سیزده رجب 78: تفاوت بین نسخه‌ها

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو
سطر ۱۹: سطر ۱۹:
 
{{درباره متقی|ما یک‌جایی رفتیم؛ البتّه آن‌جا این بنده‌زاده می‌خواست زن بِسِتاند [بگیرد]، این‌هم بنده‌خدا، ایشان از علمای خیلی مهمّی را دعوت کرده‌بود، همین‌طور کُویید [به آن پرداخت] که این یک‌حرفی می‌زند و حالا می‌خواست به‌حساب بگوید که ما با این قوم‌وخویش شدیم، حالا ما که چیزی‌مان [نمی‌شد]، این یک حرف‌هایی می‌زند، این بنده‌خدا هم به‌ما گفت: خب بزن! گفتیم: والّا ما چیزی بلد نیستیم؛ اگر من [سخنی] بگویم، از ولایت می‌گویم و به آن‌آقا گفتم: اگر هم من [سخنی] بگویم، گفتم یا می‌گویی کافر است یا می‌گویی خلاصه این از دین خارج‌ است. من اگر [سخنی] بگویم از ولایت می‌گویم. [آن‌آقا] گفت: من [می‌گویم کافر هستید]؟! گفتم آره! حالا ببین؛ ما یک‌دفعه درآمدیم [و] گفتیم: پیغمبر {{صلی}} هم نتوانست علی {{علیه}} را معرّفی کند. گفت: نتوانست؟! پیغمبر {{صلی}} هم نتوانست [علی {{علیه}} را معرّفی کند]؟! اگر نتواند که نبیّ نیست که! گفتم: آقا! آن استکانت را من [از آن] چای خوردم، [آن‌را] آب بکش! همین‌جور [به او گفتم]. گفتم: آن استکان را آب بکش! دیدی این‌جوری هستی؟! آقا یک‌قدری فشار آورد، پا [بلند] شد، دَررفت که دررفت. بابا! [این حرف] روایت است. این مجتهد شده، [اما] توی این‌نیست.}} خودتان بروید ببینید! پیغمبر {{صلی}} گفت: یا علی! اگر مردم طاقت داشتند، حرفی درباره‌ات می‌زدم [که] چندین‌متر زیر پایت را مال [برای] تیمّن و تبرّک بِکَنَند؛ پس نتوانست بگوید.
 
{{درباره متقی|ما یک‌جایی رفتیم؛ البتّه آن‌جا این بنده‌زاده می‌خواست زن بِسِتاند [بگیرد]، این‌هم بنده‌خدا، ایشان از علمای خیلی مهمّی را دعوت کرده‌بود، همین‌طور کُویید [به آن پرداخت] که این یک‌حرفی می‌زند و حالا می‌خواست به‌حساب بگوید که ما با این قوم‌وخویش شدیم، حالا ما که چیزی‌مان [نمی‌شد]، این یک حرف‌هایی می‌زند، این بنده‌خدا هم به‌ما گفت: خب بزن! گفتیم: والّا ما چیزی بلد نیستیم؛ اگر من [سخنی] بگویم، از ولایت می‌گویم و به آن‌آقا گفتم: اگر هم من [سخنی] بگویم، گفتم یا می‌گویی کافر است یا می‌گویی خلاصه این از دین خارج‌ است. من اگر [سخنی] بگویم از ولایت می‌گویم. [آن‌آقا] گفت: من [می‌گویم کافر هستید]؟! گفتم آره! حالا ببین؛ ما یک‌دفعه درآمدیم [و] گفتیم: پیغمبر {{صلی}} هم نتوانست علی {{علیه}} را معرّفی کند. گفت: نتوانست؟! پیغمبر {{صلی}} هم نتوانست [علی {{علیه}} را معرّفی کند]؟! اگر نتواند که نبیّ نیست که! گفتم: آقا! آن استکانت را من [از آن] چای خوردم، [آن‌را] آب بکش! همین‌جور [به او گفتم]. گفتم: آن استکان را آب بکش! دیدی این‌جوری هستی؟! آقا یک‌قدری فشار آورد، پا [بلند] شد، دَررفت که دررفت. بابا! [این حرف] روایت است. این مجتهد شده، [اما] توی این‌نیست.}} خودتان بروید ببینید! پیغمبر {{صلی}} گفت: یا علی! اگر مردم طاقت داشتند، حرفی درباره‌ات می‌زدم [که] چندین‌متر زیر پایت را مال [برای] تیمّن و تبرّک بِکَنَند؛ پس نتوانست بگوید.
  
این آقا، من [درباره] این آقا جسارت نکنم، بعضی‌ها توی این‌کارها کار نکردند؛ آن‌وقت ما هم نمی‌توانیم این‌ها را مذمّت کنیم، ما هم نمی‌توانیم این‌ها را ملامت کنیم. هر کسی کسی را ملامت کند، خودش گرفتار می‌شود. ببین من دارم به شما می‌گویم، متوجّه هستی؟! حضرت‌موسی پیش خضر رفت؛ موسی خجل‌زده شد. تا خجل زده‌شد، خضر یک‌چیزی‌اش شد که مَثَل این‌که نبیّ [است؛ اما] این‌جور شد، مگر امیرالمؤمنین {{علیه}} [خضر را] ولش کرد؟ {{توضیح|ببین من دارم به شما می‌گویم: تکان نخورید یک‌چیزی بلدید، مبادا کسی را خجالت بدهید! مبادا! خدا می‌داند کسی این‌جا می‌آید، اصلاً یک پاره‌وقت‌ها که اصلاً من چه‌چیزی می‌گویم؟ الآن نمی‌خواهم توی این [نوار] بگویم، این‌قدر من خودم را زمین می‌زنم، می‌گویم: این [شخص] الآن با یک عشقی آمده، با یک علاقه‌ای آمده، این دارد یک‌حرفی می‌زند، من آخر چه به این بگویم؟! مبادا کسی را [خجل کنید!]}} حالا ببین امیرالمؤمنین {{علیه}} چه [کار] به او [خضر] کرد، حال امیرالمؤمنین {{علیه}} آمد و به او [خضر] رسید، به خضر گفت: هر کجا می‌روی، من را ببر! [خضر] گفت: باشد. این تا رفت مَثل از این‌جا، حالا به‌قول ما آفریقا رفت، نمی‌دانم کجا رفت؟ یک‌مرتبه [خضر] گفت: خدایا! این بچّه را حفظ‌کن! یک‌مرتبه گفت: الهی‌آمین! دید این [جا] است، [خضر] گفت: این به یک‌جای دامن ما چسبیده. دوباره کرد، دوباره دید که تا گفت: حفظش کن! یعنی خلاص کن حفظش کن، دید دوباره گفت: الهی‌آمین! [امیرالمؤمنین {{علیه}} به خضر] گفت: حالا من قایم می‌شوم. آره! یک‌دفعه دید نیست، خضر تمام بَحر و دَهر را گشت، دید او را نمی‌جوید. آمد، رفت، گفت: الیاس! برادر! {{توضیح|چون‌که روایت داریم: خدا خضر را توی این دنیا برای [محافظت از] خشکی گذاشته، الیاس را [برای محافظت] توی دریا گذاشته؛ یعنی کسی توی دریا می‌افتد، محافظتش کند، خدا حافظ برای تو گذاشته، آیا حالی‌ات است؟! خدا حافظ برای تو گذاشته، هم روی زمین هم [و] توی دریا نیفتی، حافظ برایت گذاشته، چرا خدا را نمی‌شناسیم؟! [خضر] گفت: برادر! الیاس!}} یک همچنین کسی بود. [الیاس] گفت: این آمده‌بود لب دریا ایستاده‌بود، گفتم: بچّه! برو! یک پُشتک توی دریا زد، همه دریا را زیرورو کردم، او را نَجُستم، تو داری پی‌اش [دنبالش] می‌گردی، من هم دارم پی‌اش می‌گردم.  
+
این آقا، من [درباره] این آقا جسارت نکنم، بعضی‌ها توی این‌کارها کار نکردند؛ آن‌وقت ما هم نمی‌توانیم این‌ها را مذمّت کنیم، ما هم نمی‌توانیم این‌ها را ملامت کنیم. هر کسی کسی را ملامت کند، خودش گرفتار می‌شود. ببین من دارم به شما می‌گویم، متوجّه هستی؟! حضرت‌موسی پیش خضر رفت؛ موسی خجل‌زده شد. تا خجل زده‌شد، خضر یک‌چیزی‌اش شد که مَثَل این‌که نبیّ [است؛ اما] این‌جور شد، مگر امیرالمؤمنین {{علیه}} [خضر را] ولش کرد؟ {{توضیح|ببین من دارم به شما می‌گویم: تکان نخورید یک‌چیزی بلدید، مبادا کسی را خجالت بدهید! مبادا! خدا می‌داند کسی این‌جا می‌آید، اصلاً یک پاره‌وقت‌ها که اصلاً من چه‌چیزی می‌گویم؟ الآن نمی‌خواهم توی این [نوار] بگویم، این‌قدر من خودم را زمین می‌زنم، می‌گویم: این [شخص] الآن با یک عشقی آمده، با یک علاقه‌ای آمده، این دارد یک‌حرفی می‌زند، من آخر چه به این بگویم؟! مبادا کسی را [خجل کنید!]}} حالا ببین امیرالمؤمنین {{علیه}} چه [کار] به او [خضر] کرد، حالا امیرالمؤمنین {{علیه}} آمد و به او [خضر] رسید، به خضر گفت: هر کجا می‌روی، من را ببر! [خضر] گفت: باشد. این تا رفت مَثل از این‌جا، حالا به‌قول ما آفریقا رفت، نمی‌دانم کجا رفت؟ یک‌مرتبه [خضر] گفت: خدایا! این بچّه را حفظ‌کن! یک‌مرتبه گفت: الهی‌آمین! دید این [جا] است، [خضر] گفت: این به یک‌جای دامن ما چسبیده. دوباره کرد، دوباره دید که! تا گفت: حفظش کن! یعنی خلاص کن حفظش کن، دید دوباره گفت: الهی‌آمین! [امیرالمؤمنین {{علیه}} به خضر] گفت: حالا من قایم می‌شوم. آره! یک‌دفعه دید نیست، خضر تمام بَحر و دَهر را گشت، دید او را نمی‌جوید. آمد رفت، گفت: الیاس! برادر! {{توضیح|چون‌که روایت داریم: خدا خضر را توی این دنیا برای [محافظت از] خشکی گذاشته، الیاس را [برای محافظت] توی دریا گذاشته؛ یعنی کسی توی دریا می‌افتد، محافظتش کند، خدا حافظ واسه [برای] تو گذاشته، آیا حالی‌ات است؟! خدا حافظ واسه تو گذاشته، هم روی زمین، هم [و] توی دریا [که] نیفتی، حافظ برایت گذاشته، چرا خدا را نمی‌شناسیم؟! [خضر] گفت: برادر! الیاس!}} یک همچین کسی بود. [الیاس] گفت: این آمده‌بود لب دریا ایستاده‌بود، گفتم: بچّه! برو! یک پُشتک توی دریا زد، همه دریا را زیرورو کردم، او را نَجُستم، تو داری پی‌اش [دنبالش] می‌گردی، من هم دارم پی‌اش می‌گردم.  
  
 
حالا این چشمه‌ای که آن یهودی آمد، {{توضیح|حالا این حرف‌ها پیش‌آمد، من نمی‌خواستم حالا بزنم،}} حالا این عظمت امیرالمؤمنین {{علیه}} پیش‌آمد. شخصی یهودی آمد گفتش که: ما یک قومی هستیم، سه‌تا حرف می‌خواهیم سؤال کنیم، آن پیغمبر ما گفته: آن‌کسی که این سه‌تا حرف را جواب داد، یا پیغمبر است، اطاعتش را بکیند یا وصیّ‌اش است، اطاعتش را بکنید! حالا [یهودی] آمده [و] می‌گوید: خلیفه کیست؟ می‌گوید عمر! [آن سه‌حرف را از عمر] سؤال کرد؛ [عمر] گفت: این حرف‌ها [ی] غیبی چه‌چیزی است [که] سؤال می‌کنی؟! [این‌را] گفت، [به] آن [یهودی] هم گفت: اگر پول مولی آوردی، خب بده! حالا دیگر این سؤال‌ها چیست [که] می‌کنی؟! همین‌جور که [عمر] گفت، سلمان آن‌جا تشریف داشت، او [یهودی] را پیش امیرالمؤمنین {{علیه}} برد. سلام کرد و احترام کرد، گفت: یا علی! این پیغمبر ما به‌ما گفته‌است که هر [کسی] که این سه‌تا حرف را زد، باید اطاعتش کنیم: مَثل اوّل سنگ چه سنگی بوده که توی این عالم آمده؟ اوّل درخت چه درختی بوده؟ اوّل چشمه چه چشمه‌ای بوده؟ حضرت فرمود: اوّل سنگی که آمد، آن سنگ چیز است، حَجَر است، شما می‌گویید شُبَّر است، ما می‌گوییم حَجَر است. آن به‌نام سنگ به‌اصطلاح توی این عالم آمد. آن سؤالش گویا یک‌قدری پیچیده‌بود، الآن شما به‌من می‌گویی: خب خدا این دریا را که خلق کرد، کوه‌ها را خلق کرده، {{توضیح|الآن شما به‌من می‌گویی، وقتی من پایین می‌آیم، می‌گوید، من جوابش را بدهم؛}} یعنی سنگی که حرف بزند، سنگی که جریان داشته‌باشد، حَجَر است. سنگ، سنگ است؛ امّا چیست؟ حرف می‌زند. درست‌است؟ از کجا حرف می‌زند؟ یکی از ائمه‌طاهرین {{علیهم}} را وقتی‌که آمدند چیز کردند، به او گفتند که باید این سنگ چیز کند، اقرار کند. سنگ، فوری اقرار کرد؛ پس سنگ حرف می‌زند، فهمیدی؟! حَجَر اقرار کرد، به آن شخصی که این‌ها چیز کردند حَجَر اقرار کرد؛ پس آن سنگی که چه باشد؟ گفت: آن [حَجَر] بود. گفت: اوّل درخت چه بود؟ گفت: درخت زیتون [بود]. وقتی خدا آدم ابوالبشر خلق [ر] کرد، درخت زیتون مَثل ببین روغنش خوب‌است و نمی‌دانم برکات هم دارد. گفت درخت زیتون آن‌موقع مردم را چیز می‌کرد، طبابت می‌کرد. گفت: اوّل چشمه چه چشمه‌ای بود؟ گفت: آن‌که خضر از آن آب خورد. حالا خضر چه بود؟ حالا خضر بیچاره شد، بس‌که این‌طرف [و] آن‌طرف دوید، رفت لب آن چشمه آب‌بخورد، رفت سر بگذارد، گفت: سر نگذار! کراهت دارد. رفت دست بزند، گفت: با ظرف بخوری، بهتر است. یک جام بالا داد، ایجاد شد. گفت: تو را به آن‌کسی که تمام این عالم در قدرتش است، خودت را ظاهر کن! یک‌مرتبه دید علی {{علیه}} ظاهر شد. حالی‌ات هست؟ ببین با او چه کرد؟! این عبرت‌انگیز است!  
 
حالا این چشمه‌ای که آن یهودی آمد، {{توضیح|حالا این حرف‌ها پیش‌آمد، من نمی‌خواستم حالا بزنم،}} حالا این عظمت امیرالمؤمنین {{علیه}} پیش‌آمد. شخصی یهودی آمد گفتش که: ما یک قومی هستیم، سه‌تا حرف می‌خواهیم سؤال کنیم، آن پیغمبر ما گفته: آن‌کسی که این سه‌تا حرف را جواب داد، یا پیغمبر است، اطاعتش را بکیند یا وصیّ‌اش است، اطاعتش را بکنید! حالا [یهودی] آمده [و] می‌گوید: خلیفه کیست؟ می‌گوید عمر! [آن سه‌حرف را از عمر] سؤال کرد؛ [عمر] گفت: این حرف‌ها [ی] غیبی چه‌چیزی است [که] سؤال می‌کنی؟! [این‌را] گفت، [به] آن [یهودی] هم گفت: اگر پول مولی آوردی، خب بده! حالا دیگر این سؤال‌ها چیست [که] می‌کنی؟! همین‌جور که [عمر] گفت، سلمان آن‌جا تشریف داشت، او [یهودی] را پیش امیرالمؤمنین {{علیه}} برد. سلام کرد و احترام کرد، گفت: یا علی! این پیغمبر ما به‌ما گفته‌است که هر [کسی] که این سه‌تا حرف را زد، باید اطاعتش کنیم: مَثل اوّل سنگ چه سنگی بوده که توی این عالم آمده؟ اوّل درخت چه درختی بوده؟ اوّل چشمه چه چشمه‌ای بوده؟ حضرت فرمود: اوّل سنگی که آمد، آن سنگ چیز است، حَجَر است، شما می‌گویید شُبَّر است، ما می‌گوییم حَجَر است. آن به‌نام سنگ به‌اصطلاح توی این عالم آمد. آن سؤالش گویا یک‌قدری پیچیده‌بود، الآن شما به‌من می‌گویی: خب خدا این دریا را که خلق کرد، کوه‌ها را خلق کرده، {{توضیح|الآن شما به‌من می‌گویی، وقتی من پایین می‌آیم، می‌گوید، من جوابش را بدهم؛}} یعنی سنگی که حرف بزند، سنگی که جریان داشته‌باشد، حَجَر است. سنگ، سنگ است؛ امّا چیست؟ حرف می‌زند. درست‌است؟ از کجا حرف می‌زند؟ یکی از ائمه‌طاهرین {{علیهم}} را وقتی‌که آمدند چیز کردند، به او گفتند که باید این سنگ چیز کند، اقرار کند. سنگ، فوری اقرار کرد؛ پس سنگ حرف می‌زند، فهمیدی؟! حَجَر اقرار کرد، به آن شخصی که این‌ها چیز کردند حَجَر اقرار کرد؛ پس آن سنگی که چه باشد؟ گفت: آن [حَجَر] بود. گفت: اوّل درخت چه بود؟ گفت: درخت زیتون [بود]. وقتی خدا آدم ابوالبشر خلق [ر] کرد، درخت زیتون مَثل ببین روغنش خوب‌است و نمی‌دانم برکات هم دارد. گفت درخت زیتون آن‌موقع مردم را چیز می‌کرد، طبابت می‌کرد. گفت: اوّل چشمه چه چشمه‌ای بود؟ گفت: آن‌که خضر از آن آب خورد. حالا خضر چه بود؟ حالا خضر بیچاره شد، بس‌که این‌طرف [و] آن‌طرف دوید، رفت لب آن چشمه آب‌بخورد، رفت سر بگذارد، گفت: سر نگذار! کراهت دارد. رفت دست بزند، گفت: با ظرف بخوری، بهتر است. یک جام بالا داد، ایجاد شد. گفت: تو را به آن‌کسی که تمام این عالم در قدرتش است، خودت را ظاهر کن! یک‌مرتبه دید علی {{علیه}} ظاهر شد. حالی‌ات هست؟ ببین با او چه کرد؟! این عبرت‌انگیز است!  

نسخهٔ ‏۲۸ ژانویهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۰۵:۴۰

بسم الله الرحمن الرحیم
سیزده رجب 78
کد: 10185
پخش صوت: پخش
دانلود صوت: دانلود
پی‌دی‌اف: دریافت
تاریخ سخنرانی: 1378-07-29
تاریخ قمری (مناسبت): ایام سیزده رجب (11 رجب)

«أعوذ بالله من الشّیطان اللّعین الرّجیم»

«العبد المؤیّد رسول المکرّم أبوالقاسم محمّد»

السّلام علیک یا أباعبدالله السّلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته، السّلام علی‌الحسین و علیّ‌بن‌الحسین و أولاد الحسین و أهل‌بیت‌الحسین و رحمة‌الله و برکاته

من بارها گفتم [که] چه‌قدر آدم خوشش می‌آید [که] یک‌حرفی را به آدم بزنند، چه‌قدر آن‌وقت آن آدم باید سعادت داشته‌باشد، اعتقاد داشته‌باشد، به‌من اشاره‌شد که هر موقع که می‌خواهی حرف بزنی، سلام به امام‌ حسین (علیه‌السلام) بده! رفقای‌عزیز! ای آقایانِ منبری‌ها! هر موقعی‌که می‌خواهید منبر بروید، «السّلام علیک یا أباعبدالله السّلام علیکم و رحمة‌الله» سلام به امام‌ حسین (علیه‌السلام) بدهید! اگر سلام به امام‌ حسین (علیه‌السلام) دادید، به امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) هم [سلام] دادید. سلام یعنی‌چه؟ (حالا دیگر پیش‌آمد،) این سلامی که شما می‌دهید آیا متوجّه شدید [که یعنی‌چه]؟ هر کدام‌تان متوجّه شدید، به عنوانی که قسم بخورید؛ [آن‌وقت] من هزار تومان به شما می‌دهم، اگر هم شما متوجّه نشدید، آن‌را نمی‌گویم، آره؛ امّا من هزار تومان [را] می‌دهم. شما این سلامی که به امام‌ حسین (علیه‌السلام) می‌دهید؛ همین‌جور که سلام به امام‌ حسین (علیه‌السلام) می‌دهید، باید باور کنید [که] حسین (علیه‌السلام) زنده‌است، سلامتی‌اش را بخواهید؛ سلام یعنی‌این. آیا ما متوجّه شدیم؟! سلام یعنی‌این؛ اگر می‌گوییم سلام به آقا، وجود مبارک امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌دهیم، سلام به این دوازده‌امام (علیهم‌السلام) می‌دهیم، باید ما از تمام گلوله‌های [گلبول‌های] خون‌مان، از تمام اشیای بدن‌مان باور کنیم این‌ها زنده‌اند [که] ما [به آن‌ها] سلام می‌دهیم، به مُرده که کسی سلام نمی‌دهد. اگر گفتی: «السّلام علیک یا أباعبدالله» باید امام‌ حسین (علیه‌السلام) را ببینی؛ یعنی ببینی زنده‌است. از کجا این‌جا [این‌ مطلب را] بفهمیم؟ مگر سر امام‌ حسین (علیه‌السلام) قرآن نخواند؟! مگر نگفت: «[أم حسبت] أنّ أصحاب‌الکهف و الرَّقیم [کانوا من آیاتنا عجباّ]»[۱]؟ [معلوم می‌شود] امام که نمی‌میرد! چه‌قدر ما ولایت‌مان ضعیف است! مگر در زیارت امام‌ رضا (علیه‌السلام) نداریم؟! اگر روایت[اش را] می‌خواهی، عزیزم! [می‌فرماید] «تسمع کلامی تشهدُ [تردُّ] سلامی» ای کسی‌که حرف ما را می‌شنوی [و] جواب به‌ما می‌دهی! اگر سلام به امام‌ رضا (علیه‌السلام) دادی، باید امام‌ رضا (علیه‌السلام) را ببینی. خب چه‌طور ببینی؟ آن روح ولایتی که داری باید تجلّی کند، با تجلّی امام روبرو بشود، با امام‌ رضا (علیه‌السلام) نجوا کنی، با امام‌ حسین (علیه‌السلام) نجوا کنی، با امام‌ حسن (علیه‌السلام) نجوا کنی، با زهرا (علیهاالسلام) نجوا کنی؛ یعنی تمام وجودت این‌جوری باشد. ما اگر ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) را داریم، فریاد می‌کشیم [که] ای مردم‌عالم! جزء خلق نیستند؛ جزء پیغمبرها هم نیستند، جزء پیغمبرها هم نیستند.

ما باید این‌ها را یک‌قدری بهتر بشناسیم، هر چه‌قدر که علی «علیه‌السّلام» را، ائمه (علیهم‌السلام) را شناختی، روی شناخت [آن‌ها]، آن مزد [را] به تو می‌دهند؛ نه [این‌که] روی شعار مزد به تو بدهند، شعار فایده ندارد، شعار، [شخص] دیگری مزد به تو می‌دهد، شناخت [آن‌ها] به تو مزد می‌دهد. متوجّه عرض بنده شدید؟! ما یک مزد این‌جا داریم، یک مزد آن‌جا. این مزدی که این‌جا به تو می‌دهد، [این‌است که] حالا یخته [یک‌قدری] احترام داری، یک‌قدری کَلّاشی کردی، یک‌قدری چیزت می‌کند و تا هم نکردی، کنار می‌روی؛ امّا وقتی شناخت داشتی، شناخت را آن‌ها خودشان پاسخ می‌دهند، به یک‌شیعه افتخار می‌کنند. چرا افتخار می‌کنند؟ افتخار می‌کنند [که] توی تمام خلقت، این آقا، من را، (این آقایِ، نمی‌خواهم اسم [اش را] بیاورم،) از من دست برنداشت، یقین به‌من داشت، یقین به کس دیگر نداشت، شیعه یعنی‌این. خب این‌است که [نداشتن یقین] مشکل به‌وجود می‌آید. مشکل آن‌است [که] به‌وجود می‌آید. حالا اگر شما روایت و حدیث می‌خواهید، این‌است: تمام انبیاء، همه خلق محتاج خدا هستند؛ [این] یعنی‌چه؟ همه خلق محتاج خدا هستند، ما باید محتاج خدا، محتاج و گدای درِ خانه ائمه (علیهم‌السلام) باشیم؛ چون‌که از این کانال به‌ما می‌رسد. خدا آن‌جا حواله کرده [است].

بگذار من یک‌چیز بگویم، شما یک حواله‌ای دستت است، یکی به تو داده [و] می‌گوید برو! از آن دکّان بگیر! هر دکّانی، بروی می‌گوید برو! می‌گوید برو آن‌جا! عالَم دارد به تو می‌گوید [که] برو درِ خانه علی (علیه‌السلام)! کجا می‌روی؟! (آخر من یک‌وقت دادم درمی‌آید، دلم می‌خواهد همه‌مان بفهمیم،) کجا می‌روید؟! هر چه خدا کار کرده، عظمت به این‌ها داده‌ [است]؛ حالیِ تو کرده، می‌گوید: ای خلقت! بدان! من به‌غیر علی (علیه‌السلام) هیچ‌کس را توی خانه‌ام راه ندادم! تو یک مملکت هستی، کسی را توی دلت راه نده! کسی را توی خانه‌ات راه نده! دارد حالی‌ات می‌کند. چرا فکر نداریم؟!

حالا من این مطلب را می‌خواهم بگویم. ببین! به‌غیر از این دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام)، چیزی به‌کسی نازل نمی‌شود. متوجّه عرض بنده شدید؟! تاحتّی ما چهار کتاب آسمانی داریم: تورات، انجیل، زبور، قرآن، درست‌است؟! من یک‌جای دیگر هم گفتم، حالا این مطلب را می‌خواهم یک‌قدری توسعه‌اش بدهم. ببین به موسی می‌گوید بیا [تا] الواح به تو بدهم یا بیا [تا] کتاب به تو بدهم. درست‌است؟! به او نازل نمی‌کند! (مِن‌بعد [بعداً] علمای در مجلس با من صحبت کنند.) نازل به چه‌کسی می‌شود؟ به‌غیر خلق. چرا؟ آن‌ها ترک‌اولی دارند. اگر به تو هم نازل بشود، آدم خوبی هستی؛ امّا دکّانش می‌کنی؛ یک دکّان درست می‌کنی و یواش‌یواش هم می‌گویی «من»! همین‌ساخت که [قبلاً این‌کار را] کردند، [به تو نازل] نکرده؛ [اما] داری آن‌را می‌گویی؛ [می‌گویی که] یا خدا هستم یا پیغمبر هستم، وای به حالی [که] به تو [نازل] بکند! [آن‌وقت] تو چه [کار] کنی؟! حالا دارد به کلّ‌بشر؛ یعنی به کلّ‌خلقت دارد علی (علیه‌السلام) را معرّفی می‌کند. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) که خودش را نتوانست معرّفی کند.

ما یک‌جایی رفتیم؛ البتّه آن‌جا این بنده‌زاده می‌خواست زن بِسِتاند [بگیرد]، این‌هم بنده‌خدا، ایشان از علمای خیلی مهمّی را دعوت کرده‌بود، همین‌طور کُویید [به آن پرداخت] که این یک‌حرفی می‌زند و حالا می‌خواست به‌حساب بگوید که ما با این قوم‌وخویش شدیم، حالا ما که چیزی‌مان [نمی‌شد]، این یک حرف‌هایی می‌زند، این بنده‌خدا هم به‌ما گفت: خب بزن! گفتیم: والّا ما چیزی بلد نیستیم؛ اگر من [سخنی] بگویم، از ولایت می‌گویم و به آن‌آقا گفتم: اگر هم من [سخنی] بگویم، گفتم یا می‌گویی کافر است یا می‌گویی خلاصه این از دین خارج‌ است. من اگر [سخنی] بگویم از ولایت می‌گویم. [آن‌آقا] گفت: من [می‌گویم کافر هستید]؟! گفتم آره! حالا ببین؛ ما یک‌دفعه درآمدیم [و] گفتیم: پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم نتوانست علی (علیه‌السلام) را معرّفی کند. گفت: نتوانست؟! پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم نتوانست [علی (علیه‌السلام) را معرّفی کند]؟! اگر نتواند که نبیّ نیست که! گفتم: آقا! آن استکانت را من [از آن] چای خوردم، [آن‌را] آب بکش! همین‌جور [به او گفتم]. گفتم: آن استکان را آب بکش! دیدی این‌جوری هستی؟! آقا یک‌قدری فشار آورد، پا [بلند] شد، دَررفت که دررفت. بابا! [این حرف] روایت است. این مجتهد شده، [اما] توی این‌نیست. خودتان بروید ببینید! پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت: یا علی! اگر مردم طاقت داشتند، حرفی درباره‌ات می‌زدم [که] چندین‌متر زیر پایت را مال [برای] تیمّن و تبرّک بِکَنَند؛ پس نتوانست بگوید.

این آقا، من [درباره] این آقا جسارت نکنم، بعضی‌ها توی این‌کارها کار نکردند؛ آن‌وقت ما هم نمی‌توانیم این‌ها را مذمّت کنیم، ما هم نمی‌توانیم این‌ها را ملامت کنیم. هر کسی کسی را ملامت کند، خودش گرفتار می‌شود. ببین من دارم به شما می‌گویم، متوجّه هستی؟! حضرت‌موسی پیش خضر رفت؛ موسی خجل‌زده شد. تا خجل زده‌شد، خضر یک‌چیزی‌اش شد که مَثَل این‌که نبیّ [است؛ اما] این‌جور شد، مگر امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) [خضر را] ولش کرد؟ (ببین من دارم به شما می‌گویم: تکان نخورید یک‌چیزی بلدید، مبادا کسی را خجالت بدهید! مبادا! خدا می‌داند کسی این‌جا می‌آید، اصلاً یک پاره‌وقت‌ها که اصلاً من چه‌چیزی می‌گویم؟ الآن نمی‌خواهم توی این [نوار] بگویم، این‌قدر من خودم را زمین می‌زنم، می‌گویم: این [شخص] الآن با یک عشقی آمده، با یک علاقه‌ای آمده، این دارد یک‌حرفی می‌زند، من آخر چه به این بگویم؟! مبادا کسی را [خجل کنید!]) حالا ببین امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) چه [کار] به او [خضر] کرد، حالا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) آمد و به او [خضر] رسید، به خضر گفت: هر کجا می‌روی، من را ببر! [خضر] گفت: باشد. این تا رفت مَثل از این‌جا، حالا به‌قول ما آفریقا رفت، نمی‌دانم کجا رفت؟ یک‌مرتبه [خضر] گفت: خدایا! این بچّه را حفظ‌کن! یک‌مرتبه گفت: الهی‌آمین! دید این [جا] است، [خضر] گفت: این به یک‌جای دامن ما چسبیده. دوباره کرد، دوباره دید که! تا گفت: حفظش کن! یعنی خلاص کن حفظش کن، دید دوباره گفت: الهی‌آمین! [امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) به خضر] گفت: حالا من قایم می‌شوم. آره! یک‌دفعه دید نیست، خضر تمام بَحر و دَهر را گشت، دید او را نمی‌جوید. آمد رفت، گفت: الیاس! برادر! (چون‌که روایت داریم: خدا خضر را توی این دنیا برای [محافظت از] خشکی گذاشته، الیاس را [برای محافظت] توی دریا گذاشته؛ یعنی کسی توی دریا می‌افتد، محافظتش کند، خدا حافظ واسه [برای] تو گذاشته، آیا حالی‌ات است؟! خدا حافظ واسه تو گذاشته، هم روی زمین، هم [و] توی دریا [که] نیفتی، حافظ برایت گذاشته، چرا خدا را نمی‌شناسیم؟! [خضر] گفت: برادر! الیاس!) یک همچین کسی بود. [الیاس] گفت: این آمده‌بود لب دریا ایستاده‌بود، گفتم: بچّه! برو! یک پُشتک توی دریا زد، همه دریا را زیرورو کردم، او را نَجُستم، تو داری پی‌اش [دنبالش] می‌گردی، من هم دارم پی‌اش می‌گردم.

حالا این چشمه‌ای که آن یهودی آمد، (حالا این حرف‌ها پیش‌آمد، من نمی‌خواستم حالا بزنم،) حالا این عظمت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) پیش‌آمد. شخصی یهودی آمد گفتش که: ما یک قومی هستیم، سه‌تا حرف می‌خواهیم سؤال کنیم، آن پیغمبر ما گفته: آن‌کسی که این سه‌تا حرف را جواب داد، یا پیغمبر است، اطاعتش را بکیند یا وصیّ‌اش است، اطاعتش را بکنید! حالا [یهودی] آمده [و] می‌گوید: خلیفه کیست؟ می‌گوید عمر! [آن سه‌حرف را از عمر] سؤال کرد؛ [عمر] گفت: این حرف‌ها [ی] غیبی چه‌چیزی است [که] سؤال می‌کنی؟! [این‌را] گفت، [به] آن [یهودی] هم گفت: اگر پول مولی آوردی، خب بده! حالا دیگر این سؤال‌ها چیست [که] می‌کنی؟! همین‌جور که [عمر] گفت، سلمان آن‌جا تشریف داشت، او [یهودی] را پیش امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) برد. سلام کرد و احترام کرد، گفت: یا علی! این پیغمبر ما به‌ما گفته‌است که هر [کسی] که این سه‌تا حرف را زد، باید اطاعتش کنیم: مَثل اوّل سنگ چه سنگی بوده که توی این عالم آمده؟ اوّل درخت چه درختی بوده؟ اوّل چشمه چه چشمه‌ای بوده؟ حضرت فرمود: اوّل سنگی که آمد، آن سنگ چیز است، حَجَر است، شما می‌گویید شُبَّر است، ما می‌گوییم حَجَر است. آن به‌نام سنگ به‌اصطلاح توی این عالم آمد. آن سؤالش گویا یک‌قدری پیچیده‌بود، الآن شما به‌من می‌گویی: خب خدا این دریا را که خلق کرد، کوه‌ها را خلق کرده، (الآن شما به‌من می‌گویی، وقتی من پایین می‌آیم، می‌گوید، من جوابش را بدهم؛) یعنی سنگی که حرف بزند، سنگی که جریان داشته‌باشد، حَجَر است. سنگ، سنگ است؛ امّا چیست؟ حرف می‌زند. درست‌است؟ از کجا حرف می‌زند؟ یکی از ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) را وقتی‌که آمدند چیز کردند، به او گفتند که باید این سنگ چیز کند، اقرار کند. سنگ، فوری اقرار کرد؛ پس سنگ حرف می‌زند، فهمیدی؟! حَجَر اقرار کرد، به آن شخصی که این‌ها چیز کردند حَجَر اقرار کرد؛ پس آن سنگی که چه باشد؟ گفت: آن [حَجَر] بود. گفت: اوّل درخت چه بود؟ گفت: درخت زیتون [بود]. وقتی خدا آدم ابوالبشر خلق [ر] کرد، درخت زیتون مَثل ببین روغنش خوب‌است و نمی‌دانم برکات هم دارد. گفت درخت زیتون آن‌موقع مردم را چیز می‌کرد، طبابت می‌کرد. گفت: اوّل چشمه چه چشمه‌ای بود؟ گفت: آن‌که خضر از آن آب خورد. حالا خضر چه بود؟ حالا خضر بیچاره شد، بس‌که این‌طرف [و] آن‌طرف دوید، رفت لب آن چشمه آب‌بخورد، رفت سر بگذارد، گفت: سر نگذار! کراهت دارد. رفت دست بزند، گفت: با ظرف بخوری، بهتر است. یک جام بالا داد، ایجاد شد. گفت: تو را به آن‌کسی که تمام این عالم در قدرتش است، خودت را ظاهر کن! یک‌مرتبه دید علی (علیه‌السلام) ظاهر شد. حالی‌ات هست؟ ببین با او چه کرد؟! این عبرت‌انگیز است!

رفقای‌عزیز! ای جوانان‌عزیز! اگر سواددار هستی [و] قبول شدی، دل آن‌را نشکن که قبول نشده! بگو إن‌شاءالله شما هم قبول می‌شوی، حالا شما قبول نشدی، صلاح بوده، این‌را یک‌جوری دلش را خوش‌کن! تو اگر دو تا روایت و حدیث بلد هستی، آن‌که بلد نیست، [دل] او را به‌هم نشکن! عزیز من! [خدا آن‌را] از تو می‌گیرد! ببین روایت گفتم، حدیث گفتم؛ پس روایت و حدیث را قبول کنید!

بشر باید فروتن باشد! این‌که من دارم می‌گویم باید یتیم آل‌محمّد (صلی‌الله‌علیه‌وآله) باشی! صغیر آل‌محمّد (صلی‌الله‌علیه‌وآله) باشی! در احکام هم باید صغیر باشی! نه این‌که تکبّر داشته‌باشیم، به شخصی ما تکبّر بورزیم. ما حلیم باشیم! حال منظور من این‌است که ببین این‌جا ما باید امام را بشناسیم! پیغمبر آخرالزّمان (صلی‌الله‌علیه‌وآله) چون‌که ولیّ هست [را] بشناسیم. (یک صلوات بفرستید.) حالا چرا؟ کتاب به او داده‌می‌شود. انبیاء درمقابل ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) لیته دست‌شان است، لیته می‌گویید چه می‌گویید؟! من اشتباه نگویم، چه دست‌تان می‌دهند؟ آقا! چه دستت می‌دهند این‌جوری بگو؟ چرا خجالت می‌کشی؟ چه می‌گویند؟ (لوح) اسمش هم تجدّدی کرد، حالا دیگر لوح شده، درست‌است؟ دست آن‌ها می‌دهد؛ امّا حالا ببین، حالا این‌طفل سه‌روزه، حالا این‌طفل سه‌روزه، ببین هم تورات می‌خواند، هم انجیل می‌خواند، هم زبور می‌خواند، هم [قرآن]! همه این‌ها به این نازل‌شده. صلوات نمی‌فرستید؟! بی‌خود نیست که پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌گوید: دو چیز بزرگ می‌گذارم؛ یکی قرآن [و] یکی عترت، قرآن را از این [امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام)] بپرسید! تویش [درونش] است، تورات تویش است، انجیل تویش است، زبور تویش است، قرآن تویش است، کجا می‌روی؟! والله! بالله! این‌ [حرف] ها فکر می‌خواهد. شما فکر ولایت را به‌قدر یک کاسبی‌تان دیگر اهمّیّت به آن بدهید! ما خیلی [روی این حرف‌ها] کار نمی‌کنیم! عزیزان! فدای‌تان بشوم! بیا کار بکن!

من یک مثالی برای شما می‌زنم، یکی از رفقای من خارج‌رفته‌بود. گفت: توی ماشین بودیم. گفت: یک‌دفعه دیدیم ماشین، آن دستگاهی که مَثل هست [و] پول تویش می‌ریزند، هر کسی پول تویش می‌ریزد، گفت: یک‌دفعه دیدیم جیغ کشید. گفت شوفر [راننده] هم نگه‌داشت، گفت: ایرانی توی ماشین است، در را ببند! آن گفتش که آره! ما را گرفتند، دیدند ما، یک‌قدری از این پول‌ها درست کرده‌بود، این گفته‌بود که خب توی این [دستگاه] می‌ریزیم. ریخته‌بود، تا ریخت، [دستگاه] جیغ کشید. باباجان‌من! عزیزجان من! به‌قرآن! من داد که می‌زنم، می‌سوزم، می‌بینم [که] ما هنوز ترقّی نکردیم، به‌قدر یک صندوقی که توی ماشین خارجی است، علی (علیه‌السلام) را قبول داشته‌باشید! زهرا (علیهاالسلام) را قبول داشته‌باشید! چیزی که غیر آن‌است، دل‌تان جیغ بکشد، قلب‌تان جیغ بکشد، راه ندهید! یک صندوق یک پول عوضی به آن می‌دهد، داد می‌کشد، چه‌طور تو که ادّعای شیعگی می‌کنی، داد نمی‌کشی؟! هر چیزی را راه تویش می‌دهی، اسم نیاورم، چرا این‌ها را راه می‌دهی؟ هر چه حلال شد! شما بازیگر هستی، بازی می‌کنی. این شطرنجی که گفته نگاه به آن کنید، انگار نگاه به نمی‌دانم رَحِم مادرت کردی، تو با آن بازی می‌کنی، مگر خدا نگفت؟ مگر؟ بابا! کتابش است، کتابش را بروید بخوانید! راه می‌دهی، آن‌وقت ادّعای شیعگی می‌کنی، خجالت نمی‌کشی؟! ادّعای دوست‌امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌کنی، حیا نمی‌کنی؟!

عزیز من! فدای‌تان بشوم! این حرف‌ها را فکر کنید! چرا راه می‌دهید؟! یک صندوق پول [به‌آن] عوضی داد، جیغ می‌کشد، تو عوضی [در دلت آمد] را باید جیغ بکشی، داد بزنی! علی «علیه‌السّلام» را این‌جور بشناسی! تو اگر این‌جور بشناسی، پی [دنبال] خلق که نمی‌روی، پی ادیان هم نمی‌روی! ادیان تمام باطل است، اگر علی (علیه‌السلام) را قبول نداشته‌باشد. مگر «إنَّ الله و ملائکته یصلّون علی النّبیّ یا أیّها الّذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیما»[۲] (صلوات بفرستید.) تمام خلقت باید تسلیم بشوند! حالا هم وجود مبارک پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم می‌گوید: تسلیم علی (علیه‌السلام) بشوید! علی (علیه‌السلام) یک الگوی چیزی است که هدایت‌کننده کلّ‌خلقت است! دارد یادت می‌دهد، سه‌روز چشمش را باز نکرده، فاطمه بنت‌اسد می‌گوید: بچّه‌ام نمی‌بیند! حالا نگاهش را توی روی پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌کند. عزیزم! بیا تو نگاهت را توی روی ولایت کن! چه‌قدر چشمت را باز می‌کنی! همه‌اش زرد و سرخ دنیا، زرد و سرخ دنیا تو را می‌برد. تمام این بشر که اهل‌جهنّم شدند، به‌واسطه علی (علیه‌السلام) شدند، تمام این‌ها که (به‌قول فرمایش ایشان) به‌جایی رسیدند، سابقون شدند. {{ارجاع| «و السّابِقونَ السّابِقون. أُولئکَ المُقرّبون.»[۳] اصلاً سابقون می‌دانید یعنی‌چه؟ یعنی سابقه دارد، سابقه ولایت دارد؛ این باسابقه است، تزلزل‌نداشته و ندارد. تزلزل چه‌چیزی؟ تزلزل ولایت.

الآن پس‌فردا تولّد وجود مبارک مولای موحّدین امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)، وصیّ رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است، ببین همین قم چه‌خبر است؟ همه شیرینی می‌دهند، جشن می‌گیرند و می‌خوانند و آواز می‌خوانند، اسم می‌آورند، یک خوشحالی هم می‌کنند. اصلاً متوجّه نیستند که این‌ها آیا از چه دسته‌ای هستید؟ حالا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) این جمله را می‌گوید، گفت: هفتادتای شما را، (حالا به‌قول فرمایش یکی که گفت نه تا؛ امّا من هفتادتا گویا از دوستان شنیدم، گفت:) می‌دهم [و] یک [ی از] طرف‌دارها [ی] معاویه را می‌گیرم، این یعنی‌چه؟ خُردکننده است اگر متوجّه نشوید. یک‌شیعه که می‌گوید اگر توهین به آن بکنی، خانه‌خدا را خراب کردی، اگر این شیعه از تو راضی نباشد، هیچ‌عبادتت قبول نمی‌شود. اگر این شیعه توی یک شهر باشد، خدا یک شهری را حفظ می‌کند. این‌ها مگر جنگ‌جو نیستند؟! این‌ها مگر شمشیرزن نیستند؟ این‌ها مگر که به حرف امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) نیستند؟ چرا هفتادتای‌شان را به‌معاویه می‌دهد؟ پس این اگر آن‌ها باشند، در نظر ما به شیعه‌ها جسارت شده «است].

حالا ببین امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) چه‌کار دارد می‌کند؟ امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) دارد حالی این‌ها می‌کند [که] شما از سر [مثل] همان‌ها هستید. حالا کجا معلوم شد؟ [در] جنگ صفّین. حالا جنگ صفّین چه شد؟ حالا دارند جنگ می‌کنند، عمروعاص دید که معاویه دارد شکست می‌خورد، قرآن‌ها را سر نِیْ [نیزه] کرد، [امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)] گفت: «أنا قرآن‌النّاطق»! [قرآن‌ها را] بزن! مالک گفت: یا علی! نیم‌ساعت یا یک‌ساعت به‌من وقت بده! معاویه پایش را توی رکاب گذاشته، دارد فرار می‌کند. [گفتند:] یا علی! اگر نگویی مالک برگردد، تو را می‌کُشیم! (بابا! من داد دارم می‌کِشم، این مسلمانی این‌جور است!) معاویه می‌خواهد علی (علیه‌السلام) را بکُشد، این‌ها هم که می‌خواهند علی (علیه‌السلام) را بکُشند؛ پس چه فرقی دارد؟! این‌جاست که هفتادتای‌تان را می‌دهد [و] یکی از آن‌ها را می‌گیرد، این‌ها ارزش ندارند! چرا؟ یقین به‌ولایت ندارند. ببین دارم به شما چه می‌گویم؟ امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) آن‌جا معلوم می‌کند من هفتادتای‌تان را می‌دهم؛ [چون] ارزش ندارد.

ما باید چه‌کار کنیم؟ ما باید فکر بکنیم! ما اگر [به] مکّه می‌رویم، عمره می‌رویم، این‌کارها را می‌کنیم، این‌جور می‌کنیم، هوا [ی] اصل را داشته‌باش! مگر آن‌ها نبودند؟! باباجان‌من! عزیز من! نمازخوان‌ها، حجّ‌بروها، عمره‌بروها، نمازشب‌خوان‌ها، این‌هاشان [پیشانی‌هایشان] پینه‌کُن‌ها، امام‌های ما را این‌جوری کردند! خجالت می‌کِشم [که] تندتر بگویم؛ پس عبادت بکنید! نماز بکنید! روزه بگیرید! تمام این‌کارها را بکنید! امّا مواظب اصلِ‌کار باشید! چرا می‌گوید: «السّلام علیک یا مطیع‌ لِلّه و لِرسوله عبد الصّالح» پدر و مادرم به قربان‌تان؟ بابا! پدر و مادر که می‌گوید به‌قربانت! فدای ولایتِ تو می‌کند، من که ارزش ندارم که! اگر امام‌‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌گوید پدر و مادرم به [قربان‌تان]، به قربان آن عقیده‌تان می‌گوید. بیا عقیده به ولیّ‌الله‌الأعظم، وجود مبارک امام‌‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) داشته‌باش! بیا عقیده به امیرالمؤمنین علی «علیه‌السّلام» داشته‌باش! بیا عقیده به زهرای‌مرضیّه (علیهاالسلام) داشته‌باش! [به او] نگو زن! دوباره تکرار می‌کنم حرفی که عمر زد [را تو] نزن! او گفت زن، تو هم می‌گویی زن؟! پس تو پیرو چه‌کسی هستی؟! [ما] شناخت نداریم.

من حرفم سر شناخت است. با شناخت به تو درجه می‌دهد؛ یعنی شناخت خدا، شناخت‌ولایت، شناخت رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، شناخت وجود امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه). عزیزان من! فدای‌تان بشوم، شب‌عید است، بیایید من عیدی به شما می‌دهم، عیدی به شما دادم، آیا متوجّه می‌شویم؟! شما اگر، من گفتم، بارها گفتم که اگر می‌گوید این پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، (صلوات بفرستید.)

الآن عیدی می‌خواهم به شما بدهم، ببینم حالا شما چه عیدی به‌من می‌دهید؟ عیدی‌دادنِ شما [به من]، من چیز نمی‌خواهم، وجود خودِ شما [را می‌خواهم]؛ یعنی یقین به این حرف‌ها بکنید! این عیدی من است. عرض کردم که عیدی می‌خواهم به شما بدهم، ببین من چه می‌گویم؟ خیلی توجّه بفرمایید! پس ما گفتیم که پیغمبر اکرم «صلوات‌الله و سلام‌علیه» گفتیم این‌که می‌گوید «رحمة‌ٌ للعالمین» درست‌است، وجود مبارک پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) خیلی رحمت است؛ امّا رحمتی که تمام عالم را می‌گیرد، امرش است. توجّه بفرمایید! این رحمتی که می‌گوید تمام عالم را می‌گیرد، این امرش است، تمام عالم، همه این‌ها از چه‌چیزی استفاده کنند؟ از امرش. حالا که از امر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) استفاده کردند، این برای‌شان رحمت می‌شود. از این‌جا هم اگر بخواهید خوب متوجّه بشوید، این دونفر، دو سه‌نفر از امر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) استفاده نکردند، اهل‌آتش شدند؛ پس وجود پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) خیلی ارزنده است، (صلوات بفرستید.)

وجود مبارک پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) خیلی ارزنده است. ما باید توجّه کنیم، این‌که می‌گوید، (دوباره ایشان تشریف آوردند، تشنه این حرف‌ها هستند، البتّه همه‌تان تشنه‌اید؛ امّا یک تشنه‌ای است که باید آب‌بخورد؛ امّا بعضی‌ها از چیزهای دیگر هم رفع تشنگی‌شان [را] می‌کنند. والله! بالله! هیچ‌چیزی رفع تشنگی نمی‌کند مگر ولایت! چرا به شما می‌گوید؟ الآن روایت می‌خواهید، چرا علی (علیه‌السلام) ساقی‌کوثر است؟ این ساقی‌کوثر تو خیال کردی [که] یک آب‌هایی است به تو می‌دهد؟ ساقی‌کوثر ولایت است. این ولایتی که داشتی، آن‌جا انباشته‌شده، از آن به تو می‌دهد. حالا ببین قرآن چه می‌گوید؟ باباجان! من تسلیم قرآن هستم، تسلیم ولایت هستم؛ امّا اینی که به تو می‌دهد، چه‌چیزی به تو می‌دهد؟ تو مثل حوض نمی‌دانم این‌جا [صحن] حضرت‌معصومه (علیهاالسلام) حساب کردی [که] یک جام‌هایی است؟! آن‌که می‌خوری، اصلاً ولایت است. چرا می‌گوید [آن‌را] به کفّار نمی‌دهم؟ آن [کافر] نخواسته که ندارد، آن‌جا نداده که؛ [اما] تو امر ولایت را اطاعت کردی، انفاق کردی، چیز به مردم دادی، دل مردم را خوش کردی، دل دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) را خوش کردی، اطاعت ولایت زدی، او ولایت؛ آن‌وقت از آن آب حوض‌کوثر به تو می‌دهد.)

مطلب چه بود؟ عیدی این‌است که می‌خواهم به شما بدهم، ببین مگر که امر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، امر خدا نیست؟ گفتیم که امر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) چیست؟ امر خداست. درست‌است؟ «رحمةٌ للعالمین» است. حالا تو داری چه‌کار می‌کنی؟ باید امر را اطاعت کنی. حالا که امر را داری اطاعت می‌کنی، چه هستی؟ تو شامل رحمت هستی؛ پس تو چه‌کسی هستی؟ تو شامل رحمت هستی، تو پرچم رحمت دستت است، تو پیش علی (علیه‌السلام) هستی، پیش امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) هستی، پیش پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هستی، تا کِیْ؟ تا کِیْ؟ (تا امر را اطاعت کنی،) تا امر را اطاعت می‌کنی. مگر نگفتیم پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) امرش است؟ خب تو هم داری امر را اطاعت می‌کنی؛ پس تو پیش پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هستی، پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم پیش توست؛ تا زمانی‌که این امر پیش توست، تو [هم] پیش آن‌ها هستی، داری امر را اطاعت می‌کنی دیگر، اتّصال به امر هستی. چرا [از] امام‌ صادق (علیه‌السلام) [سؤال می‌کنند؛ می‌گوید که [آیا مومن] گناه می‌کند؟ [امام‌ صادق (علیه‌السلام) فرمودند:] آره! می‌گوید که از ما قطع می‌شود [و گناه می‌کند]؛ یعنی‌چه؟ از چه‌چیزی قطع شد؟ از رحمت قطع شد، از ولایت قطع شد. آیا عیدی هست یا نه؟ (یک صلوات بفرستید.)

باباجان‌من! عزیز من! قربانت بروم! مگر امام‌ صادق (علیه‌السلام) نفرمود عطر بهشت؟ گفت: تو الآن توی بهشت هستی. گفت: پیش ما هستی، درست‌است؟ آن‌جا هم گفتیم [که] بهشت یک مهمان‌خانه است، حالا که این‌جوری بودی، آن‌جا مهمانت می‌کند. آن‌هم که توی آن نوار گفتیم که؟ حالا چیست؟ حالا داریم می‌گوییم چه؟ حالا داریم می‌گوییم: بابا! تو داری امر را اطاعت می‌کنی، پیش آن‌ها هستی. تو این‌همه انتظار امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را داری؛ امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) امرش است، حالا که امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) امرش است، این امر هم‌دستِ توست، تو پیشش هستی یا نیستی؟ پیشش هستی دیگر، چرا ما متوجّه نیستیم؟! آن‌ها که این‌قدر گفتند، چندین‌سال پیشش بودند، اهل‌جهنّم شدند؛ چون‌که امر دست‌شان نبود. من هم همین‌جور هستم. ما شعار ولایت می‌دهیم، ما شعار ولایت می‌دهیم با همان شعار هم محشور می‌شویم. عزیز من! تو باید پرچم امر دستت باشد، فدایت بشوم! یک‌ذرّه تزلزل داشته‌باشید، کم‌تان می‌گذارند؛ هیچ‌تزلزل درباره ولایت نباید داشته‌باشی. ما باید تمام این خلقت را تصدیق بکنیم.

خدا می‌گوید علی! پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌گوید علی! زهرا (علیهاالسلام) می‌گوید علی! حسین (علیه‌السلام) می‌گوید علی! حسن (علیه‌السلام) می‌گوید علی! امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌گوید علی! دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) می‌گوید علی! آسمان می‌گوید علی! ستاره می‌گوید علی! زمین می‌گوید علی! اشیاء می‌گوید علی! شجره‌ها [درختان] می‌گوید علی! تمام درخت‌ها می‌گوید علی! ستاره‌های‌آسمان می‌گوید علی! کُرات می‌گوید علی! زنگ درِ بهشت علی‌ (علیه‌السلام) است، ای نامسلمان! چرا تو چیز دیگر می‌گویی؟! چرا حرف دیگر می‌زنی؟! والله! این زبانی که علی (علیه‌السلام) می‌گوید، چیز دیگر نباید بگویی؛ آن‌وقت تو ولایت داری. ولایت یعنی‌این.

چرا باور نمی‌کنید؟! مگر روایت و حدیث را که باید قبول کنید! مگر ریگ ذکر نمی‌گوید؟ مگر درخت ذکر نمی‌گوید؟ مگر آسمان ذکر نمی‌گوید؟ مگر بهشت ذکر نمی‌گوید؟ مگر ستاره‌ها ذکر نمی‌گویند؟ مگر تمام اشیاء ذکر نمی‌گویند؟ چه‌چیزی است که ذکر خدا [می‌گویند]؟ [۵] گفتم که تمام خلقت می‌گوید «سبحان‌الله» حالا علی (علیه‌السلام) می‌گوید: «أنا ذکرالله» ذکر خدا من هستم! تمام آن‌ها باید در مقابل علی (علیه‌السلام) فروزان [فروریزان] می‌شود. خاضع و خاشع هستند، ولایت یعنی‌این!

حالا همین‌‌طور به او بکّو [بپرداز]! این‌جایش این‌جور است، آن‌جا چه‌کسی این‌جوری گفت؟! چه‌کسی؟! برو دنبال چه‌کسی؟! تا به تو بگوید، (لا إله‌ إلّا الله) دنبال چه‌کسی برو؟ عزیز من! ولایت به تو داده، باید به آن یقین بکنی! آن ولایت در قلبت رشد می‌کند، این‌قدر رشد می‌کند که دیگر جای دیگری نیست. چرا می‌گوید که ما درخت‌طوبی را از ولایت خلق کردیم، بهشت را از آن خلق کردیم؟ باباجان‌من! درخت‌طوبی توی دل توست، باید رشد کند [و] شاخه‌هایش توی دل کسی دیگر بیاید. تو تزلزل داری، این درخت توی دل منِ بدبخت رشد نکرده [است]. باید این درختی که خدا توی دلِ تو گذاشته [است]، ولایت رشد کند، مانند درخت‌طوبی که هر شاخه‌اش توی قصر یک مؤمن است، تو هم باید این شاخه‌های دلت، کلام تو، نَفَس تو، عقیده تو، احسان تو به مؤمن باشد، نه به‌غیر مؤمن! آیا متوجّه شدی ولایت یعنی‌چه؟ همین‌طور بگو علی!

عزیز من! اگر گفتم که شما باید یتیم آل‌محمّد (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بشوی! معنی‌اش یعنی‌این؛ یعنی ای خلقت! ما هم مثل شما هستیم، همین‌جور که شما مطیع علی (علیه‌السلام) هستید، ما هم هستیم. «أنا ذکرالله» بابا! این‌جور بشویم! حالا زیادترش [را] ما توقّع نداریم. فردای‌قیامت ما را می‌آورند، می‌بیند درخت گفته علی! کوه گفته علی! دریا گفته علی! ستاره گفته علی! ریگ گفته علی! تمام این خلقت گفته علی! ما نگفتیم، ما یکی‌دیگر گفتیم! چه به‌سر ما می‌آید؟! آیا عقیده به ماوراء دارید؟ آیا عقیده به آخرت دارید؟ آیا عقیده به میزان دارید؟ آیا عقیده به محاکمه خدا دارید؟ چرا می‌گوید تو مقصد من را نخواستی؟ چرا مقصد من را، امرش را اطاعت نکردی؟ تمام این‌ها [اطاعت] کردند. ببین آن‌جا چه خجالتی دارد! عزیزان من! این حرف‌ها را یک‌قدری تویش فکر بکنید! به‌دینم قسم! من اگر بدانی چه‌کار کردم؟ چه‌قدر التماس کردم! گفتم: ای‌خدا! همین‌جور که علی (علیه‌السلام) نابغه است، یک نواری باشد [که] برای این رفقا [ی] من نابغه باشد. شما خیال کردید، من که بابا! منبری نیستم، بابا! شما همه‌تان از ما با سوادتر، از ما با کمال‌تر، از ما دانشمندتر، از ما دوره‌دیده‌تر، در هر لحاظی شما به‌من مبرّا هستید. مگر من عقلم نمی‌رسد؟ من تشکّر از تمام شماها می‌کنم؛ امّا حرفی که می‌زنم، هر کجای این‌حرف‌ها تزلزل داشت، از من سراغ بگیرید! (یک صلوات بفرستید.)

باباجان‌من! عزیزجان من! بیایید گذشت داشته‌باشید! بیایید یک‌قدری فروتن باشید! بیایید یک‌خُرده بخواهیم بفهمیم! نگویید می‌فهمیم! به‌دینم قسم! تمام خلقت در مقابل ولایت، در مقابل علی «علیه‌السّلام» نفهم هستند. هر کس حرف دارد بزند! تمام خلقت نادان‌اند؛ تاحتّی انبیاء! به‌غیر از پیغمبر آخرالزّمان (صلی‌الله‌علیه‌وآله) [که] او خودش ولیّ است. این‌ها یک نجوا با هم می‌کنند. آن‌چه را که علی (علیه‌السلام) می‌داند، زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) می‌داند. آن‌چه را که پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌داند، علی (علیه‌السلام) می‌داند. آن‌چه را که هم‌دیگر می‌دانند، این دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) [می‌دانند]؛ امّا بعضی‌های‌شان تجلّی می‌کنند؛ آن تجلّی که می‌کند، دارد آماده‌باش به‌ما می‌دهد [که] دنبال مردم نروید! دنبال خلق نروید! مگر نیست [که درباره] موسی‌بن‌جعفر (علیهماالسلام)، [شخصی] خدمت امام‌ صادق (علیه‌السلام) می‌آید، [به امام] می‌گوید: ولیّ [بعد از شما] کیست؟ می‌گوید: برو سر گهواره! مگر نیست [که] می‌رود [و] سلام می‌کند، جواب می‌دهد [که] اسم دخترت را عوض کن؟! موسی‌بن‌جعفر (علیهماالسلام) از ماوراء مطّلع است. این‌است حجّت‌خدا. حالا می‌رود [و] می‌بیند [که] اسمش [را] حمیرا گذاشته، می‌گوید: [اسمش را] برگردان! اسم دشمن ما را نگذار! ای مسلمان! چرا پی [دنبال] دشمن علی می‌روی؟ چرا پی دشمن موسی‌بن‌جعفر می‌روی؟ ماسک زدی؟ بدان این دنیا فانی می‌شود، [تو را] پای جواب و سؤال می‌آورند! تو آیا فانی‌بودن دنیا را می‌دانی؟ آیا فانی‌بودن خودمان را می‌دانی؟! عزیزان من! خب یک‌قدری فکر کنید! ببین خدا چه‌کار کرده؟ مگر توی آیه‌قرآن نیست که می‌گوید من جنّ و انس را خلق کردم، [۷] نه منظور جنّ و انس باشد، تمام این ممکنات را خدا خلق کرده، اگر یک‌چیزی‌اش که ذکر نگوید، بیهوده است.

چرا وقتی پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) از کوه‌حرا [پایین] آمد، ریگ و سنگ و کلوخ [به او سلام کردند]؟ اصلاً روایت داریم: خدا حاج‌شیخ‌عبّاس را رحمت کند! گفت: یک دیوار چینه‌ای آن‌جا بود که هم‌ساخت [که پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)] آمد گفت: این [دیوار] اصلاً تعظیم کرد. گفت: رُو به پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) خم شد! که مردم خیال کردند این [دیوار] می‌خواهد بیفتد. گفت: همین‌جور بود تا چندین‌سال این [دیوار] همین‌جور بود. این‌جور در مقابل پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) کرنش کرد! حالا عزیز من! ببین دارم چه می‌گویم؟ تمام این‌ها معلوم می‌شود [که] دیوار هم یک قوّه لامسه دارد، ریگ هم یک قوّه لامسه دارد. این‌ها با ماوراء با ولایت سروکار دارند. حیوان‌ها همین‌جور هستند، همه با آن‌ها سروکار دارند. چرا؟ می‌گوید ولیّ آن‌است که زبان همه موجودات را بداند. همه موجودات [را] او زبان یادش داده [است]. آیا ما متوجّه شدیم؟! تمام ممکنات را علی (علیه‌السلام) یادش داده! اصلاً بی‌ولایت چیزی تکلّم نمی‌تواند بکند! حالا همه این‌ها یک قوّه‌ای دارد، درست‌است؟ خدا [به] همه این‌ها می‌گوید: مرا اطاعت کنید! ذکر من را بگویید! درست‌است؟ حالا یک‌مرتبه خدا چه می‌گوید؟ به تمام این‌هایی که گفت، حالا یک حواله به‌ولایت می‌دهد! اَیْ قشنگ است! خدا می‌داند! می‌گوید: ای خلقتی که همه دارید ذکر من را می‌کنید! «أنا ذکرالله» اگر بخواهید من قبول‌تان بکنم، روح همه ذکرها علی (علیه‌السلام) است. (یک صلوات بفرستید.)

اگر این خلقت پهناور، اگر همه یکی بشوید؛ یعنی یک‌نفر بشود، ممکن‌است یک‌نفر بشود، تمام عبادت‌ثقلین را بکنی؛ [اما] علی (علیه‌السلام) را دوست نداشته‌باشی، می‌سوزانمت! به روح علیّ‌بن‌ابوطالب! سال‌های سال باید توی این [مطلب] فکر بکنید؛ یعنی بدانی علی (علیه‌السلام) کیست؟! آن‌وقت بگویی علی! آن شاگرد در دکّانت است، می‌گویی علی! آن‌هم می‌گویی علی! چه فرقی دارد؟ چرا؟ خدا همه خلقت را [که خلق] کرده، یک مقصد دارد. این خلقت را [که خلق] کرده، نمی‌خواسته برایش کار بکنند که! تو چندتا شاگرد می‌آوری، می‌خواهی برایت کار کند. یک کارگاه داری، یکی‌شان یک‌خُرده کار نکند، می‌گویی بی‌عُرضه است! احتیاج داری، خدا چه احتیاجی به تو دارد؟ بابا! حرف بزنید! پول می‌خواهد؟ نان می‌خواهد؟ عزّت می‌خواهد؟ این خلقت را برای چه‌چیزی خلق کرده؟ یک مقصد دارد، مقصدش علی (علیه‌السلام) است. چرا؟ گفتم عصاره‌خلقت زهرا (علیهاالسلام) است، این‌را گفتم. هر چیزی توی این عالم که خدا خلق کرده، بیهوده [خلق] نکرده، من حرفم این‌است. بیهوده کار لغو است، متوجّه‌اید؟ خدا بیهوده [خلق] نکرده. خدا می‌خواسته یک‌چیزی از این نتیجه‌گیری کند، عصاره‌اش، او کیست؟ امرش است، امرش علی (علیه‌السلام) است. ببین یک‌ذرّه پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) یک‌ذرّه چیز [مسامحه] کرد، گفت: هیچ‌کاری نکردی! بیست‌ودو سال کسی‌که از تمام ممکنات بالاتر است، کسی‌که از تمام موجودات بالاتر است، کسی‌که از تمام این‌چیزها بالاتر است؛ یعنی پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله). (صلوات بفرستید.)

بیست‌ودو سال زحمت‌کشیده، دندان‌مبارکش را شکستند، پیشانی‌اش را شکستند، خدا حاج‌شیخ‌عبّاس را رحمت کند! گفت: یک‌وقت این‌قدر [او را] زدند که [از] دیوار انداختنش، با پاهای خونینش پیش عمویش [حمزه] رفت، گفت: عمو! چه می‌خواهی؟ گفت: آخر تو عموی من هستی، [حمزه] گفت: عمو! چه می‌خواهی؟ گفت: اسلام بیاور! فوری اسلام آورد، پا [بلند] شد [و] شمشیر دست گرفت، گفت: چرا بچّه برادر من را این‌جوری کردید؟ از همان‌جا اسلام رونق گرفت.

با تمام این زحمت‌هایش، [به او] می‌گوید اگر این‌ [علی (علیه‌السلام)] را معرّفی نکنی، کاری نکردی! من گفتم: یک‌ذرّه که پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) مسامحه کرد، بعضی‌ها اصلاً کفر به‌ولایت می‌گویند، بابا! اگر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) این‌جا می‌گفتش این‌جور می‌شود، این‌جور می‌شود، دارد یاد خدا می‌دهد! چرا نمی‌فهمید؟! چرا دنبال این‌ها می‌روید؟! چرا این‌قدر تملّق می‌گویی؟! ای تملّق‌گو! خب، دو سه‌شاهی به تو می‌دهد، شکمت، کار دیگرت که نمی‌کند که! دو، سه‌شاهی به تو می‌دهد. اگر این‌بود که پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) مسامحه کرد، ببیند چیز است که! این‌که برای پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) ترک‌اولی است، پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌خواهد عظمت ولایت را به مردم بگوید؛ [یعنی می‌گوید:] ای خلقت! من که اشرف تمام مخلوقات هستم، من که قرآن به‌من نازل‌شده، من که [به] تمام ممکنات می‌گوید باید اطاعت کنید! «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النّبیّ یا أیّها الّذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیما»[۲]؛ این‌که [به] تمام خلقت می‌گوید تسلیم من بشوید، این‌قدر این‌کار عظمت دارد! من یک‌ذرّه چیز [مسامحه] کردم، می‌گوید هیچ‌کاری نکردی! همه آن‌ها را ریخت کنار! تمام این اطاعت‌ها را ریخت کنار! تمام این فقاهت‌ها را ریخت کنار! تمام این‌ها را گذاشت کنار! گفت این‌را باید معرّفی کنی! مقصد من علی (علیه‌السلام) است. این‌جور باید علی (علیه‌السلام) را بشناسی! ما وقتی یک علی می‌گوییم، تمام خلقت را باید هیچی بدانیم. این‌است علی‌گفتن!

ببین امروز دارم به شما چه می‌گویم؟ اگر یک‌دانه علی (علیه‌السلام) گفتی، باید علی (علیه‌السلام) را از تمام خلقت بالاتر بدانی! آن‌وقت دنبال خلقت می‌روی؟! دنبال خلق می‌روی؟! [ما] علی (علیه‌السلام) نگفتیم، به‌دینم! علی (علیه‌السلام) نگفتیم! به‌دینم! وقتی علی (علیه‌السلام) می‌گویم، تمام خلقت را آن‌طرف می‌ریزم [و] می‌گویم علی! تمام خلقت ارزش ندارد! چه‌قدر پی [دنبال] خلق می‌روید! کسی ارزش ندارد اصلاً! هر کسی‌که اتّصال به علی (علیه‌السلام) است؛ آن ارزش دارد. چیزی که اتّصال به علی (علیه‌السلام) نیست از خدا هم قطع است، از پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم قطعِ است، از قرآن هم قطع است، از حقیقت قطع است، از انسانیّت قطع است، از شرافت قطع است، از همه‌چیز قطع است؛ چون‌که مقصد خدا علی (علیه‌السلام) است! این‌جور علی (علیه‌السلام) می‌گویی؟! بابا! عیسی این‌جور علی (علیه‌السلام) می‌گفت [و] مُرده [را] زنده می‌کرد. او [داوود] آن‌جور علی (علیه‌السلام) می‌گفت [و] آهن به دستش نرم می‌شد! او [جبرئیل] آن‌جور علی (علیه‌السلام) می‌گفت که هشت‌شهر را زیرورو می‌کرد! با آن نیرو باید علی (علیه‌السلام) بگویید! علی (علیه‌السلام) یعنی‌این.

دوباره مکرّر می‌کنم: تمام خلقت باید این‌طرف باشد، تمام این خلقت را باید محتاج بدانید! چرا دنبال محتاج می‌روی؟! باز می‌گویند تند می‌شود. چرا دنبال محتاج می‌روی؟! والله! تو [که] دنبال محتاج می‌روی، از آن محتاج‌تر هستی! فردا هم با آن محتاج محشور می‌شوی. رفقای‌عزیز! إن‌شاءالله زمانی بیاید، امیدوارم که شما در آن‌زمان باشید، آن‌موقع شما آن‌وقت می‌فهمید که تمام این خلقت می‌گوید علی! تاحتّی روایت داریم: دیوار هم می‌گوید علی! سنگ می‌گوید علی! دریا می‌گوید علی! آسمان می‌گوید علی! درخت می‌گوید علی! همه می‌گویند علی! اگر گفتید چرا می‌گویند؟ خدا خوشش می‌آید! این‌ها ذکر علی (علیه‌السلام) است. این ذکرها که یاد شما دادند والله! این‌ها ذکر نیست. ذکری که روح ندارد که این‌که به‌درد نمی‌خورد، روحش علی (علیه‌السلام) است؛ چون‌که خدا خوشش می‌آید بگویی علی! چرا؟ علی (علیه‌السلام) مقصد خداست. این‌جور گفتیم علی؟! اگر تو گفتی علی (علیه‌السلام)، با مقصد خدا شریکی، اگر گفتی علی (علیه‌السلام)، با مقصد خدا ملحقی.

مگر نیست که می‌گوید؟ آره! روایت می‌خواهی؟ مگر نیست [که] می‌گوید حبل‌المتین؟ بابا! من روایت رویش می‌گذارم، این‌همه داد کشیدم! روایت رویش است به علی قسم! باور کنید [و] این‌جوری بشوید! مگر نیامد از پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) سؤال کرد [که] حبل‌المتین چیست؟ آن ریسمان حقیقی چیست؟ دست روی دوش علی (علیه‌السلام) گذاشت [و] گفت این‌است؛پس من بی‌خود نمی‌گویم که. آن ریسمان حقیقت که حبل‌المتین است، علی (علیه‌السلام) است. باید به آن اتّصال باشی، نمازت، روزه‌ات، تمام چیزت، باید دستت به آن باشد، به آن حبل‌المتین باشد؛ وقتی به آن حبل‌المتین است، به حبل‌المتین اتّصال هستی.

ای رفقای‌عزیز! این‌که می‌گوید که عضو آن‌ها بشوید، عضو یعنی این! [آیا] ما این‌جوریم؟! عزیز من! اگر تو دستت به آن حبل‌المتین باشد، در هر کجای عالم بروی، پیروز هستی. مگر من نگفتم که پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌گوید هفتادوسه فرقه یا دوازده‌فرقه این‌جوری [اند]، تمام آن‌ها باطل‌اند، تو حقّ هستی که دستت به حبل‌المتین باشد، حرف من این‌است؛ یعنی اتّصال به حبل‌المتین باشی. آن هفتادودو فرقه [حقّ] نیستند، باطل‌اند. تو که دستت به ریسمان حبل‌المتین است، [حقّ] هستش. حبل‌المتین یعنی یقین به این حرف داشته‌باشی [و] تزلزل نداشته‌باشی! اگر تزلزل داشته‌باشی، برو فکری برای خودت بکن!

من به تمام گلوله‌های [گلبول‌ها] خونم! به علی قسم! تزلزل ندارم! من تمام این خلقت را باطل می‌دانم! مگر دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام)؛ تمام باطلند! حالا باطل اگر اتّصال [به حبل‌المتین] شدند، رفع باطلی‌شان می‌شود. اگر اتّصال نباشند، باطل‌اند. چرا؟ به این دلیل که می‌گوید: عبادت انس و جنّ بکنی، [علی (علیه‌السلام) را به «الیوم أکملت لکم دینکم»[۸] قبول نداشته‌باشی] می‌سوزانمت؛ پس باطل است! من باطل‌بودن خودم را باید بفهمم. آیا من جزء باطلم یا نیستم؟! آیا من جزء باطلم یا نیستم؟! چرا فکر نمی‌کنید؟! والله! بالله! قسم! به‌دینم قسم! قدر این حرف‌ها را بدانید! بیایید توی خودمان خُرد بشویم! عزیز من! قربان‌تان بروم! این‌که همه‌اش می‌گویم خودسازی کنید یعنی‌این. این‌که می‌گویم بیایید جزء اصحاب‌یمین بشوید یعنی این. این‌که می‌گویم متّقی بشوید یعنی این. اگر روایت و حدیث تو را نجات می‌دهد، ببین من دارم به تو چه می‌گویم؟ سی‌هزار حدیث از عایشه نقل می‌کند، چرا اهل‌آتش است؟! چرا اهل‌آتش است؟! حالا برو ده‌تا حدیث یاد بگیر [و] باد هم به خودت [بکن که] من هستم که ده‌تا حدیث بلدم!! من هستم که بیست‌تا حدیث بلدم! آره! عایشه سی‌تایش را بلد بود! سی‌هزار تایش! چرا اهل‌آتش است؟! پس روایت و حدیث باید اتّصال به‌ولایت باشد! اگر این عایشه سی‌هزار حدیث بلد است؛ [اما] دلش پیش معاویه است. متوجّه هستی؟! این سی‌هزار حدیث [را] کمال خودش قرار داده، جمال خودش قرار داده، اُبهّت خودش قرار داده، بزرگی خودش قرار داده، این عایشه، از این‌ها هستند، حالا بخواهم اسم بیاورم.

یا علی

ارجاعات

حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه