مشهد 84؛ حضرت‌زهرا: تفاوت بین نسخه‌ها

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو
جز (Admin صفحهٔ مشهد 84؛ حضرت زهرا را به مشهد 84؛ حضرت‌زهرا منتقل کرد: تمیزکاری متن و اصلاح نیم فاصله)
(بدون تفاوت)

نسخهٔ ‏۱۲ دسامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۴:۲۲

بسم الله الرحمن الرحیم
مشهد 84؛ حضرت‌زهرا
کد: 10274
پخش صوت: پخش
دانلود صوت: دانلود
پی‌دی‌اف: دریافت
تاریخ سخنرانی: 1384-01-30
تاریخ قمری (مناسبت): ایام عیدالزهرا (10 ربیع‌الاول)

السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمة‌الله

هر کسی در جو عالم، یک نظری دارد. آن نظری جوی عالم اگر با نظر ائمه‌طاهرین درست باشد، آن نظر، نظر خداست. آن نظر، نظر امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) است. من نگاه به خودم می‌کنم می‌بینم که هر کدام از شما که از من مبراتر باشید، به ذات خدا خوشم می‌آید. به ذات خدا قسم! اگر که چنانچه می‌گویم اگر حرفی سؤال می‌شود که یک‌مقدار پایین است، ناراحت هستم.

من قول به شما دادم امشب من قدری از ماوراء صحبت کنم. ماوراء نه این‌است که شما در آسمان بروید. نه این‌است که در عرش خدا بروی. ماوراء این‌نیست که الان نظر کنی بروی کربلا، این اسم اعظم است. ماوراء حرف دیگری است. ماوراء اعتقاد به ماوراء است. ماوراء اعتقاد به عرش خداست. که بدانی عرش را خدا خلق کرده این دوازده‌امام چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) شبهای جمعه آن‌جا می‌روند رسول‌خدا صحبت می‌کند این‌ها استفاده می‌کنند. عالمی آمد آن‌جا گفت این‌ها همه‌شان مبرا هستند. تکمیل هستند. روایت داریم من در کافی خواندم. گفتم آقا کتاب یک‌حرفی است، فهم یک‌حرف دیگری است. کتاب را هر چه باشد خلق نوشته‌است. ما باید نگاه به‌قرآن مجید کنیم که خدا اراده کرده قرآن نوشته شود. اراده خداست قرآن، اما رساله علی نهج‌البلاغه است. پس اگر من می‌گویم شما باید ماورایی شوید، مثل این‌است که الان این‌جا هستیم. فردا به امید خدا از این‌جا حرکت می‌کنیم و قم می‌رویم. پس ما این‌جا سکونت نداریم. ما مهمان حضرت‌رضا هستیم. الان می‌توانید بگویید ما همه‌اش مهمان هستیم؟ نه. الان وقتی‌که از آن‌جا آمدیم این‌جا، ما مهمان حضرت‌رضا هستیم.

حالا ماوراء این‌است که ما باید پرش کنیم در زنده‌بودنمان به آن‌جا. نه این‌که من می‌میرم می‌روم آن‌جا. این اشتباه‌است. حالا که می‌میری می‌روی آن‌جا، این جسمت است که می‌رود. تو باید سیر ماورایی داشته‌باشی. دیگر این آدم که می‌گویم زمینی نیست. شما نباید زمینی باشید، زمینی علاقه به این‌جا دارید. یعنی ما باید در فکر باشیم که به آن‌جا پرش کنیم.

خیلی ما توجه‌مان کم است. حالا روایتش را می‌خواهید. روایت داریم ملائکه می‌آید در مجلس امام‌حسین (علیه‌السلام)، می‌بیند مجلس تمام شده‌است، به حضرت‌رضا قسم! این دور هم نشستن شما همان مجلس است. مگر من نگفتم به بنده‌زاده اگر خواستی گچهای خانه را، (انشاء الله می‌خواهد یک بنایی کند) بکنی، باید این‌ها را بریزی در بیابان، ملائکه آسمان بیایند پرهایشان را به این بمالند در جو آسمان بروند چه‌کسی مثل من هست. حالا چرا ملائکه مقرب می‌آید. الان شما زیارت‌نامه می‌خوانید. گویا سلام می‌دهد ملائکه مقرب حافظ قبر آقا امام‌رضا (علیه‌السلام) است. حافظ بودن قبر امام‌رضا (علیه‌السلام) نه حافظ بودن خود امام‌رضا (علیه‌السلام) است. امام‌رضا (علیه‌السلام) حافظ تمام خلقت است. اما حافظ شماست. حالا می‌آید در مجلس امام‌حسین (علیه‌السلام) پرهایش را به سینه دیوار می‌مالد، پرش می‌کند در ماوراء. به چه می‌نازد ملائکه مقرب، به این می‌نازد که در مجلس امام‌حسین (علیه‌السلام) نزول کرده‌است. آن نزولی که در جو آسمانها این ملائکه کرده‌است این نزول باعث می‌شود که پرش کند به آسمان با افتخار.

همین‌طور که خدا به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت چه‌چیزی آوردی. گفت علی را. گفت بیا تا «قاب قوس ادنی». بیا تا پیش من. پیش خدا کجاست؟ آن‌جا که وحی خدا نازل می‌شود. والله تمام گلوله‌های خونم این‌است که اگر پیش علی باشی پیش خدا هستی. اگر در امر علی باشی پیش خدا هستی. مگر چه‌چیزی هست که می‌گوید بیا این‌جا. حالا شما باید به خود ببالید و شکر خدا کنید. خنده کنید که به‌واسطه این‌که خدا این‌ها را به شما داده‌است. یک‌نگاه کنید یک خنده قهقهه کنید. چرا می‌گوید اگر خنده کردید، بگویید «اللهم لاتمقتنی» دلت نمیرد. خنده بی‌علی دل را می‌میراند. چرا می‌گوید اگر چهل‌روز گوش دادی به ساز و آواز، در گوشت ملکی هست، سد می‌کشد دیگر می‌گوید حالا که چهل‌روز تو تمایل با ساز پیدا کردی، تمایل با امر من پیدا نکردی، این گوش تو دیگر فایده‌ای ندارد، [سد] بکش جلو [قلبش]. بیایید مبادا خدا امر کند ای ملائکه سد بکش جلوی قلب حسین، این چهل‌روز است نافرمانی کرده‌است، بکش جلوی قلبش. بیا ملائکه پرده را کنار بزند، ماوراء را ببینی.

شیعه به حضرت‌عباس! ماوراء را می‌بیند. ببرم بالاتر؟ نه این‌که عالم در اختیار امام‌حسین (علیه‌السلام) است که ملائکه همه می‌آیند ملک باد می‌آید ملک آب می‌آید حسین اجازه بده. والله تمام خلقت در اختیار شیعه است. چرا؟ شیعه وصل به علی است. شیعه وصل به توحید است. شیعه وصل به ماوراء است. ببالید عزیزان من که شیعه هستید. حالا شیعه هستی، باید مواظب باشی شیعه‌گی‌ات را حفظ کنی. اگر عزیز من! شیعه‌گی‌ات را حفظ کردی، فرمان خدا را حفظ کردی، فرمان علی را حفظ کردی. فرمان قرآن را حفظ کردی. فرمان تمام خلق را حفظ کردی. حفظ یعنی‌چه؟ بشر اگر نگاه الان به این ستون کرد نگاهم الان این‌جاست، دیگر نگاهم به پشت‌سر نیست. من دارم نگاه به این‌جا می‌کنم. حالا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) یک خلقت است. حالا گفتیم امرش است. حالا اگر شما نگاه به امر امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) کردی، نگاه به تمام خلقت کردی، امروز می‌خواهم معنی کنم که من می‌گویم می‌بینم یعنی‌چه؟ شما اگر نگاه به امر علی‌بن‌ابی‌طالب وصی رسول‌الله کردی، نگاه به تمام خلقت کردی. نه خلقت، مافوق خلقت. خدا این خلقت که دارد به ما گفته‌است. خدا مافوق این خلقت را خلقت دارد. عزیزم کجایی؟ بیا پرش کن. طیور با بالش می‌پرد که خودش را اداره کند. این گنجشک‌ها این کبوترها که می‌آیند در سوراخهای خانه ما، لانه می‌گذارند من دیدم. این در جو می‌رود. من خیلی تفکرم زیاد است. می‌بینم که این یک عنایتی خدا به این کرده، بچه‌هایش را بزرگ کند، پرش می‌کند در گرما و سرما یک توت به نوک می‌گیرد می‌آید می‌گذارد به دهن این بچه. تا کی؟ تا زمانی‌که این بچه قدرت ندارد. دیدم وقتی‌که می‌خواهد پرواز را یادش دهد، این‌جایش را می‌گیرد و او را می‌پراند. دوباره می‌گیرد و می‌پراند. دورش می‌گیرد نکند که او را حوادث بگیرد. عزیز من! تو هم همین‌جور درباره ولایت بشو. تا خدای تبارک و تعالی در دهن تو ولایت بگذارد.

در این جو عالم حرف‌هایی است. می‌گویم که تمام این عالم تنظیم است. حالا خدا چه می‌کند؟ خدا تو را چه‌کار می‌کند؟ اما قدرتت را تقدیم ولایت کن. نفست را تقدیم ولایت کن. کارت را تقدیم ولایت کن. عزیز من! قربانت بروم. خدا یاری‌ات می‌کند. مگر نکرده‌است. رفتم به امام‌رضا (علیه‌السلام) گفتم تمام رفقای من این‌ها را هم ماورایی کن، هم این‌که «ارادة‌الله» کن. والله می‌کند. اما اراده خودت را بگذار کنار. اگر تو اراده خودت را کنار گذاشتی، محتاج خدا، محتاج ولی‌الله‌الاعظم امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) کنی، ماورایی‌ات می‌کند. چرا؟ رشد کرده هیکل من، اما عقل من رشد نکرده. بیایید رشد هیکل ما، رشد عقل باشد. اگر رشد عقل شد صحیح است. حالا ببین! این یقین توست که تمام ماوراء را می‌بیند این یقین توست که سیر دارد به تمام ماوراء. گفتم چرا یک مؤمن مانند یک ستاره است. من مؤمن را کوچک کردم این حرف را زدم. من عقیده‌ام بالاتر از این حرف‌هاست.

عقیده مؤمن این‌است که دست و پای شما را می‌بوسم. چرا می‌بوسم. من عقیده‌ام این‌است که شما از ملک بالاتر هستید، از ماه بالاتر هستید. از خورشید بالاتر است شیعه. چرا؟ او جماد است، می‌گوید تو اشرف‌مخلوقات هستی. خدا گفته من می‌گویم. من کی هستم که حرف بزنم. خدا گفته من می‌گویم. او جماد است، تو کمال هستی. اگر علی خورشید را برمی‌گرداند قلبهایی که علی در آن‌نیست می‌گوید سحر است. قلبهایی که علی در آن‌نیست می‌گوید این بی‌سواد چه می‌گوید، در قلبش سحر است. اما اگر علی در آن باشد، هر چه حرفی بزنی، می‌گوید باز کسری دارد. یک‌چیز دیگری است. آنچه را که حرف بزنی قلب مبارک مؤمن می‌گوید چیزی دیگری است. به رسول‌الله قسم! قلب من همین‌جور است. می‌گویم خدایا نگاه به نفهمی‌ام نکن. همین‌قدر یادم دادی همین‌قدر می‌گویم. علی یک‌چیزی دیگری است. امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) یک‌چیز دیگری است. شما باید بدانید ما باید اینجور باشیم. آرام، ساکت. چرا؟

حرف ماوراء این‌است که من دارم می‌زنم. دلم می‌خواهد توجه کنید، بی‌خود نیست که از هم می‌پاشم. دلم می‌خواهد همه‌شما ماورایی باشید. سؤال کوتاه دیگر نکنید. قلب من ناراحت است. چه‌کنم؟ بس‌که شما را می‌خواهم. چرا؟ مگر روایت نداریم می‌گوید این دنیا را، مگر خورشید در دنیا نیست، مگر ماه در دنیا نیست. مگر ستاره‌ها در دنیا نیست. مگر آسمان در این‌نیست، مگر دریا در این دنیا نیست؟ ببرم بالاتر، مگر عرش در دنیا نیست، مگر بهشت در دنیا نیست؟ آخر می‌دانید چرا؟ دنیا به عالم وصل است. به‌من ایراد نکنید که این‌جا اینطوری است. تو اگر یک‌قدری با ماوراء سر و کار داشته‌باشی تو دیگر در این دنیا نیستی، در جو خلقت هستی. چرا می‌گوید اگر دنیا را یک لقمه کردی در دهان مؤمن گذاشتی اسراف نکردی. پس یک مؤمن از ماه، از آسمان، از عرش خدا بالاتر است.

دلم می‌خواهد از این‌جا که بروید با سرمایه بروید، در قطار شوخی کنید، بازی کنید، حرف بزنید، اختلاط کنید اما با این سرمایه. فلانی یک بوس به یک‌نفر کرد، هه، هه، هه، هه. آقای عبداللهی گفت: آرام، هه، هه، هه هه!!! حالی‌تان شد چه گفتم. دلم می‌خواهد از این‌جا که می‌روید با یک سرمایه ماوراء بروید. تو بلبل باغ ملکوتی نه از عالم خاک. جو خلقت را باید ببینی. جو آسمان را باید ببینی. بهشت را باید ببینی. جهنم را باید ببینی. چرا؟ باید یقین کنی. حالا وقتی اینجور شد، می‌گویی این خدایی که من را از آسمان بالاتر کرده، از زمین بالاتر کرده، از ستاره بالاتر کرده، از عرش بالاتر کرده، می‌گوید: «قلب‌المؤمن، عرش‌الرحمن». قلب تو عرش خداست. حالا همه این‌ها را ببینی، یک‌مرتبه بگویی خدایا از من چه‌چیزی می‌خواهی؟ حالا خدا همه این‌ها را که به‌من داده، از من چه‌چیزی می‌خواهد؟ از من امر می‌خواهد. امر را اطاعت‌کن. اما تا جو خلقت را نبینی، امر پیش تو کوچک است. این‌که می‌گوید خودت را شناختی من را شناختی این‌است که من می‌گویم. تو باید خودت را بشناسی.

آمدی امام‌رضا (علیه‌السلام) را زیارت کردی، آقا فهمیدی که آقا چه می‌گویند یا نه. تو چه‌کسی هستی؟ به حضرت‌عباس قسم نه زیر پای یک شیعه شیعه‌ای که به یک‌جا تکیه داده، ملائکه آسمان پرش را می‌مالد و پرش می‌کند به آسمان همین‌جور که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت من علی را آوردم، این ملائکه می‌گوید جایی‌که حرف علی را می‌زدند من رفتم پرهایم را زدم. می‌پرد به آسمان. تو اگر بپری تازه ملک هستی. تو از ملک بالاتری. ملک در امر هست. آمده می‌گوید. جبرئیلا بپر از اندر پی‌ام می‌گوید رو رو من حریف تو نی‌ام. من تا همین‌جا را می‌بینم، تو باید جو خلقت را ببینی. تو باید جو همه عالم را ببینی. تو باید قاب قوس ادنی را ببینی. تو باید عرش خدا را ببینی. تو باید ممکنات را ببینی. ممکنات خدا علی است. سر و کارت داشته‌باش با علی. حالا آرام. دلت آرام می‌گیرد. دیگر یک‌چیزهایی که خانه‌ام را نفروختم، نفروختی که نفروختی. این‌که دیگر غصه ندارد. دارد روزی‌ات را هم می‌دهد، حالا آن‌هم یا روزی تو هست یا بچه‌هایت. آپارتمانم را نخریدند!!! عزیز من! خودت را نفروش. آن‌را می‌خرند. انگار دوباره خریدند یک‌مقدار زحمتت زیاد است. دوباره باید بسازی و بفروشی. توجه کن تو را دنیا نخرد.

به‌دینم من شما را دوست دارم. شما اگر بدانید من چه قلبی دارم، از حرف‌های من یک‌مقدار نگران نمی‌شوید. ببینید دارم گریه می‌کنم. دلم می‌خواهد جو شما در آسمان پرش کند. می‌گوید چه آوردی؟ مهر علی را آوردم. اصلاً این خلقت در مقابل مهر علی والله کوچک است، به‌دینم کوچک است. چون‌که مهر علی انتها ندارد، خلقت انتها دارد، آسمان انتها دارد، زمین انتها دارد، همه انتها دارند؛ اما علی که انتها ندارد. تو اگر مهر امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را داشته‌باشی، یعنی مهر تمام خلقتها را داری. آیا می‌دانید یعنی‌چه؟ گفتم می‌خواهم از ماوراء برای شما صحبت کنم. ماوراء کوچک است پیش علی. تمام ماوراء والله تمام گلوله‌های خونم این‌است که کوچک است. مثل این‌است که ما اسم علی را گفتیم، نه کمال علی را، نه جمال علی را، نه واقعیت علی را، من اسم علی را به شما می‌گویم.

بلد بگویم امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) وصی رسول‌الله، قاب قوس ادنی. بس‌که دلم می‌خواهد علی بگویم. والله یکی که اسمش علی است اصلاً من دلم می‌خواهد او را ببوسم. چرا؟ امام‌حسین (علیه‌السلام) می‌فهمد. علی‌اکبر، علی‌اصغر، علی اوسط. تمام بچه‌هایش را گذاشته علی. چرا اسم بچه‌هایتان را چیز دیگری می‌گذارید؟ چرا؟ اطاعت زن می‌کنید. تمام مشکلات خلقت را اسم علی، مشکلش را می‌گشاید نه خود علی. جبرئیل می‌گوید علی هشت‌شهر قوم‌لوط را زیر و رو می‌کند، داوود می‌گوید علی، آهن به دستش نرم می‌شود، عیسی می‌گوید علی مرده را زنده می‌کند. اسم علی را مرده را زنده می‌کند، نه علی. علی خلقتها را روح می‌دهد زنده می‌کند. اگر یک روزی به‌من بگویند این‌قدر نفهم بودی این‌قدر گفتی، می‌گویم همین‌قدر به‌من گفتی، من گفتم. من بیشتر از این عقلم نمی‌رسد. اصلاً ماوراء یعنی اسم علی نه علی. به تمام آیات، تمام گلوله‌های خونم، موهای بدنم همین‌است. اصلاً ماوراء اسم علی است، نه علی. علی چیزی دیگری است. ما مغزمان هنوز کشش علی را ندارد. به‌قدری به ما دادند بهشت برویم. می‌تواند بهشت برویم. اما من فهمیدم و گفتم: حالا که آمدم خدمت حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) بهشت را نشانم می‌دهد. شما که خانه ما را دیدید. شما می‌آیید خانه من من تشکر از همه‌شما می‌کنم. رنج می‌کشید. لانه گنجشک است. اما من به علی می‌توانستم بزرگش کنم. اما دیدم بزرگش کنم این وجدانم ناراحت است. همین‌جور که با قطار می‌آمدم خانه‌ها را می‌دیدم. نگاه می‌کردم با چشم گریه می‌گفتم: خدایا این‌ها را ببر بهشت. این‌چه خانه‌ای است که این دارد. آتش‌گرفته بودم. خدایا پس این‌ها را ببر بهشت. اصلاً بهشت را خواستم به‌وجود امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) برای این‌ها. شکر کنید این خانه‌ها را دارید. شکر کنید این خانه‌های بزرگ را دارید. حاج‌شیخ‌عباس خدا بیامرز، می‌گفت این خانه‌های کوچک مثل این‌است که یک آیه‌ای می‌خواند شما یک‌مقدار چیز بودید که این‌ها را به شما داده‌است. حالا خدا خواسته‌است که این خانه‌ها را به شما داده‌است. اما ناشکری می‌کنید. حالا یک‌خانه دو طبقه می‌خواهد. تو شکر این‌را کردی؟ چه‌کار می‌خواهی بکنی؟

تو باید پر و بال به شیعه بدهی. اگر پر و بال به شیعه دادی در جو عالم می‌پری. الحمد لله همه‌شما پر و بال دادید به شیعه. من ممنون همه‌شما کوچک و بزرگ هستم. والله! شرمنده شما هستم. به‌دینم شرمنده همه‌شما هستم. بی‌خود نیست یکی از شما ناراحت هستید، من ناراحت هستم. عنایت شما را می‌بینم. لطف شما را می‌بینم. یک‌چیزهایی را آدم می‌بیند لطف و عنایت خدا را می‌بیند. من امروز یک‌جا نشسته‌بودم یک‌مقدار عرق داشتم، دیدم کسی دارد فوت می‌کند، این چی است؟ من که هواپرست نیستم، عنایت این‌را می‌بینم، لطف این‌را می‌بینم. می‌بینم خدا این‌را چه‌کار کرده؟ می‌گوید اگر به یک فوت کند به یک مؤمن یک‌مقدار خنک شود، به تمام آیات قرآن به سی‌جزء کلام خدا بهترین جا را خدا به این می‌دهد که همچنین کرده‌است. چرا؟ روایت داریم. روایت را بگویم. خدا رحمت کند حاج‌میرزا جعفر زاهد را. می‌گفت فوتی که به آتش می‌کنی از تو می‌پرسند فوت کردی کرکش برود، دستت را داغ کنی یا بی‌خود. یعنی تمام هیکل ما در اختیار امر است. تو اینجور حق نداری بکنی. اینجور ما باید در اختیار امر باشیم. حالا می‌روی چه‌چیزی می‌خری. چه می‌کنی؟ از امر خارج شدی. دیگر نمی‌خواهم اسمت را بیاورم. من خواست رفقا را می‌خواهم خواست شما را برای من وظیفه است. من خواست شما را عمل می‌کنم.

ما با خودمان عهد کردیم همه رفقا سالم باشند، از آن‌جا که می‌خواستیم بیاییم رفتم پیش حضرت‌معصومه (علیهاالسلام)، گفتم بی‌بی جان، من توی شما هستم، شما خیال نکن در خانه‌ات خوابیدی، من توی تو هستم. همیشه فکر شما هستم. گفتم بی‌بی جان! به داداشت بگو رفقایم را تحویل بگیرد: اولی‌اش این‌است که ملک روانه کند این‌ها حفظ باشند. اگر آسیبی می‌خواهد به این‌ها برسد، چون‌که ملائکه در اختیار داداشت هستند، این رفقای من را حفظ کنید تا حتی گفتم از قطار پایین می‌آیند، بالا می‌روند. تمام شما مثل یک ایمانی که در قلب من است در قلب من حضور دارید. بعد بگو جای خوب هم قسمتشان کن. بعد حاجتشان را هم برآورده کن. بعد عنایت به آن‌ها بکن. بعد آن‌ها را تحویل بگیر. مگر من یک‌چیز خواستم؟ بعد ارادة اللهشان کن. بعد دست خالی روانه‌شان نکن. الحمد لله شکر رب‌العالمین تا یک‌ذره چیزی شد، گفتم آقا جان! من یک‌روضه حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) می‌خوانم. که این‌ها هم کسالتشان خوب شود چون‌که سلامتی شما رفقا سلامتی من است. چون‌که شما همه‌تان به قلب من وصل هستید.

همین‌جور که در جو عالم امام هست، همه‌جا امام هست. آن‌وقت در جو ما محبت آن‌ها هست، باید محبت مؤمن هم باشد. اگرنه ما تقلید نکردیم. این تقلیدی که به شما می‌گویند این یک تقلید خودخواهی است. تقلید این‌است. امام (علیه‌السلام) حجت‌خدا، رئیس‌مذهب ما، یک‌دوستی داشت، یکی دو روز بود که پیدایش نبود. آمد گفت کسل شدی. گفت ما کسل شدیم. گفت بهتر شدی، گفت ما بهتر شدیم. می‌گوید ما بهتر شدیم. یعنی یک شیعه، به دوازده‌امام چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) وصل است. یک‌وقت می‌بینی که شما قبلتان یک‌ذره ناراحت است، روایت داریم امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) ناراحت است. بی‌خودی همه‌چیز داری، پول‌داری، ماشین داری، خانه‌داری، خانم داری، همه‌چیز داری، یک‌مقدار شیعه ناراحت می‌شود. می‌گوید امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) ناراحت شده، قلب مبارک ایشان ناراحت است، قلب یک شیعه هم ناراحت است. آقا قدر این حرف‌ها را بدانید، یقین به این حرف‌ها پیدا کنید.

حالا می‌خواهم این‌را بگویم. بعد از رسول‌الله سلمان در خانه ده‌روز نشست. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) علی پی‌اش روانه کرد. تا آمد گفت سلمان چرا به ما جفا کردی؟ چرا بعد از رسول‌الله ده‌روز این‌جا نیامدی. گفت: علی‌جان! خودت می‌دانی مرگ رسول‌الله من را خانه‌نشین کرده‌است. دیگر انگار قدرت ندارم که بیایم. گفت سلمان چون‌که خواستم تو را، زهرا تو را خواسته‌است. خواست زهرا، خواست علی است. خیلی این حرف‌ها بالاست. باید این‌ها را هضم کنید، حفظ کنید این حرف‌ها را. گفت زهرا یک‌کاری به تو دارد. یعنی من که علی هستم دارم خواست زهرا را عمل می‌کنم. بی‌خود نیست که زهرا خودش را فدای علی کرده‌است. حالا آمد خدمت زهرای‌عزیز، زهرای‌عزیز هم همان را به او گفت. یا سلمان! چرا به ما جفا کردی، پدرم از دنیا رفته‌است. ده‌روز است نیامدی. همان حرف را زد. یکی از علمای‌اعلام این‌را نقل کرد، عصاره‌اش را به او گفتم. گفت قسم به جرأت خورد، گفت چندین‌وقت است روایت را دیدم اما نمی‌فهمیدم. خودش اقرار کرد. آدم خوبی است. گفت: سلمان‌جان! نشسته‌بودم دیدم سه حوریه از در آمدند تو. نسبتاً گویا آمدند سر سلامتی بدهند. گفتم اسم تو چی است؟ گفت من سلمانیه هستم. من حوریه سلمان هستم. آن کیست؟ من حوریه مقداد هستم. من حوریه ابوذر هستم.

حالا گفتم چرا زهرا این‌کار را کرده‌است. حرف این‌است. این‌جاست که آن عالم بزرگوار گفت من نفهمیدم. گفت تا این‌جایش را خواندم و نفهمیدم. گفتم ببین، حالا می‌گوید شما که دست از علی برنداشتید حوریه‌هایتان هم در بهشت معلوم شده‌است. پاداش داد زهرا به این‌ها. اما آن‌ها که رفتند هفت‌میلیون. آن‌ها غلط است. شما که نرفتید تا حتی حوریه‌های آن‌ها را نشان داد. والله! حوریه‌های شما هم معلوم است. اما مواظب چشمتان باشید، نگاه به حوریه خودت بکن، نگاه به این خیابانها نکن. من والله الان رفتم توبه کردم. یا امام‌رضا (علیه‌السلام)، از سر ما بگذر. تو که همه‌جا هستی، بعد یک‌قدری گریه کردم، بعد یک تف توی صورت خودم انداختم، آخر مبادا من تو را نخواهم. من خیلی نمی‌آیم می‌بینم بس‌که این‌ها ریختند آن‌جا. تو که همه‌جا هستی. تو در قلب من هستی. آخر یک‌مقدار کند هستم. خودم می‌فهمم. از کندی خودم بدم آمد. چرا؟ بعد آمدم گفتم دین مثل این‌که آتش کف دست است، یا دین مثل بیابان که باد بیاید چراغ بخواهی روشن کنی، یا خار مغیلان. خار مغیلان این زنها هستند که رویشان را نمی‌گیرند. آتش این‌ها هستند که آتش در جانشان بیفتد. تازه این‌ها خوبهای ایران هستند که آمدند زیارت، وای به حال بدها. چه‌کار کنند این جوانها. بی‌خود نیست که خدا می‌گوید من در آخرالزمان مباهات به آن‌ها می‌کنم. مباهاتی که من به شما حضار مجلس می‌کنم مباهاتی است که خدا کرده‌است. می‌گوید مباهات می‌کنم به این جوانها، با همه این حرف‌ها آمده رو به‌من می‌گوید الله‌اکبر. اشهد ان لا اله الا الله. شهادت می‌دهد به یگانگی من. اشهد ان محمد رسول‌الله. محمد من را قبول دارد. اشهد ان امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) علی‌ولی‌الله. اشهد ان امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) علی‌حجة‌الله. دارد اقرار به این‌ها می‌کند. اقرار به آن‌ها نمی‌کند. من مباهات می‌کنم. اگر من مباهات به شما می‌کنم مباهات به ولایت شما می‌کنم.

حالا حرفم سر روضه است. عمر یک‌فکری کرد چه‌کار کند که زهرا را بکشد. گفت من باید با اسلام زهرا را بکشم. اگر بخواهم زهرا را بکشم، در جو این عالم یک‌قدری درست نیست. چون‌که من خلیفه اسلام هستم. من باید با اسلام زهرا را بکشم. چون‌که رهبرش شیطان بود. گفتم وقتی ابابکر به خلافت رسید، دید یک پیرمردی (من یک پاره‌وقتها یاد پیری خودم می‌افتم، یاد شما نمی‌افتم) این‌جایش باد کرده و خیلی موقر. آمد در حضار مردم به ابابکر سلام کرد. من نود و پنج سالم هست. (این‌که می‌گوید دروغ نگو، شیطان دروغ گفت) یک خواهش از خدا داشتم، یک آرزو داشتم، به آرزویم رسیدم، هیچ آرزویی دیگر ندارم. آرزویم این‌بود که یک خلیفه‌ای را خدا برانگیخته کند، من با او بیعت کنم، آمد با ابابکر بیعت کرد. این شیطان بود. مردم هم بیعت کردند. حالا شیطان دارد کارگشایی می‌کند آمده در قلب عمر. حالا راهنمایی‌اش می‌کند. حساب کرد. می‌خواهم یک‌روضه کامل بخوانم. انشاء الله اگر خود زهرا یاری‌ام کند. باید من با اسلام زهرا را بکشم. یک‌وقت نگاه کرد به حضار مجلس. گفت آیا امر رسول‌الله را باید اطاعت کرد یا نکرد، من خلیفه رسول‌الله هستم، ابابکر خلیفه رسول‌الله است. آیا باید امر رسول‌الله را اطاعت کنیم یا نه؟ همه گفتند بله. گفت یادم هست گفت هر کسی‌که جماعت نیاید باید بروید آن‌را بیاورید. مغیره برو علی را بیاور. خدا لعنت کند قنفذ را. چند نفر از حضار مجلس بلند شدند رفتند در خانه علی. گفت پاشو بیا بیرون اختلاف نینداز. بیا با خلیفه رسول‌الله بیعت کن. تا این ندا را داد، زهرای‌عزیز، آمد پشت در، گفت برو ما داریم قرآن را جمع‌آوری می‌کنیم. علی در داغ پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است. گفت: برو این حرف‌های زنانه را دور بینداز. اسلام، اسلام، اسلام. برو این حرف‌های زنانه را دور بینداز به علی بگو بیاید. اگر نیاید در را آتش می‌زنم. در را باز نکرد. مردم هیزم بیاورید. هیزم آوردند در پشت در، در یک لختی بود. یکی به او گفت عمر! حسن و حسین در آن‌است. گفت اسلام از این حرف‌ها بالاتر است. اسلام از حسن و حسین بالاتر است. خانه را آتش می‌زنم. در را آتش زد. نوشت به معاویه. معاویه! زهرا می‌خواست افشاء کند، نگذاشتم افشاء کند. نگذاشتم. در نیمه سوخته بود، زهرا آمد پشت در، گفت دست از علی بردارید. چرا زهرا پشت در آمده‌است؟ سفارشهای رسول‌الله آمده پشت در. هر کسی زهرا را اذیت کند، من را اذیت کرده‌است، رضایت زهرا رضایت من است. رضایت زهرا، رضایت خداست. با تمام این حرف‌ها که رسول‌الله زده‌است، گفت شاید حیا کنند، نوشت معاویه وقتی من دیدم زهرا پشت در است، چنان لگد به در زدم، عضله‌های زهرا را خرد کردم.

در باز شد، زهرا افتاد و بچه‌اش سقط شد. حالا پشت در نمی‌گوید علی، تمام خلقت می‌گوید علی، رسول‌الله می‌گوید علی، خدا می‌گوید علی، چرا زهرا نمی‌گوید علی؟ انشای ولایت یعنی این‌است: گفت یا ابتا، ای بابا ببین امتت با من چه می‌کند؟ چرا علی نمی‌گوید؟ می‌گوید دیگر یک غصه روی غصه علی نیاورم. یک داد دیگری هم زد. گفت: فضه! به خدا بچه‌ام را کشتند. حالا زهرا چشمش را باز کرده‌است، باز هم سراغ علی را می‌گیرد. فضه علی چه شد؟ زهرا جان علی را بردند به‌مسجد. خدا می‌داند وقتی رفتم مسجد، فقط نگاه به قبر رسول‌الله کردم. گفتم ای مسجد! کاش خراب شدی، نگاه به تو نمی‌کنم، چرا؟ علی را طناب گردنش انداختند آمدند در این مسجد، مسجدی که جسارت به علی شده نمی‌خواهم ببینم. اصلاً نگاه به‌مسجد نکردم. حالا علی را آوردند در مسجد. حالا چه شد؟ زهرا آمد. دید طناب گردن علی انداختند، چهل‌نفر می‌کشند. دهن آن بشکند که نوشته‌است، اگر علی آن‌موقع بیعت می‌کرد این عالم گفته‌است ما هم باید بیعت کنیم. برایش پیام دادم مگر علی بیعت کرده که تو این حرف را می‌زنی. اهل‌تسنن آن آیت‌الله را خیلی بزرگ کردند. با خط درشت نوشتند به پرچم در زاهدان. گفتم مردک! چرا اگر علی می‌خواست بیعت کند، چرا طناب گردنش انداختند. اگر علی می‌خواست بیعت کند، چرا شمشیر بالای سرش انداختند. کسی‌که آتش من را می‌زند این‌ها من را آتش می‌زنند. والله عرق‌خورها آتش نمی‌زنند. کسی‌که فهم ندارد من را آتش می‌زند.

حالا چه شد؟ زهرا آمد سر طناب را گرفت، چهل‌نفر روی زمین ریختند. یک‌وقت عمر دید الان است که علی را می‌برد. یک‌وقت صدا زد قنفذ دست زهرا را کوتاه کن. امیر چه‌کار کنم؟ زهرا را بزنید. چنان غلاف شمشیر زد به بازوی زهرا. آدم از نفهمیده‌ها نفهمی می‌بیند. به حضرت‌عباس! اگر مثل من بودید جان می‌دادید از دست این‌ها. عالمی که چندین‌سال پیش حاج‌شیخ‌عباس بوده‌است، می‌گفت آن غلاف شمشیر زهرا را کشته‌است. برایش پیام دادم من نمی‌خواهم جلوی پدرت باشم، پسرش خانه ما می‌آید، دست کسی را بشکنی، نمی‌میرد، پای کسی را بشکنی نمی‌میرد، پس تو نمی‌فهمی که گفت چنان فشار آوردم عضله‌های زهرا را خرد کردم. تو چرا اهل‌تسنن را تشویق می‌کنی؟ چرا می‌خواهی قتل زهرا را گردن قنفذ بیندازی. عمر زهرا را کشته‌است.

حالا زهرا آمد در مسجد، ای دهانت بشکند، حالا یک‌نفر منبری می‌گفت چرا زهرا نمی‌رود؟ من همیشه بدانید رفقا دارم با این‌ها مبارزه می‌کنم کسی‌که دل من را آتش می‌زند این منبری‌های نفهم هستند. تمام اشیای بدنم را آتش می‌زنند. آن‌وقت می‌گفت این زهرا، (ای زبانت لال شود که نگویی) خون‌ریزی داشته. گفتم مگر آیه انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل‌البیت را نمی‌فهمی، خدا گفته این‌ها تطهیر هستند، چه می‌گویی؟ حالا زهرا چه‌کار کرد؟ گفت دست از علی بردارید وگرنه نفرین می‌کنم. شیعه و سنی نوشتند ستونها از جا حرکت کرد، علی دید اگر زهرا نفرین کند عالمی به‌هم می‌خورد. یک‌وقت صدا زد سلمان به زهرا بگو نفرین نکند. درست‌است این‌ها هستند نفرین تو، ممکن‌است به طیور اثر کند. طیور در جو هوا هلاک می‌شود. علی طناب گردنش است، شمشیر بالای سرش است، فکر طیور عالم است. می‌گوید طیور نباید صدمه بخورد. این‌است علی.

حالا دیدند اینطوری شد دست از علی برداشتند. دست علی را گرفت آمد خانه. حالا مگر زهرا دست برداشته است؟ اول فدایی ولایت زهرا بوده‌است. آخر این بازویش که شکسته‌است، صورتش که نیلی است، پهلویش که شکسته‌است، این روح خداست، حالا دید علی گریه می‌کند، آخر چرا علی گریه می‌کند. (توانم را دارم از دست می‌دهم دستم رفت بالا یقه‌ام را چاک بدهم، دیدم رفقا ناراحت می‌شوند) چرا حالا علی گریه می‌کند؟ مگر علی برای ریاست گریه می‌کند؟ علی می‌بیند زهرا سیلی‌ای که خورده برای علی خورده‌است. پهلویش شکسته‌است برای این‌که از علی حمایت کند. دستش شکسته‌است برای این‌که از علی حمایت کند. علی خجالت می‌کشد از زهرا. گریه می‌کند. حالا زهرا به رویش خودش نمی‌آورد. حالا اشکهای علی را خشک می‌کند. علی‌جان! پدرم گفت مظلوم را نوازش کن، آیا از تو مظلوم‌تر هست؟ اشکهای علی را پاک می‌کند. خدایا! این‌ها برادر ما هستند؟

چون‌که گفتم گریه علی برای زهرای‌عزیز است. لاحول و لاقوة الا بالله العلی العظیم.

خدایا، به ما قدرت ولایت بده.

خدایا، محبت زهرا را از دل ما بیرون نبر

خدایا، توسلات ما را زیاد کن.

خدایا، شناخت علی و زهرا و دوازده‌امام را در قلب ما زیاد کن.

خدایا، به‌حق زهرای مرضیه به تو قسم می‌دهم به ما توفیق بده.

خدایا، هر محبتی به‌غیر محبت این‌ها در دل ماست، بیرون کن.

خدایا، ما را با محبت این‌ها محشور کن.

یک اشاره‌ای دیگری هم بکنم. شیعه باید یک بیتوته‌ای داشته‌باشد، اگر شیعه بیتوته نداشته‌باشد، خلاف شأنش است. باید یک بیتوته‌ای با زهرا و علی داشته‌باشد. یک بیتوته‌ای داشتم، در عالم رؤیا خدمت امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) رسیدم. گفتم آقا جان! یکی دو چیز از تو می‌خواهم. به خودت قسم اگر تمام این عالم را در اختیارم بگذاری، من می‌سوزم این سوختن من را هیچ‌کس آرام نمی‌کند. خواهشم این‌است که من یاور تو باشم، این سوختن من را به‌دینم قسم نه بهشت نه فردوس نه جنات [آرام نمی‌کند] اگر من آن‌را بخواهم حیوان هستم. چرا؟ آرام می‌خواهم باشم که بهشت بیایم. آرام باشم که در جنات بروم. من می‌سوزم یکی از برای جدت حسین، یکی از برای مادرت‌زهرا. به خودت قسم تا مادرش را گفتم یک‌دفعه تکان خورد، مصیبت زهرا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را هم تکان می‌دهد. اگر امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) تکان می‌خورد تمام خلقت تکان می‌خورد، همانجا گفتم ای خاک بر سر! چرا گفتی. حالا گفتم می‌سوزم. حالا وقتی آقا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) تشریف می‌آورد گفتم سوختن تو هیچ‌چیزی رفعش را نمی‌کند مگر آن ذوالفقاری که در دست توست، احقاق حق کنی از دشمنان مادرت و جدت حسین.

حالا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) وقتی‌که می‌آید اول می‌آید مکه معظمه. یک هشدار می‌دهد به تمام عالم. یک پرچمی هم باز می‌کند. در آن پرچم انا فتحنا نوشته. از تمام عالم کمک می‌خواهد. نمی‌گویم آن‌موقع هم چه کسانی خیانت می‌کنند؟ می‌گویم آخ. است. آن پرچم را یک‌وقت می‌بیند باز شده، تمام عالم پرچم را می‌بینند. حالا اول کاری که می‌کند می‌آید مدینه می‌رود سر قبر مادرش، مادر جان! آمدم. قبر مادرش را معلوم می‌کند. مادر جان! آمدم. به اندازه تمام دنیا سوختم و اشک ریختم. اگر اشک چشمم تمام شد، برای تو خون گریه کردم. آن‌جا هم ستایش خدا می‌کند که به‌دست من الان جاری شد. بعد از این می‌آید این دو نفر را از قبر درمی‌آورد. می‌گوید چرا به‌هم پیوستید؟ چرا پهلوی مادرم را بشکستید. آخر مادر من چه کرده‌بود که بازویش را شکسته‌بود، چه کرده‌بود که سیلی زدید. تقصیر مادرم چیست؟ این‌ها را آتش می‌زند. پس داغ دل شیعه را مقصد شیعه را هیچ‌کس نمی‌تواند عملی کند، مگر وجود امام‌زمان.

خدایا، به‌حق زهرا، به‌حق وجود امام‌زمان، امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) ما را برسان

خدایا، تو وعده کردی، به وعده خودت در زمان ما عمل کن. ما را یاورش قرار بده، ما را از محبینش قرار بده. همین‌سان که امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) به مقصدش برسد، شیعیان را هم به مقصدشان برسان.

مقصد ما ظهور حضرت است. خود امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌گوید ظهور من را از خدا بخواهید امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌داند چه‌وقت ظهورش است. اما یک دو اجازه می‌خواهد. اول اجازه از خدا، بعد اجازه از حضرت‌زهرا (علیهاالسلام). من چند وقت پیش خواب دیدم گفت آخرین امضاء شد. اول باید خدا امضاء کند بعد زهرا. الحمد لله دیدم ظهور نزدیک است گفت آخرین امضاء شد. رفقا باید با این‌ها محشور شوید. رفقا باید در این حرف‌ها بیایید. رفقا باید از امتحان درآیید. کجا از امتحان در آیید؟ دنیای به‌غیر امر را نخواهید.

آن‌است که پشت پا بر عالم امکان زدم، دست بر دامن زهرا زدم، دنیا وقتی اهلش شدی، خیال می‌کنی دنیا امکان تو را عمل می‌کند اما وقتی اینطوری شدی به بهشتش هم پشت پا می‌زنی. به فردوس و جناتش را هم می‌زنی. چون‌که می‌فهمی امکان تو این‌است که آقا بیاید احقاق حق از زهرا و حسین کند.

امیدوارم قلب مبارک شما طلب اینجور که من می‌گویم بکند. طلب وجود مبارک امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) کند. طلب این کند که این آتشی که در دل ماست، آن شمشیر امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) خاموش می‌کند، دعا کنید وجود مبارکش سالم باشد. من از شما تشکر می‌کنم کوچک و بزرگتان صدقه می‌دهید برای امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌گویید مبادا بداء شود، این‌است که شخصی آمد پیش من، گفت آیا تو می‌دانی ظهور چه‌وقت است؟ گفتم اگر بداء نبود می‌گفتم. اما بداء من را بیچاره کرده‌است. من چه می‌دانم. یک‌وقت بداء حاصل می‌شود نمی‌شود. پس امیدوارم که بداء حاصل نشود، آقا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) بیایید.

از تمام حضار مجلس تشکر از کوچک و بزرگ می‌کنم. اگر کوچک می‌گویم، به سال کوچک می‌گویم. یک‌وقت الحمد لله کوچک‌های بزرگ هستند. از تمام شما تشکر می‌کنم. روایت داریم اگر ذره‌ای اشک برای زهرا بریزید، اگر ذره‌ای محبت زهرا داشته‌باشید، محبت تمام عالم را دارید.

خدایا، محبت زهرا را در دل ما زیاد کن

خدایا، زهرا را از ما راضی کن

خدایا، ما از آن‌ها باشیم زهرا به ما راه بدهد

خدایا، ما یک‌دانه مقصد داریم همان‌است که زهرا به ما راه بدهد.

خدایا، محبت زهرا تکرار می‌کنم به دل ما زیاد کن

خدایا، رفقای ما را حاجتشان را همه برآورده بفرما

خدایا، اگر ذراتی محبت دنیا به‌غیر امر است از دلشان بیرون کن

خدایا، قلب مبارک رفقا را از من راضی بگردان

خدایا، اگر ما تقصیری درباره رفقا داریم عفو بفرما.

خدایا، تو آگاهی که من اگر حرفی می‌زنم از نادانی‌ام است جسارت به مؤمن جسارت به خداست. مبادا من جسارتی کرده باشم. خدایا به‌حق زهرا از سر من بگذر.

حالا خانم‌های عزیز، من از شما تشکر می‌کنم تا زنده‌ام. شما اجازه دادید به همسران عزیزتان بیایند امیدوارم در پناه امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) حفظ باشید. این همسران شما آمدند خدا توفیق داد من هم قدری صحبت کردم. امیدوارم زهرای‌عزیز راهتان بدهد. چون‌که زن می‌تواند جلوی شوهرش را بگیرد. اگر بگوید نرو او ناراحت است. الحمد لله شکر رب‌العالمین من تشکر از تمام خانمها می‌کنم به گلهای امام‌حسین (علیه‌السلام) اجازه دادند آمدند در مقابل حضرت. خانم! تو اجازه دادی این‌ها آمدند در خدمت علی‌بن‌موسی‌الرضا. ان‌شاءالله امیدوارم شما همیشه در خدمت زهرا باشید. امر زهرا را اطاعت کنید. من هشتاد سالم است. بیایید کلاه سرمان نرود. بیایید زن و مرد در امر باشیم. والله، امر ما را نجات می‌دهد. ای خانم‌های عزیز والله روایت داریم امام‌صادق (علیه‌السلام) می‌فرماید مادرم زهرا مثل مرغی که خوب و بد را تمیز بدهد دوستانش را از صحنه‌محشر جمع می‌کند پیش خودش می‌آورد. امیدوارم خانم‌ها که اجازه دادند به شوهرانشان که بیایند از آن‌ها باشند زهرای‌عزیز در محشر جمعشان کند ببرد پیش خودشان.

یا علی
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه