عید غدیر 95: تفاوت بین نسخهها
جز (جایگزینی متن - ' کوس ' به ' کورس ') |
|||
سطر ۱۲۱: | سطر ۱۲۱: | ||
{{موضوع|چطور شناخت ماورائی داشتهباشیم؟ سواد و دوری از امامزمان. مصداق شناخت ماورائی. ضبطکردن حرفها و نوشتن حرفها}} | {{موضوع|چطور شناخت ماورائی داشتهباشیم؟ سواد و دوری از امامزمان. مصداق شناخت ماورائی. ضبطکردن حرفها و نوشتن حرفها}} | ||
− | حالا باز چطور بشود که اینجور بشویم؟ ما دائمالاختیار باشیم، دائم در اختیار خدا باشیم، آنی جدا نشویم، این، آن [شناخت ماورائی] است. مگر خدا بهمن نگفت [که] من هدایتت میکنم؟ حالا باید اینجور باشی که بگویی من را هدایتکن. خب اگرنه من هم مثل شما هستم، شما که ماشاءالله کورس سواد ماورائی دارید، منِ بدبخت چیزی ندارم. حالا یکچیز دیگر: این سوادی که شما اعتقاد دارید، دوری از امامزمان {{عج}} است. چرا؟ شما در مقابل امامزمان {{عج}} من دارید، تو را به حضرتعباس! درست گفتم یا نه؟ هان! چه گفتم؟ | + | حالا باز چطور بشود که اینجور بشویم؟ ما دائمالاختیار باشیم، دائم در اختیار خدا باشیم، آنی جدا نشویم، این، آن [شناخت ماورائی] است. مگر خدا بهمن نگفت [که] من هدایتت میکنم؟ حالا باید اینجور باشی که بگویی من را هدایتکن. خب اگرنه من هم مثل شما هستم، شما که ماشاءالله کورس سواد ماورائی دارید، منِ بدبخت چیزی ندارم. |
+ | |||
+ | حالا یکچیز دیگر: این سوادی که شما اعتقاد دارید، دوری از امامزمان {{عج}} است. چرا؟ شما در مقابل امامزمان {{عج}} من دارید، تو را به حضرتعباس! درست گفتم یا نه؟ هان! چه گفتم؟ | ||
{{کوچکتر|سواد من میآورد؛ چون من داری، از امامزمان {{عج}} دور هستی.}} | {{کوچکتر|سواد من میآورد؛ چون من داری، از امامزمان {{عج}} دور هستی.}} |
نسخهٔ ۷ آوریل ۲۰۲۴، ساعت ۰۵:۵۵
عید غدیر 95 | |
کد: | 10497 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1395-06-30 |
تاریخ قمری (مناسبت): | ایام عید غدیر (17 ذیحجه) |
«العبد المؤید رسول المکرم ابوالقاسم محمّد. اللهم صلّ علی محمّد و آلمحمّد»
السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمةالله و برکاته، السلام علیالحسین و علیّبنالحسین و أولاد الحسین و أهلبیت الحسین و رحمةالله و برکاته.
چه گفتم؟
فرمودید: اینکه میگویند کسی را نبین اشتباهاست، آدم مردم را میبیند، بیخودی نباید کسی را حق بداند.
احسنت به شما! مرد میخواهد اینطور باشد. شما باید در جوّ عالم نگاه کنید، در جوّ دنیا مثل آهنربا باشید، آهنربا چوب را نمیگیرد، فلز را نمیگیرد، پلاستیک را نمیگیرد، آهن را میگیرد. تو هم باید نسبت به خودت علی (علیهالسلام) را بخواهی، هیچچیزی را نگیری، این درستاست. زهرا (علیهاالسلام) هم میآید با تو مصافحه میکند [و میگوید:] ای مرد! تو که همسر من را اطاعت کردی، (من هم رفتم) تو مَحرم من شدی، کداممان اینجوری هستیم؟ میگوید: آقا رسمی نیست، اُفّ بر تو! اصلاً چطور تو اینرا میگویی؟! آره! به او گفتم که اگر او را قبول نداشتهباشد، قبول نیست که، اینرا باید قبول کند، این رسمی نیست؟! پهلوی آمد (خدا لعنتش کند! حالا نگویید پهلوی را میخواهد) پیش مرحوم حاجشیخ آمد [و] گفت: هر کدام [از] اینها که درس میخوانند [کارت بده]، (آنوقت این محمد ما جزء آنهاست که مرحوم حاجشیخ یک کارت دادهاست)، هر کسی کارت نداشت، گفت: لباسهایت را درآور. مثل حالا هرج و مرج نبود که. کجایی عزیز من؟!
چرا هرج و مرج شد؟ بگو ببینم،
چونکه اینها خلق را مبنا قرار دادند نه امر را.
باختی، بزرگها خراب شدند، پولها را جمع کرد، چند میلیارد داد، آنها خراب شدند که اینها هم خراب شدند. من برایت بگویم، من منبر پسر حاجشیخعباس میرفتم، یکروز گفت: ما یک منبر داشتیم، ساعت دوازده نصفشب بود، آنموقع تهران خیابانهایش خلوت است، دیدم یک بچه هفت، هشت سالش بود، استفراغ میکند و خیلی حالش بد است، گفت: جلو رفتم و گفتم آقا! این مریضخانه روی من حساب میکنند، شما توی ماشین بگذارش [تا آنجا] برویم. گفت: نه آقا! شما بفرمایید بروید، ما دیشب عرقخوری داشتیم، این بچه خورد، به او نمیسازد. ببین بابا خراب شد که بچه [هم] خراب است. هر چیزی که برایتان گفتم، مثالش را هم گفتم، تکان نخوردید. بزرگترها خراب شدند [که] اینها خراب شدند. آدم چه بگوید؟! قربان آن عرقخور، بهتر از اینهاست! میگوید:
آبادی میخانه ز مِی خوردن ماست | آسایش رحمت ز گنهکاری ماست |
رحمت که اینجوری نمیآید، مال گناهکاری ماست.
؟؟؟ نمیگویند، اینها حالیشان نیست. به حضرتعباس! خدا آن عرقخور را میآمرزد، معلوم نیست [که] اینرا بیامرزد، حضرت عباسیاش کردم. بشر باید بدی را بفهمد، صد بار گناه کردی و این درگاه ما درگاه ناامیدی نیست. چه گناهی را؟ (این خیلی هم قُلاست [یعنی آسان است]) خدا چه گناهی را میآمرزد؟ گفتم دو تا گناه را نمیآمرزد: یکی طرفدار بدعتگذار باشی، یکی آدم کسی را بکشد؛ اما الآن چه میگویم؟! خدا چه گناهی را میآمرزد؟ (خیلی حالم بد بود، الحمد لله حالم خیلی بهتر شد، این دکتر شفایمان داد.) بگو!
گناهی که عمداً نمیکند.
گناهی که پشیمان بشوی، آخر یک گناهی است [که] من پشیمان نیستم، دوباره میکنم، سهباره میکنم.
حالا خدا در قرآن چه میگوید؟ میگوید: مثل نصوح گناه نکنید، گناه از آن بالاتر نبود که خدا آمرزیدش. آخر بعضیها هستند شبیه زناند، آنوقت این، صورتش مو درنمیآورد، گیسهایش را هم گذاشت باشد، (یک پسر بود، همه گیسهایش [را] روی شانهاش ریختهبود، آره! یواشیواش با او رفیق شدند) یعنیچه؟ میگوید مثل او گناه نکن. نصوح برایتان گفتهام که گناه بزرگی کرد. هیچی [خلاصه] دید چهکار کند [که] کیف کند؟ رفت حَقدار حمام شد، زنها را مُشت و مال میداد. آب لولهکشی نبود که، دختر سلطان [به] حمام آمد، انگشترش گُم شد، بنا کرد [که] زنها را بگردد. یکدفعه گفت: خدایا! آبروی من را نریز، بعد توبه کرد. تا اینرا گفت، یکدفعه گفتند: انگشتر دختر سلطان پیدا شد، رفت توبه کرد. یعنی اینجور توبه کنید.
حالا من وقتی بخواهم بگویم، میگویم: خدایا! از سر گناه کوچک و بزرگ من درگذر، میگویم از سر گناه کوچک ما، بزرگ ما درگذر. خدایا! ما تو را نشناختیم، نفهمیدیم که تو میبینی. به امامزمان (عجلاللهفرجه) هم همین را میگویم. یک بچهای که قد آن بچهاست، نمیدانم حالا چند سالش است، خدا به پدرش ببخشد! جلویش گناه نمیکنی، چطور جلوی امامزمان (عجلاللهفرجه) گناه میکنی؟! خدا این گناه را نمیآمرزد. گناه را باید، حالا آن یکحرف دیگری است، والله! بالله! اگر ولایت به شما تزریق شود، اصلاً گناه نمیکنید.
خب حالا چطور بشود که گناه نکنی؟ (من میخواهم امروز دو سه تا از این حرفها بهنام امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بزنم.) چه گفتم؟
فرمودید: چطور بشود که اصلاً گناه نکنیم؟
بگو!
گناه باید درونت نباشد.
[باید] خدا را ببینی، امامزمان (عجلاللهفرجه) را ببینی. ببین الآن این گناه درونت است؛ [اما] جلوی این بچه [گناه] نمیکنی، درست میگویم یا نه؟ آنکه [گناه] درونت نباشد، یکحرف دیگری است. (اینکه من میگویم به نظرم، اگر اشتباه بود بهمن بگویید، هر کسی میخواهد بگوید بگوید، شما با من حرف بزنید، لالمون نباشید، تا میتوانید من را بکوبید، من هم راضیام. اگر حرفها درستاست قبول کنید، در لیستتان بنویسید، اگر نیست بهمن بگویید.) آنکه الآن [گناه] درونت است، [آنرا] نکنی، ثوابش بیشتر است، هان! خب گناه یکوقت توی آدم است.
چه گناهی است [که] دور است؟ چه گناهی است [که] نزدیک است؟ یا علی! (امروز میخواهم دو سه تا از این حرفها بزنم.) قربان ادبت بروم، ادب ایناست که آدم جایش را به کسی بدهد. اگر یک مؤمنی را احترام کردی، خدا در قیامت جا به تو میدهد. چه گفتم؟
فرمودید: چه گناهی دور است؟ چه گناهی نزدیک است؟
هان! بارکالله!
گناهی که خیالش را کردی، به ما نزدیک است، آنرا اجرا میکنی.
الآن امامزمان (عجلاللهفرجه) که در ظاهر، [در] جزیره موریس است، درستاست؟ شما الآن میخواهی اینجا گناه بکنی، باید او را نزدیک ببینی [تا گناه] نکنی، [باید] امامزمان (عجلاللهفرجه) را احترام کنی [او را نزدیک ببینی و گناه نکنی].
خب حالا از این بالاترش چیست؟
فرمودید: بالاترش ایناست که کار نداری که او میبیند یا نه، امر کرده اینکار را نکن، [تو] نکنی.
آن شناخت امامزمان (عجلاللهفرجه)، آن بالاتر است.
حالا چطور میشود [که] بشر اینطور باشد؟ گناه درونت نیست، چنان آن عظمت امامزمان (عجلاللهفرجه) به تو غلبه کرده که گفتم یک بچه پنجساله را جلویش گناه نمیکنی، چرا جلوی هستیِ خدا گناه میکنی؟ امامزمان (عجلاللهفرجه) هستیِ خداست. چرا، پیش امامصادق (علیهالسلام) آمد [و] همینطور تعریف داداشش را کرد، [امام] گفت: اگر خوب بود، آن قضایا در بلخ واقع نمیشد، دارد او را در بلخ میبیند. این نزدیکی، مال بشر است نه مال امام؛ این مال توست که جلویش گناه نکنی. تو حالا شبیه او شدی، نه او بشوی. حالا چطور میشود، باز تو چه خصوصیتی داشتهباشی که اینجور شوی؟ هان! حالا میخواهیم اینطور بشویم، چه خصوصیتی داشتهباشیم؟ یاعلی!
باید دائم الحضور باشی، در حضور امام باشی.
خب بیخودی [که] دائم الحضور نمیشوی. امامزمان (عجلاللهفرجه) را از همه خلقت بزرگتر ببین؛ آنوقت در خلقت گناه نمیکنی. (امروز قدر این حرفها را بدانید، حالا دارد جاری میشود،) درست گفتم یا نه؟ آنوقت در خلقت گناه نمیکنی، نه [اینکه دنبالِ] یکجای خلوت بگردی [که] گناه کنی. ما اغلبمان پیِ [دنبال] جای خلوت میگردیم [که] گناه کنیم. آن، دیگر جای خلوت نیست؛ تمام این خلقت، تویش امامزمان (عجلاللهفرجه) است، آنوقت توی خلقت گناه نمیکنی. قدر این حرف را بدانید، این حرف قشنگ است؟! خیلی قشنگ است. (صلوات بفرستید.)
ایناست که میگویم [خدا] حرف غیرعادی را به دهان مؤمن و متقی جاری میکند. ما از آنها نیستیم که اینها در دهانمان جاری بشود، چند تا کار دیگر هم داریم. اینکارها را باید به کارگاه بدهیم. ای جانم! خدا میداند عجب حرفی است! من الآن دارم میگویم، والله! دارم گریه میکنم. [به خودم میگویم:] حسین! گفتی، آیا خودت هم عمل کردی مردک یا نه؟! آخ! آخ! آخ! گفتی، خودت عمل کردی؟! (لا إله إلّا الله)
چطور بشود [که] عمل کنید؟ (میگویم میخواهم یک دو سه تا از این حرفها بزنم)، بگو!
باید همیشه به فکرش باشیم.
خودت عمل باید باشی که عمل کنی، قربانت بروم؛ یعنی بهطوری شما پیش رفتهای، این عمل به تو تزریق شده، درونت است. (من استخاره کردم یکحرف بزنم، خوب نیامد) اصلاً وقتیکه گفت گناه، هر گناهی که از آن عظیمتر نیست روبرو شوی، تو مثل یک چاقو که نمیبُرد، بهدینم! آنکار را نمیکنی. چرا نمیکنی؟
فرمودید درونت نیست.
نه، نه، ببین خودش عمل است؛ عمل، عمل نمیکند. درستاست؟
کلِّ وجود این [شخص]، عمل است.
اَی بهقربانت بروم! یک صلوات به سلامتی این آقا بفرستید
چرا گفتم [صلوات] بفرستید؟ [برای اینکه] شکر میکنم [که] اینجور اشخاص آمادگیِ شنیدن و عملِ اینکار را دارند، قربانتان بروم. ببین مگر نمیتوانستند اینکارها را بکنند؟! عمل تویش نیست.
یکروز معاویه گفت: عمروعاص! گفت: هان! گفت: بلند شو پیش علی برویم [تا] ببینیم [که] ما زودتر میمیریم یا علی. ببین این [یعنی معاویه] اعتقاد دارد، این اعتقاد مصنوعی است نه اعتقاد یقین. آمد، گفت (لباس مبدل پوشیدند [و] آمدند)، ببین همین اعتقاد واقعی ندارد، لباس مبدل میپوشد، میگوید ما را نشناسد. بهدینم! قدر این حرف را بدانید، چهکار میکند؟ ببین [معاویه] قبول دارد [که] اگر این [یعنی امیرالمؤمنین (علیهالسلام)] چه و چه [یعنی هر چه] بگوید، درستاست؛ اما لباس مبدل میپوشد که علی (علیهالسلام) او را نشناسد، پس این در کلِّ این عالم، اعتقاد واقعی ندارد، اما اعتقاد چه دارد؟
اعتقاد دارد که یکسری چیزها را میداند.
اینکه میداند. آنوقت [امیرالمؤمنین (علیهالسلام)] گفت: نه، من زودتر میروم. حالا ببین وقتی رفت، به مالک گویا گفت: مالک! اینها را شناختی؟ گفت: نه، گفت: یکی عمروعاص [و] یکی معاویه بود. قربانتان بروم، در این حرفها آمدن، یکوقت تویش است [اما] نیست، ببین چه میگویم؟! خدا نکند ما اینجوری باشیم، [یعنی] چهچیزی در ما باشد؟
چیز دیگری هم، همراه آن باشد.
اَی بارکالله، احسنت! او را نشناختی، ببین آن تویش نیست، گناه میکند، علی (علیهالسلام) را هم میخواهد بکُشد. چقدر اعتقاد دارد، هان! اعتقاد یقینی نیست. (صلوات بفرستید)
اعتقاد یقینی منحصر است؛ یعنی چیز دیگری کنارش نمیآید.
اعتقاد یقینی را کمکسی دارد، خیلی کمکسی اینطور است. هان! ببین هفتاد هزار نفر آنطرف رفتند، اینکه من میگویم هفتاد هزار نفر [اعتقاد] ندارند. آن هفت هشتنفر [اعتقاد] دارند: سلمان، اباذر، میثم، مقداد، عمار یاسر، جبیر. الآن ما را افشاء کرد [و] گفت اگر یکیتان با دین از دنیا برود، ملائکه آسمان تعجب میکنند. ما اینکه دارم میگویم ببین مطلق نیست، درست شد؟
بله! بله!
حالا چطور بشود اینجوری بشویم؟ بگو!
اینها مطلق نیستند، اعتقاد یقینی ندارند. هفتاد هزار نفر آنطرف رفتند، اعتقاد یقینی نداشتند؛ حالا میگوید یکیتان با دین از دنیا بروید، ملائکه تعجب میکنند.
دین، شناخت امامزمان (عجلاللهفرجه) است، شناخت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) است. ما شناخت نداریم، حرف داریم: علی (علیهالسلام) خوب است، امامزمان (عجلاللهفرجه) خوب است، او هم خوب است.
خب حالا باز شناخت ماورائی چیست؟ (دلم میخواهد این [سخنرانی] را نوار کنید، شبعید غدیر) شناخت ماورائی آن [کسی] که این [حرف] ها را میگوید القای خداست نه حرف خودش، هان! این شناخت ماورائی است. ببین من شناخت ماورائی دارم که اینجوری حرف میزنم، میگویم خدایا! از زمانیکه آدم ابوالبشر بهدنیا آمده تا حالا، بارانها که آمده و میآید تو را شکر، اینجوری شکر میکنم. دوباره میگویم: خدایا! به عدد نَفَسها که جاندار از زمان آدم ابوالبشر کشیده تو را شکر. دوباره میگویم: خدایا! این اشیاء که برگها روییده [و] ریخته تو را شکر. خدایا! به عدد این نَفَسها که کشیده شکر، اینجور شکر میکنم. شکرِ اینکه تو اینرا یاد من دادی که بگویم، شکر اینرا [هم] میکنم، بیعدد شکر. حالا [تو] وقتی یک مرغی میخوری [و] میگویی شکر، این شکر مرغ است. شُغال هم مرغ میگیرد، تو خوردی، خوب شد؟ همه را یکمرتبه خراب میکنی. شُغال چهکار میکند؟(صلوات بفرستید.)
حالا باز چطور بشود که اینجور بشویم؟ ما دائمالاختیار باشیم، دائم در اختیار خدا باشیم، آنی جدا نشویم، این، آن [شناخت ماورائی] است. مگر خدا بهمن نگفت [که] من هدایتت میکنم؟ حالا باید اینجور باشی که بگویی من را هدایتکن. خب اگرنه من هم مثل شما هستم، شما که ماشاءالله کورس سواد ماورائی دارید، منِ بدبخت چیزی ندارم.
حالا یکچیز دیگر: این سوادی که شما اعتقاد دارید، دوری از امامزمان (عجلاللهفرجه) است. چرا؟ شما در مقابل امامزمان (عجلاللهفرجه) من دارید، تو را به حضرتعباس! درست گفتم یا نه؟ هان! چه گفتم؟
سواد من میآورد؛ چون من داری، از امامزمان (عجلاللهفرجه) دور هستی.
احسنت به تو! (صلوات بفرستید.)
خب من یکچیز دیگر بگویم، شناخت ماورائی چهجور است؟ یا علی!
شناختی که کاری به شخص ندارد، به او القا بشود.
یکخرده درست شد؛ اما حرفت شَل است، ببین یکوقت گفتم، حاجشیخعباس پیِ [دنبال] من روانه کرد [و] گفت: حسین! این بچههای من را هوایشان را داشتهباش، شکارچیها شکارشان نکنند، این احمد آقا و حسینش خیلی بچه بودند، اینقدر من روی شانهام گذاشتم [و در] دسته [عزاداری] میبردم، خیلی مواظبش بودم، مگر کسی جرأت داشت [که] به این نگاه کند؟ حالا [پسر حاجشیخعباس] آمدهاست و خانهاش را درست کردهاست و بنا شدهاست [که] پانزدهتومان به این معمار بدهد [تا] بیاید بقیه کارهایش را بکند. حالا نداد و رفت مکه و [آن معمار] گفت [که] من هر چه [به او] زنگ میزنم، جواب نمیدهد، تو برو به این بگو بیاید، تتمه کارش را درست کند. گفتم آقا! نگفتم حالا پانزدهتومان دادهاست، گفتم: اینجا یکخرده پول داده، گفت: چقدر میخواهد؟ گفتم: پانزدهتومان، گفت: دهتومان، گفتم: باباجان! اینکه قبول نکرد. گفت: شما دهتومان از حساب من زدی، این پنج تومانش را هم ندهی [که] هیچ، مگر نگفت؟! گفت: میخواستی توی گوشش بزنی. گفتم: برای چه توی گوشش بزنم؟ پولش را میدهم. سیسال است [که] با این رفیقم، من طرفِ آن یارو بنّا رفتم. به حضرتعباس! اینقدر حاجمهدی حاجمهدی کردم تا خانهاش را بلد شدم. سیسال است آنرا [که] روی دوشم گذاشتم [و] بردم، او را به این ترجیح دادم، این شناخت ماورائی است. هستید یا نه؟! او همدیگر با ما حرف نزد. حالا که مُرده، زمین افتادم [و] سجده شکر کردم که طرفش نرفتم. اصلاً شناخت ماورائی، نباید طرفدار ببینی، باید حق را ببینی، هستید یا نیستید؟! هان؟ درست گفتم؟!
خوب شد، شناخت ماورائی یعنی این، شما همهتان هم با این حرفها روبرو میشوید. هان! گفتم: به محمد گفتم [که] تو پسر من هستی، اگر کسی بگوید چشم این دربیاید، میگویم: چشم من دربیاید؛ اما اگر با یکی روبرو بشوی [و] تو تقصیرکار [باش] ی میگویم تو تقصیرکاری، آن یکحرفی است، این یکحرفی است.
این شناخت ماورائی است که طرف حق را میگیرد.
(حرفهای امروز را دلم میخواهد نوار کنید، آخر نوار خوب است، در ماشین میگذارند و اینطرف [و] آنطرف گوش میدهند؛ اما نوشته را همیشه گوش نمیدهند.) من یکخرده دعا کنم:
خدایا! عاقبت ما را بهخیر کن.
خدایا! عاقبت به خیری [ایناست که] ما ولایت را تا آخر برسانیم، این عاقبت به خیری است. اینکه حالا ما مریض نشویم و اینها، اینها یک عنایت است؛ اما دوستی علی (علیهالسلام) رحمت است؛ پس رحمت بالاتر است.
خدایا! تو را بهحق امیرالمؤمنین (علیهالسلام) قسمت میدهم [که] در تمام کالبد ما وقتی [آنرا] میشکافند، علی (علیهالسلام) باشد.
خدایا! ما این ولایت را تا آخر برسانیم.
خدایا! این رفقای من، حرفهای من را [بکشند]، یکوقت درونشان شیطان رخنه نکند. اینها همینجور به همه جایشان بچسبد.
خدایا! بهحق امیرالمؤمنین (علیهالسلام) قسمت میدهم، خدمتی که به ما میخواهی بکنی، اینباشد که ما علیدوست باشیم، علیخواه باشیم. از دشمنان علی (علیهالسلام) بدمان بیاید، از دوستانعلی (علیهالسلام) خوشمان بیاید. (با صلوات بر محمد)