علی، قرآنناطق: تفاوت بین نسخهها
جز (Admin صفحهٔ علی، قرآن ناطق را به علی، قرآنناطق منتقل کرد: تمیزکاری متن و اصلاح نیم فاصله) |
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ ۱۲ دسامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۴:۲۲
علی، قرآنناطق | |
کد: | 10210 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1380-03-14 |
تاریخ قمری (مناسبت): | 12 ربیعالاول |
اعوذ بالله من الشیطان اللعین الرّجیم
العبد المؤید الرسولالمکرم ابوالقاسم محمد
السلام علیک یا ابا عبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته
هر چیزی را باید مطابق آن موقعیت رویش حرف زد. الان ما آمدیم اینجا در بیت آقایدکتر، یک مزاحمتی فراهم کردیم. دیگر حالا هر چه است؛ اما او به یک امیدی ما را دعوت کرده. امیدوارم که خدا یک بیانی بهمن بدهد که ایشان به آن خیال معنویتش برسد. ما توان نداریم که ایشان را قانع کنیم. البته زحمت کشیدهاند، در هر ابعادی با ذوق و شوق اینکار را کردهاند. خدایا تو پاداش بده که این نوار مطابق خواست تو و خواست ولایت و دلخوشی ایشان باشد. (صلوات)
یکچیزهایی است که ما توجه نداریم؛ اما کسانیکه یک بعدی دارند، آنوقت آن خیالی که خدا به آنها داده، وقتی آن خیال را در اختیار امر بگذارد، [درستاست] آن خیال از آنکه، در بعضیها یک خیال دارند یک عناد، آنها میخواهند ما مطابق عناد و خیالشان حرف بزنیم. وای به حال آنها. وقتیکه خیلی فکر و اندیشه داشتهباشی، آنها پشت به ولایت کردهاند؛ یعنی یک عناد دارند، یک خیال. روی آن میخواهد، همهاش خودش دور میزند و کسان دیگر هم دور بزنند، آن باطل است. اما اگر کسی خودش را گذاشت در اختیار ولایت، من عقیدهام ایناست، خدا یک خلقتی را میگذارد در اختیارش؛ یعنی یک خلقتی را میگذارد در اختیارش، این خلقت در اختیار امام است؛ یعنی الان حجةبنالحسن، آقا امامزمان. (صلوات)
اختیار یک خلقت را در اختیار این مؤمن نمیگذارد؛ اما یک بعدی به او میدهد که یک خلقتی را میبیند. آن خلقتی که آن مؤمن میبیند، زمان ندارد. من دلم میخواهد رفقا که مهندسند، دکترند یا اینکه کسب سواد کردهاند توجه کنند، کسب فیض ولایت هم کنند. آن دو بال است حرکت میکنی؛ تا حتی والله در آسمانها. بدانید آن مؤمن جوری میشود که زمانی را با آن دو چشم ولایتش میبیند. آن دو چشم ولایت وصل است به قلب آن مؤمن. چونکه خدای تبارک و تعالی وقتی شیطان کفت: من بروم در قلب مؤمن، گفت: گمشو، آنجا جای خودم است. عزیز من، تو اگر کاملاً امر را اطاعت کردی، وصل به قلبت میشوی، قلب تو وصل به خدا میشود، خدا وصل به علیبن ابیطالب است، علیبنابوطالب وصل به خداست. آنوقت قرآن میشود، کلام خدا. من یکجای دیگر هم گفتم، قرآن آمده تایید کند انبیاء را. چهچیز انبیاء را تایید کند؟ ولایت انبیاء را تایید کند. قرآن آمده زمانها را تایید کند. ببین چهجور میگوید زمان نوح اینجور شد، زمان عاد اینجور شد، زمان قوملوط اینجور شد، تمام اینها را، زمان را قرآن آشکار میکند، آن مردم را آشکار میکند، فعلشان را آشکار میکند، عذابشان را هم آشکار میکند. عزیزان من، ما بهقرآن خیلی بیتوجهیم. بیایید ما بهقرآن توجه کنیم.
حالا این قرآن با عظمت، چهکسی توان دارد بگوید من مانند کلام خدا هستم؟ مگر توانی در تمام خلقت هست؟ اما حالا هست، امیرالمؤمنین میگوید: «انا قرآنالناطق». علی (علیهالسلام) این حرف را میزند. هیچکس، هیچکس، هیچ نبیای این حرف را نزده، فقط علی (علیهالسلام) زده. چرا؟ صحیح گفتهاست. اینقدر خدا عظمت به ولایت داده، اینقدر به ولایت عظمت داده، خدا میفرماید: در تمام خلقت مقصد من علی است. مقصد من وجود مبارک امامزمان است. حالا وقتی گفت: «انا قرآنالناطق»، پیغمبر فرمود: دو چیز بزرگ میگذارم، یکی قرآن است، یکی عترت است. دارد هشدار میدهد، میگوید: عزیز من، من عترتم؛ اما من قرآن هم هستم. والله، خیلی این حرفها کیف دارد. اگر شما یک اندازهای فکر دنیا را کنار بریزی، آنهم با کمک خدا، این حرفها خیلی کیف دارد. چرا؟ علی خیلی صحیح میفرماید. من حرفم در ظاهر جسارت است، اما در باطن حقیقت دارد. خدا کلامش را فدای ولایت کرده. آیا تعجب نمیکنید؟ آیا نمیفهمید؟ آیا فکر نمیکنید، یا فکرت هیجانی است؟ چرا؟ نمیگوید اگر کلام من را، قرآن را قبول نداشتهباشی، بهرو در جهنم میاندازمت، میگوید اگر علی را قبول نداشتهباشی، بهرو در جهنم میاندازمت. خدا کلامش را هم فدای ولایت میکند. عزیز من، اگر تو هم باید ولایتت کامل باشد، باید جانت را فدای ولایت کنی. مگر ولایت یکچیزی است که ما بتوانیم حقیقت ولایت را بفهمیم؟ اینقدر که ما از این حرفها خوشمان بیاید، اهل نجاتیم. من در یکجایی گفتم، مگر زهرا کمکسی است؟ زهرا عصاره تمام خلقت است. میگوید: یا محمد، (صلوات) اگر زهرا نبود، تو را هم خلق نمیکردم. یک نجوایی میکند، اگر علی نبود تو را خلق نمیکردم، این یک نجوایی است. اما حقیقت قرآن، ولایت است. مگر آنها اینهمه قرآن نمیخوانند؟ پشت به حقیقت کردند. چرا اهل جهنمند؟ دو مرتبه تکرار کنم؛ در تمام این خلقتی که خدا دارد، اصلاً والله به خود خدا مانند زهرا نیست. چهکسی ایناست که در حدیث کساء [خدا گفته]؟ زهرا بوده. یعنی یک الگویی خدا در تمام این خلقت معلوم کرد، یعنی این پنجتن را در آن حدیث کساء معلوم کرد. حالا میگوید: به عزت و جلالم، تمام خلقت را بهواسطه شما خلق کردم؛ پس زهرا یک خلقت است. حالا یک خلقت خودش را فدای علی میکند. نه فدای جسم علی، فدای حقیقت علی. حقیقت ولایت، حقیقت خداست. حقیقت ولایت، حقیقت قرآن است. حقیقت ولایت، حقیقت تمام کون و مکان است. عزیز من، به حقیقت ولایت توجه کنید. حالا چرا؟ اگر که تو بخواهی به آن بپیوندی، باید جانت را فدای ولایت کنی. اگر تو جانت را فدای ولایت کردی، با زهرا مشترکی. اگر جانت را فدای ولایت کردی با آقا امامحسین مشترکی. اگر جانت را فدای ولایت کردی با تمام شهدا مشترکی. اگر ولایت در قلب تو نباشد، مگر ممکناست؟ عزیزان من، اگر نباشد، والله این حرفها را نمیفهمیم. بیایید التماس کنیم به خدا، خدایا، این ولایت ما را یکقدری تجلی بده، رشد بده تا ما این حرفها را بفهمیم. (صلوات)
ما هنوز غربت خودمان را توجه نکردیم. گفتم به شما، نمیخواهم افشاء کنم، کسی هست که توجه کند. الحمدلله شکر ربالعالمین شما دارید توجه را میشنوید، باید شکرانه کنیم. ما الان در تمام دنیا ایران است، در تمام ایران قم است. ما نمیتوانیم در مسلمانها، اینها که علی میگویند، اینها که مکه میروند، اینها که منا میروند، اینها که زیارت امامحسین میروند، اینها که کربلا میروند، عزیز من، ما در وسط اینها نمیتوانیم دینمان را حفظ کنیم. والله، ما در میان اینها نمیتوانیم ناموسمان را مانند زهرا کنیم. در بین اینها نمیتوانیم آن حقیقت اسلام را، حقیقت دین را رفتار کنیم. همینها ملامتت میکنند، همینها به تو افترا میزنند. والله، اگر ما در انگلستان بودیم، در آمریکا بودیم میتوانستیم [حفظ] کنیم. وای از این مسلمانها! وای از این مسلمانها که به خودشان نمره میدهند! آتش گرفتم. اینرا میتوانی بکنی؟ میتوانی الان تلویزیون را از خانهات بیرون کنی؟ میتوانی رادیو را از خانهات بیرون کنی؟ میتوانی به زنت بگویی رو بگیرد؟ میتوانی به زنت بگویی در خیابانها نرود؟ میتوانی به زنت بگویی این [جا] نرود؟ میتوانی یا نه؟ میتوانی به زنت بگویی این دانشگاه که فساد است نرود، یکجایی برود که درس قرآن بگوید؟ نه! پس در تمام اینکه امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) میگوید مثل اینکه خار در چشمم است، مثل اینکه استخوان در گلویم است، ایناست که من امروز به شما افشاء کردم. علی در مسلمانها غریب است. علی در مکهبروها و حجبروها و نمازشبخوانها و الغوثکشها و عمرهروها غریب است. مؤمن هم امروز میان مسلمانها غریب است. آیا توجه میکنید یا نه؟ اگر توجه کردید صلوات بفرستید.
ما توجه نداریم که خدای تبارک و تعالی، چقدر ما را میخواهد. امروز روی مناسبتی که از شهر بیرون آمدیم، در منزل دوستعزیز خودمان قرار گرفتیم، از شهر بیرونیم، آمدیم در نباتات، آمدیم در اشیاء، من از اشیاء هم برایتان صحبت کنم که روی مناسبت اینجا باشد. الان اشیاء، تمام اشیاء در اختیار مؤمن است. خدا امر کرده در اختیار مؤمن باش. خدا امر کردهای اشیاء من، تولیدتان را در اختیار مؤمن بگذارید. الان ببین سیبها را گذاشته، موز گذاشته، خیار گذاشته، اینها را گذاشته. حالا یک درخت مثلاً گردو، ببین این گردو را در تمام این اشیاء، خدمت همه اشیاء نگذاشته؛ این منحصر به دوستان است، منحصر به بشر است. از آنجا میگوید، تکلیف شما را هم معلوم میکند. میگوید ای مؤمن، اینها که من در اختیار شما گذاشتم، کفار از قِبَل شما میخورد. اما بدانید من آنجا بهغیر زقوم چیز دیگر به اینها نمیدهم. چرا؟ [چون] علیّ من را دوست ندارند، زهرای من را دوست ندارند. اینها راکه من حاکم کردم، حاکمیتشان را قبول ندارند. حالا وقتی شما حساب میکنی، ببین اول یک پوست تلخ روی این درخت گردو گذاشته. این هنوز چیز نکرده، حیوان به این نوک نزده، آن پوست تلخ این مغز دارد آب میخورد. حالا یک پوست دیگر روی این مغز قرار داده، حالا آن مغز وقتیکه رسید اطلاعیه نازل میکند، این پوست رویی میافتد، حالا این گردو را شما میآیی میشکنی و مغزش را درمیآوری. این یک. دو، مثلاً این گندم را، هر اشیائی اینرا نمیگذارد. من دیدم، این وقتیکه، این گندم یکقدری رشد میکند، مغزش مثل یکچیز خیلی لطیف میماند. اگر باشد این حیوانها که نوک دارند اینرا از بین میبرند.
حالا خدای تبارک و تعالی یک رشد به این میدهد، از این یک گاسیههایی درمیآید. این گاسیهها را من برداشتم دیدم، آدمی که تفکر دارد، هر چیزی برایش تفکر دارد. یک بوته گندم تفکر است، یک گردو تفکر است، یک درخت تفکر است، آب تفکر است. آنچه را که در این خلقت است تفکر است. اصلاً اشیاء تفکر است. حالا وقتی فکرش را میکنی، این برداشته یک گاسیههایی درمیآید به این گندم آسیب نرسد. این قوت شما میشود. الان رفتید چه نانهای خوبی گرفتید آوردید. اگر به اینها آسیب برساند، که نمیشود. حالا این بهاصطلاح اسمش ایناست که رعیتها میگویند: کفن. اما این کفن را، یوسف آنجا افشا کرد که به عزیز مصر گفت: بگذار در کفن. این اگر دهسال باشد، عیب نمیکند؛ یعنی این حفظش میکند. حالا ببین گندم را چطور حفظ کرده برای تو. اما حالا که اینکار را کرد، یکحرف زده. حالا گفت: من اینها را حفظ کردم، در نظر تو گداشتم. اول شکر من را کن. شکر من، «کلوا من الطیبات و اعملوا صالحا». حالا اینها را بخور، نان هم بخور، گردو هم بخور. اینها را که من حفظ کردم برای تو حفظ کردم. اما عزیز من، تو هم ولایتت را حفظکن. هر شاخهای نپر. من حفظ کردم وجود نعمت تو را، «کلوا من الطیبات و اعملوا صالحا». عمل صالح بهجا بیاور.
اگر روایتش را آقایان دانشمند، کوچک و بزرگتان تمامتان دانشمندید، والله من وقتی نظر میکنم، به کوچک و بزرگتان نظر دارم. میبینم کوچک شما الان مثل اینکه میگوید ریسمان حبلالمتین، یعنی یک ریسمانی است، والله، من آن ریسمان را دیدهام. آن حبلالمتین یک ریسمانی است از آسمان نازل میشود. زمان قدیم، حاکم، آن نخ بود؛ یعنی حاکمیت میکرده زمان قدیم. شما دلم میخواهد رجوع بهقرآن کنید. وقتی رجوع بهقرآن میکنی خیالت را همه را بریز کنار. آن قرآن، وقتی [خیالت را] کنار ریختی، یک تجلی دارد. عزیز من، تا مهر دنیا داری آن تجلی نمیشود. تجلی، ممکناست آنشخص سواد نداشتهباشد، از «علم یقذفه الله فی قلب من یشاء» داشتهباشد آن تجلی به او میگویند. تو سواد داری، قرآن میخوانی، تجلی نداری. اگر تجلی داری ببین آنجا هم به او میگوید: «رب ارجعونی، اعمل صالحا». آنجا در قیامت میگوید: من را برگردان. «رب ارجعونی»؛ ما عمل صالح کنیم. عمل صالح همان «کلوا من الطیبات، واعملوا صالحا». ببین روایت گذاشتم رویش که باور کنید سواددارها، اهلعلم، دانش، دکتر باور کنید. وقتی روایت روی روایت است، این یک حکمی برای شما میشود. حکمتان زیاد میشود، باید باور کنید، به آن عمل کنید. «رب ارجعونی اعمل صالحا»، ما را برگردان، میگوید: خب دیگر نمیخواهد برگردی. چرا؟ این گیر است. گیرش ایناست که عمل به ولایت نکرده. عمل به ولایت [موجب میشود] آنچه که اعمال است از تو قبول شود. با عمل به ولایت کمک به مؤمن قبول میشود. با عمل ولایت انفاق قبول میشود. با عمل به ولایت مکه قبول میشود، با عمل به ولایت حج قبول میشود. با عمل به ولایت عمره قبول میشود. با عمل به ولایت دوستی مؤمن قبول میشود. با عمل به ولایت، در خدمت [کردن] به زن و بچهات میگوید شاربت عرق کند، جزء شهدایی. تمام اعمال در این عالم عمل به ولایت قبولش میکند. چونکه من بگویم به شما، جداً میگویم امروز، ولایت به شما جزا میدهد، نه خدا. دوباره تکرار میکنم، جوابگویش هم هستم هر کس میخواهد بپرسد، اگر قبول کردید چهچیز را میپرسید؟ اگر قبول نکردید باید بخواهی بپرسی اشکال ندارد. من در این نوار هم میگویم، سوال اشکال ندارد. اما من که ناراحت میشوم، یکحرفی را یکسال پیش از این، دو سال پیش از این پنجدفعه زدم، میآید سوال میکند. من یکدفعه کالبدم ناراحت میشود. میگویم: تو چرا اینرا هضم نکردی؟ چرا اینرا هضم نکردی، دوباره میآیی سوال میکنی؟ آخر سوال سوال که فایده ندارد که، اما سوال در عالم صحیح است. آنزن آمده یک سوال کرده از پیغمبر، اهلبهشت است. باید سوال کنی؛ اما سوال تکراری نباشد. امروز من گفتم، فردا گفتم، پسفردا گفتم، به تو نچسبید بیا سوال کن. من در اختیار شما هستم، من در اختیار سوال هستم. والله، من در اختیار شما هستم. اما ببین من را اذیت نکنید. اینکه من دو دفعه، سهدفعه گفتم چرا میآیید سوال میکنید؟ این باید خودت در اینکار کردهباشی. کار نکردن تو من را ناراحت میکند، نه سوال تو. من دلم میخواهد کار کردهباشی. حالا اگر یکذره چیز شدی، از یکیدیگر بپرس. فوری نیا از من بپرس. در این جلسه الان چند تا هستیم، درستاست؟ آن یکی هم بوده، بگو من اینرا اینجوری کردم، برو از او بپرس، نیا من را آتش بزن. من پنجدفعه اینرا گفتم، دو سال است گفتم، ابراهیم را من چهجور قضایایش را گفتم. حالا یارو میآید [میگوید:] ابراهیم اینجوریاست، کجایش اینجوریاست. اینجایش اینجوریاست. (صلوات)
حالا قربانتان بروم، باز دوباره تکرار میکنم، تمام اشیاء را، خدا در اختیار شما گذاشته. علم اشیاء را هم به شما داده. تو از اشیاء مقدمی. تو را حاکم اشیاء کرده. اشیاء را در اختیار تو گذاشته. دوباره تکرار میکنم این موزها و این بساط را در اختیار تو گذاشته. اشیاء رو سفید است. امر خدا را اطاعت کرده، در اختیار تو گذاشته. تو رویت چهجور است؟ تو که اشیاء را میخوری تو روسفیدی یا روسیاه؟ تو خیانت به اشیاء میکنی. تو خیانت به تولید اشیاء میکنی. چرا میکنی؟ فردایقیامت جواب اشیاء را نمیتوانی بدهی. جواب اشیاء ایناست که شکرانه اشیاء را کنی. تو اگر یک درختی را آب به آن ندهی، فردایقیامت از تو بازخواست میکنند. میگوید من تشنگی مردم بهمن ندادی. من میخواستم تولیدم را در اختیار اینها بگذارم، اینها جلوی تولید من را گرفت. خیلی کارها توام بههم است، ما توجه نداریم. من به شما گفتم، یکدوستی داشتم دو تا درخت داشت. یکروز دیدم اینها را آب نداد، البته آب کم بود و اینها، یکذره بیاعتنایی کرد. گفتم: عزیز من، آب به اینها بده. این اشیاء، شجره است و بچههایت [را حفظ میکند]. به حضرتعباس، به دو تا بچهاش صدمه خورد. یکی پایش دررفت، یکی هم نمیدانم انگشتش اینجوری شد. برای چه؟ باز هم به داد رسید. باز هم به آن آب داد، اینها سبز شدند. اگرنه بدتر میشد. خدا حمایت از اشیاء میکند. حالا ببین من چه دارم میگویم در این نوار، خدا حمایت از اشیاء میکند، اشیاء میخواهد سالم باشی، اینها را در خدمت تو بگذارد. تو چه هستی؟ هان؟ تو چرا اینقدر ننری!؟ جمع و جور کن خودت را. خدا همه اینها را گذاشته در اختیار تو، توقع از تو دارد. «کلوا من الطیبات و اعملوا صالحا». عمل صالح کن، عمل به ولایت. عمل به ولایت چیست؟ امر ولایت را اطاعت کنی. نه حرف ولایت را بزنی. حرف ولایت زدن یکحرفی است، عمل به ولایت یکحرفی است. عزیز من، مگر من جلوتر به شما نگفتم؟ چه گفتم؟ هان؟ یادت رفت؟ عقل را گفتم. (صلوات)
اصلاً عقل که خدا به تو داد، از تو توقع دارد. یعنی این عقل که به تو داد، عقل را به صاحب عقل برگردانی. عقل را نمو بدهی، عقل را تشویق کنی. چرا میگوید: فلانی اینکار را کرده؟ میگوید: عقل نداشته. چرا دیوانه را خدا از او توقع ندارد؟ عقل ندارد. عقلی که به تو داده، باید چهکار کنی؟ امر را اطاعت کنی. حالا وقتی امر را اطاعت کردی، خدا میگوید: من در قلب مؤمنم. درستاست؟ این حالا به آن اتصال میشود. پس هر کسی توام به هر چیزی است. تو اگر توام به امری، امر توام به او است. اگر تو توام به عقلی، عقل توام به ولایت است. اگر توام به امری، امر تولیدش به چیست؟ به خواست ولایت است. تمام اینها توام بههم هستند. عزیز من، خودت را از اینها جدا نکن. چرا بشر جدا میشود؟ موقعیکه گناه کند. چرا بشر جدا میشود؟ آنموقعکه گناه کند. پس شما تا توان داری باید گناه نکنی. خدا رحمت کند حاجشیخعباس را، الان زمان ریش شده. آنزمان نبود، این ریش را میتراشیدند. میگفت: جوانعزیز، حالا که تراشیدی، تراشیدی. اما آمدی بیرون، سلمانی توبه کن. آن گناه جدایت نکند. آن گناه گردنگیرت نشود. آن گناه [نکردن] باعث ترقی ولایتت شود. پس ما باید چهکار کنیم؟ سعی کنیم گناه نکنیم. بابا تو میتوانی ذکر خدا را بگویی، میروی در یک خیال دیگر. یکوقت میبینی، من دیدیم میگویم، من بعضی وقتها روحم از...
این خیالها یکقدری خطرناک است. چونکه خدا میفرماید که وقتی من را فراموش کردی، من زندگی تو را در مضیقه و مشیه قرار میدهم. پس بدانید این حرف خیلی صحیح است. ما چه میشود خدا را فراموش میکنیم؟ ما امر خدا را فراموش میکنیم. وقتی شما امر خدا را فراموش کردی، این خیال، امر فراموش کردن، تجلی دل به تجلی خیال تو وصل میشود. دل شیطان است. خدا هم میفرماید که من را فراموش کردی؛ یعنی ولایت را فراموش کردی. خدا امرش است، امرش ولایت است. امرش وجود مبارک امامزمان است. امرش وجود مبارک علیبنابوطالب است. پس ما باید امر خدا، یعنی ولایت را فراموش نکنیم، دائم با آن نجوا کنیم. نجوای با ولایت بعضیوقتها ذکر است. آن ذکری که تو میگویی خیلی مهم است، حقیقت دارد. اما حقیقتش آن یقین است. حقیقت ذکر یقین است. اینهمه ذکر که میگویی، یکدفعه امیرالمؤمنین میگوید: «انا ذکرالله»؛ یعنی تو ذکر میگویی باید با حقیقت بگویی، نه لقلقه لسان. لقلقه لسان ایناست که میگوید: من یک ختم قرآن کردم. یک ختم قرآن ثواب میخواهد. یا میگوید من چقدر صلوات فرستادم. این ثواب میخواهد. آیا ذکر به تو ثواب میدهد؟ نه.
سلیمان آمد با آن قالیچهای که داشت، روی سر مردم میرفت، میپرید. یک دهقانی بود گفت: خدایا این از عدالت توست؟ این بنده توست، من هم بنده توام. دستانش را اینجوری کرد. تاول زدهبود. سلیمان متوجه شد آمد پایین. گفت: ای دهقان، یک «سبحانالله و الحمدلله و لا اله الا الله و اللهاکبر» بگویی، از حشمت من بالاتر است. حالا شما به چه دلیل میگویی از حشمت بالاتر است یا کمتر است؟ حشمت نابود میشود، اما آن ذکر میماند. «سبحانالله»، منزه است خدا از هر عیبی. «الحمدلله»، الحمدلله که من موفق شدم این ذکر را گفتم. یعنی من موفق شدم عظمت خدا را تشخیص بدهم. عظمت خدا را از هر عظمتی بالاتر حساب کردم. حالا من سر فرود بردم در مقابل امر خدا. ذکر یعنی این. چرا اینهمه ذکر میگویند و ذکرهایشان باطل است؟ ذکر حقیقی را قبول ندارند. این ذکر حقیقی را قبول ندارند. ذکر میگویند یکچیزی بهشان بدهد. ذکر حقیقی ولایت است؛ «انا ذکرالله» خود امیرالمؤمنین میگوید: «انا ذکرالله»، منم ذکر خدا. باز اینهم یک مبنایی دارد. حالا ما ذکر نگوییم؟ چرا. تو ذکر بگو. «سبحانالله و الحمدلله و لا اله الا الله» بگو، صلوات بفرست، «لا اله الا الله» بگو. من شاید روز که میشود، نزدیک هزار و خردهای، هزار و پانصد، نزدیک دو هزار تا ذکر میگویم. اما حالا که این ذکرها را میگویم بهوجود امیرالمؤمنین تمام اینها را هدیه میکنم. تمام اینها را هدیه میکنم یا به روح حضرتزهرا یا دوازدهامام، یا مؤمن یا مؤمنه، شهدای کربلا، شهدای احد، زینبکبری، امکلثوم تا حتی حضرتمعصومه. تمام اینها را انفاق میکنم. حالا یکدفعه چه تقاضایی میکنم؟ ببین ذکر اگر اینجوری گفتی، ذکر است. حالا میگویم خدا، تو را بهحق امامزمان قسمت میدهم، من را عارف قرار بده که اینها برای اینها یکچیزی باشد. من که رد کردم. من که برای خودم نگفتم، برای اینها گفتم. پس تو حالا تقاضا میکنم من را عارف قرار بده که خیلی چیز گیر اینها بیاید. یعنی عارف ایناست، اینکه من الان مثلاٌ به شما میدهم، تقریباً این مثلاً موز است، اما میگویم من را عارف قرار بده، این موز، برایش شمش طلا بشود. حالا هم که دارم به این قانع نیستم که. حالا هم میگویم من را عارف قرار بده. آقاجان من، عزیزجان من، این عارف بودن خیلی مهم است. ما خیلی خلاصه این حرفها را یکقدری در آنکار نکردیم. این آقا امامرضا میفرماید: هر کسی من را زیارت کند، ثوابش معلوم است، چند هزار حج چند هزار عمره است. میگوید: هر کس خواهرم را زیارت کند همینقدر ثواب دارد، اما میگوید: عارف در حق ما باشی. عزیز من، عارف بودن به تو جزا میدهد. ببین من چه میگویم، عارف بودن به تو جزا میدهد، نه ذکر. عارف بودن؛ یعنی ما عارف بهحق محمد و آلمحمد باشیم. (صلوات)
آن عارف بودن ذکر را تایید میکند. تایید نمیشود مگر به محبت وجود مبارک علیبنابوطالب، هیچ ذکری تایید نمیشود. او باید تایید کند. تاییدی او قبولی ذکر است. تاییدی او قبولی اعمال است. قبولی او، تایید میشود. یعنی شما علیبنابوطالب را به وصی رسولالله قبول داشتهباشی، او را امام واجبالاطاعة بدانی. بعد از رسولالله هیچکسی کاره نیست، بهغیر دوازدهامام چهاردهمعصوم، هیچکسی را کاره ندانی. برای خودت مشاور درست نکن. عزیز من، این مشاورها که درست میکنی، از فکر خودت درست میکنی. هیچکسی مشاور نور نیست. اینها را خدای تبارک و تعالی از نور خودش خلق کرده. چهکسی نور است؟ تمام بشر ظلمت است. والله، تمام انبیاء ظلمت است، اگر علیبنابوطالب را قبول نداشتهباشد. انبیاء هم درجهشان، انبیاء هم نورشان، انبیاء هم تمام صفاتشان بهواسطه ایناست که صفات خدا را قبول کنند. صفات خدا علیبن ابوطالب است. من همه را یکجور میبینم. من انبیاء را با شما یکجور میبینم. تو اگر قبول نداشتهباشی بهدرد نمیخورد، او هم اگر قبول نداشتهباشد بهدرد نمیخورد. چرا؟ والله، روایت داریم یا هفتاد یا هفتصد چنین شنیدم، اگر انبیاء همه با هم باشند، علیبنابوطالب را یکقدری کوتاهی کنند، قبول نداشتهباشند، خدا میگوید: میسوزانمتان. چهخبر است؟ تند میشود مطلب. چرا میسوزاند؟ چرا میسوزاند اهلعلم؟ بگویید ببینم چرا میسوزاند؟ انبیاء که عصمت دارند، چرا میسوزاندشان؟ یکی بگوید. (صلوات) آقایانی که این نوار را گوش میدهند، اگر یکقدری مسامحه میشود ما در فکریم یکحرفی که میزنیم با مشورت رفقایعزیز باشد. یکقدری تامل میکنیم که یک مطلبی ساختهشود. مورد ایراد بعضیها که این نوار مبارک را گوش میدهند نشود (صلوات).
چرا انبیاء را میگوید میسوزانم؟ آن عصمتی که میگوید به انبیاء دادم، موقت است. عصمتی که به آن انبیاء داده موقت است. اگر امر علیبنابوطالب را اطاعت نکنند از عصمت میافتند. خدا آنها را میسوزاند. عزیز من، قربانت بروم، ولایتی که به تو داده، عصمت است. عصمتش را خدا به تو داده. مبادا ولایت را فراموش کنی. مبادا خدشه به این ولایت بزنی. خدا عصمتش را به تو داده. خیلی باید توجه کنیم این ولایت چیست. درباره حضرتزهرا داریم، میگوید: «یا عصمتالله»، ای عصمت خدا. حالا اگر عصمتش را به انبیاء داد، موقت است، میگیرد از او، میسوزاندش. تو هم همانی. به تو هم عصمت داده. اگر عصمت را قبول نکنی یا خدشه بزنی، به عصمت قسم، تو را میسوزاند. به اینکه من نمیدانم درس فلان، درس چیز خواندم [نیست]. اینها نمرهای است که خودت به خودت میدهی. عظما کسی است که یککاری کند که در خلقت کسی نکند. به تو اینرا گفتهاند و تو هم خلاصه روی این حساب میکنی. بیشتر از این حرف نزنم. عزیز من آننیست. عظما آناست که یککاری کند، به خلقت تصرف کند. علیبن ابوطالب عظماست، خورشید را برگرداند. اگر تو تصرف آسمانی داری عظمایی، نه تصرف مردمی. تصرف مردمی روی ایناست که خود مردم به تو یک نمرهای دادهاند یا خودت از مردم یک نمرهای گرفتی و به خودت وصل کردی. این آننیست. این مثل یک لباسی است که تو پوشیدی. لباست را در قیامت میکنند، تو را پای محاکمه میآورند. آن لباس از تو کنده میشود. یکوقت مورد سوال هم میشوی. عزیز من، به رتبه مردم گول نخور. به چهار تا آقایمهندس، آقایدکتر، آقایفلان آن آقایی اگر به آقا وصل باشد، یعنی آقا امیرالمؤمنین، به آن نمره ببال. اگر این نمره به مردم وصل باشد، مثل همین نمرههایی است که خیلی بهدرد نمیخورد. اینرا تو رویش نوشتی. او باید تایید کند. اگر این نمرهها به آن نمرهها وصل باشد، خیلی خوب است. چطور نمرهها وصل میشود؟ خدای تبارک و تعالی تایید میکند. یکدفعه میگوید: من اعمال متقی را قبول میکنم. یکدفعه مثل شخص شما که در یک آبادی هستی، یک آبادی حفظ میشود. چرا آبادی حفظ میشود؟ اگر دوباره یکی گفت چرا حفظ میشود؟ داریم یکروایتی، آن کیست که در شیخان دفن است؟ زکریا بنآدم، گفت: من قم نمیمانم، قمیها خدعهکار شدند. زکریا بمان، بهواسطه تو قم حفظ است. چرا حفظ میکند؟ چونکه یک دریچه از ولایت به این باز شده. بهواسطه شخص زکریا حفظ نمیکند. شخصیت من ارزش حفظ کردن ندارد، اما آن تجلی ولایت که به این شده، این عنصر یعنی این هیکل ارزش پیدا کرده. بهتوسط این، قم را حفظ میکند. چرا حفظ میکند؟ حرف سر ایناست. خدا زکریا را احترام نمیکند، ولایت را احترام میکند. همینجور که خدا میگوید تمام خلقت را بهواسطه شما کردم، حالا آن گناهها که میشود، این وجود که در این آبادی هست، بهواسطه این وجود، این گناهها را عفو میکند. حضرت آیتالله فرمودند مثل کر پاک میکند! اما آبش غصبی نباشد آیتالله! تو آبت را آوردی، غصبی است، کجا کر پاکت میکند؟ نجست هم میکند. (حضار: آن مؤمن خودش به کر وصل است) صحیح است، درستاست. آن متقی، متقیای است که به ولایت وصل است، کر شده. پس نمرهها که ما به خودمان میدهیم، نمره کر نیست حرف من ایناست. نمیتوانم یکقدری فاشش کنم. شما خودتان باید توجه کنید. فهمیدید؟ این حرفها، نمرههای خلق فایده ندارد عزیز من، قربانتان بروم توجه فرمودید یا نه؟ احسنت به تو، درستاست. (صلوات)
پس بنا شد در تمام این خلقت، هر کسیکه ارزش پیدا کرد، بهواسطه توحید و ولایت است. چرا بهواسطه توحید و ولایت است؟ ولایت امر توحید است. عزیز من، اگر تو ولایت را احترام کردی قبول کردی، خدا را قبول کردی. اگر خدا را قبول کردی، کلام خدا را قبول کردی. والله اگر ولایت را قبول نداری، جسارت به کلام خدا، قرآنمجید کردی. تمام گلولههای خونم ایناست. اگر ولایت را قبول نکردی، توهین به خدا کردی. توهین به امر خدا کردی. توهین به ولایت کردی، توهین بهقرآن کردی. تمام گلولههای خونم ایناست، چونکه امر خدا علی است. (صلوات)
عزیزان من، جان من، عزیزان من، باید روی این حرفها حساب کنیم. از کجا بفهمیم؟ از کجا بدانیم؟ از کجا در این جاده بیفتیم؟ از کجا این شامل حال ما بشود؟ از کجا این در گلولههای خون ما وارد شود؟ از کجا ما موفق شویم؟ تمام اینها که اگر میخواهید موفق شوید، یک چشم عالمبین باید داشتهباشید. آن دو چشمی که خدا گذاشته در تو، چهار چشم گذاشته در تو، یکجایی هم من گفتم این مطلب را، تکرار میکنم آن دو چشم دنیای تو را تامین میکند. عزیز من، اگر آن دو چشم نباشد تو دکتر نمیشوی. آقایدکتر باید درس بخوانی. آقایمهندس باید درس بخوانی. آقایمهندس باید امر استادت را اطاعت کنی. اطاعت تو، باید او را اطاعت کنی. از اطاعت امر آن استاد، استاد بشوی. باید دوباره تکرار میکنم، خیلی قشنگ درس بخوانی. درس دو بال است؛ یک بالش ترقی دنیاست، یک بالش که ولایت است ترقی آخرت است. اینرا باید فدا کنی. آنهم این دنیایت را تامین میکند، هم آخرتت را. اگر درست را، دکتریات را، مهندسیات را، عالمیات را این حرفها را همه را چه کردی، در اختیار ولایت گذاشتی، ولایت هم دنیایت را تامین میکند، هم آخرتت را. اگر تو بخواهی درست را، دکتریات را، مهندسیات را، آیتاللهیات را بزنی یکطرف، تو کوس جدایی انداختی. میگویی من منم، تو هم تویی. من نباید باشد. میگویی من منم، تو هم تویی. چه وقتی تو من نیستی؟ منت را بگذار کنار. همه اینها را بگذاری در اختیار ولایت. چرا خدا میگوید: من حمایت از ولایت میکنم؟ چرا میگوید که یک حکومتی اگر کفر باشد، عدالت داشتهباشد [باقی میماند]؛ اما اگر او [ظلم] باشد، سقوط میکند. آن عدالت به آن حکومت استقامت میدهد، کفرش سر جای خودش است. چرا؟ آن عدالتی که آن کافر دارد، مردم استفاده میکنند. اما آن آدمی که کوس بهاصطلاح مسلمانی میزند، [اگر عدالت] نداشتهباشد، آن مردم از عدالت این استفاده نمیکنند. معنی حرف ایناست. یعنی این الان کافر است، اما عدالت دارد، از عدالتش چه میشود؟ مردم استفاده میکنند، آن حکومت ادامه پیدا میکند. اما حکومتی که میگوید من اسلامم، این عدالت ندارد. این حکومت مورد ضلالت خودش است. چرا؟ مردم از عدالت استفاده میکنند، نه از ضلالت. ضلالت به خودش برمیگردد. چرا امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) میفرماید: هر کاری کنی، برگشتش به خودت است. پس یککاری کن اگر برگشتش به خودت باشد، پشیمان نشوی. حرف من ایناست، دوباره این موضوع را تکرار میکنم، خوشم میآید از این حرف. تو باید نگویی ادامهاش ندادی.
ما چهارتا چشم داریم. دو چشم داریم که اینجا، یکجای دیگر هم گفتم، اینجا شما تامین شوید، قرآن ببینی، جلوی پایت را ببینی، خیلی چیز است، این چشم حیوانی است. به شما برنخورد. اینرا آن [حیوان] هم دارد. در چاله نیفتد، علف بد نخورد، آخر یک علفهایی است اگر بخورد میمیرد، اینرا نخورد، چیز کند. آن چشم تشخیص هیکل تو را میدهد. تشخیص سلامتی تو را میدهد. تشخیص شرافت تو را میدهد. یعنی کسی شوی، مهندس شوی، دکتر شوی، یعنی یک عظمت دنیایی بههم بزنی، پس آن چشم درستاست. این چشم را حیوان هم دارد. اما دو چشم داریم، این از ولایت تامین میشود، آن چشم عالمبینی است. این چشم کتاببینی است، یک چشمی است عالمبینی است. عزیز من، اگر چشم کتاببینی داری، تو همانی. پرش نمیکنی. بیا از چشم کتاببینی، کتاب ماوراء را هم ببین. من نمیگویم کتاب خلق را نبین، دوباره تکرار میکنم نمیگویم کتاب نبین. اما کتاب ولایت تویش نیست. یک پیشبینیهایی، یک برقی، یکچیزی میزند، آنهم مال ایناست. آن کتاب خلقت قرآن است. آنرا باید ببینی، معنیاش را بفهمی، امرش را بفهمی، کجا نازلشده بفهمی، برای چه نازلشده بفهمی، به که نازلشده بفهمی، چهکسی لیاقت داشته به او نازل شود را بفهمی. آنکه لیاقت داشته، حالا چه گفته بفهمی. ارزش آنرا بفهمی. ارزش قرآن را بفهمی. آنوقت ارزش ولایت را بفهمی. خیلی کار دارد تا ما انسان شویم. انسان یکحرفی است، آدم یکحرفی است. من میخواهم شما انسان شوید. یکی میگوید دعا کن آدم شویم! نه، انگار آدم شدم، سیصد سال میانجی زنم و اینها [فاصله بیفتد]، من یکروز جلوی زنم اتفاق بیفتد ناراحتم. سیصد سال خانم را نبینی! نه حالا آدم شدیم! نه جان خودم والله، دو روز آدم خانم را نبیند ناراحت است. من در نوار هم لودهام، شوخی خودم را میکنم، فهمیدی؟ شما بفهمید من چهچیز میگویم؟ میخواهم به حالتان بیاورم.
تو باید متقی شوی، تو باید انسان شوی. انسان اگر شدی به دین دیانتم، از هر لذتی است، تا حتی لذت مباحش هم خیلی به تو نمیچسبد. لذت ولایت به تو میچسبد. لذت خداشناسی به تو میچسبد. لذت حرف خدا بزنی به تو میچسبد. چونکه آن یک جلوه دارد. آن جلوهاش خیلی مهم است. بیایید عزیزان من حرف بفهمید. آن دو چشم انسانی خیلی کار میکند. تو ماوراء را میبینی. با چه میبینی؟ دوباره بگویم، با یقینت میبینی. تو اگر ماوراء را دیدی، دیگر دنیا مثل استخوان خوک در دهان سگ خورهدار است. این چیزی نیست که در این دنیا بروی پیاش گناه کنی. تو آنرا کوچک میبینی که اینرا بزرگ میبینی. اگر آنرا بزرگ ببینی، اینرا کوچک میبینی. اصلاً به حضرتعباس باعث ذلتت میبینی. بهترین رو را مثل گاو سیاه میبینی. میفهمی این گرفتارت میکند. گرفتاری را اگر اول ببینی، آنرا نمیبینی. آن آدمی که عرق میخورد، هروئین میکشد، تریاک میکشد، اگر گرفتاریاش را ببیند، والله آنکار را نمیکند. الان دو سهشاهی دستش آمده، مستش کرده، تنش هم ساز است و یک مشتی رفیق هم دور خودش جمع میکند و تریاک میکشد، هروئین میکشد. اما اگر عاقبتش را ببیند اینکار را نمیکند. تو هم اگر میگوید: «العاقبة للمتقین». میگوید یا نمیگوید قرآن؟ یعنی عاقبت را ببینی. من حرفم سر ایناست که شما تفکر داشتهباشید، عاقبت را ببینید. اگر عاقبت را ببینی، این دنیا برایت زندان است. چرا؟ اگر عاقبت را ببینی، خدا جا و مکان تو را آنجا قرار داده. اینها که تو داری میبینی، اینها ذلت است. من والله بهدینم من میخواهم شما را به عزت برسانم. آنچه را که توان دارم تا نفس دارم، دست از کارم برنمیدارم که شما را به عزت برسانم. عزت کجاست؟ آنجاست که وارد بهشت میشوی، زنگ میزنی، میگوید: علی. در علی میخواهم شما را وارد کنم. در مکانی که امیرالمؤمنین برای شما قرار داده، میخواهم آنجا شما را خلاصه وارد کنم. حالا بگوییم نه، آقایدکتر اینجا را درستکرده، خیلی درستکرده. اصلاً اینخانه آخرت است. همینجا خانه آخرت است.
یکوقت آمد زن هارون برود، دید بهلول دارد یکچیزهایی درست میکند اینجا. گفت: این چیست که درست میکنی؟ گفت: اینخانه آخرت است. گفت: میفروشی؟ گفت: آره. گفت: چقدر؟ گفت: مثلاً صد تومان. حالا میخواهد صد تومان از این دربیاورد بدهد به فقرا. ببین گفت میفروشم. زن هارون زبیده بود، یک پولی داد و یکی از این خانهها خرید. رفت به هارون گفت: خبر داری؟ گفت: آره، ما یکخانه خریدیم. شب خواب دید، یک خانهای به این دادند چه خانهای! گفت: فلانی ما رفتیم خریدیم، اینجا هم به ما دادند. گفت: بیا این قباله آن خانهای که خریدی. هارون گفت: ما هم میرویم میخریم. کار ندارد که، یکخرده هم زیادتر به او میدهیم. رفت گفت: چه میکنی؟ گفت: که خانه آخرت میسازم. گفت: یکیاش را بهمن میفروشی؟ گفت: فروختم به آنکس که ندیده خرید. به تو نمیفروشم. هر چه گفت، گفت: به تو نمیفروشم، برو گمشو. فهمیدی؟ آخرت را ما نباید ندیده ببینیم.