آفات ولایت: تفاوت بین نسخهها
سطر ۷۷: | سطر ۷۷: | ||
{{موضوع|دوستتان را امتحان کنید و خودتان را بیجهت در اختیار او قرار ندهید|دوست/امتحان}} جوانها! هر کسیکه بهغیر پدر و مادرتان با شما محبّتی کرد، بدانید که خیالی دارد. توجّه کنید! {{دقیقه|50}} جوانعزیز هم به خدا نزدیک است، هم بهقرآن نزدیک است، هم به توحید نزدیک است، هم به امامزمان {{عج}} نزدیک است، هم به وسوسه شیطان نزدیک است. توجّه کنید! دوستتان را امتحان کنید! بیخود خودتان را در اختیار او نگذارید! ببینید چه خیالی دارد؟ چه فکری برای شما دارد؟ {{درباره متقی|آخر من یکآدم جامعهای هستم. اینرا به شما بگویم. جوانها را میدانم، بچّهها را میدانم، زنها را میدانم، زمان را میدانم، من همه را میدانم؛ یعنی خدا آنها را در سینه من قرار دادهاست. هر کجایش عوضی است بگویید عوضی است.}} | {{موضوع|دوستتان را امتحان کنید و خودتان را بیجهت در اختیار او قرار ندهید|دوست/امتحان}} جوانها! هر کسیکه بهغیر پدر و مادرتان با شما محبّتی کرد، بدانید که خیالی دارد. توجّه کنید! {{دقیقه|50}} جوانعزیز هم به خدا نزدیک است، هم بهقرآن نزدیک است، هم به توحید نزدیک است، هم به امامزمان {{عج}} نزدیک است، هم به وسوسه شیطان نزدیک است. توجّه کنید! دوستتان را امتحان کنید! بیخود خودتان را در اختیار او نگذارید! ببینید چه خیالی دارد؟ چه فکری برای شما دارد؟ {{درباره متقی|آخر من یکآدم جامعهای هستم. اینرا به شما بگویم. جوانها را میدانم، بچّهها را میدانم، زنها را میدانم، زمان را میدانم، من همه را میدانم؛ یعنی خدا آنها را در سینه من قرار دادهاست. هر کجایش عوضی است بگویید عوضی است.}} | ||
− | {{موضوع|باید مثل پروانه گرد ولایتتان بگردید، مبادا به آن خدشه بخورد؛ جوان باید بکر ولایت و توحید باشد، وقتی امر شیطان را اطاعت کند، به بکریّت او لطمه میخورد|ولایت/بکر بودن/خدشه به ولایت}} جوان باید باکره باشد، بکر توحید باشد، بکر ولایت باشد، بکر خدا باشد، بکر قرآن باشد، بکریّت تو چهوقت از بین میرود؟ آنموقعکه امرش [شیطان] را اطاعت کنید. آن به بِکر بودن جوان، به بِکر بودن شما، به بِکر بودن آدم، لطمه میزند. خیلی باید مواظب باشید! خیلی باید قدر ولایتتان را بدانید! مانند پروانه باید دور ولایتتان بگردید! مانند یک نگهبان باید دور ولایتتان بگردید! به تمام شما میگویم. به هر کسیکه نوار من را میشنود، میگویم. دور ولایت مانند پروانه بگردید! مبادا به آن خدشه بخورد. {{موضوع|بهشت از تو کارت علی میخواهد؛ کارت علی، امر علی است؛ بهشت مهمانخانه است، اما محبّت علی از بهشت هم بالاتر است|بهشت/کارتعلی/امر/محبّتعلی}} [بهشت] آنرا از شما میخواهد، کارتعلی {{علیه}} میخواهد. کارت علی {{علیه}}، یعنی امر علی {{علیه}}. بهشت والله! برای شما زشت است، یکچیز بالاتر به شما میدهد، محبّت خودش را میدهد. آیا محبّت علی {{علیه}} بالاتر است، محبّت امامزمان {{عج}} بالاتر است یا بهشت؟ بهشت یک مهمانخانه است. من الآن یک مثال | + | {{موضوع|باید مثل پروانه گرد ولایتتان بگردید، مبادا به آن خدشه بخورد؛ جوان باید بکر ولایت و توحید باشد، وقتی امر شیطان را اطاعت کند، به بکریّت او لطمه میخورد|ولایت/بکر بودن/خدشه به ولایت}} جوان باید باکره باشد، بکر توحید باشد، بکر ولایت باشد، بکر خدا باشد، بکر قرآن باشد، بکریّت تو چهوقت از بین میرود؟ آنموقعکه امرش [شیطان] را اطاعت کنید. آن به بِکر بودن جوان، به بِکر بودن شما، به بِکر بودن آدم، لطمه میزند. خیلی باید مواظب باشید! خیلی باید قدر ولایتتان را بدانید! مانند پروانه باید دور ولایتتان بگردید! مانند یک نگهبان باید دور ولایتتان بگردید! به تمام شما میگویم. به هر کسیکه نوار من را میشنود، میگویم. دور ولایت مانند پروانه بگردید! مبادا به آن خدشه بخورد. {{موضوع|بهشت از تو کارت علی میخواهد؛ کارت علی، امر علی است؛ بهشت مهمانخانه است، اما محبّت علی از بهشت هم بالاتر است|بهشت/کارتعلی/امر/محبّتعلی}} [بهشت] آنرا از شما میخواهد، کارتعلی {{علیه}} میخواهد. کارت علی {{علیه}}، یعنی امر علی {{علیه}}. بهشت والله! برای شما زشت است، یکچیز بالاتر به شما میدهد، محبّت خودش را میدهد. آیا محبّت علی {{علیه}} بالاتر است، محبّت امامزمان {{عج}} بالاتر است یا بهشت؟ بهشت یک مهمانخانه است. من الآن یک مثال میزنم، آیا اینچیزها که فلانآقا آورده، بالاتر است یا خود ایشان؟ اگر کسی این فلانآقا را بهواسطه این [ولایت] نخواهد، من خودم را میگویم، حیوان است. بهشت هم همیناست. اگر ما بهشت را بخواهیم، تزلزل در ولایت داشتهباشیم، همینجور هستیم؛ پس ما باید ولایت را از بهشت بالاتر بدانیم. ما باید امر اینها را بالاتر بدانیم. آنها همهاش هست. |
من یک مثال بزنم. شما قبول کنید. «الحمد لله» من با اشخاص باسواد روبرو هستم. خیلی افتخار میکنم. من را ادب کنید! من حرفی ندارم، من کوچک و بزرگ شما را پاسخ میدهم، اگر امر شما امر خدا باشد، اطاعت میکنم. من را رشد بدهید! {{موضوع|قضیّه جنگی که در آن جبرئیل نازلشد و قرار شد هر کسی یک حاجت بخواهد و به او دادهشود؛ هر کسی یک حاجت شرعی خواست، اما پیغمبر فرمود: اگر اویس بود، چیز دیگر میخواست؛ اویس خود پیغمبر را خواستهبود؛ اگر ولایت داشتهباشی، همهچیز داری|اویسقرنی/ولایت/درباره متقی}} یک جنگی بود که خلاصه اینها [جنگ] کردند، خیلی اینها زحمت کشیدند؛ یعنی چیزی نداشتند [که] بخورند. بعضیها میگویند خرما در دهانشان میگذاشتند و میمکیدند؛ یعنی این جنگ هم جوری بود که اینجوری قرار گرفت. حالا خدا میخواست اینجوری کند. اتّفاقاً فتح کردند. حالا که فتح کردند، فوراً جبرئیل نازلشد [و] گفت: یا محمّد! اینها هر حاجتی دارند، من یک حاجتشان را میدهم. اینها همه صفّ کشیدند. {{توضیح|ما هم یکدفعه در خانهمان اینجوری شد. همان حرف پیغمبر {{صلی}} شد. یک منادی اینجا ندا کرد: این جمعیّت که اینجا هستند، بیایند بالا، من یک حاجتشان را میدهم. تمام شما رفتید بالای پشتبام بلند، قطار نشستید. من نمیدانم چه خواستید؟ نوبت بهمن شد. گفتم: خدایا! میدهی؟ گفت: آره! خب خدا خودش گفته. گفتم: من دلم میخواهد [که] جانم ذرّات بشود؛ تا در تمام خلقت بگویم: خدایا! شکر، خدایا! شکر. من نمیدانم شما چهچیزی خواستید؟}} حالا آن جنگ هر کسی چیزی خواست، آن آخری که آمد [چیز] بخواهد، پیغمبر {{صلی}} گفت: اگر اویس بود، یکچیزی دیگری میخواست. آنها یکچیز شرعی میخواستند. {{دقیقه|55}} یکی خانه خواست، یکی شتر خواست، یکی سرمایه خواست، چیزهای شرعی هم خواستند؛ اما پیغمبر {{صلی}} گفت: اگر اویس بود، چیز دیگری میخواست. خیلی به اینها برخورد، چهار، پنجنفر از بهاصطلاح اُمرای ارتش و بزرگان جمع شدند [به] قرن [پیش اویس] رفتند. خلاصه [به او] سر سلامتی زدند و گفتند جریان ایناست. گفتند که پیغمبر {{صلی}} گفته اگر اویس بود، چیز دیگری میخواست. گفت: مگر خدا نگفته هر چیزی که میخواهید [میدهم]؟ من خود پیغمبر {{صلی}} را میخواهم. گفت: اگر خود پیغمبر {{صلی}} باشد، همه اینها هست. اگر ولایت در شما باشد، همه اینها هست. اصلاً ولایت به شما کیف میدهد. ولایت شما را رشد میدهد. قربانتان بروم. شما ولایت را رشد بدهید! شما حافظ ولایتتان باشید! | من یک مثال بزنم. شما قبول کنید. «الحمد لله» من با اشخاص باسواد روبرو هستم. خیلی افتخار میکنم. من را ادب کنید! من حرفی ندارم، من کوچک و بزرگ شما را پاسخ میدهم، اگر امر شما امر خدا باشد، اطاعت میکنم. من را رشد بدهید! {{موضوع|قضیّه جنگی که در آن جبرئیل نازلشد و قرار شد هر کسی یک حاجت بخواهد و به او دادهشود؛ هر کسی یک حاجت شرعی خواست، اما پیغمبر فرمود: اگر اویس بود، چیز دیگر میخواست؛ اویس خود پیغمبر را خواستهبود؛ اگر ولایت داشتهباشی، همهچیز داری|اویسقرنی/ولایت/درباره متقی}} یک جنگی بود که خلاصه اینها [جنگ] کردند، خیلی اینها زحمت کشیدند؛ یعنی چیزی نداشتند [که] بخورند. بعضیها میگویند خرما در دهانشان میگذاشتند و میمکیدند؛ یعنی این جنگ هم جوری بود که اینجوری قرار گرفت. حالا خدا میخواست اینجوری کند. اتّفاقاً فتح کردند. حالا که فتح کردند، فوراً جبرئیل نازلشد [و] گفت: یا محمّد! اینها هر حاجتی دارند، من یک حاجتشان را میدهم. اینها همه صفّ کشیدند. {{توضیح|ما هم یکدفعه در خانهمان اینجوری شد. همان حرف پیغمبر {{صلی}} شد. یک منادی اینجا ندا کرد: این جمعیّت که اینجا هستند، بیایند بالا، من یک حاجتشان را میدهم. تمام شما رفتید بالای پشتبام بلند، قطار نشستید. من نمیدانم چه خواستید؟ نوبت بهمن شد. گفتم: خدایا! میدهی؟ گفت: آره! خب خدا خودش گفته. گفتم: من دلم میخواهد [که] جانم ذرّات بشود؛ تا در تمام خلقت بگویم: خدایا! شکر، خدایا! شکر. من نمیدانم شما چهچیزی خواستید؟}} حالا آن جنگ هر کسی چیزی خواست، آن آخری که آمد [چیز] بخواهد، پیغمبر {{صلی}} گفت: اگر اویس بود، یکچیزی دیگری میخواست. آنها یکچیز شرعی میخواستند. {{دقیقه|55}} یکی خانه خواست، یکی شتر خواست، یکی سرمایه خواست، چیزهای شرعی هم خواستند؛ اما پیغمبر {{صلی}} گفت: اگر اویس بود، چیز دیگری میخواست. خیلی به اینها برخورد، چهار، پنجنفر از بهاصطلاح اُمرای ارتش و بزرگان جمع شدند [به] قرن [پیش اویس] رفتند. خلاصه [به او] سر سلامتی زدند و گفتند جریان ایناست. گفتند که پیغمبر {{صلی}} گفته اگر اویس بود، چیز دیگری میخواست. گفت: مگر خدا نگفته هر چیزی که میخواهید [میدهم]؟ من خود پیغمبر {{صلی}} را میخواهم. گفت: اگر خود پیغمبر {{صلی}} باشد، همه اینها هست. اگر ولایت در شما باشد، همه اینها هست. اصلاً ولایت به شما کیف میدهد. ولایت شما را رشد میدهد. قربانتان بروم. شما ولایت را رشد بدهید! شما حافظ ولایتتان باشید! |
نسخهٔ ۲۵ آوریل ۲۰۲۴، ساعت ۲۰:۴۱
السلام علیک یا أباعبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته، السلام علیالحسین و علیّبنالحسین و أولاد الحسین و أهلبیتالحسین و رحمةالله و برکاته
آفات ولایت | |
کد: | 10233 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1381-05-08 |
تاریخ قمری (مناسبت): | 20 جمادیالاول |
رفقایعزیز! من به شما گفتم، من در اختیار شما هستم، هر چیزی که بگویید، بالأخره ما یکقدری مبنایش را حالا اگر به ما بدهند به شما میگوییم و توسعه میدهیم؛ اما ما در اختیار بزرگ و کوچک شما هستیم. هر امری که بفرمایید، من جدّاً اجرا میکنم. من خودم را در مقابل شما رفقا مانند جسم میدانم، شما روح هستید. روح، باید بهمن نوید بدهد. من حرفی ندارم.
اما مطلبی که میخواهم به شما بگویم: یک ثوابهایی است که خیلی زیاد است [و] ما اهمّیّتی به آن نمیدهیم. من میگویم مثلاً، من الآن وقتی میخواهم بیایم، میروم در دستشویی، میایستم [و] سلام به امام حسین (علیهالسلام) میدهم، سلام به دوازدهامام (علیهمالسلام) میدهم [و] دعا به شما میکنم. همیشه پی [دنبال] یکگوشهای میگردم. شما همیشه یک سلام به امام حسین (علیهالسلام) بدهید! الآن این فضای خانه شما خیلی خوب است! آنجا میروید، [به آن] ظرفشویی میگویید، آنجا گذاشته، خیلی خوب است! یکچیزهایی است که خیلی [خوب است]؛ یعنی این زحمتش بهاصطلاح کم؛ [اما] ابعاد خیلی بلندی دارد. مثلاً راهش کوتاه؛ [اما] ابعاد بلندی دارد.
مثلاً حضرت میفرماید، خدمت امام میآیند [و میگویند:] آقا! ما نمیتوانیم زیارت امام حسین (علیهالسلام) برویم. [امام] میگوید: خدای تبارک و تعالی فطرس را معلوم کردهاست، شما یک سلام به امام حسین (علیهالسلام) بدهید! ثواب زیارت پای شما مینویسد.
چقدر ما فکرمان کوتاه است! چرا [اینکار را] نمیکنیم؟ و این [کار] باید آغشته در خون و پوست شما باشد؛ نه اینکه عادت باشد. عادت از سرِ آدم رفع میشود. من از اوّل که یکقدری خودم را شناختم، اینکار را میکنم. آنوقت چطور به شما ثواب میدهد؟ امر است [که ثواب میدهد]؛ آنوقت شاید که خدای تبارک و تعالی مَلَکی آنجا ایجاد کند که برای شما زیارت کند، ممکناست باشد. که این حرف را چیز نکنید! مثلاً من وقتی صحبت میکردم، بهطور بلند گفتند: شما آن سلام را به امام حسین (علیهالسلام) بدهید! وقتیکه شما یککاری کردی؛ آنوقت امر برای آنکار صادر میشود؛ آنوقت آنکار روی امر میشود، روی عادت نمیشود. یکی هم صبح که میشود، هر کدام از شما هفتمرتبه، بگویید: «بسم الله الرّحمن الرّحیم، لا حولَ و لا قوّةَ إلّا بالله العلیّ العظیم».
رفقا! جوانها! خدا میداند [که] من چقدر شما را میخواهم! بندهخدا نمیداند. میخواهم از تمام بدیهای دنیا نجات پیدا کنید! شب و روز دارم فکر میکنم [و] عمْر خودم را رویش گذاشتم، گریه و زاری و التماس [کردم و گفتم:] خدایا! به زبان من القاء کن تا افشاء کنم، بهدرد اینها بخورد. من همیشه میگویم بهدرد اینها بخورد، یکدفعه نگفتم بهدرد خودم بخورد. درد شما درد من است، شفای شما، شفای من است. یکی هم که «لا حولَ و لا قوّةَ إلّا بالله العلیّ العظیم» یاد شما نرود! صبح به صبح [بگویید]، حضرت میفرماید: خدای تبارک و تعالی به شما هفتاد حسنه میدهد، هفتاد گناهان شما را میآمرزد، هفتاد حسنه به شما میدهد. چقدر خوب است [که] آدم اینکار را بکند؛ اما اینکارها را چیز کند [از روی عادت نکند، به امر کند].
به امامزمان! خدا میداند من اصلاً این در وجودم نبود، حالا دیگر آمد. من اصلاً در این فکر نبودم. مثلاً پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: چهکسی شب، صد و بیست و چهار هزار پیغمبر را از خودش راضی میکند؟ سلمان گفت: من! گفت: چهکسی همیشه روزه است؟ سلمان گفت: من! گفت: چهکسی حجّ میکند؟ سلمان گفت: من! عمَر گفت: این [سلمان] دروغ میگوید، من دیدم داشت شیرینی میخورد! فوراً پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) اینجا در دهان عمر زد، گفت: «سلمان منّا أهلالبیت»، جزء ماست، دروغ نمیگوید. عمر یکذرّه خجل شد. گفت: سلمانجان! بگو! گفت: خودت گفتی اوّل و آخر و وسط ماه روزه بگیر! ثواب کلّماه را میدهم. گفت: آره! گفت: خودت گفتی صلوات بفرست: «اللهم صلّ علی جمیع الأنبیاء و المرسلین» صد و بیست و چهار هزار پیغمبر را از خودت راضی کردهاست. خودت گفتی چند دفعه «سبحانالله و الحمد لله و لا إله إلّا الله و اللهاکبر» بگو! خدا ثواب حجّ میدهد. خودت گفتی: وقتی میخوابی سهتا «قل هو الله» بخوان! ختم قرآن کردی؛ پس اینها که چیزی نیست. حالا، اگر بخواهید این [جور] باشید، باید این فکرهای بیخودی را از دلتان بیرون کنید!
من نمیخواهم بگویم، من اینکار را میکنم، خسته [هم] باشم، [این کار را] میکنم، هر جوری باشد، اینکار را میکنم. چرا؟ من یقین دارم. توجّه فرمودید؟ باید به اینکارها یقین کرد، حالا که یقین کردید، حالا من یکجوری دیگری هم هستم. من به ثوابش همکاری ندارم. میگویم امر است [که] ما باید [اینکار را] بکنیم. حالا اگر اینجوری شدی، یکچیز اضافه است. البتّه میگوید من به شما ثواب میدهم؛ چونکه خدا میفهمد ما ثواب میخواهیم. به تو میگوید میدهم؛ اما درجه بالاتر آن ایناست که شما اینکار را بکنید، برای اینکه امر است.
حالا رفقا امر کردند ما از اینکه [چه چیزهایی] خدشه به ولایت و دین میزند؟ اینرا بگوییم. حالا آنموقعکه گفتم، نمیخواهم تکرار کنم. گفتم: شما وقتی ولایتتان اینجور شد، بههیچعنوانی دیگر شیطان نمیتواند دخالت کند؛ یعنی ولایت شما بِکر شد و خدای تبارک و تعالی هم شما را تنظیم کرد. کار از تنظیمبودن بهتر نیست و حالا که تأیید شدی، تنظیم شدی، حالا خدا میگوید شما متقی شدی و من تمام اعمالت را قبول میکنم. اصلاً تو دیگر اعمال بد نداری. وقتیکه در ولایت تنظیم شدی، دیگر در وجود تو بدی نیست، در وجود تو چیز بدی داخل نمیشود؛ توجّه فرمودی؟ دیگر بدی، داخل تو نمیشود؛ اما هیجان میشود. شیطان، تو را که وِل [رها] نکردهاست.
اگر میخواهید این حرف را از من بپذیرید، من الآن رویش روایت میگذارم. مگر خدا نگفت «سلمان منّا أهلالبیت»، جزء اهلبیت است؟ مگر نگفت سلمان علم اوّلین تا آخرین دارد؟ حالا وقتی پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) در حجّةالوداع از آخرالزّمان میگوید، میگوید: علماء اهلدنیا میشوند، فقهاء اینجوری میشوند، قرآن را میآیند بعضیها به نفع خودشان تفسیر میکنند، بعد زنان اینجوری میشوند، در امور مملکت شرکت میکنند، بچّهها اینجوری خودشان را درست میکنند، زنها اینجوری میشوند. این حرفها که میزند، مرتّب سلمان میگوید: [اینطور] میشود؟ میگوید: به کسیکه جان تمام عالم در قبضه قدرتش است، [اینطور] میشود. پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) قسمکبیره میخورد. حالا عزیز من! اگر اینجوری شد، دوستانامیرالمؤمنین! خیلی نمیخواهد غصّه بخورید! اینها میشود؛ اما حالا مگر سلمان علم اوّلین تا آخرین ندارد؟ مگر سلمان تأیید نشدهاست؟ حالا ببین هنوز ترس دارد. میگوید: ای رسولاکرم! اگر ما آنزمان را درک کردیم، چه کنیم؟ پس معلوم میشود هیجان و خدشه هنوز هست.
حالا آقاجان! قربانت بروم! شما حالا سلمان شدید، دیگر که بالاتر نیستید، خدا تأییدت کرده، جبرئیل تأییدت کردهاست، خدا به سلمان سلام میرساند، سلمان «سلامالله علیه» است؛ ابراهیم هم «سلامالله علیه« است. اگر تو بهغیر آنکه خدا تأیید کرده، بگویی «سلامالله علیه»، خلاف کردی. چرا خلاف میکنی؟ حالا با تمام این شرط و شروط، هنوز آن اطمینان صد در صد در وجود سلمان نیست. حالا میگوید ممکناست اینجوری شود؟ پس ما باید توجّه کنیم که اینجوری هم که شدیم، این وسوسه میکند، هیجان میکند.
اگر روایتش را هم بخواهید، من الآن به شما عرض میکنم: شیطان حقّ ندارد در مسجدالحرام بیایید؛ چونکه حجّمردم را بههم میزند؛ یعنی ممکناست لشکری بفرستد، جوری بشود که حجّمردم را بههم بزند. اگر حجّمردم را بههم بزند، آنها طوافنساء نکنند، زنهایعالم به این [شخص] حرام است؛ تاحتّی اگر طوافنساء نکند، زن خودش به او حرام است، اغلب این حاجیها که میآیند و قدری لااُبالی هستند، زن خودشان به اینها حرام است، حاجآقا بهغیر از حرامزاده هیچچیز درست نمیکند. چرا؟ پولش درست نیست. خیلی باید مواظب امر باشید! این حاجی نزول خورده، این حاجی غِشمعامله کرده، این حاجی زمین مردم را گرفته و فروخته، حالا فلانی به او داده، او هم فروخته [و] حالا مکّه میآید، آن احرام و آن حوله و بساطش، همه اینها از این پول است، حالا یکدفعه حجّنساء میکند، زنش به او حرام میشود. توجّه فرمودید؟ چونکه پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: هر کسی حجّنساء نکند، زنش به او حرام است. بعد عمر گفت: [طوافنساء] نکنید! بعد به عمر گفتند: خلیفه! پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) گفتهاست، درِ گوش یکنفر [عمر] گفت: من میخواهم حرامزاده درست شود. من میگویم حجّنساء نکنید! دشمنعلی زیاد شود. حرامزاده دشمنعلی است. عمر گفت: میخواهم اینکار را نکنند، دشمنعلی زیاد شود. ای لعنت خدا و رسول به آدمی که لجباز است! اینها در مقابل ولایت لجاجت میکنند. اوّلیاش عمر و ابابکر بود، لجاجت کرد.
حالا چطور به شما خدشه نخورد؟ وسوسه میکند. حالا روایتش هم ایناست: گفتم: شیطان در مسجدالحرام آمدهبود. پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: یا علی! پاشو! او را بیرون بینداز! آمد اینجایش را [گلویش را] گرفت، او را از مسجدالحرام بیرون کرد، او را به زمین زد و رویش نشست. یکوقتی دید لنگر زمین و آسمان رویش است، الآن خفه میشود. گفت: یا علی! من میدانم [که] تو شیعههایت را دوست داری. اگر من را وِل [رها] کنی، یکحرف به تو میزنم [که] خوشحال شوی. یکذرّه آنرا شُل کرد. گفت: یا علی! من به شما دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام)، اصلاً نمیتوانم کاری کنم؛ اما دست هم از شما برنمیدارم، وسوسه میکنم. به شیعههایتان هم نمیتوانم کاری بکنم. شیعههایتان آخرش رستگار میشوند؛ اما وسوسه میکنم، تا بتوانم وسوسه میکنم. حالا عزیز من! شیطان وسوسه میکند؛ یعنی میخواهد اگر کاری هم نمیکنی، یکذرّه تزلزل به ولایت شما بزند. پول برایت میآورد، ریاست میآورد، صورتخوب میآورد، ساز و آواز میآورد، نجوایزنان میآورد، نجوای بچّههایفلان را میآورد، تلویزیون برایت میآورد، ویدیو برایت میآورد، ریاست برایت میآورد، پولزیاد میآورد، همهاش بیار است؛ اما یکچیز میخواهد بگیرد، ولایت تو را میخواهد بگیرد. همه اینها را برایت میآورد، یکچیز میخواهد بگیرد، آنهم ولایت توست که میخواهد بگیرد. حالا دوباره تکرار میکنم: او نمیتواند؛ اما شما باید مواظب خدشه شیطان باشید!
من فدای شما بشوم، قربان بچّه آقایفلانی بروم. یکحرف از من سراغ گرفت، من را زنده کرد، گفت: ما وظیفهمان راجعبه پسرعموها چیست؟ ببین! این میدانید میخواهد چه کند؟ این وظیفه را بیشتر از رفاقت میخواهد. من خیلی روی این حرفها حساب میکنم، برخورد ندارم. چند روز حساب میکنم. این وظیفه را بیشتر از رفاقت میخواهد. آدم باید قربان یکچنین جوانی رفت، قربان پدرش هم رفت، خوب شد؟ ایشان فکر وظیفه است، در فکر رفیقبازی نیست. توپبازی دارد میکند؛ اما بهفکر وظیفه است. یکچنین جوانی ممتاز است؛ اما این آقا، این حرفها را شنیده میرود بابایش میگوید تلویزیون میزند، میرود با او. تمام اینها را هیچچیز میکند. چونکه آنرا افضل به این حرفها میداند. وای به حالتان! یک پیشامد شهوتی را افضل به امر میبیند. این سقوط کردهاست و میکند. چهکار به اینکارها داری؟ گفت:
هر چند پدر تو بود فاضل | از فضل پدر تو را چه حاصل؟ |
تو خودت باید وحدتوجودی داشتهباشی، وحدتوجودی، یکحرفی است در عالم. وحدتوجودی: تو بهوجود امامزمان (عجلاللهفرجه) اتصال هستی. وحدتوجودی بهوجود امامزمان (عجلاللهفرجه)، بهوجود امیرالمؤمنین (علیهالسلام) اتّصال هستی. باید وحدتوجودی داشتهباشی. وحدتوجودی چیست؟ «وجوده بوجوده». وجود امامزمان (عجلاللهفرجه)، خدا وجودش نیست، امرش وجود است، به امر خدا اتّصال هستی. عزیز من! تو هم باید وحدتوجودی داشتهباشی، تو یک وجودی در خلقت هستی، تو یک کسی در خلقت هستی، تو کمال باید داشتهباشی، تو بلبل باغ ملکوتی، نه از عالم خاک، چند روزی تو را در این قفس آوردهاند، اینجا آمدیم. ما محدودیم. اصلاً خدا میخواهد تو را جای دیگری ببرد. خدای تبارک و تعالی برای تو بهشت درستکرده، فردوس درستکرده، حوریّه درستکرده، غِلمان درستکرده، همهچیز برای تو درست کردهاست؛ اما به آدم درست میدهد. به چهکسی درست میگوید؟ [به کسیکه] درست ولایت باشد. همه آنها را برای تو درستکرده.
پس شیطان کلاً وسوسه میکند؛ پس بنا شد که ممکناست خدشه بزند؛ اما خدشهای میزند. من به شما دوباره بگویم، تمام شما اهلبهشت هستید؛ اما بهشت درجه دارد، من قسم میخورم، همهشما جوانها، همهشما اهلبهشت هستید، الآن همینجا بهشت است. حضرت فرمود: دور هم جمع میشوید حرف ما را بزنید، امام صادق (علیهالسلام) گفت: من غبطه به آن مجلس میخورم. خدا غبطه به تمام عالم نمیخورد. چرا امام صادق (علیهالسلام) غبطه میخورد؟ میفهمد اینجا انسان درست میشود. میفهمد [از] این حرفها طرفدار مادرش درست میشود. میفهمد در این حرفها توحید درست میشود. میفهمد این حرفها طرفدار قرآن درست میشود؛ پس میگوید من به این مجلس غبطه میخورم، به عالَمش [غبطه] نمیخورد.
حالا چطور شویم که اینطوری شویم [و] جلوی خدشه را بگیریم؟ من هر چه بگویم، خلاصه این امراضش را بگویم، آنچه به امراض [ولایت] صدمه نخورد، به حدّ عقل خودم میگویم که چه شود [که خدشه نخورد]؟ شما باید امر را از شهوت بالاتر بدانید! امر خدا را از پول غیر خدا بالاتر بدانید! امر خدا را از رفیق بالاتر بدانید! امر خدا را از خواهش زنت بالاتر بدانید! اگر آن خواهش خانمت مطابق امر است، اطاعت کنی؛ یعنی این امر خدا را خود خدا بدانی! امر امامزمان (عجلاللهفرجه) را خود امامزمان (عجلاللهفرجه) بدانی! خانمها! امر حضرتزهرا (علیهاالسلام) را خود زهرا (علیهاالسلام) بدانی! آیا تو به حرف خود زهرا (علیهاالسلام) هستی یا نه [که] میگویی من افتخار میکنم؟
الآن «وجوده بوجوده»، امامزمان (عجلاللهفرجه) بهوجود است، هست، «وجهالله» است، در تمام خلقت هست. خدا، وجهش است. اگر بگوییم خدا «وجهالله» است، آن قمشهای یکهفته در دانشگاه راجعبه وجه خدا صحبت کرده که خدا «وجهالله» است، این [قمشهای] بهحساب [خودش] میخواهد از توحید صحبت کند؛ [اما] نمیتواند بگوید. ظاهر را میگوید. این جوانانعزیز هم به ظاهر اکتفا میکنند. خدا نکند مُبلّغ، ولایت را بگوید؛ [اما] معنی ولایت را نفهمد. خدا نکند توحیدی بگوید؛ [اما] معنی توحید را نفهمد. یک توحید خودی درست میشود، یک ولایت خودی در این جوانها درست میشود، وای به ما
من اینقدر گریه و زاری میکنم میگویم: خدایا! مبادا من از خودم حرف بزنم! خدایا! تو القاء کن! من افشاء میکنم. باز هم وقتی حرف میزنم، اینقدر خوشم میآید که بعضی از رفقا هستند، همهشان خوب هستند، با آیهقرآن مطابق میکنند، من از تزلزل درمیآیم. عین اینکه میگویم اگر القاء و افشاء است، همینطور که سلمان تزلزل دارد، من در حرفهایم تزلزل دارم، میترسم مبادا خدایا! من برای خودم حرف بزنم. مبادا برای خودخواهی حرف بزنم. مبادا دنیا را ببینم، تو را نبینم. مبادا من راجعبه اینکه بگویند فلانی اینجور است، آنجور است و از این حرفها که من خیلی خوشم نمیآید، بگویند؛ من به آن اکتفا کنم.
اگر به تعریف اکتفا کردی، به خدا اکتفا نکردی، بهقرآن اکتفا نکردی. او به ذوقش یکچیزی میگوید؛ اما تو به خودت راه نده! اگر به خودت راه دادی، به عقیده من گناه است؛ پس تعریف، آن بندهخدا به تو عنایت دارد. [تعریف] یک تشکّر دارد [و] یک تکذیب [هم. دارد. اگر از او تشکّر میکنی، باید از خودت تکذیب کنی. آقا الآن تعریف میکند [که] فلانی اینجور است. من باید از او تشکّر کنم؛ اما از خودم تکذیب کنم. آیا اینکه آقایفلانی گفت، تو هستی؟ نه! چرا در دلت جا گرفت؟ خیلی این [حرف] ها گرهچینی دارد. خیلی این [حرف] ها دقیق است. گفت: فلانی [را] برایش نوشتهبودند: ثِقةالإسلام، جواب دادهبود: چرا تو از من، کم گذاشتی؟ چرا ادب نداری؟ [گفتهبود:] آقا! چه بگویم؟ [گفتهبود:] باید بگویی: حجّةالإسلام! اینقدر نادان است! ثقةالإسلام بالاتر است؛ اما الآن حجّةالإسلام شعاعی دارد. در شعاع است. باباجان! اسم تو را بالا نمیبرد، والله بالا نمیبرد؛
اما پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: اسم ما را روی خودتان بگذارید! ببین یکحرفی است. فردایقیامت این پدر و مادرها که اسم دیگری روی [بچّههایشان] گذاشتند، از آنها بازخواست میشود؛ یعنی خود بچّه میآید [و] جلوی او را میگیرد [که] چرا اسم من را اینجوری گذاشتی؟ آخر به اسم شما را صدا میزنند. آقایهوشنگ! آقایتوران! آقایگوران! آقایکوران!!! اینها چهچیزی است که درآوردید؟ این [بچّه] خجالتزده میشود [و] میآید یقه پدرش را میگیرد [که] چرا این اسم را [روی من] گذاشتی؟
یکآقایی ما را دعوت کرد، خیلی ولایتی بود؛ یعنی توی ولایتی خیلی بود. رفتیم آنجا، به خانمش گفت، پروانه، پروانه! ما آمدیم، ناهار آنجا آورد، به او گفتم: اگر گفتی یخ چیست؟ از یخ یختر چیست؟ یخ ایناست که من که مسلمان هستم، اسمم را چیز دیگری بگذارم. از یخ یختر ایناست که شما سر سفره امامزمان (عجلاللهفرجه) نشستید، اسم چیز دیگری میگذارید.
پس آنکه خدشه به ولایت میزند، شیطان است یا شیطانپرست است، مواظب آن باشید! یکوقت میبینید خلق، شیطان است. باید مواظب باشید! یکوقت شیطان وسوسه میکند، الآن خلق از شیطان بدتر شدهاست. خلق نمیآید [وسوسه کند؛ اما میآید] چند میلیون بهمن بدهد؛ شیطان است که وسوسه میکند؛ اما آنکسیکه رهبری شیطان میکند، چند میلیون بهمن میدهد، میگوید اینکار را بکن! یا یک پُست و مقام بهمن میدهد، میرود میکند. چهکسی پُست و مقام داد؟ مگر ندادند؟ روایت داریم: وقتی عمر به خلافت رسید، در همین شاهها [هم] هست، آنها [شاهها] همه آنها [زیردستیهایشان] را عوض میکنند، کسیکه عوض نکرد، قُنفذ بود؛ یعنی مغیره را، آنرا عوض نکرد، حقوقش را هم زیاد کرد. چرا؟ آنموقعیکه امر کرد، امرش را اطاعت کرد. گفت: زهرا را بزن! قنفذ همدست زهرا (علیهاالسلام) را شکست؛ پس اگر خلق بهغیر امر، امر میکند، هماناست. اگر کسی امر به شما کرد، پُستی داد، مقامی داد، بهغیر امر خدا پولی داد، هماناست. میخواهد تو را مبتلا کند. عزیز من! توجّه داشتهباش! امروز، خدشهولایت این حرفها شدهاست،
اگر بخواهید عزیزان من! چیز [موفّق] باشید، قانع و راضی باشید! جوانعزیز! فدایت بشوم، اگر کسی یک کاپشن دارد، اگر پدرت از پیشش نمیرود [یعنی توان ندارد که برایت بخرد، او را اذیّت نکن]، عزیز من! فدایت بشوم، ببین من چه میگویم؟ والله! بهدینم قسم! اگر آن پدرت را اذیّت نکنی، همان دوستانت هم تو را بیشتر میخواهند. توجّه فرمودید؟ محبّت را خدا به تو میدهد، لباس به تو نمیدهد. آخر من خبر دارم، چهکار کردند؟ قهر کرده که چرا رفیقم دارد [و] من ندارم. الاπن در همین جوانها هست، در همین خانمها هم پیدا شده. توجّه کنید [و] عزت از خدا بخواهید! «تُعزّ من تشاء [و] تُذِلُّ من تشاء»[۱]. همیشه مواظب امر باشید! همیشه امر را اطاعت کنید!
عزیزان من! جوانانعزیز! رفقایعزیز! یکقدری باید روی دنیا تأمّل کنید! خیلیها اشتباه شدند. حرفهای من را بعضیها خیلی توجّه ندارند. یکی را گفتند یکقدر ماندنی شدند، بهمن خبر دادند، او را خواستم. گفتم: بابا! این چیزی است که من میگویم، این [حرفی است] که تو زدی، اصلاً پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) تکذیب کردهاست. تو باید بیایی بپرسی، اگر نمیکشی من یکحرفی میزنم، بپرسی. بگویی مبنای آن چیست که من به تو بگویم؟ گفتم اینکه نیست. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) رویش را از یهودی برنمیگرداند؛ اما از بیکار برمیگرداند. تمام فساد این بچّهها در بیکاری است. مگر آن جوان خودش را در اختیار پدرش بگذارد. بابا! اینجا برو! بابا! اینجا نرو! چهکار بکن؟ در اختیار پدرش بگذارد.
حالا روایت داریم، میفرماید: زنها در آخرالزّمان مار بزایند بهتر از [ایناست که] بچّه بزایند. آخر تو چه فرمانی میبری؟ تو غیر [از] فرمان شطرنج و تلویزیون و ویدیو نمیبری. بهغیر از اینکه یک عدّه رفیقهایخلاف، ردّشان میروی، [کار دیگر نمیکنی]. مار بزاید بهتر از اینکه بچّه بزاید؛ اما این عمومیّت ندارد. کسی مار است که از اسلام و توحید جدا شود. امروز بیشتر جوانها و خانمها از توحید جدا میشوند. به اسم اسلام از اسلام جدا میشوند؛ اسلامی شدهاست. چهکسی آنرا اسلامی کرد؟ حجاباسلامی! بابا! مگر ما یهودی بودیم، نصاری بودیم؟ مگر ما کشیک [کشیش] داشتیم، کشیک ما امامزمان (عجلاللهفرجه) بوده، کشیک ما امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بوده، کشیک ما قرآن بوده، کشیک ما دعا بوده، چهچیزی درستکردید؟ چه اسلامی اسلامی درستکردید؟ تو هم میگویی درستاست.
یکدوستی داشتم [اینجا] آمد، طلبه هم هست، میگفت این نوشابه نیست، آن نوشابه را به ما بده که میگویند اسلامی شدهاست. یکچیزهایی است که یکمقدار شراب قاطی آن کردهاند [و] میگویند نوشابهاسلامی است. چه آخر من بگویم؟ آخر نوار من را همهکس میشنود، باباجان! عزیز من! قربانت بروم! دوغ بخور! آخر تو شکّ هم نداری. قسم خورد. گفت: پس آورد. گفت: از آن میخواهم. این آقا حالا میخواهد رهبر من هم باشد، پیشوای من هم باشد. تو پیشوای خودت هم نیستی، خودت را نمیتوانی اداره کنی؛ تو میخواهی پیشوای من باشی؟ بابا! ما علماء را قبول داریم. ما که صوفی که نیستیم؛ اما من تو را قبول ندارم. تو جلوی شکمت را نمیتوانی بگیری. جلوی چیز دیگری را هم نمیتوانی بگیری، تو آمدی من را رهبری کنی؟ آرام بگیر! عزیز من! قربانت بروم. تو الآن موس موسکت میشود که من اسمش را بیاورم!
حالا عزیز من! کار خیلی خوب چیزی است! مگر امیرالمؤمنین (علیهالسلام) نمیتوانست با اعجاز ریگها را طلا کند؟ چرا، والله! فضّه هم میتوانست. به همین فضّه هم شرط و شروط میکند. وقتی آمده [و] میبیند [که] بساط امیرالمؤمنین (علیهالسلام) اینجور است، یکقدری ریگ است ]و] یکقدری پوست است، آدم خجالت میکشد، چرا تا میگویی، منعتان میکنند؟ مگر امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را منع [مذمّت] نمیکردند؟ مگر امام حسن (علیهالسلام)، امام حسین (علیهالسلام) را منع نمیکردند؟ باباجان! داریم، همینها روایتهایش را برایمان گفتند، حالا اینجوری شدند. باید پشت پا بر عالم امکان زنی! دست بر دامن ولایت زنی! حالا یک پوست شتر است، رویش را اینطرف میاندازند، علوفه به شترش میدهد، شب هم میبرد حسن (علیهالسلام) و حسین (علیهالسلام) رویش میخوابند. خب چقدر منعش میکنند؟ اصلاً بیشتر اینکه ایمان به امیرالمؤمنین (علیهالسلام) نیاوردند، برای دنیا بود که [ایمان] نیاوردند. حالا هم همیناست. حالا دارا هم میگوید: اینجا [در دنیا] من را میخواستند [که] بهمن دادند، آنجا [در قیامت] هم میدهند! اگر شما را ملامت نکردند، در وحدت خدا باش از وحدت اینطرف نیا! در وحدت باش نه در تکذیب! اگر در تکذیب باشی، والله! وحدت را نمیتوانی تا آخر ببری. خب آنها را هم [منع] میکردند. حالا مگر ایننیست که بهاصطلاح [نخلستان] درستکرده؟ اینهمه ثروت دارد. اینکه نیست. اگر تو میخواهی بفهمی، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میفرماید که دنیا به منزله استخوانخوک در دهان سگخورهدار است. اگر جوان! تو علی (علیهالسلام) میگویی، تا یکنفر یکذرّه تو را مذمّت کرد، یکذرّه ریش گذاشتی، یکقدر متدیّن شدی، [میگویند:] چرا لای ما نمیآیی؟ لای تو بیاید چه کند؟ به زنها میگویند اُمّل شدی، به اینها هم میگویند شیخ شدی! چهکسی تو را اینجوری کردهاست؟
بابا! اگر تو آنطرف بروی، مثل آنها میشوی دیگر. خب اگر آنها میرفتند آنطرف، مثل آنها میشدند. اگر سلمان و اباذر هم طرف آنها میرفتند، مثل آنها میشدند. تو میخواهی مثل آنها بشوی؟ اگر تو میخواهی مثل آنها نباشی، همین حرفها را دارد. حالا من چیز دیگری به شما عرض کنم. خیلی باید اینزمان توجّه کنید! امیرالمؤمنین (علیهالسلام) اگر دنیا را تکذیب میکند، چند هزار نخلستانخرما داشتهاست، (بروید بخوانید!) به تمام اینها آب از چاه میکشیده و آب میدادهاست. کار عیب دارد؟ خود امام صادق (علیهالسلام)، خود امام باقر (علیهالسلام)، زمین میشکافته، غلامش دست روی شانهاش میگذاشت [و] زمین را میشکافت؛ پس کار عیب دارد؟ کار عیب ندارد، اهلدنیا شدن عیب دارد. کار میکند؛ [اما] دنیا را در دلش نمیآورد. دنیا را در دلت نیاور! کار که تکذیب نشدهاست. کار باید بکنی! تو باید کارت را قشنگ بکنی! اینرا من به شما بگویم: جوان اگر رفیقباز شد، دهشاهی بهدرد نمیخورد. الآن ما در جوانها داریم. باباهایشان تلفن میزنند، نذر میکنند، نیاز میکنند. میگویم: بابا! تو اینجوریاش کردی. تو خودت تقصیر داری. توجّه کردی چه میگویم؟ شیطان هم کمک میکند. حالا چرا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) اینجوری میکند، کار میکند؟ مگر کار عیب دارد؟ الآن چهکار میکند؟ اینکارها را میکند؛ آنوقت یکنخلستان میفروشد [و] در مسجد میآید، به فقرا میدهد. این [امیرالمؤمنین (علیهالسلام)] کارکن خداست، نه کارکن دنیاست. تو قربانت بروم، کارکن خدا باش!
الآن من این ثعلبه را برای شما میگویم! خیلی آدم میخواهد دارا بشود؛ [اما] فرق نکند. خدا حاجشیخعباس را رحمت کند! ما میخواستیم کربلا برویم. گفت: حسین! نروی آنجا دارایی بخواهی! دارا خیلی مشکل است که هدایت شود. آنجا میگوید دین روی دوش سه عدّه است: عالم ربّانیّ، دارای سخی، فقیر صابر؛ اما خیلی مشکل است! این دارا دین [را] روی دوشش میگذارد، [شیطان هم] پول روی دوشش میگذارد، شهوت روی دوشش میگذارد، خیال روی دوشش میگذارد؛ مقدّس میشود.
حالا ثعلبه چیست؟ یکآدم متدیّن، دائم در مسجد بود. اینقدر عبادت کردهبود، سست شدهبود، تنش اریب شدهبود. حالا به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) میگوید: یا رسولالله! من همهاش دارم غبطه میخورم، برای این فقرا میسوزم. اگر من داشتم، چقدر انفاق میکردم! بهقول من، آبانبار میزدم، چاه میزدم [و] به رفقا رسیدگی میکردم. شما یک پول بهمن بده! تو حبیب خدا هستی، [تا] برکات داشتهباشد. گفت: ثعلبه! خیلی صلاحت نیست. گفت: نه! من [سخاوت] میکنم. عهد میکنم. گویا پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) دو درهم به او داد. او رفت و یک گوسفند خرید. گوسفند دوقلو زایید. بعدی هم دوقلو زایید. بعدی هم دوقلو زایید. یواشیواش جوری شد که یکدفعه [به] نماز میآمد. از شهر هم گفتند: [گوسفندهایت] زیاد شده، باید [به] بیابان بروی. [به] بیابان رفت و گوسفند زیاد شد. آیه زکات نازلشد. حالا انفاق که نمیکند، آیه زکات نازلشد: ای حبیب من! از گوسفنددارها نمیدانم حالا از صد تا یکی را بگیر! از طرف مشاورهای پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) آمدندکه خلاصه ثعلبه! آیه نازل شدهاست، به پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) بده! گفت حالا بروید از آنها بگیرید! [بعداً] بیایید! من میدهم. رفت [از بقیّه] گرفت [و] آورد، گفت: خب [شما هم] بده! گفت: به پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) بگو مگر ما یهودی هستیم که جزیه بدهیم؟! امروز اگر به یارو بگویی خمس و سهم امام بده؟ میگوید: بابا! وِلش کن! حالا نداد. فوراً جبرئیل نازلشد، خب اوّل کار است، باید اوّل کار را مواظب باشند، گفت: ثعلبه کافر شد. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: وای! ثعلبه کافر شد.
اینقدر پی [دنبال] مال نرو! شیطان تو را مقدّس میکند. خیلی بلد است! آخر پدرجان! این چند سال آخوند بودهاست. چند سال تدریس میکردهاست. از کجا میگویی؟ پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) حالا در [از] معراج آمده، [شیطان] میگوید: آن منبر را آنجا [در عرش] دیدی؟ میگوید: آره! میگوید: سیصد سال من فقه و اصول میگفتم، سیصد سال تدریس میکردم. به سوادتان ننازید! به کمالتان بنازید! سواد باید با کمال باشد. کمال، امر امیرالمؤمنین (علیهالسلام) است. کمال، امر خداست. کمال، امر امامزمان (عجلاللهفرجه) است. والله! اگر تو به کمال رسیدی، به جمال هم میرسی؛ یعنی جمالت را هم خدا میخواهد، هم پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) میخواهد، هم مردم میخواهند، هم پدر میخواهد. تمام این آدمهایی که اتّصال به امامزمان (عجلاللهفرجه) هستند، همه شما را دوست دارند؛ اما اگر اینجوری نباشی، شیطان تو را دوست دارد. حالا چه شد؟ حالا بعد از پیغمبر [ثعلبه، زکات مالش را] پیش ابابکر آورد، نگرفت؛ عمر هم نگرفت، عثمان گرفت. وای به حال ما! توجّه کن! شیطان مقدّست میکند. قشنگ هم تو را یاد میدهد. [شیطان میگوید:] آنکار را بگیر! آنرا هم بگیر! آنرا هم بگیر! چطور؟ میخواهی به فقرا برسی! آخر یک حاجت برادر مؤمن ایناست! ثعلبه هم همینجور بود. عزیز من! مواظب باشید [که] ثعلبه نشوید!
تو آخر چطور «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النّبیّ، یا أیّها الّذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیماً»[۲] گفتهای؟ مگر به شما نگفته تجدّد حرام است؟ تجدّد پیروی خارجیهاست. حالا هر جور میخواهد بکند. پیروی خارجی تجدّد است. حالا اگر شما امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را قبول داری، که آنجور زندگی میکرد. اگر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) هم قبول داری، کلید خزینه تمام این دنیا را به او داد، گفت: یا محمّد! خدا شرط کرده، عجیب ایناست میگوید: یکذرّه از رسالتت کم نمیشود، تضمین میکند رسالت پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) را که کم نمیشود، بگیر! گفت: میخواهم یکروز گرسنه باشم [و] بگویم بده! یکروز هم سیر باشم [و] شکر کنم. اگر تو پیرو او هستی، چند تا کار آخر میگیری؟ خب یککار بگیر! دو کار بگیر! یکجوری بکن [که] خودت را فدای کار نکنی. یکجور بکن [که] خودت را فدای پول نکنی. یکجور کن [که] خودت را فدای شهوت نکنی. یکجور بکن [که] خودت را فدای غیر خدا نکنی. یکجور کن [که] خودت را فدای امر کنی.
مگر فقرا خدا ندارند؟ آخر [شیطان] دارد تو را بازی میدهد. مگر تو خدا هستی و رزّاق هستی که میخواهی به مردم [روزی] بدهی؟ شیطان دلسوزت میکند، همهجایت را میسوزاند. آرام باش! والله! دلسوزت میکند، والله! ولایتت را میگیرد. اسلام را از تو میگیرد. مگر ما نمیفهمیدیم؟ امورمان دارد «الحمد لله» شکر خدا میگذرد. من حساب کردم، تو را گرفتار میکند. به تمام مقدّسات اسلام! اگر تمام سلطنت سلیمان را بهمن بدهند، به یکشب این گوشهاتاق را نمیدهم. همین گوشهاتاق را؛ یکشب را نمیدهم. چرا؟ تو توجّه نداری، دارد به تو چه میکند؟ میخواهد تو را از خدا برآورد و به شیطان پیوند بزند. شیطان میخواهد با تو پیوند کند، با چه میکند؟ با این. من حسابش را میکنم [و] میگویم. شیطان دارد «هل من ناصر» میگوید، خدا هم دارد میگوید، امامحسین هم میگوید. آن «هل من ناصر» درستاست یا این؟ آن [شیطان] «هل من ناصر» میگوید[و] تو را بهغیر خدا دعوت میکند؛ اما با مقدّسی میکند. توجّه فرمودید؟ با مقدّسی تو را گول میزند. با اسلام تو را گول میزند. با اسلام، امامزمانِ ما را کشتند. با مقدّسی کشتند. توجّه فرمودید؟ حالا تو هم با مقدّسی امر خدا را میکشی؟ خیلی باید مواظب باشی! عزیزان من! قانع و راضی باشید! اگر بشر قانع و راضی شد، والله! دینش را نمیدهد. توجّه میکنید [که] من چه میگویم؟
جوانها! هر کسیکه بهغیر پدر و مادرتان با شما محبّتی کرد، بدانید که خیالی دارد. توجّه کنید! جوانعزیز هم به خدا نزدیک است، هم بهقرآن نزدیک است، هم به توحید نزدیک است، هم به امامزمان (عجلاللهفرجه) نزدیک است، هم به وسوسه شیطان نزدیک است. توجّه کنید! دوستتان را امتحان کنید! بیخود خودتان را در اختیار او نگذارید! ببینید چه خیالی دارد؟ چه فکری برای شما دارد؟ آخر من یکآدم جامعهای هستم. اینرا به شما بگویم. جوانها را میدانم، بچّهها را میدانم، زنها را میدانم، زمان را میدانم، من همه را میدانم؛ یعنی خدا آنها را در سینه من قرار دادهاست. هر کجایش عوضی است بگویید عوضی است.
جوان باید باکره باشد، بکر توحید باشد، بکر ولایت باشد، بکر خدا باشد، بکر قرآن باشد، بکریّت تو چهوقت از بین میرود؟ آنموقعکه امرش [شیطان] را اطاعت کنید. آن به بِکر بودن جوان، به بِکر بودن شما، به بِکر بودن آدم، لطمه میزند. خیلی باید مواظب باشید! خیلی باید قدر ولایتتان را بدانید! مانند پروانه باید دور ولایتتان بگردید! مانند یک نگهبان باید دور ولایتتان بگردید! به تمام شما میگویم. به هر کسیکه نوار من را میشنود، میگویم. دور ولایت مانند پروانه بگردید! مبادا به آن خدشه بخورد. [بهشت] آنرا از شما میخواهد، کارتعلی (علیهالسلام) میخواهد. کارت علی (علیهالسلام)، یعنی امر علی (علیهالسلام). بهشت والله! برای شما زشت است، یکچیز بالاتر به شما میدهد، محبّت خودش را میدهد. آیا محبّت علی (علیهالسلام) بالاتر است، محبّت امامزمان (عجلاللهفرجه) بالاتر است یا بهشت؟ بهشت یک مهمانخانه است. من الآن یک مثال میزنم، آیا اینچیزها که فلانآقا آورده، بالاتر است یا خود ایشان؟ اگر کسی این فلانآقا را بهواسطه این [ولایت] نخواهد، من خودم را میگویم، حیوان است. بهشت هم همیناست. اگر ما بهشت را بخواهیم، تزلزل در ولایت داشتهباشیم، همینجور هستیم؛ پس ما باید ولایت را از بهشت بالاتر بدانیم. ما باید امر اینها را بالاتر بدانیم. آنها همهاش هست.
من یک مثال بزنم. شما قبول کنید. «الحمد لله» من با اشخاص باسواد روبرو هستم. خیلی افتخار میکنم. من را ادب کنید! من حرفی ندارم، من کوچک و بزرگ شما را پاسخ میدهم، اگر امر شما امر خدا باشد، اطاعت میکنم. من را رشد بدهید! یک جنگی بود که خلاصه اینها [جنگ] کردند، خیلی اینها زحمت کشیدند؛ یعنی چیزی نداشتند [که] بخورند. بعضیها میگویند خرما در دهانشان میگذاشتند و میمکیدند؛ یعنی این جنگ هم جوری بود که اینجوری قرار گرفت. حالا خدا میخواست اینجوری کند. اتّفاقاً فتح کردند. حالا که فتح کردند، فوراً جبرئیل نازلشد [و] گفت: یا محمّد! اینها هر حاجتی دارند، من یک حاجتشان را میدهم. اینها همه صفّ کشیدند. (ما هم یکدفعه در خانهمان اینجوری شد. همان حرف پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) شد. یک منادی اینجا ندا کرد: این جمعیّت که اینجا هستند، بیایند بالا، من یک حاجتشان را میدهم. تمام شما رفتید بالای پشتبام بلند، قطار نشستید. من نمیدانم چه خواستید؟ نوبت بهمن شد. گفتم: خدایا! میدهی؟ گفت: آره! خب خدا خودش گفته. گفتم: من دلم میخواهد [که] جانم ذرّات بشود؛ تا در تمام خلقت بگویم: خدایا! شکر، خدایا! شکر. من نمیدانم شما چهچیزی خواستید؟) حالا آن جنگ هر کسی چیزی خواست، آن آخری که آمد [چیز] بخواهد، پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) گفت: اگر اویس بود، یکچیزی دیگری میخواست. آنها یکچیز شرعی میخواستند. یکی خانه خواست، یکی شتر خواست، یکی سرمایه خواست، چیزهای شرعی هم خواستند؛ اما پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) گفت: اگر اویس بود، چیز دیگری میخواست. خیلی به اینها برخورد، چهار، پنجنفر از بهاصطلاح اُمرای ارتش و بزرگان جمع شدند [به] قرن [پیش اویس] رفتند. خلاصه [به او] سر سلامتی زدند و گفتند جریان ایناست. گفتند که پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) گفته اگر اویس بود، چیز دیگری میخواست. گفت: مگر خدا نگفته هر چیزی که میخواهید [میدهم]؟ من خود پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) را میخواهم. گفت: اگر خود پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) باشد، همه اینها هست. اگر ولایت در شما باشد، همه اینها هست. اصلاً ولایت به شما کیف میدهد. ولایت شما را رشد میدهد. قربانتان بروم. شما ولایت را رشد بدهید! شما حافظ ولایتتان باشید!
امروز اینزمان اینقدر کار مشکل است [که] میگوید اگر یکنفر با دین از دنیا رفت، ملائکه آسمان تعجّب میکنند. من با بعضی از آقایان بحثی داشتم. آوردند زمانجاهلیّت، زمان امام حسین (علیهالسلام) را آوردند، میخواستند این حرف من را ردّ کنند. تمام حرفها که خوب زدند، یک جلُوه به آنها دادم، گفتم: در زمانیکه خود امام حسین (علیهالسلام) را کشتند، کجا گفته شرّالأزمنه؟ زمانجاهلیّت که لُخت دور خانهخدا میگشتند، کجا گفته شرّالأزمنه؟ یک شرّالأزمنه بیاورید؟ یکی گفت: شاید بوده. گفتم: اگر بود، افشاء میشد. گفتم: آخوندیاش نکن! اگر بوده، در این عالم افشاء میشده. چرا از زمان پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) تا الآن همه افشاء شده؟ کجا بوده؟ کجا شرّالأزمنه بوده؟ میگوید آخرالزّمان شرّالأزمنه [است]، از بدترین زمانهاست؛ چونکه دین بیدینی شده، بیدینی دین. شهوت زیاد شده [و] نمیتوانی از آن بگذری. شما میتوانید از تلویزیون بگذرید؟ مگر میتوان گذشت؟ مگر میگذارد بگذری؟ میتوانی از این بازی شطرنج بگذری؟ نمیتوانی بگذری. میتوانید از این رادیو بگذری؟ میتوانی از این رفیقهای ژیگول که غیر خدا کار میکنند، بگذری؟ نمیتوانی بگذری. میتوانی از این خانمها در دانشگاه بگذری؟ نمیتوانی بگذری. کجا بودند اینها؟ مگر دانشگاه بوده؟ حالا از صدتا هشتادتایشان میگویند نماز نمیخوانند. حالا فعل و فسادش هیچی. نمیتوانی بگذری. مگر نبینی؛ اگر نبینی نمیخواهی. اگر هم میخواهی، جوانهایعزیز! کسیکه نوار من را میشنود، هدایت شود، روایت رویش است.
به امام صادق (علیهالسلام) گفتند: چرا یوسف مبتلا نشد؟ گفت: نگاه نکرد. یعنی خلوتدل نداشت، باباجان! حرف زده؛ تاحتّی [زلیخا] یکچیزی روی بُتش انداخت، [یوسف] گفت: چرا اینطوری کردی؟ گفت: میخواهم بُتام نبیند [که] ما با هم دوست هستیم. [یوسف] گفت: من روی بُتام چهچیزی بیندازم؟ گفت: من که روی خدا چیزی نمیتوانم بیندازم. حالا [یوسف] از او [زلیخا] گذشت، درِ بسته به رویش باز شد. ما هم اگر بخواهیم یک در هم باز باشد، بسته میشود. حالا جبرئیل هم میخواهد در را باز کند. بفرمایید! بابا! چهچیزی درِ بسته را به رویش باز کرد؟ اعمالش باز کرد. آنکه از زلیخا گذشت، از امر خدا نگذشت. بیایید امر خدا را ترجیح به هر چیزی بدهید! [آنوقت] رستگار هستید. والله! خدا از هیچکدام از شما نماز شب نخواستهاست. متوجّه هستید؟ حالا اگر من یکوقت نماز شب میخوانم، من پیر هستم. من خوابم نمیبرد. بلند میشوم [و] یک وق و ووقی میکنم. این اصلاً چیزی نیست. حالا میبینی یکمقدار هم ریا میکنم. یکمقدار هم نگاه میکنم، میبینم اینها خوابیدند و من پا [بلند] شدم، من آدم خوبی هستم. آره تو بمیری! همچین شیطان به تو مزد میدهد که پدرت را در میآورد. کجا هستی؟ چهچیزی هستی؟ چه خیالی داری؟ آرام باشید! توجّه فرمودید؟ فقط داخل گناه نشوید!
پس بنا شد کار خیلی خوب چیزی است! پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) کار میکرد. در صورتیکه امیرالمؤمنین (علیهالسلام) کار میکرد، امام باقر (علیهالسلام) کار میکرد؛ اما کار با اختیار. حالا یکنفر آمده [و] اتّفاقاً امام باقر (علیهالسلام) را نصیحت میکند، گفت: اینجوری که عرق میریزی، اگر الآن جبرئیل قبض روحت کند، جواب خدا را چه میدهی؟ گفت: بهترین حال است. گفت: چرا؟ گفت: دارم کار میکنم [که] دستم پیش مثل تویی دراز نمیشود؛ پس کار خوب است.
دنیا هم خوب است. دنیا اگر بد بود که خدا خلق نمیکرد؛ اما این دنیا آزمایشگاه است. توجّه فرمودید؟ تو در آزمایشگاه آمدی. آنجا نگاه نکن! ملائکه برای تو طلبمغفرت میکنند. خیلیخب! آنجا یک صدقه بدهی، خدا از تمام بلاها تو را حفظ میکند. آنجا دل کسی را خوشکن! ثواب دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) گیر تو میآید. دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) را خوشحال میکنی. مگر خوشحالی دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) کم است. اصلاً تو را در این دنیا آورده که تو را رشد بدهد؛ اما میگوید دنیا را در دلت راه نده! والله! خیلی دنیا خوب است! اصلاً تمام کارهای ما در دنیاست. در دنیا ما به جایی میرسیم؛ اما خلق به جایی میرسد، نه دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام). آنها خودشان حقیقت هستند، آنها خودشان ولایت هستند. آنها خودشان جا هستند. ما باید بهجا برسیم؛ امر اینها را اطاعت کنیم، بهجا میرسی، در دنیا بهجا میرسی. در دنیا داری ثواب میکنی. در دنیا حاجت برادر مؤمن را برآورده میکنی. اینکار مگر همهکس موفّق میشود؟