اربعین 79؛ فرق امام با حجتخدا: تفاوت بین نسخهها
جز (Admin صفحهٔ اربعین 79؛ فرق امام با حجت خدا را به اربعین 79؛ فرق امام با حجتخدا منتقل کرد: تمیزکاری متن و اصلاح نیم فاصله) |
|||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
{{بسم الله}} | {{بسم الله}} | ||
{{جعبه اطلاعات فراداده سخنرانی|10427}} | {{جعبه اطلاعات فراداده سخنرانی|10427}} | ||
+ | |||
+ | «أعوذ بالله من الشّیطان اللّعین الرّجیم» | ||
+ | |||
+ | «العبد المؤیّد رسول المکرّم أبوالقاسم محمّد» | ||
+ | |||
+ | {{پررنگ|السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمةالله و برکاته}} | ||
+ | |||
+ | رفقایعزیز! ما نمیتوانیم که ائمه {{علیهم}} را بشناسیم، اگر بخواهیم ائمه {{علیهم}} را بشناسیم؛ یعنی حجّت خدا را بشناسیم، ما توان نداریم؛ آن [حجّت خدا] غیر محدود است [و] ما محدودیم، محدود توان ندارد [که] غیر محدود را بشناسد. خب حالا ما چه [کار] کنیم [که] اینها را بشناسیم؟ باید عظماییت اینها را ببینیم، ما از عظماییت اینها پی به شناخت اینها میبریم. باید توجّه به عظماییت اینها کنیم، وقتی توجّه به عظماییت ائمهطاهرین {{علیهم}} کردیم؛ [آنوقت] کسیکه ادّعا کرد، دورش نمیرویم، میفهمیم که ایشان این عظماییت را ندارد. | ||
+ | |||
+ | الآن اینکه میخواستم خدمتتان عرض کنم، این اربعین خیلی صحیح است. میگویند مَثل آدم چهلروز؛ حالا یک اربعین گِلش اینجوری شده [چهلروز در گِلش بود.] یا پیغمبر اکرم {{صلی}} در چهل [سالگی] به نبوّت رسیده، یا اینکه یعقوب چهلسال گریه کردهاست. حالا از این چهل، ما باید یک نتیجه بگیریم؛ اینها حرف است، چلّه آقا امامحسین {{علیه}} آنها را تأیید کرد. خدا حاجشیخعباس را رحمت کند! گویا میگفت: چلّه یا اوّل یا دوم صحیح است؛ اما میگفت: [اربعین] چلّه اوّل بوده، چونکه اینها را [از] یک راههای بیراهه بردند، [از] یک راههای بیراهه هم آوردند؛ راههای بیراهه نزدیک بود و ایشان میگفتش که [اربعین] چلّه اوّل بودهاست. | ||
+ | |||
+ | حالا از این چهل، ما چه استفادهای بکنیم؟ خب این حرف است [که] شما یک چیزی را میدانی؛ اما باید استفاده کنیم. حالا قرآنمجید میگوید؛ خدا آقایزاهدی را رحمت کند! من پای تفسیرش میرفتم، ایشان میگفت: کسیکه به [سنّ] چهل برسد، میگفت: فوتی که به آتش میکند، [خدا] میگوید: از او حساب کن! ای ملائکههای من! این [شخص] هنوز کامل نشدهبود، من کاملش کردم، فوتی که به آتش کرد، واسه [برای] چه کرد؟! میخواستی دستت را گرم کنی یا بیهوده فوت کردی؟! دقیق به او بشو! پس عزیز من! ما بدانیم [که] به ما دقیق میشوند، ما خیلی یکقدری توجّه کنیم ]که] ما از این چهل، باید این استفاده را بکنیم؛ این مطلب اوّل. | ||
+ | |||
+ | من دو مطلب میخواهم خدمتتان عرض کنم [و] بعد هم توی اُسرا بروم. ببینید قربانتان بروم! فدایتان بشوم! عزیزان من! توجّه بفرمایید! کسب بکنید! درس بخوانید! مهندس باشید! فدایتان بشوم! اینها همهاش کار است. جخ [تازه] به خود پیغمبرش وقتیکه گفت امیرالمؤمنین {{علیه}} را معرّفی کن [و او] یک ذرّه اهمال کرد، اهمالش هم [برای] اینبود که میخواست مجدّداً خدا [این مطلب را] بگوید؛ [تا] عظمت ولایت معلوم بشود. | ||
+ | |||
+ | چه دارند میگویند؟! خدا میداند چه [به] سر من میآید؟! میگویند: [پیغمبر {{صلی}}] نمیخواست [امیرالمؤمنین {{علیه}} را معرّفی] بکند. چه کسی؟ پیغمبر {{صلی}}. اگر اینجوری بود که ترکاولی داشت، پیغمبر {{صلی}} اگر اینجور بود که حجّت خدا نبود، پیغمبر {{صلی}} اگر اینجور نبود که یک خلقت را نمیگفت متابعت امرش را بکنید! چه داری میگویی؟! [اگر] نمیتوانی بگویی، حرف ولایت نزن! یک حرف دیگری بزن! اینهمه حرف توی عالم هست! ولایت باید یا نوشیدنی یا القایی باشد! این حرف چیست [که] تو میزنی؟! | ||
+ | حالا ببین پیغمبر {{صلی}} هم جخ اینها، تمام بیست و دو سال، این همه صدمه خورده، پیشانیاش [را] شکستند، دندانمبارکش شکسته، حالا [خدا به او] میگوید: کار نکردی! {{دقیقه|5}} [تمام اینها] کار است. عزیز من! آقای مهندس! فدایت بشوم، قربانت بروم، تو کار بکن! کار بکن! آقایمهندس! کار بکن! آقایدکتر! کار بکن! کارَت باید مشخّص است، طبابت کن! آقای مهندسی که طلبهای، خوب درس بخوان! جوانانعزیز! بروید درس بخوانید! اینطرف [و] آنطرف نروید! مبادا رفیقباز بشوید! | ||
+ | |||
+ | خدا میداند [که] رفیقبازی جان آدم را از بین میبرد، ایمان آدم را از بین میبرد، بیا خدا رفیقت را معلوم کرده، میگوید: اگر یک دوستی بگیری [که] این دوستت، تو را یاد من بیندازد، یک قصر به تو میدهم [که] خلق اوّلین تا آخرین [را] بخواهی دعوت کنی، جا داری؛ ببین خدا چهقدر رئوف است! به آن راهی که حاجشیخعباس تهرانی رفته! شوخی میکرد [و] میگفت: قاشق [و] چنگالش [را] هم به تو میدهد. چرا میروی رفیق غیر خدا میگیری؟! آیا خدا را قبول داری؟! | ||
+ | |||
+ | {{درباره متقی|من نمیخواهم بگویم، به وجدانم قسم! به دینم قسم! آن قصر را به من داده؛ چرا میگوییم [بهمن] داده؟! من افتخار به شماها میکنم، به من دادند که با شما میسازم، شما درجهتان صدها شاید از این قصرها باشد! من دارم [با شما] میسازم [که] به من داده، به وجود رسولالله! وقتی به من دادند، اصلاً من خوشحال نشدم، سرم را هم زیر انداختم؛ اما یک نگاه به آن قصر کردم، دیدم تا چشم کار میکند، بزرگ است؛ اصلاً نه پهنایش معلوم است [و] نه قدش، اصلاً من خوشم نیامد، یکدفعه ندا داد: فلانی! هر کسی را میخواهی راه بدهی، راه بده! گفتم: خدایا! به عزّت و جلالت قسم! وقتی به من دادی، خوشحال نشدم؛ حالا که گفتی کسی را راه بده! خوشحال شدم.}} عزیز من! سخاوت ایناست. ما وقتی سخاوت دنیایی پیدا کردیم، آن سخاوت [را] هم به تو میدهد؛ اما والله! اگر اینجا درِ جیبت تاریه [تار عنکبوت] زده، آن [قصر] را به تو نمیدهد. | ||
+ | |||
+ | حالا میخواستم این جمله را خدمتتان عرض کنم: پیغمبر اکرم {{صلی}} فرمود: دو چیز بزرگ میگذارم: یکی قرآن [و] یکی عترت است. معلوم کرد [که] این دو تا چیز نابغه کلّ خلقت است. {{توضیح|وقتیکه من صحبتم تمام میشود، خواهش میکنم [که] اگر [حرف را] قبول ندارید، با من انتقاد کنید! من کوچک و بزرگ شما را میپذیرم.}} | ||
+ | |||
+ | حالا ببین خدای تبارک و تعالی، هر چیزی واسه [برای] خدا درست کنی، بُت است؛ یعنی خدا یک است، هر چیزی واسه این خدا درست کنی، بُت است، همساخت [همانطور که] درست کردند. هر چیزی هم واسه قرآن درست کنی، بُت است. چرا؟ پیغمبر {{صلی}} فرمود، {{توضیح|علماء در این مجلس است، همهتان دانشمندید؛ نگویم دانشمند، همهتان کوچک و بزرگ دانشمندید! من همه شما را قبول دارم، منّت همهتان را قبول دارم، پایتان را میبوسم. حالا ببین من دارم چه میگویم؟ حالا میگوید:}} دو چیز بزرگ میگذارم، یکی عترتم است، یکی قرآن [و] یکی عترت است، درست است؟! | ||
+ | |||
+ | حالا این قرآن، کلام خداست، تمام کلامهای خلق در مقابل کلام خدا باطل است. چرا ایجاد کلام میکنید؟! صدایت بگیرد! در مقابل کلام خدا، هر کسی کلام ایجاد کند، باطل است. همینجور که خدا یک است، قرآن هم یک است، ولایت هم یک است، {{دقیقه|10}} چرا؟ چرا یک است؟ ولایت؛ [یعنی] این دوازدهامام، چهاردهمعصوم {{علیهم}} از نور خدا هستند [و] جزء خلق نیستند، خلق باید اینها را اطاعت کند، توجّه فرمودید؟! این دوازدهامام، چهاردهمعصوم {{علیهم}} یک وجودند، از علی «علیهالسلام» بگیر تا وجود آقا امام زمان {{عج}}، اینها یک وجودند؛ یعنی یک نورند [که] از نور خدا خلق شدند؛ پس هیچکس نمیتواند حجّت درست کند، امام میتوانند درست کنند، حرف من سر ایناست، مثلاً این امامجماعت است، این امامِ یک قومی است، توجّه فرمودید؟! امام میشود درست کرد؛ اما حجّت خدا منحصر به دوازدهامام، چهاردهمعصوم {{علیهم}} است. | ||
+ | |||
+ | من الآن یک اشاره میخواهم راجع به ابراهیم بکنم. یک عدّهای که یک نظرهایی دارند، خلق را میخواهند جزء حجّت خدا کنند؛ این اشتباه است. درست است ابراهیم، [که] ما مذهب از امامصادق {{علیه}} داریم، ملّت از ابراهیم داریم. ابراهیم پیغمبر اولوالعزم است، ابراهیم، ما افتخار به ابراهیم میکنیم، ابراهیم غیرتمند است. ابراهیم، ما ملّت از ابراهیم داریم، باید پیرو باشیم؛ یعنی پیرو چه [چیزِ او]؟ پیرو غیرتش! پیرو تعصّبش؛ نه پیرو ولیّبودنش. [ابراهیم] ولیّ نیست، نبیّ است. | ||
+ | |||
+ | حالا آمده اینجا، از یک شهری میخواهد [به] شهرش برود، {{توضیح|ما باید [از او] یاد بگیریم،}} زنش را در صندوق گذاشته، درِ دروازه، آنجا آورده؛ [به او میگوید: این صندوق] چیست؟ [میگوید:] هر چه گمرک است، من میدهم؛ [اما صندوق را] نبین! تفتیش نکن! هر چه اینجا قاچاق است، من [پولش را] میدهم. خلاصه خبر به مَلِک دادند، [که] یک ژولهپوشی است [که] اینجوری [است]. گفت: [آن را] بیاور. [مَلِک] رفت در صندوق را باز کرد، دید زنی توی آناست. گفت: فلانفلان شده! میخواستی این [زن] را بکشی! حالا [مَلِک] میخواهد خیانت کند، رفت [با آن زن] حرف بزند، لال شد. رفت [به او] دست بگذارد، دستش خشک شد. روایت داریم، گویا قرآن هم میگوید: سهمرتبه اینکار را کرد، دید نمیشود. گفت: بیاوریدش! [او را] آورد. گفت: چه کسی هستی؟ گفت: بنده خدا! گفت: [اسمت را] بگو! گفت: من ابراهیم هستم. باباجان! زنش را توی صندوق گذاشته، چه زنی؟ زن سیاهسوخته بیابانی را. چرا زنت را گذاشتی [در] جعبه آینه میگذاری؟! چرا توی خیابان وِلش میکنی [که نامحرم] پنجولش بزند؟! [آیا] تو ملّت از ابراهیم داری؟! ما قبول داریم [که] ملّت از ابراهیم داریم؛ اما حجّت خدا نیست. | ||
+ | |||
+ | توجّه بفرمایید! حالا یک عدّهای هستند [که] منظور دارند [و میخواهند] این [ابراهیم] را خیلی دارند چیزش میکنند، که خوب مطلبی [را] که بماسونند [یعنی جا بیندازند]؛ آنوقت بگویند: ممکن است [که] خلق [هم] حجّت خدا بشود. توجّه فرمودید؟! حالا چه خیالی دارند؟! چهجوری است؟! من میخواهم به این آقا بگویم، به همین [شخصی] که دارد اینجور میکند، چندوقت است [که] بحثش روی ایناست [که ابراهیم حجّت خداست]. | ||
+ | |||
+ | میخواهم به شما عرض کنم که حجّت خدا یک خصوصیّتی دارد، اوّل خصوصیّتش ایناست که تمام خلقت به امرش است؛ یعنی تا حتّی میتواند جان بدهد؛ اما یک چیزی هست [که] به امر خدا [جان میدهد]. آیا ابراهیم میتواند [جان] بدهد؟! حجّت خدا عظماییت دارد؛ امیرالمؤمنین {{علیه}} کُره را برگرداند. | ||
+ | |||
+ | حجّت خدا، وقتیکه آن دلقک، آن دلقکی که در مجلسِ گویا مأمون بود، آمد، {{دقیقه|15}} میخواست مأمون بخندد، حضرترضا {{علیه}} را دعوت کردند، تا [امام] رفت لقمه را بردارد، لقمه را از جلوی پایش پرید، دوباره پرید، [امام به دلقک] گفت: آرام بنشین! اینکار را نکن! دوباره کرد، یکدفعه [امام] به عکس شیرها گفت: این دشمن خدا را بخورید! آقا! عکس [روی] پرده دو تا شیر شد [و دلقک را] خوردند. روایت داریم: [یک] لکّهخونش هم زمین نچکید. [شیرها] یک نگاه هم کردند، یک نگاه به آن یارو کرد، یک نگاه به مأمون کرد، گفت: نه! گفت: آن را هم بخوریم؟ [امام] گفت: نه! امر کرد [و شیرها] رفتند، این، حجّت خدا است. ابراهیم اینجور است؟! به قرآن! ابراهیم فلج است. | ||
+ | |||
+ | ابراهیم در مقابل حجّت خدا فلج است. چرا فلج است؟ حالا میخواهد آنجا [به منا] برود [که] بچّهاش را قربانی کند، چاقو به امرش نیست؛ [اما] یک خلقت به امر امامحسین {{علیه}} است، یک خلقت به امر علی {{علیه}} است، [ابراهیم] چاقو به امرش نیست؛ مرتیکه [مردک]! میخواهی این [ابراهیم] را کجا ببریش [که] میخواهی حجّت خدایش بکنی؟! خفه شو! خودت را رسوا میکنی، یک عدّه را هم گمراه میکنی، مردم را توی شکّ میاندازی، بس است دیگر! | ||
+ | |||
+ | حجّت خدا منحصر به دوازدهامام، چهاردهمعصوم {{علیهم}} است، چونکه آنها خلق نیستند. دوباره تکرار میکنم، مگر ایننیست که این امامباقر {{علیه}}، حجّت خداست، حالا آمده آن شخص سوارش کند، آن شخص گویا جوان هم بوده، [امام] گفت: اینکار را نکن! [به امام] گفت: نه! منصور نمیدانم گفته [که] ما با احترام شما را بیاوریم، [امام به جوان] گفتش که این زین را زهرآلود کرده، آن کسیکه آن درختش را نشانده، میدانم کیست؟ آن کسیکه [درخت را] بریدهاست، میدانم کیست؟ آن کسیکه زین را ساخته، میدانم کیست؟ آن [کسی] هم که زهر به آن زده، [میدانم کیست]؟ این حجّت خداست! آیا ابراهیم اینها را میداند؟! مگر تو؟! آخر چهقدر این مردم نادانند! هر چیزی که یک آخوند گفت، قبول میکنید؟! ما آخوندها را قبول داریم، علماء را قبول داریم؛ اما در صورتیکه تولیدشان حرف خدا و پیغمبر {{صلی}} باشد، نه حرف گمراهکننده مردم [باشد]، چرا توجّه نمیکنید؟! ابراهیم خلق است؛ [آنوقت به او میگویند] حجّت خدا! من آتش گرفتم! | ||
+ | |||
+ | حجّت خدا آناست که قبل از پدر و مادرش در عالم باشد، ایناست حجّت خدا. کجا ابراهیم اینجوری بوده؟! چرا بیانصافی میکنید؟! چرا بیوجدانی میکنید؟! مگر پیغمبر {{صلی}} نمیگوید موقعیکه آدم در گِلش بوده، من نبیّ بودم؟! مگر علی {{علیه}} نمیگوید من با هر نبیّ در خفا آمدم، با پیغمبر {{صلی}} آشکارا آمدم؟! اینجا که از عبدالله، عبدالمطلّب، آمده، [آنها] مثل یک راهرو بوده [که علی {{علیه}}] آمده، اینها راهرو هستند، [که از آن] آمدند، مثل موسی که توی آن صندوق بوده، اینها صندوقچهاند، چه داری میگویی؟! | ||
+ | |||
+ | پس بنا شد [که] ممکن است [کسی] امام باشد، امام درست کند، یک رهبرِ یک جایی، امام است. یک کسیکه به اصطلاح امامجماعت است، امام است؛ امامِ قومش است. توجّه بفرمایید! حجّت خدا، حجّتِ یک خلقت است، ما قبول داریم [که] میشود امام درست کرد؛ اما بدبختی ما ایناست، نادانی ما ایناست [که] امام را با حجّت [یکجور میدانیم]. امامِ درستکرده را با حجّت خدا یکجور میدانیم، این اشتباه است. {{دقیقه|20}} | ||
+ | |||
+ | عزیزان من! والله! بالله! به اسرای شام قسم! [که امام] زینالعابدین {{علیه}} توی آنهاست، دو امام تویش است، امامباقر {{علیه}} توی آنهاست، من مقصد ندارم، [دارم] انتقاد میکنم، انتقاد که عیبی ندارد. این نوار من را یکی میشنود، اگر بگوید که یک ذرّه بگوید [که] ایشان نظرش آن [شخص] است، خدا و پیغمبر {{صلی}} از سرش نگذرد! اگر من هم نظرم [اشاره به] شخص است، خدا و پیغمبر {{صلی}} از سر من نگذرد! من دارم انتقاد میکنم، انتقاد چه اشکالی دارد؟! ما باید توجّه کنیم. | ||
+ | |||
+ | دوباره تکرار میکنم: حجّت خدا را با امام فرق بگذاریم. حالا الآن شما به من میگوید که آنها [ائمه {{علیهم}} را] هم امام میگویند، امام اوّلت کیست؟ آقا مرتضیعلی {{علیه}}. امام دومت [کیست]؟ امامحسن {{علیه}}. امام سومت [کیست]؟ امامحسین {{علیه}}. برود تا امام زمان {{عج}}. [به آنها] امام میگوییم، درست است؟ ما یک حقیقت داریم [و] یک کنیه داریم. توجّه فرمودید؟! اینها کنیه اینهاست که ما بدانیم که مَثل ما چندتا حجّت خدا داریم؟ توجّه فرمودید؟! این کنیه است، این آننیست که، ما الآن میخواهیم بگوییم خب چندتا حجّت خدا [داریم] به آن چیز بگوییم، به آن خانم بگوییم، به آن زن بگوییم، به آنکه اوّل کودکیاش است، انگار چیز است، تازه به تکلیف رسیده، میگفت امام اوّلت کیست؟ مَثل باید بگویی! بگویید حجّت اولت کیست؟ حجّت دومت کیست؟ خب ما گیج میشویم که؛ پس اینها کنیهشان را پیش ما رایگان گذاشتند که ما [آنها را] بشناسیم؛ اما [در] اصل اینها حجّت خدا هستند. توجّه فرمودید؟! | ||
+ | |||
+ | هیچقدرتی، دوباره تکرار میکنم: هیچقدرتی [را در] بغل خدا، اگر [چیزی را در بغل] خدا بگذارد، بُت است، اگر بغل کلامالله مجید، کلام بگذاری، {{توضیح|ببین من دارم چه میگویم؟}} کلام بگذاری، آن کلام باطل است، چرا؟ خود پیغمبر {{صلی}} فرمود، خود خدا گفت: اگر یک دانه آیه بیاورید، من چهقدر جایزه [برای آوردنش] گذاشت، {{ارجاع| {{آیه|وَ إن کُنتُم فی رَیبٍ مِمّا نَزّلنا علی عَبدِنا فَأتوا بسورةٍ مِن مِثلهِ و ادعُوا شُهدائَکُم مِن دون الله إن کُنتُم صادِقین: و اگر درباره آنچه بر بنده خود نازل کردهایم، شک و تردید دارید، (دستِ کم) یک سوره همانند آن بیاورید و گواهان خود را –غیر خدا- (برای این کار) فراخوانید اگر راست میگویید.|سوره=2|آیه=23}} }} هیچکس نمیتوانست بیاورد، حالا تو چهطور [کلام] آوردی؟! این برای خودت خوب است؛ پس قرآن هم تک است. ولایت گفتم [که] هیچکس نمیتواند یک حجّت خدا [در] بغل حجّت خدا بگذارد؛ یعنی یکی باشد که از تمام ماورای خلقت مطّلع باشد. حالا من یکی دوتایش را میگویم ببین چهجور است؟ (یک صلوات بفرستید.) | ||
+ | |||
+ | این [ابراهیم] وقتیکه با خدا صحبت میکند، باید [بگوید:] خدایا! من میخواهم مَثل خدا را بشناسم. حالا آمده حضرتابراهیم دیده [که] یک چیزی [حیوانی] اینجا افتاده، یکی آنها را، ماهیهای دریا دارد میخورد، اینها [را] هم مرغهای بیابان [میخورند]. گفت: آخر چهطور میشود اینها زنده شوند؟! ببین دارد چه میگوید؟! ببین چهقدر در مقابل حجّت خدا فلج است! چهجور میشود؟ گفت: خدایا! چهجوری این را زنده میکنی؟! این را که یکقدری مرغها دارند میخورند، توی بیابان هر کدام [از ذرّاتش] پخش میشوند، ماهیها [هم] در دریا میخورند [و بعد] پخش میشوند. دارد چه میگوید؟! | ||
+ | |||
+ | [خدا] گفت: مگر من را نمیشناسی؟! گفت: میخواهم ببینم. گفت: سهتا مرغ، چهار تا مرغ بگیر! اینها متعدّد باشند، یا خروس باشد یا نمیدانم اَکّه {{مبهم}} [کلاغ] باشد، متعدّد [باشند]. اینها را سرشان را بِبُر [و] یکجا بگذار! اینها را بکوب [و] بکوب [و] بکوب [و] روی قلّههای کوه بریز! [بعد] صدایشان بزن! صدایشان زد، آمدند. {{ارجاع| {{آیه|وَ إذ قال إبراهیمُ رَبِّ أرِنی کَیفَ تُحیِ المَوتی قال أوَلَم تُؤمِن قال بَلی و لکن لِیَطمَئِنَّ قَلبی قال فَخُذ أربَعةً مِن الطَّیرِ فَصُرهُنَّ إلیکَ ثمَّ اجعَل عَلَی کلِّ جَبَلٍ مِنهُنَّ جُزءاً ثَمَّ ادعُهُنَّ یَأتینَک سعیاً و اعلم أنّ الله عزیزٌ حکیم: (و بهخاطر بیاور) هنگامی را که ابراهیم گفت: خدایا! به من نشان بده چگونه مردگان را زنده میکنی؟ فرمود: مگر ایمان نیاوردهای؟ عرض کرد: چرا! ولی میخواهم قلبم آرامش یابد. فرمود: در این صورت چهار نوع از مرغان را انتخاب کن و آنها را (پس از ذبحکردن) قطعهقطعه کن (و در هم بیامیز)؛ سپس بر هر کوهی قسمتی از آن را قرار بده! بعد آنها را بخوان! به سرعت بسوی تو میآیند و بدان خداوند قادر و حکیم است (هم از ذرّات بدن مردگان آگاه است و هو توانایی بر جمع آنها دارد.|سوره=2|آیه=26}} }} من چهکار کنم؟! من چه بگویم؟! خب اگر اینکار را نمیکرد، خدا را نمیشناخت. [آخر] مرد نادان! چه کسی را بغل حجّت خدا میگذاری؟! حالا اگر اینجور نمیکرد، نمیشناختی؟! [من اگر] حرف بزنم، {{دقیقه|25}} میگویند: ابراهیم را هم قبول ندارد، من سگِ کی هستم که قبول نداشتهباشم؟! میخواهم آگاه باشید [که] گول نخورید! | ||
+ | |||
+ | اگر شما شکّ به ولایتتان بیاورید، شکّ به ذاتتان آوردید! یک عدّهای هستند، دارند یک کارهایی میکنند که ما شکّ به ولایت بیاوریم. من عقیدهام ایناست که شکّ به ولایت نیاورید! خب حالا، حالا من از شما سؤال میکنم؛ حالا اگر اینجور نشدهبود، ابراهیم چهجور بود؟! آیا ابراهیم مقصد خداست؟! در هر ابعادی تو فلج هستی، یک عوام تو را فلج میکند. حالا چرا اینجوری شده؟! یکقدری بودند، خدا میخواهد این [حرف] توی کَلِهاش [سرش] بیفتد، از این حرفها بزند [تا] رسوا شود. | ||
+ | |||
+ | حالا [ابراهیم] آمده اسماعیل را قربانی کند، باید خواب ببیند، باید خواب ببیند. مگر امام خواب است؟! بیانصاف! بیمروّت! چرا این حرف را میزنید؟! مگر امام خواب میرود؟! این ابراهیم باید خواب ببیند [و] برود چیز [اسمائیل] را بکشد، سر [ او را] قربانی کند. اگر دقیقهای امام چشمش روی هم برود، تمام عالم منفجر میشود. امام روح تمام این خلقت است. آیا ابراهیم اینجوری است؟! توجّه بفرمایید! [چون] این حرفها را دارند میزنند، [من] انتقاد کردم. توجّه داشتهباشید! دست از دوازدهامام {{علیهم}}، حجّت خدا بر ندارید! چندجور واسهتان [برایتان] گفتم، به شما حجّت تمام کردم! چنان باید ولایتِ شما ثابت باشد [که] به ریش اینها بخندید! به ریش اینها بخندید! به گمراهی اینجور اشخاص بخندید! عزیزان من! آن حقیقت ولایت، یک نوری دارد، نور، ظلمت را نمیپذیرد. ظلمت، ظلمت را میپذیرد، اگر نور آمد، تمام ظلمت انفجار پیدا میکند. والله! اگر شما ولایتتان ثابت باشد، تمام ظلمتها را خنثی میکنید؛ یعنی خنثی هست. | ||
+ | |||
+ | من یکمرتبه دیگر اشاره کردم، روی مناسبت میگویم؛ چیزی را نمیخواهم تکرار کنم. [شخصی] آمده [که] دست حضرت را، دست امامصادق {{علیه}} را ببوسد، حضرت نمیگذارد، گفت: یابنرسولالله! میخواهم [به] طوس بروم [و] افتخار کنم. [امام به او] گفت: وای بر تو! زنی دست روی حَجَر [الأسود] گذاشتهبود، تو دستت را روی دست زن کشیدی، این [امام در] مدینه است، او کجاست؟! اصلاً چیزی که جلوی امام نیست، {{دقیقه|30}} تمام این خلقت را دارد میبیند، اگر نمیبیند که حجّتِ روی تمام خلقت نیست، تمام خلقت در تصرّفش است. | ||
+ | |||
+ | شخصی دیگر دوباره آمد [و] گفت: یابنرسولالله! برادری داشتم که یکقدری وضعش ناجور بود. «الحمد لله»، به قول ما لباسبلندی پوشیده، مثل من یک شبکُلاهی دارد، خلاصه از کارهایش توبه کرده، چهقدر خوب شدهاست! [امام] گفت: اگر خوب شدهبود، در بلخ آن قضایا واقع نمیشد. حالا این شخص پا [بلند] شده [و به] طوس آمده [و] به برادرش [حرف امام را] میگوید، [برادرش] میگوید: [امام] درست میگوید. خدا نکند، {{درباره متقی|من یک گاهیوقتها میگویم اگر به من منافق بگویند، من بدم نمیآید.}} | ||
+ | |||
+ | عزیزان من! ببینید من دارم چه میگویم؟ این امانت که پیش تو میگذارد، تو این را نباید ببینی، خدا را باید ببینی! {{درباره متقی|امروز یکی از رفقا یک برنجی داده، یک روغنی داده؛ اگر من یک ذرّه از این برنج را برداشتم، از شراب حرامتر باشد؛ اگر یک ذرّه از روغنش [را] برداشتم، از شراب حرامتر باشد. چرا؟ من دیدم [که] من به قدر نیمکیلو، یککیلو دارم، رفتم آنجا نگاه کردم [و] دیدم به قدر دو کیلو، سهکیلو برنج دارم، میخواهم چه [کار] کنم؟! میگویم: حالا میرسد، میرسد و میرسد هم؛ من این را به شما بگویم. هر چه حسابش را کردم، دیدم اینها از من واجبتر است،}} | ||
+ | |||
+ | میدانی من دارم چه میگویم؟! این چیزی که دست من و شماست، باید اگر یکی یک چیزی [به شما] داد، باید خدا را ببینی! آن خداست، این برنج خداست، این روغن خداست؛ میخواهی به خدا خیانت کنی؟! میخواهی به اینها خیانت کنی؟! بکن! تویت [درونت] باید کار کند! خُب حالا این را آورده، بیاورد چه کند؟ [قرآن] میگوید: «أشدّ من العذاب» {{ارجاع| {{آیه|إنّ المنافقین فی الدَّرکِ الأسفلِ مِنَ النّار: منافقین در پایینترین دَرَکات دوزخ قرار دارند|سوره=4|آیه=145}} }} از منافق بدتر است، منافق من هستم دیگر، من دورُو هستم؛ مگر نبود [که] این همه مال مردم به هم وَر [جمع] کرد. چهکار کرد؟! | ||
+ | |||
+ | ما دو جور منافق داریم! یک منافق داریم که راجع به ولایت است، خدا نکند آنجوری باشیم، آنها [یعنی] عمر و ابابکر با پیروانش منافق به ولایت بودند. ما منافق به آنها نیستیم، یکوقت میبینی منافق به بیتالمال هستیم. امامصادق {{علیه}} یک شخصی را دید، [به او] گفت: شما زینت ما باشید! یک کاری نکنید [که] ما آنجا سرشکسته باشیم. {{ارجاع| {{روایت|«امامصادق {{علیه}} فرمود: مَعاشر الشّیعه! کونوا لَنا زَینا و لاتکونوا علینا شَینا: ای شیعیان ما! آبرو و زینت ما باشید و باعث ننگ و بیآبرویی ما نباشید.»|بحارالأنوار، ج 65، ص 151}} }} یک دستوری فرمود، گفت: نگذارید اهلتسنّن به شما حقّ پیدا کنند، آنجا واسه [برای] ما مشکل به وجود میآید. شما یککاری بکنید، مَثل حالا یک، من میگویم: انفاق یعنی اینکه آنها به گردن شما حقّ پیدا کند، اگر به گردن شما حقّ پیدا کنند، برای ما مشکل بهوجود میآید؛ یعنیچه؟ یعنی ما ولیّ شما هستیم، ما باید از عهده برآییم؛ با این چه [کار] بکنیم؟! اینکه نمیخواهد چیزی به او بدهد که او دشمن امام است، امام واسهاش [برایش] مشکل بهوجود میآید. | ||
+ | |||
+ | عزیزان من! مطلب را گفتم، اگر بخواهید واقع رستگار باشید؛ باید پرچم تفکّر با امر داشتهباشید! در هر کجا که میرویم، باید تفکّر با امر داشتهباشیم! پرچم امر، تفکّر، فکر بکن! امر، امر اینها را اطاعت کن! عزیز من! اگر شما امر کَس دیگری را اطاعت نکنی، مسئول نیستی. امر خلق را اطاعت کردیم که مسئول هستیم! {{دقیقه|35}} الآن با دوست عزیز خودم داشتیم با هم صحبت میکردیم، نجوا میکردیم، من کوچکتر از این هستم که با ایشان اصلاً صحبت کنم، راجع به یک حرفی، خودشان جِلُووِه به آدم میدهند، ما هم میبینی جلوتر جِلُووِه دادند، ما هم صحبت میکنیم. | ||
+ | |||
+ | من گفتم: خلق حقّ امر ندارد؛ اما حقّ چه دارد؟ پس حقِّ چه دارد؟ حقّ صنعت دارد، خلق حقّ صنعت دارد، ما باید پیش معلّم زانو بزنیم [و] درس یاد بگیریم. پیش آن آقا زانو بزنیم [و] درس بخوانی. زانو بزنیم آنجا [و] بروی دکتر بشوی، پروفسور بشوی. زانو در مقابل یک مهندس بزنی، مهندس بشوی. دوره باید ببینی؛ اما ولایت و خدا دوره ندارد. | ||
+ | |||
+ | دوستعزیز خودم یک آیه را الآن عنوان کردند، خیلی قشنگ جواب داد، خیلی من خوشم آمد. خدا اوّل او را به آقا و اهل و عیالش ببخشد! بعد هم سایهاش را از سر ما کم نکند! خیلی قشنگ جواب داد. خدا گفته: قرآن را از علی {{علیه}} بپرس! {{ارجاع| {{آیه|فاسئلوا أهل الذّکر إن کُنتُم لاتعلمون|سوره=16|آیه=43}} }} {{ارجاع| {{روایت|«قال الإمام الباقر: الذّکرُ قرآنُ و نَحنُ المَسئولون: ذکر یعنی قرآن از ما باید سؤال شود.»|بحارالأنوار، ج 23، ص 180}} }} چرا؟ از چه کسی میروی میپرسی؟! خوشمزه سر ایناست: وقتی پرسید، میرود به آن عمل هم میکند. | ||
+ | |||
+ | آن [شخص] اصلاً قرآن توی سینهاش نیست. قرآن را از علی {{علیه}} بپرسید! اگر اینجور بود که اصلاً والله! بالله! تالله! اگر به حرف امیرالمؤمنین {{علیه}} رفتهبودند، امر رسولالله {{صلی}} را اطاعت کردهبودند؛ [آنوقت] یک کافر روی همه زمین نبود. تمام این کافرها که میبینی روی زمین است، از جلسه بنیساعده پیدا شد. اگر روایتش را هم میخواهید ایناست: آقا امامحسین {{علیه}} میگوید: من کشته جلسه بنیساعدهام. رفقایعزیز! والله! در آخرالزّمان جلسههای بنیساعده پیدا میشود، نروید! علی «علیهالسلام» درس {{مبهم}} به ما داده، مکتب است. | ||
+ | |||
+ | {{روضه|وقتی که یکقدری زهرایعزیز {{علیها}} حمایت کرد، سوار الاغ شد، اینطرف و آنطرف زد [که] بیایید علی {{علیه}} را یاری کنید! [اما] نیامدند. تمام این حرفها که شد، علی {{علیه}} رفت [و] توی خانه نشست.|حضرتزهرا و رفتن درِ خانه مهاجر و انصار}} او را توی خانه ننشاندند! این را به شما بگویم، اینها که [این مطلب را] میگویند، بیخود میگویند؛ کسی نمیتواند علی {{علیه}} را توی خانه بنشاند؛ اما در ظاهر نشست، چرا؟ دید دیگر فایده ندارد، این مردم سزایشان عمر و ابابکر است. | ||
+ | |||
+ | الآن وقتی وجود امام زمان {{عج}} نشسته، تو هم بنشین! کجا میزنی؟! کجا میروی به بعضی جاها دخالت میکنی؟! میخواهی چهکار کنی؟! مگر دخالتِ تو نتیجه دارد؟! از حضرت سؤال کردند: چرا توی خانه نشستی؟ گفت: مردم من را نمیخواستند. صریح است [که] آنها را میخواستند، امروز هم مردم نمیخواهند که، امروز هم مردم اغلبشان واقعیّت ولایت را نمیخواهند، ولایت واقعی را نمیخواهند. چرا ولایت واقعی را نمیخواهند؟ ولایت امر دارد، ما میخواهیم آزاد باشیم، ما میخواهیم آزاد باشیم. {{دقیقه|40}} | ||
+ | |||
+ | آن [ولایت] میگوید: نگاه به زن مردم نکن! خیلی خوب! خیانت نکن! نزول نخور! غِشمعامله نکن! منافق نباش! رئوف باش! سخاوت داشتهباش! حیا داشتهباش! شَرَف داشتهباش! انصاف داشتهباش! عدالت داشتهباش! دست یک بیچاره را بگیر! هر چه واسه [برای] خودت میخواهی، واسه او بخواه! شب که میشود، کینه برادر مؤمن را از دلت بیرون کن! تا صبح عبادت پایت مینویسد، حالا من میخواهم آزاد باشم، خُب میگوید: برو! آن هم آزادت میگذارد. | ||
+ | |||
+ | من قول به شما دادم که از این اربعین هم صحبت کنم، میخواستم از کربلا صحبت کنم، دیگر وقت گذشته [است]، من فقط از شام صحبت میکنم. یک مطلبی [را] میخواهم به شما بگویم، شما توجّه بفرمایید! من الآن یادم آمد، من گفتم که ما اینها را نمیشناسیم؛ [اما] عظماییت اینها را باید بفهمیم. دلم میخواهد توجّه بفرمایید! | ||
+ | |||
+ | این آقا امام زمان {{عج}} اگر بگوییم یک خلقت است، ما نفهمیدیم، روی بیشعوریمان میگوییم، خلقت به امر ایناست، خلقت به واسطه امام زمان {{عج}} سرِپاست، خلقت [و ما] باید امرش را اطاعت کنیم، نه دنیا! دنیا که بهمنزله استخوان خوک در دهان سگ خورهدار است، خلقت! خدا میداند چهقدر خدا چیز دارد، خلقت دارد، چهقدر کُرات دارد، همه باید این [امام زمان {{عج}}] باشد. حالا ببین من چه میگویم؟ حالا یک اندازه عظماییت امام را شناختی؟! حالا ببین چه میگوید؟ حالا مقصد خدا در مقابل امام، امام کرنش میکند، در مقابل چه؟ [امام] خودش مقصد است، ببین من دارم چه میگویم؟! آن مقصد؛ یعنی امام از مقصد بهوجود آمده، من دلم میخواهد توجّه بفرمایید! این مقصد خدا که علی {{علیه}} است، از مقصد خدا بهوجود آمده، الآن مقصد خدا، امام زمان {{عج}} است، از مقصد خدا بهوجود آمده؛ یعنی خدا اشاره کرده، اظهار لطف کرده که علی {{علیه}} مقصد من است. توجّه فرمودید؟! | ||
+ | |||
+ | حالا این مقصد است؛ اما مقصد اصلی اصلی از خدا بهوجود آمده. حالا توجّه بفرمایید [که] من چه میگویم؟! حالا یک امامی که اینجوری است، دوباره تکرار میکنم: تمام خلقت بهواسطه ایناست، اگر ذرّهای ایشان نباشد؛ یعنی خواب [به] چشمش برود، تمام خلقت فروزان [فروریزان] میشود، آنموقعی که تمام زمین و آسمان فروزان میشود، خدا امامش را توی عرش میبرد، دیگر توی این عالم نیست؛ وقتی توی این عالم نیست، عالم اینجوری میشود، این آیه «إذا زُلزِلت» را بخوانید چه میشود؟! {{ارجاع| {{آیه|إذا زُلزِلت الأرضُ زِلزالَها وَ أخرَجَتِ الأرضُ أثقالَها: هنگامی که زمین شدیداً به لرزه درآید و زمین بارهای سنگینش را خارج سازد|سوره=99|آیه=1}} }} امام نیست، خودش خود به خود، تمام متلاشی میشود، تمام بهوجود امام باقی است. ببین من میخواهم چه بگویم؟ {{دقیقه|45}} | ||
+ | |||
+ | {{روضه|حالا همین امام ببین چه میگوید؟ میگوید: یا جدّاه! واسهات [برایت] گریه میکنم، اگر اشک چشمم تمام شود، خون گریه میکنم. [میپرسند:] آقاجان! برای جدّت حسین {{علیه}}؟ [میفرماید:] اگر جدّم حسین {{علیه}} هم بود، گریه میکرد! [میپرسند:] برای برادرت عباس؟ [میفرماید:] نه! برای اسیری عمّهام.|گریه امام زمان برای عمّهاش زینب}} | ||
+ | |||
+ | بابا! اگر شما این حرف را توجّه کنی، خیلی بالاست! امام زمان {{عج}} دارد چه میگوید؟ میگوید: از برای اسیری عمّهام؛ یعنی از برای آن [کسی] که خودش را فدای جدّم کرد. مگر نمیگوید: {{روایت|«السلام علیک یا مطیع لِلّه و لِرسوله عبدالصّالح»}} پدر و مادرم [به قربانتان]! میگوید: پدر و مادرم [و] خودم به قربان شما که فدای مقصد جدّم حسین {{علیه}} شدید. نمیگوید حسین {{علیه}}! حسین {{علیه}} یک چیزی است که من آخر چه بگویم؟! اگر خدا را میفهمیم کیست؟ حسین {{علیه}} [را] هم میدانیم کیست؟ ببین امام زمان {{عج}} دارد چه میگوید؟! میگوید: فدای آنها که حمایت از ولایت کردند، حمایت از مقصد خدا کردند، جان من فدایشان! | ||
+ | |||
+ | من عقیدهام ایناست: این حرفها را کنار بریزید [و] بیایید حمایت از ولایت کنید تا امام زمان {{عج}} بگوید: جانم فدایتان! توجّه فرمودید [که] من چه میگویم؟! ببین فدای مقصد خدا میشود؛ نه فدای غلامسیاه! اگر زینبعزیز {{علیها}} را میگوید، [یعنی] فدای آنکه اسیر شده؛ محض امامحسین {{علیه}} اسیر شده، حالا میگوید: برایت خون گریه میکنم. والله قسم! تمام گلولههای [گلبولهای] خونم ایناست: اگر امام زمان {{عج}} گریه کرد، تمام خلقت برای زینب {{علیها}} گریه میکند. مگر نگفتم امام زمان {{عج}} تمام خلقت است؟! اگر گریه کرد، زینب {{علیها}} یعنی این؛ یعنی تمام خلقت برای زینب {{علیها}} گریه میکند. | ||
+ | |||
+ | اگر شما هم میخواهید توجّه کنید! مگر نمیگوید سنگ [برای امامحسین {{علیه}}] گریه کرد؟! مگر نمیگوید ریگ گریه کرد؟! مگر نمیگوید بهشت گریه کرد؟! مگر نمیگوید فردوس گریه کرد؟! مگر نمیگوید درخت گریه کرد؟! مگر نمیگوید تمام اشیاء گریه کرد؟! مگر نمیگوید ملائکهها گریه کردند؟! مگر نمیگوید انس گریه کرد؟! جنّ گریه کرد؛ یعنی تمام خلقت برای حسین {{علیه}} گریه کرد، تا حتّی روایت داریم: جهنّم گریه کرد. از من سؤال شد که جهنّم که غضب خداست، [چرا گریه میکند؟!] گفتم: امر را دارد اطاعت میکند، آنها گریه میکنند، این هم گریه میکند؛ امر است، زینب {{علیها}} یعنی این! زینب {{علیها}} را شناختی؟! | ||
+ | |||
+ | ما هم حرفمان ایناست: ببین باباجان! اینها آمدند دفاع از ولایت کردند، دفاع از مقصد خدا کردند، این همه امام زمان {{عج}} اینجوری با آنهاست، شما هم [دفاع] بکنید! توی خیابانها نروید! هیاهو نکنید! من عقیدهام ایناست: [اگر] هیاهوی ولایتی بکنید، صحیح نیست! میدانید چرا؟ میدانید چرا؟ | ||
+ | |||
+ | {{شعر}} | ||
+ | {{ب|هر که [را] علم آموختند|مُهر کردند دهانش دوختند}} | ||
+ | {{پایان شعر}} | ||
+ | |||
+ | تو در خانه برو [و] با علی {{علیه}} نجوا کن! با زهرا {{علیها}} نجوا کن! با زینب {{علیها}} نجوا کن! آنها نجوا میخواهند! هیاهو نمیخواهند [که بگویی:] من ولایتیام! من ولایتیام! من نمیدانم درِ خانهاش زده: عدالت! کجا عدالت داری؟! تو اصلاً نمیدانی [که] عدالت چیست؟! تو عدالت به خیالت چیز خوردنی است، [به] عقیده من، [در] این زمان، تظاهر، تظاهر [به] ولایت صحیح نیست، باید ولایت حقیقی مخفی باشد. حضرت میفرماید: در آن زمان گرگ نشوید؛ [اما] لباسش را بپوش؛ یعنی مثل آنها باش! {{دقیقه|50}} آن حقیقت ولایت [را] امروز صحیح نیست [که] افشا کنی! تا خود آقا امام زمان {{عج}} بیاید [و] افشا کند، ولایت باید ولایت را افشا کند؛ تو حقّ نداری افشا کنی! | ||
+ | |||
+ | چرا؟! چرا حقّ نداری؟! ولایتی برانگیختهشده [که] باید پی [دنبال] آن بروی؛ پس عزیز من! ولایتت را مخفی کن! عزیز من! فدایت بشوم، قربانت بروم، حرف بشنو! ببین من چه میگویم؟! آن ولایت حقیقی باید در دل تو خفته باشد، آن عدالت حقیقی در دل تو خفته باشد، تا وجود مبارک امام زمان {{عج}} بیاید [و] دفاع کند. توجّه فرمودید؟! خیلی خدا میداند این حرف قشنگ است! ببین امام زمان {{عج}} چه میگوید؟! نمیگوید من، {{توضیح|من از بسکه خوشم آمده، دوباره [این حرف را] تکرار میکنم،}} محض جدّم، محض آن [کسیکه حمایت کرده؛ امام زمان {{عج}}] حمایت از کسی میکند که دفاع از ولایت کرده [است]. بیایید عزیزان! دفاع از ولایت کنید! تا وجود امام زمان {{عج}} بگوید: جانم به قربانت! میدانید این حرف یعنیچه؟! یعنی امام زمان {{عج}} تأییدتان میکند. اگر ما اینجوری شدیم، چه کارَت میکند؟ تأییدت میکند، تکذیبت نمیکند، تأییدت میکند. | ||
+ | |||
+ | حالا ببین زینب {{علیها}} چهجور دفاع از ولایت میکند؟! {{روضه|آقا امامحسین {{علیه}} گفت: خواهرجان! زینب! وقتی گفت: پیراهنکهنه بیاور! امّالسلمه به او گفتهبود [که وقتی امام گفت پیراهن کهنه را بیاور!] برادرت نیمساعت دیگر یا یکساعت دیگر بیشتر زنده نیست. زینب {{علیها}} همهجا را تحمّل میکرد، فقط دلش خوش بود که برادرش نگفته پیراهن کهنه بیاور! تا گفت پیراهن کهنه بیاور! [پیراهن را] دست امامحسین {{علیه}} داد [و] غَش کرد. حالا لشکر هم «هل من مبارز» میطلبد، [امام] دست در قلب زینب {{علیها}} گذاشت، تصرّف ولایتی کرد، زینب {{علیها}} ولیّاللهالأعظم شد، چرا؟ [چونکه] بار را میخواهد ببرد. [زینب {{علیها}}] یکدفعه بیدار شد [و] چشمانش را باز کرد؛ [امام] گفت: خواهر! شیطان صبرت را نبرد! گفت: اینقدر صبر میکنم که صبر از دستم عاصی شود.|وداع امامحسین با حضرتزینب}} | ||
+ | |||
+ | حالا توی [در] دروازهکوفه آمده. {{روضه|یک خطبه میخواست بخواند، تا خطبه را شروع کرد، ابنسعد پیش ابنزیاد دوید [و گفت:] اگر خطبه [زینب] ادامه پیدا کند، تمام [مردم] شورش میکنند. [ابنزیاد] گفت: سر برادرش را [جلویش] ببر! تا [حضرتزینب {{علیها}}] سر برادر را دید، گفت: برادر! حسین! | ||
+ | |||
+ | {{شعر}} | ||
+ | {{ب|تو در خانه خولی [به] مهمانی رفتی|تو که با ما مهربان بودی!}} | ||
+ | {{ب|کی به جراحات [سرِ] تو پاشیده خاکستر؟|مگر اینجور داروی دوا باشد؟}} | ||
+ | {{پایان شعر}} | ||
+ | |||
+ | زینب {{علیها}} دارد چهکار میکند؟! زینب {{علیها}} دارد نجوا میکند، {{دقیقه|55}} حالا دارد با اهلکوفه چهکار میکند؟! میخواهد بگوید: به کی امام میگویید؟ به کی پیشوا میگویید؟ امام که مُرده [و] زنده ندارد. یکوقت گفت: برادر! با من حرف بزن! [اگر با من حرف] نمیزنی، با این بچّهصغیر [حرف] بزن! [امام] گفت: {{آیه|[أم حَسِبتَ] أنّ أصحابالکهف و الرّقیم [کانوا من آیاتنا] عجباً|سوره=18|آیه=9}}|خطبه حضرتزینب و نجوایش با سرِ برادر}} آقاجان من! رفقایعزیز! قرآن را مطالعه کردید، ببینید! از این دو آیه عجیبتر نیست. | ||
+ | |||
+ | {{روضه|حالا وقتی سرِ برادر را دید،|حضرتزینب و زدنِ سرش به چوبه محمل}} بعضیها یک حرفهایی میزنند، بیخود میزنند! {{روضه|[اگر] زینب {{علیها}} سر به محمل زد، از شکایت نزد، خدا حاجشیخعباس را رحمت کند! [میگفت: زینب {{علیها}}] توی ماوراء دید [که] دارد سکته میکند، زینب {{علیها}} میخواست عمرش تجدید شود، عمرش؛ یعنی بار را به منزل برساند، سرش را به محمل زد، وقتی سرش [را] به محمل زد، راوی میگوید: دیدم خون تازه از زیر کجاوه سرازیر است.|حضرتزینب و زدنِ سرش به چوبه محمل}} | ||
+ | |||
+ | حالا عزیزان من! این دو آیه خیلی مهمّ است! [امامحسین {{علیها}}] گفتش که {{آیه|[أم حَسِبتَ] أنّ أصحابالکهف و الرّقیم [کانوا من آیاتنا] عجباً|سوره=18|آیه=9}} ای خواهر! اصحابکهف میخواستند دینشان را حفظ کنند، توی غار رفتند، خدا سیصد سال حفظشان کرد، این مردم نخواستند دینشان حفظ باشد. زینب {{علیها}} دارد با سر امامحسین {{علیه}} نجوا میکند. | ||
+ | |||
+ | آن اصحابرقیم هم که میدانید، سهنفر بودند [که] توی [یک] غار رفتند، سنگ، آنجا [درِ غار] افتاد. عجیب است دیگر! یکیشان عاقل بود، [به بقیه] گفت: به غیر [از] خدا، کسی [از کار ما] سر در نمیکند، بیایید کارهایی که [محض خدا] کردیم [را] بگوییم [تا نجات پیدا کنیم]. یکی [از آنها] گفت: من شیر آوردم [که به] پدرم بدهم، خواب بود، ایستادم تا بیدار شد، [خدایا!] امر تو را اطاعت کردم. سنگ [قدری کنار] رفت. | ||
+ | |||
+ | یکی [دیگر] گفت: من یک همسایهای داشتم [که] مُرد، زن وجیهی داشت، این [زن] پیش من آمد [و] گفت: یک مُشت [تعدادی] بچّهیتیم دارم، {{توضیح|این آیه قرآن را بروید بخوانید!}} [مرد] گفت: با من دوستی کن! [زن] گفت: نمیکنم. [آن زن] دوباره آمد [و] گفت: [اگر] جای خلوت [باشد، حاضرم]. یکوقت دیدم [که آن زن] میچندد [میلرزد،] گفت: آیا خدا مرا میبیند؟! امام زمان {{عج}} میبیند؟! من او را غنیاش کردم. | ||
+ | |||
+ | یکی دیگر گفت: یک کارگری داشتم [که هنوز مزدش را نگرفتهبود،] رفت؛ مزدش را دادم [و] یک گاو [خریدم، گاو زایید] دهتا، پانزدهتا گاو شد، یکروز [او را] دیدم [و] آنگاوها [را] به او دادم، سنگ آنطرف رفت؛ پس عجیب است! | ||
+ | |||
+ | حالا امامحسین {{علیه}} چه [کار] میکند؟! زینب {{علیها}} چه [کار] میکند؟! حالا [زینب {{علیها}}] دارد میخواهد بگوید که ای مردم! ببین من هم خودم چند دفعه گفتم [که] امام مُرده نیست، چرا؟ سرش دارد قرآن میخواند؛ آنوقت هم، چه آیهای میخواند؟! رفقای عزیز! فدایتان بشوم! چهقدر هر کجا [به زیارت] میروید [و] زیارتنامه [که] میخوانید، میگوید: با معرفت [بخوان]! معرفت اینبود که من خدمتتان عرض کردم. ما باید معرفت درباره حضرتزینب {{علیها}} داشتهباشیم. | ||
+ | |||
+ | من تشکّر از شماها میکنم، تشکّر از همهتان میکنم که تهیّه شام از برای اُسرای شام دیدید. امیدوارم که جناب آقایفلانی اینکار دیگر واسهاش مرسوم باشد، هر کجا که هست این روز اربعین، این تدارک اُسرای شام را ببیند! امامباقر {{علیه}} را مهمان کنید! امامصادق {{علیه}} فرمود، چهقدر سفارش اهلبیت را کرده [است]. امامباقر {{علیه}}، امامسجّاد {{علیه}}، زینب {{علیها}} را مهمان کنید! «الحمد لله، الحمد لله» تمام شما سخی هستید؛ تمام شما به فکر هستید، من عقیدهام ایناست، دوباره تکرار میکنم؛ آقایفلانی! اینکار واسه شما سنّت باشد. إنشاءالله در [طول] سال خدا به تو بدهد [و] داشتهباشی؛ اما این سنّت را از دست نده! همیشه روز اربعین که میشود، یک تهیّهای واسه اُسرای شام ببین! | ||
+ | |||
+ | عجیب است تمام این کارها که شده، قربانتان بروم، فدایتان شوم! تمام اینها حسین {{علیه}} دارد قرآن را افشا میکند، زینب {{علیها}} افشا میکند. من جلوتر یک حرفی زدم، {{روضه|حالا وقتیکه زینب {{علیها}} توی مجلس یزید آمد، یزید گفت: این کیست [که] خودش را مخفی میکند؟! گفت: زینب است، خواهر حسین است، گفت: «الحمد لله» [که] خدا شما را رسوا کرد، [حضرتزینب {{علیها}}] گفت: رسوا فاسق و فاجر است، خدا دو چیز به ما داده: ما را در قلب مؤمن قرار داده؛ یعنی تو مؤمن نیستی، بیخود میگویی [که] من خلیفهام. یکی هم گفت: [خدا] بیان به ما داده.|حضرتزینب در مجلس یزید}} | ||
+ | |||
+ | بدانید بیان باید امر باشد؛ اگرنه کلام است. آن بیانی که زینب {{علیها}} میگوید، [یعنی] میگوید: [یزید!] تو داری حرف میزنی، حرفت کلام است؛ [اما] بیان؛ یعنی به امر خدا [است]! یعنی ما کسانی هستیم که حرفمان، صادراتمان امر خداست. | ||
+ | |||
{{یا علی}} | {{یا علی}} | ||
− | [[رده: | + | [[رده: نوارها]] |
نسخهٔ ۱۰ ژانویهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۲۱:۳۵
اربعین 79؛ فرق امام با حجتخدا | |
کد: | 10427 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1379-03-05 |
تاریخ قمری (مناسبت): | ایام اربعین (20 صفر) |
«أعوذ بالله من الشّیطان اللّعین الرّجیم»
«العبد المؤیّد رسول المکرّم أبوالقاسم محمّد»
السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمةالله و برکاته
رفقایعزیز! ما نمیتوانیم که ائمه (علیهمالسلام) را بشناسیم، اگر بخواهیم ائمه (علیهمالسلام) را بشناسیم؛ یعنی حجّت خدا را بشناسیم، ما توان نداریم؛ آن [حجّت خدا] غیر محدود است [و] ما محدودیم، محدود توان ندارد [که] غیر محدود را بشناسد. خب حالا ما چه [کار] کنیم [که] اینها را بشناسیم؟ باید عظماییت اینها را ببینیم، ما از عظماییت اینها پی به شناخت اینها میبریم. باید توجّه به عظماییت اینها کنیم، وقتی توجّه به عظماییت ائمهطاهرین (علیهمالسلام) کردیم؛ [آنوقت] کسیکه ادّعا کرد، دورش نمیرویم، میفهمیم که ایشان این عظماییت را ندارد.
الآن اینکه میخواستم خدمتتان عرض کنم، این اربعین خیلی صحیح است. میگویند مَثل آدم چهلروز؛ حالا یک اربعین گِلش اینجوری شده [چهلروز در گِلش بود.] یا پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) در چهل [سالگی] به نبوّت رسیده، یا اینکه یعقوب چهلسال گریه کردهاست. حالا از این چهل، ما باید یک نتیجه بگیریم؛ اینها حرف است، چلّه آقا امامحسین (علیهالسلام) آنها را تأیید کرد. خدا حاجشیخعباس را رحمت کند! گویا میگفت: چلّه یا اوّل یا دوم صحیح است؛ اما میگفت: [اربعین] چلّه اوّل بوده، چونکه اینها را [از] یک راههای بیراهه بردند، [از] یک راههای بیراهه هم آوردند؛ راههای بیراهه نزدیک بود و ایشان میگفتش که [اربعین] چلّه اوّل بودهاست.
حالا از این چهل، ما چه استفادهای بکنیم؟ خب این حرف است [که] شما یک چیزی را میدانی؛ اما باید استفاده کنیم. حالا قرآنمجید میگوید؛ خدا آقایزاهدی را رحمت کند! من پای تفسیرش میرفتم، ایشان میگفت: کسیکه به [سنّ] چهل برسد، میگفت: فوتی که به آتش میکند، [خدا] میگوید: از او حساب کن! ای ملائکههای من! این [شخص] هنوز کامل نشدهبود، من کاملش کردم، فوتی که به آتش کرد، واسه [برای] چه کرد؟! میخواستی دستت را گرم کنی یا بیهوده فوت کردی؟! دقیق به او بشو! پس عزیز من! ما بدانیم [که] به ما دقیق میشوند، ما خیلی یکقدری توجّه کنیم ]که] ما از این چهل، باید این استفاده را بکنیم؛ این مطلب اوّل.
من دو مطلب میخواهم خدمتتان عرض کنم [و] بعد هم توی اُسرا بروم. ببینید قربانتان بروم! فدایتان بشوم! عزیزان من! توجّه بفرمایید! کسب بکنید! درس بخوانید! مهندس باشید! فدایتان بشوم! اینها همهاش کار است. جخ [تازه] به خود پیغمبرش وقتیکه گفت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را معرّفی کن [و او] یک ذرّه اهمال کرد، اهمالش هم [برای] اینبود که میخواست مجدّداً خدا [این مطلب را] بگوید؛ [تا] عظمت ولایت معلوم بشود.
چه دارند میگویند؟! خدا میداند چه [به] سر من میآید؟! میگویند: [پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)] نمیخواست [امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را معرّفی] بکند. چه کسی؟ پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله). اگر اینجوری بود که ترکاولی داشت، پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) اگر اینجور بود که حجّت خدا نبود، پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) اگر اینجور نبود که یک خلقت را نمیگفت متابعت امرش را بکنید! چه داری میگویی؟! [اگر] نمیتوانی بگویی، حرف ولایت نزن! یک حرف دیگری بزن! اینهمه حرف توی عالم هست! ولایت باید یا نوشیدنی یا القایی باشد! این حرف چیست [که] تو میزنی؟! حالا ببین پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) هم جخ اینها، تمام بیست و دو سال، این همه صدمه خورده، پیشانیاش [را] شکستند، دندانمبارکش شکسته، حالا [خدا به او] میگوید: کار نکردی! [تمام اینها] کار است. عزیز من! آقای مهندس! فدایت بشوم، قربانت بروم، تو کار بکن! کار بکن! آقایمهندس! کار بکن! آقایدکتر! کار بکن! کارَت باید مشخّص است، طبابت کن! آقای مهندسی که طلبهای، خوب درس بخوان! جوانانعزیز! بروید درس بخوانید! اینطرف [و] آنطرف نروید! مبادا رفیقباز بشوید!
خدا میداند [که] رفیقبازی جان آدم را از بین میبرد، ایمان آدم را از بین میبرد، بیا خدا رفیقت را معلوم کرده، میگوید: اگر یک دوستی بگیری [که] این دوستت، تو را یاد من بیندازد، یک قصر به تو میدهم [که] خلق اوّلین تا آخرین [را] بخواهی دعوت کنی، جا داری؛ ببین خدا چهقدر رئوف است! به آن راهی که حاجشیخعباس تهرانی رفته! شوخی میکرد [و] میگفت: قاشق [و] چنگالش [را] هم به تو میدهد. چرا میروی رفیق غیر خدا میگیری؟! آیا خدا را قبول داری؟!
من نمیخواهم بگویم، به وجدانم قسم! به دینم قسم! آن قصر را به من داده؛ چرا میگوییم [بهمن] داده؟! من افتخار به شماها میکنم، به من دادند که با شما میسازم، شما درجهتان صدها شاید از این قصرها باشد! من دارم [با شما] میسازم [که] به من داده، به وجود رسولالله! وقتی به من دادند، اصلاً من خوشحال نشدم، سرم را هم زیر انداختم؛ اما یک نگاه به آن قصر کردم، دیدم تا چشم کار میکند، بزرگ است؛ اصلاً نه پهنایش معلوم است [و] نه قدش، اصلاً من خوشم نیامد، یکدفعه ندا داد: فلانی! هر کسی را میخواهی راه بدهی، راه بده! گفتم: خدایا! به عزّت و جلالت قسم! وقتی به من دادی، خوشحال نشدم؛ حالا که گفتی کسی را راه بده! خوشحال شدم. عزیز من! سخاوت ایناست. ما وقتی سخاوت دنیایی پیدا کردیم، آن سخاوت [را] هم به تو میدهد؛ اما والله! اگر اینجا درِ جیبت تاریه [تار عنکبوت] زده، آن [قصر] را به تو نمیدهد.
حالا میخواستم این جمله را خدمتتان عرض کنم: پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: دو چیز بزرگ میگذارم: یکی قرآن [و] یکی عترت است. معلوم کرد [که] این دو تا چیز نابغه کلّ خلقت است. (وقتیکه من صحبتم تمام میشود، خواهش میکنم [که] اگر [حرف را] قبول ندارید، با من انتقاد کنید! من کوچک و بزرگ شما را میپذیرم.)
حالا ببین خدای تبارک و تعالی، هر چیزی واسه [برای] خدا درست کنی، بُت است؛ یعنی خدا یک است، هر چیزی واسه این خدا درست کنی، بُت است، همساخت [همانطور که] درست کردند. هر چیزی هم واسه قرآن درست کنی، بُت است. چرا؟ پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود، (علماء در این مجلس است، همهتان دانشمندید؛ نگویم دانشمند، همهتان کوچک و بزرگ دانشمندید! من همه شما را قبول دارم، منّت همهتان را قبول دارم، پایتان را میبوسم. حالا ببین من دارم چه میگویم؟ حالا میگوید:) دو چیز بزرگ میگذارم، یکی عترتم است، یکی قرآن [و] یکی عترت است، درست است؟!
حالا این قرآن، کلام خداست، تمام کلامهای خلق در مقابل کلام خدا باطل است. چرا ایجاد کلام میکنید؟! صدایت بگیرد! در مقابل کلام خدا، هر کسی کلام ایجاد کند، باطل است. همینجور که خدا یک است، قرآن هم یک است، ولایت هم یک است، چرا؟ چرا یک است؟ ولایت؛ [یعنی] این دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) از نور خدا هستند [و] جزء خلق نیستند، خلق باید اینها را اطاعت کند، توجّه فرمودید؟! این دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) یک وجودند، از علی «علیهالسلام» بگیر تا وجود آقا امام زمان (عجلاللهفرجه)، اینها یک وجودند؛ یعنی یک نورند [که] از نور خدا خلق شدند؛ پس هیچکس نمیتواند حجّت درست کند، امام میتوانند درست کنند، حرف من سر ایناست، مثلاً این امامجماعت است، این امامِ یک قومی است، توجّه فرمودید؟! امام میشود درست کرد؛ اما حجّت خدا منحصر به دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) است.
من الآن یک اشاره میخواهم راجع به ابراهیم بکنم. یک عدّهای که یک نظرهایی دارند، خلق را میخواهند جزء حجّت خدا کنند؛ این اشتباه است. درست است ابراهیم، [که] ما مذهب از امامصادق (علیهالسلام) داریم، ملّت از ابراهیم داریم. ابراهیم پیغمبر اولوالعزم است، ابراهیم، ما افتخار به ابراهیم میکنیم، ابراهیم غیرتمند است. ابراهیم، ما ملّت از ابراهیم داریم، باید پیرو باشیم؛ یعنی پیرو چه [چیزِ او]؟ پیرو غیرتش! پیرو تعصّبش؛ نه پیرو ولیّبودنش. [ابراهیم] ولیّ نیست، نبیّ است.
حالا آمده اینجا، از یک شهری میخواهد [به] شهرش برود، (ما باید [از او] یاد بگیریم،) زنش را در صندوق گذاشته، درِ دروازه، آنجا آورده؛ [به او میگوید: این صندوق] چیست؟ [میگوید:] هر چه گمرک است، من میدهم؛ [اما صندوق را] نبین! تفتیش نکن! هر چه اینجا قاچاق است، من [پولش را] میدهم. خلاصه خبر به مَلِک دادند، [که] یک ژولهپوشی است [که] اینجوری [است]. گفت: [آن را] بیاور. [مَلِک] رفت در صندوق را باز کرد، دید زنی توی آناست. گفت: فلانفلان شده! میخواستی این [زن] را بکشی! حالا [مَلِک] میخواهد خیانت کند، رفت [با آن زن] حرف بزند، لال شد. رفت [به او] دست بگذارد، دستش خشک شد. روایت داریم، گویا قرآن هم میگوید: سهمرتبه اینکار را کرد، دید نمیشود. گفت: بیاوریدش! [او را] آورد. گفت: چه کسی هستی؟ گفت: بنده خدا! گفت: [اسمت را] بگو! گفت: من ابراهیم هستم. باباجان! زنش را توی صندوق گذاشته، چه زنی؟ زن سیاهسوخته بیابانی را. چرا زنت را گذاشتی [در] جعبه آینه میگذاری؟! چرا توی خیابان وِلش میکنی [که نامحرم] پنجولش بزند؟! [آیا] تو ملّت از ابراهیم داری؟! ما قبول داریم [که] ملّت از ابراهیم داریم؛ اما حجّت خدا نیست.
توجّه بفرمایید! حالا یک عدّهای هستند [که] منظور دارند [و میخواهند] این [ابراهیم] را خیلی دارند چیزش میکنند، که خوب مطلبی [را] که بماسونند [یعنی جا بیندازند]؛ آنوقت بگویند: ممکن است [که] خلق [هم] حجّت خدا بشود. توجّه فرمودید؟! حالا چه خیالی دارند؟! چهجوری است؟! من میخواهم به این آقا بگویم، به همین [شخصی] که دارد اینجور میکند، چندوقت است [که] بحثش روی ایناست [که ابراهیم حجّت خداست].
میخواهم به شما عرض کنم که حجّت خدا یک خصوصیّتی دارد، اوّل خصوصیّتش ایناست که تمام خلقت به امرش است؛ یعنی تا حتّی میتواند جان بدهد؛ اما یک چیزی هست [که] به امر خدا [جان میدهد]. آیا ابراهیم میتواند [جان] بدهد؟! حجّت خدا عظماییت دارد؛ امیرالمؤمنین (علیهالسلام) کُره را برگرداند.
حجّت خدا، وقتیکه آن دلقک، آن دلقکی که در مجلسِ گویا مأمون بود، آمد، میخواست مأمون بخندد، حضرترضا (علیهالسلام) را دعوت کردند، تا [امام] رفت لقمه را بردارد، لقمه را از جلوی پایش پرید، دوباره پرید، [امام به دلقک] گفت: آرام بنشین! اینکار را نکن! دوباره کرد، یکدفعه [امام] به عکس شیرها گفت: این دشمن خدا را بخورید! آقا! عکس [روی] پرده دو تا شیر شد [و دلقک را] خوردند. روایت داریم: [یک] لکّهخونش هم زمین نچکید. [شیرها] یک نگاه هم کردند، یک نگاه به آن یارو کرد، یک نگاه به مأمون کرد، گفت: نه! گفت: آن را هم بخوریم؟ [امام] گفت: نه! امر کرد [و شیرها] رفتند، این، حجّت خدا است. ابراهیم اینجور است؟! به قرآن! ابراهیم فلج است.
ابراهیم در مقابل حجّت خدا فلج است. چرا فلج است؟ حالا میخواهد آنجا [به منا] برود [که] بچّهاش را قربانی کند، چاقو به امرش نیست؛ [اما] یک خلقت به امر امامحسین (علیهالسلام) است، یک خلقت به امر علی (علیهالسلام) است، [ابراهیم] چاقو به امرش نیست؛ مرتیکه [مردک]! میخواهی این [ابراهیم] را کجا ببریش [که] میخواهی حجّت خدایش بکنی؟! خفه شو! خودت را رسوا میکنی، یک عدّه را هم گمراه میکنی، مردم را توی شکّ میاندازی، بس است دیگر!
حجّت خدا منحصر به دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) است، چونکه آنها خلق نیستند. دوباره تکرار میکنم، مگر ایننیست که این امامباقر (علیهالسلام)، حجّت خداست، حالا آمده آن شخص سوارش کند، آن شخص گویا جوان هم بوده، [امام] گفت: اینکار را نکن! [به امام] گفت: نه! منصور نمیدانم گفته [که] ما با احترام شما را بیاوریم، [امام به جوان] گفتش که این زین را زهرآلود کرده، آن کسیکه آن درختش را نشانده، میدانم کیست؟ آن کسیکه [درخت را] بریدهاست، میدانم کیست؟ آن کسیکه زین را ساخته، میدانم کیست؟ آن [کسی] هم که زهر به آن زده، [میدانم کیست]؟ این حجّت خداست! آیا ابراهیم اینها را میداند؟! مگر تو؟! آخر چهقدر این مردم نادانند! هر چیزی که یک آخوند گفت، قبول میکنید؟! ما آخوندها را قبول داریم، علماء را قبول داریم؛ اما در صورتیکه تولیدشان حرف خدا و پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) باشد، نه حرف گمراهکننده مردم [باشد]، چرا توجّه نمیکنید؟! ابراهیم خلق است؛ [آنوقت به او میگویند] حجّت خدا! من آتش گرفتم!
حجّت خدا آناست که قبل از پدر و مادرش در عالم باشد، ایناست حجّت خدا. کجا ابراهیم اینجوری بوده؟! چرا بیانصافی میکنید؟! چرا بیوجدانی میکنید؟! مگر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) نمیگوید موقعیکه آدم در گِلش بوده، من نبیّ بودم؟! مگر علی (علیهالسلام) نمیگوید من با هر نبیّ در خفا آمدم، با پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) آشکارا آمدم؟! اینجا که از عبدالله، عبدالمطلّب، آمده، [آنها] مثل یک راهرو بوده [که علی (علیهالسلام)] آمده، اینها راهرو هستند، [که از آن] آمدند، مثل موسی که توی آن صندوق بوده، اینها صندوقچهاند، چه داری میگویی؟!
پس بنا شد [که] ممکن است [کسی] امام باشد، امام درست کند، یک رهبرِ یک جایی، امام است. یک کسیکه به اصطلاح امامجماعت است، امام است؛ امامِ قومش است. توجّه بفرمایید! حجّت خدا، حجّتِ یک خلقت است، ما قبول داریم [که] میشود امام درست کرد؛ اما بدبختی ما ایناست، نادانی ما ایناست [که] امام را با حجّت [یکجور میدانیم]. امامِ درستکرده را با حجّت خدا یکجور میدانیم، این اشتباه است.
عزیزان من! والله! بالله! به اسرای شام قسم! [که امام] زینالعابدین (علیهالسلام) توی آنهاست، دو امام تویش است، امامباقر (علیهالسلام) توی آنهاست، من مقصد ندارم، [دارم] انتقاد میکنم، انتقاد که عیبی ندارد. این نوار من را یکی میشنود، اگر بگوید که یک ذرّه بگوید [که] ایشان نظرش آن [شخص] است، خدا و پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) از سرش نگذرد! اگر من هم نظرم [اشاره به] شخص است، خدا و پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) از سر من نگذرد! من دارم انتقاد میکنم، انتقاد چه اشکالی دارد؟! ما باید توجّه کنیم.
دوباره تکرار میکنم: حجّت خدا را با امام فرق بگذاریم. حالا الآن شما به من میگوید که آنها [ائمه (علیهمالسلام) را] هم امام میگویند، امام اوّلت کیست؟ آقا مرتضیعلی (علیهالسلام). امام دومت [کیست]؟ امامحسن (علیهالسلام). امام سومت [کیست]؟ امامحسین (علیهالسلام). برود تا امام زمان (عجلاللهفرجه). [به آنها] امام میگوییم، درست است؟ ما یک حقیقت داریم [و] یک کنیه داریم. توجّه فرمودید؟! اینها کنیه اینهاست که ما بدانیم که مَثل ما چندتا حجّت خدا داریم؟ توجّه فرمودید؟! این کنیه است، این آننیست که، ما الآن میخواهیم بگوییم خب چندتا حجّت خدا [داریم] به آن چیز بگوییم، به آن خانم بگوییم، به آن زن بگوییم، به آنکه اوّل کودکیاش است، انگار چیز است، تازه به تکلیف رسیده، میگفت امام اوّلت کیست؟ مَثل باید بگویی! بگویید حجّت اولت کیست؟ حجّت دومت کیست؟ خب ما گیج میشویم که؛ پس اینها کنیهشان را پیش ما رایگان گذاشتند که ما [آنها را] بشناسیم؛ اما [در] اصل اینها حجّت خدا هستند. توجّه فرمودید؟!
هیچقدرتی، دوباره تکرار میکنم: هیچقدرتی [را در] بغل خدا، اگر [چیزی را در بغل] خدا بگذارد، بُت است، اگر بغل کلامالله مجید، کلام بگذاری، (ببین من دارم چه میگویم؟) کلام بگذاری، آن کلام باطل است، چرا؟ خود پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود، خود خدا گفت: اگر یک دانه آیه بیاورید، من چهقدر جایزه [برای آوردنش] گذاشت، [۲] هیچکس نمیتوانست بیاورد، حالا تو چهطور [کلام] آوردی؟! این برای خودت خوب است؛ پس قرآن هم تک است. ولایت گفتم [که] هیچکس نمیتواند یک حجّت خدا [در] بغل حجّت خدا بگذارد؛ یعنی یکی باشد که از تمام ماورای خلقت مطّلع باشد. حالا من یکی دوتایش را میگویم ببین چهجور است؟ (یک صلوات بفرستید.)
این [ابراهیم] وقتیکه با خدا صحبت میکند، باید [بگوید:] خدایا! من میخواهم مَثل خدا را بشناسم. حالا آمده حضرتابراهیم دیده [که] یک چیزی [حیوانی] اینجا افتاده، یکی آنها را، ماهیهای دریا دارد میخورد، اینها [را] هم مرغهای بیابان [میخورند]. گفت: آخر چهطور میشود اینها زنده شوند؟! ببین دارد چه میگوید؟! ببین چهقدر در مقابل حجّت خدا فلج است! چهجور میشود؟ گفت: خدایا! چهجوری این را زنده میکنی؟! این را که یکقدری مرغها دارند میخورند، توی بیابان هر کدام [از ذرّاتش] پخش میشوند، ماهیها [هم] در دریا میخورند [و بعد] پخش میشوند. دارد چه میگوید؟!
[خدا] گفت: مگر من را نمیشناسی؟! گفت: میخواهم ببینم. گفت: سهتا مرغ، چهار تا مرغ بگیر! اینها متعدّد باشند، یا خروس باشد یا نمیدانم اَکّه [کلاغ] باشد، متعدّد [باشند]. اینها را سرشان را بِبُر [و] یکجا بگذار! اینها را بکوب [و] بکوب [و] بکوب [و] روی قلّههای کوه بریز! [بعد] صدایشان بزن! صدایشان زد، آمدند. [۴] من چهکار کنم؟! من چه بگویم؟! خب اگر اینکار را نمیکرد، خدا را نمیشناخت. [آخر] مرد نادان! چه کسی را بغل حجّت خدا میگذاری؟! حالا اگر اینجور نمیکرد، نمیشناختی؟! [من اگر] حرف بزنم، میگویند: ابراهیم را هم قبول ندارد، من سگِ کی هستم که قبول نداشتهباشم؟! میخواهم آگاه باشید [که] گول نخورید!
اگر شما شکّ به ولایتتان بیاورید، شکّ به ذاتتان آوردید! یک عدّهای هستند، دارند یک کارهایی میکنند که ما شکّ به ولایت بیاوریم. من عقیدهام ایناست که شکّ به ولایت نیاورید! خب حالا، حالا من از شما سؤال میکنم؛ حالا اگر اینجور نشدهبود، ابراهیم چهجور بود؟! آیا ابراهیم مقصد خداست؟! در هر ابعادی تو فلج هستی، یک عوام تو را فلج میکند. حالا چرا اینجوری شده؟! یکقدری بودند، خدا میخواهد این [حرف] توی کَلِهاش [سرش] بیفتد، از این حرفها بزند [تا] رسوا شود.
حالا [ابراهیم] آمده اسماعیل را قربانی کند، باید خواب ببیند، باید خواب ببیند. مگر امام خواب است؟! بیانصاف! بیمروّت! چرا این حرف را میزنید؟! مگر امام خواب میرود؟! این ابراهیم باید خواب ببیند [و] برود چیز [اسمائیل] را بکشد، سر [ او را] قربانی کند. اگر دقیقهای امام چشمش روی هم برود، تمام عالم منفجر میشود. امام روح تمام این خلقت است. آیا ابراهیم اینجوری است؟! توجّه بفرمایید! [چون] این حرفها را دارند میزنند، [من] انتقاد کردم. توجّه داشتهباشید! دست از دوازدهامام (علیهمالسلام)، حجّت خدا بر ندارید! چندجور واسهتان [برایتان] گفتم، به شما حجّت تمام کردم! چنان باید ولایتِ شما ثابت باشد [که] به ریش اینها بخندید! به ریش اینها بخندید! به گمراهی اینجور اشخاص بخندید! عزیزان من! آن حقیقت ولایت، یک نوری دارد، نور، ظلمت را نمیپذیرد. ظلمت، ظلمت را میپذیرد، اگر نور آمد، تمام ظلمت انفجار پیدا میکند. والله! اگر شما ولایتتان ثابت باشد، تمام ظلمتها را خنثی میکنید؛ یعنی خنثی هست.
من یکمرتبه دیگر اشاره کردم، روی مناسبت میگویم؛ چیزی را نمیخواهم تکرار کنم. [شخصی] آمده [که] دست حضرت را، دست امامصادق (علیهالسلام) را ببوسد، حضرت نمیگذارد، گفت: یابنرسولالله! میخواهم [به] طوس بروم [و] افتخار کنم. [امام به او] گفت: وای بر تو! زنی دست روی حَجَر [الأسود] گذاشتهبود، تو دستت را روی دست زن کشیدی، این [امام در] مدینه است، او کجاست؟! اصلاً چیزی که جلوی امام نیست، تمام این خلقت را دارد میبیند، اگر نمیبیند که حجّتِ روی تمام خلقت نیست، تمام خلقت در تصرّفش است.
شخصی دیگر دوباره آمد [و] گفت: یابنرسولالله! برادری داشتم که یکقدری وضعش ناجور بود. «الحمد لله»، به قول ما لباسبلندی پوشیده، مثل من یک شبکُلاهی دارد، خلاصه از کارهایش توبه کرده، چهقدر خوب شدهاست! [امام] گفت: اگر خوب شدهبود، در بلخ آن قضایا واقع نمیشد. حالا این شخص پا [بلند] شده [و به] طوس آمده [و] به برادرش [حرف امام را] میگوید، [برادرش] میگوید: [امام] درست میگوید. خدا نکند، من یک گاهیوقتها میگویم اگر به من منافق بگویند، من بدم نمیآید.
عزیزان من! ببینید من دارم چه میگویم؟ این امانت که پیش تو میگذارد، تو این را نباید ببینی، خدا را باید ببینی! امروز یکی از رفقا یک برنجی داده، یک روغنی داده؛ اگر من یک ذرّه از این برنج را برداشتم، از شراب حرامتر باشد؛ اگر یک ذرّه از روغنش [را] برداشتم، از شراب حرامتر باشد. چرا؟ من دیدم [که] من به قدر نیمکیلو، یککیلو دارم، رفتم آنجا نگاه کردم [و] دیدم به قدر دو کیلو، سهکیلو برنج دارم، میخواهم چه [کار] کنم؟! میگویم: حالا میرسد، میرسد و میرسد هم؛ من این را به شما بگویم. هر چه حسابش را کردم، دیدم اینها از من واجبتر است،
میدانی من دارم چه میگویم؟! این چیزی که دست من و شماست، باید اگر یکی یک چیزی [به شما] داد، باید خدا را ببینی! آن خداست، این برنج خداست، این روغن خداست؛ میخواهی به خدا خیانت کنی؟! میخواهی به اینها خیانت کنی؟! بکن! تویت [درونت] باید کار کند! خُب حالا این را آورده، بیاورد چه کند؟ [قرآن] میگوید: «أشدّ من العذاب» [۶] از منافق بدتر است، منافق من هستم دیگر، من دورُو هستم؛ مگر نبود [که] این همه مال مردم به هم وَر [جمع] کرد. چهکار کرد؟!
ما دو جور منافق داریم! یک منافق داریم که راجع به ولایت است، خدا نکند آنجوری باشیم، آنها [یعنی] عمر و ابابکر با پیروانش منافق به ولایت بودند. ما منافق به آنها نیستیم، یکوقت میبینی منافق به بیتالمال هستیم. امامصادق (علیهالسلام) یک شخصی را دید، [به او] گفت: شما زینت ما باشید! یک کاری نکنید [که] ما آنجا سرشکسته باشیم. [۷] یک دستوری فرمود، گفت: نگذارید اهلتسنّن به شما حقّ پیدا کنند، آنجا واسه [برای] ما مشکل به وجود میآید. شما یککاری بکنید، مَثل حالا یک، من میگویم: انفاق یعنی اینکه آنها به گردن شما حقّ پیدا کند، اگر به گردن شما حقّ پیدا کنند، برای ما مشکل بهوجود میآید؛ یعنیچه؟ یعنی ما ولیّ شما هستیم، ما باید از عهده برآییم؛ با این چه [کار] بکنیم؟! اینکه نمیخواهد چیزی به او بدهد که او دشمن امام است، امام واسهاش [برایش] مشکل بهوجود میآید.
عزیزان من! مطلب را گفتم، اگر بخواهید واقع رستگار باشید؛ باید پرچم تفکّر با امر داشتهباشید! در هر کجا که میرویم، باید تفکّر با امر داشتهباشیم! پرچم امر، تفکّر، فکر بکن! امر، امر اینها را اطاعت کن! عزیز من! اگر شما امر کَس دیگری را اطاعت نکنی، مسئول نیستی. امر خلق را اطاعت کردیم که مسئول هستیم! الآن با دوست عزیز خودم داشتیم با هم صحبت میکردیم، نجوا میکردیم، من کوچکتر از این هستم که با ایشان اصلاً صحبت کنم، راجع به یک حرفی، خودشان جِلُووِه به آدم میدهند، ما هم میبینی جلوتر جِلُووِه دادند، ما هم صحبت میکنیم.
من گفتم: خلق حقّ امر ندارد؛ اما حقّ چه دارد؟ پس حقِّ چه دارد؟ حقّ صنعت دارد، خلق حقّ صنعت دارد، ما باید پیش معلّم زانو بزنیم [و] درس یاد بگیریم. پیش آن آقا زانو بزنیم [و] درس بخوانی. زانو بزنیم آنجا [و] بروی دکتر بشوی، پروفسور بشوی. زانو در مقابل یک مهندس بزنی، مهندس بشوی. دوره باید ببینی؛ اما ولایت و خدا دوره ندارد.
دوستعزیز خودم یک آیه را الآن عنوان کردند، خیلی قشنگ جواب داد، خیلی من خوشم آمد. خدا اوّل او را به آقا و اهل و عیالش ببخشد! بعد هم سایهاش را از سر ما کم نکند! خیلی قشنگ جواب داد. خدا گفته: قرآن را از علی (علیهالسلام) بپرس! [۹] [۱۰] چرا؟ از چه کسی میروی میپرسی؟! خوشمزه سر ایناست: وقتی پرسید، میرود به آن عمل هم میکند.
آن [شخص] اصلاً قرآن توی سینهاش نیست. قرآن را از علی (علیهالسلام) بپرسید! اگر اینجور بود که اصلاً والله! بالله! تالله! اگر به حرف امیرالمؤمنین (علیهالسلام) رفتهبودند، امر رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) را اطاعت کردهبودند؛ [آنوقت] یک کافر روی همه زمین نبود. تمام این کافرها که میبینی روی زمین است، از جلسه بنیساعده پیدا شد. اگر روایتش را هم میخواهید ایناست: آقا امامحسین (علیهالسلام) میگوید: من کشته جلسه بنیساعدهام. رفقایعزیز! والله! در آخرالزّمان جلسههای بنیساعده پیدا میشود، نروید! علی «علیهالسلام» درس به ما داده، مکتب است.
وقتی که یکقدری زهرایعزیز (علیهاالسلام) حمایت کرد، سوار الاغ شد، اینطرف و آنطرف زد [که] بیایید علی (علیهالسلام) را یاری کنید! [اما] نیامدند. تمام این حرفها که شد، علی (علیهالسلام) رفت [و] توی خانه نشست. او را توی خانه ننشاندند! این را به شما بگویم، اینها که [این مطلب را] میگویند، بیخود میگویند؛ کسی نمیتواند علی (علیهالسلام) را توی خانه بنشاند؛ اما در ظاهر نشست، چرا؟ دید دیگر فایده ندارد، این مردم سزایشان عمر و ابابکر است.
الآن وقتی وجود امام زمان (عجلاللهفرجه) نشسته، تو هم بنشین! کجا میزنی؟! کجا میروی به بعضی جاها دخالت میکنی؟! میخواهی چهکار کنی؟! مگر دخالتِ تو نتیجه دارد؟! از حضرت سؤال کردند: چرا توی خانه نشستی؟ گفت: مردم من را نمیخواستند. صریح است [که] آنها را میخواستند، امروز هم مردم نمیخواهند که، امروز هم مردم اغلبشان واقعیّت ولایت را نمیخواهند، ولایت واقعی را نمیخواهند. چرا ولایت واقعی را نمیخواهند؟ ولایت امر دارد، ما میخواهیم آزاد باشیم، ما میخواهیم آزاد باشیم.
آن [ولایت] میگوید: نگاه به زن مردم نکن! خیلی خوب! خیانت نکن! نزول نخور! غِشمعامله نکن! منافق نباش! رئوف باش! سخاوت داشتهباش! حیا داشتهباش! شَرَف داشتهباش! انصاف داشتهباش! عدالت داشتهباش! دست یک بیچاره را بگیر! هر چه واسه [برای] خودت میخواهی، واسه او بخواه! شب که میشود، کینه برادر مؤمن را از دلت بیرون کن! تا صبح عبادت پایت مینویسد، حالا من میخواهم آزاد باشم، خُب میگوید: برو! آن هم آزادت میگذارد.
من قول به شما دادم که از این اربعین هم صحبت کنم، میخواستم از کربلا صحبت کنم، دیگر وقت گذشته [است]، من فقط از شام صحبت میکنم. یک مطلبی [را] میخواهم به شما بگویم، شما توجّه بفرمایید! من الآن یادم آمد، من گفتم که ما اینها را نمیشناسیم؛ [اما] عظماییت اینها را باید بفهمیم. دلم میخواهد توجّه بفرمایید!
این آقا امام زمان (عجلاللهفرجه) اگر بگوییم یک خلقت است، ما نفهمیدیم، روی بیشعوریمان میگوییم، خلقت به امر ایناست، خلقت به واسطه امام زمان (عجلاللهفرجه) سرِپاست، خلقت [و ما] باید امرش را اطاعت کنیم، نه دنیا! دنیا که بهمنزله استخوان خوک در دهان سگ خورهدار است، خلقت! خدا میداند چهقدر خدا چیز دارد، خلقت دارد، چهقدر کُرات دارد، همه باید این [امام زمان (عجلاللهفرجه)] باشد. حالا ببین من چه میگویم؟ حالا یک اندازه عظماییت امام را شناختی؟! حالا ببین چه میگوید؟ حالا مقصد خدا در مقابل امام، امام کرنش میکند، در مقابل چه؟ [امام] خودش مقصد است، ببین من دارم چه میگویم؟! آن مقصد؛ یعنی امام از مقصد بهوجود آمده، من دلم میخواهد توجّه بفرمایید! این مقصد خدا که علی (علیهالسلام) است، از مقصد خدا بهوجود آمده، الآن مقصد خدا، امام زمان (عجلاللهفرجه) است، از مقصد خدا بهوجود آمده؛ یعنی خدا اشاره کرده، اظهار لطف کرده که علی (علیهالسلام) مقصد من است. توجّه فرمودید؟!
حالا این مقصد است؛ اما مقصد اصلی اصلی از خدا بهوجود آمده. حالا توجّه بفرمایید [که] من چه میگویم؟! حالا یک امامی که اینجوری است، دوباره تکرار میکنم: تمام خلقت بهواسطه ایناست، اگر ذرّهای ایشان نباشد؛ یعنی خواب [به] چشمش برود، تمام خلقت فروزان [فروریزان] میشود، آنموقعی که تمام زمین و آسمان فروزان میشود، خدا امامش را توی عرش میبرد، دیگر توی این عالم نیست؛ وقتی توی این عالم نیست، عالم اینجوری میشود، این آیه «إذا زُلزِلت» را بخوانید چه میشود؟! [۱۲] امام نیست، خودش خود به خود، تمام متلاشی میشود، تمام بهوجود امام باقی است. ببین من میخواهم چه بگویم؟
حالا همین امام ببین چه میگوید؟ میگوید: یا جدّاه! واسهات [برایت] گریه میکنم، اگر اشک چشمم تمام شود، خون گریه میکنم. [میپرسند:] آقاجان! برای جدّت حسین (علیهالسلام)؟ [میفرماید:] اگر جدّم حسین (علیهالسلام) هم بود، گریه میکرد! [میپرسند:] برای برادرت عباس؟ [میفرماید:] نه! برای اسیری عمّهام.
بابا! اگر شما این حرف را توجّه کنی، خیلی بالاست! امام زمان (عجلاللهفرجه) دارد چه میگوید؟ میگوید: از برای اسیری عمّهام؛ یعنی از برای آن [کسی] که خودش را فدای جدّم کرد. مگر نمیگوید: «السلام علیک یا مطیع لِلّه و لِرسوله عبدالصّالح» پدر و مادرم [به قربانتان]! میگوید: پدر و مادرم [و] خودم به قربان شما که فدای مقصد جدّم حسین (علیهالسلام) شدید. نمیگوید حسین (علیهالسلام)! حسین (علیهالسلام) یک چیزی است که من آخر چه بگویم؟! اگر خدا را میفهمیم کیست؟ حسین (علیهالسلام) [را] هم میدانیم کیست؟ ببین امام زمان (عجلاللهفرجه) دارد چه میگوید؟! میگوید: فدای آنها که حمایت از ولایت کردند، حمایت از مقصد خدا کردند، جان من فدایشان!
من عقیدهام ایناست: این حرفها را کنار بریزید [و] بیایید حمایت از ولایت کنید تا امام زمان (عجلاللهفرجه) بگوید: جانم فدایتان! توجّه فرمودید [که] من چه میگویم؟! ببین فدای مقصد خدا میشود؛ نه فدای غلامسیاه! اگر زینبعزیز (علیهاالسلام) را میگوید، [یعنی] فدای آنکه اسیر شده؛ محض امامحسین (علیهالسلام) اسیر شده، حالا میگوید: برایت خون گریه میکنم. والله قسم! تمام گلولههای [گلبولهای] خونم ایناست: اگر امام زمان (عجلاللهفرجه) گریه کرد، تمام خلقت برای زینب (علیهاالسلام) گریه میکند. مگر نگفتم امام زمان (عجلاللهفرجه) تمام خلقت است؟! اگر گریه کرد، زینب (علیهاالسلام) یعنی این؛ یعنی تمام خلقت برای زینب (علیهاالسلام) گریه میکند.
اگر شما هم میخواهید توجّه کنید! مگر نمیگوید سنگ [برای امامحسین (علیهالسلام)] گریه کرد؟! مگر نمیگوید ریگ گریه کرد؟! مگر نمیگوید بهشت گریه کرد؟! مگر نمیگوید فردوس گریه کرد؟! مگر نمیگوید درخت گریه کرد؟! مگر نمیگوید تمام اشیاء گریه کرد؟! مگر نمیگوید ملائکهها گریه کردند؟! مگر نمیگوید انس گریه کرد؟! جنّ گریه کرد؛ یعنی تمام خلقت برای حسین (علیهالسلام) گریه کرد، تا حتّی روایت داریم: جهنّم گریه کرد. از من سؤال شد که جهنّم که غضب خداست، [چرا گریه میکند؟!] گفتم: امر را دارد اطاعت میکند، آنها گریه میکنند، این هم گریه میکند؛ امر است، زینب (علیهاالسلام) یعنی این! زینب (علیهاالسلام) را شناختی؟!
ما هم حرفمان ایناست: ببین باباجان! اینها آمدند دفاع از ولایت کردند، دفاع از مقصد خدا کردند، این همه امام زمان (عجلاللهفرجه) اینجوری با آنهاست، شما هم [دفاع] بکنید! توی خیابانها نروید! هیاهو نکنید! من عقیدهام ایناست: [اگر] هیاهوی ولایتی بکنید، صحیح نیست! میدانید چرا؟ میدانید چرا؟
هر که [را] علم آموختند | مُهر کردند دهانش دوختند |
تو در خانه برو [و] با علی (علیهالسلام) نجوا کن! با زهرا (علیهاالسلام) نجوا کن! با زینب (علیهاالسلام) نجوا کن! آنها نجوا میخواهند! هیاهو نمیخواهند [که بگویی:] من ولایتیام! من ولایتیام! من نمیدانم درِ خانهاش زده: عدالت! کجا عدالت داری؟! تو اصلاً نمیدانی [که] عدالت چیست؟! تو عدالت به خیالت چیز خوردنی است، [به] عقیده من، [در] این زمان، تظاهر، تظاهر [به] ولایت صحیح نیست، باید ولایت حقیقی مخفی باشد. حضرت میفرماید: در آن زمان گرگ نشوید؛ [اما] لباسش را بپوش؛ یعنی مثل آنها باش! آن حقیقت ولایت [را] امروز صحیح نیست [که] افشا کنی! تا خود آقا امام زمان (عجلاللهفرجه) بیاید [و] افشا کند، ولایت باید ولایت را افشا کند؛ تو حقّ نداری افشا کنی!
چرا؟! چرا حقّ نداری؟! ولایتی برانگیختهشده [که] باید پی [دنبال] آن بروی؛ پس عزیز من! ولایتت را مخفی کن! عزیز من! فدایت بشوم، قربانت بروم، حرف بشنو! ببین من چه میگویم؟! آن ولایت حقیقی باید در دل تو خفته باشد، آن عدالت حقیقی در دل تو خفته باشد، تا وجود مبارک امام زمان (عجلاللهفرجه) بیاید [و] دفاع کند. توجّه فرمودید؟! خیلی خدا میداند این حرف قشنگ است! ببین امام زمان (عجلاللهفرجه) چه میگوید؟! نمیگوید من، (من از بسکه خوشم آمده، دوباره [این حرف را] تکرار میکنم،) محض جدّم، محض آن [کسیکه حمایت کرده؛ امام زمان (عجلاللهفرجه)] حمایت از کسی میکند که دفاع از ولایت کرده [است]. بیایید عزیزان! دفاع از ولایت کنید! تا وجود امام زمان (عجلاللهفرجه) بگوید: جانم به قربانت! میدانید این حرف یعنیچه؟! یعنی امام زمان (عجلاللهفرجه) تأییدتان میکند. اگر ما اینجوری شدیم، چه کارَت میکند؟ تأییدت میکند، تکذیبت نمیکند، تأییدت میکند.
حالا ببین زینب (علیهاالسلام) چهجور دفاع از ولایت میکند؟! آقا امامحسین (علیهالسلام) گفت: خواهرجان! زینب! وقتی گفت: پیراهنکهنه بیاور! امّالسلمه به او گفتهبود [که وقتی امام گفت پیراهن کهنه را بیاور!] برادرت نیمساعت دیگر یا یکساعت دیگر بیشتر زنده نیست. زینب (علیهاالسلام) همهجا را تحمّل میکرد، فقط دلش خوش بود که برادرش نگفته پیراهن کهنه بیاور! تا گفت پیراهن کهنه بیاور! [پیراهن را] دست امامحسین (علیهالسلام) داد [و] غَش کرد. حالا لشکر هم «هل من مبارز» میطلبد، [امام] دست در قلب زینب (علیهاالسلام) گذاشت، تصرّف ولایتی کرد، زینب (علیهاالسلام) ولیّاللهالأعظم شد، چرا؟ [چونکه] بار را میخواهد ببرد. [زینب (علیهاالسلام)] یکدفعه بیدار شد [و] چشمانش را باز کرد؛ [امام] گفت: خواهر! شیطان صبرت را نبرد! گفت: اینقدر صبر میکنم که صبر از دستم عاصی شود.
حالا توی [در] دروازهکوفه آمده. یک خطبه میخواست بخواند، تا خطبه را شروع کرد، ابنسعد پیش ابنزیاد دوید [و گفت:] اگر خطبه [زینب] ادامه پیدا کند، تمام [مردم] شورش میکنند. [ابنزیاد] گفت: سر برادرش را [جلویش] ببر! تا [حضرتزینب (علیهاالسلام)] سر برادر را دید، گفت: برادر! حسین!
تو در خانه خولی [به] مهمانی رفتی | تو که با ما مهربان بودی! | |
کی به جراحات [سرِ] تو پاشیده خاکستر؟ | مگر اینجور داروی دوا باشد؟ |
زینب (علیهاالسلام) دارد چهکار میکند؟! زینب (علیهاالسلام) دارد نجوا میکند، حالا دارد با اهلکوفه چهکار میکند؟! میخواهد بگوید: به کی امام میگویید؟ به کی پیشوا میگویید؟ امام که مُرده [و] زنده ندارد. یکوقت گفت: برادر! با من حرف بزن! [اگر با من حرف] نمیزنی، با این بچّهصغیر [حرف] بزن! [امام] گفت: «[أم حَسِبتَ] أنّ أصحابالکهف و الرّقیم [کانوا من آیاتنا] عجباً»[۱۳] آقاجان من! رفقایعزیز! قرآن را مطالعه کردید، ببینید! از این دو آیه عجیبتر نیست.
حالا وقتی سرِ برادر را دید، بعضیها یک حرفهایی میزنند، بیخود میزنند! [اگر] زینب (علیهاالسلام) سر به محمل زد، از شکایت نزد، خدا حاجشیخعباس را رحمت کند! [میگفت: زینب (علیهاالسلام)] توی ماوراء دید [که] دارد سکته میکند، زینب (علیهاالسلام) میخواست عمرش تجدید شود، عمرش؛ یعنی بار را به منزل برساند، سرش را به محمل زد، وقتی سرش [را] به محمل زد، راوی میگوید: دیدم خون تازه از زیر کجاوه سرازیر است.
حالا عزیزان من! این دو آیه خیلی مهمّ است! [امامحسین (علیهاالسلام)] گفتش که «[أم حَسِبتَ] أنّ أصحابالکهف و الرّقیم [کانوا من آیاتنا] عجباً»[۱۳] ای خواهر! اصحابکهف میخواستند دینشان را حفظ کنند، توی غار رفتند، خدا سیصد سال حفظشان کرد، این مردم نخواستند دینشان حفظ باشد. زینب (علیهاالسلام) دارد با سر امامحسین (علیهالسلام) نجوا میکند.
آن اصحابرقیم هم که میدانید، سهنفر بودند [که] توی [یک] غار رفتند، سنگ، آنجا [درِ غار] افتاد. عجیب است دیگر! یکیشان عاقل بود، [به بقیه] گفت: به غیر [از] خدا، کسی [از کار ما] سر در نمیکند، بیایید کارهایی که [محض خدا] کردیم [را] بگوییم [تا نجات پیدا کنیم]. یکی [از آنها] گفت: من شیر آوردم [که به] پدرم بدهم، خواب بود، ایستادم تا بیدار شد، [خدایا!] امر تو را اطاعت کردم. سنگ [قدری کنار] رفت.
یکی [دیگر] گفت: من یک همسایهای داشتم [که] مُرد، زن وجیهی داشت، این [زن] پیش من آمد [و] گفت: یک مُشت [تعدادی] بچّهیتیم دارم، (این آیه قرآن را بروید بخوانید!) [مرد] گفت: با من دوستی کن! [زن] گفت: نمیکنم. [آن زن] دوباره آمد [و] گفت: [اگر] جای خلوت [باشد، حاضرم]. یکوقت دیدم [که آن زن] میچندد [میلرزد،] گفت: آیا خدا مرا میبیند؟! امام زمان (عجلاللهفرجه) میبیند؟! من او را غنیاش کردم.
یکی دیگر گفت: یک کارگری داشتم [که هنوز مزدش را نگرفتهبود،] رفت؛ مزدش را دادم [و] یک گاو [خریدم، گاو زایید] دهتا، پانزدهتا گاو شد، یکروز [او را] دیدم [و] آنگاوها [را] به او دادم، سنگ آنطرف رفت؛ پس عجیب است!
حالا امامحسین (علیهالسلام) چه [کار] میکند؟! زینب (علیهاالسلام) چه [کار] میکند؟! حالا [زینب (علیهاالسلام)] دارد میخواهد بگوید که ای مردم! ببین من هم خودم چند دفعه گفتم [که] امام مُرده نیست، چرا؟ سرش دارد قرآن میخواند؛ آنوقت هم، چه آیهای میخواند؟! رفقای عزیز! فدایتان بشوم! چهقدر هر کجا [به زیارت] میروید [و] زیارتنامه [که] میخوانید، میگوید: با معرفت [بخوان]! معرفت اینبود که من خدمتتان عرض کردم. ما باید معرفت درباره حضرتزینب (علیهاالسلام) داشتهباشیم.
من تشکّر از شماها میکنم، تشکّر از همهتان میکنم که تهیّه شام از برای اُسرای شام دیدید. امیدوارم که جناب آقایفلانی اینکار دیگر واسهاش مرسوم باشد، هر کجا که هست این روز اربعین، این تدارک اُسرای شام را ببیند! امامباقر (علیهالسلام) را مهمان کنید! امامصادق (علیهالسلام) فرمود، چهقدر سفارش اهلبیت را کرده [است]. امامباقر (علیهالسلام)، امامسجّاد (علیهالسلام)، زینب (علیهاالسلام) را مهمان کنید! «الحمد لله، الحمد لله» تمام شما سخی هستید؛ تمام شما به فکر هستید، من عقیدهام ایناست، دوباره تکرار میکنم؛ آقایفلانی! اینکار واسه شما سنّت باشد. إنشاءالله در [طول] سال خدا به تو بدهد [و] داشتهباشی؛ اما این سنّت را از دست نده! همیشه روز اربعین که میشود، یک تهیّهای واسه اُسرای شام ببین!
عجیب است تمام این کارها که شده، قربانتان بروم، فدایتان شوم! تمام اینها حسین (علیهالسلام) دارد قرآن را افشا میکند، زینب (علیهاالسلام) افشا میکند. من جلوتر یک حرفی زدم، حالا وقتیکه زینب (علیهاالسلام) توی مجلس یزید آمد، یزید گفت: این کیست [که] خودش را مخفی میکند؟! گفت: زینب است، خواهر حسین است، گفت: «الحمد لله» [که] خدا شما را رسوا کرد، [حضرتزینب (علیهاالسلام)] گفت: رسوا فاسق و فاجر است، خدا دو چیز به ما داده: ما را در قلب مؤمن قرار داده؛ یعنی تو مؤمن نیستی، بیخود میگویی [که] من خلیفهام. یکی هم گفت: [خدا] بیان به ما داده.
بدانید بیان باید امر باشد؛ اگرنه کلام است. آن بیانی که زینب (علیهاالسلام) میگوید، [یعنی] میگوید: [یزید!] تو داری حرف میزنی، حرفت کلام است؛ [اما] بیان؛ یعنی به امر خدا [است]! یعنی ما کسانی هستیم که حرفمان، صادراتمان امر خداست.
- ↑ (سوره البقرة، آیه 23)
- ↑ «وَ إن کُنتُم فی رَیبٍ مِمّا نَزّلنا علی عَبدِنا فَأتوا بسورةٍ مِن مِثلهِ و ادعُوا شُهدائَکُم مِن دون الله إن کُنتُم صادِقین: و اگر درباره آنچه بر بنده خود نازل کردهایم، شک و تردید دارید، (دستِ کم) یک سوره همانند آن بیاورید و گواهان خود را –غیر خدا- (برای این کار) فراخوانید اگر راست میگویید.»[۱]
- ↑ (سوره البقرة، آیه 26)
- ↑ «وَ إذ قال إبراهیمُ رَبِّ أرِنی کَیفَ تُحیِ المَوتی قال أوَلَم تُؤمِن قال بَلی و لکن لِیَطمَئِنَّ قَلبی قال فَخُذ أربَعةً مِن الطَّیرِ فَصُرهُنَّ إلیکَ ثمَّ اجعَل عَلَی کلِّ جَبَلٍ مِنهُنَّ جُزءاً ثَمَّ ادعُهُنَّ یَأتینَک سعیاً و اعلم أنّ الله عزیزٌ حکیم: (و بهخاطر بیاور) هنگامی را که ابراهیم گفت: خدایا! به من نشان بده چگونه مردگان را زنده میکنی؟ فرمود: مگر ایمان نیاوردهای؟ عرض کرد: چرا! ولی میخواهم قلبم آرامش یابد. فرمود: در این صورت چهار نوع از مرغان را انتخاب کن و آنها را (پس از ذبحکردن) قطعهقطعه کن (و در هم بیامیز)؛ سپس بر هر کوهی قسمتی از آن را قرار بده! بعد آنها را بخوان! به سرعت بسوی تو میآیند و بدان خداوند قادر و حکیم است (هم از ذرّات بدن مردگان آگاه است و هو توانایی بر جمع آنها دارد.»[۳]
- ↑ (سوره النساء، آیه 145)
- ↑ «إنّ المنافقین فی الدَّرکِ الأسفلِ مِنَ النّار: منافقین در پایینترین دَرَکات دوزخ قرار دارند»[۵]
- ↑ «امامصادق (علیهالسلام) فرمود: مَعاشر الشّیعه! کونوا لَنا زَینا و لاتکونوا علینا شَینا: ای شیعیان ما! آبرو و زینت ما باشید و باعث ننگ و بیآبرویی ما نباشید.»
- ↑ (سوره النحل، آیه 43)
- ↑ «فاسئلوا أهل الذّکر إن کُنتُم لاتعلمون»[۸]
- ↑ «قال الإمام الباقر: الذّکرُ قرآنُ و نَحنُ المَسئولون: ذکر یعنی قرآن از ما باید سؤال شود.»
- ↑ (سوره الزلزلة، آیه 1)
- ↑ «إذا زُلزِلت الأرضُ زِلزالَها وَ أخرَجَتِ الأرضُ أثقالَها: هنگامی که زمین شدیداً به لرزه درآید و زمین بارهای سنگینش را خارج سازد»[۱۱]
- ↑ ۱۳٫۰ ۱۳٫۱ (سوره الكهف، آیه 9)