که این‌جوری باشند را جهنم نمی‌برم، کارشان را یک‌قدری درست می‌کند. این آمده به یک بچه یهودی یک سیب داده، خدا او را می‌آمرزد. خدا، پاداش رحم می‌دهد، نه پاداش خلق. آیا توجه می‌کنید من چه می‌گویم؟ خدا پاداش رحم می‌دهد، نه پاداش شخص. این بچه بغلش بود، من دیدم. این خارجی‌ها بچه‌های بزرگی دارند، بغل می‌گیرند، آن‌وقت سر بچه آن‌طرف است. بچه کوچک نیست که اینجوری بغلش بگیری. بچه‌هایتان را بغل گرفتید که، دختر خانم کوچولوها را؟ اما آن‌ها بزرگند، آن‌وقت این سیب می‌خورد، این بچه مرتب پرواز می‌کرد، [آن سیب را] از پشت به او داد، اگر به مادرش می‌داد، قبول نمی‌شد. حالا خدا این‌را می‌آمرزد، چرا؟ من دارم توجه الهی را می‌گویم.

موسی هم همین‌است دیگر. من به شما بگویم، تا آخر عمرم می‌گویم و می‌میرم: خلق توجهش خیلی نیست؛ تا حتی انبیا باشد. توجهش قسمت‌بندی است. ببین، مثلاً به سلیمان یک قسمتی داده‌اند. مگر سلطنت سلیمان ارضی بود؟ ارضی مال علی است، ارضی مال حسین است، ارضی مال امام‌زمان است که این‌ها نور خدا هستند. همین‌جور که خدا تسلط به تمام امکانات دارد، وجود مبارک امام‌زمان [هم] دارد. اگر ما اینجوری بشناسیم، دیگر دنبال خلق نمی‌رویم. فکر نمی‌کنیم، ناقص! می‌ترسم بگویم، ناقص عقل! یک‌قدری احترام می‌کنم. کاش ما عقل نداشتیم، باز یک‌چیزی مطابق حیوانات هوش داشتیم. دنیا چه‌خبر است؟ حالا آمده، گرگی آمده این‌جا، یک زویی می‌کشد. پیغمبر فرمود: کاری به او نداشته‌باشید، حرفی با من دارد. گفت: خب برو. رفت و برگشت، تشکر کرد.گفت:آقاجون! این آمده‌بود و بچه‌اش بد افتاده‌بود. ببین، پیش کسی نمی‌آید. چرا می‌روید پیش کسی؟ من آتش گرفتم. من نمی‌دانم چرا آرام نمی‌گیرم. آخر هم، نمی‌توانم هضم بکنم از دست این‌مردم. آخر، من مباحثه دارم. مباحثه ماورایی دارم، مباحثه خلقتی دارم، دائم دارم مباحثه می‌کنم. آن مباحثه، القاست، می‌رسد. این‌ها را [که در دنیاست] مطالعه می‌گویند؛ مباحثه یک‌حرف دیگری است. مباحثه می‌گویند؛ اما اسمش است. والله، نمی‌فهمد مباحثه چه‌چیزی هست. مباحثه باید با خلقت کنی، مباحثه با دنیا کنی، مباحثه با پیشرفت دنیا کنی، مباحثه با این حرف‌ها کنی. عزیز من، می‌خواهی سواد داشته‌باش و می‌خواهی نداشته‌باش. کمال، کمال، افضل از سواد است. حالا این گرگ بچه‌اش بد افتاده‌بود. (این بچه‌های کوچک را بالا نیندازید. یک‌نفر بالا انداخته‌بود، روده‌اش تاب خورد، بچه مرد. دیدم بچه‌ها را می‌گیرند، بالا می‌اندازند.) حالا این بد افتاده، ببین، حجت‌خدا را می‌شناسد. ببخشید، ببخشید، ببخشید، ببخشید، آیا ما به‌قدر یک حیوان امام‌زمان را می‌شناسیم که مراجعه به این بکنیم؟ حالا جانم، یک حیوان می‌فهمد این ولی خداست، می‌فهمد این رسول خداست. مراجعه به این می‌کند، پیش کس دیگر نمی‌رود. آیا مراجعه‌کنندگان [مثل] این حیوان بهتر است، یا مراجعه‌کننده من انسان؟ اسمم انسان است، من عقیده‌ام این‌است که آن انسان است و من حیوانم. حالا [بچه‌اش] برگشته. [گرگ گفت:] یا رسول‌الله، شما که دعایتان اینجوری مستجاب شده، ببین، این حیوان دارد رزقش را بند می‌آورد، روزی‌اش را بند می‌آورد. من خیلی روی این‌کارها حساب می‌کنم. من با این حرف‌ها برخورد ندارم تا این‌که این‌کارها را پیش خودم هضم کنم. حالا می‌گوید: یا رسول‌الله، دعا کن گوشت و پوست شیعه‌هایت به ما حرام بشود. تو داری می‌روی دنبال حرام، نزول می‌خورند، معامله ربوی می‌کنند، غش در معامله می‌کنند؛ مسلمان‌ها! حج‌بروها! عمره‌بروها، نمی‌دانم خوبها!

این بنده‌زاده، پدرش به‌اصطلاح یک خواروبار فروشی داشت و این‌ها. رفته‌بود در بازار مسلمین، یک حلب روغن خریده. من دیدم بیچاره حاج غلامعلی می‌گفت ما آب کردیم، چقدر سیب‌زمینی در این‌بود. حالا رفته به او پول بدهد، نبوده. یک‌مرتبه رفته‌بود در کارخانه؛ یعنی دکانش عقب داشت. آن‌وقت یک در دارد، خودش باید وارد جهنم بشود! نمی‌گذارد کسی آن‌طرف برود. آره، خب رفته، دیده که این همین‌سان یک‌چرخ دارد، این سیب‌زمینی‌ها را دارد قاطی روغن‌ها می‌کند. بفرما! من نمی‌دانم وقتی کج بشوی، دیگر راستی را حالی‌ات نیست. وقتی آدم بد بشود، [انگار مرگ و قیامت حالی‌اش نیست] خب، آخر، مرد پیرمرد! تو می‌میری. این‌کار چیست که تو داری می‌کنی؟ اولاً به شما بگویم، الان کلاً مردم به‌غیر از کسانی‌که یک‌قدری متمولند، (ما هم راستش اگر این آقا یک‌وقت یک، نیم‌کیلو روغن به ما بدهد، این‌هم ما تا دو ماه داریم) ، الان به‌غیر آن‌ها، یک‌وقت یک مهمانی دارند، یک کسی را دارند، یک‌جوری است، دامادی دارند، بالاخره حرف می‌زند، می‌خواهد برود مثلا دو سه کیلو روغن بخرد، بیاید سیب‌زمینی بخرد [ به جای این‌که روغن بخرد سیب زمینی می‌خرد].

حالا آن [گرگ] دارد چه‌کار می‌کند، می‌گوید: به ما حرام باشد. حالا خلاصه، پیغمبر همان‌جا دعا کرد. گفت: خدایا، این حیوان این‌قدر فکرش بالاست، دعای من را مستجاب کن. حالا دعایش مستجاب شده‌است. حالا منصور دوانیقی خلیفه اسلام است؛ چه اسلامی! اسلامی که خودش می‌گوید اسلام است. اسلام به ذات خود ندارد عیبی، هر عیب که هست از مسلمانی ماست. اسلام واقعی را پیغمبر داشت؛ اما عمر هم می‌گوید من هم اسلام دارم. آن اسلامها والله، غصبی است. اسلامی که امر تویش نباشد، غصبی است. حالا ببین، دارد چه‌کار می‌کند. آخ! حالا این آقای خلیفه اسلام، این‌قدر با امیرالمؤمنین بد است [که می‌خواهد برای خوشی‌اش یک دوست‌علی را بکشد] اگر دیدی آمدی بیرون، دیدی بچه همسایه احترامت نمی‌کند، بدان پدر و مادرش برای تو حرف بد زده‌است. این بچه‌ها که آدم را می‌خواهند، می‌بینی پدر و مادرشان حرف خوب زدند، آن خوبی‌ها در وجود این بچه اثر می‌کنند. ایشان مثلاً گفته‌بود، حالا نمی‌خواهم اسم [ایشان را] بیاورم، [کسی] گفته‌بود که پدر بزرگ ایشان، حاج‌حسین، خوب آدمی نیست. [جواب داده‌بود:] آقا، اشتباه می‌کنی، حاج‌حسین خوب آدمی است، حاج‌حسین مثل حضرت‌معصومه می‌ماند، اشتباه می‌کنی. مثلاً یک بچه چهار ساله [این حرف را زده‌بود]. چنان آن ولایت در قلب این بچه خطور کرده، ولایت را می‌خواهد. حالا من دارم کجا می‌خواهم بروم، چه‌کار دارم می‌کنم قربانتان بروم؟

حالا می‌گوید، برو یک دوست‌علی را بیاور. یک سفره بینداز، او را این‌جا بکش، این جفت، جفت بزند، غذایی که می‌خواهم بخورم به‌من بچسبد! [این] خلیفه اسلام [است]! کجا دنبال این می‌روید؟ حالا رفت، گفت: [آیا چنین] کسی هست [که دوست‌علی باشد]؟ گفت: جنگل یکی نامی هست به‌نام جُبِیر یا جدیر. گفت او را بیاورید، حالا که رفت او را بیاورد، هوا طوفانی شد. یک آسیاب بود، پناه بردند. جبیر گفت: من در این نمی‌آیم. این کسی‌که آسیابان است، دوست‌علی نیست، من نمی‌آیم. آمدند به این گفتند، گفت: این‌جا محل شیرهاست، این‌جا کنار جنگل است. این‌ها می‌آیند این‌جا بازی می‌کنند، جفت، جفت می‌زنند، قورتش می‌دهند. گفت به او گفتند: جبیر، این حیوانات تو را می‌خورند. حالا شاید برویم، منصور تو را ببخشد، تو جان خودت را این‌جوری از بین نبر. گفت نه، من جان می‌دهم و نمی‌خواهم منصور را ببینم. به حضرت‌عباس، آدم کسانی‌که نمی‌خواهد ببیند، عکسش را هم نمی‌خواهد ببیند. حالا یک‌وقت نگاه کردند، دیدند که این حیوانات همه دور جبیر می‌گردند و اشک می‌ریزند. پای جبیر را می‌بوسند، دست جبیر را می‌بوسند. کجایی عزیز من؟ حالا او را آن‌جا برد. گفت: دست از علی بردار. این‌است که من می‌گویم باید جان‌فدا کنی. خود فدا کردن هنوز به جایی نرسیدی، جان‌فدا کردن به جایی می‌رسی.

السمه در جنگ معاویه بود، از آن‌جا آمد، به‌حساب یک جنگی با آقا امیرالمؤمنین بود. آن‌وقت دید علی (علیه‌السلام) یک زمینی هست، حیوانات دنبال شکارها می‌دوند، تا این حیوان در این زمین می‌آید، مثلاً آن درنده‌ها پخش می‌شوند، نمی‌روند. جان من! عزیز من! خدا کند که بفهمید و بسوزید، من می‌فهمم و می‌سوزم، زمین که هنوز حسین تویش نیست؛ اما به اسم حسین، حیوان احترام می‌کند، تویش نمی‌آید، می‌گوید: من نجس هستم؛ اما شکار تویش می‌رود، آن‌جا حمایت می‌شود. زمینی که هنوز حسین تویش نیامده، دارد حیوانات را رهبری می‌کند. کجا می‌روی؟ کجا می‌روی؟ حالا السمه می‌گوید، [امیرالمؤمنین] آن‌جا رفت، به [محل شهادت] امام‌حسین، مرتب گریه کرد، گریه کرد، گفت: ای زمین، عن قریب است کسی در دل تو قرار بگیرد، این‌ها بی‌جواب و سوال در جنت، در بهشت بروند. حالا [السمه] آمد دید، امام‌حسین همانجا خیمه زده‌است. السمه پیش امام‌حسین رفت، قضایا را گفت. گفت: السمه، اگر می‌خواهی پی ما بیایی، خودت که می‌دانی و پدرم را دیدی، [بیا] اگر نمی‌خواهی برو. مبادا صدای «هل من ناصر» مرا بشنوی و نیایی، اهل جهنمی. السمه رفت. ببین، این بدبخت رفت. اما گفت: السمه، ما کشته می‌شویم، ما شهید می‌شویم. السمه رفت.

حالا شما بیایید و یک‌قدری این گوشه و کنار [بروید]. این‌که من دارم می‌گویم مثلاً این‌چیزها را کنار بیندازید، آن‌وقت در این‌کارها می‌روید، آن، شما را باز می‌دارد. آره، امروز رئیس‌جمهور این‌جوری کرده، انتقاد کردند، گفتند که نمی‌دانم تو ایران را به فساد کشیدی، به‌من بده تا من هم بیشتر به فساد بکشم! همین‌جور عمرمان دارد می‌گذرد. باید عمر ماورایی در این حرف‌ها طی شود. حالا انصافاً، وجداناً، شما بیایید مباحثه به این حرف‌ها بکنید، ببینید چه‌خبر است، چه‌خبر است؟ این‌قدر این شیرها آمدند جسم امام‌حسین را حفاظت کردند. همین‌جور غرش می‌کردند، دور امام‌حسین می‌گشتند و گریه می‌کردند، تا این‌که بنی‌اسد آمدند. چرا؟ گفتند: مبادا جسارت به جسم امام‌حسین بشود. اما مسلمان‌ها، امام‌حسین را کشتند، سرش را بالای نی کردند. حالا می‌گویند یزید به ما جایزه بده. کجایی عزیز من؟ کجایی؟ ماوراء؛ یعنی تو اگر اینجوری باشی، به ماوراء اتصال هستی.

حالا آقای نمی‌دانم فلانی، فلان چیز را گفته، اصلاً در این حرف‌ها نیستند. حالا یک‌وقت خدا می‌گوید: اگر تو با دین رفتی، ملائکه تعجب می‌کنند. این به‌قدری بالا رفته که می‌گوید خودم دیدم. آن‌ها هم، خلفای بنی‌عباس، همین‌جور بودند. عزیز من، بیایید بیدار شوید، بیایید هوشیار شوید. یک غم‌هایی است که در دل شما اگر باشد به غم‌های زینب اتصال است. یک غم‌هایی است که اگر به دل شما باشد، به دل امام‌زمان اتصال است. مرتب دارد داد می‌زند، یا جداه، نبودم تو را کمک کنم؛ اما ان‌شاءالله شما را کمک می‌کنم، من که فراموش نمی‌کنم. همه‌اش دارد گریه می‌کند. اگر شما این غم‌ها در دلتان باشد، به دل امام‌زمان اتصال است. عزیزان من، بیایید [اتصال] باشد. زینب گفت چون چاره نیست می‌گذارمت، ای پاره، پاره‌تن، به خدا می‌سپارمت، هرگز غم تو از دل خواهر نمی‌رود. شاید این‌را شاعر گفته؛ اما هرگز غم امام‌حسین از دل شیعه نمی‌رود. اگر برود، شیعه نیست. چرا؟ امام‌حسین می‌گوید قبر من در دل دوستانم است. شما اگر خدای‌نخواسته، عزیزی داشته‌باشی، قبر جلوی تو باشد، همیشه به یادش هستی. امام‌حسین اشاره دارد می‌کند. دل تو که نیست. دل تو که نگاه می‌کنی یا کلیه است و یا قلوه است و یا این‌چیزها، کجا قبر است! قبر این‌است که ای دوست من، یاد من باش. ای عزیز من، یاد من باش. اگر مردی، با فراق من می‌میری. اگر مردی، با فراق من می‌میری.تو می‌میری، به زمان‌جاهلیت نمی‌میری، به زمان امر می‌میری. (صلوات)

حالا نتیجه این حرف‌ها امروز این شده، قربانتان بروم، یک‌قدری تفکر داشته‌باشید. تو اگر کسی بیاید بغلت یک دکانی بگیرد، یک‌قدری ناراحتی. تو اگر مثلاً یکی برود، یک مشتری شما را بگیرد، یک‌قدری ناراحتی. حالا گفتم، ببین، این حیوان عزیز، می‌گوید گوشت و پوست این [شیعه‌ها] به ما حرام باشد. حالا حرام است. اصلاً [بعضی‌ها] کار ندارد به این‌که حرام است. ببین، یک حیوان، حلال و حرام سرش می‌شود. آی، تو انسان سرت می‌شود که حرام، حلال می‌کنی؟ اصلاً در تمام عمرم، حرام را حلال نکردم. این‌قدر مواظب بودم. حرام را عین نجس می‌دانستم. اصلاً چیز حرام را نجس می‌دانستم، خیلی توجه می‌کردم. قربانتان بروم، شما هم باید توجه کنید، بشر خطری است. گفتم: شما ببین، بشر خطری است. به دوست‌عزیزم گفتم: حالا هم که [ولایت] تزریق شده، باز هم خطری است. چرا می‌گوید: [آخرالزمان] شر الازمنه؟ ببین، یک‌وقت آن‌جا می‌گوید زمان‌جاهلیت، خود جاهلیت بوده، یا زمان عمر همان بوده، یا زمان حجاج همان بوده، یا زمان متوکل همان بوده، یا زمان بنی‌عباس همان بوده، یا زمان‌جاهلیت همان بوده؛ اما می‌گوید: در آخرالزمان همه هست. خب، چطور ما بتوانیم جان در ببریم؟ حالا می‌گوید: آخرالزمان همه هست، زنها چه‌جورند، مردها چه‌جورند، حاجی‌ها چه‌جورند، این چه‌جور است، همه دارند ما را دعوت می‌کنند، بی‌خود نبود که آقا گفت: ولایت شما را می‌خواهند ببرند. هشدار داد. توجه کنید به ولایتتان که می‌خواهد ببرد. ببین، مثل این‌است که الان یک دزدی می‌خواهد این‌را ببرد، آی دزد، آی دزد این‌را می‌خواهد ببرد. دیشب نه، پریشب‌ها، [به‌من] گفت: می‌خواهد [دین شما را] ببرد. دارد به شما هشدار می‌دهد. توجه کنید نبرد. خب، حالا ما چه‌جوری توجه کنیم؟ از خدا بخواهید: خدایا، دین ما را حفظ‌کن. از امام‌زمان بخواهید: آقا جان، دین ما را حفظ‌کن. از امام‌زمان بخواهید: آقا جان، ما را در پناه خودت بیاور. آقا جان، روایت داریم انسان وقتی لا اله الا الله می‌گوید در قلعه وارد می‌شود، ما را در قلعه واقعی خودت قرار بده. به ارواح پدرم آن قلعه را من دیدم. رفتم در آن قلعه.

این‌قدر من شماها را می‌خواهم، مگر خدا بخواهد. من چندین‌وقت درد کشیدم و گفتم رفقا حالی‌شان نشود که ناراحت شوند. اگر من این‌جوری حرف می‌زنم، مبادا توهین به شما بشود. دلم می‌خواهد خلاصه شما، یک‌قدری با فکر و با تفکر روی این حرف‌ها حساب کنید. آن تفکر، یعنی آن حرفی که آدم و بشر می‌زند. ما باید از خلق جدا باشیم. اگر از خلق جدا نباشید، از خلق استفاده می‌کنید. دیگر گذشته شما از شهوت استفاده کنید؛ اما از خلق استفاده می‌کنید. یک‌وقت یا گوش به حرف لغو می‌دهید یا حرف لغو می‌زنید. (صلوات). الان این‌که من دارم به شما می‌گویم، شما توجه ندارید که خدا چقدر دوستان امیرالمؤمنین را می‌خواهد. من همیشه این‌ها را می‌دانم و بغض دارم؛ یعنی می‌فهمم. باید همه‌شما بفهمید. این حرفی که می‌خواهم بزنم، هنوز هیچ‌کسی نزده‌است. این‌که می‌فرماید که در مقابل خدا [احدی نیست]، خدا دارد چه می‌گوید که خدا واحد است. خدای تبارک و تعالی می‌فرماید که مصداق ندارد. من می‌خواهم حرف دیگری به شما بزنم. این‌که می‌گوید: «نه‌زاییده شده، نه‌زاییده از او شده» یعنی‌چه؟ درباره خدا چه می‌گوید؟ «لم‌یلد ولم یولد» از او زاییده نشده و او هم از کسی زاییده نشده. این حرفی که الان دارد می‌زند والله، این‌نیست. این می‌خواهد شما مانند خدا، خدا درست نکنید، این‌نیست، پس هست. شما باید همین‌جور باشید. اما این‌نیست. خدا می‌خواهد شما فرعون درست نکنید. خدا خودش را اینجوری کرده. مگر این حرف، حرفی است؟ خدا منزه است از این‌که می‌فرماید: «نه‌زاییده و نه‌زاییده می‌شود». این با خلق یک تفاوتی دارد. والله، این‌نیست، حرف دیگری است. می‌خواهد تو مثل خدا نروی درست نکنی، به فرعون بروی بگویی خدا. مگر من می‌توانم حرف خودم را بزنم؟ چه‌کار دارند می‌کنند؟ هر چه می‌گوید: می‌گویند آره. اگر شما پیرو خلق شدید، دیگر نه پیرو علی هستید و نه پیغمبر و نه خدا. تمام کسانی‌که پیرو خلق شدند، فجایع به‌وجود آوردند. عزیزان من، تا می‌توانید پیرو خلق نشوید. الان مردم، از صد تا، نود تایشان پیرو خلقند. من استثنا برای این حرف برای کسی قایل نمی‌شوم. اگر «لم‌یلد و لم‌یولد و لم‌یکن له کفواً احد» یعنی احدی مثل این‌نیست؟ مگر کسی در مقابل خدا احد است؟ این‌است که می‌گویم این حرف‌ها را نگویید. نه، خدا دارد برای شما چه‌کار می‌کند؟ می‌گوید: بابا مصداق برای ولی من درست‌کردید، دیگر برای من نکنید. ولی هم همین‌جور است. مگر ولی مصداق دارد که درست می‌کنی؟ اصلاً عین خیالشان نیست. خدا می‌داند نگاه می‌کنم می‌بینم دارد می‌خندد، آن‌وقت دارم باطن این‌ها می‌بینم که باطن این‌ها مثل هندوانه‌های ابوجهل است که هندوانه است، [اما] از زهر تلخ‌تر است، حالی‌شان هم نیست. عزیزان من، قربانتان بروم، ولایت هم همین‌جور است. (این حرف‌ها ضبط شود؛ چون‌که حرف‌ها گیرتان نمی‌آید.)

عزیز من، قربانتان بروم. پس این‌که دارم خدمتتان عرض می‌کنم، ببین، خدا دارد با شما چه‌کار می‌کند؟ خدا دارد با اسمش شما را هدایت می‌کند. ما اگر جور دیگری بگوییم، خلقی می‌شود، من جور دیگر نمی‌توانم بگویم. خدا با اسمش دارد شما را هدایت می‌کند. چرا مصداق درست می‌کنید؟ کجا مصداق درست می‌کنی؟ آن‌موقع‌که گناه کردی. یکی هم که ما از ولایت سر در نمی‌آوریم. این‌هم الان تند است؛ اما برای من کند است. الان ببینید، شما به امیرالمؤمنین ابوتراب می‌گویید؛ یعنی پدر خاک. روایت داریم که ایشان سرشت و خدا جان داد. پس علی، ابوتراب است؛ اما پیغمبر می‌گوید زهرا پدر من است. این خاک بالاتر است یا پیغمبر؟ آیا فهمیدند و زهرا را زدند؟ آیا فهمیدند و جسارت کردند؟ فقط نماز خواندند و حج رفتند. الان اغلب مردم همین‌جور شدند. از این‌جا می‌رود، اسمش را می‌نویسد، دوباره می‌نویسد، سه‌باره می‌نویسد. اصلاً به‌فکر امر نیست. فکر امر این‌است: می‌خواهی بروی برو، حاجت برادر مؤمن را هم برآورده کن. والله، عین همان یک‌قدری هم بدتر [شده‌است]. آن دو نفر، جلسه بنی‌ساعده درست کردند. تمام آن خلاف‌ها از آن‌جا درآمد. به حرف خلق رفتند. باید فکر روی این حرف‌ها بکنید. به حرف خلق رفت که جنازه امام‌حسن را تیرباران کرده، به حرف خلق رفتند حسین ما را کشتند، به حرف خلق رفتند که بازوی زهرای ما را شکستند. تو خیال نکن، گول مردم حج‌برو، مقدس‌ها را نخور. [ببین] این مقدس، چه‌کاره هست؟ این مقدس معطل امر است؛ نه امر خدا، امر خلق. توجه کن. تو می‌روی با او می‌گویی و می‌خندی. من نمی‌گویم با مردم بداخلاقی کن، بفهم. من دلم می‌خواهد شما جزء آن‌ها نباشید. پس هنوز از یک عده‌ای دست برنداشتید. این آقا الان تشریف دارد، [یک‌نفر که] از اساس حوزه است، نه یک طلبه [باشد]، گفته‌است: زهرا، یک قطره است پیش پیغمبر!!! قطره است؟ اصلاً روایت خیلی صحیح داریم، پیغمبر باید با اجازه شفاعت کند، زهرا بی‌اجازه شفاعت می‌کند. تمام شفاعت خلقت با زهراست. این‌ها، منبری و غیر منبری همه این حرف‌ها را کنار گذاشتند. می‌خواهد برود آن یارو بگوید. خانه‌های بزرگان هم همین‌طور است؛ هر چه خوش صداست و یک‌قدری شکل و قیافه‌اش درست‌است دعوتش می‌کند. پس مردم اهل‌دنیا شدند.

رفقای‌عزیز، دلم می‌خواهد خیلی قدر این دو حرف را بدانید که دوباره تکرار می‌کنم، خدا دارد با اسمش شما را هدایت می‌کند. حالا نه که تو فرعون باشی که زنت را هم بکشی، فرعون نیستی؛ [اما] خلق را مؤثر می‌دانی. تو هم مثل همان هستی. مگر دست از خلق بردارید و خودتان هم واحد شوید. واحد، خداست و قرآن است و ولایت. ما در دنیا مانند آن‌ها نمی‌شویم؛ اما تو باید واحد باشی. واحد، [این‌است که] وقتی به آن‌ها اتصال شدی، هیچ احتیاجی نداری. تو باید در این دنیا جوری باشی که احتیاج نداشته‌باشی، مردم به تو احتیاج داشته‌باشند. مردم به چه احتیاج دارند؟ امروز که الان خدمت دوست بزرگوارم بودم، گفتم: شما، این‌ها، همه که این‌جا آمدند، جسارت نکنم، محض تفریح و شکمشان که نیامده‌اند، این‌ها آمده‌اند که ولایت بجویند. شما باید آن هستی که دارید در خدمت این‌ها بگذارید. این‌ها یک‌قدری جوانند. مثل گل‌هایی می‌مانند که غنچه‌اند. شما باید غنچه‌پرور باشید. یکی دو تا در مجلس هستند، اسم نمی‌آورم، شماها باید در حق این جوان‌ها کوتاهی نکنید. اگر کوتاهی کنید، اگر فردای‌قیامت بگویند من حاضر شدم، شما کم ما گذاشتید، چه می‌شود؟ عالمی را آن‌جا می‌آورند می‌گویند: چرا علمت را افشا نکردی؟ اما علم؛ یعنی ولایت را افشا نکردی، نه فقه و اصول را. آن نه، آن نکند بهتر است. این فقه و اصول است که دارد می‌گوید که زهرا، قطره است. قربانتان بروم، شما هم همین‌است، پابند آن‌ها نباشید، تو هم عالمی. من خطاب به علما نمی‌کنم، همه‌شما عالمید. باید به هر که رسیدید، این حرف‌ها را کنار نیندازید. اصلاً شما باید همیشه افشای ولایت کنید، نه افشای حرف. تمامتان باید این‌جوری باشید. اگر اینجوری شدید، شما کسانی هستید که هدف زهرای‌عزیز را عمل کردید. مگر [تنها] آن‌موقع [بوده که] حضرت‌زهرا آمده، سوار الاغ شده رفته پی مهاجر و انصار؟ به‌دینم الان هم زهرا دارد سفارش می‌کند بیایید این‌طرف، بیایید این‌طرف. می‌فهمد که تمام مردم دارند می‌روند یک‌طرف. حالا ما باید حاضر شویم؛ یعنی برای امر زهرا آمادگی پیدا کنیم.

والله، الان امام‌حسین هم دارد «هل من ناصر» می‌گوید. شما ببین حسین چقدر گذشت دارد؛ بچه‌اش را کشتند، فرزندانش را کشتند، [با همه این احوال] به تمام این‌ها می‌گوید بیا این‌طرف. خدا هم همین‌است. خدا هم «لم‌یلد و لم‌یولد» اش آمده در دنیا، می‌گوید: بیا این‌طرف، کسی را مصداق درست نکن. چرا مصداق درست می‌کنیم؟ اگر تو تفکر داشته‌باشی، مصداق درست نمی‌کنی. اصلاً به‌دینم، من مصداق نمی‌بینم؛ یعنی توان مصداق درست‌کردن ندارم. چون‌که مصداق درست‌کردن با امر شیطان است. [خدا و ولایت] مصداق ندارد، [شما برای خودتان] مصداق درست می‌کنی. هیچ‌کس را مؤثر ندانید. عزیزان من، قربانتان بروم، شما بدانید که فردای‌قیامت چه‌خبر است. این‌هم بگویم یک‌خرده ناراحت نشوید، به حضرت‌عباس، تمامتان اهل بهشتید؛ اما یک بهشت است که هنوز هم در آن نادانی است. من دلم می‌خواهد شما بهشت باشید از آن‌ها نباشید. حالا روایت می‌خواهی این‌است، می‌گویند که خدایا ما این‌جا داریم چیز می‌خوریم، نمی‌دانم چیز می‌کنیم، آخر، یک‌چیزی به ما بگو. می‌گوید یک «الحمد لله» بگویید. اهل‌بهشت یک «الحمد لله» می‌گویند، از صدای خدا خوششان می‌آید. من نمی‌خواهم بگویم، من به خدا قسم، چند دفعه ندای خدا را شنیده‌ام، مست ندای خدا هستم. حالا آن‌ها می‌گویند می‌خواهیم تو را ببینیم. بفرما! پس خلق به‌غیر از حجت‌خدا، کامل کامل مطلق نیست. حالا آن‌جا دارد این‌را می‌گوید. پس در کائنات، در تمام کل کائنات، [به جز] این دوازده‌امام، چهارده‌معصوم تمام کسری دارند. دیگر نمی‌خواهم بگویم که حالا بعضی حرف‌ها را که گفتم نیاور، مال جلسه شما نیست.

عزیزان من، قربانتان بروم، مگر آدم ابوالبشر نیست، خلیفه روی زمین است. خدا تمام زمین را در اختیارش گذاشته‌است؛ چون‌که خلق است، گول می‌خورد. کجا دنبال خلق می‌روید؟ آتش گرفتم. چه‌خبر است دنیا؟ حالا بازی می‌خورد. تو باید شیطان بازی بده باشی، نه شیطان تو را بازی بدهد. [تو] این‌جا چیزی را می‌خواهی. من این‌جا چیزی نمی‌خواهم که شیطان مرا بازی بدهد. حالا از این درخت اگر به او گفته‌بود نخور و آدم خورد بود، گناه کرده‌بود. این‌ها عصمت دارند، گناه نمی‌کنند، ترک‌اولی می‌کنند. حالا به او [خدا] گفت: نزدیک این درخت نرو، حالا این رفته، یک قسم کبیره خورده که اگر شما از این درخت بخوری، به یک‌جایی می‌رسی. ببین، هنوز آدم می‌خواهد به جایی برسد. به داد من برسید، به داد من برسید، به داد من برسید. آدمش می‌خواهد به جایی برسد. به کجا می‌خواهید برسید، می‌روید دنبال خلق؟ حالا باید چهل‌سال یا سیصد سال آن‌جا بیفتد، گریه کند. حالا به او چه می‌کند؟ حالا خدا هم همین‌جور است. خدا این‌کار را کرد، یک مقصد دیگری تویش است. آن مقصد که تویش است، اگر شما مو به مو، تمام امر خدا را اطاعت کنید، آن مقصد خدا که تویش است، (باز تند است) ، آن یک‌قدری ساکت می‌شود؛ یعنی بداء حاصل می‌شود. توجه می‌کنید. بفرما! گفتم چه‌کار می‌کنید؟ کجا می‌خواهید بروید؟ عصمت دارد. آنکه عصمت ندارد، حکمت هم ندارد، چرا می‌روی دنبالش؟ حالا چه‌خبر است؟ خودتان می‌فهمید چه‌کار کردید؟ مگر من می‌توانم بگویم؟ شما یک گوشه‌ای بودید معطل امر، الان هم همین‌جور است. اصلاً امری باید وجود نداشته‌باشد که تو بروی دنبالش. این چند ساله چه‌کار کردید؟ بابا، در فکرش بروید. باید توبه مطلق کنی؛ یعنی مطلق قسم بخوری که خدایا ما در کارهایمان اشتباه کردیم. اصلاً گناه و این صورت‌ها و این‌ها پیش مؤمن اصلاً چه‌چیزی هستند؟ اصلاً به حضرت‌عباس، من خجالت می‌کشم بگویم که یک کسی نگاه به یک‌چیز این‌جوری بکند. در مریض‌خانه آمدند دیگر، خیلی آمدند، اگر من یک‌نگاه کردم، به دین یهودی بمیرم؛ اما با آن‌ها حرف زدم، نصیحتشان کردم، شما خدا را ببینید، شما نمی‌دانم این‌جوری باشید، این‌جوری باشید، این‌جوری است. این‌که نباید دست از این حرف‌ها بردارد؛ اما تو چه‌کاره‌ای؟ تو چه‌کاره‌ای؟ تو امر به معروف کردنت، نهی از منکر کردنت، به حضرت‌عباس، فساد است. امر به معروف کردن [تو]، فساد است؛ [چون] یک خیال دیگر داری. امر به معروف کردن، ندایی است که زهرا کرده که بیایید، بیایید، بیایید علی را یاری کنید. چرا نیامدند؟ چرا نیامدند و رفتند دیگری را یاری کردند. گناه کبیره این‌است، گناهی که خدا نمی‌آمرزد این‌است که همین‌طوری جزء طاغوت شدند. آیا این حرف‌ها را می‌فهمید یا نه؟

عزیز من، دنبال خلق رفتن، اطاعت خلق کردن این‌است. حالا هم حضرت‌زهرا دارد داد می‌زند، می‌گوید: بیایید. حالا هم می‌گوید. کجا می‌روید؟ اصلاً شما خوش هستید! اصلاً هر کسی الان در کار خودش خوش است، هیچ در این فکرها نیست. آن یک ماشین دارد، یک دکان دارد، خانه دارد یک خانمی دارد، یک بچه‌ای دارد. هر کس در خودش، خوش است. من می‌گویم از این حرف‌ها بیرون بیایید. از این حرف‌ها بیرون بیایید. آن‌ها همه‌اش یک‌زمانی می‌شود که برایت ناخوشی می‌شود. کجا ناخوشی است؟ بروی مال حرام به این بچه‌هایت بدهی، بخورند. کجا ناخوشی است؟ به یک عملی که خدا امر نکرده، این‌ها را پرورش بدهی، این‌ها ناخوشی است. «مالکم، اموالکم، اولادکم فتنه، یا بنی‌آدم» (صلوات)

پس ان‌شاءالله، امیدوارم که این حرف‌ها را یک‌قدری، هم بنویسید و همین این‌که با فکر [باشید]، ان‌شاءالله امیدوارم، دلم می‌خواهد که دیگر شما ماورایی باشید. این حرف‌ها ماورایی است. این حرف‌ها در جو آسمان‌هاست. به تمام آیات قرآن، این حرف‌ها در جو خلقت است. خلقت پاک است، دنیا نجس است. از کجا می‌گویی؟ علی (علیه‌السلام) می‌گوید. می‌گوید: دنیا، به منزله استخوان خوک در دهان سگ خوره‌دار است؛ پس آن نجس است. اما دلم می‌خواهد شما از نجاست شست و شو شوید و به جو آسمان بروید. جو آسمان‌رفتن، این حرف‌هاست، این فکرهاست. دیگر شما در دنیا نیستید. به تمام آیات قرآن قسم می‌خورم شما در دنیا نیستید. من دلم می‌خواهد شما در دنیا نباشید، شما در جو آسمان باشید؛ یعنی همه آسمان را سیر کنید. مگر سیر نکردند؟ سیر، تازه هنوز آن سیر که می‌کند، می‌خواهد به‌اصطلاح، به شما با چشم ظاهری‌ات هم نشانت بدهد، اگرنه آن سیر ماورایی حرف دیگری است؛ یعنی خدای تبارک و تعالی به‌اصطلاح می‌خواهد بگوید که فلانی این حرف‌ها که زدی درست‌است، این عرش خداست و این خداست و این‌هم علی. آن‌وقت آن آدمی که هست، باید بیاید به رفقای خودش بیان کند که هیچ‌چیز در خلقت نیست، فقط خداست و ولایت و قرآن و علی است. کجا می‌روید؟

ان‌شاءالله، امیدوارم که ما را عفو کنید، من تند حرف زدم. چه‌کنم؟ دلم می‌سوزد. اگر آدم یک بچه داشته‌باشد، رو به آتش برود، داد می‌زند. می‌بیند و می‌گوید. من مرید نمی‌خواهم، مطیع می‌خواهم. من مرید نمی‌خواهم. مرید؛ یعنی اتکا به کس کردن. من از اولش هم اینجور نبودم؛ اما به تمام آیات قرآن قسم، اگر شرمندگی من را در مقابل زحمت‌های شما قسمت کنند، به همه می‌رسد. این‌قدر من شرمنده شما هستم. نگاه نکنید من اینجوری تند حرف می‌زنم. جو ماوراء را وقتی آدم دیده، دلم می‌خواهد شما در جو ماوراء باشید، مبادا شما در جو دنیا باشید. دلم می‌خواهد شما، دائم اتصال به ولایت باشید، دائم [اتصال] به خدا باشید، دائم [اتصال] به‌قرآن باشید، دیگر با ماورایی‌ها سر و کار داشته‌باشید. ماورایی که این‌قدر حرف بی‌خود نمی‌زند که این چه‌جور شد، این‌چه چیزی شد. هنوز شما در دلتان یک‌حرفی است، می‌خواهید بزنید. در دل مؤمن، اصلاً حرف نباید بزند؛ یعنی ولایت از آن صادر بشود. این‌است که من ناراحت می‌شوم. می‌گویم چرا خواندی، چرا نفهمیدی؟ چرا قرآن را خواندی، چرا این حرف‌ها را نمی‌فهمی؟ پابند نباش عزیز من، قربانت بگردم، فدایت شوم. به سی‌جزء کلام‌الله، از جوانی‌ام همین‌جور بودم. اگر اول شخص در دنیا، عالمی هر کسی‌که این‌جوری بوده‌است، من خوشم نمی‌آمد، یا ترک می‌کردم یا خوشم نمی‌آمد. تو باید اینجور باشی. اگر اینجوری باشی، آن‌وقت به جو ماورا، اتصالی، به ولایت اتصالی، به امر اتصالی، اتصالی. داری از آن کانال استفاده می‌کنی. من دلم می‌خواهد از هیچ کانالی استفاده نکنید؛ فقط از همان کانال استفاده کنی.

قربانت بروم، من نمی‌گویم که برو یک گوشه‌ای، برو. من این‌قدر بلدم یک بازی درآورم، می‌خواهید یک‌وقت بازی درآورم؟ یک ریشی بگذارم، یک لباسی درست کنم، یک نمی‌دانم فلان بازی دربیاورم. خدا می‌گوید: «الکاسب، حبیب‌الله» تو حبیب منی. مگر خدا می‌خواهی؟ کاسب باش، نه کاتب. بیشتر ما کاتبیم. «الکاسب حبیب‌الله» کجا گفته «العالم حبیب‌الله»؟ چون‌که او به درسش اتکاست. نمی‌گوید آن حبیب من است؛ حبیب، کاسب است. تو برق می‌کشی، کار داری، اینجوری هستی، آنطور هستی، آقای‌دکتر، دکتر است؛ حبیب خداست. اما حبیب خدا کیست؟ این الان این‌جاست، باید خیالش جای دیگر باشد. بفهمد این‌جا موقت است، برای موقت کار نکند. موقت کار کردن مثل این‌است که یکی، چند وقت به شما می‌گوید: شما این‌جا بمان، برو. این موقت است. الان در باغ آقای‌دکتر، ما موقتیم. خدا ان‌شاءالله، باطن امام‌زمان، خیر ببیند. ما تشکر از او می‌کنیم. ما از اول این‌ها را دوست داشته و داریم. این‌ها کم ما نمی‌گذارند؛ اما حرف من یک‌حرف دیگری است. اگر حرف من را یک‌نفر بفهمد، بیاید یواشکی به‌من بگوید، من سجده‌اش می‌کنم. یواشکی به‌من بگوید. بگوید چرا؟ توجه می‌کنید؟ تو باید جسمت این‌جا باشد، روحت در ماوراء باشد. الان این از این آقای‌دکتر، برکاتی ایجاد شده که این حرف‌ها زده بشود. مگر همه‌جا می‌شود؟ آره، تلویزیون می‌آورد و ویدئو می‌آورد و می‌خندد و می‌گوید. یک بازی درآورده‌اند، من در این باغها دیده‌ام. فهمیدی؟ آره! من خوب بیلیرم. حالی‌ات است دارم می‌گویم چه؟ از اولش که این‌جا آمدیم، حرف خدا بوده‌است و حرف پیغمبر بوده‌است. امیدوارم [ایشان] خیر ببیند، امیدوارم عاقبت شما همه به‌خیر شود.

من دوباره تکرار می‌کنم، به دین یهودی بمیرم، من نزدیک بود جان بدهم و شما غصه نخورید. نزدیک بود جان بدهم، برو از دکتر بپرس. مرتب به حسین می‌گفتم: حسین نگویی این حال ندارد، نگویی این‌چه چیزی است. من یکی که خیلی شاد است، خیلی خوشم نمی‌آید. می‌گویم این نفهمیده هنوز. نفهمیده کجاست. این بره می‌خواهند او را بکشند، مرتب غر به آن بره می‌زند. بیایید بابا جان من، قربانت بروم، حواست جمع باشد. اگر این حرف من را شما اگر قبول ندارید، قرآن را که قبول دارید. می‌گوید اگر قهقهه کنی، می‌گوید: «اللهم لا تمقتنی»؛ یعنی یک خنده اینجوری نکن. می‌فهمی من می‌گویم چه یا نه؟ بفهم تو دعوت از کس دیگر داری، چیز دیگر از تو می‌خواهند. این آیه را بخوان که رفع خنده‌ات بشود؛ اما من بدبخت، چه رفع گناه من را می‌کند؟ چه‌کسی رفع بدچشمی من را می‌کند؟ چه‌کسی رفع این کارهای زشتی که من می‌کنم را می‌کند؟ یک خنده را می‌گوید این‌را بگو، فوری جلویش را می‌گیرد. البته من دارم می‌گویم شما اهل این حرف‌ها نیستید. این حرف‌ها پیش می‌آید، زمان برایتان پیش می‌آورد.

من یک خوابی دیدم، آن‌جا رفتم، به ائمه گفتم حالا من نجسم که پیش من نمی‌آیید؟ شما که نجس را پاک می‌کنید؟ خیلی دلم شکست. توقع داشتم این چند وقتی‌که در مریض‌خانه هستم، ائمه به‌من یک‌سری بزنند. حالا یک‌وقت آدم، توقعی هم می‌شود دیگر. پریشب، خواب دیدم شخصی مثل آقای‌گلپایگانی است، رفتم خدمتشان. گفتم: آقا من چیزی نمی‌خواهم. من چیزی نمی‌خواهم. آخر، آن‌جا می‌آمدند، آن می‌گفت من زنم زاییده، آن چطور شده، یکی نیامد یک‌حرف از آقا بپرسد که این حرف، حرف باشد. من چون‌که آن‌ها را دیده‌بودم، من که حالا که نمی‌دانم این چه‌کسی است، گفتم: من چیزی نمی‌خواهم؛ فقط یک دعا در حق من بکن. گفت: تو که زهرا داری، تو که زهرا داری. آن‌وقت این جمله را گفت. گفت: می‌خواهند ولایت شما را ببرند. گفت: ولایت شما را می‌خواهند ببرند. این‌قدر آقا ناراحت بود برای این‌که این‌جوری شده‌است. من معنا می‌کنم؛ ولایت شما را کجا می‌برند؟ موقعی‌که به امر خلق باشی. مگر در زمان شریح‌قاضی نبردند؟ مگر نبردند که جنازه امام‌حسن را تیرباران کردند؟ حالا ببین، علی (علیه‌السلام) چه می‌گوید؟ حالا آمده پیشش، می‌گوید علی‌جان، تو داماد پیغمبری، این ناموس پیغمبر است. من کدام طرف بروم؟ می‌گوید: حق کجاست؟ من هم دارم داد می‌زنم می‌گویم بیایید طرف حق. نگفت بیا، نمی‌گویم بیا، می‌گویم بیایید طرف حق. حرفی که علی زده من دارم می‌زنم. (صلوات).

ان‌شاءالله، امیدوارم همین‌طور که نشستید، بنشینید. من حالم بد نیست؛ اما من یک‌فکری دارم می‌کنم، وقتی من هستم یک‌قدری این آقایان، ملاحظه من را می‌کنند. این حسین آقا رخت‌خواب داماد را انداخته؛ اما داماد بی‌عروس. من شما را بخندانم، ثواب ببرم.

یا علی

ُ

حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه