شناخت امام‌زمان؛ رستگاری: تفاوت بین نسخه‌ها

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو
جز (Admin صفحهٔ شناخت امام زمان؛ رستگاری را به شناخت امام‌زمان؛ رستگاری منتقل کرد: تمیزکاری متن و اصلاح نیم فاصله)
 
سطر ۱: سطر ۱:
 
{{بسم الله}}
 
{{بسم الله}}
{{جعبه اطلاعات فراداده سخنرانی|10302}}
+
{{جعبه اطلاعات فراداده سخنرانی|1030}}
 +
 
 +
اعوذ بالله من الشیطان اللعین الرجیم
 +
 
 +
العبد المؤید الرسول المکرم ابوالقاسم محمد
 +
 
 +
{{پررنگ|السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته
 +
، السلام علی الحسین و علی‌بن‌الحسین و اولاد الحسین و اهل‌بیت الحسین و رحمة‌الله و برکاته
 +
}}
 +
 
 +
حقیقت امام زمان مثل حقیقت خداست، هیچ‌کسی توانایی [این] را ندارد [که از] حقیقت امام زمان بگوید. اما من با عقل ولایتی که خدای تبارک و تعالی یک قدری درکش را به من داده است، [می‌گویم] که، حقیقت امام زمان یک جوری است که شما باید [آن را] درک کنی. درک این است که من یک قدری ناراحتم، بعضی از رفقا درکشان کم است. یک کارهایی برایشان پیش می‌آید، می‌روند دنبال آن کارها، از درک بازمی‌مانند. [خدا] حقیقت امام زمان [را] دارد [با این آیات] حالی تو می‌کند که انّا أنزلناه فی لیلة‌القدر، و ما أدراک ما لیلة‌القدر، لیلة‌القدر خیر من ألف شهر، تنزّل الملائکة و الروح. دنبال کسی نروید که ملائکه به او نازل نمی‌شود [حتی] اگر گفت من امامم، اگر گفت من پیغمبرم. آقاجان من، آقای موسی‌زاده معنی [این آیات] این است. ملائکه به روح نازل می‌شود، امام زمان روح تمام خلقت است. تو دنبال کی می‌روی؟ تا [کسی] می‌گوید من این‌جورم، این‌جورم، می‌روی دنبالش. خدا منت به تو گذاشته است، حقیقت امام زمان را این‌جا افشا کرده. اگر درست است، صلوات بفرستید. باید عزیز من، دنبال هرکسی که می‌خواهی بروی، [ببینی] اگر این‌جوری هست برو، اگر نیست نرو.
 +
 
 +
ما تمام رفقا را، همه را، [از آنها تشکر می‌کنیم که حرفها را می‌پذیرند]. شما نمی‌دانید یک‌ساعت حرف زدن چقدر مشکل [است]. مگر خدا ما را نجات بدهد که آدم یک جوری صحبت کند [که] هم حقیقت را بگوید، هم مشکل به وجود نیاید. الان یک عده‌ای هستند نمی‌خواهند بفهمند، فقط می‌خواهند مشکل به وجود بیاورند. خدا امیدوارم ما را از شر آنها حفظ کند. یک صلوات بفرستید. [آنها دنبال درک این حرفها] نبودند عزیز من، قربانتان بروم. ببین آدم چه بگوید؟ ما از آنها خیلی ناراحتیم، من بیشتر [از این‌ها توقع دارم]. از عمله‌های بیابان که عملگی می‌کنند، از آنها خیلی توقع ندارد آدم. بنده‌های خدا صبح مالشان [چهارپا] را روانه کردند، (حالا که موتوری شده، سابق الاغ داشتند)، می‌رود سر کشاورزی‌اش و باغش و این‌ها، اصلاً توی این حرفها نیست. آدم چه بگوید؟ آدم وقتی می‌رود حرف بزند هی مشکل به وجود می‌آید، ثلثش را می‌گوید، نصفش را می‌گوید. آدم نمی‌تواند مثلاً این سینه‌اش صاف باشد [که] حرف بتواند بزند.
 +
 
 +
شما حسابش را بکن، عموی امام [زمان]، یعنی برادر امام [حسن عسکری]، امام را خلق حساب می‌کند. حالا جعفر کذاب آمده جای [امام زمان] نماز بکند به آقا امام حسن عسکری. حالا فوراّ امام زمان آمد، او را پس کرد، [گفت] عموجان، من اولی هستم [که] نماز به پدرم بکنم. امام باید نماز به امام بکند، تو چه کاره‌ای؟ ردّش کرد رفت. توجه می‌کنید؟ چرا [جعفر کذاب این کار را کرد]؟ حالا می‌خواهد این‌ جا [را بگیرد]. امامت به خیالش [با] زوری و قلدری است، می‌خواهد این‌ جا [را] بگیرد که خب پول و مولها را بگیرد و این چیزها را بگیرد؛ این نیست که باباجان من. حالا مگر من [چشم به پول دارم؟] من به دینم راست می‌گویم، {{دقیقه|۵}} من که [از] یک دریا، (یک دریا نه اقیانوس)، [از] یک دریایی که تمام این عالم را گرفته، من یک قطره‌ای هستم؛ من سهم امام نمی‌خورم، ردّ مظالم نمی‌خورم، صدقات نمی‌خورم. مگر امام این [اموال] را می‌گیرد، این را می‌خواهد بخورد؟ حالا [جعفر کذاب] آمده می‌گوید جا جای من است، حالا رسوا می‌شود آدم. کسی که خدا تأییدش نکند، بالاخره رسواگری دارد.
 +
حالا یک عده‌ای گویا از نیشابور است، آمده‌اند. آمدند پیش ایشان، می‌گویند [امام بعدی] کیست؟ می‌گوید ایشان [یعنی جعفر کذاب]. آخر دستیار درست می‌کنند این‌ها، الان هم دستیار داریم. دستیار درست می‌کند، حالا دستیار دارد. [دستیارش] گفت بیایید این‌جا. [پرسید] شما بیت‌المال آوردید؟ خمس، سهم امام [آوردید]؟ گفت آره. بردند آنجا، حالا که آمد پیش ایشان، گفت ما که می‌آمدیم پیش آقا امام حسن عسکری، می‌گفت این پول چقدر هست [و] مال کیست؛ شما هم اگر بگویی این مال کیست، ما به تو می‌دهیم. [جعفر کذاب] گفت این حرفها چیست می‌زنی؟ گفت اگر [مالی] آورده‌ای، بده. این‌ها رفتند، یکی از آن‌ها برد آنها را پیش آقا امام زمان. [امام زمان] گفت این پول این‌قدرش مال کیست، بابایش را هم گفت؛ یک دفعه زد به قول ما روی خالش. پدرش [امام حسن عسکری] می‌گفت این مال کیست، مال کیست؛ او [امام زمان] بابایش را هم گفت. بعد [که نام صاحب مال را] گفت، مبلغش را هم گفت. حالا گفت این پولها به درد من نمی‌خورد، شطیطه چه چیز داده؟ راوی خبر می‌گوید این‌قدر کم بود که ما اصلاً قصد داشتیم نگوییم. یک دو گز کرباس بود و یک مبلغ خیلی کمی پول، این را گفته بود بده [خدمت امام]. [امام] گفت شطیطه چه چیز داده؟
 +
آن‌وقت [مال شطیطه را] داد، یک مبلغی هم حضرت گذاشت [که به او بدهند]. گفت به شطیطه سلام من را برسان، بگو چند روز دیگر زنده‌ای، من هم می‌آیم به تو نماز می‌خوانم. حالیت است؟ این پولها هم به درد من نمی‌خورد، چون که آنها برگشتند از من. برگشتند از ما، رفته‌اند عرض بشود خدمت شما در یک مذهب دیگری، پولها را هم قبول نکرد. وقتی [طرف] آمد دید آره [این‌ها برگشته‌اند]. حالا هم شطیطه هست قربانتان بروم، خیال نکنی [نیست]، هست. حالا هم مریم هست. من فراموش نمی‌کنم، خانم ایشان وقتی می‌خواست برود مریض‌خانه، طلایش را آورد این‌جا [داد]. یک نفر که دیگر خیلی مستضعف بود، آقای حاج ابوالفضل رفت [طلا را] فروخت و ما [پولش] دادیم به این [شخص]. این [خانم] هم شطیطه است. عرض می‌شود خدمت شما [الان] هم شطیطه است، هم خدیجه است. آقای مجاهد، خانمش یک پولی آورد، طلایی آورد، نزدیک یک میلیون شد؛ باز ایشان رفت فروخت، داد [به فقرا]. پس این [خانم] هم شطیطه است، هم خدیجه است. هستند، جوانانی هم هستند که [سخی] هستند، الان در مجلس هستند، چقدر مشکلات مردم را حل می‌کنند. خدا می‌داند من دارم می‌بینم، نه [این‌که] بگویم، الان بعضی‌ها در مجلس حضور دارند. مثل یک گنجشکی که می‌رود در بیابان، یک توت به دهان می‌گیرد برای بچه‌اش، می‌آید؛ این [شخص هم] تا یک چیزی دستش می‌آید، [می‌دهد.] من قسم می‌خورم اگر این یک خرده ملاحظه کند، شب ناراحت است؛ می‌آید می‌دهد که آدم به فقرا بدهد. [پس این‌جور افراد] هست.
 +
الان من امروز تقریباً یک شبانه‌روز است این‌قدر توی فکر رفتم که اصلاً نزدیک بود سکته کنم. چه بگویم آخر برای این جوانها؟ الان یک زمانی شده که جوانان عزیز، قربانتان بروم، فدایتان بشوم، آقایان عزیز، من به شما بگویم، تا کسی شهوت دارد جوان است. این‌ها کم‌سالند، شما هم جوانید، تا شهوت دارید جوانید، چون که ممکن است که خطراتی برایتان پیش بیاید. {{دقیقه|۱۰}} اگر من می‌گویم جوان‌ها، یکی نگوید که [با مسن‌ها نیست.] آخر می‌گفتند یکی گفت که به او گفتم کل‌محمد، گفت راه دور را هم رفته‌ام، [ما هم] گفتیم حاج‌محمد. یک‌وقت نگویی به من نمی‌گوید، حالیت است؟ صلوات بفرستید.
 +
 
 +
چرا پیغمبر می‌گوید در آخرالزمان هرکس دینش را حفظ کند، در درجه من است؟ اگر گفتید چرا این زمان [را] می‌گوید؟ چرا در زمانهای دیگر نمی‌گوید؟ [به] هرکه گفت من جایزه می‌دهم. کی جرأت دارد بگوید؟ بگویید ببینم، یعنی چه؟ به همه‌تان ابلاغ می‌کنم. چرا؟ شما عزیز من، وقتی از دنیا یک قدری خارج شدی، شب رفتی توی این فکرها، یادت می‌دهند. فهمیدی؟ ما که چیزی بلد نیستیم، خدا می‌داند، به حضرت عباس، من برای شما حرف می‌زنم، از همه کوچک و بزرگتان خجلم. همه‌تان باسواد، باکمال [هستید]. پدرهایتان بالاخره کاسب بودند، از بابای ما چیزتر بودند. در هر قسمتی می‌بینم که خب حالا بالاخره قرعه به نام ما افتاده، اگرنه من شرمنده همه شما هستم؛ خدایا تو شاهدی من راست می‌گویم. حالا اگر گفتید چرا [پیغمبر] می‌گوید در درجه من است؟ چون که در این زمان گناه جُرم نیست، با پول می‌شود ردّش کرد. استاد می‌گوید بیشتر از این نگو، درست نیست. گناه جُرم نیست.
 +
 
 +
پس این جوان عزیز اگر که کار خلافی نکرد، با درجه پیغمبر است. چون که گناه جُرم نیست، هر کاری می‌خواهی بکنی، دو سه شاهی می‌دهی درست می‌شود. حالیت است؟ پس حالا می‌گوید این جوان این‌قدر ارزش دارد. این‌قدر شما ارزش دارید، چون که گناه جُرم نیست، نمی‌کنید. آخر یک وقت آدم گناه نمی‌کرد از ترس جُرم، ده سال می‌انداختند او را آنجا، این‌جوری‌اش می‌کردند، من آخر یادم می‌آید. کسی که پدرش مُرده، رحمت خدا به پدرش؛ کسانی که پدرهایشان هستند، امیدوارم سایه پدرها از سرتان کم نشود. امیدوارم اولادها را خدا به پدرها ببخشد. امیدوارم که باطن امام زمان، همه‌مان همدل، هم‌نفس، همه بگوییم یا حجة‌بن‌الحسن، تویمان اختلاف نیفتد. حالا آقا که شما باشی، ببین من دارم چه می‌گویم؟ الان [گناه] جُرم نیست، اما شما اگر که گناه نکنید با درجه پیغمبرید، اما خب خیلی مشکل به وجود می‌آید.
 +
زمان سابق [گناه] جُرم بود. یکی بابای من بود، یکی حاج شاه‌محمود بود. برقعی این‌جاست؟ آن پدربزرگ بابایش، یک حاج شهری بود، او هم داداش این شاه‌محمود بود. این‌ها آدم حاج میزمحمد بودند، حاج میزمحمد ارباب یکی از علمای مهم بود. مثلاً مهمی‌اش این بود، این حاج شیخ عباس گویا نقل کرد که ما خدمت مرحوم حاج شیخ بودیم، یک فرنگی آمد آنجا. فرنگی سؤال کرد که ما حمام‌هایمان دوش است، این‌قدر سوزاک سیفلیسی داریم که نگو، اما با این خزینه‌های کثیف شما، چطور سوزاک سیفلیس خیلی کم است این‌جا؟ گفت آقای حائری رجوع کرد به حاج میزمحمد، گفت جوابش را بده. حاج میزمحمد گفت ما بسم‌الله داریم، شما ندارید. ما وقتی می‌رویم توی این خزینه با این کثیفی، می‌گوییم بسم الله الرحمن الرحیم، بلا دور می‌شود. منظورم این است [که حاج میزمحمد] یک شخصیتی بود.
 +
 
 +
آن‌وقت این‌ها می‌گشتند توی قم، قم هم کوچک بود، این‌جوری نبود که، قد چهل اختران بود. این‌ها هرکس مطرب داشت می‌آوردند او را، اول کورش می‌کردند، بعد هم یک شبانه‌روز سرِ آخور می‌بستند او را. [آنها که از] همین‌ها، همین کمانچه‌ها و این‌ها [می‌زدند]، نه این‌که حالا نمی‌دانم این چیزها، ماهواره‌های جهانی و این‌ها باشد. این‌جوری بود، [گناه] جُرم بود، اما الان جُرم نیست. الان شما ماهواره داری، نمی‌دانم جُرم نیست که. {{دقیقه|۱۵}} من به شما بگویم، قربانتان بروم، خیلی این‌ها بد است. الان بچه‌ها، جوان‌ها را این‌ها بی‌حیا کردند. این حاج غلامرضای سلمانی که روبروی [مغازه] ما بود، قد بلندی داشت. من یادم است، این سی و پنج سال یا چهل سالش بود، این را آورده بودند، زن برایش گرفته بودند، نمی‌دانست چه کار بکند. حالا بچه پنج ساله، چهارساله می‌داند چه کار بکند، این ماهواره این‌جوری‌اش کرد. این عرض بشود خدمت شما ویدیو این‌جوری‌اش کرده.
 +
عزیزان من، قربانتان بروم، بیایید حرف بشنوید. این [ماهواره] تا هست پای تو گناه می‌نویسند. کجا می‌خواهی نگاه بکنی؟ آخر مگر نگاه هم چیزی به تو می‌دهد؟ من یک روایت می‌گذارم [رویش تا] کسانی که ویدیو دارند یا ماهواره دارند، بفهمند چقدر این‌ها جُرم دارند. البته شما نه دارید و نه می‌خرید. نوار من را کس دیگر می‌شنود، من با آنها دارم الان حرف می‌زنم. موسی وقتی نبود، یک رفیقی داشت مُرده بود؛ بروید ببینید توی این کتابها نوشته‌اند. حیوانی، حالا کلاغی چشم‌هایش را درآورده بود، ساق پایش را هم حیوان خورده بود. موسی غیور بود، گفت خدایا مگر این مؤمن نبود؟ گفت چرا. [گفت] چرا حفظش نکردی؟ گفت از برای شفاعت یک مؤمن، رفت درِ خانه ظلمه. آیا تو که در کامپیوتر جهانی صحبت می‌کنی، تو که توی ماهواره [و] ویدیو داری، آیا خارجی‌ها، این‌ها این‌جور نیستند؟ این‌ها ظلمه نیستند؟ پدرت را خدا درمی‌آورد. هم خودت خراب می‌شوی، هم بچه‌هایت عزیز من.
 +
 
 +
من دارم شما را نصیحت می‌کنم، اگرنه من دیگر والله، بالله، اگر بدانید من شب [را] چه‌جور صبح می‌کنم. من نمی‌خواهم بگویم؛ یک دقیقه می‌خوابم، یک دقیقه پا می‌شوم، یک دقیقه می‌نشینم، یک دقیقه بیرون می‌روم، یک دقیقه نماز می‌کنم. من دیگر پایم لب گور است، من دیگر نمی‌خواهم که از شما منافعی بگیرم. من دیگر آخر عمرم است، دارم حرف با شما می‌زنم. چرا؟ تو می‌میری به زمان جاهلیت، چون که با ماهواره سر و کار داری، محبت آن را داری؛ محبت امام زمانت را نداری. عزیز من، قربانت بروم، فدایت بشوم، بیا حرف بشنو. شما هم اگر می‌خواهید حرف بزنید با این‌ها جوان‌ها، یک قدری لَیّن، یک قدری همچین نرم حرف بزنید. اگر مطابق حرف شما عمل نکرد، ناراحت نباشید؛ بعضی‌هایتان شنیده‌ام امر به معروف می‌کنید. اگر امر به معروف می‌خواهی بکنی عزیز من، حرف من را بشنو، انتظار نداشته باش که [بگویی] این حالا خوب می‌شود. نوح پیغمبر چهارهزار سال عمر کرده، نهصد سال تبلیغ کرده، پسرش به حرفش نبوده.
 +
مگر طرف ولایت آمدن آسان است که شما مفتکی آمدید طرف ولایت [قدر نمی‌دانید]؟ چرا قدردانی نمی‌کنید؟ به تمام آیات قرآن وحی مُنزَل شما را گرفت این‌جا سکونت بهم زدید. این جوان الان کار دارد، آمده این‌جا نشسته؛ دکان دارد، چیز دارد. به او هم گفته‌ام آقاجان، گفتم پولت را چیز نکن، برو؛ باز آمده این‌جا. مگر شما بیکاره این مملکتید؟ کی شما را این‌جا [آورده]؟ آن جذب ولایت شما را آورده. این آقا هر هفته از تهران پا می‌شود، می‌آید. والله شما به ولایت وصلید، مواظب باشید قطع نکنید. اگر من مُردم هم قطع نکنید، یک جلسه‌ای این‌جوری [داشته باشید] دورهم جمع بشوید. این حاج ابوالفضل را من قبولش دارم، الان می‌خواسته برود مشهد، تمام این کارها را این جوان تنظیم کرده. پول میوه داده، حالا پول شماست، پول میوه داده، {{دقیقه|۲۰}} نمی‌دانم قرار گذاشته نیم[ساعت مانده] به ظهر غذا بدهد، تمام این‌ها را تنظیم کرده. الان می‌خواسته برود مشهد، مثلاً به من نگفته یک چیزی به من بده، تا بتواند نمی‌گوید.
 +
 
 +
من ان‌شاءالله امیدوارم که اگر بخواهید [دور هم جمع شوید مدیریتش با ایشان باشد]. آخر می‌دانید چرا؟ شما همه‌تان شخصیت‌هایی هستید، اگر من بخواهم تعریف یکی [از] شما را کنم این صحیح نیست؛ نگویید من بنده‌زاده‌ام را تأييد می‌کنم. آن محمد ما ماشاءالله درس دارد، [باید] درس بگوید، درس بشنود، نمی‌رسد این‌جا را تنظیم کند. اگرنه من از بچه‌هایم، از هرسه‌شان راضی هستم، به خصوص از این که طلبه است. ایشان خب نسبتاً بد نیست، اما نه صد در صد، نسبتاً بد نیست. اگر که کسی را هدایت نمی‌کند، گمراه هم نمی‌کند. اما من اگر می‌گویم حاج ابوالفضل، این تمام ابعادش را گذاشته [روی این جلسه]. اگر من مُردم ان‌شاءالله، به امیدخدا، این جلسه را بهم نزنید. به حضرت عباس اگر بهم بزنید شما خودتان می‌خورید، این را من به شما بگویم. یعنی خودتان همین‌جور که تأمین می‌کنید، بکنید و دور هم باشید و فقط یک خدابیامرزی هم به من بدهید. بگویید خدا ایشان را بیامرزد این‌جوری می‌گفت، یعنی توی زبانتان باشد، من را فراموش نکنید‌.
 +
 
 +
حالا خیال نکن من فردا می‌میرم. حالا من هستم تویتان، حالا این‌قدر اذیتتان بکنم، این‌قدر گوساله بگویم که نگو. حالا تو خیال نکن [فردا می‌میرم]، دارم حرفم را می‌زنم. به قول یارو می‌گفت که غریب رفتنی است، پیر مُردنی. من پیش‌بینی می‌کنم، یعنی حیف است این جلسه را بهم بزنید. والله، بالله، شما اتصالید به حبل‌المتین. اما ایشان [محمد آقا] می‌گوید بابا من آخر [نمی‌رسم]؛ مکه می‌رود، تهران می‌رود، همه جا می‌رود، با طیاره این‌طرف آن‌طرف می‌برند او را. قسم می‌خورد، می‌گوید بابا اصلاً نیست یک همچین جلسه‌ای. اول می‌گوید یک همچین آدمهایی نیست، متفرقند دیگر. الحمدلله الان شما از شر بعضی‌ها ایمنید، اگرنه نمی‌گذارند که آدم حرف بزند که. این‌ها الان آقای سادات رفته، از این حرفها هست. الحمدلله همه‌تان یک نفس ولایی هستید. صلوات بفرستید.
 +
 
 +
پس حرف من این شد که الان که [در] زمان ما [اگر گناه نکنی] تو در درجه پیغمبری، [چون] گناه آزاد است. آن‌وقت خدا [به] شما [مباهات می‌کند.] چرا مباهات می‌کند به یک جوان؟ خدا بلد است. خدا هم آمال و آرزوی تو را می‌داند، شهوت تو را می‌داند، چشم تو را می‌داند. خدا خلق کرده تو را، آن‌وقت یک دفعه مباهات می‌کند، می‌گوید این جوان که نماز می‌کند، ای ملائکه‌های من، این با همه آمال و آرزویش آمده رو به من [ایستاده]. شاهد باشید گناهش را آمرزیدم، دعایش را مستجاب می‌کنم، حفظش می‌کنم. مگر خدا شما را حفظ نکرده عزیزان من؟ صلوات بفرستید.
 +
 
 +
پس شما ببین آقاجان، اسم نمی‌خواهم بیاورم، ناراحت نشوید. خود آنها [اقوام امام،] امام را خلق حساب می‌کردند. آره، [جعفر کذاب] آمد جایش بایستد نماز، [گفت امام بعدی] منم. حالا او [امام زمان] هم این‌جوری‌اش کرد. آنچه که جواب هست و آنچه که زبان زیر این آسمان نه، [زیر این] آسمانها هست، این‌ها همه‌اش پیش حجت خداست، پیش کسی دیگر نیست؛ ببین او نمی‌تواند جواب بدهد. یعنی آنچه که زبان از حیوان و ریگ و بیابان و دشت و این‌ها [هست]، آنها همه‌اش در نزد امام است. الان می‌ترسم تند بشود، خدا امام را خالق آنچه که زبان است قرار داده. یعنی آنچه که زبان است، [امام] خالق زبان است، خالق آنهاست. {{دقیقه|۲۵}} خدا آنها را به وجود آورده، اما آنها همه‌اش در نزد امام است. آن‌وقت گاهی گداری، اشخاصی که غرض نداشته باشند، مرض نداشته باشند، خودخواه نباشند، خودپرست نباشند، حرام نخورده باشند، دنبال حرام نباشند، چشمشان را حفظ کنند، پایشان را حفظ کنند، بمیرند از گرسنگی [اما] جلوی کسی دستشان را دراز نکنند، به غیر خدا و امام زمان و ائمه کسی دیگر را نبینند، به فکر مردم باشد، به فکر هدایت مردم باشد، تا حتی بخواهد خودش توی آتش بیفتد [اما] دوست علی نیفتد در آتش، نه فدای علی بشود فدایی دوست امیرالمؤمنین بشود، (من والله حاضرم فدای شما بشوم)؛ آن‌وقت از آن علمی که این‌ها در این خلقت دارند، یک ذراتی به این می‌گویند، این می‌شود جوابگو. صلوات بفرستید.
 +
 
 +
چرا [امام] به او می‌گوید؟ [چون] همین‌جور که امام حسین هل من ناصر می‌گوید، یک همچین آدمی دارد هل من ناصر می‌گوید. [این حرفها حرف] خودش نیست، حرف ائمه است، نه [از] خودش باشد. اگر [از] خودش باشد، تویش می‌ماند، همین‌جور که می‌مانند تویش. [پس امام] به آن آدم می‌دهد، آن چیست [که به او می‌دهد]؟ آن العلم نور یقذفه الله [فی قلب] من یشاءش را به او می‌دهد. این [دادن] به این حرفها نیست. ان‌شاءالله، امیدوارم که به شما بدهد، آن‌وقت مزه‌اش را بچشید. ببین من دوباره تکرار می‌کنم، یک همچین آدمی [را ائمه] به او می‌دهند. یعنی آن را آنها می‌دهند، [این] درست است. حالیت می‌شود چه می‌گویم؟ عزیز من، قربانت بگردم، چنان پیش می‌برند او را [که] به روح اتصال می‌شود، روح می‌شود. اگر روح نباشد، [هرجایی نمی‌تواند برود. برای] قدم گذاشتن [در] بعضی جاها باید روح باشد [که] برود. [آنجا که پیغمبر] می‌گوید برو آن بالا[ی کعبه] اذان بگو، این روح باید باشد نه جسم [که بتواند برود]. حالا ان‌شاءالله، امیدوارم که همه ماها دلم می‌خواهد در این مکتب آمادگی پیدا کنیم و از خدا بخواهیم و همه‌مان را این‌جوری کند، به خصوص من [را]. صلوات بفرستید.
 +
 
 +
حالا این که می‌خواهم به شما بگویم، عمه امام زمان خدمت آقا امام حسن عسکری سلام الله علیه و آله تشریف داشتند. [امام] گفت عمه امشب بمان، خدا می‌خواهد به من فرزند بدهد. گفت آقاجان از کدام‌ها؟ از کدام زن؟ (یک دوتا زن دیگر انگار ایشان داشت.) گفت از نرگس. گفت نرگس که حملی به او نیست. گفت مثل مادر موسی می‌ماند. چرا می‌گوید [مثل] مادر موسی؟ نه که موسی را می‌خواستند بکشند، چقدر فرعون شکم پاره کرد؟ حالا امام زمان را می‌خواهند بکشند دیگر، حالا خدا یک کاری کرده که این اثر [حمل]، به اصطلاح ما عوام‌ها، اثر این‌که آبستن است، [به ایشان مشخص] نیست. ایشان ماند و یکهو دید دیر شد. تا فکر کرد، (ببین امام توی قلب دارد کار می‌کند، نه توی شما) [امام] گفت که عمه از شک درآ، [خدا] می‌دهد فرزند. نه این‌که این [حکیمه خاتون] گفت پس چطور شد؟ حالا دیگر یک قدری از شب رفت، [ایشان] حوصله‌اش کم بود، مثل من بود، گفت پس چطور شد؟ تا فکر کرد، [امام] به او گفت. آن‌وقت ایشان می‌گوید یک دفعه دیدم که میانجی من و نرگس مثل یک دیوار کشیده شد. من دیگر نرگس را نمی‌دیدم، یک وقت دیدم که خدا فرزند به او داد و به قول ما صدای بچه بلند شد، فرزند به او داد.
 +
 
 +
حالا که فرزند به او داده، این‌ها دیدند که یک سه تا مرغ است، (حالا سه تایش را من می‌گویم)، سه‌تا چهارتا مرغ است آنجا، خیلی این‌ها دارند چشم‌هایشان را این‌جوری کرده‌اند، [نگاه می‌کنند]. این‌ها آمدند بچه را بغل کردند [و بردند]. {{دقیقه|۳۰}} [نرجس خاتون به امام گفت] تو [فرزندم را] انداختی جلوی این‌ها [بردند]. [امام] گفت عزیز من، جان من، نرگس گریه نکن، می‌آورند او را. این‌ها اسرافیل و عزرائیل و جبرئیل بودند. این‌ها وقتی این بچه به دنیا آمده، ملائکه‌های آسمان دارند ضجه می‌کنند [که] ما می‌خواهیم این را ببینیم. خدا گفت [ای] اسرافیل، [ای] جبرئیل من، ای میکائیل من، بروید این فرزند را بیاورید، ببرید توی آسمانها، این‌ها این بچه را زیارت کنند، [او را] می‌آورند. یک دفعه دیدند آوردند. مگر امام مثل توست؟ آرام عزیز من، درود خدا به روح منوّر آقا امام حسن عسکری.
 +
حالا حرف من سر این است، عزیز من این شهوترانی چیست درست می‌کنید توی خیابان‌ها و این‌ها؟ آقا امام حسن عسکری بروید ببینید، سؤال کنید، تا هزار گوسفند [روایت] داریم، دو هزار، هزار، آن کم کمش چهارصدتا گوسفند [نقل شده که] عقیقه کرده برای آقا [امام زمان]. تو برو یک گوسفند عقیقه کن. مگر نمی‌گوید تشبه به کفار حرام است؟ این تئاتر چیست درست می‌کنید این‌جا؟ یک نفر می‌گفت دویست هزار تومان  خرج کردم. از آن بدتر آن است که می‌رود تماشا. این چه بازی است؟ بیا باباجان، الان هستند جوان‌ها پول گوسفند دادند، پول کمک کردند به عرض بشود خدمت شما این [مراسم] روز شنبه، به غذای آن روز شنبه، خب درود خدا به این‌ها. اصلاً یقین به امام زمان این است، نه [این‌که] تئاتر درست کنی، آن مداح هم که می‌آید می‌رود [آنجا]. [ای] مداح‌ها، به شما بگویم سه جا کف زده [شده]، چهارمی‌اش شمایید. چرا توجه ندارید که کاری که می‌کنید ریشه‌یابی کنید، [ببینید] این کار از کجا سرچشمه گرفته؟ سرچشمه هر کاری باید از ائمه طاهرین باشد، نه [این] که [بخواهی] مردم از تو خوششان بیاید.
 +
 
 +
سه جا کف زدند: (نمی‌خواهم شب عید ناراحتتان بکنم، من خودم خیلی ناراحتم. اگر عید می‌شود، تمام جان من گریه است. [می‌گویم] چرا این عزیزانی که این‌قدر خوب بودند با آنها این‌جوری کردند؟ امام زمان هم همین گریه را می‌کند.) یک جا وقتی آقا امام حسین سر جنازه علی‌اکبر آمده، روایت داریم چندتا داد کشید. هی گفت ولدی، ولدی، ولدی، با من حرف بزن؛ خون‌ها را [از دهان آقا علی‌اکبر] پاک کرد. این‌جا وقتی دیدند امام حسین ناراحت است، اهل کوفه کف زدند، لشکر کف زدند. یک جا وقتی که اسرا را وارد کوفه کردند، آن موقعی که سر امام حسین را یزید [ابن‌زیاد] دستور داد [جلوی حضرت زینب ببرند]. زینب سخنرانی می‌کرد، [یکی] گفت ابن‌زیاد، اگر خطبه زینب طول بکشد مردم هیجان می‌کنند. [ابن زیاد] گفت [زینب] خیلی برادرش را می‌خواهد، سرش را ببرید جلویش. تا سر را آوردند، آنجا کف زدند. یکجا هم در مجلس یزید [که] اسرا را وارد کردند، کف زدند، لی‌لی [کِل] کشیدند. چهارمی‌اش تو مداحی که کف می‌زنی، کف یعنی چه؟ من تقاضا دارم از مداح‌ها و منبری‌ها، حرفی که می‌خواهند بزنند، کاری که می‌خواهند [بکنند]، حرکتی که [می‌خواهند] بکنند، ببینند این حرکت از کجا سرچشمه گرفته. اگر از انبیاء سرچشمه گرفته یا از قرآن سرچشمه گرفته یا از امیرالمؤمنین [و] ائمه درست است، اگرنه این‌ها همه‌اش جان من شهوت است. دست از این کارهایتان بردارید، چرا توجه نمی‌کنید؟ تو باید مردم را نصیحت کنی، اما خودت را باید نصیحت کنی.
 +
 
 +
اصلاً روی منبر به غیر حرف ائمه زدن [درست نیست،] منبر را چوب می‌کنید شما. {{دقیقه|۳۵}} مگر نگفت امام سجاد [به یزید،] من بروم بالای چوبها؟ یعنی آن منبری که در حضور یزید می‌رفتند آن بالایش، به غیر امیرالمؤمنین حرف می‌زدند، [امام] گفت چوب است، بروم بالای چوبها؟ حالا که [امام سجاد بالای منبر] رفت، خطبه منبر خواند. عزیز من، منبری جان من، عزیز من، مداح عزیز، بیا حرفها را گوش کن، [تو] باید چوب را منبر کنی، نه منبر را چوب کنی. به غیر ائمه حرف زدن [باعث می‌شود که] منبر چوب است. چرا منبر این همه احترام دارد؟ [چون] جنبه مغناطیسی دارد، منبر جنبه مغناطیسی دارد. می‌گوید منبر را نسوزان، چه منبری را نسوزان؟ منبری که رویش احکام گفته شود این جنبه مغناطیسی دارد، مانند تربت که ببین جنبه‌اش چیست؟ [می‌گوید] کمال همنشین بر من اثر کرد، اگر نه من همان خاکی که بودم هستم. تو که روی منبر می‌نشینی اگر حرف آنها [ائمه] را بزنی، به این منبر جنبه مغناطیسی [ولایت اثر] دارد. منبر احترام دارد، می‌گوید منبر نسوزان. چرا می‌گوید مِی بخور، منبر نسوزان، مردم آزاری نکن؟ منبر سوزاندن از مِی خوردن، از همه این‌ها گناهش بالاتر است؛ اما منبری که رویش احکام گفته شود. صلوات بفرستید.
 +
 
 +
حالا الان بعضی‌هایتان غبطه می‌خورید، می‌گویید چرا ما امام زمان را نمی‌بینیم؟ امام زمان دیدن امرش است، تو اگر امرش را اطاعت کنی [به دیدارش] نائل می‌شوی. مگر آن چهار [نایب] امام چه می‌کردند؟ امر امام زمان را اطاعت می‌کردند، نایبش بودند. تو هم امر امام زمانت را اطاعت کن، نایبش هستی‌؛ دو دو تا، چهارتا. چرا شلمغانی را [امام زمان] این‌جوری‌اش کرد؟ شلمغانی در آنجا، در آن زمان مقامی داشت. اعجاز داشت، مقام داشت، این‌ها داشت. خب حالا [امام] آنها را تأیید کرد. [شلمغانی] به امام زمان یک گوشه‌ای آمد، گفت آخر این بقال و  دوره‌گرد، این‌ها را تو تأیید می‌کنی؟ چرا ما را تأیید نمی‌کنی؟ یکی از این چیزها [علما] احمدبن‌اسحاق یا علی‌بن‌بابویه بوده، به امام زمان نامه نوشت [که] چرا ما را [تعیین نمی‌کنی]؟ ما فقیه هستیم، چرا ما را [نایب قرار نمی‌دهی]؟ آنها پس کی هستند؟ آقا شلمغانی دست برنداشت، یک وقت [امام زمان] به او نوشت ما بیزاریم از تو. [شلمغانی] گفت ببین امام گفته این شلمغانی بیزار است از گناه، آره ببین این‌جوری کرد. کجایی مطیعان؟ این‌جایی یا نه؟ صلوات بفرستید. امام زمان به قول ما مجبور شد یک لعنت‌نامه به او داد. کجایی؟
 +
 
 +
گفت اگر گویم زبان سوزد، اگر پنهان کنم چون مغز استخوان سوزد. خدایا تو را به حق امام زمان، اگر یک روز از عمر من مانده، من آزاد بشوم، حرفم را بتوانم بزنم. من دارم دق می‌کنم، نمی‌توانم حرفم را بزنم، دورِ یک حرف می‌گردم، نمی‌توانم بزنم. علی هم نتوانست [حرفش را] بزند، قربانش بروم، نتوانست بزند، رفت توی چاه حرف می‌زد. خدا حرفهایی [دارد]، تمام حرفها معنی‌اش در دل علی است. نجات بشر در دل علی است، رهنمای همه خلقت علی است، وصی رسول‌الله علی است. [امیرالمؤمنین] نتوانست حرفهایش را بزند، تا این‌که حضرت می‌رفت توی چاه [حرف] می‌زد. خدا می‌داند من [آن چاه را] دیده‌ام. یک‌وقت آمدم بروم، دیدم یک چاهی هست، {{دقیقه|۴۰}} علی دارد صحبت می‌کند، دمرو افتادم درِ آن چاه، هی بنا کردم لذت بردن، علی داشت حرف می‌زد. آخر آن کسی که غرض و مرض ندارد اگر یک حرفی بزند، ناراحت بشود، حالی‌اش می‌کنند. من یک دفعه گفته بودم که امیرالمؤمنین کار لغو نمی‌کند [که] می‌رود توی چاه [حرف] می‌زند. آن چاه مثل ضبط صوت است، زمانی بشود که امام زمان پیچش را بگرداند، صدای علی در تمام این جهان برود.
 +
 
 +
مگر ممکن است [ائمه به تو حرف] بزنند؟ چرا [به من] می‌زنند؟ [چون] حالا دیدند از این‌جا حرفهای علی دارد زده می‌شود. خدا می‌داند تمام خلقت اگر مال من بود [و] عمقش را [سیر] کرده بودم، [باز] گوش می‌دادم به حرفهای علی. حالی‌ام کرد [که] فلانی [حرفت] درست است. بیا یک ذره از این حرفها گوش بده [که] دارد از زمین جریان پیدا می‌کند، می‌رود [به تمام] عالم. ما هم نمی‌توانیم قربانتان بروم حرفمان را بزنیم، امروز حرف حقیقت زدن جُرم است. امیدوارم یک زمانی بشود [که] همه شماها باشید، آدم آزاد می‌شود، بتواند مقام امیرالمؤمنین را بگوید، مقام زهرا را بگوید. خدا می‌داند این‌قدر التماس به امام حسین کردم [که] حسین جان، نه باغ می‌خواهم و نه دنیا. دلم می‌خواهد تو یک اجازه‌ای بدهی، من یک قدری بتوانم مادرت را افشا کنم. تمام حقیقت عالم را [که] به من دادی، بتوانم یک قدری افشا کنم. القا و افشا [داشته باشیم و] بتوانیم آن حقیقت آنها را افشا کنیم.
 +
 
 +
مگر ما می‌توانیم حقیقت امام زمان را افشا کنیم؟ مگر می‌توانم بگویم تو که این کار را می‌کنی، پشت به امام زمان کردی؟ تو امام زمان، امام زمان داری می‌کنی، چشمت کجاست؟ خیالت کجاست؟ عزیز من، قربانت بروم، فدایت بشوم، امام زمان از تو مطّلع است. امروز اگر بخواهید جوانان عزیز، آقایان عزیز، دینتان حفظ باشد [باید] مواظب خودتان باشید، تماشایی نباشید. تا جوانی مرتیکه تماشا توی تماشاست. چرا می‌گوید تماشاخانه؟ تو باید توی حقیقت باشی، تو باید توی امام زمان باشی. الان امام زمان دارد می‌گوید عمه جان گریه می‌کنم، اشک چشمم تمام شود خون گریه می‌کنم. تو با ماهواره می‌رقصی، تو چه ارتباط [با امام زمان] داری؟ حالا یک دفعه می‌گوید اگر با دین از دنیا رفتی، ملائکه‌ها تعجب می‌کنند. تو خودت را از امام زمان دور کردی، ماهواره‌ای شدی، ویدیویی شدی.
 +
والله، بالله، حضار مجلس من به شماها نیستم، گواهی می‌دهم شما تا آخر عمرتان هم این کار را نمی‌کنید. اما نوار من را کس دیگر می‌شنود، من به آنها می‌گویم. شما الان همه‌تان بیمه شدید، بیمه امام زمان. شجاعت دارید، سخاوت دارید، غذا می‌دهید، دارید امر را اطاعت می‌کنید. دوباره تکرار می‌کنم، مگر آن چهار نایب به غیر [اطاعت] امر امام زمان [کار دیگری کردند؟] {{دقیقه|۴۵}} [یکی از آنها] بقال بوده، [یکی] دوره‌گرد است، عثمان[بن سعید اسدی]، علی چه کاره بوده؟ روغن فروش بوده. یک آدمهایی بودند که صدرشان این‌جوری بوده، به دینم هیچ‌کدامشان آیت‌الله نبودند. تو هم نیستی آیت‌الله، بیا حزب‌الله حقیقی بشو، یعنی حزب امام زمان. گناه نکن، امر این [امام زمان] را اطاعت کن، تو هم نایبی. مگر عباس چه کرد؟ عرق خورد؟ شراب خورد؟ چرا [حضرت زهرا] راهش نداد؟ یک بی‌امری کرد. یک بی‌امری کرد، الان مثل زمان ما. قرآن را معنی می‌کرد، معاویه یک پولی به او داد، گفت معنی نکن، [فقط] بخوان. الان هم همین‌جور، می‌خوانند قرآن را، آره آمده، اما قرآن معنی نمی‌شود. اگر قرآن معنی بشود تمام ما هدایت کرده می‌شویم، اگر [هدایت] نیستیم هم می‌شویم. قرآن معنی نمی‌شود. صلوات بفرستید.
 +
پس شما جان من، اگر امام زمان را نمی‌بینی خیلی ناراحت نشو. حالیت است؟ حالا ممکن است آن آدم ببیند، نمی‌گویم نبیند. اما چشمی که آن‌جوری باشد آن [امام] را نمی‌بیند، آن چشم باید توبه کند. کسی امام زمان را می‌بیند که سؤال‌هایی داشته باشد خیلی جالب. آن یارو [به امام] می‌گوید بیل من را پارو کن، یا نمی‌دانم یک خانه می‌خواهد، یک خانم می‌خواهد، نمی‌دانم چه چیز. این‌ها چیست؟ امام زمان چه چیز بگوید؟ چه کار بکند؟ من دیشب آنجا رفتم روی این چهارپایه، گفتم خدایا ما یک عیدی از تو می‌خواهیم، خود امام زمان را به ما بده. گفتم اگر خودش را من بدهی، همه چیز دادی. گفتم خدا می‌داند به امام زمان [قسم]، گفتم چیزی که مالِ خودم می‌‌خواهم مالِ رفقایم هم می‌خواهم، شاید این‌ها به زبانشان جاری نشود. [خدایا] خودش را به ما بده، خب اگر خودش را به ما دادی، [همه چیز دادی.] [تو] دیگر چه چیز می‌گویی [که] خانه می‌خواهی، یک نمی‌دانم چه چیز می‌خواهی؟ یک نمی‌دانم [شفا که] لِنگ من را این‌جوری کن، پای من را این‌جوری کن. من به خودم می‌گویم، این را نخواه. هدایتی چطور است؟ صلوات بفرستید.
 +
 
 +
آخر فلانی ما با این‌ها نجوا هم می‌کنیم، حالی‌ات است؟ گفتم خدا جان، خودش را به ما بده. اگر خودش را به ما دادی، بالاتر از همه خلقت را به ما دادی. حالا اگر خودش را به ما دادی، یک توفیق به ما بده [که] امرش را اطاعت کنیم. اگر امرش را اطاعت کنیم، هم امام زمان را به ما دادی، هم خودت را به ما دادی، هم پیغمبر را به ما دادی، هم احکام به ما دادی، همه چیز به ما دادی. حالا من این را خواستم، ان‌شاءالله، امیدوارم که شما هم همین را بخواهید. بعد هم گفتم حالا که به ما دادی، حالا حفظمان کن که امرش را اطاعت کنیم. پس ان‌شاءالله، امیدوارم که خانم‌ها که بخواهند هدایت شوند، باید امر حضرت زهرا را اطاعت کنند. مردها که بخواهند هدایت شوند، [باید] امر امام زمانشان را اطاعت کنند، تا ببینند آنها [که می‌خواهید] سنخه آنها بشوید. اگر سنخه آنها نشویم ما سنخه غیر آنها شدیم، حالا حتی‌الامکان [بخواهیم سنخه شویم]. حالا ما نمی‌گوییم که حالا مثلاً چیز [صد در صد] شود، حتی‌الامکان. اگر هم آن‌جوری نشدید، فکر کنید که آن‌جوری بخواهید بشوید.
 +
 
 +
حالا اگر بخواهید فکر [کنید]، مثلاً الان شما می‌خواهید مهندس [بشوید]، در این‌جا درس می‌خوانید. این آقا الان می‌خواهد [مهندس] بشود، درس می‌خواند دیگر. ولایت هم درس دارد، شما باید بخواهی [سنخه ولایت] بشوی. اما اگر بخواهی [سنخه ولایت] بشوی، [باید] نخواهی چیز دیگر بشوی. [اگر بخواهی] آن‌جوری هم بشوی، آن‌جوری هم بشوی؛ خب پس [تو] چند جور می‌خواهی بشوی. ان‌شاءالله، امیدوارم {{دقیقه|۵۰}} که همین که گفتم، الان امشب ان‌شاءالله نماز امام زمان را بخوانید و از خدا بخواهید که خدایا خود امام زمان را به ما بده. او امام زمان [را] که به تو می‌دهد، آن جسمش را به تو نمی‌دهد، مهرش را به تو می‌دهد. وقتی مهرش را داد، خودش را داده، دیگر هیچ مهری [از] تو را افشا نمی‌کند، فقط محبت امام زمان [داری]. ان‌شاءالله، باز دوباره تکرار می‌کنم که همین را بخواهید و ان‌شاءالله، امید خدا، [خدا] مهرش را [به ما] بدهد. من یک مثالی که آنجا زدم، مثال کوتاه بود اما حرف بلند است. این که [در مورد] عشق گفتم، شما وقتی آن را بخواهی، چیز دیگر را نمی‌خواهی که، اصلاً انگار آدم جایی  [را] نمی‌تواند نگاه کند قربانتان بروم.
 +
 
 +
امام زمان قبله است، ما دائم باید در قبله باشیم، نگاهمان به قبله باشد. او هم نگاهش به توست، من یک جای دیگر گفته‌ام، نمی‌خواهم تکرار کنم. آخر اگر من [چیزی می‌گویم]، حقیقتش را می‌گویم. به تمام آیات قرآن، اگر بچه من یک قدری [جدا از ولایت] باشد، نمی‌خواهم او را. پس ما قربانتان بروم، عزیز من، به طوری باید بشویم که اگر چیزی را خواستیم، بخواهیم خدمت به او کنیم. اگر بچه‌ات را می‌خواهی خدمت به او کن، [اگر] زنت را می‌خواهی خدمت به او کن. ما یک خواستن داریم، یک پرستش داریم‌؛ ما بیشتر داریم دنیا را می‌پرستیم، بعضی‌ها را می‌پرستیم. باید همین‌ها را هم که می‌خواهی، [محض خدمت بخواهی.] چرا می‌گوید [اگر] یک خدمت به یک مؤمن بکنی این همه برایت درجه دارد؟ ما باید در خدمت باشیم، عزیز من. ما باید در محضر خدا باشیم، در امر این‌ها. [در] محضر خدا، در امر این ائمه طاهرین باشیم.
 +
 
 +
الحمدلله، شکر رب العالمین همه‌تان [همین‌طور] هستید، نمی‌خواهم تملق بگویم. همه‌تان الان [همین‌طور] هستید، مواظب باشید که خلاصه شیطان سرسره به پایتان نگذارد. این حقیقت امام زمان را، حقیقت خدا را، حقیقت ولایت را از هر چیزی شما باید بالاتر بدانید، آن‌وقت [جای] دیگر نگاه نمی‌کنی که. شما الان می‌روی یک جنس بخری، مرغوبش را می‌خواهی؛ آخر مرغوبتر از امام زمان، امیرالمؤمنین، حضرت زهرا اصلاً خدا خلق کرده یا نکرده؟ خب همین‌ها را بخواهیم قربانتان بروم، آن وقت با همانها هم محشور می‌شوی. والا خیلی حرف قشنگ است، من دارم با شما نجوا می‌کنم، دلم می‌خواهد حرف را بشنوید. الان آقا پسر، قربانت بروم، [شما] مکتب می‌رفتی، کوچولو بودی، حالا یک قدری بزرگ شدی، حالا یک قدری این‌جوری شدی، چهار روز [دیگر] هم مثل من می‌شوی، فاتحه. هیچ، تمام شد رفت پِی کارش.
 +
اما امام زمان خواستن که تمام شدنی نیست که، جخ [تازه] اول کار است؛ آن‌وقت خدا هدایا به تو می‌دهد. مگر تو او را خواستی، [جزایش] این [دنیا] است؟ هدایا به تو می‌دهد، خوشی آن طرف است. این‌جا یک [چیزی] است، می‌روی زن می‌ستانی؛ خدا گفته خب زن بستان، یک خدمتی به او بکن، عرض بشود خدمت شما شجره توحید درست کن. چرا به شما می‌گوید آخرالزمان زنها مار بزایند بهتر از این است [که] بچه بزایند؟ خب [چون] این می‌رود طرفدار بدعت‌گذار می‌شود. خدا رحمت کند حاج شیخ عباس را، می‌گفت زمان جاهلیت بهتر بوده، [آن زمان] یک دختری را می‌کشتند؛ حالا [طرف] یک دختری را بی‌دین بار می‌آورد، چقدر این بی‌دین، [بقیه را] بی‌دین می‌کند. پس می‌گفت آن [جاهلیت] بهتر است. او می‌گوید، من نمی‌گویم، من حرف آخوند دارم می‌زنم. پس می‌گفت این [پدر در زمان جاهلیت] یکی را می‌کشت، حالا که [بچه را] بی‌دینش می‌کنید، [او] بی‌دین‌ها به وجود می‌آورد، پس می‌گوید این مار بزاید بهتر است. شما قدر جوان‌هایتان را بدانید، به تمام آیات قرآن این جوان‌ها، این‌ها معصومند، همه این‌ها معصومند. توی فکر [هستند که] یک سنّار پیدا کنند برای زن و بچه‌شان، اصلاً توی فکر این نیستند که گناه کنند.
 +
الان مثلاً این علی آقا، به او گفتم بیاید، گفته  من پایم را می‌کشم، نمی‌دانم بی‌احترامی می‌شود. این جوان اصلاً سر تا پایش تقواست، سر تا پایش عصمت است، می‌خواهد پایش را نکشد. [آیا] این می‌رود به بچه مردم حرف بزند؟ به زن مردم حرف بزند؟ این اصلاً عصمت‌الله است، اگرنه والا به حضرت عباس، این علی چیزی به ما نداده. نمی‌دانم حالا اگر یک وقت چیز بکند، فرق سهمش می‌شود. من یاد ندارم این علی چیز به ما داده باشد، این غذا مذا هم اگر بابایش بدهد می‌آورد. {{دقیقه|۵۵}} اما من خدا می‌داند حقّش را می‌گویم، حق به غیر آن است [که] چیز به تو بدهد. من نگاه می‌کنم می‌بینم این جوان سر تا پایش حیاست. همه جوان‌ها همین[طور] است، حالا نگویید حرف من را نمی‌زند، نه والا به خدا. الان این بچه میهن‌خواه، والا خدا می‌داند، من هر موقع نیاید، سراغش را می‌گیرم. اصلاً هر کدام شماها نابغه‌اید، من نمی‌خواهم یکی یکی اسم شما را بگویم، والا به خدا.
 +
 
 +
آقای فلانی هم الان به کمال رسیده، رفته لای جوان‌ها. همه کارهایش را کرده، آمده این‌جا، باز هم بگویم؟ حالا آقای ایرانی حرّ است. حرّ است، آمده این‌جا خلاصه زانو زده، ان‌شاءالله، امیدوارم که خدا با حرّ  محشورش کند. صلوات بفرستید. من هر کدام‌هایتان را که فکر می‌کنم، می‌بینم [اگر بخواهم بگویم] یک خرده کمتر و چیزید، [این‌طور نیست،] می‌بینم همه‌تان الحمدلله منوّر و مزیّن هستید. همه شما خوبید، فقط بدتان منم. شما هم ان‌شاءالله دعا کنید در حق من [که] ما ان‌شاءالله بالاخره خوب بشویم. من این‌قدر حسرت می‌برم والا [که] مثل شماها باشم، حسرت می‌برم به شما. می‌گویم مبادا حسین یکهو باد بگیرد تو را، باد ببردت. تا باد گرفت تو را هدایتی، باد می‌بردت. حالیت است؟ می‌روی قاطی باد دیگر، درست است؟ صلوات بفرستید.
 +
 
 +
خدایا عاقبتمان را به خیر کن.
 +
 
 +
خدایا ما را با خودت آشنا کن.
 +
 
 +
خدایا یک عیدی به ما بده، خود امام زمان را به ما بده.
 +
 
 +
خدایا تو را به حق امام زمان، این جوانان، این اشخاصی که این‌جا حضور دارند، نه [تنها] گناه نکنند، دلشان را چنان منوّر بکن [که] خیال گناه هم نکنند.
 +
 
 +
خدایا این‌ها در دنیا و آخرت سرفراز باشند.
 +
خدایا از شر آنها که نمی‌شود اسمشان را آورد، تو را به حق مولا امیرالمؤمنین، به حق امام زمان حفظشان کن.
 +
 
 +
خدایا پایدارشان کن.
 +
 
 +
خدایا استوارشان کن.
 +
 
 +
خدایا دلشان را منوّر از محبت ولایت کن.
 +
 
 +
خدایا سازندگی به آنها بده.
 +
 
 +
خدایا تو را به حق امام زمان قسمت می‌دهم، داغ این‌ها را، کوچک و بزرگ[شان را]، قسمت من نکن.
 +
خدایا این‌ها داغ من را ببینند، من داغ این‌ها را نبینم.
 +
چرا نگفتید الهی آمین؟ رویت نمی‌شود؟ من راست می‌گویم والا. خدا می‌داند این آقای چیز مریض بود، یک شبانه روز همه زندگی من را بهم زد. الحمدلله، خدای تبارک و تعالی عیدی به ما داد که آقای مهندس رضایی خوب شد، آمده توی این مجلس نشسته است. ما هم یا امام رضا، عیدیِ تو را از تو تشکر می‌کنیم.
 +
(با صلوات بر محمد)
 +
 
 +
 
 
{{یا علی}}
 
{{یا علی}}
[[رده: سخنرانی بدون متن]]
+
[[رده: نوارها]]

نسخهٔ ‏۲۰ فوریهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۱:۰۳

بسم الله الرحمن الرحیم
شناخت امام‌زمان؛ رستگاری
کد: 1030
پی‌دی‌اف: دریافت

اعوذ بالله من الشیطان اللعین الرجیم

العبد المؤید الرسول المکرم ابوالقاسم محمد

السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته ، السلام علی الحسین و علی‌بن‌الحسین و اولاد الحسین و اهل‌بیت الحسین و رحمة‌الله و برکاته

حقیقت امام زمان مثل حقیقت خداست، هیچ‌کسی توانایی [این] را ندارد [که از] حقیقت امام زمان بگوید. اما من با عقل ولایتی که خدای تبارک و تعالی یک قدری درکش را به من داده است، [می‌گویم] که، حقیقت امام زمان یک جوری است که شما باید [آن را] درک کنی. درک این است که من یک قدری ناراحتم، بعضی از رفقا درکشان کم است. یک کارهایی برایشان پیش می‌آید، می‌روند دنبال آن کارها، از درک بازمی‌مانند. [خدا] حقیقت امام زمان [را] دارد [با این آیات] حالی تو می‌کند که انّا أنزلناه فی لیلة‌القدر، و ما أدراک ما لیلة‌القدر، لیلة‌القدر خیر من ألف شهر، تنزّل الملائکة و الروح. دنبال کسی نروید که ملائکه به او نازل نمی‌شود [حتی] اگر گفت من امامم، اگر گفت من پیغمبرم. آقاجان من، آقای موسی‌زاده معنی [این آیات] این است. ملائکه به روح نازل می‌شود، امام زمان روح تمام خلقت است. تو دنبال کی می‌روی؟ تا [کسی] می‌گوید من این‌جورم، این‌جورم، می‌روی دنبالش. خدا منت به تو گذاشته است، حقیقت امام زمان را این‌جا افشا کرده. اگر درست است، صلوات بفرستید. باید عزیز من، دنبال هرکسی که می‌خواهی بروی، [ببینی] اگر این‌جوری هست برو، اگر نیست نرو.

ما تمام رفقا را، همه را، [از آنها تشکر می‌کنیم که حرفها را می‌پذیرند]. شما نمی‌دانید یک‌ساعت حرف زدن چقدر مشکل [است]. مگر خدا ما را نجات بدهد که آدم یک جوری صحبت کند [که] هم حقیقت را بگوید، هم مشکل به وجود نیاید. الان یک عده‌ای هستند نمی‌خواهند بفهمند، فقط می‌خواهند مشکل به وجود بیاورند. خدا امیدوارم ما را از شر آنها حفظ کند. یک صلوات بفرستید. [آنها دنبال درک این حرفها] نبودند عزیز من، قربانتان بروم. ببین آدم چه بگوید؟ ما از آنها خیلی ناراحتیم، من بیشتر [از این‌ها توقع دارم]. از عمله‌های بیابان که عملگی می‌کنند، از آنها خیلی توقع ندارد آدم. بنده‌های خدا صبح مالشان [چهارپا] را روانه کردند، (حالا که موتوری شده، سابق الاغ داشتند)، می‌رود سر کشاورزی‌اش و باغش و این‌ها، اصلاً توی این حرفها نیست. آدم چه بگوید؟ آدم وقتی می‌رود حرف بزند هی مشکل به وجود می‌آید، ثلثش را می‌گوید، نصفش را می‌گوید. آدم نمی‌تواند مثلاً این سینه‌اش صاف باشد [که] حرف بتواند بزند.

شما حسابش را بکن، عموی امام [زمان]، یعنی برادر امام [حسن عسکری]، امام را خلق حساب می‌کند. حالا جعفر کذاب آمده جای [امام زمان] نماز بکند به آقا امام حسن عسکری. حالا فوراّ امام زمان آمد، او را پس کرد، [گفت] عموجان، من اولی هستم [که] نماز به پدرم بکنم. امام باید نماز به امام بکند، تو چه کاره‌ای؟ ردّش کرد رفت. توجه می‌کنید؟ چرا [جعفر کذاب این کار را کرد]؟ حالا می‌خواهد این‌ جا [را بگیرد]. امامت به خیالش [با] زوری و قلدری است، می‌خواهد این‌ جا [را] بگیرد که خب پول و مولها را بگیرد و این چیزها را بگیرد؛ این نیست که باباجان من. حالا مگر من [چشم به پول دارم؟] من به دینم راست می‌گویم، ۵ من که [از] یک دریا، (یک دریا نه اقیانوس)، [از] یک دریایی که تمام این عالم را گرفته، من یک قطره‌ای هستم؛ من سهم امام نمی‌خورم، ردّ مظالم نمی‌خورم، صدقات نمی‌خورم. مگر امام این [اموال] را می‌گیرد، این را می‌خواهد بخورد؟ حالا [جعفر کذاب] آمده می‌گوید جا جای من است، حالا رسوا می‌شود آدم. کسی که خدا تأییدش نکند، بالاخره رسواگری دارد. حالا یک عده‌ای گویا از نیشابور است، آمده‌اند. آمدند پیش ایشان، می‌گویند [امام بعدی] کیست؟ می‌گوید ایشان [یعنی جعفر کذاب]. آخر دستیار درست می‌کنند این‌ها، الان هم دستیار داریم. دستیار درست می‌کند، حالا دستیار دارد. [دستیارش] گفت بیایید این‌جا. [پرسید] شما بیت‌المال آوردید؟ خمس، سهم امام [آوردید]؟ گفت آره. بردند آنجا، حالا که آمد پیش ایشان، گفت ما که می‌آمدیم پیش آقا امام حسن عسکری، می‌گفت این پول چقدر هست [و] مال کیست؛ شما هم اگر بگویی این مال کیست، ما به تو می‌دهیم. [جعفر کذاب] گفت این حرفها چیست می‌زنی؟ گفت اگر [مالی] آورده‌ای، بده. این‌ها رفتند، یکی از آن‌ها برد آنها را پیش آقا امام زمان. [امام زمان] گفت این پول این‌قدرش مال کیست، بابایش را هم گفت؛ یک دفعه زد به قول ما روی خالش. پدرش [امام حسن عسکری] می‌گفت این مال کیست، مال کیست؛ او [امام زمان] بابایش را هم گفت. بعد [که نام صاحب مال را] گفت، مبلغش را هم گفت. حالا گفت این پولها به درد من نمی‌خورد، شطیطه چه چیز داده؟ راوی خبر می‌گوید این‌قدر کم بود که ما اصلاً قصد داشتیم نگوییم. یک دو گز کرباس بود و یک مبلغ خیلی کمی پول، این را گفته بود بده [خدمت امام]. [امام] گفت شطیطه چه چیز داده؟ آن‌وقت [مال شطیطه را] داد، یک مبلغی هم حضرت گذاشت [که به او بدهند]. گفت به شطیطه سلام من را برسان، بگو چند روز دیگر زنده‌ای، من هم می‌آیم به تو نماز می‌خوانم. حالیت است؟ این پولها هم به درد من نمی‌خورد، چون که آنها برگشتند از من. برگشتند از ما، رفته‌اند عرض بشود خدمت شما در یک مذهب دیگری، پولها را هم قبول نکرد. وقتی [طرف] آمد دید آره [این‌ها برگشته‌اند]. حالا هم شطیطه هست قربانتان بروم، خیال نکنی [نیست]، هست. حالا هم مریم هست. من فراموش نمی‌کنم، خانم ایشان وقتی می‌خواست برود مریض‌خانه، طلایش را آورد این‌جا [داد]. یک نفر که دیگر خیلی مستضعف بود، آقای حاج ابوالفضل رفت [طلا را] فروخت و ما [پولش] دادیم به این [شخص]. این [خانم] هم شطیطه است. عرض می‌شود خدمت شما [الان] هم شطیطه است، هم خدیجه است. آقای مجاهد، خانمش یک پولی آورد، طلایی آورد، نزدیک یک میلیون شد؛ باز ایشان رفت فروخت، داد [به فقرا]. پس این [خانم] هم شطیطه است، هم خدیجه است. هستند، جوانانی هم هستند که [سخی] هستند، الان در مجلس هستند، چقدر مشکلات مردم را حل می‌کنند. خدا می‌داند من دارم می‌بینم، نه [این‌که] بگویم، الان بعضی‌ها در مجلس حضور دارند. مثل یک گنجشکی که می‌رود در بیابان، یک توت به دهان می‌گیرد برای بچه‌اش، می‌آید؛ این [شخص هم] تا یک چیزی دستش می‌آید، [می‌دهد.] من قسم می‌خورم اگر این یک خرده ملاحظه کند، شب ناراحت است؛ می‌آید می‌دهد که آدم به فقرا بدهد. [پس این‌جور افراد] هست. الان من امروز تقریباً یک شبانه‌روز است این‌قدر توی فکر رفتم که اصلاً نزدیک بود سکته کنم. چه بگویم آخر برای این جوانها؟ الان یک زمانی شده که جوانان عزیز، قربانتان بروم، فدایتان بشوم، آقایان عزیز، من به شما بگویم، تا کسی شهوت دارد جوان است. این‌ها کم‌سالند، شما هم جوانید، تا شهوت دارید جوانید، چون که ممکن است که خطراتی برایتان پیش بیاید. ۱۰ اگر من می‌گویم جوان‌ها، یکی نگوید که [با مسن‌ها نیست.] آخر می‌گفتند یکی گفت که به او گفتم کل‌محمد، گفت راه دور را هم رفته‌ام، [ما هم] گفتیم حاج‌محمد. یک‌وقت نگویی به من نمی‌گوید، حالیت است؟ صلوات بفرستید.

چرا پیغمبر می‌گوید در آخرالزمان هرکس دینش را حفظ کند، در درجه من است؟ اگر گفتید چرا این زمان [را] می‌گوید؟ چرا در زمانهای دیگر نمی‌گوید؟ [به] هرکه گفت من جایزه می‌دهم. کی جرأت دارد بگوید؟ بگویید ببینم، یعنی چه؟ به همه‌تان ابلاغ می‌کنم. چرا؟ شما عزیز من، وقتی از دنیا یک قدری خارج شدی، شب رفتی توی این فکرها، یادت می‌دهند. فهمیدی؟ ما که چیزی بلد نیستیم، خدا می‌داند، به حضرت عباس، من برای شما حرف می‌زنم، از همه کوچک و بزرگتان خجلم. همه‌تان باسواد، باکمال [هستید]. پدرهایتان بالاخره کاسب بودند، از بابای ما چیزتر بودند. در هر قسمتی می‌بینم که خب حالا بالاخره قرعه به نام ما افتاده، اگرنه من شرمنده همه شما هستم؛ خدایا تو شاهدی من راست می‌گویم. حالا اگر گفتید چرا [پیغمبر] می‌گوید در درجه من است؟ چون که در این زمان گناه جُرم نیست، با پول می‌شود ردّش کرد. استاد می‌گوید بیشتر از این نگو، درست نیست. گناه جُرم نیست.

پس این جوان عزیز اگر که کار خلافی نکرد، با درجه پیغمبر است. چون که گناه جُرم نیست، هر کاری می‌خواهی بکنی، دو سه شاهی می‌دهی درست می‌شود. حالیت است؟ پس حالا می‌گوید این جوان این‌قدر ارزش دارد. این‌قدر شما ارزش دارید، چون که گناه جُرم نیست، نمی‌کنید. آخر یک وقت آدم گناه نمی‌کرد از ترس جُرم، ده سال می‌انداختند او را آنجا، این‌جوری‌اش می‌کردند، من آخر یادم می‌آید. کسی که پدرش مُرده، رحمت خدا به پدرش؛ کسانی که پدرهایشان هستند، امیدوارم سایه پدرها از سرتان کم نشود. امیدوارم اولادها را خدا به پدرها ببخشد. امیدوارم که باطن امام زمان، همه‌مان همدل، هم‌نفس، همه بگوییم یا حجة‌بن‌الحسن، تویمان اختلاف نیفتد. حالا آقا که شما باشی، ببین من دارم چه می‌گویم؟ الان [گناه] جُرم نیست، اما شما اگر که گناه نکنید با درجه پیغمبرید، اما خب خیلی مشکل به وجود می‌آید. زمان سابق [گناه] جُرم بود. یکی بابای من بود، یکی حاج شاه‌محمود بود. برقعی این‌جاست؟ آن پدربزرگ بابایش، یک حاج شهری بود، او هم داداش این شاه‌محمود بود. این‌ها آدم حاج میزمحمد بودند، حاج میزمحمد ارباب یکی از علمای مهم بود. مثلاً مهمی‌اش این بود، این حاج شیخ عباس گویا نقل کرد که ما خدمت مرحوم حاج شیخ بودیم، یک فرنگی آمد آنجا. فرنگی سؤال کرد که ما حمام‌هایمان دوش است، این‌قدر سوزاک سیفلیسی داریم که نگو، اما با این خزینه‌های کثیف شما، چطور سوزاک سیفلیس خیلی کم است این‌جا؟ گفت آقای حائری رجوع کرد به حاج میزمحمد، گفت جوابش را بده. حاج میزمحمد گفت ما بسم‌الله داریم، شما ندارید. ما وقتی می‌رویم توی این خزینه با این کثیفی، می‌گوییم بسم الله الرحمن الرحیم، بلا دور می‌شود. منظورم این است [که حاج میزمحمد] یک شخصیتی بود.

آن‌وقت این‌ها می‌گشتند توی قم، قم هم کوچک بود، این‌جوری نبود که، قد چهل اختران بود. این‌ها هرکس مطرب داشت می‌آوردند او را، اول کورش می‌کردند، بعد هم یک شبانه‌روز سرِ آخور می‌بستند او را. [آنها که از] همین‌ها، همین کمانچه‌ها و این‌ها [می‌زدند]، نه این‌که حالا نمی‌دانم این چیزها، ماهواره‌های جهانی و این‌ها باشد. این‌جوری بود، [گناه] جُرم بود، اما الان جُرم نیست. الان شما ماهواره داری، نمی‌دانم جُرم نیست که. ۱۵ من به شما بگویم، قربانتان بروم، خیلی این‌ها بد است. الان بچه‌ها، جوان‌ها را این‌ها بی‌حیا کردند. این حاج غلامرضای سلمانی که روبروی [مغازه] ما بود، قد بلندی داشت. من یادم است، این سی و پنج سال یا چهل سالش بود، این را آورده بودند، زن برایش گرفته بودند، نمی‌دانست چه کار بکند. حالا بچه پنج ساله، چهارساله می‌داند چه کار بکند، این ماهواره این‌جوری‌اش کرد. این عرض بشود خدمت شما ویدیو این‌جوری‌اش کرده. عزیزان من، قربانتان بروم، بیایید حرف بشنوید. این [ماهواره] تا هست پای تو گناه می‌نویسند. کجا می‌خواهی نگاه بکنی؟ آخر مگر نگاه هم چیزی به تو می‌دهد؟ من یک روایت می‌گذارم [رویش تا] کسانی که ویدیو دارند یا ماهواره دارند، بفهمند چقدر این‌ها جُرم دارند. البته شما نه دارید و نه می‌خرید. نوار من را کس دیگر می‌شنود، من با آنها دارم الان حرف می‌زنم. موسی وقتی نبود، یک رفیقی داشت مُرده بود؛ بروید ببینید توی این کتابها نوشته‌اند. حیوانی، حالا کلاغی چشم‌هایش را درآورده بود، ساق پایش را هم حیوان خورده بود. موسی غیور بود، گفت خدایا مگر این مؤمن نبود؟ گفت چرا. [گفت] چرا حفظش نکردی؟ گفت از برای شفاعت یک مؤمن، رفت درِ خانه ظلمه. آیا تو که در کامپیوتر جهانی صحبت می‌کنی، تو که توی ماهواره [و] ویدیو داری، آیا خارجی‌ها، این‌ها این‌جور نیستند؟ این‌ها ظلمه نیستند؟ پدرت را خدا درمی‌آورد. هم خودت خراب می‌شوی، هم بچه‌هایت عزیز من.

من دارم شما را نصیحت می‌کنم، اگرنه من دیگر والله، بالله، اگر بدانید من شب [را] چه‌جور صبح می‌کنم. من نمی‌خواهم بگویم؛ یک دقیقه می‌خوابم، یک دقیقه پا می‌شوم، یک دقیقه می‌نشینم، یک دقیقه بیرون می‌روم، یک دقیقه نماز می‌کنم. من دیگر پایم لب گور است، من دیگر نمی‌خواهم که از شما منافعی بگیرم. من دیگر آخر عمرم است، دارم حرف با شما می‌زنم. چرا؟ تو می‌میری به زمان جاهلیت، چون که با ماهواره سر و کار داری، محبت آن را داری؛ محبت امام زمانت را نداری. عزیز من، قربانت بروم، فدایت بشوم، بیا حرف بشنو. شما هم اگر می‌خواهید حرف بزنید با این‌ها جوان‌ها، یک قدری لَیّن، یک قدری همچین نرم حرف بزنید. اگر مطابق حرف شما عمل نکرد، ناراحت نباشید؛ بعضی‌هایتان شنیده‌ام امر به معروف می‌کنید. اگر امر به معروف می‌خواهی بکنی عزیز من، حرف من را بشنو، انتظار نداشته باش که [بگویی] این حالا خوب می‌شود. نوح پیغمبر چهارهزار سال عمر کرده، نهصد سال تبلیغ کرده، پسرش به حرفش نبوده. مگر طرف ولایت آمدن آسان است که شما مفتکی آمدید طرف ولایت [قدر نمی‌دانید]؟ چرا قدردانی نمی‌کنید؟ به تمام آیات قرآن وحی مُنزَل شما را گرفت این‌جا سکونت بهم زدید. این جوان الان کار دارد، آمده این‌جا نشسته؛ دکان دارد، چیز دارد. به او هم گفته‌ام آقاجان، گفتم پولت را چیز نکن، برو؛ باز آمده این‌جا. مگر شما بیکاره این مملکتید؟ کی شما را این‌جا [آورده]؟ آن جذب ولایت شما را آورده. این آقا هر هفته از تهران پا می‌شود، می‌آید. والله شما به ولایت وصلید، مواظب باشید قطع نکنید. اگر من مُردم هم قطع نکنید، یک جلسه‌ای این‌جوری [داشته باشید] دورهم جمع بشوید. این حاج ابوالفضل را من قبولش دارم، الان می‌خواسته برود مشهد، تمام این کارها را این جوان تنظیم کرده. پول میوه داده، حالا پول شماست، پول میوه داده، ۲۰ نمی‌دانم قرار گذاشته نیم[ساعت مانده] به ظهر غذا بدهد، تمام این‌ها را تنظیم کرده. الان می‌خواسته برود مشهد، مثلاً به من نگفته یک چیزی به من بده، تا بتواند نمی‌گوید.

من ان‌شاءالله امیدوارم که اگر بخواهید [دور هم جمع شوید مدیریتش با ایشان باشد]. آخر می‌دانید چرا؟ شما همه‌تان شخصیت‌هایی هستید، اگر من بخواهم تعریف یکی [از] شما را کنم این صحیح نیست؛ نگویید من بنده‌زاده‌ام را تأييد می‌کنم. آن محمد ما ماشاءالله درس دارد، [باید] درس بگوید، درس بشنود، نمی‌رسد این‌جا را تنظیم کند. اگرنه من از بچه‌هایم، از هرسه‌شان راضی هستم، به خصوص از این که طلبه است. ایشان خب نسبتاً بد نیست، اما نه صد در صد، نسبتاً بد نیست. اگر که کسی را هدایت نمی‌کند، گمراه هم نمی‌کند. اما من اگر می‌گویم حاج ابوالفضل، این تمام ابعادش را گذاشته [روی این جلسه]. اگر من مُردم ان‌شاءالله، به امیدخدا، این جلسه را بهم نزنید. به حضرت عباس اگر بهم بزنید شما خودتان می‌خورید، این را من به شما بگویم. یعنی خودتان همین‌جور که تأمین می‌کنید، بکنید و دور هم باشید و فقط یک خدابیامرزی هم به من بدهید. بگویید خدا ایشان را بیامرزد این‌جوری می‌گفت، یعنی توی زبانتان باشد، من را فراموش نکنید‌.

حالا خیال نکن من فردا می‌میرم. حالا من هستم تویتان، حالا این‌قدر اذیتتان بکنم، این‌قدر گوساله بگویم که نگو. حالا تو خیال نکن [فردا می‌میرم]، دارم حرفم را می‌زنم. به قول یارو می‌گفت که غریب رفتنی است، پیر مُردنی. من پیش‌بینی می‌کنم، یعنی حیف است این جلسه را بهم بزنید. والله، بالله، شما اتصالید به حبل‌المتین. اما ایشان [محمد آقا] می‌گوید بابا من آخر [نمی‌رسم]؛ مکه می‌رود، تهران می‌رود، همه جا می‌رود، با طیاره این‌طرف آن‌طرف می‌برند او را. قسم می‌خورد، می‌گوید بابا اصلاً نیست یک همچین جلسه‌ای. اول می‌گوید یک همچین آدمهایی نیست، متفرقند دیگر. الحمدلله الان شما از شر بعضی‌ها ایمنید، اگرنه نمی‌گذارند که آدم حرف بزند که. این‌ها الان آقای سادات رفته، از این حرفها هست. الحمدلله همه‌تان یک نفس ولایی هستید. صلوات بفرستید.

پس حرف من این شد که الان که [در] زمان ما [اگر گناه نکنی] تو در درجه پیغمبری، [چون] گناه آزاد است. آن‌وقت خدا [به] شما [مباهات می‌کند.] چرا مباهات می‌کند به یک جوان؟ خدا بلد است. خدا هم آمال و آرزوی تو را می‌داند، شهوت تو را می‌داند، چشم تو را می‌داند. خدا خلق کرده تو را، آن‌وقت یک دفعه مباهات می‌کند، می‌گوید این جوان که نماز می‌کند، ای ملائکه‌های من، این با همه آمال و آرزویش آمده رو به من [ایستاده]. شاهد باشید گناهش را آمرزیدم، دعایش را مستجاب می‌کنم، حفظش می‌کنم. مگر خدا شما را حفظ نکرده عزیزان من؟ صلوات بفرستید.

پس شما ببین آقاجان، اسم نمی‌خواهم بیاورم، ناراحت نشوید. خود آنها [اقوام امام،] امام را خلق حساب می‌کردند. آره، [جعفر کذاب] آمد جایش بایستد نماز، [گفت امام بعدی] منم. حالا او [امام زمان] هم این‌جوری‌اش کرد. آنچه که جواب هست و آنچه که زبان زیر این آسمان نه، [زیر این] آسمانها هست، این‌ها همه‌اش پیش حجت خداست، پیش کسی دیگر نیست؛ ببین او نمی‌تواند جواب بدهد. یعنی آنچه که زبان از حیوان و ریگ و بیابان و دشت و این‌ها [هست]، آنها همه‌اش در نزد امام است. الان می‌ترسم تند بشود، خدا امام را خالق آنچه که زبان است قرار داده. یعنی آنچه که زبان است، [امام] خالق زبان است، خالق آنهاست. ۲۵ خدا آنها را به وجود آورده، اما آنها همه‌اش در نزد امام است. آن‌وقت گاهی گداری، اشخاصی که غرض نداشته باشند، مرض نداشته باشند، خودخواه نباشند، خودپرست نباشند، حرام نخورده باشند، دنبال حرام نباشند، چشمشان را حفظ کنند، پایشان را حفظ کنند، بمیرند از گرسنگی [اما] جلوی کسی دستشان را دراز نکنند، به غیر خدا و امام زمان و ائمه کسی دیگر را نبینند، به فکر مردم باشد، به فکر هدایت مردم باشد، تا حتی بخواهد خودش توی آتش بیفتد [اما] دوست علی نیفتد در آتش، نه فدای علی بشود فدایی دوست امیرالمؤمنین بشود، (من والله حاضرم فدای شما بشوم)؛ آن‌وقت از آن علمی که این‌ها در این خلقت دارند، یک ذراتی به این می‌گویند، این می‌شود جوابگو. صلوات بفرستید.

چرا [امام] به او می‌گوید؟ [چون] همین‌جور که امام حسین هل من ناصر می‌گوید، یک همچین آدمی دارد هل من ناصر می‌گوید. [این حرفها حرف] خودش نیست، حرف ائمه است، نه [از] خودش باشد. اگر [از] خودش باشد، تویش می‌ماند، همین‌جور که می‌مانند تویش. [پس امام] به آن آدم می‌دهد، آن چیست [که به او می‌دهد]؟ آن العلم نور یقذفه الله [فی قلب] من یشاءش را به او می‌دهد. این [دادن] به این حرفها نیست. ان‌شاءالله، امیدوارم که به شما بدهد، آن‌وقت مزه‌اش را بچشید. ببین من دوباره تکرار می‌کنم، یک همچین آدمی [را ائمه] به او می‌دهند. یعنی آن را آنها می‌دهند، [این] درست است. حالیت می‌شود چه می‌گویم؟ عزیز من، قربانت بگردم، چنان پیش می‌برند او را [که] به روح اتصال می‌شود، روح می‌شود. اگر روح نباشد، [هرجایی نمی‌تواند برود. برای] قدم گذاشتن [در] بعضی جاها باید روح باشد [که] برود. [آنجا که پیغمبر] می‌گوید برو آن بالا[ی کعبه] اذان بگو، این روح باید باشد نه جسم [که بتواند برود]. حالا ان‌شاءالله، امیدوارم که همه ماها دلم می‌خواهد در این مکتب آمادگی پیدا کنیم و از خدا بخواهیم و همه‌مان را این‌جوری کند، به خصوص من [را]. صلوات بفرستید.

حالا این که می‌خواهم به شما بگویم، عمه امام زمان خدمت آقا امام حسن عسکری سلام الله علیه و آله تشریف داشتند. [امام] گفت عمه امشب بمان، خدا می‌خواهد به من فرزند بدهد. گفت آقاجان از کدام‌ها؟ از کدام زن؟ (یک دوتا زن دیگر انگار ایشان داشت.) گفت از نرگس. گفت نرگس که حملی به او نیست. گفت مثل مادر موسی می‌ماند. چرا می‌گوید [مثل] مادر موسی؟ نه که موسی را می‌خواستند بکشند، چقدر فرعون شکم پاره کرد؟ حالا امام زمان را می‌خواهند بکشند دیگر، حالا خدا یک کاری کرده که این اثر [حمل]، به اصطلاح ما عوام‌ها، اثر این‌که آبستن است، [به ایشان مشخص] نیست. ایشان ماند و یکهو دید دیر شد. تا فکر کرد، (ببین امام توی قلب دارد کار می‌کند، نه توی شما) [امام] گفت که عمه از شک درآ، [خدا] می‌دهد فرزند. نه این‌که این [حکیمه خاتون] گفت پس چطور شد؟ حالا دیگر یک قدری از شب رفت، [ایشان] حوصله‌اش کم بود، مثل من بود، گفت پس چطور شد؟ تا فکر کرد، [امام] به او گفت. آن‌وقت ایشان می‌گوید یک دفعه دیدم که میانجی من و نرگس مثل یک دیوار کشیده شد. من دیگر نرگس را نمی‌دیدم، یک وقت دیدم که خدا فرزند به او داد و به قول ما صدای بچه بلند شد، فرزند به او داد.

حالا که فرزند به او داده، این‌ها دیدند که یک سه تا مرغ است، (حالا سه تایش را من می‌گویم)، سه‌تا چهارتا مرغ است آنجا، خیلی این‌ها دارند چشم‌هایشان را این‌جوری کرده‌اند، [نگاه می‌کنند]. این‌ها آمدند بچه را بغل کردند [و بردند]. ۳۰ [نرجس خاتون به امام گفت] تو [فرزندم را] انداختی جلوی این‌ها [بردند]. [امام] گفت عزیز من، جان من، نرگس گریه نکن، می‌آورند او را. این‌ها اسرافیل و عزرائیل و جبرئیل بودند. این‌ها وقتی این بچه به دنیا آمده، ملائکه‌های آسمان دارند ضجه می‌کنند [که] ما می‌خواهیم این را ببینیم. خدا گفت [ای] اسرافیل، [ای] جبرئیل من، ای میکائیل من، بروید این فرزند را بیاورید، ببرید توی آسمانها، این‌ها این بچه را زیارت کنند، [او را] می‌آورند. یک دفعه دیدند آوردند. مگر امام مثل توست؟ آرام عزیز من، درود خدا به روح منوّر آقا امام حسن عسکری. حالا حرف من سر این است، عزیز من این شهوترانی چیست درست می‌کنید توی خیابان‌ها و این‌ها؟ آقا امام حسن عسکری بروید ببینید، سؤال کنید، تا هزار گوسفند [روایت] داریم، دو هزار، هزار، آن کم کمش چهارصدتا گوسفند [نقل شده که] عقیقه کرده برای آقا [امام زمان]. تو برو یک گوسفند عقیقه کن. مگر نمی‌گوید تشبه به کفار حرام است؟ این تئاتر چیست درست می‌کنید این‌جا؟ یک نفر می‌گفت دویست هزار تومان خرج کردم. از آن بدتر آن است که می‌رود تماشا. این چه بازی است؟ بیا باباجان، الان هستند جوان‌ها پول گوسفند دادند، پول کمک کردند به عرض بشود خدمت شما این [مراسم] روز شنبه، به غذای آن روز شنبه، خب درود خدا به این‌ها. اصلاً یقین به امام زمان این است، نه [این‌که] تئاتر درست کنی، آن مداح هم که می‌آید می‌رود [آنجا]. [ای] مداح‌ها، به شما بگویم سه جا کف زده [شده]، چهارمی‌اش شمایید. چرا توجه ندارید که کاری که می‌کنید ریشه‌یابی کنید، [ببینید] این کار از کجا سرچشمه گرفته؟ سرچشمه هر کاری باید از ائمه طاهرین باشد، نه [این] که [بخواهی] مردم از تو خوششان بیاید.

سه جا کف زدند: (نمی‌خواهم شب عید ناراحتتان بکنم، من خودم خیلی ناراحتم. اگر عید می‌شود، تمام جان من گریه است. [می‌گویم] چرا این عزیزانی که این‌قدر خوب بودند با آنها این‌جوری کردند؟ امام زمان هم همین گریه را می‌کند.) یک جا وقتی آقا امام حسین سر جنازه علی‌اکبر آمده، روایت داریم چندتا داد کشید. هی گفت ولدی، ولدی، ولدی، با من حرف بزن؛ خون‌ها را [از دهان آقا علی‌اکبر] پاک کرد. این‌جا وقتی دیدند امام حسین ناراحت است، اهل کوفه کف زدند، لشکر کف زدند. یک جا وقتی که اسرا را وارد کوفه کردند، آن موقعی که سر امام حسین را یزید [ابن‌زیاد] دستور داد [جلوی حضرت زینب ببرند]. زینب سخنرانی می‌کرد، [یکی] گفت ابن‌زیاد، اگر خطبه زینب طول بکشد مردم هیجان می‌کنند. [ابن زیاد] گفت [زینب] خیلی برادرش را می‌خواهد، سرش را ببرید جلویش. تا سر را آوردند، آنجا کف زدند. یکجا هم در مجلس یزید [که] اسرا را وارد کردند، کف زدند، لی‌لی [کِل] کشیدند. چهارمی‌اش تو مداحی که کف می‌زنی، کف یعنی چه؟ من تقاضا دارم از مداح‌ها و منبری‌ها، حرفی که می‌خواهند بزنند، کاری که می‌خواهند [بکنند]، حرکتی که [می‌خواهند] بکنند، ببینند این حرکت از کجا سرچشمه گرفته. اگر از انبیاء سرچشمه گرفته یا از قرآن سرچشمه گرفته یا از امیرالمؤمنین [و] ائمه درست است، اگرنه این‌ها همه‌اش جان من شهوت است. دست از این کارهایتان بردارید، چرا توجه نمی‌کنید؟ تو باید مردم را نصیحت کنی، اما خودت را باید نصیحت کنی.

اصلاً روی منبر به غیر حرف ائمه زدن [درست نیست،] منبر را چوب می‌کنید شما. ۳۵ مگر نگفت امام سجاد [به یزید،] من بروم بالای چوبها؟ یعنی آن منبری که در حضور یزید می‌رفتند آن بالایش، به غیر امیرالمؤمنین حرف می‌زدند، [امام] گفت چوب است، بروم بالای چوبها؟ حالا که [امام سجاد بالای منبر] رفت، خطبه منبر خواند. عزیز من، منبری جان من، عزیز من، مداح عزیز، بیا حرفها را گوش کن، [تو] باید چوب را منبر کنی، نه منبر را چوب کنی. به غیر ائمه حرف زدن [باعث می‌شود که] منبر چوب است. چرا منبر این همه احترام دارد؟ [چون] جنبه مغناطیسی دارد، منبر جنبه مغناطیسی دارد. می‌گوید منبر را نسوزان، چه منبری را نسوزان؟ منبری که رویش احکام گفته شود این جنبه مغناطیسی دارد، مانند تربت که ببین جنبه‌اش چیست؟ [می‌گوید] کمال همنشین بر من اثر کرد، اگر نه من همان خاکی که بودم هستم. تو که روی منبر می‌نشینی اگر حرف آنها [ائمه] را بزنی، به این منبر جنبه مغناطیسی [ولایت اثر] دارد. منبر احترام دارد، می‌گوید منبر نسوزان. چرا می‌گوید مِی بخور، منبر نسوزان، مردم آزاری نکن؟ منبر سوزاندن از مِی خوردن، از همه این‌ها گناهش بالاتر است؛ اما منبری که رویش احکام گفته شود. صلوات بفرستید.

حالا الان بعضی‌هایتان غبطه می‌خورید، می‌گویید چرا ما امام زمان را نمی‌بینیم؟ امام زمان دیدن امرش است، تو اگر امرش را اطاعت کنی [به دیدارش] نائل می‌شوی. مگر آن چهار [نایب] امام چه می‌کردند؟ امر امام زمان را اطاعت می‌کردند، نایبش بودند. تو هم امر امام زمانت را اطاعت کن، نایبش هستی‌؛ دو دو تا، چهارتا. چرا شلمغانی را [امام زمان] این‌جوری‌اش کرد؟ شلمغانی در آنجا، در آن زمان مقامی داشت. اعجاز داشت، مقام داشت، این‌ها داشت. خب حالا [امام] آنها را تأیید کرد. [شلمغانی] به امام زمان یک گوشه‌ای آمد، گفت آخر این بقال و دوره‌گرد، این‌ها را تو تأیید می‌کنی؟ چرا ما را تأیید نمی‌کنی؟ یکی از این چیزها [علما] احمدبن‌اسحاق یا علی‌بن‌بابویه بوده، به امام زمان نامه نوشت [که] چرا ما را [تعیین نمی‌کنی]؟ ما فقیه هستیم، چرا ما را [نایب قرار نمی‌دهی]؟ آنها پس کی هستند؟ آقا شلمغانی دست برنداشت، یک وقت [امام زمان] به او نوشت ما بیزاریم از تو. [شلمغانی] گفت ببین امام گفته این شلمغانی بیزار است از گناه، آره ببین این‌جوری کرد. کجایی مطیعان؟ این‌جایی یا نه؟ صلوات بفرستید. امام زمان به قول ما مجبور شد یک لعنت‌نامه به او داد. کجایی؟

گفت اگر گویم زبان سوزد، اگر پنهان کنم چون مغز استخوان سوزد. خدایا تو را به حق امام زمان، اگر یک روز از عمر من مانده، من آزاد بشوم، حرفم را بتوانم بزنم. من دارم دق می‌کنم، نمی‌توانم حرفم را بزنم، دورِ یک حرف می‌گردم، نمی‌توانم بزنم. علی هم نتوانست [حرفش را] بزند، قربانش بروم، نتوانست بزند، رفت توی چاه حرف می‌زد. خدا حرفهایی [دارد]، تمام حرفها معنی‌اش در دل علی است. نجات بشر در دل علی است، رهنمای همه خلقت علی است، وصی رسول‌الله علی است. [امیرالمؤمنین] نتوانست حرفهایش را بزند، تا این‌که حضرت می‌رفت توی چاه [حرف] می‌زد. خدا می‌داند من [آن چاه را] دیده‌ام. یک‌وقت آمدم بروم، دیدم یک چاهی هست، ۴۰ علی دارد صحبت می‌کند، دمرو افتادم درِ آن چاه، هی بنا کردم لذت بردن، علی داشت حرف می‌زد. آخر آن کسی که غرض و مرض ندارد اگر یک حرفی بزند، ناراحت بشود، حالی‌اش می‌کنند. من یک دفعه گفته بودم که امیرالمؤمنین کار لغو نمی‌کند [که] می‌رود توی چاه [حرف] می‌زند. آن چاه مثل ضبط صوت است، زمانی بشود که امام زمان پیچش را بگرداند، صدای علی در تمام این جهان برود.

مگر ممکن است [ائمه به تو حرف] بزنند؟ چرا [به من] می‌زنند؟ [چون] حالا دیدند از این‌جا حرفهای علی دارد زده می‌شود. خدا می‌داند تمام خلقت اگر مال من بود [و] عمقش را [سیر] کرده بودم، [باز] گوش می‌دادم به حرفهای علی. حالی‌ام کرد [که] فلانی [حرفت] درست است. بیا یک ذره از این حرفها گوش بده [که] دارد از زمین جریان پیدا می‌کند، می‌رود [به تمام] عالم. ما هم نمی‌توانیم قربانتان بروم حرفمان را بزنیم، امروز حرف حقیقت زدن جُرم است. امیدوارم یک زمانی بشود [که] همه شماها باشید، آدم آزاد می‌شود، بتواند مقام امیرالمؤمنین را بگوید، مقام زهرا را بگوید. خدا می‌داند این‌قدر التماس به امام حسین کردم [که] حسین جان، نه باغ می‌خواهم و نه دنیا. دلم می‌خواهد تو یک اجازه‌ای بدهی، من یک قدری بتوانم مادرت را افشا کنم. تمام حقیقت عالم را [که] به من دادی، بتوانم یک قدری افشا کنم. القا و افشا [داشته باشیم و] بتوانیم آن حقیقت آنها را افشا کنیم.

مگر ما می‌توانیم حقیقت امام زمان را افشا کنیم؟ مگر می‌توانم بگویم تو که این کار را می‌کنی، پشت به امام زمان کردی؟ تو امام زمان، امام زمان داری می‌کنی، چشمت کجاست؟ خیالت کجاست؟ عزیز من، قربانت بروم، فدایت بشوم، امام زمان از تو مطّلع است. امروز اگر بخواهید جوانان عزیز، آقایان عزیز، دینتان حفظ باشد [باید] مواظب خودتان باشید، تماشایی نباشید. تا جوانی مرتیکه تماشا توی تماشاست. چرا می‌گوید تماشاخانه؟ تو باید توی حقیقت باشی، تو باید توی امام زمان باشی. الان امام زمان دارد می‌گوید عمه جان گریه می‌کنم، اشک چشمم تمام شود خون گریه می‌کنم. تو با ماهواره می‌رقصی، تو چه ارتباط [با امام زمان] داری؟ حالا یک دفعه می‌گوید اگر با دین از دنیا رفتی، ملائکه‌ها تعجب می‌کنند. تو خودت را از امام زمان دور کردی، ماهواره‌ای شدی، ویدیویی شدی. والله، بالله، حضار مجلس من به شماها نیستم، گواهی می‌دهم شما تا آخر عمرتان هم این کار را نمی‌کنید. اما نوار من را کس دیگر می‌شنود، من به آنها می‌گویم. شما الان همه‌تان بیمه شدید، بیمه امام زمان. شجاعت دارید، سخاوت دارید، غذا می‌دهید، دارید امر را اطاعت می‌کنید. دوباره تکرار می‌کنم، مگر آن چهار نایب به غیر [اطاعت] امر امام زمان [کار دیگری کردند؟] ۴۵ [یکی از آنها] بقال بوده، [یکی] دوره‌گرد است، عثمان[بن سعید اسدی]، علی چه کاره بوده؟ روغن فروش بوده. یک آدمهایی بودند که صدرشان این‌جوری بوده، به دینم هیچ‌کدامشان آیت‌الله نبودند. تو هم نیستی آیت‌الله، بیا حزب‌الله حقیقی بشو، یعنی حزب امام زمان. گناه نکن، امر این [امام زمان] را اطاعت کن، تو هم نایبی. مگر عباس چه کرد؟ عرق خورد؟ شراب خورد؟ چرا [حضرت زهرا] راهش نداد؟ یک بی‌امری کرد. یک بی‌امری کرد، الان مثل زمان ما. قرآن را معنی می‌کرد، معاویه یک پولی به او داد، گفت معنی نکن، [فقط] بخوان. الان هم همین‌جور، می‌خوانند قرآن را، آره آمده، اما قرآن معنی نمی‌شود. اگر قرآن معنی بشود تمام ما هدایت کرده می‌شویم، اگر [هدایت] نیستیم هم می‌شویم. قرآن معنی نمی‌شود. صلوات بفرستید. پس شما جان من، اگر امام زمان را نمی‌بینی خیلی ناراحت نشو. حالیت است؟ حالا ممکن است آن آدم ببیند، نمی‌گویم نبیند. اما چشمی که آن‌جوری باشد آن [امام] را نمی‌بیند، آن چشم باید توبه کند. کسی امام زمان را می‌بیند که سؤال‌هایی داشته باشد خیلی جالب. آن یارو [به امام] می‌گوید بیل من را پارو کن، یا نمی‌دانم یک خانه می‌خواهد، یک خانم می‌خواهد، نمی‌دانم چه چیز. این‌ها چیست؟ امام زمان چه چیز بگوید؟ چه کار بکند؟ من دیشب آنجا رفتم روی این چهارپایه، گفتم خدایا ما یک عیدی از تو می‌خواهیم، خود امام زمان را به ما بده. گفتم اگر خودش را من بدهی، همه چیز دادی. گفتم خدا می‌داند به امام زمان [قسم]، گفتم چیزی که مالِ خودم می‌‌خواهم مالِ رفقایم هم می‌خواهم، شاید این‌ها به زبانشان جاری نشود. [خدایا] خودش را به ما بده، خب اگر خودش را به ما دادی، [همه چیز دادی.] [تو] دیگر چه چیز می‌گویی [که] خانه می‌خواهی، یک نمی‌دانم چه چیز می‌خواهی؟ یک نمی‌دانم [شفا که] لِنگ من را این‌جوری کن، پای من را این‌جوری کن. من به خودم می‌گویم، این را نخواه. هدایتی چطور است؟ صلوات بفرستید.

آخر فلانی ما با این‌ها نجوا هم می‌کنیم، حالی‌ات است؟ گفتم خدا جان، خودش را به ما بده. اگر خودش را به ما دادی، بالاتر از همه خلقت را به ما دادی. حالا اگر خودش را به ما دادی، یک توفیق به ما بده [که] امرش را اطاعت کنیم. اگر امرش را اطاعت کنیم، هم امام زمان را به ما دادی، هم خودت را به ما دادی، هم پیغمبر را به ما دادی، هم احکام به ما دادی، همه چیز به ما دادی. حالا من این را خواستم، ان‌شاءالله، امیدوارم که شما هم همین را بخواهید. بعد هم گفتم حالا که به ما دادی، حالا حفظمان کن که امرش را اطاعت کنیم. پس ان‌شاءالله، امیدوارم که خانم‌ها که بخواهند هدایت شوند، باید امر حضرت زهرا را اطاعت کنند. مردها که بخواهند هدایت شوند، [باید] امر امام زمانشان را اطاعت کنند، تا ببینند آنها [که می‌خواهید] سنخه آنها بشوید. اگر سنخه آنها نشویم ما سنخه غیر آنها شدیم، حالا حتی‌الامکان [بخواهیم سنخه شویم]. حالا ما نمی‌گوییم که حالا مثلاً چیز [صد در صد] شود، حتی‌الامکان. اگر هم آن‌جوری نشدید، فکر کنید که آن‌جوری بخواهید بشوید.

حالا اگر بخواهید فکر [کنید]، مثلاً الان شما می‌خواهید مهندس [بشوید]، در این‌جا درس می‌خوانید. این آقا الان می‌خواهد [مهندس] بشود، درس می‌خواند دیگر. ولایت هم درس دارد، شما باید بخواهی [سنخه ولایت] بشوی. اما اگر بخواهی [سنخه ولایت] بشوی، [باید] نخواهی چیز دیگر بشوی. [اگر بخواهی] آن‌جوری هم بشوی، آن‌جوری هم بشوی؛ خب پس [تو] چند جور می‌خواهی بشوی. ان‌شاءالله، امیدوارم ۵۰ که همین که گفتم، الان امشب ان‌شاءالله نماز امام زمان را بخوانید و از خدا بخواهید که خدایا خود امام زمان را به ما بده. او امام زمان [را] که به تو می‌دهد، آن جسمش را به تو نمی‌دهد، مهرش را به تو می‌دهد. وقتی مهرش را داد، خودش را داده، دیگر هیچ مهری [از] تو را افشا نمی‌کند، فقط محبت امام زمان [داری]. ان‌شاءالله، باز دوباره تکرار می‌کنم که همین را بخواهید و ان‌شاءالله، امید خدا، [خدا] مهرش را [به ما] بدهد. من یک مثالی که آنجا زدم، مثال کوتاه بود اما حرف بلند است. این که [در مورد] عشق گفتم، شما وقتی آن را بخواهی، چیز دیگر را نمی‌خواهی که، اصلاً انگار آدم جایی [را] نمی‌تواند نگاه کند قربانتان بروم.

امام زمان قبله است، ما دائم باید در قبله باشیم، نگاهمان به قبله باشد. او هم نگاهش به توست، من یک جای دیگر گفته‌ام، نمی‌خواهم تکرار کنم. آخر اگر من [چیزی می‌گویم]، حقیقتش را می‌گویم. به تمام آیات قرآن، اگر بچه من یک قدری [جدا از ولایت] باشد، نمی‌خواهم او را. پس ما قربانتان بروم، عزیز من، به طوری باید بشویم که اگر چیزی را خواستیم، بخواهیم خدمت به او کنیم. اگر بچه‌ات را می‌خواهی خدمت به او کن، [اگر] زنت را می‌خواهی خدمت به او کن. ما یک خواستن داریم، یک پرستش داریم‌؛ ما بیشتر داریم دنیا را می‌پرستیم، بعضی‌ها را می‌پرستیم. باید همین‌ها را هم که می‌خواهی، [محض خدمت بخواهی.] چرا می‌گوید [اگر] یک خدمت به یک مؤمن بکنی این همه برایت درجه دارد؟ ما باید در خدمت باشیم، عزیز من. ما باید در محضر خدا باشیم، در امر این‌ها. [در] محضر خدا، در امر این ائمه طاهرین باشیم.

الحمدلله، شکر رب العالمین همه‌تان [همین‌طور] هستید، نمی‌خواهم تملق بگویم. همه‌تان الان [همین‌طور] هستید، مواظب باشید که خلاصه شیطان سرسره به پایتان نگذارد. این حقیقت امام زمان را، حقیقت خدا را، حقیقت ولایت را از هر چیزی شما باید بالاتر بدانید، آن‌وقت [جای] دیگر نگاه نمی‌کنی که. شما الان می‌روی یک جنس بخری، مرغوبش را می‌خواهی؛ آخر مرغوبتر از امام زمان، امیرالمؤمنین، حضرت زهرا اصلاً خدا خلق کرده یا نکرده؟ خب همین‌ها را بخواهیم قربانتان بروم، آن وقت با همانها هم محشور می‌شوی. والا خیلی حرف قشنگ است، من دارم با شما نجوا می‌کنم، دلم می‌خواهد حرف را بشنوید. الان آقا پسر، قربانت بروم، [شما] مکتب می‌رفتی، کوچولو بودی، حالا یک قدری بزرگ شدی، حالا یک قدری این‌جوری شدی، چهار روز [دیگر] هم مثل من می‌شوی، فاتحه. هیچ، تمام شد رفت پِی کارش. اما امام زمان خواستن که تمام شدنی نیست که، جخ [تازه] اول کار است؛ آن‌وقت خدا هدایا به تو می‌دهد. مگر تو او را خواستی، [جزایش] این [دنیا] است؟ هدایا به تو می‌دهد، خوشی آن طرف است. این‌جا یک [چیزی] است، می‌روی زن می‌ستانی؛ خدا گفته خب زن بستان، یک خدمتی به او بکن، عرض بشود خدمت شما شجره توحید درست کن. چرا به شما می‌گوید آخرالزمان زنها مار بزایند بهتر از این است [که] بچه بزایند؟ خب [چون] این می‌رود طرفدار بدعت‌گذار می‌شود. خدا رحمت کند حاج شیخ عباس را، می‌گفت زمان جاهلیت بهتر بوده، [آن زمان] یک دختری را می‌کشتند؛ حالا [طرف] یک دختری را بی‌دین بار می‌آورد، چقدر این بی‌دین، [بقیه را] بی‌دین می‌کند. پس می‌گفت آن [جاهلیت] بهتر است. او می‌گوید، من نمی‌گویم، من حرف آخوند دارم می‌زنم. پس می‌گفت این [پدر در زمان جاهلیت] یکی را می‌کشت، حالا که [بچه را] بی‌دینش می‌کنید، [او] بی‌دین‌ها به وجود می‌آورد، پس می‌گوید این مار بزاید بهتر است. شما قدر جوان‌هایتان را بدانید، به تمام آیات قرآن این جوان‌ها، این‌ها معصومند، همه این‌ها معصومند. توی فکر [هستند که] یک سنّار پیدا کنند برای زن و بچه‌شان، اصلاً توی فکر این نیستند که گناه کنند. الان مثلاً این علی آقا، به او گفتم بیاید، گفته من پایم را می‌کشم، نمی‌دانم بی‌احترامی می‌شود. این جوان اصلاً سر تا پایش تقواست، سر تا پایش عصمت است، می‌خواهد پایش را نکشد. [آیا] این می‌رود به بچه مردم حرف بزند؟ به زن مردم حرف بزند؟ این اصلاً عصمت‌الله است، اگرنه والا به حضرت عباس، این علی چیزی به ما نداده. نمی‌دانم حالا اگر یک وقت چیز بکند، فرق سهمش می‌شود. من یاد ندارم این علی چیز به ما داده باشد، این غذا مذا هم اگر بابایش بدهد می‌آورد. ۵۵ اما من خدا می‌داند حقّش را می‌گویم، حق به غیر آن است [که] چیز به تو بدهد. من نگاه می‌کنم می‌بینم این جوان سر تا پایش حیاست. همه جوان‌ها همین[طور] است، حالا نگویید حرف من را نمی‌زند، نه والا به خدا. الان این بچه میهن‌خواه، والا خدا می‌داند، من هر موقع نیاید، سراغش را می‌گیرم. اصلاً هر کدام شماها نابغه‌اید، من نمی‌خواهم یکی یکی اسم شما را بگویم، والا به خدا.

آقای فلانی هم الان به کمال رسیده، رفته لای جوان‌ها. همه کارهایش را کرده، آمده این‌جا، باز هم بگویم؟ حالا آقای ایرانی حرّ است. حرّ است، آمده این‌جا خلاصه زانو زده، ان‌شاءالله، امیدوارم که خدا با حرّ محشورش کند. صلوات بفرستید. من هر کدام‌هایتان را که فکر می‌کنم، می‌بینم [اگر بخواهم بگویم] یک خرده کمتر و چیزید، [این‌طور نیست،] می‌بینم همه‌تان الحمدلله منوّر و مزیّن هستید. همه شما خوبید، فقط بدتان منم. شما هم ان‌شاءالله دعا کنید در حق من [که] ما ان‌شاءالله بالاخره خوب بشویم. من این‌قدر حسرت می‌برم والا [که] مثل شماها باشم، حسرت می‌برم به شما. می‌گویم مبادا حسین یکهو باد بگیرد تو را، باد ببردت. تا باد گرفت تو را هدایتی، باد می‌بردت. حالیت است؟ می‌روی قاطی باد دیگر، درست است؟ صلوات بفرستید.

خدایا عاقبتمان را به خیر کن.

خدایا ما را با خودت آشنا کن.

خدایا یک عیدی به ما بده، خود امام زمان را به ما بده.

خدایا تو را به حق امام زمان، این جوانان، این اشخاصی که این‌جا حضور دارند، نه [تنها] گناه نکنند، دلشان را چنان منوّر بکن [که] خیال گناه هم نکنند.

خدایا این‌ها در دنیا و آخرت سرفراز باشند. خدایا از شر آنها که نمی‌شود اسمشان را آورد، تو را به حق مولا امیرالمؤمنین، به حق امام زمان حفظشان کن.

خدایا پایدارشان کن.

خدایا استوارشان کن.

خدایا دلشان را منوّر از محبت ولایت کن.

خدایا سازندگی به آنها بده.

خدایا تو را به حق امام زمان قسمت می‌دهم، داغ این‌ها را، کوچک و بزرگ[شان را]، قسمت من نکن. خدایا این‌ها داغ من را ببینند، من داغ این‌ها را نبینم. چرا نگفتید الهی آمین؟ رویت نمی‌شود؟ من راست می‌گویم والا. خدا می‌داند این آقای چیز مریض بود، یک شبانه روز همه زندگی من را بهم زد. الحمدلله، خدای تبارک و تعالی عیدی به ما داد که آقای مهندس رضایی خوب شد، آمده توی این مجلس نشسته است. ما هم یا امام رضا، عیدیِ تو را از تو تشکر می‌کنیم.

(با صلوات بر محمد)


یا علی
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه